ضرورت تأسيس فلسفة دين، منطق اكتشاف دين و فلسفة معرفت ديني، ترابط و تمايز آنها با همديگر
علي اكبر رشاد چکيده
در روزگار ما، پرسشهاي جديد بسياري، در باب امهات مسائل دين، اكتشاف قضاياي دين، و نيز دربارة معرفت ديني، پديد آمده است. پاسخگويي به اين پرسشها، نيازمند بسط نوفهمي و نوآوري در ساحات چهارگانة «تفهّم»، «مفاهيم»، «تفهيم» و «تحقق» دين است. تأسيس و تنسيق «فلسفة دين»، «منطق كشف دين»، و «فلسفة معرفت ديني»، از مبرمترين مصاديق نوآوري علمي در حوزة دينپژوهي و دينداري است. محقق محترم، در پي شش سال تلاش و تأمل علمي، براي كشف/ فهم دين، به دستگاه روشگاني جامعي دست يافته است كه آن را «منطق اكتشاف گزارهها و آموزههاي ديني» ناميده است؛ همچنين با تفطن به ضرورت مطالعة فرانگر/ عقلاني معرفت ديني؛ وي دانش ديگري را با عنوان «فلسفة معرفت ديني»، پيشنهاد ميكند. از آنجا كه مؤلف مقاله، معتقد است: به دليل اين كه فيلسوفان دين، نوعاً اديان محقَّق ـ و نه منزَّل ـ را موضوع فلسفة دين ميانگارند، فلسفة دين مطلق، ممكن نيست، لهذا بر ضرورت تأسيس فلسفة دينِ (اسلامي) انگشت تأكيد مينهد. مؤلف، در اين مقاله، سعي كرده است ضمن شرح ضرورت تأسيس و ذكر تعاريف و غايت و رسالت دانشهاي پيشگفته، ترابط و تمايز، و نسبت و مناسبات آنها را با يكديگر تبيين نمايد. قبسات، از نقد و نظرات علمي ارباب فضل، در باب مدعيات مقاله، استقبال ميكند. واژگان كليدي:
نوفهمي ديني، دانش ديني، فهم دين، مباني كشف دين، دينپژوهي، فلسفة دين، منطق اكتشاف دين، فلسفة معرفت ديني. مقدمه:
امروز پرسشهاي تازة بسياري در باب امهات مسائل دين، اكتشاف قضاياي دين، دين، و نيز معرفت ديني، پيش روي ما قرار گرفته است؛ از جمله اين كه: دين چيست؟، قلمرو دين كجاست؟، غايت دين كدام است؟ منابع دين چيست؟ آيا دين كشفپذير است؟ اگر كشف/ فهم دين ممكن است، آيا اكتشاف دين از قواعد و ضوابط شناختهاي پيروي ميكند؟ اگر كشف/ فهم دين روشمند است، راز تنوع و تطور معرفت ديني چيست؟ مبادي و عوامل موثر در ظهور تفاوتها و وقوع تحولها كدام است؟ و نيز آيا برداشتهاي مختلف از دين، از ارزش معرفتي يكساني برخوردارند يا قابل رتبهبندياند؟ اگر ارزش دريافتهاي مختلف، يكسان نيست، تفكيك سره از ناسره در معرفت ديني چگونه ممكن است؟ در صورت وقوع خطا، روشهاي شناخت رخنهگاههاي معرفت ديني چيست؟ و به تعبير ديگر: چه عوامل و آفاتي موجب خطا در كشف صائب دين ميشوند؟ و چگونه ميتوانيم از دخالت عواملي كه ذهن و فهم ما را از دين به خطا ميبرند، جلوگيري كنيم؟ همچنين پرسيده ميشود: دين به عنوان مجموعهاي از گزارهها و آموزههايي كه در مقطع تاريخي خاصي، از ناحية مبدائي قدسي فرود آمده است، چگونه ميتواند با تطورات زمان و تحولات حيات انسان ـ كه صورت تكاملي هم دارد ـ همساز شود و همواره پاسخگوي نيازها، پرسشها و مسائل جديد بشري باشد؟ آيا متطوّر و انطباقپذير بودن و نيز وجود تعارض ميان برداشتهاي بشر از دين در ادوار مختلف، مستلزم سياليت و نسبيت دين يا معرفت ديني نخواهد بود؟ براي پاسخگويي به پرسشهاي پيشگفته و نيازهاي نوپديد ديگر، نيازمند نوفهمي و نوآوري در همة ساحات دينپژوهي و دينداري هستيم؛ به هر گونه ابداع علمي (بنيادي، راهبردي يا كاربرديِ) روشمند در عرصة «تفهّم»، «مفاهيم»، «تفهيم» و «تحقق» دين، نوآوري ديني اطلاق ميكنيم؛ نوآوري، شامل تأسيس، تنسيق، تنقيح، تقرير و تنقيد جديد، و اعم از نوفهمي و نوپردازي، و غير از نوگرايي (= اصاله التجدد) و بدعتگزاري و اصلاح ديني است؛ با احياگري ديني نيز نسبت عام من وجه دارد. در زير، فهرست سطوح نوآوري در ساحات چهارگانة ديني را ميآوريم؛ (روشن است هر يك از اين موارد، حاجتمند شرح و بسط كافي است كه به لحاظ رعايت جانب اختصار، به فرصتي فراخ و فراخور احالت ميكنيم.) نوآوري ديني ميتواند در ساحات و سطوح زير صورت گيرد: 1. در ساحت تفهّم (منطق اكتشاف دين):
1/1. ارائة تقريري تازه از دليلي كهن (در باب ادراك و اثبات گزارهها و آموزههاي ديني) 2/1. ابتكار دليلي جديد براي ادراك و اثبات آموزههاي ديني، 3/1. پردازش قاعده يا ضابطهاي نو، يا ابداع اصلي جديد، در قلمرو منطق اكتشاف دين، 4/1. تبيين رهيافتي تازه براي اكتشاف دين، 5/1. تأسيس روشي جديد براي اكتشاف دين و منابع (مدارك/ دوال) ديني، 6/1. كشف و كاربرد دال و مدركي نو براي اكتشاف دين، 7/1. پديدآوري دستگاه معرفتي بديع براي اكتشاف دين، 8/1. طراحي دانشي تازه براي ادراك دين. 9/1. نقد كارساز ميراث روشگاني موجود. 10/1. پرداخت سنجههاي كارآمد جديد براي درستيآزمايي يافتههاي ديني در سطوح و ساحات گوناگون. 2. در ساحت كشف مفاهيم و معارف دين (مفهومسازي ديني):
1/2. كشف گزاره يا آموزهاي جديد از مدارك/ دوال معتبر ديني، 2/2. استنباط نظريهاي بديع، در يكي از حوزههاي معرفتي دين، از مدارك/ دوالّ معتبر، 3/2. تأسيس علم ديني تازه، (با استنباط سامانبخشي پارهاي از مفاهيم و دادههاي ديني در رشتة مربوط)، 4/2. تبيين و تنسيق حوزة معرفتياي نو در دين (با استنباط و ساماندهي بخشي از معارف ديني)، 5/2. ارائة نقد كارساز جديد در مفاهيم اكتشافي از دين از سوي سلف. 3. در ساحت تفهيم دين (انتقال دين به غير):
1/3. استخدام نثر نو در بازگفت معارف ديني، 2/3. ابداع و استخدام زبان تازه براي سخن گفتن از دين، 3/3. تأسيس روشي جديد براي تفهم دين، 4/3. طراحي چيدماني بديع براي تفهيم در يك حوزة معرفتي دين يا يك بخش از معارف يك حوزه، يا در يكي از علوم ديني، 5/3. ايجاد تحول در ساختار كلان معارف ديني و ارائة چينشي جديد و جامع براي تبيين تمام معارف، 6/3. نقد كارآمد ابزارها و روشها و ساختارهاي تفهيمي موجود. 4. در ساحت تحقق دين (اجراء):
1/4. استنباط و تنسيق نهاد اجرايي جديد در يك «بخش» خاص از يك «حوزة معرفتي» در «حكمت عملي» دين، (مانند نهاد قرضالحسنه در حوزة اقتصاد)، 2/4. استنباط و طراحي سامانة اجرايي تازه براي تحقق يك بخش از يك حوزة معرفتي (مانند بخش اقتصاد) يا براي اجراي مجموع يك حوزة معرفتي از حكمت عملي دين (مانند حوزة احكام يا اخلاقديني)، 3/4. استنباط و پردازش نظامي جامع براي كل حوزههاي حكمت عملي دين (احكام، اخلاق و تربيتديني)، 4/4. نقد موثر سامانهها و نظامهاي اجرائي ديني موجود. به نظر ما، از جملة ضروريترين نوآوريها، تأسيس و تنسيق برخي دانشهاي ديني جديد است، سه دانش «فلسفة دين» (مشتمل بر مباني همة حوزههاي هندسة معرفتي دين)، «منطق اكتشاق گزارهها و آموزههاي ديني» و «فلسفة معرفت ديني» و از مهمترين آنها است كه در اين مقاله به اختصار به بيان تعاريف، ساختار، غايت و رسالت هر يك و نسبت و مناسبات آنها با همديگر مي پردازيم. تكون يك علم، گاه حاصل قرنها تأمل و تحقيق مولد دانشمندان و دغدغهداران يك حوزة معرفتي است. سرآغاز پيدايش يك دانش، تولد پارهاي پرسشهاي جديد و تلاش براي پاسخگويي بدانها است، كه تدريجاً توسعه و تكامل مييابد و با انضمام به بخشي از ميراث علمي موجود، سرانجام در هيأت يك علم مستقل سامان ميپذيرد. امروز با علوم بيشماري مواجه هستيم كه از رهگذر ظهور پرسشها و پاسخهاي نو، و تركيب شدن با معارف موجود، انسجام گرفته و به صورت سامانة معرفتي جديدي بر منصة ظهور نشستهاند، چنانكه گاه ميتوانيم براي صد علم، ريشة واحدي سراغ كنيم. اين ويژگي (فرآيند ظهور و توسعة مسائل و معارف، و بسط و تجزية دانشهاي موجود و تولد علم جديد) در همة رشتهها و علوم رخ ميدهد و امري كاملاً طبيعي است. اينك، نگاهي گذرا ميافكنيم به سه دانش ضروريالتأسيس: فلسفة دين [اسلامي]، منطق اكتشاف دين، و فلسفة معرفت ديني. فلسفة دين
