ادله كرگگور بر ضد استدلال آفاقي در دين
رابرت مري هيو آدامز (1) ترجمه مصطفي ملكيان در متن دوم، رابرت مري هيو آدامز، استاد فلسفه دانشگاه كاليفرنيا (2) ، در لس آنجلس (3) ، سه دليل كرگگور را بر ضد دليل آفاقي در دين كه در متن اول آمدهاند بررسي ميكند. وي، اگرچه ژرفبيني كرگگور را قدر مينهد، استدلال ميكند كه آن نوع از اصالت ايمان كه مقبول كرگگور است اشكالات عديدهاي دارد. سه دليلي كه آدامز [در نوشته كرگگور] تشخيص ميدهد دليل تقريب و تخمين، دليل تعويق، و دليل شورمندي ناميده شدهاند. گاهي گفته ميشود كه در سرشتخود ايمان ديني چيزي هست كه استدلال آفاقي در تاييد آن را بيهوده يا نامطلوب ميسازد، حتي اگر استدلال مقبوليت معتنابهي هم داشته باشد. تعليقه غير علمي نهايي سورن كرگگور احتمالا سندي است كه معمولا از آن به عنوان سندي كه ارائه كننده اين نظر استياد ميكنند. در جستار حاضر سه دليلي را كه به سود اين نظر اقامه شدهاست مورد بحث قرار ميدهم و آنها را دليل تقريب و تخمين (4) ، ، و دليل شورمندي (6) مينامم. نظرم اين است كه هر سه دليل را ميتوان در تعليقه يافت. ميكوشم تا نشان دهم كه دليل تقريب و تخمين دليلي است ضعيف. اما دو دليل ديگر را به آن آساني نميتوان رد كرد. به عقيده من، اين دو دليل نشان ميدهند كه خود نتيجهاي كه كرگگور گرفته است، يا چيزي مانند آن، واقعا از دل تصور خاصي از متدين بودن برميآيد تصوري كه جاذبيتي دارد، هر چند خود من، بنا به ادلهاي كه باختصار خواهم آورد، حاضر به قبول آن نيستم. كرگگور واژه objective [آفاقي] و مشتقات آن را به چند معنا به كارميبرد، كه ما را در اينجا با بيشتر آنها كاري نيست. ما با آن معناي واژه objective كار داريم كه وقتي ميگويد: سطلب اطمينان objective [ آفاقي] دقيقا ناشي از سوء فهم استز و وقتي از سبييقينياي objective [ آفاقي] كه در فرآيند تصاحب و تملك شورمندانهترين سير باطني بدان سختميچسبيمز سخنميراند از اين واژه آن معنا را اراده ميكند. بياييد يك استدلال، R ، را استدلال آفاقي بناميم، اگر و فقط اگر هر (يا تقريبا هر) شخص عاقل، را استدلالي بداند كه (در اوضاع و احوالي كه R در آن اوضاع واحوال به كار گرفته شده وتا حدي كه در R ادعا شده است) نشانميدهد يا ميتواند نشان دهد كه نتيجه R درستيا احتمالا درست است. كاربردهاي objective و objectively در بافتهاي ديگر را از راه ربط و نسبتشان با اين يكي ميتوان فهم كرد; مثلا بييقيني آفاقي قضيهاي است كه نميتوان با استدلال آفاقي نشان داد كه يقينا درست است. 1) دليل تقريب و تخمين
سآيا امكان دارد كه سعادت ابدي را بر معرفت تاريخي مبتني سازيم؟ز يكي از مسائل اساسي است در تعليقه و در پاره نوشتههاي فلسفي (7) ، كه تعليقه ستعليقهزاي بر آن است. بخشي از پاسخ كرگگور به اين پرسش اين است كه امكان ندارد كه سعادت ابدي را بر استدلال آفاقي درباره امور واقع تاريخي مبتني سازيم. زيرا چيزي از اين واضحتر نيست كه بيشترين يقين قابل حصول در باب امور تاريخي صرفا تقريب و تخمين است. و تقريب و تخمين، وقتي به چشم مبناي سعادت ابدي در آن بنگريم، يكسره ناكافي است; چون عدم تناسب اين دو حصول نتيجه را محال ميسازد. اما كرگگور معتقد است كه امكان دارد كه سعادت ابدي را بر باور به امور واقع تاريخي، كه مستقل است از شواهد آفاقي به سود آنها، مبتني سازيم، و اين همان كاري است كه هر كسي، براي اينكه مسيحي شود، بايد انجام دهد. اين است دليل تقريب و تخمين براي اثبات اين قضيه كه ايمان مسيحي نميتواند بر استدلال آفاقي مبتني شود. (فرض بر اين است كه باور به امور واقع تاريخي جزء ذاتي ايمان مسيحي است، به طوري كه اگر ايمان ديني نتواند بر استدلال آفاقي تاريخي مبتني شود، آنگاه، ايمان مسيحي اصلا نميتواند بر استدلال آفاقي ابتنا يابد.) اين دليل را بتفصيل بررسي كنيم. مقدمه نخست دليل اين ادعاي كرگگور است كه سبيشترين يقين قابل حصول در باب امور تاريخي صرفا تقريب و تخمين است.ز به نظر من مراد او اين است كه شواهد تاريخي، به لحاظ آفاقي، هرگز امكان خطا را كاملا نفي نميكنند. مدعي است كه سناگفته پيداست كه در مورد مسائل تاريخي حصول قطع آفاقياي كه چنان يقيني باشد كه هيچ شكي نتواند در آن رخنه كند محال است.ز براي مقاصد كرگگور، اهميتي ندارد كه امكان خطا، مادام كه به نحو متناهي كم است (يعني مادام كه، به معناي حقيقي كلمه، بياندازه خرد نيست)، چقدر كم باشد. او تاكيد دارد كه دليل تقريب و تخمين او به اين فرض توسل نميجويد كه شواهد آفاقي براي باورهاي تاريخي مسيحيت از شواهد آفاقي براي هر باور تاريخي ديگري ضعيفترند. اين دليل دائرمدار ادعايي درباره همه شواهد تاريخي است. فيالمثل، احتمال خطاي باور ما به اينكه در قرن نوزدهم در امريكا جنگ داخلي جريان داشته است ممكن استبه اندازه (2000000/1) 10 باشد; براي دليل كرگگور اين هم احتمال خطاي بسيار بزرگي است. براي اينكه با كرگگور مماشات كرده باشيم، فرض كنيم كه چنين احتمال خطايي كه به نحو متناهي كم باشد در ادله آفاقي همه باورهاي تاريخي هست، اگرچه در اين فرض مناقشه ميتوان كرد. اين فرض لزوما ما را باز نميدارد از اينكه بگوييم كه سميدانيمز و سيقينيز است كه جنگ داخلي در آمريكا جريان داشته است. زيرا چنين امكان خطايي كه بغايت كم است تقريبا و عملا، يا به تعبيري سبراي همه مقاصد و اهداف عمليز، اصلا امكان خطا نيست، و كمتر از آن است كه بيرزد كه دلنگرانش باشيم. اما اگر دلبستگي شورمندانه بيحد و حصري به مساله جنگ داخلي ميداشتيم، آيا باز هم امكان خطا كمتر از آن ميبود كه بيرزد كه دلنگرانش باشيم؟ اگر دلبستگي شورمندانه بيحد و حصري به چيزي داشته باشيم، اهميتي كه آن چيز براي ما دارد حد و مرز ندارد. (سرشت چنين دلبستگياي با تفصيل بيشتر در بخش 3 مورد بحث قرار خواهد گرفت.) كرگگور معتقد است كه در خصوص دلبستگي شورمندانه بيحد و حصر هيچ امكان خطايي آنقدر كم نيست كه نيرزد كه دلنگرانش باشيم. سدر خصوص سعادت ابدي، و دلبستگي شورمندانه بيحد و حصر به آن (و سعادت ابدي فقط در دلبستگي شورمندانه بيحد و حصر به آن وجود ميتواند يافت)، هر ذرهاي اهميت، اهميتبيحد و حصر، دارد....ز اين مبناي مقدمه دوم دليل تقريب و تخمين است، كه اين ادعاي كرگگور است كه ستقريب و تخمين، وقتي به چشم مبناي سعادت ابدي در آن بنگريم، يكسره ناكافي استز.س تقريب و تخمين ذاتا نامتناسب استبا دلبستگي شورمندانه بيحد و حصر به سعادت ابديز. در اين مرحله از استدلال ، مهم استبفهميم كه كرگگور از ايمان چه تصوري دارد و ايمان، به گمان او، چگونه نفي شك ميكند. ايمان بايد قاطع باشد; در واقع، به نظر ميرسد كه ايمان عبارت است از نوعي تصميمگيري. سنتيجه باور نتيجه نيست، بلكه تصميم است، و به همين جهت است كه باور نافي شك است.ز تصميم ايمان تصميم به چشمپوشي از امكان خطاست تصميم به عمل به مقتضاي باور، بدون احتياط و احتساب امكان خطا. چشمپوشي از امكان خطا غير از بيخبري از آن، يا عجز از توجه به آن، يا فقدان دلنگراني نسبتبه آن است. كرگگور تاكيد دارد كه مؤمن بايد از خطر خطا عميقا آگاه باشد.ساگر من بخواهم ايمان خود را حفظ كنم بايد پيوسته عزم جزم داشته باشم به اينكه به بييقيني آفاقيام سختبچسبم; چنانكه گويي بر بالاي دريا، بر فراز دريايي بيبن، آويزانم، و با اينهمه ايمانم را محفوظ دارمز. پس، به نظر كرگگور، اين پرسش كه آيا ايمان به يك امر واقع تاريخي ميتواند بر استدلال آفاقي مبتني باشد يا نه، عين اين پرسش است كه آيا استدلال آفاقي ميتواند به كسي حق دهد كه از امكان خطايي كه (به گمان او) هميشه شواهد تاريخي برجاي مينهند چشم بپوشد يا نه؟ اينجاست كه جنبه ديگري از تصور كرگگور از ايمان در اين دليل ايفاي نقش ميكند. به گمان وي، در هر ايمان ديني اصيل و واقعي ، مؤمن دلبستگي بيحد و حصر به متعلق ايمان خويش دارد. و باز به گمان وي، از اين مطلب اين نتيجه بر ميآيد كه استدلال آفاقي نميتواند به مؤمن حق دهد كه از هر امكان خطايي در باب متعلق ايمان چشم بپوشد و، بنابراين، نميتواند، در جايي كه با يك امر واقع تاريخي سر و كار هست، او را به ايمان ديني رهنمون شود، بلكه، حداكثر، او را به اين نتيجه ميتواند رساند كه اگر به موضوع بحث فقط دلبستگي محدودي (هرچند بسيار عظيم) ميداشت، امكان خطا كمتر از آن ميبود كه بيرزد كه دلنگرانش باشد و او حق ميداشت كه از آن امكان چشم بپوشد. اما ايمان از امكان خطايي چشم ميپوشد كه ميارزد كه دلنگرانش باشيم; چون در اينجا با دلبستگي بيحد و حصر سروكار داريم. از اين رو، ايمان مستلزم سجهشزي به فراسوي شواهد است، جهشي كه نميتواند با استدلال آفاقيتوجيه شود. در آنچه كرگگور در اينجا ميگويد حقيقتي هست، اما دليل تقريب و تخمين او دليل ضعيفي است. در اين قول كه موجبات شك، كه ممكن استبراي بيشتر اهداف عملي بياهميتباشند، ميتوانند براي شدت و حدت دلنگراني ديني مشكلات بينهايت پديد آورند و غلبه دين پسندانه بر آنها ممكن است مستلزم قاطعيتي عظيم، يا چيزي از سنخ شجاعت، باشد، حق با اوست. اما در اين قول كه استدلال آفاقي نميتواند به كسي حق دهد كه از هر امكان خطايي در باب چيزي كه بدان دلبستگي بيحد و حصر دارد چشم بپوشد، اشتباه ميكند. به عقيده من، اشتباه در اين است كه وي اين واقعيت را ناديده گذاشته است كه هر كسي براي چشمپوشي از امكان خطا لااقل دو دليل مختلف ميتواند داشت: اول اينكه امكان كمتر از آن باشد كه بيرزد كه دلنگرانش باشد; دوم اينكه خطر چشم نپوشيدن از امكان خطا بيشتر از خطر چشم پوشيدن از آن باشد. دلبستگي شورمندانه بيحد و حصر، از اين دو دليل، فقط اولي را رد ميكند. با دو مثال، يكي غير ديني و ديگري ديني، اين نكته را روشن ميسازم. زني دلبستگي بسيار عظيمي (هرچند، به هر حال، محدود) دارد به عشقي كه شوهرش به او دارد. وي بحق حكم ميكند كه شواهد عينياي كه در اختيار دارد اين احتمال را كه شوهرش واقعا عاشق اوستبه 9/99 درصد ميرساند. شدت وحدت دلبستگياش هم آنقدر هست كه او را در باب اينكه شوهرش عاشقش نباشد، كه احتمالش 1000/1 است، دلنگران كند; از نظر او اين احتمال تا بدان حد كم نيست كه نيرزد كه دلنگرانش باشد. (كرگگور مثالي شبيه اين را براي تاييد دليل تقريب و تخمين خود به كار ميگيرد.) اما (به وجهي بسيار معقول) ميخواهد كه از احتمال خطا بودن اينكه شوهرش عاشق اوست چشم بپوشد، بدين معنا كه احتياط نكند. اين ميل لااقل به اندازه اين ميل ديگر او قوي است كه اگر شوهرش عاشق او نيست فريبش را نخورد. بنابراين، استدلال آفاقي بايد كافي باشد براي اينكه او را به اين نيتجه برساند كه بايد از احتمال خطا چشم بپوشد، چون در صورت چشم نپوشيدن از آن خود را در معرض اين خطر 999 بار بزرگتر قرار ميدهد كه يكي از اين دو ميل ارضا نشود. يا فرض كنيد كه سعي داريد تا سعادت ابديتان را بر ربط و نسبتتان با عيسي مبتني سازيد، و، بنابراين، دلبستگي شورمندانه بيحد و حصري داريد به اين مساله كه آيا او اعلام كرده است كه پطرس و جانشينان اسقفش در امور مربوط به احكام و تعاليم ديني مصون از خطايند يا نه. ميخواهيد به هر عقيدهاي كه در اين مساله درست است ملتزم شويد و از هرگونه امكان خطا در آن چشم بپوشيد. و صرفا براي اينكه بحث جريان يابد فرض كنيد كه شواهد عيني تاريخي اين احتمال را كه عيسي اعلام كرده است كه پطرس و جانشينان اسقفش مصون از خطايند به 99 درصد رسانده باشد يا اين احتمال را كه اعلام نكرده است; براي بحث كنوني ما اهميتي ندارد كه احتمال كداميك از اين دو شق 99 درصد باشد. با توجه به دلبستگي بيحد و حصرتان، يك درصد