عرفی شدن دین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفی شدن دین - نسخه متنی

یارعلی کرد فیروزجایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عرفي شدن (1) دين

يارعلي كرد فيروزجايي (2)

چكيده:

سكولاريسم كه به عرفي شدن و تقدس‏ناباوري معنا مي‏شود عرصه‏هاي گوناگوني را درنورديده است كه دين يكي از آنهاست. مقاله حاضر پس از توضيحاتي فشرده درباره سكولاريسم و واژه‏هاي وابسته و نيز درباره دين، راه‏هاي گوناگون عرفي شدن دين را بيان و تحليل كرده است. در ضمن نبايد فراموش كرد كه بستر عرفي شدن دين، دين مسيحيت است و سرايت دادن آن به اسلام با روح معارف اسلامي سازگار نيست.

يكي از ويژگيها و مؤلّفه‏هاي فرهنگ و تمدن جديد، سكولاريسم است. سكولاريسم كه فعلاً آن را به دنياگرايي و عرفي‏گري و تقدّس‏ناباوري معنا مي‏كنيم، قلمروهاي مختلف زندگي بشر را درنورديده است و در همه عرصه‏ها حضور يافته است. در برخي از اظهارنظرها به گونه‏اي بيان مي‏شود كه گويا قلمرو سكولاريسم منحصر به عرصه سياست و حداكثر اجتماع است و آن را مانعي براي دخالت دين در سياست و اجتماع قلمداد كرده و جداي از سياست مي‏پندارند؛ غافل از اين كه سكولاريسم چنان توسعه‏طلب و زياده‏خواه است كه از نفوذ به هيچ قلمروي دريغ نمي‏كند و مي‏كوشد همه ميدانها را فتح كند.

علاوه بر عرفي شدن سياست و اجتماع، مي‏توان از سكولار شدن اخلاق، معرفت و حتي دين كه مظهر امر قدسي است، نيز سخن گفت. غرض از مقاله حاضر بررسي روند عرفي شدن دين (حضور سكولاريسم در قلمرو دين) است. در آغاز بحث يادآور مي‏شوم كه سكولار شدن دين پديده‏اي است كه در غرب رخ داده است همان طور كه پديده سكولاريسم در غرب به وجود آمده است. از اين‏رو ديني كه سخن از عرفي شدن آن به ميان مي‏آيد؛ دين مسيحيت است.

تلاشمان در اين مقاله اين است كه نشان دهيم اسلام بستر مناسبي براي ميزباني سكولاريسم نيست.

در ابتداي سخن معناي واژه‏هاي سكولار ( Secular )، سكولاريسم ( Secularism ) و عرفي شدن ( secularisation ) را بيان مي‏كنيم. با توجه به اين‏كه درباره اين اصطلاحها در جاهاي ديگر نيز مطالبي گفته شده است، از تفصيل معاني اين واژه‏ها خودداري مي‏كنيم.

واژه سكولار به معني «دنيوي» آمده كه در معاني زير استعمال شده است:

1ـ روحانيان و كشيشهايي كه در انزواي راهبانه و پارسامنشانه به سر نمي‏برند؛ بلكه در بين مردم و مانند آنها زندگي مي‏كنند و از لذّتهاي دنيا بهره مي‏برند؛

2ـ اموري كه بيرون از كليسا و دين است (امور غيرديني و غيركليسايي)؛

3ـ ادبيات، تاريخ و هنر (بويژه هنر موسيقي) كه اصحاب آنها هيچ‏گونه دغدغه ديني ندارند.

4ـ ساختمانها و بناهايي كه استفاده‏هاي ديني از آنها نمي‏شود (عبادتگاه يا محل آموزش مذهبي نيستند).

5ـ آموزش و پرورشي كه محتوا و برنامه غيرمذهبي داشته باشد.

6ـ مدرسه‏ها و مؤسسه‏هاي آموزشي ترويج كننده برنامه‏هاي سكولار.

7ـ خود دنياي مادي و گذرا در مقابل جهان آخرت كه ابدي و روحاني است. (3)

سكولار در اصطلاح (بويژه در علوم اجتماعي) به همين معناي دنيوي است؛ با اين توضيح كه امر سكولار كاملاً غيرسنتي و غيرديني است و به دنياي مادي و طبيعي حاضر محدود و در چارچوب آن توجيه مي‏شود:

«دنيايي (يا دنيوي = سكولار) كه با كفرآميز، نامقدس، كافر، بي‏خدا، بي‏دين، رافضي، بي‏تقدس، بي‏ايمان، يا اصطلاحاتي از اين دست، مترادف نيست. اين اصطلاح تمام اين موارد را شامل مي‏شود؛ اما... امري بيشتر از آنها را نيز در بر مي‏گيرد. در اين مفهوم امر دنيايي متضاد با هر چيزي است كه مقدس است. بنابراين، فرهنگ، هنگامي دنيايي است كه پذيرش آن بيشتر مبتني بر ملاحظه‏هاي عقلي و سودگرايانه باشد تا بر حرمت و تكريم». (4)

بدين ترتيب اگر امري سكولار شد معيار ارزيابي و اخذ آن عقل محاسبه‏گر منفعت‏انديش است نه امور مقدس و محترمي مانند وحي و دين.

سكولار در لغت به دنياگرايي و روح و تمايل دنيوي داشتن معنا شده است، (5) و در اصطلاح به معناي نظامي از فلسفه اجتماعي يا سياسي است كه هيچ‏يك از شكلهاي ايمان مذهبي و شخصيتهاي مذهبي را نمي‏پذيرد. (6) يعني: امور ايماني و شخصيتهاي ديني هيچ حجيت و مرجعيتي در اين نظام ندارند و حجت بودن منحصر به عقل و دستاوردهاي آن است:

«سكولاريسم معتقد است مي‏توان جهان را به طور كامل و تنها با استفاده از خود جهان شناخت و ضرورتي ندارد به امري غير از آن مراجعه كنيم. هدف زندگي، چگونگي عمل در دنيا، ارزشهاي تعيين‏كننده نقش انسان در دنيا با استناد به خود دنيا قابل كشف‏اند؛ در حالي كه ايمان ديني بر اين باور است كه معنا و ارزش حقيقي زندگي در اين جهان و كل هستي، تنها با رجوع به حقيقتي قابل فهم است كه برتر از كل جهان است...

از نظر سكولاريستها جهاني كه در آن زندگي مي‏كنيم خود سرچشمه نهايي جوابهاست و همه چيز را مي‏توان با استناد به دنيا توجيه و كشف نمود. دنيا با استناد به خودش قابل فهم و كنترل است؛ اما از نظر اهل دين، زندگي در اين جهان، اگر چه قابل فهم و عقل‏پسند است؛ اما اين فهم با استناد و برگشت به حقيقتي متعالي سامان‏پذير است. (7) بدين ترتيب سكولاريسم رهيافتي به امور است كه مي‏كوشد آنها را محدود به دنياي حاضر كند و در توضيح و تبيين آنها، پا را از دنيا، فراتر نمي‏نهد و نقش امور ماورايي مانند خدا و وحي و دين را در تفسير و تبيين امور نمي‏پذيرد و عقل دنيايي را معيار نهايي داوري درباره هر امري مي‏داند؛ چون با ردّ امور ماورايي و خدا و دين و سنّت، چيزي غير از عقل باقي نمي‏ماند.

سكيولاريزيشن در لغت به معني عرفي و دنيايي شدن است؛ اما به معني متعديِ دنيايي كردن هم استعمال شده است و در اصطلاح به فرايندي اطلاق مي‏شود كه در آن امور مقدس، قداست‏زدايي شده و از طريق عقل تأييد مي‏شود.

«سكولاريزاسيون از ريشه سكولاريس به معناي «غيرمقدس» و «غير روحاني» گرفته شده است. فرآيندي است كه بر طبق آن واقعياتي كه در قلمرو ديني، جادويي و مقدس جاي داشتند، به محدوده امور غيرمقدس و طبيعي منتقل مي‏شوند. در حيات اجتماعي، غيرديني ساختن، با زدودن بعد تقدس‏آميز برخي از مظاهر جهان و مقام انسان در جهان همراه است، در اين فرايند جنبه‏هاي عقلاني، علمي و فنّي جانشين مظاهر ديني و تبيين جهان از طريق امور مقدس و الهي مي‏شوند. همچنين در اين جريان، فرهنگ، انديشه و آداب و رسوم، جهاتي غيرديني مي‏يابند؛ بدين معنا كه پيوندشان را با ارزشهاي ديني و مباني الهي قطع مي‏كنند.» (8)

ويلسن، سكيولاريزيشن را جرياني مي‏داند كه در آن حس آگاهي ديني از بين مي‏رود و مؤسسه‏هاي ديني نيز فعاليّت و اهميت اجتماعي خود را از دست مي‏دهند. دين در اداره جامعه كم‏اهميت يا بي‏اهميت مي‏شود و كاركردها و عوامل ضروري براي اداره جامعه عقلاني مي‏شود و از تحت كنترل مؤسسه‏هايي كه وابسته به امور ماورايي‏اند؛ خارج مي‏گردد. (9)

سكيولاريزيشن از نظر ماكس وبر به معناي افسون‏زدايي است و افسون‏زدايي برابر با عقلاني‏سازي امور و دست شستن از باورهايي است كه از قلمرو عقل و تجربه خارجند. (1 0)

بدين ترتيب سكيولاريزيشن يا عرفي شدن روندي است كه در آن قداست امور گرفته مي‏شود. ديگر، معيار اخذ در آنها حرمت و كرامت ماورايي و فوق عقلاني نيست؛ بلكه هر امري است كه به محكمه عقل سپرده مي‏شود تا حقانيت يا سود و زيان و كارآمدي آن ارزيابي شود.

سكولاريسم به معنايي كه توضيح داده شد، وارد قلمروهاي گوناگوني شده است و چنان سريع و قوي انتشار يافته كه حتي جايگاه‏هايي را كه نفوذ سكولاريسم در آنها غيرقابل تصور مي‏نمود در بر گرفته است. بحث از سكولاريسم در قلمرو اجتماع (كه خود داراي ابعاد گوناگوني است مانند: سياست، اقتصاد، حقوق، آموزش و پرورش و...) يا اخلاق، چيز متداولي است؛ اما سخن گفتن از سكولاريسم در عرصه معرفت و دين ممكن است مايه تعجب شود.

