فطرت به معناي حالت خاصي از آغازآفرينش انسان است و در اموري بهكار ميرود كه در خلقت اوليه انسان موجود است و آدمي با ورود به دنيا، آنها را همراه خود دارد، و در دنيا آنها را به دست نياورده است. براساس احاديث، انسان داراي فطريات اعتقادي، عملي و اخلاقي است. برخي از فطريات، معرفتهايي هستند كه مبدأ آنها جهانهاي پيش از دنيا است. برخي ديگر از فطريات، گرايشهايي است كه در خميرمايه و طينت انسانها قرار داده شده است. گاه نيز فطرت در احاديث، به معناي ويژگي اساسي دين اسلام بهكار رفته است. واژگان كليدي: طينت، جبلّت، عقل، اعتقاد، عمل، اخلاق، دين، اسلام، توحيد، نبوت، امامت.
مقدمه
معناي فطرت را از منابع متفاوتي همچون لغت عرب، قرآن، احاديث، كتابهاي فلسفي، علم روانشناسي و ... ميتوان سراغ گرفت. پرسش اصلي پژوهش حاضر اين است كه آيا بر اساس ديدگاه احاديث معصومان (ع) انسان، داراي علوم فطري است يا خير، و در صورتي كه داراي چنين معارفي است، مقصود از فطري بودن چيست و فطرت چه ويژگيهايي دارد. با بررسي اجمالي حديث، پاسخ پرسش اوّل به راحتي و روشني قابل درك است؛ بنابراين، بحث اصلي به پرسش دوم ارتباط مييابد كه خود به سه پرسش مفهوم فطرت، منشأ فطرت، و محدودة فطرت تحليل ميشود. براي دستيابي به اهداف مورد نظر، كاربردهاي واژة «فطرت» و واژگان مشابه آن همچون طينت و جبلّت، در احاديث بررسي شده و پس از روشنكردن موارد كاربرد و مصاديق فطرت در احاديث، معناي عام فطرت را از اين موارد و مصاديق استنتاج خواهيم كرد؛ امّا از آنجا كه زبان احاديث، عربي است، ابتدا به معناي لغوي فطرت اشارهاي خواهيم كرد.
فطرت در لغت
معناي اصلي ريشة «فطر» در لغت عرب، «آغاز» است. به همين مناسبت، به معناي «خلق» نيز بهكار ميرود؛ چون خلق چيزي، به معناي ايجاد آن چيز و آغاز وجود و تحقق شيء است. ابنعباس ميگويد: در معناي آية شريفه الحمدلله فاطر السموات و الارض نادان بودم و معناي «فاطر» را نميفهميدم تا اينكه دو نفر كه بر سر چاهي نزاع داشتند، نزد من آمدند. يكي از آن دو گفت: «أنا فطْرتُها» يعني من قبل از همه و براي نخستين بار، حفر چاه را آغاز كردم...(ابنفارس، بيتا: ج4، ص 510؛ ابناثير، 1367ق: ج3، ص457؛ ابنمنظور، 1410ق: ج5، ص56)؛ بنابراين، «فطر» به معناي آغاز و ابتدا است، و فطرت، حالت خاصي از آغاز را ميرساند. بر اين اساس، امور فطري، اموري خواهند بود كه در خلقت اوليه انسان موجود است و آدمي با ورود به دنيا، آنها را همراه خود دارد و به ديگر سخن، فطريات امور اكتسابي نيستند؛ براي مثال، وقتي گفته ميشود معرفت قلبي خدا، معرفتي فطري است، مقصود اين است كه اين معرفت نخستين معرفت انسان به خدا است و حالت خلقت اوّليه انسان، بدين گونه است كه خدا را از پيش شناخته و هنگام ورود به دنياي كنوني، حامل شناخت قلبي خدا است.
عموميت فطرت
در احاديث، فطرت ويژگي خاصي براي برخي انسانها نيست؛ بلكه همة انسانها داراي فطرت هستند و اين فطرت از هنگام تولد با آنها همراه است. از پيامبر اسلام(ع) نقل شده است: ما من نفس تولد الاّ علي الفطرة (هندي، 1397ق: ج4، ص395). امام علي(ع) ميفرمايد: جابل القلوب علي فطرتها (نهجالبلاغه: خ72). امام صادق(ع)در مورد عموميت فطرت ميفرمايد: إن الله عزوجل خلق الناس كلّهم علي الفطرة التي فطرهم عليها (كليني، 1389ق: ج2، ص416 ؛ ر.ك: صدوق، بيتا، ج2، ص49). از آيه شريفة فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا (روم(30)،30) نيز ميتوان عموميت فطرت را استفاده كرد؛ چرا كه ظهور واژة الناس، در عموميت و اختصاص نداشتن به گروهي خاص است(خميني،1371:ص181). بدين سان، همة انسانها، هنگام تولد داراي فطرت و خلقت خاصي هستند كه خداوند به آنها داده است؛ با وجود اين، فطرت يا امور فطري را ميتوان به فطرت مشترك ميان همة انسانها و فطريات مختص به انسان يا گروهي از انسانها تقسيم كرد. به ديگر سخن، اين كه همة انسانها داراي فطرتند، مانع از اين نيست كه انسانها داراي فطرتهاي متفاوت باشند؛ همان طور كه ممكن است همه آنها داراي فطرت مشترك باشند يا داراي فطرت مشترك و فطرت ويژه هر دو، باشند. در بحث هر يك از مصاديق فطرت بايد روشن شود كه اين مصداق آيا از فطرت مشترك است يا مختص. حال به موارد و مصاديق فطرت ميپردازيم.
