علم دینی؛ امکان و چگونگی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علم دینی؛ امکان و چگونگی - نسخه متنی

حسین ریاحی، فرنوش صفوی فر، مازیار عطاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علم ديني؛ امكان و چگونگي

حسين رياحي، فرنوش صفوي‌فر ، مازيار عطاري

چكيده

علم ديني از جنبه‌هاي گوناگون در محافل دانشگاهي مورد بحث قرار گرفته است. اين مقاله با رد نگرش پوزيتيويستي به علوم، به تأثير پيش‌فرض‌ها، باورها، نگرش‌ها و ارزش‌هاي دانشمندان و نيز شرايط اجتماعي جامعه علمي بر محتواي علوم تجربي - اعم از طبيعي و انساني - مي‌پردازد و تلاش مي‌كند تأثير دين را نيز به مثابه مجموعه‌اي غني از پيش‌فرض‌ها و باورهاي معتبر فيزيكي و ارزش‌هاي اخلاقي، بر ساختار و محتواي علوم طبيعي و انساني بررسي كند و از اين رهگذر به طرح اين سؤال بپردازد كه در صورتي كه جامعه‌اي ديني باشد، علم در آن جامعه چه مسيري و موضوعاتي را دنبال مي‌كند و چه شكل ويژه‌اي خواهد داشت. در ادامه با يادآوري آن كه براي ايجاد تغيير در ساخت و محتواي علوم بايد از آموزش نسل آينده جامعه آغاز كرد‏، پيشنهادهايي در اين چارچوب مطرح شده است.

واژگان كليدي: علم ديني، تأثير پيش فرض‌ها، باورها، علم اقتصاد، بهداشت، سياست، فيزيك، رفتار عالمان دين.

مقدمه

وقتي سخن از «علم ديني» (Religious Science ) به ميان مي‌آيد، زماني علومي هم چون فقه و اصول، كلام يا علم حديث و مانند آن و زماني نيز علومي مانند تاريخ اديان، جامعه‌شناسي دين و روان‌شناسي دين به ياد مي‌آيد. در علوم نوع اول متنون ديني منبع مطالعه و تحقيق است و در علوم نوع دوم دين موضوع مطالعه دانشمندان. اما گاهي هم مقصود گوينده آن است كه در متون ديني به دنبال گزاره‌هايي بگرديم كه تعبير علمي دارند. مدعيان اين نگرش به اين منظور آياتي از قرآن را در تأييد جاذبه يا كرويت زمين و مانند آن مي‌آورند تا نشان دهند كه در جا به جاي قرآن، محتواي نظريات علمي امروز را مي‌توان يافت و دانشمندان عاقبت به همان راهي رسيدند كه پيامبران چند هزار سال پيش رسيده بودند. گاهي نيز گمان مي‌رود كه قرار است با معيار متون ديني به سراغ نظريات علمي برويم و مرز ميان سخنان درست و نادرست را در علم تعيين كنيم و به اين وسيله بخشي را تأييد و باقي را تكفير و انكار كنيم. گاه نيز مراد، آن علوم سنتي است كه در دوران طلايي تمدن اسلامي در دامن مسلمانان نشو و نما يافته است. گاه نيز منظور از علم ديني آن است كه بكوشيم مجموعه هنجارها و ارزش‌هاي اخلاقي مورد تأييد دين را در حوزه مشترك دين و علوم تجربي، يعني علوم انساني وارد كنيم.

به هر يك از تصورات فوق هم از طرف مخالفان و حتي برخي موافقان علم ديني اشكالاتي وارد آمده است. اما گمان مي‌رود يكي از اصلي‌ترين نگراني‌هاي مخالفان «علم ديني» آن باشد كه به بهانه پسوند «ديني» علم، نوعي قداست و حجيت كاذب و غيرمنطقي به علوم ديني داده شود كه به مانعي بر سر راه پرسش‌گران و محققان تبديل شود و شاهد تكرار تجربه قرون وسطي، البته اين بار در جغرافياي كشورهاي اسلامي، باشيم. به هر حال مراد از «علم ديني» در اين نوشته هيچ‌كدام از معاني بالا نيست.

ذهنيت‌ها و تصوات نادرست، متفاوت و گاه متعارض درباره علم ديني، به دليل تناقض‌آلودي و يا نو‌ظهوري اين مفهوم نيست. حتي خود «علم» (Science) نيز با همه سادگي و سابقه‌اي كه دارد، بر كنار از تصورات نادرست نبوده و نيست؛ اتفاقاً بخشي از چنين تعبيرات نادرست و بي‌پايه از علم ديني، و قسمت بزرگي از مقاومت‌هاي دروني در برابر اين مفهوم، برخاسته از همان باورهاي غلطي است كه درباره علم و نقش احتمالي دين در آن، ميان ما شيوع دارد. اين مقاله كوشش دارد با روشن ‌ساختن مرزهاي واقعي قلمرو علم ارتباط دروني آن را با پيش‌فرض‌هاي متافيزيك نشان دهد و در ادامه دورنمايي از ساخت احتمالي يك علم ديني را ارايه كند.

علم، معبود خيالي

باور رايج در ميان عموم دانشگاهيان و مردم آن است كه علم مجموعه‌اي از گزاره‌هاي كلي و آزموده شده‌اي است كه دانشمندان درباره جهان طبيعت يافته‌اند. كتاب‌هاي درسي علوم بارها در توضيح روش تحقيق علمي يادآور مي‌شوند كه دانشمندان و محققان در پي مشاهدة مكرر پديده‌هاي عيني(Objective)، فرضيه‌هايي را براي تبيين رفتار پديده‌هاي مورد مشاهده مي‌يابند كه پس از سربلند بيرون آمدن از آزمايش‌هاي متعدد، سرانجام درستي آن‌ها مسجل مي‌شود و به عنوان قانون از سوي جامعه علمي پذيرفته مي‌شوند. اين آموزه‌ در تمام دوران آموزش عمومي و عالي به شكل صريح يا ضمني مورد تأكيد قرار مي‌گيرد.

در بين عموم، وصف «علمي» از دقت و استواري و همين‌طور پسوند «غيرعلمي» از ابهام، سستي غيرقابل اتكا بودن يك گزاره، يافته و يا نظريه حكايت دارد. «علمي» يعني عيني و واقعي و «غيرعملي» يعني خرافه و خيالي. منظور از «روش علمي» يك روش جهاني استاندارد، منطقي، برنامه‌ريزي شده براي رسيدن به نتايج معتبر است؛ در مقابلِ «روش غيرعلمي» كه روشي نامطمئن، سليقه‌اي و شخصي است. همين‌طور آن چه «علمي» خوانده مي‌‌شود، پالوده از اغراض شخصي و سلايق فردي يا گروهي شمرده مي‌شود و در مقابل، سخني كه آميخته با تصورات و تلقيات شخصي باشد، «غيرعلمي» ناميده مي‌‌شود. باور رايج در ميان بسياري از دانشگاهيان آن است كه چنين مشعل فروزاني در هر محفلي نورافشاني كند، به خصومت‌ها و اختلافات پايان مي‌دهد و گوهر حقيقت را از ميان انبوه خاشاك آشكار خواهد كرد. اگر چه ورود پربركت علم به همه عرصه‌هاي فكر بشر به دليل فقدان معيارهاي علمي هنوز حاصل نشده‌، اما با پيشرفت علم، سرانجام شاهد خواهيم بود كه علم به همه سؤالات بشري پاسخ خواهد داد.

بر همين مبناست كه انديشمندان مي‌كوشند محصولي عرضه كنند كه علم آن را امضا كند و خود نيز از ميان نظرات مختلف در جست‌وجوي چنين نظراتي هستند. «دانشمند» نيز در نظر اينان، فردي است خونسرد، جا افتاده و جدي كه با تن‌پوشي سفيد در آزمايشگاه خود مشغول تحقيق است. هنگام كار همه چيز را به دقت زير نظر دارد و هيچ نكته غيرعادي را از نظر دور نمي‌دارد. با نظرات ديگران منصفانه و تنها با دغدغه درستي و نادرستي مواجه مي‌شود. دانشمندان كساني هستند كه بيهوده بر نظر خود پافشاري نمي‌كنند و هرگاه نادرستي سخن خود و درستي سخن ديگري را دريابند، به راحتي و با طيب خاطر از نظر خود دست برداشته، به استقبال نظريه جديد مي‌روند!

