فلسفه سياسى بوعلى سينا
آيةالله دكتر احمد بهشتى 1 تاريخ دريافت: 24/11/83 تاريخ تأييد: 28/1/84 اين نوشتار نخست مسلمانى شيخ الرئيس را از مسلمات دانسته، سپس به بررسى اعتقاد او پرداخته است. از آن جا كه خاندان او اسماعيلى بوده اند، برخى مدعى شده اند كه او شيعه اسماعيلى بوده است، ولى اظهارات مستقيم و غير مستقيم او به ويژه در مسائل اعتقادى و انديشه سياسى ثابت مى كند كه او شيعه اثنا عشرى بوده است.واژه هاى كليدى:
حكمت نظرى و عملى، دين و مذهب، سياست، خلافت، امامت، نص، اجماع.طرح مسأله
ابن سينا نابغه بزرگى است كه دانش و فلسفه اش شرق و غرب را در نورديده و پس از قريب هزار سال، همچنان افكار و ديدگاه هايش مورد توجّه انديشمندان است. درباره عقيده او، چه در زمان حيات و چه بعد از ممات، آراى مختلفى بر سر زبان ها بوده است؛ برخى او را كافر و برخى مسلمان دانسته اند.2 البته رأى دوم غالب است و همان طورى كه خودش در رباعى زير بيان كرده است، كفر و الحاد او را بايد از محالات شمرد:
كفر چو منى گزاف و آسان نبود
در دهر يكى چون من و آن هم كافر
پس در همه دهر يك مسلمان نبود3
محكم تر از ايمان من ايمان نبود
پس در همه دهر يك مسلمان نبود3
پس در همه دهر يك مسلمان نبود3
شواهد و قراين
از آن جا كه بررسى فلسفه سياسى شيخ الرئيس و استنباط آراى سياسى او مستلزم شناخت دقيق اعتقادات دينى و مذهبى اوست، پى گيرى اين مسئله، بسيار اهميت دارد. با عنايت به انكار ناپذيرى و مسلّم بودن مسلمانى شيخ الرئيس، در اين جا نخست به اثبات تشيع او و سپس تبيين مذهب او مى پردازيم.بى شك انديشه سياسى شيخ الرئيس بر مبناى انديشه فلسفى اوست و محال است كه او در حكمت عملى از حكمت نظرى خود بريده باشد و برخلاف مقتضاى آن، نظر داده باشد؛ ولى مگر مى شود دين و مذهب او را از فلسفه او و فلسفه او را از مذهب و اعتقادات دينى او جدا كرد؟ او پيش از آن كه يك فيلسوف مشّائى باشد، يك فيلسوف مسلمان است و پيش از آن كه تحت تأثير آراى فلسفى و سياسى معلم اوّل باشد، تحت تأثير معلم بزرگ بشر حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم است و همچون مسلمانان ديگر پيرو يكى از مذاهب اسلامى است، از اين رو محال است كه انديشه سياسى و فلسفى خود را در چارچوب مذهب مورد اعتقاد خود قرار ندهد و در تعقلات و تفكرات، بلكه كشفيات خود، از آن چارچوب خارج شود. از تأثير دين بر انديشه ابن سينا همين بس كه چون عقل خود را از اثبات معاد جسمانى قاصر يافت اعلام كرد كه تنها راه اثبات آن، شريعت و تصديق خبر نبوت است. در همين جاست كه از حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم با عنوان پيامبر و آقا و مولايمان ياد مى كند9 و ذكر واژه «مولا» با آن بار معنوى و سياسى اى كه دارد، جرقه اى از انديشه سياسى اوست.به اين نكته بايد توجه داشت كه كلام خدا و انبيا و اوصيا ظاهر و باطنى دارد؛ ظاهر آن، همان معانى عرفى و باطن آن، معانى عميق و دقيقى است كه در وراى حجاب ظاهر پنهان است و همگان به آن دسترسى ندارند. به بيان امام خمينى ( ره )، «قرآن الآن در حجاب است، مستور است... كه گرچه بشر يا فلاسفه يا عرفا تا يك حدودى در موردش صحبت ها كردند، لكن آنى كه بايد باشد، نشده است و نمى شود».10على بن فضل اللَّه گيلانى معتقد است فقها به استنباط احكام از ظواهر و حكما به استنباط حقايق از بواطن و عرفا به هر دو طريق عمل مى كنند و اگر كلام حكما از رموز كلام انبيا و از مشكلات آثار اوصيا استنباط نشده باشد، حكمت نيست، بلكه گمراهى است.11 عرفان عارف نيز بايد جلوه بى چون و چراى حقايق نهفته در باطن كتاب و سنت باشد، وگرنه بايد به ديوار زده شود. ظاهر كتاب و سنت، پرده اول و باطن يا بواطن آنها پرده يا پرده هاى بعد است كه اگر از برابر ديده دل و عقل برداشته شوند، به جز معانى عرفى حقايقى عالى و عميق ظاهر مى شود و اگر فقيه و عارف و فيلسوف، روشمندانه عمل كنند، هرگز با يكديگر اختلاف پيدا نمى كنند.