نوشتار پيش رو، ابتدا توسط مترجم محترم در اختيار جناب آقاى دكتر سعيد زيبا كلام قرار گرفته است و ايشان نيز پس از مطالعه و ارائه برخى نظرات خويش در پايان مقاله، آن را جهت اظهارنظر به جناب آقاى ملكيان ارائه كردهاند. نظرات دكتر زيباكلام در همين شماره و در پايان مقاله، تحت عنوان «ضميمه» خواهد آمد و پاسخ جناب آقاى ملكيان به اين نظرات، انشاءالله در شماره بعد نقدونظر به محضر خوانندگان ارجمند عرضه خواهد شد. مساله و زمينه آن. در مواجهه با ضرورت ارائه ويژگيهاى عمده نهضت روشنگرى تنها شمار اندكى از اهل علم توانستهاند از استناد به سرآغاز مقاله كانتبه نام «پاسخ به سؤال: روشنگرى چيست؟»، كه در سال 1784 نگاشته شده، پرهيز كنند: روشنگرى خروج انسان از صغارت خودساخته اوست. صغارت، ناتوانى انسان در استفاده از فهم خود بدون هدايت ديگرى است. صغارت اگر به جاى عدم فهم، از فقدان عزم و شجاعت استفاده از فهم خود بدون هدايت ديگرى ناشى شود، در آن صورت خودساخته است. بنابراين شعار روشنگرى اين است: Sapere aude ! «شجاعت استفاده از فهم خود را داشته باش!» مورخانى كه در پى راهى مناسب براى دستيابى به روح عصر روشنگرى هستند، به اين نوشته استناد كردهاند و فلاسفهاى كه به احياى پايبندى به آرمانهاى روشنگرى اميد بستهاند به آن متوسل شدهاند و منتقدان اجتماعى عصر حاضر كه ظاهرا به اندكى مشروعيت تاريخى نيازمندند گاهگاه خود را زير اين عبا پنهان كردهاند. مقاله مذكور كه از نظر سبك نگارش از كارهاى نسبتا پرشور كانت است، قربانى وفقيتخود شده است. اين مقاله بيش از آنكه مورد تحليل قرار گيرد طرف اشاره بوده است; و هيچ بعيد نيست كه در حال پيوستن به آن دسته از متون بداقبالى باشد كه بهكرات مورد اشاره قرار مىگيرند، اما بندرت خوانده مىشوند. اما دستكم يك مورخ منكر اين شده است كه مقاله حتى ارزش خواندن داشته باشد. فرانكو ونتورى معتقد است كه «تفسيرى فلسفى از نهضت روشنگرى آلمان» بر شناخت روشنگرى اروپا «از كانت تا كاسيرر و بعد از آن» غالب بوده است و در نتيجه ابعاد سياسى نهضت روشنگرى از ديد مورخان پنهان مانده است. موضوع تا اينجا روشن است. توسل بى پايان به تعريف كانت ما را نسبتبه غرابت و بداعت اين تعريف، نابينا كرده است. از منظرى قرن هجدهمى، مقاله كانت دستكم به دو دليل، قابل توجه است. اولا، پاسخ كانتبه سؤال «روشنگرى چيست؟» همانند مقاله هم عنوان يكى از همعصرانش، موزز مندلسون، چيزى را كه موضوع خطمشى سياسى بوده است در قالب زبان تاملات فلسفى ريخت. ثانيا، اين پاسخ اصول فلسفى مرتبط با مساله روشنگرى را برحسب فهم نسبتا متفاوتى از رابطه اخلاق، سياست و تاريخ تعريف مىكرد كه با درك غالب در پاسخهاى قبلى، از جمله پاسخ مندلسون، تفاوت داشت. شكايت ونتورى از كانت تا حدى معتبر است. كاملا محتمل است كه بحث كانت در مورد روشنگرى، مفسران بعدى را بهواقع از مسائل قدرت و سياست دور كرده باشد. اما شايد دليل اين امر صرفا اين باشد كه اشخاصى كه به تعريف كانت استناد كردهاند بندرت مباحثاتى را كه مقاله وى معطوف به آنها بوده است مورد بررسى قرار دادهاند. هدف من در اينجا بازگرداندن مقاله كانتبه جايگاه اصلى آن است، و آن اينكه مقاله كانت پاسخى استبه سؤالى كه نويسندگان ديگرى نيز به آن پرداختند و در محفلهاى ديگر نيز مورد بحث قرار گرفت. ابتدا انگيزه اوليه كانت در نگارش مقالهاش، يعنى سؤالى را كه مخاطبان آن خوانندگان ماهنامه برلين بودند، بررسى مىكنم. پس از طرح مطالب مختصرى در خصوص ارتباط ماهنامه برلين با انجمن چهارشنبه، يا انجمن سرى «دوستداران نهضت روشنگرى» مباحثات مفصل داخل انجمن را مورد بررسى قرار مىدهيم كه پس از سخنرانى طبيب برجسته برلينى، ى.كا.و.موزن، در مورد «براى روشنگرى همشهريان چه بايد كرد؟» درگرفت. در خاتمه، اين نكته را مورد بررسى قرار مىدهيم كه كانت و مندلسون در اين دو مقاله علىرغم رويكرد فلسفى ترشان در قبال مساله روشنگرى تا حد زيادى از معضلات سياسى مورد توجه انجمن چهارشنبه آگاهى داشتند. «ماهنامه برلين». مقاله مندلسون در شماره سپتامبر 1784 ماهنامه و مقاله كانت در شماره دسامبر آن منتشر شد. هر دو مقاله ظاهرا به سؤالى كه يوهان فردريش زولنر در شماره دسامبر قبل طرح كرده بود پاسخ مىدادند. زولنر، كشيش و متكلم و مصلح نظام آموزشى بود و با گروه مرتبط با ماهنامه روابط نزديكى داشت. ماهنامه برلين كه طى سالهاى 1783 تا 1796 منتشر مىشد، يكى از ارگانهاى اصلى نهضت روشنگرى بود. يوهان اريش بيستر، كتابدار كتابخانه سلطنتى برلين، و فردريش گدايك، مصلح نظام آموزشى پروس و مدير دبيرستان، سردبيران آن بودند، و كانت (با پانزده مقاله چاپشده در آن) و مندلسون (با هشت مقاله) و شخصيتهاى برجسته نهضت روشنگرى چون كريستين گاروه، يوستوس موزر، فردريش نيكلاى و ويلهلم فن همبولت از جمله افرادى بودند كه بهطور منظم در آن مطلب مىنوشتند. زولنر اين سؤال را كه «روشنگرى چيست؟» تقريبا به عنوان متاخرهاى در جواب خود به مقاله ديگرى در ماهنامه طرح كرده بود. آن مقاله را بيستر نوشته بود، اما بدون نام منتشر شد و در آن ضرورت اين كه روحانيون اداره مراسم عروسى را به عهده داشته باشند، مورد سؤال قرار گرفته بود. بحثبيستر آن بود كه حضور روحانى موجب مىشود كه «شهروند روشن ناشده» احساس كند كه قرارداد ازدواج بىهمتاست; چرا كه با شخص خداوند منعقد مىشود. در حالىكه ساير قراردادها «صرفا با انسانها منعقد مىشوند و در نتيجه داراى اهميت كمترى هستند». به علت وجود اين ميل به كماهميتشمردن قراردادهايى كه حضور روحانيون در آنها لازم نبود، بيستر نتيجه گرفته بود كه مراسم ازدواج صرفا مدنى نهتنها براى «شهروندان روشنشده»، كه «بدون هيچگونه مراسمى هم مىتوانند سركنند»، بلكه براى شهروندان روشنناشده نيز مناسب است. زيرا به اين ترتيب فرامىگيرند كه بايد به تمام قوانين و قراردادها بهطور يكسان احترام گذاشت. اگر بحثبيستر را صرفا به عنوان درخواستى براى خاتمه دادن به مداخلات دين در زندگى عمومى بفهميم، به خطا رفتهايم. تحليل وى از مساله حضور روحانيون در مراسم ازدواج صرفا پيشدرآمد پيشنهادى بلندپروازانهتر و از نظر خواننده قرن بيستمى عجيبتر بود و آن ايجاد مراسمى بود كه بتواند حمايت دينى را براى تمام تعهدات مدنى، از جمله ازدواج، فراهم كند. بيستر با اشتياق مىنويسد: «چقدر عالى مىبود اگر ايمان و وظيفه مدنى بيشتر ادغام مىشدند و اگر همه قوانين از تقدس دستورات دينى برخوردار مىبودند.» چه وقت فرامىرسد روزى كه ديگر دغدغه ديندارى حكومت در انحصار خصوصى عده قليلى كه غالبا حكومت را به بىنظمى مىكشانند نباشد و در عوض، دين دوباره جزء كارهاى حكومت قرار گيرد... در آن صورت دوباره حكومت، شهروند و ميهندوستخواهيم داشت; چه نامهاى خوارشدهاى پاكيزه مىشوند... باشد كه سياست و دين، قانون و اصول دين يكى شود! بيستر درصدد حذف دين از جامعه مدنى نبود، بلكه در عوض، در پى ترويج «دين مدنى»اى بود كه از بىطرفى و بىتفاوتى دينى خاص حكومت فردريك كبير فراتر رفته و شعاير دينى را وارد زندگى عمومى كند. زولنر در جوابيهاى كه موجب نگارش مقالات كانت و مندلسون شد، بحث مىكند كه پيشنهاد بيستر بيش از حد نابخردانه است. زمانى كه اصول اوليه اخلاق تضعيف شده بود، وقتى كه خود دين مورد حمله واقع شده و «دلها و افكار انسانها به نام روشنگرى سرگردان شده بود»، زمان بازى با نهاد ازدواج، اين ستون اصلى نظم عمومى، نبود. خانواده نياز مبرمى به حمايت، خصوصا حمايت فرقههاى دينى سنتى، داشت. زولنر در حين برشمارى خطرات روشنگرى لجامگسيخته، در پانويسى، جمله معترضهاى مىآورد از اين قرار كه: «روشنگرى چيست؟ به اين سؤال كه تقريبا به اندازه سؤال حقيقت چيست، اهميت دارد مىبايد قبل از شروع به روشنگرى پاسخ داد! با وجود اين، من تاكنون پاسخى براى آن نديدهام! «بنابراين كانت فكر مىكرد كه او و مندلسون هردو به سؤال مذكور پاسخ مىدهند. اما در پس پرده سؤال زولنر و پاسخ مندلسون سلسله بحثهايى انجام شده بود كه كانت ظاهرا از آن بىاطلاع بود. انجمن چهارشنبه. ماهنامه برلين حكم ارگان علنى انجمن چهارشنبه را داشت. انجمن مذكور انجمن سرى «دوستداران نهضت روشنگرى» بود كه در سال 1783 تاسيس شد. تعداد اعضاى آن بين دوازده تا بيستوچهار نفر بود كه براى بحث در مورد چشماندازها و نتايج روشنگرى، بهطور منظم گردهم جمع مىشدند. گذشته از بيستر، گدايك، زولنر و مندلسون، شخصيتهايى چون فردريش نيكلاى نويسنده و يوهان ياكوب انگل فيلسوف، كه در حيات فكرى برلين جاى مهمى داشتند، از اعضاى انجمن بودند. تعدادى از مقامات برجسته بوروكراسى پروس نيز در زمره اعضاى انجمن بودند. قاضى كارل گتليب سوارز و قاضى ارنست فرديناندكلاين (هر دو از اعضاى دادگسترى فردريك كبير) همراه با كريستين ويلهلم دم (بايگان سلطنتى و طرفدار مشهور اصلاحات در رفتار با يهوديان) و كارل اگوست فن اشتروزى و يوهان هاينريش ولمر مستشاران ماليه خصوصى از شركتكنندگان فعال جلسات انجمن بودند. يوهان يواخيم اشپالدينگ، يوهان ساموئل ديتريش و ويلهلم ابراهام تلر جملگى، روحانيون عضو انجمن چهارشنبه و مدافعان برجسته رويكرد روشنگرانه الهيات بودند. اينان تاكيد داشتند كه چون اصول اصلى اعتقاد مسيحيت را مىتوان با بحثهاى عقلانى تاييد كرد، بين ايمان و عقل هيچگونه تضادى وجود ندارد. و بالاخره دو طبيب مرتبط با محافل فكرى و سياسى به نامهاى يوهان كارل ويلهلم موزن (طبيب مخصوص فردريك و تاريخنگار علوم) و كريستين گتليبزله (مستشار خصوصى علاقمند به شيمى، فيزيك و فلسفه) نيز در زمره اعضاى انجمن بودند. اين جمع متشكل از كاركنان دولت، روحانيان و اديبان، ماهى دوبار در زمستان و ماهى يكبار در تابستان گردهم مىآمدند. در اين جلسات كه ساعتششونيم عصر شروع مىشد و با صرف شام در اطراف ساعت هشتبه پايان مىرسيد دو نفر از اعضا مطالبى را به صورت سخنرانى يا رئوس محورهاى بحث ارائه مىكردند. ارائه مطالب تخصصى در زمينه الهيات، حقوق، پزشكى، رياضيات يا لغتشناسى كه تعداد قليلى از اعضا داراى اطلاعات تخصصى در آنها بودند براساس شرايط عضويت انجمن ممنوع بود، اما بحث در مورد اين موضوعات و موضوعات ديگر اگر به ملاحظات كلىتر «روشنگرى و سعادت نوع بشر» مربوط مىشد، مجاز بود. پس از سخنرانى، بقيه اعضا به نوبت و به ترتيب نشستن، اجازه صحبت مىيافتند و فقط پس از آن كه تكتك اعضا فرصت اظهارنظر در مورد سخنرانى را مىيافتند، كسى مىتوانست مجددا صحبت كند. يادداشتهايى كه از اين بحثها برداشته مىشد همراه با اصل سخنرانى، متعاقبا بين اعضا توزيع مىشد و از آنها درخواست مىشد كه نظرات تكميلى مكتوب خود را (تحت عنوان آراء) به آنها بيفزايند. اعضا سوگند ياد مىكردند كه نظرات همكاران خود را هر اندازه هم كه مهمل به نظر مىرسيد محترم بشمارند و از افشاى مطالب مورد بحث و حتى افشاى وجود انجمن، نزد افراد غيرعضو خوددارى كنند. بدين ترتيب، انجمن چهارشنبه جايگاهى بود كه به قول مندلسون «بخش روشن شده ملت مىتوانست عقايد خود را با دوستى و اعتماد متقابل در ميان خود مطرح كند...». انجمنچهارشنبه نيز همانند ساير انجمنهاى سرى و «انجمنهاى كتابخوانى» كه در اواخر قرن هجده در سراسر آلمان رواج يافته بود، براى افراد مختلف از حرفههاى متفاوت امكانى را فراهم كرده بود تا مسائل مبتلابه مشترك خود را در محيطى فارغ از فشارها و سلسله مراتب مرسوم در جامعه به بحثبگذارند. تعهد اعضا به رعايت كامل مخفىكارى، از يكسو اجازه مىداد كه موضوعات سياسى حساسى همچون جهت مناسب اصلاحات حقوقى يا مشروعيتسانسور نشر، مورد بحث قرار گيرد و از سوى ديگر اين امكان را براى اعضا فراهم مىكرد كه آراء جديد خود را قبل از تسليم به نكتهسنجيهاى دقيق ديگران، در محفلى دوستانه مورد آزمايش قرار دهند. در واقع، دقيقا به علت انجام بحثها در شرايطى كه به قول ى.ك.و. موزن «مهر محرمانه» بر خود داشت، بود كه نويسندگان، روحانيان و كاركنان دولتى گردآمده در انجمن چهارشنبه مىتوانستند به انجام آنچه موزن آن را مهمترين كارشان مىدانست، يعنى «وظيفه ميهندوستان خوشفكر» بپردازند. در 17 دسامبر 1783 ماهى كه درخواست زولنر براى تعريف روشنگرى در ماهنامه برلين انتشار يافت موزن مقالهاى در مورد مساله «براى روشنگرى همشهريان چه بايد كرد؟» قرائت كرد. بسيارى از اعضا در مورد نطق او اظهارنظر كردند و بحث تا ماه آوريل بعد ادامه يافت و زولنر و زله نيز در مورد همين مساله نطقهايى در ماه ژانويه ايراد كردند. مندلسون در تاريخ 26 دسامبر 1783 راى كوتاهى در مورد سخنرانى موزن نوشت و در ماه مه بعد پاسخ مفصلترى را (كه اساس مقاله بعدىاش در ماهنامه برلين را تشكيل مىداد) در جواب سخنرانيهاى زولنر و زله تهيه كرد. بنابراين، پانويسى كه در مقاله زولنر توجه كانت را به خود جلب كرد اولين نمود علنى بحثبسيار گستردهترى بود كه، در خفا، در درون انجمن چهارشنبه جريان داشت. چشماندازهاى روشنگرى: نطق موزن. سؤال «روشنگرى چيست؟» كه زولنر آن را به پانويس حواله كرده بود، نقطه عزيمت موزن را تشكيل مىداد. او نطق خود را با يادآورى اين نكته به همكاران خود آغاز كرد كه «قصد ما روشنگرى خودمان و همشهريانمان است» و اضافه كرد كه علىرغم دشوار بودن روشنگرى برلين، مشكلات آن مرتفع شده و با مساعدت بخت «جرقهاى كه در اينجا زده شده است مىتواند به مرور زمان، سراسر آلمان را روشن كند...». اما هشدار داد كه براى دستيابى به اين هدف چند مساله بايد مورد توجه قرار گيرد كه اولين آن، تعيين دقيقتر اين مساله است كه «روشنگرى چيست؟». موزن تعريفى از روشنگرى ارائه نكرد; در عوض، خواستار انجام مطالعهاى در مورد تعصب و خرافه شد، كه درك خاستگاه اين دو به پيشبرد هدف روشنگرى مبنى بر ريشهكن ساختن جدىترين نقايص در خردورزى عامه مردم و ترويجحقايق لازم براى سعادت عموم مىانجامد. اما موزن رفع موانع روشنگرى را سهل و آسان نمىشمرد. در واقع، سرسختى و پايدارى خرافه و تعصب او را بيش از هر چيز ديگر تحت تاثير قرار داده بود. او با ابراز خوشحالى از پيروزى روشنگرى در برلين شروع كرد، اما تقريبا بلافاصله اين موضوع را پيش كشيد كه يكى از حياتىترين وظايف انجمن چهارشنبه تعيين علت عدم استقبال عموم از روشنگرى است. سؤال «روشنگرى چيست؟» جاى خود را به اين سؤال نگرانكنندهتر داد كه «چرا علىرغم برخوردارى از بيش از چهل سال آزادى فكر، گفتار و نشر، روشنگرى در ميان عموم چندان پيشرفتى نداشته است...». «چهل سال» مورد نظر موزن دوره حكومت فردريك كبير پادشاه پروس بود كه به عنوان مظهر سبك سياسى عجيب و غريب «حكومت مطلقه روشنگرانه» شناخته شده است. براى بسيارى از اعضاى انجمن چهارشنبه كه در بوروكراسى فردريك كار مىكردند، روشنگرى صرفا آرمانى انتزاعى براى بحث در عصر چهارشنبهها نبود; مسالهاى بود عملى كه موضوعات سياستگذارى هر روزه در زمينه قانون، دين و آموزش همگانى را شامل مىشد. دادگسترى فردريك در واكنش به اين ملاحظات از مدتها قبل نقش برجستهاى