اين مقاله به چگونگي ارتباط نفس مجرد با بدن در فلسفه اسلامي از ديدگاه فلسفه مشاء «ابن سينا» و فلسفه اشراق «سهروردي» ميپردازد. مسئله ارتباط مجرد با مادي از مهمترين مباحثي است كه فكر بسياري از فيلسوفان را به خود مشغول كرده است. با توجه به اينكه چگونگي ارتباط مجرد با مادي از جنبه انسانشناسي در مقايسه با جهانشناسي كمتر بررسي شده، نگارنده بر آن است تا در اين مقاله اين مسئله را از ديدگاه ابن سينا به عنوان فيلسوف مشائي و سهروردي به عنوان فيلسوف اشراقي از جبنه انسانشناسي بررسي كند. ابتدا نفس از ديدگاه دو فيلسوف اثبات و تعريف شده، سپس به تأثير متقابل نفس و بدن پرداخته شده و در ادامه، اصل بودن نفس و فرع بودن بدن و چگونگي ارتباط اين دو بيان شده است. كليد واژهها: نفس، جسم لطيف، روح حيواني، روح نفساني، روح طبيعي.
مقدمه
بشر از مرگ و زندگي، خوابيدن و خواب ديدن به تصور نفس نايل ميشود. پي بردن به حقيقت نفس و اسرار نهفتهاي كه در آن وجود دارد، همچنين دانستن آثار، تأثير و تأثرات متقابلي كه بين نفس و بدن وجود دارد، يكي از مهمترين مسائلي است كه فكر دانشمندان را در تمام اعصار به خود مشغول كرده است. چگونگي ارتباط مجرد با ماده در فلسفه، جايگاه خاصي داشته است. اين بحث در جهانشناسي مطرح شده و ارتباط خداي مجرد را با جهان مادي از طريق عقول دهگانه كه به عقول عشره معروف است، حل كردهاند. (ابنسينا، 1375: 220) در مورد چگونگي ارتباط نفس با بدن هم، چون نفس مجرد و از سنخ ملكوت است، در بدن كه ماده و از سنخ عالم ماده است نميتواند تصرف كند. به اين لحاظ به واسطهاي نياز است كه اين واسطه يك جسم لطيف نوراني است كه اطبا آن را روح بخاري ناميدهاند. اين روح به واسطه اعصابي كه متصل به مغز است در تمام بدن جريان دارد. (ملاصدرا، 1990م/ 1410ق: 74)
اثبات وجود نفس
ابن سينا به دو طريق نفس را اثبات كرده است.
الف) نفس مبدأ صدور افعال مختلف و متعدّد است
در طريق اول ابن سينا درباره اثبات وجود نفس ميگويد: «اجسامي را مشاهده ميكنيم كه داراي احساس و حركت ارادي هستند و دستهاي ديگر داراي تغذيه، نمو و توليد مثلاند. اين افعال مختلفي كه از اجسام صادر ميشود به دليل جسميت آنها نيست، زيرا در اين صورت، بايد همه اجسام در اين افعال شريك باشند، حال آنكه اين طور نيست. پس بايد در ذاتِ اين اجسام مبادي ديگري غير از جسميت براي اين افعال وجود داشته باشد. آن چيزي كه از روي اراده مبدأ صدور كارهاي مختلف و متعدّد است، نفس ناميده ميشود. (ابنسينا، 1975م 1395 ق:5)
ب) انسان معلَّق در فضا
اگر انسان تصور كند كه به طور دفعي كامل آفريده شده است، در حالي كه نميتواند اشياي خارجي را با چشم ببيند و در خَلأ يا هوايي قرار گرفته باشد كه فشار هوا را احساس نكند و بين اعضايش هم فاصلهاي وجود داشته باشد كه با يكديگر برخورد نكنند تا وجود آنها را احساس كند، در چنين حالتي اين انسان معلَّق در فضا هيچ يك از اعضاي ظاهري و باطني خود از قبيل قلب و دماغ را احساس نميكند. اما ذات خود را كه بدون طول و عرض و عمق است و چيزي غير از جسم و اعضايي است كه براي او ثابت نشده است، احساس ميكند و از روي يقين ميداند كه نفس غير از جسم است. اين انسان معلَّق اگر در همين حال دستي يا عضو ديگري را تخيّل كند، آن را به عنوان جزء يا شرطي براي قوامِ ذات خود نميداند. (همان: 13) طبق نظر ابن سينا، اولين و بديهيترين ادراكي كه براي انسان حاصل ميشود و نياز به هيچ گونه حدِّ اثباتي ندارد، همان ادراك نفس است، زيرا انسان نفس را بدون واسطه درك ميكند. نفس مبدأ ادراكات و احساسات مختلف و اساس شخصيت است. از جسم و تعلّقات آن ميتوان خود را آزاد ساخت و غافل شد، ولي از نفس نميتوان لحظهاي غافل شد يا در وجود آن ترديد كرد، زيرا كليه اعمال و آثاري كه بر وجود انسان مترتب است، دلايل روشني بر وجود نفس هستند. سهروردي در آثار متعدّد خود به شيوههاي مختلفي نفس را اثبات كرده است.
