علل و عوامل انحطاط و شکست معتزله نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علل و عوامل انحطاط و شکست معتزله - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علل و عوامل انحطاط و شكست معتزله

علل و عوامل انحطاط و شكست معتزله: درست است كه معتزله, بعنوان مكتبى متشكل, شكست خوردند و از هم پاشيدند. اما مسلماً تاءثير آنها بر ديگر مذاهب اسلامى, همچنين بر علم و تمدن اسلامى, انكارناپذير است. به همين دليل هم شناخت اين مذهب ضرورت دارد و هم بررسى علل و عوامل انحطاط آن.

مسلماً در سقوط و اضمحلال هر مكتب و مذهب, اعم از كلامى و فكرى يا سياسى و اجتماعى علل فراوانى دخالت دارد كه عملاً پى بردن به همه آنها امرى ممتنع است.

امّا برخى از عوامل را مى توان در شمار مهمترين عوامل ذكر كرد. در مورد معتزله هم چنين قضاوتى صحيح است. بنابراين سعى مى كنيم اهم مواردى را كه در تلاشى اين مذهب موئثر بود, بيان نمائيم.

1ـ اصولاً مهمترين عامل شكست نهضت ها, انقلاب ها و مذاهب فكرى و سياسى, از درون خودشان نشاءت مى گيرد. نگاهى به تاريخ تحولات سياسى و فكرى عالم, اين فرضيه را اثبات مى كند.

مهمترين عاملى كه معتزله را در سراشيبى سقوط قرارداد, خودشان بودند. آنان فريب قدرت را خوردند. كودكانه به قدرت نزديك شدند, بى آنكه عاقبت كار را بسنجند.

سرمست از اين تقرب, بى پروا عربده قدرت كشيدند, آنچنانكه همه مخالفانشان را بيدار كردند. بيش از سى سال بر مركب قدرت سوار بودند. اما عليرغم شعار آزدايخواهى كه مى دادند بشدت مخالفانشان را سركوب نموده, اجازه كمترين عرض اندامى به آنها نمى دادند. سركوب مخالفان براى آنان مظلوميتى بوجود آورد.

اصولاً مظلوميت چه واقعى و چه كاذب, تاءثير فراوانى بر مردم مى گذارد. چنانكه در مورد مخالفان معتزله اين امر واقع شد. نمود و تجلى بارز اين حقيقت, برخورد آنان با احمد حنبل است كه در دوره حاكميت معتزله دائماً تحت فشار و آزار بود اما به هنگام افول قدرت معتزله وقتى او مرد به قول مسعودى, بر جنازه او چندان مردم حاضر شدند كه چنان انبوهى بر جنازه هيچكس از گذشتگان ديده نشده بود. (1) 2ـ ظاهراً چنين به نظر مى رسد كه حمايت خلفاى عباسى در بسط قدرت و نفوذ معتزله, اما نبايد فراموش كنيم كه توده هاى مردم همواره به حكام اموى و عباسى به عنوان خلفاى جائر و جابرى مى نگريسته اند كه غاصبانه بر قدرت مسلط شده اند. سلوك و رفتار معتزله با خلفا, ميان آنها و مردم فاصله زيادى ايجاد كرده بود. معتزله, هر چه بيشتر به خلفا نزديك مى شدند از مردم بيشتر فاصله مى گرفتند. هر چند پيش از آن هم, به عنوان قشرى روشنفكر و نسبتاً مرفّه, نفوذ توده اى چندانى نداشتند.

اصلاً توده هاى مردم, با مسائل صرفاً عقلانى و ذهنى چندان رابطه خوبى ندارند و پرداختن به آنها برايشان اهميتى ندارد. آنان بيشتر به دنبال كسانى هستند كه خط مشى عملى زندگى را به آنها نشان دهند. فقها, از اين گروه بودند و بنابراين در ميان مردم نفوذ و احترام ويژه اى داشتند.