اما در ميان فيلسوفان علم وضع به گونه‌ ديگري است. در حقيقت تلقي واقع‌نمايي علم مدت‌هاست كه در برابر ضربات مهلك انتقاداتي كه از سوي متفكران تيزبين و نكته سنج بر پيكرش وارد آمده به زانو درآمده و از آن جز در تاريخ علم نشاني نمي‌توان جست. به اين ترتيب باور داشتن به واقع‌نمايي علم، نشانه خبري از مباحث دهه‌هاي اخير فلسفه علم و يا تبعيت كوركورانه از نظريات منسوخ در اين قلمرو به شمار مي‌رود.

پيشنهاد پوپر كه ابطال‌پذيري را در جاي اثبات‌پذيري مي‌نشاند، اولين ضربات را بر اين نوع تلقي از علم وارد كرد و علم را از موجودي عيني و با فرآيندي مشخص و با قدرت مطلق واقع‌نمايي، به فرآيندي شخصي، مبتني بر حدس و تخيل دانشگر(Scientist) و تنها يكي از بي‌‌شمار صورت‌بند‌ي‌هاي ممكن براي توصيف واقعيت خارج تبديل كرد. با اين حال از ديد پوپر هنوز معيار مشخصي براي علمي بودن گزاره‌ها وجود داشت و اين معيار هنوز همان تجربه بود.

در مرحله بعد كوهن افسانه‌هاي پيشين را درباره علم تجربي به كلي فرو ريخت. او به ما نشان داد كه پيشرفت علم در تاريخ نه محصول بحث‌هاي منطقي و برهاني، بلكه متأثر از پارادايم‌هايي است كه ذهن افراد را در چنبره خود گرفته؛ پارادايم‌هايي كه از درون علم برنيامده‌اند و هم چنين نشان داد كه اين پارادايم‌ها از تغييرات و روي داده‌هاي جامعه و روحيات و تمايلات فردي دانش‌گر تأثير مستقيم مي‌پذيرند. پذيرش نظريات جديد به هيچ عنوان راه مشخص و سرراستي ندارد؛ بلكه به مقبوليت و وجهه فرد در مجامع علمي و نيز متقضيات روز جامعه بستگي دارد.

از اينجا مي‌توان به صرافت اين نكته افتاد كه در اين صورت علم محصولي واحد و جهاني نيست؛ بلكه در هر جامعه‌اي با مقتضيات و پيش‌فرض‌هاي خاص خود شكل خاص و مسير خاص خود را پيدا مي‌كند.

علم در سيطره باورها

صرف‌نظر از آراء كوهن كه به دنبال تبيين نقش پارادايم‌ها و چگونگي تأثير آن‌ها در شكل‌گيري علم بود، و نيز صرف‌نظر از آراء پوپر كه معتقد به نقش اجتناب‌ناپذير تخيلات و حدس‌هاي دانشمندان در شكل‌گيري تئوري‌هاي علمي بود، ظاهراً در اين نكته ميان فيلسوفان علم اتفاق نظر وجود دارد كه علم در طول تاريخ تطور خود عميقاً تحت تأثير عواملي خارج از حوزه علم و معرفت قرار داشته و دارد. اين عوامل در تمامي مراحل شكل‌گيري علم، هم چون توصيف پديده‌ها و برقرار كردن رابطه بين مشاهدات مختلف و نيز تبيين آن‌ها، يعني بيان چگونگي وقوع آن‌ها و سرانجام در صدور احكام تجويزي - كه البته در هر حوزه علم مختصات و ويژگي‌هاي خاصي دارد - قابل تشخيص و پيگيري است.

تأثير پيش‌فرض‌هاي متافيزيكي و شرايط اجتماعي بر صدور احكام تجويزي از منابع علمي قابل فهم‌تر و ملموس‌تر به نظر مي‌رسد، و شايد چنين نگرشي را در حوزه علوم انساني نسبت به علوم تجربي بهتر بتوان درك كرد. چرا كه موضوع مطالعه در علوم انساني، همان انسان و جوامع انساني و مفاهيم قراردادي اين جوامع نظير حقوق، فرهنگ و ارزش‌ها و مانند آن است و علاوه بر آن در اين حوزه محقق خود نيز جزيي از موضوع تحقيق است و نه مجزا و خارج از آن، و از سوي ديگر توصيه و تجويز علمي بخش مهمي از اين علوم را تشكيل مي‌دهد؛ لاجرم دخالت پشتوانه‌هاي هنجاري و پيش‌داوري‌هاي ارزشي دانشمندان در اين علوم بارزتر و روشن‌تر است. چنين است كه انديشمندان بهتر مي‌توانند بپذيرند كه علومي مانند جامعه‌شناسي، روان‌شناسي و حقوق مي‌تواند در جوامع مختلف به اقتضاي شرايط همان جوامع تفاوت داشته باشد و اكثر آنان معقول مي‌دانند كه در اين علوم قايل به تكثر شويم؛ كما اين كه در جامعه‌شناسي سخن از جامعه‌شناسي فرانسوي آلماني و آنگلوساكسون به ميان مي‌آورند.

اما از آنجا كه علوم طبيعي را غالباً عهده‌دار توصيف (چيستي) پديده‌هاي مادي و تبيين (چرايي و چگونگي) آن‌ها مي‌‌شمارند و تصور مي‌كنند كه اين علوم مستقيماً با پديده‌هاي عيني سروكار دارند، بنابراين چنين نتيجه مي‌گيرند كه اين علوم خالي از اين گونه مفروضات و قراردادها هستند و هنجارها و ارزش‌هاي عالمِ تنها در مقام كاربرد در آن‌ها وارد مي‌شود. بنابراين در ميان عموم، قايل شدن به تكثر در حوزه علوم طبيعي را بي‌معنا مي‌دانند. با اين بيان كه ديناميك جرم و فنر چه در آمريكا و اروپا مطالعه شود و چه در ايران يا عربستان، معادلات واحدي بر آن حاكم است و فرمول مولكول آب در دانشگاه‌هاي ايران همان فرمولي است كه در دانشگاه‌هاي آمريكا بود. امواج راديويي در برابر كافر و مسلمان نمايش يكساني دارند و يكسان ادراك مي‌شوند. لذا بر فرض كه بپذيريم مشاهدات ما از پديده‌هاي طبيعي مسبوق به نظريه است و نمي‌توان با ذهني خالي از پيش‌فرض و نظريه به مشاهده پرداخت، باز اين پرسش باقي مي‌ماند كه عرصه نظريات علوم طبيعي چه جاي دخالت هنجارها و ارزش‌هاي ذهني عالمانِ است.

متأسفانه جوامع علمي ما به شدت پاي‌بند چنين نگرشي از علم هستند كه به نظر مي‌رسد از عدم دقت كافي دانشگران در ماهيت پديده علم و كاركرد آن نشأت گرفته است. عمده خدشه‌اي كه مي‌توان به اين نگرش وارد ساخت، آن است كه اين تصور، علوم طبيعي را تنها در مقام توصيف صرف و بيان «چيستي» پديده‌ها به رسميت مي‌شناسد و از كاركرد تبييني علوم، يعني بيان چگونگي و چرايي پديده‌ها، غافل مانده است؛ در حالي كه اساساً هدف علوم از توصيف پديده‌ها تبيين آن‌هاست و توصيف علمي يك پديده، بدون دغدغه تبيين آن ارزش چنداني ندارد. به همين دليل مجموعه علوم طبيعي، خالي از گزاره‌هاي تبييني و فقط حاوي انبوهي از توصيف‌ها، همچنان بسيار تُنك مي‌نمايد. اين است كه دانشمندان به بيان مشاهدات صرف و رديف كردن گزاره‌هاي توصيفي اكتفا نكرده، براي افزودن به غناي محتواي مباحث علمي خود دست به تلاش براي تبيين چگونگي وقوع پديده‌ها مي‌زنند.

