شيوه رهبرى امام خمينى و سيادت وبرى
داود مهدوى زادگان(*) يكى از مباحث مهم پيرامون سيره حكومتى امام خمينى(ره) نوع اقتدار و سيادت سياسى ايشان است. اغلب جامعه شناسان و پژوهشگران سياسى در تحليل اين موضوع از الگوى جامعه شناختى ماكس وبر بهره گرفتهاند. مطابق اين الگو، اقتدار يا سيادت سياسى عمدةً بر سه نوعِ سنتى، قانونى - عقلايى و كاريزمايى مىباشد. بسيارى از پژوهشگران، اقتدار سياسى امام خمينى را از نوع سيادت كاريزمايى تلقى كردهاند. پرسش اصلى در اين گفتار نقد و بررسى چنين برداشتى از سيره حكومتى امام خمينى است. نگارنده اين بحث را با مفروض قرار دادن الگوى وبر؛ در دو مقام پى گرفته است. در مقام اول با فرض اينكه اگر چنين برداشتى درست باشد؛ چگونه است كه پديده عادى سازى و روزمرّه شدن سيادت كاريزمايى در ايران بعد امام خمينى(ره) روندى كُند و بطىء دارد. اما مقام دوم بحث با فرض نادرست بودن چنين برداشتى (كاريزمايى بودن سيادت امام خمينى)، به اين رويكرد توجه شده كه اساساً به دلايل مختلف، امام خمينى(ره) با علم به توانايىهاى ذاتى خود و ميزان نفوذ در قلوب مردم ايران؛ هرگز سعى نكردند سيره حكومت دارى شان را بر سياست كاريزمايى استوار نمايند. همين نكته اساسى دليل عمده ما بر بطىء بودن فرايند عادى سازى (ترميدور) در ايران بعد امام خمينى(ره) است. واژههاى كليدى:
سيادت، اقتدار سياسى، امام خمينى، جامعهشناختى، كاريزما. مقدمه
در جامعهشناسى الگوهاى تحليلى مختلفى براى تحليل شخصيتهاى تأثيرگذار در تحولات سياسى و اجتماعى وجود دارد. رايجترين آنها نظريه ماكسوبر است. او با قرار دادن موضوع قدرت و اقتدار در كانون مباحث جامعهشناسى سياسى، در پى فهم آن است كه نظامهاى سياسى بر مبناى كدام يك از نمونههاى خالص سيادت و اقتدار رهبرى و هدايت مىشوند. نظامهاى سياسى، نه تنها در كسب و تداوم مشروعيتشان كه در نحوه تأثيرگذارى و اطاعت و فرمانبرى افراد جامعه، متكى به نوع خاصى از انواع اقتدار هستند. وبر در مرحله اول توجه خود را معطوف به بازخوانى انواع سيادتها كرده است.1 و سه نوع سيادت را بر شمرده است؛ سيادت عقلانى، سيادت سنتى و سيادت كاريزمايى. مطابق اين تقسيمبندى، هرگاه اقتدار و مشروعيت نظام سياسى مبتنى بر اعتقاد به قانون و مقرراتى باشد كه در فرايند عقلانى تعيين شده و افراد جامعه بر مبناى آن مقررات از هيئت حاكمه اطاعت كنند چنين سيادتى عقلانى خواهد بود. هرگاه مشروعيت و اقتدار مبتنى بر اعتقاد به سنتهاى مقدس بر جاى مانده از گذشته باشد، به طورى كه حاكم خود را مأمور و موظف بر اعمال سنتها بداند و افراد جامعه هم از چنين سنتى تبعيت كنند اين نوع اعمال سيادت سنتى خواهد بود؛ اما اگر مشروعيت سياسى نظام مبتنى بر شخصيت غير عادى و استثنايى فرد باشد و فرمانبردارى افراد جامعه به دليل جذبه چنين شخصيتى باشد به اين نوع از اقتدار، «سيادت كاريزمايى» گفته مىشود.2سادگى و قابليت انطباق اين تقسيمبندى با پديدههاى سياسى، توانايى مطلوب براى شمول پديدههاى سياسى غير عادى و استثنايى و نيز قابليت بهرهبردارىهاى ايدئولوژيك آن، باعث رواج و متداول شدن الگوى تحليلى ماكس وبر درنزد پژوهشگران علوم سياسى شده است؛ از اينرو بسيارى از محققان در تحليل مديريت و رهبرى سياسى امام خمينى(ره) در نظام جمهورى اسلامى، از همين سرمشق استفاده كردهاند، اغلب آنان بر مبناى سرمشق وبرى، اعمال سيادت و رهبرى امام خمينى(ره) را از نوع «سيادت كاريزمايى» تلقى كردهاند. در ادامه به نمونههايى از آنها اشاره مىكنيم. 1. برداشت كاريزمايى سنتگرا
به زعم حسين بشيريه نظام سياسى جمهورى اسلامى بين سالهاى 1357 تا 1376 همواره دستخوش تحول در مشروعيت سياسى بوده است. وى بر مبناى تقسيمبندى وبرى اين تحولات را در سه دوره بازخوانى كرده است. دوره اول مربوط به سالهاى 1357 تا 1368 است كه مبتنى بر سيادت و اقتدار كاريزمايى بوده است. دوره دوم، سالهاى ميانى 1368 تا 1376 است كه مشروعيت و اقتدار سياسى نظام ج. ا. ا. مبتنى بر سيادت سنتى روحانيت بوده و دوره سوم كه از دوم خرداد 1376 آغاز مىشود، نظام سياسى حاكم بر مبناى اقتدار قانونى رفتار كرده است. بنابراين به زعم بشيريه، رهبرى و مديريت سياسى امام خمينى بر مبناى سيادت كاريزمايى بوده است و اقتدار كاريزمايى امام خمينى(ره)، داورى در مشاجرات و منازعات بزرگ ميان گروهها و گرايشهاى درون نظام، بسيج تودهها در منازعات داخلى و مقاصد جنگى، تأسيس نهادها و بنيادهاى مختلف سياسى و اجتماعى و اقتصادى، تسلط بر اقتدار بوروكراتيك و قانونى (اخراج نخستين رئيس جمهورى) و نيز غلبه بر اقتدار سنتى (مصلحت حكومتى را بالاتر از احكام اوليه اسلام قرار دادن) را ممكن ساخته بود. به اعتقاد بشيريه، اقتدار كاريزمايى امام خمينى دو مبناى اجتماعى داشت: نخست، منافع و علايق و ايدئولوژى طبقات سنتى است كه از فرايند نوسازى به سبك غربى آسيب ديده بودند؛ دوم، تودههايى كه در اثر نوسازى اجتماعى و اقتصادى در ايران گرفتار وضع بىهنجارى و گسيختگى، بحران هويت و احساس ناامنى شده بودند. بنابراين، «پايگاه اجتماعى رهبرى كاريزماتيك را تودههاى وسيع شهر و روستا، طبقات متوسط پايين و اقشار و گروههاى سنتى تشكيل مىدادند».3 بشيريه در گفتار ديگرى با عنوان «سنتگرايى و تجدد ستيزى در ايران» بر اين باور است كه اقتدار كاريزمايى امام خمينى(ره) سرانجام به نفع نيروهاى سنتگرا تمام خواهد شد.4 2. برداشت كاريزمايى عرفىگرا
سعيد حجاريان در برداشتى كاملاً متفاوت از بشيريه، سيادت كاريزمايى امام خمينى(ره) را در نهايت به نفع نيروهاى عرفىگراى مدرن مىداند. حجاريان از منظر جامعهشناسى معرفت، فقه شيعه را در حال گذار از وضعيت «سنتى» به وضعيت «مدرن» تلقى كرده است. البته اين وضعيت گذار نسبت به فقه اهل سنت خيلى كُند وبطئبوده است. دستگاه فقه شيعى براى تسهيل و تسريع در فرايند عرفى شدن به شخصيت انقلابى كاريزمايى محتاج است تا هرگونه مقاومت اجتماعى در دوران گذار را دفع كند. امام خمينى اين نقش را در اين دوره ايفا مىكند. به اعتقاد حجاريان، «كاريزماى امام، صرفاً طومار سلسله پهلوى را در هم نپيچيده، بلكه بسيارى از سنتها از جمله سنت فقهى ما را نيز دستخوش تحول كرد». امام از طريق نظريه سياسى «ولايت مطلقه فقيه» توانست دستگاه فقاهت را با دستگاه دولت گره بزند. بدين سان، عنصر مصلحت بينى و تدبير امور با توسل به عقلانيت متعارف كه از مهمترين ويژگىهاى دولت مدرن است، به دستگاه فقهى شيعى منتقل شده است. بر اين اساس، برداشت حجاريان از امام خمينى، «فقيه دوران گذار» است، گذار از «فقه جواهرى» يا سنتى به «فقه مدرن» يا مصلحت انديش.5 3. برداشت نظام كاريزماتيك
علىمحمد حاضرى بهترين مصداق براى نظريهى كاريزماى وبر را در رهبرى امام خمينى(ره) دانسته است. او از منظر فلسفه تاريخ به بازشناسى چارچوب نظرى كاريزماى وبر و انجام مختصر تغييراتى در آن پرداخته است. به اعتقاد وى، سير تحولات بشرى يا فرايند تكاملى بشر، بر خلاف ديدگاه عصر روشنگرى، به سوى تعالى و معنويت خواهى است. در اين فرايند بشر سه مرحله تكاملى از اقتدار را طى مىكند: اول اقتدار سنتى، دوم اقتدار قانونى و در مرحله سوم اقتدار كاريزماتيك. عصر كاريزماتيك مبتنى بر نظامى مابعد و متعالىتر از عصر سنتى و قانونى خواهد بود. حاضرى برخلاف نظر وبر كه اقتدار كاريزمايى را موقت و گذرا و ما قبل عصر اقتدار قانونى دانسته است، نظام كاريزماتيك برآمده از انقلاب اسلامى ايران را نظامى مستمر و مستقر مىداند. نظامهاى كاريزمايى گذار و غير مستقر در شرايط ما قبل پيدايش اقتدار قانونى و دموكراتيك اتفاق مىافتد؛ اما «آن دسته از نظامهاى كاريزماتيك كه بر فراز نظامهاى دموكراتيك و قانونى برپا شوند ديگر لزوماً چنين سرنوشتى نخواهند داشت».6 بر اين اساس، حاضرى بر خلاف حجاريان امام خمينى را متعلق به دوران گذار ندانسته است. در واقع حاضرى موضوع بحث را از شخصيت كاريزمايى به نظام كاريزمايى تغيير داده است.7 طرح مسأله
نقد و بررسى چارچوب نظرى وبرى، گفتار ديگرى را طلب مىكند و در اينجا با فرض پذيرش آن به طرح مسأله اصلى مىپردازيم. پرسش اصلى در اينجا آن است كه آيا به راستى مديريت و رهبرى امام خمينى(ره) در نظام سياسى جمهورى اسلامى ايران مبتنى بر «سيادت كاريزمايى» بوده است؟ آيا ديدگاههاى ياد شده درباره «سيادت كاريزمايى» امام خمينى، به درستى انديشيدهاند؟ اهميت اين پرسش در مسأله «عادى سازى» يا «روزمرّه شدن سيادت كاريزمايى» خود را نشان مىدهد. ماكسوبر با اين پيش فرض كه هر امر غيرعادى و غير معمولى به دليل ماهيت ناپايدارش در نهايت فرايند عادى و روزمرّه شدن را طى خواهد كرد، مهمترين مسأله سيادت كاريزمايى را روزمرّه شدن آن مىداند. او سيادت عادى و روزمرّه را از نوع سيادت سنتى يا عقلايى - قانونى دانسته است؛ از اينرو سيادت كاريزمايى در فرايند روزمرّه شدن و عادىسازى به سيادت سنتى يا سيادت عقلايى - قانونى يا تركيبى از هر دو دگرگون مىشود.8 بر اين اساس، با فرض رهبرى امام خمينى بر مبناى سيادت كاريزمايى، بايد پس از ارتحال ايشان فرايند عادى سازى و روزمرّه شدن در نظام سياسى ج.ا.ا اتفاق افتاده باشد؛ اما در اين باره با قاطعيت نمىتوان سخن گفت. حكومت اسلامى ايران با وجود فقدان شخصيت امام خمينى(ره) از فضاى گفتمانى دوران رهبرى ايشان فاصله نگرفته است. بسيارى از مسايل و موضوعات مطرح در آن دوران پابرجاست. برداشت پژوهشگران و تحليلگران سياسى ايران از وقايع و رويدادهاى سياسى و اجتماعى مهم بعد از ارتحال امام خمينى(ره) چيزى بيش از گمانه زنى نيست و اين دليل بر ترديد در وقوع عادى سازى و روزمرّه شدن سيادت كاريزمايى امام خمينى است. بسيارى از تحليلگران سياسى، واقعه دوم خرداد 1376 را نشانه تحقق فرايند عادىسازى و تبديل مشروعيت سياسى ج.ا.ا از سيادت كاريزمايى به سيادت عقلايى - قانونى تلقى كردند. بشيريه در اينباره مىنويسد:انتخابات دوم خرداد را بايد سرآغاز يا جزئى از دوران سوم به شمار آورد كه در آن عنصر دموكراتيك نظام نيرومندتر بوده و ميزانى از مشاركت خاص خود را نيز برانگيخته است. در واقع مىتوان گفت فصل تازهاى در تاريخ انقلاب پيدا شده است.9ليكن در كنار واقعه دوم خرداد 1376 رويداد سوم تير 1384 هست كه برجستگى و اهميت آن بيشتر از واقعه اول به نظر مىآيد. برداشت بسيارى از جريانات فكرى مدرن از اين واقعه عبارت از نوعى بازگشت به دهه اول انقلاب يا دوران سيادت كاريزمايى امام خمينى(ره) است. هنوز در اين كه اقتدار سياسى حكومت اسلامى پس از امام خمينى، آيا از نوع سنتى است يا عقلايى - قانونى، اختلاف نظرهاى جدى وجود دارد. بسيارى از پيروان و هواخواهان سيادت دموكراتيك در ايران علىرغم استبدادى و سنتى ناميدن اقتدار سياسى امروز ايران، با جديّت تمام در روندهاى دموكراتيك نظام مشاركت مىكنند. در واقعه ياد شده و همچنين انتخابات مجلس شوراى اسلامى و شوراهاى شهر و روستا در ميان اين سالها نمونهاى از جديت مشاركت سياسى آنان است. اين مطلب بيانگر آن است كه علايم و شاخصهاى هر يك از سيادتهاى عادى و روزمرّه (سنتى و عقلانى) در ايران پس از امام خمينى، چندان نهادينه و برجسته نشده است.10وجود تعارض در تحليلهاى جامعهشناختى برخى پژوهشگران دليل ديگرى بر اين عدم قطعيت است. براى نمونه، حجاريان در يكجا سيادت كاريزمايى امام خمينى(ره) را در جهت عرفى شدن تلقى كرده است، يعنى كاريزماى امام خمينى فرايندى درونزا و خود جوش در عرفى شدن و روزمرّگى است.11 اما به نظر مىرسد حجاريان با گذشت زمان از اين سخن عدول كرده است. گويى كُندى و بطئ بودن روند عادى سازى او را به چنين تعديلى وا داشته است، زيرا بعدها بر اين نكته تأكيد داشته كه نظريه ولايت مطلقه فقيه را بايد با كمك قرائتى خاص خوانده شود تا سيادت دموكراتيك از آن بيرون آيد، وى در برداشت متأخرش گفته است: «نظريه ولايت مطلقه فقيه نيز مىتواند به نحوى قرائت شود كه شكلى از دولت مدرن از دل آن بيرون آيد».12خصومت آشكار و پنهان دنياى غرب با جمهورى اسلامى پس از امام خمينى دليل ديگرى بر عدم تحقق كامل عادى سازى در سيادت كاريزمايى است، زيرا جهان غرب كانون سيادت عقلايى - قانونى مىباشد و درگيرى بنيادى غرب با نظام اسلامى ايران مبيّن عدم تحقق روزمرّه شدن سيادت كاريزمايى امام خمينى(ره) است. ممكن است گفته شود كه دليل ياد شده در نهايت عدم سمتگيرى فرايند عادى سازى در راستاى سيادت دموكراتيك را اثبات مىكند و اين فرايند مىتواند در جهت سيادت سنتى باشد. اما پاسخ آن است كه در حال حاضر حكومت اسلامى ايران از ناحيه سنتگرايان نيز با همان نوع خصومت غربى مواجه است. بسيارى از نيروهاى سنتى اعم از سلطنتطلبان و هواخواهان نظام پاتريمونيال و متحجران مذهبى در تعارض جدى با نظام اسلامى ايران قرار دارند. بعلاوه غربىها با بسيارى از حكومتهاى مبتنى بر مشروعيت و اقتدار سنتى ارتباط دوستانه و غيرخصمانه برقرار كردهاند. مضافاً اين كه اگر روند عادى سازى در جهت سيادت سنتى است، پس چرا هواخواهان سيادت دموكراتيك تا اين اندازه در اين روند مشاركت جدى دارند. لذا يا بايد پذيرفت كه آنان به طور خواسته و ناخواسته در جهت تثبيت سيادت سنتى گام برمىدارند و يا آن كه در اصل تحقق فرايند عادى سازى به سمت اقتدار سنتى در ايران شك و ترديد جدى دارند.