معتزله, تمام توجهشان, معطوف عوامل عقلى بود. طبعاً نمى توانستند در ميان توده هاى مردم طرفداران زيادى داشته باشند.

نزديك به خلفا اين فاصله را بيشتر مى كرد. بنابراين وقتى معتزله مورد هجوم قرار گرفتند ياورى نداشتند كه به حمايتشان برخيزد.

3ـ مخالفت فقها و محدثين: اصولاً فقها و محدثين با علوم عقلى و از جمله كلام و فلسفه ميانه خوبى نداشته اند چنانكه شافعى گفته است, اگر بنده اى به همه منهيات خداوند غير از شرك دچار شود بهتر از آنست كه در علم كلام نظر كند. (2) هم او گفته است كه, حكم من در باب علماء كلام آنست كه آنانرا به تازيانه بزنند. آنها مستحق آن هستند كه آنها را با شاخه هاى درخت خرما بزنند و در ميان كوچه ها بگردانند. (3) احمد بن حنبل گفته است كه اهل كلام هيچگاه روى رستگارى نخواهند ديد و همه علماى كلام زنديق اند. (4) بنابراين فقها و محدثين, هيچگاه با معتزله ميانه خوبى نداشتند. از همان آغاز به مخالفت با آنها پرداخته, آنان را بدعت گذارانى مى دانستند كه موجب انحراف در دين مى شوند. مقبوليت فقها در نزد مردم, به دليلى كه گفتيم, و نفوذ برخى از آنها بر خلفا, موجب شد با قدرت در مقابل معتزله بايستند و در نهايت با استفاده از موقعيت هاى برترى كه داشتند, بر آنها پيروز شوند.

4ـ اصولاً به قدرت رسيدن معتزله, معلوم عوامل و عللى طبيعى نبود. به همين دليل, هميشه احتمال سقوط آنان مى رفت. قبلاً نيز اشاره كرديم كه نزديك شدن خلفاى عباسى مخصوصاً مامون, به معتزله, به دليل اعتقاد قطعى آنها به مكتب اعتزال نبود. بنابراين معتزله از همان آغاز نزديك شدن به حكام, شكننده بودند.

5ـ محافظه كارى رهبران معتزله: اصولاً نهضت معتزله يك نهضت, روشنفكرانه بود.

اين چنين نهضتى, همچوقت همه عناصر لازم, جهت ماندگارى را ندارد. چرا كه يك نهضت جهت ماندگارى, نيازمند نوعى جامعيت و انعطاف است. بدين معنى كه بايد توانائى آنرا داشته باشد كه طيف هاى مختلف را زير پوشش خود بگيرد. از مردم عامى تا خواص و برگزيدگان. بطور كلى يكى از دلايلى كه اديان الهى توانسته اند ماندگار باشند, همين است كه توانائى پاسخگوئى به هر قشر و گروه اجتماعى, اعم از روشنفكر و عامى را داشته اند. مذهب معتزله چنين توانى را نداشت. يك مكتب روشنفكرانه بود و تنها مى توانست پاسخگوى نيازهاى فكرى و بحث هاى عقيدتى گروه معدودى از افراد جامعه باشد. بنابراين به مجرد ضربه خوردن اين قشر, معتزله ضربه خوردند و بسرعت طريق انحطاط و اضمحلال در پيش گرفتند.

طبعاً رهبرانى كه نماينده قشر روشنفكر جامعه باشند, متناسب با آرمانها و ايدهآلهاى طبقه خود عمل مى كنند. قشر روشنفكر را نوعاً كسانى تشكيل مى دهند كه قبل از آنكه اهل مبارزه رو در روى در ميدان باشند, اهل محاجه و استدلالات لفظى بوده و حتى غالباً از مبارزات, جدى رو در روى واهمه دارند. اين امر, اين قشر اجتماعى و مخصوصاً رهبرانشان را گرفتار نوعى محافظه كارى مى كند, بطورى كه در مواقع لزوم و موقعيت هاى حساس قادر به تصميم گيرى حياتى و قاطع نيستند. به نظر مى رسد كه معتزله شديداً به اين آفت مبتلا بوده اند.

