علم و اختیار انسان یا انسان و طبیعت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علم و اختیار انسان یا انسان و طبیعت - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علم و اختيار انسان يا انسان و طبيعت

آيت‏الله جعفر سبحانى

مسئله جبر و اختيار از مسائل عميق فلسفى است كه مورد علاقه همگان مى‏باشد، در حالى كه غالب مسايل فلسفى فقط براى گروه خاصى مطرح است. به خاطر كششى كه همه انسانها به مسئله جبر واختيار دارند،اين مسئله حالت همگانى پيدا كرده، و عقايد گوناگونى در رابطه با آن ابراز شده و هر كس به نوعى، حس كنجكاوى خود را، قانع ساخته است. برخى از مردم هر نوع مسئوليت را از خود سلب كرده و خود را آلت ست‏بخت وسرنوشت‏ساخته‏اند وبرخى از حكيمان نيز ناخود آگاه، بر اين انديشه صحه گذارده، گفته‏اند:




  • كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
    يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم



  • يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم
    يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم



در حالى كه برخى ديگر با ديد بهتر به اين مسئله نگريسته و از افقى بالاتر بر اعمال خويش نظر افكنده، خود را مسئول اعمال خويش دانسته‏اند و هر نوع سيه روزى و تيره‏بختى را معلول رفتارهاى ناهنجار خود مى‏دانند، و در پاسخ انديشه پيشين مى‏گويند:




  • تو خود گر كنى اختر خويش را بد
    مدار از فلك چشم نيك اخترى را



  • مدار از فلك چشم نيك اخترى را
    مدار از فلك چشم نيك اخترى را



علاوه بر نگرش عمومى مردم و جامعه نسبت‏به مسئله جبر و اختيار، اين كه: عالمان و دانشمندان علوم مختلف با توجه به رشته تخصصى خود، به اين مسئله نظر افكنده و قضاوت كرده‏اند. حكيمان و فلاسفه از ديدگاه مسائل فلسفى; متكلمان و علماى دينى با توجه به قواعد و اصول كلامى، و گروهى از دانشمندان علوم طبيعى از زواياى قوانين طبيعى به آن نگريسته‏اند. حتى فراتر از اين، روانشناسان اززاويه روانشناسى و جامعه شناسان از ديدگاه اصول جامعه شناسى به آن نظر افكنده‏اند.

در حقيقت مسئله جبر و اختيار يك مسئله استثنايى و شگفت‏انگيز در ميان مسايل كلى فلسفى و كلامى است; زيرا هم مورد توجه توده مردم است و هم مورد علاقه متفكران و انديشمندان; و سرانجام متفكران با مبانى و روشهاى ويژه خود به تحليل و تفسير آن پرداخته‏اند.

بررسى همه جانبه اين مسئله نياز به نگارش كتاب جداگانه دارد و چون هدف مقاله، طرح اين مسئله در دايره «تعارض علم و دين‏» است، از مباحث تفصيلى آن خوددارى مى‏كنيم. (1) يعنى مجبور يا مختار بودن را كه از آن در كلام جديد و يا به تعبير صحيح‏تر در فصل مسايل جديد در علم كلام به عنوان «رابطه انسان با طبيعت‏» ياد مى‏شود با توجه به قوانين طبيعى كه مورد قبول علم مى‏باشد، مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

تفسير قوانين طبيعى از ديدگاه فيزيك كلاسيك

دانشمندان طبيعى تا اواخر قرن نوزدهم طبيعت را قانونمند انديشيده و آن را توده‏اى از علل و معلولات مى‏دانستند كه هر علت معينى، معلول خاصى را به دنبال دارد و با آگاهى از وجود علت مى‏توان وجود معلول را به طور قطع و يقين، پيش بينى كرد. آنان بر پايه اين اصل، جهان طبيعت را تفسير مى‏كردند و ما از اين نظريه به «قانونمندى قطعى طبيعت‏» و نتيجه بخش قطعى آن، تعبير مى‏كنيم، اين نظر از قرن هفدهم ميلادى آغاز و تا اوايل قرن بيستم بر افكار دانشمندان حكومت مى‏كرد.