به هر حال، پرسشها و ترديدهاى مطرح شده درباره مسأله روزمرّه شدن سيادت كاريزمايى بعد از امام خمينى، مسأله مهمترى را برجسته كرده و آن چيستى جامعه شناختى رهبرى و مديريت امام خمينى(ره) است كه آيا از منظر جامعهشناسى سياسى مىتوان ابتناى رهبرى امام خمينى بر سيادت كاريزمايى را پذيرفت؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد در آن صورت بايد مسأله به سرانجام نرسيدن يا كُندى فرايند روزمرّه شدن و عادى شدن سياست كاريزمايى در ايران را حل كرد و اگر پاسخ مسأله منفى باشد بايد روشن كرد كه مديريت و رهبرى امام خمينى در دوران حكومت اسلامى بر چه مبنايى بوده است؟ اگر چه ديدگاه نگارنده با گزينه دوم (پاسخ منفى) موافق است، ليكن با فرض گزينه اول به چند دليل محتمل مىتوان اشاره كرد. هر يك از اين دلايل احتمالى بديلى براى «فرضيه مختار» به شمار مىآيد. لذا قوّت فرضيه مختار از ضريب احتمالى برداشتهاى بديل مىكاهد. ابتدا به براشتهاى بديل مىپردازيم. توجيه بطئ بودن فرايند عادى سازى
احتمال اول. بارزترين احتمال آن است كه كاريزماى ديگرى جانشين شده باشد، به طورى كه خلأ سيادت كاريزمايىِ ناشى از فقدان امام خمينى جبران شده باشد. بر اين اساس مىتوان گفت جانشين امام خمينى(ره) يعنى حضرت آيةاللَّه خامنهاى (مدظله) به شايستگى توانسته اقتدار سياسى خود را بر سيادت كاريزمايى مبتنى سازد. شايد بتوان گفت كه سايه سيادت كاريزمايى امام خمينى تا سال 1376 تداوم داشته است و از اين سال به حضرت آيةاللَّه خامنهاى با تكيه بر شخصيت كاريزمايى خود به رهبرى جامعه و اداره حكومت اسلامى پرداخته است. به زعم ماكس وبر، اگر مشكل جانشين حل شود «اجتماع كاريزمايى» بقا مىيابد. در نتيجه با وجود كاريزماى جانشين ممكن است فرايند عادى شدن و روزمرّه شدن سيادت كاريزمايى به تأخير بيفتد. او به شش راه حل براى مسأله جانشين اشاره كرده است.13احتمال دوم، آن است كه معتقد به اشتدادى بودن مصاديق اقتدار كاريزمايى باشيم؛ يعنى سيادتهاى كاريزمايى در ظرف تحقق خارجى يكسان نيستند. اقتدار كاريزمايى به نسبت ظرفيت وجودىِ شخصيت كاريزما شدت و ضعف پيدا مىكند. ممكن است فرد كاريزما درگذر زمان سيادت كاريزمايى خود را از دست بدهد؛ چنان كه وبر اين احتمال را داده است كه «اگر شخص صاحب كاريزما براى مدت طولانى بدون نشانه و خصيصه كاريزمايى بماند تصور مىكند كه خداوند يا قدرتهاى سحرآميز و قهرمانى، او را رها كردهاند. اگر او براى مدت طولانى ناموفق باشد. به ويژه اگر رهبرى وى نفعى به حال پيروان نداشته باشد».14 بنابراين سيطره چنين كاريزمايى حتى پيش از خاتمه حياتش، روبه افول خواهد بود. اما ممكن است سيطره سيادت كاريزما حتى بعد از حيات وى تا مدتها باقى بماند. امام خمينى(ره) از شخصيتهاى استثنايى بود كه سيادت كاريزمايىشان حتى پس از ارتحال نيز تداوم يافته است. هنوز ارادت و ايمان مردم ايران به ايشان پابرجاست. نام او همواره به نيكى و بزرگى ياد مىشود. مردم باگذشت زمان و تجربه عميقتر حكومت اسلامى، بيشتر به ارزش و اهميت تدابير كاريزمايى امام خمينى(ره) پى مىبرند. مردم به ميزانى كه پى به حقيقت رهبرى ايشان مىبرند، بر ارادت شان افزوده مىشود و در نتيجه سيادت كاريزمايى امام خمينى تداوم مىيابد، بلكه اجتماع كاريزمايى ايران ادامه مىيابد. از اينرو از شتاب فزاينده روزمرّه و عادى شدن سيادت كاريزمايى كاسته شده و روند كُند و بطئ پيدا مىكند. عادى سازى سيادت كاريزمايى امام خمينى(ره) به زمان بيشترى حتى چندين دهه نياز دارد.احتمال سوم، معطوف به تكثر اجتماعى در ايران است. تا پيش از انقلاب مشروطيت (1285ش) جامعه ايرانى تقريباً يكدست و يكپارچه بود و گفتمان دينى در كنار گفتمان سنتى پاتريمونيال (پادشاهى) مرجعيت مطلقى داشتند. بعد از نهضت مشروطيت، با ورود انديشههاى سكولار غربى به تدريج در درون جامعه ايرانى اجتماع سكولار شكل گرفت و در ساخت نظام سياسى جديد (مشروطه) مشاركت اصلى پيدا كرد. از اين زمان به بعد، جامعه ايران دچار تكثر اجتماعى گرديد. به طور طبيعى، تكثر پيش آمده منازعات فكرى و عملى جدى را به دنبال داشته است. حوادث بعد از انقلاب مشروطه تا تأسيس حكومت پهلوى، بيانگر وجود تعادل بين طرفين منازعه از حيث عِدّه وعُدّه است، به طورى كه هيچ يك قادر به خارج كردن رقيب نبود. با روى كار آمدن دولت رضاخانى، اين توازن اجتماعى - سياسى به نفع قشر نوبنياد سكولار تغيير يافت. حكومت مطلقه پهلوى رقيب سنتى اجتماع سكولار را از طريق قهر و غلبه از تمام عرصههاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى بيرون راند و آنان را در فشار و تنگنا قرار داد. با وقوع انقلاب اسلامى (1357ش) و فروپاشى حكومت پهلوى، قهر و غلبه حاكم بر جامعه سنتى كنار رفت و سنتگرايان وارد عرصه سياسى و اجتماعى گرديدند. در پى احياى تكثر اجتماعى ايران بعد انقلاب، بار ديگر منازعه تاريخى ميان دو قشر سنتى و متجدد ايرانى بالا گرفت. گرچه بخشى از قشر متجدد در تلاشى نافرجام كوشيد از طريق ترور، كودتا و خشونتهاى خيابانى، غلبه از دست رفته خود را احيا كند.اما در اين منازعه تاريخى نقش كاريزمايى امام خمينى چه بوده است؟ به نظر مىآيد امام خمينى توانست فضايى مسالمتآميز و متعادلِ توأم با مشاركت و همكارى را فراهم سازد. اين وضع در اثر بسط سيادت كاريزمايى امام خمينى(ره) پديد آمده بود. همان گونه كه ماكس وبر درباره سرشت انقلابى كاريزما گفته است، «سيادت كاريزمايى با يك حالت انقلابى و مقتدرانه ارزشها را دگرگون مىكند و هنجارهاى سنتى يا عقلايى موجود را مىشكند».15 امام خمينى(ره) اقتدار و سيادت دو قشر اجتماعى طرف منازعه را كنار زد و سيادتى وراى اقتدار سنتى و عقلايى را حاكم كرد. شالوده شكنى امام خمينى به معناى بى احترامى و ناديده گرفتن اقتدار سنتى و عقلايى نبود، بلكه سيادت كاريزمايى امام خمينى(ره) توانسته بود گفتمانى را خلق كند كه هر دو اقتدار سياسى را پوشش دهد. هر دو قشر اجتماعى (سنتى و متجدد) كم و بيش مىتوانستند مفاهيم و واژگان كليدى خود را در «گفتمان امام خمينى» پيدا كنند. جامعيت گفته «جمهورى اسلامى، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد» از امام خمينى باعث شده بود كه قشر متجدد مفهوم «جمهوريت» را از آن أخذ كند و قشر سنتى مفهوم «اسلاميت» را از آن بفهمند و يا قشر متجدد به اين بخش از گفتمان امام خمينى(ره) كه «ميزان رأى ملت است» توجه بكند و قشر سنتى نيز به تأكيد امام خمينى بر «فقه جواهرى» توجه نمايد. بنابراين هر دو قشر اجتماعى بيش از آن كه مشروعيت بخش باشند از سيادت كاريزمايى امام خمينى(ره) مشروعيتپذير بودند. امام خمينى(ره) بر خلاف دولت رضاخانى، توانسته بود به طور برابر به هر دو قشر اجتماعى مشروعيت سياسى بدهد و اين دو قشر اجتماعى براى حفظ موجوديت سياسى خود به سيادت كاريزمايى نيازمند بود؛ از اينرو اين برداشت بشيريه كه «قبل از پيروزى انقلاب يعنى در طى بسيج انقلابى، رهبرى كاريزماتيك آية اللَّه خمينى نابتر بود و به همين دليل حمايت طبقات و اقشار مدرن و سنتى و گروههاى مختلف سياسى را به خود جلب كرد»16 نمىتواند درست باشد.بنابراين مىتوان گفت كه حوادث پس از ارتحال امام خمينى هر دو قشر اجتماعى (سنتى و متجدد) را متقاعد به تداوم سيادت كاريزمايى كرده است، زيرا پس از درگذشت امام خمينى فرايند عادى سازى به كار خود شدت بخشيد و هر يك از نيروهاى روزمرّه و عادى شده در صدد تثبيت سيادت مورد علاقه خود برآمدند؛ از اينرو تا ميانه دهه هفتاد منازعه پنهانى بر سر تعيين سيادت و اقتدار سياسى در ج.ا.ا ميان گروهها و اقشار اجتماعى برقرار بود. اين منازعه از سال 1376 شكل آشكار و جدى به خود گرفت و هر يك سعى داشت سيادت امام خمينى را به سيادت مورد نظر خود تأويل بكند. در اين ميان، قشر متجدد با تسلط بيشتر بر مراكز قدرت سياسى، فرهنگى و اجتماعى مىكوشيد سيادت امام خمينى را در چارچوب قانون اساسى محصور نمايد تا به اين وسيله خود را از سيطره سيادت كاريزمايى برهاند. گفته زير نمونهاى از اينگونه تأويلها و تفسيرهاست:مقام رهبرى در نظام جمهورى اسلامى بر اساس تنظيماتى كه قانون اساسى تعيين كرده است، انتخاب مىشود و بر همان اساس بر عملكرد وى نظارت مىگردد و على القاعده نمىتواند بر فراز قانون اساسى و حاكم بر آن قرار گيرد.17جريان متجدد همزمان با سياست محدود سازى سيادت كاريزمايى در چارچوب قانون اساسى، تلاش وافرى براى متقاعد كردن قشر سنتى جامعه به تبعيت از سيادت مورد نظرشان، يعنى اقتدار دموكراتيك، به راه انداختند. در گفت و گويى ميان برخى از نخبگان فكرى - سياسى اين جريان آمده است:مبناى دموكراسى گفت و گو و مسالمت است، اما نه با فاشيستها، آنها را بايد وادار كرد تا قواعد دموكراسى را بپذيرند. الآن رهبرى جبهه اقتدارگرا با راست افراطى است. آنها از مواضعشان برنمىگردند و بايد با قدرت متكى به مردم آنها را به پذيرش قواعد دموكراسى واداشت. در ديپلماسى هم از اقناع استفاده مىشود و هم از پاداشت و تهديد.18در مقابل، جريان سنتى نيز كوشيد با استفاده از نهادهاى قانونى قدرت كه در اختيار داشت در برابر تحميل سياسى قشر متجدد ايستادگى و مقابله به مثل كند. وضعيت پيش آمده نوعى برابرى و موازنه توأم با ناامنى و عدم اطمينان ميان دو رقيب پديد آورد. در نتيجه تكرار تجربه منازعه سياسى ميان گروههاى سنتى و متجدد در ابتداى رهبرى امام خمينى بر جمهورى اسلامى احساس مىشود. به تدريج هر يك از گروهها بر ضرورت سيادت كاريزمايى تأكيد خواهند كرد. واقعه سوم تير 1384 (نهمين دوره انتخابات رياست جمهورى) از اين زاويه بسيار تأمل برانگيز است. بنابراين به نظر مىرسد نياز گروههاى سياسى به تداوم سيادت كاريزمايى باعث كُندى و اخلال در روند عادىسازى شده است. فرضيه مختار
