فرد و دولت در فرهنگ سياسي اسلام
داوود فيرحي مقدمه
«فرهنگ سياسي» سلسلهاي از عقايد، سمبلها و ارزشهاست كه وضعيتي را كه «عمل سياسي» در قالب آن رخ ميدهد، تعريف ميكند. (1) اين چارچوب كه بيشتر ناظر به پروسههاي رواني عمل سياسي استبا تعريف فرهنگ سياسي به مثابه يك پديده رواني جمعي، رفتار سياسي جامعه را توضيح ميدهد. (2) شماري از مطالعات توسعه، پيوند ميان «سنت و سياست» را در جهان سوم، مورد توجه قرار دادهاند. كليفورد گيرتز، ( Clifford Geertz ) استدلال ميكند كه «گذشته سياسي» (عقايد و سنن) اين كشورها عنصر اصلي جهت دهنده در سياست امروز است. (3) اما آيا ناختسنت ممكن است؟ چگونه ميتوان گذشته سياسي جهان اسلام را بدرستي فهميد؟ آيا تنفس مستمر در فضاي امروز مانع از فهم سنت نميشود؟ كدام ابزار معرفتي قادر است گذشته و حال ما را يكجا و بدرستي نشان دهد؟ به نظر ميرسد، بررسيهايي از نوع مطالعه گيرتز، از يك معضل روششناختي رنج ميبرند. بنابراين، گرفتار نوعي دور باطل هستند. اين نوشتهها، شناختسياست كنوني كشورهاي جهان سوم را منوط به فهم سنتسياسي آنها ميدانند و برعكس. اما در واقع، به دليل همين مشكل، هرگز نميتوانند دو سوي سنت و سياست امروز اين كشورها را بدرستي نشان دهند. به عبارت ديگر، اين نوشتهها چون قادر نيستند ساختار، عناصر و به طور كلي نظام گفتاري، ( discours ) سنت را بدرستي ببينند، در فهم ماهيتسنت و سياست امروز، از محدوده خلاصههايي توصيفي فراتر نميروند. اين مقاله، با توجه به وجوه اسلامي فرهنگ سياسي ايران، برخي جوانب مشكل، ( Probleme ) فوق را مورد تامل قرار داده، عوامل مؤثر در اقتدارگرايي آن را بررسي ميكند. سيماي فرهنگ سياسي معاصر ايران
فرهنگ سياسي سده اخير ايران، تركيب خاصي دارد. اين تركيب پيچيده كه معلول تلاقي فرهنگهاي بزرگ و متنوع است، آثار و بازتابهاي مهمي در ساحتسياسي جامعه داشته و دارد. يكي از نويسندگان معاصر، ويژگي جامعه كنوني ايران را همزيستي سه فرهنگ عمده ميداند: فرهنگ ملي، فرهنگ ديني و فرهنگ غربي. (4) پژوهشگران ديگري نيز، با اندكي تفكيك، چهار نوع فرهنگ سياسي را در دوره پهلوي قابل تشخيص دانستهاند; فرهنگ سياسي اسلاميشيعي، فرهنگ سياسي شاهي، فرهنگ سياسي ليبرالملي و فرهنگ سياسي سوسياليستي. (5) به هر حال، تركيب ناپالوده فرهنگهاي سياسي متضاد در جامعه ما، با فقدان يك هيات تاليفي، ( Synthese ) ،تضادهاي عمدهاي در مقوله سياست ايجاد نموده، و چنانكه دكتر شايگان بدرستي توضيح ميدهد، اين «چند پارگي فرهنگ سياسي»، لاجرم، عرصه عملي سياسي را به «لانه اضداد» بدل نموده است. (6) داريوش شايگان، با الهام از مفهوم ميشل فوكو، (7) تضادهاي عمل سياسي را نتيجه دوپارگي و كژتابي معرفتي دانسته و ميگويد: اين تضادها در سطح امر سياسي به گونه آگاهي كاذب و در سطح فردي به گونه اسكيزوفرني فرهنگي بروز ميكند; كه خود از سوي ديگر روند كژتابي، ( distortion ) يا تحريف مربوط است كه هم در سطح تفكر و هم در سطح خلقيات و پيريختههاي اجتماعي منعكس ميگردد. (8) دكتر شايگان، ضمن مقايسه و تحليل معرفتشناسي سنتي و مدرن، كوشش مي كند تا وضعيت ادراكي و كژتابيهاي ذهن ميان معرفتي، ( Intere-pistemique ) روشنفكر جهان سومي را، كه در آن دو جهان معرفتي قديم و جديد، به سبب برخورد تصاوير، همديگر را از شكل مياندازند، نشان دهد. وي، همچنانكه خود ميگويد، كوشيده استبا پرداختن به آسيبشناسي رواني و ذهني، و برملا كردن مراحل اين كژتابيها، «باستانشناسي عقبماندگي» (9) را طرح نمايد. چنين مينمايد كه، با استخدام مدل شايگان و رهيافت ميشل فوكو، به سهولت ميتوان با تحليل چندپارگي فرهنگ سياسي و تاثير آن بر رفتار سياسي ايرانيان، باستانشناسي خطوط عمده فرهنگ سياسي ايران را مطرح كرد. در اين سطور، هدف اساسي ما بررسي اجمالي در وجوه اسلامي فرهنگ سياسي ايران است و از آن روي كه فرهنگ اسلامي، از مهمترين اركان فرهنگ سياسي جامعه ما است، طرح اين پرسش كه «چگونه ميتوان به باستانشناسي فرهنگ سياسي اسلامي پرداخت؟» خالي از فايده نخواهد بود. منظور از فرهنگ سياسي اسلام در اينجا، آن گونه فرهنگ سياسياي است كه در متون علمي و كلاسيك علماي اسلام، مطرح شده و بسط يافته است. ضرورت بررسي فرهنگ سياسي اسلام
در دوره پس از انقلاب اسلامي، مساعي نسل حاضر را ميتوان مهمترين كوشش براي «بازيابي سنت» و سازگاري با «مفهوم جديد زندگي اسلامي» به شمار آورد. فرهنگ سياسي جديد كه مشروعيتخود را از سنن اسلامي اقتباس ميكند، به هيچ روي، صرف ازگشتبه گذشته (مفاهيم دوره ميانه) نيست. گو اينكه تعريف مجدد برخي از مفاهيم اين سنت، يكي از جنبههاي انقلابي است كه به دست نسل ما، در اذهان و افكار برپا شده است. (10) در جريان اين كوشش و انطباق، زمينههاي نوعي خودآگاهي در حال شكلگيري است كه ممكن است جايگاه تاريخي خود را، به عنوان حلقه رابط ميان گذشته و آينده جامعه، دريابد. براي اين نوع از خودآگاهي كه نشانههاي قطعي آن پيداستبازگشت انتقادي به گذشته، امري است ضروري. اين نگرش تازه مستلزم همسازيها و تركيبهايي است كه «فرهنگ و انديشه سياسي ما» را سخت تحت فشار قرار ميدهد، و همواره امكان دارد كه با كشيده شدن به «گذشتهگرايي» يا «تجددنمايي» نهال انديشه را فروپاشد. (11) به نظر ميرسد كه حتي متفكران بزرگ نسل حاضر نيز تاكنون نتوانستهاند تعادل خويش را در گام برداشتن در اين «راه باريك انديشه» حفظ كنند; از لحاظ نظري، عدهاي سرانجام تسليم گذشتهگرايي برگشتناپذير شدهاند، كثيري، درمانده از تفكر، در دام روزمرگي يا سياستزدگي گرفتارند، و جمعي نيز به بهانه حضور در دنياي جديد، گذشته را در آستانه تجدد، محاكمه ميكنند. (12) در عمل، به اين لحاظ كه همه اين متفكران در فضاي عمومي مشترك زندگي ميكنند، حيات فردي و سياسي را به خانه اضداد بدل نموده، به دليل اشتباه در محاسبه و جانبگيريهاي ناانديشيده، خود به عوامل فعال عقبماندگي تبديل ميشوند. (13) از ديدگاه بررسي حاضر، اين وضعيت ميانمعرفتي، روشنفكران جامعه ما را در نسبتبين سنن سياسي و واقعيت زندگي جديد، همواره با مشكل تدليس معرفتشناختي و به اصطلاح روكشكاري، ( Placage ) ناخواسته مواجه كرده است. اين نوع تدليس، كه خود بازتاب تعارضات عوالم ذهني متفكر در ساحت امر سياسي است، موجب شده است تا آگاهي ما به «وضعيت زمان و مكان» همواره در حالت تاخير قرار گرفته و، بنابراين، در شرايط عقبماندگي مستمر و بيتاريخي جبرانناپذيري واقع شويم. دكتر شايگان در توضيح اين وضعيت مينويسد: روكشكاري عبارت از آن است كه عقايدي را كه در واقعيت هيچ قرينهاي ندارند، با واقعيتهاي اجتماعي، همقران و همزمان سازيم. روكشكاري شيوه به عمل درآوردن كژتابي است. سكهاي است كه دو رويه دارد: رويه اول، روكش كردن يك جهانبيني قديمي روي يك زمينه نو است كه به سنتي كردن جامعه ميانجامد. وجه ديگر، روكش كردن يك گفتار جديد بر يك زمينه قديمي است... [در هر دو صورت، سرانجام، همواره به كژتابي ميرسيم]. (14) در واقع، مشكل كنوني جامعه ما، مشكل فهم چنان معرفتسياسياي است كه معرفت اصيل و در اصطلاح امروز، «اسلام ناب» است. اين نكته، به اين معناست كه متفكران امروز جامعه ما، هم نيازمند بازگشتبه گذشته هستند و هم بايد از آن پرهيز كنند. به عبارت ديگر، متفكر جامعه امروز با دو نوع «گذشته» سروكار دارد: اسلام ناب و سنن تاريخي (يا اسلام تاريخي). (15) رويكرد به اسلام ناب و اعراض از اسلام تاريخي، دو رويه كاوش فكري است كه به ضرورت، متفكرين نسل ما را در وضعيت ويژه قرار ميدهد. نكته مهم اين است كه جستجوي اسلام ناب، در تاريخ تفكر سياسي اسلامي، از آن روي كه بر روششناسي ممتاز و مستقلي (جداي از معرفتشناسي سنتي قديم) استوار نيست، بناگزير «كر علي ما فر» و بازگشتبه گريزگاه، محسوب ميشود. بنابراين قبل از هر چيز بايد براي فهم اين مشكل به باستانشناسي وجوه سياسي اسلام تاريخي، دانش سياسي و فرهنگ سياسي برخاسته از آن پرداخت و به اين ترتيب، مختصات و بنيادهاي آن را نشان داد. فرهنگ سياسي اسلامي