از سوي ديگر بايد توجه داشت كه هر گونه تلاشي كه براي بيان چرايي و چگونگي پديده‌ها صورت گيرد، خارج از قلمرو دلالت ابزارها و روش تجربي است؛ هيوم نشان داد كه تعليل و بيان روابط علّي، از داده‌هاي تجربي صرف قابل استنتاج نيست. بنابراين گزاره‌هاي تبيين كننده علت وقوع پديده‌ها را بايد برآمده از باورهاي متافيزيكي عالمان به حساب آورد. عالمان هستند كه جاذبه را علت فروافتادن اجسام به زمين معرفي مي‌كنند؛ نه آن كه در جهان خارج «مشاهده» شده باشد كه جاذبه علت سقوط اجسام است. عالمان تغيير غلظت يون‌هاي شيميايي را عامل انتقال پيام‌هاي عصبي در بدن مي‌دانند. عالمان حيات را محصول ساختار پيچيده مادي موجودات زنده مي‌دانند. در جهان خارج تنها مي‌توان همزماني مكرر دو پديده را مشاهده كرد؛ اما عليت به معناي فلسفي و قطعي آن قابل مشاهده و آزمون نيست.

بنابراين به محض اين كه بخواهيم ميان مشاهدات خود از طبيعت نوعي ارتباط برقرار كنيم و يا تبييني از چگونگي وقوع پديده‌ها و علت رخ دادن آن‌ها به دست دهيم، پا را از حيطه آزمايش و تجربه فراتر گذاشته و دست به تفسيري متافيزيكي زده‌ايم. به اين ترتيب مي‌توان گفت برخلاف تصور رايج، محتواي تبييني علوم طبيعي نيز همچون علوم انساني، آكنده از باورهاي متافيزيكي عالمان است.

از اين گذشته حتي محتواي توصيفي علوم نيز - جداي از بخش تبييني آن - از تأثير پيش‌داوري‌هاي عالمان بركنار نيست. چرا كه تفكيك دو مقوله توصيف و تبيين از يكديگر، يك تفكيك قراردادي و مسامحه‌آميز است. توصيف علمي يك پديده به قصد تبيين آن صورت مي‌گيرد و ناگزير از همان ابتدا رنگ و بوي آن را مي‌گيرد. مي‌توان گفت هر توصيفي حاوي نوع خاصي از تبيين نيز هست و هيچ توصيفي بدون تمايل به جانبداري و موضع‌گيري نسبت به برخي تبيين‌ها انجام نمي‌گيرد. اگر در توصيف حركت يك جسم بگوييم كه جسمي با جرم m از ارتفاع h رها شد و پس از t ثانيه با سرعت v به زمين رسيد، خواه ناخواه ويژگي‌هايي را در توصيف آورده‌ايم كه نشانه آن است كه تمايل داريم توصيفمان در چارچوب تبيين خاصي - در اينجا تبيين نيوتني از حركت - فهم شود. كافي است به توصيفي كه ارسطو يا اينشتين از همين پديده مي‌كند، توجه كنيم تا تأثير تفاوت ديدگاه را، حتي در توصيف ساده پديده‌ها، مشاهده كنيم. ويژگي‌هاي خاصي كه هنگام توصيف «همين» پديده در تبيين ارسطويي يا نسبيتي عام ذكر مي‌شود، به كلي با توصيف‌ قبلي متفاوت است؛ بنابراين علم حتي در مقام بيان چيستي پديده‌ها نيز رها از پيش‌فرض‌ها و طرز نگرش ‌عالمان نيست.

نكته ديگر آن است كه بسيار از مفاهيم مورد استفاده در علوم، حتي در علوم طبيعي، ناظر به واقعيت خارجي نيست و تنها ساخته و پرداخته ذهن عالمان است. برخلاف باور عمومي كه بر آن است كه علوم طبيعي يكسره درباره جهان سخن مي‌گويند و مثلاً فيزيك‌دانان با تفحص در پديده‌هاي مادي موفق به كشف واقعيت‌هايي هم‌چون نيرو، انرژي، ميدان‌ الكتريكي و مغناطيسي، امواج و اجرام بسيار كوچك مانند الكترون، اتم و مانند آن در جهان خارج شده‌اند . كتاب‌هاي درسي نقش بزرگي در القاي اين گونه باورها و افسانه‌ها دارند. به عنوان مثال در كنار بحث از ساختار ماده، تصاوير تار و مبهمي ديده مي‌شود كه دانشمندان به كمك قو‌ي‌ترين ميكروسكوپ‌هاي الكتروني گرفته‌اند و در آن اتم‌ها را به صورت ذرات ريز نزديك به هم آشكار مي‌كند. دانش‌آموزان و حتي معلمان گمان مي‌كنند كه چيزي نمانده با پيشرفت ابزارهاي دقيق عكس‌برداري به تصاوير واضح و بزرگي از الكترون‌ها دست يابيم كه در حال گردش به دور هسته اتم‌هايشان هستند! بايد دقت كرد چنين تصويري از الكترون‌ها به شكل‌گوي‌هايي كه به دور هسته اتم مي‌چرخند، دقيقاً مطابق واقع نيست و در اين ميان آن چه كه براي جامعه علمي اهميت دارد، صرفاً توانايي اين «مفهوم» در تبيين پديده‌ها و سهولت فهم و پيش‌بيني موفق آن‌هاست و نهايتاً استفاده از زباني ساده براي به اشتراك گذاشتن ادراك‌هاي متفاوت از طبيعت.

اين نكته دربارة بسياري از مفاهيمِ به ظاهر عيني در علم فيزيك صادق است. آيا به راستي «ميدان» در جهان خارج وجود دارد يا صرفاً مفهومي است كه براي فهم ساده‌تر ما از طبيعت ابداع شده است؟ آيا فيزيك‌دانان از روي آثارِ انرژي پي به «وجود» آن در عالم برده‌اند يا آن را براي تبيين پديده‌هايي كه مشاهده مي‌كنند. «اصطلاح» كرده‌اند؟ نيرو به مفهوم فيزيكي آن چگونه به تجربه در آمده است؟ حتي «شكل» اجسام كه يكي از عيني‌ترين تصورات ماست، يك واقعيت خارجي است يا يك مفهوم ساخته و پرداخته ذهن ما كه براساس نحوه ادراك ما حاصل آمده است؟ «رنگ» چه طور؟

رخنه در مشاهدات

اما چه عواملي هستند كه مي‌توانند ساختار علوم ما را - از توصيف و تبيين گرفته تا تجويز - تحت تأثيري تا اين اندازه عميق قرار دهند؟ واضح است كه هر عاملي كه در شكل‌گيري ادراك و علم دخالت دارد، از باورها و پيش‌‏فرض‌هاي ذهني كه ادراكات ما را تعبير، صورت‌بندي و خلاصه مي‌كنند تا ويژگي‌هاي حواس ما، يعني اولين و بسيط‌ترين دريچه ارتباط ما با جهان خارج كه ظاهراً دخالت ذهن در آن‌ها حداقل است، و حتي شرايط جغرافيايي مكاني كه در آن زيست مي‌كنيم، همه و همه در چگونه ديدن و چگونه ارزيابي كردن ما تأثير قابل توجهي دارند. ذكر چند نمونه ساده مي‌تواند موضوع را روشن كند.

