عقل گرایی و ایمان دینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقل گرایی و ایمان دینی - نسخه متنی

میکائیل پیترسون ؛ مترجم: امیرعباس علی زمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عقلگرايي و ايمان ديني

ميكائيل پيترسون

برگرفته اميرعباس علي‏زماني

نويسنده با طرح اين مساله كه اصل وجود ارتباط عقل و وحي محل ترديد و شبهه نيست، به بحث در ميزان دخالت عقل و قلمرو و كيفيت آن پرداخته است. در اين مقاله سه ديدگاه مهم درباره عقل و دين ارزيابي مي‏شود: ديدگاه عقلگرايي افراطي، ديدگاه ايمانگرايي، ديدگاه عقلگرايي انتقادي. براساس ديدگاه عقلگرايي افراطي «براي اينكه يك مجموعه باور ديني به طور عقلاني و درستي پذيرفته شود، بايد اثبات صدق آن سيستم باور ممكن باشد.» ديدگاه ايمانگرايي معتقد است كه سيستمهاي باور ديني در معرض ارزيابيها و نقد و بررسيهاي عقلاني قرار ندارند و نبايد هم آنها را در معرض چنين نقاديهايي قرار داد. ديدگاه عقلگرايي انتقادي معتقد است كه ارزيابي و بررسي سيستمهاي باورديني امري است ممكن و شدني، بلكه هيچ راه گريزي از آن وجود ندارد.

اولين نكته‏اي كه در اين بحث‏بايد بدرستي روشن شود، اين است كه سؤال اصلي و محوري اين بحث چيست؟ آيا بحث‏بر سر «اصل دخالت عقل‏» در فهم، اثبات يا انكار و تفسير مدعيات ديني است؟ يا اينكه آنچه محل ترديد و سؤال مي‏باشد، كيفيت و ميزان اين دخالت است (روش دخالت و حوزه و قلمرو آن)؟ به عبارت ديگر، آيا محل نزاع اصلي در بحث عقل و ايمان، اصل وجود ارتباط بين اين دو مي‏باشد و يا اينكه «اصل وجود ارتباط‏» محل شبهه و ترديد نيست و همه بحث در «ميزان دخالت عقل و قلمرو و كيفيت آن‏» است؟ يا اينكه هر دو امر، هم اصل دخالت عقل و هم چگونگي دخالت و قلمرو آن، محل شك و ترديد است؟

به نظر مي‏رسد كه با اندك مطالعه‏اي در نظريات علمي متفكران متدين و سيره عملي جوامع ديني روشن گردد كه:

اولا در همه جوامع ديني، متديننان به نحوي از انحا عقل را در جريان تفهيم و تفهم باورهاي ديني به كار برده و از ثمره اين شجره طيبه استفاده مي‏كنند و در سايه آن آرامش مي‏يابند. به عنوان مثال همه جوامع ديني در مقام آموزش «سيستم‏» باورهاي ديني‏» (1) به فرزندان خود و يا در مقام دعوت ابتدايي ديگران به دين (در رابطه با نومتديننان) از عقل و آموزشهاي عقلاني در اثبات يا تفسير باورهاي ديني استفاده مي‏كنند.

ثانيا هنگامي كه با تامل فيلسوفانه به سخنان سرسخت‏ترين مخالفين «عقلگرايي‏» نظر كنيم، درمي‏يابيم كه آنها نيز با اصل دخالت عقل در دين مخالفت ننموده و تنها نحوه خاصي از دخالت عقل يا دخالت عقل در حوزه خاصي از دين را مورد انكار و ترديد قرار داده‏اند (و نه مطلق دخالت عقل در دين را) ولي متاسفانه بعضي شارحان و مفسران به كلام آن بزرگان عموميت داده و از آن مخالفت‏با تمام گونه‏هاي دخالت عقل را برداشت كرده‏اند مثلا پولس قديس كه از اين جهت (مخالفت‏با عقلگرايي) گوي سبقت را از ديگران ربوده است و همه او را به عنوان پرچمدار مخالفت‏با عقلگرايي ديني مي‏شناسد و هشدارهاي او در اين زمينه زبانزد عام و خاص است، فقط با نوع خاصي از عقلگرايي مخالف است و هشدارهايش در اين زمينه تنها ناظر به نوع خاصي از استدلال عقلاني است. او «عقل‏خاكي‏» (2) يا عقل ناسوتي‏اي را نفي و طرد مي‏كند كه نتيجه و محصول نوعي خدعه انساني در مقابله و ستيز آشكار با واقعيت است; عقلي كه علي‏رغم اينكه واقعيت‏بر او منكشف شده است، سعي مي‏كند تا با انواع حيله‏هاي عقلاني زير بار آن نرفته و آن را انكار نمايد. (به گفته مولوي عقل غرض‏آلود و بيماري كه در برابر هنر، صد حجاب بر ديده او زده شده و واقعيت را شفاف و صاف نمي‏بيند.) ارزيابي شتابزده «نامه‏هاي پولس‏» بخوبي نشان مي‏دهد كه او در طي اين نامه‏ها و در جريان تعليم آموزه‏هاي ديني در اين نوشته‏ها، بكرات از استدلالات و تجزيه و تحليلهاي عقلاني سود جسته و در آموزشهايش از اين امر استفاده كرده است. او در جريان اين نامه‏ها با عمل خود اثبات كرده است كه گريزي از كاربرد عقل در مقام تبليغ، تفسير و اثبات مدعيات ديني وجود ندارد. حتي ترتوليان، علي‏رغم اين حمله صريح و بي‏پرده‏اش به فلسفه كه «آتن چه كاري به اورشليم دارد؟! (3) هيچ كاري، ايمان و فلسفه هيچ نقطه مشتركي ندارند. آنها كاملا متغاير با يكديگرند»، خودش در فلسفه تعليم ديده و مي‏توان مواردي از تبيينهاي او را نشان داد كه در آن موارد براي تبيين و دفاع از آموزه‏هاي مسيحي از برهانها و استدلالات عقلاني كمك گرفته است. پاسكال هم كه مي‏گفت: «قلب دلايلي دارد كه عقل از فهم آنها ناتوان است‏»، مانند پولس نسبت‏به بعضي از گونه‏هاي خاص استدلال عقلاني انتقادات و اشكالات جدي متعددي داشت، ولي بجرات مي‏توان گفت كه يكي از دغدغه‏هاي اصلي در طول تمام عمر وي، تلاش براي يافتن «دفاعي خردپسند از دين مسيحي بود» و از اين جهت او را مي‏توان در زمره متكلماني به شمار آورد كه در دفاع از مسيحيت‏به استدلالهاي عقلاني متوسل شده‏اند.

كساني كه بر ايمان تكيه نموده و به عقل حمله مي‏كنند، (ايمان‏گرايان افراطي) غالبا بر «تجربه ديني‏» تاكيد مي‏نمايند (جارچي‏اي را به خاطر بياوريد كه هر روز صبح فرياد مي‏زند «خدا نمرده است و من امروز صبح با او سخن گفتم.») ولي بايد توجه داشت كه تجربه ديني به هيچ وجه يك امر احساسي محض نبوده، بلكه مشتمل بر مفاهيم و باورهايي درباره وجودي كه تجربه شده است; مي‏باشد به طوري كه اگر ما سعي كنيم كه اين تجربه را از اين باورها و مفاهيم خالي نماييم، هيچ راهي براي سخن گفتن درباره كيستي يا چيستي امر تجربه شده وجود نخواهد داشت. حال آنكه ما چاره‏اي نداريم دست كم براي تفهيم و تفهم چنين «سيستم‏باور ديني‏اي‏» از عقل و داده‏هاي آن استفاده كنيم.

بنابراين سؤال واقعي و محوري اين نيست كه آيا عقل هيچ مقام و منزلتي در دين دارد يا نه؟

زيرا پيداست كه پاسخ بدين سؤال مثبت است. همه جنجال و بحث در اين است كه عقل از چه نوع جايگاهي در دين برخوردار «است‏» و از چه منزلتي «بايد» برخوردار باشد؟

در اين مقاله سعي شده است‏با سه ديدگاه مهم درباره رابطه عقل وايمان ديني ارزيابي شود: ديدگاه عقلگرايي افراطي، ديدگاه ايمانگرايي، ديدگاه عقلگرايي انتقادي.