مي‏توان درباره سكولاريسم در هر يك از مقوله‏هاي ياد شده سخن گفت و پژوهش كرد و عوامل و پيامدهاي آن را در هر يك از اين قلمروها بررسي كرد. مقاله حاضر مي‏كوشد تا سكولاريسم در قلمرو دين را بكاود و معنا و مدلول آن را روشن كند و به عوامل و پيامدهاي آن اشاره كند. قبل از پرداختن به «دين سكولار» يا «سكولار شدن دين» لازم است تصور درستي از دين داشته باشيم.

دين‏پژوهان تعريفهاي گوناگوني را درباره دين پيشنهاد كرده‏اند؛ اما درباره هيچ يك از آن تعريفها اتفاق نظر وجود ندارد. نزاعهاي بسياري درباره تعريف دين وجود دارد و هر تعريفي در معرض نقد ديگران قرار گرفته است و جامع و مانع بودن آن رد شده است. (11)

سبب اصلي وجود تعريفهاي مختلف درباره دين، وجود اديان گوناگون است؛ به طوري كه هر تعريفي با نظر به اديان خاصي مي‏كوشد تا دين را معرفي كند؛ ولي اجزايي كه در آن تعريف گنجانده مي‏شود، چه بسا نمي‏تواند ويژگيهاي دين يا اديان ديگري را در بر بگيرد و بيان كند. اديان گوناگوني در طول تاريخ حيات بشر پديد آمدند. مانند اديان شرك‏آلود و بت‏پرست، اديان آسماني و وحياني (توحيدي)، ادياني كه قبايل دورافتاده هنوز هم به آنها پايبندند و... امروزه نيز ادياني وجود دارد كه خدا در آنها هيچ نقشي ندارد. كوشش براي يافتن عناصري كه در همه انواع گوناگون اديان وجود داشته باشد و قدر مشترك آنها باشند، ظاهرا بي‏نتيجه است. براي اين‏كه در پژوهش حاضر از چنگ اين مشكل رهايي يابيم، نخست مراد خود را از دين، به طور مصداقي معين مي‏كنيم و سپس با ملاحظه آن، تعريفي از دين را اختيار كرده، سخن را درباره آن دنبال مي‏كنيم. چون فرآيند سكولار شدن دين ـ همانگونه كه در مقاله حاضر روشن مي‏شود ـ عملاً در مسيحيت رخ داده است و برخي هم كوشيده‏اند كه آن را در دين اسلام جاي نمايند، مراد از دين را در اينجا دين آسماني و وحياني مي‏گيريم. از طرف ديگر، چون دينهاي اسلام و مسيحيت از يك سو عامترين و جهان‏شمولترين اديانند و از سوي ديگر وجه قدسي و ماورايي بودن آنها روشنتر است و فرايند سكولارسازي نيز با اين اديان دست و پنجه نرم مي‏كند؛ بهتر است كه مراد از دين را دين آسماني و وحياني بگيريم. با توجه به اين مقدمه كه منظور از دين، دين وحياني است، در تعريف دين به نقل از علامه طباطبايي مي‏گوييم:

«دين مجموعه معارف مربوط به مبداء و معاد و مانند آن و قوانين و مقررات فردي يا اجتماعي است كه از طريق وحي و نبوّت بدست مي‏آيد.» (12)

اين تعريف كه درباره اديان آسماني مانند يهود و مسيحيت و اسلام و حتي درباره دين زرتشتي صادق است، نشان مي‏دهد كه دين داراي خاستگاهي غيربشري و فراطبيعي است. دين برنامه و دستورالعملي است كه از سوي خداوند متعال براي هدايت انسانها به‏سوي سعادت و خوشبختي واقعي و نجات آنها از هلاكت و خسران ابدي فرو فرستاده شده است. دين حقيقتي آسماني، مقدس و محترم است نه پديده‏اي زميني و بشري در عرض ساير پديده‏ها كه انسان به صورت عادي با آنها مواجه مي‏شود و هيچ قداستي هم براي آنها قائل نيست. هم در مفاد برهانهايي كه بر ضرورت تشريع دين و نبوّت و فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابهاي آسماني اقامه شده است، الهي بودن دين است و هم در متن قرآن كريم و ديگر كتب آسماني (حتي به صورت تحريف شده). خداوند متعال در قرآن كريم مي‏فرمايد:

«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسي وَ عِيسي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ» (13)

يعني: از [احكام] دين آنچه را كه به نوح درباره آن سفارش كرد، براي شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحي كرديم و آنچه را كه درباره آن به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم كه دين را بر پا داريد و در آن تفرقه‏اندازي مكنيد.

يا در جاي ديگر مي‏فرمايد:

«وَ قالُوا أَساطِيرُ الأَْوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ» (14)

يعني: و گفتند: «افسانه‏هاي پيشينيان است كه آنها را براي خود نوشته، و صبح و شام بر او املا مي‏شود.» بگو: «آن را كسي نازل ساخته است كه رازِ نهانها را در آسمانها و زمين مي‏داند.»

اين آيات و بسياري از آيات ديگر قرآن بر قدسي و غيربشري بودن قرآن تصريح مي‏كنند. چون منشأ دين از جايگاهي آسماني است و تعليمات و آموزه‏هاي موجود در متن دين نيز صبغه ملكوتي دارند و از دست‏رس عقل بشري خارجند، از انسان خواسته شده است كه به آنها ايمان بياورد و تسليم آنها گردد. مانند وجود «فرشته»، «نويسندگان اعمال»، «عالم برزخ»، «صراط»، «درجه‏هاي بهشتيان»، «دركات دوزخيان» و... و نيز بيشتر مسائل ديني و احكام فرعي كه خرد آدمي ناتوان از درك حكمت و مصلحت آنهاست. ايمان به اين حقايق و احكام ضروري است؛ اما به طور جزئي و تفصيلي، عقل هرگز نمي‏تواند ما را به تصديق آنها وادار كند. تصديق آنها فقط از طريق تعبّد به فرمايش معصوم و ايمان به وحي تحقق مي‏يابد.

بدين‏ترتيب روشن شده است كه اديان آسماني هم از جهت خاستگاه و هم از جهت متن و آموزه‏هاي ديني، قدسي، آسماني و ملكوتي‏اند و عقل بشري نمي‏تواند در همه جزئيات آنها داور نهايي باشد.

با توضيحهاي گفته شده درباره ملكوتي بودن دين و مفهوم سكولاريسم، اين پرسشها به ذهن مي‏آيد كه: سكولاريسم مي‏تواند وارد عرصه دين شود؟ آيا قلمرو دين براي سكولاريسم منطقه ممنوعي نيست؟ آيا «دين سكولار» اصطلاحي با اجزايي متفاوت نيست؟ چگونه ممكن است از دين ـ اين مقدسترين نهاد اجتماعي و فردي ـ قداست‏زدايي شود و تبديل به پديده‏اي دنيوي و سكولار گردد؟ اگر از دين قداست‏زدايي شود و همه جزئيات آن به محكمه عقل سپرده شود و جنبه ماورايي آن خالي گردد؛ آيا چيزي به نام دين باقي مي‏ماند كه بتوان از آن به دين سكولار ياد كرد؟ پاسخ به اين پرسش چندان مشكل نيست. پيشتر گفتيم كه منظور از دين در پژوهش حاضر، دين آسماني است، و چون وحياني بودن لازمه جدايي‏ناپذير اديان آسماني است؛ معني ندارد كه دين آسماني، دنيوي و سكولار گردد. به اين ترتيب صدر و ذيل دين سكولار با همديگر منافات دارند و ممكن نيست حقيقتي به اين نام در خارج تحقق يابد. به ديگر سخن، عرفي كردن دين، چيزي جز نابود كردن و نفي دين آسماني نيست.

از اين‏كه واژه دين سكولار كاملاً بي‏معنا و تهي باشد نيز نادرست است؛ زيرا همان گونه كه پيشتر بيان كرديم، دين مصاديق گوناگوني دارد و برخي از آنها خالي از حقيقت قدسي و ماورايي‏اند. اين حقيقت كه اديان غيرآسماني هم وجود دارند، خود نشان‏دهنده عمق نياز انسان به دين است، و روشن مي‏كند كه انسان نمي‏تواند از پاسخ به اين ميل سرباز زند؛ بلكه ميل ديني در انسان چنان استوار و ريشه دار است كه اگر نتوانست آن را به شكل مناسب و با يافتن دين حق ارضا كند، ناچار مي‏شود به اديان باطل روي آورد يا خود دين جديدي را جعل نمايد.

به هر حال، سخن گفتن از دين سكولار، چندان هم بيراه نيست؛ زيرا امروزه يك واقعيت خارجي است و چنان گسترش يافته است كه حتي به قلمروي كه ورودش به آن ممنوع بود؛ يعني دين آسماني نيز داخل شده است و آن را از صبغه الهي تهي گردانيده است و پديده‏اي بشري از آن بر جاي گذاشته است.

توجه به اين نكته نيز ضروري است كه بحث سكولارسازي دين به خود امر دين ربطي ندارد، يعني اين طور نيست كه دين كه به خودي خود امري آسماني و فراتر از عقل بشري است، ديگر از آن ويژگيها تهي و به پديده‏اي عادي تبديل شده باشد. هرگز اين طور نيست؛ بلكه دين واقعي هماني است كه بود و همان‏گونه هم باقي خواهد ماند. و از دست‏رس اين گونه تصرف بشري نيز در امان است؛ بلكه سخن در اين است كه نگاه بشر امروزي به دين چگونه است. آيا امري لاهوتي است يا پديده‏اي زميني و بشري است؟

عده‏اي از آدميان گمان مي‏كنند كه دين نمي‏تواند پديده‏اي غيرطبيعي و فرابشري باشد يا مشتمل بر تعليمهاي استدلال‏ناپذير و فراعقلي باشد؛ بلكه دين و محتواي آن مانند همه پديده‏هاي معمولي و اين جهاني بايد به تيغ جرّاحي عقل سپرده شود و اين گونه مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.

