آزادي بيان در آموزههاي ديني و حقوق بشر
سيد مصطفي ميرمحمدي (1) چكيده:
حق «آزادي بيان» يكي از حقوق سياسي مدني انسان شمرده ميشود كه در آموزههاي مكتب اسلام تشويق و تأييد شده است.اين حق در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و بسياري از اسناد بين المللي پذيرفته شده است. مقاله حاضر، نخست به بيان اهميت و تعريف آزادي بيان ميپردازد، سپس آموزههاي اسلام را در خصوص آزادي بيان طي دو گفتار بررسي مينمايد. در گفتار نخست مواردي چون تعقل، تدبر، گفتگوي أحسن، اصل امر به معروف و نهي از منكر، اصل مشورت، حق انتقاد و نصيحت زمامداران به عنوان مباني تأييدكننده آزادي بيان در اسلام به شمار آمدهاند. در گفتار دوم نمونههايي از سيره عملي پيشوايان دين در خصوص آزادي بيان و به عنوان شواهدي بر بحث ارائه گرديدهاند. «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الإِْنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ» خداي رحمان، قرآن را آموزش داد. انسان را آفريد. به او بيان آموخت. (2) درآمد
آفريدگار جهان به مشيت حكيمانه خود انسان را موجودي آفريد كه ميانديشد و سخن ميگويد. نيروي تفكر و تكلم، دو فيض بزرگ خداوند است كه به آدميان بخشيد و لوازم آن دو را به طور طبيعي در وجود آنان به وديعه نهاد. در پرتو اين دو نعمت گرانقدر، خداوند، نوع بشر را بر ديگر موجودات برتري داد و به وي امتياز بخشيد. «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» (3) يعني: و به راستي فرزندان آدم را گرامي داشتيم، و آنان را در خشكي و دريا روانه داشتيم، و آنان را بر بسياري از موجودات كه خلق كرديم، برتري بخشيديم. «بشر سخن آفرين، با آفرينش كلام ميتواند افكار و انديشههاي دروني خود را بيرون بريزد و ديگران را از مقصود خود آگاه سازد. ميتواند منويات سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و اعتقادي خويش را كه كسي از آنها آگاه نيست به زبان يا قلم يا تصوير يا به گونهاي ديگر در اختيار ديگران قرار دهد. اين همان نعمت بيان است كه قرآن از آن ياد كرده است.» (4) اهميت، تعريف و تعيين محدوده بحث
«حق آزادي بيان يكي از آزاديهاي اساسي بشر است كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر و ميثاقهاي بينالمللي به رسميت شناخته شده است. اين حق در رديف آزاديهاي سياسي مدني و نسل اول حقوق بشر به شمار ميرود و تعهدات دولتها درباره اين دسته از حقوق از باب تعهدات به نتيجه (5) است»؛ يعني دولتهاي عضو ميثاقهاي مربوط، متعهدند بدون ملاحظه امكانات موجود و يا شرايط و اوضاع و احوال حاكم بر جامعه، اين حقوق را تضمين و محترم بشمارند. ماده نوزده اعلاميه جهاني حقوق بشر مصوب سال 1948 ميگويد: «هر فردي حق آزادي عقيده و بيان دارد. اين حق مستلزم آن است كه كسي از داشتن عقايد خود بيم و نگراني نداشته باشد و در كسب اطلاعات و افكار و دريافت و انتشار آن به تمام وسايل ممكن و بدون ملاحظات مرزي آزاد باشد». هر چند اعلاميه جهاني حقوق بشر، ماهيت يك «اعلاميه» را دارد؛ ولي تاييد مفاد آن در اسناد متعدد بينالمللي پس از آن و نيز در قطعنامههاي صادره از مجمع عمومي سازمان ملل متحد، بيشتر مفاد اين اعلاميه را به حقوق عرفي بينالمللي بدل ساخته است. ماده نوزده بند دو ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي مصوب سال 1966 (كه به سال 1347 به امضاي دولت ايران و در سال 1354 به تصويب مجلس رسيده است) مقرر ميدارد: «هر كسي، بدون هيچگونه ملاحظهاي، داراي حق آزادي عقيده و بيان است. اين حق مشتمل بر آزادي جستوجو و دريافت و رساندن اطلاعات و انديشهها از هر نوع، خواه شفاهي، كتبي، چاپ يا به صورت هنري يا به هر وسيله ديگر فارغ از ملاحظات مرزي است. با توجه به آن كه دولت ايران عضو اين ميثاق است و با ملاحظه ماده نه قانون مدني ايران كه ميگويد: «مقررات عهودي كه طبق قانون اساسي بين دولت ايران و ساير دول منعقد شده باشد در حكم قانون است» مقررات ميثاق مزبور در حكم قوانين عادي است و در كنار ساير قوانين، جزيي از حقوق موضوعي ايران محسوب ميشود. از سويي ديگر، حقوق ايران حقوق مذهبي است و مطابق اصل چهارم قانون اساسي همه قوانين و مقررات بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. بر اين اساس، بحث از حق آزادي بيان از زاويه آموزههاي اسلام، بحثي مطابق با واقعيت علمي و حقوقي در نظام حقوقي ايران است. اكنون نوبت آن است تا آزادي بيان تعريف شود. تعاريف چندي از آزادي بيان به عمل آمده است: 1ـ آزادي بيان (6) عبارت است از «آزادي افراد در بيان عقيده و ايراد نطق و خطابه بدون ترس از دخالت دولت». (7) 2ـ آزادي بيان (8) يعني: اظهار مطلب، نظر، عقيده و احساس، به صورت شفاهي يا كتبي يا تصويري يا به هر طريق ديگر. (9) تعريف نخست، تعريفي خاص از آزادي بيان است كه در آن آزادي سخن به عنوان نمونه روشن و غالب آزادي بيان، تعريف شده است، اما تعريف دوم، تعريف عام آزادي بيان است. كه در تحقيق حاضر همين تعريف دوم مدّ نظر قرار گرفته است. «در جامعه كنوني ما اين آزادي در قالب نوشتن كتاب، مقاله، انتشار مجله و روزنامه، سخنراني، كنفرانس، وبلاگ نويسي، تهيه برنامههاي راديو و تلويزيوني و مانند آن تحقق مييابد. اصل 24 قانون اساسي كه ميگويد: و نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند، مگر آن كه مخل مباني اسلام يا حقوق عمومي باشند...