بديهي است كه قبول هريك از اين ديدگاهها، مستلزم پذيرش يك سلسله مباني معرفت‏شناختي خاص و تن دادن به يك سلسله لوازم كلامي و فلسفي خاص ديگري است كه در اين مجال تنگ نمي‏توان به ارزيابي آن مبادي معرفت‏شناختي و اين لوازم كلامي و فلسفي پرداخت.

عقلگرايي افراطي (4)

نخستين پاسخ به سؤال پيشين، پاسخ عقلگرايي (5) افراطي است. براساس اين ديدگاه «براي اينكه يك سيستم باور ديني به طور عقلاني و درستي پذيرفته شود، بايد اثبات صدق آن سيستم باور ممكن باشد». بنابراين پذيرش عقلي و منطقي يك مجموعه‏باور ديني منوط به امكان اثبات صدق عقلاني آن مجموعه است; به طوري كه «اگر براي اثبات عقلاني صدق آن راهي عقلاني و برهاني وجود نداشته باشد و نتوان آن را با برهان اثبات كرد، آن مجموعه قابل قبول نخواهد بود»

بايد اعتراف كنيم كه واژه «اثبات‏» Prove تا اندازه‏اي مبهم به نظر مي‏رسد. مقصود ما از اثبات عقلاني اين است كه ما بتوانيم صدق آن باور را به گونه‏اي نشان دهيم كه هر شخص معقول و منطقي‏اي، كه پايبند به موازين عقلاني و منطقي است، آن را قبول كند. و مقصود اين نيست كه صدق آن باور به طور يقيني مطلق نشان داده شود; به گونه‏اي كه هيچ ترديد منطقي در آن ممكن نباشد، بلكه همين مقدار كه براساس شواهد در دسترس عموم «محتملتر بودن صدق‏» آن نشان داده شود، براي اثبات آن باور كافي است.

از طرفداران جدي و تمام‏عيار اين ديدگاه، رياضيدان انگليسي، دابليو. ك. كليفورد (6) است. او مدعي است: «باور داشتن به هر امري براساس شواهد و مدارك ناكافي، همواره و در همه جا و براي همه كس، نادرست است.» (7)

كسي كه به چيزي معتقد است كه آن را در دوران طفوليت فراگرفته و يا پس از فوليت‏بدان ترغيب شده است و به هر گونه ترديدي كه درباره آن پديد آيد، سرپوش نهاده و آن را در ذهن خود به عقب مي‏راند و آن دسته سوالاتي را كه بروز و ظهور آنها موجب تخريب پايه‏هاي چنين باوري مي‏شوند، شرك‏آلود و الحادي مي‏شمارد (و به هيچ وجه طرح چنين سؤالاتي را فراهم نمي‏آورد) حيات و زنده بودنش تهديد بزرگي عليه نوع بشري به شمار مي‏رود جستجو درباره شواهد و ادله يك باور را نبايد يك بار و براي هميشه شمرد، به طوري كه پس از آن تحقيق آن را حل‏شده كامل بشمارند خاموش كردن شعله‏هاي شك هرگز قانونمند نمي‏باشد. (8)

كليفورد در اين عبارت شرط پذيرش هر باوري را ابتنا بر شواهد و ادله كافي مي‏داند; ادله و شواهدي كه به هنگام بروز سؤالات و ترديدها مقاومت نموده و جانب صدق آن باور را بر جانب كذب آن محتملتر نمايند و ذهن انسان عاقل را به صدق آن باور قانع نمايند.

چرا كليفورد چنين معيارهاي مشكلي را براي باورهاي ديني قرار داده است و چنين فيلتر سخت و دريچه تنگي را در راه قبول باورهاي ديني نهاده كه تنها آن دسته از باورهاي ديني را بايد پذيرفت كه از فيلتر شواهد و ادله كافي گذشته و در برابر سؤالات و ترديدهاي مردافكن سربلند بيرون آيند و ادله آنها ذهن مخاطبين عاقل را قانع نمايد؟ او در پاسخ به اين سؤال فقط بر توالي و نتايج وخيم ناشي از قبول يك باور بدون در دست داشتن شواهد و ادله كافي و معتبر تاكيد مي‏نمايد و آن عواقب را نشان مي‏دهد و از طريق نامطلوب بودن آن سبيل، سعي در اثبات مراد خود دارد.

يكي از اعتراضاتي كه غالبا عليه ديدگاه عقلگرايانه افراطي مطرح مي‏شود، اين است كه: افراد زيادي در جامعه زندگي مي‏كنند كه براي امرار معاش خويش مجبور به انجام كارهاي سخت و طاقتفرسا هستند و تمام وقت مفيدشان را صرف كار و تلاش جانكاه مي‏كنند. اينها از يك سو وقت و فرصت مطالعه و انديشيدن درباره مسايل فوق را ندارند، و از سوي ديگر از توانايي و قابليت كافي براي پرداختن به اين مسائل نيز برخوردار نيستند. اينها طيف وسيعي از مردم متدين و اهل ايمان را تشكيل مي‏دهند كه نمي‏توان بدانها بي‏توجه بود و از كنار انها براحتي گذشت.

به عبارت ديگر، طرح كليفورد و امثال او قابليت اجرا شدن و به عينيت پيوستن را ندارد. زيرا اجراي اين طرح مستلزم اين است كه بسياري از افراد متدين دست از كار و زندگي خود شسته و به بحث و بررسي و تحقيق در مبادي ايماني خويش برآيند و چنين امري عملا غيرقابل تحقق است.

كليفورد به اين اعتراض توجه داشته و در اين باره مي‏گويد: ولي ممكن است كسي بگويد: من شخص گرفتاري هستم و فرصت كافي براي مطالعه و تحقيقي كه ضروري است تا مرا در درجه‏اي از خبرويت و آگاهي نسبت‏به اين مسائل خاص قرار دهد و يا حتي قادر به درك ماهيت‏براهين و استدلالات بنمايد، ندارم. در اين صورت او بايد فرصت كافي براي ايمان داشتن را نيز نداشته باشد. (9)

به هر حال مقصود كليفورد اين است كه باور و ايمان مستلزم صرف وقت و تنقيح مبادي و تنظيم مقدمات منطقي و يقيني است و كسي كه فرصت‏براي پرداختن به اين امور را ندارد، نبايد به امر خاصي ايمان داشته باشد; بويژه در عرصه باورهاي ديني كه با سرنوشت و حيات ابدي انسان سروكار دارد و نيازمند تحقيق عميقتر و براهين محكمتر است. نهايت اينكه چنين افرادي كه چنين فرصت و توانايي كافي و لازم براي تحقيق عميق در اين امور را ندارند، بهتر است كه موضع شكاكانه اتخاذ نموده و از هر گونه باور و حكم در اين خصوص خودداري نمايند.

راي كليفورد به طور ضمني و كمرنگي مستلزم اين است كه هيچ مجموعه باور ديني‏اي قادر به احراز و كسب همه معيارهاي سخت اثبات عقلاني‏اي كه بايد بر تمام باورها حكمفرما باشند نيست. ولذا شخص عاقل و اخلاقي كه پايبند رعايت موازين عقلاني و اخلاقي است، بايد زير بار هيچ سيستم باور ديني خاصي نرود.

البته نبايد از آنچه گفته شد، چنين برداشت كرد كه همه عقلگرايان تند و افراطي كه بر ضرورت حاكميت تمام عيار معيارهاي عقلاني بر همه باورهاي ديني پافشاري داشته‏اند، با دين و باورهاي ديني سر خصومت داشته و زير بار هيچ باور ديني خاصي نمي‏روند; بلكه به عكس بعضي از اينها طرفدار جدي و پروپا قرص دين بوده و التزام به دين را مقتضاي رعايت موازين عقلاني مي‏شمارند.

به عنوان مثال مي‏توان از جان لاك نام برد كه ضمن اصرار بر موازين عقلگرايانه خويش، موضع ديني‏اش را نيز حفظ نموده و معتقد بود: «مسيحيت اگر بدرستي فهميده شده و بدرستي از آن حمايت‏شود، همان موازين و معيارهاي لازم (حد نصاب لازم) را براي اثبات عقلاني را بدست‏خواهد آورد.» (10) جان لاك كه معيارهايش براي درستي يك باور همان معيارهاي ارائه شده به وسيله كليفورد است، معتقد است كه اگر ايرادي و نقصي وجود دارد، نه در خود مسيحيت و غيرعقلاني بودن آن، بلكه يا به لحاظ عدم درك صحيح محتواي مسيحيت و يا به دليل دفاع نادرست متكلمان مسيحي از محتوي آن است.