اين كه بشر چگونه به اين نتيجه رسيد كه همه امور، حتي دين بايد در محكمه عقل حاضر و تسليم داوري آن شود، خود داستان مفصّل ديگري است كه مجال مستقلّي مي‏طلبد تا زوايا و وجوه گوناگون آن بررسي شود؛ اما در اينجا به ذكر يك نكته بسنده مي‏كنيم: دين مسيحيت (موجود) معامله‏اي با عقل كرده كه زمينه شورش انقلابي عقل را عليه خود فراهم نموده است. قول به تثليث و توحيد به طور همزمان؛ قول به انسان شدنِ خدا (خدا ـ انسان)، اعتقاد به جسم بودن خدا؛ اعتقاد به تبديل جوهر با حفظ اعراض آن (درباره تبديل نان و شراب مراسم عشاء رباني به گوشت و خون عيسي عليه‏السلام ) قول به گناه ذاتي و فطري انسانها و... كه اركان اصول اعتقادي دين مسيحي زمان ما را تشكيل مي‏دهد نامعقول است و فهم و تأييد عقلاني آنها ناممكن است؛ اما خداپرستان مسيحي اصرار مي‏ورزند كه بايد به اين باورها به مثابه حقايق ايماني، اعتقاد داشت و تسليم شد. حتي برخي از كشيشهاي مسيحي اين گونه سخن گفته‏اند كه چون بدون فهم و درك مسائل ديني، ايمان مي‏آورم. پس بايد ايمان، مقدمه‏اي براي فهم باشد. در صورتي كه از نظر عقل، اين فهم است كه مقدمه ايمان قرار مي‏گيرد. علاوه بر آن، چون كليسا در گذشته در قبال دستاوردهاي علمي و عقلي دانشمندان (از جمله گاليله و...) سخت‏گيري نشان داده است. فقط به اين علت كه مخالف آموزه‏هاي مسيحي و كليساست؛ سبب شده كه عقل با تمام قوا در مقابلش قد علم نمايد. با اين شرايطي كه دين مسيحي به وجود آورده، طبيعي است كه با تغيير جوّ فرهنگي مشاهده دستاوردهاي تازه در عرصه علم، عقل به توانايي خود غرّه شود و خود را محور نهايي بشمرد؛ اين در حالي است كه اسلام معامله‏اي كاملاً متفاوت با عقل داشته است. در آيات فراواني از قرآن مجيد به تعقّل و تفكّر توصيه شده است و كساني كه از تعقّل و تفكّر روي بر مي‏تافتند، سرزنش مي‏شدند.

«أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَي الأَْبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (15)

يعني: آيا در زمين گردش نكرده‏اند، تا دلهايي داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوشهايي كه با آن بشنوند؟ در حقيقت چشمها كور نيست؛ ليكن دلهايي كه در سينه‏هاست؛ كور است.

«أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (16)

يعني: اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مي‏پرستيد. مگر نمي‏انديشيد؟

افزون بر اين در معارف اسلامي، حجيت عقل پذيرفته شده است و با تكيه بر برهان عقلي بر ضرورت نبوت و فرستادن پيامبران و نزول كتب آسماني حجيت وحي و دين به نحو عقلاني پذيرفته مي‏شود؛ حتي عقل به عنوان يكي از راه‏هاي رسيدن به حقايق ديني پذيرفته شده است يعني افزون بر آيات و روايات، از طريق عقل هم مي‏توان به مراد شارع و حقايق ديني دست يافت. در مباحث آينده مجدّدا به اين مطلب مي‏پردازيم.

تأمل در خاستگاه و متن اديان بزرگ جهان حتي يهود و مسيح تحريف شده، نشان مي‏دهد كه دين، پديده‏اي قدسي است؛ اما با رسيدن عصر جديد و سلطه جهان‏بيني جديد بر انديشه‏ها، قداست و حرمت آن زير سؤال رفت به طوري كه در برخي از مجامع فقط در حدّ امري عرفي و معمولي قرار گرفته است.

حدّاقل به سه طريق از دين قداست زدايي شده است:

1ـ ظهور دين طبيعي ( Deism)

2 ـ بررسيهاي جامعه‏شناختي و مردم شناختي و روان‏شناختي درباره منشأ دين

3ـ ظهور كلام جديد (يا مسائل جديد كلامي). در ادامه مقاله حاضر هر يك از اين سه طريق را توضيح داده و پيامدهاي آن را در روند سكولار شدن دين بررسي مي‏كنيم.

1ـ دين طبيعي

شعار «ايمان مي‏آورم تا بفهمم» يا «چون نمي‏فهمم پس ايمان مي‏آورم» شعار اكثر مسيحيهاي دوازده قرن پيش است. كوشش آنسلم براي عقلي كردن ايمان مسيحي ـ در شرايط جديدي كه بر سه قرن اخير قرون وسطي (قرنهاي 14ـ12) حاكم شده بود ـ به دست فيلسوفاني مانند آكوئيناس و دونس اسكوتوس تعقيب و تكميل شد. اكوئيناس و فيلسوفان مسيحي بعد از او با الهام از كوششهاي فيلسوفان اسلامي مانند فارابي، ابن سينا و ابن رشد، كوشيدند مسيحي و آموزه‏هاي آن را بر بنيادهاي عقلاني استوار كنند و بدين وسيله بين عقل و دين توافقي ايجاد كنند، اما در قبال برخي از عناصر ايمان مسيحي (مانند تثليث در عين توحيد) نتوانستند؛ چنين كنند و بدين دليل از اين گونه حقايق ايمان به سرّ و راز تعبير كردند كه فراتر از فهم عقلي انسان است.

بعد از نهضت تجديد حيات فرهنگي (رنسانس) و انقلاب علمي كه عقل به خودباوري رسيد و توانايي خود را در گشودن گره‏هاي علمي مشاهده كرد، بر آن شد تا وارد عرصه دين گردد و در آنجا نيز به داوري بنشيند. ديني كه همه آموزه‏ها و تعليمهاي آن به تأييد عقل رسيده باشد و همه دستورها و برنامه‏هاي آن بر اساس مصلحت‏سنجيهاي عقل اخذ يا ردّ شود و چنين نباشد كه آموزه‏اي از آن با استناد به وحي و مكاشفه الهي تأييد شده باشد، دين طبيعي نام دارد. در قرنهاي هفدهم و هيجدهم عده‏اي بر آن شدند كه بنيادهاي دين را به جاي نيروي ماوراي طبيعي و فيض الهي، بر عقل طبيعي انسان استوار كنند. رويكرد اين عدّه به دين همان رويكرد رايج آن عصر به همه امور ديگر بود: تأكيد بر توانايي عقل و برتري تمام عيار انديشه و تفكر محض؛ دين و آموزه‏هاي ديني چيزهايي نيستند كه پيشاپيش براي ما مقدّر شده باشند و ما مجبور باشيم منفعلانه تسليم آنها شويم. دين عقيده محض نيست.

دين‏باوران طبيعي معتقدند منشأ اصلي و عمده كشمكشهاي ديني در طول تاريخ ناشي از اين است كه دين به عقيده محض كه خالي از فهم و تصديق عقلاني است، پايين آورده شده است و هر نحله‏اي براي دفاع از باورهاي جزمي خود، همه فرقه‏ها و مكتبهاي ديگر را ردّ و انكار مي‏كند و حاضر است براي پيروزي بر آنها دست به هر اقدامي بزند؛ به همين سبب است كه تاريخ اديان با جنگهاي ديني و خشونتهاي فراواني همراه است.

در مقابل اگر بر فهم استدلال عقلي تأكيد شود و دين با تكيه بر عقل پذيرفته شود، شاهد خواهيم بود كه دين حق، يك دين بيش نيست و تفاوت و تنوع اديان ريشه در امور ديگري دارد كه خارج از عقل انسان است. همه اديان داراي هسته مشتركي هستند كه باقيمانده دين طبيعي اصيل است و آن دين طبيعي به مرور زمان در اثر تحريفها و بدعت‏ها به اديان تاريخي مانند يهوديت و مسيحيت و... تبديل شده است. وجه مشترك همه اديان تاريخي، يعني دين طبيعي، به دست خداوند در ذهن تك تك افراد بشر نقش بسته است است، و آنها اگر ذهن و عقل خود را به فعاليت وادارند، به آن پي خواهند برد.

اعتقاداتي كه عقل آنها را تأييد مي‏كند و در همه اديان حضور دارد عبارتند از: ايمان به وجود خدا، پرستش خدا، تقوي و پرهيزگاري، لزوم خودداري از گناه، ايمان به آخرت و پاداش و مجازات پس از مرگ. دييست‏ها يا خدا باوران طبيعي درباره باورهاي مذكور اتفاق نظر ندارند و به هيچ وجه نمي‏توان از دين طبيعي واحدي سخن گفت، چون قائلان به دين طبيعي چند دسته‏اند و ديدگاه‏هاي متفاوتي دارند. معروفترين دييست‏ها مبدأ و معاد را قبول دارند؛ اما نظام تشريع الهي و نبوّت را منكرند. با ملاحظه توضيحهاي گذشته مي‏توان گفت دين طبيعي چيزي جز دين معهود منهاي وجوه و اجزاي اسرارآميز و غيرطبيعي آن نيست.

در دين طبيعي وحي و مكاشفه فراطبيعي، اسرار و تعليمهاي وحياني كه تصديق آنها در چارچوب عقل استدلال‏گر به طور مستقيم ممكن نباشد، مردود است. فقط آن عناصري از محتواي وحي پذيرفته مي‏شود كه بتوان با عقل استدلال‏گر مصلحت‏جو، آنها را تأييد كرد. دييست‏ها باورهايي مانند: هبوط انسان و گناه ذاتي و فطري او، به صليب كشيده شدن مسيح به عنوان كفّاره گناهان انسان، و... را كه فراتر از درك عقل قرار دارند؛ تخطئه مي‏كنند. كوشش دين طبيعي، زدودن عناصر فراطبيعي از دين و باطل اعلان كردن آن احكام و باورهايي است كه فقط با تكيه بر مراجع حجيت ديني يعني انجيلهاي چهارگانه و كليسا، جزء دين شمرده مي‏شوند. فقط عقل است كه مانند همه قلمروهاي ديگر، در دين نيز، داور نهايي حقيقت و معيار اخذ و ردّ احكام و گزاره‏هاست. هيچ يك از احكام و معارف دين نبايد با داوريهاي عقل و اخلاق تعارض داشته باشد؛ زيرا گزاره‏هاي ديني مبتني بر مصالح و مفاسدي است كه عقل و اخلاق رعايت آنها را توصيه مي‏كنند. فقط با تكيه بر عقل و اخلاق است كه مي‏توان وحي كاذب را از وحي صادق بازشناخت. دييست‏ها آزادانديش ناميده شدند، چون فعاليت عقل را مقيّد به سنّت يا مرجعيت حجيت ديگري نمي‏كردند؛ نه كليسا و نه كتاب مقدّس هيچ يك نمي‏توانند عقل را مقيد كنند.