هر چند، فلسفة دين، به مثابه يك دانش يا گرايش مطالعاتي در حوزة دينپژوهي، هم اكنون موجود است، اما به نظر ما علاوه بر آن كه فيلسوفان دين، اديان محقَّق ـ و نه منزَّل را، كه تا مرز تناقض از همديگر دواند، موضوع اين دانش انگاشتهاند، (رک: هيک، 1378: مقدمة مؤلف) امكان «فلسفة دين» واحد و مطلق قابل تأمل است؛ به دليل آفت اعمي و حداكثري انديشي، يا اخصي و مصداقينگري (آلنابي، 1382، ص22) بانيان و باحثان اين رشته دربارة، تلقي از دين، كه نوعاً بر مصداق اسلام انطابق ندارد، «فلسفة دينِ» موجود، ـ كما هو حقه ـ پاسخگوي مسائل سئوالات دربارة دين اسلام نيست. از اينرو ما نيازمند تنسيق فلسفة دين [اسلامي] هستيم. در فصل نخست كتاب فلسفة دين، اين انگاره را به اجمال توضيح دادهام (رشاد، 1383: فصل اول). فلسفة دين، با علم كلام و كلام جديد تفاوت دارد. هرچند مباحث و مسائل مشترك بسياري ميان آن دو وجود دارد اما حيث ورود و روش و رويكرد دو دانش در مسائل، متفاوت است. كلام، دانشي است كه دين را از درون ـ يا توأماً از درون و برون ـ مورد مطالعه قرار ميدهد. مهندسي گزارههاي لاهوتي و دفاع از دين برعهدة اين علم است. فلسفة دين عهدهدار مطالعة فرانگر و عقلاني امهات مسائل دين است. دانشهاي فرانگر ديگري نيز در قلمرو دينپژوهي وجود دارند كه به دين و دينداري، از بالا مينگرند و آنها را از بيرون مطالعه ميكنند، مانند جامعهشناسي دين كه تحركات و كنش و واكنشهاي جامعة دينداران و رفتار جمعي متدينان را از آن جهت كه جمع ديندارند، از بالا و از بيرون آن جامعه مورد مطالعه قرار ميدهد. همچنين مانند روانشناسي دين كه يك دانش فرانگر است و رفتار فرد ديندار را از آن حيث كه ديندار است مطالعه و توصيف ميكند. اما رويكرد مطالعاتي آنها لزوماً عقلاني نيست؛ زيرا جامعهشناسي دين در مطالعات خود از قواعد جامعهشناختي، و روانشناسي دين از قواعد روانشناختي، ـ كه عمدتا تجربياند ـ بهره ميگيرند؛ نيز موضوع مطالعة اين دانشها نفس دين و امهات مسائل آن نيست، و فقط اين فلسفة دين است كه به روش، رويكرد و با قواعد عقلاني، و نفس دين را مورد مطالعه قرار ميدهد. هرچند فلسفة دين در جامة جديد خود، در مغرب زمين تكون و توسعه يافته است و فيلسوفان دين غرب، نوعاً هشت تا ده مسأله را به عنوان مسائل فلسفة دين برميرسند (رک: هيک،1372). اما به اعتقاد ما و براساس تعريفي كه ارائه شد، محدود كردن مباحث اين دانش به مسائل مزبور، توجيهي ندارد؛ و به رغم نقش تأسيسگر فرنگيان در اين رشته، تأييد همة ديدگاهها و مدعيات آنان الزامي نيست. دينپژوه براي كشف قضاياي دين و فهم متون ديني، نخست بايد تلقي روشني از مبادي پايه و متغيرهاي تأثيرگذار بر تكون معرفت دين كسب كرده باشد سپس به كشف و فهم بپردازد؛ مسائلي همچون مصدر و منشاء، ماهيت و گوهر، غايت و قلمرو، مدارك و منابع، زبان، معناداري و عقلانيت دين و . . .، عمدة مباحثياند كه مبادي عزيمت براي اكتشاف دين و گزارهها و آموزههاي ديني را تشكيل ميدهند. اگر تلقي از اين مبادي غلط باشد، لاجرم معرفت ديني به خطا خواهد رفت، مباحث فلسفة دين، بخش قابل توجهي از مبادي اكتشاف را تشكيل ميدهد؛ به نظر ما مباحث درخور بررسي در فلسفة دين به شرح زير است: مباحث فلسفة دين
1. چيستي دين (= دربارة دين)
در اين فصل مباحثي مانند عنوانهاي زير قابل درج است: 1-1. تعاريف دين. 2-1. گوهر و صدف يا حاق و حاشية دين. 3-1. هدف يا اهداف دين. 4-1. قلمرو دين. 5-1. كاركردهاي دين. 6-1. پلوراليزم ديني (= مسألة وحدت و تنوع اديان). 7-1. كمال، جامعيت و جاودانگي دين. 8-1. ايمان. 9-1. تجربة ديني. 10-1. عبادت. 2. منشأ دينس
زير اين عنوان، انگارههاي: روانشناختي، زبانشناختي، تاريخي، جامعهشناختي و . . .، در باب ظهور دين در بوتة پژوهش قرار ميگيرد. 3. معرفت دين
در اين بخش مسائلي همچون: 1-3. فهمپذيري دين. 2-3. منابع و مدارك شناخت دين. 3-3. زبان دين (= وحي) 4-3. تطور فهم دين و هرمنوتيك متون. مختصات «منطق كشف» مطلوب. 4. نسبت و مناسبات دين با: فلسفه، علم، عرفان، اخلاق، فرهنگ، هنر و . . .
5. امهات مدعيات ديني:
در اين مبحث نخست «توجيهپذيري باورداشتهاي ديني» و «معناداري گزارههاي ديني» سپس عنوانهاي زير بايد مورد ژرفكاوي قرار گيرد: 1-5. خدا (مفهوم و ادلة اثبات و انكار)؛ اين موضوع مهمترين و گستردهترين مسألة فلسفة دين قلمداد ميشود و تفصيل شايان زير مجموعهاي اين عنوان، فراتر از حوصلة اين فهرست است. 2-5. صفات. 3-5. شرور و كاستيها (مسألة عدل، رحمت، حكمت خدا و هدفداري حيات). 4-5. خلقت و نحوة پيدايش وجود (و مسألة آغاز). 5-5. مجرد و مادي. 6-5. وحي و نبوت. 7-5. اعجاز. 8-5. معناي زندگي. 9-5. اختيار. 10-5. شعائر، آداب و مناسك ديني. 11-5. تكليف و نظام اخلاقي جهان (و مسألة فرجام تاريخ). 12-5. سعادت. 13-5. خلود نفس. 14-5. معاد (سعادت و شقاوت ابدي). درخورد گفت است كه: الف. برخي از عناوين به طور استطردادي يا از باب تتميم مباحث اصلي فلسفة دين (با توجه به تعريف مختار) و برخي ديگر از سرهماوايي با سنتگزاران اين دانش، در فهرست گنجانده شده است. ب. هر چند مسائلي همچون: نياز انسان به دين، انتظار آدمي از دين، علل اقبال و ادبار به و از دين، و . . .، به گونة تطفلي قابل طرح در فلسفة دين هستند، اما قرابت اين بحثها با انسانشناسي، روانشناسي، جامعهشناسي و تاريخ اديان افزونتر است. ج. بسياري از مسائل ياد شده، به اعتباري مسألة فلسفة دين و به اعتباري ديگر از مسائل دانشهاي خويشاوند با آن، به شمار ميروند، بدينرو لاجرم، به نوعي در آميختگي صوري در مسائل علوم ذويالقربي بايد تن در داد. د. جاي طرح مسائل اختصاصي اديان مانند: «تثليث و تجسد خدا»، دينشناسي تطبيقي (مقايسهاي) يا كلام خاص هر دين است. منطق اكتشاف گزارهها و آموزههاي ديني
دانشي كه اكنون آن را تحت عنوان اصول فقه ميشناسيم، روزگاري به مجموعهاي كمشمار از اصول، قواعد و ضوابط كشف و فهم احكام، اطلاق ميشد. اين مجموعه در آغاز در خلال فصول فقه، مورد بحث قرار ميگرفت، و فقيهان در مقام استنباط احكام الهي به آنها تمسك ميجستند، اما به تدريج اين اصول، قواعد و ضوابط از سوي مولفان كتابهاي فقهي به صورت مستقل و بهعنوان مقدمة فقه سامان گرفتند تا اينكه با تولد پرسشهاي جديد و توليد پاسخهاي آن، اين بخش تدريجاً فربه و فربهتر گشت و سرانجام از فقه جدا شد و تحت عنوان يك علم مستقل با نام علم اصول فقه تشخص يافت. به نظر ما علم اصول فقه موجود، حاجتمند تنسيق و توسعه، تكميل و تجزيه است؟ اين علم در صورت فعلي ـ به رغم عمق و غناي شگرف و شگفت خود ـ براي پاسخگويي به برخي پرسشها و نيازهاي جديد كه امروزه پيش روي مقولة كشف و فهم دين قرار گرفتهاند كافي نيست؛ و اين به رغم آن است كه علم اصول فقه كنوني، خود حاوي مايهها و مواد اصلي چند علم مستقل است، و بدين جهت استطاعت لازم را براي تجزيه و توسعه دارد، و از اينرو ضروري است كه اين علم، ضمن تنقيح و تكميل، به علوم بالقوه نهفته در خود تجزيه و تفصيل يابد و در اين ميان، سامانة علمي جامع و مانعي با عنوان منطق اكتشاف گزارهها و آموزههاي ديني كه مشتمل بر علم عام كشف دين و روشگانهاي اختصاصي حوزههاي ديني خواهد بود، صورت بندد. طرح چنين ادعايي امروز ـ با نظر به آنچه در خصوص توسعة علوم گفته شد ـ امري كاملا طبيعي است، البته شانس قبول و كاميابي اين اقتراح و ادعا، در گرو عوامل بسياري است؛ و ازجمله اين عوامل ـ و بلكه مهمترين آنها ـ آن است كه اين پيشنهاد بهگونهاي كاملا علمي و دقيق، طرح و تبيين گردد تا در جامعة علمي مربوط، كاري درخور، تلقي گردد؛ اين بدان معنا است كه دانش جديد و مدل پيشنهادي بايد از چنان عمق، وسعت، غنا و دقتي برخوردار گردد كه بتواند در محضر ارباب فن از صلاحيت خود دفاع كند، چندان كه يك فقيه، اصولي، مفسر، متكلم زبردست، در مواجهة با ماحصل اين تلاش علمي، و مشاهدة مبنا و منطق مدعا، به كاركرد خاص و كارآمدي بديلناپذير و متفاوتش با ديگر دانشها، اذعان كند و بپذيرد كه وجود آن، خلاء روششناسي براي اجتهاد روزآمد و كارآمد را پر ميكند. طبعاً چنين دانشي مباني، مفاهيم و مهندسي خاص خويش را ميخواهد و اصطلاحات و ادبيات مخصوص به خود را ميسازد. از جمله بارزترين كاستيهاي علم اصول رايج، غفلت از نقش و سهم همة عوامل و متغيرهاي دخيل در تكون و تحول معرفت ديني، و قهراً نپرداختن به ضبط و قاعدهمند كردن