آزادی بیان در آموزه های دینی و حقوق بشر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزادی بیان در آموزه های دینی و حقوق بشر - نسخه متنی

سید مصطفی میرمحمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آزادي بيان در آموزه‏هاي ديني و حقوق بشر

سيد مصطفي ميرمحمدي (1)

چكيده:

حق «آزادي بيان» يكي از حقوق سياسي مدني انسان شمرده مي‏شود كه در آموزه‏هاي مكتب اسلام تشويق و تأييد شده است.اين حق در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و بسياري از اسناد بين المللي پذيرفته شده است. مقاله حاضر، نخست به بيان اهميت و تعريف آزادي بيان مي‏پردازد، سپس آموزه‏هاي اسلام را در خصوص آزادي بيان طي دو گفتار بررسي مي‏نمايد. در گفتار نخست مواردي چون تعقل، تدبر، گفتگوي أحسن، اصل امر به معروف و نهي از منكر، اصل مشورت، حق انتقاد و نصيحت زمامداران به عنوان مباني تأييدكننده آزادي بيان در اسلام به شمار آمده‏اند. در گفتار دوم نمونه‏هايي از سيره عملي پيشوايان دين در خصوص آزادي بيان و به عنوان شواهدي بر بحث ارائه گرديده‏اند.

«الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الإِْنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ»

خداي رحمان، قرآن را آموزش داد. انسان را آفريد. به او بيان آموخت. (2)

درآمد

آفريدگار جهان به مشيت حكيمانه خود انسان را موجودي آفريد كه مي‏انديشد و سخن مي‏گويد. نيروي تفكر و تكلم، دو فيض بزرگ خداوند است كه به آدميان بخشيد و لوازم آن دو را به طور طبيعي در وجود آنان به وديعه نهاد. در پرتو اين دو نعمت گرانقدر، خداوند، نوع بشر را بر ديگر موجودات برتري داد و به وي امتياز بخشيد.

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» (3)

يعني: و به راستي فرزندان آدم را گرامي داشتيم، و آنان را در خشكي و دريا روانه داشتيم، و آنان را بر بسياري از موجودات كه خلق كرديم، برتري بخشيديم.

«بشر سخن آفرين، با آفرينش كلام مي‏تواند افكار و انديشه‏هاي دروني خود را بيرون بريزد و ديگران را از مقصود خود آگاه سازد. مي‏تواند منويات سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و اعتقادي خويش را كه كسي از آنها آگاه نيست به زبان يا قلم يا تصوير يا به گونه‏اي ديگر در اختيار ديگران قرار دهد. اين همان نعمت بيان است كه قرآن از آن ياد كرده است.» (4)

اهميت، تعريف و تعيين محدوده بحث

«حق آزادي بيان يكي از آزاديهاي اساسي بشر است كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر و ميثاقهاي بين‏المللي به رسميت شناخته شده است. اين حق در رديف آزاديهاي سياسي مدني و نسل اول حقوق بشر به شمار مي‏رود و تعهدات دولتها درباره اين دسته از حقوق از باب تعهدات به نتيجه (5) است»؛ يعني دولتهاي عضو ميثاقهاي مربوط، متعهدند بدون ملاحظه امكانات موجود و يا شرايط و اوضاع و احوال حاكم بر جامعه، اين حقوق را تضمين و محترم بشمارند. ماده نوزده اعلاميه جهاني حقوق بشر مصوب سال 1948 مي‏گويد:

«هر فردي حق آزادي عقيده و بيان دارد. اين حق مستلزم آن است كه كسي از داشتن عقايد خود بيم و نگراني نداشته باشد و در كسب اطلاعات و افكار و دريافت و انتشار آن به تمام وسايل ممكن و بدون ملاحظات مرزي آزاد باشد».

هر چند اعلاميه جهاني حقوق بشر، ماهيت يك «اعلاميه» را دارد؛ ولي تاييد مفاد آن در اسناد متعدد بين‏المللي پس از آن و نيز در قطعنامه‏هاي صادره از مجمع عمومي سازمان ملل متحد، بيشتر مفاد اين اعلاميه را به حقوق عرفي بين‏المللي بدل ساخته است. ماده نوزده بند دو ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي مصوب سال 1966 (كه به سال 1347 به امضاي دولت ايران و در سال 1354 به تصويب مجلس رسيده است) مقرر مي‏دارد:

«هر كسي، بدون هيچ‏گونه ملاحظه‏اي، داراي حق آزادي عقيده و بيان است. اين حق مشتمل بر آزادي جست‏وجو و دريافت و رساندن اطلاعات و انديشه‏ها از هر نوع، خواه شفاهي، كتبي، چاپ يا به صورت هنري يا به هر وسيله ديگر فارغ از ملاحظات مرزي است.

با توجه به آن كه دولت ايران عضو اين ميثاق است و با ملاحظه ماده نه قانون مدني ايران كه مي‏گويد:

«مقررات عهودي كه طبق قانون اساسي بين دولت ايران و ساير دول منعقد شده باشد در حكم قانون است»

مقررات ميثاق مزبور در حكم قوانين عادي است و در كنار ساير قوانين، جزيي از حقوق موضوعي ايران محسوب مي‏شود. از سويي ديگر، حقوق ايران حقوق مذهبي است و مطابق اصل چهارم قانون اساسي همه قوانين و مقررات بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. بر اين اساس، بحث از حق آزادي بيان از زاويه آموزه‏هاي اسلام، بحثي مطابق با واقعيت علمي و حقوقي در نظام حقوقي ايران است. اكنون نوبت آن است تا آزادي بيان تعريف شود.

تعاريف چندي از آزادي بيان به عمل آمده است:

1ـ آزادي بيان (6) عبارت است از «آزادي افراد در بيان عقيده و ايراد نطق و خطابه بدون ترس از دخالت دولت». (7)

2ـ آزادي بيان (8) يعني: اظهار مطلب، نظر، عقيده و احساس، به صورت شفاهي يا كتبي يا تصويري يا به هر طريق ديگر. (9)

تعريف نخست، تعريفي خاص از آزادي بيان است كه در آن آزادي سخن به عنوان نمونه روشن و غالب آزادي بيان، تعريف شده است، اما تعريف دوم، تعريف عام آزادي بيان است. كه در تحقيق حاضر همين تعريف دوم مدّ نظر قرار گرفته است.

«در جامعه كنوني ما اين آزادي در قالب نوشتن كتاب، مقاله، انتشار مجله و روزنامه، سخنراني، كنفرانس، وبلاگ نويسي، تهيه برنامه‏هاي راديو و تلويزيوني و مانند آن تحقق مي‏يابد. اصل 24 قانون اساسي كه مي‏گويد:

و نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند، مگر آن كه مخل مباني اسلام يا حقوق عمومي باشند...، هر چند برخي از مصاديق آزادي بيان را اعلام مي‏دارد؛ ولي به واقع مي‏توان آن را اعلام اصل آزادي بيان به طور كلي دانست.» (10) اين حق در اصل 175 قانون اساسي نيز آمده است آنجا كه مي‏گويد:

«در صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، آزادي بيان و نشر افكار با رعايت موازين اسلامي و مصالح كشور بايد تامين گردد»

سخن درباره آزادي بيان بسيار است و زواياي مختلفي از آن مي‏تواند محل بحث و مطالعه قرار گيرد. ليك هدف اين مقاله آن است تا نشان دهد در آموزه‏هاي مكتب حيات‏بخش اسلام، حق آزادي بيان به‏گونه تحسين برانگيزي تشويق و تأييد شده است.