، هر چند برخي از مصاديق آزادي بيان را اعلام ميدارد؛ ولي به واقع ميتوان آن را اعلام اصل آزادي بيان به طور كلي دانست.» (10) اين حق در اصل 175 قانون اساسي نيز آمده است آنجا كه ميگويد: «در صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، آزادي بيان و نشر افكار با رعايت موازين اسلامي و مصالح كشور بايد تامين گردد» سخن درباره آزادي بيان بسيار است و زواياي مختلفي از آن ميتواند محل بحث و مطالعه قرار گيرد. ليك هدف اين مقاله آن است تا نشان دهد در آموزههاي مكتب حياتبخش اسلام، حق آزادي بيان بهگونه تحسين برانگيزي تشويق و تأييد شده است. روي سخن در اين تحقيق آن نيست كه اصرار ورزد آنچه در اعلاميه جهاني بينالمللي حقوق بشر آمده با شريعت اسلام سازگار است يا ناسازگار؛ بلكه هدف آن است كه نشان دهد در اسلام، به عنوان يك دين و شريعت، قبل از آمدن اعلاميهها و اسناد حقوق بشري، آزاديهايي از جمله آزادي بيان به نحو شايستهاي حمايت و تأييد شده است. اصول و ضوابطي كه فقيهان و حقوقدانان مسلمان با بهرهگيري از منابع اسلام در اختيار گذاشتند، راهنماي بسياري از مباحث از جمله آزادي بيان است. نبايد فراموش كرد كه زمينههاي تاريخي بحث از آزادي بيان و عقيده در غرب بيشتر متأثر از شرايط و فضايي بود كه كليسا بر جوامع حاكم كرده بود و رهايي از آن جز در تعريف چنين آزاديهايي فراهم نميگشت. اما در اسلام، اصول متعددي اين حق و بلكه در مواردي اين تكليف را، استوار داشته است.گفتار، رفتار پيشوايان دين، تأييدي بر حق آزادي بيان است كه مطلب را در اين باره طي دو گفتار پي ميگيريم. گفتار اول: مباني آزادي بيان در اسلام
در اسلام مؤيداتي چند بر استواري و استحكام آزادي بيان وجود دارد: اول: دعوت به انديشه، تدبر و تعقل
بيترديد انديشه داراي جايگاه رفيعي در اسلام است. آيات فراواني از قرآن كريم در مورد تعقل، تفقه، گفتوگو به طريق احسن وارد شده است كه هر يك نمونه روشني از آزادي بيان شمرده ميشوند. انديشه زماني شكوفا ميشود كه مجال طرح يابد. تدبر آنجا به بار مينشيند كه افكار نو زمينههاي آن را فراهم سازد. تفقه(جستوجوي در دين) بدون ابزار آن كي تواند كه انجام گيرد! بيترديد خلق سخن و نيز آثار به جاي مانده از منابع بشري و الهي در قالب كتاب، تاليف، حديث و مانند آن از مهمترين ابزار تفقهاند. قرآن در برخورد با مخالفان، آنان را به بيان دلايل خود فرا ميخواند: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (11) آنان كه از سخن بهتر پيروي ميكنند مژده بندگي خداوند دريافت ميدارند. اين دسته افراد، كساني هستند كه خداوندآنان را هدايت نموده و راه درست را نشان آنان داده است. اينان صاحبان خرد و انديشهاند.«... فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الأَْلْبابِ» (12) بشارت ده به آنان كه سخن را ميشنوند و از بهترين آن پيروي مينمايند. اينان كساني هستند كه خداوند هدايتشان فرموده و اينان همان خردمندانند. واضح است كه بحث روي خود «شنيدن» نيست؛ بلكه شنيدن راهي است براي پيروي و گزينش بهترين سخنان. بندگان خداوند آنگاه قادر خواهند بود «قول احسن» را برگزينند كه قول حسن و يا پايينتر، مجال طرح بيابد. فراهم ساختن چنين مجالي جز همان آزادي بيان نيست. اين سخن مشهور علي عليهالسلام : كه فرمود «انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال» نيز ناظر بر انتخاب سخن درست از ميان گفتههاي بسيار است نه آن كه گوينده كيست و در چه موقعيتي است. چه بسا! موقعيت سياسي، اجتماعي و كاريزمايي گوينده و دوستي و دشمني نسبت به وي در ترجيح سخن و نظر او مؤثر افتد. به ديگر سخن، براي اين جمله مشهور: «كلام الملوك، ملوك الكلام» جايي و مقامي نيست. آثاري كه با عنوان «احتجاج» اكنون در ميان مسلمانان ديده ميشود نمونهاي از بحثهاي منطقي و علمي پيشوايان دين با مخالفان هم عصر خود است. طبرسي صاحب كتاب «الاحتجاج» كه مباحثات علمي پيامبر صلياللهعليهوآله و پيشوايان شيعه را در اثر گرانسنگ خود گرد آورده است، در مقدمه كتاب، انگيزهاش را در تدوين كتاب چنين بيان ميدارد: «آنچه مرا به تأليف اين كتاب وادار نموده آن است كه برخي از دانشمندان هم كيش ما از روش استدلال و مناظره روي برتافتند و چنين گويند كه پيامبر صلياللهعليهوآله و ائمه هرگز مناظره ننموده و براي پيروان خود آن را روا نشمردند. مناسب ديدم كتابي را گردآوري كنم كه در آن استدلالات و مناظرات و گفتگوهاي به حق (مجادله) پيشوايان دين با مخالفان خود، در يكجا جمع شده باشد. و آنجا كه ائمه عليهمالسلام برخي را از ورود به اين مناظرات منع نمودند مربوط به آناني است كه از علم بهرهاي نداشته و در بيان مقاصد دين ناتوانند.» (13) بر اين اساس اگر آثاري با نام احتجاج، كه بيشتر در فرهنگ شيعي تدوين يافته است را مهمترين مدرك تاريخي حق آزادي بيان بدانيم، سخن به گزاف نگفتهايم؛ زيرا در آن مخالفان بيهيچ هراسي عقايد و ايدههاي خود را با صاحبان انديشه مطرح و به گفت وگو مينشستند. دوم: اصل امر به معروف و نهي از منكر
از اصول استوار نزد مسلمانان كه آيات فراواني از قرآن مجيد بر آن تأكيد دارد اصل امر به معروف و نهي از منكر است. قرآن، مسلمانان را جمعيتي ميداند كه يكديگر را به نيكي فرا ميخوانند و از نادرستي بر حذر ميدارند. «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (14) يعني: بايد از شما برخي خلق را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكاري امر و از نادرستي برحذر دارند. در اسلام مسؤوليت افراد از مسؤوليت كارگزاران جدا نيست. اگر دولتها جامعه را اداره ميكنند مردم نيز عضو همان جامعهاند. نظارت مردم بر كارگزاران از مواردي است كه در سيره حكومتي پيشوايان مسلمان وجود داشته است و مسلمانان بويژه در صدر اسلام در مقابل حكومت، احساس مسؤوليت ميكردند و نظارت بر اعمال و رفتار زمامداران را حق خود ميدانستند. (كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته) «امام علي عليهالسلام در وصيت خود به فرزندانش ميفرمايد: «لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولي عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم» يعني: از امر به معروف و نهي از منكر دست بر مداريد. نتيجه آن خواهد بود كه بدترين شما بر شما سلطه يابد، آنگاه دعا كنيد و به اجابت نرسد. (15) آنچه در ربط ميان امر به معروف و نهي از منكر با آزادي بيان گفتني است تقابل حق و تكليف است؛ يعني آزادي بيان، حق شمرده ميشود، اما امر به معروف و نهي ازمنكر تكليف. بنابراين، چه ربطي وجود دارد كه امر به معروف از مباني آزادي بيان محسوب شود؟ در پاسخ بايد دو رابطه مهم در اين تكليف را از يكديگر تفكيك نمود. نخست رابطه ميان اشخاصي است كه در آن، نظارت بر اجراي قانون و حمايت از اخلاق و همبستگي اجتماعي و اعتقادي، هدف قرار ميگيرد. ديگري رابطه دولت و مردم است كه ثمره آن از سوي حكومت، ارشاد و رهبري و از سوي مردم، نظارت و بازدارندگي است. در رابطه اخير، زماني ضرورت حق آزادي بيان بيشتر احساس ميشود كه شخصي بخواهد در برابر انديشه رايج و متكي به قدرت سخن گويد و انتقاد كند. روشن است كه تمجيد از قدرت نياز به حمايت ندارد؛ بلكه بياني كه با مانع قدرت روبه رو ميگردد، نيازمند حمايت است. آزادي بيان در صورتي چهره خارجي مييابد كه در برابر مانع قدرت اعمال شود. بر اين اساس، لازمه تحقق آزادي بيان، احساس تكليف و ضرورت بيان انديشه (امر به معروف و نهي از منكر) است.» (16) مسلمان نه تنها حق آزادي بيان دارد؛ بلكه مكلف به اعمال اين آزادي است. مسلمان بايد در برابر ستم و تجاوز بايستد و عاملان آن را به تكاليف اجتماعي و انساني و ديني خود ترغيب و وادار كند. بديهي است مسلمان آنگاه ميتواند حاكمان را از منكر نهي كند كه در بيان انديشه خود آزاد باشد. از اين روست كه اعلاميه اسلامي حقوق بشر مصوب وزيران خارجه كشورهاي عضو سازمان كنفرانس اسلامي به سال 1990 (معروف به اعلاميه قاهره) در ماده 22 خود در كنار حق آزادي بيان، «امر به معروف و نهي از منكر» را نيز جاي داده است. اين ماده چنين مقرر ميدارد: الف) هر انساني حق دارد نظر خود را به شكلي كه مغاير با اصول شرعي نباشد، آزادانه بيان كند. ب) هر انساني حق دارد براي خير و نهي از منكر بر طبق ضوابط شريعت اسلامي دعوت كند. «اين قضيه مشهور است كه خليفه دوم با آن كه به سختگيري و ترس مردم از وي معروف است در آغاز خلافت، در لابهلاي سخن خود با مردم چنين گفت: اگر من از صراط حق و عدالت منحرف شدم شما مرا راست كنيد. يكي از افراد عادي، دست به شمشير برد و فرياد زد: اگر تو راست نشدي با اين شمشير كج، راستت ميكنيم. كسي در آن جمع بر اين فرد مسلمان خرده نگرفت و عتابش نكرد. خليفه نيز نه تنها بر او سخت نگرفت؛ بلكه گفت: «خدا را شكر ميكنم كه در ميان مسلمانان كسي وجود دارد كه او را به راه راست ميبرد.» چنين گفتگوي مستقيم و علني بين رئيس دولت و افراد عادي يكي از زيباترين تصاوير دموكراسي و آزادي بيان است كه آموزههاي اسلام آن را با يك پيشينه طولاني به ارمغان آورده است.» (17) سوم: اصل مشورت
اصل مشورت نيز يكي ديگر از مهمترين اصول مورد توجه اسلام در امور فردي، اجتماعي و سياسي است كه لازمه منطقي و طبيعي آن وجود آزادي بيان است. قرآن كريم، پيامبر صلياللهعليهوآله را به مشورت با ياران و اصحاب فرمان ميدهد و ميفرمايد: «و شاورهم في الامر» يعني: با آنان مشورت كن! (18) به نظر برخي از فقيهان معاصر در اين آيه نكات برجستهاي وجود دارد: 1ـ شخص پيامبر صلياللهعليهوآله در مقام رهبر سياسي امت مخاطب اين دستور است؛ زيرا شخصيت پيامبر سه جنبه دارد. اول: شخص حقيقي و در مقام يكي از افراد برجسته جامعه بدون در نظر گرفتن سمت ايشان. دوم: صاحب مقام نبوت و تشريع. سوم: رهبري جامعه سياسي. در اين آيه، جنبه سوم شخصيت آن حضرت مورد خطاب است و او وظيفه دارد با مردم مشورت كند. 2ـ مرجع ضمير در «شاورهم» مردماند كه بايستي طرف مشورت قرار گيرند. مردم نيز بيواسطه و يا به واسطه نمايندگان خود طرف مشورت قرار ميگيرند. 3ـ «مقصود از «أمر» به قرينه سياق، سياستگذاري در زمينه عمومي است؛ زيرا وقتي مخاطب، شخصيت سياسي پيامبر صلياللهعليهوآله است موضوع تكليف نيز مسائل مربوط به سياستگذاري خواهد بود.» (19) روشن است چنانچه مردم، به طور مستقيم يا از طريق نمايندگان خود، نتوانند نظرات خويش را ابراز كنند، مشورت موضوع و هدف خود را از دست خواهد داد. مشورت زماني واقعي است كه بدون ترس از قدرت حاكم، بيان شود. بر اين اساس اجراي اصل قرآني مشورت با به رسميت شناختن حق آزادي بيان تضمين خواهد شد. چهارم: حق انتقاد و نصيحت به زمامداران مسلمان
حق انتقاد يكي از نمونههاي بارز حق آزادي بيان است. اين حق براي يكايك شهروندان محفوظ است و هر كس ميتواند دستگاههاي مختلف سياسي كشور را مورد انتقاد قرار دهد. به رسميت شناختن اين حق در عمل، زمامداران را وادار ميكند تا در پرهيز از نگاه تيز بين توده مردم و خردمندان جامعه، چنان عمل كنند كه كمتر هدف انتقاد قرار گيرند. آوردهاند كه پيامبر در واپسين روزهاي عمر شريف خود در مسجد حاضر شد و در آخرين سخنراني خود، ضمن سخناني به والي پس از خود، چنين گوشزد فرمود:«...