توماس آكويناس كه در بعضي از ديدگاههايش از لاك و كليفورد فاصله مي‏گيرد، در اين امر با جان لاك توافق دارد كه: از طريق تحقيق دقيق عقلاني مي‏توان شواهد و دلايل متقاعدكننده‏اي را بر صدق مسيحيت ارائه داد. (11)

ديگر فيلسوف ديني كه موضعش به عقلگرايي افراطي نزديك بوده و از رهيافت ديني نيز حمايت مي‏كند، ريچارد اسوين برن است. (12)

پاره‏اي از اشكالات و ابهامات اين ديدگاه

1. در مورد بسياري از امور، عامه مردم و بويژه مردم متدين، ادعاي «دانستن‏» مي‏كنند، درحالي كه قادر به ارائه هيچ گونه دليل معتبر و قابل قبولي بر آن امور نيستند. با توجه به اين ناتواني است كه تمايل به ارائه «براهين واقعي‏» بر همه اموري كه ما بدانها معتقديم (و مردم بدانها باور دارند) امري هضم ناشدني و غيرقابل فهم مي‏نمايد.

همه ما نسبت‏به وجود جهان خارج باور داريم و از آن خبر مي‏دهيم، يا اينكه از دردهاي دروني خويش به ديگران خبر مي‏دهيم و يا بسياري از حقايق رياضي و منطقي را بدون اقامه‏دليل و برهان مي‏پذيريم و در هيچيك از اين موارد ادعاهاي ما مبتني بر استنتاج منطقي‏نيست.

2. يكي ديگر از اموري كه ما را وادار مي‏كند تا در صحت و حقانيت اين ديدگاه دچار ترديد شويم، اين مساله است كه آيا آن نوع تضمين عقلاني‏اي كه عقلگراهاي افراطي درپي به دست آوردن آن هستند و بر آن تاكيد بسياري مي‏ورزند، از نظر ديني امري مطلوب است؟ و آيا اين تضمين ناشي از برهان با گوهر ايمان سر سازگاري دارد؟ و آيا دين درپي رسانيدن مردم به يك چنين وضوح منطقي و تضمين عقلاني‏اي مي‏باشد؟ يا در گوهر ايمان نوعي خطر كردن و گام نهادن به سوي ماورا نيز وجود دارد؟

در ميان مردم متدين، و نيز در بين بسياري از متفكران (پس از كيركگور و به تبع او)، اين ديدگاه رواج و شيوع فراواني دارد كه در ماهيت و گوهر ايمان نوعي «گام نهادن به فراسوي‏» وجود دارد كه مستلزم نوعي خطر كردن و عدم تيقن و وضوح عقلاني است.

كيركگور و تابعين او بشدت هرچه تمامتر از اين ديدگاه دفاع مي‏كنند كه در ماهيت ايمان‏نوعي «خطر كردن‏» نهفته است كه با وضوح عقلاني و اطمينان ناشي از برهان قابل‏جمع نيست. ما اين ديدگاه را، حتي اگر نادرست هم بشماريم، ولي رواج و شيوع‏چنين طرز تلقي‏اي ما را وادار مي‏كند تا آن را جدي گرفته و در مدعاي عقلگرايي افراطي با ديده ترديد و سئوال بنگريم. به هرحال اگر اين نظريه درباره گوهر ايمان درست‏باشد، ديدگاه عقلگرايانه افراطي ديدگاه مناسبي براي توجيه رابطه عقل و ايمان نخواهد بود.

3. سؤال ديگري كه درباره اين ديدگاه به چشم مي‏خورد، اين است كه آيا اين ديدگاه ديدگاهي عملي و كارآمد است؟ به عبارت ديگر، آيا اصولا جامه عمل پوشانيدن به آنچه عقلگرايي افراطي بدان توصيه مي‏كند، امري ممكن و شدني است؟

آيا مي‏توان صدق يك مجموعه باور ديني را آن چنان نشان داد و به لحاظ عقلاني اثبات كرد كه اگر آن را به هر شخص معقولي كه به ضوابط عقلاني پايبند است ارائه دهيم، بپذيرد و براي او متقاعدكننده باشد؟ آيا اساسا چنين امري قابل تحقق است؟

عقلگرايان افراطي در برابر اين سؤال مي‏توانند چنين بگويند كه صرف اينكه همه افراد عاقل از طريق براهين ارائه شده به وسيله مومنان متقاعد نشوند، نمي‏تواند به طور آشكار و بي‏واسطه‏اي مدعاي عقلگرايي افراطي را تهديد نمايد و يا آن را تخريب كند. زيرا درستي يك برهان به لحاظ ماده و صورت يك طرف قضيه است و پذيرش و استعداد و نبودن عائق و مانع از سوي مخاطب جانب ديگر آن است از عدم پذيرش يك برهان از سوي مخاطبان نمي‏توان نقص در ماده يا صورت آن را استنتاج نمود. چه بسا عدم پذيرش استدلالي ازسوي مخاطب، معلول يكي از علل و عوامل ذيل باشد:

الف. ممكن است مخاطب برهان را به طور كامل و دقيقي مطالعه نكرده باشد.

ب. ممكن است كه او به دليل نداشتن تحصيلات كافي و كسب مبادي لازم، قادر به فهم آن برهان نباشد.

ج. از ظرفيت كافي و استعداد عقلاني لازم براي فهم پاره‏اي از براهين في حد نفسه معتبر برخوردار نباشد.

د. چه بسا پيشداوريها و حب و بغضها و عوامل محيطي و بيروني حجاب معرفت او شده باشد.

به هرحال دهها امكان و احتمال ديگري ممكن است در بين باشد و مانع از پذيرش براهين مومنين از سوي مخاطبينشان شوند. لذا از عدم پذيرش مخاطبين نمي‏توان نادرستي براهين مومنين را استنباط كرد.

با همه اين اوصاف، شيوه بحثي كه براهين ديني بر آن ساري و جاري شده‏اند، براي عقلگرايان افراطي چندان رضايت‏بخش و دلگرم‏كننده نيست. زيرا حداقل در مورد بعضي از براهين ديني بايد مخالفتها و مقاومتها (انكارهاي عمدي) بتدريج كم شده و به حداقل ممكن مي‏رسيد; درحالي كه آنچه به نظر مي‏آيد در متن واقع و در دنياي تفكراتفاق افتاده، عكس اين مطلب است. حتي فيلسوفاني كه برهان خاصي را به عنوان برهان كامل و تام پذيرفته‏اند، آنها هم، به احتمال قوي، در ضمن مطالعه و بررسيهاي بعدي آن برهان دريافته‏اند كه برخي رخنه‏ها و شكافهاي منطقي و عقلاني در آن وجود دارد كه شخص باهوش و عاقل را از پذيرش كامل آن بازمي‏دارد.

اعتراف به اين واقعيت‏حائز اهميت است كه اين مشكل فقدان براهين متقاعدكننده براي عموم، نه فقط مختص به سيستمهاي باور ديني، بلكه در باره تمام براهيني كه از يك جهان‏بيني كلي و جهانشمول پشتيباني مي‏كنند و درپي ارائه تفسير جامع و مانعي از عالم و آدم مي‏باشند، ساري و جاري است. حتي علم، به عنوان يك جهان‏بيني كامل و تام، از چنين پشتيباني شديد و محكم عقلاني برخوردار نيست; هرچند كه بسياري از نتايج در شاخه‏هاي مختلف و متنوع علوم داراي‏چنان استحكام و استواري است كه شخص عاقل و فرزانه از پذيرش آنها سرباز نمي‏زند،ولي علم به عنوان يك جهان‏بيني كه شامل تمام واقعيات بشود كه غالبا طبيعت‏گرايي علمي خوانده مي‏شود و مدعي است كه علوم بشري همه چيز را درباره واقعيت‏به ما مي‏گويند، تنها يك تئوري در بين ساير تئوريهاي بديل است كه از قابليت اثبات عقلاني براي تمام مردم نيز برخوردار نيست.