روي سخن در اين تحقيق آن نيست كه اصرار ورزد آنچه در اعلاميه جهاني بين‏المللي حقوق بشر آمده با شريعت اسلام سازگار است يا ناسازگار؛ بلكه هدف آن است كه نشان دهد در اسلام، به عنوان يك دين و شريعت، قبل از آمدن اعلاميه‏ها و اسناد حقوق بشري، آزادي‏هايي از جمله آزادي بيان به نحو شايسته‏اي حمايت و تأييد شده است.

اصول و ضوابطي كه فقيهان و حقوقدانان مسلمان با بهره‏گيري از منابع اسلام در اختيار گذاشتند، راهنماي بسياري از مباحث از جمله آزادي بيان است. نبايد فراموش كرد كه زمينه‏هاي تاريخي بحث از آزادي بيان و عقيده در غرب بيشتر متأثر از شرايط و فضايي بود كه كليسا بر جوامع حاكم كرده بود و رهايي از آن جز در تعريف چنين آزاديهايي فراهم نمي‏گشت. اما در اسلام، اصول متعددي اين حق و بلكه در مواردي اين تكليف را، استوار داشته است.گفتار، رفتار پيشوايان دين، تأييدي بر حق آزادي بيان است كه مطلب را در اين باره طي دو گفتار پي مي‏گيريم.

گفتار اول: مباني آزادي بيان در اسلام

در اسلام مؤيداتي چند بر استواري و استحكام آزادي بيان وجود دارد:

اول: دعوت به انديشه، تدبر و تعقل

بي‏ترديد انديشه داراي جايگاه رفيعي در اسلام است. آيات فراواني از قرآن كريم در مورد تعقل، تفقه، گفت‏وگو به طريق احسن وارد شده است كه هر يك نمونه روشني از آزادي بيان شمرده مي‏شوند.

انديشه زماني شكوفا مي‏شود كه مجال طرح يابد. تدبر آنجا به بار مي‏نشيند كه افكار نو زمينه‏هاي آن را فراهم سازد. تفقه(جست‏وجوي در دين) بدون ابزار آن كي تواند كه انجام گيرد! بي‏ترديد خلق سخن و نيز آثار به جاي مانده از منابع بشري و الهي در قالب كتاب، تاليف، حديث و مانند آن از مهمترين ابزار تفقه‏اند.

قرآن در برخورد با مخالفان، آنان را به بيان دلايل خود فرا مي‏خواند: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (11) آنان كه از سخن بهتر پيروي مي‏كنند مژده بندگي خداوند دريافت مي‏دارند. اين دسته افراد، كساني هستند كه خداوندآنان را هدايت نموده و راه درست را نشان آنان داده است. اينان صاحبان خرد و انديشه‏اند.«... فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الأَْلْبابِ» (12)

بشارت ده به آنان كه سخن را مي‏شنوند و از بهترين آن پيروي مي‏نمايند. اينان كساني هستند كه خداوند هدايتشان فرموده و اينان همان خردمندانند.

واضح است كه بحث روي خود «شنيدن» نيست؛ بلكه شنيدن راهي است براي پيروي و گزينش بهترين سخنان.

بندگان خداوند آنگاه قادر خواهند بود «قول احسن» را برگزينند كه قول حسن و يا پايينتر، مجال طرح بيابد. فراهم ساختن چنين مجالي جز همان آزادي بيان نيست. اين سخن مشهور علي عليه‏السلام : كه فرمود «انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال» نيز ناظر بر انتخاب سخن درست از ميان گفته‏هاي بسيار است نه آن كه گوينده كيست و در چه موقعيتي است. چه بسا! موقعيت سياسي، اجتماعي و كاريزمايي گوينده و دوستي و دشمني نسبت به وي در ترجيح سخن و نظر او مؤثر افتد. به ديگر سخن، براي اين جمله مشهور: «كلام الملوك، ملوك الكلام» جايي و مقامي نيست.

آثاري كه با عنوان «احتجاج» اكنون در ميان مسلمانان ديده مي‏شود نمونه‏اي از بحثهاي منطقي و علمي پيشوايان دين با مخالفان هم عصر خود است. طبرسي صاحب كتاب «الاحتجاج» كه مباحثات علمي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و پيشوايان شيعه را در اثر گران‏سنگ خود گرد آورده است، در مقدمه كتاب، انگيزه‏اش را در تدوين كتاب چنين بيان مي‏دارد:

«آنچه مرا به تأليف اين كتاب وادار نموده آن است كه برخي از دانشمندان هم كيش ما از روش استدلال و مناظره روي برتافتند و چنين گويند كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه هرگز مناظره ننموده و براي پيروان خود آن را روا نشمردند. مناسب ديدم كتابي را گردآوري كنم كه در آن استدلالات و مناظرات و گفتگوهاي به حق (مجادله) پيشوايان دين با مخالفان خود، در يك‏جا جمع شده باشد. و آنجا كه ائمه عليهم‏السلام برخي را از ورود به اين مناظرات منع نمودند مربوط به آناني است كه از علم بهره‏اي نداشته و در بيان مقاصد دين ناتوانند.» (13)

بر اين اساس اگر آثاري با نام احتجاج، كه بيشتر در فرهنگ شيعي تدوين يافته است را مهمترين مدرك تاريخي حق آزادي بيان بدانيم، سخن به گزاف نگفته‏ايم؛ زيرا در آن مخالفان بي‏هيچ هراسي عقايد و ايده‏هاي خود را با صاحبان انديشه مطرح و به گفت وگو مي‏نشستند.

دوم: اصل امر به معروف و نهي از منكر

از اصول استوار نزد مسلمانان كه آيات فراواني از قرآن مجيد بر آن تأكيد دارد اصل امر به معروف و نهي از منكر است. قرآن، مسلمانان را جمعيتي مي‏داند كه يكديگر را به نيكي فرا مي‏خوانند و از نادرستي بر حذر مي‏دارند.

«وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (14)

يعني: بايد از شما برخي خلق را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكاري امر و از نادرستي برحذر دارند.

در اسلام مسؤوليت افراد از مسؤوليت كارگزاران جدا نيست. اگر دولتها جامعه را اداره مي‏كنند مردم نيز عضو همان جامعه‏اند. نظارت مردم بر كارگزاران از مواردي است كه در سيره حكومتي پيشوايان مسلمان وجود داشته است و مسلمانان بويژه در صدر اسلام در مقابل حكومت، احساس مسؤوليت مي‏كردند و نظارت بر اعمال و رفتار زمامداران را حق خود مي‏دانستند. (كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته)

«امام علي عليه‏السلام در وصيت خود به فرزندانش مي‏فرمايد: «لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولي عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم» يعني: از امر به معروف و نهي از منكر دست بر مداريد. نتيجه آن خواهد بود كه بدترين شما بر شما سلطه يابد، آنگاه دعا كنيد و به اجابت نرسد. (15)

آنچه در ربط ميان امر به معروف و نهي از منكر با آزادي بيان گفتني است تقابل حق و تكليف است؛ يعني آزادي بيان، حق شمرده مي‏شود، اما امر به معروف و نهي ازمنكر تكليف. بنابراين، چه ربطي وجود دارد كه امر به معروف از مباني آزادي بيان محسوب شود؟ در پاسخ بايد دو رابطه مهم در اين تكليف را از يكديگر تفكيك نمود. نخست رابطه ميان اشخاصي است كه در آن، نظارت بر اجراي قانون و حمايت از اخلاق و همبستگي اجتماعي و اعتقادي، هدف قرار مي‏گيرد. ديگري رابطه دولت و مردم است كه ثمره آن از سوي حكومت، ارشاد و رهبري و از سوي مردم، نظارت و بازدارندگي است.