الف) در همه حال به نفس توجه داري
هر جزئي از اجزاي بدن به فراموشي سپرده ميشود. بعضي از اعضا اگر از بين بروند در حيات و ادراك انسان نقصاني حاصل نميشود. از هر جسم و عَرَضي ميتوان غافل شد، ولي از نفس نميتوان غافل شد و در همه حال آن را درك ميكني و به آن توجه داري. پس نفس با مجموعه اعضا و با هر يك از اعضا تفاوت دارد. اگر يكي از اين اعضا در نفس دخالت ميداشت، خود را بدون آن عضو نميتوانست درك كند. (سهروردي، 1397 ق/1355 ش، هياكل النور: 85 ، پرتونامه: 23) پس نفس چيزي غير از اجسام و اعراض است.
ب) در نفس تبديل و تغيير وجود ندارد
بدن در اثر حرارت از وزنش كاسته ميشود و در اثر تغذيه افزايش پيدا ميكند. پس در تبديل و تغيير است. اگر نفس همان اعضاي بدن بود بايد پيوسته در تبدّل و تغيُّر ميبود و نفسِ گذشته با نفسِ زمان حال تفاوت ميداشت. حال آن كه چنين نيست. دانايي كه امري نفساني است، پيوسته و دائم است. پس آن نفس نه همه بدن است و نه برخي از آن، بلكه با همه اينها مغايرت دارد. (همان، پرتونامه: 24-25)
تعريف نفس
ابن سينا نفس را از آن حيث تعريف ميكند كه مدبِّر بدن است نه از آن حيث كه ذاتي مجرّد و مفارِق است. او در تعريف نفس ميگويد: هي كمالٌ اولٌ لجسمٍ طبيعي آليٍ لَهُ يَفْعَلَ افعالَ الحياة؛ (ابنسينا، 1975م: 10؛ همو، 1331ش: 11). نفس كمال اول است براي جسم طبيعي كه داراي آلت و ابزار است و افعال حياتي را به كمك آن آلات انجام ميدهد. در توضيح اين تعريف ابن سينا ميگويد: نفس كمال براي جسم طبيعي است و كمال بر دو قسم است: كمالِ اول كه نوعيتِ نوع به آن بستگي دارد، مانند شكل براي شمشير و كمال دوم كه افعال و انفعالاتي است كه بعد از حصول نوعيت از شيء صادر ميشود، مانند بريدن براي شمشير و تمييز، رؤيت، و احساس و حركت براي انسان. نوع در فعليتش نيازي ندارد كه اين آثار بالفعل از او صادر شود. همين مقدار كه مبدأ اين آثار براي نوع حاصل شده باشد كافي است. با توجه به اينكه مبدأ خود به فعليت رسيده است، به طور بالقوّه ميتواند مصدر اين آثار شود. پس كمال اول مبدأ افعال و آثار است و كمال دوم خودِ افعال و آثاري است كه از مبدأ صادر ميشود. جسم هم بر دو قسم است كه عبارتاند از: طبيعي و صناعي. جسم طبيعي هم به نوبه خود يا آلي است و يا غير آلي. نفس كمال اول براي جسم طبيعي آلي است. از جسم طبيعي آلي يا كمالات ثانيهاي كه همان افعال و آثار هستند به وسيله آلات صادر ميشود، يا اينكه قوّه صدور اين افعال و آثار براي او به وسيله آلات و ابزار حاصل ميشود. (ابن سينا، 1975م: 9 و 10) سهروردي در تعريف نفس ناطقه ميگويد: جوهري است كه نميتوان به او اشاره حسي كرد و كارش تدبير جسم است و خود و چيزهاي ديگر را درك ميكند. (سهروردي، 1397/ 1355ش، هياكل النور: 87) وي در يكي از آثار ديگر خود نفس ناطقه را جوهري روحاني و قسمتناپذير ميداند. (همان، يزدان شناخت: 425) ابن سينا بين نفس از اين جهت كه مدبِّر و مبدأ افعال گوناگون است و ذات و حقيقت نفس كه جوهري مجرد و مفارق است، تفاوت گذاشته است. شايد