مصاديق فطرت
در احاديث، تفسيرهاي بسياري براي فطرت شده است. هر يك از اين تفسيرها مورد و مصداق خاصي را براي فطرت ذكر ميكنند. اين تفسيرها و مصاديق را ميتوان در سه دسته عقايد، اخلاق و اعمال جاي داد.
أ. مصاديق اعتقادي
بيشتر احاديث مربوط به فطرت به اصول عقايد اسلامي همچون معرفت خدا، توحيد، نبوت و امامت مربوط ميشود و بسياري از اين احاديث در كتابهاي معتبر همچون كافي و من لايحضره الفقيه مندرج است.
معرفت خدا
نخستين و مهمترين تفسير اعتقادي فطرت در احاديث معرفت خدا و توحيد است. امام باقر(ع) از پيامبر اكرم(ع) نقل ميكنند كه هر مولودي با فطرت متولد ميشود و مقصود از فطرت، معرفت به اين مطلب است كه خداوند، آفريدگار او است و آيه شريفة وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ (لقمان(31)، 25) به همين مطلب اشاره دارد (كليني، همان: ج 2، ص 12). امام علي(ع) ميفرمايد: الحمد لله الذي الهم عباده حمده و فاطرهم علي معرفة ربوبيته (كليني، همان: ج 1، ص 139). سپاس و ستايش خدايي را كه سپاس و ستايش خود را بر بندگانش الهام كرد، و آنان را بر شناخت پروردگارياش مفطور ساخت. آن امام همام خطاب به خدا عرض ميكند: خردها را بر معرفت خود مفطور ساختي(مجلسي، 1412ق: ج 15، ص 403). امام حسين(ع) در دعاي عرفه ضمن تبيين كيفيت خلقت به خدا عرض ميكند: حجّت و دليل خود را از راه الهام معرفت خود بر من، واجب كردي (مجلسي،همان، ج 60، ص 372). امام رضا(ع) نيز دليل و حجت خدا را از راه فطرت تثبيت شده ميداند: بالفطرة تثبت حجته (صدوق، 1398ق: ص 35). همانطور كه ميبينيم، در تفسير فطرت، از واژة معرفت استفاده شده است، نه حبّ، عشق ميل و شوق؛ بنابراين، فطرت خداشناسي را نميتوان به معناي گرايش و عشق به خدا دانست؛ هر چند ممكن است همة انسانها يا گروهي از آنها يعني مؤمنان به خدا گرايش داشته باشند؛ امّا در احاديث، فطرت خداشناسي به معناي معرفت خدا است. كساني كه فطرت را به معناي گرايش ميدانند، از راه اين استدلال كه لازمة عشق فعلي معشوق فعلي، است و فطرت متوجه كمال مطلق ميشود و كمال مطلق خدا است، به معرفت خدا و اثبات وجود او ميرسند(شاهآبادي، بيتا:ص35ـ37؛ خميني، همان: ص 184)؛در حالي كه اگر فطرت را معرفت خدا بدانيم، بدون استدلال به خدا خواهيم رسيد كه خداشناسي امري وجداني است، و امور وجداني به استدلال نياز ندارند. در بحث توحيد، توضيح بيشتري دربارة فطرت خداشناسي ذكر خواهد شد.
