علمگرايي
سيد محمود نبويان (1) چكيده:
علوم تجربي در عالم غرب، بيش از ساير علوم، دستخوش تحول عظيم شده است . تكنولوژيهاي برتر و صنايع توسعه يافته به عنوان ارمغان بزرگ علوم تجربي، موجب شد تا علوم تجربي در راس علوم قرار گيرد و روش كشف حقايق تلقي شود به طوري كه هر امري كه با اين روش، قابل بررسي نباشد، باطل و غير واقعي به حساب ميآيد . اين مقاله در صدد تبيين اين فرايند و ذكر برخي از لوازم آن از جمله تاثير علومتجربهگرايي در حوزه دين ميباشد . علم يكي از برجستهترين و ارزشمندترين كمال براي انسان است و بشر بر اثر نيروي فطري حقيقتطلبي خود، تلاشهاي بسياري در راه به دست آوردن آن در طول تاريخ حيات خود انجام داده است . ارزش بسيار والاي علم سبب گشته است كه كاملترين موجود در دايره هستي كه همه كمالات را به صورت بي نهايت واجد است، خود را متصف به اين صفت والا و نيز اولين معلم بشريتبداند: «لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و مايعلنون انه لايحب المستكبرين» (2) ; يعني محققا خدا بر باطن و ظاهر آنها آگاه است و به كيفر اعمالشان ميرساند و او هرگز متكبران را دوست نميدارد . «و هو بكل شيء عليم» (3) ; يعني و او به هر چيز دانا است . «علم الانسان ما لم يعلم» (4) ; يعني و به انسان آنچه را نميدانست تعليم داد . همچنين صفت تعليم و معلم بودن را به اوليا و برگزيدگان خود در ميان بشريت; يعني انبياي الهي نيز نسبت ميدهد: «لقد من الله علي المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين» (5) يعني: خداوند بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولي از خودشان در ميان آنان برانگيخت كه بر آنها آيات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند و به آنها احكام شريعت و حقايق حكمتبياموزد، هر چند از پيش گمراهي آنان آشكار بود . بنابراين، خداوند به انسان كه در لحظه تولدش واجد هيچ گونه علم حصولي نبوده است، ابزار گوناگوني عطا نموده تا انسان با به كارگيري صحيح آنها، به اين متاع ارزشمند; يعني معرفت و علم دستيابد: «والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون» (6) يعني: و خدا شما را از بطن مادران بيرون آورد در حاليكه هيچ نميدانستيد و به شما چشم و گوش و قلب داد تا مگر دانا شويد و شكر اين نعمتها را بهجاي آوريد . و با اعطاي ابزار معرفت، از انسان خواسته است كه نسبتبه امري كه به آن علم ندارد پيروي نكند: «ولا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسؤولا» (7) يعني: و (اي انسان) هرگز بر آنچه علم و اطمينان نداري دنبال مكن (و بي تحقيق در پي سخني مرو و كسي را نيك و بد مخوان و از احدي نكوهش و ستايش روا مدار و به كسي ظن بد مبر) كه (در پيشگاه خداوند) چشم و گوش و دلها همه مسؤولند . انسان نيز به مدد اين نيروي خدادادي، تلاشهاي بسيار فراواني انجام داده است و علوم فراواني را كسب نموده است، اما اسباب و عوامل گوناگوني موجب گشته است كه بشر، همتخود را مصروف به دست آوردن علوم و معارف خاصي از طريق برخي از ابزارهاي معرفتي خويش نمايد . انساني كه ميتوانستبا دقت در قابليت و نيز محدوديت ابزارهاي معرفتي خود; يعني حواس و عقل و قلب خويشتن را بي نياز از هر يك و بويژه بينيازي از وحي; يعني ابزار معرفتي ديگر نداند، اما دنياخواهي و تبعيت از هوي و هوس او را واداشته است تا با رد و طرد هرگونه معارف ديگر، صرفا به معرفتهايي كه از راه حواس و تجربه و عقل تجربت انديش و سود انگار دنيوي خود به دست آورده است، اعتماد نمايد و در صدد برآمده است كه تمام معارف ديگر را فقط در صورت سازگاري با معارف تجربي به دست آمده از تلاش محدود خود قبول و در غير اين صورت آنها را نفي نمايد . علمتجربيگرايي آفتي شده است تا انسان مغرور به دستاوردهاي علمي خود، محدوديتهاي آن را ناديده گرفته و جهان هستي را فقط در دايره معرفتهاي تجربه خود، تفسير نمايد . اين مقال، سعي دارد تا تاريخچهاي كوتاه از سرنوشت علمتجربيگرايي بشر و نيز وجوه مختلف و لوازم و جلوههاي گوناگون آن را در برخي از حوزهها و بويژه دين به صورت اجمال بازخواني نمايد . اما روشن است كه اشتراك لفظي، يكي از مهمترين مغالطاتي است كه رهزن انديشههاي بشري ميباشد و عدم توجه در مورد معاني گوناگون يك لفظ و عدم دقت در معناي مورد بحث - از ميان معاني مختلف يك لفظ - در يك بررسي عالمانه و محققانه، موجب سردرگمي و سقوط در ورطه جهالت ميباشد . مساله مورد بحث در اين مقام نيز، دچار همين مشكل ميباشد; يعني واژه علم داراي معاني بسيار مختلف لغوي و اصطلاحي است كه عدم توجه به معناي مورد بحث، بررسي غير صحيح را در مورد مساله علمگرايي در پي خواهد داشت . ازاين رو، سعي خواهيم كرد تا براي رهايي از مغالطه اشتراك لفظي، در ابتدا معاني لغوي و اصطلاحي علم و سپس به بيان معناي مورد نظر وتبيين بحث در مورد آن بپردازيم . معناي لغوي علم
گرچه علم، مفهومي بديهي و بينياز از هر گونه تعريف حقيقي - اعم از رسمي و حدي - بوده و بلكه ارائه تعريف حقيقي از آن ممكن نيست، (8) اما براي آن، موارد مختلف لغوي و مصاديق اصطلاحي مختلفي ذكر شده است كه آنها را بيان ميكنيم، ولي در ابتدا به ذكر معاني لغوي آن ميپردازيم . در كتب لغوي، دست كم به دو صورت مصدري و اسممصدري، براي لفظ علم، معاني متعددي به قرار ذيل بيان شده است: الف) حالت مصدري
1 - دانستن، در حقيقت معناي اصلي و اوليه علم همين معنا است كه نقيض جهل نيز ميباشد . 2 - يقين كردن، (وقتي كه به دو مفعول متعدي شود، مانند: «علمت العلم نافعا» (9) . البته علم به معناي معرفت هم ميآيد، ولي بايد توجه داشت كه ميان علم و معرفت تساوي كامل معنايي برقرار نيست، بلكه معرفت اخص مطلق از علم است; يعني هر معرفتي علم است، ولي هر علمي معرفت نيست; زيرا معرفت در موردي اطلاق ميشود كه عالم، شيء معلوم را به صورت جزئي و خاص و با توجه به لوازم آن، بشناسد، ولي علم، اعم از آن است . بنابراين، لغويين مورد اعتماد، ميان علم و معرفت، فرقهاي مختلف را ذكر مينمايند، به عنوان مثال، تاجالعروس در اين مورد آورده است كه: «معرفت عبارت است از ادراك يك شي ء به همراه تدبر و تفكر در آثار آن و لذا معرفت اخص از علم است، و ميان معرفت و علم دو فرق موجوداست .» اول: فرق لفظي