احتمالات سه گانه و فرضيه ياد شده بنابر قبول گزينه اول در باب چيستى جامعه شناختى مديريت و رهبرى امام خمينى و ابتناى رهبرى امام بر سيادت كاريزمايى بود و در نتيجه به مسأله علل كُندى و بطئ بودن فرايند عادى سازى پرداخته شد؛ ليكن «فرضيه مختار» گزينه دوم است، يعنى عدم ابتناى رهبرى امام خمينى بر سيادت كاريزمايى است، به نظر مىرسد امام خمينى در دوران حكومت خود عالماً و عامداً به ندرت برتوانايىهاى استثنايى و شخصى خود كه او را از ديگران ممتاز مىكرد، تكيه زده بود و در غالب موارد مديريت و رهبرى سياسى خود را مبتنى بر سيادت سنتى و عقلايى كرده بود. به عبارت ديگر، رهبرى امام خمينى، نه بر سيادت كاريزمايى كه مبتنى بر نوعى اقتدار تلفيقى سنتى - عقلايى بوده، عمل به اين نوع سيادت براى ايشان بهره بردارى از تمامى ظرفيتهاى موجود در راه پيشرفت و تعالى جامعه اسلامى ايران را ممكن ساخته بود. البته رهبرى جامعه بر مبناى چنين سيادتى «تلفيقى» به توانايى شخصى امام خمينى(ره) باز مىگردد و لااقل در اين مورد مىتوان بر رهبرى كاريزماتيك ايشان تأكيد نمود. پيش از اثبات فرضيه مختار و ذكر دلايل آن، چند نكته توضيحى را بيان مىكنم.نكته اول. از فرضيه مختار نبايد تقدس زدايى و فروكاستن مقام و منزلت معنوى امام خمينى(ره) را برداشت كرد. با نفى رهبرى كاريزمايى در پى انكار شخصيت استثنايى امام خمينى(ره) نيستيم. بايد ميان شخصيت كاريزمايى و رفتار كاريزماتيك تفكيك قايل شد و چنين تفكيكى عقلاً ممكن است. انديشه و نظريه به ساحت شخصيت فرد تعلق دارد، ولى رفتار لزوماً چنين تعلّقى ندارد. چنين نيست كه اگر انديشه كاريزمايى بود لزوماً رفتار صاحب انديشه هم كاريزمايى باشد. بسيارى از بزرگان و نخبگان فكرى - فرهنگى در زمان حياتشان افراد عادى تلقى مىشدند و بعدها به شهرت مىرسيدند. اين واقعيت بدان دليل است كه آنان رفتار عادى داشتند. حتى مىتوان گفت كه انبيا و اولياى الهى علىرغم عُلوّ مرتبه و تقرّبشان در نزد خداوند سبحان، به روش عادى و معمولى عمل مىكردند؛ لذا در مسير انجام وظيفه و عمل به رسالت الهىشان با انواع شدايد، محروميتها و شكستهاى دنيوى روبهرو مىشدند. بلكه اين سنت الهى است كه فرستادگان و برگزيدگان خداوند بر سبيل عادى و معمولى ابلاغِ رسالت كننده روندهاى طبيعى و عادى چيزى خارج از سنت الهى نيست تا عمل بر طبق آن موجب عصيان از سنت الهى تلقى شود. در قرآن كريم به رسول خداصلى الله عليه وآله خطاب مىشود كه به مردم بگو كه من نيز مثل شما بشر هستم جز اين كه بر من وحى مىشود كه «قل إنّما أنا بشر مثلكم يوحى إلىّ إنّما الهكم إله واحد»19 مقصود آن است كه نبايد مانند قوم بنى اسراييل از رسول خدا رفتار غير طبيعى و غير عادى انتظار داشت؛ چنان كه خداوند سبحان از بندگانش ايمان غير عادى طلب نكرده است. بنابراين ناممكن نيست كه شخصيت فرد كاريزمايى و داراى «فرّه ايزدى» باشد، ولى رفتارش كاريزماتيك نباشد.نكته دوم. درباره تفكيك رهبرى انقلاب از رهبرى نظام سياسى است. هر نهضت سياسى - مردمى سرشت انقلابى دارد و به اين لحاظ رهبران نهضتهاى انقلابى داراى شخصيت كاريزمايى هستند و تنها اين گونه از رهبران انقلابى توانايى به فرجام رساندن نهضتهاى مردمى را دارند. رهبر انقلاب بايد بتواند با تكيه بر توانايىهاى استثنايى خود و به كمك مردم انقلابى، وضعيت موجود را تغيير داده، نظام حاكم را سرنگون ساخته، نظام جديدى را تأسيس كند. با تكيه بر سيادت سنتى يا سيادت عقلايى هرگز نمىتواند انقلاب را به سرانجام برساند، زيرا اين دو سيادت با هر گونه حركت انقلابى مخالفت و مقابله خواهد كرد. پس نهضتهاى انقلابى بر طبق چارچوب نظرى وبرى همواره متكى به رهبرى كاريزماتيك هستند؛ ليكن با فرجام انقلاب و تأسيس نظام جديد انقلابى، لزوماً مديريت كاريزماتيك تداوم پيدا نمىكند. چنين نيست كه رهبر انقلاب به هنگام تأسيس و اداره نظام جديد بخواهد به نقش كاريزمايى خود ادامه دهد، اگر چه - همان گونه كه در نكته قبل بيان شد - شخصيت كاريزمايى پابرجاست، ليكن معلوم نيست كه سيادت كاريزمايى نيز باقى بماند. اگر رهبر انقلاب بخواهد پس از تحقق انقلاب هم به سيادت كاريزمايى خود ادامه دهد، هرگز نمىتواند نظام ثابتى را پايه گذارى كند و حكومت همواره وابسته به تدبير شخصى كاريزما خواهد بود. ماكسوبر اين نوع حكومت كاريزماتيك را ناپايدار و موقت دانسته است. اين نوع حكومتها حتى ممكن است در زمان شخص كاريزما به دليل از دست دادن علايم و نشانههاى كاريزمايى فرو بپاشد. بنابراين تصور اين كه هر رهبر انقلابى در دوران رهبرى حكومت همانند دوران رهبرى انقلاب به گونهاى كاريزماتيك عمل مىكند از اساس نادرست است.نكته سوم. از نكته بالا نبايد برداشت شود كه بر اين اساس، اولين كسى كه در راستاى عادى سازى سيادت كاريزمايى گام بر مىدارد، خود رهبر انقلاب است و او به هنگام تأسيس حكومت جديد، روحيه انقلابى خود را به دليل ترك سيادت كاريزمايى، كنار مىگذارد و با روحيه و خصايص عادى شده به اداره حكومت مىپردازد؛ البته چنين احتمالى را نمىتوان انكار كرد. چه بسا رهبر انقلابى يافت شود كه به هنگام تأسيس و اداره حكومت به حاكمى مستبد يا بوروكراتى چيره دست تبديل شده باشد؛ ليكن چنين دگرگونى به دليل اتخاذ رفتار غيركاريزمايى او نيست، بلكه به دليل تغيير شخصيت كاريزمايى اوست. روحيه و خصلتهاى انقلابى مربوط به شخصيت رهبر كاريزماست و در نكته پيشين اشاره شد كه رهبر انقلاب ممكن است شخصيت كاريزمايى خود را حفظ كند، ولى به نحو كاريزماتيك به اداره حكومت نپردازد. لذا تا وقتى رهبر حكومت بر شخصيت كاريزمايى كه سرشت انقلابى دارد باقى باشد، روحيه انقلابى خود را در پس مديريت غير كاريزماتيك خود محفوظ نگاه داشته است. اين كه فردى پس از 26 سال از انقلاب اسلامى بتواند با همان شعارهاى انقلابى نظر مردم را به خود جلب كند و به رياست جمهورى برسد، نشانه آن است كه رهبرى حكومت اسلامى ايران بر همان روحيه انقلابى خود باقى مانده است. در مقابل بسيارى از انقلابيون به دليل از دست دادن روحيه انقلابى به شخصيتى روزمرّه و عادى شده تبديل شدهاند. اين افراد با دليل كسب منافع و قدرت مادى در حاكميت جديد تلاش مىكنند بر كاريزما فشار بياورند تا روحيه انقلابى را به فراموشى سپارد و در جهت تثبيت منافع آنان گام بردارد. گفته ماكسوبر در اين باره جالب است:منافع كسانى كه قدرت اقتصادى يا اجتماعى دارند، ايجاب مىكند كه بر كاريزما مسلط شده و با نسبت دادن (خويش) به اقتدار كاريزمايى، به دارايى خود مشروعيت بخشند. در نتيجه، به جاى اين كه كاريزما طبق مفهوم اصيل خود نسبت به هر امر سنتى يا هر امرى كه بر اساس كسب «مشروعِ» حقوق (معينى) قرار دارد تأثير انقلابى داشته باشد، درست برعكس، به منزله توجيه حقوقىِ «حقوق اكتسابى» عمل مىكند. و با همين كاركرد ( Function )خود، كه با سرشت كاريزما بيگانه است، جزو زندگى عادى و روزمرّه مىشود.20بنابراين تا هنگامى كه شخص صاحب كاريزما، روحيه انقلابى خود را حتى در دوران حكومتدارى حفظ نمايد، نمىتوان گفت كه او اولين شخص انقلابى عادى شده است. هرگاه نشانههاى روزمرّگى و عادى شدن در او آشكار شود مىتوان از فقدان روحيه انقلابى خبر داد.نكته چهارم. آن اندازه كه مفهوم «سنتى» ابهام برانگيز است، مفاهيمى چون مدرن، قانونى - عقلايى ابهام ندارد. وقتى از سيادت عقلايى سخن مىگوييم كم و بيش نوع معيّنى را اراده كردهايم؛ اما درباره اقتدار سنتى چنين تصورى را نمىتوان داشت. لذا ماكس وبر و در توضيح سيادت عقلايى هيچ بحثى از انواع آن نكرده است. اما دقتى به موضوع سيادت سنتى مىرسد از انواع اوليه و ثانويه آن (پيرسالارى، پدرسالارى، پاتريمونيالى، سلطانيسم و...) سخن گفته است21 اين وضعيت بدان دليل است كه انديشه مدرن در مقام تعريفِ خود تمام غيريتها را يكجا در مفهوم «سنت» جاى داده است؛ يعنى در حالت عادى و روزمرّه - در حالت غيرعادى سيادت كاريزمايى خواهد بود - سيادت يا از نوع سنتى است يا از نوع عقلايى. آن گاه سيادت سنتى خود به اقسام مختلفى تقسيم مىشود. بنابراين وقتى از سيادت سنتى بحث مىشود بايد معلوم ساخت كه كدام يك از انواع اقتدار سنتى مورد نظر است.در اين جا نمىتوان در اين باره به تفصيل سخن گفت كه وقتى مىگوييم «امام خمينى سيادت سياسى خود را در شكلى تلفيقى مبتنى بر سيادت سنتى اعمال كرده است»، مقصود چيست، بلكه به اجمال مىتوان گفت سيادت سنتى امام خمينى مبتنى بر هيچيك از انواع اقتدار سنتى كه ماكس وبر گفته است، نمىباشد. تنها وجه مشترك ميان سيادت سنتى امام خمينى با ساير سيادتهاى سنتى (پيرسالارى، پدرسالارى، پاتريمونيالى و سلطانيسم) در همان پيروى از سنت مقدس است؛ البته اين اشتراك در مفهوم «سنت مقدس» نيز لفظى است، زيرا سنت ممكن است امور عرفى و دنيوى باشد كه با گذشت زمان تقدّس يافته و مبنايى براى مشروعيت سياسى كهنسالان و پدران يا شاه و سلطان شود؛ اما سنت ممكن است مجموعهاى از آموزههاى الهى باشد كه با وحى بر پيامبر به مردم ابلاغ شده و جانشينان راستين پيامبر با تكيه بر همان آموزههاى وحيانى و به روش اجتهادى بر مردم سيادت كنند. ابتناى سيادت امام خمينى(ره) بر سنت مقدس به همين معناست، يعنى مشروعيت سنتى امام خمينى به دليل توانايى و تخصص وى در استنباط احكام از ادله شرعيه اسلام است. تبعيت مردم ايران از امام خمينى نه از باب ريش سفيدى و كهن سالى بود و نه از باب پدرسالارى و پادشاهى و سلطانىگرى. خود امام خمينى هم چنين تصورى از سيادتش نداشت، بلكه خود براندازنده سيادت پاتريمونيالى - سلطانيسمى بود. سيره حكومتى امام خمينى
با عنايت به نكات ياد شده به توجيه علمى «فرضيه مختار» مىپردازم. مدعاى نگارنده آن است كه با نگاهى گذرا به سيره حكومتدارى ده ساله امام خمينى، به سختى مىتوان موردى را مشاهده كرد كه ايشان بر مبناى اقتدار كاريزمايى و با تكيه بر منزلت شخصىشان در ميان مردم در صدد حل مسايل حكومتى برآمده باشند. در مقابل، بسيارى از رفتارهاى حكومتى امام خمينى شاهدى براى سيادت تلفيقى است. تدابير حكومتى و مديريتى ايشان يا بر مبناى سيادت سنتى بوده يا بر مبناى سيادت قانونى و يا در نهايت به نحو تلفيقى عمل كرده است. به عبارت ديگر، رويه امام خمينى در رهبرى جامعه و سياست عمدتاً بر مبناى اقتدار سنتى يا عقلايى بود؛ اگر هم بتوان مواردى را به شخصيت كاريزمايى امام خمينى نسبت داد اين موارد نشانه رويه غالب ايشان نيست. در اين قسمت به بيان دلايل مدعا مىپردازم. در ابتدا لازم است كه به روششناسى طرح دلايل اشارهاى بكنم.روششناسى ما در يافتن دلايل، عبارت از «رصد موقعيتهاى بحرانى» است. بايد ديد در كدام موقعيتهاى حكومتى و مديريتى مىتوان نمونههايى از اقتدار كاريزمايى را رصد كرد كه احتمال اعمال اقتدار كاريزمايى در آنها بيشتر از ساير حالتهاست. اين موقعيتها همان وضعيتهاى بحرانى است. موقعيت بحرانى لحظه سرنوشت سازى است كه تصميمگيرى و هدايت درست درباره مسأله باعث «نقطه عطفى» در اساس رسالتى كه بر دوش گرفته شده مىشود. اگر اين تصميمگيرى و هدايت مسأله نادرست باشد، نه فقط بار مسأله كم نمىشود، بلكه خود مسأله حادترى را توليد مىكند كه پايههاى رسالت پذيرفته شده متزلزل و مخدوش مىگردد. بنابراين اگر شخص كاريزما در جدّىترين و حادترين موقعيت سياسى و اجتماعى (موقعيت بحرانى) از سيادت كاريزمايى خود استفاده نكند، اين عمل بدين معناست كه او يا نمىخواهد مديريت بحران را با شخصيت خود گِره بزند و يا قادر به اعمال سيادت كاريزمايى خود نيست. در اين صورت شخصيت كاريزمايى او آنچنان بزرگ و برجسته نيست كه بتواند در جاى خود، يعنى موقعيت بحرانى، اعمال اقتدار كند. بر اين اساس، بايد رهبرى و تدبير سياسى امام خمينى در موقعيتهاى بحرانى را رصد كرد تا ماهيت آن اقتدار روشن گردد. اكنون پارهاى از اين موقعيتها را ذكر مىكنم. 1. تأسيس نظام سياسى؛ جمهورى اسلامى