همين تفكيك سبب شده كه فلسفه صدرالمتألهين در اين مورد با فلسفه ابنسينا متفاوت باشد، زيرا در نظر صدرالمتألهين اضافه و تعلّق نفس به بدن در قوام و ذاتِ نفس نهفته است و جزء حقيقت آن به شمار ميرود. ابن سينا نفس را صورت بدن ميداند و بين اين قائل به يك شوق طبيعي است كه سبب اتحاد اين دو ميشود. وقتي بدن آمادگي پذيرش نفس را پيدا كرد، نفسي كه آماده فرمانروايي بر بدن است، حادث ميشود و همين آماده بودن بدن براي پذيرش نفس در به وجود آمدن نفس دخالت دارد. (ابن سينا، 1975م: 187-188) در نزد سهروردي نفس بر بدن تقدّم و شرف دارد و بر همين اساس، فلسفه خود را طريق رهايي نفس از زندان تن قرار داده است. اين فيلسوف معتقد است: علاقهاي كه بين نفس و تن وجود دارد، علاقه شوقي است و آن علاقه، اضافهاي است كه از نوع اضافه ضعيفترين اعراض است. (سهروردي، 1397/ 1355ش، هياكل النور: 169)
مغايرت نفس و بدن
آنچه ابن سينا در برهان انسان معلَّق در فضا گفته است نشان ميدهد كه نفس مستقل از بدن و غير مادي است. او در آثارش در موارد متعدّدي گفته است: «نفس جسم نيست». (ابن سينا، 1975م: 22) نفس ناطقه انساني منطبع در ماده نيست. (همان: 31) همچنين منطبع در بدن و قائم به بدن هم نيست. (همان: 196) آن جوهري كه در انسان محل معقولات است نه جسم است و نه قائم به جسم تا قوّهاي در جسم باشد و در اثر فساد، جسم او هم فاسد شود، همچنين صورت جسم هم نيست. (همان: 187) مطالب فوق به وضوح ميرساند كه در اعتقاد او، نفس از بدن جدا، مستقل و مغاير است. دلايلي كه سهروردي درباره اثبات نفس ناطقه و تجرّد آن ارائه داد، همچنين جسم را جوهري ميداند كه ميتوان به آن اشاره حسي كرد و داراي طول، عرض و عمق است (سهروردي، همان: 84)، به طور صريح، تغاير نفس ناطقه و بدن را در نزد آن فيلسوف به اثبات ميرساند.
تأثير و تأثر متقابل نفس و بدن
در بينش ابن سينا، نفس و بدن به دلايلي در يكديگر تأثير دارند كه بخشي از آن دلايل بدين قرار است:
الف) تأثير تصورات و تصديقات در بدن
تصورات و تصديقاتي كه در نفس پيدا ميشوند در بدن هم تأثير ميگذارند؛ مثلاً توهُّم راه رفتن بر روي شاخهاي كه در هوا قرار دارد، لرزشي را ايجاد ميكند كه اگر توهم كند بر روي شاخهاي راه ميرود كه روي زمين است، آن لرزش را ايجاد نميكند. (ابن سينا، 1378ق: 414)
ب) ارتباط نفس و بدن سبب هيئت حال و ملكه
هنگامي كه انسان بهواسطه يكي از حواس چيزي را احساس كند، يا به خيال آورد و يا از چيزي ناراحت شود، ارتباطي كه بين نفس و اين قواست، هيئتي را در نفس به وجود ميآورد. اين هيئتها اگر زودگذر باشند، آنها را حال گويند و اگر زودگذر نباشند، آنها را ملكه گويند. (همان: 305 و 307) در توضيح كلام ابن سينا كه بيانگر تأثير بدن بر نفس است، ميگوييم: ديدن يك منظره زيبا سبب ايجاد نشاط و مسرت در نفس ميشود، به طوري كه اين نشاط و شادي ممكن است تا زمان طولاني باقي باشد، همان طور كه مشاهده يك صحنه دلخراش و ناراحت كننده در نفس تكدري به وجود ميآورد كه آثار آن تا مدت زمان طولاني باقي است.