تأثير آنها در اكتشاف دين است. شناخت و طرز كاربست عوامل و متغيرهاي «حقاً» و «بحق» دخيل در تكون و تحول معرفت ديني، مسألة كانونيِ كشف قضاياي ديني و فهم متون مقدس است. عوامل موثر در تكون درك آدمي از دين، و تحول معرفت ديني، در مجموع، به سه گروه فرضي، تقسيم ميشوند: 1ـ مبادي و عوامل حقاً و بحق موثر در تكون معرفت ديني؛ يعني متغيرهايي كه واقعاً در شكلگيري فهم ما از دين تاثير ميگذارند و دخالت آنها نيز بجا ميباشد (يعني دين را بايد براساس همين مبادي و متغيرها فهميد)؛ بهعنوانمثال عقل از جهاتي گوناگون در كشف دين و دينداري، قابليت مبدئيت دارد؛ عقل اساس توجيه ابلاغ وحي به آدمي و ضرورت نبوت به شمار ميرود؛ انسان چون عاقل است، مختار است، و چون آزاد است مكلف و مسئول است؛ حيوانات چون فاقد علم و اختياراند مخاطب دين تشريعي و مكلف و مسئول نيز نيستند. انسان نيز اگر عاقل نبود، مجبور ميبود و خداوند او را نيز ـ همچون ديگر حيوانات ـ فقط به هدايت تكويني راهنمايي ميفرمود. «بايد و نبايد»، شايستة موجودي است كه قادر به تشخيص «بد و خوب» است و ميتواند هر كدام از آنها را ترك كند و به سمت ديگري ميل نمايد. به عبارتي، فهم دين، در مورد انسان برابر با كشف تكاليف جوانحي و جوارحي است؛ هم فهم، دين هم فعل ديني، وظيفة آدمي است؛ چون آدمي از نعمت خرد برخورددار است؛ هم بايد و هم ميتواند، به كشف و كاربرد مرادات الهي اهتمام و قيام كند؛ خواه ناخواه آدمي با عقل پارهاي گزارهها و آموزههاي لاهوتي را در مييابد؛ به مدد خرد متون وحياني و مقدس را تفهم ميكند، درك خود و ديگران از متون را ميسنجد و ...؛ از اينرو، دخالت عقل در كشف دين قهري است و هرچه بهرة عقلي يك فرد افزونتر، فهم او از دين صائبتر و عميقتر و وسيعتر. وقتي گفته ميشود عقل بهعنوان يك مبدا و عامل، حقاً و بحق در فهم دين دخيل است، يعني قهراً و نيز ضرورتاً، عقل در كشف و كاربرد دين دخالت ميكند و خداوند به عقل اجازه، بلكه وظيفه چنين دخالتي را داده است و اين عامل (مبدأ) را در ابلاغ دين خود منظور داشته است. 2ـ مبادي حقاً اما نابحق دخيل؛ يعني عواملي كه واقعاً در شكلگيري فهم ما از دين دخيلاند اما اين دخالت بيجا و به ناحق است، و اگر راهي براي خنثيكردن تاثير اين نوع از عوامل پيدا نشود، فهم ما از دين به خطا خواهد رفت. مانند تأثير پيشفرضهاي نادرست در درك دين و فهم متون مقدس. مثلاً اگر كسي برداشتي درست از خدا و اوصاف او، به مثابه «مصدر دين» به كف نياوره باشد، فهم كلام او هرگزش ممكن نخواهد شد. چنانچه كسي معتقد باشد مثلاً عدل از خدا الزامي نيست و خداوند ميتواند ظالم باشد، از نسبت دادن گزارهها و آموزههاي ظالمانه به دين نخواهد پرهيخت؛ يعني با اين پيشانگارة غلط، خواه ناخواه، در فقه و اخلاق ظلم توجيه و تجويز خواهد شد. 3ـ گروه سوم، عواملي هستند كه در فهم دين «دخيل انگاشته ميشوند» ولي واقعاً دخيل نيستند تا چه رسد كه دخالت آنها بحق ارزيابي شود يا نابحق. با اين حال، عدهاي بر دخيل بودن اين عوامل اصرار ميورزند. به عنوان مثال، برخي افراد به گونهاي مبالغهآميز اعتقاد دارند اگر در آن سوي كيهان ذرهاي بجنبد، چون همة عوالم با يكديگر در پيوند هستند، عالم ما، از جمله فهم ما از دين نيز متاثر ميشود (سروش، 1375). همچنين ممكن است عواملي تاثير جزئي بر فهم آدمي بگذارند اما عدهاي با مغالطة تعميم جزئي، نقش و سهم كلان و كلي در پيدايي و سامانيابي معرفت ديني براي آن عوامل قائلند! مثلاً ميگويند: كه تمام فهم ما را از دين پيشگمانهها، پيشانگارهها و پيشدانستههاي ما شكل ميدهند چندان كه مفسِّر با مفسَّر جابهجا ميشوند!(شبستري، 1375: ص247) بسته به اينكه چه انتظاري از دين، و چه انگاره در باب دين و مسائل آن داشته باشيم و يا چه پيشدانستهاي فراچنگ ما باشد، فهم ما از دين آنسان تعيّن خواهد پذيرفت! به عنوان مثال اگر انتظار ما از دين به اين صورت باشد كه دين، علاوه بر حيات اخروي، حيات دنيوي ما را هم اداره ميكند، آنگاه ناخودآگاه در متن ديني، شواهد و دستورهايي را سراغ خواهيم گرفت كه اين نگاه را تأييد كنند و عملاً نيز چنين آموزههايي را به چنگ خواهيم آورد؛ همينطور، اگر كسي به عدم ارتباط ميان دين و زندگي دنيوي، و محدود بودن دين به تنظيم رابطة شخصي و معنوي عبد با رب معتقد باشد، و همة بايد و نبايدها، شايد و نشايدهاي دين را صرفا با هدف سعادت اخروي ـ و نه دنيوي ـ و منحصر در حوزة حيات شخصي تلقي كند، وقتي به سراغ آيات و روايات برود، توجيه همين انگاره را در آنها خواهد ديد و متوجه خواهد شد كه دين همانطور است كه او فرض نموده و همة مسائل دين در محدودة توصيههاي اخروي ميگنجند و كاري به امور دنيوي آدمي ندارند؛ لذا از ديدگاه او حكومت ديني و اقتصاد، سياست و حقوق ديني و اسلامي نيز وجود نخواهند داشت. اما اگر پيشفرض مفسر، جز اين باشد، دريافت او از دين نيز جز اين خواهد شد!! البته روشن است كه هرگز چنين نيست؛ زيرا بسياري از مواقع، ما با انتظار دريافت جواب خاصي به سراغ قرآن يا حديث ميرويم اما با خلاف آن مواجه ميشويم و به اشتباه خود پي ميبريم. كما آنكه ممكن است گاه نيز خاليالذهن به سراغ متون برويم و با ذهني مايهور و بارور از متن خارج شويم! نيز چنان كه گاه با انتظار و توقع، سراغ متن ميرويم و تهيدست بيرون ميآييم! پس پيشفرضها و توقعات پيشيني ما، عامل تام شكلدهندة ذهن و فهم ما از دين نيستند، البته مقصود ما انكار مطلق هرگونه تاثيرگذاري گمانهها و انگارهها و نگرههاي پيشيني فهمنده در فهم دين، نيست، بلكه اين تاثيرگذاري تنها در حد اجمال و به صورت قضية موجبة جزئيه، پذيرفتني است، و اين ميزان تأثيرگذاري اين متغيرها، در زمرة تقسيم مبادي و عوامل بحق و نابحق دخيل و دخيلانگاشته، قابل درج است. پس، مبادي يا عوامل و متغيرهاي نقشآفرين و سهمگذار در تكون و تحول معرفت ديني، سه دستهاند: 1ـ مبادي و عوامل حقاً و بحق دخيل، 2ـ مبادي و عوامل حقاً اما نابحق دخيل و 3ـ مبادي و عوامل دخيل انگاشته شده. وظيفة ما ـ به عنوان مفسر دين ـ اين است كه مبادي و عوامل حقاً و بحق دخيل در فهم دين را ساماندهي و قاعدهمند كنيم و حاصل اين كار، شكلگيري منطق كشف دين خواهد بود. جلوگيري از دخالت عوامل نابحق دخيل در فهم دين كه موجب بروز خطا در معرفت ديني ميشود نيز وظيفة منطق كشف دين است؛ منطق كشف دين، با تبيين عوامل موثر و غيرموثر منظورداشت ضوابط مربوط به كاربرد عوامل حقاً و بحق دخيل، و بازداشت عوامل مخرب، ما را از خطا در كشف و فهم، صيانت خواهد كرد. بدون برخورداري از پارهاي آگاهيها و پيشديدها، ما نميتوانيم با دين مواجه شويم؛ از اينرو برخورداري از پارهاي ديدگاههاي كلي دربارة دين، پيش از مواجهه با متون مقدس، امري الزامي است. مثلاً ما بايد بدانيم بپذيريم كه اين عالم، نظامي و ناظمي دارد و بشر نيز جزئي از منظومة هستي است و حاجتمند قانون و نظمي است كه بايد از سوي ناظم اين منظومه، به او ابلاغ گردد؛ سپس اين پيشديدها به صورت نهادها و مبادي پايه، مبناي اصول و آگاهيهاي ديگري قرار گيرند، آنگاه برآيند مباني در قالب قواعد و ضوابط صورتبندي شود و از تنسيق سازمند آنها دستگاه روشگاني شكل گيرد كه نامش منطق اكتشاف دين است. وقتي ميگوييم اين عالم از نظم و نظامي برخوردار است، نتيجه ميشود ناظم آن بايد حكيم باشد؛ زيرا موجود فاقد حكمت نميتواند پديدآورندة نظم باشد، و وقتي او فردي را براي هدايت خلق ميفرستد، ضرورتاً بايد براساس حكمت دستور دهد و تعاليم او حكيمانه باشد؛ همچنين وقتي دين و دستور حكيمانه باشد، پس بايد آن را به كمك عقل بتوان فهميد؛ حكيمانهبودن حكم، اقتضاء ميكند كه به واسطة خرد، قابل درك باشد. براي درك عقلاني، نيازمند كشف قواعد و ضوابط عقلي هستيم؛ اين استنتاجاتِ متتالي، به تدريج ذهن ما را شكل ميدهند تا زمينه و ابزار ورود ما به عرصة كشف و فهم دين مهيا گردد، و از اين پس خواهد بود كه ما به متون براي كشف تفصيلي دين مراجعه خواهيم كرد. همچنين (پيش از مواجهة با متن دين) بايد در