پس از سرنگونى رژيم حاكم به دست انقلابيون، مهمترين دغدغه رهبرى انقلاب، جايگزينى و تأسيس نظام سياسى جديد است. به طور طبيعى، لااقل، سه گزينه قابل تصور است: نخست، رهبر انقلاب با تكيه بر اقتدار شخصى و انقلابى خود به همان شكلى كه انقلاب و نهضت را اداره كرده ادامه دهد؛ يعنى نوعى نظام انقلابى مبتنى بر اقتدار شخصى رهبر پايهگذارى شود. او با اقتدارش كه به ويژه پس از سرنگونى رژيم حاكم بيشتر شده مىتواند به مردم بگويد كه «در گذشته حكومت چنين بوده... از اين پس حكومت چنان است». اگر او چنين بگويد هيچ مانعى در راه نخواهد بود و حكومت آينده همان خواهد شد كه او خواسته است؛ دوم، رهبرى انقلاب در تعيين نظام سياسى آينده تنها به پيروان انقلابى (حواريون) خود رجوع كند و فقط از آنان نظرخواهى نمايد. اين حالت بازگشت به فرض اول دارد، زيرا خواسته پيروان همان خواسته رهبرى انقلاب است؛ سوم، رهبرى انقلاب در تعيين نوع حكومت آينده فراخوان عمومى كرده از ملت بخواهد در تعيين سرنوشت سياسى خود دخالت كنند. اگر چه پيروان انقلابى خارج از ملت نيستند، اما آنان همه ملت هم نمىباشند؛ از اينرو چنين نيست كه تمام ملت همانند پيروان با رهبرى انقلاب هم سخن باشند. در اين حالت، اگر رهبرى انقلاب به فراخوانى عمومى روآورد، در واقع به قلمرويى پا نهاده كه خارج از سيطره گفتمان انقلابى اوست، يعنى قلمرويى كه با هرگونه مخالفتى ممكن است مواجه شود. اين عمل به معناى آن است كه رهبرى انقلاب هرگز خواهان تحميل خواستههايش از طريق اقتدار شخصى خود بر ملت نيست.اما نظام جمهورى اسلامى كه امام خمينى پايهگذار آن بود با كدام يك از سه فرض بالا تطبيق مىكند. اگر رفتار سياسى امام خمينى در تعيين نظام سياسى بر فرض اول يا دوم منطبق باشد، مىتوان گفت رهبرى ايشان مبتنى بر اقتدار كاريزمايى بوده است؛ اما در فرض سوم، چنين ابتنانى متصوِّر نيست. رفتار سياسى امام خمينى، در مدتى كمتر از دو ماه - از 22 بهمن 1357 تا روز قبل رفراندوم جمهورى اسلامى در 12 فروردين 1358 - بيانگر عدم انطباق آن با دو فرض اول است. امام خمينى در اين مدت آشكارا رأى خود را كه عبارت از «جمهورى اسلامى» بود، براى همگان بازگو مىكردند. در ملاقاتهاى مردمى به صراحت اعلام مىكردند «رأى من جمهورى اسلامى است».22 حتى در جمع نزديكترين پيروان خود يعنى طلاب و روحانيون، از آنان مىخواهد كه براى تبليغ «جمهورى اسلامى» به شهرها و روستاها رفته، مردم را با اين موضوع آشنا و آگاه كنند.23 ليكن اين اقدامات به معناى آن نبود كه ايشان بخواهند با تكيه بر اقتدار شخصى رأى خود را بر ملت ايران تحميل نمايند. امام خمينى در دهم اسفند 1357 در مدرسه فيضيه قم ضمن ابراز رأى خود، مردم را در انتخاب نوع حكومت آزاد گذاشتند:رأى من حكومت جمهورى است، «جمهورى اسلامى» است. هر كس، هر كس كه تبعيت از اسلام دارد، جمهورى اسلامى بايد بخواهد، لكن تمام مردم آزادند كه آراى خودشان را بنويسند و بگويند، بگويند كه ما رژيم سلطنتى مىخواهيم. بگويند كه ما بر گشت محمدرضا پهلوى مىخواهيم، آزادند! بگويند كه ما رژيم غربى مىخواهيم، جمهورى باشد لكن اسلامى نباشد»!24از اينرو امام خمينى موضوع رفراندوم را از همان اولين روزهاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى پيش كشيدند تا بدين وسيله هرگونه شبهه اعمال اقتدار شخصى در تعيين نوع حكومت در اذهان حال و آينده مردم ايران شكل نگيرد. ايشان براى تعيين نوع حكومت از انجام «فعاليتهايى» سخن گفتند كه از سنخ سيادت كاريزمايى نيست و آن «رفراندوم» است.ايشان با علم به اين كه مردم ايران به دليل مسلمان بودنشان خواهان «حكومت اسلامى» هستند و على القاعده نيازى هم به رفراندوم نيست، بر ضرورت برگزارى رفراندوم تأكيد مىكردند:حالا براى اين كه طرز حكومت را تعيين كنيم، محتاج به يك فعاليتهايى است. البته در نظر من - شخص من - اين است كه احتياج به رفراندوم هم نيست، براى اين كه مردم آراى خودشان را در ايران اعلام كردند؛ با فريادها، با دادها اعلام كردند، لكن براى اين كه يك اشكالى [پيش نيايد] مثلاً اگر يك دولتى اشكالى داشته باشد در اين كه خوب اين ثبت نشده است اين رفراندوم، تقاضا نشده است و بايد تقاضا بشود ثبت شود، شمارش بشود آرا. براى اين، بنابراين است كه يك رفراندومى بشود، و چون اين رفراندوم يك رفراندوم اساسى است كه مقدرات مملكت ما را تعيين مىكند و ما اگر بخواهيم يك حكومت اسلامى، يك جمهورى اسلامى در ايران برقرار كنيم با اين رفراندوم بايد بشود.25اكثريت مطلق مردم ايران (2/98 درصد) در همه پرسى دهم و يازدهم فروردين 1358 آگاهانه و آزادانه به توصيه امام خمينى پاسخ مثبت داده «جمهورى اسلامى» را به عنوان نوع حكومت برگزيدند. امام خمينى متقابلاً در دوازدهم فروردين از عموم ملت ايران تشكر و سپاسگزارى كردند و خدمت به اين ملت را خدمت به اسلام دانستند:هان! اى ملت عزيز كه با خون جوانان خود حق خود را به دست آورديد. اين حق را عزيز بشمريد و از آن پاسدارى كنيد، و در تحت لواى اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهى را با پشتيبانى خود اجرا نماييد. من با تمام قوا در خدمت شما كه خدمت به اسلام است، اين چند روز آخر عمر را مىگذرانم، و از ملت انتظار آن دارم كه با تمام قوا از اسلام و جمهورى اسلامى پاسدارى كنند.26 2. تدوين قانون اساسى و حاكميت شريعت اسلامى
در چارچوب نظرى كاريزما، گذشته با نيروى انقلابى تكفير مىشود و هيچ تقيدى به پيشينههاى برجاى مانده از گذشته وجود ندارد. از سوى ديگر، سيادت كاريزمايى برخلاف سيادت بوروكراتيك، مقيد به ضوابط و قوانين عقلايى قابل تحليل هم نيست و با همه قواعد بيگانه است.27 «كاريزما فقط ضوابط و حدود درونى خود را مىپذيرد»28 و مشروعيت او از همين ضوابط و تكاليف درونى ناشى مىشود و نه به دليل خواست پيروانش. «از اينرو حدود كيفى رسالت و حدود قدرت را مقررات خارجى تعيين نمىكنند، بلكه اين حدود ناشى از عوامل درونى هستند».29 بر اين اساس، دغدغه و اهتمام جدى امام خمينى به تدوين قانون اساسى و حاكميت قانون اسلام (شريعت الهى) در چارچوب نظرى كاريزما قابل تحليل نيست.امام خمينى(ره) كمتر از سه ماه پس از رفراندوم جمهورى اسلامى (تاريخ چهارم تير 1358) طى حكمى دولت موقت (مهدى بازرگان) را مكلّف به تشكيل مجلس مؤسسان كرد تا قانون اساسى ج.ا.ا. را تدوين و به تصويب ملت ايران برساند. در اين حكم از دولت موقت خواسته شده شرايطى ايجاد شود «تا مردم هر استان و هر يك از اقليتهاى مذهبى نمايندگان صاحب نظر خود را به مقدارى كه شوراى انقلاب اسلامى و دولت تعيين مىكنند انتخاب كنند». مواد قانون اساسى بايد به گونهاى تدوين شود «كه در آن كليه حقوق و آزادىها و فرصتهاى رشد و تعالى و استقلال اين ملت بر مبناى موازين اسلامى پيشبينى گردد.30 امام خمينى چند روز بعد از اين حكم (در 25 خرداد 1358) تدوين قانون اساسى را بعد از پيروزى انقلاب اسلامى و همه پرسى جمهورى اسلامى، «قدم سوم» ناميد و از كارشكنىها و مخالفت با تشكيل مجلس خبرگان خبر داد. اين مخالتها عموماً از ناحيه روشنفكران غربگرايى بود كه مدافع سيادت عقلايى - قانونى هستند. ايشان در اين سخرانى آنان را به اهانت به ملت متهم كردند كه چرا مىگويند مردم از قانون بىاطلاعند؟ چرا از جريان آزاد رأى دادن مردم نگران هستيد؟ چرا بايد وكيل ملت حق رأى و اظهار نظر داشته باشد اما ملت كه موكِّلِ وكلاى خود هستند حق اظهار نظر نداشته باشند؟ جمله معروف «ميزان، رأى ملت است» را ايشان در همين سخنرانى بيان كردند كه حق اصلى و اولى رأى دادن براى ملت است، نه براى وكيل ملت.31سخنرانىهاى امام خمينى در اين مدت. يعنى در فاصله حكم مأموريت به دولت موقت براى تشكيل مجلس مؤسسان تا تصويب قانون اساسى توسط اكثريت مردم در آذر 1358 - نشان مىدهد كه مهمترين دغدغه و اصلىترين مسأله براى ايشان تدوين و تصويب قانون اساسى جمهورى اسلامى است. ايشان در سخنرانى با حضور گروهى از كارگران واحدهاى توليدى و صنعتى، علىرغم اظهار نظر برخى از حضار مبنى بر ضرورت توجه به نفوذ ضد انقلاب در سنديكاهاى كارگرى و ايجاد تفرقه و فتنهانگيزى ميان جوانان مسلمان تحصيل كرده، اين گونه امور را نسبت به موضوع قانون اساسى، مسأله فرعى دانسته، بر اين نكته تأكيد كردند كه «آقايانى براى بررسى قانون اساسى تعيين شدهاند؛ الآن وقت اين كار است. اين كارهاى فرعى، اگر ما الآن مشغول بشويم به آن كارها، از اين كارى كه اصلى است و سرنوشت مملكت ما به او بسته است، غفلت مىكنيم».32مهمترين اهتمام امام خمينى به هنگام تدوين قانون اساسى جمهورى اسلامى ابتنان آن بر قانون اسلام و خروج از سيطره تفكر غربى بود، از اينرو اصلىترين مخالفتهاى امام خمينى جريانهاى فكرى - سياسى غربگرايى بودند كه با حاكميت اسلام و تدوين قانون اساسى اسلامى مخالف بودند. دغدغه امام خمينى صرفاً حاكميت قانون نبود، بلكه حاكميت قانون با محتواى اسلامى بود. ايشان با جمهورى اسلامى لفظى مخالف بودند و جمهورى را با محتواى اسلامى مىخواستند، «يعنى در هر جا كه شما برويد، در هر وزارتخانه كه شما برويد، در هر اداره كه شما برويد، در هر كوچه و برزن كه شما برويد، در هر بازار كه شما برويد، در هر مدرسه و دانشگاه كه شما برويد، آن جا اسلام را ببينيد؛ احكام اسلام را ببينيد».33 امام خمينى عمده دليل وحشت غربگرايان از اسلامى شدن محتواى قانون اساسى را در مسدود شدن سودجويىهاى نامشروع و نفوذ غرب در ايران و بر خلاف خواست ملت ايرانى مىدانست. به اعتقاد ايشان «ملت اسلام، ملت ايران، نمىتواند تابع هواى نفس شما [غربگرايان] باشد؛ نمىتواند قرآن را كنار بگذارد و قانون اساسى غربى را قبول كند؛ به شما اجازه نمىدهد كه در امرى كه بىاطلاع هستيد و جاهل هستيد دخالت كنيد. شما اطلاعتان در حدود مسايل غربى است». ايشان دوره خود و جامعه ايرانى را زمانه ابتلا و سيطره غرب دانسته كه قانون اساسى مسلمانان هم بايد به دست غربىها نوشته شود:ما حتماً بايد تابع طرحهاى غربى باشيم؟ اسلام را كار نداريم؟! غرب هر چه بگويد تابع آن هستيم؟! غرب تا حالا همين بساط بود كه بود. ما تا حالا مبتلاى به غرب بوديم. بيش از پنجاه سال... كه اكثر شما يادتان است طرحهاى ما غربى بود گرفتارىهاى ما از غرب بود، باز همان گرفتارىها پيش بيايد؟ قانون اساسى را هم آنها بنويسند؟! آنها رأى بدهند؟ غربزدهها رأى بدهند؟ ميزان شما [ملت] هستيد.34بنابراين امام خمينى گرچه مردم را از تقيّد به دموكراسى و فرهنگ غربى بر حذر داشته و اساساً غربگرايى را خواست ملت ايران ندانسته و تنها غرب زدگان را متأثر از غرب دانسته است، با وصف اين، ملت ايران را به تبعيت از ضوابط و مقررات درونى خود فرمان نداده است و از آنان نخواسته به قوانينى كه او به آنها رسيده عمل كنند، بلكه خود و ملت ايران را به تبعيت از قانون فرا خوانده كه درونى نيست. ايشان همواره صريحاً بيان مىكردند مقصد نهايى نه تجربيات دينى خود كه «اسلام عينى» است: «بايد همه وجهه نظر را به اسلام بكنيم؛ تمام مقصد اسلام باشد. اسلام است كه مىتواندما را به سعادت دنيا و آخرت برساند... مقصد ملت اسلام است».35 گرچه امام خمينى خود را مكلف به تبليغ اسلام و هدايت مردم به سوى شريعت الهى مىدانست، ليكن خواست ملت ايران را نيز در اسلام ديده بود. در واقع، امام خمينى همواره ديگران را از اين برداشت كه تبعيت مردم از او به دليل شيفتگى به شخصيت خمينى است، زنهار داده، مقصد اصلى ملت را در اسلام معرفى مىكردند. پس اهتمام امام خمينى به تدوين و تصويب قانون اساسى و تأكيدشان بر محتواى اسلامى قانون اساسى، دليل ديگرى بر عدم اعمال مديريت كاريزمايى از سوى ايشان است. 3. نهادسازى در حكومت اسلامى
