عقلانيت، معرفت علمي
و فلسفة علم تامس كوهن O ميرسعيد موسوي كريمي چكيده
در اين مقاله، ابتدا با بيان تعاريفي براي عقلانيت و انواع آن، معياري عام براي عقلانيت ارائه شده و درپ-ي آن، ان-واع نسبيتگ-رائ-ي و ل-وازم و ن-ت-ايج آن ن-ق-د و ب-ررسي گرديده است. در ادامه، پس از ارائه شرح مختصري از ف-ل-سف-ه ع-ل-م ت-ام-س كوهن نشان داده شده است ديدگاههاي وي مستلزم نسبيتگرائي در حيطة معرفت علمي است و در پايان مقاله نيز اشكالات و نادرستيهاي رويكرد وي نقد و بررسي شدهاند. كلمات كليدي: معرفت، عقلانيت، نسبيتگرائي، پارادايم، گزينش نظريه، قياس ناپذيري. پيش درآمد
"از كنفوسيوس پرسيدند براي رهايي از موقعيتي مشئوم چه تدابير عاجلي بايد انديشيد. او اين جواب حيرتآور را داد: بايد كاري كرد كه واژهها در معناي درست خود به كار روند .... وقتي زبان آشفته گردد، همه چيز دچار آفت ميشود."(1) در باب معرفت آدمي دو مبحثِ مستقلٍّ از هم، اهميت ويژهاي دارند: اول، راه حصول معرفت؛ دوم، ارزش و ح-دود مع-رفت (ارزش به معناي توانايي واقعنمايي و حقيقت نمايي). تقسيم فلاسفة غرب به دو گروه "عقليون" و "حسيون" ناظر به مسئلة اول و ناشي از اختلاف در باب نحوة حصول معرفت آدمي است. اما مبحث عقلانيت و عقلگرائي، كه در برابر نسبيت و نسبيتگرائي به كار ميرود، ناظر به مسئلة دوم است و پيرامون اصل و متفرعات آن يعني مسائلي از قبيل حقيقت و ملاك آن، مفهوم و ميزان واقعنمايي معرفت آدمي، تبيين چگونگي تمايز بين معارف بشري، ملاك پيشرفت و يا تحول معرفت، معيار قياس و امكان سنجش بين معارف گوناگون و ... به پرسش و پاسخ مينشيند. در حيطة معرفت علمي اين موضوعات تحت عناويني چون معيار تمييز بين علم و غيرعلم، وجود يا فقدان متدولوژي در علم، چگونگي ارزيابي نظريههاي علمي و گزينش بهترين آنها و... بروز و ظهور يافته است. عقلگرايان كه معتقد به وجود معياري مستقل براي تشخيص صادق از كاذب، ارتباط بين شناختهاي گوناگون، امكان شناخت جهان، ارائة معيار براي ارزيابي معارف گوناگون و... هستند، نسبيگرايان را متهم ميسازند كه "عقلانيت" را پاي "نسبيت" قرباني ميكنند و راه را بر ورود هرگونه خرافه و سحر و جادو در حيطة معرفت، و مطلقگرائي، ضديت با خرد، و توتاليتاريسم در پهنة اجتماع باز ميكنند. پاپر آن را "بيماري عمدة فلسفه در اين زمان " ميداند،(2) و لاكاتوش با تعبير "روانشناسي قيلوقال" از آن ياد ميكند.(3) نسبيگراياني چون فيرابند نيز با شعار "همه چيز ممكن است"،(4) طرف مقابل را به مطلقانديشي، جزميت، تحميل عقايد و آرأ به ديگران، جايگزيني اسطورة علم به جاي مذهب و... متهم ميسازند. ظهور فلسفة علم تامس كوهن در دهة 60 با رويكردي نسبيگرايانه به اين مباحث شدت و گسترش بيشتري بخشيد. در اين نوشتار با بررسي موضوعاتي پيرامون عقلانيت و معيار آن، نسبيگرائي و انواع آن، و فلسفة علم تامس كوهن و نتايج آن، از رويكرد عقلگرايانه دفاع كرده و اشكالات و نارسائيهاي نسبيگرايي، بخصوص در حيطة معرفت علمي را نشان ميدهيم. بايد توجه داشت كه در حيطة معرفت علمي از دو منظر ميتوان در موضوع موردنظر بحث كرد: اول، از ديدگاه تحليلي و عقلاني و بررسي امكان منطقيِ تحققِ رويكردهاي عقلگرايانه و يا نسبيگرايانه؛ دوم، از نظر واقعيت خارجي و تاريخِ علمِ تحقق يافته. در اين مقاله مباحث عمدتا" از ديدگاه اول مورد بحث و بررسي قرار گرفتهاند. عقلانيت و انواع آن
عقلانيت از ريشة لاتيني راتيو(ratio) به معناي محاسبه و شمردن است.(5) عقلانيت را به خردورزي، داشتن قدرت خرد، استفاده از عقل براي رسيدن به سطح خاصي از خردمندي و... تعريف كردهاند و ملهم از تعريفي كه ارسطو از انسان به مثابه حيوان ناطق (=عاقل)ارائه داده، آن را از ويژگيهاي آدمي شمردهاند. عقلانيت از جمله مفاهيم مورد توجه جامعهشناسي نيز است و آن را سازماندهي عقلايي شيوة زندگي، تلاش براي حل مسائل با اتخاذ شيوههاي منظم و حساب شده، رعايت قواعد، روشها و موازين معين و طي مراحل توأم با ترتيب تعريف كردهاند. براي عقلانيت تقسيمات گوناگوني ذكر كردهاند. عقلانيت نظري مختص حوزة نظر و عقايد و خردورزي (استدلال)، و عقلانيت عملي مربوط به حوزة كنش و ترجيح است. براي عقلانيت نظري، انواع مفهومي، منطقي، روششناختي، معرفتشناختي و وجودشناختي را قائل شدهاند. سه قسم نخست مورد توجه رياض-يدانان و منطقدانان و سه قسم اخير مورد توجه فلاسفه و دانشمندان علوم تجربي است. عقلانيت عملي نيز به عقلانيت ابزاري، عقلانيت آئيني (proceduralrationality) و عقلانيت هدفگرا تقسيم شده است. بنابر عقلانيتابزاري، انجام كاري يا ترجيح عملي زماني عقلاني است كه ابزار خردمندانهاي براي رساندن آدمي به سادهترين و مؤثرترين شكل به اهدافش باشد. عقلانيت آئيني، مراعات قوانين، سنتها، هنجارها و ارزشهاي عامٍّ اجتماعي با انگيزههاي عقلاني يعني با دركي شهودي از منافع آنهاست و به منزلة معبري است كه زمينة رسيدن افراد به اهداف خود را با كمترين هزينة اجتماعي فراهم ميآورد. عقلانيت هدفگرا يا ارزشي نيز جهتيابي عقلاني به سوي ارزشهاي ايدهال و اهداف متعالي است. عقلانيت را، اعم از نظري يا عملي به صورت عقلانيت استاتيك (جامد) به معناي حذف تناقضها و عدم انسجامهاي منطقي و احتمالاتي، عقلانيت سينماتيك به معناي افزودن شرايط بِيزگرايي به عقلانيت جامد و عقلانيت ديناميك (پويا) به معناي اضافه كردن عينيت از قبيل احتمالات عملي به دو عقلانيت پيشين نيز تقسيمبندي كردهاند.(6) معيار عقلانيت
براي ارزيابي عقلاني بودن باورها و سيستمهاي اعتقادي معيارهاي متعددي پيشنهاد و بررسي ش-دهان-د. در ق-ري-ن-هگ-راي-ي(evidentialistm) ي-ا عق-ل-گ-رايي ح-داك-ث--ريstrong) (rationalism معيار عقلانيت تناسب دليل و مدعا است. يعني باور داشتن به مدعا و يا سيستمي معقول است كه با قراين و دلايل متناسب و درخور، اثباتِ صدقِ آنها ممكن باشد. به گفتة كليفورد(1845-79): "باور داشتن به هر امري بر اساس شواهد و مدارك ناكافي، همواره و در همه جا براي همهكس نادرست است."(7) اين معيار مبتني است بر بنيانانگاري شديد يا كلاسيك strong/classical foundationalism))، كه مجموع گزارهها را به دو گروه تقسيم ميكند: -1 گزارههاي پايه شامل بديهيات اوليه (مثل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين)، حقائق تحليلي (مثل رياضيات)، بديهيات حسي حاكي از تجارب شخصي و حسي (مثل: من در اينجا يك درخت ميبينم)، گزارههاي قابل قبول حافظه (مثل: امروز صبح صبحانه خوردم)، و باورهاي تصديقناپذير غيرقابل شك (مثل: دندانم درد ميكند). -2 گزارههاي غير پايه. حال با فرض بديهيالصدق بودن قواعد استنتاج منطقي، پذيرش گزارههايي معقول است كه يا پايه باشند و يا با مراعات قواعد استدلال و استنتاج منطقي، از گزارههاي پايه منتج شده باشند. به اين معيار ايراداتي وارد كردهاند: اولا"، چون خود معيار نه از نوع گزارههاي پايه و نه منتج از آنها است، معقوليت پذيرش آن محل تأمل و ترديد است. ثانيا"، بسيار تنگنظرانه است، چرا كه بسياري از اعتقادات به ظاهر معقول را از دايرة عقلانيت خارج ميكند. ثالثا"، فاقد كارآمدي است؛ چراكه بسياري از مردم براي معقوليت اعتقادات خود از آن پيروي نميكنند. رابعا"، ممكن است گزارهاي براي كسي بديهي و پايه باشد و براي ديگري نباشد و نم-يتوان تفكيك روشن-ي در اين م-ورد ق-ائل ش-د. خ-امسا"، اين معيار وج-ود قوهاي بيطرف و عاري از غرض به نام عقل را فرض ميكند كه محل ترديد جدي است. بالأخره اينكه موارد نقض فراواني همچون باور به وجود جهان خارج را ميتوان يافت كه عليرغم معقول بودن، از اين معيار پيروي نميكنند. از اين اشكالات به ترتيب چنين جواب دادهاند كه پذيرش اين معيار نوعي قرارداد و مواضعه است و لذا سؤال از معقوليت آن منتفي است. بعلاوه، نه تنگنظرانه است و نه فاقد كارآمدي، چرا كه اولا"، همة آن باورهاي معقول، داراي شواهد و قرائن كافي هستند و ثانيا"، بسياري از اعتقادات را ميتوان نشان داد كه با استفاده از اين معيار به عنوان باورهاي معقول پذيرفته شدهاند. از طرف ديگر، بديهيات، فارغ از ديدگاههاي خاصٍّ افراد و جامعهاند و براي همه به يكسان بديهياند. آغشتگي انكارناپذير عقل به اغراض در اين مورد مشكلآفرين نيست، چرا كه بديهيات تابع عوامل مغرضانه نيستند. در مورد موارد نقض هم همواره ميتوان شواهد و قرائن كافي براي معقوليت آنها ارائه كرد. در عقلانيت ميانه يا معتدل(soft rationalism) كه مبتني بر بنيانانگاريمعتدل است، ابتدا با روشهاي تجربي و استقرائي، نمونههايي از گزارههاي مورد اعتماد و قبول مردم انتخاب و به مثابه گزارههاي پايه منظور ميشوند. در اين روش: -1 گزارههاي پايه عبارتند از گزارههاي مبتني بر اداركات حسي و حافظه كه به شرط اعتمادپذيري و فقدان دليل بر عموميت خطا باور به آنها موجه است؛ -2 گزارههاي غيرپايه، كه بايد مؤيَّد به گزارههاي پايه باشند؛ -3 باور به يك گزارة پايه و يا مؤيد به پايه صرفا" در شرايط خاص و براي فرد خاص ميتواند معقول باشد. به زبان منطق، تحت شرايطC ، گزارةP نزد شخصS واقعا" پايه و لذا باور به آن معقول است. اين نگرش مبتني بر نوعي اعتمادگرايي(reliabilism) است كه باور را زماني معقول ميداند كه از طريق فرايندي معتبر به طور موثق به دست آمده باشد. بر اين معيار نيز اشكالاتي وارد كردهاند: -1 عقلانيتِ چنين مكانيسم و فرايند تجربي كه شامل خودش نميشود، از كجا حاصل شده است؟ -2 ثبات و همه جايي بودن چنين فرايندي به چه دليل است؟ -3 در اين معيار، عوامل مبهم و گنگي چون تأييد گزارههاي غير پايه توسط پايه (چگونه؟) و قابل اعتماد بودن فرايند تحصيل باورهاي معقول دخيل هستند كه در عمل استفاده از آن را مشكل و دلبخواهانه ميسازند؛ -4 اين معيار، عقلانيت را امري فردي و متغير ميسازد كه راه را بر نسبيتگرائي و عدم امكان داوري در مورد سيستمهاي معرفتي گوناگون باز ميكند؛ -5 در اين روش، تكيه بر قضاوتهاي شخصي خود نوعي دور منطقي است، چرا كه شخص با پيشفرضهايي به داوري مينشيند كه ميخواهد از مقايسة باورهاي ديگر با آنها، معيار عقلانيتي را به دست آورد كه شامل تمام باورها باشد. علاوه بر آن، معيار معقوليت اين پيشفرضها چيست و چگونه حاصل شده است؟ -6 واضح است كه بسياري از باورهاي معقول از چنين فرايندي پيروي نميكنند و علاوه بر آن، منطقا" هيچ استبعادي ندارد كه باوري معقول از فرايندي غير معتبر و نامعقول به دست آيد. در عقلگرايي انتقادي(critical rationalism) معيار عقلانيت، نقادي و نقدپذيري است. در اين رويكرد، اثبات قطعيِ صدق يك گزاره و يا سيستم گزارهها غير ممكن است و تعيين معيار به روش زير انجام ميگيرد: -1 گزارههاي پايه به صورت قراردادي تعيين ميشوند؛ -2 حدود و ثغور گزارههاي پايه تعيين ميشوند و با نقادي آنها، دلائل و شواهد مؤيد آنها به دست ميآيند؛ -3 گزارههاي ديگر به روش معقول (منطقي) از آنها استنتاج ميشوند. باور به چنين گزارههايي به همراه گزارههاي پايه، معقول و در عين حال مقبول خواهد بود. اين معيار نيز همچون ديگر معيارهاي پيشنهادي براي عقلانيت دچار ابهامات و مشكلاتي است. به نظر ميرسد يافتن هرگونه معياري براي عقلانيت، چون به پرسش از معقوليت خود معيار ميانجامد، دچاري تسلسلي منطقي است. چگونه ميتوان از اين دور و تسلسل نجات يافت؟ قبل از پاسخ، تذكر چند نكته سودمند است: اول اينكه عقلانيت يك پديدة انساني است و به همين اعتبار از تحولات و دگرگونيهاي جامعه انساني متأثر ميشود. دوم، به دليل همين ماهيت سيال و متغير، ارائة تعريفي جامع و مانع از عقلانيت و معيار آن كه به يكسان براي همة زمانها و مكانها و تمامي موارد و مصاديقِ ممكن، صادق و معتبر باشد، ظاهرا" راه به جايي نميبرد. نكتة ديگر اينكه عقلانيت در همة تعابير آن متكي به معرفت است و بدون داشتن ديدگاهي مشخص و روشن از معرفت، نميتوان معياري مناسب از عقلانيت ساخته و پرداخته كرد. با اين مقدمات به نظر ميرسد ارائة معياري براي عقلانيت از دو راه ممكن است: -1 از راه قرارداد و مواضعه و بر مبناي اصول مشترك مفروض؛ -2 از طريق پذيرش گزارههاي بديهي. روش اول راه را بر نسبيتگرايي باز ميكند و دچار مشكلاتي است كه در نقد معيارهاي عقلانيت معتدل و عقلانيت انتقادي به آنها اشاره كرديم. بنابراين، با اتخاذ روش دوم و جرج و تعديل آن، به اراية معيار مطلوب ميپردازيم. معيار مقبول داراي شرط لازم و كافي است. شرط لازم آن عبارت است از "عدم ارتكاب تناقض منطقي در انديشه و عمل" كه همان سازگاري منطقي است. در حوزة نظر، اين شرط بيانگر چگونگي كاربرد صحيح تفكر عقلاني است و در حوزة عمل، به معناي اجتناب ازعمل مبتني بر انديشههاي متناقض است. اين شرطِ لازم اولا"، بديهي و بينياز از استدلال است؛ ثانيا"، خودكفا و خودمعيار است و لذا مبتلا به دور و تسلسل منطقي نيست؛ ثالثا"، به دليل اينكه در تمام زمانها و مكانها و به يكسان در تمام موارد صادق و معتبر است، راه را بر نسبيتگرائي ميبندد. بايد دانست كه صِرف خطاي در استدلال و ارتكاب تناقض، شخص را از دايرة عقلانيت خارج نميسازد، بلكه زماني اين امر محقق ميشود كه شخص با آگاهي و قصد مرتكب تناقض شود؛ در غير اين صورت وي فردي خطاكار است نه نامعقول. براي پرهيز از مشكلات چنين معياري و كارآمدتر كردن آن، بايد به شرط كافي آن روي آورد. شرط كافي اين معيار، متناسب با موارد و مصاديق گوناگون، امري است متغير و سيال. چون هدف اين مقاله بررسي عقلانيت معرفت علمي است، لذا شرطِ لازم يعني عدم ارتكاب تناقض را به عنوان معيار عام هر گونه عقلانيتي ميپذيريم و براي بررسي شرط كافي به سراغ معرفت علمي و زمينههاي مرتبط با آن ميرويم. نسبيتگرائي و انواع آن
در تقابل با باور پوزيتويستها مبني بر اينكه با كنار گذاشتن پيشفرضها و تعصبها و استفاده از مشاهدات، ابزار تجربي و روش علمي ميتوان به حقيقت عيني دست يافت، منظرگرايي (perspectivism) معرفت را همواره وابسته به چارچوبي ميداند كه مفاهيمِ و لغات متشكلة زبان و زبانِ توصيف كنندة حقايق درون آن شكل گرفتهاند. شروع و شيوع اين ديدگاه از كانت به اين سو است كه برخي مقولات را شرط ضروري و چارچوب ذهن براي تجربه و درك جهان ميدانست. منظرگرائي به هيچ وجه مستلزم تفاوت بنيادين و اساسي بين چارچوبها نيست و در واقع، كانت چارچوب نگرش به جهان را در آدميان يكسان ميدانست. اما اين ديدگاه در شكل حاد خود منجر به نسبيتگرائي ميشود كه مدعي تفاوت بنيادينِ چارچوبها در ميان فرهنگها، ادوار و جوامع گوناگون است. نسبيتگرائي متناسب با كاربرد آن در زمينههاي گوناگون معاني متفاوتي مييابد. نسبيتگرائي معرفتشناسانه، آگاهي، معنا، صدق، عقلانيت، باورهاي اخلاقي و زيباييشناختي، تجارب و كنشها را صرفا" درون چارچوب مفهومي خاص هر فرد يا گروه قابل تعيين و تبيين ميداند. بر مبناي نسبيتگرائي هستيشناسانه، چون تنها راه دسترسي به واقعيت، تجارب شخصي افراد است، خودِ واقعيت نيز وابسته به چارچوب مفهومي و زباني افراد ميشود. بنابراين، مردمي كه در چارچوبهاي متفاوت زندگي ميكنند، چنين نيست كه فقط افكار گوناگون دربارة جهان داشته باشند، بلكه در واقع در جهانهاي متفاوت زندگي ميكنند. "نسبيتگرائي معناشناسانه" يا "نسبيتگرائي مفهومي" كه به تبع فلسفة علم تامس كوهن رايج شده است، بر اين باور است كه به دليل تفاوت در زبانها، طبقات اجتماعي، عقايد مذهبي، پيشفرضهاي متافيزيكي، چارچوبهاي معرفتي و... گروههاي متفاوت نميتوانند مفاهيم و نظريات گروههاي ديگر را، همانگونه كه خود آنان درك ميكنند، دريابند. گونهاي از نسبيتگرائي نيز موسوم به "نسبيتگرائي ارزشي"، با رد ملاك ثابت و ابدي براي سنجش قضاياي اخلاقي، هر فرهنگ و جامعهاي را متناسب با خصوصيات خود در انتخاب معيارهاي متفاوت اخلاقي محق ميداند. نسبيتگرائي، عقلانيت را وابسته به شخص يا گروه، زمان و مكان ميداند؛ از اينرو باور يا اعتقادي كه براي شخص يا گروهي در زمان و مكان خاص عقلاني است، ممكن است براي همان فرد يا گروه در زمان و مكان ديگر و يا براي افراد ديگر نامعقول باشد. بنابراين، با ردٍّ جستجوي معياري مطلق و ثابت براي عقلانيت، به دنبال عقلانيت خاص اين يا آن فرد يا گروه و در اين يا آن موقعيت ويژه است. نسبيتگرائي، لوازم و نتايجي را به دنبال خود ميآورد. انكار كليات و تجارب مشتركِ بين آدميان، انكار غير اعتباطي بودن ترجمههاي بين زبانها و فرهنگهاي مختلف، انكار وجود صدق به معناي مطابقت با واقع در گزارهها، عدم امكان داوري نقادانه بين فرهنگهاي مختلف و قابل قبول بودن هر كدام از آنها در جاي خود، از لوازم و نتايج انواع نسبيتگرائي است. نسبيتگرايان معتقدند مباني خردورزيِ مستقلٍّ از توانائيهاي افراد و جوامع، به گونهاي كه همة آدميان و فرهنگها به يكسان از آنها بهره ببرند و به آنها تكيه كنند، به طور اعم وجود ندارد و اگر هم چنين مباني وجود داشته باشد، آدميان امكان دستيابي به آنها را ندارند. هر مفهومي از فرهنگي به فرهنگ ديگر تغيير ميكند و هيچ زبان خنثايي نيز براي انتقال بدون تغيير وجود ندارد. تغيير عقيده از يك فرهنگ (جهان) به فرهنگِ (جهانِ) ديگر نيز تابع تجزيه و تحليل عقلاني نيست و اختيار و انتخاب بين نظريهها نه گزينشي معقول، بلكه خودسر و دلبخواهانه و نوعي تغيير مذهب و جابجائي گشتالتي، يعني انتقال ناگهاني از يك گونه مشاهدة جهان به گونة ديگر است؛ زيرا يا چيزي موسوم به حقيقت عيني وجود ندارد و يا اگر وجود داشته باشد، نظريهاي نيست كه بالنسبه به نظريات ديگر حقيقيتر يا نزديكتر به حقيقت باشد. از طرف ديگر، در قياس بين نظريهها نتايج نيز جزئي از چارچوب و متأثر از آن است و چون خروج از چارچوب ميسر نيست، افرادِ درون چارچوب هستند كه بدون امكان فراتر رفتن از آن، چارچوب را موجه ميسازند. بنابراين، نظريهها قياسناپذيرند و امكان شناخت حقيقت و دستيابي به آن وجود ندارد. نقد و ارزيابي