توضيح اين كه: در قرن هفدهم ثابت‏شد كه حركت كليه اجرام آسمانى بر طبق قوانين ثابت و پابرجايى صورت مى‏گيرد كه توسط دانشمندان توجيه و اعلام شده است. «نيوتن‏» مى‏گفت: «بايد تمام امور طبيعى را با استدلالات مناسبى از روى اصول مكانيك (قواعدى كه از اعمال قوانين عليت در طبيعت‏بى جان به دست مى‏آيد) نتيجه گرفت.

گفته «نيوتن‏» روز به روز بر طرفداران خود افزود و در نيمه قرن نوزدهم اين عقيده به اوج خود رسيد تا آنجا كه «هلمولتز» دانشمند معروف آلمانى اعلام كرد كه همه علوم طبيعى بايد به علم مكانيك منجر شود; يعنى آنگاه كه در جهان بى روح مطالعه مى‏كنيم بايد علت و معلول را تشخيص داده، رابطه آنها را به تحقيق معلوم نماييم و هيچ جبر را جز در سلسله قانون عليت در نظر نگيريم.

همچنين «خامى لرد كلوين‏» دانشمند انگليسى اعتراف نمود تا نمونه مكانيكى از هر چيز را به تصور در نياورد، آن را درك نمى‏كند. (2)

جبر انگارى انسان با استناد به جبر طبيعى

تفسير رخدادهاى طبيعت از طريق قانونمندى طبيعت و جبر على حاكم بر آن، يك بحث علمى است و اظهار نظر در باره آن حق دانشمندان علوم طبيعى است، و اين را هم مى‏پذيريم كه تا يك قرن قبل، علما و دانشمندان طبيعت‏شناس، حركت جهان طبيعت را در امتداد يك خط مشخص على و معلولى ترسيم مى‏كردند، به گونه‏اى كه اگر كسى از وجود علل آگاه مى‏شد، مى‏توانست همه حوادث آينده را پيش بينى حتمى كند و حتى پيشگويى منجمان و ستاره شناسان را بر همين اصل استوار مى‏دانستند كه از طريق علم به سبب، مسبب را به صورت حتمى گزارش مى‏كنند.

ما فعلا در استوارى و عدم استوارى آن سخن نمى‏گوييم; زيرا از حوزه بحث ما بيرون است، آنچه مهم است اين است كه گروهى از اين اصل علمى، نتيجه فلسفى گرفته و معتقد شدند كه جبر طبيعى منشا جبر بشرى است و از «جبر انگارى طبيعت‏»، «جبر انگارى رفتارهاى بشرى‏» را نتيجه گرفته‏اند و اين گونه افراد با خود مى‏گفتند: اكنون كه جهان بى روح تابع قانون عليت است، چرا جهان ذى روح از اين قاعده بركنار باشد، اين گروه كه از جبر حاكم بر طبيعت، به جبر در حيات انسانى پى برده‏اند، جبر انسانى را به دو نوع تفسير كرده‏اند:

1. جبر انگارى اكيد:

رايج‏ترين تفسير جبر انگارى كه گاه «جبر انگارى اكيد» ناميده مى‏شود بر سه اصل استوار است:

الف. همه رويدادها تعيين و تعين دارند، يعنى حتمى و تخلف ناپذيرند.

ب. پذيرش آزادى انسان عبارت است از پذيرش فقدان جبر.

ج. نتيجه مخالفت اصل دوم با اصل اول اين است كه آزادى، وهمى بيش نيست.

و به تعبير ديگر: فيزيك كلاسيك، توصيف مستوفايى از واقعيت‏به دست مى‏دهد، چنان كه به نظر «لاپلاس‏» همه حوادث آينده، با اطلاع از حالت كنونى همه ذرات، قابل پيش بينى است. اگر رويدادهاى اتمى از قوانين دقيق و اكيد پيروى كنند، و اگر قوانين همه چيزها، بدون هيچ كسر و باقيمانده، بر وفق قوانين تشكيل دهنده آنها، بيان شوند در اين صورت هر رويدادى جبرى و متعين است.