و لم يغلق بابه فيأكل قويهم ضعيفهم...» در را به روي مردم نبندد (راه حضور آنان را باز گزارد) تا زورمندان ضعيفان را لقمه نكنند. (20) امام علي عليهالسلام در مورد زمامداري خود ميفرمايد: «اي مردم مرا بر شما و شما را بر من حقي است. حق شما بر من آن است كه از خيرخواهي شما دريغ نورزم... و حق من بر شما اين است كه در بيعت وفادار بوده و در آشكار و نهان خيرخواهي و نصيحت را از دست ندهيد.» (21) امام صادق عليهالسلام نيز بهترين هديه را بيان عيبها از سوي دوستان ميشمارد و ميفرمايد: «احب اخواني الي من اهدي الي عيوبي» محبوبترين برادرانم نزد من كسي است كه عيبهايم را به من هديه كند. (22) «به رسميت شناختن حق انتقاد از سوي حاكميت به سود اوست؛ زيرا در اين صورت علاوه بر آن كه پايبندي خود را به قانون نشان ميدهد، حكومت خود را نيز از آفات دراز مدت قانونشكني حفظ ميكند. نتيجه بستن راه انتقاد، پرداختن تاوان سنگين بيعدالتي و قانون شكني در دراز مدت است. بزرگترين ثمره انتقاد، اطلاعرساني است. هيچ حاكميتي از داشتن اطلاعات بينياز نيست. براي مثال اگر در سطح جامعه نارضايتيهايي بروز كند و گزارش آن را به مقامات نرسانند و يا ناقص برسانند، نتيجه چنين سياستي در دراز مدت، بيخبري سطح بالاي حاكميت از حقايق جامعه است. انتقاد ـ هر چند تلخ ـ مفيد است. اگر حاكميتي به هر دليل خود را بينياز از اطلاعات برآمده از انتقادهاي مردم بداند، باز نميتواند كاركرد انتقاد را ناديده بگيرد. وقتي فردي به هر دليل ـ حق يا ناحق ـ از كسي انتقادي دارد و آن را به زبان ميآورد، حس ميكند كه سبك شده است؛ اما اگر نتواند آنچه در دل دارد بگويد، تبديل به عقدهاي ميشود و به شكل ديگري كه غالبا خشنتر است، بروز پيدا ميكند.» (23) «نصيحت به زمامداران مسلمان» نيز بابي است كه در فقه سياسي اسلام گشوده شده است. (24) كتاب شريف اصول كافي در بابي با عنوان «النصيحة لائمة المسلمين» ميآورد پيامبر اسلام در مسجد «خيف» سرزمين منا و در مراسم حج در ميان مردم فرمود: «خداي ياري دهد آن كه سخنم را بشنود و آن را حفظ كند و نگه دارد و به آن كه نشنيده است، برساند... دل مرد مسلمان در سه چيز كينه و خيانت نميكند. عمل خالص براي خدا، نصيحت به زمامداران مسلمان و تحكيم جامعه اسلامي» (25) بديهي است نصيحت در اينجا، موعظه نيست. اين كار از دست هر مرد و زن سالخوردهاي به آساني بر ميآيد؛ بلكه نصيحت يعني: خيرخواهي و نماياندن راه درست به زمامدار. هدف در «نصيحت» آن است آنچه را كه واقعيت حيات سياسي و اجتماعي و زندگي ملتي ايجاب ميكند بيواهمه بتوان به صاحبان قدرت منتقل ساخت. در زبان تازي معني نصيحت آن است كه فردي را به چيزي كه صلاح است، بخوانند و از آنچه فساد است، دور سازند. (26) «حاكم يا عادل است و مشروع يا ستمگر است و نا مشروع. در فرض اخير دفاع از حقوق ديگران و فريادرسي ستمديدگان، مشمول و افضل الجهاد كلمة حق عند سلطان جائر، (27) ميشود كه در آن هر مسلماني از باب امر به معروف و نهي از منكر و در حد توان خود، زمامدار را به رعايت حقوق ديگران وادار ميسازد و آنجا كه حاكم عادل است و مشروع، مشمول النصيحة لائمة المسلمين ميشود. هر چند برخي عقيده دارند كه چنين خيرخواهي هر دو زمامدار عدل و جائر را شامل ميشود.» (28) «اكنون در جامعه بينالمللي، بشر به اين حد از مطالبات خود رسيده است كه اعلام دارد: هر كس حق دارد به صورت فردي يا جمعي از سياستها و اعمال مقامات و نهادهاي حكومتي در ارتباط با نقض حقوق بشر و آزاديهاي سياسي با ارائه دادخواست يا ساير روشهاي مناسب به مقامات قضايي، اجرايي، قانونگذاري يا هر مرجع صالح در نظام حقوقي كشورش، شكايت نمايد و مراجع مزبور ميبايست حكم خود را در مورد اين شكايتها بدون تأخير بي مورد صادر نمايند» (29) هر چند اين حق در قالب اعلاميه بيان شده است و اعلاميه براي دولتها الزام آور نيست؛ ولي از سوي ديگر از وجود چنين مطالباتي در رابطه ميان دولت و مردم خبر ميدهد. اين در حالي است كه مسلمانان، قرنها پيش در سايه آموزههاي اسلام و رفتار پيشوايان دين آموختهاند كه آنان حق و در مواردي تكليف دارند كه درباره عملكرد زمامداران خود، بيهيچ هراسي انتقاد كنند. اين يكي از شاخصهاي حكومت اسلامي به شمار ميآيد. اكنون نوبت آن است كه به ارائه نمونههايي از سيره پيشوايان دين در اين مورد بپردازيم. گفتار دوم ـ سيره پيشوايان دين و آزادي بيان
با مراجعه به تاريخ زندگي پيشوايان دين ميتوان دريافت كه آنان نه در گفتار؛ بلكه در عمل هم، تا آنجا كه به نظم عمومي و اخلاق جامعه آسيب نرساند در برابر افكار مخالف، اصل آزادي بيان را رعايت و ترغيب نمودهاند. سيره پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله ، نخستين بنيانگذار حكومت اسلامي در مدينه، اين بود كه اجازه ميدادند صاحبان حق، سخن خود را بدون ترس بيان كنند. انتقاد و اعتراض خود را بر زبان آورند و در برابر حاكم چشم و گوش بسته عمل نكنند. خداوند، پيامبرش را شخصيتي مهربان، خوش قلب و مردمدار معرفي ميكند و ميفرمايد: «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» يعني: چنانچه سخت دل و تند خو بودي مردم از اطراف تو پراكنده ميشدند. (30) سعه صدر، گشادهرويي و اخلاق كريمانه از مهمترين عوامل موفقيت آن پيامآور وحي بود. در اينجا به نمونه هايي از تاريخ زندگي پيامبر در مدينه اشاره ميكنيم؛ چرا كه حضرت در اين شهر، حكومت تشكيل داده و علاوه بر مقام نبوت، صاحب قدرت و حكومت نيز بود. «تاريخ نويسان اسلام مينويسند پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله سه روز پيش از وفات خود، به مسجد آمد به مردم گفت: هر كسي حقي بر گردن من دارد برخيزد و اعلام دارد؛ زيرا قصاص در اين جهان آسانتر از قصاص در روز رستاخيز است. در اين موقع،فردي به نام سوادة بن قيس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد «طائف» در حالي كه بر شتري سوار بوديد، تازيانه خود را بلند كرديد كه بر مركب خود زنيد، اتفاقا تازيانه بر شكم من اصابت كرد و من اكنون آماده گرفتن قصاصم. درخواست پيامبر صلياللهعليهوآله يك تعارف اخلاقي نبود؛ بلكه جدا مايل بود حتي يك چنين حقوقي را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نميگيرد، جبران نمايد. پيامبر صلياللهعليهوآله دستور داد بروند همان تازيانه را از خانه بياورند. سپس پيراهن خود را بالا زد تا سوادة قصاص كند. ياران