اهتمام مديريتى امام خمينى در نهادسازىهاى ثابت و پايدار و ارجاع وظايف حكومتى به نهادهايى بيرون از ستاد رهبرى، دليل ديگرى بر مغايرت رهبرى ايشان با سيادت كاريزمايى است. بر مبناى الگوى تحليلى وبرى ساخت كاريزمايى فاقد روش منظم استخدامى، ترفيع و حقوق دستياران و محدوديت فعاليت ادارى است. «در سيادت كاريزمايى نهادهاى دايمى مثل ادارات، كه مستقل از افراد و كاريزماى شخصى آنها باشند، ديده نمىشود».36 حال آن كه امام خمينى بر خلاف اين نوع سيادت رفتار كردند. گرچه ايشان به نوعى پاكسازى انقلابى و همه جانبه كشور از فرهنگ و نهادهاى طاغوتى اعتقاد داشت؛ ولى هيچ مغايرتى را ميان اين خواسته با اساس نهادهاى بوروكراتيك نمىديد؛ از اينرو به محض ورود به ايران و پيش از پيروزى انقلاب اسلامى، «دولت موقت» را تشكيل داد. فعاليت دولت موقت به سرپرستى مهندس مهدى بازرگان در درون ستاد رهبرى نبود. بعدها بازرگان گفت كه ميان خط مشى دولت موقت و خط مشى امام خمينى اختلاف و تمايز اساسى وجود داشت:هدف اتخاذى دولت موقت «خدمت به ايران از طريق اسلام» و به دستور اسلام بود، در حالى كه آقاى خمينى براى انقلاب و براى رسالت خود «خدمت به اسلام از طريق ايران» را اختيار كرده بودهاند. به عقيده ايشان «ملت ايران با دادن خون خودشان، براى اسلام خدمت كردند» و بعدها در ديدار با نمايندگان مجلس در تاريخ 6/3/60 گفتند كه ملت ايران اسلام را مىخواهد.37ممكن است «شوراى انقلاب» را همان «ستاد كاريزما» بناميم كه تمام خواستهها و تصميمگيرىهاى رهبر از طريق آن اجرا مىشد؛ ليكن امام خمينى شوراى انقلاب را نهادى ثابت و پايدار تلقى نكرده بود. در نظر ايشان شوراى انقلاب در شرايط انتقالى به منظور ايجاد زمينه براى تأسيس نهادهاى دموكراتيك شكل گرفت. از اينرو امام خمينى پس از قبول استعفاى مهندس مهدى بازرگان، طى حكمى به اين شورا، ضمن تأكيد بر اين نكته كه «شوراى انقلاب را مأمور نمود براى رسيدگى و اداره امور كشور در حال انتقال»، از شوراى انقلاب مىخواهد در اجراى سه امر مهم، يعنى مقدمات همه پرسى قانون اساسى، انتخابات مجلس شوراى ملى و تعيين رئيس جمهور، بىدرنگ اقدام كند.38 بنابراين خواسته امام خمينى بر باز گرداندن اداره كشور بر روش نهادهاى ثابت بوده است. سخنرانىها و مصاحبههاى ايشان پيش از پيروزى انقلاب اسلامى - به ويژه در دوران اقامت در فرانسه - همگى دلالت بر همين خواسته دارد؛ براى نمونه در هجده دى 1357، خبرنگار انگليسى از امام خمينى درباره عدم شناخت غرب از حكومت اسلامى و ويژگىهاى آن سؤال كرد و ايشان از نظام جمهورى به سبك ساير كشورها و البته با محتواى اسلامى خبر دادند:حكومت اسلامى حكومتى است بر پايه قوانين اسلامى. در حكومت اسلامى استقلال كامل حفظ مىشود. ما خواستار جمهورى اسلامى هستيم. جمهورى، فرم و شكل حكومت را تشكيل مىدهد و اسلامى، يعنى محتواى آن فرم، قوانين الهى است.39تلقى امام خمينى از برگزارى اولين دوره انتخابات رياست جمهورى، مرحلهاى بعد از گام تصويب قانون اساسى توسط اكثريت ملت بود. ايشان تمام اقشار و گروههاى سياسى و اجتماعى را به اين نكته توجه مىدادند كه رياست جمهورى عبارت از سپردن زمام امور و اداره كشور به شخص رئيس جمهورى است. لذا بايد در انتخاب فردى شايسته دقت كرد:چيزى كه لازم است عرض كنم اين است كه در اين موقع كه يك مرحله ديگرى از مراحلى كه در كشور ما مىخواهد تحقق پيدا بكند در دست اجراست، و آن تعيين رئيس جمهور است. بايد توجه داشته باشند آقايان كه آن صفتى كه در قانون اساسى براى رئيس جمهور تعيين كردهاند مراعات كنند... روز سرنوشت سازى است. مىخواهيد زمام امور كشور را به يك كسى بدهيد كه مؤثر است در مقدرات كشور شما.40امام خمينى در واگذارى مديريت اجرايى كشور بر مبناى قانون اساسى به نهاد رياست جمهورى كاملاً جدى بودند. پس از تعيين اولين رييس جمهورى ايران (ابوالحسن بنى صدر)، اختلاف بين بنى صدر و آقاى رجايى (نخست وزير) بر سر تعيين اعضاى كابينه بالا گرفت. رئيس جمهور وقت از امام خمينى در خواست اعمال نظر و تصميم نهايى را كرد، ليكن ايشان در پاسخ به رئيس جمهور، عدم دخالت خود را در اين مسأله اعلام داشت و آنان را به تفاهم و انتخاب «اشخاص مؤمن به انقلاب و مدير و مدبّر و فعّال» سفارش كرد.41 حتى هنگامى كه رئيس جمهور وقت پيشنهاد پست نخستوزيرى براى فرزند امام خمينى (سيداحمد خمينى) را داد، ايشان با اين خواسته مخالفت نموده جواب دادند: «بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدى اين امور شود. احمد، خدمتگزار ملت است و در اين مرحله با آزادى بهتر مىتواند خدمت كند».42 امام خمينى همين مطلب را چند روز پس از پيروزى انقلاب اسلامى (نوزده اسفند 57) طى نامهاى به رئيس دولت موقت اعلام كردند.43 بنابراين اهتمام جدى امام خمينى بر استقلال عملى نهادهاى قانونى و عدم دخالت در فعاليت آنها بود. حتى عزل رئيس جمهور وقت، ابوالحسن بنىصدر، براساس اصل 110 قانون اساسى انجام شد. به موجب اين اصل كه اختيارات و وظايف رهبرى در آن قيد شده، عزل رئيس جمهور پس از حكم ديوان عالى كشور به تخلّف وى از وظايف قانونى يا رأى مجلس شوراى اسلامى به عدم كفايت سياسى وى توسط فقيه انجام مىشود. امام خمينى پس از رأى اكثريت قاطع نمايندگان مجلس شوراى اسلامى بر عدم كفايت سياسى ابوالحسن بنى صدر (در 31 خرداد 30)، حكم عزل وى از رياست جمهورى را در يكم تير 1360 صادر كردند.44 لذا اين گفته حسين بشيريه كه «اخراج نخستين رئيس جمهورى از منصبش نشانگر غلبه و تسلط اقتدار كاريزمايى بر اقتدار بوروكراتيك و قانونى بود»،45 خلاف واقع است.پس از پيروزى انقلاب، موج انقلابىگرى در ميان گروههاى سياسى شركت كننده ممكن است به دو گرايش كاملاً متضاد سوق داده شود: گروههايى بر اين موج شدت بخشيده و حاضر به پهلوگرفتن تدريجى آن نمىشوند و گروههايى هم پايان انقلاب را روند پيروزى انقلاب دانسته با نام «اصلاح» و «رفرم» به وضعيت عادى باز مىگردند. انقلابيون افراطى خواهان دگرگونى تمام نهادهاى باقى مانده از حكومت طاغوت مىشوند و انقلابيون اصلاحطلب حاضر به بهرهبردارى انقلابى از نهادهاى موجود نيستند. بازرگان درباره انقلابيون تندرو گفته است:در خاطر و خواسته انقلابىهاى تند چاره بيچارگىها و رسيدن به خواستهها شدت عمل و خشونت بوده، «اصلاح» يا رفرم گناه و خيانت محسوب مىشد... بدبينى و كينهجويى عليه دولت و دولتيان چنان اوج گرفت كه چپىها و افراطىها حتى از اخراج سپورها و پيشخدمتها راضى نمىشدند. همه چيز مىبايستى عوض و دور ريخته شود. مخصوصاً ارتش، نيروهاى انتظامى و آنچه با سرمايه دارى و مالكيت ارضى و يا بخش خصوصى توليد و توزيع ارتباط دارد. هدف ساده و روشنِ اوليه اخراجِ طاغوت توسعه و تعميم يافته جان خود را به حذف تمامى آثار نظام گذشته مىداد، چه مثبت و چه منفى.46بازرگان در ادامه، ريشه و سرچشمه روحيه افراطىگرى را ادبيات سياسى گذشتهاى دانسته كه تحت تأثير «كشش تبليغاتى و جاذبه طبيعى افكار سوسياليستى و ماركسيستى» قرار داشته است. به هر حال در اين شرايط، امام خمينى بر حفظ نهادهاى بوروكراتيك توأم با پاكسازى و اصلاح انقلابى آنها همت گماشته بود، يعنى اكثريت اين نهادها بايد به انجام وظايف و رسالت خود ادامه دهند. با اين تفاوت كه تا پيش از انقلاب اسلامى، عمل آنها معطوف به طاغوت بود و از حالا به بعد بايد معطوف به اسلام و خدمت به ملت ايران باشد. بر اين اساس، امام خمينى در مقابل ايده انحلال بسيارى از نهادها مقاومت كردند. شايد مهمترين اين نهادها بعد از نهاد دولت، ارتش باشد. امام خمينى در جمع گروهى از نيروهاى نظامى (21 فروردين 1358) قاطعانه از ضرورت وجود ارتش و اهتمام آن در حفظ مملكت اسلامى دفاع كرده از آن با عنوان «ارتش اسلام» ياد نمودند و هرگونه جسارت به ارتش را در حكم جسارت به لشكر امام زمان(عج) دانستند:شما لشكر اسلام و قرآن هستيد. ملت مؤظف است به شما احترام بگذارد؛ آزرده نشويد از بعضى اخلالگران كه حرفهاى بىجا مىزنند.47 ما شما را از خود مىدانيم و خود را از شما مىدانيم. ما در همه مراتب با شما هستيم و تا آخر نهضت شما با ما و ما با شما... ارتش اسلامى در پناه اسلام است؛ ارتش اسلامى براى ملت و براى اسلام است و امروز طاغوت از بين رفت و انشاءاللَّه ديگر برنخواهد گشت... اگر كسى به شما جسارت كند، به لشكر امام زمان جسارت كرده است. من به شما اطمينان مىدهم كه شما در جوار اسلام با طُمَانينه، با سلامت، با سعادت زندگى خواهيد كرد.48امام خمينى با همان موضع به نهادهاى رسانهاى توجه كردند و هرگز در پى نفى و طرد اين ساز و كار فرهنگى مدرن كه داراى ساختى بوروكراتيك است برنيآمدند. به زعم ايشان بخشى از وظايف حكومت اسلامى را بايد بر دوش رسانهها، به ويژه رسانه ملى و راديو و تلويزيون گذاشت. گرچه رسانهها در گذشته در خدمت طاغوت بود، ولى با اصلاح انقلابى مىتواند در خدمت نظام اسلامى و ملت قرارگيرد. ايشان با اعتقاد به اين كه رسانهها نوعى ابزار تربيتى هستند، جايگاه رفيعى براى آنها قايل شدند:تمام اين رسانهها بايد مربى اين جامعه باشند. از اول هم اينها كه درست شد براى تربيت درست شد. فرض كنيد كه براى تربيت درست نكردهاند؛ اما اين آلات تربيت است. روزنامه و مجله بايد مربى باشد براى آنهايى كه روزنامه خوانند. سينما بايد مربى باشد براى آنها[يى ]كه در سينما وارد مىشوند. تئاتر هم همين طور و تلويزيون و راديو هم از همه بالاتر. اينها بايد يك دارالتبليغى، يك دستگاه سازنده باشد كه به وسيله اينها يك مملكت، افرادش يك افراد امين صالح، يك افراد ملى - اسلامى بشود.49واقعيت مسامحه و همكارى امام خمينى با نهادهاى بوروكراتيك به برداشت ايشان از مفهوم «انقلابى گرى» بازمىگردد. در نظر امام خمينى دوره پس از انقلاب كه دوره سازندگى و ساماندهى است، برخلاف دوره انقلاب كه با حركتى پرشتاب و دفعى، حكومت طاغوتى سرنگون مىشود، تدريجى و توأم با صبر و حوصله «انقلابى» است. اندازه اين صبر انقلابى هم به شدت و مدت خرابىهايى است كه حكومت طاغوت براى ملت به ارث گذاشته است. به طور طبيعى دوره سازندگى چندين برابر دوره تخريب است؛ لذا امام خمينى تنها پس از چند ماه از پيروزى انقلاب اسلامى (ارديبهشت 1358) مردم را به «صبر انقلابى» فرا خواند50 و چندى بعد (شهريور 1358) بر ضرورت تدريجى بودن اصلاحات بعد از انقلاب تأكيد كرد. در واقع، ايشان با اين گفته هرگونه انتظار سازندگى غير عادى از رهبر انقلاب را منتفى دانست:بعد از هر انقلاب هم نبايد انتظار اين داشت كه تا اين انقلاب آن چپاولگرها را بيرون كرد، يكدفعه پشت آن ديوار يك گلستانى باشد. اينها كوشش كردند در طول مدت، خصوصاً در اين پنجاه سال، پنجاه و چند سال، كه همه نيروهاى انسانى و غير انسانى را از بين ببرند... و بعد از يك همچو انقلابى كه آنها را كنار زديد، توقع نداشته باشيد كه فوراً همه چيز مطابق دلخواهتان عمل بشود، اين بايد به تدريج بشود.51با چنين ديدگاهى از سازندگىِ بعد از انقلاب، طبيعى است كه فرصتى براى بهرهبردارى از نهادهاى بوروكراتيك به دست مىآيد. ساختار اينگونه نهادها به فعاليتهاى تدريجى و زمانبردار سازگار است نه با فعاليتهاى دفعى و پرشتاب. براى همين است كه نهضتهاى انقلابى تا پيش از پيروزى به روش نهادينه عمل نمىكنند. در عين حال، امام خمينى به آفت «عافيتطلبى» و «روزمرّگى» كه از خصلتهاى ذاتى نهادهاى بوروكراتيك است كاملاً توجه داشتند. وقتى هر انقلابى گرفتار نهادهاى بوروكراتيك شود، به آفت عافيتطلبى و روزمرّگى دچار مىشود. اولين نتيجه اين گرفتارى كوتاه شدن سقف آرمانهاى انقلابى و كوتاه آمدن ارادههاى انقلابى است؛ چنانكه اين گرفتارى در «دولت موقت» آشكار شد. بدون ترديد، آرمانهاى ملىگرايانه نسبت به آرمانهاى اسلامى در افقى پايينتر قرار دارد. با آرمانهاى اسلامى مىتوان از دين و مرز و بوم دفاع كرد؛ اما با آرمانهاى ملى هرگز نمىتوان از هويت ملى - اسلامى، توأمان دفاع كرد. در تاريخ معاصر ايران، جنبش صرفاً ملى كه علاوه بر ارزشهاى ملى از ارزشها و هويت اسلامى ايران هم دفاع كند سراغ نداريم. برداشت دولت موقت از شعار «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى»، «مفهومى كاملاً ملى و دفاعى» است و بازرگان اين معنا را به مردم شركت كننده در پيروزى انقلاب اسلامى نسبت مىدهد.52 و اين به معناى كوتاه كردن آرمانهاى انقلاب اسلامى است. او خود در وصف انقلاب ايران گفته است كه اكثريت مردم با تفكرى واحد در سايه اسلام و اسلامى با خصلت جهانى عام تحقق يافته است.53 بازرگان از فعاليت گروههاى چپى ماركسيست و غير مذهبى در زير سايه و شعارِ اسلامى ياد كرده كه چگونه در دوران مبارزه مردم براى سرنگونى حكومت طاغوتى، از پاسخ به انگيزه و برنامههايشان طفره رفته «صريحاً جواب مىدادند كه فعلاً در صف واحد هستند ولى بعد از پيروزى راه خودشان را خواهند گرفت».54 بنابراين چگونه مىتوان پذيرفت كه ملت ايران به هنگام انقلاب، از شعار و تفكر اسلامى «مفهومى كاملاً ملى و دفاعى» در خاطر داشتند. مگر اين كه بگوييم دولت موقت، خيلى زود گرفتار نهادهاى بوروكراتيك و نه تنها دچار كوتاه آمدن از آرمانهاى اسلامى انقلاب شد كه از اراده انقلابى هم كوتاه آمد. امام خمينى كاملاً به آفت ناشى از خصلت عافيتطلبى و روزمرگى نهادهاى بوروكراتيك در «دولت انقلاب» پىبرده بود؛ لذا بى آنكه بخواهد اين گونه نهادها را كنار بزند، كارگزارن دولت موقت را مورد خطاب قرار دادند كه چرا شدت عمل به خرج نداده و از موضع ضعف كارها را اداره مىكنيد:دولتى كه مىگويد دولت اسلامى است. و هستند - نبايد تحت تأثير واقع بشود و هر طورى سابق بوده همان طورى كه در زمان محمدرضا شاه خان بوده است حالا هم همان فرم باشد. پس شما چكارهايد! تو كه مىگويى من مسلمان هستم، چكاره هستى؟ ما يكى يكى بايد بگوييم؟ دانه دانه بايد بسپاريم؟ اينها بايد اصلاح بشود و شماها55 - من مىدانم - مسلمانيد - من همه افراد اينها را بعضىشان را مىشناسم، بعضىشان را هم معرفى كردهاند به من - اينها همه متعهدند، همه مسلمانند؛ ليكن ضعف النفسند! مىترسند كه مبادا يك وقت ميهمانى از اجانب بيايد در كاخ دادگسترى يا در كاخ نخست وزيرى و آنجا ببيند كه يك [محيط] محقّرى است؛ بايد حتماً به فرم غرب باشد؟! ضعيفند آقا! تا ضعيفند زير بار اقويا هستيد. آن وقتى كه نَفْس شما قوى شد و اعتنا نكرديد، اعتنا به زخارف نكرديد، آن وقت است كه از شما حساب، مىبرند.56جريانهاى منورالفكر به دنبال نهضت مشروطيت (1285ش) كاملاً توانستند از طريق تدوين قانون اساسى، انديشه و شعارهاى تجددخواهانهشان را نهادينه كنند؛ ليكن علماى دين علىرغم مشاركت فعال در رهبرى اين نهضت، هرگز نتوانستند در جهت نهادينه شدن انديشه دينى در نظام جديد موفق شوند. تنها تلاشى كه در اين جهت انجام گرديد، تدوين و تصويب «متمم قانون اساسى» به همّت شيخ شهيد آيةاللَّه فضل اللَّه نورى است كه به موجب آن مصوبات مجلس شوراى ملى بايستى به تأييد پنج نفر از مجتهدينِ منتخب مراجع تقليد مىرسيد، اما به دليل عدم ضمانت اجرايى براى آن، هرگز نهادينه نشد؛ به ويژه با روى كار آمدن دولت مطلقه پهلوى، متمم قانون اساسى به طور كلى به فراموشى سپرده شد. امام خمينى با آگاهى از اين تجربه تلخ، به هنگام تدوين قانون اساسى، تلاش مؤثرى براى نهادينه شدن انديشه سياسى اسلام انجام دادند و در اين راستا نه فقط ايده «هيئت نظارت مجتهدين» در قالب «شوراى نگهبان» بلكه نظريه فقهى «ولايت فقيه» با ضمانتهاى اجرايى كارآمد، در قانون اساسى نهادينه گشت. بدين ترتيب، اقتدار سياسى ولىّ فقيه بر سيادت قانون مبتنى شد و ولايت فقيه، جايگاه قانونى پيدا كرد كه به موجب اصل يكصدودهم قانون اساسى داراى اختيارات و وظايف بسيار مهمى است. نهادينه شدن ولايت فقيه در قانون اساسى به معناى آن است كه ولى فقيه مىتواند مستقل از سيادت كاريزمايى به وظايف شرعى و قانونى خود عمل نمايد. بر اين اساس، برداشت بشيريه مبنى بر اين كه نهاد ولايت فقيه نوع تازهاى از اقتدار كاريزمايى است57 كاملاً نادرست است. هر فقيهى كه صلاحيت اين منصب قانونى (ولايت فقيه) را داشته باشد مىتواند در اين جايگاه قرار گيرد و به وظايف و اختيارات قانونى خود عمل كند. در قانون اساسى دارا بودن شخصيت كاريزمايى از شرايط احراز مقام ولايت فقيه قيد نشده است. رفتار قانون مدارانه امام خمينى در دوره رهبرى حكومت اسلامى و اداره جامعه بيانگر اهتمام ايشان بر سيادت قانونى ولايت فقيه بود، نه سيادت كاريزمايى ايشان كاملاً اطمنان داشت كه نهاد ولايت فقيه به دليل تكيه بر سيادت قانونى، حتى پس از او نيز پابرجا خواهد بود. استوارى و پابرجايى نهاد ولايت فقيه پس از درگذشت امام خمينى تاكنون، دليل ديگرى بر همين نكته است كه ايشان هرگز خواهان اتّكاى مقام ولايت فقيه به سيادت كاريزمايى نبوده است. به عبارت ديگر، ايشان كوشيد بارِ مسؤوليت نهاد ولايت فقيه بيش از آن كه بر دوش شخصيت كاريزمايى سنگينى كند، بر عهده نهادهاى قانونى و بوروكراتيك گذاشته شود.براى اثبات «فرضيه مختار» دلايل ديگرى نيز وجود دارد كه مجالى براى بيان آن در اينجا نيست. به هر حال، با توضيحات ياد شده معلوم گشت كه امام خمينى با علم به برخورارى از شخصيت كاريزمايى، هرگز نخواستند رهبرى حكومت و مديريت سياسى و اجتماعى جامعه خود را مبتنى بر سيادت كاريزمايى كنند. ايشان همواره تلاش داشتند مسايل حكومتى و مديريتى نظام اسلامى را بر مبناى سيادت سنتى يا قانونى حلّ و فصل نمايند. طرح فرضيه مختار دو مسأله مهم را پيش مىآورد: نخست بيان علت چنين اقدامى از سوى امام خمينى و دوم شيوه عمل ايشان. دغدغههاى حكومتى
چرا امام خمينى در رهبرى حكومت و اداره جامعه انقلابى به ندرت بر سيادت كاريزمايى تكيه كرد و در مقابل بر مبناى سيادت قانونى - سنتى عمل مىكردند؟ به نظر مىرسد دغدغههاى بسيار مهم امام خمينى، ايشان را به سوى مديريت غير كاريزمايى سوق داده بود. اصلىترين دغدغه امام، حفظ و پايدارى نظام اسلامى - مردمىِ تازه تأسيس بود. پايدارى و بقاى نظامهاى كاريزماتيك همواره وابسته به شخص كاريزماست؛ چنان كه مبناى مشروعيت آن هم، كاريزماى شخصى است.58 به همين دليل ماكس وبر اينگونه سيادت سياسى را ناپايدار و متزلزل خوانده است، زيرا با درگذشت كاريزما، چنين نظامى خود به خود مشروعيتاش را از دست مىدهد. بنابراين اگر كاريزمايى توانسته باشد حكومتى را پايهگذارى كند، تداوم آن در زمان بعد از خودش، اصلىترين دغدغه او خواهد شد؛ از اينرو ترديدى نيست كه امام خمينى همواره دغدغه حفظ و تداوم نظام جمهورى اسلامى را در انديشه و عمل داشتند. اين دغدغه را در تمام گفتوگوها، رهنمودها و پيامها و دستورهاى حكومتى ايشان آشكارا مىتوان مشاهده كرد. امام خمينى به خوبى به اين نكته توجه داشت كه تداوم نظام اسلامى به داشتن وجود مستقل آن است؛ اگر مشروعيت آن صرفاً مبتنى بر كاريزماى شخصى باشد تداوم آن نيز متزلزل خواهد بود. پس بايد مبناى مشروعيتى آن سيادت غير كاريزمايى باشد. امام خمينى در ترغيب مردم به شركت در رفراندوم «جمهورى اسلامى» بر همين نكته تكيه كرده بود. ايشان در اين گونه ترغيبها همواره سعى مىكردند پيروزى نهضت اسلامى و برپايى حكومت دينى را به قدرت و اراده الهى و عزم ملى نسبت دهند تا استقلال وجودى نظام اسلامى از شخص ايشان را به مردم القا نمايد. امام خمينى در اين راستا گفته است:عمده اين است كه اين نهضت را نگه داريم. اين كه ما را تا اين جا آورده است اين نهضت بوده است كه متكى به همه مردم، و بالاتر اين كه اسلامى بوده است، متكى به ايمان بوده؛ يعنى همه مردم با هم گفتند ما اسلام را مىخواهيم و ما رژيم كذا را نمىخواهيم. اين معنا را بايد حفظ كرد.اگر انشاءالله اين معنا را حفظ بكنيم تا آخر خواهيم پيروز شد و اگر خداى نخواسته سستى بشود، سردى بشود در اين معنا، من خوف اين را دارم كه [با ]سردى و سستى ماها يك وقت - خداى نخواسته - اوضاع برگردد و اگر - خداى نخواسته - برگردد، از آن برگشتهايى است كه ديگر رفتهايم.59امام خمينى چند سال بعد از بيان سخنان بالا كه به هنگام برگزارى رفراندوم «جمهورى اسلامى» ايراد فرمودند، در جمع اعضاى شوراى نگهبان (بيستم آذر 1362) دغدغه و نگرانى خود را با استناد به تجربه تلخ علماى دين در نهضت مشروطيت بيشتر توضيح مىدهند، ايشان از اين كه ممكن است همانند روزگار مشروطه در اثر سستى و بى تعهدى كارگزاران نظام اسلامى، اداره حكومت به دست افرادى بيفتد كه دشمنان نظام از آنها تعريف و تمجيد نمايند، ابراز نگرانى كردند و حل مسأله را تحكيم پايههاى نظام اسلامى دانستند؛ لذا از شوراى نگهبان خواستند كه بدون ملاحظه هيچ كس غير از خداوند سبحان به جارى كردن احكام اسلامى اقدام كنند و در انجام وظايفشان به عنوان نهادى مستقل و قانونى كه ملاحظهاى جز احكام الهى را ندارند، رفتار كنند:من حالا نگرانى ندارم چون اكثر افراد را مىشناسم و مىدانم كه اكثراً متعهد و متدين هستند، بلكه نگرانى من از اين است كه نكند سستى كنيم و در پياده كردن اسلام دقت لازم را ننماييم، بعداً اشكال پيش بيايد. نكند مثل مشروطه شود كه آقايان تلاش كردند و مشروطه را بناگذاشتند، آن وقت چند نفر از سياسيون مستبد، مشروطه خواه شدند و حكومت را گرفتند و هر دوره مجلس را بدتر از دور قبل تشكيل دادند. امروز من هيچ ترسى ندارم، ولى ترسم از آن است كه مبادا ما مسايل را به صورتى محكم تحويل دسته بعد ندهيم، ترسم از آن است كه مبادا از حرفهاى خارجىها بترسيم و در پياده كردن احكام خدا سستى كنيم. ما بايد همه چيز را به همان قوّتى كه امروز دارد، تحويل دسته بعد بدهيم و آنها هم كوشش كنند كه به همان قوت تحويل دسته بعد دهند. ما بايد بنيان را محكم كنيم و به دسته بعد دهيم تا پيش خدا مقصر نباشيم. بايد هيچ سستى نكنيم و از اين ترس نداشته باشيم كه فلان راديو يا دولت خارجى چه مىگويد، راديوها بايد به ما فحش بدهند. آن روزى را كه امريكا از ما تعريف كند بايد عزا گرفت... شوراى نگهبان بدون ملاحظه از هيچ فقط و فقط خدا را در نظر بگيرند. احكام اوليه بايد جارى شود و آن روز هم كه اضطرارى پيش آمد. احكام ثانويه كه آن هم حكم خداست را بايد جارى نمايند. بايد بنيان از امروز محكم شود.60چنان كه از گفته بالا پيداست، نحوه رفتار نهادها و نخبگان انقلاب، چگونگى تعامل ميان گروههاى سياسى وفادار به نظام و همچنين چگونگى تعامل با نسلهاى بعد، از جمله نگرانىهايى است كه به همان دغدغه اصلى امام خمينى باز مىگردد. آينده نظام اسلامى به بنيانگذارى محكم امروز آن وابسته است. بايد حكومت اسلامى به گونهاى بنيانگذارى شود كه بتواند پس از بنيانگذار آن با همان قوّت به راه خود ادامه دهد. امام خمينى در نامه مورخ ششم فروردين 1368 به آقاى منتظرى به صراحت نگرانىهاى خود را از انتصاب برخى افراد در پستهاى مديريتى سطح اول حكومت ابراز داشتند61 و در نامه هشتم فروردين 1368 صريحاً اعلام كردند كه از ابتدا با انتصاب