4. مشكل ديگري كه بر سر راه عقلگرايي افراطي وجود دارد اين است كه عقلگرايي افراطي فرض كرده است كه در همه انسانها قوه و توانايي خنثي و بي‏طرف و آزاد از هر پيشداوري و پيشفرضي به نام «عقل‏» وجود دارد كه جهان‏بينيهاي مختلف و متعارض را آزادانه بررسي نموده و سپس فارغ از پيشداوريها و تمايلهاي مردم و... دست‏به انتخاب مي‏زند؟ ولي آيا عقل بدين‏سان بي‏طرف و آزاد است؟

فيلسوفاني كه به اين مشكل توجه نموده‏اند، تلاش زيادي را مبذول داشته‏اند تا رهيافت فلسفي خاصي را در پيش گيرند كه از هر گونه پيشداوري و پيشفرض اثبات ناشده‏اي به دور باشد و لذا نظري كاملا خالص و خالي از پيشفرض به فلسفه داشته باشند. تلاش دكارت براي آغاز نمودن تفلسف خود از نقطه «شك عام و فراگير» نمونه معروف و شناخته‏شده‏اي از اين تلاش است. (13) چه بسا نتوان تمام رجعتهاي فلسفي را از اين قبيل دانست، ولي گروه زيادي از فيلسوفان معاصر برآنند كه رسيدن به چنين چيزي ممكن نيست. به عبارت ديگر هيچ نقطه شروع و اتكاي آزاد و خالي از پيشفرض كه ما بتوانيم معرفت‏خود را بر آن بنا كنيم و مستقل از هرگونه معرفت نظري ديگري باشد، وجود ندارد. (14) و اگر اين ديدگاه درست‏باشد ما هيچ معرفت‏خالي از پيشفرض نداشته باشيم، در اين صورت رهيافت عقلگرايي افراطي رهيافتي دست‏نيافتني غيرقابل حصول خواهد بود. ولذا ما براي تاسيس يك نظام فلسفي هيچ چاره‏اي نداريم كه يا، آن گونه كه برخي از فلاسفه غرب معتقدند، از بعضي پيشفرضهاي اثبات ناشده شروع كنيم و يا، آن گونه كه فلاسفه ديگر مغرب‏زمين و فلاسفه اسلامي معتقدند، از برخي بديهيات بي‏نياز از اثبات شروع نموده و ديوارهاي ساختمان فلسفه را براساس آنها بالا ببريم.

ايمانگرايي (15)

نوع دوم ديدگاهي كه بايد بررسي شود، ديدگاهي است كه عموما ايمانگرايي خوانده مي‏شود. اين طرز تلقي به طرق گوناگوني به وسيله متفكرين و نويسندگان متعددي تعريف شده و از آن جانبداري مي‏شود. مقصود ما در اينجا از ايمانگرايي، ديدگاهي است كه معتقد است‏سيستمهاي باورديني در معرض ارزيابيها و نقد و بررسيهاي عقلاني قرار نبوده و نبايد هم آنها را در معرض چنين نقاديهايي قرار داد. به عنوان مثال، برطبق اين ديدگاه، وقتي كه مي‏گوييم ايمان داريم كه «خدا وجود دارد» و «خدا ما را دوست دارد» و.... به معناي اين است كه ما اين امور را (وجود خدا و محبت او به ما و...) با همه وجود خويش پذيرفته‏ايم. و اين پذيرش ما مبتني بر هيچگونه استدلال و مشاهده و ارزيابي عقلاني‏اي نيست. ولذا اين اعتقاد و ايمان نه از ناحيه ارزيابيهاي بيروني عقلاني تثبيت مي‏شود و نه دچار بحران و آشفتگي مي‏گردد و به همين دليل شخص ايمانگرا معتقد است كه عقل و علم نه يار شاطر ايمان‏اند و نه بار خاطر او.

نقطه عزيمت استدلال شخص ايمانگرا از اينجاست كه هر برهاني از براهين مبتني بر مقدمات يا پيشفرضهاي خاصي است. اگر كسي در مقابل ما از پذيرش هرگونه پيشفرض و مقدمه‏اي سرباز زند و زير بار هيچ پيشفرض اثبات ناشده‏اي نرود، استدلال كردن و برهان آوردن براي چنين شخصي به هيچ نتيجه‏اي نخواهد رسيد و كاملا بي‏فايده خواهد بود. به تعبير ديگر، اساسا بحث كردن با چنين شخص شكاكي غير ممكن خواهد بود. زيرا هر آنچه در برهاني به عنوان مقدمه فرض شده است، خود ممكن است نتيجه‏اي اثبات شده در برهان ديگري باشد كه خودش داراي مقدمات و مفروضاتي است و آن مقدمات هم ممكن‏است نتيجه برهان ديگري باشد. ولي اين سلسله تا بي‏نهايت نمي‏تواند ادامه يابد و ما در جايي از اين رشته طولاني استدلالات و استنتاجات به يك سلسله مفروضات و مبادي‏بنيادين و اساسي دست پيدا مي‏كنيم كه آنها را نه از طريق استنتاج از مقدمات ديگري، بلكه به دليل اينكه آنها چنان بنيادين و اساسي‏اند كه هيچ امري اساسيتر و بنياديتر از آنها كه بتواند آنها را اثبات نمايد، نمي‏توان يافت، پذيرفته‏ايم (بديهيات اوليه). به عبارت ديگر اين بنيادها از چنان وضوح و بداهتي برخوردارند كه هيچ امر واضحتر و بديهيتر از آنها نمي‏توان يافت تا آنها را اثبات نمايد. پذيرش آنها به دليل پذيرش مبادي و پيشفرضهاي ديگري نيست، بلكه به دليل وضوح و بداهت‏خود آنهاست. در نتيجه ما در هر ارزيابي عقلاني‏اي و نقادي علمي‏اي به يك سلسله اصول بنيادين و اساسي غيرقابل اثبات نيازمنديم.

حال نكته مهم و اساسي‏اي كه طرفداران ديدگاه ايمانگرايي بر آن تاكيد مي‏كنند، اين است كه «در نزد شخص متدين و باورمند مخلص (كه به معناي واقعي كلمه ايمان دارد) بنياديترين پيشفرضها در درون خود سيستم باور ديني يافت مي‏شود و نه در بيرون از آن.» ايمان ديني، خود، بنياد حيات شخص متدين است و به تعبير پال تيليش: «ايمان دلبستگي فرجامين شخص متدين است‏»

اگر امر بدين منوال باشد كه ايمانگراها ادعا مي‏كنند، در اين صورت آزمون نمودن و محك زدن باور و ايمان شخص به وسيله هرگونه معيار بيروني عقلاني و علمي، اشتباهي فاحش است كه از فقدان ايمان واقعي و ريشه‏دار ناشي مي‏شود. و بر همين اساس است كه گفته مي‏شود اگر ما كلمه خدا را به وسيله علم يا منطق محك بزنيم و بيازماييم، در واقع علم و منطق را به جاي خدا مورد پرستش قرار داده‏ايم و بدانها لباس خدايي پوشانده‏ايم. اين طرز تلقي كه ايمان ديني بدون هيچ استدلال و برهاني بايد پديرفته شود، ممكن است‏تلقي نارضايت‏بخش و ناراحت‏كننده‏اي به نظر آيد، درحالي كه ايمانگرايان صادق و واقعي نه تنها مشكل خاصي در اين فقدان برهان نمي‏بينند، بلكه از آن لذت برده و بدان‏مسرورند.

سورن كيركگور بكرات كساني را كه درپي اثبات حقانيت دين از طريق شيوه‏اي عيني و از راه كسب برهان و شاهد هستند، مورد حمله و استخفاف قرار داده و متذكر شده است: آنچه در اين بين در معرض خطر (و به دست فراموشي سپرده شدن است)، وجود ما به عنوان يك انسان است.

علاوه بر اين امر، او خاطرنشان مي‏سازد كه تحقيق عقلاني عيني جرياني تقريبي و احتمالي است كه در آن جريان شخص محقق به پاسخ نهايي نزديك و نزديكتر مي‏شود، ولي هرگز به طور كامل بدان دست نمي‏يابد. همواره شواهد زياد ديگري براي تحقيق باقي مي‏ماند كه بايد بررسي شود و كتابها و يا عباراتي كه بايد مورد مطالعه و دقت نظر واقع شوند. در واقع او معتقد است كه فرضا اگر ما موفق شويم و بتوانيم وجود خدا و عشق او به ما را اثبات عقلاني نماييم، اين تحقيق به جاي اينكه هدف دستيابي انسان به شناخت‏خدا را آسان كند، ايمان داشتن به خدا را غيرممكن خواهد كرد.