چنانكه گذشت، موضوع فرهنگ سياسي، «دليلتراشيها» در باب مشروعيت قدرت و مريتسياسي است. اين دليلتراشيها، از پيچيدگي و غموض متفاوتي برخوردارند و به همين دليل، فرهنگ سياسي اسلامي دشوارترين و در عين حال فريبندهترين موضوعي است كه بايد مورد بررسي قرار گيرد. از آن روي كه پژوهنده اين مقوله، همواره با اطلاعات ناهمگون و دادههاي انبوهي مواجه است، لذا، هر گونه «بحث عقلاني» در اين باب مستلزم ساخت دادن و طرحريزي است. در غياب چارچوبي مشخص، سامان دادن به دادهها و اطلاعات سركش در مقوله فرهنگ سياسي ما، تقريبا غيرممكن مينمايد. از ديدگاه پژوهش حاضر، دو مقوله «دولت» و «دانش سياسي» اسلامي، به مثابه دو كانونمهم فرهنگ سياسي، «چارچوب مفهومي» مناسبي براي توضيح خصايص فرهنگ اسلاميهستند. ولتبويژه دولت اسلامي چنانكه «ديسون»، ( Dyson ) تعريف ميكند، چارچوبي از ارزشهاست كه در درون آن، زندگي عمومي جريان مييابد و خود، قدرت عمومي را در جهت تحقق آن ارزشها به كار ميبرد. (16) در جوامع اسلامي، از جمله در ايران، به دليل نگرش مثبتبه قدرت سياسي، تحول دولت مساوق با تحول دانش و فرهنگ سياسي است و بالعكس. (17) نظريههاي سياسي مسلمانان، به طور كلي، تجريد دولت و بازتاب بحرانهاي فرهنگيسياسي در سطح عوالم ذهني است. اين نكته بسيار مهم است كه اكثر قريب به اتفاق تبيينهاي مهم سياسي، اگرنه همگي، در دوره بحران و يا حداقل در شرايطي ظاهر شدهاند كه جامعه و دولت اسلامي با بسياري از مسائل بزرگ مواجه بوده و اذهان متفكران مسلمان بدانها مشغول شده بود. (18) بعد از اين اشاره خواهيم كرد كه انديشوران مسلمان فقط يك بار به تاسيس دانش سياسي توفيق يافتند. (19) بنابراين، با تاكيد بر اين واقعيت كه وجوه عمده دانش سياسي اسلام در يك دوره تاريخي و تحتشرايط خاصي ظاهر شدهاند، ميتوان با استفاده از روش باستانشناسانه فوكو و با واژگوني مجدد در مفهوم پيشنهادي دكتر طباطبايي، (20) به توضيح شرايط امكان و ظهور چنان دانشها و موضوعات جديد و بالتبع به مختصات فرهنگ سياسي منبعث از آنها پرداخت. دكتر طباطبايي با واژگوني در باستانشناسي «شرايط امكان» فوكو، و طرح باستانشناسي «شرايط امتناع»، در معارف سياسي دوره ميانه اسلام، گام مهمي برداشته است. اما چنين مينمايد كه تعميم رهيافت فوكو و طرح باستانشناسي شرايط امكان و ظهور دانش سياسي دوره مياني اسلام، نه تنها مشكلي ندارد، بلكه پرتوي بر بعضي زواياي ناروشن فرهنگ سياسي اسلام و ايران خواهدافكند. اكنون، شايد بتوان با استخدام مفاهيم «نگاه شكسته» (21) دكتر شايگان، و نشان دادن كژتابيها و سرشت دانش سياسي دوره مياني، نسبت اين دانش را با نصوص و تعاليم «مدينةالرسول» از زاويه رابطه فرد و دولت تعيين كرد. مفهوم «اسكيزوفرني فرهنگي» شايگان، به عنوان يك ابزار مؤثر، ضمن كمك به توضيح كانونهاي معرفتي متداخل، ميتواند وضعيت ميانمعرفتي، ( inter-epistemique ) موجود در دانش سياسي دوره ميانه اسلام را برملا كرده، انحراف و كژتابيهاي آن را در مقايسه با وضعيت «مدينةالنبي» آشكار سازد. فهم اين وضعيت، مبناي مهمي بر تحليل انتقادي فرهنگ سياسي دوره ميانه اسلام، و به عبارت ديگر، اسلام تاريخي تدارك ميكند. زمينههاي دانش سياسي اسلام
اشاره كرديم كه در تمدن اسلامي، تاسيس دانش سياسي فقط يك بار تحقق يافت. تاليفات سياسي در فاصله نخستين سدههاي دوره اسلامي تاكنون، صرفا بسط وجوه گوناگون چنان دانش سياسي است كه در عصر زرين فرهنگ اسلامي ظاهر شد و براي مدتي خوش درخشيد. وجوه عمده اين نوع دانش سياسي، فقه سياسي، سياستنامهها و فلسفه سياسي، كه همگي در دوره مشخصي ظاهر شدهاند، از نظر معرفتشناسي و رابطه فرد و دولت، نظام گفتار، ( Discourse ) واحدي دارند. (22) اگر بتوان مفهوم پارادايم (نمونه) توماس كوهن را در اينجا استخدام كرد، اين نكته قابل تشخيص است كه فرهنگ اسلامي، در ساحت دانش سياسي، تنها يك پارادايم ويژه را تجربه كرده است. (23) اين دانش، از نظر تحولات سياسياجتماعي با تمايل خلافتبه ساختار دولتهاي ايراني، و از نظر معرفتشناسي، با بازگشت و آشتي تفكر اسلامي با منطق ايراني و يوناني، پيوند بامعنايي دارد. هر كدام از شاخههاي دانش سياسي اسلام (فقه سياسي، سياستنامهها و فلسفه سياسي) تركيب خاصي از چنين بازگشت معرفتشناسانه را نشان ميدهند. (24) بنابراين، تحليل منطق دروني و ماهيت اين پارادايم و تعريف مباني و تبديل آن به «دانش نرمال» (25) جامعه اسلامي، فهم رابطه فرد و دولت در فرهنگ سياسي اسلام را تسهيل ميكند. متون مهم دانش سياسي اسلام در شاخههاي فقه سياسي، فلسفه سياسي و سياستنامهها، اين نكته را نشان ميدهد كه دانش سياسي دوره مياني، هر چند در ظاهر، مشروعيتخود را از نصوص، سنن مدينةالنبي و نيز خلفاي راشدين اقتباس كرده و نيم قرن نخست اسلام را دنيايي آرماني تلقي نمود; اما در واقع، اين دانش در قالب «منطق بازسازي شده» ملهم از وضعيتخلافت عباسي بضرورت نصوص و سنن مدينةالنبي را مثله شده و گزيده ميديد. (26) به عبارت ديگر، هرچند در ظاهر و بر مبناي دستگاه فكري ابوالحسن اشعري (260-324ق) (27) مدينةالنبي و خلافت راشدين الگوي دولت و دانش سياسي در دوره عباسي بود، اما در واقع، اين وضعيتخلافت عباسي است كه از زاويه يك «منطق بازسازي شده» ملهم از فرهنگ و سنن ايران و يونان، به فهم خاصي از دوران نخست اسلام ميپرداخت. تذكر اين مطلب شايد بيفايده نباشد كه در راستاي پيوند مذهب و سياست و تمايل ضروري خلافتبه سنن و ميراث ايراني، منطق ايراني در هيات تاليفي دانش سياسي اسلام موقعيت ممتازي پيدا كرد. (28) بيجهت نيست كه هر سه شاخه مهم دانش سياسي اسلام، سرانجام در نوعي سياستنامهنويسي، كه تا اوايل دوره قاجاريه امتداد دارد، خلاصه شدهاند. (29) به هر روي، تحليل گزيدهبيني دانش سياسي دوره مياني، نسبتبه مسائل مدينةالنبي» و نصوص ديني، كه بسياري از مفاهيم و نصوص را از مركز تحليلها و تفكرات سياسي مسلمين كنار گذاشته است، از ديدگاه پژوهش حاضر اهميتبسياري دارد. فقط با چنين تحليلي است كه ميتوانيم نوع رابطه فرد و دولت را در دانش سياسي اين دوره و مجموعه نصوص اسلامي، مقايسه و بررسي كنيم. از ديدگاه ما، اين نكته مهم است كه دانش سياسي مسلمين، بخصوص تامل در ماهيت دولت اسلامي، سالها پس از نخستين تحولات دولت و خلافت ظاهر شده است. (30) اولين بار در حدود سال 132 قمري، بويژه در دوره خلافت معمار بزرگ امپراتوري عباسي (منصور) بود كه پرسش از معناي دولت اسلامي، به طور جدي مطرح گرديد. (31) سپس، علماي اسلامي (اهل سنت) به ترسيم سيماي عمومي آن پرداختند. از ديدگاه اين متفكران، حاكم اسلامي قدرت خودرا مستقيما از خداوند ميگيرد و اطاعت او به مثابه اطاعت از خداوند و در راستاي فرمانهاياوست. (32) ماوردي به عنوان مهمترين نظريهپرداز فقه سياسي اهل سنت، سرانجام، ديدگاههاي تازهاي متناسب با وضع جديد درباره عناصر نظارتي موجود در نصوص اسلامي ارائه داد. (33) نكته فوق، با توجه به ماهيت دين اسلام، مستلزم معناي مهمي است: نخست آنكه دانش سياسي دوره ميانه، بازتاب ساختار پيچيده دولت عباسي است. به عبارت ديگر، بين منطق اين دولت و دانش سياسي ما رابطه معرفتشناسانه قابل دركي وجود دارد. بنابراين، با درك ماهيت اين دولت، آگاهي ارزشمندي نسبتبه دانش سياسي خود كسب ميكنيم. دوم آنكه، دولت عباسي از يك سو محصول مناقشات فكريمذهبي ناشي از توقف جهاد و بحران تثبيت نيروهاي جديد توسعه اجتماعي در دوره اموي است و از طرف ديگر، آغاز تحول دولت اسلامي در مفاهيم و سنن ايراني. (34) بدينسان، به منظور كشف ماهيت دانش سياسي و ايضاح منطق حكومت عباسي، اشارهاي گذرا به نخستين تحولات فرهنگ سياسي و تحول دولت اسلامي در مفاهيم و سنن ايراني، خالي از فايده نيست. مشاهده تاريخي نشان ميدهد كه در اسلام برخلاف مسيحيتحكومت نه يك شر بشري، بلكه «خير الهي» است. (35) پيامبر(ص) علاوه بر رسالت، دو منصب قضا و سياست را نيز از جانب خداوند برعهده دارد. (36) بنابراين در دانش سياسي اسلام، پرسش از كيفيت انتقال «مناصب» و اجراي وظايف سهگانه نبي اكرم(ص) پرسشي اساسي است، كه پس از مناقشات طولاني و با تمسك به مباني كلامي ابوالحسن اشعري، سرانجام پاسخ ويژهاي پيدا كرد. تحليل ماهيت اين پاسخ و رابطه آن با وضعيت دولت عباسي، هدف اساسي اين نوشتار است. زنجيره حوادثي كه منجر به نبرد صفين شد غالبا تحت عنوان «فتنه اكبر» ناميده شده است. هرچند پايان اين نخستين جنگ داخلي، معاويه را به مثابه حاكم، ( defacto ) برجاي گذاشت، (37) اما در ميان جامعه اسلامي اين پرسش، حتي عميقتر و جديتر از گذشته، مطرح شد كه: «حاكم واقعي چه كسي است؟» اين پرسش، بتدريج، نه تنها جامعه اسلامي را در اعتقادشان نسبتبه «حاكم و حكومت مشروع» تقسيم كرد، بلكه مناقشات كلامي مهمي نيز برانگيخت. «خوارج» با طرح اين سؤالكه «كدام گروه از درگيرشدگان در جنگ، رستگار يا مخلد در آتش هستند؟» به طور طبيعي پرسش كلامي تعريف و شرايط مسلمان و كافر را مطرح كردند. در راستاي همين پرسشها، مخالفين خوارج، از جمله معتزله، استدلالهايي داشتند. حميد دباشي در كتاب جديد خود «اقتدار سياسي در اسلام» (38) ضمن تحليل حوادث سده نخست، ظهور سهشاخه اساسي اقتدار سياسي در اسلام، يعني الگوهاي اقتدار سني، شيعي و خوارج را در قالب مفاهيم وبري (39) توضيح ميدهد. در اينجا فقط بخشي از مباحث دباشي مورد توجه ماست و كوشش ميكنيم با توضيح روند نهادينه شدن اقتدار سني (40) در سنن ايراني و بر مبناي مكتب كلامي اشعري، ظهور دانش سياسي در دوره طلايي خلافت را بررسي كنيم و عناصر آن را نشان دهيم. باري، به اشاره گفتيم كه، حوادث دوران خلافت امام علي بن ابيطالب(ع) موجب بروز بسياري از تحولات مهم فكريسياسي در عالم اسلام گرديد. تحليل رخدادهاي اين دوره (كه بعدها به تمام دوره خلافت مدينه تسري داده شد) در آستانه بحران خلافت هشام و آشنايي مسلمين با فرهنگهاي ديگر، پيچيدگي خاصي پيدا كرد و جريانهاي مهمي را برانگيخت. در شرايطي كه ايمان ساده مسلمانان، در چالش با افكار و الهيات مسيحي و لاهوت زردشتي، با عناصر جديدي مواجه گشته و مساله عقل و دين مطرح شده بود، انقسامات سياسي و نابسامانيهاي داخلي مشكلات را پيچيدهتر نموده و مباحث مهمي را مطرح كرد. يكي از اين مسائل، موضوع مرتكبين گناهان كبيره بود كه به سبب درگيري در اختلافات سياسي و قتل امام علي(ع) و عثمان، خليفه سوم، برجسته شده بود. (41) مسلمانان اين مسائل را از ديدگاههاي گوناگون مورد بررسي قرار داده و وجوه و لوازم آن را، طرح كردند و سرانجام، بحث در باب مؤمن يا كافر بودن حداقل يكي از دو جناح درگير در جنگ خلافت، اجماع و وحدت سياسي جامعه اسلامي را در آستانه فروپاشي قرار داد. خوارج، بخصوص ازارقه (پيروان نافع بن ازرق)، با اين عقيده كه ايمان با عمل كامل ميشود، فاسق صفين را كافر و مخلد در آتش ميدانستند. در مقابل، مرجئه ميگفتند چنين كسي يا كساني مؤمن هستند و حكم درباره آنها را بايد به روز قيامت موكول كرد. در اين ميان، حسن بصري (110-21ه/ 728-642م) در مناظراتي كه در مسجد بصره ترتيب ميداد، برخلاف دو گروه فوق، مرتكبين كبيره (غير از شرك) را منافق ميخواند; ولي همچنان، مساله براي مسلمانان لاينحل مانده بود تا آنكه واصل بن عطا جنبش معتزله را به عنوان يك حركت منظم فكري بنياد نهاد. (42) انديشه سياسي معتزله