شيخ الرئيس كسى نيست كه به باطنى گرى 12 اسماعيلى دل بسته باشد و تأويلات بى ضابطه آنها را ارج نهد و بدون توجّه به ظواهر آيات قرآنى، بلكه نصوص آن، معاد را منحصر در معاد روحانى 13 كند. او با قاطعيّت خود را ملزم به شريعت و تصديق خبر نبوت اعلام كرده و به معاد جسمانى معتقد شده است. او مطلع بود كه اسماعيليه، على رغم اين كه قرآن پيامبر بزرگ اسلام را پيامبر خاتم و دين او را جهانى و جاودانى و براى همه عالميان معرفى كرده است 14، به نسخ شريعت آن بزرگوار اعتقاد دارند و معتقدند عبادات براى عوام است و فلاسفه يونان از پيامبران عاقل تر و عالم تر بوده اند15. آنان برخلاف روايات نبوى معتبر كه امامان را با اسم و رسم، دوازده تن معرفى كرده اند، گفته اند: «امامان هفت تن مى باشند و هفتمى آنها به همه اسرار و رموز دين آگاهى دارد و پيامبران نيز هفت تن مى باشند كه هر كدام آنها شريعت قبل از خود را نسخ كرده و مى كند».16گروهى از اسماعيليه، قرمطيان بودند كه خط مشى سياسى آنها قتل و غارت و اجحاف بود؛ آنان در موسم حج به شهر مكه حمله بردند و هزاران نفر را كشتند و حجرالاسود را از جايگاه مقدس خود خارج كردند و به يغما بردند؛ اما سرانجام راه زوال پيمودند و حجرالاسود هم به جايگاه اصلى خود باز گردانده شد.17اسماعيليه معتقد بودند امام اگر ظاهر و مبسوطاليد باشد، ممكن است كه حجتش مستور باشد و اگر مستور باشد بايد حجتش ظاهر و آشكار باشد. منظور از حجت، داعيان و مبلغان مذهب است.18مقام شيخ الرئيس برتر از اين است كه سنى مذهب يا اسماعيليه مذهب باشد؛ چگونه ممكن است كه شخصيتى به آن عظمت، به لحاظ اعتقادى و انديشه سياسى به كمتر از تشيّع اثناعشرى خود را قانع و راضى بيابد؟ او به نقل ابن ابى اصيبعه در عيون الانبياء فى طبقات الأطبّاء مى گويد:پدرم داعى مصريان را اجابت كرده و از اسماعيليه شمرده مى شد. پدرم درباره نفس و عقل از آنها مطالبى شنيده بود و همين طور برادرم كه گاهى با يكديگر گفت و گو مى كردند و من سخن آنها را مى شنيدم و مطالب آنها را مى فهميدم؛ ولى قلبم آنها را نمى پذيرفت.19او على رغم دعوت پدر و برادر و شايد اصرار آنها بر گرويدن وى به اسماعيليه، هرگز پيرو مذهب اسماعيلى نگرديد20، چرا كه گمشده خود را جاى ديگر يافته بود. شهرزورى و بيهقى نوشته اند كه پدرش رسائل اخوان الصفا را مطالعه مى كرد و او نيز از آنها بهره مى برد.21 اخوان الصفا، كه هرگز نام و نشان خود را به كسى نگفتند، با نوشتن 51 رساله فلسفى و عرفانى و دينى - به عدد فرايض و نوافل يوميه - افكار خود را براى آيندگان تبيين كردند و امروز درباره اين كه مذهب آنها شيعه اثناعشرى بوده است، ترديدى نيست.22معاصر شيخ الرئيس در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم، دولت سامانيان بر اريكه قدرت بودند كه زعامت و خلافت عباسيان را گردن نمى نهادند و سر سپرده تشيع علوى بودند. پدر او در خرميشن از كارگزاران نوح بن منصور سامانى بود.23 آيا در چنين شرايطى ممكن است كه شخصيت آزاده و فيلسوف نوجوانى چون او به جز پيروى ائمه اثناعشر راه ديگرى برگزيند. در حقيقت، جوّ سياسى حاكم، جوّ تشيّع بود، آن هم نه تشيع اسماعيلى كه پيامش را به وسيله داعيان از خارج مرزها و از مصر مى رساند، بلكه تشيّع اثناعشرى كه امواجش محيط زندگى او را فرا گرفته بود. البته او روح تقليد نداشت و الّا راه خانواده و به خصوص پدر و برادر را انتخاب مى كرد. او فرزند محيط بلكه فرزند خودش بود و با آزادى و آگاهى و هوشيارى راه حق را پيدا كرده بود. خود او مى گويد:
تا باده عشق در قدح ريخته اند
با جان و روان بوعلى عشق على
چون شير و شكر به هم در آميخته اند
وندر پى عشق عاشق انگيخته اند
چون شير و شكر به هم در آميخته اند
چون شير و شكر به هم در آميخته اند
بر صفحه چهره ها خط لم يزلى
يك لام و دو عين با دو ياء معكوس
از حاجب وانف و عين با خط جلى
معكوس نوشته است نام دو على