فعل «عرف» ومشتقات آن يك مفعولي است، ولي فعل «علم» ومشتقات آن دو مفعولي است و اگر در موردي، علم با يك مفعول متعدي شود، در حقيقتبه معناي معرفت ميباشد . دوم: فرق معنوي
1 - معرفتبه ذات شيء تعلق ميگيرد . ولي علم به احوال شيء تعلق ميگيرد . 2 - ضد معرفت، انكار است . ولي نقيض علم جهل است . 3 - معرفت، درك وفهم شيء است، به صورت مفصل . ولي علم به صورت مجمل نيز به شيء تعلق ميگيرد . (10) 3 - استوار كردن . 4 - اتقان . (11) ب) حالت اسم مصدري
1 - معرفت و دانش . 2 - يقين . 3 - هنر . 4 - فضل . (12) معاني اصطلاحي علم
لفظ علم در اصطلاحات گوناكون به معاني مختلفي استعمال ميشود كه برخي از استعمالات آن به قرار زير است: 1 - علم در اصطلاح مباحث معرفتشناسي در ميان انديشمندان اسلامي، به معناي مطلق آگاهي و انكشاف اعم از انكشاف حضوري و انكشاف حصولي است . (13) 2 - در اصطلاح منطق، علم، مختص آگاهيهاي حصولي اعم از تصور و تصديق است، چنان كه در تعريف علم آوردهاند: حصول صورت شيء در عقل . (14) 3 - در بعضي از اصطلاحات، علم به معناي تصور به كار رفته است . چنان كه در منطقيات فارابي آمده است: «و لفظة العلم تقال باشتراك علي التصديق والتصور .» (15) يعني: لفظ علم به اشتراك لفظي بر تصور و تصديق اطلاق مي شود . 4 - گاهي علم به معناي ادراك كلي مي آيد، عدهاي در فرق ميان معرفت و علم، به اين معني اشاره نمودهاند : «والمعني الحقيقي للفظ العلم هو الادراك . . . والعلم يقال لادراك الكلي او المركب و المعرفة لادراك الجزئي او البسيط .» (16) يعني: معناي حقيقي لفظ علم، ادراك است . . . . و علم به ادراك كلي يا مركب اطلاق ميشود و معرفتبه ادراك جزئي و بسيط . 5 - در اصطلاح ديگر، علم صرفابه ادراك تصوري كه از راه تعريف حدي ماهيات به دست ميآيد، اطلاق ميشود . در بصائر در مقام توضيح لفظ علم آمده است: «و يقال علم لتصور الماهيات بالحد .» (17) يعني: علم به تصور ماهيت از راه تعريف حدي اطلاق ميشود . 6 - گاهي علم فقط به علم حصولي - اعم از تصديق ظني و تصديق يقيني - اطلاق ميشود . در مطالع آمده است : «و قد يطلق العلم و يراد به التصديق .» (18) يعني: و گاهي علم استعمال ميشود و مقصود از آن تصديق است . 7 - علم در اصطلاحي ديگر، صرفا به علم حصولي تصديقي جازم - اعم از جزم و يقين تقليدي، جهل مركب و يقين بالمعني الاخص - اطلاق ميشود . «و قد يطلق العلم و يراد به التصديق اليقيني .» (19) يعني: و گاهي علم، استعمال ميشود و مقصود از آن، تصديق يقيني است . 8 - گاهي علم در مورد تصديق جازم مطابق با واقع - اعم از ثابت و غير ثابت - اطلاق ميشود . «و العلم: هو الاعتقاد الجازم المطابق للواقع .» (20) يعني: و علم عبارت است از اعتقاد جازم مطابق با واقع . 9 - گاهي نيز علم فقط به علم حصولي تصديقي يقيني - يقين بالمعني الاخص - اطلاق ميشود . در اين استعمال، يقين به دست آمده از راه تقليد و نيز جهل مركب، علم تلقي نميشود . يقين بالمعني الاخص; يعني تصديق جازم مطابق با واقع ثابت . (21) 10 - مجموعه مسائلي كه پيرامون امر واحد - اعم از جزئي، كلي، اعتباري و حقيقي - بحث ميكنند، اصطلاح ديگر علم است . (22) اين اصطلاح شامل علومي مانند: تاريخ، جغرافيا، دستور زبان، علوم تجربي و فلسفه ميشود . 