كيركگور مي‏گويد: «اگر خطركردني در بين نباشد، ايماني وجود ندارد. ايمان همان شور بيكران عالم دروني فرد و بي‏يقيني عيني است‏». او بارها تكرار مي‏كرد كه حقيقت جاودانه في حد نفسه و در عالم واقع يك پارادوكس نيست، بلكه در رابطه با ماست كه پارادوكس مي‏شود. در طبيعت گواههايي بركارخدا مي‏توان ديد، اما بسياري چيزها نيز مي‏توان ديد كه خلاف آنند. چه در طبيعت‏بنگريم و چه در انجيل، «بي‏يقيني عيني‏» هست و برجاي مي‏ماند. زيرا ايده انسان‏خدا (كه در مسيح تجلي كرده است) براي عقل كرانمند يك ناسازه (پارادوكس) است. (16)

عصاره فكر كيركگور درباره ايمان، كه در كتاب «مراحل و منازل راه زندگي‏» شرح و بسط داده شده، اين است كه: ايمان يك نوع شناسايي نيست، حركت‏با شور و شوق اراده است‏به طرف سعادت ابدي كه همواره انسان خواستار آن است. اين شور و شوق بر هر ترديد و دودلي ناشي از خارج فايق مي‏آيد و در امري خلاف عرف و اجماع يا غيرمنطقي و محال قرار مي‏گيرد. زيرا وحي و الهام فقط برتر از عقل نيست، خلاف عقل است. اما اينكه خداي در فوق زمان و بي‏نهايت، مانند يك فرد (آدمي) در زمان به دنيا بيايد، اين است‏خلاف مطلق عرف و اجماع، هم اثبات آن ناممكن است و هم فهميدن آن. درخور امكان فقط اعتماد به آن است، «عقل را از دست دادن براي يافتن خدا محض اعتقاد است‏»... رنج و محنت‏براي حيات مسيحي اساسي است، ايمان خود نوعي زجر است و «به صليب آويختگي عقل‏». (17)

او معتقد است كه: مسيحيت‏يك دكترين فلسفي نيست كه بايد آن را در پرتو نظرپردازيهاي عقلي فهميد; زيرا مسيح فيلسوف نبوده است و حواريون او هم يك جامعه كوچك دانشمندان را تشكيل نداده بودند.

... نخستين كسي كه دفاع از دين مسيحيت را باب كرد، در واقع يهوداي ديگري است. او نيز با بوسه‏اي خيانت مي‏كند، اما اين بوسه حماقت است. من كسي را كه از دين مسيح دفاع مي‏كند، بي‏ايمان مي‏دانم. (18) )

در انديشه كيركگور خدا شيئي نيست كه بتوان وجودش را اثبات نمود و اصلا نيازي به اثبات ندارد و به يك معنا قابل اثبات نيست. خدا، خودش را بر وجدان انساني پديدار مي‏كند; بدين معنا كه انسان را از گناه آلودگي و جداافتادگي خويش از خدا و نياز به خدا آگاه مي‏نمايد.

از يك جهت‏شرح كيركگور از ايمان (ديدگاه ايماني) پرخاشي آشكار و شديد عليه فلسفه‏هاي نظري‏اي است كه با ايمان برخورد نظري و فلسفي محض مي‏نمودند و نماينده اصلي آن هگل است. برخوردي كه كارش از ميان برداشتن فرق بين انسان و خدا و عقلي كردن آموزه‏هاي ديني و درآوردن آنها در قالب مباحثي است كه از نظر فلسفي برهاني شده‏اند.

پاره‏اي از مشكلات اين ديدگاه

1. اگر جمع‏آوري شواهد و قراين بر باور به خدا و براي تثبيت و تحكيم اين باور، بي‏فايده و نامطلوب است، پس از چه راهي مي‏توان شخصي را كه ايمان ندارد به سوي ايمان كشانيد و او را مؤمن كرد؟

به عبارت ديگر ما غير از راه اقامه براهين و شواهد براي شخص غيرمتدين چه راه ديگري در پيش رو داريم كه او را وادار نمايد به سوي ايمان ديني كشيده شود؟

پاسخ ايمانگرايان ساده است: تو بايد خودت را متعهد و ملزم كني، تو بايد به سوي ايمان خيز برداري. باور داشتن بدون داشتن (يا خواستن) هرگونه دليل و شاهدي نشان‏دهنده اين است كه باور تو درست و واقعي است.

هنگامي كه مردم متدين با ديدگاه كيركگور درباره ايمان آشنا شدند، بسياري از آنها اين ديدگاه را جذاب و دلپذير يافتند. اين ديدگاه با بسياري از تعابير ديني متون مقدس درباره ايمان، و نيز با پاره‏اي از يافته ها و تجارب شخصي خود جور درمي‏آيد.

اين نظر كه ايمان مشتمل بر عناصري از قبيل تعهد و التزام، خطر كردن، جهش و... است، توجه خيل عظيمي از مردم متدين را در مغرب‏زمين برانگيخت. عظمت و دامنه نفوذ كيركگور، تا آن حداست كه او را مي‏توان نخستين پيام‏آور بزرگترين حركت فلسفي معاصر، يعني اگزيستانسياليسم، و يكي از بنيانگذاران الهيات سخت‏كيشي نوين، در كنار شخصيتهايي چون كارل بارث و ردولف بولتمان و... به شمار آورد.

2. فرض كنيم كه ايمان نوعي جهش و خطر كردن است. در مورد اشخاصي كه تصميم خود را گرفته‏اند و ايماني خاص را برگزيده‏اند، مشكلي پديد نمي‏آيد، ولي در مورد كساني كه در مرحله تصميم‏گيري قرار دارند و هنوز بر سر دو راهي يا چند راهي هستند، چه بايد كرد؟ چگونه يك نفر تصميم بگيرد از بين بديلهاي متعدد و متنوعي كه در پيش روي دارد و همه آنها به طور يكساني موجه مي‏نمايند (كاتوليسم رومي، پروتستانسيم مسيحي و...) يكي را برگزيند؟

يك رهيافت معقول و منطقي اين است كه او به طور دقيقي بديلهاي در پيش رو را بررسي كند و ببيند كه كداميك از آنها صدقش محتملتر است و همان را برگزيند. گرچه اين همان چيزي است كه ايمانگرايان آن را غيرممكن مي‏شمارند، ولي داشتن شيوه مناسب و همگاني و بين الاذهانيي براي ارزيابي مدعيات متعارض سيستمهاي باور ديني امري ضروري مي‏نمايد. در غير اين صورت ما اساس و بنيادي براي نفي حتي غريبترين فرهنگها و اديان نخواهيم داشت.

3. اين ادعا كه «سيستمهاي باور ديني بنياديترين مفروضات را در درون خود دارند و لذا نمي‏توان آنها را به وسيله معيارهاي بيروني عقلاني مورد بررسي و ارزيابي قرار داد، دربردارنده نوعي ابهام و ايهام در واژه «بنيادين‏» است.

مقصود از اين «بنيادين‏» چه نوع بنياديني است؟ بنيادين به لحاظ معرفت‏شناختي يا بنيادين به لحاظ تاثير در نحوه حيات؟

باورهاي ديني متديننان مخلص و واقعي «بنيادين‏» هستند; بدين معنا كه اين باورها راهنماي اساسي و بنياديني براي نحوه حيات مورد علاقه او را در اختيارش قرار مي‏دهند، به زندگي او جهت داده و آن را معنادار مي‏كنند و دليل زيستن و فلسفه بودن را در اختيار او قرار مي‏دهند. آري به اين معناي خاص اين باورها بنيادين هستند. ولي اين معنا از بنيادين با «بنيادين به لحاظ معرفت‏شناختي‏» متفاوت است و از اثبات يكي، ديگري لازم نمي‏آيد. به عبارت ديگر از اينكه باوري جهت‏دهنده به حيات شخصي و فلسفه بخش به آن باشد، لازم نمي‏آيد كه آن باور «بديهيترين و واضح‏ترين و صادقترين باورها» نيز باشد. در واقع ما در زندگي روزمره خويش بخوبي مي‏يابيم كه حقايق آشكاري وجود دارند كه خودشان را كم و بيش به نحوي از انحا بر انديشه ما تحميل مي‏كنند. اين حقايق رابطه چنداني هم با باورهاي ديني خاصي كه ما پذيرفته‏ايم يا انكار مي‏كنيم، ندارند.

