مصلحت در فقه
احمد عابدي آيا احكام شرع تابع مصلحت و مفسده بوده و خداوند براي جعل آنها مصالح و مفاسد را در نظر گرفته است؟ آيا خداوند آنچه را واجب نموده، به جهت مصلحت مهمي است كه داشته، و هرچه را حرام نموده به جهت مفسدهاي است كه در آن بوده است، و يا آن كه احكام شرعي تابع مصالح و مفاسد نيستند؟ آيا ميتوان گفت كه در واقع مصالح و مفاسدي وجود دارند و احكام شرع تابع و معلول آنها هستند يا خير؟ در كتابهاي فقهي و اصولي ما هميشه اصل وجود مصالح و مفاسد و تبعيت احكام از آنها به عنوان يك پيشفرض و اصل مسلم پذيرفته شده است، و فقط به نتايج مبتني بر آن پرداختهاند. ما در اينجا اصل اين پيشفرض را مورد مطالعه قرار ميدهيم. معناي مصلحت و مفسده
با تفحص در كتابهاي لغت و موارد استعمال، معناهاي زير براي اين دو كلمه به دست آمد: الف) مصلحتيعني خوشايند و آنچه مردم آن را دوست دارند و ميپسندند، و مفسده يعني آنچه مردم آن را ناپسند دانسته و از آن متنفر باشند. ب) مصلحتيعني مفيد و داراي منفعتبودن، و مفسده چيزي است كه ضرر دارد. معمولا كتابهاي اصول فقه روي اين معنا بيشتر تاكيد داشته و بحثهاي خود را بر اين معنا استوار ساختهاند; البته گاهي منفعت و ضرر را به دنيا اختصاص داده و گاهي آن را به اعم از دنيا و آخرت تفسير ميكنند. ج) مصلحتيعني خوب و مفسده يعني بد. د) اهل سنت ميگويند: مصلحتيعني تامين هدف شارع و مواظبتبر دين و جان و عقل و نسل و مال انسان. (1) ه) گاهي نيز مصلحتبه معناي نياز زمان و مكان استعمال ميشود. معناهاي فوق آيا با يكديگر ترادف داشته و يا متباين هستند، و در صورت تباين آيا همه اينها لوازم مختلف يك چيز هستند يا خير؟ مثلا هر منفعتي حتما خوب و خوشايند مردم نيز هستيا اين دو، قابل تفكيك هستند؟ پاسخ قطعي به اين سؤالات بستگي به تفسير و تحليلي دارد كه از «خوب» ارائه ميكنيم. اگر خوب را به معناي دليل و تحليل صحيح بدانيم معناهاي فوق براي كلمه مصلحتبا يكديگر تلازمي ندارند. اما اگر خوب را همان منفعت دانسته و آن را بر منفعت دنيوي اختصاص دهيم، در اين صورت با مفيد و خوشايند بودن متلازم خواهد بود. به هرحال از اين گونه بحثهاي لفظي صرفنظر كرده و تنها به جهت ارتباط زياد مساله مورد بحثبا بحثحسن و قبح، اشارهاي به معناي اين دو كلمه نيز نموده و به اصل موضوع ميپردازيم. قاضي نورالله شوشتري سه معنا براي حسن و قبح ذكر كرده است: 1. حسن يعني كمال، و قبح يعني نقص. 2. حسن يعني ملائم و مناسب با غرض، و قبيح يعني منافر و منافي با آن. 3. حسن يعني آنچه مدح و ثواب به آن تعلق ميگيرد، و قبيح يعني آنچه مورد ذم و يا عقاب است. (2) سابقه تاريخي مساله
