علم و اختيار انسان يا انسان و طبيعت
آيتالله جعفر سبحانى مسئله جبر و اختيار از مسائل عميق فلسفى است كه مورد علاقه همگان مىباشد، در حالى كه غالب مسايل فلسفى فقط براى گروه خاصى مطرح است. به خاطر كششى كه همه انسانها به مسئله جبر واختيار دارند،اين مسئله حالت همگانى پيدا كرده، و عقايد گوناگونى در رابطه با آن ابراز شده و هر كس به نوعى، حس كنجكاوى خود را، قانع ساخته است. برخى از مردم هر نوع مسئوليت را از خود سلب كرده و خود را آلت ستبخت وسرنوشتساختهاند وبرخى از حكيمان نيز ناخود آگاه، بر اين انديشه صحه گذارده، گفتهاند:
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم
يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم
يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم
تو خود گر كنى اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
تفسير قوانين طبيعى از ديدگاه فيزيك كلاسيك
دانشمندان طبيعى تا اواخر قرن نوزدهم طبيعت را قانونمند انديشيده و آن را تودهاى از علل و معلولات مىدانستند كه هر علت معينى، معلول خاصى را به دنبال دارد و با آگاهى از وجود علت مىتوان وجود معلول را به طور قطع و يقين، پيش بينى كرد. آنان بر پايه اين اصل، جهان طبيعت را تفسير مىكردند و ما از اين نظريه به «قانونمندى قطعى طبيعت» و نتيجه بخش قطعى آن، تعبير مىكنيم، اين نظر از قرن هفدهم ميلادى آغاز و تا اوايل قرن بيستم بر افكار دانشمندان حكومت مىكرد. توضيح اين كه: در قرن هفدهم ثابتشد كه حركت كليه اجرام آسمانى بر طبق قوانين ثابت و پابرجايى صورت مىگيرد كه توسط دانشمندان توجيه و اعلام شده است. «نيوتن» مىگفت: «بايد تمام امور طبيعى را با استدلالات مناسبى از روى اصول مكانيك (قواعدى كه از اعمال قوانين عليت در طبيعتبى جان به دست مىآيد) نتيجه گرفت. گفته «نيوتن» روز به روز بر طرفداران خود افزود و در نيمه قرن نوزدهم اين عقيده به اوج خود رسيد تا آنجا كه «هلمولتز» دانشمند معروف آلمانى اعلام كرد كه همه علوم طبيعى بايد به علم مكانيك منجر شود; يعنى آنگاه كه در جهان بى روح مطالعه مىكنيم بايد علت و معلول را تشخيص داده، رابطه آنها را به تحقيق معلوم نماييم و هيچ جبر را جز در سلسله قانون عليت در نظر نگيريم. همچنين «خامى لرد كلوين» دانشمند انگليسى اعتراف نمود تا نمونه مكانيكى از هر چيز را به تصور در نياورد، آن را درك نمىكند. (2) جبر انگارى انسان با استناد به جبر طبيعى
تفسير رخدادهاى طبيعت از طريق قانونمندى طبيعت و جبر على حاكم بر آن، يك بحث علمى است و اظهار نظر در باره آن حق دانشمندان علوم طبيعى است، و اين را هم مىپذيريم كه تا يك قرن قبل، علما و دانشمندان طبيعتشناس، حركت جهان طبيعت را در امتداد يك خط مشخص على و معلولى ترسيم مىكردند، به گونهاى كه اگر كسى از وجود علل آگاه مىشد، مىتوانست همه حوادث آينده را پيش بينى حتمى كند و حتى پيشگويى منجمان و ستاره شناسان را بر همين اصل استوار مىدانستند كه از طريق علم به سبب، مسبب را به صورت حتمى گزارش مىكنند. ما فعلا در استوارى و عدم استوارى آن سخن نمىگوييم; زيرا از حوزه بحث ما بيرون است، آنچه مهم است اين است كه گروهى از اين اصل علمى، نتيجه فلسفى گرفته و معتقد شدند كه جبر طبيعى منشا جبر بشرى است و از «جبر انگارى طبيعت»، «جبر انگارى رفتارهاى بشرى» را نتيجه گرفتهاند و اين گونه افراد با خود مىگفتند: اكنون كه جهان بى روح تابع قانون عليت است، چرا جهان ذى روح از اين قاعده بركنار باشد، اين گروه كه از جبر حاكم بر طبيعت، به جبر در حيات انسانى پى بردهاند، جبر انسانى را به دو نوع تفسير كردهاند: 1. جبر انگارى اكيد:
رايجترين تفسير جبر انگارى كه گاه «جبر انگارى اكيد» ناميده مىشود بر سه اصل استوار است: الف. همه رويدادها تعيين و تعين دارند، يعنى حتمى و تخلف ناپذيرند. ب. پذيرش آزادى انسان عبارت است از پذيرش فقدان جبر. ج. نتيجه مخالفت اصل دوم با اصل اول اين است كه آزادى، وهمى بيش نيست. و به تعبير ديگر: فيزيك كلاسيك، توصيف مستوفايى از واقعيتبه دست مىدهد، چنان كه به نظر «لاپلاس» همه حوادث آينده، با اطلاع از حالت كنونى همه ذرات، قابل پيش بينى است. اگر رويدادهاى اتمى از قوانين دقيق و اكيد پيروى كنند، و اگر قوانين همه چيزها، بدون هيچ كسر و باقيمانده، بر وفق قوانين تشكيل دهنده آنها، بيان شوند در اين صورت هر رويدادى جبرى و متعين است. در رفتار نگرى، چنين تصور مىشود كه افعال انسانى جبرى است، انسان را يك مكانيسم پيچيده تلقى مىكند كه بر آيند رفتاريش، فرآورد نيروهايى است كه در او استيا بر او مؤثر است، اعمال او توابع قانونمند نيروهاى خارجى است كه بر او وارد مىشود، ما فقط وقتى علل يك عمل را ندانيم از روى جهل آنها را به يك نفس فعال و آزاد نسبت مىدهيم. ب.ف اسكينر صريحا مىگويد: «اگر مىخواهيم از روشهاى علم در حوزه امور انسانى استفاده كنيم، بايد رفتار انسان را قانونمند وجبرى بيانگاريم. بايد انتظار داشته باشيم آنچه را يك فرد انجام مىدهد، نتيجه شرايط قابل تعيينى بدانيم، كه اگر اين شرايط كشف شدند، بتوانيم بر طبق آنها اعمال او را پيش بينى كنيم و متعين بدانيم... «نفس» را غالبا علت مفروض هر عمل مىگيرند. مادام كه متغيرهاى بيرونى ناديده گرفته شوند، لاجرم وظايف آنها به يك عامل صاحب اراده و حركت در درون ارگانيسم نسبت داده مىشود. اگر نتوانيم بگوييم عامل وعلت رفتار يك انسان چيست، مىگوييم، خودش عامل يا علت آن است». (3)2. جبر انگارى ملايم و معتدل:
در اين جا تفسير ديگرى از جبرانگارى بشرى بر اساس «جبر انگارى طبيعى» مطرح شده كه نسبتبه تفسير نخست ملايم تر است، و آن نيز بر سه اصل استوار است: الف. همه رويدادها معيناند. ب. آزادى و اختيار فقدان جبر نيست، بلكه يك نوع خاص از جبر است، يعنى «خود مجبور سازى» است. ج. اختيار به اين معنا با جبر سازگار است. توضيح اين كه:مسئوليت در قبال اعمال خويش بى آنكه دلالت كند كه اين اعمال غير جبرىاند مستلزم آن است كه آن اعمال با انگيزههاى خود، مشخص و تعيين يافته باشند. اگر در باره عملى بگوييم« به اختيار خود انجام دادم» معنايش اين است كه هيچ اجبار يا فشار خارجى در كار نبوده، نه اين كه هيچ انگيزهاى براى انجام آن نبوده است. آزادى، فقدان علتمندى نيستبلكه فقدان هيچ گونه دخالت در مقاصد شخصى است. به عبارت ديگر: من وقتى آزاد يا مختارم كه رفتار من در تسلط خودم باشد، و وقتى مقيد و مجبورم كه رفتارم در سلطه ديگرى باشد. وقتى مىتوان گفت رفتارم در تسلط و قبضه خودم هست كه با اشتياقها و انگيزهها و نيات من تعيين شود و وقتى در تسلط خودم نيست كه با شوق و انگيزهها و نيات ديگرى تعيين شود. طبق اين نظر، اعمال با انگيزهها تعين مىيابند، و انگيزهها با رويدادهاى پيشين، آيا من مىتوانستهام جز آنچه در موقعيتى خاص انجام دادهام كار ديگرى انجام دهم؟ آرى اگر خواسته بودم، يعنى اگر انگيزههاى ديگرى مىداشتم، ولى طبق آن انگيزههايى كه داشتم، آن اعمال بى كم و كاست صدور مىيافت. (4) توضيح هر دو نظريه