قبل از طرح ديدگاههاي تامس كوهن در مورد معرفت علمي، با توجه به قرابتهاي آن با نسبيتگرائي به طور عام، مناسب است در همينجا به نقد و ارزيابي لوازم و نتايج نسبيتگرائي به طور عام بپردازيم. 1. نخستين و اساسيترين اِشكال نسبيتگرائيِ مطلق، متناقض و خودشكن بودن آن است. چنين اصلي قبل از همه گريبان خودش را ميگيرد. اگر "همه چيز نسبي باشد"، خود اين اصل نيز نسبي خواهد بود و لذا نميتوان آن را به عنوان حكمي كلي و قطعي پذيرفت. بنابراين، "همه چيز نسبي نيست." 2. مشابه ايراد نخست به نسبي بودن صدق و حقيقت نيز وارد است. صدق يا كذب گزارة "هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد و در صورت وجود، وصول به آن محال است و در صورت وصول، امكان شناخت آن و علم به وصول غيرممكن است،" دال بر بطلان نسبيت صدق و حقيقت خواهد بود. 3. در گزارهاي چون "الف صرفا" نسبت به معيارها و شروط يك فرهنگ خاص، صادق يا موجه است،"نسبيتگرا داوري خود را به مثابه امري مطلق و همواره صادق بيان ميكند. نتيجة اجتنابناپذير چنين حكم مطلقي اذعان به وجود مفهومِ مطلقِ صدق است. اما اگر نسبيتگرا ادعاي خود را نيز نسبي بداند، چنين نخواهد بود كه فيالمثل الف، صرفا" نسبت به يك چارچوب خاص صادق يا موجه باشد. 4. بايد بين دو مقام ارائة معيار و تشخيص مصداق حقيقت (مقام ثبوت) و تعيين مفهوم حقيقت (مقام اثبات) تفاوت قائل شد. ابهام و اِشكال در يكي به معناي كم اهميتي و يا عدم امكان ديگري نيست. همانگونه كه عدم تشخيص مصاديق بيماران سرطاني به معناي بياهميتي و يا عدم امكان تعريف بيماري سرطان نيست و ابهام در تعريف زيبائي، تعيين مصاديق زيبائي را غيرممكن نميسازد. علاوه بر آن، چنين مشكلي به معناي دلبخواهانه بودن درست و نادرست هم نيست، بلكه به معناي احتمال وقوع خطا در يافتن مصاديق حقيقت است. چنين احتمالي هم معناي صحيح خود را پيدا نميكند، مگر اينكه قائل باشيم كه ميتوان موارد خطا را در قياس با مصاديق درست كشف كرد. بنابراين، اختلاف فرهنگها نه به معناي عدم امكان تعريف حقيقت است و نه به معناي امتناع تعيين مصاديق حقيقت و در نتيجه صادق و يا باطل بودن يكسان همة آنها است. بين خطاپذيري آدمي و نسبيگرائي تلازمي وجود ندارد. 5. صدق به معناي مطابقت با واقع، مستقلٍّ از هر زبان و فرهنگ و امري است عيني و بينالاذهاني. صدقِ مستقلٍّ از زبان، يعني در زبان فارسي گزارة توصيفي صرفا" وقتي صادق خواهد بود كه گزارة متناظر با آن فيالمثل در زبان انگليسي صادق باشد. بنابراين، از دو گزاره كه يكي ترجمة ديگري است، محال است يكي صادق و ديگري كاذب باشد. امكان ترجمه نيز ن-اش-ي از مستقل و فرازبان بودن صدق است. 6. وجود و صحت قواعدِ عامي چون قواعد منطق براي همة فرهنگها در همة دورانها و خطا بودن تخلف از آنها به يكسان براي همه، بر خلاف نظر نسبيتگرايان، حاكي از وجود مشتركات در ميان آدميان و جوامع گوناگون است. 7. اختلافِ مطلق فرهنگها بدون فرض وجود زمينة مشترك بين آنها مستلزم اين است كه ندانيم اصولا" ديگران ديدگاهي دارند يا نه، چه رسد به اينكه حكم به اختلاف بين آنها كنيم. ادعاي تفاوت بنيادين يك فرهنگ با ديگري و قياسناپذيري آنها، ادعايي متناقض است، چرا كه در عين فرضِ عدمِ توافقِ بنيادين، نوعي زمينة مشتركِ بنيادين بين آنها را مسلم ميگيرد. دو چيز كاملا" متباين و بيگانه، نه اختلاف دارند و نه اشتراك. 8. درك ديگران مستلزم فرضِ يكسان بودن بسياري از اصول و مباني تفكر آدميان است. بدون فرض اينكه ما و ديگران در يك جهان زندگي ميكنيم و راههاي خردورزي مشتركند، هيچ مبنايي براي دريافت گفتار آنها و تعبير و ترجمة آن و اصولا" اين فرض كه ديگران در فرهنگ متفاوتي زندگي ميكنند، وجود ندارد. اين برهان، موسوم به برهان ترجمه كه توسط دانلد ديويدسون به تفصيل بيان شده است،(8) به اين نتيجه منجر ميشود كه ترجمه، به معناي امكان درك و انتقال مفاهيم و باورها و فرهنگهاي ديگر به زبان خودي، مستلزم وجود اشتراكات فراوان بين فرهنگهاي گوناگون است. 9. تصوير نهائي نسبيتگرائي چنين است: گروههاي منزوي در فضاهايي جدا از هم زندگي ميكنند و تحول مييابند. آنها قادر به درك همديگر يا شركت در جهان يكديگر يا ارتباط با هم نيستند. نسبيتگرائي لاجرم به انزواگرائي كامل منجر ميشود. 10. اگر افكار و اعمال خاص هر جامعهاي به جاي خود معقول و منطقي باشد، در فقدان معياري مستقل جهت نقد و ارزيابي آنها، هرگونه اَعمال وحشيانه و غير انساني، به نوبة خود موجه و معقول خواهد بود. عقلانيت و معرفت علمي
شايد تنها رأي مورد اجماع و توافق فلاسفة علم در تعريف علم و معرفت علمي اين باشد كه در اين مورد اجماع و توافقي وجود ندارد. با اين حال چنانچه با اندكي تسامح علم را به معناي علم تجربي در نظر بگيريم، عقلانيت معرفت علمي به رابطة بين عقلانيت و معرفت علمي و نحوة تطبيق معيارهاي عقلانيت بر معرفت علمي ميپردازد. تلقي سنتي بر مفهومي از عقلانيت تكيه داشت كه در آن، عقل و برهان ميتوانست در تماس مستقيم با حقيقت و با ابزار علم نظم معقول در طبيعت را درك كند و حقيقتِ آن را فراچنگ آورد. علم، مظهر اعلي و اتم عقلانيت بود و چنين تصور ميشد اهل علم، دانشمنداني هستند بيغرض كه صرفا" با استفاده از ابزار منطقي و معيارهايي معقول دست به تعبير و تغيير نظريهها و انتخاب و گزينش بين آنها ميزنند. علم نيز هدفي روشن و مشخص داشت و آن، تبيين هرچه بهتر و كاملتر ناشناختههاي طبيعت بود. بنابراين، تصور ميشد نظريههاي علمي با استفاده از متدولوژيهاي معقول يا به حقيقت دست يافتهاند (پوزيتويسم)، و يا به طور مدام در حال نزديك شدن به آنند (پاپر). چنين گفته ميشد هرچند تاريخ علم (بيش و كم) حاكي از اشتباهات دانشمندان و عالمان است، اما علم از معدود فعاليتهاي آدمي است كه با تصحيح خطاهاي خود، آنهم به شيوهاي منطقي، دائما" در حال بهتر شدن و وصول به حقيقت و صدق است. اين علمشناسي كه ريموتومليا(raimo tuomelia) به آن نام اسطورة دادهها(myth of the data) داده اس-ت،(9) با گسستي كامل به علمشناسي بعدي كه كارل پاپر آن را اسطورة چارچوبهاmyth of) (the framework ناميده است،(10) منجر شد. در دهههاي 60 و 70 كوهن، فايرابند، لائودن، تولمين و.. ادعا كردند تصور سنتي از عقلانيتِ معرفت علمي، آنگونه كه در متدولوژيهاي گوناگون فلسفههاي علم ابراز شده است، به كلي از آنچه به عنوان دستاوردهاي بزرگ در تاريخ علم از آنها ياد شده، بيگانه و دور است. پذيرش فرضية نيوتن قبل از علم به پيشبينيهاي شگفت آن (ناقض متدولوژي پاپر)، پذيرش فيزيك گاليله و ترجيح آن بر فيزيك ارسطوئي عليرغم عامتر بودن فيزيك ارسطوئي نسبت به فيزيك گاليلهاي (ناقض ديدگاههاي پاپر و لاكاتوش مبني بر ضرورت عامتر بودن تئوري بعدي نسبت به قبلي)، پذيرش نظرية نسبيت خاص اينشتين قبل از اثبات اينكه نظريه مكانيك نيوتني حالت خاصي از آن است (ناقض روششناسيهاي پاپر، لاكاتوش، پاتنم، رايشنباخ، سلار و بسياري ديگر از تجربهگرايان منطقي مبني بر ضرورت تبيين پديدههاي توضيح داده شده با تئوري قبلي توسط تئوري بعدي)، همگي به عنوان شواهدي عليه متدولوژيهاي مقبول پيشين به شمار آمدند. چنين شد كه فلاسفة علمي همچون كوهن و فايرابند منكر هرگونه متدولوژي علمي شدند و در قياس با فلسفههاي علم پيشين كه به دنبال كشف متدولوژي معرفت علمي و توصيه به دانشمندان جهت پيروي از آن بودند (فلسفة علم توصيهاي)، علمشناسيهاي جديدي را با رويكرد توصيفي بنيان نهادند. فلسفة علم توصيفي
تامس كوهن در سال 1962 با انتشار كتاب 'ساختار انقلابهاي علمي، ديدگاه جديدي از فلسفة علم را مطرح كرد كه از بسياري جهات تفاوتهاي كاملا"اساسي با علمشناسيهاي قبلي داشت. كوهن كه ابتدا فيزيكدان بود و سپس توجهش به تاريخ علم جلب شد، در تعليل نگارش اين كتاب ميگويد: "...در كمال ناباوري، مواجه شدن با يك نظرية علمي كهنة از رواج افتاده و طرز عمل آن، تصورهاي اساسي مرا نسبت به ماهيت علم و دلايل كاميابي مخصوص آن از اساس متزلزل كرد... تلاش براي يافتن ريشة اين اختلافات(يعني بين علوم طبيعي و علوم اجتماعي)، مرا به شناخت نقش چيزي در تحقيقات علمي رهنمون ساخت كه از آن زمان به بعد آن را'پارادايم، ناميدهام. مقصودم از اين اصطلاح، دستاوردهاي علمي مقبول عام است كه در دورهاي از زمان، مسائل و راه حلهاي نمونه را براي جامعهاي از مشتغلان به علوم فراهم ميآورد. همينكه اين تكه از معماي من در جاي خود قرار گرفت، به سرعت پيشنويسي از اين رساله فراهم آمد" (v,viii). مقصود تامس كوهن از 'تصورهاي اساسي نسبت به ماهيت علم، مكاتب استقرأگرا و ابطالگرايي است كه قبل از آن حاكم بر انديشة مورخين و فلاسفة علم و توضيحدهندة خط سير تحول و تكامل علوم بوده است. وي با اين رويكرد كه اين دو تلقي از علم با تاريخ آن مطابقت و مناسبت ندارد، سعي كرد علمشناسي جديدي برپا كند. تلقي كوهن از مراحل تحول و دگرگوني علم چنين است: پيشعلم - ع-لم ع-ادي - بحران - انقلاب - علم عادي نوين - بحران جديد -..... اين مراحل را به اختصار بررسي كرده و ويژگيهاي هر يك را برميشمريم. پيشعلم: در اين دوره، دانشمندان يك الگو و نمونة مشخص علمي كه نقش رهبري تحقيقات و تعيين چارچوب آن را به عهده داشته باشد، ندارند. بنابراين، فعاليتهاي آنان پراكنده و مشوش است: "هر كس كه جريان پيشرفت نور شناخت فيزيكي پيش از نيوتن را مطالعه كند، به اين نتيجه خواهد رسيد كه هر چند مشتغلان در اين ميدان دانشمند بودند، نتيجة فعاليت آنان چيزي كمتر از حد و اندازة علم بوده است... چرا كه مجموعهاي استاندارد از روشها و يا پديدههايي كه هر محققِ نور شناخت خود را ناچار از به كار بردن و تبيين آن ميداند، وجود نداشت."