در وضعيتبحراني اوايل قرن دوم هجري، واصل بن عطا (131-80ه//848-699م) راه حل جديدي ارائه كرد. وي گفت: مرتكب كبيره (حداقل يكي از دو جناح صفين) فاسق است و منزلتي ميان كفر و ايمان دارد; بنابراين، نه مؤمن است و نه كافر. واصل، با كوشش در استدلالي كردن ديدگاه خود و پيوستن گروه زيادي به وي، مذهب اعتزال را در بصره (كه يكي از مهمترين مراكز تحولات فكريسياسي بود) پديد آورد. به عقيده بسياري از پژوهشگران، ريشه معتزله يك ريشه سياسي است و در آن جوي كه مرجئه، شيعه و خوارج ظهور كردند، پديد آمد. پيدايش معتزله و طرح نظريه «منزلة بين المنزلتين» فقط بدان سبب نبود كه ميخواستند مسائل را صرفا با نگاهي عقلاني و با ابزار عقل مطلق بررسي كنند، بلكه بيشتر بدان سبب بود كه درباره رجالي كه در قضيه بحران خلافت امام علي(ع) شركت داشتند راي صريحي صادر كنند. (43) بغدادي در «الفرق بين الفرق» (44) توضيح ميدهد كه جدايي واصل از استاد خود (حسن بصري) و طرح نظريه اعتزال به منظور حفظ سامان جامعه، در زمان فتنه ازارقه اتفاق افتاد. خوارج، طرفداران حضرت علي(ع) را تكفير ميكردند; در حالي كه اكثريت اهل سنت در اسلام اصحاب جمل و پيروان امام علي(ع) ترديدي نداشتند. واصل اظهار ميكرد كه بيشك، يكي از اين دو فرقه فاسق هستند، ولي معلوم نيست كه مشخصا كدام فاسق و كدام مؤمن است. بدين ترتيب، واصل مناقشه سياسيكلامي فوق را به سمت نوعي «موضع سكوت» سوق داد. معتزله همچنين با قول به مساله آزادي انسان، با جبرگرايي بنياميه نيز به مقابله برخاست. بنياميه با تمسك به نظريه جبر و دفاع از آن، سعي در اثبات مشروعيتخود داشت و چنين تلقي ميكردند كه آنچه در صفين گذشت و موجب انتقال لافتبه امويان شد، امري محتوم و تقديري خدايي بوده است. اما معتزله با توجه به اصول مذهب خود (توحيد، عدل، وعد و وعيد، منزلة بين المنزلتين، امر به معروف و نهي از منكر) با دفاع از نظريه آزادي و اراده انسان، مشروعيتخلافت اموي را مورد حمله قرار دادند. به نظر معتزله، مسلم است كه عواقب و پاداشهاي خداوند وقتي منطقي است كه آدمي در افعالش «آزادي مطلق» داشته باشد. بدين ترتيب، معتزله به تبع حسن بصري و در چارچوب يك منظومه عقلياستدلالي معتقد بودند كه بنده آزاد است و در افعال خود، اعم از خير و شر، اختيار مطلق دارد. هيچ تقديري وجود ندارد كه آدميان را برخلاف اراده خود، به سوي اعمال ويژهاي سوق دهد. پافشاري معتزله در اين عقيده فردگرايانه، اين فرقه را به «عدليه» مشهور ساخت. (45) گرچه جنبش معتزله در آغاز خوش درخشيد، اما بزودي هم در بعد نظري و هم از لحاظ عمل اجتماعي با بحران و بنبست مهمي مواجه شد: از لحاظ نظري، معتزله با قول به اصالت عقل و التزام به دفاع عقلاني از عقايد اسلامي، سرانجام به موضعي رانده شدند كه در اختلاف بين عقل و شرع، عقل را ترجيح داده و هر آنچه مخالف عقل بود تفسير يا كنار نهادند. از نظر سياسياجتماعي نيز، معتزله كه سعي در دفاع عقلاني از دين و جامعه اسلامي داشتند، در دفاع از عقيده خود به خشونت گراييده و همين كه خليفهاي چون مامون به آنها گرويد، عقايد خود را از واجبات دانسته و مخالفين را مورد آزار و قتل قرار دادند. در نتيجه، عالم اسلام دچار تشتت و كشتار خونين گرديد و به دو گروه افراطي طرفداران عقل و شرع تقسيم شد. (46) هرچند در نهايت، عقلگرايي در زمان متوكل به نفع اهل حديث كنار گذاشته شد، ولي با ظهور مكتب كلامي ابوالحسن اشعري، اين دو گرايش تركيب خاصي يافت و به عنوان مبناي كلامي دانش و فرهنگ سياسي جامعه اسلامي رواج پيدا كرد. مكتب اشعري; مباني كلامي دانش سياسي دوره ميانه
مكتب اشعري، اعتراضي بود به نتايج و پيامدهاي عقلگرايي معتزله كه معتقد بودند مباني و معتقدات اسلامي را ميتوان با موازين عقل بشري درك و تبيين كرد. اين مكتب، بازگشتي است از كوشش مايوسانه بنياد يك دستگاه كلامي تعقلي صرف، به سمت اتكاي بر قرآن و سنت و شيوه «سلف» در جامعه اوليه و دولت مدينه. اين رجعتبه گذشته سبب شد تا ربع قرن نخست اسلام به عنوان مدينه فاضله و الگوي مثالي دولت اسلامي تلقي گردد و دانش سياسي مسلمانان بر مبناي چنان الگويي تدوين و توسعه يابد. ابوالحسن اشعري (324-260ه/ 935-873م)، بازگشت تئوريك به گذشته را با تاسيس اصل مهم «عدالت صحابه» امكانپذير كرد. وي، برخلاف معتزله كه ملاك عقلي خاصي در نقد تحولات سياسي نيم قرن نخست اسلام داشتند، (47) با تاكيد بر «عدالت صحابه و سلف صالح» مينويسد: فاما ما جري بين علي [عليه السلام] والزبير وعائشة، فانما كان علي تاويل واجتهاد...، و كلهم من اهل الاجتهاد وقد شهد لهم النبي صلي الله عليه وآله وسلم بالجنة، والشهادة تدل علي انهم كلهم كانوا علي حق في اجتهادهم وكذلك ما جري بين علي ومعاويه... كان علي تاويل واجتهاد وكل الصحابة ائمة مامونون غير متهمين في الدين وقد اثني الله ورسوله علي جميعهم وتعبدنا بتوقيرهم وتعظيمهم وموالاتهم والتبري من كل من ينقص احدا منهم. (48) بدين سان، مكتب كلامي اشاعره، با تاسيس اصل عدالت صحابه و تعريف دولت اسلامي گذشته به مثابه مدينه مثالي (49) و دولت آرماني مسلمانان، كه در عمل گرايش به سيستم ساساني را تجربه ميكرد، بنياد نظري استواري بر دانش سياسي اهل سنتبويژه فقه سياسي فراهم كرد. به عبارت ديگر، در چارچوب اين مكتب كلامي و بر اساس اصول و مقومات آن، ميراث سياسي و حكومتي ايران باستان، به مثابه الگوي مثالي و مرجع تئوريك دانش سياسي اسلام تلقي شد، و به دست نظريهپردازاني همچون باقلاني، ماوردي، امام الحرمين، غزالي و ابن خلدون، به مذهب مختار اهل سنت تبديل شد. طبيعي است كه دولت اسلامي در بستر اين تحولات، در عمل به راه هموار سياستنامهنويسي دوره ميانه گام نهاد، (50) و در جستجوي مشروعيت، به نصوص و سنن تمسك كرد. اشعري كه خود در محيط پرهياهوي معتزله زاده شده و علم و تجربه آموخته بود، ابتدا از مدافعان اين مذهب بود. ولي سرانجام در چهل سالگي در مسجد بصره موضع جديد خود را در مخالفتبا معتزله اعلام كرد. مكدونالد معتقد است كه علت اصلي تغيير موضع ابوالحسن، شكاف سياسياعتقادي موجود در جامعه اسلامي بود. (51) وي كوشش نمود با تركيب بين عقايد معتزله و اهل حديث، راه وسطي ارائه دهد و بدين ترتيب راه سومي را مطرح كرد. او براي درك نص، به عقل تمسك جست و بدون آنكه نص را فداي عقل سازد، با استخدام عقل در فهم شريعت، مكتب كلامي خود را تاسيس كرد. ابوالحسن اشعري با انكار اعتبار مطلق عقل، معتقد بود كه وحي به منزله منشا حقيقت و واقعيت، اساسيتر است و عقل بايد صرفا تابع وحي باشد. (52) باري، از ديدگاه پژوهش حاضر، سه عنصر مهم مكتب اشعري، قابل توجه است: الف) قول به نظريه «كسب» و اكتساب اعمال به وسيله انسان (در مخالفتبا نظريه «خلقاعمال» كه از طرف معتزله تبليغ ميشد) و اين نكته كه اراده شرط اصلي پاداش و كيفر است; ب) عقيده به عدالت صحابه و سلف صالح كه از نظر اشعري، همه مجتهد و مصيبند; ج) اتخاذ موضع فوق در نسبتبين عقل و شرع. (53) هرچند اين عناصر، و به طور كلي مكتب اشعري، در ابتدا مورد ترديد برخي محافل علمي و سياسي قرار گرفت، اما به دليل مبناي ويژهاي كه داشت، سرانجام از سوي نظامالملك به صورت رسمي در مدارس نظاميه پذيرفته شده و ترويج گرديد. (54) در اينجا، به منظور تامل بيشتر در اهميت مباني اشعري و طرح اينكه ميراث ايراني دولتمداري، چگونه از مجراي اين مكتب وارد دانش سياسي اسلام شده است، به طور گذرا به تحولات و بحرانهاي دولت اسلامي در دوره اموي اشاره ميكنيم و سپس به بررسي عناصر نظارتي و رابطه فرد و دولت در دانش سياسي اسلام ميپردازيم. بحران و تحول در خلافت اسلامي