براى اين كه هر دو نظريه به صورت روشن بيان گردند يادآور مىشويم، اساس هر دو را تعين و حتميت قوانين طبيعى تشكيل مىدهد، و نقطه مشترك هر دو اين است كه حوادث جهان روى اصول معينى پيش رفته و برو برگرد وجود ندارد، و حوادث روى خط معينى به طور متوالى در حركتند و هر حادثه قبلى در برگيرنده حادثه بعدى است. با اين تفاوت كه در نظريه نخست هرگاه تعين وحتميت علل طبيعى را پذيرفتيم، اعتقاد به آزادى مخالف با اين اصل و به معنى نفى حتميت است، و يك فيلسوف نمىتواند با پذيرفتن حتميت، به اختيار و آزادى معتقد شود، درحالى كه در نظريه دوم اختيار و آزادى نفى حتميت نيست، بلكه با حفظ اين اصل عوامل خارجى(به صورت جزء علت)، سپس روحيات انسان پديد آرنده انگيزه (اراده هايى) هستند كه به دنبال آن حتميت فعل خواهند بود. و به تعبير «باربور»: اعمال با انگيزهها تعين مىيابند، و انگيزهها با رويدادهاى پيشين و از آنجا كه انگيزه (اراده) از وجود انسان نشات مىگيرد تصور مىشود كه انسان فاعل مختار وآزاد است. بنابر اين، هر دو نظريه طرفدار جبر در رفتارند با تفاوتى كه در تفسير آزادى دارند، يكى آزادى را نقطه مقابل جبر مىداند (نظريه نخست) در حالى كه ديگرى آزادى را نوعى از جبر; زيرا آزادى به معنى انگيزه و اراده نفس انسان است كه صد در صد متاثر از عوامل درونى و بيرونى است. تا اين جا به بيان هر دو نظريه پرداختيم، اكنون به نقد آنها مىپردازيم: تحليل و نقد نظريه جبر انگارى اكيد و ملايم
1. قانون عليت وجبر على و معلولى يك اصل مسلم عقلى و خدشه ناپذير است، و تحقق يك پديده، جدا از ضرورت وجود نيست، و به اصطلاح فلسفه اسلامى تا پديده به سرحد وجوب و ضرورت نرسد، و تمام راههايى كه وجود آن راتهديد مىكند، بسته نشود، پديده تحقق نمىپذيرد، و در اين مورد فرقى ميان پديدههاى طبيعى و افعال بشرى نيست. و به ديگر سخن: پديده زاييده ضرورت است، و تا وجود شيىء حتمى و قطعى نگردد رخ نشان نمىدهد و اين قانون يك قانون فلسفى گستردهاى است كه از آن به اصل «مالم يجب لم يوجد» تعبير مىكنند، و دايره آن گسترده است و منحصر به پديدههاى طبيعى نيست، از اين جهتبا اين اصل، كه مورد قبول هر دو نظريه است موافقيم ومىگوييم جبر على و معللى بر طبيعت وغير آن حاكم است. 2. منشا نتيجه گيرى جبر بشرى، از جبر طبيعى در دو نظريه پيشين خلط ميان فاعلهاى طبيعى و بشرى يا ناآگاه و آگاه است، در فاعلهاى طبيعى به خاطر فقدان آگاهى و اراده، حوادث زنجيره وار پيش رفته و مجالى براى اختيار وجود ندارد، وهر پديده با سه حتميت همراه است: الف. حتميت قبل از لحظه وجود. ب. همراه با وجود. ج. پس از آن. ولى فاعل بشرى كه داراى شعور و اختيار است، و از درون، آزادى خود را احساس مىكند، در لحظه انجام كار با حفظ تاثر از عوامل خارجى و روحيات درونى، با كمال آزادى يك طرف