كاسيرر مي‏گويد:

«دئيسم به عنوان يك نظام عقلي محض آغاز مي‏شود؛ هدف آن اين است كه رازها و رمزها و اعجازها را از فضاي دين اخراج كند و دين را در پرتو نور دانش قرار دهد. كتاب تولند [يكي از دييست‏هاي قرن هفدهم انگليس]، مسيحيت بدون راز (1697)، در عنوان خود موضوعي را بيان مي‏كند كه از آن پس در نوشته‏هاي جنبش دئيسم مكرر ظاهر مي‏شود». (17)

ادّعاي اصلي دئيسم، خرافه‏زدايي از دين و تطهير دين از راز و رمزهاي عقل‏گريز است. به گمان دئيستها آنچه سبب پيدايش اعتقاد ديني در انسان مي‏شود، نيروي ماوراء طبيعي، معجزه يا فيض الهي نيست؛ بلكه اين خود انسان است كه بايد با تكيه بر عصاي خرد خويش به اين اعتقاد برسد و آن را ادامه دهد. از اين رو فرق الحاد و دئيسم اين است كه الحاد با خدا و خداباوري مي‏ستيزد؛ اما دئيسم ادعا دارد كه با خرافه و خرافه‏پرستي مي‏ستيزد. (18)

گزارش فشرده‏اي كه درباره دين طبيعي ذكر شد؛ نشان مي‏دهد كه سكولاريسم وارد قلمرو دين شده است و دين، مورد توجه رهيافتي دنياگرايانه قرار گرفته است. به بيان ديگر، در دين طبيعي كوشش شده است كه دين مانند پديده‏هاي دنيايي ديگر به داوري عقل سپرده شود و هرگونه راز و حرمت ماورايي از دامن آن دور گردد و عقلاني گردد. روشن است كه با نفي وحي و مكاشفه الهي از دين، آنچه كه براي دين و به نام دين باقي مي‏ماند، كاملاً متعلّق به قلمرو دنيايي است اين گونه است كه عرفي و دنيوي مي‏گردد و نتيجه اين مي‏شود كه انسان فقط ميل پيدا مي‏كند كه يافته‏هاي خود را (كه دين مي‏نامد) به نام خدا بيان كند. كاسيرر مي‏نويسد:

«از لحاظ تيندال، دين يعني اين كه ما وظايف خود را به عنوان فرمان الهي بشناسيم؛ دين بنا را بر معيارهايي مي‏گذارد كه در دسترس عموم قرار دارد، و سپس اينها را به يك آفريدگار آسماني نسبت مي‏دهد و تجلّي اراده او مي‏شناسد» (19)

دئيسم محصول خودباوري و غرور عقل انساني بود. پس از پديدار شدن نشانه‏هاي كاستي عقل انسان و آشكار شدن دوباره شك‏گرايي و آسيب‏پذير بودن عقل، دئيسم در غرب رو به افول نهاد و كمتر كسي طرفدار آن باقي ماند. (20)

دئيسم به وصفي كه در اينجا بيان شد در دنياي اسلامي ديده نشده است؛ مگر با يك استثنا، آن هم محمد بن زكرياي رازي است (البته بر اساس گفته‏هاي نويسندگان اسماعيلي، و گرنه كتابهاي او موجود نيست تا بتوان به طور دقيق درباره آنها داوري كرد). گفته شده است كه او بر نقش عقل بشري در هدايت انسان براي رسيدن به سعادت نهايي‏اش تأكيد كرده بود و به توانايي عقل باور داشت. از اين رو، منكر ارسال انبيا و نزول كتب آسماني و تشريع شرايع و نبوّت بود. از قضا يكي از نقاط مشترك او با دئيستهاي غربي قرنهاي هفدهم و هجدهم، تأكيد او بر نقش اديان گوناگون و تنوع دينها در ايجاد درگيريهاي و جنگها و خون‏ريزيها بود و به همين دليل با دينهايي كه خود را دين آسماني مي‏دانستند، مخالف بود. رازي به مبدأ و معاد معتقد بود؛ اما او در جهان اسلام پيروان قابل اعتنايي پيدا نكرد و افكار او مورد طرد و نقد جدّي دين‏پژوهان مسلمان قرار گرفت و فراموش شد. البته قبل از رازي، ابن راوندي نيز آراء مشابهي را ابراز كرده بود. (21)

با توجه به گفته‏هاي قبل، مي‏توان گفت تأكيد بر عقلاني كردن دين و باورهاي ديني مستلزم عرفي شدن دين و يا حتي ـ بويژه با ملاحظه ديدگاه ماكس وبر ـ عين عرفي شدن دين است. در اين صورت ممكن است گفته شود: اگر دخالت دادن عقل در ردّ و قبول دين و حقايق ديني سبب عرفي شدن دين مي‏گردد، پس استواركردن دين و ضرورت نبوّت عامه و اموري مانند آن بر بنياد خرد بشر و اقامه استدلال عقلي به نفع آنها موجب سكولار شدن دين خواهد شد و دانشمندان مسلمان از كندي تا امروز كه همواره كوشيدند معارف و باورهاي اعتقادي اسلام را با برهان‏هاي عقلي تحكيم كنند، در جهت سكولار كردن دين گام برداشته‏اند.

در پاسخ به اين نكته، ابتدا يادآور مي‏شويم كه اسلام، عقل و برهانهاي عقلي را، در صورتي كه در چارچوب درست آن قرار داشته باشد و منجر به يقين شود را تأكيد كرده است و حتي آن را يكي از راههاي كشف قول شارع قرار داده است، بر خلاف اين‏كه به گمان و تخمين بينجامد:

«وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» (22)

يعني: و ايشان را به اين كار معرفتي نيست، جز گمان [خود] را پيروي نمي‏كنند، و در واقع، گمان در [رسيدن به] حقيقت هيچ سودي ندارد.

و كساني را كه اهل تعقل نيستند، مذمّت كرده است:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ» (23)

يعني: قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا، كر و لالهايي هستند كه نمي‏انديشند.

اين مقدمه، اهتمام دين اسلام را به تعقّل نشان مي‏دهد. پس از ذكر اين مقدمه در پاسخ به گفته قبلي، مي‏گوييم: تمسّك به عقل و استدلال در تحكيم مباني اعتقادي دين سر از عرفي شدن دين در نمي‏آورد؛ زيرا در صورتي اين امر باعث عرفي شدن دين مي‏شد كه عقل ادعا مي‏كرد همه گزاره‏ها و باورهاي ديني بايد به تأييد مستقيم خودش برسد و مصلحتهاي احكام به طور واضح مشخص گردد و گرنه (يعني اگر گزاره‏هايي در دين يافت شوند كه نتوان بدين نحو آنها را استدلال كرد) باطل خواهند بود و جزء دين شمرده نمي‏شوند؛ اما مي‏دانيم كه عقل، در سنّت اسلامي، مانند اغلب سنّتهاي فكري ديگر، به ناتواني و محدود بودن خود معترف است و فقط در آن جاهايي كه برهان يقيني بر مطلبي دارد، مدّعي است؛ اما در غير آن موارد، حكمي ندارد، حتي استدلالي كه عقل بر ضرورت نبوّت عامّه اقامه مي‏كند، راه را براي معتبر كردن حجّتهاي ديگري غير از خودش هموار مي‏كند؛ يعني بر ناتواني فهم خود در شناخت راه‏هاي سعادت و شقاوت انسان و لزوم فرمانبرداري از خدا و وحي و دين استدلال مي‏كند، بر خلاف آن فرض كه عقل بخواهد داور نهايي در اخذ و ردّ جزء به جزء احكام و معارف اسلامي و دين باشد. در اين صورت اخير است كه دين در حدّ پديده‏اي عرفي و دنيوي پايين مي‏آيد؛ زيرا عقل فقط بر درك مصالح و مفاسد دنيوي و امور متداول ـ آن هم به طور محدود ـ تواناست و چون توانايي درك امور ماورايي را ندارد و از نيل به مفاسد و مصالح غير دنيوي عاجز است، جايي براي آنها در دين باقي نمي‏گذارد.

بدين ترتيب با ملاحظه اين كه اسلام به عقل بها داده است و جنبه منفي عقل را عليه خود برنينگيخته است و نيز واجد عناصري نيست كه با عقل ناسازگار و متعارض باشد، عقلاني كردن اسلام به عرفي شدن آن نمي‏انجامد؛ بلكه عقلاني كردن آن راه را براي حجيت امور فراتر از عقل؛ يعني وحي مي‏گشايد. خداوند متعال در قرآن مجيد يادآوري مي‏فرمايد كه اگر پيامبران را نمي‏فرستاديم انسانها مي‏توانستند عليه ما (با عقل خود) احتجاج كنند كه چرا ما را رها كرديد و راهنمايي براي ما نفرستاديد:

«رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً» (24)

يعني: پيامبراني بشارت‏دهنده و هشدار دهنده فرستاديم تا براي مردم در مقابل خدا [بهانه و [حجّتي نباشد، و خدا توانا و حكيم است.

اشكال ديگري كه يادآوري آن و پاسخ به آن در اينجا مفيد است، اين است كه گفته مي‏شود در اسلام و فقه اسلامي بر مصلحت تأكيد شده است و بسياري از احكام اسلامي به دليل مصالح اسلام و مسلمانان، انعطاف‏پذير و قابل جانشيني و تعديل است؛ و چون مصلحت‏سنجي كار عقل است، پس تأكيد بر مصلحت در احكام، نشان‏دهنده اين است كه ما حكم عقلي را گرفته‏ايم و حكم شرعي را كه توجّهي به مصلحت جديد نكرده است را كنار گذاشته‏ايم و همين رعايت سود و زيان عقلاني در صدور حكم يا فتوا موجب عرفي شدن دين مي‏گردد. (25)

از پاسخ تفصيلي به اين ادعا خودداري مي‏كنيم و همين اندازه يادآوري مي‏كنيم كه در فقه المصلحة آنچه كه مهم است، رعايت مصلحت اسلام و مصلحت مسلمانان يا نظام اسلامي است. در اينجا از مخاطب مي‏خواهيم كه به عناوين: «اسلام»، «مسلمانان» و «نظام اسلامي» توجه ويژه‏اي كند. مصالحي بايد مراعات شوند كه مصالح اسلامند و با رعايت آنها اسلام با اوصاف قدسي‏اش احيا مي‏شود نه آن مصالحي كه رعايت آنها سبب مسخ اسلام و تعطيلي آن مي‏گردد، چنين مصالحي كه باعث نفي اسلام شوند، مصالح اسلام نيستند؛ بلكه مضرّ به حال اسلامند. اينها مصلحت براي نظام اسلامي نيست؛ بلكه مصلحت براي حفظ تاج و تختند.