فقه اهل سنت، به جهت محدوديتهايي كه در منابع احكام داشته است، از قديمالايام به مساله مصالح مرسله و استحسان و قياس مستنبط العلة توجه داشته و آنها را از منابع استخراج احكام قرار داده است; و معتقدند كه به همين وسيله، باب اجتهاد در فقه آنان باز بوده و كاملا پاسخگوي نيازهاي هر عصر و مكاني ميباشد. اما در فقه شيعه مساله توجه به مصالح و مفاسد سابقه زيادي ندارد. موارد بحث از مصلحت در فقه شيعه عبارت است از: جواز استماع غيبت، جواز كذب، مسوغات ولايت جائر، بيع وقف، خراج و مقاسمه، اجرت بر واجبات، و جهاد. در كتابهاي اصول فقه نيز تنها در دو قرن اخير فراوان از مصلحت و مفسده گفتگو شده است، ولي در عين حال، اصوليان به اين مساله كه به چه دليل احكام تابع مصالح و مفاسد هستند، نپرداختهاند و آن را به عنوان يك اصل موضوعي پذيرفتهاند. كتابهايي از قبيل «كفاية الاصول»، «رسائل» و «فوائد الاصول» نمونههاي خوبي بر اين مدعا ميباشند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ضرورتهاي جديد باعث عنوان شدن احكام ثانويه، احكام حكومتي و ولايي، و مصلحت و مفسده، به صورت گسترده، در فقه گرديد; و برخي از بزرگان، احكام حكومتي را چنان با مصلحت عجين كردند كه گويا تنها راه اداره جامعه اسلامي و به دست آوردن احكام را مطالعه مصالح و مفاسد و تشخيص ملاكات واقعي احكام دانسته، و چون علت و ملاك حكم، توسعه يا تضييق در حكم ايجاد ميكند («العلة تعمم و تخصص»)، گفتند كه با وجود مصلحتيا مفسده ميتوان احكام را تغيير داد. ما در اينجا به بيان دليل تبعيت احكام از مصالح و مفاسد و نيز دليل نفي آن پرداخته و هر كدام را مورد نقد و بررسي قرار ميدهيم. ولي قبل از ورود به بحث تذكر چند نكته مهم ضروري است: 1. ثبات احكام، يك اصل مسلم بوده و نميتوان در آن خدشه نمود. 2. فقه بايد قابل اجرا و پاسخگوي مشكلات جامعه باشد. 3. مساله تبعيت احكام از مصالح و مفاسد، يك مساله فقهي نيست; و بنابراين بايد با نگاه فلسفي آن را مورد مطالعه قرار داد. زيرا بحث از فلسفه فقه است نه خود آن. 4. اثبات يا نفي اين مساله به معناي پذيرفتن ديدگاه اشاعره نيست. اشاعره اصل عليت و معلوليت و نيز سنخيتبين آنها را انكار كرده و حسن و قبح عقلي را نيز نميپذيرند. اما ما در عين آن كه اين سه مساله را قبول داريم، معتقديم كه تبعيت احكام از مصالح و مفاسد يا انكار آن، ارتباط و پيوندي با اين سه مساله ندارد; همچنان كه در اين مقاله روشن خواهد شد. 5. مساله مورد بحث ما ارتباطي با بحث اخباريها ندارد و هرگز به معناي نفي حجيت عقل يا يقيني كه از راه مقدمات عقلي حاصل ميشود نيست. 6. آنان كه مساله تبعيت احكام از مصالح و مفاسد را عنوان ميكنند گاهي مصلحت و مفسده را در متعلق احكام ميدانند و گاهي در خود احكام. ما نيز در هر دو صورت به اين مساله ميپردازيم. 7. تلاش اين مقاله بر آن است كه زمان را با فقه تطبيق دهد، نه آن كه فقه را با زمان; يعني دين را دنيوي نكند، بلكه دنيا را ديني كند و با آن تطبيق دهد. دليل تبعيت