توحيد
يكي ديگر از مصاديق فطرت اعتقادي، توحيد است كه با معرفت خدا نيز ارتباط دارد. امام صادق(ع)مقصود از فطرت مطرحشده در آية شريفه فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا (روم(30)، 30) را توصيه ميداند (كليني، همان: ج2، ص12). امام علي(ع) كلمة اخلاص، يعني لا إله الا الله را كه بيانگر توحيد است، همان فطرت دانسته، ميفرمايد: كلمة الإخلاص فانّها الفطرة (الفقيه: ج1، ص205؛ نهجالبلاغه: 163). درباره ارتباط معرفت خدا و توحيد بايد گفت: در احاديث مربوط به فطرت، معرفت خدا و توحيد به صورت دو مقوله مستقل كه هر يك معرفت و دليل خاصي داشته باشد، مطرح نشده است؛ بلكه معرفتي از خدا كه انسانها مفطور برآنند، شامل توحيد نيز ميشود و انسانها خداي واحد و يگانه را بهطور فطري ميشناسند؛ از اينرو امام باقر(ع) در تفسير آية فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ميفرمايد: خداوند، مردم را در ميثاق بر توحيد و معرفت به اينكه خدا پروردگار آنها است، مفطور ساخت. فطرهم علي التوحيد عند الميثاق علي معرفته أنّه ربهم (صدوق، همان: ص330). در آيات قرآن و احاديث، نكات بسياري در مورد ماهيت و منشأ فطرت خداشناسي (اعم از معرفت خدا و توحيد) مطرح شده است. چكيدة اين نكات اين است كه انسان، گذشته از شناخت عقلي خدا كه شناختي استدلالي است و براساس آن عقل با توجه به مخلوقات به خالق و پديد آورندة مخلوقات پي ميبرد، داراي معرفتي قلبي از خدا است كه بدون كمكگرفتن از مخلوقات و استدلال عقلي حاصل شده است. سابقة اين معرفت به عوالم پيش از جهان كنوني برميگردد، و خداوند همة انسانها را در عوالمي كه گاه از آنها به عالم ذر و عالم ارواح تعبير ميشود، جمع كرد و خود را بدون واسطه به آنها شناساند و پس از اين شناخت، از آنها به ربوبيت خود اقرار گرفت و همين شناخت كه متضمن توحيد نيز هست، در روح و جان انسانها مفطور شد؛ از اينرو آنان همراه با همين فطرت توحيدي وارد جهان كنوني ميشوند و نخستين نسبت به خدا، همين معرفت قلبي و فطري است. قرآن كريم در اينباره ميفرمايد: وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (اعراف (7)، 172 و 173). به خاطر بياور زماني را كه پروردگار تو، از پشت بنيآدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را به خودشان گواه گرفت. پرسيد: آيا پروردگارتان نيستم؟! گفتند: آري، گواهي ميدهيم؛ تا اينكه روز رستاخيز ]نتوانيد بهانه بياوريد و[ بگوييد: ما از اين غافل بوديم. يا بگوييد: پدران ما قبل از ما مشرك بودند و ما هم فرزندان بعد از آنها بوديم. آيا ما را به سبب آنچه باطلگروان انجام ميدادند، نابود ميكني؟. آيه شريفه، مرحلهاي از وجود انسانها را توضيح ميدهد كه در آن، پروردگار، از فرزندان آدم به ربوبيّت خويش اقرار گرفت. اين اقرار، بدان جهت گرفته شد، كه كافران و مشركان، روز قيامت نتوانند بگويند ما از خدا غافل بوديم يا چون پدران ما مشرك بودند، ما نيز مشرك شديم (ر.ك: بهشتي،1374: ص47). زراره ميگويد: از امام باقر(ع) دربارة آية ميثاق پرسيدم. فرمود: أخرج من ظهر آدم ذريته الي يوم القيامة، فخرجوا كالذرّ، فعرّفهم و آراهم نفسه ولولا ذلك لم يعرف أحد ربّه (كليني، همان: ج2، ص13). خداوند، فرزندان آدم تا روز قيامت را از صلب او بيرون آورد. آنها بهصورت ذرات كوچكي خارج شدند؛ پس خود را به آنان نماياند و شناساند. اگر اين واقعه رخ نميداد، كسي پروردگارش را نميشناخت. امام صادق(ع) دربارة آيه ميثاق ميفرمايد: ثبتت المعرفة في قلوبهم و نسوا الموقف و سيذكرونه يوماً و لولا ذلك، لم يدر أحد من خالقه و لا من رازقه (برقي، 1413ق: ج1، ص376). بدينسان، نقطة آغازين فطرت به جهاني پيش از دنيا برميگردد و آدمي از آنرو در دنيا خداشناس است كه در جهان پيشين خداشناس شده و چون با حالت خداشناسي دراين دنيا آفريده شده، به چنين خداشناسي، فطرت گفته ميشود؛ زيرا فطرت بر وزن فِعلة، مصدر نوعي «فطر» است كه بر نوع و حالت خاصي از آغاز خلقت دلالت ميكند؛ همانطور كه جِلسه، بيانگر نوع خاصي از جلوس و نشستن است.