از حاجب وانف و عين با خط جلى
از حاجب وانف و عين با خط جلى
از قعر گل سياه تا اوج زحل
بيرون جستم زقيد هر مكروحيل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
كردم همه مشكلات گيتى را حل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت
اندر دل من هزار خورشيد بتافت
آخر به كمال ذره اى راه نيافت 25
يك موى ندانست ولى موى شكافت
آخر به كمال ذره اى راه نيافت 25
آخر به كمال ذره اى راه نيافت 25
ز منزلات هوس گر برون نهى قدمى
وليك اين عمل رهروان چالاك است
تو نازنين جهانى كجا توانى كرد26
نزول در حرم كبريا توانى كرد
تو نازنين جهانى كجا توانى كرد26
تو نازنين جهانى كجا توانى كرد26
1. دكتر بهشتى استاد گروه فلسفه و كلام مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم عليه السلام و دانشگاه تهران.2. ر. ك: توفيق التطبيق فى اثبات أنّ الشيخ الرئيس من الاماميّة الاثنى عشريه، ص 3.3. على اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 3، ص 652، واژه ابوعلى.4. ر. ك: همان.5. ر. ك: توفيق التطبيق، ص 2.6. ر. ك: على اكبر دهخدا، پيشين، ج 3، ص 659، واژه ابوعلى سينا.7. ر. ك: توفيق التطبيق، مقدمه محمد مصطفى حلمى، ص 7.8. ر. ك: همان.9. ر. ك: الشفا، الالهيات، مقاله 9، فصل 7، ص 423.10. ر. ك: احمد بهشتى، «وحيانيت و عقلانيت عرفان»، مجموعه امام خمينى و انديشه هاى اخلاقى - عرفانى، مجموعه آثار: 5، مقالات عرفانى 2، ص 91.11. توفيق التطبيق، ص 29.12. ر. ك: دائرة المعارف القرن العشرين، ج 1، ص 348.13. ر. ك: بحوث فى الملل و النحل، ج 8، ص 228.14. «ولكن رسول الله و خاتم النّبييّن» احزاب، آيه 42، «و ما ارسلناك الّا كافّة للناس» (سبا، آيه 28) و «و ما ارسلناك الارحمة للعالمين» (انبياء، آيه 108).15. دائرة المعارف القرن العشرين، ج 1، ص 349.16. ر. ك: همان.17. ر. ك: همان، ص 350.18. ر. ك: همان، ص 348.19. توفيق التطبيق، ص 10، مقدمه مصحح.20. همان، ص 9، مقدمه مصحح.21. همان.22. ر. ك: همان، ص 8، مقدمه مصحح.23. ر. ك: همان.24. على اكبر دهخدا، پيشين، ج 3، ص 652.25. «اليومَ اكملتُ لكم دينكم و اتممتُ عليكم نعمتى و رضيتُ لكم الاسلامَ ديناً» المائده(5) آيه 4.26. على اكبر دهخدا، پيشين، ج 3، ص 653 و 654.27. على اكبر دهخدا، ج 3، ص 653.28. توفيق التطبيق، ص 56.29. همان.30. همان، ص 57.31. الشفاء، الالهيات، مقاله 10، فصل 5، ص 451.32. عايشه مى گفت: پيامبر خدا نه درهم و دينارى بر جاى گذاشت و نه گوسفندى از او به جاى ماند و نه وصيّت كرد سنن النسائى، ج 6، ص 240. اين قول در حالى است كه آن حضرت به ديگران سفارش كرده است كه وصيت كنند و عبداللَّه عمر مى گويد: از وقتى كه اين سخن را از آن بزرگوار شنيدم، هيچ شبى بدون وصيت نخوابيدم. صحيح مسلم، ج 5، ص 70. طلحة بن مصرف به عبداللَّه بن اوفى مى گويد: آيا پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم وصيت كرد؟ او پاسخ مى دهد: نه وى مى پرسد: چرا مؤمنان را سفارش كرد كه وصيت كنند و خود وصيت نكرد؟ پرسش شونده از فرط درماندگى و شرمندگى مى گويد: به كتاب خدا وصيت كرد. صحيح البخارى، ج 3، ص 186.33. الشفاء، الالهيات، مقاله 10، فصل 5، ص 451.34. معيارها را به يارى حق در بحث جداگانه اى مطرح مى كنيم.35. الشفاء، الالهيات، مقاله 10، فصل 5، ص 451.36. «الانبياء الذين لايؤتون من جهة غلطا أوسهوا»، همان، مقاله 1، فصل 8، ص 51.37. علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح حسن حسن زاده آملى، مقصد 4، ص 349. مسأله 3.38. دائرة المعارف القرن العشرين، ج 1، ص 349.39. نهج البلاغه، نامه اول.40. ابوالحسن ماوردى، الاحكام السلطانيه، ص 33.41. ر. ك: جامع احكام القرآن، ج 1، ص 269 - 272.42. ر. ك: الارشاد فى الكلام، باب فى الاختيار و صفته و ذكر ما تنعقد به الامامه، ص 424.43. ر. ك: شرح المواقف، ج 8، ص 251.44. بحوث فى الملل و النحل، ج 8، ص 11.