مشکل تحدید عقل و آزادی در نهضت روشنگری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مشکل تحدید عقل و آزادی در نهضت روشنگری - نسخه متنی

جیمز اشمیت؛ ترجمه: فرهاد مشتاق

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مشكل تحديد عقل و آزادى در نهضت روشنگرى

جيمز اشميت

ترجمه فرهاد مشتاق

اشاره

نوشتار پيش رو، ابتدا توسط مترجم محترم در اختيار جناب آقاى دكتر سعيد زيبا كلام قرار گرفته است و ايشان نيز پس از مطالعه و ارائه برخى نظرات خويش در پايان مقاله، آن را جهت اظهارنظر به جناب آقاى ملكيان ارائه كرده‏اند. نظرات دكتر زيباكلام در همين شماره و در پايان مقاله، تحت عنوان «ضميمه‏» خواهد آمد و پاسخ جناب آقاى ملكيان به اين نظرات، انشاءالله در شماره بعد نقدونظر به محضر خوانندگان ارجمند عرضه خواهد شد.

مساله و زمينه آن. در مواجهه با ضرورت ارائه ويژگيهاى عمده نهضت روشنگرى تنها شمار اندكى از اهل علم توانسته‏اند از استناد به سرآغاز مقاله كانت‏به نام «پاسخ به سؤال: روشنگرى چيست؟»، كه در سال 1784 نگاشته شده، پرهيز كنند:

روشنگرى خروج انسان از صغارت خودساخته اوست. صغارت، ناتوانى انسان در استفاده از فهم خود بدون هدايت ديگرى است. صغارت اگر به جاى عدم فهم، از فقدان عزم و شجاعت استفاده از فهم خود بدون هدايت ديگرى ناشى شود، در آن صورت خودساخته است. بنابراين شعار روشنگرى اين است: Sapere aude ! «شجاعت استفاده از فهم خود را داشته باش!»

مورخانى كه در پى راهى مناسب براى دستيابى به روح عصر روشنگرى هستند، به اين نوشته استناد كرده‏اند و فلاسفه‏اى كه به احياى پايبندى به آرمانهاى روشنگرى اميد بسته‏اند به آن متوسل شده‏اند و منتقدان اجتماعى عصر حاضر كه ظاهرا به اندكى مشروعيت تاريخى نيازمندند گاه‏گاه خود را زير اين عبا پنهان كرده‏اند. مقاله مذكور كه از نظر سبك نگارش از كارهاى نسبتا پرشور كانت است، قربانى وفقيت‏خود شده است. اين مقاله بيش از آن‏كه مورد تحليل قرار گيرد طرف اشاره بوده است; و هيچ بعيد نيست كه در حال پيوستن به آن دسته از متون بداقبالى باشد كه به‏كرات مورد اشاره قرار مى‏گيرند، اما بندرت خوانده مى‏شوند. اما دست‏كم يك مورخ منكر اين شده است كه مقاله حتى ارزش خواندن داشته باشد. فرانكو ونتورى معتقد است كه «تفسيرى فلسفى از نهضت روشنگرى آلمان‏» بر شناخت روشنگرى اروپا «از كانت تا كاسيرر و بعد از آن‏» غالب بوده است و در نتيجه ابعاد سياسى نهضت روشنگرى از ديد مورخان پنهان مانده است.

موضوع تا اينجا روشن است. توسل بى پايان به تعريف كانت ما را نسبت‏به غرابت و بداعت اين تعريف، نابينا كرده است. از منظرى قرن هجدهمى، مقاله كانت دست‏كم به دو دليل، قابل توجه است. اولا، پاسخ كانت‏به سؤال «روشنگرى چيست؟» همانند مقاله هم عنوان يكى از هم‏عصرانش، موزز مندلسون، چيزى را كه موضوع خطمشى سياسى بوده است در قالب زبان تاملات فلسفى ريخت. ثانيا، اين پاسخ اصول فلسفى مرتبط با مساله روشنگرى را برحسب فهم نسبتا متفاوتى از رابطه اخلاق، سياست و تاريخ تعريف مى‏كرد كه با درك غالب در پاسخهاى قبلى، از جمله پاسخ مندلسون، تفاوت داشت. شكايت ونتورى از كانت تا حدى معتبر است. كاملا محتمل است كه بحث كانت در مورد روشنگرى، مفسران بعدى را به‏واقع از مسائل قدرت و سياست دور كرده باشد. اما شايد دليل اين امر صرفا اين باشد كه اشخاصى كه به تعريف كانت استناد كرده‏اند بندرت مباحثاتى را كه مقاله وى معطوف به آنها بوده است مورد بررسى قرار داده‏اند.

هدف من در اينجا بازگرداندن مقاله كانت‏به جايگاه اصلى آن است، و آن اين‏كه مقاله كانت پاسخى است‏به سؤالى كه نويسندگان ديگرى نيز به آن پرداختند و در محفلهاى ديگر نيز مورد بحث قرار گرفت. ابتدا انگيزه اوليه كانت در نگارش مقاله‏اش، يعنى سؤالى را كه مخاطبان آن خوانندگان ماهنامه برلين بودند، بررسى مى‏كنم. پس از طرح مطالب مختصرى در خصوص ارتباط ماهنامه برلين با انجمن چهارشنبه، يا انجمن سرى «دوستداران نهضت روشنگرى‏» مباحثات مفصل داخل انجمن را مورد بررسى قرار مى‏دهيم كه پس از سخنرانى طبيب برجسته برلينى، ى.كا.و.موزن، در مورد «براى روشنگرى همشهريان چه بايد كرد؟» درگرفت. در خاتمه، اين نكته را مورد بررسى قرار مى‏دهيم كه كانت و مندلسون در اين دو مقاله على‏رغم رويكرد فلسفى ترشان در قبال مساله روشنگرى تا حد زيادى از معضلات سياسى مورد توجه انجمن چهارشنبه آگاهى داشتند.

«ماهنامه برلين‏». مقاله مندلسون در شماره سپتامبر 1784 ماهنامه و مقاله كانت در شماره دسامبر آن منتشر شد. هر دو مقاله ظاهرا به سؤالى كه يوهان فردريش زولنر در شماره دسامبر قبل طرح كرده بود پاسخ مى‏دادند. زولنر، كشيش و متكلم و مصلح نظام آموزشى بود و با گروه مرتبط با ماهنامه روابط نزديكى داشت. ماهنامه برلين كه طى سالهاى 1783 تا 1796 منتشر مى‏شد، يكى از ارگانهاى اصلى نهضت روشنگرى بود. يوهان اريش بيستر، كتابدار كتابخانه سلطنتى برلين، و فردريش گدايك، مصلح نظام آموزشى پروس و مدير دبيرستان، سردبيران آن بودند، و كانت (با پانزده مقاله چاپ‏شده در آن) و مندلسون (با هشت مقاله) و شخصيتهاى برجسته نهضت روشنگرى چون كريستين گاروه، يوستوس موزر، فردريش نيكلاى و ويلهلم فن همبولت از جمله افرادى بودند كه به‏طور منظم در آن مطلب مى‏نوشتند.

زولنر اين سؤال را كه «روشنگرى چيست؟» تقريبا به عنوان متاخره‏اى در جواب خود به مقاله ديگرى در ماهنامه طرح كرده بود. آن مقاله را بيستر نوشته بود، اما بدون نام منتشر شد و در آن ضرورت اين كه روحانيون اداره مراسم عروسى را به عهده داشته باشند، مورد سؤال قرار گرفته بود. بحث‏بيستر آن بود كه حضور روحانى موجب مى‏شود كه «شهروند روشن ناشده‏» احساس كند كه قرارداد ازدواج بى‏همتاست; چرا كه با شخص خداوند منعقد مى‏شود. در حالى‏كه ساير قراردادها «صرفا با انسانها منعقد مى‏شوند و در نتيجه داراى اهميت كمترى هستند». به علت وجود اين ميل به كم‏اهميت‏شمردن قراردادهايى كه حضور روحانيون در آنها لازم نبود، بيستر نتيجه گرفته بود كه مراسم ازدواج صرفا مدنى نه‏تنها براى «شهروندان روشن‏شده‏»، كه «بدون هيچ‏گونه مراسمى هم مى‏توانند سركنند»، بلكه براى شهروندان روشن‏ناشده نيز مناسب است. زيرا به اين ترتيب فرامى‏گيرند كه بايد به تمام قوانين و قراردادها به‏طور يكسان احترام گذاشت.

اگر بحث‏بيستر را صرفا به عنوان درخواستى براى خاتمه دادن به مداخلات دين در زندگى عمومى بفهميم، به خطا رفته‏ايم. تحليل وى از مساله حضور روحانيون در مراسم ازدواج صرفا پيش‏درآمد پيشنهادى بلندپروازانه‏تر و از نظر خواننده قرن بيستمى عجيب‏تر بود و آن ايجاد مراسمى بود كه بتواند حمايت دينى را براى تمام تعهدات مدنى، از جمله ازدواج، فراهم كند. بيستر با اشتياق مى‏نويسد: «چقدر عالى مى‏بود اگر ايمان و وظيفه مدنى بيشتر ادغام مى‏شدند و اگر همه قوانين از تقدس دستورات دينى برخوردار مى‏بودند.»

چه وقت فرامى‏رسد روزى كه ديگر دغدغه ديندارى حكومت در انحصار خصوصى عده قليلى كه غالبا حكومت را به بى‏نظمى مى‏كشانند نباشد و در عوض، دين دوباره جزء كارهاى حكومت قرار گيرد... در آن صورت دوباره حكومت، شهروند و ميهن‏دوست‏خواهيم داشت; چه نامهاى خوارشده‏اى پاكيزه مى‏شوند... باشد كه سياست و دين، قانون و اصول دين يكى شود!

بيستر درصدد حذف دين از جامعه مدنى نبود، بلكه در عوض، در پى ترويج «دين مدنى‏»اى بود كه از بى‏طرفى و بى‏تفاوتى دينى خاص حكومت فردريك كبير فراتر رفته و شعاير دينى را وارد زندگى عمومى كند.