يكي از نويسندگان داستان‌هاي علمي ـ تخيلي موقعيت سياره‌اي را در يك منظومه شش ستاره‌اي تصوير كرده بود كه به خاطر حضور دائمي چند خورشيد در آسمان آن سياره، ساكنان آن هرگز تجربه‌اي از شب هنگام و پديده‌هاي نجومي نداشتند. اگر براي ساكنان اين سياره سخن از تاريكي آسمان و ستارگان و ديگر اجرام سماوي درخشان در آن سوي مرزهاي فضاي سياره به ميان آيد، با چه معيار تجربي مي‌توانند درستي آن را بيازمايند؟ اگر ما جزو ساكنان آن سياره بوديم و هرگز تجربه‌اي از شب نداشتيم و با اين ادعا روبرو مي‌شديم كه در آسمان ما علاوه بر شش خورشيدي كه مي‌شناسيم، اجسام نوراني ديگري به نام ستارگان وجود دارند كه فعلاً براي ما امكان رؤيت آن‌ها فراهم نيست. چه برخوردي مي‌كرديم؟ در چنين جامعه‌اي علم ستاره‌شناسي چقدر به علوم غريبه شباهت خواهد داشت؟

مثال ديگر در باب تجربه ادراك رنگ است و تأثيري كه مي‌تواند بر كل تجارب بصري و دانش فرد به جا بگذارد. شخصي را فرض كنيد كه دچار كوررنگي است. تجربيات بصري اين شخص با افراد عادي متفاوت است. اگر اين فرد كتابي تدوين كند كه از رنگ‌ها و تركيب آن‌ها و اثرات رواني اين تركيب‌ها بر روان و رفتار آدميان سخن گويد، اين دانش با روان‌شناسي رنگي كه امروز مي‌شناسيم، چه تفاوت‌هايي خواهد داشت؟ براي چنين فردي روان‌شناسي رنگ‌هاي ما به پيچيدگي رمل و اسطرلاب نخواهد بود؟

يك نمونه ديگر تأثير تغيير محدوده بينايي را بر تصوير ذهني ما از محيط به خوبي آشكار مي‌سازد. امروزه دستگاه‌هايي ساخته شده است كه تشعشع مادون قرمز را به تشعشعي در محدوده طيف مريي چشم انسان (مثلاً قرمز يا سبز) تبدل مي‌كند. چشم مسلح به اين دستگاه‌ يك جسم گرم را به دليل تشعشع مادون قرمز آن به رنگ سبز يا قرمز با هاله‌اي به همين رنگ در اطراف آن مي‌بيند. گرچه در اين حال چشم انسان قادر به تشخيص طيف مادون قرمز است، اما در واقع اين دستگاه محدود بينايي انسان را افزايش نداده و محدود طيف مريي همچنان بين امواج قرمز تا بنفش است. بنابراين چنين چشمي هنوز توان ادراك محيط را آن چنان كه اگر بخش مادون قرمز طيف امواج الكترومغناطيس در محدوده قابل رؤيت او بود، ندارد. آيا چشمي كه با نگاهي ديگر محيط را مشاهده مي‌كند و به نشانه‌هاي گسترده‌تري در جهان هستي توجه دارد، پديده‌هاي پيرامون خود را همانند ما مشاهده و تجربه‌ مي‌كند؟مثلاً به گزاره مشاهدتي توجه كنيد كه در نظر ما غريب و در بيان چنين انساني كاملاً‌ مطابق با واقع است: «وقتي اتو را به پريز برق مي‌زنيم، پس از مدتي رنگ و شكل آن تعيير مي‌كند(!)» آيا اين فرد رنگ‌هاي محيط و موجودات ديگر را همانند ما تشخيص مي‌دهد و توصيف مي‌كند؟ اگر بپذيريم كه رنگ يكي از عوامل مهم در تشخيص يك جسم از محيط اطراف است، آيا نمي‌توان گفت كه چنين فردي اجسام را به شكلي متفاوت از ما مي‌بيند؟

جهان از پشت عينك دين

حال كه تأثير ويژگي‌هاي فيزيكي حواس - دريچه‌هاي ادراكي جهان خارج - بر شكل‌گيري ادراك ملاحظه شد، مي‌توان قدمي فراتر از اين گذاشت و تأثير نگرش‌هاي ذهني را نيز بر توصيف و صورت‌بندي ما از طبيعت بررسي كرد. آيا اگر نگرش ما به هستي و خودمان از آنچه كه امروز هست، متفاوت مي‌بود، علمي كه به دست اين نگرش‌ها دست‌چين، صورت‌بندي، و خلاصه مي‌شد نيز، متفاوت از علم امروز نبود؟ در اين جا مي‌توان نقش اين اصول متافيزيكي را درباره انسان و هستي در توليد پيش‌‏فرض‌هايي براي حوزه‌هاي مختلفي از علوم به روشني نشان داد. از آنجا كه دغدغه‌ اصلي ما در اين مقاله نشان دادن ميزان تأثير آموزه‌هاي اسلام بر علم است. سعي مي‌كنيم با مثال‌هاي زير به نوعي ميان آموزه‌هاي ديني و پيش‌فرض‌هاي مؤثر در شكل‌گيري علم ارتباط برقرار كنيم. البته ذكر اين مثال‌ها بدان معنا نيست كه مسير آينده علم در صورت دخالت پيش‌فرض‌هاي ديني لزوماً به همين شكل خواهد بود.

الف - علم اقتصاد

اين علم در پيش‌‏فرض‌هاي خود صحنه حيان انسان را همچون ميدان رقابتي براي كسب درآمد بيش‌تر با مشقت كم‌تر مي‌انگارد. بنابراين مفهوم «رقابت» و «رفاه» در شكل دادن به ديگر مفاهيم اين قلمرو نظير مفهوم بازار، مزيت، توليد اقتصادي، صرفه‌جويي، رشد و توسعه و نظاير آن و همين‌طور توصيف، تبيين و تجويز سياست‌هاي اقتصادي نقش محوري را برعهده دارد؛ آن چنان كه بدون در نظر گرفتن آن، اقتصاد ساختار يكپارچه خود را از دست داده، به مجموعه‌اي از حرف‌هاي پراكنده و ناقص بدل خواهد شد.

نويسنده كتاب «كوچك زيباست» پس از آن كه اقتصاد امروز را به دليل آن كه بر پايه رذيلت‌هاي اخلاقي نظير حرص و طمع بنا شده است، نكوهش مي‌كند، يادآوري مي‌كند كشورهايي كه از زيربناي تئوري‌هاي اقتصاد - كه اموري «ماوراء اقتصاد» هستند، ـ غفلت مي‌كنند، ناچار مي‌شوند به نوعي التقاط در باورها و رفتارها تن ‌دهند و به عنوان مثال از ويژگي‌هاي اقتصادي خيالي ياد مي‌كند كه بر پايه تعاليم بودا پي‌ريزي شده و در بسياري از زمينه‌ها از تعيين سياست‌هاي رشد و اقتصادي گرفته تا شاخص‌هاي توصيف كننده رشد و توسعه يافتگي جوامع با اقتصاد رايج تفاوت دارد.

حال اگر اقتصاددانان انسان را به عنوان يكي از مخلوقات عالم، بر سر سفره روزي پروردگار متعال بدانند و مسأله رقابت و سودانگاري را تنها يكي از حالات خاص رفتار اين موجود فرض كنند، آن گاه علم اقتصاد و تئور‌ي‌هاي اقتصادي چه مسيري را خواهد پيمود؟

ب - علم بهداشت

علم بهداشت رايج، موضوع كاوش خود را جسم انسان قرار داده است. پيش‌‏فرض اين علم شامل آن است كه جسم نه تنهايي و فارغ از روح مي‌تواند موضوع شناخت و مطالعات تجربي قرار گيرد. حتي متكامل شدن تدريجي آن و اضافه شدن مباحث روانشناسي و روان‌پزشكي به اين علم نيز گويي از سرناچاري و به دنبال بروز مشكلات عديده‌ در شناخت و درمان بيماري‌ها رخ داده است و از آنجا كه اساساً پيش‌‏فرض‌هاي اين علم در مادي انگاشتن موضوع خود، تغيير چنداني نكرده است، اين تكامل هم مشكلات قبلي را چاره نكرده و تنها فضاي علمي اين مباحث را مغشوش‌تر نموده است. درست است كه هم اكنون از اثر متقابل ناهنجاري‌ها و عوامل رواني ـ مانند اضطراب، استرس، افسردگي و هراس - بر كالبد انسان و نيز اثرات رواني برخي اختلالات جسمي - مانند خستگي و پرخاش‌گري در كم خوني و هذيان ناشي از وخامت بيماري‌هاي كبدي و كليوي ـ سخن مي‌رود، اما پيش‌فرض تمامي اين بررسي‌ها آن است كه گويي روان انسان موضوعي در كنار جسم اوست و وحدت آن‌ها و اصل فلسفي «جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء» بودن نفس در اين ميان مغفول واقع شده است.