11 - مجموعه قضايا و مسائل كلي - اعم از اعتباري و حقيقي - كه محور خاصي براي آن لحاظ شده است، اين اصطلاح شامل علوم اعتباري مانند علم لغت و دستور زبان و نيز علوم حقيقي مانند علوم تجربي ميگردد . (23) 12 - مجموعه قضاياي حقيقي كه از امر واحدي بحث مينمايند، در اين اصطلاح، علومي مانند دستور زبان و تاريخ ، علم تلقي نميشوند . (24) 13 - مجموعه قضاياي كلي حقيقي كه محور خاصي داشته و با روش تجربي به بحث ميپردازد . (25) 14 - در بعضي از اصطلاحات، به انفعال نفس نسبتبه صورت حاصله نزد نفس، علم اطلاق ميگردد . (26) 15 - در اصطلاح ديگر، به رابطه و اضافه صورت حاصله نزد نفس با معلوم، علم اطلاق ميشود . (27) 16 - در بعضي از اطلاقات، علم به معناي مهارت و فن نيز به كار ميرود، چنان كه در بعضي از روايات از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است: «علموا اولادكم السباحه والرماية .» (28) يعني: به فرزندانتان، شنا كردن و تيراندازي بياموزيد . 17 - لفظ علم به معناي ملكه حاصل از ادراك مسائل مستدل نيز به كار رفته است: «العلم . . . . وقد يطلق . . . . علي الملكة الحاصلة عن ادراك تلك المسائل اي ادراك المسائل عن دليل .» (29) يعني: علم . . . گاهي اطلاق ميشود . . . بر ملكه حاصل از ادراك مسائل از راه دليل . 18 - در اصطلاح معرفتشناسان غربي، علم به معناي باور صادق موجه ميباشد . (30) 19 - در اصطلاح كانت، معرفتبه قضييه تركيبي (نه تحليلي) اطلاق ميشود . (31) معناي مقصود
ملاحظه ميشود كه علم در لغت و اصطلاح، داراي معاني مختلف بوده، و به اصطلاح، مشترك لفظي است . از اين رو، براي پرهيز از خلط ميان معاني مختلف، بايد معناي مقصود در اين بحث، تعيين گردد . مقصود از لفظ علم در اين بحث (علم گرايي)، معناي سيزدهم - علم تجربي - ميباشد; يعني محور قرار دادن علومي كه صرفا با روش تجربي، مورد بحث وبررسي واقع ميشود، و معتبر ندانستن معارف ديگري كه از غير روش تجربي به دست ميآيند . علم تجربي
مقصود از علم تجربي، همان معنايي است كه از واژه science ] » اراده ميگردد، در توضيح لغت science ] » آوردهاند: فعاليت نظري و عملي مشتمل بر تحقيق سيستماتيك پيرامون ساختمان و رفتار جهان مادي وطبيعي از طريق مشاهده و آزمايش . (32) معرفتي كه از تحقيق سيستماتيك و رفتار جهان فيزيكي به دست ميآيد، چنين معرفتي مشتمل بر آزمايش و اندازهگيري و توسعه تئوريها براي تبيين نتايج رفتارهاي جهان طبيعي است . (33) علم تجربي عبارت است از تحقيق در مورد ماهيت اشيا (و موجودات) طبيعي و رفتارهاي آنها و معرفتبه دست آمده در مورد آنها . (34) در تبيين واژه science ] » در تعريفهاي ياد شده - كه تقريبا همين بيان با مراجعه به فرهنگ لغتهاي ديگر نيز قابل دستيابي است - بر دو امر تاكيد شده است:1 - مطالعه وتحقيق پيرامون جهان مادي و طبيعي و موجودات در آنها .