احتمال خطا كافي است كه شما را دلنگران كند. اما استدلال آفاقي به اين نتيجه ميانجامد كه بايد به رايي كه محتملتر است ملتزم شويد و از احتمال خطا چشم بپوشيد، البته اگر شديدترين ميلتان، در اين امر، به اين است كه به راي درست ملتزم باشيد. زيرا تنها راه ديگر براي ارضاي اين ميل اين است كه به رايي كه احتمال كمتري دارد ملتزم شويد و از احتمال خطا در آن چشم بپوشيد. راه اول موفقيتآميز خواهد بود، اگر و فقط اگر راي محتملتر درستباشد، و راه دوم موفقيتآميز خواهد بود اگر و فقط اگر رايي كه احتمال كمتري دارد درستباشد. مطمئنا مصلحت در اين است كه كاري كنيد كه 99 درصد احتمال ارضاي ميل شديد شما در آن هست، و نه كاري كه فقط يك درصد احتمال ارضا در آن هست. در اين دليل ميل شديد شما به التزام به راي درست پيشفرض گرفته شده است. معقول بودن اين ميل ممكن استبستگي داشته باشد به عقيدهاي كه براي آن عقيده استدلال تاريخي صرف نميتواند هيچ احتمالي فراهمآورد، نظير اين عقيده كه عيسي خداست. اما مشكلاتي كه از اين نكته ناشي ميشود غير از مشكلاتي است كه در دليل تقريب و تخمين، كه خودش دلبستگي شورمندانه بيحد و حصر را به مساله تاريخي پيشفرض ميگيرد، بر آنها تاكيد ميرود. ميان ادلهاي كه من در ضمن اين مثالها آوردم و دليل معروف شرطبندي پاسكال (8) مشابهتي هست. اما دليل پاسكال دائر مدار سنجش دلبستگياي بيحد و حصر با دلبستگيايمحدود است، حال آنكه ادله من دائر مدار سنجش يك احتمال قوي موفقيتبا يك احتمال ضعيفاست. دليلي نزديكتر به دليل پاسكال در بخش 4 مورد بحث قرار خواهد گرفت. در بحثي كه گذشت، احتمالا خواننده تفطن يافته باشد به اينك ابهامي هست در اين باب كه براي عقايد ديني ناظر به امور واقع تاريخي چه نوع توجيهي مطالبه و ارائه ميشود. راجع به قضيهايكه من ممكن استبكوشم تا با استدلال آفاقي فيصلهاش دهم، لااقل دو نوع سؤال متفاوت وجود دارد: (1) آيا احتمال دارد كه قضيه صادق باشد؟ (2) با نظر به شواهدي كه به سود و به زيان اين قضيه در اختيار دارم و با نظر به دلبستگيم به مطلب، آيا به مصلحت من هست كه به صدق قضيه ايمان داشته باشم و از احتمال خطا چشم بپوشم؟ متقابلا، ميتوانيم دو نحوه ابتناي يك عقيده را بر استدلال آفاقي از هم تميز دهيم. قضيه مورد اعتقاد ممكن است نيتجه يك استدلال آفاقي باشد و به همين لحاظ پذيرفته شده باشد. ميتوانيم بگوييم كه چنين عقيدهاي از لحاظ آفاقي محتمل است. و ممكن است كسي به عقيدهاي قائل باشد يا ايمان دينياي داشته باشد به حكم استدلال آفاقياي كه نتيجهاش اين است كه قائل بودن به آن عقيده يا داشتن آن ايمان به مصلحت اوستيا اخلاقا درست استيا، به هر نحوي، مطلوب است. در اين مورد اخير، ميگوييم كه عقيده يا ايمان مذكور از لحاظ آفاقي مقرون به صرفه است. روشن است كه عقايد تاريخي ميتواند از لحاظ آفاقي محتمل باشد; و در دليل تقريب و تخمين كرگگور منكر اين معنا نيست كه عقايد تاريخي مسيحيان ميتواند از لحاظ آفاقي محتمل باشد. مدعاي او، در واقع، اين است كه با نظر به دلبستگي شورمندانه بيحد و حصر به متعلق اين عقايد، عقايد مذكور نميتواند از لحاظ آفاقي مقرون به صرفه باشد و، بنابراين، نميتواند به روش آفاقي كاملا توجيه شود، حتي اگر از لحاظ آفاقي محتمل باشد. همين مدعاست كه من در مقام رد آن بودم. من درباره اين مساله بحث نميكردم كه آيا عقايد تاريخي مسيحيان از لحاظ آفاقي محتمل استيا نه. 2) دليل تعويق
بر طبق دليل تقريب و تخمين، اشكال استدلال آفاقي تاريخي اين است كه نميتواند يقينكامل به ما بدهد. اما اين تنها ايراد كرگگور به اين نوع استدلال، به عنوان مبناي ايمانديني،نيست. او اين اشكال ديگر را هم دارد كه تحقيقات آفاقي تاريخي هرگز كاملا به پايان نميرسد، به طوري كه كسي كه درصدد است كه ايمان خود را بر اين تحقيقات مبتني سازد التزام ديني خود را تا ابد به تعويق مياندازد. در فرآيند پژوهشهاي تاريخي سمشكلات جديدي پديد ميآيند و رفع ميشوند، و باز مشكلات جديدي پديد ميآيند. هر نسلي از نسل قبلي خود اين توهم را به ارث ميبرد كه روش كاملا بيعيب و نقص است، اما محققان خبير هنوز توفيق نيافتهاند... و از اين قبيل... . دلبستگي شورمندانه شخصي و بيحد و حصر فاعل شناسايي... دم به دم بيشتر رو به نابودي مينهد. زيرا تصميم به تعويق ميافتد، و به تعويق مي افتد چون مستقيما به نتيجه تحقيقات پيشرفته منوط و موكول است.ز به محض اينكه سيك سند تاريخيز را سمعيار تشخيص حقيقت مسيحيز تلقي كنيم سبه سخني مشغول گشتهايم كه نيتجهاش تا ابد الآباد معلوم نخواهد شدز يعني به انحراف دينياي گرفتار آمدهايم كه التزام ديني را براي هميشه به آينده مي افكند. بيم و هراس كرگگور از اينكه ابتناي ايمان ديني را بر استدلال تجربي روا بدارد از اين دست است. خطر تعويق التزام فقط در بييقينيهاي ناشي از تحقيقات تاريخي نيست، بلكه در باب دليل طرح و تدبير براي اثبات وجود خدا هم اين خطر هست. در پاره نوشتههاي فلسفي، كرگگور بر سعي در جهت اثبات وجود خدا از طريق شواهد دال بر وجود سحكمت در طبيعت، خيرخواهي، حكمت در حاكميتبر جهان زچند اشكال وارد ميآورد و آنگاه ميگويد: سحتي اگر شروع ميكردم هرگز ختم نميتوانستم كرد و، از اين گذشته، مجبور ميبودم كه پيوسته در حالت تعليق بسر ببرم، از بين آنكه مبادا دفعتا امري بسيار هائل روي دهد و شيرازه برهان مرا بگسلد.