در رفتار نگرى، چنين تصور مى‏شود كه افعال انسانى جبرى است، انسان را يك مكانيسم پيچيده تلقى مى‏كند كه بر آيند رفتاريش، فرآورد نيروهايى است كه در او است‏يا بر او مؤثر است، اعمال او توابع قانونمند نيروهاى خارجى است كه بر او وارد مى‏شود، ما فقط وقتى علل يك عمل را ندانيم از روى جهل آنها را به يك نفس فعال و آزاد نسبت مى‏دهيم.

ب.ف اسكينر صريحا مى‏گويد:

«اگر مى‏خواهيم از روشهاى علم در حوزه امور انسانى استفاده كنيم، بايد رفتار انسان را قانونمند وجبرى بيانگاريم. بايد انتظار داشته باشيم آنچه را يك فرد انجام مى‏دهد، نتيجه شرايط قابل تعيينى بدانيم، كه اگر اين شرايط كشف شدند، بتوانيم بر طبق آنها اعمال او را پيش بينى كنيم و متعين بدانيم... «نفس‏» را غالبا علت مفروض هر عمل مى‏گيرند. مادام كه متغيرهاى بيرونى ناديده گرفته شوند، لاجرم وظايف آنها به يك عامل صاحب اراده و حركت در درون ارگانيسم نسبت داده مى‏شود. اگر نتوانيم بگوييم عامل وعلت رفتار يك انسان چيست، مى‏گوييم، خودش عامل يا علت آن است‏». (3)

2. جبر انگارى ملايم و معتدل:

در اين جا تفسير ديگرى از جبرانگارى بشرى بر اساس «جبر انگارى طبيعى‏» مطرح شده كه نسبت‏به تفسير نخست ملايم تر است، و آن نيز بر سه اصل استوار است:

الف. همه رويدادها معين‏اند.

ب. آزادى و اختيار فقدان جبر نيست، بلكه يك نوع خاص از جبر است، يعنى «خود مجبور سازى‏» است.

ج. اختيار به اين معنا با جبر سازگار است.

توضيح اين كه:مسئوليت در قبال اعمال خويش بى آنكه دلالت كند كه اين اعمال غير جبرى‏اند مستلزم آن است كه آن اعمال با انگيزه‏هاى خود، مشخص و تعيين يافته باشند. اگر در باره عملى بگوييم‏« به اختيار خود انجام دادم‏» معنايش اين است كه هيچ اجبار يا فشار خارجى در كار نبوده، نه اين كه هيچ انگيزه‏اى براى انجام آن نبوده است. آزادى، فقدان علتمندى نيست‏بلكه فقدان هيچ گونه دخالت در مقاصد شخصى است.

به عبارت ديگر: من وقتى آزاد يا مختارم كه رفتار من در تسلط خودم باشد، و وقتى مقيد و مجبورم كه رفتارم در سلطه ديگرى باشد. وقتى مى‏توان گفت رفتارم در تسلط و قبضه خودم هست كه با اشتياقها و انگيزه‏ها و نيات من تعيين شود و وقتى در تسلط خودم نيست كه با شوق و انگيزه‏ها و نيات ديگرى تعيين شود.

طبق اين نظر، اعمال با انگيزه‏ها تعين مى‏يابند، و انگيزه‏ها با رويدادهاى پيشين، آيا من مى‏توانسته‏ام جز آنچه در موقعيتى خاص انجام داده‏ام كار ديگرى انجام دهم؟ آرى اگر خواسته بودم، يعنى اگر انگيزه‏هاى ديگرى مى‏داشتم، ولى طبق آن انگيزه‏هايى كه داشتم، آن اعمال بى كم و كاست صدور مى‏يافت. (4)

توضيح هر دو نظريه

براى اين كه هر دو نظريه به صورت روشن بيان گردند يادآور مى‏شويم، اساس هر دو را تعين و حتميت قوانين طبيعى تشكيل مى‏دهد، و نقطه مشترك هر دو اين است كه حوادث جهان روى اصول معينى پيش رفته و برو برگرد وجود ندارد، و حوادث روى خط معينى به طور متوالى در حركتند و هر حادثه قبلى در برگيرنده حادثه بعدى است.