باب مختصات هويتي دين ـ مانند اينكه آيا دين يك پديدة بشري است يا حقيقتي وحياني و ماورائي ـ آگاهي داشته باشيم. توجه به خصلت قدسي و ماورايي دين، در مقام كشف قضايا و فهم متون ديني دستاوردهاي بسياري خواهد داشت. همچنين لازم است در خصوص قلمرو دين ـ كه آيا دين تنها عهدهدار تنظيم رابطة شخصي و فردي عبد با خدا در امر آخرت است يا دين دنياساز و دنياگر هرچند آخرتمآل است (همين فرق فارق دين با مكاتب بشري نظير ماركسيسم است) ـ اطلاعات و آگاهيهايي در اختيار داشته باشيم. بدون در دست داشتن چنين آگاهيهايي نميتوانيم به حريم معنايي دين نزديك شويم. مخاطبان دين داراي خصائل و خصائصي هستند: از جمله اينكه آدمي كه مخاطب دين است، در مقام «تفهم دين» به عنوان مفسر و نيز در مقام «تحقق دين» به عنوان مكلَّف، از تواناييهايي برخوردار است و از ناتواناييهايي رنج ميبرد. خداي «حكيم» در ابلاغ و تفسير دين و نيز در اجرا و تكليف ديني، بايد اين تواناييها و ناتوانيها را منظور داشته باشد. همچنين انسان دوگونه نيازمندي دارد: نيازهاي ثابت و نيازهاي متغير. پس شارع حكيم بايد دستورهاي دوگانهاي كه بتواند نيازهاي دوگانه بشر را پاسخ دهد، به او ابلاغ فرموده است. پس شناخت ما از انسان و مخاطب دين نيز در فهم ما از دين تاثير ميگذارد. به تبع مبادي مصدرشناختي، مخاطبشناختي و انسانشناختي، اصول معرفتشناختي نيز پا به دائرة «مبادي كشف دين» ميگذارند. ميزان امكان دسترسي به شناخت حقايق، ابزارهاي دستيابي به معرفت، نحوة دستيابي به معرفت و ... از مسائلياند كه پيشاپيش بايد با تكليف خود را ـ به عنوان فهمنده و مفسر ـ با آنها مشخص كرده باشيم تا بتوانيم به حوزة فهم دين وارد شويم؛ زيرا به تناسب آنكه مثلا عقل را حجت بدانيم يا ندانيم، مسلما تلقي ما از دين فرق خواهد كرد و درك ما از متون ديني تفاوت خواهد داشت. در صورت اعتقاد به عدم حجيت عقل، بدون اعتنا معقوليت و عدم معقوليت، به عقائد و احكام خلاف عقل تن در خواهيم داد اما اگر عقل را حجت و معرفتزا انگاشتيم، فهم ما از دين و مسائل اساسي مربوط به آن، خردورزانه و احكام استخراجي از آن خردمندانه خواهد بود، پس معرفتشناسي ما نيز در فهم ما از دين تاثير ميگذارد. شناخت خصائل و خصائص حوزههاي دين (عقائد، اخلاق، احكام و ...) در مقام استنباط، نقشآفرين است؛ هر حوزهاي اقتضائاتي دارد و اين اقتضائات در روششناسي كشف دين، تأثيرگذار است؛ كما اينكه موضوعشناسي نيز در درك حكم موضوعات دخيل است؛ و وقتي موضوع حكمي تغيير ميكند، حكم نيز بهتبع آن تغيير مييابد. مثلاً تنباكو يك موضوع است، فقيه ميگويد: چون در لسان ادلة نقلي، از مصرف تنباكو نهي نشده است پس مباح است. اما در شرائطي تنباكو به ابزار استعمار براي تخريب اقتصاد و غارت ثروت يك كشور اسلامي تبديل ميشود، موضوع عوض ميشود و لذا حكم نيز تغيير ميكند. و لذا فقيه به تحريم آن حكم ميكند. وقتي تنباكو به موضوع جديدي تبديل ميشود كه استقلال كشور را مخدوش ميكند، مصرف آن معني ديگري پيدا ميكند. براساس قاعدة فقهي «نفي سبيل» گرفته از آية «لَن يَجْعَلَ اللهُ لِلكافرينَ عَلي المُومنينَ سَبيلاً» سلطة كفار بر مسلمانان ممنوع است، پس هر چيزي كه سبب اين سلطه گردد نيز حرام خواهد بود. اينچنين، حكم، به تبع تغيير موضوع، عوض ميشود، و فقيه فتوي به حرمت مصرف تنباكو ميدهد. منطق اكتشاف دين، سامانة كلاني است كه عهدهدار طرح و شرح اصول و امهات و مشتركات روششناسي كشف دين است، اما براي هر كدام از حوزههاي معرفتي دين (علم، عقايد، اخلاق، احكام و تربيت و ...) و در مرحلة بعد براي هركدام از شاخههاي هر حوزة معرفتي (مثل اقتصاد، حقوق، سياست و ... در حوزة احكام) روششناسيهاي تخصصي خاصي تدوين گردد. يعني پس از آنكه كليات و امهات منطق كشف دين را تبيين كرديم، در مرحلة دوم براي استنباط حكمت نظري و حكمت عملي ديني، سپس براي حوزههاي معرفتي دين، روشگانها و روششناسيهاي جداگانهاي سامان دهيم. اين روششناسيها نيز از همان كليات و امهات منطق كشف دين اخذ خواهد شد. رسالت اصلي دانش منطق اكتشاف دين
منطق اكتشاف دين، داراي رسالتها و كاركردهاي بسياري است، از جمله: يك . مضبوطساختن برآيند مبادي پايه در فهم دين، نخستين رسالت منطق اكتشاف دين است. چنان كه گفتيم: اكثر اين مبادي از فلسفة دين و پارهاي از آنها نيز از مطلق فلسفه و يا معرفتشناسي و امثال اين علوم به دست ميآيند. منطق كشف دين، قواعد و ضوابطي را براساس اين مبادي، استنباط و تنسيق ميكند؛ اگر فرض شود كه خدا، حكيم، عادل و رحيم است ـ كه چنين است ـ آنگاه قاعدهاي با عنوان قاعدة لطف به دست خواهد آمد؛ يعني خدا براساس اوصاف پيشگفته، هميشه توفيق هدايت را براي بشر فراهم ميكند و هرگز نعمت هدايت را از بشر سلب نميكند؛ قاعدة لطف در مقام فهم عقايد ديني، در علم كلام، و در مقام استنباط احكام ديني، در علم فقه كاربرد دارد. پس يكي از كارهاي منطق فهم دين اين خواهد بود كه كاركردها، بروندادها و دستاوردهاي روششناختي مبادي فهم دين را مضبوط سازد؛ ساختن و پرداختن كاركردهاي روششناختي مبادي به صورت قواعد و ضوابط، كار اين دانش است. بهكار بستن قواعد و ضوابطي كه منطق كشف دين سامان داده است. وظيفة دانشهاي كلام، فقه، اخلاق و ... است. دو . چنانكه پيشتر گفته شد، عوامل موثر و محتملالتأثير در تكون كشف/ فهم دين، و ذيسهم در شكلگيري معرفت ديني، سه گروه هستند:1ـ عوامل و متغيرهاي حقاً و بحق موثر در تكون فهم دين و تحول معرفت ديني،
2ـ عوامل حقاً اما نابحق دخيل.
3ـ عوامل دخيل انگاشته شده. دومين وظيفة منطق كشف دين (علاوه بر مضبوطكردن عوامل حقاً و بحق موثر)، جلوگيري از دخالت عوامل نابحق دخيل در فهم دين است. با اين توضيحات، منطق اكتشاف دين عبارت خواهد بود از دستگاه روشگاني جامع كشف ارادة متحقق و تكويني، و مشيت متوقع و تكليفي الهي. يعني اين دانش، امكان كشف ارادة تحقق يافتة الهي در قلمرو تكوين، و مشيت ابلاغ شدة الهي در قلمرو تكليف را، فراهم ميسازد.
روشگانهاي تخصصي
دين دستگاه معرفتي معيشتي، متشكل از آموزهها و گزارههاي همسازي است كه از سوي مبدأ هستي براي تامين كمال و سعادت انسان به او الهام يا ابلاغ شده است. به تعبير ديگر: نيمي از دين، مشيت تكويني و تحققپيداكردة الهي، و نيم ديگر آن، مشيت تشريعي او است، كه هنوز به بشر ابلاغ شده است؛ بسا مشيتهاي متحقق الهي، و مطلوبهاي متوقع او كه به بشر ابلاغ نشدهاند و بشر نيز به آنها دست نيافته است. كمااينكه دين نفسالأمري در قالب شرايع، تدريجاً به بشر ابلاغ گرديد؛ شرايع، تكميل تدريجي ابلاغ الهي هستند. در برخي روايات آمده است كه وقتي حضرت حجت* ظهور ميفرمايند، تعاليم و آموزههاي جديدي را نيز ارائه ميكنند. يعني آن بزرگوار برخي تعاليم را متناسب با عقلانيت و موقعيت بشرِ تكامليافتة عهد فرج (كه بسا به توسط رسول اكرم* از سوي خداوند نازل شده بوده اما تاكنون به ما ابلاغ نشدهاند) اعلام خواهد فرمود. گزارههاي ديني، از مشيت متحقق حكايت ميكنند، يعني از «هستها» و «نيستها» گزارش ميكند. به عنوان مثال، دين ميگويند: خدا هست، ملك هست، بهشت هست، نظام احسن بر جهان حاكم است، دوزخ هست، و ...؛ نيز ميگويند: خدا شريك ندارد، شر مطلق و فتور و تفاوت در خلقت نيست. مجموع اين گزارهها، گزارههاي لاهوتي و مقدس هستند و طبعاً متعلق ايمانند. گزارههاي ديگري نيز يافت ميشوند كه از آنها بايد به گزارههاي غيرلاهوتي تعبير كرد. گزارههاي علمياي كه در متون دين مذكور است؛ مثلاً در قرآن از كيهان و زمين و دريا و ... سخن به ميان آمده، يا پيامبر اكرم* مانند يك طبيب و زيستشناس از عارضة جسماني، اثر يك دارو و خاصيت يك ماده و يا از وضعيت يك جاندار، خبر ميدهند، اين گزارهها غيرلاهوتي هستند. پس بخشي از دين كه مجموعة از گزارههاي واقعنماست، خود به دو گروه گزارههاي لاهوتي و غيرلاهوتي، قابل تقسيم است، كما اينكه بخش ديگر دين نيز كه آموزههاي ديني را تشكل ميدهند، خود دو گروهند:1. دستوري و بايدي (احكام)
2. ارزشي و شايدي (اخلاق).