رسول خدا با دلي پرغم و ديدگاني اشكبار منتظرند كه جريان به كجا ميانجامد. ناگهان ديدند سوادة، پيامبر صلياللهعليهوآله را در آغوش محبت گرفته و ميبوسد. در اين لحظه، پيامبر صلياللهعليهوآله او را دعا كرد. گفت: خدايا! از سواده بگذر همان طور كه او از پيامبر اسلام درگذشت.» (31) در اين واقعه گزارش نشده است كه كسي از حاضران در آن مجلس سوادة را مورد سرزنش قرار داده باشد و اين نيست جز آن كه پيامبر در سايه آموزههاي زندگيساز اسلام، مسلمانان را به گونهاي تربيت كرده است كه از هيچ مقامي نهراسند و آنان نيز آموختهاند كه ديگري را در دفاع از حق خود مانع نگردند. «در جنگ «حنين» وقتي پيامبر صلياللهعليهوآله سهمي از غنايم را به اقتضاي مصلحت به تازه مسلمانان داد برخي از انصار اعتراض كردند و انتقاد خود را به وسيله سعد بن عباده به اطلاع پيامبر صلياللهعليهوآله رساندند. در اين ميان مردي بنام ذو الخويصره با تندي رو به پيامبر كرد و گفت: من امروز كارهاي شما را دقيقا مورد بررسي قرار دادم و ديدم در تقسيم غنايم راه عدالت در پيش نگرفتيد! پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: اگر عدالت و انصاف نزد من نيست پس نزد چه كسي است؟ خليفه دوم از پيامبر صلياللهعليهوآله خواست تا اجازه دهد كه او را تنبيه كند؛ اما حضرت فرمود رهايش كنيد. آنگاه به سعد بن عباده كه به نمايندگي از انصار، پيام گلهآميز را منتقل كرد فرمود: همه آنان را در يك نقطه جمع كن تا من جريان را براي آنها تشريح كنم. و چنين توضيح داد: و شماها گروهي بوديد گمراه، به وسيله من هدايت يافتيد. فقير بوديد، بينياز شديد. دشمن بوديد، مهربان گرديديد. همگي گفتند درست است اي رسول خدا پيامبر فرمود: شما نيز ميتوانيد در مقابل به من پاسخ بگوييد و در برابر خدمات من، حقوقي را كه بر گردن من داريد به رخ من بكشيد و بگوييد: اي رسول خدا! روزي كه قريش تو را تكذيب كرد ما تو را ياري كرديم و پناه داديم. روزي كه تهيدست بودي تو را كمك كرديم. اي گروه انصار! چرا از مختصر مالي كه به قريش دادم تا آنها در اسلام استوار گردند دلگير شديد. آيا راضي نيستيد كه ديگران شتر و گوسفند ببرند و شما پيامبر را همراه خود ببريد. به خدا سوگند! اگر همه مردم به راهي بروند و انصار به راه ديگر، من راه انصار را برميگزينم. سخنان منطقي پيامبر، چنان در دل انصار جاي گرفت كه همگي گفتند: اي رسول خدا! ما به قسمت خود راضي هستيم و كوچكترين گلهاي نداريم.» (32) «پيامبر صلياللهعليهوآله جواني به نام اسامة بن زيد را كه سن او از بيست سال تجاوز نميكرد بر سپاهي كه گروهي از آنان از نظر سني چند برابر او عمر كرده بودند، به فرماندهي منصوب كرد. اين عمل پيامبر صلياللهعليهوآله انتقاد و اعتراضات بسياري در پي داشت. با اين كه اين رخداد مربوط به سالهاي آخر زندگي پيامبر صلياللهعليهوآله است و آن حضرت در بستر بيماري بودند، با وجود اين به مسجد آمد و از جمله فرمود: و ... فرماندهي اسامة بر برخي از شما گران آمده و انتقاد داريد. انتقاد شما تازگي ندارد. قبلاً نيز نسبت به پدر او انتقاد ميكرديد. هم پدر او شايسته فرماندهي است هم فرزند...،» (33) آنچه در اين واقعه جلب توجه ميكند اين است كه حضرت اعتراض و انتقاد آنان را عادتي ميداند كه در گذشته نيز وجود داشته است و اگر اين عادت بر خلاف دستورات الهي بود و مسلمانان حق انتقاد نداشتند، پيامبر به عنوان پيامآور دستورات دين، لازم بود آنان را از تكرار اينگونه رفتارها بر حذر دارد. در حالي كه چنين نكرد و به شيوه منطقي به آنان پاسخ داد.» «شخصي از پيامبر صلياللهعليهوآله طلب داشت و در مطالبه خود درشتي كرد. حضرت همچنان ساكت بود؛ ولي اصحاب برآشفتند و در صدد تأديب او برآمدند. حضرت فرمود: متعرض وي نشويد، بگذاريد صاحب حق، حرف خود را بزند.» (34) «عبدالله ابن أبي سردسته منافقان مدينه بود. او كسي بود كه وجود پيامبر صلياللهعليهوآله را مانع به قدرت رسيدن خود ميديد. از حضور در جنگ احد به دليل آن كه پيامبر صلياللهعليهوآله نظر او را ترجيح نداد، خودداري كرد و در عمل در مدينه، رهبري چهره نفاق را بر عهده گرفت. اصحاب پيامبر صلياللهعليهوآله از وي دل پرخوني داشتند و حتي قصد جان او نيز كردند و فرزندش نيز حاضر شد او را بكشد؛ اما پيامبر صلياللهعليهوآله رحمت هر بار مانع شد و در هنگام بيماريش به عيادت او رفت و بر جنازهاش نماز خواند.» (35) «ابن اثير در أسد الغابة در معرفي اصحاب پيامبر صلياللهعليهوآله درباره زن صحابي ـ أسماء بنت يزيد ـ ميگويد. وي نزد پيامبر صلياللهعليهوآله رفت و خطاب به حضرت گفت: من فرستاده جمعي از زنان مسلمان هستم كه با من همسخن و همرأياند. خداوند تو را بر مرد و زن مبعوث كرد به تو ايمان آورديم و پيرويات نموديم. ما جمعيت زنان در محدوديت بوده و عزلتنشين خانهها و ابزار شهوت مردان و آبستن فرزندان شماييم. مردان با حضور در جماعتها و تشييع جنازهها بر ما برتري دارند و چون به جهاد روند اموالشان را محافظت نموده و فرزندانشان را تربيت ميكنيم. اي فرستاده خدا! آيا ما در پاداش آنان شريكيم؟ پيامبر صلياللهعليهوآله رو به اصحاب كرد و فرمود: آيا از زبان يك زن سؤالي زيباتر از اين درباره دين شنيدهايد؟ گفتند: نه يا رسول الله. حضرت فرمود: اي اسماء نزد زناني كه از آنان نمايندگي ميكني برگرد و به اطلاع آنان برسان رفتار نيك هر يك از شما در استحكام خانواده و سازگاري با شوهر با آنچه گفتهاي برابر است!