آقاى منتظرى در پست «قائم مقام رهبرى» مخالف بودند و فقط به خاطر احترام به قانون و نهادهاى قانونى (مجلس خبرگان رهبرى) با تصميم مجلس خبرگان مخالفت نكردند و اگر امروز اقدام به عزل او نموده، به دليل حفظ مصلحت نظام اسلامى و در چارچوب اختيارات رهبرى است.62دغدغه اصلى امام خمينى را از نگاه ديگرى مىتوان توضيح بيشترى داد. ماكس وبر به هنگام تقسيمبندى انواع اقتدار و سيادت سياسى، پس از بازخوانى سيادت سنتى و سيادت قانونى - عقلايى، با رهبران و شخصيتهاى حاكم سياسىاى مواجه بود كه بنابر تعريف او آنها را نمىتوانست در چارچوب سيادت سنتى يا سيادت قانونى قرار دهد؛ از اينرو همه آنها را بىآنكه به تفاوت ماهوى اقتدارشان توجه كند در چارچوب مفهومى «سيادت كاريزمايى» گنجانده است. از نظر او اقتدار پيامبران، حكيمان، فرماندهان جنگ و فاتحان مستبدى چون ناپلئون و غيره از نوع سيادت كاريزمايى است.63 حال آن كه چنين برداشتى به معناى ساده كردن بحث است. البته شايد به دليل آن كه سيادت كاريزمايى مسأله اصلى ماكس وبر نبوده است بتوان از اين ساده انگارى اغماض كرد؛ ولى پژوهشگرى كه موضوع اصلى او سيادت كاريزمايى است، نبايد به اين مقدار از بحث بسنده كند، زيرا سيادت كاريزمايى خود لااقل قابل تفكيك به دو گونه «كاريزماى الهى» و «كاريزماى مادى» است. اراده كاريزماى الهى معطوف به خود نبوده كه معطوف به فرمان و اراده خداست. از اينرو همواره خود را موظف به انجام تكاليف الهى مىداند؛ اما كاريزماى مادى، از آنجا كه ارادهاى مافوق اراده خود را قبول ندارد، اراده سياسى او همواره معطوف به خود است. پس پيامبران الهى براى انجام وظيفه و تكليف الهى از سيادت كاريزمايى خود استفاده مىكنند؛ اما جنگاوران و نخبگان غير دينى براى حكومت كردن به سيادت كاريزمايىشان تكيه مىزنند. در نتيجه، براى پيامبران الهى حفظ حكومت دينى و مصلحت نظام مقدم بر حفظ سيادت كاريزمايىشان است؛ حال آن كه براى كاريزماى مادى حكومت كردن و تأمين اقتدار كاريزمايى مهمتر از حفظ نظام سياسى است. اگر ناپلئون و هيتلر اراده معطوف به قدرت نداشتند هرگز تصميم به فتح سرزمينهاى سردسير روسيه نمىگرفتند.براين اساس، مىتوان سيادت كاريزمايى امام خمينى را از نوع «سيادت كاريزمايى الهى» تلقى كرد، زيرا امام هرگز اراده معطوف به قدرت نداشت. ايشان همواره اراده خود در رهبرى سياسى را معطوف به انجام تكليف شرعى و خدمت به مردم مىدانست. اگر اراده ايشان معطوف به قدرت بود، با توجه به اقتدار بيشترى كه پس از انقلاب اسلامى به دست آورده بود، هرگز اجازه حضور افراد مخالف با نظرش در حكومت را نمىداد. اگر هم در مواردى اقدام به عزل افراد كرده به دليل بسط قدرت خود نبوده كه مصلحت نظام و تكليف الهى را در چنين اقدامى ملاحظه كرده است. چنان كه در نامه ششم فروردين 1368 به اين نكته اشاره كرده است:سخنى از سرِ درد و رنج و با دلى شكسته و پر از غم و اندوه با مردم عزيزمان دارم: من با خداى خود عهد كردم كه از بدى افرادى كه مكلف به اغماض آن نيستم هرگز چشمپوشى نكنم. من با خداى خود پيمان بستهام كه رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم. اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت بر نمىدارم. من كار به تاريخ و آنچه اتفاق مىافتد ندارم. من تنها بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنم... ما همه راضى هستيم به رضايت او، از خود كه چيزى نداريم، هر چه هست اوست.64پس از آنجا كه اراده امام خمينى معطوف به حفظ حكومت بود نه حكومتدارى (اراده معطوف به قدرت). مهمترين و اصلىترين دغدغه ايشان تداوم نظام اسلامى است و نه بسط سيادت كاريزمايى خود. امام خمينى بيش از آن كه به حفظ سيادت كاريزمايى خود بينديشد، براى تداوم اقتدار جمهورى اسلامى در زمان پس از خود انديشناك بودند. از اينرو از همان ابتداى پيروزى انقلاب اسلامى تمام همّت خود را در جهت تأسيس نظامى مستقل از سيادت كاريزمايى سوق دادند. چنانكه حوادث بعد از رحلت امام خمينى (1368) فرجام نيك اين همّت والا را آشكار ساخت. شيوه اعمال سيادت تلفيقى
امام خمينى(ره) چگونه توانست بىآنكه از سيادت كاريزمايى خود استفاده كند بر مبناى سيادت سنتى و سيادت قانونى حكومت نمايد؟ اين مسأله مهمى است كه به روششناسى سيره مديريتى ايشان مربوط مىشود. بر مبناى سيادت كاريزمايى، تا وقتى اين سيادت پابرجاست به صرف صدور حكم يا فرمان براى پيروان پذيرفتنى و لازم الاجرا تلقى مىشود؛ اما اگر او نخواهد بر مبناى كاريزمايى شخصى خود عمل كند، در اين صورت چگونه مىتواند مردم و پيروانش را در مورد رهبرى و مديريت خود بر مبناى اقتدار سنتى و سيادت قانونى متقاعد نمايد؟ به نظر مىرسد كه شيوه حكومتدارى امام خمينى بر مبناى سيادت تلفيقى پاسخ و مصداق مناسبى براى اين مسأله باشد. در اينجا به تبيين آن مىپردازيم.از بررسى سيره مديريتى امام خمينى به دست مىآيد كه ايشان براى مبنا قرار دادن سيادت سنتى و سيادت قانونى به شيوه «تطابق حكم و مسأله» عمل كرده است؛ يعنى مسأله حكومتى را به اقتضاى نوع سيادت و اقتدار مورد نظرش طرح مىكردند. اگر سيادت قانونى مورد نظر بود مسأله نيز به شكل قانونى طرح مىگشت و اگر سيادت سنتى مورد نظر بود مسأله نيز به نحو سنتى مطرح مىشد. به عبارت ديگر، مسأله ممكن است به گونه كاريزمايى، سنتى يا قانونى طرح گردد و به اقتضاى هر كدام حكم مسأله متفاوت خواهد بود يا اصلاً به دليل بلا موضوع بودن آن، حكمى هم نخواهد داشت. مسأله كاريزمايى معطوف به گفتههاى كاريزماست، مسأله سنتى به آيين سنت و مسأله قانونى به قوانين معطوف است. ممكن است يك واقعه يا پديده سياسى و اجتماعى به لحاظ تعدد مَنظرها، مسايل متعدد پيدا كند. پرسش برانگيزى به اعتبار زاويه نگاه پرسشگر است، نه به اعتبار خود پديده. اگر حاكم از منظر اقتدار كاريزمايى به موضوعات توجه كند طرح مسألهاش نيز كاريزمايى خواهد بود و اگر از موضع اقتدار سنتى يا قانونى به موضوع نگريسته شود طرح مسأله هم سنتى يا قانونى خواهد بود. امام خمينى موضوع سلمان رشدى و كتاب توهين آميزش آيات شيطانى را به عنوان مسألهاى شرعى طرح كردند؛ با تكيه بر شريعت اسلامى فتوا به وجوب قتل وى به دست مسلمانان دادند؛ همچنين است در موضوع دفاع از مرزها و مقابله با تهاجم نظامى بيگانگان به ايران. امام خمينى مسأله جنگ تحميلى را از منظر دينى طرح كردند و در نتيجه با تكيه بر سيادت اسلامى مسأله دفاع را واجب شرعى دانستند. به همين لحاظ است كه مقابله با دشمن متجاوز با عنوان «دفاع مقدس» شهرت پيدا مىكند.بايد شما بدانيد آن كه فرمان داده است به همه ما، خداست. فرمانده همه خداست. اوست كه دفاع را واجب كرده است براى رفع فتنه. مقاتله را واجب كرده است. امر كرده است و اوست كه فرمانده كل قواست و شما بايد متّكى به او باشيد.65در مورخه هفتم آذر 1367 جمعى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى طى نامهاى خطاب به امام خمينى درباره حدود اختيارات مجمع تشخيص مصلحت نظام، طلب ارشاد كردند كه آيا اين مجمع صلاحيت قانونگذارى دارد؟ به زعم اين عده از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، قانونگذارى مجمع باعث ايجاد شكلگيرى مراكز متعدد و موازى قانونگذارى شده است و در نتيجه موجب تزلزل سياسى كشور خواهد شد. امام خمينى اين مسأله را در چارچوب مسأله حكومتى كه مبتنى بر سيادت قانونى است، ملاحظه كرده و علت اين امر را وضعيت جنگى و مصالح نظام دانسته است و در پاسخ ابراز كردند: «آنچه در اين سالها انجام گرفته است در ارتباط با جنگ بوده است. مصلحت نظام و اسلام اقتضا مىكرد تا گرههاى كور قانونى سريعاً به نفع مردم و اسلام باز گردد. از تذكرات همه شما سپاسگزارم».66 بنابراين امام خمينى موضوع «مصلحت نظام» را نه در قالب مسألهاى كاريزمايى كه در چارچوب مسأله حكومتى طرح نموده در نتيجه حلّ مسأله را بر مبناى سيادت قانونى ابراز كردند. ايشان در پيام مشهور به «فرمان هشت مادهاى» (24 آذر 1361) موضوعات مهمى چون جايگزينى احكام قضايى اسلام به جاى احكام قضايى طاغوتى، رسيدگى به صلاحيت قضات و دادستانها و دادگاهها، تصرف و توقيفهاى غيرقانونى و غير شرعى در اموال مردم، ورود غير قانونى به خانه يا محل كار شخصى افراد را در چارچوب مسايل شرعى - قانونى طرح كرده و بر مبناى سيادت سنتى - قانونى، فرمان هشت مادهاى را صادر فرمودند.67 بدين ترتيب، امام خمينى از طريق طرح مسايل حكومت در قالب مسايل سنتى يا قانونى تلاش داشتند اداره حكومت و رهبرى جامعه اسلامى ايران را بر مبناى سيادت سنتى - قانونى پيش ببرند. سيادت كاريزمايى و توصيه اخلاقى
گرچه تلاش امام خمينى همواره بر طرح مسايل حكومت در چارچوب سيادت شرعى - قانونى بود، ليكن خواسته يا ناخواسته شخصيت برجسته معنوى ايشان تأثيرات ژرف خود را بر جاى مىگذاشت. معقول و منطقى نيست كه آدمى از سرمايههاى معنوى خود در راستاى منافع و مصالح عمومى بهرهبردارى نكند. پس، مهم آن است كه بدانيم رهبر كاريزمايى كه مصمم به اداره حكومت و جامعه بر مبناى سيادت سنتى - قانونى است چگونه و به چه طريقى از اين سرمايه معنوى خود در جهت منافع و مصالح دين و ملت بهرهبردارى مىكند؟ آيا پس از پيروزى نهضت، رهبرى به طور كلى سرمايههاى معنوى خود را كنار گذاشته صرفاً بر مبناى سيادت شرعى - قانونى عمل مىكند يا صرفاً در بزنگاهها از آنها بهره مىگيرد يا به گونهاى ديگر رفتار مىكند؟ هر يك از اين گزينهها در مورد رهبران كاريزماتيك احتمال وقوع دارد؛ ليكن درباره امام خمينى گزينه اول كاملاً بعيد است و گزينه دوم محتمل است. لذا به نظر مىرسد امام به گونهاى ديگر عمل كردند؛ هرگز نمىتوان پذيرفت كه امام خمينى پس از پيروزى انقلاب اسلامى آن خصلتهاى معنوى و صيانت نفسى كه موجب برجستگى ايشان نسبت به ديگران و توجه شوقانگيز مردم به ايشان شده بود را كنار گذاشته در قامت شخصيتى صرفاً متصلب بر شريعت و قانون ظاهر گشته باشد. ايشان تا آخر در هالهاى از معنويت و طهارت نفس باقى ماند و هرگز حكومت نتوانست ايشان را از لطافت روحانى و فرشته خويى به در آورده به شخصيتى متصلب و انعطافناپذير تبديل كند. مردم عموماً و پيروان خصوصاً تا به آخر همين برداشت را از امام داشتند. تشييع پيكر پاك ايشان بر دوش مردم در فاصله چندين كيلومترى از مصلاى تهران تا بهشت زهرا68 و گرامىداشتهاى باشكوه مردم به هنگام سالگرد ارتحال در اين چند سال، همگى دليلى بر باقى ماندن امام خمينى در همان هاله معنوى و قدسى است. ايشان در گرما گرم جنگ به دشمن خارجى و غوغاى سياست و مسايل نظام، فرزندش، حاج احمد آقاى خمينى را از توصيههاى اخلاقى و عرفانى فراموش نكرده با او از ضرورت «سفر از خلق به حق، و از كثرت به وحدت، و از ناسوت به مافوق جبروت» سخن مىگويد. گرچه مردم را با آيه شريفه «وقاتلو هم حتى لاتكون فتنة و يكون الدين للَّه»69، تشويق به جهاد و دفاع از مرزهاى ميهن اسلامى كرده بود؛ اما همزمان در همان نامه اخلاقى - عرفانى به فرزندش ابراز مىدارد كه شايد اين آيه شريفه «در بعضى مراحل آن، اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعمال قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد، باشد».70 ايشان از نماز به عنوان معراج عارفان و سفر عاشقان و راه وصول به مقصود ياد مىكند و جوانى را فرصتى مناسب براى دورى از عقايد بزرگ شيطان و نفس امّاره مىداند. چون خود را در شكر نعمتهاى خداوند سبحان عاجز مىبيند بهتر آن دانسته كه از خدمت به بندگان خدا غفلت نورزد، زيرا «خدمت به آنان خدمت به حق است».71 امام خمينى در آخرين ماههاى عمر