ج) مبادي بعضي از امور نفس است و بعضي ديگر بدن
اموري از قبيل تخيُّل، شهوت و غضب در ابتدا براي نفس حاصل ميشوند، البته از اين نظر كه نفس به بدن تعلّق دارد و در مرحله دوم بر بدن عارض ميشوند، ولي خواب، بيداري، صحت و مرض كه مبادي آنها در بدن است، براي بدن حاصل ميشوند، ولي از اين نظر كه آن بدن داراي نفس است. (ابن سينا، 1975م: 175) سهروردي معتقد است كه علاقه و ارتباطي كه بين نفس و بدن وجود دارد، علاقه شوقي است و آن علاقه، اضافهاي است كه از نوع ضعيفترين اعراض است. (سهروردي، همان: 169)
نفس اصل و بدن فرع است
ابن سينا مغاير بودنِ نفس و بدن را ثابت كرد. اما عقيده دارد كه اين دو با هم حقيقتِ انسان را تشكيل ميدهند. اگرچه به يك وجود واقعي موجود هستند. وجود واقعي و اصيل كه در فلسفه ابن سينا از آنِ نفس است، داراي دو دليل است:
الف) مجرد نسبت به مادي داراي منزلت بالاتري است
ابن سينا نفس را مجرد و بدن را مادي ميداند و با توجه به اينكه مجرد داراي منزلت بالاتري نسبت به مادي است، مجرد نميتواند تابع ماده باشد، پس اصالت از آنِ نفس و بدن تابع نفس ميشود.
ب) نفس كمال، مقوِّم، مدبِّر و جامع عناصر بدن است
ابن سينا در تعريف نفس آن را كمال اول معرّفي كرد. نفس ناطقه انساني هم جنبه كمال و فعليت را براي بدن دارد كه به بدن تحصّل ميدهد و مقوِّم آن است و هم جامعِ عناصر بدن، تأليف دهنده، مدبِّر و تركيب كننده آن عناصر است. بدن به عنوان ماده كه حالت قوّه دارد، از درجه ضعيفي از هستي در مقايسه با نفس بهرهمند است كه فعليت و كمال بدن را بر عهده دارد. علاوه بر اين، نفس به عنوان فاعل و مبدأ اشرف از بدن به عنوان منفعل و ماده است. (ارسطو، 1411ق/ 1369ش: 221) لذا نفس و بدن نميتوانند در يك حدّ از قوام نسبت به حقيقت انسان باشند. بنابراين، نفس اصل و بدن فرع است. در نزد سهروردي نفس بر بدن تقدّم و شرف دارد. بر همين اساس، او فلسفه خود را طريق رهايي نفس از زندان تن قرار داده است. از اين رو، در مقايسه بينش اين دو فيلسوف درباره نفس، اينچنين به دست ميآيد كه نفس در نزد سهروردي از جايگاه و منزلت بالاتري برخوردار است.