زولنر در جوابيه‏اى كه موجب نگارش مقالات كانت و مندلسون شد، بحث مى‏كند كه پيشنهاد بيستر بيش از حد نابخردانه است. زمانى كه اصول اوليه اخلاق تضعيف شده بود، وقتى كه خود دين مورد حمله واقع شده و «دلها و افكار انسانها به نام روشنگرى سرگردان شده بود»، زمان بازى با نهاد ازدواج، اين ستون اصلى نظم عمومى، نبود. خانواده نياز مبرمى به حمايت، خصوصا حمايت فرقه‏هاى دينى سنتى، داشت. زولنر در حين برشمارى خطرات روشنگرى لجام‏گسيخته، در پانويسى، جمله معترضه‏اى مى‏آورد از اين قرار كه: «روشنگرى چيست؟ به اين سؤال كه تقريبا به اندازه سؤال حقيقت چيست، اهميت دارد مى‏بايد قبل از شروع به روشنگرى پاسخ داد! با وجود اين، من تاكنون پاسخى براى آن نديده‏ام! «بنابراين كانت فكر مى‏كرد كه او و مندلسون هردو به سؤال مذكور پاسخ مى‏دهند. اما در پس پرده سؤال زولنر و پاسخ مندلسون سلسله بحثهايى انجام شده بود كه كانت ظاهرا از آن بى‏اطلاع بود.

انجمن چهارشنبه. ماهنامه برلين حكم ارگان علنى انجمن چهارشنبه را داشت. انجمن مذكور انجمن سرى «دوستداران نهضت روشنگرى‏» بود كه در سال 1783 تاسيس شد. تعداد اعضاى آن بين دوازده تا بيست‏وچهار نفر بود كه براى بحث در مورد چشم‏اندازها و نتايج روشنگرى، به‏طور منظم گردهم جمع مى‏شدند. گذشته از بيستر، گدايك، زولنر و مندلسون، شخصيتهايى چون فردريش نيكلاى نويسنده و يوهان ياكوب انگل فيلسوف، كه در حيات فكرى برلين جاى مهمى داشتند، از اعضاى انجمن بودند. تعدادى از مقامات برجسته بوروكراسى پروس نيز در زمره اعضاى انجمن بودند. قاضى كارل گتليب سوارز و قاضى ارنست فرديناندكلاين (هر دو از اعضاى دادگسترى فردريك كبير) همراه با كريستين ويلهلم دم (بايگان سلطنتى و طرفدار مشهور اصلاحات در رفتار با يهوديان) و كارل اگوست فن اشتروزى و يوهان هاينريش ولمر مستشاران ماليه خصوصى از شركت‏كنندگان فعال جلسات انجمن بودند. يوهان يواخيم اشپالدينگ، يوهان ساموئل ديتريش و ويلهلم ابراهام تلر جملگى، روحانيون عضو انجمن چهارشنبه و مدافعان برجسته رويكرد روشنگرانه الهيات بودند. اينان تاكيد داشتند كه چون اصول اصلى اعتقاد مسيحيت را مى‏توان با بحثهاى عقلانى تاييد كرد، بين ايمان و عقل هيچ‏گونه تضادى وجود ندارد. و بالاخره دو طبيب مرتبط با محافل فكرى و سياسى به نامهاى يوهان كارل ويلهلم موزن (طبيب مخصوص فردريك و تاريخنگار علوم) و كريستين گتليب‏زله (مستشار خصوصى علاقمند به شيمى، فيزيك و فلسفه) نيز در زمره اعضاى انجمن بودند.

اين جمع متشكل از كاركنان دولت، روحانيان و اديبان، ماهى دوبار در زمستان و ماهى يك‏بار در تابستان گردهم مى‏آمدند. در اين جلسات كه ساعت‏شش‏ونيم عصر شروع مى‏شد و با صرف شام در اطراف ساعت هشت‏به پايان مى‏رسيد دو نفر از اعضا مطالبى را به صورت سخنرانى يا رئوس محورهاى بحث ارائه مى‏كردند. ارائه مطالب تخصصى در زمينه الهيات، حقوق، پزشكى، رياضيات يا لغت‏شناسى كه تعداد قليلى از اعضا داراى اطلاعات تخصصى در آنها بودند براساس شرايط عضويت انجمن ممنوع بود، اما بحث در مورد اين موضوعات و موضوعات ديگر اگر به ملاحظات كلى‏تر «روشنگرى و سعادت نوع بشر» مربوط مى‏شد، مجاز بود. پس از سخنرانى، بقيه اعضا به نوبت و به ترتيب نشستن، اجازه صحبت مى‏يافتند و فقط پس از آن كه تك‏تك اعضا فرصت اظهارنظر در مورد سخنرانى را مى‏يافتند، كسى مى‏توانست مجددا صحبت كند. يادداشتهايى كه از اين بحثها برداشته مى‏شد همراه با اصل سخنرانى، متعاقبا بين اعضا توزيع مى‏شد و از آنها درخواست مى‏شد كه نظرات تكميلى مكتوب خود را (تحت عنوان آراء) به آنها بيفزايند. اعضا سوگند ياد مى‏كردند كه نظرات همكاران خود را هر اندازه هم كه مهمل به نظر مى‏رسيد محترم بشمارند و از افشاى مطالب مورد بحث و حتى افشاى وجود انجمن، نزد افراد غيرعضو خوددارى كنند.

بدين ترتيب، انجمن چهارشنبه جايگاهى بود كه به قول مندلسون «بخش روشن شده ملت مى‏توانست عقايد خود را با دوستى و اعتماد متقابل در ميان خود مطرح كند...». انجمن‏چهارشنبه نيز همانند ساير انجمنهاى سرى و «انجمنهاى كتابخوانى‏» كه در اواخر قرن هجده در سراسر آلمان رواج يافته بود، براى افراد مختلف از حرفه‏هاى متفاوت امكانى را فراهم كرده بود تا مسائل مبتلابه مشترك خود را در محيطى فارغ از فشارها و سلسله مراتب مرسوم در جامعه به بحث‏بگذارند. تعهد اعضا به رعايت كامل مخفى‏كارى، از يك‏سو اجازه مى‏داد كه موضوعات سياسى حساسى همچون جهت مناسب اصلاحات حقوقى يا مشروعيت‏سانسور نشر، مورد بحث قرار گيرد و از سوى ديگر اين امكان را براى اعضا فراهم مى‏كرد كه آراء جديد خود را قبل از تسليم به نكته‏سنجيهاى دقيق ديگران، در محفلى دوستانه مورد آزمايش قرار دهند. در واقع، دقيقا به علت انجام بحثها در شرايطى كه به قول ى.ك.و. موزن «مهر محرمانه‏» بر خود داشت، بود كه نويسندگان، روحانيان و كاركنان دولتى گردآمده در انجمن چهارشنبه مى‏توانستند به انجام آنچه موزن آن را مهم‏ترين كارشان مى‏دانست، يعنى «وظيفه ميهن‏دوستان خوش‏فكر» بپردازند.

در 17 دسامبر 1783 ماهى كه درخواست زولنر براى تعريف روشنگرى در ماهنامه برلين انتشار يافت موزن مقاله‏اى در مورد مساله «براى روشنگرى همشهريان چه بايد كرد؟» قرائت كرد. بسيارى از اعضا در مورد نطق او اظهارنظر كردند و بحث تا ماه آوريل بعد ادامه يافت و زولنر و زله نيز در مورد همين مساله نطقهايى در ماه ژانويه ايراد كردند. مندلسون در تاريخ 26 دسامبر 1783 راى كوتاهى در مورد سخنرانى موزن نوشت و در ماه مه بعد پاسخ مفصل‏ترى را (كه اساس مقاله بعدى‏اش در ماهنامه برلين را تشكيل مى‏داد) در جواب سخنرانيهاى زولنر و زله تهيه كرد. بنابراين، پانويسى كه در مقاله زولنر توجه كانت را به خود جلب كرد اولين نمود علنى بحث‏بسيار گسترده‏ترى بود كه، در خفا، در درون انجمن چهارشنبه جريان داشت.

چشم‏اندازهاى روشنگرى: نطق موزن. سؤال «روشنگرى چيست؟» كه زولنر آن را به پانويس حواله كرده بود، نقطه عزيمت موزن را تشكيل مى‏داد. او نطق خود را با يادآورى اين نكته به همكاران خود آغاز كرد كه «قصد ما روشنگرى خودمان و همشهريانمان است‏» و اضافه كرد كه على‏رغم دشوار بودن روشنگرى برلين، مشكلات آن مرتفع شده و با مساعدت بخت «جرقه‏اى كه در اينجا زده شده است مى‏تواند به مرور زمان، سراسر آلمان را روشن كند...». اما هشدار داد كه براى دستيابى به اين هدف چند مساله بايد مورد توجه قرار گيرد كه اولين آن، تعيين دقيق‏تر اين مساله است كه «روشنگرى چيست؟».

موزن تعريفى از روشنگرى ارائه نكرد; در عوض، خواستار انجام مطالعه‏اى در مورد تعصب و خرافه شد، كه درك خاستگاه اين دو به پيشبرد هدف روشنگرى مبنى بر ريشه‏كن ساختن جدى‏ترين نقايص در خردورزى عامه مردم و ترويج‏حقايق لازم براى سعادت عموم مى‏انجامد. اما موزن رفع موانع روشنگرى را سهل و آسان نمى‏شمرد. در واقع، سرسختى و پايدارى خرافه و تعصب او را بيش از هر چيز ديگر تحت تاثير قرار داده بود. او با ابراز خوشحالى از پيروزى روشنگرى در برلين شروع كرد، اما تقريبا بلافاصله اين موضوع را پيش كشيد كه يكى از حياتى‏ترين وظايف انجمن چهارشنبه تعيين علت عدم استقبال عموم از روشنگرى است. سؤال «روشنگرى چيست؟» جاى خود را به اين سؤال نگران‏كننده‏تر داد كه «چرا على‏رغم برخوردارى از بيش از چهل سال آزادى فكر، گفتار و نشر، روشنگرى در ميان عموم چندان پيشرفتى نداشته است...».