نبوت و امامت
در برخي احاديث، آيه فطرت (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا) بر توحيد و رسولبودن محمد مصطفي(ع) و اينكه علي بن ابيطالب(ع) اميرمؤمنان است، تطبيق و تفسير شده است(صدوق، همان: ص329). امام باقر(ع) نبوت و امامت خاصه را ادامه توحيد و كامل كنندة گستره آن ميداند. آن امام(ع) در تفسير آية فطرت ميفرمايد: هو لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين وليّ الله، الي ههُنا التوحيد (قمي، بيتا: ج2، ص155). در حديث ديگري از آن امام، معناي فطرت در آية فطرت، ولايت دانسته شده است (مجلسي، 1412ق: ج23، ص365). امام صادق در تفسير آية صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً (بقره(2)، 138) در تفسير صبغة الله يا رنگ الاهي ميفرمايد: الصبغة معرفه أميرالمؤمنين بالولايه في الميثاق (عياشي، 1380ق: ج1، ص62). بدين صورت، در عالم ذر، خداوند غير از معرفي خود، پيامبر خاتم و وصي او را نيز معرفي كرده، و با آنان دربارة اطاعت از خود و پيامبر خاتم و وصي او پيمان بسته است. حاصل آنكه فطريات اعتقادي، عبارتند از معرفت خدا، توحيد، نبوت خاصه و امامت خاصه. فطريبودن اين امور به اين معنا است كه خداوند اين موارد را به همة انسانها معرفي كرده و دربارة آنها از همة مردم پيمان گرفته است. اين معرفتها در روح و جان آدميان باقي مانده و همة انسانها هنگام تولد حامل اين معارف فطري هستند. بايد توجه داشت كه فطريبودن معارف پيشگفته به اين معنا نيست كه انسانها از همان آغاز تولد به اين معارف توجه دارند؛ بلكه مقصود اين است كه انسانها حامل چنين معارفي هستند؛ امّا آنها را فراموش كردهاند و از آنها غافلند. آدميان پس از رشد و بلوغ و پس از تذكرهاي انبيا و مبلغان الاهي متذكر معارف فطري ميشوند و حجت بر آنها تمام ميشود و پس از آن، يا در برابر اين حجت تسليم ميشوند و شكر نعمت به جا ميآورند يا كفر ميورزند و راه انكار را پيش ميگيرند.
ب. فطريات عملي
در اينجا مقصود از اعمال، آن دسته اعمالي است كه در منابع ديني بدانها امر و ترغيب شده است. در پارهاي احاديث كه بيشتر آنها در كتابهاي اهل سنت آمده، برخي از اعمسال ديني و نظافتي از قبيل نماز، ختان و كوتاهكردن ناخن و شارب از فطريات برشمرده شده است؛ بهطور نمونه، به چند حديث ذيل توجه كنيد: از پيامبر اكرم (ع) نقل شده كه نماز را فطرت دانسته است: الصلاة و هي الفطرة (طبراني، 1404ق: ج11، ص272). از امام علي(ع) نقل شده كه خواندن حمد و سوره به وسيلة مأموم را بر خلاف فطرت دانسته است: من قرأ خلف امام يأتمّ به فمات بعث علي غير الفطرة (كليني، همان: ج3، ص377؛ طوسي، 1401ق: ج3، ص269). از پيامبر اكرم نقل شده كه فرمود: هنگام خواب وضو بگيريد كه اگر در اين حال از دنيا رفتيد، بر فطرت هستيد (بخاري، 1410ق: ج1، ص97). در روايتي از رسول خدا (ع) پنج چيز از فطريات دانسته شده است: خمس من الفطرة: قصّ الشارب، و تعليم الأطفار، و نتف الإبط، و الاستحداد، و الختان (ابنحنبل، 1414ق: ج3، ص6؛ مجلسي، همان: ج76، ص68). در روايتي ديگر از پيامبر (ع) ده چيز جزء فطريات شمرده شده است: عشر من الفطرة: قصّ الشارب، و إعفاء اللحية، و السواك، و استنشاق الماء، و قصّ الأطفار، و غسل البراجم، و نتف الإبط، و حلق العانة، و انتقاص الماء (ابنحجاج، 1412ق: ج1، ص223). باز از پيامبر اكرم (ع) نقل شده كه مضمضه و استنشاق و مسواككردن از فطريات است(ابنماجه، 1395ق: ج1، ص107)، و فرموده: مجوس معاش