2 - تاكيد بر روش مشاهده (35) و آزمايش . (36) بنابراين، در صورتي كه اولا متعلق معرفت، اموري غير مادي و طبيعي باشد وثانيا روش كسب معرفت، غير از مشاهده و آزمايش باشد، چنين علمي، علم تجربي نميباشد . از اين رو، معرفتهاي به دست آمده از راه عقل (به معناي مورد نظر نزد فلاسفه مسلمان وتابعين آنها)، كشف و شهود عرفاني و وحي، علم تجربي خوانده نميشوند .
ساينتيسم (37)
علم تجربي بويژه در عصر جديد توانسته است تكنولوژي و صنايع مهمي را براي بشر به ارمغان آورد و از اين رهگذر، زندگي و دنياي مادي بشر را تا حدي و از بعضي حيثيات، راحت نمايد . بيماريهايي كه در دوران نه چندان دور، براي بشر لاعلاج تلقي ميشده است، امروزه به مدد پزشكي توسعه يافته جديد، به راحتي درمان ميشود . سفرهايي كه انسان ميبايست ماهها و بلكه سالها آن را پيموده و در مسير راه خود با هزاران خطرهاي انساني، حيواني وطبيعي مواجه بوده است، در اين عصر به بركت علوم تجربي جديد در زمان بسيار كم ميپيمايد . مشكلات ناشي از عدم روشنايي در اين عصر با اختراع برق و استفادههاي بسيار گوناگون از آن رفع شده است . در صحنه معرفتهاي بشري، اختراع صنعت چاپ، وجود كتابخانههاي بسيار مدرن و بويژه اختراع جعبه جادويي كامپيوتر، سرعت در دستيابي به اطلاعات وتحليل آنها را به طور چشمگير و شگفتزدهاي افزايش داده است . اين امور و موارد بسيار فراوان ديگري كه انسان در جنبههاي گوناگون حيات مادي و طبيعي خود از آن بهرهمند است، از دستاوردهاي علوم تجربي است . اما آنچه كه شايسته تامل است، اين است كه اين تحولات موجب گشته است كه انسان نوين، خود را از حيثيت جهانبيني و نيز بعد هستي شناختياش، محدود در اين عالم ماده نموده و جز زندگي دنيوي و بهرهوري هرچه بيشتر از آن، هدف ديگري را دنبال نكند و بويژه با رد هرگونه ابزار معرفتي ديگر و نيز معارف به دست آمده از آن ابزارها و بويژه با عدم توجه به محدوديتهاي بسيار متنوع و مختلف روش تجربي (38) ، علم تجربي و روش آنرا يگانه معيار بررسي معارف ديگر و صحت و سقم آنها دانسته است . همين امر است كه مساله بسيار مهم «علم تجربي گرايي» را پديد آورده است . اين نوشتار، سعي دارد تا با نگاهي - هر چند اجمالي - به تاريخ پيدايش علم جديد و بويژه به مساله مهم محور قرار دادن علوم تجربي و بعضي از لوازم آن در ابعاد گوناگون به خصوص در حوزه اعتقادات ديني و بررسي انتقادي در مورد اعتبار تئوريهاي علمي در مقال بعد، گامي در جهت ايجاد تعادل ميان معارف گوناگون بشري و نگاه واقعبينانه به هر يك از آنها بردارد . علوم تجربي جديد، مقرون به مؤلفه هايي است كه آن را كاملا از علوم تجربي قبل از خودش ممتاز ميسازد . علوم تجربي در زمان قرون وسطي، تنها در صدد معرفتبه جهان و شناخت اسراري بود كه خداي متعال در خلقت جهان به كار برده بود تا از اين طريق بر خداشناسياش بيافزايد . اما در دنياي جديد، علوم تجربي در پي كشف اسرار الهي نيست . بلكه هدف عمده آن، شناخت جهان به قصد مهار و تسلط بر آن براي بهرهوري هر چه بيشتر از عالم