2ـ بررسي علمي خاستگاه دين

پس از اين كه دوران فضاي فرهنگي قرون وسطا به سر رسيد و ديدگاه‏هاي خدامدارانه كنار گذاشته شد و عقل شروع به پرتوافشاني نمود و انقلاب علمي و نهضت روشنگري به راه افتاد، عقل در صدد بر آمد تا از رخ همه امور پرده‏برداري كند و حقيقت آنها را نشان دهد و هيچ پرسش زمين‏مانده و پاسخ‏نداده‏اي را بر جاي نگذارد.

پيشرفت بشر در عرصه علوم طبيعي جديد بويژه فيزيك و نجوم باعث شد تا كاوشگران با جسارت بيشتري درباره هر امر ديگري نيز به تحقيق و پژوهش علمي و تجربي بپردازند. علوم گوناگون انساني با الگو قرار دادن روش تجربي ـ كه امتحان موفقي را در فيزيك و نجوم پشت سر گذاشته بود ـ به وجود آمدند. علوم انساني با تكيه بر روش تجربي كوشيدند امور گوناگوني را كه به انسان و زندگي فردي و اجتماعي او مربوط مي‏شد بكاوند و از آن رازگشايي كنند.

دين يكي از نافذترين پديده‏ها در زندگي بشري كه ظاهر و باطن و ذهن و ضمير انسان را به تسخير خود درآورده بود، نيز نگاه كاوشگرانه دانشمندان را به خود جلب كرد و روان‏شناسان و جامعه‏شناسان در صدد برآمدند تا حقيقت و خاستگاه آن را بررسي كنند. دين چگونه به وجود آمده و از چه سرچشمه‏هايي جاري شده است و چرا مردم به دين روي مي‏آورند و آن را باور مي‏كنند و ديندار مي‏شوند؟ به اين پرسشها، پاسخهاي گوناگوني داده شده است. برخي از ديدگاه‏ها درباره دين جنبه تأييد دين داشته و از منظري دين باورانه مطرح شده بودند؛ اما برخي از ديدگاه‏ها دين را هم عرض پديده‏هاي طبيعي شمردند و به مثابه امري زميني و معمولي به آن نظر انداختند و خصلتهاي الهي آن را ناديده گرفتند و آن را به جايگاه امور طبيعي پايين آوردند.

وقتي دانشمند دين‏پژوه فقط با تكيه بر عصاي تجربه بخواهد حقيقت دين را آشكار كند، معلوم است كه جايي براي حرمت و قداست دين، كه ريشه در ماورايي بودن و تجربه‏ناپذيري آن دارد، باقي نخواهد ماند. بدين وسيله نظريه‏هايي كه در علوم انساني مانند جامعه‏شناسي و مردم‏شناسي و روان‏شناسي با تأكيد بر روش تجربي محض ابراز شده‏اند، از دين قداست‏زدايي كرده، زمينه عرفي شدن و دنيوي شدن دين را فراهم كرده‏اند. در اينجا مجال طرح و بررسي تفصيلي همه اين نظريه‏ها نيست؛ بلكه سعي مي‏كنيم به چند مورد از آنها نگاهي گذرا بيندازيم.

1ـ2ـ دين مرحله‏اي از تكامل فكري انسان

بر اساس برخي از نظريه‏ها فكر و انديشه انسان رو به تكامل است؛ يعني از مرحله ابتدايي و خام آغاز مي‏شود و مراحل متوسط و مياني را طي مي‏كند و به سوي مراتب پيشرفته‏تر پيش مي‏رود. انسان مي‏كوشد تا جهان را بشناسد و اجزاي آن را تبيين كند و به اصطلاح نوعي جهان‏بيني داشته باشد؛ اما جهان‏بيني انسان همواره يكسان و ثابت نيست. اين دسته از نظريه‏پردازها، مرحله ابتدايي و اوليه انديشه بشر درباره جهان را مرحله ديني مي‏دانند. به گمان اين انديشمندان انسان در مرحله ديني، مي‏پندارد كه پديده‏هاي طبيعي به وسيله موجودهايي فوق طبيعي، تدبير، مهار و هدايت مي‏شوند. خدا يا خداياني فرض مي‏شوند كه حوادث و رويدادها و حركت اشيا و مانند آن را به وجود مي‏آورند. انسان پس از اين كه مدتي با اين بينش زندگي كرد انديشه‏اش رشد مي‏كند و گسترش مي‏يابد و وارد مرحله ديگري مي‏شود (از نظر آگوست كنت، انديشه بشر پس از مرحله ديني، نخست وارد مرحله فلسفي مي‏شود و سپس وارد مرحله اثباتي مي‏گردد و از نظر تايلور و فريزر پس از مرحله ديني، وارد مرحله علمي مي‏گردد.) (26) اين نظريه، خاستگاه دين را انديشه انسان در مقام تبيين جهان مي‏داند كه با پيشرفت انديشه و دانش او، دوران دين خاتمه مي‏يابد و تاريخ مصرفش مي‏گذرد. اين نظريه، جايگاهي بيرون از ذهن بشر و رابطه آن با جهان اطرافش را براي دين، تصور نمي‏كند. آن را از عالم الوهيت جدا مي‏كند و فراورده پندار انسان در دوران خامي و كودكي‏اش مي‏شمرد و جايي براي قداست و حرمت آن باقي نمي‏گذارد.

2ـ2ـ نظريه روان‏زايي فرويد

در ديدگاه فرويد دين ريشه در نيازهاي رواني انسان دارد. ديدگاه فرويد در آثار مختلف او به شكلهاي متفاوتي بيان شده است. وجه مشترك تقريرهاي نظريه او اين است كه دين چيزي است كه فراورده روان و خيال رنجور انسان است و پيوندي با واقعيت بيروني ملكوتي و غيرطبيعي ندارد. فرويد قائل است كه رفتارهاي متدينان، بسيار شبيه رفتارهاي بيماران روان‏رنجوري است كه به او مراجعه كرده‏اند. گويا دين، چيزي جز روان‏رنجوري وسواسي جهاني نيست. بر اساس يكي از تقريرهاي نظريه روان‏زايي درباره دين، دين ريشه در ترس بشر از جهان و محيط زندگي او دارد. انواع گوناگون رنج و بلا مانند زلزله و سيل و جنگ و بيماري و... فرزندان بشر را تهديد مي‏كند و انسانها نيز براي فرار از آن در پندار خويش پدري تصور مي‏كنند كه مي‏توانند به او تكيه كنند ـ همانند كودكان كه در هنگام ترس به پدران خود پناه مي‏برند ـ و به آن واقعيت مي‏بخشند و خدايش مي‏نامند تا در زير سايه او به آسايش و اطمينان برسد. در حالي كه اين خداي پدرگونه، هيچ جايگاه واقعي ندارد. عقايد ديني به گمان فرويد چيزي غير از اوهام و پندارها نيستند. (27)

3ـ2 دين به مثابه از خودبيگانگي

نظريه ديگري كه دين را كاملاً امري دنيوي و نامقدس و حتي پست‏تر از آن مي‏شمرد، نظريه ماركس است. كارل ماركس صريحتر از ديگران عليه دين تاخته است و آن را توهم محض شمرده است. دين، به گمان ماركس، يك ايدئولوژي است كه هدف از آن توجيه اوضاع حاكم بر جامعه، مطابق ميل ستمگران است. اعتقاد به خدا يا خدايان نتيجه نزاعهاي بي‏ارزش طبقاتي است.

ماركس قائل است دين از خودبيگانگي بشر است؛ زيرا دين، خصلتهاي حيات طبيعي انساني ما (يعني ايده‏آلهاي اخلاقي) را مي‏گيرد و آنها را به صورت غيرطبيعي به يك موجود خيالي و بيگانه‏اي كه آن را خدا مي‏ناميم؛ نسبت مي‏دهد. دين شايستگيها و فضيلتهاي انساني را از انسان سلب مي‏كند و به خدا نسبت مي‏دهد. (28) ماركس مي‏گويد:

«شالوده نقد غيرديني چنين است: انسان دين مي‏سازد. دين، انسان نمي‏سازد. دين در حقيقت، خود آگاهي آدمي است كه يا هنوز به خود دست نيافته است يا باز خود را گم كرده است؛ ولي انسان موجودي انتزاعي نيست و در بيرون جهان قرار نگرفته است. انسان همان دنياي انسان، دولت، اجتماع... است. رنج ديني در آن واحد هم بيانگر رنج واقعي است، هم اعتراضي عليه رنج واقعي. دين، آه موجود ستمديده، احساس جهان سنگدل، روحِ زمانه بي‏روح است. ترياك خلق است.» (29)

بدين ترتيب، ديدگاه ماركس مانند فرويد، نه تنها جايي براي ارزش قدسي و حرمت ملكوتي دين باقي نمي‏گذارد، جايي براي واقعيت آن هم باقي نمي‏گذارد.

ديديم كه ديدگاه‏هاي جامعه‏شناختي و روان‏شناختي مذكور، با دين همانند امري طبيعي و عرفي برخورد كردند وجه ماورايي آن را انكار كردند.

علاوه بر ديدگاه‏هاي ياد شده مي‏توان از نظريه‏هاي ديگري مانند ديدگاه‏هاي دوركيم، ماكس مولر و يونگ و... درباره منشأ دين سخن گفت كه دين را از الوهيت تهي مي‏كنند و آن را در حد امري عرفي و دنيايي پايين مي‏آورند، كه با عقل بشري مي‏توان آن را كاملاً تحليل و فهم كرد. ديدگاه‏هاي علمي نام برده كه از خاستگاه دين سخن گفته‏اند و آن را به امري معمولي و زميني معطوف كردند. ديدگاه‏هايي‏اند متعلق به قلمرو علوم تجربي كه فقط بر پايه داده‏هاي معرفتي حسي و تجربي استوارند. از اين رو، طبيعي است كه در اين علوم نمي‏توان به خاستگاه غيرطبيعي و غيرمادي اديان (كه مورد ادعاي اديان آسماني است) رسيد.