خود را كوتاه و شوارب خود را بلند ميكردند؛ در حالي كه عكس اين عمل از فطرت است (صدوق، بيتا: ج1، ص130). حال بايد ديد تفسير اينگونه فطريات و منشأ آن چيست. برعكس احاديث مربوط به فطريات اعتقادي كه دربردارندة تفسير فطرت و بيان ويژگيها و موقف اعطاي معرفت فطري بودند، احاديثي كه بيانگر فطريات عملياند، شامل توضيح و تفسير بيشتري نيستند. در تفسير اينگونه فطريات، چند احتمال بهنظر ميرسد. احتمال نخست اينكه فطريات عملي نيز همچون فطريات اعتقادياند كه تفسير آن گذشت. احتمال دوم اين است كه فطريات عملي نيزهمچون فطريات اخلاقياند كه تفسير آن خواهد آمد. احتمال سوم اين است مقصود از فطرت اينجا فطرت انسان نيست؛ بلكه فطرت دين اسلام است. به ديگر سخن، اعمال و احكامي كه به صورت فطرت مطرح شده، از ويژگيهاي اصلي و اساسي اسلام است و بهگونهاي با دين اسلام درآميخته كه از نشانههاي اسلام بهشمار ميرود؛ براي مثال، هنگامي كه گفته ميشود نماز از فطرت است، مقصود اين است كه نماز از ويژگيهاي اصلي اسلام بهشمار ميرود و از اسلام جدا نميشود يا وقتي گفته ميشود اگر پشت سر امام جماعت، قرائت خوانده شود برخلاف فطرت عمل شده، مقصود اين است كه برخلاف روش اسلامي عمل شده است. در حديثي از پيامبر اسلام (ع) نقل شده است: لاصلاة لمن لازكاة له و انها من فطرة الاسلام (نوري، 1408ق: ج7، ص12). از پيامبر اسلام (ع) نيز چنين نقل شده است: من فطرة الاسلام، الغسل يوم الجمعه و الاستنان و الاستنشاق و آخذ الشارب و اعفاء اللحيّ (هندي،همان: ج7، ص763). در اين دو حديث، تصريح شده كه مقصود از فطرت، فطرت اسلام است، و اموري همچون زكات، غسل جمعه، استنان و كوتاهكردن شارب و بلندكردن محاسن جزء فطريات و ويژگيها و علايم اصلي اسلام است. نقل شده است كه زن عثمان بن مظعون از شوهرش نزد پيامبر شكايت برد كه او دائم در حال نماز و روزه است و به خانواده توجهي نميكند. پيامبر اكرم (ع) ناراحت شد و به عثمان فرمود: لم يرسلني الله تعالي بالرهبانية و لكن بعثني بالحنيفيه السهلة السمحة، أصدم و أصلي و ألمس أهلي فمن أحبّ فطرتي فيستنّ بسنّتي و من سنتي النكاح(كليني، همان: ج5، ص494). در اين حديث و احاديث مشابه (كليني،همان، ج2، ص 17؛ برقي،همان: ج1، ص 448)، دين حنيفِ سهل و ساده و به دور از رهبانيت، فطرت پيامبر يا فطرت دين پيامبر، بر شمرده شده است. براساس اين تفسير، فطريات عملي از موضوع بحث فطرت كه بحثي انسانشناختي و نه دينشناختي است، خارج ميشود. بهنظر ميرسد برخي از فطريات عملي همچون مسواك و كوتاهكردن ناخن، گذشته از اينكه با تفسير سوم سازگارند، با تفسير دوم يعني تفسيري كه براي فطريات اخلاقي بيان خواهد شد نيز سازگاري دارند.
ج. فطريات اخلاقي و ارزشي
در اينجا مقصود از اخلاق، هم شامل خُلقيات و ملكات مثبت و منفي همچون حالت نفساني شجاعت و جُبن است و هم شامل اعمال خوب و بدي ميشود كه انسان مستقل از دين و شرع، به خوبي و بدي آنها پي ميبرد. اينگونه اعمال را چون در منابع ديني هم متعلق امر و نهي قرار گرفته ميتوان فطريات عملي ناميد و در قسمت فطريات عملي قرار داد. از سوي ديگر، دربارة فطريات اخلاقي از دو جنبه ميتوان بحث كرد: يكي از جهت معرفت به اين امور، ديگري از جهت گرايش به آنها. به ديگر سخن، دو مطلب بايد در بررسي فطريبودن اخلاقيات مورد توجه قرار گيرد: يكي اينكه آيا شناخت ملكات و اعمال ارزشي، فطري است يا نه، و ديگر اينكه آيا گرايش به ملكات و اعمال اخلاقي، فطري است يا نه. مباحث