با اين تفاوت كه در نظريه نخست هرگاه تعين وحتميت علل طبيعى را پذيرفتيم، اعتقاد به آزادى مخالف با اين اصل و به معنى نفى حتميت است، و يك فيلسوف نمى‏تواند با پذيرفتن حتميت، به اختيار و آزادى معتقد شود، درحالى كه در نظريه دوم اختيار و آزادى نفى حتميت نيست، بلكه با حفظ اين اصل عوامل خارجى(به صورت جزء علت)، سپس روحيات انسان پديد آرنده انگيزه (اراده هايى) هستند كه به دنبال آن حتميت فعل خواهند بود. و به تعبير «باربور»: اعمال با انگيزه‏ها تعين مى‏يابند، و انگيزه‏ها با رويدادهاى پيشين و از آنجا كه انگيزه (اراده) از وجود انسان نشات مى‏گيرد تصور مى‏شود كه انسان فاعل مختار وآزاد است.

بنابر اين، هر دو نظريه طرفدار جبر در رفتارند با تفاوتى كه در تفسير آزادى دارند، يكى آزادى را نقطه مقابل جبر مى‏داند (نظريه نخست) در حالى كه ديگرى آزادى را نوعى از جبر; زيرا آزادى به معنى انگيزه و اراده نفس انسان است كه صد در صد متاثر از عوامل درونى و بيرونى است.

تا اين جا به بيان هر دو نظريه پرداختيم، اكنون به نقد آنها مى‏پردازيم:

تحليل و نقد نظريه جبر انگارى اكيد و ملايم

1. قانون عليت وجبر على و معلولى يك اصل مسلم عقلى و خدشه ناپذير است، و تحقق يك پديده، جدا از ضرورت وجود نيست، و به اصطلاح فلسفه اسلامى تا پديده به سرحد وجوب و ضرورت نرسد، و تمام راههايى كه وجود آن راتهديد مى‏كند، بسته نشود، پديده تحقق نمى‏پذيرد، و در اين مورد فرقى ميان پديده‏هاى طبيعى و افعال بشرى نيست.

و به ديگر سخن: پديده زاييده ضرورت است، و تا وجود شيى‏ء حتمى و قطعى نگردد رخ نشان نمى‏دهد و اين قانون يك قانون فلسفى گسترده‏اى است كه از آن به اصل «مالم يجب لم يوجد» تعبير مى‏كنند، و دايره آن گسترده است و منحصر به پديده‏هاى طبيعى نيست، از اين جهت‏با اين اصل، كه مورد قبول هر دو نظريه است موافقيم ومى‏گوييم جبر على و معللى بر طبيعت وغير آن حاكم است.

2. منشا نتيجه گيرى جبر بشرى، از جبر طبيعى در دو نظريه پيشين خلط ميان فاعل‏هاى طبيعى و بشرى يا ناآگاه و آگاه است، در فاعل‏هاى طبيعى به خاطر فقدان آگاهى و اراده، حوادث زنجيره وار پيش رفته و مجالى براى اختيار وجود ندارد، وهر پديده با سه حتميت همراه است:

الف. حتميت قبل از لحظه وجود.

ب. همراه با وجود.

ج. پس از آن.

ولى فاعل بشرى كه داراى شعور و اختيار است، و از درون، آزادى خود را احساس مى‏كند، در لحظه انجام كار با حفظ تاثر از عوامل خارجى و روحيات درونى، با كمال آزادى يك طرف را برگزيده و پس از گزينش، فعل او حتميت پيدا مى‏كند، در اين جا حتميت على و معلولى با انتخاب و آزادى قبل از ايجاد همآهنگ است، درست است رفتار انسان در گردونه زمان به صورت قطعى وحتمى رخ نشان مى‏دهد و ضرورت مى‏پذيرد، اما فرق است ميان ضرورت در پديده‏هاى طبيعى و ضرورت در افعال بشرى; در قسم نخست، ضرورت بر فعل و فاعل تحميل مى‏شود، و چه بخواهد يا نخواهد، آتش حرارت را به دنبال دارد، و حرارت نيز گرم شدن فضاى مجاور خود را، در حالى كه در قسم دوم، ضرورت و حتميت را فاعل پديد مى‏آورد و تمام درهايى كه وجود فعل را تهديد مى‏كنند مى‏بندد، وبه فعل حتميت مى‏بخشد اما اين حتميت و ضرورت تحميلى نيست، بلكه نشات يافته از نفس انتخابگر است.