ايفا كرده بود. در نتيجه اصلاحات ساموئل فن كاكسيجى، وزير دادگسترى فردريك در اواخر دهه 1740، اين وزارت به يكى از بخشهاى فعالتر و مترقىتر بوروكراسى پروس بدل شد. كاكسيجى كه مسئوليت متمركز كردن و معقول كردن نظامى به عهده او گذاشته شده بود كه دادگاههاى آن نوعا در خدمت منافع اشرافيت محلى بودند، كار خود را با تجديد سازمان كامل وزارت از طريق وضع ضوابط شديد استخدام، آموزش و ترفيع آغاز كرد. در نتيجه، اين وزارت محل مناسبى براى ترقى سريع اعضاى باهوش و دانشگاهديده طبقه متوسط شد كه چند دهه بعد در گروههايى نظير انجمن چهارشنبه گردهم آمدند. تاثير تخصصى كردن بوروكراسى پروس در انجمن چهارشنبه بسيار گسترده بود. عضويت اشرافى كه عناوين خود را به ارث برده بودند برخلاف اعضاى تازه به اشرافيت رسيده بوروكراسى در انجمن ممنوع بود و در عوض، مقامات وزارت دادگسترى بهطور وسيعى در انجمن حضور داشتند. سوارز و كلاين توسط يوهان هاينريش كازيميرفن كارمر جانشين كاكسيجى به برلين منتقل شدند تا به تجديدنظر در قوانين مدنى پروس بپردازند. نتيجه كار آنان تدوين كليات قانون مدنى مورخ 1794 بود. مطالبى كه آنها در جمع انجمن ارائه مىكردند موجب طرح برخى مطالب وسيعتر مرتبط با كار آنان شد; از جمله ماهيت قانونگذارى، اهداف مناسب حكومت و حدود آزادى بيان و آزادى نشر. اشپالدينگ، ديتريش و تلر كه هرسه عالم الهيات بودند نيز با وزارت دادگسترى، البته بهطورغيرمستقيم، مرتبط بودند. كاكسيجى در دهه 1740 كنترل بهاصطلاح «اداره معنويات» را بهدست گرفت كه شاخهاى رو به موت در بوروكراسى بود و مسئوليت نظارت بر تمام مؤسسات دينى و آموزشعالى را برعهده داشت و كار خود را با تجديد سازمان حوزههاى فرق پروتستان آغاز كرد. اين هيئتهاى ادارى از روحانيون و غيرروحانيون (نوعا و كلا) تشكيل مىشدند و رابط بين بوروكراسى مركزى و كليساهاى ايالتى بودند. كاكسيجى برنامه خود را از حوزه عالى لوترى كه اشپالدينگ، ديتريش وتلر در آن خدمت مىكردند شروع كرد و اختيارات فراوانى به اين حوزهها تفويض كرد. از جمله تصميمگيرى در مورد قرائتيا عدم قرائت اطلاعيهها از منبر، انتصاب خطبا در هر يك از كليساها، و حتى نوع آموزشهاى لازم براى روحانيون در دانشگاهها را به آنان واگذاشت. گدايك، انگل و كارل فن ايروينگ مدير دبيرستان يواخيم ستالر همانند روحانيانى چون اشپالدينگ، ديتريش وتلر به انجام اصطلاحات آموزشى علاقمند بودند. و بالاخره فن اشتروزى و ولمر مستشاران ماليه خصوصى نيز در بخشى از بوروكراسى خدمت مىكردند كه همانند وزارت دادگسترى، تحتحاكميت اعضاى طبقه متوسط قرار داشت. بنابراين، وقتى كه موزن به تامل در مورد چشماندازهاى روشنگرى شهروندان پروسى پرداخت، درواقع به بررسى جنبهاى از سياست پروس مىپرداخت كه از الطاف شاهانه، حمايتبخشهاى مهم بوروكراسى، و زحمات افراد تحصيلكرده طبقه متوسط، از جمله اعضاى انجمنچهارشنبه، برخوردار بود، اما كارنامهاى كه وى ارائه كرد چندان دلگرمكننده نبود. علىرغم چهلسال تلاش براى اصلاح مؤسسات حقوقى، دينى و آموزشى كشور، مردم هنوز پذيراى آرمانهاى روشنگرى نبودند. خرافه و تعصب هنوز حتى در شهر بهاصطلاح روشنشده برلين نيز حكومت مىكرد. رفع موانع روشنگرى. موزن در تعريف روشنگرى از طريق مقابل نهادن آن با تعصب و خرافه، صرفا از سنتى كاملا باسابقه در نهضت روشنگرى برلين پيروى مىكرد. وقتى بيستر و گدايك با اين اميد دستبه انتشار ماهنامه برلين زدند كه همكاران نشريه همه در «عشق به نشر روشنگرى مفيد و طرد باطل مضر» مشترك باشند، كاملا واضح بود كه از نظر آنان بزرگترين فايده روشنگرى توانايى آن در طرد باطل است. حقيقت، درست همان طور كه نور ظلمت را مىتاراند، باطل را بيرون مىراند. اين تشبيه ساده، به كرات، مورد استناد قرار مىگرفت. «باطلهايى» كه بيش از همه در ماهنامه برلين مورد توجه قرار مىگرفتباطلهاى رايج در دين عامه و سنتهاى عمومى بودند. اينها نوعا با انگ «خرافه» و «تعصب» معرفى مىشدند. از نظر بيستر، يكى از مؤثرترين راههاى «دور كردن حداقل تعدادى از طرفداران خرافه از آن» قرار دادن اعتقادات عامه در معرض نور «تبليغات» بود. مثلا در شماره اوت 1783 ماهنامه، بيستر گزارش كوتاهى چاپ كرد از ماجراى فرار عده قابلتوجهى از مردم شهر در واكنش به شايعه انهدام برلين در 11 ژوئيه. قرار دادن چنين رفتارهاى بىمعنايى در معرض ديد عموم مىتوانست احتمال باور كردن چنين شايعاتى را در آتيه كم كند. چاپ گزارشى توسط پزشك دولتى، يوهان تئودورپيل از فعاليتهاى «دكتر مهتابى برلين» يكى از پيروان «طب افلاكى» كه با معالجه بيماران بهوسيله «مهتاب و دعا» در طول سالهاى 81-1780 كسب و كار پررونقى براى خود فراهم كرده بودمىتوانستبه عموم مردم هشدار دهد كه «پيروان متعصب طب كمتر از دين نيستند». تا پايان سال 1784 چاپ حكايتهاى كوتاهى از تعصبورزى دينى، شارلاتانبازى و عوامفريبى در زمره گزارشهاى منظم نشريه بود. پاسخهاى وزينترى نيز به سادهلوحيهاى عامه تهيه مىشد. سرمقاله شماره اول ماهنامه مقالهاى بود از يوهان اگوست ابرهارد منتقد آتى كانت. او كه استاد فلسفه در دانشگاه هال و دوست مندلسون بود، در اين مقاله به بررسى منشا اين اعتقاد پرداخته بود كه هر وقت مردى از اعضاى يك خانواده در آستانه مرگ باشد، غالبا در آن خانه شبحزنى در لباس مواج سفيد ظاهر مىشود. ابرهارد پس از بررسى ريشههاى تاريخى اين افسانه و انجام بررسيهاى دقيق لغتشناختى و تاريخى درباره آن به اين نتيجه رسيد كه اين خرافه نهايتا بر فهم نادرستى از يك استعاره عادى استوار است. در قرون وسطى شاهدختها و شاهبانوها در سوگوارى مرگ همسران خود لباس سفيد به تن مىكردند و يكى از شيوههاى رايجسؤال در مورد مرگ شاه سؤال از حضور «زنى سفيدپوش» در خانواده سلطنتى بود. با گذشت زمان، ظهور «زن سفيدپوش» از پيامد مرسوم مرگ عضوى از خانواده سلطنتى، به نشانه شوم مرگ رئيس مذكر خانواده تبديل شده بود. مقالاتى نظير مقاله ابرهارد شايد بهترين دستاوردهاى ماهنامه بودند. در شمارههاى بعدى، خوانندگان مىتوانستند مطالعات كاملا مستندى را در مورد هر چيزى مطالعه كنند; از استدلالهاى تحريفشده در محاكمه ساحرهها گرفته تا تاثير جشنهاى ساليانه زاتورناليا در روم بر مراسم عيد كريسمس. انگيزه به نمايش گذاشتن اين همه فضل و دانش اميد وافر به اين امر بود كه بصيرتهايى كه از تركيب خيرهكننده تحقيق تاريخى، نقد لغتشناسى و تحليل فلسفى حاصل مىشود نتايجى عملى خواهد بود. ابرهارد با ذكر اين مطلب در آغاز مطالعه خود كه «به نظر من هيچ وسيلهاى براى مقابله با خرافه مطمئنتر از تحقيق در ريشههاى افسانهها و حكايات نيست... »، مقصود آنان را شايد به بهترين نحو بيان كرده باشد. وى توضيح مىدهد كه بسيارى از افراد «روحيه فلسفى يا تيزهوشى منتقدانه يا دانش تاريخى» لازم براى طرد كامل خرافه را ندارند. اما براى رهانيدن افراد از يوغ خرافههاى خاص بايد به دقت ريشهها و نحوه رواج بعدى آنها را به نمايش گذاشت. ابرهارد با برملاساختن معنى حقيقى حكايت زن سفيدپوش، درصدد «بيرون راندن ترسى غيرمسيحى از دل مسيحى مؤمن» بود. گدايك در مؤخرهاى، ابرهارد را به خاطر آن كه صرفا به تقبيح خرافه يا توسل به عقل سليم بسنده نكرده بود، مورد ستايش قرار داد. گدايك متذكر شد كه خرافه اينگونه حملات را به سهولت دفع مىكند. اما ابرهارد راهبرد بسيار مؤثرترى را در پيش گرفت و با رديابى تاريخچه غالبا مبهم حكايت تا زادگاهش سعى كرد تا «خاستگاه پست و مفلوك اين به اصطلاح غول را كه فقط با خوشباورى و سادهلوحى چشم و گوش غول شده بود» نشان دهد. براى پايان دادن به استبداد خرافه، با استهزا كارى از پيش نمىرود; بلكه براى اين كار تفسير لازم است. هدف روشنگرى اين نبود كه حماقت مردم تحتسلطه خرافات دين رايج را تمسخر كند، بلكه هدف آن رهانيدن عامه از واهمههايى بود كه آنها را از خوشبختى مورد نظر همه اجتماعات انسانى محروم مىساخت. اما شدت مبارزهاى كه بيستر، گدايك و ساير همكارانشان عليه خرافه و تعصبورزى به راه انداختند، فىنفسه حاكى از آن بود كه اين غول هنوز به طفلى بىخطر تبديل نشده بود. و بسيارى از اوقات، نويسندگانى كه مقالاتى در مورد طرد خرافه مىنوشتند، از اينكه در برلين هنوز هم مردم به چنين چيزهايى اعتقاد دارند، اظهار تعجب مىكردند. نكته موزن هم البته همين بود كه چرا پس از گذشت چهلسال از حمايت رسمى از تساهل دينى، رويكردهاى روشنگرانه به الهيات و آزادى بيان، هنوز اين همه پيشداورى، خرافه و تعصب وجود دارد كه نيازمند مقابله است. استدلال موزن اين بود كه خرافه به علت پيشرفت ناكافى روشنگرى به وجود خود ادامه مىدهد. براى روشن كردن ديگران لازم بود دوستداران روشنگرى، خود را سبتبه علل خرافه و تعصب روشن كرده باشند. آنها با مسلحشدن به اين دانش مىتوانستند خطاهاى شناخت عمومى را از ريشه بركنند، و البته لابد با استفاده از سلاحهايى كه ماهنامه برلين، تازه وارد بازى كرده بود. موزن در عينحال كه در مورد مناسب بودن راهبرد انتخابشده در ماهنامه برلين ترديدى از خود نشان نمىداد، در انتها اعلام كرد كه در مبارزه عليه خرافه و تعصب، عامل ديگرى وجود دارد كه نقش آن نيازمند بررسى مجدد است، و آن حكومت پروس است. موزن اعلام كرد كه زمان بررسى مجدد رابطه روشنگرى و حكومت فرا رسيده است. وى يادآور شد كه اين بررسى در واقع قبلا آغاز شده بود و خوشبختانه مورد الطاف پادشاه نيز قرار داشت. در سال 1778 آكادمى برلين مسابقهاى برگزار كرد براى نوشتن مقالهاى در مورد سؤال «آيا فريب مردم مفيد است؟» اين سؤال را خود فردريك كه از قبل، مشغول بحثى مكاتبهاى با دالامبر در اين خصوص بود، در آكادمى طرح كرده بود و قبل از جلوس به تختسلطنت نيز پاسخ بىابهامى در ضد ماكياول خود به آن داده بود. وى در اين كتاب، عليه ماكياولى «اين پستترين و رذلترين انسانها» استدلال كرده بود كه «دروغ و فريب هرگز نمىتواند» بر ملتى كه «مىبيند، مىشنود و همهچيز را فاش مىكند» و اعمال شهرياران را به جاى گفتههايشان مورد قضاوت قرار مىدهد، «حاكم شود». دوره حكومت او با چنين نيتى آغاز شد و با تعديل قوانين سانسور و تحمل ديدگاههاى متنوع نسبتبه مسائل دينى همراه بود. اما آن طور كه لسينگ در سال 1769 خطاب به نيكلاى نوشت همه اينها در واقع به آزادى «اظهار بيشترين نظرات احمقانه عليه دين» منجر شد. آزادى بيان به حوزه سياسى تعميم داده نشد و لسينگ با مقايسه موضوعات سياسى قابل بحث در پروس و آنچه در وين، دانمارك و فرانسه در اين زمينه نوشته مىشد به اين نتيجه رسيد كه فردريك بر «در بندترين سرزمين اروپا» حكومت مىكند. با اعلان سؤال آكادمى، ترديدهاى خصوصى در مورد مشروعيت و فايده سانسور، به بحثهاى علنى و آشكار گذاشته شد. ارسال چهل و چهار مقاله براى بررسى، اين مسابقه را به يكى از بزرگترين مسابقههاى قرن بدل كرد. از سىوسه مقالهاى كه واجد شرايط صورى شناختهشده و براى شركت در مسابقه انتخاب شدند، سيزده مقاله به سؤال پاسخ مثبت داده بودند و بيست مقاله ديگر فايدهاى در فريب مردم نمىديدند. فردريك طرح پيشنهادى آكادمى براى مسابقه را كه مسالهاى نسبتا غامض در مابعدالطبيعه لايبنيتس بود به دليل ناديده گرفتن نكته اصلى مورد نظر در برگزارى مسابقه جايزهدار در فلسفه نظرى يعنى اين نكته كه (اين مقالات قرار است «جالب و مفيد باشند») رد كرده بود. در نتيجه، آكادمى متنبه شده بود و از سر احتياط، به هر دو پاسخ «آرى» و «خير» جوايزى اهدا كرد و دو مقاله برنده را در سال 1780 به چاپ رساند. موزن راضى نشد. تصميم اهداى دو جايزه تنها از بىتصميمى آكادمى حكايت مىكرد. وى به همكاران خود در انجمنچهارشنبه تاكيد كرد كه به چالشى كه آكادمى آن را اينگونه ضايع كرده بود پرداخته، تعيين كنند كه «آيا تلاشهاى ما... براى حكومت و دولت مفيد استيا مضر». طرح اين سؤال مساوى بود با فتح باببحث در مورد اين موضوع حساس سياسى كه آيا لازم بود روشنگرى مردم محدود شود يا خير. حدود روشنگرى. در خلال بحثى كه سخنرانى موزن برانگيخت، موضوع ناپخته و ظاهرا بىضرر وضعيت جارى روشنگرى عامه به سرعتبه بحث فايده و مشروعيتسانسور نشر تبديل شد. اعضاى انجمن چهارشنبه به دو دسته تقسيم شدند. يكدسته كه تحت رهبرى موزن قرار گرفتند، چاره كار دشواريهاى روشنگرى را بسيار ساده مىدانستند و آن، روشنگرى بيشتر بود. دسته ديگر، موضع زولنر در پاسخ به بيستر را برگزيده و هشدار مىدادند كه اگر عامه مردم با شور و شوق بيش از حد، آموزشهاى روشنگرى را بپذيرند ممكن است مبانى اخلاقى و اعتقادى سنتىاى كه جامعه بر آن استوار است، متزلزل شود. مندلسون در اولين واكنش خود نسبتبه سخنرانى موزن در تاريخ 26 دسامبر 1783، پاسخى تهيه كرد و در آن نسبتبه وحشت از زيادى ميزان يا سرعت روشنگرى عامه، موضعى شكاكانه اتخاذ كرد. وى درخواست كرد تا افرادى كه از احتمال وقوع چنين وضعيتى احساس ناراحتى مىكنند» از مواردى كه... روشنگرى بهطور عام يا آزادى نامحدود بيان بهطور خاص لطمات واقعى به سعادت عمومى وارد كرده است... نمونههايى تاريخى ارائه كنند». وى به ترسوها يادآورى كرد كه «در ارزيابى مزيتها و مضار حاصل از روشنگرى و انقلابهاى ناشى از آن، بايد بين سالهاى اول بحران و دوران پس از آن تمايز قائل شد. سالهاى اول ممكن است گاهى داراى ظاهرى خطرناك باشند، اما زمينهساز بهبود هستند.» مندلسون اين سؤال را طرح مىكند كه حتى اگر بپذيريم «برخى از تعصبات ملتبا توجه به اوضاع و شرايط نبايد مورد تعرض افراد عاقل و محتاط قرار گيرد» باز آيا اين تحمل تعصبات بايد «از طريق قانون و سانسور» اعمال شود يا آنكه همانند «حدود رفاه، قدرشناسى و صداقت» بايد آن را «به تشخيص فرد واگذاشت». وى راى خود را با اشاره به اين نكته به پايان برد كه اخيرا برادران مون گلفيه اولين پرواز موفقيتآميز با بالون را انجام دادهاند. مندلسون از اعضا مىپرسد با اينكه معلوم نيست «هياهوى عظيم» ناشى از موفقيت آنان به «بهبود جامعه انسانى» منجر شود، باز «آيا كسى به اين علت از ترويج پيشرفتخوددارى مىكند؟» وى در حين پاسخ به سؤال خود نتيجه مىگيرد كه «كشف حقايق جاودانى، فىنفسه و بهخاطر خودشان خوب است. كنترل آنها مسالهاى است مربوط به آيندهنگرى». بسيارى از افراد جامعه استدلالهاى مندلسون را تاييد كردند. دم به عنوان مثال، شك داشت كه بتوان از مطالعه مقالات برگزيده آكادمى چيز زيادى فراگرفت. «تشخيص اينكه نبايد مردم را فريب داد و اينكه حقيقت و روشنگرى هميشه موجب سعادت مردم مىشود و اينكه خدعه در اينجا فايدهاى ندارد، كار چندان دشوارى نيست.» وى درخواست مندلسون براى ارائه نمونههاى واقعى تاريخى از بهاصطلاح ضرر ناشى از زيادى روشنگرى را تكرار مىكند و نتيجه مىگيرد كه «مطمئنا كسى نمىتواند به موردى اشاره كند كه ضرر لحظهاى بحران (يا ناآرامى ملازم با سقوط استبداد و خرافه) به خيرى بزرگتر تبديل نشده باشد». فن ايروينگ نظر مندلسون و دم را تاييد كرد و به افراد وحشتزده از چشماندازهاى