را برگزيده و پس از گزينش، فعل او حتميت پيدا مىكند، در اين جا حتميت على و معلولى با انتخاب و آزادى قبل از ايجاد همآهنگ است، درست است رفتار انسان در گردونه زمان به صورت قطعى وحتمى رخ نشان مىدهد و ضرورت مىپذيرد، اما فرق است ميان ضرورت در پديدههاى طبيعى و ضرورت در افعال بشرى; در قسم نخست، ضرورت بر فعل و فاعل تحميل مىشود، و چه بخواهد يا نخواهد، آتش حرارت را به دنبال دارد، و حرارت نيز گرم شدن فضاى مجاور خود را، در حالى كه در قسم دوم، ضرورت و حتميت را فاعل پديد مىآورد و تمام درهايى كه وجود فعل را تهديد مىكنند مىبندد، وبه فعل حتميت مىبخشد اما اين حتميت و ضرورت تحميلى نيست، بلكه نشات يافته از نفس انتخابگر است. 3. درست است كه عوامل خارجى و تربيتهاى پيشين و روحياتى كه در طول زندگى كسب كرده است، در گزينش انسان كاملا مؤثر است، و لذا رفتار دو انسان كه در دو محيط مختلف رشد يافتهاند، مختلف مىباشد; ولى تاثير اين عوامل و روحيات در حد مقتضى است نه در حد علت تامه، يعنى حالت انتخابگرى را در انسان نفى نمىكند، و در افعالى كه مورد ستايش و نكوهش مىباشد سلب اختيار نكرده و دست انسان را نمىبندد. درست است در محيط زندگى انسان هزاران فعل خارج از اختيار رخ مىدهد، وحتى بخشى از كارهاى بدنى انسان مانند گردش خون و هضم غذا، خارج از اختيار انسان است ولى در قلمرو زندگى او يك رشته رفتارهايى است كه مورد ستايش و نكوهش مىباشند و اين افعال به هنگام تحقق داراى حتميت و ضرورتند ولى سخن در حال تحقق نيست، سخن در قبل از تحقق است، كه انسان انتخابگر با آزادى ذاتى خود به يك طرف قطعيت مىدهد، وطرف ديگر را رد مىكند. بنابراين، آزادى نافى جبر على و معلولى نيستبه شرط اين كه به طور صحيح تفسير شود. گواه روشن بر اين كه عوامل خارجى و تربيتهاى خانوادگى و شرايط محيط، سلب كننده آزادى انسان نيست اين است كه چه بسا انسانهايى كه در محيط مشابه زندگى كردهاند و از نظر تربيت و شرايط يكسانند ولى رفتار آنها متفاوت است، و اين گواه بر اين است كه تاثير عوامل پيشين در آن حد نيست كه انسان را در رديف فاعلهاى طبيعى و فاقد اختيار قرار دهد. گواه ديگر بر اين كه اين عوامل در حد ايجاد ضرورت و حتميت نيست اين است كه طرفداران همين جبر على و معلولى بزهكاران را نكوهش كرده و آنان را سزاوار كيفر مىدانند. برخى از افراد كه در مقابل اين برهان روشن قرار مىگيرند، مىگويند: «مجازات و سرزنش هيچ توجيهى جز به وسايل استصلاحى (پراگماتيك) كه جامعه براى منع وتحذير رفتار جامعه ستيزانه بكار مىبرد، ندارند». (5) ولى پاسخ اين انديشه روشن است، وآن اين كه هرگاه انسان از جنبه استصلاحى آن صرف نظر كند و خود رفتار را در نظر بگيرد، به ستايش و نكوهش بر مىخيزد از اين جهت پيمان شكنى، ضعيف كشى، پاسخ نيكى را به بدى دادن، از نظر همه انسانها در همه شرايط نكوهيده است، و اين داورى بر اساس مصلحت انديشى نيست، بلكه ناشى از يك درك وجدانى و فطرى است. معلم دلسوزى كه مورد اهانتشاگرد لا يبالى قرار مىگيرد، در وجدان همگان نكوهيده استخواه به صلاح جامعه باشد يا نه. آزادانگارى از ديدگاه فيزيك جديد