«چهل سال‏» مورد نظر موزن دوره حكومت فردريك كبير پادشاه پروس بود كه به عنوان مظهر سبك سياسى عجيب و غريب «حكومت مطلقه روشنگرانه‏» شناخته شده است. براى بسيارى از اعضاى انجمن چهارشنبه كه در بوروكراسى فردريك كار مى‏كردند، روشنگرى صرفا آرمانى انتزاعى براى بحث در عصر چهارشنبه‏ها نبود; مساله‏اى بود عملى كه موضوعات سياست‏گذارى هر روزه در زمينه قانون، دين و آموزش همگانى را شامل مى‏شد. دادگسترى فردريك در واكنش به اين ملاحظات از مدتها قبل نقش برجسته‏اى ايفا كرده بود. در نتيجه اصلاحات ساموئل فن كاكسيجى، وزير دادگسترى فردريك در اواخر دهه 1740، اين وزارت به يكى از بخشهاى فعال‏تر و مترقى‏تر بوروكراسى پروس بدل شد. كاكسيجى كه مسئوليت متمركز كردن و معقول كردن نظامى به عهده او گذاشته شده بود كه دادگاههاى آن نوعا در خدمت منافع اشرافيت محلى بودند، كار خود را با تجديد سازمان كامل وزارت از طريق وضع ضوابط شديد استخدام، آموزش و ترفيع آغاز كرد. در نتيجه، اين وزارت محل مناسبى براى ترقى سريع اعضاى باهوش و دانشگاه‏ديده طبقه متوسط شد كه چند دهه بعد در گروههايى نظير انجمن چهارشنبه گردهم آمدند.

تاثير تخصصى كردن بوروكراسى پروس در انجمن چهارشنبه بسيار گسترده بود. عضويت اشرافى كه عناوين خود را به ارث برده بودند برخلاف اعضاى تازه به اشرافيت رسيده بوروكراسى در انجمن ممنوع بود و در عوض، مقامات وزارت دادگسترى به‏طور وسيعى در انجمن حضور داشتند. سوارز و كلاين توسط يوهان هاينريش كازيميرفن كارمر جانشين كاكسيجى به برلين منتقل شدند تا به تجديدنظر در قوانين مدنى پروس بپردازند. نتيجه كار آنان تدوين كليات قانون مدنى مورخ 1794 بود. مطالبى كه آنها در جمع انجمن ارائه مى‏كردند موجب طرح برخى مطالب وسيع‏تر مرتبط با كار آنان شد; از جمله ماهيت قانون‏گذارى، اهداف مناسب حكومت و حدود آزادى بيان و آزادى نشر. اشپالدينگ، ديتريش و تلر كه هرسه عالم الهيات بودند نيز با وزارت دادگسترى، البته به‏طورغيرمستقيم، مرتبط بودند. كاكسيجى در دهه 1740 كنترل به‏اصطلاح «اداره معنويات‏» را به‏دست گرفت كه شاخه‏اى رو به موت در بوروكراسى بود و مسئوليت نظارت بر تمام مؤسسات دينى و آموزش‏عالى را برعهده داشت و كار خود را با تجديد سازمان حوزه‏هاى فرق پروتستان آغاز كرد. اين هيئتهاى ادارى از روحانيون و غيرروحانيون (نوعا و كلا) تشكيل مى‏شدند و رابط بين بوروكراسى مركزى و كليساهاى ايالتى بودند. كاكسيجى برنامه خود را از حوزه عالى لوترى كه اشپالدينگ، ديتريش وتلر در آن خدمت مى‏كردند شروع كرد و اختيارات فراوانى به اين حوزه‏ها تفويض كرد. از جمله تصميم‏گيرى در مورد قرائت‏يا عدم قرائت اطلاعيه‏ها از منبر، انتصاب خطبا در هر يك از كليساها، و حتى نوع آموزشهاى لازم براى روحانيون در دانشگاهها را به آنان واگذاشت. گدايك، انگل و كارل فن ايروينگ مدير دبيرستان يواخيم ستالر همانند روحانيانى چون اشپالدينگ، ديتريش وتلر به انجام اصطلاحات آموزشى علاقمند بودند. و بالاخره فن اشتروزى و ولمر مستشاران ماليه خصوصى نيز در بخشى از بوروكراسى خدمت مى‏كردند كه همانند وزارت دادگسترى، تحت‏حاكميت اعضاى طبقه متوسط قرار داشت.

بنابراين، وقتى كه موزن به تامل در مورد چشم‏اندازهاى روشنگرى شهروندان پروسى پرداخت، درواقع به بررسى جنبه‏اى از سياست پروس مى‏پرداخت كه از الطاف شاهانه، حمايت‏بخشهاى مهم بوروكراسى، و زحمات افراد تحصيلكرده طبقه متوسط، از جمله اعضاى انجمن‏چهارشنبه، برخوردار بود، اما كارنامه‏اى كه وى ارائه كرد چندان دلگرم‏كننده نبود. على‏رغم چهل‏سال تلاش براى اصلاح مؤسسات حقوقى، دينى و آموزشى كشور، مردم هنوز پذيراى آرمانهاى روشنگرى نبودند. خرافه و تعصب هنوز حتى در شهر به‏اصطلاح روشن‏شده برلين نيز حكومت مى‏كرد.

رفع موانع روشنگرى. موزن در تعريف روشنگرى از طريق مقابل نهادن آن با تعصب و خرافه، صرفا از سنتى كاملا باسابقه در نهضت روشنگرى برلين پيروى مى‏كرد. وقتى بيستر و گدايك با اين اميد دست‏به انتشار ماهنامه برلين زدند كه همكاران نشريه همه در «عشق به نشر روشنگرى مفيد و طرد باطل مضر» مشترك باشند، كاملا واضح بود كه از نظر آنان بزرگ‏ترين فايده روشنگرى توانايى آن در طرد باطل است. حقيقت، درست همان طور كه نور ظلمت را مى‏تاراند، باطل را بيرون مى‏راند. اين تشبيه ساده، به كرات، مورد استناد قرار مى‏گرفت.

«باطلهايى‏» كه بيش از همه در ماهنامه برلين مورد توجه قرار مى‏گرفت‏باطلهاى رايج در دين عامه و سنتهاى عمومى بودند. اينها نوعا با انگ «خرافه‏» و «تعصب‏» معرفى مى‏شدند. از نظر بيستر، يكى از مؤثرترين راههاى «دور كردن حداقل تعدادى از طرفداران خرافه از آن‏» قرار دادن اعتقادات عامه در معرض نور «تبليغات‏» بود. مثلا در شماره اوت 1783 ماهنامه، بيستر گزارش كوتاهى چاپ كرد از ماجراى فرار عده قابل‏توجهى از مردم شهر در واكنش به شايعه انهدام برلين در 11 ژوئيه. قرار دادن چنين رفتارهاى بى‏معنايى در معرض ديد عموم مى‏توانست احتمال باور كردن چنين شايعاتى را در آتيه كم كند. چاپ گزارشى توسط پزشك دولتى، يوهان تئودورپيل از فعاليتهاى «دكتر مهتابى برلين‏» يكى از پيروان «طب افلاكى‏» كه با معالجه بيماران به‏وسيله «مهتاب و دعا» در طول سالهاى 81-1780 كسب و كار پررونقى براى خود فراهم كرده بودمى‏توانست‏به عموم مردم هشدار دهد كه «پيروان متعصب طب كمتر از دين نيستند». تا پايان سال 1784 چاپ حكايتهاى كوتاهى از تعصب‏ورزى دينى، شارلاتان‏بازى و عوام‏فريبى در زمره گزارشهاى منظم نشريه بود.

پاسخهاى وزين‏ترى نيز به ساده‏لوحيهاى عامه تهيه مى‏شد. سرمقاله شماره اول ماهنامه مقاله‏اى بود از يوهان اگوست ابرهارد منتقد آتى كانت. او كه استاد فلسفه در دانشگاه هال و دوست مندلسون بود، در اين مقاله به بررسى منشا اين اعتقاد پرداخته بود كه هر وقت مردى از اعضاى يك خانواده در آستانه مرگ باشد، غالبا در آن خانه شبح‏زنى در لباس مواج سفيد ظاهر مى‏شود. ابرهارد پس از بررسى ريشه‏هاى تاريخى اين افسانه و انجام بررسيهاى دقيق لغت‏شناختى و تاريخى درباره آن به اين نتيجه رسيد كه اين خرافه نهايتا بر فهم نادرستى از يك استعاره عادى استوار است. در قرون وسطى شاهدختها و شاه‏بانوها در سوگوارى مرگ همسران خود لباس سفيد به تن مى‏كردند و يكى از شيوه‏هاى رايج‏سؤال در مورد مرگ شاه سؤال از حضور «زنى سفيدپوش‏» در خانواده سلطنتى بود. با گذشت زمان، ظهور «زن سفيدپوش‏» از پيامد مرسوم مرگ عضوى از خانواده سلطنتى، به نشانه شوم مرگ رئيس مذكر خانواده تبديل شده بود.

مقالاتى نظير مقاله ابرهارد شايد بهترين دستاوردهاى ماهنامه بودند. در شماره‏هاى بعدى، خوانندگان مى‏توانستند مطالعات كاملا مستندى را در مورد هر چيزى مطالعه كنند; از استدلالهاى تحريف‏شده در محاكمه ساحره‏ها گرفته تا تاثير جشنهاى ساليانه زاتورناليا در روم بر مراسم عيد كريسمس. انگيزه به نمايش گذاشتن اين همه فضل و دانش اميد وافر به اين امر بود كه بصيرتهايى كه از تركيب خيره‏كننده تحقيق تاريخى، نقد لغت‏شناسى و تحليل فلسفى حاصل مى‏شود نتايجى عملى خواهد بود. ابرهارد با ذكر اين مطلب در آغاز مطالعه خود كه «به نظر من هيچ وسيله‏اى براى مقابله با خرافه مطمئن‏تر از تحقيق در ريشه‏هاى افسانه‏ها و حكايات نيست... »، مقصود آنان را شايد به بهترين نحو بيان كرده باشد. وى توضيح مى‏دهد كه بسيارى از افراد «روحيه فلسفى يا تيزهوشى منتقدانه يا دانش تاريخى‏» لازم براى طرد كامل خرافه را ندارند. اما براى رهانيدن افراد از يوغ خرافه‏هاى خاص بايد به دقت ريشه‏ها و نحوه رواج بعدى آنها را به نمايش گذاشت. ابرهارد با برملاساختن معنى حقيقى حكايت زن سفيدپوش، درصدد «بيرون راندن ترسى غيرمسيحى از دل مسيحى مؤمن‏» بود.