در رابطه اخير، زماني ضرورت حق آزادي بيان بيشتر احساس مي‏شود كه شخصي بخواهد در برابر انديشه رايج و متكي به قدرت سخن گويد و انتقاد كند. روشن است كه تمجيد از قدرت نياز به حمايت ندارد؛ بلكه بياني كه با مانع قدرت روبه رو مي‏گردد، نيازمند حمايت است. آزادي بيان در صورتي چهره خارجي مي‏يابد كه در برابر مانع قدرت اعمال شود. بر اين اساس، لازمه تحقق آزادي بيان، احساس تكليف و ضرورت بيان انديشه (امر به معروف و نهي از منكر) است.» (16)

مسلمان نه تنها حق آزادي بيان دارد؛ بلكه مكلف به اعمال اين آزادي است. مسلمان بايد در برابر ستم و تجاوز بايستد و عاملان آن را به تكاليف اجتماعي و انساني و ديني خود ترغيب و وادار كند. بديهي است مسلمان آنگاه مي‏تواند حاكمان را از منكر نهي كند كه در بيان انديشه خود آزاد باشد. از اين روست كه اعلاميه اسلامي حقوق بشر مصوب وزيران خارجه كشورهاي عضو سازمان كنفرانس اسلامي به سال 1990 (معروف به اعلاميه قاهره) در ماده 22 خود در كنار حق آزادي بيان، «امر به معروف و نهي از منكر» را نيز جاي داده است. اين ماده چنين مقرر مي‏دارد: الف) هر انساني حق دارد نظر خود را به شكلي كه مغاير با اصول شرعي نباشد، آزادانه بيان كند. ب) هر انساني حق دارد براي خير و نهي از منكر بر طبق ضوابط شريعت اسلامي دعوت كند.

«اين قضيه مشهور است كه خليفه دوم با آن كه به سخت‏گيري و ترس مردم از وي معروف است در آغاز خلافت، در لابه‏لاي سخن خود با مردم چنين گفت: اگر من از صراط حق و عدالت منحرف شدم شما مرا راست كنيد. يكي از افراد عادي، دست به شمشير برد و فرياد زد: اگر تو راست نشدي با اين شمشير كج، راستت مي‏كنيم. كسي در آن جمع بر اين فرد مسلمان خرده نگرفت و عتابش نكرد. خليفه نيز نه تنها بر او سخت نگرفت؛ بلكه گفت: «خدا را شكر مي‏كنم كه در ميان مسلمانان كسي وجود دارد كه او را به راه راست مي‏برد.» چنين گفتگوي مستقيم و علني بين رئيس دولت و افراد عادي يكي از زيباترين تصاوير دموكراسي و آزادي بيان است كه آموزه‏هاي اسلام آن را با يك پيشينه طولاني به ارمغان آورده است.» (17)

سوم: اصل مشورت

اصل مشورت نيز يكي ديگر از مهمترين اصول مورد توجه اسلام در امور فردي، اجتماعي و سياسي است كه لازمه منطقي و طبيعي آن وجود آزادي بيان است.

قرآن كريم، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را به مشورت با ياران و اصحاب فرمان مي‏دهد و مي‏فرمايد:

«و شاورهم في الامر»

يعني: با آنان مشورت كن! (18)

به نظر برخي از فقيهان معاصر در اين آيه نكات برجسته‏اي وجود دارد:

1ـ شخص پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مقام رهبر سياسي امت مخاطب اين دستور است؛ زيرا شخصيت پيامبر سه جنبه دارد.

اول: شخص حقيقي و در مقام يكي از افراد برجسته جامعه بدون در نظر گرفتن سمت ايشان.

دوم: صاحب مقام نبوت و تشريع.

سوم: رهبري جامعه سياسي.

در اين آيه، جنبه سوم شخصيت آن حضرت مورد خطاب است و او وظيفه دارد با مردم مشورت كند.

2ـ مرجع ضمير در «شاورهم» مردم‏اند كه بايستي طرف مشورت قرار گيرند. مردم نيز بي‏واسطه و يا به واسطه نمايندگان خود طرف مشورت قرار مي‏گيرند.

3ـ «مقصود از «أمر» به قرينه سياق، سياست‏گذاري در زمينه عمومي است؛ زيرا وقتي مخاطب، شخصيت سياسي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله است موضوع تكليف نيز مسائل مربوط به سياست‏گذاري خواهد بود.» (19)

روشن است چنانچه مردم، به طور مستقيم يا از طريق نمايندگان خود، نتوانند نظرات خويش را ابراز كنند، مشورت موضوع و هدف خود را از دست خواهد داد. مشورت زماني واقعي است كه بدون ترس از قدرت حاكم، بيان شود. بر اين اساس اجراي اصل قرآني مشورت با به رسميت شناختن حق آزادي بيان تضمين خواهد شد.

چهارم: حق انتقاد و نصيحت به زمامداران مسلمان

حق انتقاد يكي از نمونه‏هاي بارز حق آزادي بيان است. اين حق براي يكايك شهروندان محفوظ است و هر كس مي‏تواند دستگاه‏هاي مختلف سياسي كشور را مورد انتقاد قرار دهد. به رسميت شناختن اين حق در عمل، زمامداران را وادار مي‏كند تا در پرهيز از نگاه تيز بين توده مردم و خردمندان جامعه، چنان عمل كنند كه كمتر هدف انتقاد قرار گيرند.

آورده‏اند كه پيامبر در واپسين روزهاي عمر شريف خود در مسجد حاضر شد و در آخرين سخنراني خود، ضمن سخناني به والي پس از خود، چنين گوشزد فرمود:«...و لم يغلق بابه فيأكل قويهم ضعيفهم...» در را به روي مردم نبندد (راه حضور آنان را باز گزارد) تا زورمندان ضعيفان را لقمه نكنند. (20)

امام علي عليه‏السلام در مورد زمامداري خود مي‏فرمايد:

«اي مردم مرا بر شما و شما را بر من حقي است. حق شما بر من آن است كه از خيرخواهي شما دريغ نورزم... و حق من بر شما اين است كه در بيعت وفادار بوده و در آشكار و نهان خيرخواهي و نصيحت را از دست ندهيد.» (21)

امام صادق عليه‏السلام نيز بهترين هديه را بيان عيبها از سوي دوستان مي‏شمارد و مي‏فرمايد:

«احب اخواني الي من اهدي الي عيوبي»

محبوبترين برادرانم نزد من كسي است كه عيبهايم را به من هديه كند. (22)

«به رسميت شناختن حق انتقاد از سوي حاكميت به سود اوست؛ زيرا در اين صورت علاوه بر آن كه پايبندي خود را به قانون نشان مي‏دهد، حكومت خود را نيز از آفات دراز مدت قانون‏شكني حفظ مي‏كند.