در تاريخ دولت اسلامي، حكومت طولاني هشام (125-105ه/ 743-724م) به عنوان دوره بحران خلافت اموي تلقي ميشد كه هيات سياسي مسلمانان بناگزير ميبايستبه مشكل محدوديتهايي كه هر سازمان گسترش يافته با آن مواجه است، پاسخ دهد. (55) در اين راستا، دگرگوني روندهاي مرسوم و رفتارها و نهادهاي گذشته، به منظور پاسخگويي به شرايط و نيروهاي جديد توسعه اجتماعي، ضروري بود. تا اين زمان، دولت اموي خصلتي قبيلهاي داشت و به واقع دنيايي به آن گستردگي را سري كوچك رهبري ميكرد. (56) در واقع، مشكلي كه هشام با آن مواجه بود، نتيجه پيوند دو عامل اساسي بود. بحران دوره هشام، از يك سو محصول وضعيت جديدي بود كه با توقف نيروهاي جهادي و تنش و تعارض ناشي از بازگشت اين نيروها به درون جامعه ايجاد شده بود; وضعيتي كه در اصطلاح جامعهشناسي جديد بحران تثبيت و مشاركت ناميده شده است; (57) و از طرف ديگر، مشكلات هشام ريشه در ميراث يك قرن خلافت پيش از خود داشت و به ويژگيهاي لافتشبهقبيلهاي در مدينه پس از نبياكرم(ص) برميگشت. دولتشهر مدينةالنبي كه پس از دگرگونيهاي عمده در زندگي عمومي عرب جاهلي و تاسيس «امت واحده» از سوي پيامبر اسلام شكل گرفته بود، چنانكه نخستين قرارداد پيامبر نشان ميدهد، متضمن مفهوم جامعي از زندگي شهري و حكومت فراقبيلهاي بود. (58) اين قرارداد، مشاركت همه قبايل و گروههاي يثرب را به رسميتشناخته بود. اما تشكيلات سياسي خلفاي راشدين، بخصوص در زمان عمر، به دليل شرايط به وجود آمده پس از پيامبر به صورتي نامتوازن توسعه پيدا كرده و به سبب ضرورت جهاد، به يك سازمان نظامي تبديل شد. امويان چنين سازماني را به ارث بردند و تغييراتي در آن ايجاد كردند. در اين دوره هيات سياسي اسلام ميبايست ميان دو عامل اساسي، آشتي برقرار كند: نخست، سنت قبيلهاي كه پس از رحلت پيامبر اسلام دوباره نيرو گرفته و عليرغم كمك به توسعه جهادي در مقابل تمركز دولت مقاومت ميكرد; و دوم، ضرورت تمركز فزاينده قدرت خليفه به موازات توسعه دارالاسلام. اين دو امر، پيامدهاي مهمي داشت. تحت تاثير ميراث قبيلهاي، قدرت دولت اموي در شخص خليفه منحصر شد. بنابراين، هرگونه تمركز در دولت، مستلزم برتري يك قبيله بر قبايل ديگر بود; به عبارت ديگر، تمركز قدرت در شخص خليفه در مقابله با بيثباتي قبيلهگرايانه ضرورت داشت، اما هر گونه تمركزي به معناي برتري منافع امويان نسبتبه قبايل ديگر تلقي ميشد و خشم قبيلهاي را برميانگيخت. بدين سان، خلافت اموي روي دو ضرورت استوار بود و همزمان بايد دو چيز اتفاق ميافتاد: يكي استقرار پايههاي قدرت خليفه و بالطبع قبيله بنياميه، و ديگري پاسخ به بحرانمشاركت عمومي مسلمانان. در عمل، قدرت اموي متكي بر نيروهاي سوري و ارتش حرفهاي عرب تحتسازماندهي مردان بود و بضرورت عربگرايي پايه مشروعيتبنياميه گرديد. در اين زمان كه قسمت اعظم فعاليتهاي جهادي در آسيا متوقف شده بود، به منظور حفظوضع موجود، خلافت اموي تمايلي به آشتي با ساختار سياسياداري لطنتساساني نشان داد. اين تمايل كه ضرورتي عاجل بود و در دوره بنيعباس به كمال نهايي خود رسيد، براي دولت اموي مشكلات مهمي ايجاد كرد: از يك طرف، هشام مصالح و منافع مهمي در تاكيد بر الگوي سيستم ساساني ميديد، و از سوي ديگر، سنتساساني با ديوانسالاري و سلسله مراتب ادارياش، عميقا با تفكر اسلامي ناسازگار مينمود. بدين ترتيب، همزمان با اصرار هشام بر موجوديت دولت، پايههاي قدرت بنياميه به طور يكنواخت محدود و افول كرد. (59) به موازات كوشش هشام و جانشينانش در انجام تعديلات ساختاري كه امپراتوري اسلامي بر اثر وضعيت جديد داخلي و خارجي نيازمند آن بود، و در نتيجه رشد نيروهاي داخلي جديد توسعه اجتماعي كه ناشي از توقف حركت جهادي بود، دولتبنياميه دستخوش يك پروسه ديالكتيكي در درون جامعه شد كه بتدريج «روندي خودانتقادي» در تقابل با قومگرايي بنياميه شكل گرفت. (60) در چنين موقعيتي با توجه به پيوند مذهب و سياست در فرهنگ اسلامي، نحلههاي فكريمذهبي متعددي تاسيس شد. هشام هوشيارانه وضعيت را درك كرده بود و شواهد تاريخي نشان ميدهد كه درصدد ايجاد يك اجماع سياسي مجدد، با تقويت مدارس مذهبي و بهبود وضع ماليسياسي «موالي» بود. اين تحول، مقدمات طرح پرسشي از ماهيت دولت اسلامي را فراهم نمود. اما به نظر ميرسد كه بنياميه، فرصت كافي براي جستجوي پاسخ اين پرسش را پيدا نكرد. شايد تقدير اين بود كه اين وظيفه به عهده خاندان عباسي گذاشته شود. نوع پاسخ بنيعباس به پرسش فوق، كه مشروعيتخلافت آنان را تمهيد ميكرد، مبتني بر پايههايي بود كه بنياميه با گرايش به ساختار ساساني از يك سو و كوشش فكري به آشتي تفكر اسلامي، با اين گرايش از سوي ديگر، تدارك ديده بود. در جريان اين تحول كه در سطور آتي برخي وجوه فكري آن را خواهيم ديد نقش فرد و عناصر نظارتي موجود در تعاليم اسلامي بتدريج و به نفع اقتدار دولت، تضعيف شد و افول كرد. به اين ترتيب، در شرايط دو قرن نخست اسلام، كه تفكر اسلامي نتوانستخود را در قالب هيچگونه نهاد اجتماعي غير از نهاد حكومتسازمان دهد، هيچ نهاد نظارتي ديگري در مقابله با انحصار نهاد حكومت فرصت تولد نيافت. در چنين وضعيتي دانش سياسي مسلمانان با ماهيتخاصي (كه چهره عمومي آن توجيه اقتدار بود) ظاهر شد. رابطه فرد و دولت در دانش سياسي اسلام
اشاره كرديم كه جامعه اسلامي فقط يك بار به تاسيس دانش سياسي توفيق يافت. در واقع، تاريخ معرفتسياسي در جامعه اسلامي، به معناي دقيق كلمه، جز بسط شاخهها و وجوه چنان دانشي كه بر بنياد كلام اشعري و در دوره عباسي تاسيس شد، نبوده است. از اين نظر بود كه بناگزير، به مقدمات ظهور اين دانش پرداخته و كوشش كرديم ضمن توضيح شرايط و مقدمات پيدايش آن، ماهيت و عناصر اين پارادايم را در قالب رابطه فرد و دولت تحليل نماييم. در اينجا به دليل اهميت فقه سياسي اهل سنت، بيشتر به اين شاخه از معرفتسياسي اسلام تاكيد ميكنيم. دانش سياسي مسلمين كه در دوره عباسي تاسيس شد، بواقع، بازسازي نظري «خلافت اسلامي» در سنت ايراني است كه ديري بود چنين تحولي را تجربه ميكرد. در سوم ربيعالاول سال 132 (749م) در حالي كه هنوز برخي جناحهاي سپاه شام در مقابل «خراسانيان»، اين «ابناء الدولة الاسلاميه» مقاومت ميكرد، عراق و كوفه شاهد استقرار دولت تازهاي بودند كه به كمك «موالي» ايراني و در سنت ايرانيان بنياد گرفت. (61) ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علي بن عباس، پس از اخذ بيعتبراي خلافتخود، خطبهاي در مسجد كوفه خواند كه شرح مجملي از دعاوي عباسيان درباره «خلافت اسلامي»، انحصار حكومت در قريش و برخي ريشههاي انقلاب عليه بنياميه را منعكس ميكند. (62) در اين خطبه، سفاح مدعي شد كه شناختحق آنها براي خلافت، الزامي است. آنان با تفضل الهي خلافت را به دست گرفتهاند، نه صرفا با موافقت مردم. سفاح اظهار كرد كه: اين حق ناشي از قرابت آنان با پيامبر است. (63) بنابراين، با پيروزي بنيعباس و به اقتضاي سنت ديرپاي ايرانيان، «امامت» ضرورتا به مثابه تجلي و نمايندگي اقتدار الهي تلقي شد. چنين استنباطي نتايج ضمني مهمي در روابط بين دولت، جامعه و فرد در پي داشت. انديشه و نظريههاي سابق (به عنوان مثال بغدادي، باقلاني و...) كه امت را تا اندازه زيادي منبع اقتدار «امام» دانسته و عناصر نظارتي ويژهاي همچون امر به معروف و نهي از منكر را تمهيد نموده در اين دوره، حتي در انديشههاي ابوالحسن ماوردي نيز، (65) چنين به نظر ميرسد كه اقتدار سياسي مستقيما از طرف خداوند به امام عطا شده است و به هيچ نحوي از جانب امت محدود نميشود. در انديشه ماوردي با توجه به شرايط امام يا خليفه، اختيار اهل حل و عقد جنبه طريقي داشته و در كنار نصب خليفه، صرفا محدود به كشف مصداق امام است. (66) در توضيحات ابويوسف، نويسنده كتاب فقه الكبير، مفهوم حاكم به مثابه چوپان مردم و رعيت، به طور فزايندهاي با مفهوم سلطان ظلالله كه از تئوريهاي ايران پيش از اسلام اخذ شده و حاكميت او را بازتاب اقتدار مطلق خداوند تلقي ميكند، تحتالشعاع قرار گرفته است. (67) به طور كلي با گسترش اين انديشه كه «حاكم جامعه» قدرت خود را از خداوند ميگيرد، اطاعت فرد از حاكم در راستاي وجوب اطاعتخداوند، ضروري تلقي شد. در چنين وضعيتي كه خلافت عباسي علاوه بر ميراث قبيلهاي در چارچوب سنتسياسي ايرانيان، ماهيتي شخصي پيدا كرد، عناصر نظارتي موجود در جامعه اسلامي نيز، بسرعت موقعيتخود را از دست داد. بالتبع، دانش سياسي مسلمين، در شرايطي كه در آستانه «ظهور» بود، با تنفس در فضاي ايجاد شده، بناگزير چنان نظام فكرياي را تنظيم كرد كه وجه غالب آن، اقتدار دولت و حاكم بود. اين منظومه فكري كه در واقع تجريد وضعيت زمان بود، به نوبه خود و به ضرورت دفاع از موجوديتخويش، در قالب يك منطق بازسازي شدهاي به تبيين نظام پرداخته و با الهام از مباني اشاعره، گذشته را چراغ راه خود تلقي نمود. اين در حالي است كه در عمل، مساله كاملا برعكس بود ; به عبارت ديگر، هرچند در منطق بازسازي شدهاي كه اين دانش ارائه ميكرد، نصوص و سنن سالهاي نخست مدينه (خلفاي راشدين) الگوي رهيافتهاي عصر عباسي بود; اما در واقع، متفكران اين دوره تحت تاثير معرفتشناسي برخاسته از شرايط اين دوران، به گزينش و تفسير دولت پيامبر و خلفاي راشدين پرداختند و بضرورت نصوص و سنن را مثله شده و گزيده ديدند. (68) نتيجه قهري اين كژتابي، تصويب شدن و اسلامي خواندن چنان منظومه معرفتي است كه نه در منطق بازسازي شده، بلكه در منطق عيني و واقعي خود، ايراني است. حسن عباس حسن، استاد انديشه سياسي اسلام، هرچند از ديدگاهي كه با چارچوب اين مقاله متفاوت است، اما بدرستي نشان ميدهد كه در باب فكر سياسي اسلام، تمايز بين منطق بازسازي شده و منطق طبيعي و واقعي، اساسي است. وي بدين ترتيب كوشش ميكند با توضيح پيوندهاي اين دو، نسبتبين منطق بازسازي شده، و به تعبير او «الصياغة المنطقيه»، را با نصوص اسلامي (قرآن و سنت) بررسي كند. حسن عباس حسن بدرستي تاكيد ميكند كه: بحث از صياغة منطقي [يا منطق بازسازي شده] جداي از واقعيت اجتماعي نخواهد بود. به عبارت دقيقتر، واقعيت اجتماعي كه در چارچوب آن صياغة منطقي متبلور ميشود، تاثير عظيمي در تحديد اصول و ارزشهاي آن منظومه دارد. (69) نويسنده، با همين ديدگاه، به بررسي رابطه بين حوادث سقيفه و شكلگيري منطق شيعه از يكسو، و نيز رابطه جنگ صفين با مكتب خوارج از سوي ديگر، پرداخته و كيفيت تقدم و تاثير حوادث اجتماعي را در ساختار منظومه فكري