گدايك در مؤخره‏اى، ابرهارد را به خاطر آن كه صرفا به تقبيح خرافه يا توسل به عقل سليم بسنده نكرده بود، مورد ستايش قرار داد. گدايك متذكر شد كه خرافه اين‏گونه حملات را به سهولت دفع مى‏كند. اما ابرهارد راهبرد بسيار مؤثرترى را در پيش گرفت و با رديابى تاريخچه غالبا مبهم حكايت تا زادگاهش سعى كرد تا «خاستگاه پست و مفلوك اين به اصطلاح غول را كه فقط با خوش‏باورى و ساده‏لوحى چشم و گوش غول شده بود» نشان دهد. براى پايان دادن به استبداد خرافه، با استهزا كارى از پيش نمى‏رود; بلكه براى اين كار تفسير لازم است. هدف روشنگرى اين نبود كه حماقت مردم تحت‏سلطه خرافات دين رايج را تمسخر كند، بلكه هدف آن رهانيدن عامه از واهمه‏هايى بود كه آنها را از خوشبختى مورد نظر همه اجتماعات انسانى محروم مى‏ساخت.

اما شدت مبارزه‏اى كه بيستر، گدايك و ساير همكارانشان عليه خرافه و تعصب‏ورزى به راه انداختند، فى‏نفسه حاكى از آن بود كه اين غول هنوز به طفلى بى‏خطر تبديل نشده بود. و بسيارى از اوقات، نويسندگانى كه مقالاتى در مورد طرد خرافه مى‏نوشتند، از اين‏كه در برلين هنوز هم مردم به چنين چيزهايى اعتقاد دارند، اظهار تعجب مى‏كردند. نكته موزن هم البته همين بود كه چرا پس از گذشت چهل‏سال از حمايت رسمى از تساهل دينى، رويكردهاى روشنگرانه به الهيات و آزادى بيان، هنوز اين همه پيش‏داورى، خرافه و تعصب وجود دارد كه نيازمند مقابله است.

استدلال موزن اين بود كه خرافه به علت پيشرفت ناكافى روشنگرى به وجود خود ادامه مى‏دهد. براى روشن كردن ديگران لازم بود دوستداران روشنگرى، خود را سبت‏به علل خرافه و تعصب روشن كرده باشند. آنها با مسلح‏شدن به اين دانش مى‏توانستند خطاهاى شناخت عمومى را از ريشه بركنند، و البته لابد با استفاده از سلاحهايى كه ماهنامه برلين، تازه وارد بازى كرده بود. موزن در عين‏حال كه در مورد مناسب بودن راهبرد انتخاب‏شده در ماهنامه برلين ترديدى از خود نشان نمى‏داد، در انتها اعلام كرد كه در مبارزه عليه خرافه و تعصب، عامل ديگرى وجود دارد كه نقش آن نيازمند بررسى مجدد است، و آن حكومت پروس است.

موزن اعلام كرد كه زمان بررسى مجدد رابطه روشنگرى و حكومت فرا رسيده است. وى يادآور شد كه اين بررسى در واقع قبلا آغاز شده بود و خوشبختانه مورد الطاف پادشاه نيز قرار داشت. در سال 1778 آكادمى برلين مسابقه‏اى برگزار كرد براى نوشتن مقاله‏اى در مورد سؤال «آيا فريب مردم مفيد است؟» اين سؤال را خود فردريك كه از قبل، مشغول بحثى مكاتبه‏اى با دالامبر در اين خصوص بود، در آكادمى طرح كرده بود و قبل از جلوس به تخت‏سلطنت نيز پاسخ بى‏ابهامى در ضد ماكياول خود به آن داده بود. وى در اين كتاب، عليه ماكياولى «اين پست‏ترين و رذل‏ترين انسانها» استدلال كرده بود كه «دروغ و فريب هرگز نمى‏تواند» بر ملتى كه «مى‏بيند، مى‏شنود و همه‏چيز را فاش مى‏كند» و اعمال شهرياران را به جاى گفته‏هايشان مورد قضاوت قرار مى‏دهد، «حاكم شود». دوره حكومت او با چنين نيتى آغاز شد و با تعديل قوانين سانسور و تحمل ديدگاههاى متنوع نسبت‏به مسائل دينى همراه بود. اما آن طور كه لسينگ در سال 1769 خطاب به نيكلاى نوشت همه اينها در واقع به آزادى «اظهار بيشترين نظرات احمقانه عليه دين‏» منجر شد. آزادى بيان به حوزه سياسى تعميم داده نشد و لسينگ با مقايسه موضوعات سياسى قابل بحث در پروس و آنچه در وين، دانمارك و فرانسه در اين زمينه نوشته مى‏شد به اين نتيجه رسيد كه فردريك بر «در بندترين سرزمين اروپا» حكومت مى‏كند. با اعلان سؤال آكادمى، ترديدهاى خصوصى در مورد مشروعيت و فايده سانسور، به بحثهاى علنى و آشكار گذاشته شد.

ارسال چهل و چهار مقاله براى بررسى، اين مسابقه را به يكى از بزرگ‏ترين مسابقه‏هاى قرن بدل كرد. از سى‏وسه مقاله‏اى كه واجد شرايط صورى شناخته‏شده و براى شركت در مسابقه انتخاب شدند، سيزده مقاله به سؤال پاسخ مثبت داده بودند و بيست مقاله ديگر فايده‏اى در فريب مردم نمى‏ديدند. فردريك طرح پيشنهادى آكادمى براى مسابقه را كه مساله‏اى نسبتا غامض در مابعدالطبيعه لايب‏نيتس بود به دليل ناديده گرفتن نكته اصلى مورد نظر در برگزارى مسابقه جايزه‏دار در فلسفه نظرى يعنى اين نكته كه (اين مقالات قرار است «جالب و مفيد باشند») رد كرده بود. در نتيجه، آكادمى متنبه شده بود و از سر احتياط، به هر دو پاسخ «آرى‏» و «خير» جوايزى اهدا كرد و دو مقاله برنده را در سال 1780 به چاپ رساند. موزن راضى نشد. تصميم اهداى دو جايزه تنها از بى‏تصميمى آكادمى حكايت مى‏كرد. وى به همكاران خود در انجمن‏چهارشنبه تاكيد كرد كه به چالشى كه آكادمى آن را اين‏گونه ضايع كرده بود پرداخته، تعيين كنند كه «آيا تلاشهاى ما... براى حكومت و دولت مفيد است‏يا مضر». طرح اين سؤال مساوى بود با فتح باب‏بحث در مورد اين موضوع حساس سياسى كه آيا لازم بود روشنگرى مردم محدود شود يا خير.

حدود روشنگرى. در خلال بحثى كه سخنرانى موزن برانگيخت، موضوع ناپخته و ظاهرا بى‏ضرر وضعيت جارى روشنگرى عامه به سرعت‏به بحث فايده و مشروعيت‏سانسور نشر تبديل شد. اعضاى انجمن چهارشنبه به دو دسته تقسيم شدند. يك‏دسته كه تحت رهبرى موزن قرار گرفتند، چاره كار دشواريهاى روشنگرى را بسيار ساده مى‏دانستند و آن، روشنگرى بيشتر بود. دسته ديگر، موضع زولنر در پاسخ به بيستر را برگزيده و هشدار مى‏دادند كه اگر عامه مردم با شور و شوق بيش از حد، آموزشهاى روشنگرى را بپذيرند ممكن است مبانى اخلاقى و اعتقادى سنتى‏اى كه جامعه بر آن استوار است، متزلزل شود.

مندلسون در اولين واكنش خود نسبت‏به سخنرانى موزن در تاريخ 26 دسامبر 1783، پاسخى تهيه كرد و در آن نسبت‏به وحشت از زيادى ميزان يا سرعت روشنگرى عامه، موضعى شكاكانه اتخاذ كرد. وى درخواست كرد تا افرادى كه از احتمال وقوع چنين وضعيتى احساس ناراحتى مى‏كنند» از مواردى كه... روشنگرى به‏طور عام يا آزادى نامحدود بيان به‏طور خاص لطمات واقعى به سعادت عمومى وارد كرده است... نمونه‏هايى تاريخى ارائه كنند». وى به ترسوها يادآورى كرد كه «در ارزيابى مزيتها و مضار حاصل از روشنگرى و انقلابهاى ناشى از آن، بايد بين سالهاى اول بحران و دوران پس از آن تمايز قائل شد. سالهاى اول ممكن است گاهى داراى ظاهرى خطرناك باشند، اما زمينه‏ساز بهبود هستند.» مندلسون اين سؤال را طرح مى‏كند كه حتى اگر بپذيريم «برخى از تعصبات ملت‏با توجه به اوضاع و شرايط نبايد مورد تعرض افراد عاقل و محتاط قرار گيرد» باز آيا اين تحمل تعصبات بايد «از طريق قانون و سانسور» اعمال شود يا آن‏كه همانند «حدود رفاه، قدرشناسى و صداقت‏» بايد آن را «به تشخيص فرد واگذاشت‏». وى راى خود را با اشاره به اين نكته به پايان برد كه اخيرا برادران مون گلفيه اولين پرواز موفقيت‏آميز با بالون را انجام داده‏اند. مندلسون از اعضا مى‏پرسد با اين‏كه معلوم نيست «هياهوى عظيم‏» ناشى از موفقيت آنان به «بهبود جامعه انسانى‏» منجر شود، باز «آيا كسى به اين علت از ترويج پيشرفت‏خوددارى مى‏كند؟» وى در حين پاسخ به سؤال خود نتيجه مى‏گيرد كه «كشف حقايق جاودانى، فى‏نفسه و به‏خاطر خودشان خوب است. كنترل آنها مساله‏اى است مربوط به آينده‏نگرى‏».

بسيارى از افراد جامعه استدلالهاى مندلسون را تاييد كردند. دم به عنوان مثال، شك داشت كه بتوان از مطالعه مقالات برگزيده آكادمى چيز زيادى فراگرفت. «تشخيص اين‏كه نبايد مردم را فريب داد و اين‏كه حقيقت و روشنگرى هميشه موجب سعادت مردم مى‏شود و اين‏كه خدعه در اينجا فايده‏اى ندارد، كار چندان دشوارى نيست.» وى درخواست مندلسون براى ارائه نمونه‏هاى واقعى تاريخى از به‏اصطلاح ضرر ناشى از زيادى روشنگرى را تكرار مى‏كند و نتيجه مى‏گيرد كه «مطمئنا كسى نمى‏تواند به موردى اشاره كند كه ضرر لحظه‏اى بحران (يا ناآرامى ملازم با سقوط استبداد و خرافه) به خيرى بزرگ‏تر تبديل نشده باشد». فن ايروينگ نظر مندلسون و دم را تاييد كرد و به افراد وحشت‏زده از چشم‏اندازهاى روشنگرى پيشنهاد كرد كه به ياد آورند كه عيسى و لوتر نيز با چنين هراسهايى مواجه شدند. و حامى صريح‏اللهجه آزادى بيان، نيكلاى روزنامه‏نگار، اظهار داشت كه مط بوعات اينك آنچنان تحت‏ستم واقع شده‏اند كه «بايد از لطمات وارد به حقيقت و سعادت در اثر كوچك‏ترين محدوديت‏» آزادى نشر «بيش از حداكثر گسترش آن ترسيد».