نتيجه بستن راه انتقاد، پرداختن تاوان سنگين بي‏عدالتي و قانون شكني در دراز مدت است. بزرگترين ثمره انتقاد، اطلاع‏رساني است. هيچ حاكميتي از داشتن اطلاعات بي‏نياز نيست. براي مثال اگر در سطح جامعه نارضايتي‏هايي بروز كند و گزارش آن را به مقامات نرسانند و يا ناقص برسانند، نتيجه چنين سياستي در دراز مدت، بي‏خبري سطح بالاي حاكميت از حقايق جامعه است. انتقاد ـ هر چند تلخ ـ مفيد است. اگر حاكميتي به هر دليل خود را بي‏نياز از اطلاعات برآمده از انتقادهاي مردم بداند، باز نمي‏تواند كاركرد انتقاد را ناديده بگيرد. وقتي فردي به هر دليل ـ حق يا ناحق ـ از كسي انتقادي دارد و آن را به زبان مي‏آورد، حس مي‏كند كه سبك شده است؛ اما اگر نتواند آنچه در دل دارد بگويد، تبديل به عقده‏اي مي‏شود و به شكل ديگري كه غالبا خشنتر است، بروز پيدا مي‏كند.» (23)

«نصيحت به زمامداران مسلمان» نيز بابي است كه در فقه سياسي اسلام گشوده شده است. (24) كتاب شريف اصول كافي در بابي با عنوان «النصيحة لائمة المسلمين» مي‏آورد پيامبر اسلام در مسجد «خيف» سرزمين منا و در مراسم حج در ميان مردم فرمود: «خداي ياري دهد آن كه سخنم را بشنود و آن را حفظ كند و نگه دارد و به آن كه نشنيده است، برساند... دل مرد مسلمان در سه چيز كينه و خيانت نمي‏كند. عمل خالص براي خدا، نصيحت به زمامداران مسلمان و تحكيم جامعه اسلامي» (25)

بديهي است نصيحت در اينجا، موعظه نيست. اين كار از دست هر مرد و زن سالخورده‏اي به آساني بر مي‏آيد؛ بلكه نصيحت يعني: خيرخواهي و نماياندن راه درست به زمامدار. هدف در «نصيحت» آن است آنچه را كه واقعيت حيات سياسي و اجتماعي و زندگي ملتي ايجاب مي‏كند بي‏واهمه بتوان به صاحبان قدرت منتقل ساخت. در زبان تازي معني نصيحت آن است كه فردي را به چيزي كه صلاح است، بخوانند و از آنچه فساد است، دور سازند. (26)

«حاكم يا عادل است و مشروع يا ستمگر است و نا مشروع. در فرض اخير دفاع از حقوق ديگران و فريادرسي ستمديدگان، مشمول و افضل الجهاد كلمة حق عند سلطان جائر، (27) مي‏شود كه در آن هر مسلماني از باب امر به معروف و نهي از منكر و در حد توان خود، زمامدار را به رعايت حقوق ديگران وادار مي‏سازد و آنجا كه حاكم عادل است و مشروع، مشمول النصيحة لائمة المسلمين مي‏شود. هر چند برخي عقيده دارند كه چنين خيرخواهي هر دو زمامدار عدل و جائر را شامل مي‏شود.» (28)

«اكنون در جامعه بين‏المللي، بشر به اين حد از مطالبات خود رسيده است كه اعلام دارد: هر كس حق دارد به صورت فردي يا جمعي از سياستها و اعمال مقامات و نهادهاي حكومتي در ارتباط با نقض حقوق بشر و آزاديهاي سياسي با ارائه دادخواست يا ساير روشهاي مناسب به مقامات قضايي، اجرايي، قانون‏گذاري يا هر مرجع صالح در نظام حقوقي كشورش، شكايت نمايد و مراجع مزبور مي‏بايست حكم خود را در مورد اين شكايتها بدون تأخير بي مورد صادر نمايند» (29)

هر چند اين حق در قالب اعلاميه بيان شده است و اعلاميه براي دولتها الزام آور نيست؛ ولي از سوي ديگر از وجود چنين مطالباتي در رابطه ميان دولت و مردم خبر مي‏دهد. اين در حالي است كه مسلمانان، قرنها پيش در سايه آموزه‏هاي اسلام و رفتار پيشوايان دين آموخته‏اند كه آنان حق و در مواردي تكليف دارند كه درباره عملكرد زمامداران خود، بي‏هيچ هراسي انتقاد كنند. اين يكي از شاخصهاي حكومت اسلامي به شمار مي‏آيد. اكنون نوبت آن است كه به ارائه نمونه‏هايي از سيره پيشوايان دين در اين مورد بپردازيم.

گفتار دوم ـ سيره پيشوايان دين و آزادي بيان

با مراجعه به تاريخ زندگي پيشوايان دين مي‏توان دريافت كه آنان نه در گفتار؛ بلكه در عمل هم، تا آنجا كه به نظم عمومي و اخلاق جامعه آسيب نرساند در برابر افكار مخالف، اصل آزادي بيان را رعايت و ترغيب نموده‏اند.

سيره پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، نخستين بنيان‏گذار حكومت اسلامي در مدينه، اين بود كه اجازه مي‏دادند صاحبان حق، سخن خود را بدون ترس بيان كنند. انتقاد و اعتراض خود را بر زبان آورند و در برابر حاكم چشم و گوش بسته عمل نكنند.

خداوند، پيامبرش را شخصيتي مهربان، خوش قلب و مردم‏دار معرفي مي‏كند و مي‏فرمايد:

«لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»

يعني: چنانچه سخت دل و تند خو بودي مردم از اطراف تو پراكنده مي‏شدند. (30) سعه صدر، گشاده‏رويي و اخلاق كريمانه از مهمترين عوامل موفقيت آن پيام‏آور وحي بود. در اينجا به نمونه هايي از تاريخ زندگي پيامبر در مدينه اشاره مي‏كنيم؛ چرا كه حضرت در اين شهر، حكومت تشكيل داده و علاوه بر مقام نبوت، صاحب قدرت و حكومت نيز بود.

«تاريخ نويسان اسلام مي‏نويسند پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله سه روز پيش از وفات خود، به مسجد آمد به مردم گفت: هر كسي حقي بر گردن من دارد برخيزد و اعلام دارد؛ زيرا قصاص در اين جهان آسانتر از قصاص در روز رستاخيز است.

در اين موقع،فردي به نام سوادة بن قيس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد «طائف» در حالي كه بر شتري سوار بوديد، تازيانه خود را بلند كرديد كه بر مركب خود زنيد، اتفاقا تازيانه بر شكم من اصابت كرد و من اكنون آماده گرفتن قصاصم.