مباركشان (25 دى 1367) در نامهاى اخلاقى - عرفانى، از ارزش كتب عرفانى ياد مىكند و با اين وصف ابراز مىدارد كه لطافت و جامعيتى كه در كتاب الهى است در آن كتب يافت نمىشود. مخاطب را به كمك سوره حمد به اين سرّ الهى توجه مىدهد كه جز او كسى و چيزى نيست:اگر عارف صاحب سرّى در «الحمد للَّه» با قدم صاحب ولايت غور كند مىيابد كه در عالم هستى غير از اللَّه چيزى و كسى نيست كه اگر بود حمد مختصّ به ذات الوهى نبود (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل). پس بايد قلمها بشكند اگر گمان شود وراى او هستند.72بزنگاههاى نادرى در دوران رهبرى پس از انقلاب اسلامى بود كه امام خمينى از سرمايه معنوى و سيادت كاريزمايى خود استفاده كردند. شايد يك مورد آن عزل قائم مقام رهبرى باشد. اما بارزترين مورد آن، پذيرش قطعنامه 598 در 29 تير 1367 است. ايشان قبول اين مسأله را زهر كشندهاى دانستند كه فقط براى رضاى خدا حاضر به نوشيدن جرعه زهر آلود شدند. او كه در طول جنگ تحميلى همواره ملت ايران را به استقامت و پايمردى و جهاد در راه خدا دعوت مىكرد، اكنون به دليل تشخيص مصلحت نظام، قطعنامه 598 را مىپذيرد. ليكن اين پذيرش را مستند به هيچ يك از دو نوع سيادتى (سنتى - قانونى) كه بر مبناى آن رهبرى مىفرمودند، نكردند، بلكه از خود مايه گذاشتند و پذيرش قطعنامه را همچون آبرويى دانستند كه با خداى خود معامله كردند:مردم عزيز و شريف ايران، من فرد فرد شما را چون فرزندان خويش مىدانم. و شما مىدانيد كه من به شما عشق مىورزم؛ و شما را مىشناسم، شما هم مرا مىشناسيد. در شرايط كنونى آنچه موجب امر شد تكليف الهىام بود. شما مىدانيد كه من با شما پيمان بسته بودم كه تا آخرين قطره خون و آخرين نفس بجنگم؛ اما تصميم امروز فقط براى تشخيص مصلحت بود، و تنها به اميد رحمت و رضاى او از هر آنچه گفتم گذشتم؛ و اگر آبرويى داشتهام با خدا معامله كردهام. عزيزانم، شما مىدانيد كه تلاش كردهام كه راحتى خود را بر رضايت حق و راحتى شما مقدّم ندارم. خداوندا، تو مىدانى كه ما سر سازش با كفر را نداريم.73با اين وصف، به نظر مىآيد امام خمينى فراتر از «بزنگاهها» از سرمايه معنوى خود بهره گرفته است. وقتى دوران رهبرى امام پس از انقلاب اسلامى را مطالعه مىكنيم، با لحظههايى روبهرو مىشويم كه با وجود محتواى سياسى و اجتماعى، در چارچوب سيادت شرعى - قانونى نمىگنجد؛ يعنى نه با عطف به شريعت اسلامى و نه بر مبناى قانون سخن گفته است، بلكه بر مبناى ديگرى غير از اين دو نوع سيادت رسمى، محتواى سياسى و اجتماعى مورد نظرشان را ابراز داشتهاند. اين لحظهها، همان سخنرانىهايى است كه در جمعهاى مردمى، كشورى و لشكرى ايراد مىكردند؛ موضوعاتى چون اهميت ولادت با سعادت پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله، حبّ نفس، خطر علم بدون تربيت، رسالت روحانيت، بحث شخصيت اميرالمؤمنين علىعليه السلام و فاطمه زهرا(س)، تفكر توحيدى، تأثير نهضت سيدالشهداعليه السلام حزباللَّه و حزب شيطان، توجه به معنويات و سادهزيستى، بركات ماههاى رجب و شعبان و رمضان، كيفيت نزول و اسرار كتاب الهى و غيره مباحث اخلاقى است كه در ذيل هر يك از اين موضوعات، مسألهاى سياسى و اجتماعى طرح شده، توجه همگان را به موضوعات جلب مىكردند. اين بخش از دوره رهبرى امام خمينى را مىتوان با عنوان بخش «توصيههاى اخلاقى» نام برد. بدون ترديد، توصيهها و موعظههاى اخلاقى - عرفانى ايشان به دليل اشتمال بر مباحث سياسى و اجتماعى، در رهبرى جامعه و اداره حكومت تأثير گذار بوده است. از اينرو به نظر مىآيد كه امام خمينى از سرمايههاى معنوى خود در چارچوب توصيههاى اخلاقى، در جهت تأمين مصالح دين و ملت استفاده كرده است. البته از يك كاريزماى معنوى انتظارى غير از اين نبايد داشت كه لطافت و حلاوت معنويت را با بيان و سخنى لطيف براى مردم بازگو كند. نتيجهگيرى
نتيجهاى كه از مباحث بالا مىتوان گرفت آن است كه امام خمينى در بخش رسمى اداره حكومت و رهبرى جامعه همواره بر مبناى نوعى سيادت تلفيقى (شرعى - قانونى) رفتار مىكردند. سيادت قانونى چارچوبى شكلى است كه قابليت انطباق با محتواى شريعت اسلامى را دارد؛ از اينرو امام خمينى هرگز سعى نكردند از اين نوع سيادت عقلايى در جهت تأمين مصالح دين و ملت بهرهبردارى نكنند. دغدغه حفظ و تداوم نظام اسلامى در انديشه امام، مهمترين عامل در اهتمام ايشان بر ابتنان رهبرى حكومت بر سيادت شرعى - قانونى بود. اما در بخش غير رسمى رهبرى حكومت، امام خمينى مجالى واسع براى بهرهگيرى از سرمايههاى معنوى يا شخصيت كاريزمايى ايجاد كرده بود. ايشان در چارچوب توصيههاى اخلاقى از سيادت كاريزمايى خود استفاده مىكرد. در اين چارچوب، بىآنكه پيروان مجبور به اطاعت از فرمانهاى رهبر باشند، به او ارادت مىورزيدند و به خواستههايش عمل كردند. بدين ترتيب، توصيههاى اخلاقى امام زمينهاى كاملاً مساعد براى اعمال سيادت شرعى - قانونى در بخش رسمى حكومت فراهم مىساخت. بنابراين مىتوان گفت كه امام خمينى در دوران رهبرى حكومت و مديريت جامعه از هر سه نوع سيادت و اقتدار سياسى بهره گرفت. عظمت و هنر امام خمينى در همين امر نهفته است كه با التفات كامل به جايگاه هر يك از اين سه نوع اقتدار سياسى، در موقعيتهاى اجرايى توانسته بود تجربهاى موفق از تلفيق انواع اقتدار در مديريت سياسى را براى جامعه بشرى به يادگار گذارد.بىتوجهى برخى از جامعهشناسان و تحليل گران سياسى به تجربه موفق حكومت امام خمينى منشأ اختلاف برداشت در شناسايى سيادت ايشان شده است؛ چنانكه در ابتداى اين مقاله به سه ديدگاه مختلف اشاره شد و هر سه ديدگاه در اين كه سيره حكومت امام خمينى مبتنى بر سيادت كاريزمايى بوده است؛اتفاق نظر داشتند. اما در نظر يكى سيادت كاريزمايى امام خمينى در جهت سنتگرايى است و در نظر ديگرى اين سيادت در راستاى عرفى شدن و مدرنيزاسيون و گذار به دنياى مدرن است و در نظر ديگرى سيادت امام در جهت تأسيس نظام كاريزماتيك است. اين اختلاف برداشت (سنتگرايى، عرفىگرايى و كاريزماتيك) از آن روست كه هر كدام به جنبه خاصى از سيره حكومتدارى امام خمينى توجه كردهاند. اما، اگر به گونهاى كه در «فرضيه مختار» توضيح داده شد به جامعيت سيره حكومتى امام خمينى توجه شود، به چنين برداشتهايى نخواهيم رسيد. امام خمينى نه بدان معنا سنتگرا بود كه بخواهد جامعه و حكومت را به گذشته برگرداند و نه عرفىگرايى بود كه خواسته و ناخواسته در پى عرفى شدن فقه شيعه و تبديل دولت دينى به دين دولتى باشد و نه در پى تأسيس نظام كاريزماتيكى بود كه قائم به رهبران و نخبگان كاريزمايى باشد، بلكه ايشان در پىتأسيس نظام كارآمد و جامعى بود كه هر سه نوع اقتدار بتوانند در جايگاه و موقعيت مناسب خودشان در پيشبرد مقاصد عالى نظام اسلامى تأثير گذار باشند. بى گمان امام خمينى چنين تجربه موفقى را از سيره حكومتى رسول خداصلى الله عليه وآله و وصى مكرّم او، امام علىعليه السلام برداشت كرده است. معماى عادى سازىِ نظام اسلامى پس از امام خمينى در نهادينه شدن همين تجربه موفق نهفته است. *. حجةالاسلام مهدوىزادگان عضو هيأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.1. ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهرى و مهرداد ترابىنژاد و مصطفى عمادزاده (تهران: انتشارات مولى، چاپ اول، 1374) ص 270.2. همان، ص 273.3. حسين بشيريه، جامعه مدنى و توسعه سياسى در ايران (تهران: مؤسسه نشر علوم نوين، چاپ اول، 1378) ص 105.4. همان، ص 111.5. سعيد حجاريان، از شاهد قدسى تا شاهد بازارى (تهران: انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1380) ص92.6. على محمد حاضرى، «ارزيابى نظريه كاريزما در تطبيق با واقعيت انقلاب اسلامى ايران»، مجموعه مقالات دومين كنگره امام خمينى و احياى تفكر دينى (تهران: چاپ اول، 1377) ج 3، ص 49.7. همان، ص 50.8. ماكس وبر، پيشين، ص 402.9. حسين بشيريه، پيشين، ص 86.10. ر.ك: داود مهدوى زادگان، عادىسازى جنبشهاى مردمى در ايران معاصر (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1380) ص 313.11. سعيد حجاريان، پيشين، ص 69.12. سعيد حجاريان، جمهوريت (تهران: طرح نو، چاپ دوم، 1379) ص 96.13. ماكس وبر، پيشين، ص 403. اين گفته دكتر حاضرى كه «به زبان وبرى، اساساً شخصيت كاريزما، نمىتواند متوالياً در اشخاص متفاوت ظهور كند» (پيشين، ص 50)، بنابر آنچه كه از ماكس وبر نقل شد، نبايد درست باشد.14. پيشين، ص 399.15. ماكس وبر، پيشين، ص 436.16. حسين بشيريه، پيشين، ص 104.17. سعيد حجاريان، جمهوريت، ص 271.18. عليرضا علوى تبار، اصلاحات در برابر اصلاحات (جمعى از نويسندگان) (تهران: طرح نو، چاپ اول، 1382) ص 74.19. كهف (18) آيه 111.20. ماكس وبر، پيشين، ص 445.21. همان، ص 328.22. امام خمينى، صحيفه امام (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1379) ج 6.23. همان، ص 324.24. همان، ص 277.25. همان، ص 324.26. همان، ص 454.27. ماكس وبر، پيشين، ص 400.28. همان، ص 432.29. همان.30. صحيفه نور، ج 7، ص 482.31. همان، ج 8، ص 172.32. همان، ج 9، ص 43.33. همان، ج 8، ص 282.34. همان، ص 173.35. همان، ج 7، ص 542.36. ماكس وبر، پيشين، ص 432.37. مهدى بازرگان، انقلاب ايران در دو حركت (نهضت آزادى ايران، چاپ سوم، 1363) ص 111.38. صحيفه نور، ج 10، ص 500.39. همان، ج 5، ص 398.40. همان، ج 11، ص 393.41. همان، ج 13، 175.42. همان، ص 56.43. همان، ج 6، ص 365.44. همان، ج 14، ص 480.45. حسين بشيريه، پيشين، ص 104.46. مهدى بازرگان، پيشين، ص 89.47. در پاورقى اين سند مرجع اين حرفها به روزنامه اطلاعات مورخه 28/11/57 و 1 و 5 و 6/12/57 ارجاع داده شده است.48. صحيفه نور، ج 6، ص 526.49. همان، ج 9، ص 154.50. همان، ج 7، ص 128.51. همان، ج 10، 74.52. مهدى بازرگان، پيشين، ص 104.53. همان، ص 129.54. همان، ص 102.55. در پاورقى همين صفحه از مأخذ (صحيفه نور) اشاره به «هيأت دولت موقت» شده است.56. صحيفه نور، ج 6، ص 329.57. حسين بشيريه، پيشين، ص 104.58. ماكس وبر، پيشين، ص 400.59. صحيفه نور، ج 6، ص 425.60. همان، ج 18، ص 242.61. امام خمينى در قسمتى از اين نامه چنين گفتهاند: «والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولى در آن وقت شما را ساده لوح مىدانستم كه مدير و مدبر نبوديد ولى شخصى بوديد تحصيل كرده كه مفيد براى حوزههاى علميه بوديد و اگر اينگونه كارهاتان ادامه دهيد مسلماً تكليف ديگرى دارم و مىدانيد كه از تكليف خود سرپيچى نمىكنم. والله قسم، من با نخست وزيرى بازرگان مخالف بودم ولى او را هم آدم خوبى مىدانستم. واللَّه قسم، من رأى به رياست جمهورى بنى صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذيرفتم». (همان، ج 21، ص 331).62. همان، ص 335.63. ماكس وبر، پيشين، ص 398.64. همان، ص 332.65. همان، ج 19، ص 467.66. همان، ج 21، ص 203.67. همان، ج 17، ص 139.68. فرهنگ رجايى در اين باره گفته است: «از بعد يك قرن، نسل فعلى ايرانى مرگ رهبر كشور را در اوج قدرت در درون كشور و با علت طبيعى احساس كرد. براى نشان دادن احساسات خود، با تعرض رو به رو نشد. (تنها استثناى سده گذشته دكتر محمد مصدق بود كه در مملكت خود به مرگ طبيعى از دنيا رفت اما، اولاً وى در تبعيد فوت كرد و ثانياً كسى به نشان دادن احساس همدردى با او مجاز نبود)؛» ر.ك: فرهنگ رجايى، پديده جهانى شدن، ترجمه عبدالحسين آذرنگ (تهران: انتشارات آگاه، چاپ اول، 1380) ص 19.69. حديد (57) آيه 3.70. صحيفه نور، ج 20، ص 155.71. همان، ص 157.72. همان، ج 21، ص 238.73. همان، ص 95.