فيزيك قرن نوزدهم دست در دامان اصول مكانيك زد و هر قضيه طبيعى را به ماشينى تشبيه كرد و سرانجام خواست در ماشين فكر انسانى نيز با همان نظر مطالعه كند، ولى چيزى نگذشت كه يكى از بزرگترين تئوريسينهاى فيزيك كنونى نظريهاى را ابراز كرد كه آن را بايد پايان سلطه قانون عليت و آغاز دوره نوينى در سير علم وحكمت، دانست، و اين شخصيت علمى پروفسور «پلانك» است كه مدتى مورد سخريه واستهزاى دانشمندان زمان شد ولى چندى نگذشت كه يكى از بزرگترين تئوريهاى فيزيك كنونى بر پايه سخنان وى استوار گشت، و چنين وانمود كرد كه: نظم و ترتيب قانون عليت كه پيشتر پيشواى سير علوم و انديشه ء علماى ما بود ديگر توانايى هدايت افكار ما را ندارد، بر طبق علوم قديم (علوم پيش از قرن بيستم) قانون عليتحكم مىكرد كه دنيا سير ثابت و معينى دارد كه از صبح ازل تا شام ابد با زنجير عليتبه هم پيوسته شده، هر علت را به طور قطع، معلول معينى در پى است، و اين معلول خود علت پيدايش وضع جديدى است، و.... به عبارت ديگر: علوم قديم مىگفتند كه اگر وضع كنونى جهان را A بنماييم، وضع آتى خواهد داشت كه به طور قطع از A نتيجهگيرى شده، ولى علوم جديد تا حال ما را به اين نتيجه رسانيده است كه به طور قطع نمىتوان حكم كرد كه وضع A وضع B را در پى دارد. ممكن است وضع جهان در لحظه بعد از A شكل B يا C يا D يا وضع ديگرى باشد، ما نمىتوانيم وضع آتى را به طور قطع پيش بينى كنيم، چنان كه پروفسور «هانيزنبرگ» آلمانى ثابت كرده است كه تئورى جديد «كوانتا» را فقط به كمك اصل عدم وجوب ترتب معلول بر علت مىتوان توجيه كرد. مثالهاى فيزيكى فراوان تاكنون علىرغم قانون عليتبه دست آمده و بر اثر آن بسيارى از علماى فيزيك معتقد شدهاند كه در امور مربوط به الكترونها قانون عليت صادق نيست، و اگر در بادى امر چنين انديشهاى به خاطر ما راه يافته بود از آن بود كه مقياس نظر را بزرگ و وسيع اختيار كرده و بر قسمت مخصوص ازماده حكم نموده و در امور بسيار خرد باريك نشده بوديم. فيزيكدان انگليسى همين مفهوم را در كتاب خود چنين بيان مىكند: «در تجربيات و مطالعات مربوط به اتمها و الكترونها، عموما در حالت مفروض و معينى، نتيجه آزمايش معين و ثابت نيست (عدم وجوب ترتب معلول به علت) بدين معنا كه چون يك آزمايش معين را چندين بار با شرايط اوليه تكرار كنيم، احتمال دارد به نتايج مختلف برسيم. (6) تاييد اختيار انسان بر پايه اصل عدم تعين در فيزيك
اگر گروهى از اصل تعيين و حتميت جبرى بودن انسان را نتيجه گيرى كردهاند، برخى از طرفداران اختيار، متوسل به اصل عدم تعيين در فيزيك جديد شدند و آن را شاهدى بر آزادى انسان دانستند، وچنين تصور كردند كه فيزيك كه در گذشته شاهد صادق جبرانگارى بود اكنون مىتواند بر عدم تعيين در اساسىترين سطوح گواهى دهد. حتى « در اوايل قرن بيستم پيش از مطرح شدن نظريه كوانتوم، «چارلز پيرس» قائل به تغييرات اتفاقى كوچك در عليت فيزيكى و طبيعى شد تا بتواند محلى براى خود به خودى بودن جهان و فعاليت ذهن باشد». (7) نقد و بررسى