گروه اول موارد و مصاديق بايدها و نبايدهاي محكمي و به تعبير ديني حلالها و حرامها را مشخص ميكنند اما گروه دوم (آموزههاي ارزشي) شايدها و نشايدهاي خُلقي را تشكيل ميدهند. هر گروه از گزارههاي دوگانه (لاهوتي و غيرلاهوتي) و نيز هر گروه از آموزههاي دوگانه (احكام و اخلاق)، حوزة خاصي را تشكيل ميدهند و نيازمند روشگان اكتشاف اختصاصي و مستقلياند. و ما به مجموع دستگاه و سامانههاي روشگاني، منطق اكتشاف دين اطلاق ميكنيم. چنان كه گفتيم: متعلق هر كدام از اين حوزههاي معرفتي دين، خصائل و خصائصي دارند كه در كشف گزارهها و آموزههاي آن حوزه و در فهم متون معطوف به هريك از حوزهها بايد منظور باشند. بنابراين ضروري است كه منطق اكتشاف دين پارهاي روشهاي تخصصي و اختصاصي در اختيار بگذارد كه اختصاصات متعلقها و موضوعات در آن ملحوظ شده باشد تا با هركدام از آنها حوزة خاصي كشف و فهم تواند شد. البته روشگانهاي تخصصي، گاه به اعتبار اختصاص به حوزة موضوعي مشخص، تخصصي قلمداد ميشوند؛ (مثلاً استنباط حوزة عقايد، روشگان خاص ميطلبد) گاه از آن جهت كه اختصاص به فهم و كاربست هريك از مدارك و دوال (عقل، فطرت، وحي تشريعي، سنت قولي، سنت فعلي) به اقسام تخصصي مختلف تقسيم ميشوند. روشگانهاي تخصصي كاربرد مدارك و دوال، به دو گروه قابل تقسيماند: 1ـ سامانههاي روششناختي تفسير متون مقدس و مدارك بروني؛ كه مشخص ميكنند چگونه بايد قرآن و سنت را بفهميم. 2ـ سامانههاي روششناختي كاربرد دوال دروني، يعني روششناسي كاربرد عقل، فطرت و ... در كشف دين. پس منطق كشف دين، علاوه بر كليات و مشتركات، شامل روشگانهاي تخصصي موضوعي، مدركي و ... تشكيل ميشود، آنچنان كه ميتوان برخي از آنها را به مثابة دانشي مستقل قلمداد كرد و منطق كشف دين را رشتهاي علمي در نظر گرفت كه همة اين دانشها را دربر ميگيرد، اما فعلاً ما كل اين مجموعه را يك دانش تلقي ميكنيم. اينك در پايان اين بخش، فشردة محورهاي مباني منطق اكتشاف گزارهها و آموزههاي ديني را ميآوريم.
سامانه و ساختار مباني منطق اكتشاف دين:
درآمد) فرآيند اكتشاف و تفهم دين:
فهم دين، با عزيمت از «مباديپايه» و با كاربست متعامل ـ متناوبِ (ديالكتيك ـ ديناميك) «مدارك و دوال» معتبر، به قصد كشف و تنسيق «نظامهاي معرفتي ـ معيشتي» ديني براي تحقق «غايات دين»، فراچنگ ميآيد؛ «فرآيند تفهم دين» را به شكل زير ميتوان نمودار كرد: تذكار:
شكلهاي هندسي (دائرة مركزي، پنجضلعيها، مثلث) همچنين جهت هر يك از اشكال و نيز محل هر يك از عناصر در اضلاع و زوايا، جملگي معنيدار است. 1. برآيند خصائص مبادي پاية كشف دين:
1/1. تعريف و تقسيم مبادي اكتشاف دين: 1/1/1ـ مبادي مصدرشناختي (اوصاف مصدر دين)، 2/1/1ـ مبادي ماهيتشناختي (مختصات اساسي دين)، 3/1/1ـ مبادي مخاطبشناختي (خصائص مخاطـب/ مفسـر)، 4/1/1ـ مبادي معرفتشناختي (دوالّ حجت)، 5/1/1ـ مبادي متعلق/ موضوعشناختـي (هويتشناسي حوزههاي معرفتي ـ معيشتي دين و متعلق آنها). 2/2. شرح برآيند روششناختي منظورداشت خصائل و خصائص هر يك از مبادي، در كشف دين (و فلسفة معرفت ديني). 2. مدارك و دوالّ عام و اصلي دريافت و درك دين:
1/2. تعريف و تقسيم مدارك و دوال (1. فطرت، 2. عقل، 3. كتاب، 4. سنت قولي، 5. سنتفعلي) 2/2. شرح ساختار مباحث و مسائل مدارك دين، 3. حوزهها و نظامهاي معرفتي/ معيشتي دين:
1/3. تعريف و تقسيم حوزهها (و نظامها)ي معرفتي دين (1. بينش ديني، 2. منش ديني، 3. كنش ديني، 4. دانش ديني، 5. پرورش ديني). 2/3. برآيند و برونداد خصائل و خصائص «متعلق» هر يك از حوزههاي معرفتي، در روشگانهاي تخصصي تفهم و تنسيق نظامهاي معرفتي/ معيشتي دين. ويژگيهاي منطق جامع اكتشاف دين (مدل پيشنهادي)
1. واقعگرايي در منظورداشت تأثير مبادي و متغيرهاي حقا دخيل، 2. مبناگروي در مدركگزيني و احتجاج (دليليت و استدلال)، 3. كاربست متعامل/ متناوب حلقوي مدارك (= ديالكتيك دوالّ)، 4. تأمين پويايي و معنازايي در مفهومسازي ديني (خصلت ديناميكي معرفت ديني = فرگشت يابندگي و انطباقپذيري نظامهاي معرفتي ـ معيشتي دين). 5. جامعنگري در گسترة كاربرد. فلسفة معرفت ديني
وقتي ما معرفتي از دين به دست ميآوريم، براي تشخيص ماهيت آن، و نيز انواع و علل تطور معرفت ديني، خطاهاي ممكن و علل وقوع خطاها، رهيافتهاي گوناگون به معرفت دين، و نيز آسيبشناسي معرفت حاصل شده، به يك سلسله مطالعات كلان، فرانگر و عقلاني نيازمنديم، كه بايد در هيأت يك دانش مستقل سامان يابد، ما چنين دانشي را فلسفة معرفت ديني ميناميم. فلسفة معرفت ديني را ميتوان اينگونه تعريف كرد: فلسفة معرفت ديني، مطالعة فرانگر عقلاني محصَّلِ كاوش موجه براي كشف دين است. فلسفة معرفت ديني فرانگر، و مشرفانه، موضوع خود را تحليل ميكند. از آنجا كه فلسفة معرفت ديني بايد به گونهاي عيني و براساس ارائة شواهد در موضوع خود جستجو كند به تحليل عقلاني آن بپردازد؛ در تعريف آن ميتوان استقرا را نيز درج كرد و چون معرفت دينيِ به دست آمده از كاربرد منطق كشف دين را مورد بررسي قرار ميدهد، «محصَّل كاوش موجه براي كشف دين» موضوع فلسفة معرفت ديني خواهد بود. وقتي با هر نوع منطق كشف، به سراغ مدارك و متون دين ميرويم و معرفتي ديني شكل ميگيرد، به خودي خود اين سوال مطرح ميشود كه آيا اين معرفت صائب است يا غيرصائب؟ (درست است يا غلط) و گاه در اثر توجه خود مفسّر يا توجهدادن ديگران، متفطن ميشود كه در مقام كشف دين و فهم متون، خطا كرده است. درخصوص ماهيت معرفت ديني سه ديدگاه وجود دارد: 1ـ ديدگاه افراطي، كه معتقد است همة آنچه به صورت معارف در اختيار ماست، بيكم و كاست، مقدس و منطبق با نفسالامر دين است. 2ـ ديدگاه تفريطي، كه ميگويد: اصولاً معرفتي كه ما از مدارك دين بهدست ميآوريم، هرگز نميتواند با واقع دين انطباق داشته باشد. اين ديدگاه معرفت ديني و دين را دو چيز مطلقاً مجزا از يكديگر ميداند (سروش، همان). 3ـ ديدگاه سوم بر آن است كه اگر با روشگان صحيح و منطق موجه و مدارك و دوال معتبر، عزم اكتشاف دين كنيم، معرفتي بهدست ميآوريم كه احتمال دارد يكسره صائب باشد و احتمال دارد برخي از گزارهها و آموزههاي آن، با واقع دين مطابقت نكند، اما علم اجمالي داريم كه اكثر آنچه فراچنگ آوردهايم، به واقع اصابت كرده است و قضاياي خطا نيز چون اگر به روش معتبر، كسب شده باشد موجه است (صاحب اين مقاله، از اين مقال جانبداري ميكند). به نظر ما، اگر آدمي با منطق صحيح به اكتشاف دين بپردازد، چون خداوند علام، علم به استعداد و استطاعت ذهني و عملي انسان و واقعيتهاي مرتبط داشته است، رهاورد سعي آدمي را براي كشف دين، موجه و حجت انگاشته، زيرا با فرض خطا در برخي موارد: اولاً اينگونه خطاي آدمي جرم نيست، چون انسان در اين خطا، نه مقصر بلكه قاصر است و ثانياً از آنجا كه انطباق يا عدم انطباق معرفت بهدستآمده با واقعِ دين، معلوم نيست، فرد موظف به اعتقاد و التزام به همان معرفت حاصل است. امكان اصابت نظر فرد خبره و متخصص، صدچندان بيش از خطا در نظر عامي و جاهل است، و التزام به نظر ظنيي محتملالخطا از توقف مختلكنندة حيات اجتماعي و فردي و يا عمل به نظر فرد غيرمتخصص، بسي معقولتر و به صواب نزديكتر است؛ به همين دليل عقلاء نيز عامل به دستور خطاي متخصص را ملامت و يا متخصص خاطي را كيفر نميكنند، خداوند دو حكم ظاهري و واقعي دارد و هر يك از دو حكم، در جاي خود موجه و معتبر است. فلسفة معرفت ديني مشخص ميكند كه چه عواملي در تحقق معرفت ديني دخيل هستند و چه عواملي دخيل نيستند. علاوه بر اين، آسيبشناسي و خطاشناسي در معرفت ديني نيز به عهدة فلسفة معرفت ديني خواهد بود. يعني اين دانش مشخص ميدارد كه آيا معرفت به دست آمده از دين، سره و صحيح است يا ناسره و خطا؟؛ لازم به ذكر است كه بين «معرفت دين» با «معرفت ديني» بايد تفاوت گذاشت. معرفت ديني معرفتي است منسوب به دين و شايد كاملاً با متن واقع دين منطبق نباشد، لذا تركيب را به صورت «وصفي» بهكار ميبريم و نه به صورت مضاف و مضافاليه، اما معرفت دين، تركيب اضافي است و در تركيب اضافي، دين، موضوع فهم و معرفت است و آنچه فهميده ميشود عين دين است. در تركيب وصفي معرفت، موصوف به صف ديني است؛ يعني معرفت از حيثي و به اعتباري ديني است. اين حيث ميتواند همان حيث اصابت و انطباق معرفت با واقع دين باشد، و ميتواند حيث ديگري مانند ديني و معتبر بودن منطق استنباط باشد. از همينرو است كه برحسب مورد، ما گاه اصطلاح معرفت ديني را بهكار ميبريم، و گاه از اصطلاح فهم يا معرفت دين استفاده ميكنيم. غايت منطق اكتشاف دين و ثمرة كاربست قواعد آن، تحصيل معرفت صائب از دين و كشف گزارهها و آموزههاي آن است، و اگر دستگاه منطق، دقيق و درست، طراحي شده باشد، دستآورد آن بايد معرفت دين باشد، اما احتمال هرگونه خطايي، ناشي از فقدان صلاحيت در مفسر يا خطا در كاربرد منطق، وجود دارد؛ علت اين كه تعبير «معرفت ديني» را در عبارت فلسفة معرفت ديني بهكار ميبريم، همين است كه فلسفة معرفت ديني بعد از كاربست منطق اكتشاف دين، شكل ميگيرد و محصول كاربرد منطق كشف دين را باز ميرسد. بهرغم گستردگي حوزة موضوعي فلسفة معرفت ديني، هنوز اين مبحث در جهان اسلام بهصورت يك دانش مستقل سامان نيافته است؛ اما مسائل مربوط به آن را كموبيش ميتوان در خلال آثار و علوم يافت؛ البته نه با اين تفصيل و دقت و سازمانيافتگي كه اكنون مطرح ميكنيم. با توجه به مباحثي كه باز گفتيم، ساختار دانش فلسفة معرفت ديني، چنين خواهد شد: ساختار مباحث فلسفة معرفت ديني
فصل اول) ماهيت معرفت ديني:
سرشت و صفات پديدة معرفت ديني عليالاطلاق، و خصائص معرفت دينـي، براساس تعريـف مختـار (مانند1. روشمنـدي،
2. مبناگروي مداركـي و احتجاجي،
3. عينيت (انطبـاق حداكثري با واقع دين)،
4. انسجام،
5. انعطاف و تحولپذيري،
6. تكامل يا بندگي و . . .)