ز اين گفته يك اشكال كلي استبه هر كس كه عقايد ديني را از سنخ اموري تلقي كند كه آزمونپذيري تجربي دارد. به نظر ميرسد كه در اين نكته بسياري از فيلسوفان تحليلي با كرگگور موافق باشند. اخيرا در فلسفه تحليلي دين، اين تصور كه عقايد ديني آزمونپذيري تجربي ندارند مايه بحثهاي فراواني شدهاست. به گمان من، معلوم نيست كه اين تصور صحيح باشد; و بررسي ادلهاي كه ميتوان به سود آن اقامه كرد جالب است. سخنان كرگگور دليلي را به ذهن متبادر ميكند كه من آن را دليل تعويق مينامم. مقدمه اول آن اين است كه هيچ كس نميتواند ايمان ديني اصيلي داشته باشد، مگر اينكه به آن كاملا ملتزم باشد; و هر كس براي اينكه، به همين معناي مورد بحث، به يك عقيده التزام كامل داشته باشد بايد عزم جزم كرده باشد كه در هر وضع و حالي كه حصول آن را نظرا ممكن ميداند از آن عقيده دستنكشد. مقدمه دوم اين است كه هيچ كس نميتواند به عقيدهاي التزام كامل داشته باشد كه آن را بر تحقيقاتي مبتني ساخته است كه خود وي به امكان اينكه در آينده به تجديد نظر در نتايج آنها حاجت افتد قائل است. التزام كامل به عقيدهاي كه بر چنين مبنايي استوار استبناچار به تعويق ميافتد. به عقيده من، اين مقدمه، اگر درست تفسير شود، صادق است. وضع كسي را در نظر آوريد كه خود را ملتزم به عقيدهاي ميبيند كه بر شواهد آفاقي مبتني است، اما به امكان اينكه كشفيات آينده توجيه آفاقي آن عقيده را از ميان بردارد قائل است. جاي اين پرسش هست كه اگر مبناي آفاقي عقيدهاش برافتد، ولو وقوع اين امر بسيار نامحتمل باشد، چه واكنشي نشان ميدهد؟ آيا حاضر است كه، در اين صورت، از عقيدهاش دستبكشد؟ اگر پاسخ مثبتباشد، وي، به معناي مورد بحث، به آن عقيده التزام كامل ندارد. اما اگر عزم جزم كرده باشد كه، حتي در صورتي كه توجيه آفاقي عقيدهاش از كف برود، سختبدان عقيده پايبند بماند،آنگاه عقيدهاش را بر توجيه آفاقي مبتني نساخته استيا لااقل فقط بر آن مبتني نساخته است. نتيجهاي كه از اين دو مقدمه بايد گرفت اين است كه ايمان ديني اصيل نمي تواند مبتني باشدبرتحقيقاتي كه خود مؤمن به امكان اينكه در آينده به تجديد نظر در نتايج آنها حاجت افتدقائلاست. بايد توجه داشته باشيم كه اين نتيجه، در ساحت اين دليل، دو محدوديت مهمدارد: اولا، دليلي ارائه نشده استبر اينكه ايمان ديني اصيل نمي تواند توجيه آفاقياي داشته باشد كه در معرض تجديد نظر احتمالي آينده باشد. آنچه ارائه شده دليلي استبر اينكه اعتقاد مؤمن اصيل به عقيده ديني خودش نميتواند يكسره بر چنين توجيهي مبتني باشد. ثانيا، اين نتيجه فقط در مورد كساني صادق است كه امكان نظرياي قائلند براي اينكه نتايج آفاقياي كه علي الظاهر مؤيد عقيدهشان استبرافتد. به گمان من، منطقي نيست كه عزم شخص را در باب واكنشي كه بناست در وضع و حالي نشان دهد كه اصلا به امكان آن هم قائل نيست، جزء لازم التزام كامل بدانيم. اما اين هم ممكن است كه شخص وقتي بايد به چنين امكاني قائل باشد قائل نباشد. كرگگوربراي اينكه به اين نتيجه دستيابد كه ايمان ديني اصيل نميتواند، بدون ارتكاب خطا، بر استدلال آفاقي تجربي مبتني شود به يك مقدمه ديگر هم نيازمند است: اين مقدمه سوم اين است كه هميشه در هر تحقيق آفاقي تجربي، از نظرگاه آفاقي، امكان نظرياي هستبراي اينكه، با توجه به شواهد جديد يا استدلال جديد، نياز به تجديدنظر در نتايج تحقيق پيدا شود. به عقيده من، كرگگور اين مطلب را مفروض گرفته است; ولااقل درباب تحقيقات تاريخي يقينا اين مطلب را مفروض گرفته است. از اين مقدمه نتيجه ميشود كه اگر كسي در هر تحقيق آفاقي تجربي به امكان نياز آتي به تجديدنظر در نتايج قائل نباشد برخطاست. اما اگر كسي به چنين امكاني قائل باشد، آنگاه، به حكم نتيجهاي كه در دليل تعويق به دست آمد، نميتواند ايمان ديني اصيلي را بر آن تحقيق مبتني سازد. ممكن استبعضي از فيلسوفان مقدمه سوم اين دليل را در معرض نقد جدي آورند; و يقينا قابل مناقشه هم هست. اما من بيشتر مايلم كه به نقد مقدمه اول بپردازم. بيشك، اين ادعا بيوجه نيست كه ايمان ديني اصيل بايد متضمن التزام باشد، التزامي چنان تام و تمام كه مؤمن مصمم باشد كه، در هر وضع و حالي كه حصول آن را نظرا ممكن ميداند، از عقيدهاش دست نكشد. اگر شما راضي شويد به اينكه بر اثر تحقيقات آفاقي از عقايد بظاهر ديني خود دستبكشيد، آيا نمي توانيم بحق بگوييم كه همان تحقيقات آفاقي دين واقعي شماست، يعني چيزي است كه عميقتر از هر چيز ديگر بدان التزام داريد؟ اما به سود طرف ديگر هم سخن موجهي ميتوان گفت. معمولا تصور بر اين است كه اين بخش مهمي از اخلاق ديني است كه فروتن، تعليمپذير، و آماده اصلاح، القائات جديد و رشد فكري باشيم، حتي (و شايد عليالخصوص) در باب عقايد ديني مهم. اگر ميخواستيم تسليم كرگگور شويم و بپذيريم كه لب التزام در دين تصميم قطعي استبه اينكه عقايد ديني مهم دگرگوني نپذيرد، ميبايست تصور مذكور را رد ميكرديم. در واقع، به گمان من، اين برداشت از التزام ديني اشكال اساسي دارد. ايمان را نبايد سرسپردگي بيقيد و شرط به يك عقيده انگاشت; زيرا اولا: متعلق سرسپردگي ديني آدمي عقيده يا طرز تلقي خودش نيست، بلكه خداست; و ثانيا: ميتوان شك كرد در اينكه سرسپردگي ديني به خدا ميتواند يا بايد كاملا بيقيد وشرط باشد. گاهي گفته ميشود كه محبتخدا به گناهكاران كاملا بيقيد وشرط است و به فضيلتيا استحقاق آنان باز بسته نيست. اما عموما تصور براين است كه سرسپردگي ديني به خدا به خوبي و محبت او بستگي دارد. شان اقوياست كه بيقيد وشرط محبتبورزند، نه كار ضعفا; و نسبتبه خدا ما ضعيفيم. 3) دليل شورمندي