تعريف اختلالات رواني - كه بعضاً منجر به آثار بدني نيز مي‌شوند - تعريفي است متكي بر يك جهان بيني و بنابراين اثبات آن‌ها از علم تجربي بر نمي‌آيد. اما علم بهداشت روان نه تنها به تعريفاتي بي‌پايه چون: نُرم جامعه، از بين رفتن كاركردهاي فرد براي اجتماع و غيره دست مي‌زند، بلكه پا را از اين نيز فراتر گذاشته ادعا دارد مكانيسم اثرگذاري آن‌ها را بر روان انسان و نهايتاً جسم او روشن مي‌كند. در حالي كه مي‌دانيم چنين تعاريف و ادعاهايي كاملاً از حيطه اختيارات علم تجربي خارج و در هر حال نشأت گرفته از يك جهان‌بيني‌اند؛ پيش‌‏فرض‌هاي اوليه‌‌اي چون وحدت جسم و روح انسان و آ‏فريدگار حكيم داشتن (يا نداشتن) او چگونه مي‌تواند از شواهد تجربي به دست آيد؟ حتي خود اين پيش‌‏فرض كه جسم انسان منتظم به نظمي است كه كم‌ هزينه‌‌ترين روش‌ها را با ظريف‌ترين ارتباطات برمي‌گزيند تا به سازمان يافتگي و در نهايت بقا دست يابد، از درون علم آناتومي و يا فيزيولوژي كه علومي توصيفي و تبييني هستند، برنمي‌آيد. پيش‌فرض عام‌تر كه دست علم بيولوژي هم در مورد انسان و هم در مورد موجودات ديگر از اثبات آن كوتاه است، يكسان بودن ويژگي كلي آحاد گوناگون بشر است كه تعميم را در مورد آن معني‌دار مي‌سازد.

بنابراين مي‌توان تصور كرد كه اگر پيش‌فرض‌هايي متفاوت بر جاي اين پيش‌‏فرض‌ها بگذاريم، موضوع و مسير مباحث علم بهداشت و پزشكي تغيير جدي پيدا خواهد كرد. تغييراتي كه در نتيجه مستقيم چنين تغيير پيش‌فرض‌هايي در اين علم رخ مي‌دهد. كاملاً فاحش است. چنان‌چه طرز تلقي علوم تجربي را از بيماري بپذيريم، لزوماً تمامي آنچه را كه دين بيماري مي‌خواند، در بر نمي‌گيرد. علم بهداشت روان در تعريف بيماري رواني، بر اختلافي متمركز مي‌شود كه فرد با نُرم‌هاي جامعه، يعني وضعيتي كه اكثريت جامعه در آن به سر مي‌برند، پيدا مي‌كند. نيز شاخص يك بيماري رواني را اختلال در كاركردهاي ويژه فرد در اجتماع مي‌داند. مثلاً ناتواني فرد در انجام وظايف شغلي يا زناشويي. اين نوع تعريف منشأ نوع خاصي از روش‌هاي درمان است كه هدف آن برگرداندن فرد به وضعيت اكثريت جامعه و رفع ناتواني كاركردهاي اجتماعي اوست و مي‌تواند با توسل به داروهاي شيميايي و يا اشكال گوناگون روان درماني دنبال شود.

در حالي كه طبق اصول و تعاريفي كه در متون ديني ما آمده است، بيماري‌هاي روحي و رواني، جزيي از بيماري‌هاي اخلاقي انسان به شمار مي‌روند و نه تنها تعاريف مشخصي دارند، بلكه اطلاق اصطلاح بيماري بر آن‌ها كاملاً قطعي است. به عنوان مثال از حسد، حرص و تكبر در متون ديني ما صراحتاً به عنوان بيماري روحي نام برده شده است.از ديدگاه ديني چنين بيماري‌هايي مي‌تواند هم در حوزه روان و هم در حوزه بدن فرد را متأثر كند. برخي روش‌هاي رايج فعلي مي‌تواند با اين ديدگاه براي درمان اين بيماري‌ها به خدمت گرفته شود و روش‌هاي متفاوت ديگر خاص دين مانند صدقه، دعا و نذر نيز مي‌تواند به آن افزوده شود. در اين جا پيش‌‏فرض ديني‌اي كه مورد نظر قرار گرفته هم تعاريف و هم تجويزها را دگرگون مي‌كند. هدف از درمان در اين جا لزوماً بازگرداندن فرد به نرم‌هاي جامعه و يا توانا ساختن او براي انجام وظايف اجتماعي‌اش نيست. بلكه هدف آن است كه وي به سلامت روحي و اخلاقي كه مورد انتظار دين است، دست يابد. از آنجا كه وحدت جسم و روح انسان يك پيش‌فرض محوري در اين نگرش محسوب مي‌شود، اين سخنان بدان معنا نيست كه ما نتوانيم واسطه‌ها و مكانيسم‌هاي مادي و شيميايي تأثير اين روش‌هاي خاص را نيز شناسايي كنيم؛ به عنوان مثال هورمون‌هايي كه بر اثر نيت نذر در انسان ترشح مي‌شود و مكانسيم ترشح آن يا نوروترانسميترهايي كه در اثر دعا كردن در پايانه‌هاي عصبي اثر مي‌كنند و غيره.

ج- علم سياست

يكي از رايج‌ترين نظريه‌ها در علم سياست آن است كه حق حاكميت بالاصاله از آن مردم است. بنابراين از نگاه اين نظريه‌ها مشروعيت حكومت‌ها در گرو آن است كه مطابق خواست مردم عمل كنند. به همين ترتيب اگر حكومتي دچار فروپاشي شود، اين نظريه‌ها احتمالاً آن را در نارضايتي مردم از حكومت جست‌وجو مي‌كنند. اگر بپذيريم كه يكي از اصلي‌ترين اهداف اين علم تبيين عوامل تهديد كننده و تثبيت كننده اقتدار حكومت‌ها است، منطقي است كه هنگام توصيف نظام‌هاي حكومتي نيز بر اهميت نقش مردم در ساختار حكومت‌ها متمركز شود و بر همين منبا حكومت‌ها را به توتاليتر و دموكراتيك تقسيم كند و آن گاه خصوصيات هر دسته را مورد مطالعه قرار دهد. حكم‌هاي تجويزي علم سياست نيز براساس چنين توصيف‌‌ها و صورت‌بندي‌هايي صادر مي‌شود.

بديل ديني اين فرض در مباني توصيفي حكومت‌ها آن است كه حاكميت حق خداست (نه مردم) و آن را تنها به كسي واگذار مي‌كند كه خود بخواهد و وظيفه انسان را گردن نهادن به اين حق مي‌داند. بنابراين ملاك مشروعيت يك حكومت صرفاً در آراي مردم خلاصه نمي‌شود؛ چه اين كه حاكم الاهي نيز همچون دولت دموكراتيك، براي اداره حكومت محتاج رأي مردم باشد يا نباشد. ساختار توصيفي، تبييني و تجويزي‌ حكومت‌ها در چنين علم سياستي متفاوت از سياست امروز است. علم سياست اسلامي احتمالاً به دنبال آن خواهد بود كه نشان دهد چگونه حق خدا در حكومت حفظ مي‌شود و شايد حفظ خود حكومت، در اين نگاه فرع بر اين منظور اصلي باشد. از همين روست كه در علم سياست ديني، دسته‌بندي اوليه حكومت‌ها احتمالاً برمبناي تبعيت آن‌ها از خدا صورت مي‌گيرد و از همين جا مفهوم حكومت طاغوت در مقابل حكومت الاهي زاده مي‌شود. به اين ترتيب چنين تعاريفي حكومت‌هاي رايج را به نحو ديگري تفكيك و درباره آن‌ها به صدور حكم مي‌پردازد.