(13) و به همين دليل: "اتفاقي و دلبخواهي بودن نخستين گرد آوري واقعيتها بيش از زماني است كه آشنايي بيشتري با پيشرفت علمي حاصل شده است. علاوه بر اين، به دليل فقدان انگيزه براي جستجوي اطلاعات عميقتر، نخستين عمل گردآوري واقعيتها معمولا" منحصر است به مجموعه دادههايي كه به آساني در دسترس قرار ميگيرد... ولي هرچند اين گونه جمعآوري دادهها براي شروع چندين رشتة علمي مهم اهميت اساسي داشته است، هر كس... متوجه ميشود كه از آنها يك مجموعة بسيار آشفته فراهم آمده است. همه در اين كه ادبيات حاصل آمده از اين طريق را علمي بخوانند، ترديد ميكنند."(15-16) از اينرو، از ويژگيهاي اين دوره انتخاب شالودههاي متفاوتِ تحقيق توسط دانشمندان مختلف است: "هر محققي در زمينة نورشناخت فيزيكي ناچار بود كه زمينة كارش را از اساس نوسازي كند."(13) چنين علم نابساماني كه در واقع نوعي شبه علم است، به تدريج با يافتن الگو و نمونه به علمي بسامان و هنجار تبديل ميشود. علم عادي(normal science) و پارادايم: ويژگي علم عادي اين است كه واجد پاراديمي جهت هدايت پژوهشها در حيطة آن است. بنابراين: "علم عادي به معني پژوهشي است كه به صورت مستحكم بر شالودهاي از يك يا چند دستاورد علمي پيشين بنا شده باشد، دستاوردهايي كه برخي جوامع علميِ خاص آنها را به عنوان فراهم كنندة مباني تحقيقات آتي خود براي مدتي از زمان ميپذيرد."(10) اما اركان علم عادي كدامند؟ "اين سه طبقه از مسائل - تعيين مهمترين واقعيت، تطبيق واقعيتها با نظريه، و تبيين نظريه- به نظر من ادبيات علم عادي را، هم از لحاظ تجربي و هم از لحاظ نظري تشكيل ميدهند."(34) و البته اين پارادايم است كه رهنمودهاي لازم را در اختيار عالماني قرار ميدهد كه در حيطة علم عادي مشغول فعاليت هستند. پارادايمها از آن رو توان انجام چنين كاري را دارند كه واجد دو خصوصيت اساسي هستند: "دستاورد آنها به اندازهاي بيسابقه است كه براي گرد آوردن گروه بادوامي از هواداران از ميان روشهايِ فعاليت علميِ در حال رقابت با يكديگر كفايت ميكند. در عين حال به اندازهاي پذيراي تغيير است كه همه گونه مسائل را براي حل كردن، در اختيار گروه مشتغلانِ تجديد سازمان يافته قرار ميدهد."(10) پارادايم از سه طريق فعاليت علمي دانشمندان را هدايت ميكند: اول، با بررسي واقعياتي كه "پارادايم ثابت كرده است كه به صورتي خاص آشكار كنندة طبيعت و ماهيت چيزها است."(25)؛ دوم، تحقيق واقعيتهائي كه "ميتوان آنها را مستقيما" با پيشگوئيهاي نظرية پارادايم مقايسه كرد."(26)؛ و بالاخره، به صورت فعاليتي تجربي "در زمينة مشاهدات و آزمايشها براي تبيين نظرية پارادايم و از بين بردن بعضي ابهامات باقي مانده و حل مسائلي كه پيشتر تنها توجه به آنها جلب شده بود."(27) اما، پارادايم از چه اجزايي تشكيل ميشود، و آيا ميتوان تعريف دقيقي براي آن ارائه داد يا نه؟ به نظر ميرسد تامس كوهن تصوير دقيقي از پارادايم نداشته است،(11) با اين حال برخي مقومات و ويژگيها را براي آن برميشمرد: اول، قوانين و مفروضات تئوريك و يا "بيانها و گزارههاي صريحِ بيان كنندة قوانين علمي و مربوط به مفاهيم آنها و نظريههاي علمي."(40) دوم، وسايل اندازهگيري و روشهاي سنجش كه براي تطبيق قوانين پارادايم با دنياي واقعي به كار ميروند، چرا كه "غالبا"نظرية پارادايم مستقيما" مندرج در طرح اسبابي است كه توانايي حل مسئله را دارد."(27) و بالاخره، پارادايمها حاوي بعضي مفروضات مابعدالطبيعي و اصول كلي روششناختي هستند. به عنوان مثال، پس از حدود سالهاي 1630، دستاوردهاي دانشمندان بخصوص دكارت، "مجموعه احكامي هم متافيزيكي و هم روششناختي بود. به عنوان متافيزيكي به دانشمندان ميگفت كه جهان از چه نوع ذراتي ساخته شده و مشتمل بر چه نوع از ذرات نيست... به عنوان روششناختي به آنان ميگفت كه آخرين قوانين و توضيحات بنيادي از چه گونه بايد باشد."(41) با اين حال، تعريف دقيقي از پارادايم كار آساني نيست، چرا كه ميتوان براي هر تعريف موارد نقض فراواني يافت. تامس كوهن در اين مورد نظرية ويتگنشتاين در مورد تعريف 'بازي، را شاهد ميآورد كه تعريف جامع و مانع از آن امكان ندارد، چرا كه هرگونه ارائة قواعد مشخص براي 'بازي،، باعث بيرون رفتن فعاليتهايي ميشود كه در واقع نوعي 'بازي، به شمار ميروند، و از طرف ديگر مواردي را وارد تعريف ميكند كه 'بازي، نيستند.(44-5) با اين حال، "پارادايمها ميتوانند بدون دخالت قواعدي قابل اكتشاف تعيين كنندة علم عادي باشند."(46) از نظر تامس كوهن اين امر به دو دليل است: "نخست... دشواري جدي اكتشافِ قواعدي است كه راهنماي سنتهاي خاص علم عادي بودهاند."(46) دوم و مهمتر اينكه اصولا" دانشمندان از ماهيت دقيق پارادايمي كه در آن هستند، اطلاع چنداني ندارند و در ضمن آموزشهاي علمي خود به پارادايم مربوطه شناخت پيدا ميكنند: "اگر، فيالمثل دانشجوي ديناميك نيوتني اصولا"بتواند معني اصطلاحاتي چون 'نيرو،،'جرم،،'مكان،و'زمان، را كشف كند، بيش از آنكه اين كشف به وسيله تعريفهاي غير كامل و غالبا" كمكي كتابهاي درسي وي صورت گرفته باشد،از طريق مشاهده و به كار بردن اين مفاهيم براي حل مسئله صورت ميگيرد."(47) دانشمند علم عادي بايد هنگام حلٍّ معما موضعي غير نقادانه نسبت به پارادايم داشته باشد. به عبارت ديگر، "آن كس كه به كار پژوهش در علم عادي اشتغال دارد، يك حل كننده معما است، نه آزمايندة پارادايمها. هر چند ممكن است ضمن جستجو براي يافتن راه حل معمايي خاص، برخي رويكردهاي جايگزين را مورد آزمايش قرار دهد و آنهايي را كه به نتيجة مطلوب او نميانجامند، كنار نهد، اما در اين كار آزمايندة پارادايم نيست."(114) اين موضع غير انتقادي چنان است كه غالب اوقات موارد ناسازگار با پارادايم هرگز ديده نميشوند، و دانشمندان نيز نسبت به آنان كه قصد اختراع نظريهها و جايگزيني پارادايمها را دارند، روي خوش نشان نميدهند،(24) و چنانچه دانشمندي موفق به حل معما نشد، آنرا به ناتواني خود ارجاع ميدهد نه اِشكال نظريه، و در اين صورت "شكست در حل معما تنها دانشمند را از اعتبار مياندازد نه نظريه را."(80) اما چرا دانشمندان از چنين شيوهاي پيروي ميكنند؟ تامس كوهن پاسخ ميدهد كه اصولا" تمام پارادايمها و نظريهها حاوي اعوجاجات و عدم تناسبها هستند و "چيزي به نام پژوهش بدون مثال نقض وجود ندارد... پارادايمي كه بتواند آن چنان شالودهاي براي پژوهش علمي فراهم آورد كه همة مسائل آن را براي هميشه حل كند، وجود ندارد."(79) لذا، "اگر شكست در تطبيق (نظريهها با دادهها)، زمينهاي براي طرد نظريه باشد، همة نظريهها ميبايستي در همة زمانها طرد شوند."(146) تامس كوهن اين را اشكالي بر نظرية ابطالگرايي پاپر ميداند و معتقد است كه با اِعمال معيار ابطالپذيري پاپر بايستي نظريههاي علمي را به محض يافتن موارد نقض، طرد و رفض كرد كه چنين كاري در مقام توصيه باعث طرد اكثر نظريههاي علمي و در نتيجه عقيم ماندن علم ميشود، و در مقام توصيف نيز با واقعيتهاي تاريخي سازگار نيست. از طرف ديگر: "اگر تنها ناتواني شديد در تطبيق (نظريهها با دادهها)، طرد نظريه را لازم سازد، در آن صورت پوپريان به معياري نياز پيدا خواهند كرد كه به وسيلة آن 'عدم احتمال يا درجة ابطال، را تشخيص دهند. ايجاد چنين معياري تقريبا" به يقين با همان شبكه از دشواريها روبرو خواهد شد كه نظريههايِ گوناگونِ اثباتگرايانة احتمالاتي با آنها روبرو بودهاند."(146-7) اما همة مسائل واعوجاجات قابل حل نيستند و نميشود آنها را ناديده انگاشت، و لذا مشكلات جدي براي پارادايم ايجاد ميكنند، به گونهاي كه منجر به بحران شده و در نهايت به انقلاب ميانجامند. بحران و انقلاب: اعوجاجات درون يك پارادايم چه مشخصاتي بايد داشته باشند، تا منجرٍّ به بحران شوند؟ اگر مشكلات پارادايمها همواره چنان بود كه چندان دغدغة خاطري براي دانشمنداني كه درون آن به كار پژوهش مشغولند، ايجاد نميكرد، هيچگاه نبايد شاهد تغيير پارادايمها به يكديگر و تحول نظريهها باشيم. اما تاريخ علم گواهي ميدهد در مقاطع خاصي دانشمندان ناگهان و به يكباره پارادايمي را واگذاشته و به پارادايم ديگري رو كردهاند. علائم و دلايل ظهور بحران كدامند؟ هر چند تامس كوهن معتقد است كه پاسخِ چنين پرسشهائي "به يك روانشناس بيش از مورخ نيازمند است،"(86) با اين حال نشانههائي را برميشمرد: اول اينكه، اعوجاج زماني جدي و مشكل آفرين محسوب ميشود كه منجر به 'شكست دائمي حل معماهاي علم عادي، گردد. در اين حالت، "شكستِ قواعدِ موجود مقدمهاي براي جستجو جهت يافتن قواعدي تازه است."(68) عامل و يا نشانة دوم بحران، تعابير و تفسيرهاي متعددي است كه از يك پديده وجود دارد: "اين وفور تعابير يك نظريه نشانهاي بسيار متعارف از بحران به شمار ميرود."(70-1) از طرف ديگر، اعوجاجات زماني اهميت مييابند و منجر به ايجاد بحران ميشوند كه نسبت به بعضي از نيازهاي ضروري و فوري جامعه مهم به نظر آيند. به عنوان مثال، يكي از دلايل رويكرد به هيئت كپرنيكي "فشاري بود كه پرداختن به حل معماي تقديم اعتدالين را امري فوري و ضروري به شمار ميآورد."(69) با ظهور بحران 'دورهاي از ناامني حرفهاي، براي دانشمندان رخ مينمايد،(67-8) و آنها شروع به تجديد نظر در مباني فلسفي علم عادي و پارادايم آن ميكنند. تصادفي نيست كه "ظهور فيزيك نيوتوني در قرن هفدهم و نسبيت و مكانيك كوانتومي در قرن بيستم هر دو متأخر از و همراه با تحليلهاي بنيادي فلسفي دربارة سنت پژوهش هم عصر خود بوده است."(88) در چنين وضعيتي با مطرح شدن پارادايمهاي رقيب، بحران تشديد ميشود. از آنجا كه دانشمندان از طريق پارادايم به جهان مينگرند، با ظهور پارادايمِ رقيب سؤالات و مسائل جديدي مطرح ميشوند، به طوري كه: "بعضي از مسائل كهن ممكن است به علمي ديگر ارجاع يا به صورت كامل 'غير علمي، معرفي شود. مسائل ديگري كه پيشتر وجود نداشت يا پيش پاافتاده به نظر ميرسيد، ممكن است در پارادايم جديد به بنياد اصلي دستاورد علمي تبديل شود."(103) بنابراين: "هنگامي كه پارادايمها تغيير ميكنند، معمولا"جابجاييهاي مهمي در معيار تعيين حقانيت مسائل و راه حلهاي پيشنهاد شده صورت ميگيرد."(109) از اين رو، تامس كوهن طرد يك پارادايم و اخذ پارادايم ديگر را انقلاب مينامد. وي انقلاب علمي را به انقلاب سياسي تشبيه ميكند و احساس دانشمندان در مورد كاركرد نامطلوب پارادايم را شرط لازم انقلاب علمي ميداند. از آنجا كه ظهور پارادايم جديد غالبا"به صورت دفعي صورت ميپذيرد و "ناگهان در نيمه شب در ذهن كسي كه عميقا"غوطهور در بحران است، ظاهر ميشود،"(89-90) لذا انقلاب علمي "نوعي تحولِ منحصر به فردِ غير انباشتني است كه در آن يك پارادايم به صورت كامل يا جزيي جانشين پارادايم قديميترِ ناسازگار با آن ميشود."(92) نكتة مهم اين است كه تغييرِ پارادايم نه برهاني و استدلالي است و نه خطابردار، بلكه نوعي تغيير مكتب يا مذهب است كه اجبار نيز در آن راه ندارد.(151) به عبارت ديگر، تحول علوم و تغيير پارادايمها تابع منطق و عقلانيت خاصي نيست. با توجه به خطوط اصلي فلسفة علم تامس كوهن، ويژگيهاي عمدة اين مكتب در ارتباط با مبحث 'عقلانيت معرفت علمي، عبارتند از: 1) عدم تفكيك بين دانشهاي بشري
بر خلاف پوزيتويستها كه متافيزيك را امري مهمل و ياوه ميدانند،(12) پاپر كه آن را جدا از علم و گاهي مفيد ميشمرد،(13) و لاكاتوش كه علم را لاجرم عجين با آن ميداند،(14) تامس كوهن، هرچند بر اين باور است كه علم تجربي از متافيزيك جداست و "فاصله گرفتن علم عادي از فلسفه را امري نيكو ميشمرد"،(88) اما چنين تفكيكي را موقت، ناپايدار، قراردادي و وابسته به پارادايم ميداند، و لذا با تغيير پارادايم "معياري كه وسيلة تمايز ميان راه حل علمي واقعي از يك طرف و پژوهش مابعدالطبيعي محض، سفسطه با كلمات و يا بازي صرفِ رياضي از طرف ديگر است، غالبا"تغيير ميكند."(103) از اين رو، وي به معيارهاي تمييزي چون تحققپذيري و بعدهاتأييدپذيري (پوزيتويستها) و ي-ا ابط-الپذيري (پاپر و لاكاتوش) اعتقاد ندارد. 2)ابهام در عينيت معرفت علمي
تامس كوه-ن علم را مقولهاي وابسته به پارادايم و جامعة علميِ معتقد به آن ميداند. بنابراين، عينيت گزارههاي علمي را به اين معنا كه خارج از محدودة پارادايمها، واقعنما و حقيقتنما و يا توسط همة افراد در همة زمانها و چارچوبها آزمونپذير و قياسپذير باشد، انكار مينمايد. وي جهت گريز از اتهام ذهنيتگرائي مرز بين عينگرائي و ذهنگرائي را مخدوش و غير دقيق ميداند.(15) 3) التفات به عوامل بيروني و نه دروني
يكي از مهمترين دستاوردهاي علمشناسي جديد، التفات و توجه به عوامل بيروني علم، به خصوص تاريخ و جامعه است. در اين نگرش، بر خلاف پوزيتويستها و ابطالگرايان، تغيير و تحول علوم تابع منطق و متدولوژي خاصي نيست و به شدت تحت تأثير عوامل روانشناختي، اجتماعي و تاريخي است؛ لذا پرداختن به مواردي همچون روانشناسي عالمان، جايگاه و موقعيت تاريخي و اجتماعي آنان اهميت ويژهاي دارد. 4) قياسناپذيري
به نظر كوهن بين پارادايمها و نظريههاي گوناگون علمي به دليل صورتبندي در فرهنگها و زمانهاي متفاوت گسست بزرگي وجود دارد و آنها قياسناپذيرند. وي س-ه وج-ه قي-اسن-اپذيري را از هم متمايز ميس-ازد: -1 قياسناپذيري استانداردها؛
-2 قياسناپذيري مفاهيم، لغات و دستگاهها (سيستمها)؛
-3 قياسناپذيري روشهاي ادراكي و شناختي؛ كه تمامي اينها تحت پارادايم مندرجند.(148-150) كوهن استدلال ميكند كه ترمهاي تئوريك صرفا"
در چارچوب فرضيات و روشهاي منجرٍّ به آن معنيدار و قابل تعريف است. اگر تمامي درك ما از جهان از طريق تئوريها باشد و هر چارچوب تفكر به صورت چارهناپذير آغشته به پيشفرضهاي تئوريك باشد، در آن صورت غير ممكن خواهد بود كه هواداران نظريههاي گوناگون، مسائل و مشكلات يكسان داشته باشند و يا حتي آنها را به صورت همانند درك كنند. بنابراين، براي قياسناپذيري سه دليل وجود دارد:
-1 تنوع و تغيير ارزشها و در نتيجه عدم توافق در ارزشها و معيارها (معيارهايي چون سادگي، سازگاري، سودمندي و...)؛
-2 عدم توافق روي اصول و مباني لازم جهت قياس بين تئوريها و پارادايمها، در عين توافق روي ارزشها و معيارها، و در نتيجه عدم امكان عقلاني ترجيح يك مجموعه اصول به ديگري؛
-3 تغيير معاني ترمهاي تئوريك از يك پارادايم به پارادايم ديگر، به طوريكه الفاظ مشابه در پارادايمهاي گوناگون صرفا"
مشترك لفظي هستند. از طرف ديگر، دو پارادايمِ مختلفِ علمي نه همديگر را تكميل ميكنند و نه ميتوانند به زبانِ مشتركِ خنثايي فرو كاسته شوند؛ چرا كه هيچ زبان خنثي و مستقلٍّ از نظريه و پارادايم (فرازبان) وجود ندارد كه با آن بتوان نظريهها و پارادايمها را بيان و در نتيجه مقايسه كرد و نظريهها حتي امكان بيان ت-وان-ائيها و كشفيات تئ-وريهاي ديگر را ندارند. نتيجه اينكه، چنين نيست كه نظريههاي گوناگون همزمان در ذهن افراد وجود داشته باشد تا با مقايسة منطقيِ قدم به قدم آنها، يكي ترجيحا" انتخاب شود، بلكه ترجيح و انتخاب تئوري، تغيير ديدگاه و نوعي رويكرد روحي-رواني و از مقولة اقناع است.(94) به گفتة خود كوهن: "محدوديتهاي مشابه (يعني محدوديتهاي ترجمه از يك زبان به زبان ديگر و تفاوت بين نظريهها)، مشكل و بهتر است گفته شود محال ميسازد كه يك فرد نظريهها را در ذهن خود مجسم سازد و آنها را مو به مو با همديگر و با طبيعت مقايسه كند."(16) تغيير ديدگاه در انتقال از يك پارادايم به پارادايم ديگر نه تنها بر چگونگي تبيين ما از تجارب و مشاهداتمان تأثير ميگذارد، بلكه نحوة نگرش ما به اشيأ و اينكه كجا و چگونه به دنبال آنها باشيم را نيز تغيير ميدهد. اما كوهن از اينهم فراتر ميرود. وي در جايي مدعي ميشود كه تغيير پارادايم، نه تنها ديدگاه دانشمندان، بلكه حتي خود جهان را نيز تغيير ميدهد.(116-118) هيچ گفتهاي از كوهن همانند اين ادعا مناقشه برانگيز نبوده و مورد تهاجم واقع نشده است. چنين حملاتي باعث شد كوهن در مقالات و نوشتههاي بعدي از موضع سخت و انعطافناپذير اولية خود عدول كند. وي معيارهايي همچون دقت در پيشبيني، خصوصا" پيشبيني كمي، موازنة بين موضوعات عادي و غير متعارف و تعداد مسائلِ حل شونده را معيارهاي قياس بين پارادايمها و ملاك نوعي پيشرفت در علم دانست.(206) به گفتة خود وي: "آنچه ادعا كردهام اين است كه ارائه دهندگ-ان نظريههاي گوناگون سخنگويان طبيعي زبانهاي مختلفند... من صرفا" بر محدوديتهاي خاصي تأكيد كردهام كه نظريهپردازان نظريههاي گوناگون هنگام ارتباط باهم با آن مواجهند... با وجود اين، عليرغم ناتمام بودن ارتباطاتشان، نظريهپردازان نظريههاي گوناگون، هرچند نه چندان آسان، ميتوانند نتايج محسوس و واقعي فني را كه در دسترس آنهايي است كه درون هر نظريه مشغول فعاليتند، به همديگر ارائه دهند."(17) با توجه به چنين مواضعي، برخي بر اين نكته پاي ميفشرند كه قياسناپذيري نظريهها نه به معناي متناقض بودن آنها و نه به معنا و يا مستلزم توضيحناپذيري، ترجيحناپذيري و يا ارتباط ناپذيري پارادايمهاست، بلكه به معناي ناهمسازي و ناسازگاري(incompatibility) آنهاست.(18) لذا، به زعم آنان، قياسناپذيري نه قضاوت و گزينش را به كناري مينهد و نه در را به روي عدم عقلانيت و نسبيتگرائي ميگشايد.