در اين نظريه بر خلاف نظريه پيش، حتميتحادثه معينى بر اثر علت پيشين نفى شده است و مطالعه جهان اتم بر آن شاهد آورده شده است; زيرا مطالعه حالات كنونى در جهان اتم كافى براى پيش بينى حالتهاى بعدى نمىباشد. ما فعلا با اصل اين نظريه كارى نداريم، كه آيا نظريه عدم تعين صحيح استيا نه، ودر صورت صحت چه نوع بايد توجيه كرد; زيرا در تفسير عدم تعين سه نظر ابراز شده است كه در كتاب «علم و دين»آمده است. (8) قبل از نقد اين نظريه يادآور مىشويم نتيجه گرفتن اختيار انسان از عدم تعين در عالم اتم بدين بيان است كه اكنون كه قانون جبر على و معلولى در طبيعت استثنا خورده و در محدودهاى از جهان عدم تعين حكومت كرد، و آزمايشهاى متعدد از يك شرايط، نتايج مختلف داده، مىتوان استثناى ديگرى نيز در محدوده ديگرى از جهان قايل شد و آن اين كه حتميت رفتار انسان جنبه حتمى وقطعى ندارد و يك فرد در دو وضعيت مشابه ممكن است رفتار گوناگونى داشته باشد. خلاصه طرفداران اختيار از اصل عدم تعين در محدوده اتم، عدم تعين در افعال انسان را استنتاج كرده و معتقد به اختيار و آزادى شدند. در اين جا دو نكته را ياد آور مىشويم: 1. پى ريزى يك بحث فلسفى (جبر واختيار) به يك نظريه علمى كه سه نوع تفسير دارد، بسيار كار خام و نااستوار است، بالاخص كه نخستين تفسير بر آن است كه عدم تعين ناشى از جهل بشر به شرايط و حالات جهان اتم به طور كامل مىباشد. 2. انسان آگاه در رفتار خود اين حقيقت را مشاهده مىكند كه تا فعل مورد نظر او به سر حد قطعيت نرسد، جامه تحقق نمىپوشد، وحتى افراد دو دل و مردد در انجام وعدم انجام آن، به هنگام تحقق بخشيدن آن حالت دودلى را فراموش كرده، و پس از تصميم گيرى كار را انجام مىدهند. بنابر اين، روند رفتارى انسان با روند حوادث طبيعى از نظر قانون جبر على ومعلولى يكسان است وهرگز نبايد براى تفسير اختيار انسان، يك اصل روشن و ترديد ناپذير را (جبر على ومعلولى) انكار نمود; زيرا ترديد در چنين دريافتهاى روشن وآشكار مايه ترديد در همه معرفتهاى بشر مىگردد و ديگر بر هيچ معرفتى نمىتوان اعتماد كرد. بلكه بايد با حفظ اين اصل براى اثبات اختيار تلاش معقولانهاى نمود كه با اصول مسلم عقلى هماهنگ باشد و آن همان است كه ما در نقد نظريه نخستبيان كرديم. 1.مسئله جبر واختيار در مورد رفتار انسان، در كتاب «جبر و اختيار» از زواياى گوناگون مورد بحث قرار گرفته است. كسانى كه علاقمندند نسبتبه اين مسئله بررسى جامعى داشته باشد، به كتاب «جبر و اختيار» بحثهاى نگارنده، نگارش على ربانى گلپايگانى، چاپ انتشارات توحيد; مراجعه كنند. 2. راز آفرينش، پروفسور جينز، ترجمه مهندس رضا. 3. ايان بار بور، علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 340 341. 4.ايان بار بور، علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 342. 5. ايان بار بور، علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 341 342. 6. راز آفرينش، پروفسور چينز، ترجمه مهندس رضا. 7. علم و دين، ص 343. 8. آن سه نظريه عبارتند از: 1.عدم قطعيت مربوط به جهل فعلى بشرى است، يعنى در بن اين سخن اين اعتقاد نهفته است كه قوانين دقيقى وجود دارد كه در آينده كشف خواهد شد. 2. عدم قطعيت منسوب استبه محدوديتهاى درونى يا مفهومى، چه مشاهدهگر ناگزير سيستمى را كه تحت مشاهده خود دارد آشفته مىسازد. ونظريههاى اتم به نحو گريز ناپذيرى از مفاهيم روز مرى استفاده مىكند، خود اتم هميشه براى بشر دسترس ناپذير است( يعنى مفاهيم برخاسته از ظواهر طبيعت را معيار قضاوت در درون طبيعت و اجزاء مىدانيم). 3. عدم قطعيتبه عدم تعين در خود طبيعت منتسب است.(علم ودين، ص 344).