مربوط به مورد اوّل، در احاديث به طور معمول در بحث عقل مطرح شده است. در احاديث، عقل به صورت نوري فطري مطرح شده كه انسانها با كمك آن خوب و بد اعمال را درك ميكنند بدون آنكه به آموزش و اكتساب نيازي داشته باشند. در حديثي اميرمؤمنان(ع) از پيامبر اكرم (ع) چنين نقل ميكند: فيقع في قلب هذا الانسان نور، فيفهم الفريضة و السنة، و الجيّد و الرديّ، الا و مثل العقل في القلب كمثل السراج في وسط البيت (مجلسي، همان: ج1، ص99). در اين حديث، تصريح شده كه انسان با عقلي كه فطري و غيراكتسابي است، خوب و بد را ميفهمد. از امام صادق (ع) نقل شده است بندگان به وسيلة عقل، عمل نيكو را از عمل زشت ميشناسند (كليني، همان: ج1، ص29). از اينگونه احاديث روشن ميشود كه شناخت اخلاق و كارهاي خوب و بد دستكم در پارهاي موارد، فطري است به اين معنا كه انسان با عقل فطري و خدادادي و بدون اكتساب و يادگيري، ميفهمد كه برخي از كارها خوب و برخي ديگر بد است. به چند حديث ديگر توجه كنيد: اخلاق نيكو از ميوههاي عقل است (آمدي،1360ش: ج1، ص339، ح1280). ادب در انسان همچون درختي است كه اصل و ريشة آن عقل است (همان: ج2، ص109، ح2004). ميوة عقل، راستگويي است (همان: ج3، ص333، ح4643). آنكه عقلش كمال يابد، رفتارش نيكو شود (صدوق،1410ق: ص633). در مورد فطري بودن گرايش به ملكات و اعمال، در احاديث، گاه برخي امور از فطريات مشترك ميان همة انسانها برشمرده شده است؛ براي مثال از پيامبر اكرم (ع) نقل شده است: جبلّت القلوب علي حبّ مَن أحسن إليها و بغض من أساء إليها (كليني،بيتا: ج4، ص381، ح5826). امام صادق(ع) نيز ميفرمايد: جبلت القلوب علي حبّ من ينفعها و بغض من أضرّ بها (كليني،همان: ج8، ص152). براساس اينگونه احاديث، همه انسانها برخي كارها را ميپسندند و به انجامدهندة آن كارها علاقه دارند، و نيز برخي كارها را نميپسندند و به فاعل آنها كينه و بغض مييابد. در برخي احاديث آمده است كه نفس انسان با كارهاي خوب، آرامش و اطمينان مييابد و در كارهاي بد، اضطراب و بياعتمادي دارد: البرّ ما سكنت إليه النفس، اطمأنّ إليه القلب، و الاثم ما لم تسكن إليه النفس، و لم يطمئنّ إليه القلب (ابنحنبل،همان: ج4، ص194)؛ امّا در برخي احاديث ديگر به فطريات گرايش غير مشترك اشاره شده است؛ براي مثال از پيامبر اكرم(ع) چنين نقل شده است: ما جبلّ وليّ الله إلّا علي السخاء (مجلسي، همان: ج71، ص355). يطبع المؤمن علي كلّ خُلق ليس الخيانة و الكذب(هندي، همان: ج1، ص166). حسن بن محبوب ميگويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: آيا ممكن است مؤمن بخيل باشد؟ حضرت فرمود: بله. باز پرسيدم: آيا مؤمن ميتواند ترسو باشد؟ فرمود: بله. پرسيدم: آيا مؤمن ميتواند دروغگو باشد؟ فرمود: خير و نيز نميتواند خائن باشد؛ پس فرمود: يجبل المؤمن علي كلّ طبيعة الا الخيانة و الكذب (مجلسي، همان: ج75، ص172). از اين احاديث استفاده ميشود كه همة خلقيات فطري مشترك نيست و انسانها داراي فطريات اخلاقي متفاوتي هستند كه در طينت و خميرماية آنها نفوذ كرده است. در حديثي كه اسحاق بن عمار از امام صادق(ع) نقل ميكند، خُلقيات انسانها به دو قسم فطري و غيرفطري تقسيم شده است. از خُلقيات فطري به سجيّه، و از خُلقيات غير فطري به نيّت تعبير شده. سجيّه، خُلقي است كه در خميرماية انسان نهاده شده، و آدمينميتواند سجيّات را نداشته باشد؛ امّا خُلقيات نيّت، خلقياتي هستند كه با نيت و اراده بهدست آمدهاند و اكتسابي هستند. حديث