اين تفاوت در توصيف، نبايد سبب شود تا گمان كنيم احكام تبييني و تجويزي در اين دو نگرش كاملاً متعارض هستند. علم سياست ديني نيز ممكن است به حكومت‌ها توصيه كند تا با مردم مدارا كرده و خدمت به آنان را يك وظيفه از باب شكر نعمت الاهي بخواند و حتي اين شكر را سبب مزيد نعمت - شايد پايداري حكومت و دوام خدمت‌گزاري و يا حتي رشد و شكوفايي اقتصادي (!) - قلمداد كند. به عبارت ديگر اگر سياست رايج، رمز ماندگاري حكومت را در مدارا با مردم مي‌جويد، سياست ديني توضيح مي‌دهد كه اگر در اغلب موارد چنين است، به‌دليل تبعيت حاكمان از سنت الاهي «لئن شكرتم لأزيدنكم» و «الملك يبقي مع الكفر و لايبقي مع الظلم» و مانند آن بوده است. اما اين بدان معنا نيست كه رضايت و شكر پروردگار همواره در گرو رعايت خواست مردم است؛ بلكه آنچه اصالت دارد، مراعات حق خداست و بدون آن حكومت روبه زوال است. علم سياست ديني ممكن است براي زوال حكومت‌ها نيز، اسباب مختلفي را شناسايي كند: اسبابي هم چون نارضايتي مردم (هم چون سياست رايج) و يا بلاياي طبيعي و شايد بي‌كفايتي خود حاكمان.

د - علم فيزيك

فيزيك خود را متكفل بررسي چگونگي تغيير در جهان مادي مي‌داند و در اين ميان تغيير مكاني اجسام را تحت عنوان «حركت» بررسي مي‌كند. چه پيش‌فرضي انواع ديگر تغيير را از فصل «حركت» جدا كرده و تحت عناوين ديگري در علم فيزيك دسته‌بندي كرده است؟ فيزيك‌داني كه قائل به حركت جوهري است، با نگاه به پديده‌هاي مادي متوجه بخش بزرگي از پديده‌هاي در حال تغيير خواهد شد كه تاكنون به مثابه يك پديده متحرك در فيزيك بررسي نشده است. چرا تحول يك دانه گندم تا جوانه بزند و گياه كاملي شود كه خوشه‌اي از گندم را تحفه بياورد، در بخش «حركت» فيزيك بررسي نشده است؟ تغييرات جسمي يك نوجوان در طول زمان و رسيدن به جواني و كهنسالي، رسيدن ميوه نارس بر شاخ درخت و مانند آن چطور؟ اگر گفته شود كه جاي چنين بررسي‌هايي در علم زيست‌شناسي است و نه فيزيك، يادآور مي‌‌شويم كه نتايج بررسي چنين پديده‌اي در علم زيست‌شناسي، علم فيزيك را از بررسي همين پديده از منظر خاص خود بي‌نياز نمي‌كند؛ همان‌گونه كه فيزيك خود را از اظهار نظر درباره ساير پديده‌هاي مربوط به موجودات زنده از آن حيث كه به فيزيك مربوط مي‌شود، معاف نكرده است.

حال اگر همه اين پديده‌ها در كنار حركت مكاني تحت عنوان كلي «حركت» در فيزيك بررسي شوند، غير منتظره نخواهد بود اگر بتوان قواعد واحدي وضع كرد كه بر تمام اين پديده‌هاي به ظاهر گوناگون حكومت كند. مگر نيوتن يك بار همين كار را استادانه‌ دربارة انواع به ظاهر متفاوت حركت مكاني از سقوط آزاد يك سنگ گرفته تا گردش سيارات به دور ستارگان انجام نداد؟ آيا حيرت‌آور است اگر بتوان نشان داد آنچه دربارة قواعد حركت مكاني وضع كرده‌ايم، حالت خاصي از قواعد كلي حاكم بر حركت محسوب مي‌شود و قواعد كلي حركت توضيح جامع‌تر و عمومي‌تري در اختيار ما قرار مي‌دهند؟ آيا قاعدة F=ma تا ابد غيرقابل تغيير است؛ حتي غيرقابل تعميم؟ آيا در صورتي كه فيزيك اسلامي در بيان قواعد حركت به جاي استفاده از قواعد نيوتن قواعد ديگري وضع كند، مي‌توان بلافاصله به يقين حكم كرد كه چنين علمي ره به خطا برده و پشتوانة تجربي فيزيك نيوتني را به هيچ گرفته است يا مي‌توان احتمال داد همان منظره را از چشم‌اندازي بالاتر فراروي ما گسترده باشد؛ هم چنان كه نيوتن يك بار چنين تصويري ارايه كرد؟

بنابراين برخلاف آن چه گروهي تصور مي‌كنند، علم اسلامي همچون تجربة مسيحيان، در پي آن نيست تا علم امروز را با خط كش متون مقدس مقدس به دو پارة سره و ناسره تقسيم كند و آن گاه بر پارة سره مهر تأييد بزند و پارة ناسره را يكسره مردود شمارد. بلكه اگر با نگاهي كه دين تجويز مي‌كند، به سراغ علم برويم، چه بسا قلمرو متداول و شناخته شده علوم وسعت يابد؛ چنان چه در مورد علم بهداشت يا فيزيك يا سياست با نگرش ديني قابل تصور است.

وحدت علوم ديني

نكتة جالب‌تر آن كه آرزوي وحدت بخشيدن به علوم در حضور نگرش ديني در دسترس‌تر و ملموس‌تر به نظر مي‌رسد. چه بسا يك علم طبيعي تجربي چون بهداشت با اخلاق كه در چند قرن اخير حتي علم به حساب نيامده، چه رسد به آن كه تجربي باشد، در فضاي علم ديني به صورتي كاملاً روشن با يكديگر ارتباط و حتي سنخيت پيدا كنند. يا فلسفه و فيزيك، شيمي و زيست‌شناسي بيش از پيش در هم آميزند و يا سياست و فقه شانه به شانه هم سايند. رمز اين هر دو ويژگي علوم اسلامي ـ وسعت قلمرو آساني وحدت علوم ـ در يك امتياز است كه با حضور دين در عرصه علم فراچنگ مي‌آيد و آن اين كه اسلام مؤمنان را از نگاه محدود و ناقص به عالم نهي مي‌كند و از آن‌ها مي‌خواهد تا از همه وسايل و قواي ادراكي خود مدد گيرند و خود را از تمام يا بخشي از اين موهبت‌ها محروم نكنند. از اين رو دليلي ندارد كه در قلمرو علم، فقط به تجربه حسي اكتفا كنيم و مثلاً معارف عقلي و يا آموزه‌هاي ديني را از تكميل كردن يافته‌هاي حسي و تجربي خود بر كنار داريم.

ارزش‌ها، روش‌ها و رفتارهاي عالمان ديني

تا اين‌جا تأثير تفاوت بينش و ديدگاه عالمان را در شكل‌دهي محتواي علوم ديديم. در مرحله بعد مي‌توان به بحث درباره مسايلي مثل انتخاب موضوع و غايت و روش تحقيق و ملاك اعتبار گزاره‌هاي علمي پرداخت و نقش تفاوت پيش‌ فرض‌ها را در اينجا نيز مورد نظر قرارداد. در اين منطقه از بحث مسير روشن‌تر و رديابي آن آسان‌تر است. ما به تناسب موضوع مقاله‌ ـ كه سعي در روشن كردن مفهوم و دورنماي علمي ديني دارد ـ مي‌كوشيم اين موضوع را در متن يك جامعه ديني با اصول و پيش‌فرض‌ها و اهداف مخصوص به خود دنبال كنيم.

اگر جامعه‌اي را بتوان فرض كرد كه افراد آن دغدغه رعايت دستورات اسلامي را دارند و سعي دارند زندگي خود را بر آن اساس تنظيم كنند، طبعاً جمع عالمان در آن جامعه نيز در تمام شؤون زندگي و از جمله فعاليت علمي خود به دنبال رعايت فرمان الاهي و تقرب جستن به او هستند. بنابراين جامعه علمي اسلامي در فعاليت علمي خود ـ همچون همه اعمال و تصميم‌گيري‌هاي خود ـ مقيد به آداب و دستوراتي است كه از جانب شارع مقدس به او رسيده است. جامعة علمي اسلامي در فعاليت خود همان غايتي را دنبال مي‌كند كه در ديگر شؤون زندگي؛ يعني تقرب به پروردگار. يعني مبناي تصميم‌گيري براي او چه در حوزه علم و چه در غير آن فقط و فقط كمال‌جويي از طريق تقرب جستن به پروردگار است. حاصل چنين فعاليتي، علم ويژه‌اي است كه با علوم ديگري كه چنين غايتي ندارند، متفاوت است؛ دست كم همان قدر متفاوت كه كيمياگري ديروز با شيمي امروز.