تذكار:
ميان صفات معرفت ديني به معني مختار با معرفت ديني به معني «مطلق برداشتهاي منسوب به دين»، نسبت عام و خاص منوجه برقرار است.فصل دوم. تكون معرفت ديني:
بررسي فرآيند، و تحليل و تفكيك انواع مبادي ذينقش و ذيسهم در تكون معرفت دينيفصل سوم. گونهشناسي تطبيقي روشگانها و رهيافتهاي مهم موجود در باب تحصيل معرفت ديني:
بررسي تاريخي استقرائي و گروهبندي طولي (= در زمان) و عرضي (= همزمان) مشارب و مناهج معرفت ديني.فصل چهارم. تحول معرفت ديني:
بررسي استقرائي عيني علل و انواع تحول در معرفت ديني و ارزيابي نظريههاي تحول و ارائة نظرية مختار.فصل پنجم. تخطي معرفت ديني:
شناسايي موانع كشف دين و فهم مدارك دين و نيز عوامل نابحق دخيل در تكون و تحول معرفت ديني، و بررسي روشها و قواعد و معايير بازشناسي سره از ناسره.فصل ششم. ارزش معرفتي معرفت ديني:
بررسي نسبت معرفت ديني با نفسالأمر دين و فهم صائب آن.فصل هفتم . ساختار معرفت ديني:
تقسيم ثلاثي يا رباعي يا خماسي قلمرو دين و مبنا و منطق طبقهبندي گزارهها و آموزههاي ديني در حوزهها و نظامهاي معرفتي مستقل. فصل هشتم. بروز و برآيند دادههاي فلسفة معرفت ديني در منطق كشف/ فهم دين و نظريهپردازي ديني.
تذكر:
بازپژوهي فرانگرانه ـ عقلاني دانشهاي مستَنبَط از كتاب و سنت نيز (با لحاظ اقتضائات مربوط) ميتواند بهعهدة فلسفة معرفت ديني باشد. چنان كه ملاحظه ميشود، فصول فلسفة ديني را ما در هشت محور طراحي كردهايم اما از اين ميان، دو محور از آنها به دو مسألهاي كه مهمترين و اصليترين رسالت فلسفة معرفت ديني قلمداد ميشوند، ميپردازند: 1ـ «تكون معرفت ديني»، كه به بررسي فرآيند و تحليل و تفكيك انواع مبادي ذينقش و ذيسهم در تكون معرفت ديني ميپردازد. 2ـ «تحول معرفت ديني»، كه به بررسي استقرايي، عيني و پسيني علل و انواع تحول در معرفت ديني و ارزيابي نظريههاي تحول و ارائة نظرية تحول خواهد پرداخت. اين دو مسأله، اصليترين و مهمترين مباحثي هستند كه ذيل عنوان فلسفة معرفت ديني قابل طرح و بررسياند و اصولاً حتي مسألة «ماهيت معرفت ديني»، يعني بررسي سرشت و صفات معرفت ديني، قابل اتخاذ و اصطياد از دو محور فوق است. مسأله آسيبشناسي و «تخطي معرفت ديني» نيز بهنحوي به همين دو مسأله باز ميگردد. ارزش معرفتي معرفت ديني، مبتني بر اين دو مسأله است. تقريباً مسأله كانوني فلسفة معرفت ديني، يكي تكون معرفت ديني است و ديگري تحول آن است و عمدة چالشهايي كه طي يكي دو دهة اخير در ايران، و پيش از آن در ساير نقاط جهان اسلام و پيشتر از آن نيز در غرب مطرح بوده و هست، همين دو مسأله است و ساير مسائل بهنحوي از انحاء ماخوذ و يا مترتب به اين دو مسأله و نوع پاسخي كه از آنها بهدست ميآيد، هستند. لازم به ذكر است كه از اين دو مسأله، تكون معرفت ديني بر تحول معرفت ديني مقدم است. مسألة تكون معرفت ديني، از حيثي با مسألة كشف گزارهها و آموزههاي دين و از حيث ديگر تكوين معرفت ديني پيوند دارد. از اينرو، اينجا ميان منطق كشف دين و فلسفة معرفت ديني نقطة تلاقي پديد ميآيد كه لازم ميدارد فرقهاي بين اين دو دانش پيشنهادي (فلسفة معرفت ديني و منطق كشف دين) را روشن كنيم. زيرا آن سامانهاي كه به عنوان مباني منطق كشف دين و فهم متون دين پيشنهاد ميشود، بهنوعي پايههاي فلسفة معرفت ديني را نيز تشكيل ميدهد.يعني هر دو دانش در چارچوب مبادي پنجگانه «مدل پيامانگاري» دين (پيامدهنده، هويت پيام، پيامگيرنده، ابزار پيام، متعلق پيام) توجيه ميشوند اما حيث ابتناي دو دانش بر آن مبادي تفاوت ميكند؛ به اين معنا كه در منطق كشف دين، براي تكوين فهم دين (بهدستآوردن فهم متون دين و اكتشاف گزارهها و آموزههاي ديني) از يك سلسله نقطههاي عزيمت مشخص حركت ميكنيم كه در كل آنها را «مبادي كشف و فهم دين» ميناميم و چنانكه گفته شد، پنج گروه هستند.
در فلسفة معرفت ديني و بهويژه در مسأله اصلي آن، يعني تكون معرفت ديني همان مبادي مورد بررسي قرار گيرند تا دريابيم معرفت ديني چگونه تكون پيدا ميكند؛ زيرا تكون معرفت ديني خواهناخواه تحت تاثير همان مبادي پنجگانه صورت ميبندد و تحولي كه در معرفت ديني اتفاق ميافتد، نيز طبعا تحت تاثير و در چارچوب همان مبادي پنجگانه خواهد بود؛ كمااينكه منطق فهم متون و اكتشاف گزارهها و آموزههاي ديني نيز حاصل مضبوطسازي تاثير آن مبادي پنجگانه در فهم و كشف دين است؛ يعني وقتي آن مبادي پنجگانه را مضبوط ميكنيم و قواعد و ضوابطي را از آنها استخراج ميكنيم، منطق فهم دين به وجود ميآيد. بنابراين هر دو دانش با مسأله مبادي تكوين فهم و يا تكون معرفت ديني كاملا درگير هستند. در واقع از اين رو است كه اگر پرسش شود معرفت به دين چگونه تكوين مييابد؟ ميگوييم با تنسيق و مضبوطكردن كاربست آن مبادي. وقتي راجع به معرفت ديني (نه معرفت دين) هم كه بحث ميكنيم، ميخواهيم بگوييم كه معرفت ديني تا چه ميزان از آن مبادي تاثير ميپذيرد و آن مبادي چه تاثيري بر معرفت ديني ميگذارند؟ لذا هر دو دانش ـ ولي با تفاوت حيثي و تفاوت زاوية ارتباط ـ به اين پنج گروه از مبادي كاملاً مرتبط ميشوند.