بهاين صورت است: انّ الخلق منيحة يمنحها الله عزّوجلّ خلقه فمنه سجيّة و منه نيّة، فقلت: فأيتها أفضل فقال (ع): صاحب السجيّه هو مجبول لايستطيع غيره و صاحب النيّه يصبر علي الطاعة تصبرأ فهو أفضلهما (كليني،همان: ج2، ص101). امام صادق (ع) در تفسير آية يمشون علي الارض هونا فرمود: هو الرجل الذي يمشي بسجيّته التي جبل عليها لايتكلّف و لايتبختر (مجلسي،همان: ج24، ص132). بدين صورت، انسانها داراي فطريات اخلاقي يا به تعبير دو حديث اخير، سجايا هستند. اين سجيّهها ميان انسانها مشترك و يكسان نيست؛ بلكه انسانها داراي سجاياي خاص خود هستند، و سجيّههاي يك فرد با سجيههاي فرد ديگر تفاوت دارد؛ هر چند ممكن است در پارهاي سجايا با يكديگر مشترك باشند. اين سجايا اكتسابي نبوده و بهصورت فطري در انسانها نهاده شده است. در مورد فطريات اخلاقي ،به معنايي كه ذكر شد، دو پرسش مهم قابل طرح است: نخست آنكه منشأ اين فطريات چيست و براساس چه چيزي انسانها حامل چنين فطرياتي شدهاند؟ ديگر آنكه وجود اين فطريات چگونه با اختيار انسان قابل جمع است؟ در مورد پرسش نخست، بايد گفت اين بحث به آفرينش انسان مربوط ميشود و در احاديث، ذيل بحث طينت بدان پرداخته شده است. بحث طينت، بحثي پيچيده و گسترده است و به آموزههاي ديني ديگري نيز ارتباط مييابد؛ از اينرو طرح آن در اين نوشته مختصر ممكن نيست؛ امّا برداشت نگارنده از مجموع احاديث مربوط به طينت آن است كه خداوند، انسانها را از طينتهاي متفاوتي آفريده، و همين طينتها منشأ پيدايي سجاياي مثبت و منفي همچون بُخل و جبن و شجاعت و بزرگواري است. طينت انسانها نيز براساس موضعگيري آنها در برابر آزمايشهاي عوالم پيشين است. در مورد پرسش دوم بايد گفت كه وجود فطريات و سجاياي اخلاقي در انسان، با اختيار انسان منافاتي ندارد. توضيح اينكه وجود يك سجيّه، عملكردن طبق آن سجيّه را آسانتر و عمل برخلاف آن سجيّه را مشكلتر ميكند؛ براي مثال، بخشش و كمك به مستمندان براي كسي كه سجيّة بخل را دارد، مشكل است و بخيل به سختي و با تحمل فشار روحي بايد اين عمل را انجام دهد؛ امّا اين عمل براي او ممكن است. در مقابل سخيّ به راحتي و بدون فشار روحي به مستمندان كمك ميكند؛ اما او نيز ميتواند عمل بخشش و سخاوت را انجام ندهد. بدين ترتيب، هر چند وجود سجايا اختياري نيست، عمل طبق سجايا اختياري است. به تعبير فلسفي، وجود سجايا براي عمل طبق آنها علت تامه نيست؛ بلكه علت ناقصه و مؤثر است و ارادة آزاد انسان بر اين سجايا حكومت و سلطنت دارد. از امام علي(ع) نقل شده است: النفس مجبولة علي سوء الأدب و العبد مأمور بملازمة حسن الأدب (نوري، 1408: ج11، ص138). والنفس تجري بطبعها في ميدان المخالفة، و العبد يجهد برّدها عن سوء المطالبة فمتي أطلق عنانها فهو شريك في فسادها و من اعان في هوي نفسه فقد أشرك رقة في مثل نفسه (نوري، همان: ج11، ص138). از سوي ديگر، انسان با اراده و اختيار و رياضت ميتواند سجاياي اخلاقي را تضعيف كند؛ هر چند نميتواند بهطور كلّي آنرا از بين ببرد. براساس پاسخهايي كه به دو پرسش بالا داده شد ميتوان گفت: اختيار از سه جهت در سجاياي اخلاقي مؤثر است. نخست آنكه منشأ اين سجايا طينت است و خداوند براساس اختيار انسان در عوالم پيشين، طيف يك شاخص را مشخص ميكند. دوم آنكه اختيار ميتواند با سجيّه مخالفت كند و در نزاع ميان سجيّه و اختيار، اختيار پيروز خواهد بود. سوم آنكه اختيار ميتواند سجيّه را تقويت يا تضعيف كند و از مشتري آن بكاهد.