اكنون دليلهايي را كه ميتوان براي اثبات تبعيت احكام از مصالح و مفاسد اقامه نمود، ذكر كرده و به نقد و بررسي آنها ميپردازيم: دليل اول: حكم شرعي فعل خداست، و افعال خدا تابع و معلل و معلول غرض هستند، پس احكام شرعي تابع غرض ميباشند، و غرض واقعي خداوند از احكام خود رعايت مصالح و مفاسد واقعي است. پس هر حكمي تابع مصلحت و يا مفسدهاي است كه به جهت رعايت آن جعل شده است. نقد: اين دليل از جهات متعدد قابل خدشه است، ولي فعلا اين را به عنوان يك اصل موضوعي ميپذيريم كه احكام شرعي فعل خداوند ميباشند. ولي مساله تبعيتحكم خداوند از غرض، عواقبي دارد كه قابل پذيرفتن نيست و در آينده به آن خواهيم پرداخت. دليل دوم: ترجيح بلا مرجح قبيح است، پس هر فعل اختيارياي كه فعل و ترك آن يكسان است، بايد فعل آن داراي مرجحي باشد تا فاعل آن را انجام دهد; و احكام شرع فعل اختياري خدا هستند، پس بايد داراي مرجحي باشند، و آن مرجح همان رعايت مصالح و مفاسد است. نقد: اين دليل نيز مخدوش است. زيرا اين قابل اثبات نيست كه مرجح، تنها همان مصلحت و يا مفسده است; شايد اراده خداوند مرجح اين افعال او باشد. و اراده گرچه گزاف نيست ولي تابع مصلحت و مفسده نيز نميباشد. علاوه بر آن كه اشكال به دليل سابق به اين دليل نيز وارد است. دليل سوم: يكي از امتيازات فقه شيعه توجه به مصالح و مفاسد است، و به همين جهت است كه فقه ميتواند پاسخگوي نيازها و مقتضيات هر زمان و هر شرايطي باشد; و بدون توجه به مصالح و مفاسد، احكام ثانويه و احكام حكومتي را نميتوان به دست آورد، و روشن است كه فقط با احكام اوليه نميتوان كشور را اداره كرد. نقد: اين دليل به شعار بيشتر شباهت دارد تا به استدلال. انكار ملاك بودن مصالح و مفاسد، بلكه انكار اصل مصالح و مفاسد، به معناي انكار احكام ثانويه و حكومتي نيست و راه بسته نميشود; همانگونه كه در ادامه اين مقاله خواهد آمد. دليل چهارم: ما عقل را به عنوان يكي از ادله و منابع فقه ميشناسيم، و عقل در صورتي ميتواند حكمي را ادراك نمايد و به دست آورد كه آن حكم معلول مصلحتيا مفسده باشد. زيرا اگر حكم شرعي صرفا اعتبار شارع باشد، بدون در نظر گرفتن مصالح و مفاسد، در اين صورت عقل هرگز راهي براي رسيدن به احكام نخواهد داشت. پس چون عقل فقط مصالح و مفاسد را ميفهمد و از طرفي عقل از ادله اربعه به شمار رفته است پس بايد احكام تابع مصالح و مفاسد باشند تا عقل با كشف مصالح و مفاسد، احكام شرعي را كشف نمايد. نقد: اين دليل نيز از جهات متعدد قابل نقد است. زيرا اولا، عقل چيز مستقلي در عرض كتاب و سنت نيست تا بتواند يكي از منابع فقه به شمار رود، عقل تنها به معناي فهم بوده و روش استفاده از كتاب و سنت را عقل مينامند. عقل در روش صحيح فهم خلاصه شده و عاقل يعني شخص روشمند. پس در انسان چيز مستقلي به نام عقل وجود ندارد و تنها فهم روشمند او را عقل ميگويند، و عقلي كه از ادله احكام است همان روش صحيح فهم كتاب و سنت است. و آنچه را از غير كتاب و سنتبه دست ميآورد، هرچند صحيح باشد، از ادله احكام نخواهد بود. ضمنا مساله «كل ماحكم به العقل حكم به الشرع» نيز بسيار جاي تامل دارد. زيرا عقل حكم ندارد، حكم اختصاص به شرع يا دولت و يا هركس كه داراي نيروي قهريه است، دارد و عقل تنها كاشف و مدرك حكم است نه حاكم. بعلاوه، بر فرض آن كه عقل حكم داشته باشد، حتي در احكام قطعي عقلي در مستقلات عقليه، باز حكم عقل تلازمي با شرع ندارد، همچون بديهيات ششگانه. ثانيا در اين دليل مصلحت واقعي با مصلحت ظاهري خلط شده است. دليل پنجم: شايد كسي بگويد حديث «لاضرر و لاضرار في الاسلام» دلالت ميكند بر آن كه احكام تابع مصلحت و مفسدهاند. نقد: از اين حديث استفاده نميشود كه ضرر همان مفسده باشد. اين حديث دلالت ميكند بر اين كه يك حكم خاص، تابع ضرر بوده است و ضرر ميتواند مبناي حكم باشد; اما به چه دليل بگوييم مفسده ميتواند مبناي حكم شرعي قرار گيرد؟ دليل ششم: مصلحت و مفسده همان حسن و قبح ذاتي اشياء است، و ما مساله نبوت و امامت را با آن اثبات ميكنيم، و انكار مصلحت و مفسده باعثبسته شدن راه استدلال بر نبوت و امامت ميگردد. علاوه بر آن كه چون خداوند حكيم است پس افعال او عبث نبوده و حتما داراي مصلحت و مفسدهاند. نقد: مساله حسن و قبح عقلي غير از مساله مصلحت و مفسده و تبعيت احكام از مصالح و مفاسد است. مساله حكمتخداوند نيز به معناي آن است كه مصلحت و مفسده از فعل او انتزاع ميشود نه اين كه فعل او معلل به آن است. ضمنا آنان كه مساله تبعيت احكام از مصالح و مفاسد را ميپذيرند، معمولا آن را در احكام اوليه و ثانويه هر دو مطرح ميكنند، ولي معتقدند كه بايد آن مصالح، خلاف شرع نبوده و رعايت اهم و مهم در آنها شده باشد و تشخيصدهنده آنها كاملا در مسائل اجتماعي خبره باشد. دليل نفي تبعيت
پس از ذكر دليلهاي تبعيت، اكنون دليلهايي را ذكر ميكنيم كه دلالت ميكنند بر آن كه احكام شرعي تابع مصالح و مفاسد نيستند و عقل با به دست آوردن مصالح و مفاسد نميتواند احكام را تغيير دهد. دليل اول: افعال خداوند متعال تابع غرض نيستند. زيرا خداوند همچنان كه در افعال خود هدف فاعلي ندارد غرض و هدف فعلي نيز ندارد. زيرا غرض داشتن فاعل در فعل خود به معناي استكمال به فعل و نقص بر او ميباشد. وگرچه بسياري از مردم تصور ميكنند خداوند غرض فاعلي ندارد اما غرض فعلي دارد، با دقت فلسفي روشن ميشود كه خداوند حتي غرض فعلي نيز ندارد. امام خميني ميگويد: «آنچه كه معروف است كه ميگويند خداوند متعال كارها را انجام ميدهد براي آنكه نفع به مردم برسد در فساد و امتناع شريك استبا آنكه اگر بخواهد كاري را انجام دهد براي نفعي كه به خودش برگردد». (3) شيخ اشراق نيز گفته است: «او تنها عشق به خود داشته و عشق و توجهي به غير خود ندارد»، (4) ملاصدرا نيز گويد: «همه فلاسفه معتقدند كه افعال خداوند براي غرضي غير از ذات خود نيست. حتي غرض رساندن خير يا ثواب يا نفع به ممكنات را ندارد، گرچه اين گونه غرضها بر افعال او مترتب ميشود.» (5) بنابراين وقتي خداوند متعال در افعال خود غرضي ندارد پس احكام و افعال او تابع هيچ غرضي نيستند. البته اين به معناي آن نيست كه افعال او لغو و عبثباشند، زيرا تفاوت بسياري بين هدف نداشتن و بيهوده بودن افعال است، كه در جاي خود بحثشده است. دليل دوم: اگر افعال خداوند تابع مصالح و مفاسد باشد معنايش اين است كه چيزي به عنوان غايتيا خير اعلي داريم، كه بالاتر از خداوند است و خداوند بايد افعال خود را با آن تطبيق دهد، و آن رعايت مصالح و مفاسد واقعي است. در حالي كه ما خداوند را خير اعلي و مقصد و غايت