بازسازي شده، نشان ميدهد. (70) بقيه فصول كتاب «الصياغة المنطقية للفك ر السياسي الاسلامي» به بررسي تطبيقي اصول و ارزشهاي شيعه و سني اختصاص دارد. (71) باري، آنچه از مباحث عباس حسن براي پژوهش ما حائز اهميت است، اين نكته است كه وي ضمن تحليل رابطه صياغة منطقي يا به اصطلاح منطق بازسازي شده يك دانش با تحولات تاريخي زمان ظهور آن، نسبت آن دانش را با مجموعه نصوص ديني ميسنجد. وي بدين سان، نشان ميدهد كه چگونه عليرغم صراحت نصوص در باب نقش سياسي فرد و منطق بازسازي شده، بضرورت، اين منابع را گزيده و مثله شده ميبيند. (72) به هر روي، دانش سياسي دوره عباسي، از ديدگاه رابطه فرد و دولت، دانشي يكجانبه و گزيدهبين بود و نميتوانست مجموعه نصوص اسلامي را به طور يكسان مورد توجه قرار دهد. اين دانش، به ضرورت منطق اقتداري غالب خود، كه برآمده از اقعيتسياسياجتماعي زمان بود، صرفا قادر به ديدن آن دسته از نصوصي بود كه آميزه اقتدار داشتند. بدين سان، ساير نصوص اسلامي كه خارج از منطق بازسازي شده چنين دانشي بودند و بر جنبههاي فردي و مسؤوليت مدني تاكيد داشتند، به حاشيه رانده و مغفول گشتند. (73) نتيجه طبيعي اين وضعيت، تسري افول «عناصر نظارتي» در ساختار عباسي به منطق دروني دانش سياسي بود كه سيماي عمومي آن را در دوران طولاني بسط اين دانش و تا چالش با فرهنگ غرب تشكيل ميداد. به عبارت ديگر، تئوري سياسي مسلمانان و واقعيت اجتماعيسياسي ايجاد شده در دوره عباسي به صورت نهادهاي ايراني، دو وجه نوآوري خلافت عباسي بود كه يكي از ديگري مايه ميگرفت و هريك به نوبه خود، پشتوانهاي استوار براي ديگري فراهم ميآورد. با تحليل رابطه فرد و دولت در دانش سياسي و واقعيت اجتماعي اين دوره از يكسو، و بررسي اين رابطه در مجموعه نصوص ديني و تجارب نخستين سالهاي دولت اسلامي از سوي ديگر، اين نكته روشن ميشود كه چگونه معرفتسياسي مسلمانان بر بنياد واقعيات دوره عباسي ظاهر شده و انديشه و سنت اقتداري، نه تنها نزد حاكمان، بلكه در نزد نويسندگان، فقها، فلاسفه، سياستنامهنويسان و سياستمردان نيز به سكه رايج زمان تبديل شد و آثار خود را در دوره مياني تمدن اسلامي برجاي گذاشت. (74) در بحثهاي بعدي به وضعيت عناصر نظارتي در اسلام اشاره خواهيم كرد. عناصر نظارتي در اسلام
عناصر نظارتي در فرهنگ سياسي اسلام، مختصات ويژهاي دارد. در تمايز با «فردگرايي فلسفي» دوران مدرنيته در غرب، كه با تاكيد به تفرد انسانها، جوهره شخص را از طريق تفاوتها و تمايزات او تعريف ميكند، (75) فرد مسلمان هيچ حقوقي مستقل از شريعت ندارد. بدين سان، در جامعه اسلامي، هرگز «حق و ناحق بودن» (76) وجود ندارد و فرد و دولت صرفا ملزم به اطاعت از احكام و قوانين خداوند هستند كه: «ذلكم حكم الله يحكم بينكم و الله عليم حكيم»(ممتحنه، آيه10). در انديشه سياسي اسلام، فرد مسلمان نميتواند هيچگونه حقوقي فراتر از قوانين شرعي، در مقابل دولت داشته باشد. فرد و دولت فقط اين حق را دارند كه از طرفين انتظار داشته باشند تا ملتزم به چارچوب شريعتباشند. اين الزام و التزام متقابل، به منظور حفظ وحدت، عصمت و كليت جامعه اسلامي، يك اصل و ضرورت تلقي شده است. (77) دولت از يك طرف، اين حق را دارد كه پيشروي مردم را در هر زمينهاي، غير از گناه، انتظار داشته باشد. از طرف ديگر، مردم نيز حق دارند كه دولت در تمام تصميمات و رفتارهايش منصف و درستكار بوده و ملتزم به قواعد و احكام شريعتباشد. اين حقوق كه بتفصيل در كتابهاي فقهي و اخلاقي شيعه و سني شرح داده شد، (78) موجبات ظهور سه عنصر نظارتي در فرهنگ سياسي اسلام را فراهم كرد. اما چنانكه در سطور آينده خواهد آمد، كژتابيهاي معرفتشناختي موجود در دانش سياسي دوره ميانه كه ملهم از سنن ايراني بود باعث گرديد كه اين عناصر نظارتي هرگز نتواند در قالب هيچگونه نهاد اجتماعي خارج از نهاد حكومت، سازمان يافته و به عنوان يك نهاد هم عرض، قادر به نظارت و كنترل مؤثر بر دولتباشد. اين وضعيتسبب شده است كه عليرغم انقلابهاي متعدد در تاريخ دولتهاي اسلامي، نهاد حكومت هر موقع و به دست هركس يا كساني كه تاسيس گرديد، به محض استقرار خود، به غول عظيمي بدل شود كه هرگز از جانب ايجادكنندگان آن قابل كنترل نبوده و صرفا از قوانين خاص خود [تاكيد و تكيه هرچه بيشتر بر ابزار سلطه و خشونت] اطاعت كند. (79) در اينجا عناصر نظارتي اسلام را، باختصار، بررسي ميكنيم و تفصيل آن را، بنا به اهميت موضوع، به جاي ديگري واميگذاريم. 1. امر به معروف و نهي از منكر
در تئوري سياسي اسلام، همه مسلمانان كه به حد تكليف رسيدهاند، وظيفه امر به معروف و نهي از منكر دارند. در يك سطح گستردهتر، خوارج و زيديه، الزام به انجام اين وظيفه را در هر شرايط و فرصتي مورد تاكيد قرار ميدهند (80) و از طرف ديگر، مرجئه اصولا چنين الزامي را انكار ميكنند. (81) اهل سنت، تقريبا وضعيتي بينبين دارند. ابويوسف در فقه الكبير با اشاره به اهميت امر به معروف و نهي از منكر در جلوگيري از طاعتحاكمان غيرمشروع از يك طرف، و نيز نتيجه عملي تهديد نظم عمومي در صورت پافشاري به اين وظيفه از طرف ديگر، بر چنين موضع «وسطي» تاكيد ميكند. (82) امام خميني قدس سره در كتاب تحريرالوسيله، (83) امر به معروف و نهي از منكر را اشرف فرايض، كه ديگر واجبات قائم به آن هستند، تعريف ميكند. حضرت امام رحمةالله عليه با اشاره به دو آيه: «و لتكن منكم امة يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون»(آل عمران،104) «كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله»(آل عمران،110) ضمن تاكيد بر اينكه اين دو واجب از ضروريات دين هستند، منكر وجوب آن را در صورت التفات به لوازم انكار، كافر ميداند. (84) امام خميني قدسسره سپس با اشاره به رواياتي از ديگر ائمه معصوم شيعه عليهم السلام روايت ذيل را از امام علي عليه السلام نقل ميكند: اما بعد، فانه انما هلك من كان من قبلكم حيثما عملوا من المعاصي ولمينهم الربانيون والاحبار عن ذلك نزلتبهم العقوبات، فامروا بالمعروف وانهوا عن المنكر، واعلموا ان الامر بالمعروف والنهي عن المنكر لن يقربا اجلا، ولن يقطعا رزقا. (85) در اينجا، به دليل محدوديت مقاله، اشاره تفصيلي به ديدگاههاي امام قدس سره ممكن نيست، اما كوشش ميكنيم بخشهايي از آن را كه از ديدگاه مقاله حاضر اهميت دارد، ذكر كنيم. حضرت امام رحمهالله پس از اشاره به «وجوب كفايي» وظيفه امر به معروف و نهي از منكر، تاكيد ميكند كه اين نوع امر و نهي، امر و نهي مولوي است. هرچند كه شان امر و نهيكنندگان، پايينتر از مخاطبان آنها باشد. (86) شرايط وجوب امر به معروف و نهي از منكر
امام خميني رحمهالله پس از اشاره اجمالي به اقسام وجوب و نيز كيفيت وجوب امر به معروف و نهي از منكر، به منظور جلوگيري از بينظمي اجتماعي، با توجه به چهار شرط مهم، به تحديد حدود اين دو واجب شرعي ميپردازد. اين شروط عبارتند از: 1. علم; علم به معروف و منكر و مصاديق آنها، نخستين شرط وجوب است. بنابراين، چنين وظيفهاي به هيچ وجه، براي شخص جاهل واجب نيست. (87) براي پرهيز از عواقب امر به معروف و نهي از منكر از جانب شخص جاهل كه خود در امر و نهي خويش مرتكب منكر ميشود، تعلم شرايط امر به معروف و نهي از منكر واجب است. (88) 2. احتمال تاثير; امر به معروف و نهي از منكر، در صورت علم و اطمينان به عدم تاثير آنها، واجب نيست. به عبارت ديگر، وجوب اين وظيفه، با ظن بر عدم تاثير، حتي با ظن قوي نيز ساقط نميشود. حضرت امام رحمهالله در اينجا «احتمال عقلايي» را ملاك وجوب و عدم آن ميداند. (89) 3. اصرار عاصي بر استمرار; بنابراين، در صورت علم به ترك و يا ظهور نشانههاي ترك، وجوب امر به معروف و نهي از منكر نيز ساقط ميشود. (90) 4. فقدان مفسده; اگر امر به معروف و نهي از منكر موجب ضرر جاني، حيثيتي و مالي قابل توجه باشد، واجب نخواهد بود. ملاك اين ضرر نيز به استثناي مواقع تهديد اركان دين «احتمال عقلايي» است. (91) امام رحمهالله در بحث از شرايط امر به معروف و نهي از منكر، ضمن تاكيد بر جايگاه محبت، شفقت و رعايت مصلحت عامه (92) از يكسو، و اهميت التزام شخص يا گروهي كه امر به معروف و نهي از منكر ميكنند، از سوي ديگر، مينويسد: در كسي كه امر به معروف و نهي از منكر ميكند، عدالتيا عمل به آنچه ديگران را بدان امر ميكند و ترك آنچه ديگران را از آن بازميدارد، شرط نيست و در صورت اجتماع شرايط (چهارگانه)، همچنانكه واجب استخود عمل كند، واجب است ديگران را امر و نهي نمايد. (93) به عبارت ديگر، امر به معروف و نهي از منكر، واجبات مستقلي هستند و فارغ از اينكه شخص عمل واجب را ترك كرده يا مرتكب عصياني است، در صورت تحقق شرايط چهارگانه، مكلف به امر به معروف و نهي از منكر خواهد بود. اين نكته، در صورت بسط صحيح خود، ميتواند مبناي تئوريك مهمي براي فعاليت احزاب و گروههاي سياسي تلقي شود. مراتب امر به معروف و نهي از منكر