درخواست پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله يك تعارف اخلاقي نبود؛ بلكه جدا مايل بود حتي يك چنين حقوقي را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمي‏گيرد، جبران نمايد. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دستور داد بروند همان تازيانه را از خانه بياورند. سپس پيراهن خود را بالا زد تا سوادة قصاص كند. ياران رسول خدا با دلي پرغم و ديدگاني اشكبار منتظرند كه جريان به كجا مي‏انجامد. ناگهان ديدند سوادة، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را در آغوش محبت گرفته و مي‏بوسد. در اين لحظه، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله او را دعا كرد. گفت: خدايا! از سواده بگذر همان طور كه او از پيامبر اسلام درگذشت.» (31)

در اين واقعه گزارش نشده است كه كسي از حاضران در آن مجلس سوادة را مورد سرزنش قرار داده باشد و اين نيست جز آن كه پيامبر در سايه آموزه‏هاي زندگي‏ساز اسلام، مسلمانان را به گونه‏اي تربيت كرده است كه از هيچ مقامي نهراسند و آنان نيز آموخته‏اند كه ديگري را در دفاع از حق خود مانع نگردند.

«در جنگ «حنين» وقتي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله سهمي از غنايم را به اقتضاي مصلحت به تازه مسلمانان داد برخي از انصار اعتراض كردند و انتقاد خود را به وسيله سعد بن عباده به اطلاع پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رساندند. در اين ميان مردي بنام ذو الخويصره با تندي رو به پيامبر كرد و گفت: من امروز كارهاي شما را دقيقا مورد بررسي قرار دادم و ديدم در تقسيم غنايم راه عدالت در پيش نگرفتيد! پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: اگر عدالت و انصاف نزد من نيست پس نزد چه كسي است؟ خليفه دوم از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خواست تا اجازه دهد كه او را تنبيه كند؛ اما حضرت فرمود رهايش كنيد. آنگاه به سعد بن عباده كه به نمايندگي از انصار، پيام گله‏آميز را منتقل كرد فرمود: همه آنان را در يك نقطه جمع كن تا من جريان را براي آنها تشريح كنم. و چنين توضيح داد:

و شماها گروهي بوديد گمراه، به وسيله من هدايت يافتيد. فقير بوديد، بي‏نياز شديد. دشمن بوديد، مهربان گرديديد. همگي گفتند درست است اي رسول خدا پيامبر فرمود: شما نيز مي‏توانيد در مقابل به من پاسخ بگوييد و در برابر خدمات من، حقوقي را كه بر گردن من داريد به رخ من بكشيد و بگوييد: اي رسول خدا! روزي كه قريش تو را تكذيب كرد ما تو را ياري كرديم و پناه داديم. روزي كه تهيدست بودي تو را كمك كرديم. اي گروه انصار! چرا از مختصر مالي كه به قريش دادم تا آنها در اسلام استوار گردند دلگير شديد. آيا راضي نيستيد كه ديگران شتر و گوسفند ببرند و شما پيامبر را همراه خود ببريد. به خدا سوگند! اگر همه مردم به راهي بروند و انصار به راه ديگر، من راه انصار را برمي‏گزينم.

سخنان منطقي پيامبر، چنان در دل انصار جاي گرفت كه همگي گفتند: اي رسول خدا! ما به قسمت خود راضي هستيم و كوچكترين گله‏اي نداريم.» (32)

«پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله جواني به نام اسامة بن زيد را كه سن او از بيست سال تجاوز نمي‏كرد بر سپاهي كه گروهي از آنان از نظر سني چند برابر او عمر كرده بودند، به فرماندهي منصوب كرد. اين عمل پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله انتقاد و اعتراضات بسياري در پي داشت. با اين كه اين رخداد مربوط به سالهاي آخر زندگي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله است و آن حضرت در بستر بيماري بودند، با وجود اين به مسجد آمد و از جمله فرمود: و ... فرماندهي اسامة بر برخي از شما گران آمده و انتقاد داريد. انتقاد شما تازگي ندارد. قبلاً نيز نسبت به پدر او انتقاد مي‏كرديد. هم پدر او شايسته فرماندهي است هم فرزند...،» (33)

آنچه در اين واقعه جلب توجه مي‏كند اين است كه حضرت اعتراض و انتقاد آنان را عادتي مي‏داند كه در گذشته نيز وجود داشته است و اگر اين عادت بر خلاف دستورات الهي بود و مسلمانان حق انتقاد نداشتند، پيامبر به عنوان پيام‏آور دستورات دين، لازم بود آنان را از تكرار اين‏گونه رفتارها بر حذر دارد. در حالي كه چنين نكرد و به شيوه منطقي به آنان پاسخ داد.»

«شخصي از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله طلب داشت و در مطالبه خود درشتي كرد. حضرت همچنان ساكت بود؛ ولي اصحاب برآشفتند و در صدد تأديب او برآمدند. حضرت فرمود: متعرض وي نشويد، بگذاريد صاحب حق، حرف خود را بزند.» (34)

«عبدالله ابن أبي سردسته منافقان مدينه بود. او كسي بود كه وجود پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را مانع به قدرت رسيدن خود مي‏ديد. از حضور در جنگ احد به دليل آن كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نظر او را ترجيح نداد، خودداري كرد و در عمل در مدينه، رهبري چهره نفاق را بر عهده گرفت. اصحاب پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از وي دل پرخوني داشتند و حتي قصد جان او نيز كردند و فرزندش نيز حاضر شد او را بكشد؛ اما پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رحمت هر بار مانع شد و در هنگام بيماريش به عيادت او رفت و بر جنازه‏اش نماز خواند.» (35)

«ابن اثير در أسد الغابة در معرفي اصحاب پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله درباره زن صحابي ـ أسماء بنت يزيد ـ مي‏گويد. وي نزد پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رفت و خطاب به حضرت گفت: من فرستاده جمعي از زنان مسلمان هستم كه با من هم‏سخن و هم‏رأي‏اند. خداوند تو را بر مرد و زن مبعوث كرد به تو ايمان آورديم و پيروي‏ات نموديم. ما جمعيت زنان در محدوديت بوده و عزلت‏نشين خانه‏ها و ابزار شهوت مردان و آبستن فرزندان شماييم. مردان با حضور در جماعتها و تشييع جنازه‏ها بر ما برتري دارند و چون به جهاد روند اموالشان را محافظت نموده و فرزندانشان را تربيت مي‏كنيم. اي فرستاده خدا! آيا ما در پاداش آنان شريكيم؟ پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رو به اصحاب كرد و فرمود: آيا از زبان يك زن سؤالي زيباتر از اين درباره دين شنيده‏ايد؟ گفتند: نه يا رسول الله. حضرت فرمود: اي اسماء نزد زناني كه از آنان نمايندگي مي‏كني برگرد و به اطلاع آنان برسان رفتار نيك هر يك از شما در استحكام خانواده و سازگاري با شوهر با آنچه گفته‏اي برابر است!، اسماء از مژده‏اي كه از سخن پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دريافت داشت در حالي كه ثناي خداوند مي‏گفت، خارج شد.» (36)

«پيامبر در سال ششم هجرت با مشركان مكه پيمان صلح حديبيه را در هفت ماده امضا نمود. مطابق ماده دوم، چنانچه از قريش كسي از مكه فرار كند و به مسلمانان بپيوندد مسلمانان متعهد به تسليم او بودند؛ اما اگر مسلماني به مكه مي‏گريخت قريشيان متعهد به تسليم فرد فراري نبودند. اين ماده مورد انتقاد گروهي از مسلمانان از جمله خليفه دوم قرار گرفت. آنان معترض بودند كه اين ماده، شرايط نابرابر ايجاد مي‏كند. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله با بياني مستدل به آنان پاسخ داد و از جمله فرمود و مسلماني كه از اسلام به سوي شرك فرار مي‏كند و محيط بت‏پرستي و آيين ضد انساني را بر محيط اسلام و آيين خداپرستي ترجيح مي‏دهد، اسلام را از دل و جان نپذيرفته و ايماني استوار ندارد و چنين مسلماني به درد ما نمي‏خورد و...، (37) »

ملاحظه مي‏شود كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله حق انتقاد را حتي به پيمان نامه صلح كه ناظر به منافع و امنيت ملي است و معمولا به ملاحظه مصالح ملي و منافع حياتي، كمتر انتقاد پذيرند. با روش منطقي پاسخ داد.