نقص بزرگ نظريه‏هاي ياد شده اين است كه به ادعاي اصلي دين مبني بر اين كه دين، برخاسته از وحي و الهام آسماني است و پيامي است از سوي عالم ملكوت نامحسوس براي انسانهاي زميني، توجه نكردند و يا با پيش‏داوري و شايد از سرِ كينه‏توزي، پيشاپيش منكر وجه غيرمادي دين شدند و در نتيجه خاستگاه دين را در چيزهايي ديدند كه هيچ ربطي با حقيقت دين ندارد و فرسنگها با حقيقت امر فاصله دارد. افزون بر اين، نمونه‏هاي مورد آزمون اين پژوهشگران، اغلب، اديان انحرافي و تحريف شده بود و وضع اين نمونه‏هاي آزموني به گونه‏اي بوده است كه آنها را به نظريه‏هاي عرفي‏كننده دين سوق داده است.

ظهور كلام جديد: سومين راه ورود سكولاريسم به قلمرو دين، تأسيس و پرورش كلام و الهيات جديد است. همان‏طور كه در توضيحات آينده روشن خواهد شد. الهيات جديد فرايندي است كه از دفاع دين در عصر مدرنيته آغاز شده و به عرفي شدن دين و نفي و محو حقيقت دين منزل، مي‏انجامد.

قبل از آغاز سخن درباره روند عرفي شدن دين از طريق كلام جديد، لازم است مراد خود از كلام جديد را بيان كنيم. كلام يا الهيات جديد كلامي است كه در عصر جديد، يعني بعد از دوران نهضت روشنگري، كه به عصر مدرنيته معروف است، در دفاع از دين مسيحيت شكل گرفته است. كلام جديد دستاوردهاي فرهنگي و معرفتي مدرنيته را گريزناپذير دانسته، آنها را مي‏پذيرد و در چنين فضايي تنفس مي‏كند و مي‏كوشد دين را متناسب با چنين فضايي تفسير و از آن دفاع كند. از اين رو، آن عده از الهي‏دانان كه تسليم دستاوردهاي معرفتي و انديشه‏اي مدرنيته نشده‏اند و حتي در مقابل آن مقاومت مي‏كنند، سخن از كلام جديد نمي‏گويند؛ بلكه با سبك و سياق فضاي فرهنگي قديم از دين دفاع مي‏كنند و كلام قديم را (حدّاكثر همراه با جرح و تعديلهايي) براي پاسداري از آموزه‏هاي دين كافي مي‏بينند و تجديد نظر در اصول دين را روا نمي‏شمارند، برخلاف گرايش‏هاي موجود در الهيات جديد كه اهل تجديد نظر و اصلاح در اصول دين‏اند.

ويژگيهاي كلي فضاي فرهنگي دوران قبل از ظهور مدرنيته، ايمان‏گرايي، خدا محوري، آخرت‏گرايي، متافيزيك انديشي و... بوده است. متافيزيك و كيهان‏شناسي يوناني و باورهاي اعتقادي مسيحي به نحوي در هم تنيده شده بودند. علاوه بر ساحت مادي جهان، ساحت غيبي جهان را نيز تأييد مي‏كردند و حتي بر اوّلي ترجيح مي‏دادند؛ قائل به حضور موجوداتي مانند خدا، فرشتگان، شياطين و اجنّه و... در ساحت غيبي جهان بودند؛ اجرام آسماني ارجمندتر از اجرام زميني شمرده مي‏شدند و قوانين تكويني حاكم بر آنها متفاوت با يكديگر بود؛ زمين مركز عالم تلقّي مي‏شد و ديگر سيّارات به گرد آن مي‏گرديدند؛ به عقيده آنها انسان در ذات خودش گناهكار است و براي نجات خود، نيازمند دخالت خداوند است؛ از طريق برهانهاي عقلي مي‏توان به نتيجه‏هاي يقيني و جزمي راه يافت؛ شك ارزش منفي داشت و جزم ارزشمند بود و... دانش برتر، الهيات و خداشناسي بود؛ دغدغه اصلي انسان مسأله نجات و خوشبختي در آخرت بود؛ آخرت بر دنيا مقدم بود و اهتمام به دنيا وزندگي دنيايي قبيح بود؛ كليسا عهده‏دار علم و علما بود و دانشمندان مي‏بايستي خطهاي قرمزي را كه كليسا از طريق كتاب مقدس تعيين مي‏كرد، رعايت كنند و محترم بشمرند و دانشمندان كه بيشترشان متعلّق به دستگاه كليسا يا تحت نظارت آن درس خوانده بودند، اغلب در چارچوب آموزه‏هاي كتاب مقدس مي‏انديشيدند.

از قرن پانزدهم تا هيجدهم ميلادي چهار نهضت فرهنگي اجتماعي بزرگ اتفاق افتاد كه همچون طوفان سهمگيني طومار فضاي فرهنگي قرون وسطي را كه وصفش اجمالاً گذشت؛ درهم پيچيد و به تاريخ سپرد. نهضت تجديد حيات فرهنگي ( Renaissance )، نهضت اصلاح ديني ( Reformation )، انقلاب علمي ( Scientific Revolution ) و نهضت روشنگري ( Enlightenment ) چهار رخداد عظيم فرهنگي بودند كه يكي پس از ديگري بر پيكره فرهنگ و انديشه قديم ضربه زدند و دريچه ذهن انسان را به روي دوران جديد گشودند. با رسيدن نهضت روشنگري، بسياري از قالبهاي فكري و فرهنگي دوران گذشته، متزلزل يا كاملاً مردود اعلان شد و عصر مدرنيته به نقطه اوج خود نزديك شد.

دستاوردهاي علم جديد در زمينه‏هاي گوناگون كه اسباب تغيير جهان مطابق ميل انسان را در اختيار مي‏گذاشت و راه را براي آسايش زندگي زميني فراهم مي‏كرد، چنان شگرف و خيره كننده بود كه سبب رويگرداني ذهنها از دين و دانشهاي ديني به سوي خود شد. درمان بسياري از دردها و گشودن بسياري از گره‏ها و مشكلات كه پيشتر از دين و دانش ديني انتظار مي‏رفت، اكنون خيلي ساده‏تر و قابل فهمتر، از علم انتظار مي‏رفت. قدرت عمل انسان و قلمرو فعاليت او در سايه پيشرفتهاي علمي به سرعت گسترش يافت و امكان دخل و تصرّف در طبيعت، براي تأمين خواسته‏هاي بشر، فراهم شد. از يك سو قدرت عقل تجربي در برپا كردن خيمه علم آشكار شد و از سوي ديگر توانايي عقل متافيزيكي در رسيدن به يقين، زير سؤال رفت و شك و ترديد بها يافتند. به جاي اين‏كه عالم ملكوت و ماوراء الطبيعه توجه انسان را به خود جلب كند و نجات انسان از گناه فطري و تأمين سعادت اخروي دل مشغولي اصلي او باشد، عالم مادي و زندگي زميني و نجات از دردها و رنجهاي كنوني دغدغه اصلي او شد، اجرام آسماني و زميني در يك رتبه قرار گرفتند. زمين نه تنها مركز عالم نيست؛ بلكه در مقايسه با سياره‏هاي موجود در فضا بسيار ناچيز است و... .

خلاصه اين‏كه دستاوردهاي انقلاب علمي اعتبار و حجيت كتاب مقدس را در هاله‏اي از ابهام قرار داد و كتاب مقدس از حجيت و مرجع و خط قرمز بودن ساقط شد، در ادله وجود خدا مناقشه شد و... بدين ترتيب جوّ فرهنگي تازه‏اي به وجود آمد كه براي اعتقادهاي مسيحي كاملاً نامساعد و مسموم بود؛ اعتقادهاي مسيحي متناسب با فضاي فرهنگي قديم بود و بر عناصر آن تأكيد مي‏كرد و در شرايط جديد هرگز قابل دوام نبود. در فضايي كه عناصر اصلي آن عبارتند از: 1ـ انسان‏مداري 2ـ عقل‏گرايي 3ـ منفعت‏انديشي 4ـ علم‏زدگي 5ـ دنياگرايي 6ـ شك‏گرايي 7ـ تجربه‏گرايي و... چگونه مي‏توان به وجود خدايي معتقد بود كه هم‏يگانه است و هم سه‏گانه؛ خدايي كه جسم مي‏شود و همانند انسان مي‏شود، آنگاه براي نجات انسان از گناه ذاتي، فدا مي‏گردد؛ چگونه مي‏توان انسان را محكوم به گناهي دانست كه پدر او آدم مرتكب شد؟ چگونه مي‏توان به آمدن منجي‏اي معتقد بود كه سوار بر ابرها مي‏آيد و ملكوت خدا را به زمين مي‏آورد يا به حق بودن كتابي ايمان داشت كه بسياري از تعليمها و آموزه‏هاي جهان‏شناسانه آن از نظر علم توانمند جديد، نادرست و باطل است؟ و چگونه مي‏توان به ديگر باورهاي مسيحي ايمان داشت؛ در حالي كه با خرد انسان سر ستيز دارند؟

ايمان مسيحي در عصر مدرنيته با چنين بحراني مواجه شد. بحران كاشتن درخت ايمان در محيطي كه هرگز توان پذيرش ريشه‏ها و شاخه‏هايش را نداشت. در اين بحبوحه بود كه بسياري از متألهان مسيحي كه هم درد دين داشتند و هم مدرنيته و لوازم و ويژگي‏هايش را گريزناپذير مي‏ديدند، به چاره‏انديشي برخاستند. تأكيد مي‏كنيم فقط آن دسته از متألهان مسيحي در مقام چاره‏جويي برآمدند كه تسليم فضاي جديد شدند و گرنه، كساني كه تحولات فكري و فرهنگي تازه را مسموم، باطل و نادرست مي‏دانستند و بر جهان‏بيني قديم تأكيد مي‏ورزيدند (كه اغلب متعلق به كليساي كاتوليك بودند) كوشيدند از باورهاي اعتقادي خود متناسب با فضاي قديم (به همراه با جرح و تعديلهايي) دفاع كنند؛ اما آن دسته از كشيشهايي (كه اغلب متعلق به پروتستانها هستند) كه هم قبول فرهنگ مدرنيته را گريزناپذير ديدند و هم درد دين داشتند و وجودش را در دوران جديد بسيار لازم مي‏ديدند، در صدد برآمدند تا آموزه‏هاي ديني مسيحي را به گونه‏اي تفسير كنند كه در فضاي جديد نيز قابل قبول باشد و با بنيادهاي فرهنگ مدرن ايجاد چالش نكند. دان كيوپيت كه خود كشيشي مسيحي از اين گروه است مي‏نويسد:

«مسيحيت بايد پيوسته از همين راه فرايند مرگ و تولد، دوباره بگذرد و تجديد حيات بكند. ايمان زنده هيچ گاه به طريق ديگري بنا نشده و نخواهد شد: بايد از صدق مفاهيم كهن يكسره دل بركند. اين حقايق فرضي كه دست دوم به ما رسيده، همه تباهي‏پذيرند، مانند ابر در هوا پخش و پراكنده‏اند و مثل زئوس در آغوش يو، در ميان انگشتهايمان محو مي‏شوند. مي‏گويند ما در دوراني به سر مي‏بريم كه يقينهاي قديم از هم مي‏پاشد؛ اين كه غصه ندارد، از هم پاشيدن طبيعت تمامي يقينهاست. هر متفكر وجودگراي ژرف‏انديش مكلّف است به قعر جهان زيرين، به ورطه آغازين، فرو برود و در آنجا چشم انتظار بازسازي مفاهيم و پديداري حقيقت تازه باشد. بنابراين، اگر برگرديم به پرسش اصلي، كه اعتقاد به خدا در چه حال است، معلوم مي‏شود كه مفهوم ويژه‏اي از خدا آشكارا در حال از بين رفتن است و اين كار را نه دشمنان، كه بهترين هوادارانش انجام مي‏دهند. سالهاي سال خلايق كوشيدند مفهومي از خدا را كه ديگر منسوخ شده بود معتبر نگاه بدارند. لابد تصور مي‏كردند اين مفهوم اصلي و يگانه مفهوم ممكن خداست؛ ولي اگر پذيرفتيم معاني متغيرند و بايد نوپردازي بشوند، پس بر ماست كه در جستجوي علايم دگرگوني عميق مسيحيت و در جست‏وجوي نوسازي جامع كليه مفاهيمش برآييم.» (30)

او در جاي ديگري گفته است:

«تلاش در ثابت نگهداشتن مفاهيم ديني محكوم به شكست است. فرايند تغيير تاريخي رفته رفته مفاهيم ديني را نيز تهي مي‏كند و به صورت خرافات در مي‏آورد... مسيحيت محافظه‏كار نقض غرض است.» (31)

عبارتهاي فوق به صراحت، تغيير مفاهيم اعتقادي و بازسازي اصول اعتقادات مسيحي مقارن با تحولات فكري عصر را بازگو مي‏كنند. هور دِرن در توصيف تأسيس الهيات جديد بدست آزادانديشان ( liberalists ) مي‏نويسد:

«هر چند آزادانديشان به نظر محافظه‏كاران خراب‏كننده ايمان بودند؛ ولي خودشان را نجات‏دهنده دين مسيح اصيل مي‏دانستند. آزادانديشان عقيده داشتند كه بنيادگرايان به وسيله قرار دادن مسيحيت در قالبهاي قديمي و جلوگيري از ايمان آوردنِ اشخاص منطقي باعث نابودي آن مي‏شوند. عقيده آزادانديشان در اين مورد در اين گفته معروف فازديك خلاصه مي‏شد كه مسأله اين نيست كه الهيات قديمي داشته باشيم يا الهيات جديد، بلكه موضوع اين است كه يا بايد الهيات جديد داشته باشيم و يا اصلاً الهيات نداشته باشيم.» (32)

اين سخنان به روشني بيان مي‏كنند كه كلام جديد مي‏كوشد هماهنگ با جهان‏بيني جديد، از دين هم دفاع كند و چون جهان‏بيني جديد را اجتناب‏ناپذير مي‏داند، چاره‏اي غير از آن ندارد كه از باورهاي ديني گذشته دست بردارد و با تجديد نظر اساسي در اصول اعتقادي، دين را به گونه‏اي عرضه كند كه در دوران حاضر ماندگار شود. در فرآيند بازسازي باورهاي ديني و جرح اساسي آنها به نحوي كه در فضاي جديد قابل دفاع باشند، اصول عقايد مسيحي به ناچار رنگ فرهنگي نو؛ يعني انسان‏مداري، دنياگرايي و منفعت‏طلبي مي‏گيرند. باورها و اعتقادات بايد به گونه‏اي باشند كه حق و حرمت انسان تأييد و تأمين شود؛ منفعت و سودي به دنبال داشته باشد؛ عقلاني باشد و... روشن است كه دين و باورهاي ديني بدين گونه از قداست و حرمت آسماني تهي مي‏شوند و مانند هر پديده معمولي بايد در چارچوب عقل تجربه‏انديش منفعت‏جو ارزيابي گردد. هيچ مطلبي از دين كه داراي رمزي باشد يا بالاتر از چون و چرا باشد، پذيرفته نمي‏شود. يكي از گرايشهاي كلامي جديد، آزادانديشي است. آزادانديشان مي‏خواهند الهياتي عرضه كنند كه مال زمان حال باشد. در قالب عقل استدلال‏گر بگنجد و در يك كلام بشر مدرن آن را بپذيرد:

«روش آزادانديشي اين است كه الهيات مسيحي را مدرن يا نو بسازد. آزادانديشان اين طور استدلال مي‏كنند كه در با مقايسه با زمان نوشته شدن اعتقادنامه‏هاي اوليه، جهان دچار دگرگونيهاي فراوان شده است و اين اعتقادنامه‏ها براي مردم عصر جديد، قديمي به نظر مي‏رسد. بايد مسيحيت را طوري ارائه بدهيم كه جهان جديد بتواند بفهمد... .

نكته ديگري كه در مورد روش آزادانديشي بايد ذكر شود اين است كه از قبول اعتقادات مذهبي فقط بر اساس گفته گذشتگان خودداري مي‏نمايد و در عوض تأكيد مي‏كند كه تمام اعتقادات بايد با محك عقل و تجربه آزموده شود... آزادانديشان بايد فكري باز داشته باشند و هيچ سؤالي را نبايد بدون مطالعه بگذارند. امكان دارد حقايق جديد، اعتقاداتي را كه بوسيله رسوم و مرور زمان تقدّس پيدا كرده‏اند، عوض نمايند.» (33)

بدين ترتيب با تأسيس كلام جديد در مفاهيم و باورهاي اعتقادي مسيحي، تحوّلي بنيادي ايجاد شد؛ امّا در حدّ و به اموري عادي و اين جهاني پايين آمد و هيچ قداستي براي آن باقي نماند. پيش از اين كه به چند نمونه از اين بازسازيها اشاره كنيم، لازم است به يك اشكال پاسخ دهيم. اشكال اين است كه چه فرقي بين الهيات جديد با دين طبيعي است در صورتي كه هر دو بر ضرورت استدلال و عقلاني بودن معارف ديني تأكيد مي‏ورزند؟ در پاسخ مي‏توان گفت دئيسم تا اندازه‏اي متعلق به دوران گذشته است، از اين جهت كه قائل به جزم و يقين عقلاني بوده است و فكر مي‏كرد مي‏توان با عقل به نتايجي جزمي و عقلي دست يافت. از اين رو، باورهاي ديني عقلاني را به طور حتم درست مي‏پنداشت؛ ولي كلام جديد كاملاً به فضاي مدرن متعلّق است و جزم و يقين را برنمي‏تابد و از اين رو، به حقايق ديني جزمي ثابت و پايدار، پايبند نيست؛ بلكه هر لحظه آماده دست‏كشيدن از باوري و اصلاح و بازسازي آن مطابق مقتضيات جديد است، البته اما تأكيد بر عقل و استدلال نه براي نيل به جزم و يقين است؛ بلكه براي نفي تعبّد و حجيتهاي ديگر است.

پس از پاسخ به اين اشكال، تغييري را كه در برخي از مفاهيم و باورهاي ديني در كلام جديد رخ داده است بازگو مي‏كنيم:

الف) دين (نفي خاستگاه الهي و ارزش معرفتي آن)

در الهيات قديم دين حقيقتي الهي بود كه براي هدايت و راهنمايي بشر فرستاده شده بود و گزاره‏هاي آن ناظر به واقع بود؛ اما در الهيات جديد دين داراي پيشينه‏اي صرفا بشري است و آموزه‏هاي آن ارزش معرفتي ندارد:

«معتقدات ما قواعد زندگي است در لباس تصاوير، بيان نمادين تعهّد ماست نه نوع خاصي اجتماع، به ارزشهاي آن، به دريافت آن در باب اين كه حيات بشر چه شكل و چه مسيري داشته باشد، خلاصه به معنويت جامعه، در جهان ما بسي معنويتهاي همبسته و كامل يا بسيار شيوه‏هاي زندگي وجود دارد... پس اساسيترين معتقداتمان را بايد برگزينيم. «حقيقت» آنها حقيقت توصيفي يا ناظر به واقع نيست؛ بلكه حقيقت چگونگي تأثير آنها در زندگي ماست. آنها را بايد دستور عمل قرار داد. اگر هيچ چيز نتواند مقدم بر گزينشهايي باشد كه ارزشها و خط مشي زندگي ما را مشخص مي‏كند، پس مشاهده مي‏شود كه دين كاملاً بشري است، و با فرهنگ و تاريخي كه خود مي‏آفريند، پيوند ناگسستني دارد. مردم عادي ممكن است افسانه‏وار معتقدات ديني خود را حقايق عيني و جاوداني بپندارند، ولي اهل فن مي‏دانند كه جزء به جزء هر مذهب بشري است، در جوامع بشري تكامل يافته است و داراي تاريخي صرفا بشري است كه مي‏تواند اصولاً بازسازي شود». (34)

ب) مفهوم خدا

در پرتو انديشه‏هاي جديد معرفتي و هستي‏شناسي، ديگر نمي‏توان خدا را موجودي ماوراءالطبيعي دانست. تصور خدا، از مقوله امر و ارزش است نه از مقوله اخبار و گزارش، مفهوم خدا حاكي از موجودي در عالم واقع نيست؛ بلكه چكيده ارزشهاي ما و حتي ساخته انديشه انسان است:

«پيش نهادن اين انديشه كه خدا ساخته انسان است در صورتي حيرت‏آور مي‏بود كه بتوان در مقابل چيزي را نشان داد كه ساخته انسان نباشد». (35)

گرايشهاي ديگري در الهيات جديد ممكن است خدا را موجودي حقيقي بشمرند؛ اما آنها تصوري را كه در الهيات قديم از خدا وجود داشت، رد مي‏كنند و آن را موجودي بشري مي‏دانند:

«كه خدا بايد داراي آن خصوصيات روحاني باشد كه ما آنها را در انسان نيكو مي‏شماريم... آزاد انديشان تأكيد نمودند كه خدا نسبت به انسان داراي تعهدها و دينهايي است و انسان مي‏تواند حقوق غيرقابل تغيير خود را از خدا مطالبه كند». (36)