در بياني كه كرگگور از دليل تقريب و تخمين و دليل تعويق دارد فرض بر اين است كه نظام عقايد ديني ميتواند از لحاظ آفاقي محتمل باشد. فقط از سر مماشات است كه كرگگور اين فرض را ميپذيرد; والا خودش جدا معتقد است كه ايمان ديني، بالطبع، محتاج نا محتمل بودن آفاقي است. سهر چيزي كه تقريبا محتمل، يا محتمل، يا بغايت و مؤكدا محتمل است چيزي است كه [آدمي] ميتواند تقريبا بداند، يا عملا بداند، يا با تقريبي مؤكد و بينهايت نزديك به واقع بداند، اما ايمان به آن غيرممكن است. زكرگگور براين نظر هم مهر تاييد نميزند كه دين بايد از ايمان فراتر رود و به نوعي تقريبا علمكه مبتني بر احتمال باشد برسد. سايمان عاليترين شورمندي انسان است. شايد در هر نسلي فراوان باشند كساني كه حتي به آن دست نمييابند، اما كسي نيست كه از آن درگذرد.زخيانت است اگر دين بكوشد تا از ايمان فراتر رود. اين نظر كه ساحتمال و ضمانتزبتوانند جايگزين ايمان شوند، از نظر مؤمن، سوسوسهاي است كه بايد با تمام قوا با آن مقابله كرد.زبنابراين، سعي در جهت تاسيس عقايد ديني براساس احتمال آفاقي خدمتبه دين نيست، بلكه با دلبستگيهاي واقعي دين مغايرت دارد. تقرب به يقين، كه احتمال آفاقي فراهم ميتواند آورد، مردود است; نه فقط بنا به جهاتي كه در دليل تقريب و تخمين و دليل تعويق ذكر شد، بلكه همچنين به دليل قويتري، و آن اينكه سچون، برعكس، ما بايد از شر اطمينانبخشهاي ابتدايي، براهيني كه از راه اثر اثبات مؤثر ميكند وخيل عظيم كارگشايان و ضمانتكنندگان همگاني آسوده شويم، تا امر نامعقول بوضوح تمام پديدار شود و فرد، اگر بخواهد، بتواند ايمان آورد; من فقط ميگويم كه چنين ايماني بايد تا آنجا كه ممكن استسرشار از شور و حرارت باشد.ز همان طور كه اين نقل قول اخير نشان ميدهد، به زعم كرگگور عقيده ديني بايد مبتني بر اعمال ارادهاي سرشار از شور و حرارت، يعني جدو جهدي شورمندانه، باشد. ادلهاي كه وي براي اين نظر كه احتمال آفاقي از لحاظ ديني نامطلوب است دارد با شان و نزلتشورمندي در دين مرتبط است، و همان چيزي است كه من دليل شورمندي مينامم. مقدمه اول اين دليل آن است كه اساسيترين و ارزشمندترين خصيصه تدين شورمندي، و در واقع شورمندياي بيحدوحصر، شورمندياي با بيشترين شدت و حدت ممكن، است. مقدمه دوم آن است كه شورمندي بيحد وحصر مقتضي نامحتمل بودن آفاقي است. و بنابراين نتيجه اينكه آنچه در تدين اساسيتر و ارزشمندتر از هر خصيصه ديگري است مقتضي نامحتمل بودن آفاقي است. بحثي كه من در باب اين دليل ميكنم سه بخش دارد: (الف) در آغاز ميكوشم تا، به اختصار تمام، روشن كنم كه آنچه از لحاظ آفاقي نامحتمل تلقي ميشود چيست. (ب) سپس ادله كرگگور را براي اين قول كه شورمندي بيحدوحصر مقتضي نامحتمل بودن آفاقي استبررسي مي كنيم. با اين كار، برداشت روشنتري هم از مراد كرگگور از شورمندي بيحدوحصر به دست ميآوريم. (پ) و سرانجام به بحث از مقدمه اول اين دليل ميپردازم، هرچند، در اين بخش، مسائل و مشكلاتي پديدار ميشود كه مدعي نيستم كه ميتوانم به نحو استدلالي فيصلهشان دهم. (الف) عقايدي كه نامحتمل بودنشان مورد حاجتشورمندي ديني است چيست؟ كرگگور به نامحتمل بودن هر عقيدهاي رضا نميدهد; به نظر او مطمئنا عقيده نامحتمل بايد لااقل عقيده مهمي باشد. از سوي ديگر، اين فرض كه هر عقيدهاي از عقايد مسيحيان بايد از لحاظ آفاقي نامحتمل باشد بوضوح نامعقول است (مثلا اين عقيده را در نظر بگيريد كه مردي به نام عيسي واقعا وجود داشته است.) به گمان من، آنچه در دليل شورمندي لازم است نامحتمل بودن آفاقي لااقل يك عقيده است كه اگر بناست هدف شورمندي ديني حاصل آيد آن عقيده بايد صادق باشد. (ب) در تعليقه ميتوانيم اشاراتي بيابيم به چند دليل براي اين نظر كه شورمندي بيحدوحصر نيازمند نامحتمل بودن آفاقي است. از آن ميان، دو دليل كه به نظر من جالبتر ميآيند، ناظرند به: (1) خطركردنهايي كه پذيرفته ميشوند و (2)بهايي كه در طلب دلبستگي شورمندانه پرداخت ميشود. (1)يكي از ادله كرگگور براي ارجگذاري به نامحتملبودن آفاقي آن است كه اين نامحتمل بودن خطركردني را كه لازمه حيات ديني است افزايش ميدهد، و خطر كردن براي ظهور شورمندي ديني آنقدر ضرورت دارد كه سبدون خطركردن ايماني در كار نيستز. كرگگور، درباره ماهيتسعادت ابدي، كه هدف جد و جهد ديني است، ميگويد: سهيچ نميتوان گفت... الا اينكه سعادت ابدي خيري است كه با به خطرانداختن همه چيز، مطلقا همه چيز، حاصل ميآيد. اما به خطر انداختن يعني چه؟ مخاطره با بييقيني همبستگي دقيق دارد; وقتي يقين در كار است مخاطره غيرممكن ميشود. ...اگر آنچه اميد دستيابي به آن را، از طريق به خطرانداختن چيزي ديگر، دارم، خود، يقيني باشد، من خطر نكردهام يا چيزي را به خطر نينداختهام، بلكه به تعويض و مبادله دست زدهام.... نه، اگر من براستي عزم مخاطره دارم، براستي عزم جد و جهد براي نيل به خير اعلي را دارم، بايد بييقيني در كار باشد و، به تعبيري، بايد جا براي تكان خوردن داشته باشم. اما بزرگترين فضايي كه ميتوانم داشت و در آن براي پرشورترين حالتحاكي از شورمندي، كه امر نامتناهي را در آغوش ميكشد، جا هست، همانا بييقيني معرفتي نسبتبه سعادت ابدي يا اين معرفتيقيني است كه گزينش، به معناي محدود، نوعي ديوانگي است: حالا جا هست، حالا ميتوانيد به خطر اندازيد! چگونه است كه نامحتمل بودن آفاقي بزرگترين فضا را براي پرشورترين التحاكي از شورمندي بيحدوحصر فراهم ميآورد؟ دو مورد را در نظر بگيريد: ( A ) شما به درون سيلابي خروشان ميپريد تا كسي را كه دوستش ميداريد و فرياد ميزند و كمك ميخواهد از غرق شدن نجات دهيد. ( B ) شما به درون سيلابي خروشان ميپريد و در عين نوميدي ميكوشيد تا كسي را كه دوستش ميداريد و ظاهرا از هوش رفته و ممكن استخفه شده باشد نجات دهيد. در هر دو مورد، دلبستگي شورمندانهاي به نجات آن شخص نشان ميدهيد و براي نجات او جان خود را به خطر مياندازيد. اما، به گمان من، كرگگور ميگويد كه در مورد دوم بيش از مورد اول شورمندي هست; زيرا در مورد دوم شما جانتان را در راهي به خطر مياندازيد كه در آن، به لحاظ آفاقي، احتمال اينكه بتوانيد شخص محبوبتان را نجات دهيد كمتر است; و كوششي كه بيشتر نوميدانه ستشورمندي عظيمتري ميطلبد. درباره دو مورد زير هم ارزيابي مشابهي مي توان كرد: (ه) شما داروندارتان