3. درست است كه عوامل خارجى و تربيت‏هاى پيشين و روحياتى كه در طول زندگى كسب كرده است، در گزينش انسان كاملا مؤثر است، و لذا رفتار دو انسان كه در دو محيط مختلف رشد يافته‏اند، مختلف مى‏باشد; ولى تاثير اين عوامل و روحيات در حد مقتضى است نه در حد علت تامه، يعنى حالت انتخابگرى را در انسان نفى نمى‏كند، و در افعالى كه مورد ستايش و نكوهش مى‏باشد سلب اختيار نكرده و دست انسان را نمى‏بندد.

درست است در محيط زندگى انسان هزاران فعل خارج از اختيار رخ مى‏دهد، وحتى بخشى از كارهاى بدنى انسان مانند گردش خون و هضم غذا، خارج از اختيار انسان است ولى در قلمرو زندگى او يك رشته رفتارهايى است كه مورد ستايش و نكوهش مى‏باشند و اين افعال به هنگام تحقق داراى حتميت و ضرورتند ولى سخن در حال تحقق نيست، سخن در قبل از تحقق است، كه انسان انتخابگر با آزادى ذاتى خود به يك طرف قطعيت مى‏دهد، وطرف ديگر را رد مى‏كند. بنابراين، آزادى نافى جبر على و معلولى نيست‏به شرط اين كه به طور صحيح تفسير شود.

گواه روشن بر اين كه عوامل خارجى و تربيت‏هاى خانوادگى و شرايط محيط، سلب كننده آزادى انسان نيست اين است كه چه بسا انسانهايى كه در محيط مشابه زندگى كرده‏اند و از نظر تربيت و شرايط يكسانند ولى رفتار آنها متفاوت است، و اين گواه بر اين است كه تاثير عوامل پيشين در آن حد نيست كه انسان را در رديف فاعل‏هاى طبيعى و فاقد اختيار قرار دهد.

گواه ديگر بر اين كه اين عوامل در حد ايجاد ضرورت و حتميت نيست اين است كه طرفداران همين جبر على و معلولى بزهكاران را نكوهش كرده و آنان را سزاوار كيفر مى‏دانند.

برخى از افراد كه در مقابل اين برهان روشن قرار مى‏گيرند، مى‏گويند: «مجازات و سرزنش هيچ توجيهى جز به وسايل استصلاحى (پراگماتيك) كه جامعه براى منع وتحذير رفتار جامعه ستيزانه بكار مى‏برد، ندارند». (5)

ولى پاسخ اين انديشه روشن است، وآن اين كه هرگاه انسان از جنبه استصلاحى آن صرف نظر كند و خود رفتار را در نظر بگيرد، به ستايش و نكوهش بر مى‏خيزد از اين جهت پيمان شكنى، ضعيف كشى، پاسخ نيكى را به بدى دادن، از نظر همه انسانها در همه شرايط نكوهيده است، و اين داورى بر اساس مصلحت انديشى نيست، بلكه ناشى از يك درك وجدانى و فطرى است. معلم دلسوزى كه مورد اهانت‏شاگرد لا يبالى قرار مى‏گيرد، در وجدان همگان نكوهيده است‏خواه به صلاح جامعه باشد يا نه.