امام علي عليه‏السلام و آزادي بيان

يكي از زيباترين سند حكومتي امام علي عليه‏السلام كه از برگهاي زرين تاريخ اسلام شمرده مي‏شود فرمان و سفارشهاي آن حضرت به مالك اشتر است. در قسمتي از آن فرمان مي‏فرمايد:

«و أشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم. فانهم صنفان: اما أخ لك في الدين، أو نظير لك في الخلق.»

يعني: دلت را نسبت به توده مردم سرشار از مهرباني و لطف و محبت كن. مبادا چونان حيوان شكاري براي خوردن آنان لحظه‏شماري كني؛ چرا كه آنان دو دسته‏اند: يا برادر هم‏كيش تواند و يا همانند تو انسان و در خلقت برابر. (38)

در اين باره مي‏فرمايد:

«و اجعل لذوي الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك، و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذي خلقك، و تقعد منهم جندك و أعوانك من أحراسك و شرطك، حتي يكلمك متكلمهم غير متتعتع، فاني سمعت رسول الله صلي‏الله‏عليه‏و‏آله يقول في غير موطن: و لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع».

بخشي از وقت خود را براي كساني كه به تو نياز دارند، منظور دار و شخصا به امور آنان رسيدگي كن و در مجلس عمومي با آنان بنشين و در برابر خدايي كه تو را آفريده، فروتن باش. سربازان و ياران و نگهبانان خود را از آنان دور كن تا سخنگوي آنان بتواند بدون اضطراب و لكنت زبان با تو گفتگو كند. من از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بارها شنيدم كه مي‏فرمود: هرگز امتي را گرامي نخوانند كه در آن امت بي آن كه بترسند و در گفتار درمانند حق ناتوان را از زورمندان، نستانند. (39)

از رفتار و بيان آن امام به خوبي پيداست كه آن حضرت، حكومتي را طلب مي‏كرد كه در سايه آن آزادي بيان يك فرهنگ محسوب شود و اين فرهنگ نيز ترويج گردد.

بالاتر از آن به مالك سفارش مي‏كند از ميان وزيران و معاونان خود كسي را براي جلسات خصوصي برگزيند كه سخن تلخ حق را به او بيشتر گوشزد كند.

«ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمر الحق لك، و اقلهم مساعدة فيما يكون منك مما كره الله لاوليائه، واقعا ذلك من هواك حيث وقع»

آن كس را بر ديگران برگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد و در آنچه كه انجام مي‏دهي و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد كمتر ياري‏ات كند. (40)

«آنچه سوده همدانيه در باره حكومت علي عليه‏السلام در حضور معاويه مي‏گويد گوياترين سند بر خواست آن امام در تشكيل حكومتي مبتني بر آزادي است. ابن طيفور متوفاي قرن، در اثر گران‏سنگ خود با عنوان بلاغات النساء كه يكي از كهنترين أثر در گردآوري سخنان نغز زنان به شمار مي‏آيد، مي‏گويد:

و سوده همدانيه از زنان شاعره و از علاقه‏مندان به امام علي عليه‏السلام بود در جنگ صفين حاضر شد و با اشعار خود جنگاوران را تشويق مي‏كرد. روزي بعد از شهادت امام علي عليه‏السلام براي شكايت از كارگزاران معاويه نزد او رفت. معاويه وقتي او را ديد، گفت: تو بودي كه در جنگ صفين شعر مي‏گفتي و از علي و فرزندانش حمايت مي‏كردي؟

گفت: بلي و اكنون نيز از حق روي نمي‏گردانم و پوزش نمي‏طلبم.

معاويه گفت: چرا چنين مي‏كردي؟

گفت: دوستي علي عليه‏السلام و پيروي از حق.

معاويه گفت: بگو! چه مي‏خواهي؟

گفت: بسربن ارطاة از طرف تو نزد ما آمده مردان ما را كشت. اموالمان غارت كرد و به زور از ما مي‏خواهد كه به علي ناسزا گوييم! اگر فرمان او نبريم سربلند و ارجمند خواهيم بود. و تو اي معاويه يا او را عزل كن و ما نيز تشكر مي‏كنيم و اگر چنين نكني، رسوايت كنم!

معاويه گفت: مرا با قومي كه داري، تهديد مي‏كني! دستور مي‏دهم مجازاتت كنند...

سوده سر به زيرانداخت و گفت:

درود بر آن روحي (جسم) باد كه اكنون قبر او را در بر گرفته و عدالت نيز در آن به خاك سپرده شد.

همواره با حق بود و جز حق نمي‏خواست او وجودي آميخته از حق و ايمان بود. (41)

معاويه گفت: او كيست؟

گفت: علي بن ابي‏طالب.

معاويه گفت: چه كرد كه چنين مقامي نزد تو يافت؟

گفت: روزي براي شكايت از يكي از كارگزارانش نزد او رفتم. ديدم به نماز ايستاده است. نمازش را به پايان برد و با مهرباني و عطوفت گفت خواسته‏اي داري؟ شكايتم را مطرح كردم، گريست و دستانش را به سمت آسمان بالا گرفت و عرض كرد: بارالها تو بر من و آنان گواهي كه من فرمان ندادم كه در حق خلق تو ستم كنند. سپس نامه‏اي به كارگزارش نوشت و فرمود:... هرگاه نامه‏ام را دريافت كردي آنچه در دست داري نگه‏دار تا ديگري آن را از تو تحويل گيرد.

معاويه با شنيدن اين سخن گفت: بنويسيد با وي به عدل و انصاف رفتار شود.

سوده گفت: فقط براي من؟ يا براي همه كساني كه با آنان زندگي مي‏كنم؟

معاويه گفت: تو را به دگران چه كار؟!

گفت: براي خود چيزي نمي‏خواهم اگر عادلانه شامل همه خواهد شد مي‏پذيرم و گرنه به من همان رسد كه به قوم من مي‏رسد.

معاويه گفت: «هيهات! ذوقكم ابن ابي‏طالب الجراة!» پسر ابي‏طالب جرأت را به كام شما چشانده است.» (42)

دشمني معاويه با علي عليه‏السلام غير قابل انكار است. مع‏الوصف، بدين نكته معترف است كه علي بن ابيطالب عليه‏السلام حق انتقاد و آزادي بيان را در ميان پيروان خود عمومي كرده و به آنان طعم زيباي چنين آزادي را چشانده است.