چگونگي ارتباط نفس مجرد با بدن مادي
نفس ناطقه كه مجرّد و در نهايت لطافت است نميتواند در بدن كه ماده و از سنخ عالَم عنصري است تصرّف كند، به ناچار تأثير هر موجودي در مادون خود بايد براساس مناسبتي باشد. لذا به واسطهاي نياز است كه ابن سينا آن واسطه را جسم لطيفي ميداند كه روح نام دارد. (ابن سينا، 1975م: 232) شيخ اشراق هم مانند ابن سينا اين واسطه را روح حيواني ناميده كه جسمي لطيف و گرم است. يك شاخه از اين روح به دماغ ميرود و در اثر برودت دماغ سرد ميشود كه روح نفساني ناميده ميشود و حس و حركت از اين شاخه به وجود ميآيد. يك شاخه ديگر از روح حيواني به جگر ميرود كه سبب قواي نباتي، مانند غاذيه ميشود و روح طبيعي ناميده ميشود. (سهروردي، پرتونامه: 31؛ الواح عمادي: 133؛ بستان القلوب: 355 و 356) وي ميگويد: اين روح حيواني حامل همه قواست و از تجويف جانب چپ دل خارج ميشود و در آن حال كه از تجويف جانب چپ دل خارج ميشود، روح حيواني نامگذاري ميشود. (همان، بستان القلوب: 355) اين روح حيواني، روحي نيست كه در قرآن مجيد ذكر شده است، زيرا روح حيواني در همه جانداران وجود دارد. حال آنكه در قرآن از نفس ناطقه ياد كرده كه نوري از انوار حق تعالي است كه در جهت نيست و از خدا آمده و به خدا برميگردد. همان طور كه خدا در قرآن فرموده است: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي»؛ (همان، هياكل النور: 89) اي نفس مطمئن به حضور پروردگارت مراجعت كن، در حالي كه تو از او خشنود هستي و او هم از تو خشنود است، پس در صف بندگان خاص من و در بهشت من داخل شو. شيخ اشراق در بعضي از آثار خود از نفس ناطقه به نام نور اسفهبد و از جسم به اصطلاحِ برزخ ياد كرده است. او ميگويد: نور اسفهبد (نفس ناطقه) در برزخ (جسم) تصرّف نميكند. مگر با واسطهاي كه مناسب باشد و آن واسطه جوهر لطيفي است كه روح نام دارد و منبع آن تجويف چپ قلب است. اين روح از جسم لطيفتر است. آن چه موجب اين لطيفي شده است، اعتدال و دوري از تضادي است كه در اين روح وجود دارد. (سهروردي، 1397ق/ 1355ش: 204) جسم لطيف يا روح حيواني از كجا به وجود آمده است؟ ابن سينا عقيده دارد كه نسبت اين جسم به لطافت و بخاري كه از اخلاط اربعه برميخيزد، مثل نسبت اعضاي بدن است كه از كثافت اين اخلاط به دست ميآيد. (ابن سينا، 1975م: 232) از كلام ابن سينا فهميده ميشود كه در نظر او بدن از اخلاط اربعه تشكيل شده است كه عبارتاند از: سودا، صفرا، بلغم و خون. از تركيب اخلاط اربعه بخار لطيفي متصاعد ميشود كه آن بخار لطيف را روح بخاري مينامند. سهروردي روح حيواني را محصول لطافت اخلاط تن و اعضاي بدن را محصول كثافت اين اخلاط ميداند؛ (سهروردي، الواح عمادي: 23؛ بستان القلوب: 355 و 356) يعني در اثر تركيب اخلاط اربعه بخار لطيفي متصاعد ميشود كه آن را روح حيواني مينامند. بدن از تفالههايي كه از اين اخلاط اربعه بر جا مانده، به وجود آمده است. در فلسفه ابن سينا دو دليل را بر اثبات جسم لطيف ميتوان اقامه كرد:
الف) قواي محرِّكه، حساسه و متخيّله وابسته به اين جسم لطيف هستند
اين جسم لطيف كه روح ناميده ميشود، در منافذ بدن نفوذ ميكند. حال اگر راههاي نفوذ اين روح بسته شود باعث ميشود كه قواي محرِّكه، حساسه و متخيِّله از كار بيفتد و تجارب طبّي اين امر را تأييد ميكند. (ابن سينا، 1975م: 232 و 233)
ب) تصرف نفس ناطقه در بدن وابسته به اين جسم لطيف است
نفس ناطقه كه مجرد است تدبير و تصرفش در بدن وابسته به روح بخاري است. هرگاه روح بخاري از بدن منقطع شود، نفس ناطقه هم نميتواند در بدن تصرف كند. در نتيجه، از بدن منقطع ميشود و بدن فاسد و باطل ميگردد. (همان) سهروردي براي اثبات روح حيواني دو دليل اقامه ميكند كه از جهت محتوا همانند دو دليلي هستند كه ابن سينا اقامه كرد. (سهروردي، همان، الواح عمادي: 133؛ بستان القلوب: 355 و 356 و 89) بر طبق نظر سهروردي روح حيواني در جميع اجزاي بدن جريان دارد و حامل نيروي حركت، ادراك و همه قواست. مناسبتهاي زيادي كه بين اين روح و نفس ناطقه وجود دارد سبب شده است كه نفس ناطقه به واسطه روح حيواني بتواند در بدن تصرف كند، به اين ترتيب، نفس اسفهبدي در اصطلاح اين فيلسوف به طور مستقيم در روح حيواني اثر ميگذارد و بهواسطه آن اثر خود را به بدن منتقل ميكند.