به نظر مي‏رسد حقايق اوليه هندسه داراي چنين وضوح و بداهتي بوده و از لحاظ معرفت‏شناخت‏بنيادين هستند. ما اينها را بنيادين در معرفت مي‏دانيم، گرچه آنها به هيچ وجه از آن نوع «هدايتگري بنيادين‏» و جهت‏بخشي و معنادهندگي براي حيات برخوردار نيستند. بنابراين اگر باورهاي ديني از ويژگي اخير برخوردارند، به هيچ وجه مستلزم برخورداري آنها از ويژگي معرفت‏شناختي نخواهد بود.

4. علاوه بر اين، اين ادعاي ايمانگرايان نيز كه «شخص نمي‏تواند ايمانش را با معيارهاي عقلاني ارزيابي كند، مگر اينكه ايمانش را از دست‏بدهد»، ادعاي بدون دليلي به نظر مي‏رسد و موارد نقض متعددي عليه آن وجود دارد. اشخاصي دست‏به ارزيابي عقلاني باورهاي ديني خود زده‏اند، بدون اينكه ايمان خود را از دست داده باشند يا اينكه در ايمان خويش اندكي دچار ترديد و اضطراب شوند.

مارتين لوتر گمان مي‏كرد كه اخترشناسي كپرنيكي (كه بر طبق آن خورشيد ثابت‏بود و زمين برگرد آن در حركت‏بود) با مباني ديني و يافته‏هاي كتاب مقدس ناسازگار است. زيرا در كتاب مقدس (يوشع 100:1412) يوشع پيامبر هنگامي اراده‏اش بر اين تعلق گرفت تا روشنايي روز را طولاني نمايد تا سربازانش بتوانند پيروزيشان را در نبرد به اتمام برسانند، به خورشيد (و نه به زمين) دستور داد تا بايستد و اين نشان مي‏دهد كه خورشيد نخست متحرك بوده، والا دستور به توقف لغو و بي‏معنا خواهد بود.

برخلاف اين ديدگاه كه بين اخترشناسي جديد و ايمان ديني نوعي تعارض احساس مي‏كند، مسيحيان در قرون اخير، كه از آن جمله كيركگور و ديگر ايمانگرايان مدرن را مي‏توان نام برد، به اين نتيجه رسيده‏اند كه خطر و زيان ناشي از پذيرش اخترشناسي جديد و ساير يافته‏هاي جديد علمي، براي ايمان بسي اندك و ناچيز و غيرقابل توجه است. حتي بسياري از متدينان و اهل ايمان بتدريج‏به اين احساس رسيده‏اند كه بعضي از ديدگاههايشان درباره خدا و اوصاف او با ساير ديدگاههاي آنها به حسب ظاهر متضمن نوعي تناقض منطقي است. مثلا شخصي ممكن است‏به اين نتيجه برسد كه باور به تدبير مطلقه الهي نسبت‏به هر چيزي كه اتفاق مي‏افتد، با باور به اراده آزاد انساني ناسازوار است. نتيجه اين احساس ناسازگاري و تناقض اين است كه اينها در پاره‏اي از فهمهاي ديني خويش از امور دست‏به تعديل زده و به بازنگري مجدد بپردازند و بندرت چنين تعديلي را به عنوان «از دست دادن ايمان‏» مي‏شمارند و بين اين دو هيچ ملازمه‏اي نمي‏بينند.

5. يكي ديگر از ادعاهاي نادرستي كه قبلا مطرح شده، اين بود كه: محك زدن ايمان به خدا به وسيله منطق و علم به معناي (يا مستلزم) بالاتر قرار دادن منطق و علم از خداست. اين ادعا هم مغالطه‏اي بيش نيست و هيچ دليل منطقي از آن حمايت نمي‏كند. در اين صورت معلوم مي‏شود كه علم و منطق كه معيار ارزيابي عقايد ديني قرار گرفته‏اند، حقانيت‏خودشان را از دين نگرفته و حقانيت آنها پيشيني است گذشته از اينكه ايمان راستين بايد از آن چنان قوت و استحكامي برخوردار باشد كه بتواند از فيلتر هرگونه آزمون منطقي سرفرازانه عبور نموده و كسب موفقيت كند; بلكه از اين ادعا نيز مي‏توان فراتر رفت و مدعي شد كه براي اينكه يك سيستم باورديني به وسيله انسانهاي خردمند و فرهيخته جدي گرفته شود و بدان اعتنا شود، اين سيستم بايد در معرض آزمونهايي از قبيل سازواري منطقي دروني، سازواري با ساير داده‏هاي فلسفي و علمي، هماهنگي و مطابقت‏با واقع، جامعيت و... قرار گيرد و بتوان آن سيستم را با اين معيارها آزمود و مورد بررسي قرار داد; والا اگر اين سيستم ديني چنان باشد كه راهي براي بررسي منطقي آن وجود نداشته باشد، انسانهاي معقول و منطقي از پذيرش و حتي جدي گرفتن آن خودداري خواهند كرد.

حتي ايمانگرايان افراطي هم معمولا از پذيرش اين امر كه باورهايشان منطقا متناقضند و يا در تعارض با حقايق اثبات شده و مسلم قرار دارند، ابا داشته و اين تعارض و تناقض را ظاهري مي‏دانند و معتقدند كه اگر كسي از چشم‏انداز بالاتري و با ديد وسيعتري نظر كند، هيچ گونه تناقض واقعي بين دين و علم و عقل وجود ندارد.

عقلگرايي انتقادي

فرض كنيد تا به حال به اين نتيجه رسيده‏ايم كه هم ايمانگرايي و هم عقلگرايي افراطي هر دو اشتباه بود و هيچيك قادر به ارائه تبيين درستي از رابطه عقل و ايمان نيستند.

برخلاف اين دو ديدگاه، كه در نقطه مقابل يكديگر قرار دارند و به هيچ وجه با يكديگر قابل جمع نيستند، موضع سومي در اينجا مي‏توان اتخاذ نمود كه به نحوي عناصري مثبت هر دو ديدگاه را با هم سازش داده و عناصر منفي آنها را كنار نهاده است. اين ديدگاه كه در حدوسط دو ديدگاه افراطي پيشين قرار دارد و نظريه متعادلتري را در اين زمينه (رابطه عقل و ايمان) ارائه مي‏دهد، ديدگاه عقلگرايي انتقادي است.

اين ديدگاه درپي آن است كه نشان دهد:

1. ارزيابي و بررسي عقلاني سيستمهاي باورديني امري است ممكن و شدني، بلكه هيچ راه گريزي از آن وجود ندارد. لذا نظر ايمانگرايان در باره عدم امكان ارزيابي عقلاني باورهاي ديني نظري ناصواب است.

2. ولي اين ارزيابي و بررسي عقلاني ممكن و بلكه مطلوب و گريزناپذير نمي‏تواند ما را به اثبات صدق قطعي، انحصاري، كلي و هميشگي يك سيستم باور خاصي برساند.

اگر ما از اين موضع دفاع كنيم كه سيستمهاي باور ديني را مي‏توان ارزيابي عقلاني كرد، ولي نتايج اين ارزيابيها و بررسيهاي عقلاني ما را به اثبات قطعي و كلي و انحصاري صدق يك سيستم خاص نمي‏رساند، در اين صورت ما در واقع از موضع عقلگرايانه انتقادي دفاع نموده‏ايم. عقلگرايانه بودن اين موضع به لحاظ قبول امكان ارزيابي سيستمهاي باور ديني و انتقادي بودن آن به لحاظ داشتن ديدگاه نقدپذيرانه نسبت‏به نتايج اين ارزيابيها و نفي كليت و قطعيت و انحصاريت اين ارزيابيها مي‏باشد.

نتيجه اينكه عقلگرايي انتقادي ديدگاهي است كه معتقد است: سيستمهاي باورديني مي‏توانند و بلكه بايد به لحاظ عقلاني نقادي شوند، هرچند اثبات قطعي و انحصاري و كلي صدق يك سيستم باور خاص غيرممكن است.