امام خميني قدسسره فصل آخر كتاب امر به معروف و نهي از منكر را به بيان مراتب و حدود سلسله مراتبي اين وظيفه اختصاص ميدهد و به ترتيب، سه مرحله را مشخص ميكند: مرحله اعلان انزجار. مرحله امر و نهي لساني. مرحله امر و نهي عملي و توسل به سلسله مراتب اعمال قدرت. (94) در انديشه امام ره در صورت ضرورت توسل به خشونت، استيذان و اجازه فقيه جامع الشرايط (وليفقيه) ضروري است. (95) چنين مينمايد كه عليرغم جايگاه مهم امر به معروف و نهي از منكر در نصوص و معارف اسلامي از يك طرف، و نيز زندگي سياسي مدينةالنبي و خلافت مدينه از طرف ديگر، به دليل تحولات ساختاري ايجاد شده در دولت اسلامي، اين دو اصل ضروري دين هرگز نتوانستند در هيات تاليفي دانش سياسي اسلام در دوره ميانه، موقعيت مهمي احراز نمايند. چون فرهنگ سياسي شيعه نيز از استقرار صفويه تاكنون، به گونهاي تحت تاثير و حتي استمرار اين فرهنگ و دانش است، هنوز هم نتوانستهايم امر به معروف و نهي از منكر را به عنوان يك نهاد مستقل خارج از دولت، در مجموعه فرهنگ انقلابي خود لحاظ نماييم. بنابراين هنوز قادر نيستيم در تئوري و عمل، به تاسيس احزاب سياسي در جمهوري اسلامي توفيق يابيم. (96) 1. مشاوره و نصيحت
مفهوم «شورا» عليرغم آنكه غالبا در بحث از دولت اسلامي مورد توجه قرار گرفته است، هنوز دلالت و مصداق مشخصي ندارد. هرچند دو آيه «و امرهم شوري بينهم»(شوري،38) «و شاورهم في الامر»(آل عمران، 159) بصراحتبه لفظ «شورا» اشاره كرده است و بويژه اهل سنت روايات زيادي در اين زمينه از پيامبر اسلام نقل كردهاند، اختلاف نظر در باب شورا و مشاوره چنان زياد است كه به نظر نميرسد بتوان مفهوم دقيقي از آن استنباط نمود. (97) در عين حال، نويسندگان معاصر اهل سنت، «شورا» را به عنوان يكي از اصول انديشه سياسي خود تلقي ميكنند و حوادث سقيفه بنيساعده و شوراي شش نفري منصوب از جانب خليفه دوم را به عنوان مصاديق عيني آيات و احاديث مربوط به شورا تعريف ميكنند. (98) اما، با توجه به ماهيت دانش سياسي دوره ميانه، و تحولات اين دانش در فرهنگ شيعي بعد از صفوي، چنين مينمايد كه شورا و مشاوره در چارچوب معرفتسياسي ما، معنا و مفهوم ويژهاي دارد كه آن را به مفهوم «نصيحت» و «النصيحة لائمة المسلمين» نزديك كرده و با آن يكسان ميسازد. اصولا دانش سياسي دوره ميانه، دانشي اقتدارمحور است و صاحبنظران آن، به گونهاي، ولايتخليفه را در همه شؤون زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان ساري و جاري كردهاند (99) كه مفهوم شورا، گزيري جز استحاله در مفهوم «نصيحت» نميتوانست داشته باشد. در اين وضعيت، چنانكه استاد عميد زنجاني بدرستي اشاره ميكند، شورا در اسلام نه يك نهاد مديريت جمعي، بلكه صرفا به معناي يك نيروي فكري كمكي است كه بدون قدرت چالش با مديريتسياسي جامعه، تصميم نهايي را به عهده او وامينهد. (100) طبيعي است كه چنين برداشتي از مفهوم شورا، آن را دقيقا با مفهوم «نصح الائمه» يكسان ميكند. وضعيتخلافت عباسي در قرن چهارم و پنجم هجري (سدههاي تاسيس دانش سياسي دوره ميانه) نيز نشان ميدهد كه در اين دوره، متفكران مسلمان به عنصر «نصيحت» بيش از ديگر عناصر نظارتي توجه ميكردهاند. به عنوان مثال، در آيين قادريه، پيروان القادر بالله (409ق)، خليفه عباسي، هيچ اشارهاي به امر به معروف و نهي از منكر نيست، بلكه در عوض، به مفهوم نصيحتبه مثابه «مفهومي بنيادين» اشاره شده است. (101) لمبتون احتمال ميدهد كه افزايش ستيزههاي فرقهاي در اين دوره در بغداد، حداقل از بعضي جهات، موجب تمايل به محدود كردن امر به معروف و نهي از منكر و تبديل آن به مشاوره و نصيحتشده است. (102) اما به نظر ميرسد كه اين تاكيد بر مفهوم نصيحت، تاكيدي بنيادي است كه ناشي از تغيير موضع و استحاله تدريجي حكومت اسلامي در دولت ايراني است. به نظر نگارنده تاكيد خلفاي عباسي به مفهوم نصيحت نه يك امر مقطعي، بلكه در راستاي استقرار و استمرار اين خلافت در سنت ايراني، تاكيدي بنيادي است. به همين جهت، بيدليل نيست كه «نصيحة الملوك»هاي اسلامي، متناظر با «سياستنامههاي» ايران باستان، در سراسر دوره مياني و تا دوره قاجاريه بسط پيدا ميكنند. (103) هيات عمومي اين نصيحتنامهها به گونهاي است كه بدون هيچ گونه تعرضي نسبتبه حاكم جامعه، آن گونه كه عميد زنجاني در مفهوم مشاوره ميگويد، در صدد ارائه يك نيروي فكري كمكي است. ابوالحسن ماوردي، بنيانگذار فقه سياسي اهل سنت، كه به احتمال زياد نخستين «نصيحتنامهنويس» اسلامي نيز هست، در كتاب نصيحة الملوك خود، با اشاره به وظيفه علما (104) در نصيحتحاكم، مينويسد: ملوك بهترين مردم براي نصيحت هستند و سزاوارترين آنان در قبول مواعظ. زيرا كه صلاح آنان صلاح رعيت و فساد آنان فساد رعيت است... پس نصيحتسلطان نصيحت كافي و كامل است و چنين نصيحتي متضمن هدايت و راهنمايي به سوي مصلحت عالم به طور كلي و نظام امور همگان است... لهذا معمول است كه خداوند انبيا را براي ملوك امم يا به سوي جماعت آنان مبعوث كند و نه به سوي تكتك رعاياي آنها. زيرا كه شخص سلطان به تنهايي براي جميع مملكت و كساني كه تحتسياست او هستند كفايت ميكند و راعي و سلطان هر مسلك و مذهبي كه داشته باشد رعاياي او نيز به چنين مسيري و مذهبي گام ميگذارند. (105) با چنين فرضي كه سعادت فرد و به قول ماوردي «رعيت» نه به استقلال خود، بلكه از مجراي هدايتسلطان ممكن است، «نصيحة الملوك»هاي دوره ميانه، نه از موضع فرد، بلكه به طور بنيادي از موضع سلطان به نظم جامعه مينگريستند. نيز در دوره صفويه و بخصوص قاجاريه، عليرغم تحول از مذهب اهل سنتبه فرهنگ شيعي، اما در تداوم سنن سياسي اهل سنت، موقعيت فرد به طور كلي همچنان در غفلت ماند و تامل سياسي، چنانكه نوشتههاي و ملا احمد نراقي (107) نشان ميدهد به «مذاكره علميه و مشاوره سريه دو دانا»; يعني فقيه و سلطان، محدود ماند. در سطور آتي، پس از اشاره به موقعيت «حسبه» در واقعيتخلافت و دانش سياسي دوره عباسي، به جمعبندي ديدگاه خود و درباره كژتابيهاي دانش سياسي دوره ميانه و تاثير آن در فرهنگ سياسي ايران ميپردازيم. 2. حسبه
از ديدگاه پژوهش حاضر، بررسي جايگاه حسبه در مجموعه دانش و فرهنگ سياسي دوره ميانه موضوع جالبي است. در تعريف حسبه گفتهاند: «هي امر بالمعروف اذا ظهر تركه ونهي عن المنكر اذا ظهر فعله» (امر كردن به معروفي كه ترك آن ظاهر شده، و نهي كردن از منكري كه انجام گرفته است.) (108) اما آنچه در باب حسبه مهم است تاكيد به مقام دولتي و حكم ولايتي «محتسب» ميباشد. (109) بنابراين، در اينجا نه از فريضه امر به معروف و نهي از منكر به طور كلي، بلكه از زاويه نسبت دولت اسلامي با اين دو فريضه بحث ميشود. ابنالفراء و ماوردي، كه هر دو از صاحبنظران قرن پنجم هجري هستند و هر دو نيز فصل آخر الاحكام السلطانيه خود را به بحث از مقام حسبه اختصاص دادهاند، بين مسلمان عادي (المتطوع) و محتسب (كه مقام دولتي است)، در باب امر به معروف و نهي از منكر، تمايزات نهگانه زير را ذكر ميكنند. (110) 1. امر به معروف و نهي از منكر براي شخص عادي (المتطوع) واجب كفايي، اما براي محتسب به حكم ولايت، واجب عيني است. 2. شخص محتسب نميتواند امر به معروف و نهي از منكر را ترك كرده و به كار ديگري اشتغال داشته باشد; ولي شخص عادي چنين الزامي ندارد. 3. محتسب، مقام منصوب دولتي است و ميتوان در مورد لزوم، به او مراجعه كرد. اما ديگران چنين موقعيتي ندارند. 4. محتسب بايد به كساني كه به او مراجعه ميكنند پاسخ مناسب دهد. اما اجابت متطوع واجب نيست. 5. بر محتسب واجب است كه جستجوي كشف منكرات و تفحص از ترك معروف نمايد; اما بر غير محتسب لازم نيست. 6. محتسب ميتواند همكاران و نيروهاي كمكي در اجراي وظيفه خود داشته باشد; در حالي كه مسلمان عادي چنين اختياري ندارد. 7. محتسب ميتواند در باب منكرات آشكار تعزيراتي كه نبايد بيشتر از حدود شرعي باشد منظور نمايد. اما شخص متطوع چنين قدرتي ندارد. 8. محتسب در مقابل كار خود ميتواند از بيتالمال ارتزاق نمايد; ولي غير او چنين نيست. 9. محتسب ميتواند در امور عرفي غير شرعي به اجتهاد و راي خود عمل نمايد; اما متطوع (شخص عادي) چنين اختياري ندارد. با توجه به تعريف فوق از محتسب، و نيز نسبت امر به معروف و نهي از منكر با دولت، چنين مينمايد كه ماوردي و بتبع او هيات تاليفي دانش سياسي دوره ميانه، مسؤوليت اين دو فريضه را از «فرد» به «محتسب» كه منصبي حكومتي است، منتقل نموده است. به عبارت ديگر، ماوردي، به دنبال تحول بنيادين دولت اسلامي در سنت ايراني كه ديرزماني بود روند آن آغاز شده بود مجبور بود برخلاف نويسندگان ديگري چون عبدالجبار معتزلي (م415ق) كه هنوز بر جدايي و استقلال اين وظيفه تاكيد داشتند، وظيفه امر به معروف و نهي از منكر را به هيات سياسي اسلام وصل و در درون آن تعبيه نمايد. (111) هرچند مدتها قبل از ماوردي، جامعه اسلامي بعد سياسي امر به معروف و نهي از منكر را به باد نسيان سپرده بود، اما در بعد نظري و تئوريك، تغيير موضع ايجاد شده به دست ماوردي، اهميت داشت. وي با تسري واقعيتسياسي دوره عباسي و چند دهه قبل از آن، به حوزه نظري و دانش سياسي اسلام، موجب گرديد كه در تئوري نيز، امر به معروف و نهي از منكر به طور مؤثري از حوزه «سياسي» به قلمرو اخلاقي و روابط بين خود مردم و نه رابطه فرد و دولت رانده شود. چنين دانش سياسي كه به دست ماوردي ايجاد شد و در دورههاي بعد بسط پيدا كرد، در جايگاهي قرار گرفت كه توانست كاركردي دوگانه را به عهده گيرد. اولا، با ايجاد يك شبكه معرفتشناسي ويژه، موجب كژتابي و گزيدهبيني بنيادي نسبتبه نصوص و سنن مدينةالنبي گرديد; جامعه و دولتي كه خود اين دانش بر مبناي كلام اشعري آن را جامعه و دولتي آرماني و مثالي ميدانست. ثانيا، بر اساس همين كژتابي و كژبيني، طرح چنان فرهنگ سياسي اقتداري را باز توليد كرد كه