هر يك از افراد جامعة علمي اسلامي خود را در پيشگاه الاهي پاسخگوي امانت‌هايي مي‌داند كه به او عطا شده است. در واقع او عمر خود را از بزرگ‌ترين اين امانت‌ها مي‌داند كه بايد به طاعت الاهي سپري كند؛ فعاليت علمي چنين جامعه‌اي نمي‌تواند همچون تحقيق آن گروهي باشد كه چنين نگرشي ندارد. از نظر انتخاب موضوع ممكن است جامعة علمي اسلامي خود را مسؤول بداند تا در باب موضوعي خاص به فعاليت بپردازد كه آن را در جهت كسب رضاي پروردگار تشخيص داده است و برعكس مطالعه و تحقيق در اموري را مصداق لهو و عبث شمارد.

همين وضع دربارة روش تحقيق نيز برقرار است. چه بسا پاره‌اي روش‌هاي متداول در علوم، چه در مقام گردآوري داده‌ها و نظريه‌پردازي و چه در مقام داوري و تحقيق صحت نظريه‌ها، در تمام يا پاره‌اي زمينه‌ها مقصود عالمان اسلامي را برآورده نسازد و يا با موازين اخلاقي مورد قبول ايشان منافات داشته باشد. در اين صورت طبيعتاً بخشي از تلاش جامعة ‌علمي اسلامي معطوف به يافتن روش‌هاي موجه براي فعاليت علمي و تحقيقي خود خواهد شد.

علم ديني: نخستين گام

براي آن كه علم ديني به وجود آيد، چه بايد بكنيم؟ پاسخ به اين سؤال مستلزم آن است كه بدانيم نقطه تولد علم كجاست؟ يعني ببينيم اصولاً علم چگونه به وجود مي‌آيد و فرق آن با ساير ادراكات معمول بشري در چيست؟

به نظر مي‌رسد انسان تا زماني كه به فكر آن نيست تا فهم و ادراك خود را از جهان به ديگري بياموزد، هنوز علم به معناي متعارف متولد نشده است. ادراكات دست چين شده در جريان تعبير، صورت‌بندي، تلخيص و تدوين به تدريج قابليت انتقال به غير را مي‌يابند. به موازات رشد قابليت آموزش‌پذيري، مرز بين اين محصولات فكري و «علم» برداشته مي‌شود. بنابراين مي‌توان گفت تلاش براي انتقال ادراك و آموزش آن‌ها، معبري است كه ادراكات گوناگون براي علم شدن بايد به هر حال از‌آن بگذرند.

اين بدان معناست كه آموزش خود نوعي تلاش براي توليد علم نيز هست و مي‌توان گفت با هر بار آموزش دادن علم ـ در فضاهاي جغرافيايي، فرهنگي، فكري و بامخاطبان متفاوت ـ علم را نيز از نو توليد كرده‌ايم. چرا كه فرآيند آموزش، فرآيندي است داراي بي‌شمار محصولات جانبي. به بيان ديگر نمي‌توان فرآيند آموزش را تنها انتقال مجموعه‌اي از داده‌هاي مشخص و از پيش تعيين شده ـ مثلا آنچه در محتواهاي آموزشي مكتوب و مصوب آمده است ـ دانست. معلم همزمان با انتقال اطلاعات خود تمامي پيش‌فرض‌هاي خود و نيز پيش‌فرض‌هاي مندرج در آن اطلاعات را نيز به شاگردان خود منتقل مي‌كند. به بيان ديگر در جريان آموزش علاوه بر محتواي علم، ارزش‌هاي حاكم بر آن ، منش و روش علمي و به طور خلاصه مجموعه معارف ضمني و غيرصريح آموزگار نيز ناخودآگاه منتقل مي‌گردد. پس آموزش برخلاف تصور اوليه يك فرآيند پس از توليد علم نيست، يعني چنين نيست كه ابتدا علم توليد شده باشد، سپس در فرآيند ديگري آموزش داده شود.

بنابراين مي‌توان گفت از آنجا كه علم براي علم شدن محتاج مقوله‌اي به نام آموزش است و ازآنجا كه آموزش خود پديده‌اي ذو وجوه است و آثار و عوارض گوناگون دارد و از آنجا كه هم علم و هم آموزش علم (به عنوان پديده‌هاي فرضاً مستقل از يكديگر) به شدت تحت تأثير مستقيم و غيرمستقيم پيش‌فرض‌ها و نگرش‌هاي قبلي هستند، براي آن كه راه توليد علمي با خصوصيات ويژه و وابسته به پيش‌فرض‌ها و جهان ‌بيني ويژه در جامعه‌اي گشوده شود، چاره‌اي نيست جز اين كه كل فرآيند آموزش ـ از تدوين كتب درسي تا انتخاب شيوه‌هاي تدريس و مواد كمك آموزشي و طراحي فضاي آموزشي و طراحي كل نهاد آموزش و پرورش ـ در آن جامعه درست بر طبق همين اصول و پيش‌فرض‌ها و جهان‌بيني برنامه‌ريزي و سازمان‌دهي شود.

چه پيشنهادهايي براي برنامه‌ريزي چنين نظام آموزشي وجود دارد تا حاصل آن، تربيت محققاني باشد كه با روش‌هاي معتبر ـ و نه لزوماً تجربي ـ بنيادهاي متافيزيكي خود را پي‌ريزي كرده‌اند و با توجه آگاهانه بر تأثير اين بنيادها و پيش‌فرض‌ها بر شكل‌گيري و پيشرفت علم به فعاليت علمي بپردازند؟

نخست بايد توجه نمود كه اصلي‌ترين اصلاحات در نظام آموزشي مي‌بايد به مقاطع آموزشي پيش از دانشگاه معطوف شود. چرا كه عميق‌ترين نگرش‌ها و باورها هم نسبت به علم و هم نسبت به دين در اين دوره، يعني از دبستان تا دبيرستان شكل مي‌گيرد و تأثيرگذاري به جا و مناسب در چنين دوره حساس و خطيري مي‌تواند صحت و سلامت شخصيت علمي دانشجويان و دانشگران آينده را در حد بالايي تضمين كند. بنابراين ما نيازمند برنامه‌ريزي درازمدت و كارشناسانه جهت اصلاح نظام آموزشي و پرورش در همه ابعاد و عوارض آن براي دستيابي به دورنماي فوق هستيم.

يكي از اولين و پايه‌اي‌ترين پيشنهادها، تغيير در شيوه‌هاي سنتي آموزش علوم در برنامه آموزشي مدارس است؛ به نحوي كه دانش‌آموز درك واقعي‌تري از ماهيت علم، ابزار و امكانات آن پيدا كند و توقعات وي از علم به نحو مناسبي تعديل يابد. هم چنين لازم است وابستگي علوم طبيعي به پيش‌فرض‌هاي متافيزيكي به دقت روشن شود تا معلوم شود كه علوم تجربي و طبيعي در مرتبه‌اي پايين‌تر از متافيزيك قرار دارند. به اين ترتيب مي‌توان به راحتي فهميد كه نتايج به دست آمده در علوم طبيعي هرگز در ميدان منازعات متافيزيكي نمي‌توانند مدعايي را اثبات يا ابطال كنند. توسل خام به اصل آنتروپيك براي اثبات خدا همان‌قدر ناموجه است كه انكار خدا به اتكاي نظريه تكامل طبيعي يا به بهانه نيافتن او در طبيعت. در اين صورت مي‌توان اميدوار بود كه علم در جايگاه مناسب خود بنشيند و به غلط كاركردهاي يك جهان‌بيني را بر عهده نگيرد.