آزادانگارى از ديدگاه فيزيك جديد

فيزيك قرن نوزدهم دست در دامان اصول مكانيك زد و هر قضيه طبيعى را به ماشينى تشبيه كرد و سرانجام خواست در ماشين فكر انسانى نيز با همان نظر مطالعه كند، ولى چيزى نگذشت كه يكى از بزرگترين تئوريسينهاى فيزيك كنونى نظريه‏اى را ابراز كرد كه آن را بايد پايان سلطه قانون عليت و آغاز دوره نوينى در سير علم وحكمت، دانست، و اين شخصيت علمى پروفسور «پلانك‏» است كه مدتى مورد سخريه واستهزاى دانشمندان زمان شد ولى چندى نگذشت كه يكى از بزرگترين تئوريهاى فيزيك كنونى بر پايه سخنان وى استوار گشت، و چنين وانمود كرد كه: نظم و ترتيب قانون عليت كه پيشتر پيشواى سير علوم و انديشه ء علماى ما بود ديگر توانايى هدايت افكار ما را ندارد، بر طبق علوم قديم (علوم پيش از قرن بيستم) قانون عليت‏حكم مى‏كرد كه دنيا سير ثابت و معينى دارد كه از صبح ازل تا شام ابد با زنجير عليت‏به هم پيوسته شده، هر علت را به طور قطع، معلول معينى در پى است، و اين معلول خود علت پيدايش وضع جديدى است، و....

به عبارت ديگر: علوم قديم مى‏گفتند كه اگر وضع كنونى جهان را A بنماييم، وضع آتى خواهد داشت كه به طور قطع از A نتيجه‏گيرى شده، ولى علوم جديد تا حال ما را به اين نتيجه رسانيده است كه به طور قطع نمى‏توان حكم كرد كه وضع A وضع B را در پى دارد. ممكن است وضع جهان در لحظه بعد از A شكل B يا C يا D يا وضع ديگرى باشد، ما نمى‏توانيم وضع آتى را به طور قطع پيش بينى كنيم، چنان كه پروفسور «هانيزنبرگ‏» آلمانى ثابت كرده است كه تئورى جديد «كوانتا» را فقط به كمك اصل عدم وجوب ترتب معلول بر علت مى‏توان توجيه كرد.

مثالهاى فيزيكى فراوان تاكنون على‏رغم قانون عليت‏به دست آمده و بر اثر آن بسيارى از علماى فيزيك معتقد شده‏اند كه در امور مربوط به الكترونها قانون عليت صادق نيست، و اگر در بادى امر چنين انديشه‏اى به خاطر ما راه يافته بود از آن بود كه مقياس نظر را بزرگ و وسيع اختيار كرده و بر قسمت مخصوص ازماده حكم نموده و در امور بسيار خرد باريك نشده بوديم.

فيزيكدان انگليسى همين مفهوم را در كتاب خود چنين بيان مى‏كند: «در تجربيات و مطالعات مربوط به اتم‏ها و الكترونها، عموما در حالت مفروض و معينى، نتيجه آزمايش معين و ثابت نيست (عدم وجوب ترتب معلول به علت) بدين معنا كه چون يك آزمايش معين را چندين بار با شرايط اوليه تكرار كنيم، احتمال دارد به نتايج مختلف برسيم. (6)

تاييد اختيار انسان بر پايه اصل عدم تعين در فيزيك

اگر گروهى از اصل تعيين و حتميت جبرى بودن انسان را نتيجه گيرى كرده‏اند، برخى از طرفداران اختيار، متوسل به اصل عدم تعيين در فيزيك جديد شدند و آن را شاهدى بر آزادى انسان دانستند، وچنين تصور كردند كه فيزيك كه در گذشته شاهد صادق جبرانگارى بود اكنون مى‏تواند بر عدم تعيين در اساسى‏ترين سطوح گواهى دهد.

حتى « در اوايل قرن بيستم پيش از مطرح شدن نظريه كوانتوم، «چارلز پيرس‏» قائل به تغييرات اتفاقى كوچك در عليت فيزيكى و طبيعى شد تا بتواند محلى براى خود به خودى بودن جهان و فعاليت ذهن باشد». (7)

نقد و بررسى

در اين نظريه بر خلاف نظريه پيش، حتميت‏حادثه معينى بر اثر علت پيشين نفى شده است و مطالعه جهان اتم بر آن شاهد آورده شده است; زيرا مطالعه حالات كنونى در جهان اتم كافى براى پيش بينى حالتهاى بعدى نمى‏باشد.