5) گزينش نظريه و پيشرفتِ علم
در مقابل ابزارگرايان كه سودمندي در عمل، پوزيتويستها كه اثباتپذيري (و بعدها تأييدپذيري)، عقلگرايان انتقادي كه ابطالپذيري (و بعدها نقدپذيري) و بِيزگرايان كه احتمالِ قويتر را معيار و ملاك گزينش و انتخاب معقول بين نظريهها ميدانند، تامس كوهن منكر هرگونه ملاك و معيار روششناختيِ منطقي جهت گزينش نظريههاست. به گمان وي بررسي تاريخيِ موقعيتهايِ پيشاروي دانشمندان جهت گزينش بين پاردايمها نشان ميدهد كه شواهد آشكار و معين و همچنين استانداردها و معيارهاي روششناختيِ مناسبي جهت بركشيدن يك پارادايم به مثابه پارادايم برتر نسبت به رقبايش وجود ندارد. از طرف ديگر، چون جامعة علمي به همراه پيشفرضها و باورهايش دربارة جهان كه اجزأ متشكلة پارادايم و مؤلفههاي آن است، در واقع منبع تنظيم و تدوين عملكردها و باورهاي عقلاني است، لذا نقطة اتكايي بيرون از پارادايم جهت نقادي آن وجود ندارد. نتيجه اينكه، معياري جز تصميم جامعة علمي (گروه نخبة دانشمندان) براي گزينش بين نظريهها وجود ندارد(94) و راه دستيابي به اين معيار نيز مراجعه به تاريخ علم (تاريخگرايي) است. بعلاوه، انتخاب و تصميم جامعة علمي نيز نه تصميمي منطقي و روششناختي، بلكه متكي به عواملي چون زيباشناختي، سادگي، اعتقادي، شخصيتيو... است.(155-159) كوهن مدعي است آنچه وي گفته: "به سادگي شرح آن چيزي بوده است كه در زمانهاي انتخاب نظريهها در علوم، جاري و ساري بوده است."(19) نقاديهاي گستردة منتقدين باعث شد كوهن بازهم در تعديل موضع اولية خود اقدام به ارائة ملاكهايي براي گزينش بين نظريهها نمايد.(20) مهمترينِ اين معيارها عبارتند از: -1 دقت، يعني همخواني نظريه با دادههاي تجربي و مشاهداتي موجود؛ 2 - سازگاري، يعني عدم تناقض نظريه هم در اجزأ دروني خودش (سازگاري دروني) و هم با ديگر نظريههاي مقبول (سازگاري بيروني)؛ -3 چشمانداز وسيع، كه عبارت است از امكان گسترش نتايج تئوري فراتر از مشاهدات و قوانين و زير مجموعههايي كه نظريه ابتدا براي آنها وضع شده بود؛ -4 سودمندي، كه حاكي است يك نظرية خوب بايد فناوري نوين و ارتباطات جديد را كشف كند و در مواجهه با مشكلات با استفاده از فرضيات كمكي موفق بي-رون آي-د؛ -5 سادگي، كه به معناي سازماندهي و صورتبندي صحيح دادهها در فرمولهاي ساده و همچنين نظم بخشيدن به پديدههايي است كه در غياب نظريه، اموري مجزا و جداگانه به شمار ميآمدند. با اين حال، كوهن تأكيد ميكند(21) كه استفاده از معيار اولا"، فاقد توجيه فلسفي است؛ چرا كه اگر چنين مبنايي وجود داشت، مشكل استقرأ حل شده بود؛ ثانيا"، دلايلي ميآورد كه نشان دهندة مشكلات استفاده از اين معيارها جهت گزينش يك نظريه است. دلايل وي براي نشان دادن عدم قطعيت اين معيارها عبارتند از: -1 ابهام در معاني و استانداردهاي معيارها: كوهن مدعي است معيارها و قواعد مشترك علمي كه دانشمندانِ پيروِ پارادايمهاي گوناگون جهت گزينش نظريهها به آنها مراجعه ميكنند، عموما" دو پهلو و گنگ هستند و هر كس تعابير مختصٍّ به خود را از آنها دارد. به گفتة خود وي: "سادگي، چشمانداز وسيع، سودمندي و حتي دقت (بيشتر در تئوريهاي علمي)ميتواند به گونههاي متفاوت مورد قضاوت دانشمندان قرار گيرد."(22) و لذا آنها در گزينش يك نظريه به نتايج متفاوت خواهند رسيد. -2 تخالف و ناسازگاري قواعد: كوهن مدعي است قواعد و معيارها هنگامي كه گروهي لحاظ شوند، با يكديگر ناسازگار و متخالف خواهند بود. به عنوان مثال، ممكن است سودمندي يك نظريه بيشتر از ديگري و سادگي دومي بيشتر از اولي باشد. در چنين حالتي گزينش دانشمند، انتخابي مختارانه و دلبخواهانه خواهد بود. -3 وزنهاي متفاوت معيارها: هواداران پارادايمهاي گوناگون ممكن است درجات متفاوتي از اهميت براي مسائل مبتلابه و معيارها قائل باشند(147-8). براي گروهي ممكن است چشمانداز وسيعتر و براي گروه ديگر سادگي وزن بيشتري داشته باشد. بنابراين، در انتخاب يك نظريه با يكديگر موافق نخواهند بود. -4 ناهمخواني با تاريخ علم: كوهن شواهدي از تاريخ علم ميآورد تا نشان دهد اكثر دانشمندان بزرگ همچون گاليله، كپلر، نيوتن، اينشتين و... از هرگونه قاعدة روششناختي و معيار جهت گزينش نظريهها تخلف كردهاند.(23) به ادعاي او تاريخ علم نشان ميدهد فرضية كپرنيك سادهتر از تئوري بطليموس نبوده و يا فيزيك ارسطوئي نسبت به فيزيك خورشيد مركزي سازگاري بيشتري با فيزيك شناخت شدة زمان خودش داشته است و يا نظريه فلوژيستون در قياس با تئوري اكسيژن در تبيين برخي پديدهها موفقتر بوده است؛ با اين حال همگي آنها كنار گذاشته شدند و همة اين موارد حاكي از عدم قطعيت معيارهاي معرفي شده است. در نهايت، كوهن معيارهاي معرفي شده توسط خودش را نه قاعدة غير قابل تخلف، بلكه نوعي ارزش ميداند كه در گزينش نظريهها مؤثرند. وي مدعي است اعتقادي به دلبخواهانه و غير قابل بحث و نقد بودن نظريهها ندارد، بلكه قصد او صرفا" نشان دادن محدوديتهاي عينيتگرائي است و اگر معيارهايي چون دقت و سازگاري، كفايتِ هدايت به عينيت را ندارند، انتقادات او علاوه بر محدوديتهاي عينيتگرايي، لزوم تجديدنظر در معناي آن را نيز آشكار ميسازد. بعد از تمامي اين افتوخيزها وي اعتراف ميكند همچنان به موارد زير پاي بند است:(24) - ارتباط بين هواداران نظريههاي مختلف صرفا" و ضرورتا" جزئي(partial) و خاص است. - آنچه هر پارادايم به عنوان واقعيت(fact) ميپذيرد، مشخصا" به تئوري مفروض و پيشزمينة آن بستگي دارد. - اينكه تغييرِ اعتقاد از يك نظريه و پارادايم به نظريه و پارادايم ديگر، بيشتر نوعي تبدل حالت است تا انتخاب و گزينش آگاهانه. وي مدعي است رويكرد جديد و معيارهاي معرفي شدهاش با اين اعتقاداتِ همچنان پابرجا ماندة وي تهافتي ندارد و اين نكات، نقطة مركزي ديدگاه او در مورد توسعة علمي به شمار ميروند. البته كوهن حل بيشترِ مسائل توسط نظرية بعدي را دليل بهتر و كاملتر بودن آن ميداند. يعني از ديدگاه او، حلٍّ بيشترِ مسائل عليرغم عينيت نداشتن معيارهاي پنجگانه، توجيهكنندة آنها و دليل پيشرفت علم است. اما، بايد توجه داشت اولا"، چنين پيشرفتي نه در مورد كل كاروان علم، بلكه صرفا" درون يك پارادايم و علم عادي رخميدهد؛ ثانيا"؛ "...ميبايستي از اين رويكرد به صورت ضمني يا صريح اجتناب كنيم كه تغيير پارادايم، دانشمندان و كساني را كه از آنها مطالبي را فرا ميگيرند، به حقيقت نزديكتر و نزديكتر ميسازد."(170) نقد و ارزيابي
به نظر عقلگرايان معيارهاي معقوليتِ معرفت علمي عبارتند از: 1. معيار تمييزي وجود دارد كه به كمك آن ميتوان علم را از غير علم تمييز داد. 2. نظريههايِ مطابق با معيار، صادق يا احتمالا" صادق و يا تقريبا" صادق هستند. 3. براي مقايسة نظريههاي رقيب، برخي اصول و معيارهاي ثابت وجود دارد. 4. تغيير و تحول علوم و انتخاب نظريهها از منطق خاصي پيروي ميكند. 5. علم هدفدار است و رو به حقيقت (مطابقت با واقع)، در حال تكامل ميباشد. در طرف مقابل، نسبيگرايان تقريبا" منكر تمامي اركان عقلانيت به تعبير عقلگرايان هستند. با توجه به ويژگيهاي علمشناسي تامس كوهن وي بدون شك در جبهة نسبيگرايان قرار دارد؛ هرچند خودش از آن گريزان است.(205و199) در اينجا بدون غور در صحت و سقم ادعاهاي عقلگرايان، به اختصار اِشكالاتي را كه گريبانگير فلسفه علم تامس كوهن است، بررسي ميكنيم: 1. اين ادعاي تامس كوهن كه "معيار هر چيزي داخل پارادايم است و فراتر از آن چيزي وجود ندارد،" اگر شامل خودش بشود، صرفا" درون يك پارادايم خاص صادق خواهد بود نه تمام پارادايمها، اما اگر حكمي فراپارادايمي باشد(همانگونه كه تامس كوهن خود عملا" به چنين چيزي قائل است و احكام علمشناسي خودش را فراتر از پارادايمهاي خاص مينشاند و آنها را از زمان ارسطو تا حال صادق ميداند)، در آن صورت ميتوان احكامي كلي و فراپارادايمي و مستقلٍّ از فرهنگها و چارچوبها صادر كرد. اگر اشكال شود كه نظرية تامس كوهن دربارة معرفت علمي است نه هر معرفتي، پاسخ اين است كه استثنأ معرفت علمي از ساير معارف حكمي كاملا" بدون دليل است. علاوه بر آن، چگونه ممكن است دانشمنداني همچون كپلر، گاليله، نيوتن، اينشتين، بور، هايزنبرگ و... درون پارادايم خود محبوس باشند و حقيقي فراتر از آن را نبينند، اما يك مورخ علم همچون تامس كوهن تمام موانع و حصارها را در هم فروريزد و حكمي كلي براي تمامي معرفت علمي صادر نمايد؟ 