طبيعت ميباشد . در عصر جديد بر اساس تبيينهاي فلسفي انجام شده، جهان خالي از جلوههاي الهي دانسته شد و در نتيجه به طبيعتبا نگاهي ابزاري نگريسته شده است . از اين رو، هدف علم، تمجيد خداوند نبود . بلكه هدف تازه آن، بسط تسلط انسان بر طبيعتبود . در اين مرحله علم بيشتر انساني و كمتر الهي است . (39) علوم تجربي كه با هدف شناخت جهان و مهار طبيعت و پيشگويي نسبتبه آينده پديد آمد، در اندك زماني، موفقيتهاي چشمگيري به دست آورد، و كارآمدي خود را در برابر رقيبانش در تفكر مسيحيت و دنياي مغرب زمين; يعني آموزههاي ديني مسيحيتبه نمايش گذاشت . اين امر سبب شد كه اولا مردم در اعتقادات و باورهاي سنتي خود و كار آمدي آنها تشكيك نمايند و ثانيا با موفقيت ممتاز و چشمگير علوم تجربي در صحنه حيات طبيعي و حل مشكلات مادي، گرايش مردم و متفكرين به آن، چنان شديد گشت كه معيار درستي و بطلان معارف ديگر با او سنجيده ميشد و هرچه با او در تعارض قرار ميگرفت، خرافه پنداشته ميشد . از سوي ديگر، به علت موفقيتهاي مختلف علوم تجربي، روش آن نيز يگانه روش دستيابي به حقيقت تلقي شده، و همه علوم ديگر با آن سنجيده ميشد . گاليله (1642 - 1564) - يكي از پديد آورندگان بزرگ علوم تجربي - با رد روش انديشمندان قرون وسطايي كه به دنبال فهم ماهيت و جوهر نهاني اشيا بودند، ميگويد: «هدف تحقيق علمي، كشف ماهيت درست وجوهر نهاني اشيا نيستبلكه فقط معرفت صفات آنهاست .» وسپس با تاكيد بر روش تجربي ميگويد: «محال است كه تجربه محسوس، مخالف حقيقتباشد .» (40) تاكيد بر روش تجربي، منحصر به عالمان علوم تجربي نبوده است، بلكه انديشمندان حوزههاي ديگر نيز تحت تاثير كامل آن واقع شده بودند . به عنوان مثال لئوناردو داوينچي (1519 - 1452) نيز با اين كه عالم تجربي نبوده است، ولي تحت تاثير غلبه روش تجربي ميگويد: «به نظر من علومي كه از تجربه كه مايه همه يقينهاست، نميآيد و با مشاهده سر و كار ندارد; يعني همه علومي كه منبع يا روش يا نتيجه آن با يكي از حواس پنجگانه سر و كار ندارد، باطل و پر از اشتباه است .» (41) در روش علمي همه چيز مشكوك است و بايد از بوته آزمايش بگذرد و پس از آن نيز قطعيت و مقبوليت تام و هميشگي نمييابد; زيرا نظريهها ساخته دستبشرند و دير يا زود به كاستي آنها پي برده ميشود . علوم طبيعي شايد نمايانترين دستاورد اين مشرب جديد دانش است، ولي به هيچ روي تنها رشته نيست . روح انتقاد را، كه دستمايه علم است، به همين سان، ميتوان در تاريخ و علوم انساني ديگر و نيز در زمينه باور ديني استفاده كرد . (42) در ميان عالمان علوم تجربي، ميتوان «فرانسيس بيكن» (1626 - 1561) را بنيانگذار علم جديد ناميد ، او با كار و تلاش خود سبب شد تا هدف و ديدگاه علم جديد، به طور كلي از هدف علم سنتي فاصله گيرد . هدف علم جديد، تسلط بر طبيعت و ديدگاه آن به طبيعت و جهان، ديدگاهي مكانيكي بود . «بيكن» جهان را با چشماني ديگر - متفاوت از ديدگاه يونانيان قديم - مينگريست، او نميخواست فقط به تماشاي طبيعتبنشيند، بلكه ميخواست روشي براي