سايه سنگين آن هنوز هم رفتار سياسي جوامع اسلامي را تحت فشار قرار دادهاست. به هر روي، در نظريه ماوردي، «محتسب» به عنوان يك مقام دولتي كه قدرت و اقتدار ولايي نيز داشت، وجدان جامعه را به امانت دارد و فراتر از حوزه قضايي، بسياري از زمينههاي عبادي، اجتماعي و تجاري را دربر ميگيرد. (112) ماوردي با توجه به تقسيم متداول، حقوق و موارد امر به معروف و نهي از منكر را به سه قسم عمده تقسيم ميكند: حقالله; حق الناس; و آنچه مشترك استبين حقالله و حقالناس. وي سپس هر كدام از اين سه مورد را به دو بخش عمومي و خصوصي تقسيم ميكند. (113) بدين ترتيب، ماوردي كار ويژه محتسب را به همه بخشهاي خصوصي و عمومي جامعه اسلامي سرايت ميدهد و از سوي ديگر، چون خود منصبي حكومتي است، طبق قاعده ولايت، نميتواند مافوق خود را امر و نهي نمايد. بنابراين، در عين حال كه در انديشه ماوردي، تضمين كامل انجام اوامر شريعت و منع از محرمات به عهده محتسب گذاشته شده است، اما وجوه سياسي امر به معروف و نهي از منكر به طور كلي و بضرورت مغفول مانده است. به طور خلاصه، در صورتي كه امر به معروف و نهي از منكر، به عنوان يك واجب كفايي متضمن مسؤوليت همگاني و در همه حوزههاي زندگي بود، با تاسيس مقام «محتسب» كه فضيلتي مفوض از «ولايت» داشت، اين مسؤوليت همگاني در نهاد حكومت مستحيل گرديد و همچنان باقي ماند. از زمان ابوحامد غزالي به بعد، ديگر اين مساله روشن بود كه وظيفه امر به معروف و نهي از منكر، به طور فزايندهاي به قلمرو اخلاقي و غير سياسي رانده شده است. او وظيفه حسبه را به مثابه وظيفهاي همگاني به رسميتشناخت، اما سرانجام كوشش كرد كه آن را به حيطه اندرزهاي اخلاقي و لساني صرف تقليل دهد. در عين حال يادآور شد كه بالاترين شهيد آن است كه در راه انجام اين وظيفه به دستسلطان جابر كشته شود. (114) به نظر ميرسد كه جامعه اسلامي در چارچوب تحولات فكري و سياسي خود، با يك تعارض مهم مواجه بود. «فرد» مسلمان حق داشت عليه حاكم جائر اعتراض و شورش كند و اين حق از نصوص اسلامي (بويژه امر به معروف و نهي از منكر) ناشي ميشد، اما هرگز امكان قيام عليه دولت را نداشت. هرچند در تئوري، دولت ملزم به اجراي شريعتبود، اما هيچ وسيله و نهاد قانوني براي مسؤول دانستن دولت و فشار بر او وجود نداشت. در وضعيتي كه دانش سياسي مسلمين قادر به تمهيد چنين نهادي نبود، تامل سياسي، با ناخرسندي از وضع موجود، سرانجام به انديشهاي رانده شد كه بر طبق آن حاكم جامعه، اعم از اينكه خوب يا بد باشد، اراده و مصلحتخدا و بنابراين لازمالاطاعة تلقي گرديد. (115) بايد تاكيد كرد كه در جامعه امروز ما، كمتر كسي است كه چنين تصوري از دولت و حكومت داشته باشد و ما نيز هرگز نميخواهيم به چنان ساختار اقتدارگرايانهاي اشاره كنيم كه تقريبا زمان آن سپري شده است و تكرار آن هم بيفايده مينمايد. اكنون، شواهد موجود نشان ميدهد كه جامعه ما اگر نه در تئوري، بلكه به دليل فقدان همين قالب تئوريك، حداقل به صورت ناقصالخلقهاي در عرف عمومي، «فردگرايي» را تجربه ميكند. حتي به نظر برخي از پژوهشگران، بعضي روندهاي جامعه مدني نيز قابل شناسايي است. بنابراين، آنچه براي مقاله حاضر اهميت دارد، تشخيص آن نوع از مباني عرفتسياسي است كه تحت تاثير كژتابيهاي ناشي از تمايل عملي و تئوريك دولت عباسي به سنن ايراني، موجب سلطه جنبه اقتداري بر عناصر نظارتي در دانش سياسي اسلام گشته و شبح سرگردان آن، ما را در فهم اسلام اصيل از يكسو، و تمهيد مقدمات نظريهاي ناظر به مسائل امروز، از طرف ديگر، تحت فشار قرار ميدهد. نتيجه
چنانكه گذشت، تغليظ وجه اقتداري در فرهنگ سياسي دوره ميانه اسلام، به هيچ روي منبعث از ماهيت نصوص ديني، سنن مدينةالنبي و ميراث اسلام اصيل اوليه نيست. از ديدگاه رابطه فرد و دولت، موقعيت كنوني اقتدارگرايي در فرهنگ سياسي اسلام، نتيجه ظهور چنان دانش سياسي است كه تحت تاثير تحولات خلافت و استحاله دولت اسلامي در ميراث ايراني از يكسو، و تاسيس مكتب كلامي اشعري از سوي ديگر، زاده شد. اين نوع دانش سياسي، با مختصات معرفتي خود، دو كار ويژه مهم انجام داد: نخست، گزيدهبيني و كژتابي نصوص و سنن، كه موجب تغليظ وجوه اقتداري و ناديده گرفتن عناصر نظارتي گرديد و دوم، بار توليد مضاعف اقتدارگرايي در فرهنگ اسلامي تا دوران چالش با غرب. بدين ترتيب، فرهنگ سياسي اسلام نتيجه بسط در وجوه گوناگون نوعي دانش سياسي است كه هيات تاليفي آن، به هيچوجه، قادر به طرح و بسط عناصر نظارتي موجود در نصوص و سنن اسلامي نبوده، و بضرورت، به تفسير و تحديد اين عناصر ميپرداخت. 1. 2. آلموند و پاول، تحت عنوان «فرهنگ سياسي»، تركيبات و عناصر سهگانه ادراكي، احساسي و ارزشي را در تحليل گرايشهاي ملي نسبتبه رفتار سياسي مورد توجه قرار ميدهند. -...... در اين مقاله، بدون بحث از ارزش تقسيمات سهگانه فوق در فرهنگ سياسي ايران صرفا به ديدگاه عمومي آلموند و پاول توجه شده است كه به گونهاي، كردار سياسي را به ذهنيت تاريخيفرهنگي هر جامعه ربط مي دهد. 3. بنگريد به:...... كار «كليفوردگيرتز» در مورد مسائل اندونزي است. اما رسول نفيسي در مقالهاي با عنوان «تعليم و تربيت و فرهنگ سياسي در، ج. ا. ايران»، مفاهيم گيرتز را در بررسي مسائل ايران به كار برده است. وي بدين ترتيب، برخي مفاهيم و واژههاي موجود در متون درسي را در دوره پهلوي و ج. ا. ايران مقايسه كرده است. -.... 4. عبدالكريم سروش، سه فرهنگ، مجله آينه انديشه، شماره 3و4. 5. 6. داريوش شايگان، زير آسمانهاي جهان گفتگوي شايگان با رامين جهانبگلو، ترجمه نازي عظيما (تهران: نشر فرزان، 1374) ص224. شايگان در صفحات 240-223 اين گفتگو به ارائه خلاصه ديدگاه خود در كتاب جديدش نگاه شكسته ميپردازد كه در آن مشكلات معرفتي روشنفكر جهان سومي بويژه ايراني را در دنياي جديد بررسي ميكند; -.... 7. همان، ص233234. و نيز بنگريد به نظريه «باستانشناسي دانش» ميشل فوكو در: -........ سيد جواد طباطبايي، ابن خلدون و علوم اجتماعي، وضعيت علوم اجتماعي در تمدن اسلامي (تهران: طرح نو، 1374) ص373-371. 8. شايگان، همان، ص224. 9. همان، ص226. 10. به عنوان مثال بنگريد به: محمد جواد لاريجاني، حكومت; مباحثي در مشروعيت و كارآمدي (تهران: سروش، 1373). محمد مسجد جامعي، زمينههاي تفكر سياسي در قلمرو تشيع و تسنن (تهران: المهدي، 1369)، ص65-16. 11. نگاه كنيد به: سيد جواد طباطبايي، پيشين، ص2061. 12. شايگان، پيشين، ص229-228. 13. همان. و مسجد جامعي، پيشين، فصل سوم. 14. شايگان، پيشين، ص225. 15. امام خميني (قدسسره) در بيانات خود، با توجه به شرايط تاريخي دوران انقلاب اسلامي، تقسيم دوگانه اسلام ناب محمدي(ص) و اسلام آمريكايي را طرح فرمودهاند: امام خميني، صحيفه نور، ج19، ص195. همان، ج20، ص194، 235. همان، ج21، ص21، 90، 113. در اين نوشته، تعريف ما از اسلام تاريخي بيشتر ناظر به مجموعه دانش و فرهنگ اسلامي است كه در دوره ميانه بسط يافته است. 16. ايندرووينسنت، نظريههاي دولت، ترجمه حسين بشيريه (تهران: نشر ني، 1371)، ص322. 17. هاميلتون گيب و برنارد لوئيس، در دو تحقيق زير به بررسي و تفصيل دو ديدگاه اسلامي و مسيحي در باب قدرت سياسي و دولت پرداختهاند: -....... اين كتاب به وسيله يكي از مترجمين در واحد ترجمه آموزش عالي باقرالعلوم(ع) ترجمه شده و در آستانه انتشار است. 18. در تاريخ تحول دولت اسلامي، مقايسه بحرانها با ظهور دانشمندان و تاليفات سياسي، از ابوالحسن ماوردي تا شيخ جعفر كشفي در اوايل دوره قاجاريه، به گونهاي، اين همبستگي را نشان ميدهد. همه اين انديشهها و نظريهها، چنانكه به اجمال اشاره خواهيم كرد، عليرغم تحول و دگرگوني ممتد، از نوع تداوم بنيادي برخوردارند. به همين لحاظ، تمام تاليفات سياسي دوره ميانه را تحت عنوان واحد; «دانش سياسي دوره ميانه»، مورد توجه قرار ميدهيم. 19. چنين توفيق بزرگي در قرن چهارم و پنجم هجري قمري، دوران استقرار دولت عباسي در سنن ايراني اتفاق افتاد. اين دوره كه به عصر زرين تمدن اسلامي معروف است، شاهد تاسيس نحلههاي عمده دانش سياسي است كه به تناسب ماهيت اقتداري دولت عباسي، همگي اقتدارگرا هستند. اروين روزنتال، احتمالا نخستين نويسندهاي است كه با توجه به منطق گفتار، ( Discours ) و با نظر به صرف نظامهاي فكري، به بررسي سه گرايش مهم فلسفه سياسي، سياستنامهها و فقه سياسي پرداخته، و سپس، «آن لمبتون» آن را بخصوص در فقه اهل سنتبسط داد. مشخصات كتابشناختي اين دو تحقيق عبارتند از: -...... اين نوع بررسي، در ايران، از سوي دكتر جواد طباطبايي و نيز دكتر فرهنگ رجائي مورد توجه قرار گرفته است در اين بررسي، با قطع نظر از شاخهها و وجوه متعدد دانش سياسي اسلام، به ماهيت واحد اين نوع دانش تاكيد شده است. 20. طباطبايي، پيشين، ص273-261. 21. شايگان، پيشين، ص239-223. 22. تطبيق سه متن مهم: آراء اهل المدينة الفاضلة فارابي، سياستنامه يا سير الملوك خواجه نظامالملك و الاحكام السلطانيه ابوالحسن ماوردي، قرابت و پيوند دروني بين اين شاخههاي متعدد را نشان ميدهد. 