اما ديگران در انجمن چهارشنبه بيشتر، از عواقب روشنگرى بى‏قيدوبند نگران بودند. قاضى كلاين اين موضوع را قبول داشت كه به‏طور كلى «هر حقيقتى مفيد و هر باطلى مضر است‏». اما وى تاكيد مى‏كرد كه لازم بود تاثير عملى روشنگرى بر گروههاى مختلف درون جامعه بررسى شود. نظر به اين‏كه هضم و جذب حقايق منفرد و تك‏افتاده گاهى دشوار است، اين حقايق نامقبول و بى‏اثر باقى مى‏مانند. در نتيجه امكان دارد كه «براى گروهى خاص از انسانها، باطل خاصى آنها را به فهم عالى‏ترى از مطالبى كه ارزش توجه بيشتر دارند، برساند». در چنين مواردى يك «باطل مفيد» بيش از حقيقت، موجب تامين خير عمومى مى‏شود. سوارز با همكار خود موافق بود و متذكر شد كه اخلاق عامه بر اعتقاداتى «نامطمئن، مشكوك يا حتى كاملا اشتباه‏» استوار است و اعلام كرد كه روشنگرى وقتى «اين انگيزه‏هاى رفتار خوب اخلاقى را از مردم مى‏گيرد و چيزى جايگزين آن نمى‏كند» خطرناك است. در چنين مواردى «فرد نه به پيشرفت روشنگرى، بلكه به فساد اخلاق يارى مى‏رساند».

گدايك نكاتى را كه سوارز و كلاين طرح كردند تاييد مى‏كرد، او تاكيد مى‏كرد كه روشنگرى مفهومى «نسبى‏» است كه براساس موازينى چون «مكان، زمان، طبقه و جنسيت‏» تفاوت مى‏كند. وى با اطمينان به ساير اعضا مى‏گفت كه «تساوى كامل روشنگرى به اندازه تساوى كامل مقام و مرتبت اجتماعى، نامطلوب و خوشبختانه به همان اندازه ناممكن است‏». گدايك روشنگرى يك ملت را متشكل از «جمع كل درجات متمايز روشنگرى در ميان مراتب مختلف مى‏دانست‏». و اين هم ضرورتا از طبقه متوسط شروع مى‏شود و «پرتوهاى روشنگرى فقط بتدريج‏به دو منتهى‏اليه مراتب بالا و پايين مى‏تابد».

به گفته سوارز، از آنجا كه روشنگرى براساس مراتب مختلف جامعه تفاوت مى‏كند مسئوليت تعيين «ميزان روشنگرى قواى فاهمه، تواناييهاى تفكر و عمل و استعدادهاى بيانى‏» مناسب هر طبقه، به عهده سانسور است. سانسور كارى به حقانيت‏يا جامعيت اثر ندارد، بلكه در عوض، به مخاطبان بالقوه اثر و تاثيرات احتمالى آن بر مخاطبان توجه دارد. كلاين چنين توضيح مى‏دهد:

اگر من اثرى اخلاقى براى عوام بنويسم، سانسور نمى‏تواند كتاب مرا محكوم كند. به خاطر آن كه در آن چيزى در مورد وظيفه اداى سوگند نگفته‏ام. اما اگر گفته باشم كه سرباز با اداى سوگند خود، به چيزى بيش از آنچه قبلا به عنوان شهروند كومت‏يا براساس قرارداد اوليه به آن متعهد شده است، موظف نمى‏شود در آن صورت سانسور بايد چاپ كتاب مرا ممنوع كند; حتى اگر خود با اين نظر موافق باشد. اما اگر من همين موضوع را طى يك رساله فلسفى بيان كنم موضوع به‏كلى فرق مى‏كند. فرض من آن است كه چنين نوشته‏هايى هرگز به دست‏سربازان نمى‏افتد.

سوارز اين استدلال را پذيرفت. وى هيچ ضرورتى براى سانسور كتابهاى عالمانه و نشرياتى كه مخاطبان آنها بخش روشن‏شده ملت‏بودند، احساس نمى‏كرد و در اينجا آزادى بى قيد و شرط نشر مناسب بود. اما نوشته‏هايى كه مخاطبان آنها عموم مردم بودند، موضوعى كاملا متفاوت بود. سوارز ضمن اظهار امتنان از تلاشهاى همكاران خود براى پالايش و معقول كردن اخلاقيات و دين، اظهار اميدوارى كرد كه آنها «درصدد دفع و بيرون راندن جهنم و شيطان به معنى رايج اين كلمات از دل عوام نباشند». به نظر مى‏رسد كه هيچ چيز بهتر از اندكى خرافه نمى‏تواند نظام عمومى را حفظ كند.

روشنگرى و نظام اجتماعى; مندلسون و كانت. دشواريهايى كه انجمن چهارشنبه و فراتر از آن، نهضت روشنگرى به طور كلى با آن مواجه بود، در خلال سخنرانى موزن و در بحثهاى متعاقب آن آشكار شد. پرسش «روشنگرى چيست؟»، در سال 1783 به منزله ورود به معدن تناقضات بود. انجمن چهارشنبه متعهد به روشنگرى عموم بود، اما اعضاى آن از سر احتياط مجبور بودند حتى وجود انجمن را از ديد مردمى كه درصدد روشن كردن آنان بودند، پنهان نگاه دارند. نتايج‏بحثهاى آنان قرار بود از طريق ماهنامه برلين به اطلاع عموم برسد. اما همان‏طور كه خود مندلسون دريافت، لازم بود به هنگام انتشار اين بحثها به مهم‏ترين موضوع مورد بحث انجمن‏چهارشنبه يعنى اين سؤال كه مردم تا چه اندازه بايد مطلع شوند كوچك‏ترين اشاره‏اى نشود. هدف انجمن‏چهارشنبه و ماهنامه برلين روشنگرى عموم مردم بود; اما روشنگرى شهروندان ممكن بود به اضمحلال سنتها و تعصباتى بينجامد كه نظام اجتماعى بر آنها استوار بود.

روشن كردن شهروندان براى اعضاى انجمن چهارشنبه يك سياست عام بود و دستيابى به اين هدف شامل مسائل عملى‏اى نظير چگونگى مبارزه روحانيون با خرافات پيروان خود، چگونگى انجام اصلاحات در مدارس، و چگونگى معقول كردن نظام قضايى بود. تا هنگامى كه روشنگرى به منزله مساله‏اى سياسى لحاظ مى‏شد، بحث از ماهيت روشنگرى به‏ناچار بايد به اين مساله مى‏پرداخت كه منظور از روشن‏انديش كردن جامعه‏اى كه افراد آن تنها در صورتى از حقوق برخوردار مى‏شوند كه عضو گروه يا دسته‏بندى خاصى باشند چيست. سوارز و كلاين در كليات قانون مدنى، تلقى نظرى‏اى از حكومت‏به عنوان قراردادى اجتماعى بين افراد آزاد و برابر را با تدوين قوانينى همراه كرده بودند كه جامعه مدنى را اتحاديه‏اى از تشكلها و انجمنهاى اجتماعى‏سياسى داراى حقوق و امتيازات خاص خود تصور مى‏كرد. تقابل مشابهى بين آرمانهاى كلى و واقعيات ملموس سياسى، بر سراسر بحث انجمن چهارشنبه در مورد ماهيت روشنگرى نيز حاكم بود. شهروندان از اين حق برخوردار بودند كه از ترس، خرافه و تعصب رهايى يابند; اما صرفا تا آنجا كه موقعيت و منزلت اجتماعى آنان اجازه مى‏دهد.

در مقالات كانت و مندلسون اين تنش موجود بين آرمانهاى روشنگرى و واقعيات سياسى كمتر نمايان است. وقتى كانت روشنگرى را «خروج انسان از صغارت خودساخته‏» تعريف كرد، يا مندلسون آن را چيزى معرفى كرد كه با تشريك مساعى با «فرهنگ‏» و «آموزش‏» «سرنوشت انسان‏» را متحقق مى‏سازد، مساله روشنگرى ديگر موضوعى در حوزه سياست عملى تلقى نشده است. مندلسون از داخل انجمن چهارشنبه به ميراث فلسفه ولف رجوع كرد و «فهرستى از مشكلات يا خلاصه جامعى از موضوعات خاص بحث روشنگرى معاصر» را تهيه كرد.

بيرون از محفل خودى انجمن چهارشنبه، كانت مفهوم روشنگرى را با واژگان نقد عقل محض مجددا صورت‏بندى كرد. هردو مقاله خود را از ملاحظات عملى‏اى كه بحثهاى داخلى انجمن چهارشنبه بر آن متمركز بود، كنار كشيدند. اما حتى در بحثهاى انتزاعى‏تر كانت و مندلسون نيز نشانه‏هايى از تنش بين آرمان و واقعيت‏به چشم مى‏خورد. در واقع اكنون كه مباحثات داخل انجمن چهارشنبه را مورد بررسى قرار داديم، بهتر قادريم بعد سياسى‏اى را درك كنيم كه افرادى نظير و نتورى جاى آن را در بحث انت‏خالى مى‏ديدند. چرا كه در نظر كانت و مندلسون، به همان اندازه كه براى موزن و همفكرانش، سؤال «روشنگرى چيست؟» با اين مساله كه به چه ميزان مى‏توان روشنگرى را ترويج كرد، بدون اين‏كه آثار سويى بر جامعه داشته باشد، به‏طور رصينى درهم تنيده شده بود.