فطري بودن دين و اسلام
در آية 30 روم (30)، دين، فطري شمرده شده است. در احاديث نيز گاه دين و اسلام مصداق فطرت دانسته شده است؛ براي مثال، وقتي عبدلله بن سنان از امام صادق (ع) تفسير آية فطرت را پرسيده و گفت: «ما تلك الفطرة»، حضرت در پاسخ فرمود: هي الاسلام (كليني، همان: ج4، ص12). در حديثي از پيامبر وارد شده است كه مقصود از فطرتي كه در آية فطرت آمده، دين خدا است (سيوطي، 1414ق: ج5، ص155). در تفسير اينگونه احاديث بايد گفت كه دين شامل عقايد، اعمال و اخلاق است؛ بنابراين، فطري بودن دين به فطري بودن اين سه بُعد دين باز ميگردد و در صفحات قبل دربارة فطريبودن اين سه جنبه بحث شد؛ بنابراين، تفسير احاديثي كه دين را فطري ميداند، همان تفسيري خواهد بود كه پيش از اين دربارة ابعاد سهگانه دين مطرح شد. در برخي از احاديثي كه اسلام را فطري دانسته، بيدرنگ به يكي از اين سه بُعد اشاره شده است؛ براي مثال، در حديث عبدالله بن سنان كه پيشتر نقل شد، پس از اينكه فطرت را به اسلام تفسير كرد، در ادامه توجيه مطرح و گفته شد: فطرهم الله حين أحد ميثاقهم علي التوحيد (كليني،همان: ج2، ص12).
نتيجه
بر اساس احاديث، انسان داراي فطريات است. اين فطريات در سه محور اعتقادات، اعمال و اخلاق ميگنجد و مقصود از فطري بودن دين و اسلام نيز فطري بودن برخي آموزههاي اعتقادي، عملي و اخلاقيِ دين اسلام است. فطرت در برخي از اين فطريات به معناي دارا بودن برخي معرفتها، در برخي موارد ديگر به معناي گرايشها است. منشأ فطريات در بخش نخست، تعليم خدا در جهانهاي پيش از دنيا، و منشأ فطريات بخش دوم، طينتها و طبيعتها است كه حاصل نتايج آزمايشهاي انسان در جهانهاي پيش است.
منابع و مآخذ
ابن اثير، مبارك، النهايه في غريب الحديث والاثر، تحقيق: طاهر أحمد الزاوي، قم، اسماعيليان، چهارم، 1367 ش. ابن حجّاج، مسلم، صحيح مسلم، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي، قاهره، درالحديث، اوّل، 1412ق. ابن حنبل، احمد. مسند أحمد، تحقيق: عبدالله محمد الدرويش، بيروت. درالفكر،دوم، 1414ق. ابن فارس، احمد، معجم مقائيس اللغه، قم، مكتبة الإعلام الاسلامي،بيتا. ابن ماجه، محمد، سنن ابن ماجه، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار احياء التراث،اول، 1395 ق. ابن منظور، محمد، لسانالعرب، بيروت، دارصار، اوّل، 1410 ق. آمدي، عبدالواحد، غررالحكم و دررالحكم، تحقيق: ميرسيدجلالالدين محدث ارموي،تهران، دانشگاه تهران، سوم، 1360ق. بخاري، محمد، صحيح البخاري، تحقيق: مصطفي ديب البغا، بيروت، درابن كثير،چهارم، 1410 ق. برقي، احمد، المحاسن، تحقيق: سيد مهدي رجائي، قم، المجمع العالمي لأهل البيت(ع)،اوّل، 1413 ق. بهشتي، سيدمحمد، خدا از ديدگاه قرآن، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374. خميني، روحالله، چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر، 1371ش. سيوطي، جلالالدين، الدّرالمنثور في التفسير المأثور، بيروت، درالفكر، چاپ الفكر، اوّل، 1414 ق. شاهآبادي،محمدعلي، رشحات البحار(همراه با ترجمه و شرح فرزند آن مرحوم) بيجا، بيتا. صدوق، محمد، التوحيد، تحقيق: هاشم حسيني، تهراني، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، اوّل، 1398 ق. صدوق، محمد، الخصال، تحقيق: علياكبر غفاري، بيروت، مؤسسة الأعلمي، اوّل، 1410ق. ــــــــــــ ، الفقيه، تحقيق: علياكبرغفاري، قم، موسسه النشر الاسلامي، بيتا. طبراني، سليمان، المعجم الكبير، تحقيق: حمدي عبدالحميد السلفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، چهارم. 1404 ق. طوسي، محمد، تهذيب الأحكام، بيروت، دارالتعارف، اوّل، 1401ق. عياشي، عليبن ابراهيم. تفسير القمي، تحقيق: سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلميه، اوّل، 1380 ق. قمي، عليبن ابراهيم، تفسير القمي، تصحيح: سيد طيب موسوي جزائري، نجف، مطبعة النجف، بيتا. كليني، محمد، اصول كافي، تحقيق: علياكبر غفاري، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ دوم، 1389ق. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث، اوّل، 1412ق. نوري، ميرزا حسين، مستدركالوسائل، قم، مؤسسة آل البيت(ع)، اوّل، 1408.ق هندي، علي، كنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال، تصحيح: صفوة السقا، بيروت، مكتبة التراث الاسلامي، اول، 1397ق. استاديار دانشگاه تهران. تاريخ دريافت: 14/ 1/ 84 تأييد: 19/2/84 سال دهم /تابستان 1384