ج) حيات پس از مرگ

بشر جديد همواره به دنبال منافع نقد و اينجايي و اكنوني است و چنان شتاب‏زده و عجول است كه نمي‏تواند منتظر زندگي پس از مرگ بماند و در آن، ظرف حقانيت پاداش يا مجازات را مشاهده كند. از اين رو، الهيات جديد، بويژه با استفاده از موضع ناواقع‏گرايي نسبت به گزاره‏هاي ديني، حيات پس از مرگ را به اين دنيا منتقل كرده‏اند:

«بدين قرار آموزه رستاخيز، براي مثال حيات ديگري را پس از حيات كنوني نويد نمي‏دهد؛ بلكه به ما مي‏گويد كه اكنون بدون ترس مرگ، زندگي تازه‏اي را پيش گيريم.» (37)

بدين ترتيب الهيات جديد با بازسازي اصول اعتقادي مسيحي، دين را از بستر آسماني آن جدا مي‏كند و به زمين فرود مي‏آورد و جنبه‏هاي چون و چراناپذير آن را زايل مي‏كند و ارزشي براي آن باقي نمي‏گذارد، مگر آنچه كه براي هر پديده ديگري قائل است؛ يعني قداست دين در اين رهيافت چيزي بيش از قداست علم، هنر و يا اموري مانند آنها نيست. سخن در اين مرتبه خلاصه نمي‏شود؛ بلكه از دين منهاي خدا نيز سخن رفته است. پس از اين‏كه نيچه از مرگ خدا سخن گفته است، عده‏اي كوشيدند الهياتي برپا كنند كه خدا نقشي در آن نداشته باشد. (الهيات پس از مرگ خدا). (38)

سخن گفتن از «دين و الهيات بدون خدا» مانند سخن گفتن از «معنويت همجنس‏بازي» است. به راستي اين چه دين و چه الهياتي است كه خدا در آن هيچ نقشي ندارد. البته چنين ديني كاملاً مطابق با اقتضاهاي مدرنيته است؛ چرا كه ويژگيهاي مدرنيته، قول به وجود خدا را بر نمي‏تابد. انسان مي‏خواهد خودآيين و خودفرمانروا باشد. گمان مي‏كند كه صلاح و فساد خود را جزء به جزء مي‏داند ونياز به راهنمايي و هدايت ندارد؛ ولي آيا واقعا چنين است؟ آيا انسان مي‏تواند به تنهايي و با تكيه بر عقل ناتوان خود سعادت و شقاوت خويش را بشناسد؟ آيا انسان فقط در وجود مادي است و نيازهايش هم فقط در نيازهاي مادي خلاصه مي‏شود؟ آيا عقل او توانسته است نيازهاي مادي او را برآورده كند (چه رسد به نيازهاي معنوي و روحي او)؟ آيا درمانهايي كه تاكنون براي دردهاي مادي و جسماني‏اش فراهم كرده است، واقعا درمان بوده‏اند يا اين كه بر عكس بوده يعني با درمان دردي، دردهاي بسياري آفريده‏اند؟ آيا عقل كه انسان اين همه به آن مغرور است؛ واقعا تواناست؟ آيا واقعا عقل به محدود بودن خود پي نبرده است و نيازش را به راهنمايي ديگري تأييد نكرده است؟ يا اين كه به محدود بودن و ناتواني خود پي برده است و نيازمندي به راهنما را تأييد كرده است؛ اما عمل طبق آن را منافي خواهشهاي نفساني ديده است؟

«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» (39)

يعني: و با آن كه دلهايشان بدان يقين داشت، از روي ظلم و تكبّر آن را انكار كردند.

قبل از پايان سخن يك بار ديگر خاطر نشان مي‏كنيم كه بستر روند عرفي شدن دين، مسيحيت و دنياي غرب بوده است و دين مسيحي خود يكي از عوامل و اسباب عرفي شدن بوده است؛ يعني چنان دچار افزايشها و كاهشهاي بيجا شده بود كه بستر مناسبي را براي بريدن از ريشه ملكوتي و محو شدن در فرهنگ دنيايي و زميني فراهم آورده است؛ اما اسلام هرگز در وضعيتي نيست كه چنين صبغه‏اي را بپذيرد. اولاً قرآن مجيد كه اصليترين متن معارف اسلام است و مستقيما از سرچشمه وحي الهي نازل شده است، همچنان بي‏كم و كاست و بدون افزايش و كاهش در اختيار مردم قرار دارد و در همه شرايط و زمانها مي‏توان مسلمانان را به آن ارجاع داد (بر خلاف مسيحيت كه اگر بنا باشد براي احياي دين اصيل مسيحي به متني رجوع كرد، نمي‏توان متن مقدسي را به عنوان متني كه دچار هيچ تحريفي باشد؛ معرفي كرد.) ثانيا اسلام و قرآن به عقل و استدلال نه تنها بي‏اعتنايي نكرد؛ بلكه به آن بها داد و قدرش را شناخت.

همچنين، هيچ اصل اعتقادي را در اسلام نمي‏توان يافت كه عقل ستيز باشد. اگر اصلي از اسلام به طور تفصيلي و مستقيم مورد تأييد عقل نباشد، حتما به طور اجمال و غيرمستقيم مورد تأييد است. مثلاً: تأييد ضرورت نبوت و نزول كتاب آسماني از طرف عقل، تأييدي بر مباني اسلامي است.

به گمان نگارنده، بر اساس عقل كه مورد تأييد قرآن است، مي‏توان دستاوردهاي مدرنيته را داوري كرد و وجوه مثبت آن را اخذ و وجوه منفي آن را ردّ كرد. معارف و اصول اعتقادي اسلام با دستاوردهاي مثبت عقل بشري تعارض ندارند و به جاي بازسازي اصول اعتقادي، بايد به بازسازي و اصلاح فرهنگ جديد پرداخت. عقل‏گرايي را نبايد در عقل تجربي و حسي محدود كرد. منفعت انديشي را نبايد به منافع نقد مادي و دنيايي خلاصه كرد. ساحتهاي هستي را نبايد به ساحت دنياي مادي تقليل داد. انسان را نبايد در جايگاه خدايي نشاند. دين را نبايد تابع ميل انسان قرار داد (گرچه كه دين برنامه هدايت انسان و از اين رو براي انسان است.) اما عقلاني بودن را بايد پذيرفت؛ ولي به شرطي كه عقل محدوده توانايي خود را بشناسد و بپذيرد و به حجّتي كه براي راهنمايي انسان در خارج از محدوده توانايي خود، رسيده است ملتزم و پايبند باشد.

1- Secularization .

2ـ عضو هيات علمي دائره‏المعارف مؤسسه امام خميني (ره)، دانشجوي دكتري فلسفه، محقق و نويسنده.

3- James A.A.murray, The oxford english Dictionary, oxford, 1967, V. I ×.

4ـ لاك ابرسول، دنيايي / عرفي، در كتاب: فرهنگ علوم اجتماعي، انتشارات مازيار، تهران، 1376، ص 416.

5- Webster's Encyclopedia unabridged Dictionary, NewYork, 1996 .

6- Ibid .

7ـ برت اف. برنير، سكولاريسم و دين، ترجمه افروز اسلامي، مجله نامه فرهنگ، ش 22، ص 48.

8ـ آلن بيرو، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه باقر ساروخاني، كيهان، تهران، 1370، ص 334.

9- Encyclopedia of Religion, Edited by Mireea Eliade, Macmillan, 1995, V.13 , P.159 .

10- Encyclopedia of Religion, P. 167 .

11ـ درباره تعريف دين ر.ك.: مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه: احسان نراقي و ابراهيم سلطاني، طرح نو، تهران، 1376، صص 22ـ18؛ چارلز تاليافر، عقل و فلسفه دين در قرن بيستم، ترجمه رحمتي، سهروردي، تهران، 1382، صص57ـ52.

12ـ سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، دار الكتب الاسلامية، ج 1، ص 431.

13ـ شوري / 13.

14ـ فرقان / 5ـ4.

15ـ حج / 46.

16ـ انبياء / 67.

17ـ ارنست كاسيرر، فلسفه روشن‏انديشي، ترجمه نجف دريابندري، انتشارات خوارزمي، 1372، صص 229ـ228.

18ـ همان، صص 241ـ216؛ كالين براون، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطه وس ميكائيليان، تهران، خوارزمي، 1375، صص:75ـ70؛ فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه امير جلال الدين اعلم، شركت انتشارات علمي و فرهنگي و انتشارات سروش، تهران، 1370، ج 5، صص 182ـ178.

19ـ ارنست كاسيرر، پيشين، ص 331.

20ـ همان، ص 235.

21ـ ماجد فخري، سير فلسفه در جهان اسلام، جمعي از مترجمان، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1372، صص 133ـ123.

22ـ نجم / 28.

23ـ انفال / 22.

24ـ نساء / 165.

25ـ جهان‏گير صالح‏پور، فرايند عرفي شدن فقه شيعي، نشريه كيان، سال پنجم، ش 24، فروردين و ارديبهشت 1374، ص 21.

26ـ دانيل پالس، هفت نظريه در باب دين، ترجمه محمد عزيز بختياري، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1382، فصل اول، محمد عزيز بختياري و فاضل حسامي، درآمدي بر نظريه‏هاي اجتماعي دين، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1382، صص 48ـ41؛ غلامعباس توسلي، جامعه‏شناسي ديني، تهران، 1380، صص49ـ48.

27ـ دانيل پالس، پيشين، فصل دوم؛ ملكم هميلتون، جامعه‏شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، انتشارات تبيان، تهران، 1377، صص108ـ95.

28ـ دانيل پالس، پيشين.

29ـ به نقل از: دان كيوپيت،درياي ايمان، ترجمه حسن كامشاد، طرح نو، تهران، 1376، ص 178.

30ـ دان كيوپيت، پيشين، صص 25ـ24.

31ـ همان، ص 23.

32ـ هور درن، راهنماي الهيات پروتستان، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، ص 63.

33ـ همان، ص 64.

34ـ دان كيوپيت، پيشين، صص 29ـ28.

35ـ همان، ص 334.

36ـ هوردرن، پيشين، صص 68ـ67.

37ـ دان كيوپيت، پيشين، ص 336.

38ـ هور درن، پيشين، صص 204ـ193.

39ـ نمل / 14.

/ 1