را در گرو ايمانتان به حقانيت مسيحيت مينهيد و ميدانيد كه از لحاظ آفاقي 99درصد احتمال دارد كه مسيحيتبرحق باشد. (+ B ) شما داروندارتان را در گرو ايمانتان به حقانيت مسيحيت مينهيد و ميدانيد كه حقانيت مسيحيت، از لحاظ آفاقي، امكان دارد، اما آنقدر نامحتمل است كه درجه احتمالش، مثلا، (1/2000000)10است. در هر مورد، شورمندي هست، اما كرگگور ميگويد كه در مورد دوم بيش از مورد اول شورمندي هست; زيرا به خطر انداختن يك چيز واحد (در اينجا، يعني داروندارتان) در جايي كه احتمال موفقيتبسيار كمتر استشورمندي عظيمتري را نشان ميدهد. پس، قبول خطر كردن ميتواند محكي براي تشخيص شدت و حدت شورمندي تلقي شود. به عقيده من، اين امر راهي براي فهم مراد كرگگور، از اينكه شورمندي ديني را سبيحدوحصرزميخواند، پيش پاي ما ميگذارد. دلبستگي شورمندانه بيحدوحصر به x يعني دلبستگياي چنان قوي كه آدمي را به عظيمترين فداكاريهاي ممكن در راه نيل به x وادارد، آن هم در جايي كه احتمال موفقيتبه كمترين حد ممكن است. بيحدوحصر بودن شورمندي از اينجا معلوم ميشود كه در نظر شخص هيچ فداكارياي آنقدر عظيم ننمايد كه وي بدان دست نزند و هيچ احتمال موفقيتي آنقدر ضعيف ننمايد كه بر طبق آن عمل نكند. شورمندياي كه، بدين معنا، بيحدوحصر است، بالطبع، نيازمند اوضاع و احوالي است كه مقتضي بزرگترين خطركردنها باشد تا بتواند، در آن اوضاع و احوال، خود را نشان دهد. بيشك اشكال خواهد شد كه در اين دليل ماهيت دلبستگي شورمندانه درست فهم نشده است; چراكه چنين دلبستگياي از مقوله استعداد و آمادگي است; يعني براي اينكه دلبستگي شورمندانه عظيمي داشته باشيم لازم نيست در جايي كه احتمال موفقيت اندك استبالفعل و عملا به فداكاري عظيمي دستبزنيم، بلكه آنچه لازم است فقط اين است كه دلبستگي چنان شديد و حادي داشته باشيم كه اگر فرصت مناسبي پيش آيد حاضر به چنان فداكارياي باشيم. بنابراين، اشتباه است اگر بگوييم كه در مورد ( B ) ، و (+ B ) بيش از (ه)، شورمندي نشان داده شده است; اما ممكن است در مواردي هم كه در آنها مجال نشان دادن شورمندي نيست همان اندازه شورمندي وجود داشته باشد. اين اشكال درخصوص آنچه ما معمولا از سدلبستگي شورمندانهزاراده ميكنيم ممكن است صحيح باشد; اما اشكال قاطعي به دليل مورد بحث نيست. مساله مهم اين است كه استعدادها، كه ممكن استبه فعليت نرسند، در سرسپردگي ديني چه نقشي بايد ايفا كنند. و در اينجا بايد گريزي بزنيم به موضع تعليقه در اين مساله موضعي كه سازگاري واضحي ندارد و اگر به خوشبينانهترين وجه داوري كنيم بايد بگوييم كه پيچيده است. قبل از هرچيز، گمان ندارم كه كرگگور حاضر باشد كه شورمندي، يا دلبستگي شورمندانه، را در اصل استعدادي بداند كه بتواند همواره به فعليت نرسيده و در حال كمون بماند. او ظاهرا شورمندي را عمدتا شور و شوقي ميداند كه آدمي با آن شور و شوق بالفعل عمل و احساس ميكند. سشورمندي زودگذر و آني استز، اگرچه قابل تكرار دائم است. و چيزي كه به نحوي زودگذر و آني است كه بايد تكرار شود، نه تمديد، به احتمال قوي يك واقعه است، نه يك استعداد. اينكه كرگگور زندگي قرين سجد وجهد بيوقفهزرا كمال مطلوب ميانگارد و ميگويد كه تنها تكليف ديني ساعمالزارتباط با خدا و سبيان و ابراز هستيدارانهزگزينش ديني استبا اين برداشت از شورمندي ميسازد. اينها همه اين نظر را تاييد ميكنند كه مراد كرگگور از سدلبستگي شورمندانه بيحدوحصرزيك نمونه از تصميمگيري عملي است كه در آن آدمي پيوسته تدين خود را از اين راه اعمال و ابراز ميكند كه در مواردي كه احتمال موفقيتبه كمترين حد ممكن رسيده استبه عظيمترين فداكاريهاي ممكن دست زند. براي تحقق چنين نمونهاي از زندگي احتمال موفقيتهايي كه حتيالامكان كم باشد مورد نيازند. اين همان جايي است كه براي سپرشورترين حالتزحاكي از شورمندي بيحدوحصر لازم است. اما، از سوي ديگر، كرگگور يك ساحت استعدادي را در حيات ديني، و حتي دقيقا در عظيمترين فداكاريهاي ممكن، روا ميدارد. مي توانيم بپذيريم كه اگر بايد در سرسپردگي دينيمان به عظيمترين فداكاريهاي ممكن دستبزنيم بايد اين كار را از اين طريق انجام دهيم كه همه علائق دنيوي را ترك و رفض كنيم و عمر و همتخود را يكسره وقف دين سازيم. به نظر كرگگور، اين همان كاري است كه رهبانيتسعي در آن دارد; و وي (به هر حال، در تعليقه) آن را رد مي كند; و اين رد خلاف انتظاري است كه ما، به مقتضاي سير استدلالياي كه تا اينجا داشتيم، از كرگگور داريم. وي قائل است كه سكنارهگيريزيا سچشمپوشيزاز همه غايات محدود دقيقا نخستين چيزي است كه تدين بر ما الزام ميكند; اما مرادش چشمپوشياي است كه با طلب غايات محدود و تمتع از آنها سازگاري دارد. اين چشمپوشي تمرين نوعي فراغ بال است. كرگگور دندانپزشكي را مثال ميآورد كه، وقتي دندان هنوز در جاي خودش است، بافتهاي نرم اطراف آن را سست ميكند تا آماده كشيدن آن شود. مساله تا حدي اين است كه با جديتي تمام به امور محدود نپردازيم، بلكه، حتي در همان حال كه در طلب آنهاييم، با نوعي خونسردي و سردمزاجي يا طنز و طيبتبا آنها مواجه شويم. اين خونسردي و سردمزاجي فقط يك استعداد نيست، اما چشمپوشي يك حيث استعدادي هم دارد. ساگر، در نظر هر فرد، سعادت ابدي خير اعلاي اوست، اين بدان معناست كه همه لذائذ محدود، بنا به خواستخود فرد، به حد اموري تنزل مييابند كه ممكن است در راه سعادت ابدي مجبور به چشمپوشي از آنها شود.