، اسماء از مژدهاي كه از سخن پيامبر صلياللهعليهوآله دريافت داشت در حالي كه ثناي خداوند ميگفت، خارج شد.» (36) «پيامبر در سال ششم هجرت با مشركان مكه پيمان صلح حديبيه را در هفت ماده امضا نمود. مطابق ماده دوم، چنانچه از قريش كسي از مكه فرار كند و به مسلمانان بپيوندد مسلمانان متعهد به تسليم او بودند؛ اما اگر مسلماني به مكه ميگريخت قريشيان متعهد به تسليم فرد فراري نبودند. اين ماده مورد انتقاد گروهي از مسلمانان از جمله خليفه دوم قرار گرفت. آنان معترض بودند كه اين ماده، شرايط نابرابر ايجاد ميكند. پيامبر صلياللهعليهوآله با بياني مستدل به آنان پاسخ داد و از جمله فرمود و مسلماني كه از اسلام به سوي شرك فرار ميكند و محيط بتپرستي و آيين ضد انساني را بر محيط اسلام و آيين خداپرستي ترجيح ميدهد، اسلام را از دل و جان نپذيرفته و ايماني استوار ندارد و چنين مسلماني به درد ما نميخورد و...، (37) » ملاحظه ميشود كه پيامبر صلياللهعليهوآله حق انتقاد را حتي به پيمان نامه صلح كه ناظر به منافع و امنيت ملي است و معمولا به ملاحظه مصالح ملي و منافع حياتي، كمتر انتقاد پذيرند. با روش منطقي پاسخ داد. امام علي عليهالسلام و آزادي بيان
يكي از زيباترين سند حكومتي امام علي عليهالسلام كه از برگهاي زرين تاريخ اسلام شمرده ميشود فرمان و سفارشهاي آن حضرت به مالك اشتر است. در قسمتي از آن فرمان ميفرمايد: «و أشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم. فانهم صنفان: اما أخ لك في الدين، أو نظير لك في الخلق.» يعني: دلت را نسبت به توده مردم سرشار از مهرباني و لطف و محبت كن. مبادا چونان حيوان شكاري براي خوردن آنان لحظهشماري كني؛ چرا كه آنان دو دستهاند: يا برادر همكيش تواند و يا همانند تو انسان و در خلقت برابر. (38) در اين باره ميفرمايد: «و اجعل لذوي الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك، و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذي خلقك، و تقعد منهم جندك و أعوانك من أحراسك و شرطك، حتي يكلمك متكلمهم غير متتعتع، فاني سمعت رسول الله صلياللهعليهوآله يقول في غير موطن: و لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع». بخشي از وقت خود را براي كساني كه به تو نياز دارند، منظور دار و شخصا به امور آنان رسيدگي كن و در مجلس عمومي با آنان بنشين و در برابر خدايي كه تو را آفريده، فروتن باش. سربازان و ياران و نگهبانان خود را از آنان دور كن تا سخنگوي آنان بتواند بدون اضطراب و لكنت زبان با تو گفتگو كند. من از رسول خدا صلياللهعليهوآله بارها شنيدم كه ميفرمود: هرگز امتي را گرامي نخوانند كه در آن امت بي آن كه بترسند و در گفتار درمانند حق ناتوان را از زورمندان، نستانند. (39) از رفتار و بيان آن امام به خوبي پيداست كه آن حضرت، حكومتي را طلب ميكرد كه در سايه آن آزادي بيان يك فرهنگ محسوب شود و اين فرهنگ نيز ترويج گردد. بالاتر از آن به مالك سفارش ميكند از ميان وزيران و معاونان خود كسي را براي جلسات خصوصي برگزيند كه سخن تلخ حق را به او بيشتر گوشزد كند. «ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمر الحق لك، و اقلهم مساعدة فيما يكون منك مما كره الله لاوليائه، واقعا ذلك من هواك حيث وقع» آن كس را بر ديگران برگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد و در آنچه كه انجام ميدهي و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد كمتر ياريات كند. (40) «آنچه سوده همدانيه در باره حكومت علي عليهالسلام در حضور معاويه ميگويد گوياترين سند بر خواست آن امام در تشكيل حكومتي مبتني بر آزادي است. ابن طيفور متوفاي قرن، در اثر گرانسنگ خود با عنوان بلاغات النساء كه يكي از كهنترين أثر در گردآوري سخنان نغز زنان به شمار ميآيد، ميگويد: و سوده همدانيه از زنان شاعره و از علاقهمندان به امام علي عليهالسلام بود در جنگ صفين حاضر شد و با اشعار خود جنگاوران را تشويق ميكرد. روزي بعد از شهادت امام علي عليهالسلام براي شكايت از كارگزاران معاويه نزد او رفت. معاويه وقتي او را ديد، گفت: تو بودي كه در جنگ صفين شعر ميگفتي و از علي و فرزندانش حمايت ميكردي؟ گفت: بلي و اكنون نيز از حق روي نميگردانم و پوزش نميطلبم. معاويه گفت: چرا چنين ميكردي؟ گفت: دوستي علي عليهالسلام و پيروي از حق. معاويه گفت: بگو! چه ميخواهي؟ گفت: بسربن ارطاة از طرف تو نزد ما آمده مردان ما را كشت. اموالمان غارت كرد و به زور از ما ميخواهد كه به علي ناسزا گوييم! اگر فرمان او نبريم سربلند و ارجمند خواهيم بود. و تو اي معاويه يا او را عزل كن و ما نيز تشكر ميكنيم و اگر چنين نكني، رسوايت كنم! معاويه گفت: مرا با قومي كه داري، تهديد ميكني! دستور ميدهم مجازاتت كنند... سوده سر به زيرانداخت و گفت: درود بر آن روحي (جسم) باد كه اكنون قبر او را در بر گرفته و عدالت نيز در آن به خاك سپرده شد. همواره با حق بود و جز حق نميخواست او وجودي آميخته از حق و ايمان بود. (41) معاويه گفت: او كيست؟ گفت: علي بن ابيطالب. معاويه گفت: چه كرد كه چنين مقامي نزد تو يافت؟ گفت: روزي براي شكايت از يكي از كارگزارانش نزد او رفتم. ديدم به نماز ايستاده است. نمازش را به پايان برد و با مهرباني و عطوفت گفت خواستهاي داري؟ شكايتم را مطرح كردم، گريست و دستانش را به سمت آسمان بالا گرفت و عرض كرد: بارالها تو بر من و آنان گواهي كه من فرمان ندادم كه در حق خلق تو ستم كنند. سپس نامهاي به كارگزارش نوشت و فرمود:... هرگاه نامهام را دريافت كردي آنچه در دست داري نگهدار تا ديگري آن را از تو تحويل گيرد. معاويه با شنيدن اين سخن گفت: بنويسيد با وي به عدل و انصاف رفتار شود. سوده گفت: فقط براي من؟ يا براي همه كساني كه با آنان زندگي ميكنم؟ معاويه گفت: تو را به دگران چه كار؟! گفت: براي خود چيزي نميخواهم اگر عادلانه شامل همه خواهد شد ميپذيرم و گرنه به من همان رسد كه به قوم من ميرسد. معاويه گفت: «هيهات! ذوقكم ابن ابيطالب الجراة!» پسر ابيطالب جرأت را به كام شما چشانده است.» (42) دشمني معاويه با علي عليهالسلام غير قابل انكار است. معالوصف، بدين نكته معترف است كه علي بن ابيطالب عليهالسلام حق انتقاد و آزادي بيان را در ميان پيروان خود عمومي كرده و به آنان طعم زيباي چنين آزادي را چشانده است. «روزي امام عليهالسلام مشغول نماز بود كه يكي از خوارج به نام ابن كوا عليه امام شعار داد و اين آيه قرآن را خواند: «وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ» يعني: به تو و به كساني كه پيش از تو بودند وحي شده است كه اگر (به خدايت) شرك ورزي بيگمان عملت از بين ميرود و از زيانكاران خواهي بود. (43) مقصودش از خواندن اين آيه، و در واقع يك شعار سياسي، آن بود كه بگويد علي عليهالسلام با پذيرفتن حكميت در صفين افتخارات و امتيازات گذشته خود را از دست داده است. امام به احترام تلاوت قرآن سكوت كرد؛ اما او دو بار ديگر هم آيه را خواند تا در مرتبه سوم امام عليهالسلام در پاسخ اين آيه را خواند: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ» (44) يعني: صبر كن زيرا كه وعده خدا تخلف ندارد و (گفتار) آنان كه يقين ندارند تو را سست ننمايد. چنين اعتراضاتي بي واسطه و مستقيم در دوران حكومت امام علي صورت گرفت و امام متعرض آنان نيز نميشد. تا انجا كه رفتارشان مخل امنيت ميشد.» (45) «زماني در مسجد سخن ميگفت كه يكي از گوشه مسجد بر ضد او شعار داد و گفت: «لا حكم الا الله» حكومت از آن خدا است و بس؛ يعني اي علي تو حق حكومت نداري! عدهاي نيز با وي همداستان شدند و همان شعار را سردادند! تنها چيزي كه از امام شنيده شد اين بود: «كلمة حق يراد بها الباطل...» سخني است حق كه باطل از آن خواسته شده... اكنون تاريخ به خوبي روشن ساخته كه مقصود مخالفان چه بوده است. ليك اين بود رفتار آنها و آن بود رفتار علي عليهالسلام .» (46) «معروف است روزي سخن ميگفت و ضمن آن فرمود: از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست دهيد؟ مردي برخاست و پرسيد: مقدار موي بر سر و صورت من چقدر است؟! پاسخ داد: اگر برهاني نمودن آن دشوار نبود از مقدار آن آگاهت ميساختم.» (47) در برابر آنان كه در آغاز خلافت با او بيعت نكردند، مانعي نگذاشت. با افرادي همچون طلحه و زبير كه نقض بيعت كردند و عملاً سلاح در دست گرفتند و وارد جنگ شدند تا آنجا كه ممكن بود تلاش كرد جنگ رخ ندهد و با آنان درگير نشود. همچنين، در جنگ صفين موقعي كه قضيه خوارج رخ داد، آنان را صرفا به دليل داشتن عقايد خاص خودشان تعقيب نكرد و حتي حقوق آنان را از بيتالمال ميپرداخت. آنان رسما در مجالس عمومي و در حضور امام انتقاد و و گاهي هم بدگويي مينمودند و حضرت تحمل ميفرمود؛ اما همين كه رسما با امام وارد پيكار شدند، با آنان وارد كارزار شد.» (48) امام رضا عليهالسلام و آزادي بيان
«عصر امام رضا عليهالسلام به عصر توسعه مرزهاي دانش معروف است. از سويي مأمون به دليل علاقه شخصياش به علم و دانش، دانشمندان را محترم ميداشت و از بحثها و نشستهاي علمي استقبال ميكرد و از سويي ديگر حضور امام رضا عليهالسلام را در طوس و مركز حكومت خود مغتنم ميدانست. بدين منظور مناظرات علمي ميان امام رضا عليهالسلام با بزرگان اديان مسيحي، يهودي و زرتشتي و ديگر مذاهب آن عصر ترتيب داد. هر چند در نيت واقعي مأمون در هدف از ترتيب دادن چنين نشستهاي علمي، ترديدهايي وجود دارد؛ ولي آنچه در موضوع بحث ما حائز اهميت است، مختار بودن آن حضرت از طريق مأمون در حاضر شدن به چنين مجالسي است. برخي از ياران امام عليهالسلام ، آن حضرت را از حضور در مناظره بر حذر داشتند و آن را توطئهاي از سوي مأمون دانستند. با اين شرايط، امام ترجيح داد در مجلس مناظره حضور يابد. مورخان در خصوص طرفهاي مناظره، چگونگي ورود به بحث، مطالب و مباحث مطرح شده از سوي دو طرف مناظره را به تفصيل نقل كردند.» (49) امام عليهالسلام زماني در مجلس مناظره شركت مينمايد كه ولايت عهدي را بر عهده دارد و فارغ از توطئههاي سياسي پشت پرده داراي يك پشتوانه سياسي است؛ يعني ميتواند از قدرت ولايتعهدي خود از مشاركت در چنين مناظراتي به ملاحظه امنيت و منافع و مصالح ملي خودداري نمايد، اما امام چنين نميكنند و در مجلس مناظره شركت مينمايند و با آگاهي وسيع از همه اديان و مذاهب با بزرگان آنان به گفت و گو مينشيند. پس از يك مناظره طولاني و قتي اصحاب مناظره را قانع ميسازد و سكوت حاكي از پذيرش استدلال بر مجلس حاكم ميشود، اعلام ميدارد: اگر در ميان شما كسي مخالف اسلام است و ميخواهد سؤالي بپرسد، بي شرم و خجالت مطرح سازد (50) كه مناظره پس از آن نيز ادامه يافت.» «در ميان پيشوايان دين به اين دليل به گوشه هايي از سيره عملي پيامبر صلياللهعليهوآله ، امام علي عليهالسلام و امام رضا عليهالسلام پرداختيم كه آنان در بخشي از حيات پر افتخار خود به عنوان حاكم و أمير، اختيار حكومت را در دست داشتند يا در آن سهيم بودند. علاوه بر موارد مذكور، تاريخ زندگي ديگر پيشوايان دين بر تحمل افكار و انديشههاي ديگرانديشان گواهي ميدهد.از آن جمله ميتوان به برخوردهاي امام صادق عليهالسلام اشاره كرد. برخوردهاي آن حضرت با افرادي مانند ابن أبي العوجاء ـ كه از ديگر انديشان آن روزگار بودند ـ چنان تحسين برانگيز بود كه آنان، برخوردهاي امام را به عنوان يك الگو به رخ آن دسته از اصحاب آن حضرت، كه تحمل مخالفتها را نداشتند، ميكشيدند و ميگفتند: اگر از اصحاب جعفر بن محمد عليهالسلام هستيد ما اين سخنان را در حضور او ميگوييم و او به ما پرخاش نميكند؛ بلكه سخنان ما را ميشنود و آنگاه پاسخ منطقي ميدهد.» (51) بنابراين، آزادي بيان به عنوان يك اصل مورد احترام، در سيره و رفتار پيشوايان ديني وجود داشت و به آن عمل ميكردند. آنچه از يك جامعه اسلامي انتظار ميرود آن است كه رفتار پيشوايان مذهبي را سرلوحه اعمال و رفتارهاي خود قرار دهند. اينجاست كه معمار انقلاب اسلامي ايران ميگويد: «دين اسلام متكي به برهان و متكي به منطق است و از آزادي بيان و قلم نميهراسد» (52) در پايان يادآور ميشوم كه هدف بحث آن بود تا جايگاه آزادي بيان را به عنوان يك اصل در آموزهها و مباني دين نشان دهم. ليك اين حق در هيچ نظام حقوقي و يا سند بين المللي مطلق نيست؛ بلكه اين اصل حداقل آنجا كه با آزادي ديگران در تعارض قرار ميگيرد، محدود ميشود. اخلاق و نظم عمومي از ديگر محدوديتهاي پذيرفته شده بر سر راه آزادي بيان است. البته بحث از محدوديتهاي آزادي بيان خود بحثي ديگر و فرصتي ديگر ميطلبد. 