عقلگرايان انتقادي نيز، همچون عقلگرايان افراطي، به ما توصيه مي‏كنند تا همه قابليتها و استعدادهاي عقلاني خويش را تا بيشترين حد ممكن، در ارزيابي و وارسي باورهاي ديني به كار ببنديم و از تمام توان عقلاني خويش در اين زمينه استفاده كنيم كه اين امر مستلزم تلاشهاي عقلاني ذيل مي‏باشد:

1. بسط و گسترش هرچه بيشتر بهترين براهين عقلاني ممكن براي اثبات مدعيات اصلي دين.

2. ملاحظه و بررسي عقلاني و درحد امكان پاسخگويي به اشكالات و اعتراضات عمده واردشده بر سيستم‏باور ديني.

3. بررسي و ملاحظه مبادي و مباني عقلاني باورهايي كه قالب برهاني پيدا ننموده‏اند. (باورهايي كه به صورت تئوريك شكل منطقي و برهاني پيدا نكرده‏اند.)

4. ملاحظه و توجه نسبت‏به لوازم عقلاني باورهاي ديني.

و در يك كلام مستلزم «تلاش براي رسيدن به فهمي خردپسند از اعتقادات ديني‏» است.

با همه اين اوصاف، عقلگرايي انتقادي همواره به ما گوشزد مي‏كند كه نبايد نسبت‏به نتايج و ثمرات اين ارزيابيها و بررسيهاي عقلاني اعتماد و خوش‏بيني بيش از حد داشته و اين نتايج را قطعي و كلي و انحصاري بشماريم از يكسو ما بايد تمام توان عقلاني خويش را به كار بنديم و در اين راه لحظه‏اي درنگ نكنيم و از سوي ديگر هميشه نتايج اين ارزيابيها را نقدپذير دانسته و آنها را همواره در معرض نقد و بررسي قرار دهيم. بنابراين اين ديدگاه به لحاظ توجه به توانايي عقل در ارزيابي سيستم‏باور ديني با ديدگاه عقلگرايانه افراطي همراهي مي‏كند و به لحاظ توجه به محدوديتها و ضعفهاي ارزيابي عقلاني و نقادي آن، با ديدگاه ايمانگرايانه همراه است. اين ديدگاه را از دو جهت مي‏توان ديدگاهي انتقادي شمرد.

1. اين ديدگاه به همان اندازه بر نقش عقل در نقادي (ارزيابيهاي نقادانه) باورهاي ديني تاكيد مي‏كند كه در مخالفت‏با اثبات صدق انحصاري چنين باورهايي به وسيله ارزيابيهاي عقلاني.

2. در مقام بررسي «شان عقل‏» هم نظري انتقادي داشته و همواره بر محدوديتها و نارساييهاي قضاوتهاي عقلاني نيز نظر انتقادي دارد. مي‏توان گفت اين موضع نقادانه معرفت‏شناختي (كانتي) است كه ثمره خودش را در فلسفه دين و كلام جديد در قالب عقلگرايي انتقادي نشان مي‏دهد. اگر ما در موضع نقد اين ديدگاه قرار يگيريم، بايد ابتدا مبناي معرفت‏شناختي اين ديدگاه را كه در واقع همان ديدگاه انتقادي كانت نسبت‏به عقل نظري است مورد نقد و بررسي قرار داده و سپس در مرحله بعد در حوزه الهيات و فلسفه به نقد و بررسي بپردازيم.

اگر بخواهيم دقيقا برطبق توصيه عقلگرايي انتقادي عملي كنيم، چه بايد بكنيم و چگونه با باورهاي ديني برخورد نماييم؟ به عبارت ديگر، اگر ما بخواهيم يك عقلگراي انتقادي تام و تمام و وفادار به اصول و ضوابط خود باشيم، در ارزيابي و نقد و بررسي باورهاي ديني چگونه بايد رفتار نماييم؟

الف. اولين قدمي كه در اين عرصه بايد برداريم، اين است كه دست‏به گزينش زده و از ميان مجموعه باورهاي ديني، باور ديني خاصي را، يا گروه محدود و خاصي از اين باورها را، براي مطالعه انتخاب نماييم. زيرا در غير اين صورت اگر بخواهيم به وارسي همه باورهاي ديني بپردازيم، نتيجه تحقيق و مطالعه ما بسيط و عاميانه خواهد بود.

در مرحله گزينش خوب است كه به دو نكته توجه داشته باشيم:

1. آن باور يا دسته باورهايي را براي مطالعه و بررسي گزينش نماييم كه جنبه بنيادين داشته و به منزله زيربناي ساير باورهاي ديني به شمار مي‏روند; مانند اعتقاد به وجود خدا.

2. آن باور يا باورهايي را انتخاب نماييم كه خود نيز به قبول آن تمايل داشته و به آن اعتقاد داشته باشيم تا در مقام فهم آن دچار مشكل و پيشداوري نشده و نگرش ما نسبت‏به آن باور، نگرشي بيروني نباشد. يعني با ديده عامل بتوانيم آن را مطالعه كنيم و نه صرفا از عينك ناظر بي‏طرف. در غير اين صورت اگر نسبت‏به قبول باور گزينش شده تمايلي و اعتقادي نداشته باشيم، نيازمند بذل توجه زياد نسبت‏به كساني كه اين باور را پذيرفته‏اند و بدان اعتقاد مي‏ورزند، هستيم.

ب. پس از مرحله انتخاب و گزينش باوري خاص براي مطالعه و بررسي، قدم دوم اين است كه تا آنجا كه امكان دارد، «آن باور را بدرستي و با دقت هرچه تمامتر بفهميم‏» و تلاش كنيم تا در ناحيه فهم درست و دقيق آن باور دچار خطا و اشتباه نشويم. اين امر مستلزم اين است كه:

1. تعاريف دقيق و روشني از اصطلاحات كليدي به كار رفته در آن باور به دست داده و از اين راه حدود و ثغور هريك از مفاهيم اساسي و بنيادين را روشن كنيم.

2. لوازم منطقي پذيرش اين باور را جستجو نموده و به طور دقيق مشخص نماييم تا معلوم شود كه اگر كسي اين باور خاص را بپذيرد، به چه باور يا باورهاي خاص ديگري نيز بايد گردن نهد و از پذيرش چه باورهايي بايد امتناع ورزد؟

3. مبادي و مباني پذيرش اين باور را نيز مشخص كنيم تا روشن گردد كه قبول اين باور بر پذيرش پيشين چه باورهاي ديگري مبتني است.

اگر بخواهيم موارد فوق را در قالب يك مثال توضيح دهيم، بايد بگوييم كه باوري مانند باور به وجود خدا نيازمند به اين است كه اولا اصطلاح كليدي «خدا» و نحوه وجود او به درستي تصور و فهميده شود. ثانيا معلوم شود كه پذيرش باور به وجود خدا، باور به چه امور ديگري را درپي دارد (مانند باور به معاد) و با چه اموري سر ناسازگاري دارد (مثلا با باور به بي‏نظمي كل در عالم). ثالثا اين باور چه باورهاي ديگري را پيشفرض خود قرار داده است.

4. اگر آن باور از جمله باورهاي ديني‏اي باشد كه خود ما نيز بدان معتقديم، در اين صورت ما بايد به آرا و انديشه‏هاي مخالفين و نقدها و سؤالات آنان نيز توجه كنيم تا هرچه بيشتر مشكلات، ابهامات و تناقضهاي منطقي محتمل در آن باور براي خود ما هم معلوم گردد.

ج: پس از آنكه مطمئن شديم كه آن باور خاص را بدرستي فهميده و به همه لوازم، مباني، اشكالات و ابهامات آن تفطن پيدا كرده‏ايم، قدم سوم اين است كه به بررسي و نظر كردن در دلايل، شواهد و مدارك مخالف و موافق به آن پرداخته، و آنها را در پرتو اصول و ضوابط تحقيق منطقي و عقلاني بررسي كنيم. عقلگرايي انتقادي به ما توصيه مي‏كند كه در اين عرصه از تمام توان و استعداد عقلاني خويش مدد بگيريم، ولي همواره به ما يادآوري مي‏نمايد كه اين دلايل و شواهد از اثبات قطعي، همگاني و انحصاري يك سيستم باور خاص ناتوان‏اند. اين ناتواني از اثبات قطعي همگاني انحصاري ما از به كار بردن عقل در ارزيابي دين باز نداشته و به هيچ وجه به معناي بي‏اعتباري مطلق شواهد و دلايل منطقي نيست.