زاين تنزل مقام لذائذ دنيوي كه بنا به خواستخود فرد صورت ميپذيرد يك استعداد نيست، بلكه يك گزينش است. اما متعلق اين گزينش ظاهرا يك حال استعدادي استيعني اين حال كه فرد چنان باشد كه از هر لذت محدودي صرف نظر كند اگر اين صرف نظر به لحاظ ديني لازم يا نافع باشد. ظاهرا روشن است كه كرگگور، در تعليقه، ميخواهد كه ساحت استعدادي را در يك مرحله از مخاطره ديني بپذيرد و در مرحلهاي ديگر نپذيرد. به گمان او، در بيشتر موارد همين كافي است كه آدمي آماده باشد كه براي دين از طلب غايتي محدود باز ايستد; اما اين كفايت نمي كند كه آدمي عليرغم نامحتمل بودن آفاقي به عقيده خود بچسبد. عقيده بايد بالفعل نامحتمل باشد، هرچند طلب امور محدود لزوما نبايد بالفعل متوقف شود. آنچه روشن نيست دليل اين فرقگذاري است. فرضيه زير، كه مسلما، در مقام تفسير متن، تا اندازهاي حدسي است، بهترين تبييني است كه از عهده من ساخته است. پذيرش ساحت استعدادي در چشمپوشي فرد متدين از امور محدود چيزي است كه كرگگور ظاهرا به مقتضاي اين نظر كه هر چه غير از اين باشد بتپرستي استبدان تن درداده است. زيرا فرض كنيد كه كسي عملا از همه خواستههاي دنيوي دستبشويد و به صومعهاي درآيد. در اين صومعه نيز در طلب چند غايتخاص(از قبيل از خواب برخاستن در نيمه شب براي عبادت) هست كه، هر چند به نحوي ديني(و ميتوان گفتسكليساييز)اند، باز محدودند. غايت مطلق دين، به همان اندازه كه با غايات مطلوب اعضاي انجمن شهرداري يكي نيست، با غايات صومعهنشينان هم مغايرت دارد. هر ادعايي غير از اين يكسان انگاري شركآميز غايت مطلق با غايتي محدود است. شخص هستيدار نميتواند، با دست كشيدن بالفعل از طلب هر غايت محدود، داروندار خود را فدا كرده باشد. زيرا مادام كه ميزيد و فعاليت دارد در كار طلب غايتي محدود است. بنابراين، چشمپوشياش از هر چيز محدود بايد لااقل تا حدي بالقوه و استعدادي باشد. كرگگور ظاهرا از اين موضع راضي نيست و ظهور و بروز شورمندي ديني را داراي بيشترين درجه اهميت ميداند. اين مساله كه، علي رغم اينكه در هر عمل مشخصي عامل در طلب غايتي محدود است، شورمندي نسبتبه غايتي بيحد و حصر ظهور و بروزي در خور بيابد، در تعليقه، مساله اساسي دين تلقي شده است. اگر فدا كردن هر چيز محدود بايد عمدتا بالقوه و استعدادي بماند، آنگاه شايد براي كرگگور اين امر اهميت هر چه تمامتر داشته باشد كه ضعيف بودن احتمالي كه به سبب آن احتمال آن چيز محدود فدا ميشود بايد كاملا بالفعل باشد، به طوري كه بيحد و حصر بودن شورمندي ديني را ميتوان با فعليتي در لااقل يك جنبه از مخاطره ديني سنجيد. (2) چنانكه گفتم، به نظر كرگگور، شدت و حدت شورمندي را، تا اندازهاي، با ضعيف بودن آن احتمال موفقيتي كه عامل بر اساس آن عمل ميكند بايد سنجيد. شدت و حدت مذكور را، تا اندازهاي هم، ميتوان با هزينه آن سنجيد يعني از اين طريق كه ببينيم كه عامل، با عمل بر اساس آن احتمال، چه چيزي از دست ميدهد يا چقدر متضرر ميشود. اين محك دوم را ميتوان مبناي دليلي ساختبراي اين ادعا كه شورمندي بيحد و حصر نيازمند نامحتمل بودن آفاقي است. زيرا نامحتمل بودن آفاقي عقيده ديني، اگر مورد توجه واقع شود، هزينه اعتقاد به آن عقيده را افزايش ميدهد. خطر كردني كه در اين كار هست كه داروندارمان را در گرو عقيدهاي بنهيم كه از لحاظ آفاقي نامحتمل است مايه درد و رنج روحي و اضطرابي ميشود كه قبول و تحمل آن، خود، نوعي فداكاري است. ظاهرا نتيجه اين استدلال اين است كه اگر كسي داروندارش را در گرو عقيدهاي كه از لحاظ آفاقي نامحتملش ميداند ننهد شورمندياش، به معناي مورد نظر كرگگور، بيحد و حصر نيست; زيرا فداكاريش ميتوانست عظيمتر باشد اگر به عقيدهاي نامحتمل وفادار ميماند. كرگگور دليلي مشابه در كار ميآورد: از نظر خدا، اينكه به ما معرفتي آفاقي سبتبه خودش ارزاني دارد و باطلنمايي را از آن معرفتبزدايد سكاستن قيمت ارتباط با خدازست. وحتي اگر ميشد تصور كرد كه خدا حاضر به چنين كاري باشد، انساني كه دلش سرشار از شورمندي است نميتوانست چنين چيزي را بخواهد. دختري كه براستي عاشق است هرگز به خاطرش خطور نميتواند كرد كه سعادت خود را به قيمتي گزاف خريده است، بلكه همواره در ضميرش اين انديشه ميجوشد كه سعادت عشق را به ثمن بخسي به دست آورده است. و درست همانطور كه شورمندي نسبتبه امر نامتناهي، خود، حقيقتبود، در مورد عاليترين ارزش هم اين امر صادق است كه قيمت همان ارزش است و قيمت نازل به معناي ارزش اندك است.... كرگگور، در اينجا، ظاهرا قائل استبه اينكه اولا: افزايش درجه احتمال آفاقي عقيده ديني از هزينه آن ميكاهد و ثانيا: ارزش حيات ديني با بهاي آن سنجيده ميشود. به نظر من، دليل وي براي ادعاي دوم اين است كه شورمندي ارزشمندترين چيز در حيات ديني است و با بهايش سنجيده ميشود. اگر برداشت كرگگور از شورمندي بيحد و حصر را، كه براي اين دليل ضرورت دارد، مسلم بگيريم، ظاهرا، بار ديگر، دليل موجهي به دست آوردهايم براي اين نظر كه نامحتمل بودن آفاقي براي چنين شورمندياي لازم است. (پ) بنابراين، بايد بررسي كنيم كه آيا شورمندي بيحد و حصر، با همان برداشتي كه كرگگور از آن دارد، بايد بخشي از آرمان ديني حيات باشد يا نه. چنين شورمندياي جد و جهد، يا نمونه تصميمگيري،اي است كه در آن آدمي، با عظيمترين شدت وحدت ممكن احساسات، پيوسته، به عظيمترين فداكاريهاي ممكن دست ميزند; آن هم در مواردي كه احتمال موفقيتبه كمترين حد ممكن است. اين، به نظر من، آرماني دست نيافتني مينمايد. من شك دارم در اينكه انساني بتواند شورمندياي از اين دست داشته باشد، زيرا شك دارم در اينكه انساني بتواند به فداكارياي چنان عظيم دستبزند كه عظيمتر از آن امكانپذير نباشد يا احتمال موفقيتي چنان ضعيف(والبته بيش از صفر) داشته باشد كه ضعيفتر از آن امكانپذير نباشد. اما حتي اگر آرمان كرگگور دست نيافتني باشد آدمي مي تواند طالب سعي در جهت تقرب به آن باشد. شدت و حدت شورمندي را باز هم ميتوان با عظمت فداكاريهاي انجام يافته و ضعف احتمال موفقيتهايي كه اساس عمل بودهاند سنجيد; حتي اگر نتوانيم توقع عظيمترين فداكاري ممكن يا