تمايزهاي منطق اكتشاف دين و فلسفة معرفت ديني
تفاوتهايي ميان منطق فهم متون و اكتشاف گزارهها و آموزههاي ديني با فلسفة معرفت ديني وجود دارد و ميتوان تفاوت بين اين دو دانش را در قالب همان شيوههاي سنتي و متعارف تبيين كرد. معمولاً در مقام مقايسه بين دانشها، تفاوت و تشابه آنها را در ماهيت، روششناسي، موضوع، قلمرو و غايت، منابع و ... بررسي ميكنند. ما اينجا چنين نميكنيم و اين كار را به وقتي ديگر محول ميكنيم. عجالهًًْ تفاوتهاي ميان دو دانش را در برخي موارد، توضيح ميدهيم: 1. فلسفة معرفت ديني به نحو پسيني از مبادي و مكانيسم تكون معرفت ديني سخن ميگويد؛ به تعبير ديگر، اين دانش، فرايند و عوامل دخيل در شكلگيري معرفت ديني را «توصيف ميكند»، اما منطق كشف گزارهها و آموزههاي دين، عوامل حقاً و بحق دخيل در اكتشاف گزارهها و آموزههاي ديني را «اصطياد، تنسيق و توصيه ميكند». كار فلسفة معرفت ديني توصيف «وضع محقَّق» است، چون اين دانش دربارة «معرفت ديني موجود» بحث ميكند. پس فلسفة معرفت ديني از «هستها» سخن ميگويد، اما كار منطق كشف گزارهها و آموزههاي دين، تنسيق و توصية «وضع مطلوب» است؛ منطق كشف، ممكن است روششناسي منسَّق محقَّق موجود را نقد كند. پس در منطق اكتشاف، سخن از «بايدها»ست. بدين جهت است كه آن را فلسفه ميدانيم اما اين را منطق. بنابراين نگاه فلسفي به آن مبادي پنجگانه، فلسفة معرفت ديني را شكل ميبخشد اما رويكرد منطقي به اين مبادي، منطق كشف/ فهم گزارهها و آموزهها را به سامان ميدهد، اين تفاوت، مهم تفاوتها ميان اين دو دانش است. 2. فلسفة معرفت ديني در مقام توصيف فرآيند و عواملي است كه حقاً (بحق يا نابحق) در شكلگيري و تكون آنچه كه معرفت ديني بهمعناي عام ناميده ميشود، دخالت دارد. پس موضوع آن، تكوين و تكون معرفت ديني است و دائرة آن، مطلقِ عوامل دخيل، اعم از بحق يا نابحق. اما در منطق كشف دين و فهم متون ديني، تنها از عوامل بحق سخن ميرود؛ و اگر روششناسيها و منطقهاي متفاوتي وجود داشته باشد ـ كه دارد ـ هر صاحب منطق و طراح هر روشگاني ـ به تصور خود ـ ميخواهد عوامل حقاً و تنها بحق دخيل را تعيين و تنسيق كند. 3. محصَّل كاربرد منطق اكتشاف (يعني معرفت ديني)، موضوع فلسفة معرفت ديني را تشكيل ميدهد؛ يعني ما بايد به يك روشگان مشخصي براي درك دين دست يافته باشيم و آن را بهكار بسته باشيم و معرفتي توليد شده باشد تا در مورد آن معرفت در فلسفة معرفت ديني نتوانيم بحث كنيم. پس فلسفة معرفت ديني متأخر از مطلق منطق فهم دين است (نه از منطق فهم دين پيشنهادي ما) زيرا ما از دستاوردهاي فلسفة معرفت ديني در تكميل و ترميم منطق كشف دين پيشنهادي خود، بهره ميبريم. 4. بين روش فلسفة معرفت ديني با شيوة منطق كشف/ فهم دين نيز تفاوت وجود دارد. فلسفة معرفت ديني با شيوة فرانگر عقلاني دربارة موضوعش بحث ميكند و به همين دليل (به دليل عقلاني بودن شيوه) فلسفه ناميده شده است؛ اما منطق كشف دين نسبت به موضوعش لزوماً فرانگر نيست، و مهمتر اينكه از شيوة واحد و منبع واحدي بهره نميبرد از شيوه يا منبع آن به «آميختساختگان» تعبير ميكنيم؛ زيرا به نحو امتزاجي از مجاري و دوالّ معرفتي استفاده ميكنيم؛ با اين كه در فلسفة معرفت ديني ميتوانيم به نگرش عقلاني بسنده كنيم. البته ما معتقد نيستيم كه عقلانينگري، با تمسك به متن و مدارك دروني، منافات دارد، بلكه عقل علاوه بر نقشآفريني معرفتزايانه، در پارهاي از مباحث نيز وساطت ميكند و مقل را به استخدام طرح مباحث فلسفة معرفت ديني، در ميآورد. مثلاً گزارههاي خطا را با سنجش با گزارههاي مصرَّح و مسجّل ديني و براساس پيشفرض لزوم انسجام دروني تعاليم دين، به دليل عدم سازكاري، طرد ميكند. در اينجا عقل به شواهد درون ديني تمسك ميكند و اين تمسك در عين حال از پشتوانة فرآيند استدلال عقلي برخوردار است؛ به اين صورت كه عقل ميگويد شما اين گزاره را به دين نسبت ميدهيد، در حالي كه خود دين اين گزاره را نميپذيرد و معقول نيست كه گزارهاي را به منبعي نسبت دهيم كه خود آن منبع آن را طرد ميكند. يعني عقل در اينجا استدلال عقلي ميكند اما در عين حال يك پاي مسأله به درون دين مربوط ميشود و عقل در استدلال خود، به درون ديني استناد ميكند. در منطق، يك گونه دادوستد بين دوال اتفاق ميافتد؛ بهاينمعنا كه عقل خدماتي به نقل ميدهد، نقل نيز متقابلاً خدماتي را به عقل، و اينچنين يكديگر را تدارك ميكنند تا معرفت پديد ميآيد. از اين جهت، يكي ازاوصاف مدل پيشنهادي، «آميختساختگان» بودن آن است. 5. متعلق و موضوع فلسفة معرفت ديني، «معرفت ديني» است، ولي متعلق و موضوع منطق فهم دين، «معرفت دين» است؛ يعني در منطق فهم دين ميخواهيم از معرفت دين سخن بگوييم و از اين كه چگونه معرفت دين را فراچنگ آوريم. معرفت در اينجا تركيب به معني مصدري و در نقش مضاف به كار رفته است. اما در فلسفة معرفت ديني، دربارة معرفت ديني سخن ميگوييم. معرفت ديني در اينجا به معني مفعولي به كار رفته و تركيب نيز از نوع وصفي است. در منطق فهم دين از معرفت دين، يعني از فهم دين بحث ميكنيم، اما در فلسفة معرفت ديني از فهم ديني يا معرفت ديني سخن ميگوييم. بنابراين موضوع آن دو متفاوت خواهد بود. 6. فلسفة معرفت ديني، معرفت درجه دو است اما ممكن است منطق كشف دين را معرفت درجه يك قلمداد كنيم. معرفت ديني ميتواند مصاب نباشد، در نتيجه در فلسفة معرفت ديني ما ميتوانيم از معرفتهاي ديني، حرف بزنيم، و دربارة رهيافتهاي گوناگون و از حاصل منطقهاي گوناگون سخن بگوييم، ميتوانيم بگوييم اين رهيافت صحيح است آن رهيافت غلط؛ اين روش چنين نتيجه ميدهد، آن روش چنان نتيجه ميدهد. در فلسفة معرفت ديني، گويي يك نوع تكثر را پذيرفتهايم، چون وضع واقع را توصيف ميكنيم، و لذا اگر حتي روشگان و رهيافتي را قبول هم نداشته باشيم، ناچار بايد از آن بحث كنيم. اما در منطق كشف دين، بنا بر اصابت فهم و كشف واقع است؛ ولي در فلسفة معرفت ديني ما نميتوانيم موضوع را محدود كنيم و بگوييم فقط دستآورد روشگان و نيز معرفت ديني بايد بحث كنيم كه صحيح و صائباند. خلاصه و نتيجة مقال:
تأسيس دانشهاي اسلامي جديد، با توجه به توضيحاتي كه مذكور افتاد، براي پاسخگويي به پرسشها و چالشهاي معاصر (از جمله، دانشهاي زير) محرز است. الف. فلسفة دين:
دانش مطالعة فرانگر عقلاني دربارة امهات مسائل دين.(دستاورد: بررسي امهات مبادي فهم دين)
ب. منطق فهم دين:
دستگاه روشگاني كشف ارادة متحقَّق (تكويني) و مشيت متوقَّع (تكليفي) الهي، از رهگذر مضبوط ساختن برآيند روششناختي مبادي و عوامل حقاً و بحق موثر (ذيسهم و ذينقش) در تكون فهم دين و (نيز متغيرهاي بحق دخيل در) تحول معرفت ديني، و پيشگيري از تأثير عوامل نابحق دخيل در تكون و تحول. (دستاورد: مضبوطسازي تكون معرفت ديني)
ج. روشگانهاي تخصصي:
سامانـههاي روششناختي تفسير متـون مقدس، يا كاربست مدارك ديني، يـا استنباط و تنسيق حوزههاي معرفتي دين. (دستاورد: ميسر ساختن تكون و تنسيق علوم ديني) د. فلسفة معرفت ديني:
دانش مطالعة فرانگرانة «عقلاني ـ استقرائي» مسائل اساسي معرفتديني و دانشهاي مستنبَط. (دستاورد: شرح سرشت و صفات معرفت ديني؛ ساختار و فرآيند و تحول آن؛ رهيافتپژوهي، آسيبشناسي و ارزشسنجي معـرفت دينـي و ارائة نظرية تحول.)تذكار :
به پيوست، شرح پارهاي از تعابير و كلمات كليدي را، ميآوريم. ضميمه (اصطلاحشناسي: تعابير و كلمات كليدي) تذكارها:
يك) براي ورود به فضاي بحث، توجه به ادبيات و اصطلاحات پديدآمده در بستر ظهور يك مكتب، با نظريه يا علم، ضروري است؛ از اينرو براي دستيابي به وفاق ذهني و زباني با مخاطب، شرح مختصر برخي تعبيرها و كلمات كليدي را، اينجا ميآورم؛ البته فهرست اصطلاحاتي كه در مجموعة منطق اكتشاف دين و فلسفة معرفت ديني به كار ميرود، بسي بيش از مواردي است كه در اينجا درج شده است؛ ما به شرح تعبيرها و كلماتي كه حائز بيشترين كاربردند، بسنده ميكنم. دو) در مورد كلماتي كه داراي تعريفند يا همان تعريف مشهور را درج كردهايم، يا تعبير مختار يا پيشنهادي را آوردهايم و در مورد كلمات و تعابيري كه فاقد تعريف اما واجد تلقي متعارفند، سعي كردهايم شرحي گويا و متلائم با تلقي شايع باشد ذكر كنيم. سه) كلمات و تعبيراتي كه فاقد تعريف و نيز تلقي شناخته و پذيرفتهاي هستند، عباراتي را ـ به عنوان توصيف آنها، آنسان كه خود در منطق كشف دين اراده ميكنيم و به كار ميبريم ـ آوردهايم. چهار) هرچند در ساخت عبارت براي شرح هر يك از كلمات و تعابير فاقد تعريف، دقت كافي صورت بسته است اما اكثر آنها به توصيف مانندهترند تا تعريف، و لذا اصراري نيز بر پذيرش آنها به مثابه تعريف نداريم، بلكه از اصحاب ذوق و دقت، فروتنانه براي اصلاح و تكميل اين تعابير استمداد ميكنيم. اينك فهرست كلمات و تعابير كليدي: 1. دين:
دستگاه معرفتي ـ معيشتييي كه از سوي مبدأ حيات و هستي، براي تأمين كمال و سعادت آدمي به او الهام و ابلاغ شده است. به تعبير ديگر: دين عبارت است از مشيت متحقَّق (تكويني) و متوقَّع (تكليفي) ابلاغشدة الهي.2. اجتهاد:
به معني عام: كوشش براي فهم فطري و خردمندانة متون ديني در ظروف زماني ـ مكاني (= انساني) مشخص. در اصطلاح و به معني خاص: «تحصيل حجت بر احكام شرعي فرعي براساس ملكة بالفعل».3. اصطياد:
تلاش براي فهم دين به صورت غيرروشمند يا براساس مباني و منابع يا روشهاي غيرمعتبر.4. كشف دين:
درك صائب گزارهها و آموزههاي ديني.5. فهم دين:
تفسير صحيح متون مقدس دين.6. معرفت ديني:
محصَّل كاوش موجَّه براي كشف گزارهها و آموزههاي ديني.7. مدارك (دوال) دين:
حجتهاي بروني و دروني دريافت و درك مشيت تكويني و تكليفي الهي.8. مدارك بروني:
حجج بيرون از وجود مخاطب دين، مانند وحي نبوي، كلام و كردار شرعاني معصوم.9. دوال دروني:
حجتهاي تعبيه شده در درون آدمي؛ مانند عقل و فطرت.10. متون ديني (مقدس):
نصوصي كه از سوي مبدأ، نازل يا از ناحية انسانهاي معصوم صادر و به ما واصل شده است.11. سنت:
قول و فعلي كه با شأنيت هدايتگري معصوم(ع) صادر شده است. (كلّ ما صَدَر عَنِالْمَعصومِ دالاً عَلي رأيِهِ بِما هو هادٍ /كل ما صدر عن المعصوم داّلاً علي مشيت الله التشريعيهًْ بالمعني الاعم)12. قول يا فعل تشريعي (شرعاني):
سنت.13. قول و فعل تدبيري (عقلاني):
كلام و كردار غيرتشريعي صادر از معصوم(ع).14. فطرت:
سرشت ويژة آدمي كه منشأ پارهاي شناختها و گرايشهاي پيشابرهاني و پيشاآموزشي است.