ما فعلا با اصل اين نظريه كارى نداريم، كه آيا نظريه عدم تعين صحيح است‏يا نه، ودر صورت صحت چه نوع بايد توجيه كرد; زيرا در تفسير عدم تعين سه نظر ابراز شده است كه در كتاب «علم و دين‏»آمده است. (8)

قبل از نقد اين نظريه يادآور مى‏شويم نتيجه گرفتن اختيار انسان از عدم تعين در عالم اتم بدين بيان است كه اكنون كه قانون جبر على و معلولى در طبيعت استثنا خورده و در محدوده‏اى از جهان عدم تعين حكومت كرد، و آزمايشهاى متعدد از يك شرايط، نتايج مختلف داده، مى‏توان استثناى ديگرى نيز در محدوده ديگرى از جهان قايل شد و آن اين كه حتميت رفتار انسان جنبه حتمى وقطعى ندارد و يك فرد در دو وضعيت مشابه ممكن است رفتار گوناگونى داشته باشد.

خلاصه طرفداران اختيار از اصل عدم تعين در محدوده اتم، عدم تعين در افعال انسان را استنتاج كرده و معتقد به اختيار و آزادى شدند.

در اين جا دو نكته را ياد آور مى‏شويم:

1. پى ريزى يك بحث فلسفى (جبر واختيار) به يك نظريه علمى كه سه نوع تفسير دارد، بسيار كار خام و نااستوار است، بالاخص كه نخستين تفسير بر آن است كه عدم تعين ناشى از جهل بشر به شرايط و حالات جهان اتم به طور كامل مى‏باشد.

2. انسان آگاه در رفتار خود اين حقيقت را مشاهده مى‏كند كه تا فعل مورد نظر او به سر حد قطعيت نرسد، جامه تحقق نمى‏پوشد، وحتى افراد دو دل و مردد در انجام وعدم انجام آن، به هنگام تحقق بخشيدن آن حالت دودلى را فراموش كرده، و پس از تصميم گيرى كار را انجام مى‏دهند. بنابر اين، روند رفتارى انسان با روند حوادث طبيعى از نظر قانون جبر على ومعلولى يكسان است وهرگز نبايد براى تفسير اختيار انسان، يك اصل روشن و ترديد ناپذير را (جبر على ومعلولى) انكار نمود; زيرا ترديد در چنين دريافتهاى روشن وآشكار مايه ترديد در همه معرفتهاى بشر مى‏گردد و ديگر بر هيچ معرفتى نمى‏توان اعتماد كرد. بلكه بايد با حفظ اين اصل براى اثبات اختيار تلاش معقولانه‏اى نمود كه با اصول مسلم عقلى هماهنگ باشد و آن همان است كه ما در نقد نظريه نخست‏بيان كرديم.

1.مسئله جبر واختيار در مورد رفتار انسان، در كتاب «جبر و اختيار» از زواياى گوناگون مورد بحث قرار گرفته است. كسانى كه علاقمندند نسبت‏به اين مسئله بررسى جامعى داشته باشد، به كتاب «جبر و اختيار» بحثهاى نگارنده، نگارش على ربانى گلپايگانى، چاپ انتشارات توحيد; مراجعه كنند.

2. راز آفرينش، پروفسور جينز، ترجمه مهندس رضا.

3. ايان بار بور، علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 340 341.

4.ايان بار بور، علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 342.

5. ايان بار بور، علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 341 342.

6. راز آفرينش، پروفسور چينز، ترجمه مهندس رضا.

7. علم و دين، ص 343.

8. آن سه نظريه عبارتند از:

1.عدم قطعيت مربوط به جهل فعلى بشرى است، يعنى در بن اين سخن اين اعتقاد نهفته است كه قوانين دقيقى وجود دارد كه در آينده كشف خواهد شد.

2. عدم قطعيت منسوب است‏به محدوديت‏هاى درونى يا مفهومى، چه مشاهده‏گر ناگزير سيستمى را كه تحت مشاهده خود دارد آشفته مى‏سازد. ونظريه‏هاى اتم به نحو گريز ناپذيرى از مفاهيم روز مرى استفاده مى‏كند، خود اتم هميشه براى بشر دسترس ناپذير است( يعنى مفاهيم برخاسته از ظواهر طبيعت را معيار قضاوت در درون طبيعت و اجزاء مى‏دانيم).

3. عدم قطعيت‏به عدم تعين در خود طبيعت منتسب است.(علم ودين، ص 344).


/ 1