«روزي امام عليه‏السلام مشغول نماز بود كه يكي از خوارج به نام ابن كوا عليه امام شعار داد و اين آيه قرآن را خواند:

«وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ»

يعني: به تو و به كساني كه پيش از تو بودند وحي شده است كه اگر (به خدايت) شرك ورزي بي‏گمان عملت از بين مي‏رود و از زيانكاران خواهي بود. (43) مقصودش از خواندن اين آيه، و در واقع يك شعار سياسي، آن بود كه بگويد علي عليه‏السلام با پذيرفتن حكميت در صفين افتخارات و امتيازات گذشته خود را از دست داده است. امام به احترام تلاوت قرآن سكوت كرد؛ اما او دو بار ديگر هم آيه را خواند تا در مرتبه سوم امام عليه‏السلام در پاسخ اين آيه را خواند:

«فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ» (44)

يعني: صبر كن زيرا كه وعده خدا تخلف ندارد و (گفتار) آنان كه يقين ندارند تو را سست ننمايد.

چنين اعتراضاتي بي واسطه و مستقيم در دوران حكومت امام علي صورت گرفت و امام متعرض آنان نيز نمي‏شد. تا انجا كه رفتارشان مخل امنيت مي‏شد.» (45)

«زماني در مسجد سخن مي‏گفت كه يكي از گوشه مسجد بر ضد او شعار داد و گفت: «لا حكم الا الله» حكومت از آن خدا است و بس؛ يعني اي علي تو حق حكومت نداري!

عده‏اي نيز با وي هم‏داستان شدند و همان شعار را سردادند!

تنها چيزي كه از امام شنيده شد اين بود: «كلمة حق يراد بها الباطل...» سخني است حق كه باطل از آن خواسته شده...

اكنون تاريخ به خوبي روشن ساخته كه مقصود مخالفان چه بوده است. ليك اين بود رفتار آنها و آن بود رفتار علي عليه‏السلام .» (46)

«معروف است روزي سخن مي‏گفت و ضمن آن فرمود: از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست دهيد؟ مردي برخاست و پرسيد: مقدار موي بر سر و صورت من چقدر است؟! پاسخ داد: اگر برهاني نمودن آن دشوار نبود از مقدار آن آگاهت مي‏ساختم.» (47)

در برابر آنان كه در آغاز خلافت با او بيعت نكردند، مانعي نگذاشت. با افرادي همچون طلحه و زبير كه نقض بيعت كردند و عملاً سلاح در دست گرفتند و وارد جنگ شدند تا آنجا كه ممكن بود تلاش كرد جنگ رخ ندهد و با آنان درگير نشود. همچنين، در جنگ صفين موقعي كه قضيه خوارج رخ داد، آنان را صرفا به دليل داشتن عقايد خاص خودشان تعقيب نكرد و حتي حقوق آنان را از بيت‏المال مي‏پرداخت. آنان رسما در مجالس عمومي و در حضور امام انتقاد و و گاهي هم بدگويي مي‏نمودند و حضرت تحمل مي‏فرمود؛ اما همين كه رسما با امام وارد پيكار شدند، با آنان وارد كارزار شد.» (48)

امام رضا عليه‏السلام و آزادي بيان

«عصر امام رضا عليه‏السلام به عصر توسعه مرزهاي دانش معروف است. از سويي مأمون به دليل علاقه شخصي‏اش به علم و دانش، دانشمندان را محترم مي‏داشت و از بحثها و نشستهاي علمي استقبال مي‏كرد و از سويي ديگر حضور امام رضا عليه‏السلام را در طوس و مركز حكومت خود مغتنم مي‏دانست. بدين منظور مناظرات علمي ميان امام رضا عليه‏السلام با بزرگان اديان مسيحي، يهودي و زرتشتي و ديگر مذاهب آن عصر ترتيب داد. هر چند در نيت واقعي مأمون در هدف از ترتيب دادن چنين نشستهاي علمي، ترديدهايي وجود دارد؛ ولي آنچه در موضوع بحث ما حائز اهميت است، مختار بودن آن حضرت از طريق مأمون در حاضر شدن به چنين مجالسي است. برخي از ياران امام عليه‏السلام ، آن حضرت را از حضور در مناظره بر حذر داشتند و آن را توطئه‏اي از سوي مأمون دانستند. با اين شرايط، امام ترجيح داد در مجلس مناظره حضور يابد. مورخان در خصوص طرفهاي مناظره، چگونگي ورود به بحث، مطالب و مباحث مطرح شده از سوي دو طرف مناظره را به تفصيل نقل كردند.» (49)

امام عليه‏السلام زماني در مجلس مناظره شركت مي‏نمايد كه ولايت عهدي را بر عهده دارد و فارغ از توطئه‏هاي سياسي پشت پرده داراي يك پشتوانه سياسي است؛ يعني مي‏تواند از قدرت ولايت‏عهدي خود از مشاركت در چنين مناظراتي به ملاحظه امنيت و منافع و مصالح ملي خودداري نمايد، اما امام چنين نمي‏كنند و در مجلس مناظره شركت مي‏نمايند و با آگاهي وسيع از همه اديان و مذاهب با بزرگان آنان به گفت و گو مي‏نشيند.

پس از يك مناظره طولاني و قتي اصحاب مناظره را قانع مي‏سازد و سكوت حاكي از پذيرش استدلال بر مجلس حاكم مي‏شود، اعلام مي‏دارد: اگر در ميان شما كسي مخالف اسلام است و مي‏خواهد سؤالي بپرسد، بي شرم و خجالت مطرح سازد (50) كه مناظره پس از آن نيز ادامه يافت.»

«در ميان پيشوايان دين به اين دليل به گوشه هايي از سيره عملي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، امام علي عليه‏السلام و امام رضا عليه‏السلام پرداختيم كه آنان در بخشي از حيات پر افتخار خود به عنوان حاكم و أمير، اختيار حكومت را در دست داشتند يا در آن سهيم بودند. علاوه بر موارد مذكور، تاريخ زندگي ديگر پيشوايان دين بر تحمل افكار و انديشه‏هاي ديگرانديشان گواهي مي‏دهد.از آن جمله مي‏توان به برخوردهاي امام صادق عليه‏السلام اشاره كرد. برخوردهاي آن حضرت با افرادي مانند ابن أبي العوجاء ـ كه از ديگر انديشان آن روزگار بودند ـ چنان تحسين برانگيز بود كه آنان، برخوردهاي امام را به عنوان يك الگو به رخ آن دسته از اصحاب آن حضرت، كه تحمل مخالفتها را نداشتند، مي‏كشيدند و مي‏گفتند: اگر از اصحاب جعفر بن محمد عليه‏السلام هستيد ما اين سخنان را در حضور او مي‏گوييم و او به ما پرخاش نمي‏كند؛ بلكه سخنان ما را مي‏شنود و آنگاه پاسخ منطقي مي‏دهد.» (51)

بنابراين، آزادي بيان به عنوان يك اصل مورد احترام، در سيره و رفتار پيشوايان ديني وجود داشت و به آن عمل مي‏كردند. آنچه از يك جامعه اسلامي انتظار مي‏رود آن است كه رفتار پيشوايان مذهبي را سرلوحه اعمال و رفتارهاي خود قرار دهند. اينجاست كه معمار انقلاب اسلامي ايران مي‏گويد:

«دين اسلام متكي به برهان و متكي به منطق است و از آزادي بيان و قلم نمي‏هراسد» (52)

در پايان يادآور مي‏شوم كه هدف بحث آن بود تا جايگاه آزادي بيان را به عنوان يك اصل در آموزه‏ها و مباني دين نشان دهم. ليك اين حق در هيچ نظام حقوقي و يا سند بين المللي مطلق نيست؛ بلكه اين اصل حداقل آنجا كه با آزادي ديگران در تعارض قرار مي‏گيرد، محدود مي‏شود. اخلاق و نظم عمومي از ديگر محدوديتهاي پذيرفته شده بر سر راه آزادي بيان است. البته بحث از محدوديتهاي آزادي بيان خود بحثي ديگر و فرصتي ديگر مي‏طلبد.