ضعيفترين احتمال موفقيت ممكن را داشته باشيم. و ميتوان ادعا كرد كه اساسيترين و ارزشمندترين چيز در تدين شورمندياي است كه، با همين معيار، شدت و حدت بسيار داشته باشد(هر چند نتواند شدت و حدت بيحد و حصر داشته باشد) هر چه شديدتر بهتر. اين ادعا مؤيد اين دليل نخواهد بود كه نامحتمل بودن آفاقي براي شورمندي ديني ضرورت مطلق دارد; زيرا شورمندي، به احتمال قوي، ميتواند بسيار شديد و متضمن فداكاريها و خطركردنهاي عظيم، از نوعي ديگر، باشد، بدون اينكه عقيدهاي از لحاظ آفاقي نامحتمل در كار باشد. اما باز هم ميتوان استدلال كرد كه عقايد ديني، كه از لحاظ آفاقي نامحتملند، با افزودن بر فداكاريهاي حيات ديني و كاستن از احتمال موفقيتهاي آن، ارزش اين حيات را بيشتر ميكنند، و حال آنكه احتمال آفاقي، با كاستن از شدت و حدت شورمندي ديني، ارزش اين شورمندي را كمتر ميكند. پس ، در دليل شورمندي، مهمترين مساله اين است كه آيا به حداكثر رساندن فداكاري و خطر كردن آنقدر در دين ارزشمند هستندكه نامحتمل بودن آفاقي را خصيصه مطلوب عقايد ديني سازند يا نه. يقينا، بسياري از افكار و احساسات ديني براي فداكاري و شدت و حدت شورمندي ارزش بسيار والايي قائلند. اما اين آموزه كه افزايش بيحد و مرز يا تا بالاترين درجه ممكن(اگر بالاترين درجه ممكني وجود داشته باشد) بها و خطر حيات ديني چيزي است مطلوب(لااقل) كمتر موجه است تا اين نظر كه مقدار خاصي از بها و خطر ميتواند بر ارزش حيات ديني بيفزايد. آموزه اول دلبستگي ديني را در تضاد با همه دلبستگيهاي ديگر، يا لااقل با بهترين آنها، قرار ميدهد. مطمئنا كرگگور در اينكه گمان ميكند كه زندگي بدون طلب بعضي غايات محدود ممكن نيستبر حق است. اما، با اين حال، معاوضه طلب غايات محدود بهتر با طلب غايات محدود بدتر امكان دارد مثلا، معاوضه طلب حقيقت، جمال، و ارتباطات شخصي ارضا كننده با طلب درد و رنج از راه تازيانه كوفتن بر خود. و يك شيوه زندگي ميتواند پرهزينهتر از شيوهاي ديگر باشد، بدين سبب كه چنين معاوضهاي را الزام ميكند. كرگگور، در تعليقه، چنين دعوياي ندارد. اما پيشفرضهاي دليل شورمندي او ظاهرا مستلزم ايننند كه چنين فداكارياي از لحاظ دينيمطلوب است. چنين برداشتي از دين برداشتي استشيطاني. در يك اخلاق ديني قابل تحمل بايد راهي يافتبراي تصور دلبستگي ديني، به عنوان دلبستگياي كه جامع بهترين دلبستگيهاي ديگر است، نه طارد آنها و، به گمان من، يكي از بهترين دلبستگيهاي ديگر دلبستگي به داشتن عقائد مستند و موجهاست. 4) شرطبندي پاسكال و جهش كرگگور
طرفه آنكه نظريات كرگگور درباره شورمندي ديني به روشي اشارهدارد كه بدان روش ميتوان عقايد ديني او را بر استدلال آفاقي مبتني ساخت نه بر استدلالي كه نشان دهد كه آن عقايد از لحاظ آفاقي محتملند، بلكه بر استدلالي كه نشان دهد كه از لحاظ آفاقي مقرون به صرفهاند. وضع شخصي را در نظر آوريد كه كرگگور مؤمن مسيحي واقعياش ميداند. چنين شخصي بيش از هر چيز چه ميخواهد؟ بيش از هر چيز ديگر، ميخواهد از طريق مسيحيتبه حقيقت نايل شود; يعني اشتياق دارد كه هم مسيحيتبر حق باشد و هم خود او، به عنوان يك مؤمن واقعي، با آن ربط و نسبتيابد. اشتياقش به اين وضع (كه ميتوانيم S بناميم) چنان شديد است كه حاضر است كه هر چيز ديگري را فدا كند تا بدان برسد، حتي در موردي كه احتمال موفقيتبه كمترين حد ممكن است. بنابراين، ميتوانيم دليل زير را اقامه كنيم، كه شباهت آشكاري به شرطبندي پاسكال دارد. فرض كنيم كه، از لحاظ آفاقي، احتمالي، هر چه قدر ضعيف، هست كه مسيحيتبرحق باشد. اين فرضي است كه كرگگور ميپذيرد و، به گمان من، فرض موجهي هم هست. در اين صورت، دو شق در كار است: يا مسيحيتبرحق است، يا بر باطل.(ديگران ممكن استبه چنين شرطيه منفصله صريحي اعتراض كنند، اما كرگگور نميكند.) اگر مسيحيتبرباطل باشد حصول S براي همه محال است، چون حقانيت مسيحيت در S مندرج است. فقط در صورتي كه مسيحيتبرحق باشد ميتوان گفت كه هر كاري كه كسي بكند يا ممد اوست در نيل به S يا مانع او. و اگر مسيحيتبرحق باشد، هر كسي، فقط به شرط آنكه مؤمن مسيحي واقعي شود به S نايل ميگردد. اين امر به نظر واضح ميآيد كه هر كس ،احتمال مؤمن مسيحي واقعي شدن خود را از اين طريق افزايش ميدهد كه(اگر بتواند) هم اكنون مؤمن مسيحي واقعي شود، حتي اگر حقانيت عقايد مسيحي، در حال حاضر، از لحاظ آفاقي، غير يقيني يا نامحتمل باشد. از اين رو، به نظر ميرسد كه براي كسي كه S را چنان ميخواهد كه حاضر است هر چيز ديگر را، حتي در موردي كه احتمال حصول S به كمترين حد ممكن است، فداي آن كند مقرون به صرفه است كه هم اكنون مؤمن مسيحي واقعي شود، البته اگر ميتواند. در واقع، به عقيده من، دليلي كه به سود اين نتيجهاقامه كردم استدلالي آفاقي است و، بنابراين، عقيده مسيحي، از لحاظ آفاقي، براي هر كسي كه S را به همان اندازه ميخواهد كه مسيحي واقعي، به نظر كرگگور، بايد بخواهد مقرون به صرفه است. البته، اين دليل اصلا درصدد اثبات اين نيست كه از لحاظ آفاقي احتمال دارد كه مسيحيتبرحق باشد، بلكه فقط وجهي عملي و مصلحتانديشانه براي اعتقادورزيدن در اختيار كسي ميگذارد كه اشتياق خاصي دارد. كاري هم در جهت اثبات اين معنا نميكند كه چنين اشتياقي نسبتبه S ، كه هر چيز ديگر را كاملا تحتالشعاع قرار ميدهد، معقول است. اما نشان ميدهد كه درست همانطور كه موضع كرگگور بيش از آنچه ممكن است در آغاز گمان رود ساختار منطقيدارد، رهايي كامل از چنگ توجيه آفاقي هم دشوارتر از آن است كه احتمالا كرگگور ميپنداشته است. 1. Robert Merrihew Adams . 2. the University of California . 3. Los Angeles . 4. the Approximation Argument . 5. Postponement Argument . 6. the Passion Argument . 7. Philosophical Fragments .