آيا نفس در ابتدا به يك عضو تعلّق ميگيرد يا به همه اعضاي بدن
چون نفس واحد است بايد نخست به يك عضو از اعضاي بدن تعلّق بگيرد و تعلّقش هم به ياري روح بخاري باشد. نخستين عضوي كه نفس به او تعلّق ميگيرد، قلب است. قلب منبع و معدن تولد روح بخاري است. علم تشريح هم اين مطلب را تأييد ميكند. وقتي نفس به اولين عضو تعلّق گرفت، بدن داراي نفس ميشود و عضو دوم را بهواسطه عضو اول تدبير ميكند؛ يعني قواي افعال ديگر از قلب به اعضاي ديگر افاضه ميشوند، زيرا قبض و بخشش بايد از نخستين عضوي كه نفس به آن تعلّق گرفته به اعضاي ديگر صادر شود. دماغ اولين عضوي است كه مزاج روحي قواي حس و حركت را به سوي او حمل ميكند. تا افعال اعضا از اعضا صادر شود. حالِ كبد در مقايسه با قواي تغذيه هم اين چنين است كه قلب براي قواي تغذيه مبدأ است، اما افعال آنها در كبد است. همين طور قلب براي قواي تخيُّل، تذكر و تصور مبدأ است، ولي افعال آنها در دماغ قرار دارد. (ابن سينا، همان: 232، 233) ابن سينا در اشارات و تنبيهات ميگويد: نفس ابتدا در اجزاي بدن و سپس در بدن تصرّف ميكند. مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي در شرح آن ميگويد: تصرّف نفس در اجزاي بدن مقدم بر تصرفش در تمام بدن است، زيرا نفس اول به روح بخاري تعلّق ميگيرد و بعد از آن به اعضايي كه به منزله ظروف هستند. سپس به اعضاي رئيسهاي كه مبدأ افعال نباتي و حيواني هستند. در مرحله بعدي به اعضاي باقيمانده تعلّق ميگيرد. به اين ترتيب، در همه بدن تصرف ميكند. (ابن سينا، 1378ق: 2/302) به نظر ميرسد كه تجرّد نفس و مادي بودن بدن اين دو را به حدّي از هم دور كرده است كه نميتوان اين ارتباط را تنها با يك واسطهاي كه جسمي لطيف و نوراني است، توجيه كرد. صدرالمتألهين براي رفع اين مشكل ميگويد: بين روح بخاري و نفس ناطقه واسطهاي وجود دارد كه مرتبه مثالي ناميده ميشود. و بين روح بخاري و همه اعضاي بدن، مرتبه ضعيفتري واسطه است كه خون صاف ناميده ميشود. (ملاصدرا: 74 و 75) صدرالمتألهين از مراتب وجودي كه در بدن و كل عالم وجود دارد، به اين نتيجه ميرسد كه نفس هم مراتبي دارد كه يك مرتبهاش داراي تجرّد عالي است و آن مرتبه نفس است. يك مرتبهاش كه داراي كثافت است و آن بدن است و بين اين دو مرتبه واسطهاي وجود دارد كه روح بخاري ناميده ميشود. (همان: 76) از آنچه ابن سينا و سهروردي بيان كردهاند ميتوان چنين نتيجه گرفت كه اصل ارواح سهگانه (روح حيواني، روح طبيعي و روح نفساني) روح حيواني است و آن ديگر شعبههاي روح حيواني هستند. وقتي روح حيواني از قلب كه مبدأ قواي حيواني است به كبد كه مبدأ قوّه تغذيه است، برسد، روح طبيعي ناميده ميشود و وقتي به دماغ كه مبدأ قوّه حس و حركت است، برسد، روح نفساني ناميده ميشود.