مندلسون ضمن اعلام اين‏كه «سرنوشت‏بشر» هدفى است كه روشنگرى هميشه بايد مدنظر داشته باشد، به بررسى احتمال تنش بين «سرنوشت انسان از اين حيث كه انسان است‏» و «سرنوشت انسان از اين حيث كه شهروند است‏» پرداخت. در حالى كه «روشنگرى انسان‏» هيچ مخاطبى غير از «انسان از اين حيث كه انسان است‏» ندارد و در نتيجه به تمايزات اجتماعى يا برقرارى نظم اجتماعى توجهى ندارد، مندلسون تاكيد مى‏كند كه «روشنگرى شهروند» بايد خود را با منزلت و مرتبت اجتماعى مخاطب خود تطبيق دهد. او متذكر شد كه «برخى حقايق مفيد براى انسان از اين حيث كه انسان است، مى‏توانند در برخى مواقع براى انسان از اين حيث كه شهروند است مضر باشند.» تا جايى كه «تقابل‏» بين روشنگرى انسان و روشنگرى شهروند به مسائلى محدود باشد كه مستقيما به سرنوشت «جوهرى‏» انسان از اين حيث كه انسان است‏يا انسان از اين حيث كه شهروند است مربوط نشود و در نتيجه ويژگيهاى متمايزكننده انسان از حيوانات و يا وظايف مدنى ضرورى او براى حفظ نظم عمومى را زير سؤال قرار ندهد مندلسون دليلى براى نگرانى نمى‏بيند و اعلام مى‏كند كه در اين صورت مى‏توان به سهولت، مقرراتى براى حل تعارضات بالقوه وضع كرد. اما وقتى كه تضادى بين سرنوشت «جوهرى‏» انسان از اين حيث كه شهروند است و سرنوشت «جوهرى‏» يا «تصادفى‏» انسان از اين حيث كه انسان است‏بروز مى‏كند، گزينشهاى طرفدار روشنگرى دشوارتر مى‏شود. شديدترين تضادها در شرايط «ناگوارى‏» بروز مى‏كند كه در آن سرنوشت «جوهرى‏» انسان از اين حيث كه انسان است‏با سرنوشت «جوهرى‏» انسان از اين حيث كه شهروند است در مقابل يكديگر قرار مى‏گيرند. در چنين مواردى، روشنگرى مورد نياز انسان از اين حيث كه انسان است نمى‏تواند بدون تهديد اصل نظام جامعه، «در ميان تمام طبقات كشور» گسترده شود. «اينجا ديگر فلسفه انگشت‏به دهان مى‏شود! و ممكن است ضرورت قوانينى را تجويز كند و يا غل و زنجيرهايى بسازد و به دست و پاى انسان ببندد تا او را وادار به تسليم ساخته، زير يوغ خود نگهدارد!» وقتى كه سرنوشت «جوهرى‏» انسان از اين حيث كه شهروند است در مقابل سرنوشت «تصادفى‏» انسان از اين حيث كه انسان است قرار مى‏گيرد، عواقب آن كمتر ناخوشايند است. در اينجا مساله اين نيست كه حكومت، انسانيت جوهرى انسان را نقض مى‏كند، بلكه وضعيتى وجود دارد كه در آن «برخى حقايق مفيد و دوست‏داشتنى نزد انسان نمى‏توانند بدون كنار گذاشتن اصول اعتقادى رايج دين و اخلاق منتشر شوند». مندلسون، بالاخره با آن دسته از همكاران خود در انجمن چهارشنبه، كه تعيين حدودى را براى روشنگرى ضرورى مى‏دانستند، موافقت كرد; هرچند در راى اوليه خود در مورد سخنرانى موزن در اين مورد، ابراز شك كرده بود. و به اين نتيجه رسيد كه در چنين مواردى «روشنگر دوستدار فضيلت... به جاى بيرون راندن تعصب و حقيقت درهم تنيده با آن، آن را تحمل خواهد كرد».

بسيارى از اين قبيل ملاحظات بر دفاعيه كانت از روشنگرى سايه افكنده است. كانت پس ازآن كه در آغاز مقاله‏اش تعريفى دلنشين از روشنگرى به‏عنوان خروج انسان از صغارت خودساخته ارائه مى‏دهد، بين استفاده‏هاى «عمومى‏» و «خصوصى‏» از عقل تمايز مى‏نهد. اين تمايز، براى تعداد بى‏شمارى از مفسران بعدى كه اولين آنها خود مندلسون بود در بهترين صورت، حيرت‏انگيز شده است. استفاده «عمومى‏» از عقل استفاده‏اى است «كه هركس مى‏تواند در مقام فردى اهل علم، خطاب به تمام جماعت اهل مطالعه از آن به عمل آورد». استفاده «خصوصى‏» از عقل، استفاده‏اى است كه «فرد مى‏تواند در شغل يا مقام مدنى خاصى كه به وى واگذارده شده است، از آن به عمل آورد». در استفاده خصوصى از عقل، فرد به‏طور «انفعالى‏» به عنوان «بخشى از يك ماشين‏»، طبق «قراردادى مصنوعى‏» موظف به پيگيرى برخى «اهداف عمومى‏» است. در اين چارچوب «بحث كردن مجاز نيست‏». فرد هنگام استفاده عمومى از عقل به عنوان «عضوى از جامعه مشترك‏المنافع كامل، يا حتى جامعه جهانشهرى عمل مى‏كند». در اينجا هر فرد «مى‏تواند عملا تا حدى در مقام شخصى خود بدون وارد كردن لطمه به امورى كه در آن به كار گمارده شده است، به بحث‏بپردازد.» محدوديتهاى استفاده خصوصى از عقل به هيچ‏وجه با هدف روشنگرى تناقض ندارد، اما استفاده عمومى از عقل مى‏بايد آزاد باشد. زيرا «فقط اين است كه مى‏تواند روشنگرى را در ميان انسانها متحقق سازد.»

با دريافتن اين نكته كه حوزه خصوصى براى كانت «هرگز مفهومى صرفا فردى يا شخصى نيست‏»، آنگاه تمايزى كه او بين استفاده‏هاى عمومى و خصوصى از عقل مى‏گذارد كمتر حيرت‏آور مى‏شود. استفاده‏هاى خصوصى از عقل در حوزه توافقات قراردادى صورت مى‏گيرد كه افراد در آن استعدادهاى خود را جهت پيشبرد اهداف مشترك در اختيار ديگران قرار مى‏دهند. در نتيجه، اگر بخواهيم مثالهاى كانت را به كار گيريم، افسر ارتش موافقت كرده است كه فرمان مافوق خود را اجرا كند، شهروندان موافقت كرده‏اند كه ماليات وضع شده توسط حكومت را پرداخت كنند، و روحانى موافقت كرده است كه براى طلبه‏هاى در حال آموزش يا جماعت‏حاضر در كليساى خود مطابق رهنمودهاى دين خود وعظ كند. كانت توجه چندانى به دو مثال اول نشان نداد و در عوض، توجه خود را بر مساله مسئوليتهاى روحانيون متمركز ساخت. اين انتخاب اعتباطى نبود و ربطى هم به ملاحظات سانسور نداشت. تبيين علاقه كانت‏به اين مساله ما را يك‏بار ديگر به زولنر و مندلسون و ماهنامه برلين باز مى‏گرداند.

در دهه قبل از تاليف مقاله كانت، مشروعيت‏سوگند الزامى روحانيون داير بر وفادارى نسبت‏به «نمادهاى‏» دين، خود به بحث داغى تبديل شده بود. نيكلاى در سال 1773 رمان طنزى نوشت در مورد يك كشيش لوترى كه به خاطر زيرپا گذاشتن سوگند خود از كار بركنار شده بود و مندلسون در كتاب جديدالطبع خود به نام اورشليم به‏شدت به سنت الزام چنين اقارير ايمانى‏اى حمله كرده بود. زولنر و يوهان داويد ميشائيليس استدلال مندلسون را مورد انتقاد قرار داده بودند. ميشائيليس شرق‏شناسى بود كه با اعطاى حقوق مدنى به يهوديان، به علت آن‏كه سوگندهايشان را نمى‏توان جدى شمرد، مخالفت كرده بود. مندلسون طى مقاله‏اى كه در شماره ژانويه 1784 ماهنامه برلين به چاپ رسيد، حمله شخصى و ضد يهودى ميشائيليس را رد كرد. اما انتقاد زولنر جدى‏تر بود. بحث وى آن بود كه بى‏تفاوتى مندلسون نسبت‏به تمايز بين «دين‏» و «كليسا» اين واقعيت را ناديده مى‏گيرد كه كليسا به عنوان اجتماعى از افراد كه به كار پيشبرد دين اشتغال دارند، مانند ساير اجتماعات، آزاد است كه از اعضاى خود بخواهد وفادارى خود را نسبت‏به اصول كلى آن اعلام كنند. در حالى كه استدلال مندلسون در اين مورد موجه بود كه استفاده از واژه‏هاى «حقوق‏» و «وظايف‏» در بحث روابط بين خداوند و فرد مؤمن كه تمامت‏حوزه دين را تشكيل مى‏دهد، مناسب نيست، اما اين بدان معنى نبود كه كليساها به عنوان نهادهاى اجتماعى نتوانند وظايفى را بر اعضاى خود تحميل كنند.

مساله حدود وظايف الزامى مقامات كليسا، مركز ثقل بحث كانت در مورد رابطه بين استفاده‏هاى عمومى و خصوصى از عقل بود. كانت در همراهى با زولنر به‏طور ضمنى عليه مندلسون استدلال كرد كه روحانيان تا آنجا كه به انجام وظيفه آنان نسبت‏به كليسا به عنوان يك نهاد مربوط مى‏شود، مى‏بايد از آموزشهاى كليسا حتى در مواردى كه نسبت‏به حقانيت آن مرددند، پشتيبانى كنند. آنچه فردى به عنوان مقام كليسا، آموزش مى‏دهد «به عنوان مطالبى طرح مى‏شوند كه وى قدرت آموزش آن را به شكل دلخواه خود ندارد، و او صرفا جهت آموزش آن به شيوه‏اى معين و به نيابت از ديگرى به كار گمارده شده است.»

او خواهد گفت: كليساى ما چنين و چنان مطالبى را مى‏آموزد و اينها هم استدلالهاى مورد استفاده است. پس از آن، او تا آنجا كه ممكن است ارزشهاى عملى اين مطالب را به كسانى كه پاى وعظ او نشسته‏اند نشان مى‏دهد. او ممكن است‏خود به اين مطالب اعتقاد راسخ نداشته باشد، اما با اين حال مى‏تواند آموزش آنها را به عهده گيرد. زيرا وجود حقيقت در آنها كاملا ناممكن نيست.