به يك معنا عقلگرايي انتقادي بيش از دو موضع پيشين (عقلگرايي افراطي و ايمانگرايي) در معرض نقد و (جرح) قرار دارد. زيرا از يكسو عقلگرايي انتقادي كه خودش را متعهد به ارزيابي عقلاني باورهاي ديني احساس مي‏كند نمي‏تواند مانند شخص ايمانگرا با توسل به «جهش ايمان‏» براحتي اشتباهات و لغزشهاي ناشي از به كار بردن نادرست عقل را به فراموشي بسپارد. پس بدين لحاظ او در معرض خطر اشتباه و لغزش قرار دارد و رسالتي بس سنگين احساس مي‏كند. او از سوي ديگر، همچون عقلگراي افراطي، آن اطمينان خاطر نسبت‏به نتايج استدلالات عقلاني در اثبات قطعي و كلي و انحصاري سيستم‏باور ديني خاصي ندارد، به طوري كه براحتي و با كمال قاطعيت اعلام كند كه موضع خاصي صددرصد درست‏بوده و تمام بديلهاي آن باطل و كذب محض است. و بر همين اساس، و برخلاف هر دو ديدگاه ديگر، عقلگراي انتقادي هرگز خودش را در موضع حل نهايي و هميشگي و به بهترين وجه سوالات كلامي قرار نداده و لذا هرگز مدعي نمي‏شود كه بحث درباره صدق و اعتبار باورهاي ديني‏اش به نتيجه نهايي و خط پايان خود رسيده و جايي براي نقد و بررسي باقي نمانده است. او همچنان راه را براي بررسي و نقد و كاوش بيشتر و بهتر در اين زمينه باز ديده و در نتيجه به نوعي آزادانديشي در عرصه گفتگوي كلامي دست پيدا مي‏كند.


1. Religious Belif - System اين تعبير در طي مقاله چندين بار تكرار شده است و مقصود از آن باورهاي ديني‏اي هستند كه شكل سيستماتيك به خود گرفته و در قالب مفاهيم و سيستم خاصي عرضه مي‏شوند. بنابراين سيستم باور ديني از يكسو دربردارنده پاره‏اي از تجارب و باورهاي خاص ديني است و از سوي ديگر مشتمل بر مفاهيم و سيستم عقلاني خاصي نيز مي‏باشد.

2. Worldly wisdom ، خرد دنيائي يا به تعبيري عقل جزوي و اين دنيايي.

3. آتن سمبل فلسفه يونان (فلسفه ارسطويي) و اورشليم سمبل آيين مسيحيت است.

4. Strong Rationalism عقلگرايي شديد، قوي و افراطي كه در برابر عقلگرايي انتقادي به كار مي‏رود.

5. مقصود از Rationalism در اين مقاله، آن چيزي است كه در نقطه مقابل Irrationalism يا fideism به كار مي‏رود كه بدين معنا عقلگرايي مستلزم نوعي اعتماد و اتكا بر عقل و استدلالهاي عقلاني در مقام تعيين باورها و اعمال و... مي‏باشد.

بايد توجه داشت كه اين معنا از عقلگرايي با آنچه از همين واژه در معرفت‏شناسي فهميده مي‏شود، تفاوت دارد. در معرفت‏شناسي عقلگرايي در برابر تجربه‏گرايي به كار مي‏رود و مقصود از آن اين است كه حقايق اساسي و مهم و بنيادين در معرفت‏بشري به وسيله عقل محض (بدون تكيه بر تجربه حسي) قابل ادراك و اثبات است.

6. ويليام كينگدون كليفورد، استاد رياضيات در يونيورسيتي كالج لندن بود كه به مباحث فلسفي نيز علاقه فوق‏العاده‏اي داشت. او مبلغ پرشور «دين انسانيت‏» و در اين زمينه تندرو و متعصب بود و نه فقط روحانيان مسيحي را دشمن بشريت و مسيحيت را آفت مي‏شمرد، بلكه به هر گونه اعتقادي نسبت‏به وجود خدا حمله مي‏كرد و آن را مخالف پيشرفت انسان و اخلاق مي‏شمرد. ر.ك: كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ج‏8، ص‏132 و133.

7. جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، ص‏156. اين حكم مطلق و عام كليفورد را نادرست دانسته و چند مورد نقض را براي آن برمي‏شمارد كه عبارتند از: باورهاي ادراكي، باور به گزاره‏هاي بديهي (جهان وجود دارد)، حقايق تحليلي، گزارشهاي قابل قبول حافظه خود ما (من امروز صبحانه خوردم)، باورهايي كه به هنگام اعتقاد به آنها، در وجود آنها نمي‏توان شك كرد (دندانم درد مي‏كند). اين باورها مستقيما از احوال ما ناشي مي‏گردند و نه در نتيجه اغلب به عنوان باورهاي پايه يا بنيادين توصيف مي‏شوند.

8.

9. همان، ص‏160.

10. لاك در امكان وحي و الهام الهي ترديدي روا نمي‏داشت. او در واقع به عقايدي چون جاودانگي نفس و رستاخير تن باور داشت و اصرار مي‏ورزيد كه امكان ندارد گزاره‏هايي كه مغاير عقل هستند، مكشوف و ملهم از سوي خدا باشند. او مي‏گفت: «هنگامي كه خدا پيامبر را ايجاد مي‏كند، بشر را اعدام نمي‏كند; او همه قواي بشر را در وضع طبيعي باز مي‏نهد تا ياريش دهد درباره الهامات خود ارزيابي كند كه آيا منشا الهي دارند يا نه؟» (جستار4، 19، 14;2، ص‏438، به نقل از تاريخ فلسفه كاپلستون ترجمه جلال‏الدين اعلم، ج‏5، ص‏138).

11. البته آكويناس دو گروه از حقايق وحياني را از هم تفكيك مي‏نمود: دسته اول حقايق منزلي است كه با اينكه وحي شده‏اند، ادراك آنها از طريق عقل و برهان هم ممكن است. از آن جمله است: وجود خداوند و صفات ذاتي وي يا وجود روح انساني و فناناپذيري آن. علت اينكه چرا خداوند حقايقي را به انسان وحي كرد كه حتي عقل طبيعي هم قدرت درك آن را دارد، اين است كه فقط معدودي از انسانها فيلسوف مابعدالطبيعه‏اند و حال آنكه همه انسانها بايد رستگار شوند.

دسته دوم: حقايق وحي شده كه عبارت است از اموري ايماني كه بدرستي بيان شده و مافوق تمامي مراتب عقل انساني قرار دارند; مثل تثليث، تجسد و استخلاص. هيچ نوع تفكر فلسفي وجود ندارد كه بتواند دليلي ضروري به نفع حقيقتي از اين نوع اقامه كند. هرچند كه عقل قادر به اثبات كذب اين امور نيز نمي‏باشد. به نقل از (اتين ژيلسون، عقل و وحي در قرون وسطي، شهرام پازوكي، ص‏60).

12.

13. از فيلسوفان متاخرتري كه سعي در پيمودن چنين طريقي نموده‏اند، مي‏توان از ادموند هوسرل و برتراندراسل نام برد.

14. از فيلسوفاني كه عليه ديدگاه «عقل محض خالي از هرگونه پيشفرضي‏» استدلال نموده اند، مي‏توان از لوديگ ويتگنشتاين و هانس گئورگ گادامر نام برد.

15. Fideism كه در اصل ism - Faith بوده است، ريشه لاتيني دارد و از FEE-day - ism گرفته شده است كه واژه لاتيني Fides به معناي ايمان ( Faith ) مي‏باشد.

16. به نقل از فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه داريوش آشوري (شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1397، ج‏7، ص‏336.

17. به نقل از روژه و رنو و ژان وال، نگاهي به پديدارشناسي، ترجمه يحيي مهدوي (انتشارات خوارزمي، 1372)، ص‏128و129.

18. همان، ص‏115 و116.

مقاله حاضر تحريري است آزاد و همراه با دخل و تصرف، از فصل سوم كتاب Reason and Religious Belief ، تاليف ميكائيل پيترسون، ويليام هاسكر و ديگران (انتشارات دانشگاه آكسفورد، 1991).

/ 1