هر چيزي ميدانيم، پذيرفتن مصالح و مفاسد واقعي در افعال خداوند به معناي آن است كه چيزي از خداوند بالاتر نيز داريم. پس بهتر آن است كه گفته شود افعال خداوند تابع مصلحت و مفسده نيستند، ولي ما چون خداوند را حكيم ميدانيم از افعال او مصلحت و مفسده را انتزاع ميكنيم; ما از اين نظامي كه خداوند متعال، اينگونه آفريده است انتزاع كردهايم كه چه چيزي مصلحت است و چه چيزي مفسده، و اين را ميگوييم نظام احسن. ما امروز ميگوييم مصلحت و خوب و كمال آن است كه انسان دو دست داشته باشد، و داشتن سه دستيا يك دست، مفسده است. ولي اگر خداوند تمام انسانها را از روز اول چنين آفريده بود و موجودات نيز طوري بودند كه نيازهاي انسان با يك يا سه دست تنظيم و برآورده ميشد، شايد آن روز قضاوتي برعكس امروز ميداشتيم. نكته ديگر: يكي از مسائل اصلي اختلاف شيعه و اشاعره مساله حسن و قبح ذاتي اشياء است. ما معتقد به حسن و قبح عقلي اشياء هستيم و آنان ميگويند تنها هرچه را خداوند امر كرد نيكو ميشود و هرچه را خداوند نهي كرد زشت ميباشد. در كتابهاي كلامي خصوصا «تجريد الاعتقاد» دليلهاي زيادي براي اثبات حقانيت عقيده شيعه بيان شده است. اما بايد توجه داشت كه ما گرچه حسن و قبح عقلي و ذاتي را قبول داريم، هرگز معتقد به آن نيستيم كه تمام اشياء داراي حسن و قبح ذاتي هستند; بلكه تنها تعداد بسيار اندكي از اشياء حسن و قبح ذاتي دارند، و اكثر اشياء و افعال مردم متعلق حسن و قبح ذاتي نيستند. و همان اندك نيز كه داراي حسن و قبح هستند معلوم نيست كه عقل ما بتواند حسن و قبح همه آنها را درك كند، بلكه تنها تعدادي از آنها را ميفهمد. بنابراين روشن شد كه ما نميتوانيم ادعا كنيم كه تمامي احكام شرع تابع مصالح و مفاسد واقعي و حسن و قبح ذاتي اشياء ميباشند. و هرگز نميتوان ادعا كرد كه با تغيير مصالح و مفاسدي كه ما فهميدهايم احكام نيز تغيير كنند. چگونه ميتوان اين مصالح متغير را ملاك حلال و حرام الهي دانست؟ به نظر نگارنده، احكام شرع تنها و تنها تابع امر و نهي شرعي هستند و هيچ ضرورتي ندارد كه بگوييم تمام اوامر و نواهي تابع مصالح و مفاسد هستند، بلكه ممكن است در شرع اوامر و نواهياي داشته باشيم كه تابع هيچ مصلحت و مفسده ظاهري و يا حتي واقعي نباشند، بلكه صرفا تابع اعتبار و امر و نهي شارع مقدس باشند. و لازم نيست كه براي آن اعتبار شرعي، غرض و هدفي در نظر بگيريم و امر و نهي را معلول و تابع آن غرض بدانيم. و بعيد نيست ادعا شود كه مطرح شدن مصلحت و مفسده در فقه شيعه تحت تاثير نفوذ آراء و افكار اهل سنت در مساله استحسان و مصالح مرسله و قياس مستنبط العلة بوده است، و اينها از روح مذهب شيعه به دور ميباشند. به هر حال ما منكر حسن و قبح اشياء نيستيم ولي وجود حسن و قبح و مصلحت و مفسده را در احكام قبول نداريم. در اينجا چند مؤيد را نيز ذكر ميكنيم: الف: آيه شريفه «فبظلم من الذينهادوا حرمنا عليهم طيبات...» دلالت ميكند كه گاهي خداوند بعضي از طيبات را حرام مينمايد. آيا باز ميتوان گفت كه اين گونه محرمات شرعي تابع مفسدهاي در متعلق يا خود نهي هستند؟ اين آيه شريفه بروشني دلالت دارد كه آن اشياء طيب بودهاند و در عين حال خداوند آنها را حرام كرده است. و چه بسا بعضي از آنچه در دين مقدس اسلام حرام شده است نيز طيباتي بودهاند كه خداوند بر اثر گناه و ظلم بعضي از مردم، به عنوان تضييق و سختگيري، آنها را حرام كرده باشد. در اين صورت چگونه ميتوان ملاك و مصلحت و مفسدهاي بر محرمات جستجو كرد و به دست آورد؟ ب: حرام شدن صيد ماهي در روز شنبه بر بنياسرائيل شاهد ديگري بر مساله است. زيرا مطمئنا ماهي روز شنبه با ماهي روز يكشنبه هيچ تفاوتي نداشت. پس معلوم ميشود كه حليت و حرمت صيد ماهي بر بنياسرائيل، تابع مصلحت و مفسده ذاتي در صيد ماهي نيست و حتي در اعتبار نيز نميباشد و تنها خداوند آن را يك روز حرام و يك روز حلال ميكند، مثلا وقتي بني اسرائيل چيزي را بر خود حرام ميكند آن چيز نه مفسدهاي در خودش است و نه در خود اين حرام كردن. ج: مساله نسخ احكام، بويژه اين سخن حضرت عيسي(ع) كه ميفرمايد: من آمدهام تا بعضي از آنچه را بر شما حرام شده بود حلال كنم. اگر احكام واقعا تابع مصالح و مفاسد باشند چگونه ميتوان حرام را حلال نمود و ديگر نسخ احكام چه معنا خواهد داشت؟ و آمدن دين جديد چگونه قابل توجيه است؟ د: آيه شريفه قرآن راجع به خمر صريحا دلالت ميكند بر آن كه خمر داراي منافع و گناه ميباشد و گناهش بيش از نفع آن است. گرچه بعضي از مفسران نفع را در اينجا توجيه كردهاند و بعضي نيز برخلاف ظاهر آيه شريفه گفتهاند كه خمر داراي نفع و ضرر است و ضررش بيش از نفع آن ميباشد. اما به هر حال ظاهر آيه شريفه چيزي درباره ضرر خمر ندارد. آيه شريفه ميفرمايد: خمر گناه دارد. و فرق استبين گناه و ضرر; چه بسا چيزي منفعت و سود داشته باشد و در عين حال گناه و نافرماني خدا باشد. اين آيه نيز دلالت دارد كه احكام، نه تابع مصالح و مفاسد، بلكه تابع فرمان خداي متعالند. ه: مساله قطع انگشت زن، و ديه سه انگشت و چهار انگشت، و نيز روايات «ان دين الله لايصاب بالعقول» (6) ، همه مؤيد اين است كه با عقل نبايد به سراغ ملاك احكام رفت; يا به جهت آن كه احكام ملاكي ندارند يا اگر دارند براي ما قابل دسترسي نيست. و: در روايات زيادي آمده است كه حلال پيامبر اكرم(ص) تا روز قيامتحلال، و حرامش تا روز قيامتحرام است. و توجه به ملاكات و مصالح و مفاسد و منوط كردن احكام به آنها به معناي دستبرداشتن از اين استمرار احكام است. نتايجبحث
1. اگر كسي احكام را تابع مصالح و مفاسد بداند بايد بگويد شرب يك قطره خمر حرام نيست. زيرا يك قطره آن هرگز ضرري ندارد، و يا بايد بگويد موسيقي خفيفي كه براي اعصاب و روان انسان مفيد استحلال است، در حالي كه هيچ فقيهي نميتواند اينها را بپذيرد. اما اگر كسي بگويد احكام صرفا تابع امر و نهي الهي هستند، در اين صورت ميگوييم شرب خمر حرام است، چه قطرهاي از آن باشد و چه زياد; و چون تابع مصلحت و مفسده نيستيم حتي اگر در آينده، فرضا علم ثابت كرد كه شرب خمر براي بدن انسان مفيدتر از آب استباز خواهيم گفت كه شرب خمر حرام است، زيرا