6ـ فساد عقيدتى و اخلاقى: هر چند همه اخبارى كه در زمينه فساد اخلاقى و عقيدتى برخى از معتزله به ما رسيده است, قابل اعتنا و اعتماد نيست, لكن نمى توان, اين واقعيت را انكار نمود كه فاصله گفتن نسبى از مبانى شريعت, ضديت و دشمنى بافقها, و نزديكى به مراكز قدرت, آشنائى با فرهنگ هاى بيگانه و در مواردى متاءثر شدن از آنها, باعث شده بود كه معتزله گرفتار انحرافاتى در عقيده و عمل شوند.

ميدانيم كه تا حدودى بروز چنين امرى در مكتبى به گستردگى معتزله, طبيعى است.

اما, برخى از معتزله, مخصوصاً در دوره قدرتمدارى, چنان گرفتار خودبينى و غرور علمى شدند كه بتدريج با مبانى شريعت, فاصله گرفتند. برخى از آنان گرفتار فساد اخلاقى و شرابخوارى شدند. چنانكه كسانى چون نظام در عصر خودشان, متهم به شاهد بازى, شرابخوارى و همچنس بازى شدند.(5)و بعضى از آنها زن احمد بن خابط و فضل حدثى, در اثر نزديكى با مسيحيان و مانويان با اصول قطعى قرآن به مقابله برخاستند از جمله آنكه قائل به الوهيت حضرت عيسى شدند. (6)يا تحت تاءثير فرهنگهاى مشرق زمين مخصوصاً هندوان معتقد به تناسخ و حلول, قرار گرفتند. (7) نفوذ عناصرى چون ابن راوندى (كه بعدها از معتزله جدا شد.) احمد بن خابط, فضل بن حدثى (كه هر سه از شاگردان نظام بودند.) حيثيت اجتماعى و اخلاقى معتزله را شديداً لكه دار كرد. البته, همانطور كه گفتيم, اعتماد مطلق به اين اقوال جايز نيست. چرا كه, عمده تاريخ معتزله توسط مخالفانشان نوشته شده است.

7ـ مخالفت با شيعه: از جمله عوامل شكست معتزله, مخالفتشان با شيعه بود. اين مخالفت از همان آغاز شكل گيرى اين مكتب كاملاً محسوس بود. واصل, غير مستقيم, اين مخالفت را ابراز مى داشت. اما كسانى چون عمروبن عبيد, آشكار با شيعه و ائمه آن مخصوصاً على (ع) مخالفت مى كردند.

البته معتزله بغداد, بر خلاف معتزله بصره تا حدودى به شيعه گرايش داشتند و شايد همين امر هم در دوام و بقاى بيشتر آنها بى تاءثير نبود.

معتزله, حتى به اندازه خلفاى عباسى, هوشيارى نداشتند كه از نفوذ توده اى شيعه, بنفع خود استفاده كنند. به همين دليل, مستقيم يا غير مستقيم در مقابل آنها ايستادند. نمى توان اين فرضيه را كه معتزله, در توطئه ى قتل و به شهادت رساندن على بن موسى الرضا (ع) شركت داشته و يا حداقل از آن آگاه بوده اند, فرضيه اى ضعيف تلقى نمود. چرا كه, آنان نفوذ فراوانى بر مامون داشتند و او تقريباً همه كارهايش, حتى انتخاب نخست وزير را, با نظر خواهى از آنان انجام مى داد.(8) 8ـ تشعبات و درگيرىهاى داخلى معتزله: يكى از عوامل اضمحلال معتزله, اختلافات و درگيرىهاى درونى خودشان بود. اين اختلافات, تا حدودى طبيعى است و حتى مى توان گفت, نشانه سلامت يك حركت فكرى, فرهنگى و اجتماعى است. اما اگر از حد بگذرد مسلماً باعث از هم پاشيدگى هاى درونى خواهد شد.