23. تامس كوهن. ساختار انقلابهاي علمي، ترجمه احمد آرام (تهران: سروش، 1369). ديدگاه كوهن در باب ماهيت، زمينههاي پيدايش و تحول دانش را ميتوان به اختصار در نمودار ذيل توضيح داد: پارادايم (نمونه) نخست ، علم هنجاري ، ناهنجاريها ، بحران ، انقلاب ، پاراديم (نمونه) دوم. 24. دانش سياسي دوره ميانه، به لحاظ همين تركيبات ويژه خود، به «صورت» و قالبهاي فرعي و متعدد «ظاهر» شده است. تاكيد بر جنبههايي چون فقه سياسي، سياستنامه و فلسفه سياسي، هرگز نشانگر ماهيت متفاوت آنها نبوده، بلكه اضافههايي توصيفي و تاكيدي هستند كه به هيچ وجه افاده حصر ندارند. بنابراين، ميتوان بموازات تقسيمات فوق، وجوه ديگري چون عرفان سياسي، تصوف سياسي و... را برشمرد. 25. كوهن، پيشين. 26. براي اطلاع از ديدگاههاي كلاسيك اهل سنت كه در دوره عباسي شكل گرفته، بنگريد به: ابوالحسن ماوردي، الاحكام السلطانيه (قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1406). همو، نصيحة الملوك، تحقيق دكتر فؤاد عبدالمنعم احمد (اسكندريه: مؤسسة الشباب الجامعة، 1988). تقي الدين ابن تيميه، السياسة الشرعيه في اصلاح الراعي والرعيه (چاپ چهارم: مصر، دارالكتاب العربي، 1969). 27. ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري، الابانة عن اصول الديانة (قاهره، دارالطباعة الاميريه، بدون تاريخ). همو، مقالات اسلاميين واختلاف المصلين (چاپ اول: قاهره، مكتبة النهضة، 1950). 28. محمد محمدي، فرهنگ ايراني پيش از اسلام، و تاثير آن در تمدن اسلامي (تهران: توس، 1374)، ص97-84. 29. نگاه كنيد به: فرهنگ رجايي، معركه جهانبينيها، در خردورزي سياسي و هويت ما ايرانيان (تهران: احياء كتاب، 1373) ص1736. 30. 31. براي آگاهي بيشتر درباره وضعيت تاريخي اين دوره ر.ك: ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، علمي فرهنگي، 1365)، ج2، ص241 به بعد. عبدالحسين زرينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام (تهران: اميركبير، 1362)، ص411-448. حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسي اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران: جاويدان، بيتا)، ج2، ص43 به بعد. 32. ماوردي، الاحكام السلطانيه، پيشين، ص5. 33. به عنوان مثال، نگاه كنيد به فصل آخر كتاب الاحكام السلطانيه ماوردي، ص256-240. 34. زرينكوب، پيشين، ص447. 35. برنارد لوئيس، زبان سياسي اسلام، ترجمه غلامرضا بهروزلك، قم، فصلنامه «علوم سياسي» مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم(ع)، بهار 1374، ش10، ص751. 36. امام خميني (ره)، الرسائل (قم: اسماعيليان، 1385ق) ج1، كتاب لاضرر، ص50. 37. 38. 39. دباشي در اين بررسي، مفهوم اقتدار كاريزمائي ماكس وبر، دانشمند آلماني را در توضيح تحولات دهههاي نخست تاريخ سياسي اسلام استخدام نموده است. 40. 41. حناالفاخوري و خليل الحر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آيتي (تهران: آموزش انقلاب اسلامي، 1367)، ص109 به بعد. 42. همان، ص114 و نيز: م. شريف. تاريخ فلسفه در اسلام (تهران: نشر دانشگاهي، 1362)، ج1، ص315. 43. حناالفاخوري و خليل الحر، پيشين. 44. بغدادي، ابومنصور، الفرق بين الفرق، (بيروت: دارالكتاب العالمي، 1984). و نيز بنگريد: مصطفي خالقداد هاشمي، توضيح الملل، ترجمه ملل و نحل شهرستاني، با مقدمه و حواشي سيد رضا جلال نائيني، (تهران، ؟، 1362)، ج1، ص7073. 45. همان، ص67. 46. احمد امين، ظهر الاسلام، (چاپ چهارم: قاهره، مكتبة النهضة المصريه، 1975)، ص30 به بعد. 47. حسن عباس حسن، الصياغة المنطقيه للفكر السياسي الاسلامي، (بيروت: الدار العالميه للطباعة والنشر، 1412/1992)، ص430. 48. ابوالحسن اشعري، الابانة عن اصول الديانة، (قاهرة، دارالطباعة الاميريه، بيتا)، ص69. 49. حسن عباس حسن، پيشين، ص373444. 50. فرهنگ رجايي، پيشين; سيد جواد طباطبايي، پيشين، ص2728. 51. به نقل از: الفاخوري، پيشين. 52. ابوالحسن اشعري، مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين، ترجمه محسن مؤيدي، (تهران: اميركبير، 1362). 53. همان; و نيز الابانة في اصول الديانه، ص69. 54. آن، لمبتون، تداوم و تحول در تاريخ ميانه ايران، ترجمه يعقوب آژند، (تهران: نشر ني، 1372)، ص327. 55. 56. صادق زيباكلام، ما چگونه ما شديم، (تهران: روزنه، 1373)، ص215. 57. بنگريد به:..... 58. جعفر سبحاني، فروغ ابديت، (قم: نشر دانش، 1363)، ص465-462، به نقل از سيره ابن هشام، ج1، ص4503. 59. براي اطلاع بيشتر از زندگي سياسي هشام بنگريد به: ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران: علميفرهنگي، 1365)، ج2، ص208214. 60. H.Gibb. op. cit.p.36 . 61. محمد محمدي، فرهنگ ايراني پيش از اسلام، و تاثير آن در تمدن اسلامي، پيشين، ص85. 62. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري يا تاريخ الرسل والملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران: اساطير، 1363)، ج11، ص2622-2620. 63. همان. 64. 65. ابوالحسن ماوردي، نصيحة الملوك، پيشين، ص64-62; و نيز، احكام السلطانيه، پيشين، مقدمه. 66 . احكام السلطانيه، ص78. 67. لطفا مراجعه كنيد به مقاله «شاهنشاهي ايران و تاثير آن در ايجاد و تكميل دولتهاي اسلامي»، از عليمحمد مژده در مجموعه زير: آئين كشورداري ايرانيان (تهران: وزارت فرهنگ و هنر، 1353)، ص219-205. 68. ماوردي، احكام السلطانيه، پيشين، ص7. 69. حسن عباس حسن، الصياغة المنطقيه للفكر اسلامي، پيشين، ص42. 70. همان، ص43. 71. البته بايد توجه داشت كه ديدگاههاي حسن عباس حسن بيشتر ناظر به تاليفات و ديدگاههاي سياسي متاخرين اهل سنت وشيعه است و به همين لحاظ، بحث از ساختار فكر و نظام سياسي اسلام در دوره ميانه و در انديشه علماي متقدم مغفول مانده و يا نويسنده آگاهانه از ارجاع به اين نوع متون سياسي كلاسيك پرهيز كرده است. 72. حسن عباس حسن،همان، ص45. 73. چنانكه دكتر داوري اشاره ميكند، نظام مطلق امپراتوري اسلام وارث نظام بيزانسي و ساساني بود; اما سازمان سياسي آن رنگ و سبك تشكيلات ايراني داشت و تحت تاثير افكار سياسي ايرانيان بود. بنابراين، طبيعي بود كه دانش سياسي منبعث از چنين نظامي هم ميبايست منطقي ويژه داشته باشد. بنگريد به: رضا داوري، فارابي، (تهران: طرح نو، 1374)، ص9091. 74. چنانكه در جاي ديگري به تفصيل اشاره خواهيم كرد، معرفتسياسي مسلمانان قطع نظر از ديدگاههاي مذهبي شيعه و سني كه صرفا به تفاوت در مستندات رجالي و نه تفاوت بنيادي منتهي ميشود، كالبد و هيات واحدي دارد و به آساني ميتوان در دنياي تشيع و بخصوص تا دوره قاجاريه نيز تاليفاتي متناظر با نوشتههاي اهل سنت، در باب افكار سياسي ملاحظه نمود. 75. آنتوني. آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه عباس مخبر، (تهران: نشر مركز، 1367)، ص5582. 76. همان. 77. نهج البلاغه، عهدنامه مالك اشتر. 78. در مورد اهل سنتبنگريد به: تقي الدين ابن تيميه، السياسة الشرعيه في اصلاح الراعي والرعيه، (مصر: دارالكتاب العربي، 1969). 79. H.Gibb. op. cit.p.37 . 80. حنا الفاخوري و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، پيشين، ص113-111. 81. محمد جواد مشكور، تاريخ شيعه و فرقههاي اسلام تا قرن چهارم، (تهران: اشراقي، 1362)، ص40. 82. ر.ك: محمد ابوزهره، تاريخ المذاهب الاسلاميه، ج1، في السياسة والعقايد (قاهره، 1959). 83. روحالله الموسوي الخميني، تحريرالوسيله، (تهران: مكتبة الاعتماد، بيتا)، ج1، ص397. 84. همان. 85. همان، ص398. 86. همان، مساله2و13، ص9 و398. 87. همان، ص400. 88و89. همان، ص401. 90. همان، ص405. 91. همان، ص406-405. 92. همان، ص414. 93. همان، ص408. 94. همان، ص414-409. 95. همان، ص413. 96. در باب مباني فقهي و موانع عملي و اجتماعي تاسيس احزاب سياسي در جمهوري اسلامي ايران، در جاي ديگري بتفصيل سخن خواهيم گفت. براي اطلاع از برخي جوانب فرهنگي و اجتماعي اين مشكل، بنگريد به:.... 97. رجوع كنيد به: حسن عباس حسن، پيشين، ص357-350. 98. همان، و نيز ازمة الشوري في الاسلام، (بيروت). 99. ابوالحسن ماوردي، الاحكام السلطانيه، پيشين، ص21. 100. عباسعلي عميد زنجاني، مباني انديشه سياسي در اسلام، جزوه درسي دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، سال 13721373، ص93. 101. 102. Ibid . 103. براي اطلاع بيشتر از وضعيت اين نوع فكر سياسي در دوره قاجاريه، بنگريد به دو اثر مهم سيد جعفر كشفي كه به نظر ميرسد از جمله آخرين نسل از نصيحتنامهنويسهاي دوره اسلامي است: سيد جعفر كشفي دارابي بروجردي، تحفة الملوك (تبريز: چاپ سنگي، 1272ق.) همو، ميزان الملوك، نسخه خطي (اين كتاب بزودي توسط گروه انديشه سياسي دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم منتشر ميشود.) 104. ابوالحسن ماوردي، نصيحة الملوك، پيشين، ص43. 105. همان، ص45-44. 106. حسن قاضي طباطبايي، ارشادنامه ميرزاي قمي، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني تبريز، ص20، ش3، سال 1347ش. 107. ر.ك: ملا احمد نراقي، معراج السعادة، تهران. 108. ابوالحسن ماوردي، الاحكام السلطانية، پيشين، ص240. 109. همان، ص247-240. 110. همان، ص240; و ابن فراء، الاحكام السلطانية (قم: دفتر تبليغات اسلامي، ؟) ص285-284. 111. همان; لمبتون، پيشين; مصطفي خالقداد هاشمي، توضيح الملل، پيشين، ص70-66. 112. ماوردي، الاحكام السلطانيه، ص242. 113. همان، ص243-59. 114. امام محمد غزالي، احياء علومالدين، پيشين، ج2، كتاب الامر بالمعروف والنهي عن المنكر; في امر السلاطين بالمعروف ونهيهم عن المنكر. 115. كشفي، تحفة الملوك، پيشين; ميرزاي قمي، ارشادنامه، پيشين.