15. عقل:
قوة معرفتزا و معناگر و سنجندة آدمي. 16. معرفتزايي:
كاشفيت؛ منبع توليد آگاهي بودن.17. معناگري:
كاركرد تفسيري يك مدرك نسبت به مدرك ديگر.18. درستيآزمايي:
واكاوي و سنجش صحت دلالات دوال.19. پيشانگارههاي فهمپذيري:
اصول موضوعي كه امكان فهم دين و تعيّن معنايي متون ديني را توجيه ميكند.20. مبادي پاية/ مبادي عزيمت:
عوامل و متغيرهاي «حقاً» و «بحق» ذيسهم و ذينقش در تكون معرفتديني.21. قواعد:
واحدهاي تشكيلدهندة روشها.22. ضوابط:
شروط و شرايط كارآيي و كاربرد روشها و قواعد.23. سنجهها:
ابزارهاي ارزيابي و سنجش معرفت ديني و تفسير متون ديني.24. آسيبشناسي معرفت ديني:
بازشناسي علل رخداد خطار در معرفت ديني.25. ارزشسنجي معرفتي:
ارزيابي معرفتشناسانة يك قضيه يا دستگاه معرفتي از نقطهنظر صدق و واقعنمايي.26. رويكرد (اتجاه):
زاوية ديد فهمنده در مقام كاوش براي فهم دين مانند عقلگرايي يا نصگرايي.27. رهيافت (منهج):
آنگاه كه يك رويكرد (يا چند رويكرد توأماً) يك دستگاه روشگاني تامانگاشتهشده در تحصيل فهم دين به كار ميرود.28. روش (اسلوب):
سامانة فراهمآمده از گروهي از قواعد و ضوابط همگن.29. تكون معرفت ديني:
شكلگيري درك موجه از دين.30. تعامل حلقوي:
ديالكتيك ـ ديناميكال / داد و ستد متناوب ـ متقابل معنافزايانه، معناگرانه و معناسنجانة دوال.31. تعامل درون مبدأي/ درون مدركي/ درون حوزهاي:
دادوستد حلقوي داخلي فروع و اجزاء يك مبدأ يا يك مدرك يا يك حوزه با يكديگر.32. تعامل بينامبادئي/ بينامداركي/ بيناحوزاتي:
دادوستد حلقوي بروني هر يك از مبادي با ديگري يا هر يك از مدارك با ديگري يا هر يك از حوزههاي معرفتي يا ديگري.33. تعامل بينااركاني:
داد و ستد متناوب هر يك از اركان سهگانه (مبادي، مدارك و حوزهها) با ركن ديگر.34. سرشت معرفت ديني:
ساخت و صفات ذاتي «محصَّل كاوش موجه براي فهم دين».35. تحول معرفت ديني:
هرگونه تطور ارتقايي يا قهقرايي در معرفت ديني.36. تحول ارتقايي:
تطور تكاملي معرفت ديني.37. تحول قهقرايي:
تطور تنزيلي يا تحريفي معرفت از دين.38. نظرية تحول:
سامانة عقلاني تبيين و توجيه «تطور معرفت ديني».39. قرائتپذيري:
برتافتن متن، برداشتهاي متفاوت بلكه متهافت را، آنسان كه از متن واحد معرفتهاي دستگاهوارة چندگانه فراهم تواند شد.40. فهم پذيري:
امكان تفسير عيني و كاشف از مراد ماتن.41. مطالعة فرانگرانة عقلاني:
پژوهش مشرفانة يك معرفت يا مقولة عمده با كاربرد توأمانِ عقل و استقراء برحسب مورد.42. نوفهمي و نظريهپردازي ديني:
هرگونه ابداع علمي موجه در زمينههاي «تفهم»، «مفاهيم»، «تفهيم» و «تحقق» دين.43. مباني نوفهمي و نظريهپردازي ديني:
اصولي كه امكان، جواز يا لزوم ژرفايش و گسترش و پردازش روشمند و روزآمد «منطق»، «ماده» و «صورت» حوزههاي معرفتي دين را تبيين و توجيه ميكند.44. نظامپردازي:
استنباط و تنسيق كلانْسامانهاي كاربردي، براي تحقق تمام دين يا حوزهاي خاص از آن.45. رهيافتشناسي:
مطالعة مناهج و مشربهاي درك دين.46. فلسفة دين:
دانش مطالعة فرانگر ـ عقلاني دربارة امهات مسائل و مدعيات دين.47. فلسفة ديني:
دانش هستيپژوهي مأخوذ از مدارك دين يا متلائم با دين.48. منطق اكتشاف دين:
دستگاه روشگاني دريافت و درك گزارهها و آموزههاي دين.49. فلسفة منطق كشف دين:
دانش مطالعة مبادي و مباني روشگان جامع اكتشاف دين.50. روشگانهاي تخصصي:
سامانههاي روششناختي تفسير هر يك از متون ديني، يا كاربرد هر يك از مدارك در فهم دين و يا استنباط و تنسيق حوزهها و نظامهاي معرفتي دين، يا سنجش و آسيبشناسي معرفت ديني.51. معرفتشناسي ديني:
بنا به تلقي متعارف امروز: مطالعة معرفتشناسانة معرفت ديني/ به معني صحيح، از آن جهت كه تركيب وصفي است: نظريهًْ المعرفة مأخوذ از/ يا منسوب به دين.52. فلسفة معرفت ديني:
دانش مطالعة سفرانگرانة «عقلاني ـ استقرائي» معرفت ديني.53. دينپژوهي:
هرگونه پژوهش و بررسي در دين و دربارة دين و نيز دينداري و دينداران.54. ساحتهاي معرفتي:
دو قلمرو اصلي معرفت ديني (حكمت نظري دين / حكمت عملي دين).55. حوزههاي قلمرو دين:
نظامهاي معرفتي ـ معيشتي پنجگانة دين (بينش، منش، كنش، دانش و پرورش).56. بخشهاي حوزة معرفتي:
شاخههاي فرعي هر حوزة معرفتي دين، مانند هر يك از امهات عقائد در حوزة بينشي دين (مثل خداشناسي).57. گزارههاي ديني:
قضاياي اِخباري ديني (لاهوتي و غيرلاهوتي).58. آموزههاي ديني:
قضاياي انشايي ديني (بايدي و شايدي).59. درونديني:
بنا به تلقي متعارف امروز: معرفت يا مسألة مأخوذ از متون مقدس/ نقلي اما بنابر نظر صحيح: هر آنچه از مدارك و دوال ديني معتبر ـ اعم از نقل و غيرنقل ـ بهدست آيد.60. برونديني:
بنا به تلقي متعارف: هر آنچه جز از متن مقدس فراچنگ آمد منابع و مآخذ
آلنابي . اف . سل، تاريخ فلسفه دين (1980-1875)، حميدرضا آيتاللهي، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، تهران، 1382، ص22. رشاد علياكبر، فلسفة دين، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندبشه اسلامي، تهران، 1383؛ فصل اول. سروش، عبدالكريم؛ قبض و بسط تئوريك شريعت، تهران، مؤسسة فرهنگي صراط، پنجم، 1375ش. شبستري، محمد؛ هرمنوتيك كتاب و سنت، تهران، طرح نو، 1375ش. هيك، جان، فلسفة دين، بهرام راد، انتشارات بينالمللي المهدي، 1372، تهران. هيك، جان، مباحث پلوراليسم ديني ، عبدالرحيم گواهي، موسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان؛ تهران، 1378، مقدمة مولف. دانشيار پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي تاريخ دريافت: 28/8/1384 تأييد: 21/9/1384 . راقم بيبضاعت، در طي مدت شش سال كار علمي مداوم، به طراحي و تنسيق منطق اكتشاف، و فلسفة معرفت ديني در هيأت دو دانش مستقل پرداخته است، از بارگاه بلند باري توفيق تكميل و عرضة آن را مسألت ميدارم. . به عنوان مثال، در حوزة طب با دانشهاي فراواني روبرو هستيم كه همگي آنها در آغاز تنها يك علم ـ علم طب ـ به شمار ميرفتند و طبيب كسي بود كه بر تمام اين علم ـ در حد عمق و غناي عصرياش ـ تسلط و تبحر داشت، اما امروزه علوم پزشكي، بهداشتي و پيراپزشكي و... چنان توسعه پيدا كردهاند كه متخصصشدن حتي در گوشة كوچكي از آن، از عهدة يك فرد خارج است. . راقم، كمالات و كاستيهاي اصول فقه كنوني را در فلسفة دين، فصل دوم، ص 39-28، برشمرده است. 1. به نظر ما، هندسة سه ضلعي معارف دين و تقسيم ثلاثي دادههاي ديني به سه بخش عقايد، اخلاق و احكام، دقيق و جامع نيست؛ زيرا تقسيمبندي مذكور، گزارههاي غيرلاهوتي فراوان مندرج در متن ديني را ناديده ميگيرد، درحاليكه اين گزارهها در چارچوب هيچكدام از عقايد، احكام و اخلاق قرار نميگيرند. بلكه تربيت را نيز ـ كه غايت دين است ـ ممكن است غير از عقايد، اخلاق و احكام بينگاريم و حوزههاي دين را به پنج حوزه تقسيم كنيم. در اينصورت منطق كشف دين نيز به تبع تقسيم خماسي دادهها و آموزههاي ديني شامل روشگانهاي پنجگانه خواهد بود. 2. اخباريون شيعه چنين ميپندارند: از باب نمونه رجوع كنيد به: امين استرآبادي، محمد، فوائد المدينه، 23 سال دهم / زمستان 1384