1ـ عضو هيأت علمي دانشگاه مفيد و كارشناس ارشد حقوق بين‏الملل، محقق و نويسنده.

2ـ رحمان / 4ـ1.

3ـ اسرا / 70.

4ـ مفسران مي‏گويند: منظور از «بيان» در آيه چهارم سوره الرحمان، زبان يا لغت و يا نيروي تكلم نيست؛ بلكه مقصود هر چيزي است كه انسان بتواند آنچه در ضميرش هست را به وسيله آن به اطلاع ديگران برساند. بيان، يكي از شگفتيهاي نعمتهاي الهي است. ترتيب كلماتي كه در آغاز و پايان اين سوره به كار رفته، زيباست. كلمات رحمان، قرآن، انسان و بيان در آغاز سوره آمده است. سوره با صفت رحمانيت خداوند آغاز و با ثناي الهي پايان مي‏يابد. هرگاه خداوند با صفت «رحمان» ياد شود بدين معناست كه نعمتهاي پروردگار شامل همه افراد بشر از هر كيش و ملت، با ايمان و بي ايمان، سياه و سفيد خواهد بود، بنگريد: سيد محمدحسين الطباطبايي، الميزان، الطبعة الخامسة، مؤسسة الاعلمي، بيروت، 1983، ج 19، ص 95.

5- Obligation of Result .

6- Freedom of speech .

7ـ علي آقابخشي، فرهنگ علوم سياسي، مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران، 1374، ش 985.

8- Freedom of Expression .

9ـ حسين مهرپور، حقوق بشر و راهكارهاي اجرايي آن، انتشارات اطلاعات، ص 160. تعريف مذكور تعريف قانون اساسي سوئد از آزادي بيان است كه در بند يك ماده يك از فصل دوم آن آمده است. همچنين بخش 77 قانون اساسي دانمارك در تعريف آزادي بيان مي‏گويد: « هر شخصي حق دارد ايده و نظر خود را منتشر كند. بنويسد و بگويد. مشروط بر آنكه بتواند در دادگاه پاسخگو باشد.»

10ـ ناصر كاتوزيان و همكاران، آزادي انديشه و بيان، انتشارات دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران،1382، صص108ـ17.

11ـ بقره / 111.

12ـ زمر / 18.

13ـ الطبرسي، الاحتجاج، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1983، ص 13.

14ـ آل عمران / 104.

15ـ نهج البلاغه، وصيت 47

16ـ ناصر كاتوزيان و همكاران، پيشين، ص 306.

17ـ مصطفي ابراهيم الزلمي، حقوق الانسان في الشريعة الاسلامية و القانون الدولي، بيت الحكمة، العراق، 1998، ص24.

18ـ آل عمران / 159.

19ـ محمدهادي معرفت، حقوق متقابل مردم و حكومت، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه، ج 5، صص 197ـ195.

20ـ الحميري البغدادي: قرب الاسناد، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1413، ص100.

21ـ نهج‏البلاغه / خطبه 34.

22ـ محمدرضا، محمد و علي حكيمي، الحياة، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1370، ج 1، ص 196.

23ـ سيد حسن اسلامي، تأملاتي در مفهوم انتقاد، مجموعه مقالات همايش بين‏المللي حقوق بشر و گفت‏وگوي تمدنها، صص 39ـ38.

24ـ به عنوان نمونه بنگريد: محمد صالح المازندراني، شرح اصول كافي، ج 7، ص19 / شرح النووي، صحيح مسلم، دارالكتاب العربي، بيروت، الطبعة الثانية، 1407، ج2، ص38.

25ـ نصر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و حفظها و بلغها من لم يسمعها...ثلاثة لا يغل عليهن قلب امرء مسلم اخلاص العمل لله، النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم. الكليني، الكافي، التحقيق علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلامية،، ج1، ص403.

26ـ «الدعاء الي ما فيه الصلاح و النهي عما فيه الفساد»، المنجد في اللغة، ذيل كلمة نصح.

27ـ المتقي الهندي، كنز العمال، مؤسسه الرسالة، بيروت، ج3، ص64.

28ـ محمد صالح مازندراني، پيشين.

29ـ بند 3 (الف) ماده 9 «اعلاميه مربوط به حقوق و مسئوليت افراد، گروهها و نهادهاي اجتماعي براي تقويت و حمايت از حقوق بشر و آزادي‏هاي سياسي به رسميت شناخته شده جهاني» A\ Res\53\114, 8 March 1999

30ـ آل عمران / 159.

31ـ جعفر سبحاني، فروغ ابديت، نشر دانش اسلامي، 1363، ج 2، صص 502ـ501.

32ـ همان: صص 370ـ369

33ـ همان: صص 488ـ487.

34ـ حسين ميرزا خاني، گزيده‏اي از تاريخ تحليلي اسلام، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1369، ص114.

35ـ همان، ص 138.

36ـ احمد ابوالوفا، القانون الدبلوماسي الاسلامي، دار النهضة العربي، القاهره، 1992، ص147.

37ـ حسين ميرزاخاني، پيشين، ص 116.

38ـ نهج‏البلاغه، نامه 53.

39ـ همان.

40ـ همان.

41ـ صلي الا له علي روح تضمنهقبر فاصبح فيه العدل مدفونا

قد حالف الحق لا يبغي به بدلافصار بالحق و الايمان مقرونا

42ـ ر.ك.: سيد محسن الامين، أعيان الشيعة، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1986، ج 7، ص 324؛ ابن طيفور، بلاغات النساء، منشورات داوري، قم، ص 30.

43ـ زمر / 65.

44ـ روم / 60.

45ـ الطبرسي، پيشين، ص 227.

46ـ سيدرضا صدر، راه علي عليه‏السلام ، انتشارات 22 بهمن، ص 37.

47ـ الطبرسي، پيشين، ص 261.

48ـ دفتر همكاري حوزه و دانشگاه: درآمدي بر حقوق اسلامي، سمت، ص 272.

49ـ الطبرسي، پيشين، صص 432ـ415.

50ـ همان، ص 424 « يا قوم ان كان فيكم احد يخالف الاسلام و أراد أن يسأل فليسأل غير محتشم».

51ـ دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، پيشين، ص274 به نقل از بحارالانوار، ج3، ص58.

52ـ صحيفه نور، ج 9، ص 187.

/ 1