در مورد معتزله, در مقاطعى از زمان, اين اختلافات به حدى مى رسيد كه آنان يكديگر را تهديد و تكفير مى كردند. البته عواملى چون, آشنائى معتزله با فرهنگهاى بيگانه, نفوذ عوامل به درون اين مكتب, و گستردگى معضلات و شبهات و مسائل مطروحه, در بروز اين اختلافات و دامن زدن به آنها اثرى تعيين كننده داشت.

9ـ تاءثير پذيرى معتزله از بيگانگان: در آغاز معتزله, جهت دفاع از اسلام, اقدام به ترجمه كتب و آشنا شدن با فرهنگ ها و معارف بيگانه نمودند. اما بتدريج چنان در اين اقدام خود افراط كردند كه از مبانى احكام اسلامى فاصله گرفتند و حتى جذب تعاليم غير اسلامى شدند. گاه اين زياده روى به قدرى محسوس است كه انسان فكر مى كند آنان مدافع يهود و مسيحيت يا مانويت اند و يا اصلاً توسط آنها اجير شده اند تا دينشان را توسعه دهند. در زمره اينگونه افراد مى توان از كسانى چون عيسى بن صبيح, احمد بن ايوب مانوس, احمد بن خابط, فضل بن حدثى و... نام برد.

تاءثير گرفتن معتزله بهانه خوبى به مخالفانشان, مخصوصاً فقها و محدثين سنت گرا مى داد تا آنان را بدعت گذار در دين و منحرف معرفى نمايند.

10ـ به قدرت رسيدن جناح عرب گراى عباسى: حاكميت اين جناح كه نماينده مشخص آن متوكل خليفه عباسى است, سبب شد, بطور كلى جلوى مباحث عقلانى, مباحث و مناظره گرفته شود.

بر خلاف نظر رايج كه تصور مى شود, متوكل در از ميان برداشتن معتزله نقش تعيين كننده اى داشته چنين به نظر مى رسد كه او تنها به اضمحلال و انحطاط معتزله, كه شرايط آن به دست خودشان و به دلايل فوق الذكر فراهم شده بود, آمك كرد.

11ـ ظهور چهره اصلاح طلبى چون, ابوالحسنى اشعرى, كه ضمن آشنائى با اصول معتزله به مبانى شريعت نيز اعتقاد راسخى داشت.

اصولاً يك نهضت فكرى و علمى قابل حذف نيست مگر به دست, نهضت فكرى ديگرى كه آگاهانه به مقابله با آن برخيزد. جريانها سياسى, خلفا و حكام نمى توانند. نقش تعيين كننده اى در ضربه زدن به نهضت ها و حركتهاى فكرى داشته باشند. مبارزه با يك جريان علمى تنها از رهگذر علم ميسر است. اين واقعيت در مورد معتزله, دقيقاً مصداق دارد. آنان در اوائل قرن چهارم هجرى, با چهره ى بافراستى مواجه شدند كه هم مجهز به حربه هاى آنها بود و هم توانسته بود نقاط ضعفشان را بخوبى بشناسد و به خاطر همين شناخت, خود را مجهز به حربه هاى جديد نمايد. ابوالحسن اشعرى با اعتزال از معتزله و تهاجم فكرى به آنها, زمينه را براى از هم گسيختگى معتزله فراهم آورد.

1- مروج الذهب, ج 2, ص 511.

2- صفا, دكتر ذبيح الله, تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى, تهران, اميركبير 1356, ص 143. به نقل از تلبيس ابليس, ابن جوزى, ص 83.

3- مقدمه ابن خلدون, ج 2, ص 957.

4- تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى, ص 143, به نقل از تلبيس ابليس ص 82ـ83.

5- . Encyclopaedia of religion , vol,10,p,222 .

6- ملل و نحل, ج 1, ص 84.

7- همان, ج 1, ص 85.

8- الفهرست, ص 302.

/ 1