پيشنهاد ديگر توجه به مقوله تربيت ديني است. شايد تعارضاتي كه هم اكنون بين علم و دين حس مي‌شود و مقاومتي كه هم از طرف دانشمندان و هم از طرف برخي دين‌داران در برابر علم ديني وجود دارد، تنها ناشي از تصورات باطل درباره علم نباشد؛ بلكه برخي از آن‌ها نيز از نگاه باطل به دين نشأت گرفته باشد. نگاهي كه دين را فقط يكي از جنبه‌هاي گوناگون زندگي بشري مي‌شمارد ـ البته جنبه‌اي احتمالاً مفيد و حتي ضروري! ـ كه پاسخ‌گوي برخي نيازهاي خاص اوست در حالي كه در جاي خود نشان داده مي‌شود كه دين همان راه زندگي است و جهتي براي كل فعاليت‌هاي انسان تعيين مي‌كند؛ كه اگر چنين نبود و شأني از شؤون بشر از تأييد و توجه دين بر كنار مي‌بود، ادعاي اين براي رساندن انسان به سعادت، ناقص و ناموجه مي‌ماند.

علم اسلامي در جامعه‌اي رشد مي‌كند كه چنين نگرشي از دين و ارزش‌هاي ديني بر آن حاكم باشد. ساختن چنين جامعه‌اي در حكم زمينه‌سازي براي ظهور عالماني است كه با نگرش ديني جهان را مشاهده مي‌كنند و زندگي و فعاليت علمي خود را بر مبناي ارزش‌هاي ديني سامان مي‌بخشند. دين‌داران در چنين جامعه‌اي كساني نيستند كه يكي دو شاخصه ظاهري را در گوشه‌اي از زندگي خود حمل مي‌كنند؛ اعمالي عبادي و ظاهري موجه. بلكه كساني هستند كه پاسخ همه مسأله‌ها و دغدغه‌هاي زندگي خود را از دين مي‌جويند و در پي دميدن روح ايمان به كل شؤون زندگي‌شان هستند و فعاليت علمي خود را نيز در جهت رستگاري روحشان شكل مي‌دهند. تربيت چنين نسلي مسلماً امر خطير و چندجانبه‌اي است كه همواره در طول تاريخ برعهده بندگان برگزيده خدا بوده است.

در نظام آموزشي ما در مدارس اين مأموريت تنها بر دوش درس تعليمات ديني گذاشته شده كه به صورت واحدي در كنار ساير دروس و جداي از آن‌ها آموزش داده مي‌شود؛ در حالي كه در انتقال چنين نگرشي به نسل آينده، بايد حضور دين در كليه حوزه‌هاي زندگي بشري بازنمايي و تثبيت شود. ضمن آن كه بايد توجه داشت آموزش نظري عقايد و احكام واخلاق، حتي اگر بدون كم و كاست صورت گيرد، تنها جزيي از برنامه جامع تربيت اسلامي به شمار مي‌رود و بايد به اجزاي ديگر اين برنامه و ظرافت‌هاي چنين برنامه‌ريزي جامع و حساسي نيز انديشيد.

چنين نگرشي مي‌تواند خطوط كلي حركت به سوي علم ديني را براي ما ترسيم كند. لازمه توليد علم ديني آن نيست كه تمام ابزار و وسايل و نهادهاي علمي و تحقيقاتي رايج امروز را به يك سو نهيم و بكوشيم بر ويرانه علم غير ديني، بناي رفيع علم ديني را بنياد گذاريم نبايد فراموش كرد كه علم ديني يك محصول از پيش پرداخته و يك بسته آماده عرضه نيست تا به محض بيرون راندن علم غيرديني، به ناگهان از پس پرده به درآيد. تلاش ما جهت دستيابي به علمي هرچه ديني‌تر، در راستاي تلاش همه جانبه‌مان براي پي‌ريزي يك جامعه ديني و نهايتاً انسان‌هايي دين‌دارتر معنا مي‌يابد و بنابراين تلاشي است قدم به قدم وحصول نتيجه دراين راه، تدريجي و در طي يك مسير طولاني و پر فراز و نشيب خواهد بود. تلاشي كه هيچ‌گاه نمي‌توان براي آن نقطه پاياني تصور كرد و ادعا داشت كه تمامي انتظارات و ايده‌آل‌هاي دين محقق شده است.

با اين حال مي‌توان اميدوار بود كه با رجوع به سرچشمه‌هاي انديشه و رفتار ديني، يعني انبياء وامامان، بتوان اولين قدم‌هاي اين راه طولاني را آغاز كرد. به راستي اگر هدايت تمدن بشري به دست انبياي الاهي و امامان معصوم مي‌بود و آنان مي‌توانستند جامعه بشري را از ابتدا الاهي و ديني بنياد نهند، علم چه مسيري را طي مي‌كرد و امروز چگونه علمي، با چه موضوعات و روش‌ها و غايت‌هايي، در دست مي‌داشتيم ؟

منابع و مأخذ

اباذري، يوسف، هايدگر و علم ، نشريه ارغنون، سال سوم، شماره 11 و 12، پاييز و زمستان 1375.

باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1379.

باقري، خسرو، هويت علم ديني: نگاهي معرفت‌شناختي به نسبت دين با علوم انساني ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1382.

پوپر، كارل، حدس‌ها و ابطال‌ها ، ترجمه احمد آرام، شركت سهامي انتشار، تهران، 1363.

چالمرز، آلن، چيستي علم ، ترجمه سعيد زيباكلام، انتشارات سمت، تهران، ‌1379.

روحاني، سيدمحمد، ايستاده در باد ، انتشارت همشهري، تهران، 1383 .

سروش، عبدالكريم، نهاد ناآرام جهان ، مؤسسه فرهنگي صراط، تهران، 1379 .

سيدحسين، نصر، نياز به علم مقدس ، ترجمه حسن ميانداري، مؤسسه فرهنگي طه، تهران، 1379.

شوماخر، اي‌.اف، كوچك زيباست، اقتصاد با ابعاد انساني، ترجمه علي رامين، انتشارات سروش، تهران، 1378.

گلشني، مهدي، از علم سكولار تا علم ديني ، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 1380.

هايدگر، مارتين، عصر تصوير جهان ، ترجمه يوسف اباذري، نشريه ارغنون، سال سوم، شماره 11و 12، پاييز و زمستان 1375.

12 . William f. Mc Comas, “The Nature of science in Science Education Rationales and Strategies”, 2000.

. George e. DeBoer, A History of Ideas in Sciensce Education (Implication for practice), 1991.

تاريخ دريافت : 16/7/83، تاريخ تأييد: 12/8/83.

نويسندگان بر خود لازم مي‌دانند از مساعدت‌هاي حضرت حجت‌الاسلام و المسلمين رشاد و راهنمايي‌ها و مشاوره‌هاي جناب آقاي سيد محمد روحاني در تمام مراحل نگارش اين مقاله قدرداني كنند.

كارشناس بنياد توسعه فردا (riah@Farda.ir).

دكتري پزشكي ، دانشگاه شهيد بهشتي.

كارشناس ارشد فيزيك پزشكي ـ دانشگاه تهران.

لازم به ذكر است كه نتيجه باوري لغزيدن در پرتگاه «پندگرايي» يا ايده‌آليسم نيست. اولاً همه دانش ما درباره جهان خارج، ذهني و قراردادي نيست. ثانياً اين صورت‌ها در نهايت بازتابي از واقعيت خارجي هستند ـ هر چند ناتمام ـ برخلاف آن چه نوكانتيان مي‌گويند كه لزوماً هيچ رابطه‌اي ميان آن‌ها و واقعيت خارجي برقرار نيست.

دين در مورد تصميم‌گيري‌هاي بشر در تمامي شؤون زندگي نظرات و آموزه‌هايي دارد كه انسان براي حفظ و التزام به دين بايد آن‌ها را رعايت كند . حتي اگر راهنمايي او در برخي شؤون اين باشد كه انسان در اين شأن خاص مختار است كه خود تصميم بگيرد.

156

سال نهم / زمستان 1383

/ 1