روحانى كانت‏به بعد عملى دين به جاى بعد اعتقادى آن علاقه‏مند است. صدق آموزه‏هاى كليسا على رغم آن‏كه نكته اصلى نقد عقل محض آن است كه موضوع دين ايمان عملى است نه يقين نظرى «كاملا ناممكن نيست‏». با اين حال، اين جدايى آموزه‏هاى رسمى و اعتقادات شخصى فرد روحانى حدودى دارد; يعنى «چيزى خلاف جوهر دين‏» نبايد در آموزشهاى كليسا وجود داشته باشد. زيرا در آن صورت روحانى «قادر به انجام وظايف رسمى خود با وجدان راحت نخواهد بود و مجبور به استعفا مى‏شود».

كانت در بخش عمده‏اى از اين بحث، صرفا به سياست وقت پروس متوسل شده بود. بارون فن سرليتس رئيس «اداره معنويات‏» در دعاوى مطرح در آن اداره در سالهاى 1776 و 1783 حكم كرده بود كه على رغم آن‏كه روحانيون آزاد هستند نظرات خود را در مقالات الهياتى و فلسفى خطاب به اهل مطالعه بنويسند، اما بايد دقت كنند كه اين نظرات عالمانه را با مسئوليتهاى خود به عنوان نمايندگان كليسا در حوزه‏هاى مربوط خلط نكنند. كانت مطمئنا از اين موارد مطلع بود. مورد سال 1776 به يوهان آگوست اشتارك روحانى كوينگزبرگ ارتباط داشت و مورد سال 1783 به كتاب يوهان هاينريش شولتز مربوط مى‏شد كه كانت آن را بلافاصله پس از انتشار در نشريه رزو نيرندن بوش فرتساتينيس كوينگزبرگ معرفى و نقد كرده بود. كانت احتمالا تصميماتى از اين قبيل را در ذهن داشت وقتى كه «عصر روشنگرى‏» را با «قرن فردريك‏» معادل قرار داد. كانت مى‏نويسد تحت‏حكومت «روشنگرانديش «فردريك‏» روحانيون محترم مى‏توانند در مقام علمى خود آزادانه و علنا آراء و نظرات خود را، حتى اگر در بعضى نكات با آموزه سنتى تفاوت داشته باشد، در معرض قضاوت عموم قرار دهند، بى‏آن‏كه خدشه‏اى به وظايف رسمى‏شان وارد آيد.» كانت‏به لطف مصالحه‏اى كه خلاصه آن، به صورت جمله كوتاهى منتسب به فردريك اين است كه «هر اندازه و در مورد هرچه كه مى‏خواهيد بحث كنيد، اما فرمانبردار باشيد!» توانست از آن عواقب روشنگرى كه مايه دردسر اعضاى انجمن چهارشنبه شده بود، اجتناب كند.

در حالى‏كه مندلسون فكر مى‏كرد كه تضاد بين «روشنگرى انسان‏» و «روشنگرى شهروند» مى‏تواند فلسفه را به سكوت وادارد، كانت دليلى براى نگرانى نمى‏ديد. «روشنگرى انسان‏» با مخاطب قرار دادن خوانندگان از سوى علما پيش مى‏رفت و آنچه را كه مندلسون «روشنگرى شهروند» مى‏دانست مساله‏اى مربوط به استفاده «خصوصى‏» از عقل بود. هيچ ضرورتى براى وحشت از عواقب روشنگرى وجود نداشت. استفاده عمومى آزادانه از عقل «بى‏خطرترين شكل‏» آزادى بود. زيرا تاملات عالمانه‏اى كه در حوزه عمومى انجام مى‏شد هيچ‏گونه تهديدى را متوجه كاركرد حوزه خصوصى نمى‏كرد. حوزه خصوصى نيز به علت «روند عجيب و غريب و غيرمنتظره امور انسانى‏» دست‏نخورده باقى مى‏ماند. «[اين الگو اين بود كه:] به نظر مى‏رسد كه آزاديهاى فراوان مدنى براى آزادى فكر مردم مفيد باشد، اما در عين حال، موانع غيرقابل عبورى نيز براى آن ايجاد مى‏كند. برعكس، آزادى مدنى كمتر، آن قدر جا براى آزادى فكرى باقى مى‏گذارد تا به حد نهايت رشد خود برسد.» «فردريك مطمئنا با در اختيار داشتن «ارتشى كاملا منظم و پرشمار جهت تضمين امنيت عمومى‏» توانايى آن را داشت كه به شهروندان خود اجازه دهد هر قدر كه مى‏خواهند بحث كنند. حكمران يك «جمهورى‏» نمى‏توانست‏خطر اجازه اين حد از آزادى بحث عمومى را بپذيرد در غياب ارتشى بزرگ، استفاده آزادانه عمومى از عقل مى‏تواند عواقب خطرناكى داشته باشد.

بدين ترتيب، مقالات كانت و مندلسون صرفا در نگاه اول از مسائل قدرت و سياست فاصله مى‏گيرند و ما را به ارائه تعريفى «فلسفى‏» از روشنگرى وسوسه مى‏كنند. اين دو مقاله مشاركت در سنت گفتمانى است كه سؤال «روشنگرى چيست؟» در آن، موضوع تاملات نظرى بيهوده نبود، بلكه معضل سياسى مخمصه‏آميزى بود. كانت و مندلسون در سطح انتزاعى‏ترى به اين سؤال پرداختند و با اين عمل چند نقل‏قول مهيج‏براى مفسرانى فراهم كردند كه پس از آن، سؤال «روشنگرى چيست؟» را مورد بحث قرار دادند; بى‏آن‏كه به اهميت‏سياسى موضوع در پروس قرن هجدهم توجه كنند. با اين حال، نه كانت و نه مندلسون، هيچ يك نمى‏توانستند نسبت‏به معضلات آزاردهنده براى آن دسته از «دوستداران روشنگرى‏» كه با ترك محافل خود در درون بوروكراسى پروس هر چهارشنبه يك هفته در ميان گردهم مى‏آمدند و در مورد تعريف روشنگرى، علل عدم رواج آن و تاثيرات رواج بيش از حد آن به بحث و گفتگو مى‏نشستند، بى‏اعتنا باشند.

ضميمه

با توجه به اهميتى كه اين مقاله دارد و ربط و نسبت نزديك، يا مشابهتى كه برخى از مشكلات و معضلات مبتلابه نهضت روشنگرى آلمان قرن هجدهم با مشكلات و مسائل مبتلابه يا مفروض در جنبش اعتقادى‏فرهنگى دوم خرداد دارد، مناسب ديدم برخى نكات يا موضوعات را به اشارتى متذكر شوم.

نكته مهمى كه نويسنده در صدر و سپس در ذيل مقاله خود مورد اعتراض مؤكد قرار مى‏دهد اين است كه مورخان و فيلسوفان و ساير عالمان حوزه غامض علوم انسانى همواره به مقالات معروف كانت و مندلسون درباره روشنگرى استناد مى‏كنند و كلمات قصار جالب و خوش‏آهنگى از آنها اخذ مى‏كنند، اما نوعا توجه ندارند كه بيان فلسفى مندلسون و كانت، در واقع، بيان انتزاعى مباحثات و مناقشاتى است كه معطوف به مسائل اجتماعى، سياسى و فرهنگى آلمان قرن هجدهم است. اين‏گونه نيست كه كانت و مندلسون اين مقالات را در فضايى عارى و خالى از مسائل و معضلات اجتماعى‏سياسى و اعتقادى جامعه خود نوشته‏اند. و اين‏گونه نيست كه آنها در تاملات مجرد فلسفى خود از نفوذ و حضور اين مسائل و مناقشات رها و فارغ بوده‏اند. تفاوت اين مقالات و نحوه نگرش مندرج در آنها با آنچه معاصران آنها، از جمله زولنر و بيستر و گدايك و قاضى سوارز و قاضى كلاين و ويلهلم دم و ولمر و اشپالدينگ و ديتريش و تلر و حتى فردريك كبير پادشاه وقت آلمان، مى‏نوشتند و يا مى‏گفتند، در بيان كلى‏تر و عام‏تر آنهاست. بنابراين براى فهم بهتر، دقيق‏تر، و جامع‏تر اين دو مقاله فلسفى لازم است تا خاستگاه و زمينه اجتماعى، سياسى و فرهنگى آلمان قرن هجدهم و مناقشات ميان اهل فكر و انديشه و سياست مورد دقت و توجه قرار گيرد. به بيانى موجز، نويسنده فهم غيرتاريخى انديشه‏هاى فلسفى را بى‏كفايت و ابتر مى‏داند.

اين دقيقه گرانبهاى معرفت‏شناختى را جامعه‏شناسان معرفت، خصوصا در سه دهه هفتاد و هشتاد و نود قرن اخير در غرب مورد نظريه‏پردازيهاى منظم‏تر و فراگيرتر خود قرار داده‏اند و قائل شده‏اند كه نه‏تنها معرفت فلسفى، بلكه حتى معرفت علمى نيز نسبتى با زمينه و زمانه خود دارد. موافق اين مشرب وسيع و مكاتب متعدد آن، اين‏طور نيست كه تاملات نظرى فيلسوفان، جامعه‏شناسان، سياست‏شناسان، اقتصاددانان، از هر مشرب و مكتب و نحله‏اى كه باشند، و طبيعت‏شناسان هيچ ترابط و تعاملى با مسائل، مشكلات، دغدغه‏ها، و ارزشها و بينشهاى خرد و كلان اجتماعى، سياسى، روان‏شناختى و اقتصادى جامعه محيط بر آنها ندارد. بلكه به‏عكس، اين قبيل تاملات و نظريه‏پردازيها همواره به اشكال و انحاى بسيار پيچيده‏اى، از فرهنگ و جامعه وسيع‏ترى كه آنها در آن و با آن زندگى مى‏كنند و در آن نشو و نما مى‏كنند تاثر و تعين پذيرفته است.