تشابه نظر ابن سينا و سهروردي با افلاطون، ارسطو و جالينوس
مؤلر در كتاب تاريخ روانشناسي ميگويد: افلاطون مغز تيره را پيوندي ميداند كه نفس را به بدن متصل ميسازد. (مولر، 1367ش: 56) و در فلسفه ارسطو پنوما يا نفخه ارثي كه طبيعتي ظريف و منتشر در بدن است، عامل حرارت حيات حسي و نخستين ابزار نفس است و تحت تأثير حرارت طبيعي بدن، از خون كه شرط وجود آن است، دائماً متصاعد ميشود. اين حرارت خود به وسيله پنوماي بيروني و مادي، يعني هوايي كه استنشاق ميكنيم حفظ ميشود. (همان: 70) وي درباره نفس در مقدمه كتاب، مغز را رابطه نفس با بدن از ديدگاه افلاطون معرفي كرده است. (ارسطو، 1411ق / 1369 ش: مقدمه كتاب) جالينوس انسان را داراي نفسي ميداند كه بدن را به خدمت ميگيرد. به عقيده او، نفخه يا روح (پنوما) كه به منزله جوهر صور حيات است به انواع زير تقسيم ميشود: الف) روح نفساني كه مقرّ آن مغز است و با سلسله اعصاب نيز ارتباط دارد؛ ب) روح حياتي كه از خلال ضربان نبض ظاهر ميشود و حافظ حرارت بدن است؛ ج) روح طبيعي كه مقرّ آن كبد است و عمل تغذّي را فراهم ميكند. اين سه نوع روح وظايف جزئيتري را اداره ميكنند كه قواي طبيعي اندامها، يعني قوّه جاذبه، قوّه متغيره، قوّه ماسكه و قوّه دافعه را تشكيل ميدهند. (مولر: 39) اقوالي كه از جانب مولر و مترجم كتاب درباره نفس به افلاطون و ارسطو نسبت داده شده است ـ اگرچه در آثار اين دو فيلسوف اثري را نيافتم كه وظيفه ارتباط را بر عهده عضو معيني گذاشته باشد ـ چنانچه سند درستي داشته باشد، تشابه نظر ارسطو را در مورد نفخه ارثي كه نيرويي ناپيدا و منتشر در بدن است و به طور دائم از خون متصاعد ميشود، به روح بخاري از ديدگاه ابن سينا و سهروردي كه جسم لطيفي است كه از اخلاط اربعه متصاعد ميشود، ميرساند. همان طور كه تقسيم شدن نفخه (پنوما) در نزد جالينوس به روح نفساني، روح حياتي و روح طبيعي و مقرّ آنها در مغز، قلب و كبد به عقيده سهروردي درباره روح بخاري و تقسيم آن به روح نفساني دماغي، روح طبيعي نباتي (كبدي) و روح حيواني قلبي، شباهت دارد. (سهروردي، همان، پرتونامه: 31؛ الواح عمادي: 133؛ بستان القلوب: 355 و 356) عقيده افلاطون در رابط دانستن مغزه تيره بين نفس و بدن بيانگر اصل نيازمندي رابط بين نفس و بدن در نزد اين فيلسوف است كه از اين نظر با عقيده ابن سينا و سهروردي شباهت دارد.
كتابنامه
1. ابن سينا، اشارات و تنبيهات، شرح خواجه نصيرالدين طوسي، ج 3، نشر بلاغت، قم، 1375. 2. ــــــــــ ، شفا، طبيعيات، تصحيح ابراهيم مدكور، الهيئة المصرية العامة للكتاب، مصر، 1975م/1395ق. 3. ــــــــــ ، رساله نفس، انجمن آثار ملي، 1331 ش. 4. ارسطو، درباره نفس، ترجمه و تحشيه ع.م.د، انتشارات حكمت، 1411ق/ 1369ش. 5. سهروردي، شهاب الدين، مجموعه مصنفات، تصحيح و مقدمه سيد حسين نصر، ج 3، انجمن حكمت و فلسفه، 1397ق/1355ش. 6. ــــــــــ ، مجموعه مصنفات، تصحيح و مقدمه هنري كربن، ج 2، انجمن حكمت و فلسفه، 1397ق/1355ش. 7. شيرازي، صدرالدين محمد، اسفار اربعه، ج 9، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1990م/ 1410ق. 8. مولر، في.ل، تاريخ روانشناسي، ترجمه علي محمد كاردان، ج 1، مركز نشر دانشگاهي، چاپ اول، تهران، 1367ش.