روشنگرى پيشنهاد كرد كه به ياد آورند كه عيسى و لوتر نيز با چنين هراسهايى مواجه شدند. و حامى صريحاللهجه آزادى بيان، نيكلاى روزنامهنگار، اظهار داشت كه مط بوعات اينك آنچنان تحتستم واقع شدهاند كه «بايد از لطمات وارد به حقيقت و سعادت در اثر كوچكترين محدوديت» آزادى نشر «بيش از حداكثر گسترش آن ترسيد». اما ديگران در انجمن چهارشنبه بيشتر، از عواقب روشنگرى بىقيدوبند نگران بودند. قاضى كلاين اين موضوع را قبول داشت كه بهطور كلى «هر حقيقتى مفيد و هر باطلى مضر است». اما وى تاكيد مىكرد كه لازم بود تاثير عملى روشنگرى بر گروههاى مختلف درون جامعه بررسى شود. نظر به اينكه هضم و جذب حقايق منفرد و تكافتاده گاهى دشوار است، اين حقايق نامقبول و بىاثر باقى مىمانند. در نتيجه امكان دارد كه «براى گروهى خاص از انسانها، باطل خاصى آنها را به فهم عالىترى از مطالبى كه ارزش توجه بيشتر دارند، برساند». در چنين مواردى يك «باطل مفيد» بيش از حقيقت، موجب تامين خير عمومى مىشود. سوارز با همكار خود موافق بود و متذكر شد كه اخلاق عامه بر اعتقاداتى «نامطمئن، مشكوك يا حتى كاملا اشتباه» استوار است و اعلام كرد كه روشنگرى وقتى «اين انگيزههاى رفتار خوب اخلاقى را از مردم مىگيرد و چيزى جايگزين آن نمىكند» خطرناك است. در چنين مواردى «فرد نه به پيشرفت روشنگرى، بلكه به فساد اخلاق يارى مىرساند». گدايك نكاتى را كه سوارز و كلاين طرح كردند تاييد مىكرد، او تاكيد مىكرد كه روشنگرى مفهومى «نسبى» است كه براساس موازينى چون «مكان، زمان، طبقه و جنسيت» تفاوت مىكند. وى با اطمينان به ساير اعضا مىگفت كه «تساوى كامل روشنگرى به اندازه تساوى كامل مقام و مرتبت اجتماعى، نامطلوب و خوشبختانه به همان اندازه ناممكن است». گدايك روشنگرى يك ملت را متشكل از «جمع كل درجات متمايز روشنگرى در ميان مراتب مختلف مىدانست». و اين هم ضرورتا از طبقه متوسط شروع مىشود و «پرتوهاى روشنگرى فقط بتدريجبه دو منتهىاليه مراتب بالا و پايين مىتابد». به گفته سوارز، از آنجا كه روشنگرى براساس مراتب مختلف جامعه تفاوت مىكند مسئوليت تعيين «ميزان روشنگرى قواى فاهمه، تواناييهاى تفكر و عمل و استعدادهاى بيانى» مناسب هر طبقه، به عهده سانسور است. سانسور كارى به حقانيتيا جامعيت اثر ندارد، بلكه در عوض، به مخاطبان بالقوه اثر و تاثيرات احتمالى آن بر مخاطبان توجه دارد. كلاين چنين توضيح مىدهد: اگر من اثرى اخلاقى براى عوام بنويسم، سانسور نمىتواند كتاب مرا محكوم كند. به خاطر آن كه در آن چيزى در مورد وظيفه اداى سوگند نگفتهام. اما اگر گفته باشم كه سرباز با اداى سوگند خود، به چيزى بيش از آنچه قبلا به عنوان شهروند كومتيا براساس قرارداد اوليه به آن متعهد شده است، موظف نمىشود در آن صورت سانسور بايد چاپ كتاب مرا ممنوع كند; حتى اگر خود با اين نظر موافق باشد. اما اگر من همين موضوع را طى يك رساله فلسفى بيان كنم موضوع بهكلى فرق مىكند. فرض من آن است كه چنين نوشتههايى هرگز به دستسربازان نمىافتد. سوارز اين استدلال را پذيرفت. وى هيچ ضرورتى براى سانسور كتابهاى عالمانه و نشرياتى كه مخاطبان آنها بخش روشنشده ملتبودند، احساس نمىكرد و در اينجا آزادى بى قيد و شرط نشر مناسب بود. اما نوشتههايى كه مخاطبان آنها عموم مردم بودند، موضوعى كاملا متفاوت بود. سوارز ضمن اظهار امتنان از تلاشهاى همكاران خود براى پالايش و معقول كردن اخلاقيات و دين، اظهار اميدوارى كرد كه آنها «درصدد دفع و بيرون راندن جهنم و شيطان به معنى رايج اين كلمات از دل عوام نباشند». به نظر مىرسد كه هيچ چيز بهتر از اندكى خرافه نمىتواند نظام عمومى را حفظ كند. روشنگرى و نظام اجتماعى; مندلسون و كانت. دشواريهايى كه انجمن چهارشنبه و فراتر از آن، نهضت روشنگرى به طور كلى با آن مواجه بود، در خلال سخنرانى موزن و در بحثهاى متعاقب آن آشكار شد. پرسش «روشنگرى چيست؟»، در سال 1783 به منزله ورود به معدن تناقضات بود. انجمن چهارشنبه متعهد به روشنگرى عموم بود، اما اعضاى آن از سر احتياط مجبور بودند حتى وجود انجمن را از ديد مردمى كه درصدد روشن كردن آنان بودند، پنهان نگاه دارند. نتايجبحثهاى آنان قرار بود از طريق ماهنامه برلين به اطلاع عموم برسد. اما همانطور كه خود مندلسون دريافت، لازم بود به هنگام انتشار اين بحثها به مهمترين موضوع مورد بحث انجمنچهارشنبه يعنى اين سؤال كه مردم تا چه اندازه بايد مطلع شوند كوچكترين اشارهاى نشود. هدف انجمنچهارشنبه و ماهنامه برلين روشنگرى عموم مردم بود; اما روشنگرى شهروندان ممكن بود به اضمحلال سنتها و تعصباتى بينجامد كه نظام اجتماعى بر آنها استوار بود. روشن كردن شهروندان براى اعضاى انجمن چهارشنبه يك سياست عام بود و دستيابى به اين هدف شامل مسائل عملىاى نظير چگونگى مبارزه روحانيون با خرافات پيروان خود، چگونگى انجام اصلاحات در مدارس، و چگونگى معقول كردن نظام قضايى بود. تا هنگامى كه روشنگرى به منزله مسالهاى سياسى لحاظ مىشد، بحث از ماهيت روشنگرى بهناچار بايد به اين مساله مىپرداخت كه منظور از روشنانديش كردن جامعهاى كه افراد آن تنها در صورتى از حقوق برخوردار مىشوند كه عضو گروه يا دستهبندى خاصى باشند چيست. سوارز و كلاين در كليات قانون مدنى، تلقى نظرىاى از حكومتبه عنوان قراردادى اجتماعى بين افراد آزاد و برابر را با تدوين قوانينى همراه كرده بودند كه جامعه مدنى را اتحاديهاى از تشكلها و انجمنهاى اجتماعىسياسى داراى حقوق و امتيازات خاص خود تصور مىكرد. تقابل مشابهى بين آرمانهاى كلى و واقعيات ملموس سياسى، بر سراسر بحث انجمن چهارشنبه در مورد ماهيت روشنگرى نيز حاكم بود. شهروندان از اين حق برخوردار بودند كه از ترس، خرافه و تعصب رهايى يابند; اما صرفا تا آنجا كه موقعيت و منزلت اجتماعى آنان اجازه مىدهد. در مقالات كانت و مندلسون اين تنش موجود بين آرمانهاى روشنگرى و واقعيات سياسى كمتر نمايان است. وقتى كانت روشنگرى را «خروج انسان از صغارت خودساخته» تعريف كرد، يا مندلسون آن را چيزى معرفى كرد كه با تشريك مساعى با «فرهنگ» و «آموزش» «سرنوشت انسان» را متحقق مىسازد، مساله روشنگرى ديگر موضوعى در حوزه سياست عملى تلقى نشده است. مندلسون از داخل انجمن چهارشنبه به ميراث فلسفه ولف رجوع كرد و «فهرستى از مشكلات يا خلاصه جامعى از موضوعات خاص بحث روشنگرى معاصر» را تهيه كرد. بيرون از محفل خودى انجمن چهارشنبه، كانت مفهوم روشنگرى را با واژگان نقد عقل محض مجددا صورتبندى كرد. هردو مقاله خود را از ملاحظات عملىاى كه بحثهاى داخلى انجمن چهارشنبه بر آن متمركز بود، كنار كشيدند. اما حتى در بحثهاى انتزاعىتر كانت و مندلسون نيز نشانههايى از تنش بين آرمان و واقعيتبه چشم مىخورد. در واقع اكنون كه مباحثات داخل انجمن چهارشنبه را مورد بررسى قرار داديم، بهتر قادريم بعد سياسىاى را درك كنيم كه افرادى نظير و نتورى جاى آن را در بحث انتخالى مىديدند. چرا كه در نظر كانت و مندلسون، به همان اندازه كه براى موزن و همفكرانش، سؤال «روشنگرى چيست؟» با اين مساله كه به چه ميزان مىتوان روشنگرى را ترويج كرد، بدون اينكه آثار سويى بر جامعه داشته باشد، بهطور رصينى درهم تنيده شده بود. مندلسون ضمن اعلام اينكه «سرنوشتبشر» هدفى است كه روشنگرى هميشه بايد مدنظر داشته باشد، به بررسى احتمال تنش بين «سرنوشت انسان از اين حيث كه انسان است» و «سرنوشت انسان از اين حيث كه شهروند است» پرداخت. در حالى كه «روشنگرى انسان» هيچ مخاطبى غير از «انسان از اين حيث كه انسان است» ندارد و در نتيجه به تمايزات اجتماعى يا برقرارى نظم اجتماعى توجهى ندارد، مندلسون تاكيد مىكند كه «روشنگرى شهروند» بايد خود را با منزلت و مرتبت اجتماعى مخاطب خود تطبيق دهد. او متذكر شد كه «برخى حقايق مفيد براى انسان از اين حيث كه انسان است، مىتوانند در برخى مواقع براى انسان از اين حيث كه شهروند است مضر باشند.» تا جايى كه «تقابل» بين روشنگرى انسان و روشنگرى شهروند به مسائلى محدود باشد كه مستقيما به سرنوشت «جوهرى» انسان از اين حيث كه انسان استيا انسان از اين حيث كه شهروند است مربوط نشود و در نتيجه ويژگيهاى متمايزكننده انسان از حيوانات و يا وظايف مدنى ضرورى او براى حفظ نظم عمومى را زير سؤال قرار ندهد مندلسون دليلى براى نگرانى نمىبيند و اعلام مىكند كه در اين صورت مىتوان به سهولت، مقرراتى براى حل تعارضات بالقوه وضع كرد. اما وقتى كه تضادى بين سرنوشت «جوهرى» انسان از اين حيث كه شهروند است و سرنوشت «جوهرى» يا «تصادفى» انسان از اين حيث كه انسان استبروز مىكند، گزينشهاى طرفدار روشنگرى دشوارتر مىشود. شديدترين تضادها در شرايط «ناگوارى» بروز مىكند كه در آن سرنوشت «جوهرى» انسان از اين حيث كه انسان استبا سرنوشت «جوهرى» انسان از اين حيث كه شهروند است در مقابل يكديگر قرار مىگيرند. در چنين مواردى، روشنگرى مورد نياز انسان از اين حيث كه انسان است نمىتواند بدون تهديد اصل نظام جامعه، «در ميان تمام طبقات كشور» گسترده شود. «اينجا ديگر فلسفه انگشتبه دهان مىشود! و ممكن است ضرورت قوانينى را تجويز كند و يا غل و زنجيرهايى بسازد و به دست و پاى انسان ببندد تا او را وادار به تسليم ساخته، زير يوغ خود نگهدارد!» وقتى كه سرنوشت «جوهرى» انسان از اين حيث كه شهروند است در مقابل سرنوشت «تصادفى» انسان از اين حيث كه انسان است قرار مىگيرد، عواقب آن كمتر ناخوشايند است. در اينجا مساله اين نيست كه حكومت، انسانيت جوهرى انسان را نقض مىكند، بلكه وضعيتى وجود دارد كه در آن «برخى حقايق مفيد و دوستداشتنى نزد انسان نمىتوانند بدون كنار گذاشتن اصول اعتقادى رايج دين و اخلاق منتشر شوند». مندلسون، بالاخره با آن دسته از همكاران خود در انجمن چهارشنبه، كه تعيين حدودى را براى روشنگرى ضرورى مىدانستند، موافقت كرد; هرچند در راى اوليه خود در مورد سخنرانى موزن در اين مورد، ابراز شك كرده بود. و به اين نتيجه رسيد كه در چنين مواردى «روشنگر دوستدار فضيلت... به جاى بيرون راندن تعصب و حقيقت درهم تنيده با آن، آن را تحمل خواهد كرد». بسيارى از اين قبيل ملاحظات بر دفاعيه كانت از روشنگرى سايه افكنده است. كانت پس ازآن كه در آغاز مقالهاش تعريفى دلنشين از روشنگرى بهعنوان خروج انسان از صغارت خودساخته ارائه مىدهد، بين استفادههاى «عمومى» و «خصوصى» از عقل تمايز مىنهد. اين تمايز، براى تعداد بىشمارى از مفسران بعدى كه اولين آنها خود مندلسون بود در بهترين صورت، حيرتانگيز شده است. استفاده «عمومى» از عقل استفادهاى است «كه هركس مىتواند در مقام فردى اهل علم، خطاب به تمام جماعت اهل مطالعه از آن به عمل آورد». استفاده «خصوصى» از عقل، استفادهاى است كه «فرد مىتواند در شغل يا مقام مدنى خاصى كه به وى واگذارده شده است، از آن به عمل آورد». در استفاده خصوصى از عقل، فرد بهطور «انفعالى» به عنوان «بخشى از يك ماشين»، طبق «قراردادى مصنوعى» موظف به پيگيرى برخى «اهداف عمومى» است. در اين چارچوب «بحث كردن مجاز نيست». فرد هنگام استفاده عمومى از عقل به عنوان «عضوى از جامعه مشتركالمنافع كامل، يا حتى جامعه جهانشهرى عمل مىكند». در اينجا هر فرد «مىتواند عملا تا حدى در مقام شخصى خود بدون وارد كردن لطمه به امورى كه در آن به كار گمارده شده است، به بحثبپردازد.» محدوديتهاى استفاده خصوصى از عقل به هيچوجه با هدف روشنگرى تناقض ندارد، اما استفاده عمومى از عقل مىبايد آزاد باشد. زيرا «فقط اين است كه مىتواند روشنگرى را در ميان انسانها متحقق سازد.» با دريافتن اين نكته كه حوزه خصوصى براى كانت «هرگز مفهومى صرفا فردى يا شخصى نيست»، آنگاه تمايزى كه او بين استفادههاى عمومى و خصوصى از عقل مىگذارد كمتر حيرتآور مىشود. استفادههاى خصوصى از عقل در حوزه توافقات قراردادى صورت مىگيرد كه افراد در آن استعدادهاى خود را جهت پيشبرد اهداف مشترك در اختيار ديگران قرار مىدهند. در نتيجه، اگر بخواهيم مثالهاى كانت را به كار گيريم، افسر ارتش موافقت كرده است كه فرمان مافوق خود را اجرا كند، شهروندان موافقت كردهاند كه ماليات وضع شده توسط حكومت را پرداخت كنند، و روحانى موافقت كرده است كه براى طلبههاى در حال آموزش يا جماعتحاضر در كليساى خود مطابق رهنمودهاى دين خود وعظ كند. كانت توجه چندانى به دو مثال اول نشان نداد و در عوض، توجه خود را بر مساله مسئوليتهاى روحانيون متمركز ساخت. اين انتخاب اعتباطى نبود و ربطى هم به ملاحظات سانسور نداشت. تبيين علاقه كانتبه اين مساله ما را يكبار ديگر به زولنر و مندلسون و ماهنامه برلين باز مىگرداند. در دهه قبل از تاليف مقاله كانت، مشروعيتسوگند الزامى روحانيون داير بر وفادارى نسبتبه «نمادهاى» دين، خود به بحث داغى تبديل شده بود. نيكلاى در سال 1773 رمان طنزى نوشت در مورد يك كشيش لوترى كه به خاطر زيرپا گذاشتن سوگند خود از كار بركنار شده بود و مندلسون در كتاب جديدالطبع خود به نام اورشليم بهشدت به سنت الزام چنين اقارير ايمانىاى حمله كرده بود. زولنر و يوهان داويد ميشائيليس استدلال مندلسون را مورد انتقاد قرار داده بودند. ميشائيليس شرقشناسى بود كه با اعطاى حقوق مدنى به يهوديان، به علت آنكه سوگندهايشان را نمىتوان جدى شمرد، مخالفت كرده بود. مندلسون طى مقالهاى كه در شماره ژانويه 1784 ماهنامه برلين به چاپ رسيد، حمله شخصى و ضد يهودى ميشائيليس را رد كرد. اما انتقاد زولنر جدىتر بود. بحث وى آن بود كه بىتفاوتى مندلسون نسبتبه تمايز بين «دين» و «كليسا» اين واقعيت را ناديده مىگيرد كه كليسا به عنوان اجتماعى از افراد كه به كار پيشبرد دين اشتغال دارند، مانند ساير اجتماعات، آزاد است كه از اعضاى خود بخواهد وفادارى خود را نسبتبه اصول كلى آن اعلام كنند. در حالى كه استدلال مندلسون در اين مورد موجه بود كه استفاده از واژههاى «حقوق» و «وظايف» در بحث روابط بين خداوند و فرد مؤمن كه تمامتحوزه دين را تشكيل مىدهد، مناسب نيست، اما اين بدان معنى نبود كه كليساها به عنوان نهادهاى اجتماعى نتوانند وظايفى را بر اعضاى خود تحميل كنند. مساله حدود وظايف الزامى مقامات كليسا، مركز ثقل بحث كانت در مورد رابطه بين استفادههاى عمومى و خصوصى از عقل بود. كانت در همراهى با زولنر بهطور ضمنى عليه مندلسون استدلال كرد كه روحانيان تا آنجا كه به انجام وظيفه آنان نسبتبه كليسا به عنوان يك نهاد مربوط مىشود، مىبايد از آموزشهاى كليسا حتى در مواردى كه نسبتبه حقانيت آن مرددند، پشتيبانى كنند. آنچه فردى به عنوان مقام كليسا، آموزش مىدهد «به عنوان مطالبى طرح مىشوند كه وى قدرت آموزش آن را به شكل دلخواه خود ندارد، و او صرفا جهت آموزش آن به شيوهاى معين و به نيابت از ديگرى به كار گمارده شده است.» او خواهد گفت: كليساى ما چنين و چنان مطالبى را مىآموزد و اينها هم استدلالهاى مورد استفاده است. پس از آن، او تا آنجا كه ممكن است ارزشهاى عملى اين مطالب را به كسانى كه پاى وعظ او نشستهاند نشان مىدهد. او ممكن استخود به اين مطالب اعتقاد راسخ نداشته