2. در مقام معرفتشناسي، كوهن از كجا ميداند كه "چيزي (حقيقتي) آنجا (فراتر از نظريه) وجود ندارد؟"(206) چنين حكمي نه ضرورت منطقي دارد و نه با تجربه قابل وصول است. حداكثر ادعاي او ميتواند اين باشد كه "نميدانم آنجا چيزي (حقيقتي) فراتر از نظريه وجود دارد يا نه؟" و يا "با معيارهاي پارادايم من، حقيقي فراتر از نظريههايي كه من درك ميكنم، وجود ندارد."بعلاوه، چگونه ميتوان در مقام معرفتشناس يك نسبيگرا بود و در مقام هستيشناس يك رئاليست؟ هستيشناسِ رئاليست كه تامس كوهن خود را يكي از آنها ميداند، معتقد است كه "آنجا چيزي (واقعيتي) وجود دارد." اگر رئاليست به اين اعتقاد خود جازم باشد، پس حداقل يك معرفت يقيني را پذيرفته و اين خلاف نسبيگرائي معرفتشناسانة اوست، و اگر در مورد آن شاك باشد، چگونه خود را رئاليست ميداند؟ ترديدي نيست كه معرفتشناسي نسبيگرايانه در هستيشناسي به ايدهاليسم منجر ميشود. 3. بر خلاف ديدگاه كوهن، ارائة نظرية خورشيدمركزي توسط كپرنيك در سال 1543 و تغيير پارادايم بطليموسي به كپرنيكي، نه به معناي تغيير ناگهاني جهان در آن تاريخ است(114-117) و نه به معناي صدقِ همزمان هر دو نظريه، بلكه به معناي ارجاع و اشارة هر دو پارادايم به يك جهانِ واقعي و بطلانِ حداقل يكي از آن دو است. ارجاع به يك جهان خارجيِ واحد هم مستلزم وجود اشتراكات در آن دو پارادايم است. 4. اين گزاره كه "نظريهها و پارادايمها قياسناپذيرند"، خود يك حكم كلي (موجبة كليه) است كه به صورت فراپارادايمي و مطلق اظهار شده است. 5. كوهن استدلال ميكند كه تمسك به منطق براي قياس بين نظريهها به دور منجر ميشود، و لذا باطل است؛(94) چرا كه هركس با معيارهاي خودش ميخواهد حقانيت نظريهاش و در نتيجه همان معيارهايش را اثبات نمايد. اولا"، اگر اين استدلال صحيح باشد، قبل از همه، استدلال خود كوهن دوري خواهد بود، چرا كه با معيارهاي خودش ميخواهد حقانيت خودش و در نتيجة دوري بودن ساير استدلالها را نشان دهد. ثانيا"؛ وي به منطق متوسل ميشود تا دليل كارآمد نبودن همان منطق را به عنوان ملاك قياس نشان دهد. اگر همة ملاكها نسبي باشند، با منطقِ نسبي نميتوان حكم قطعي و كلي صادر كرد. 6. كوهن به صراحت مدعي ميشود كه چنين نيست كه افراد در ذهن خود پارادايمها را جزء به جزء درك و مقايسه نمايند.(25) از طرف ديگر وي تئوريها را قياسناپذير ميداند. واضح است كه اين دو گزاره ناسازگارند. اگر نتوانيم تئوريهاي رقيب را درك كنيم، چگونه ميتوانيم حكم به قياسناپذيري آنها كنيم؟ 7. همين مشكل در مورد رقابت پارادايمها نيز مطرح است. در قياسناپذيري كامل، پارادايمها از درك يكديگر عاجزند و از تشابهها و تفاوتها خبري ندارند و لذا رقابت آنها غيرممكن است. 8. كوهن هيچ دليلي ارائه نميكند كه چرا اتكا و سبق تئوريها به پيشفرضهاي زباني و فرهنگي، مستلزم قياسناپذيري آنهاست. هيچ برهاني نيز بر اين مطلب اقامه نشده است كه ترمهاي گوناگون تئوريهاي مختلف، بر مبناي زبانها و فرهنگهاي متعلق به آنها متفاوت و قابل تقسيمند. از قياسناپذيريِ شيوههاي زيست و تفاوت در نگاهِ به عالم نميتوان منطقا" قياسناپذيري نظريههاي علمي را نتيجه گرفت. بعلاوه، عليرغم موقتي و خطاپذير بودن قوانين تجربي، اين باور صحيح است كه قوانين و فرمولهاي تجربي (مثلا" در فيزيك و شيمي)، در شكل صورتبندي شدة خود به دليل اينكه مستلزم ساختاري عيني از دانشي است كه اساسا" دربارة سيماهاي عينيِ واقعيتِ بيروني است، در عين تعدد زبانها و فرهنگها ماهيتي جهانشمول دارند. علاوه بر صورتبندي يكسان، درك و فهم آنها نيز در جوامع گوناگون حداقل در برخي ابعاد، كاملا" مشترك و يكسان است. همين باعث ميشود كه جوامع با فرهنگهاي گوناگون عملا" بتوانند نظريههاي علميِ رقيب، اعم از قديم يا جديد را با يكديگر بسنجند و آنها را در معرض نقد و تفسير قرار دهند. 9. قياسناپذيري در معناي سخت و تنگنظرانة آن، جملات و ترمهاي تئوريك و حتي مشاهداتي موجود در همه نظريههاي علمي و پارادايمها را داراي معنايي كاملا" مخصوص و منحصر به هر پارادايم ميداند كه معادل و يا توضيحي در ساير نظريهها و پارادايمها ندارد و بر اين باور است كه الفاظ مشتركي همچون جرم، مولكول، آب و... در پارادايمهاي گوناگون صرفا" مشترك لفظي هستند. نتيجة اجتنابناپذير چنين رويكردي محال بودن ترجمه است، و اگر ترجمه غيرممكن باشد، اصولا" در مورد تغيير مفاهيم و چگونگي آن نميتوان چيزي گفت. به گفتة هيلاري پاتنام: "... اينكه دانشمندان قرن هفدهم و يا هركس ديگر مفهوم متفاوتي از دما، يعني مجموعة متفاوتي از باورها دربارة دما و ماهيت آن، تصوير متفاوتي از معرفت و همچنين باورهاي نهاييِ متفاوتي در مورد بسياري موضوعاتِ ديگر نسبت به باورهاي ما داشتهاند... چنانچه نتوانيم ترجمه كنيم، نميتوانيم در مورد تغيير آن مفاهيم و چگونگي تغيير آنها چيزي بگوئيم."(26) بنابراين، امكانپذيري ترجمه مستلزم قياسپذيري نظريههاست. اما، ترجمه و امكان آن، چنان واضح و انكار آن چنان غريب است كه كوهن، ترجمهپذيري ترمها را به صورت جزئي ميپذيرد.(27) اما اين پذيرش، با ديگر موضع او مبني بر انكار تئوري مستقل و فراتر از پارادايم ناسازگار است؛ چرا كه ترجمه امكان ندارد، مگر اينكه به تئوري مستقلٍّ صدق قائل باشيم. در غير اين صورت هيچ اطميناني نميتوان داشت كه 2S در پاردايم 2A، ترجمة 1S در پارادايم 1A باشد، با اين فرض كه هواداران 1A، گزارة 1S را صادق بدانند. علاوه بر امكان منطقي، تجربه نيز نشان داده است كه فرهنگهاي متنوع انساني مفاهيم و باورهايي يكسان همچون اعتقاد به وجود جهان خارج، دستهبندي اشيأ و اوصاف به صورت تقريبا" همانند و... داشتهاند، و به همين دليل ترجمه و تفهيم و تفاهم فرهنگي همواره ممكن بوده است. 10. اگر ترمهاي نظريههاي گوناگون علمي صرفا" مشترك لفظي باشند، چرا در ساير معارف فيالمثل فلسفة علم اينگونه نباشند؟ استثنأ ساير معارف، حكمي بدون دليل است و اگر آنها هم مشمول چنين حكمي هستند، پس ارجاع فيالمثل پاپر به ترمهايي چون مشاهده، صدق، تئوري، توضيح و... با ارجاع كوهن به آنها به دليل تعلق داشتن به دو تئوري مختلفِ فلسفة علم بايد با يكديگر متفاوت و صرفا" نوعي اشتراك لفظي با مصاديق متفاوت باشد. اين امر جز بيهودگي بحث و عدم امكان نقادي معرفتها نتيجة ديگري ندارد. 11. علاوه بر لوازم منطقي غيرقابلِ قبولِ تز قياسناپذيري، وجود همزمان و در حالِ رقابت نظريههاي رقيب به گواهي تاريخ علم نيز ناقض چنين تزي است. خود كوهن نيز ش-واه-د ف-راوان-ي از ت-اري-خ ع-ل-م ج-ه-ت م-ق-اي-س-ة بي-ن تئوريهايِ(قياسناپذير؟!) رقيب، همچون فيزيك ارسطوئي و گاليلهاي، تئوري كپرنيك وبطليموس، تئوري فلوژيستون و اكسيژن و... ذكر ميكند كه همزمان در حال رقابت با هم بودهاند. 12. شايد بهتر باشد ادعاي كوهن چنين تفسير شود كه قياسناپذيري به معناي ناسازگاري و ناهمسازي تئوريها نيست، چرا كه پارادايمها و تئوريها نه متناقض، بلكه ذوابعاد و مبهمند و در نتيجه ميتوانند سازگار و همساز باشند. اما مشكل اينجاست كه در فقدان معيارهاي تعيينكننده كداميك از آنها را بايد برگزيد. چون هيچ مرجحي وجود ندارد، بايد هر دو را انتخاب و يا هر دو را رد كرد. چنين نتيجهاي رقابت تئوريها و پارادايمها و در نتيجه كلٍّ ساختار و نتايج فلسفة علم تامس كوهن را زير سؤال ميبرد. 