رهبران و مبلغان فكرى جنبش اعتقادى‏فرهنگى و اجتماعى‏سياسى دوم خرداد دير يا زود با اين سؤال بسيار اساسى روبه‏رو خواهند شد كه قرائتهاى مختلف و متفاوت از هر امر و موضوعى را تا چه حد بايد مجاز و مستحسن شمرد. اگر سؤال چيستى حد و مرز و ميزان روشنگرى در نهضت روشنگرى اروپا (خصوصا آلمان) و ضرورت تعيين حدود آن را، به زبان گفتمان اجتماعى‏سياسى مدرنيستى ايران پس از دوم خرداد ترجمه كنيم، چنين مى‏شود: ميزان معقوليت (همان عقلانيت) چيست؟ و حد و مرز استحسان تلقيهاى مختلف و متكثر از دين كدام است؟ آيا هرچه با آراء گذشتگان و واريث‏سنتى و گذشته متفاوت است واجد معقوليت است؟ و آيا هر برداشتى از دين كه متفاوت و متغاير با تلقيها و فهمهاى سنتى است مقبول و مستحسن است؟ روشن است كه پاسخ مثبت‏بدين سؤال به معنى اختيار كردن ميزان و معيارى است كه در همان سؤال نهفته است. و اگر اين معيار تغاير و تفاوت صرف با تلقيهاى سنتى مقبول نيست و از ارزيابى و غربال انديشه‏ها و فهمها كفايت نمى‏كند، معيار يا معيارهاى مقبول يا صحيح معقوليت چيست و چگونه اختلاف و تكثر در برداشتها را بايد تحديد و تعديل و تنقيح كرد؟ تصور نكنيم كه پاسخ موزن به معضلات لاييك‏انديشى بديهى است و پاسخ زولنر و طرفداران او، كه در اين مقاله طرح شده است، پاسخى شگفت‏انگيز و غريب و ناصواب است.

بدون اين‏كه خواسته باشم موضع خاصى را در اينجا مورد استدلال و استشهاد قرار داده، يكى را بر ديگرى ترجيح دهم، تنها مايلم اين نكته حياتى را براى عامه مدرنيته خواهان هموطنم متذكر شوم كه هر دو گروه متخالف درون نهضت روشنگرى آلمان بر سر صورت مساله، توافق داشتند و آن مساله اين بود كه براى نفى مواريث گذشته، دگرانديشى، و تكثر تلقيهاى متفاوت و متغاير چه موازين و حدودى بايد قائل شد. اين سؤال در دو بعد و ساحت نظرى (معرفت‏شناختى) و عملى (در حيطه مديريت و سياست جامعه) مطرح است. در بعد و قلمرو نظرى، اين سؤال معرفت‏شناختى مطرح است كه موازين و ملاكهاى نقد و ارزيابى و گزينش نظريه‏ها و برداشتها يا قرائتهاى متكثر از دين يا از هر امر و اقليم ديگرى، چيست؟ در اينجا فقط مى‏توانم، به ايجاز و اختصار تمام، بگويم كه اگر اين سؤال مورد تدقيق و تحقيق كافى قرار گيرد نهايتا تبديل به سؤال معقوليت‏يا مقبوليت نظريه‏ها و برداشتها مى‏شود. و باز به علت اندك بودن مجال، تنها بدين مقدار بسنده مى‏كنم كه بگويم اهميت و محوريت مفتاحى و بنيادى اين سؤال به علت عدم تفطن و درايت كافى در قرن هجدهم، تنها در نيمه دوم قرن بيستم مورد شناسايى و بحث و فحص جدى جامعه فيلسوفان و انديشمندان غربى قرار گرفت. و مبالغه نخواهد بود اگر، با عنايت‏به مقالات تحقيقى مجلات تخصصى و كتابهاى نظريه‏پردازانه فلسفى، بگوييم كه امروزه كثيرى از فيلسوفان و متفكران غربى، مستقيما و يا به‏طور ضمنى، با معضله عظيم چيستى معقوليت درگير هستند.

همان طور كه در اين مقاله ملاحظه كرديم، هنگامى كه كانت دو مقوله «استفاده خصوصى از عقل‏» و «استفاده عمومى از عقل‏» را وضع مى‏كند و سپس قلمرو هريك را تعيين مى‏كند، به‏گونه‏اى كه با يكديگر تعارض و تنافى نداشته باشند، و نهايتا به جمله كوتاه منتسب به فردريك، پادشاه وقت، مى‏رسد كه «هر اندازه و در مورد هرچه كه مى‏خواهيد بحث كنيد اما فرمانبردار باشيد»، خواسته يا ناخواسته، مشغول استحسان و استصواب شده است و با اين امر، دانسته يا نادانسته(!) نظريه يا نظريه‏هايى را در باب معقوليت، مفروض گرفته است. نظريه‏اى كه به نوبه خود بر دوش ارزشها و بينشهايى درباره انسان و خير و صلاح و سعادت وى استوار شده است.

در بعد و قلمرو عملى (در حيطه مديريت و سياست جامعه) اين سؤال با شدت و حدت تمام مطرح بود كه به چه ميزان بايد اقشار و طبقات جامعه آلمان را روشنگرى كرد؟ اين‏كه موزن سؤال مى‏كرد كه «چرا پس از گذشت چهل سال از حمايت رسمى از تساهل دينى، رويكردهاى روشنگرانه (همان روشنفكرانه) به الهيات و آزادى بيان، هنوز اين همه پيش‏داورى، خرافه و تعصب وجود دارد»، دقيقا طرح همان سؤال است در هيئت معضلات عملى‏اى كه نهضت روشنگرى آلمان با آن مواجه بود. و اين‏كه اصحاب نهضت روشنگرى آلمان مى‏ديدند كه «على‏رغم چهل سال تلاش براى اصلاح مؤسسات حقوقى، دينى و آموزشى كشور، مردم هنوز پذيراى آرمانهاى روشنگرى نبودند» و «خرافه و تعصب هنوز حتى در شهر به اصطلاح روشن‏شده برلين نيز حكومت مى‏كرد»، چهره ديگرى از همان مساله است. موزن و طرفدارانش قائل بودند كه براى رفع مشكلاتى كه نهضت روشنگرى با آن مواجه است‏بايد هرچه بيشتر و بيشتر روشنگرى كرد; گويى كه نوعى انتخاب طبيعى داروينى را (پيش از طرح آن توسط داروين) به‏طور ناخودآگاه از پيش‏فرض كرده بودند. يعنى گويى معتقد بودند كه اين مشكلات و نيز مشكل بروز نابسامانيهاى روان‏شناختى، اخلاقى و اجتماعى‏سياسى حاصل از رها كردن سنتها و توليد كثيرى از تلقيهاى متفاوت و متعارض، بدون داشتن لنگرگاه يا نقطه ارشميدسى يا عروة‏الوثقايى كه به مدد آن بتوان به ارزيابى آنها پرداخت، با شتاب بخشيدن به فرآيند روشنگرى، خود به خود منحل مى‏شوند و آن تلقيهاى متكثر به‏زودى و به‏طور طبيعى به تقارب و نوعى وحدت‏انديشه و رويه مى‏انجامد. از آن‏طرف، زولنر، روحانى و عالم الهيات و مصلح نظام آموزشى، و حاميانش قائل بودند كه آموزشهاى غيرمتعارف و غيرسنتى روشنگرى در صورت عدم تحديد و تقييد مى‏تواند به مناسبات اخلاقى و اعتقادى سنتى كه نظم و ثبات جامعه متكى به آنها است، صدمه‏زده و ايجاد بى‏نظمى و بحران اجتماعى‏سياسى كند.

اين‏كه قاضى كلاين، عضو ديگر انجمن چهارشنبه، قائل مى‏شود كه لازم است تاثير عملى روشنگرى بر گروهها و اقشار مختلف جامعه به‏طور جداگانه بررسى شود; و به‏علاوه، اين‏كه ممكن مى‏داند انديشه باطل و يا خرافه خاصى، گروه خاصى از انسانها را به فهم عالى‏ترى از مطالبى كه ارزش توجه بيشتر دارند، برساند; و يا زمانى كه قاضى سوارز، همكار وى، قائل مى‏شود كه اخلاق عامه بر اعتقاداتى «نامطمئن، مشكوك يا حتى كاملا اشتباه‏» استوار است و روشنگرى وقتى همين «انگيزه‏هاى رفتار خوب اخلاقى را از مردم مى‏گيرد و چيزى جايگزين آن نمى‏كند» خطرناك است; و يا زمانى كه قاضى كلاين نقشى براى سانسور آثار قائل مى‏شود و چگونگى و ميزان سانسور را موكول به مخاطبان اثر و نوع اثر مى‏كند; همه و همه، به نوعى و به تلويح، به آن سؤال مفتاحى و بنيادى پاسخ گفته‏اند و بدان روى، ارزشها و بينشهايى را درباره خير و شر، و سعادت و شقاوت انسان مفروض گرفته‏اند. در مقابل اين بخش از نهضت روشنگرى آلمان، ديگرانى چون مندلسون، كريستين ويلهلم دم، فن ايروينگ، و نيكلاى روزنامه‏نگار بودند كه اين‏گونه محدوديتها را درست نمى‏دانستند و با آن مخالفت مى‏كردند. اختلاف ايشان معلول پاسخ متفاوتى بود كه به همان سؤال داده بودند و معلول ارزشها و بينشهاى متفاوتى كه مفروض گرفته بودند.

توجه به مباحثات و مناقشات ميان فيلسوفان، انديشمندان و سياستمداران نهضت روشنگرى قرن هجدهم آلمان، و اروپا به طور كلى، حاوى اين عبرت‏آموزى براى انديشمندان و سياستمداران جنبش اعتقادى‏فرهنگى و اجتماعى‏سياسى مدرنيستى ايران معاصر خواهد بود كه از پاره‏اى از ساده‏انديشها و مصادرات و مفروضات ناكاويده و تحليل‏ناشده اجتناب كنند و نهايتا از خطاها و اشتباهات آن نهضت عظيم حذر كنند. دست‏كم آن بخش از جنبش مدرنيستى معاصر كه به هر دليل و علتى تعلقات دينى دارند و مفهوم و معناى «سعادت‏» و «شقاوت‏»، و «فلاح‏» و «ضلال‏» انسان را فقيرانه و عبيدانه از كلام‏الله حكيم اخذ و استنباط مى‏كنند و دل در گرو «خانه گلين فاطمه‏» دارند بايد در آنچه لسينگ، فيلسوف آلمانى، در سال 1769 خطاب به نيكلاى، حامى صريح‏اللهجه آزادى بيان، نوشت‏با ديده عبرت بنگرند تا همه اين تلاشها در واقع و صرفا به آزادى «اظهار بيشترين نظرات احمقانه عليه دين‏» منجر نشود.

/ 1