باشد، اما با اين حال مىتواند آموزش آنها را به عهده گيرد. زيرا وجود حقيقت در آنها كاملا ناممكن نيست. روحانى كانتبه بعد عملى دين به جاى بعد اعتقادى آن علاقهمند است. صدق آموزههاى كليسا على رغم آنكه نكته اصلى نقد عقل محض آن است كه موضوع دين ايمان عملى است نه يقين نظرى «كاملا ناممكن نيست». با اين حال، اين جدايى آموزههاى رسمى و اعتقادات شخصى فرد روحانى حدودى دارد; يعنى «چيزى خلاف جوهر دين» نبايد در آموزشهاى كليسا وجود داشته باشد. زيرا در آن صورت روحانى «قادر به انجام وظايف رسمى خود با وجدان راحت نخواهد بود و مجبور به استعفا مىشود». كانت در بخش عمدهاى از اين بحث، صرفا به سياست وقت پروس متوسل شده بود. بارون فن سرليتس رئيس «اداره معنويات» در دعاوى مطرح در آن اداره در سالهاى 1776 و 1783 حكم كرده بود كه على رغم آنكه روحانيون آزاد هستند نظرات خود را در مقالات الهياتى و فلسفى خطاب به اهل مطالعه بنويسند، اما بايد دقت كنند كه اين نظرات عالمانه را با مسئوليتهاى خود به عنوان نمايندگان كليسا در حوزههاى مربوط خلط نكنند. كانت مطمئنا از اين موارد مطلع بود. مورد سال 1776 به يوهان آگوست اشتارك روحانى كوينگزبرگ ارتباط داشت و مورد سال 1783 به كتاب يوهان هاينريش شولتز مربوط مىشد كه كانت آن را بلافاصله پس از انتشار در نشريه رزو نيرندن بوش فرتساتينيس كوينگزبرگ معرفى و نقد كرده بود. كانت احتمالا تصميماتى از اين قبيل را در ذهن داشت وقتى كه «عصر روشنگرى» را با «قرن فردريك» معادل قرار داد. كانت مىنويسد تحتحكومت «روشنگرانديش «فردريك» روحانيون محترم مىتوانند در مقام علمى خود آزادانه و علنا آراء و نظرات خود را، حتى اگر در بعضى نكات با آموزه سنتى تفاوت داشته باشد، در معرض قضاوت عموم قرار دهند، بىآنكه خدشهاى به وظايف رسمىشان وارد آيد.» كانتبه لطف مصالحهاى كه خلاصه آن، به صورت جمله كوتاهى منتسب به فردريك اين است كه «هر اندازه و در مورد هرچه كه مىخواهيد بحث كنيد، اما فرمانبردار باشيد!» توانست از آن عواقب روشنگرى كه مايه دردسر اعضاى انجمن چهارشنبه شده بود، اجتناب كند. در حالىكه مندلسون فكر مىكرد كه تضاد بين «روشنگرى انسان» و «روشنگرى شهروند» مىتواند فلسفه را به سكوت وادارد، كانت دليلى براى نگرانى نمىديد. «روشنگرى انسان» با مخاطب قرار دادن خوانندگان از سوى علما پيش مىرفت و آنچه را كه مندلسون «روشنگرى شهروند» مىدانست مسالهاى مربوط به استفاده «خصوصى» از عقل بود. هيچ ضرورتى براى وحشت از عواقب روشنگرى وجود نداشت. استفاده عمومى آزادانه از عقل «بىخطرترين شكل» آزادى بود. زيرا تاملات عالمانهاى كه در حوزه عمومى انجام مىشد هيچگونه تهديدى را متوجه كاركرد حوزه خصوصى نمىكرد. حوزه خصوصى نيز به علت «روند عجيب و غريب و غيرمنتظره امور انسانى» دستنخورده باقى مىماند. «[اين الگو اين بود كه:] به نظر مىرسد كه آزاديهاى فراوان مدنى براى آزادى فكر مردم مفيد باشد، اما در عين حال، موانع غيرقابل عبورى نيز براى آن ايجاد مىكند. برعكس، آزادى مدنى كمتر، آن قدر جا براى آزادى فكرى باقى مىگذارد تا به حد نهايت رشد خود برسد.» «فردريك مطمئنا با در اختيار داشتن «ارتشى كاملا منظم و پرشمار جهت تضمين امنيت عمومى» توانايى آن را داشت كه به شهروندان خود اجازه دهد هر قدر كه مىخواهند بحث كنند. حكمران يك «جمهورى» نمىتوانستخطر اجازه اين حد از آزادى بحث عمومى را بپذيرد در غياب ارتشى بزرگ، استفاده آزادانه عمومى از عقل مىتواند عواقب خطرناكى داشته باشد. بدين ترتيب، مقالات كانت و مندلسون صرفا در نگاه اول از مسائل قدرت و سياست فاصله مىگيرند و ما را به ارائه تعريفى «فلسفى» از روشنگرى وسوسه مىكنند. اين دو مقاله مشاركت در سنت گفتمانى است كه سؤال «روشنگرى چيست؟» در آن، موضوع تاملات نظرى بيهوده نبود، بلكه معضل سياسى مخمصهآميزى بود. كانت و مندلسون در سطح انتزاعىترى به اين سؤال پرداختند و با اين عمل چند نقلقول مهيجبراى مفسرانى فراهم كردند كه پس از آن، سؤال «روشنگرى چيست؟» را مورد بحث قرار دادند; بىآنكه به اهميتسياسى موضوع در پروس قرن هجدهم توجه كنند. با اين حال، نه كانت و نه مندلسون، هيچ يك نمىتوانستند نسبتبه معضلات آزاردهنده براى آن دسته از «دوستداران روشنگرى» كه با ترك محافل خود در درون بوروكراسى پروس هر چهارشنبه يك هفته در ميان گردهم مىآمدند و در مورد تعريف روشنگرى، علل عدم رواج آن و تاثيرات رواج بيش از حد آن به بحث و گفتگو مىنشستند، بىاعتنا باشند.
ضميمه
با توجه به اهميتى كه اين مقاله دارد و ربط و نسبت نزديك، يا مشابهتى كه برخى از مشكلات و معضلات مبتلابه نهضت روشنگرى آلمان قرن هجدهم با مشكلات و مسائل مبتلابه يا مفروض در جنبش اعتقادىفرهنگى دوم خرداد دارد، مناسب ديدم برخى نكات يا موضوعات را به اشارتى متذكر شوم. نكته مهمى كه نويسنده در صدر و سپس در ذيل مقاله خود مورد اعتراض مؤكد قرار مىدهد اين است كه مورخان و فيلسوفان و ساير عالمان حوزه غامض علوم انسانى همواره به مقالات معروف كانت و مندلسون درباره روشنگرى استناد مىكنند و كلمات قصار جالب و خوشآهنگى از آنها اخذ مىكنند، اما نوعا توجه ندارند كه بيان فلسفى مندلسون و كانت، در واقع، بيان انتزاعى مباحثات و مناقشاتى است كه معطوف به مسائل اجتماعى، سياسى و فرهنگى آلمان قرن هجدهم است. اينگونه نيست كه كانت و مندلسون اين مقالات را در فضايى عارى و خالى از مسائل و معضلات اجتماعىسياسى و اعتقادى جامعه خود نوشتهاند. و اينگونه نيست كه آنها در تاملات مجرد فلسفى خود از نفوذ و حضور اين مسائل و مناقشات رها و فارغ بودهاند. تفاوت اين مقالات و نحوه نگرش مندرج در آنها با آنچه معاصران آنها، از جمله زولنر و بيستر و گدايك و قاضى سوارز و قاضى كلاين و ويلهلم دم و ولمر و اشپالدينگ و ديتريش و تلر و حتى فردريك كبير پادشاه وقت آلمان، مىنوشتند و يا مىگفتند، در بيان كلىتر و عامتر آنهاست. بنابراين براى فهم بهتر، دقيقتر، و جامعتر اين دو مقاله فلسفى لازم است تا خاستگاه و زمينه اجتماعى، سياسى و فرهنگى آلمان قرن هجدهم و مناقشات ميان اهل فكر و انديشه و سياست مورد دقت و توجه قرار گيرد. به بيانى موجز، نويسنده فهم غيرتاريخى انديشههاى فلسفى را بىكفايت و ابتر مىداند. اين دقيقه گرانبهاى معرفتشناختى را جامعهشناسان معرفت، خصوصا در سه دهه هفتاد و هشتاد و نود قرن اخير در غرب مورد نظريهپردازيهاى منظمتر و فراگيرتر خود قرار دادهاند و قائل شدهاند كه نهتنها معرفت فلسفى، بلكه حتى معرفت علمى نيز نسبتى با زمينه و زمانه خود دارد. موافق اين مشرب وسيع و مكاتب متعدد آن، اينطور نيست كه تاملات نظرى فيلسوفان، جامعهشناسان، سياستشناسان، اقتصاددانان، از هر مشرب و مكتب و نحلهاى كه باشند، و طبيعتشناسان هيچ ترابط و تعاملى با مسائل، مشكلات، دغدغهها، و ارزشها و بينشهاى خرد و كلان اجتماعى، سياسى، روانشناختى و اقتصادى جامعه محيط بر آنها ندارد. بلكه بهعكس، اين قبيل تاملات و نظريهپردازيها همواره به اشكال و انحاى بسيار پيچيدهاى، از فرهنگ و جامعه وسيعترى كه آنها در آن و با آن زندگى مىكنند و در آن نشو و نما مىكنند تاثر و تعين پذيرفته است. رهبران و مبلغان فكرى جنبش اعتقادىفرهنگى و اجتماعىسياسى دوم خرداد دير يا زود با اين سؤال بسيار اساسى روبهرو خواهند شد كه قرائتهاى مختلف و متفاوت از هر امر و موضوعى را تا چه حد بايد مجاز و مستحسن شمرد. اگر سؤال چيستى حد و مرز و ميزان روشنگرى در نهضت روشنگرى اروپا (خصوصا آلمان) و ضرورت تعيين حدود آن را، به زبان گفتمان اجتماعىسياسى مدرنيستى ايران پس از دوم خرداد ترجمه كنيم، چنين مىشود: ميزان معقوليت (همان عقلانيت) چيست؟ و حد و مرز استحسان تلقيهاى مختلف و متكثر از دين كدام است؟ آيا هرچه با آراء گذشتگان و واريثسنتى و گذشته متفاوت است واجد معقوليت است؟ و آيا هر برداشتى از دين كه متفاوت و متغاير با تلقيها و فهمهاى سنتى است مقبول و مستحسن است؟ روشن است كه پاسخ مثبتبدين سؤال به معنى اختيار كردن ميزان و معيارى است كه در همان سؤال نهفته است. و اگر اين معيار تغاير و تفاوت صرف با تلقيهاى سنتى مقبول نيست و از ارزيابى و غربال انديشهها و فهمها كفايت نمىكند، معيار يا معيارهاى مقبول يا صحيح معقوليت چيست و چگونه اختلاف و تكثر در برداشتها را بايد تحديد و تعديل و تنقيح كرد؟ تصور نكنيم كه پاسخ موزن به معضلات لاييكانديشى بديهى است و پاسخ زولنر و طرفداران او، كه در اين مقاله طرح شده است، پاسخى شگفتانگيز و غريب و ناصواب است. بدون اينكه خواسته باشم موضع خاصى را در اينجا مورد استدلال و استشهاد قرار داده، يكى را بر ديگرى ترجيح دهم، تنها مايلم اين نكته حياتى را براى عامه مدرنيته خواهان هموطنم متذكر شوم كه هر دو گروه متخالف درون نهضت روشنگرى آلمان بر سر صورت مساله، توافق داشتند و آن مساله اين بود كه براى نفى مواريث گذشته، دگرانديشى، و تكثر تلقيهاى متفاوت و متغاير چه موازين و حدودى بايد قائل شد. اين سؤال در دو بعد و ساحت نظرى (معرفتشناختى) و عملى (در حيطه مديريت و سياست جامعه) مطرح است. در بعد و قلمرو نظرى، اين سؤال معرفتشناختى مطرح است كه موازين و ملاكهاى نقد و ارزيابى و گزينش نظريهها و برداشتها يا قرائتهاى متكثر از دين يا از هر امر و اقليم ديگرى، چيست؟ در اينجا فقط مىتوانم، به ايجاز و اختصار تمام، بگويم كه اگر اين سؤال مورد تدقيق و تحقيق كافى قرار گيرد نهايتا تبديل به سؤال معقوليتيا مقبوليت نظريهها و برداشتها مىشود. و باز به علت اندك بودن مجال، تنها بدين مقدار بسنده مىكنم كه بگويم اهميت و محوريت مفتاحى و بنيادى اين سؤال به علت عدم تفطن و درايت كافى در قرن هجدهم، تنها در نيمه دوم قرن بيستم مورد شناسايى و بحث و فحص جدى جامعه فيلسوفان و انديشمندان غربى قرار گرفت. و مبالغه نخواهد بود اگر، با عنايتبه مقالات تحقيقى مجلات تخصصى و كتابهاى نظريهپردازانه فلسفى، بگوييم كه امروزه كثيرى از فيلسوفان و متفكران غربى، مستقيما و يا بهطور ضمنى، با معضله عظيم چيستى معقوليت درگير هستند. همان طور كه در اين مقاله ملاحظه كرديم، هنگامى كه كانت دو مقوله «استفاده خصوصى از عقل» و «استفاده عمومى از عقل» را وضع مىكند و سپس قلمرو هريك را تعيين مىكند، بهگونهاى كه با يكديگر تعارض و تنافى نداشته باشند، و نهايتا به جمله كوتاه منتسب به فردريك، پادشاه وقت، مىرسد كه «هر اندازه و در مورد هرچه كه مىخواهيد بحث كنيد اما فرمانبردار باشيد»، خواسته يا ناخواسته، مشغول استحسان و استصواب شده است و با اين امر، دانسته يا نادانسته(!) نظريه يا نظريههايى را در باب معقوليت، مفروض گرفته است. نظريهاى كه به نوبه خود بر دوش ارزشها و بينشهايى درباره انسان و خير و صلاح و سعادت وى استوار شده است. در بعد و قلمرو عملى (در حيطه مديريت و سياست جامعه) اين سؤال با شدت و حدت تمام مطرح بود كه به چه ميزان بايد اقشار و طبقات جامعه آلمان را روشنگرى كرد؟ اينكه موزن سؤال مىكرد كه «چرا پس از گذشت چهل سال از حمايت رسمى از تساهل دينى، رويكردهاى روشنگرانه (همان روشنفكرانه) به الهيات و آزادى بيان، هنوز اين همه پيشداورى، خرافه و تعصب وجود دارد»، دقيقا طرح همان سؤال است در هيئت معضلات عملىاى كه نهضت روشنگرى آلمان با آن مواجه بود. و اينكه اصحاب نهضت روشنگرى آلمان مىديدند كه «علىرغم چهل سال تلاش براى اصلاح مؤسسات حقوقى، دينى و آموزشى كشور، مردم هنوز پذيراى آرمانهاى روشنگرى نبودند» و «خرافه و تعصب هنوز حتى در شهر به اصطلاح روشنشده برلين نيز حكومت مىكرد»، چهره ديگرى از همان مساله است. موزن و طرفدارانش قائل بودند كه براى رفع مشكلاتى كه نهضت روشنگرى با آن مواجه استبايد هرچه بيشتر و بيشتر روشنگرى كرد; گويى كه نوعى انتخاب طبيعى داروينى را (پيش از طرح آن توسط داروين) بهطور ناخودآگاه از پيشفرض كرده بودند. يعنى گويى معتقد بودند كه اين مشكلات و نيز مشكل بروز نابسامانيهاى روانشناختى، اخلاقى و اجتماعىسياسى حاصل از رها كردن سنتها و توليد كثيرى از تلقيهاى متفاوت و متعارض، بدون داشتن لنگرگاه يا نقطه ارشميدسى يا عروةالوثقايى كه به مدد آن بتوان به ارزيابى آنها پرداخت، با شتاب بخشيدن به فرآيند روشنگرى، خود به خود منحل مىشوند و آن تلقيهاى متكثر بهزودى و بهطور طبيعى به تقارب و نوعى وحدتانديشه و رويه مىانجامد. از آنطرف، زولنر، روحانى و عالم الهيات و مصلح نظام آموزشى، و حاميانش قائل بودند كه آموزشهاى غيرمتعارف و غيرسنتى روشنگرى در صورت عدم تحديد و تقييد مىتواند به مناسبات اخلاقى و اعتقادى سنتى كه نظم و ثبات جامعه متكى به آنها است، صدمهزده و ايجاد بىنظمى و بحران اجتماعىسياسى كند. اينكه قاضى كلاين، عضو ديگر انجمن چهارشنبه، قائل مىشود كه لازم است تاثير عملى روشنگرى بر گروهها و اقشار مختلف جامعه بهطور جداگانه بررسى شود; و بهعلاوه، اينكه ممكن مىداند انديشه باطل و يا خرافه خاصى، گروه خاصى از انسانها را به فهم عالىترى از مطالبى كه ارزش توجه بيشتر دارند، برساند; و يا زمانى كه قاضى سوارز، همكار وى، قائل مىشود كه اخلاق عامه بر اعتقاداتى «نامطمئن، مشكوك يا حتى كاملا اشتباه» استوار است و روشنگرى وقتى همين «انگيزههاى رفتار خوب اخلاقى را از مردم مىگيرد و چيزى جايگزين آن نمىكند» خطرناك است; و يا زمانى كه قاضى كلاين نقشى براى سانسور آثار قائل مىشود و چگونگى و ميزان سانسور را موكول به مخاطبان اثر و نوع اثر مىكند; همه و همه، به نوعى و به تلويح، به آن سؤال مفتاحى و بنيادى پاسخ گفتهاند و بدان روى، ارزشها و بينشهايى را درباره خير و شر، و سعادت و شقاوت انسان مفروض گرفتهاند. در مقابل اين بخش از نهضت روشنگرى آلمان، ديگرانى چون مندلسون، كريستين ويلهلم دم، فن ايروينگ، و نيكلاى روزنامهنگار بودند كه اينگونه محدوديتها را درست نمىدانستند و با آن مخالفت مىكردند. اختلاف ايشان معلول پاسخ متفاوتى بود كه به همان سؤال داده بودند و معلول ارزشها و بينشهاى متفاوتى كه مفروض گرفته بودند. توجه به مباحثات و مناقشات ميان فيلسوفان، انديشمندان و سياستمداران نهضت روشنگرى قرن هجدهم آلمان، و اروپا به طور كلى، حاوى اين عبرتآموزى براى انديشمندان و سياستمداران جنبش اعتقادىفرهنگى و اجتماعىسياسى مدرنيستى ايران معاصر خواهد بود كه از پارهاى از سادهانديشها و مصادرات و مفروضات ناكاويده و تحليلناشده اجتناب كنند و نهايتا از خطاها و اشتباهات آن نهضت عظيم حذر كنند. دستكم آن بخش از جنبش مدرنيستى معاصر كه به هر دليل و علتى تعلقات دينى دارند و مفهوم و معناى «سعادت» و «شقاوت»، و «فلاح» و «ضلال» انسان را فقيرانه و عبيدانه از كلامالله حكيم اخذ و استنباط مىكنند و دل در گرو «خانه گلين فاطمه» دارند بايد در آنچه لسينگ، فيلسوف آلمانى، در سال 1769 خطاب به نيكلاى، حامى صريحاللهجه آزادى بيان، نوشتبا ديده عبرت بنگرند تا همه اين تلاشها در واقع و صرفا به آزادى «اظهار بيشترين نظرات احمقانه عليه دين» منجر نشود.