ما تابع امر و نهي خدا هستيم نه تابع مصلحت و مفسده. و حتي اگر موسيقي يا گوشتخوك هيچ ضرري نداشته و كاملا مفيد باشند باز قائل به حرمت آنها خواهيم بود، چون خدا از آنها نهي كرده است; اگرچه اينها طيب باشند. و از اين جهت فرقي بين عبادات و معاملات نيست، حتي اگر مصلحت واقعي بعضي از عبادات را به صورت يقيني نيز به دست آوريم، و بدانيم كه همين مصلحتبه وسيله عمل ديگري نيز قابل انجام است، باز خواهيم گفت تنها آنچه را شارع واجب كرده است واجب ميدانيم و غير آن واجب نيست. 2. وقتي كه احكام را تابع مصالح و مفاسد بدانيم اولا اين بحث پيش ميآيد كه ملاك مصلحت و مفسده چيست و تشخيصدهنده آن كيست و وقتي كه مصلحتهاي افراد، متعارض باشد و هركس مصلحتخاصي را اهم از ديگري بداند چه بايد كرد. در اين صورت هيچ نظم و ضابطهاي بر احكام شرع حاكم نخواهد بود، و نوعي بيثباتي در احكام و اجراي آنها پديد ميآيد. زيرا حدود و ثغور مصلحتبدرستي و به طور جامع و مانع قابل تشخيص نيست. 3. مساله تغيير احكام با تغيير شرايط زمان و مكان، گرچه ريشه در فقه اهل سنت دارد، صحيح است. اما اين در واقع نه تغيير حكم است و نه تغيير موضوع; بلكه حكم شرعي روي عنوان جامع و انتزاعي رفته است. مثلا وقتي متاعي در يك شهر با كيل و در شهر ديگر با وزن فروخته ميشود، در اينجا حكم خداوند نه كيل است و نه وزن; بلكه حكم آن است كه بايد مبيع طبق متعارف مردم، معلوم و مشخص باشد. و معلوم بودن مبيع مصداقهاي متعددي دارد كه متفاوت و متغيرند، اما اصل حكم لزوم معلوم بودن مبيع هميشه ثابت است. 4. آيا چيزي زشتتر از اين قابل تصور است كه در يك جلسه درس گفته شده است كه: وقتي روزه گرفتن مادر براي بچه ضرر دارد، حق بچه بر حق خدا مقدم است. آيا معناي اين كلام آن نيست كه ديواري كوتاهتر از ديوار خدا نيست و همه چيز بر او مقدم ميباشد، و خداوند، ذخيرهاي براي روز مباداست، و هر وقت مصلحتي پيش آيد فورا از احكام خدا دست ميكشيم؟ آيا بهتر نيستبگوييم كه اصلا تزاحمي در كار نيست و حق خداوند هرگز با حق كسي تعارض ندارد، و حق خداوند عين حق بچه است. زيرا ما تابع امر و نهي هستيم و اصولا در فرض مساله، خداوند از اين روزه نهي كرده است، نه آن كه روزه مصلحت دارد و حفظ بچه نيز مصلحت دارد و بايد هر دو را رعايت نموده و اهم را بر مهم ترجيح دهيم. بلكه چون روزه تابع امر خداوند است، وقتي كه بچه گرسنه استخداي متعال امر به روزه ندارد. 5. احكام شرعي مثل احكام هر قانونگذار ديگري صرفا تابع جعل و اعتبار معتبر ميباشند، نه مصلحت و مفسده. بنابراين بايد در بسياري از مباحث اصول فقه تجديد نظر كنيم. 6. وقتي كه مصلحت را از مبنا بودن براي فقه حذف كنيم ديگر تفاوتي بين عبادات و معاملات از اين جهت نخواهد بود، و نميتوان گفت مصلحت تنها در معاملات ارزش دارد نه عبادات. 7. آيا ميتوان گفت كه امروز مصلحت آن است كه بگوييم به جاي وجوب زكات در شتر و گاو و گوسفند، زكات در هواپيما و كشتي و قطار و ماشين واجب است؟ زيرا مصلحتي كه باعث وجوب زكات در آن سه نوع حيوان شده است امروز در هواپيما و ماشين وجود دارد. كساني كه تابع و طرفدار مصلحت هستند بايد اين را بپذيرند، ولي كسي كه مصلحت و مفسده را انكار كند و فقط تابع امر و نهي شرعي باشد همان حكم اوليه را باقي ميگذارد، و عين همين مساله در باب احتكار نيز پيش ميآيد. روشن است كه آن گونه نگاه آزاد به فقه منجر به پيدايش فقه جديدي خواهد شد. 8. با توجه به آنچه گذشت ما ميگوييم به نحو سالبه كليه كه عقل هرگز نميتواند ملاك احكام را درك كند، و اين سالبه سالبه به انتفاء موضوع است; اصلا احكام ملاك ندارند تا بخواهيم بگوييم عقل به نحو موجبه جزئيه يا كليه آنها را درك ميكند. بنابراين آنچه بعضي ادعا كردهاند كه در احكام شرع بايد به روح قانون توجه كرد و نبايد زياد مقيد و تابع الفاظ بود، قابل پذيرش نيست و بلكه شايد بتوان گفت مسلمانان در طول تاريخ مقيد به لفظ احكام بودهاند و مسيحيان تابع روح قانون. 9. مساله شخصي بودن كيفر، و اشكال به اين كه ديه مجرم خطايي را بايد عاقله بپردازند و اين كه اين مساله به جهت نظام قبيلهاي حاكم در زمان رسول خدا(ص) بوده كه چنين پيمانهاي دفاعياي داشتهاند و اكنون كه آن نظام، حاكم نيست چنين حكمي نيز بايد منتفي باشد، و نيز مساله ارث زن يا شهادت زن و... همه اين مسائل كه امروزه مورد انتقاد بعضي افراد قرار گرفته، بر فرض آن است كه احكام تابع مصالح و مفاسد باشند، و چون اين تبعيت صحيح نيست پس در همه اين مسائل بايد دقيقا طبق روش گذشته و فقه سنتي عمل شود. زيرا ملاك براي ما امر و نهي و كلام شارع است نه مصالح و مفاسد و تنقيح مناط، چه يقيني و چه ظني. 10. به نظر ما احكام تابع مصالح و مفاسد و ملاكهاي واقعي نيستند، و بر فرض اثبات آن ادعا ميكنيم كه عقل حتي به نحو موجبه جزئيه نميتواند آنها را فراگيرد، و برفرض كه عقل بتواند به آنها دسترسي پيدا كند، باز احتمال دارد كه تمام آنها حكمت احكام باشند نه علت. علاوه بر آن كه معلوم نيست راه تشخيص آنها عقل استيا عقلا يا عرف يا مشورت يا.... به هر حال اصل مصلحت و مفسده واقعي، اعم از عام و شخصي و ثابت و متغير، قابل ترديد است و ملاك هر حكمي تنها امر و نهي شرعي است. ضمنا در احكام حكومتي بايد ملاك را بر ضرورت بگذاريم نه مصلحت. و در مواردي كه واقعا امر و نهي شرعي نداشتيم حكومت اسلامي براساس تشخيص مصالح و مفاسد ميتواند حكم جعل نمايد و اين قانون ديگر قانون شرعي نيست و نميتوان آن را به خداوند يا دين نسبت داد، بلكه قانوني است كه رهبر كشور اسلامي يا مجلس و يا ولتبراي اصلاح و پيشبرد امور وضع كردهاند. در اين گونه قوانين لازم است از لفظ «بايد و نبايد» استفاده كرد نه «واجب و حرام»، و هرگز نبايد گفتشرعا چنين يا چنان استبلكه بايد گفت دستور حاكم و رهبر است; و همه عقلا نيز چنين احكامي را براي خود اعتبار كرده و ميپذيرند، چه مسلمان باشند و چه غير مسلمان. 1. «الاصول العامة للفقه المقارن»، ص381. 2. «احقاق الحق» ج1، ص340. 3. «رساله طلب واراده»، ص43. 4. «حكمة الاشراق»، ص136. 5. «الحكمة المتعالية»، ج6، ص366. 6. «بحارالانوار»، ج1، ص303.