13. كوهن در عقب نشيني از مواضع قبلي خود، عليرغم معرفي معيارهاي پنجگانه جهت قياس بي-ن نظريهها، آنها را به دليل وجودِ اِشكالاتي كه گفته شد، فاقد قطعيت ميداند. اما ايرادات وي هيچكدام كارساز نيستند: اولا"؛ كوهن هيچ برهان عامي براي اثبات ادعاي خود ارائه نميدهد. وي براي اثبات ادعاي خودش، نه صرفا" با ارائة برخي مثالها، بلكه بايد به طور مشخص نشان دهد كه در ماهيت قواعد و معيارهاي روششناختيِ مشتركِ بين دانشمندان چيزي وجود دارد كه كاربرد آنها را غير عمومي و خاص و يا اينكه آنها را با يكديگر ناسازگار و متخالف ميسازد. براي نقض برهان نيمه تمام او كافي است معياري عام، همچون سازگاري دروني و بيروني را نشان دهيم كه بر خلاف شاهدِ مثالِ موردنظر كوهن، يعني سادگي، معياري است با معنايي مشخص و مورد پذيرش همگان در تمام پارادايمها كه تعابير گوناگون را برنميتابد. در مورد ناسازگاري معيارها، صرفنظر از اين واقعيت انكارناپذير كه دانشمندان خود را گاهي در موقعيتهاي متضاد ميبينند، برخلاف ادعاي كوهن كه از ارائة دليل و يا نشان دادن مجموعهاي از قواعد ماهيتا" متعارض در اين مورد نيز خودداري ميكند، ميتوان سيستمهاي غير متعارضِ فراواني را در تاريخ علم نشان داد. در مورد تخصيص وزنهاي متفاوت به معيارها، ما هم با ادعاي كوهن مبني بر عدم توافق هواداران پارادايمهاي گوناگون در تعيين اهميت برخي مسائل موافقيم؛ اما اين واقعيت مستلزم غيرِ عيني و شخصي بودن رقابت پارادايمها نيست و نقشي در ارزيابي معرفتشناختي تئوريها و گزينش تئوري برتر ندارد، چرا كه در ارزيابي تئوريها به روابط آنها با دادهها و اطلاعات تجربي نظر ميكنيم نه به انگيزههاي فردي دانشمندان. اين نكته چندان مسلم است كه حتي خود تامس كوهن ضمن مثالهايي كه از تاريخ علم به عنوان شاهد ادعاي خود ميآورد، اعتراف ميكند كه فيالمثل اگر كشفيات كپلر نبود و دلايلي تجربي براي ترجيح نظرية كپرنيك يافت نميشد، اساسا" سيستم كپرنيكي فراموش ميشد.(28) اين اعتراف چيزي نيست جز تأييدي بر وجود و نقش مرجٍّحات مستقل و تجربي در امر گزينش نظريهها. 14. كوهن مدعي است با تغيير پارادايم، معيارهايي كه دربردارندة مسائل، مفاهيم و تبيينها هستند، تغيير ميكنند؛ به طوريكه هواداران پارادايمهاي گوناگون ديدگاههاي مختلفي نسبت به تبيينها و حتي خود حقايق دارند. بنابراين، نظريههاي رقيب ممكن است هر كدام مدعي شوند با معيارهاي خودشان بهترينند. عليرغم صحت ادعاي كوهن در برخي موارد، ترديدي نيست كه دانشمندان هوادار پارادايمهاي گوناگون غالبا" به معيارهاي يكسان جهت ارزيابي مراجعه و آنها را به يكسان تعبير ميكنند؛ و از طرف ديگر، دانشمندان هوادار يك پارادايم گاهي به معيارهاي متفاوت رجوع ميكنند. بنابراين، عدم توافق رويِ مبانيِ روششناختيِ علمي و اعتقاد به پارادايمهاي گوناگون نميتواند مؤيدي براي نظرية كوهن مبني بر دلبخواهانه و متفاوت و انحصاري بودن معيارها باشد. 15. در قياسناپذيري و فقدان معيار جهت گزينش تئوري، جايي براي نقادي در مورد تصميمات و نحوة عمل جامعة علمي وجود ندارد و اين چيزي جز پايان علم تجربي نيست. 16. تامس كوهن در نهايت، اجماع جامعة علمي را معيار گزينش تئوري ميداند.(94) وي مشخص نميكند كه با چه معياري ميتوان خود اجماع و توافق دانشمندان را سنجيد و با چه روشهايي ميتوان شيوههاي مقبول و معقول يا نامقبول و نامعقول نيل به اجماع را از يكديگر تمييز داد. بعلاوه، معقوليت پذيرش جامعة علمي به مثابه يك معيار بايد قبلا" مدلل شده باشد. علاوه بر آن، عليرغم تأكيد فراوان كوهن به خصلت جمعي و اجتماعي علم، روششناسي وي بدون ترديد به انزواگرايي كامل جوامع گوناگون از يكديگر منجر ميشود. 17. كسي كه معتقد به وابستگي تام معيارها به پارادايمها است، نميتواند با قاطعيت منكر پيشرفت در علم و صدق نظريهها باشد. آيا منطقا" امكان ندارد كه علم (رو به حقيقت) در حال پيشرفت باشد و يا نظرية صادقي باشد كه پيروي نداشته باشد، و يا اصلا" هنوز كسي متفطن به آن نشده باشد؟ حداكثر ادعايي كه تامس كوهن ميتواند بكند موضع لا ادري گري است؛ يعني اعلام نمايد: "نميدانم كه علم پيشرفت ميكند يا خير و آيا نظريهاي صادق است يا نه؟" 18. و بالأخره آخرين نكته اينكه عليرغم ادعاي مستمرٍّ تامس كوهن مبني بر اينكه وي صرفا" به توصيف واقعيت مشغول است،(29) در جايي مدعي ميشود كه: "...هست و بايد آنگونه كه به نظر ميرسد، هرگز از هم جدا نيستند... صفحات گذشته ديدگاه يا نظريهاي را دربارة ماهيت علم ارائه ميدهد، و مشابه هر فلسفة علم ديگر، نتايجي دربردارد كه دانشمندان چنانچه بخواهند موفق باشند، بايد طبق آن رفتار كنند."(207) اما، گذشته از اينكه به قول فيرابند وي از هست به بايد پل ميزند،(207) به جز ادعاي موفقيت دانشمندان كه حداقل طبق معيارهاي خود وي مفهومي گنگ و چندپهلو است، هيچ دليلي ارائه نميكند كه چرا دانشمندان بايد به روششناسي او عمل كنند و نبايد موضعي معقول، نقادانه، قياسكننده و حقيقت جو در مقابل نظريهها اتخاد نمايند. . تمام اعداد داخل پرانتز جلوي جملات در اين مقاله اشاره و ارجاع به صفحات كتاب تامس كوهن است با مشخصات زير: .1970Thomas S. Kuhn, "The Structure of Scientific Revolutions," The University of Chicago Press, .1 ياسپرس، كارل، «كنفوسيوس» ترجمه احمد سميعي، انتشارات خوارزمي، 1363، صص: 7 - 46. .369. Popper, Karl, "The Open Society and Its Enemies," Vol. 2, Routledge, 9991, P. 2 .104. Chalmers, A. F., "What is This Thing Called Science?" Open University Press, 3891, P. 3 .23. Feyerabend, Paul, "Agaisnst Method," The Thetford Press, Ltd., 4891, P. 4 .1496. "Webster's New Twentieth Century Dictionary," Simon and Schuster, 3891, P. 5 . Salmon, Wesley C., "Tom Kuhn Meets Tom Bays," in: "The Philosophy of Science," edi by: D.6 .699285-6, PP. 1Papineau, Oxford University Press, . "The Cambridge Dictionary of Philosophy," General Editor: R. Audi, Cambridge University7 .699126, P.1Press, .84-88. Fay, Brian, "Contemporary Philosophy of Social Science," Blackwell Publishers, 8991, PP. 8 . Pitt, C. J., M. Pera, "Rational Change in Science," D. Reidel Publishing Company, 7891, PP.9 vii-viii. 0. Lakatos, I., A. Musgrave, "Criticism and the Growth of Knowledge," Cambridge University Press,1 .97956, P. 1 .11 به عنوان مثال، برخي در كتاب "ساختار انقلابهاي علمي" كوهن بيش از 21 معني براي پارادايم يافتهاند. در اين مورد ن.ك.به: .061, P. 1Ref. .12 اير، الف. جي، "زبان، حقيقت و منطق،" ترجمه منوچهر بزرگمهر، دانشگاه صنعتي شريف، 1356، ص 17. .13 پوپر، كارل ريموند، "منطق اكتشاف علمي،" جلد اول، ترجمه سيد حسين كمالي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1370، صص 52-3. .495-103. Ref. 01, PP. 1 .5336-8. Kuhn, Thomas S., "The Essential Tension," The University of Chicago Press, 7791, P. 1 .6338. Ibid, PP. 1 7. Hacking, Ian, "The Rationality of Science After Kuhn," in: "Scientific Inquiry," edi by: R. Klee,1 .999225, P. 1Oxford University Press, 8. Kindi, Vasso P., "Kuhn's The Structure of Scientific Revolutions Revisited," Journal for1 .678-9, 5991, PP. 2General Philosophy of Science, Vol. .9325. Ref. 51, P. 1 .0321-2. Ibid, P. 2 1. Kuhn, Thomas S., "Objectivity, Value Judgment, and Theory Choice," in: "The Essential2 .320-339Tension," PP. .2262. Ref. 51, 2791, P. 2 ,24 .3323. Ref. 12, P. 2 .4337-8. Ibid, PP. 2 .515. Ref. 2 .6117. Putnam, Hillary, "Reason, Truth and History," Cambridge University Press, 1891, P. 2 .7120-1. Newton-Smith, W. H., "The Rationality of Science," Routledge, 1991, PP. 2 .8323. Ref. 12, P. 2 .9325. Ref. 51, P. 2