1ـ عضو هيأت علمي دانشگاه مفيد و كارشناس ارشد حقوق بينالملل، محقق و نويسنده. 2ـ رحمان / 4ـ1. 3ـ اسرا / 70. 4ـ مفسران ميگويند: منظور از «بيان» در آيه چهارم سوره الرحمان، زبان يا لغت و يا نيروي تكلم نيست؛ بلكه مقصود هر چيزي است كه انسان بتواند آنچه در ضميرش هست را به وسيله آن به اطلاع ديگران برساند. بيان، يكي از شگفتيهاي نعمتهاي الهي است. ترتيب كلماتي كه در آغاز و پايان اين سوره به كار رفته، زيباست. كلمات رحمان، قرآن، انسان و بيان در آغاز سوره آمده است. سوره با صفت رحمانيت خداوند آغاز و با ثناي الهي پايان مييابد. هرگاه خداوند با صفت «رحمان» ياد شود بدين معناست كه نعمتهاي پروردگار شامل همه افراد بشر از هر كيش و ملت، با ايمان و بي ايمان، سياه و سفيد خواهد بود، بنگريد: سيد محمدحسين الطباطبايي، الميزان، الطبعة الخامسة، مؤسسة الاعلمي، بيروت، 1983، ج 19، ص 95. 5- Obligation of Result . 6- Freedom of speech . 7ـ علي آقابخشي، فرهنگ علوم سياسي، مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران، 1374، ش 985. 8- Freedom of Expression . 9ـ حسين مهرپور، حقوق بشر و راهكارهاي اجرايي آن، انتشارات اطلاعات، ص 160. تعريف مذكور تعريف قانون اساسي سوئد از آزادي بيان است كه در بند يك ماده يك از فصل دوم آن آمده است. همچنين بخش 77 قانون اساسي دانمارك در تعريف آزادي بيان ميگويد: « هر شخصي حق دارد ايده و نظر خود را منتشر كند. بنويسد و بگويد. مشروط بر آنكه بتواند در دادگاه پاسخگو باشد.» 10ـ ناصر كاتوزيان و همكاران، آزادي انديشه و بيان، انتشارات دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران،1382، صص108ـ17. 11ـ بقره / 111. 12ـ زمر / 18. 13ـ الطبرسي، الاحتجاج، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1983، ص 13. 14ـ آل عمران / 104. 15ـ نهج البلاغه، وصيت 47 16ـ ناصر كاتوزيان و همكاران، پيشين، ص 306. 17ـ مصطفي ابراهيم الزلمي، حقوق الانسان في الشريعة الاسلامية و القانون الدولي، بيت الحكمة، العراق، 1998، ص24. 18ـ آل عمران / 159. 19ـ محمدهادي معرفت، حقوق متقابل مردم و حكومت، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه، ج 5، صص 197ـ195. 20ـ الحميري البغدادي: قرب الاسناد، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1413، ص100. 21ـ نهجالبلاغه / خطبه 34. 22ـ محمدرضا، محمد و علي حكيمي، الحياة، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1370، ج 1، ص 196. 23ـ سيد حسن اسلامي، تأملاتي در مفهوم انتقاد، مجموعه مقالات همايش بينالمللي حقوق بشر و گفتوگوي تمدنها، صص 39ـ38. 24ـ به عنوان نمونه بنگريد: محمد صالح المازندراني، شرح اصول كافي، ج 7، ص19 / شرح النووي، صحيح مسلم، دارالكتاب العربي، بيروت، الطبعة الثانية، 1407، ج2، ص38. 25ـ نصر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و حفظها و بلغها من لم يسمعها...ثلاثة لا يغل عليهن قلب امرء مسلم اخلاص العمل لله، النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم. الكليني، الكافي، التحقيق علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلامية،، ج1، ص403. 26ـ «الدعاء الي ما فيه الصلاح و النهي عما فيه الفساد»، المنجد في اللغة، ذيل كلمة نصح. 27ـ المتقي الهندي، كنز العمال، مؤسسه الرسالة، بيروت، ج3، ص64. 28ـ محمد صالح مازندراني، پيشين. 29ـ بند 3 (الف) ماده 9 «اعلاميه مربوط به حقوق و مسئوليت افراد، گروهها و نهادهاي اجتماعي براي تقويت و حمايت از حقوق بشر و آزاديهاي سياسي به رسميت شناخته شده جهاني» A\ Res\53\114, 8 March 1999 30ـ آل عمران / 159. 31ـ جعفر سبحاني، فروغ ابديت، نشر دانش اسلامي، 1363، ج 2، صص 502ـ501. 32ـ همان: صص 370ـ369 33ـ همان: صص 488ـ487. 34ـ حسين ميرزا خاني، گزيدهاي از تاريخ تحليلي اسلام، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1369، ص114. 35ـ همان، ص 138. 36ـ احمد ابوالوفا، القانون الدبلوماسي الاسلامي، دار النهضة العربي، القاهره، 1992، ص147. 37ـ حسين ميرزاخاني، پيشين، ص 116. 38ـ نهجالبلاغه، نامه 53. 39ـ همان. 40ـ همان. 41ـ صلي الا له علي روح تضمنهقبر فاصبح فيه العدل مدفونا قد حالف الحق لا يبغي به بدلافصار بالحق و الايمان مقرونا 42ـ ر.ك.: سيد محسن الامين، أعيان الشيعة، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1986، ج 7، ص 324؛ ابن طيفور، بلاغات النساء، منشورات داوري، قم، ص 30. 43ـ زمر / 65. 44ـ روم / 60. 45ـ الطبرسي، پيشين، ص 227. 46ـ سيدرضا صدر، راه علي عليهالسلام ، انتشارات 22 بهمن، ص 37. 47ـ الطبرسي، پيشين، ص 261. 48ـ دفتر همكاري حوزه و دانشگاه: درآمدي بر حقوق اسلامي، سمت، ص 272. 49ـ الطبرسي، پيشين، صص 432ـ415. 50ـ همان، ص 424 « يا قوم ان كان فيكم احد يخالف الاسلام و أراد أن يسأل فليسأل غير محتشم». 51ـ دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، پيشين، ص274 به نقل از بحارالانوار، ج3، ص58. 52ـ صحيفه نور، ج 9، ص 187.