كنترل آن بيابد . علم در نظر يونانيان، فقط عبارت از مطرح كردن چراهاي متافيزيكي چيزها بوده است . ولي او معتقد بود كه علم بايد درباره چگونگي چيزها تحقيق نمايد و هدف صحيح علم نيز جز به دست آوردن كشفيات و قدرتهاي جديد نيست . (43) براي اين كه روشن شود همه محققان فيزيك در اين هدف عملي علم هماهنگ بودند و اعتقاد به اين امر مختص به اين پيامبر علوم تجربي جديد; يعني بيكن نبوده است، كافي است عبارت معروف دكارت (1650 - 1596) را كه ضمن آن مسير جديد همه دنيا را خلاصه كرده بود، شاهد بياوريم كه ميگويد: «ميتوان معرفتي بسيار سودمند براي زندگاني به دست آورد . ميتوانيم فلسفهاي را كه در قرون وسطي در مدارس كهن تدريس ميشد، به يك فلسفه عملي مبدل كنيم . هنگامي كه به كمك اين فلسفه عملي، نيروي آتش و آب و هوا و ستارگان و آسمانها و اجسام اطراف خويش را شناختيم و به همانگونه كه صنعتها و صنعتگران را ميشناسيم، كار اين موجودات مذكور را ميفهميم و خواهيم توانستبه همان سان اين چيزها را در راههاي درستي كه براي همان آماده شده است، به كار اندازيم و بدين وسيله خود را فرمانروا و مالك طبيعت كنيم .» (44) پس از فرانسيس بيكن و با استفاده از نظريات او درباره علم جديد، چهار شخصيت مهم در تكون علم جديد سهم بسزايي را ايفا نمودند كه عبارتند از: كوپرنيك، كپلر، گاليله و نيوتن . «كوپرنيك» (1543 - 1473) در مطالعات خود به اين نتيجه رسيده است كه نظريه زمين مركزي قرون وسطي كه توسط عالمان ديني ترويج ميشد، باطل است و در واقع خورشيد مركز عالم است . در آغاز كار، چنين به نظر ميرسيد كه انقلاب كوپرنيك فقط صلاحيت نظريه بطلميوس - منجم اسكندراني قرن دوم ميلادي - را نقض ميكند . ولي در واقع اين انقلاب انسان را از مقامي كه با غرور بدان چنگ زده بود و خود را مركز و هدف جهان ميشمرد، بيرون انداخت و مقام او را به گوشهاي ناچيز بر ستاره درجه سومي گردان به دور خورشيد درجه دهمي آورد كه همگي در محيط كيهاني بيانتها شناورند . (45) از سوي ديگر «كپلر» (1630 - 1571) رهآورد بزرگي را در صحنه علم به ارمغان آورد . كشف بزرگ او اين بود كه سيارات در مدارهاي بيضوي حركت ميكنند نه مدارهاي مستدير . اهميت كار او با يكي از ويژگيهاي برجستهاي كه بر اساس آن علم نوين از علم قرون وسطايي متمايز ميگردد، مشخص ميشود . انديشمندان قرون وسطي مايل بودند كه با تكيه بر اصول مفروض اوليه و پيشيني، استدلال كنند كه حقيقتبايد چنين و چنان باشد . ولي علم نوين بر اين اعتقاد اصرار ميورزدكه تنها راه كشف حقيقت، مشاهده و نظر كردن به امور است . اگر ميخواهيد بدانيد كه در كنگو درختبلوط وجود دارد يا نه، با نشستن روي صندلي راحتي در منزلتان و استدلال با تكيه بر اصل پيشيني كه ميگويد در آنجا درختان بلوط بايد باشد يا اين كه نميتواند در آنجا درختبلوطي وجود داشته باشد، چيزي نميتوان فهميد . بلكه لازم است كه به امور واقع نظر كنيم; يعني به كنگو رفته تا از واقعيتباخبر شويم . در واقع استدلال قرون وسطايي كه سيارت بايد در مدارهاي مستدير حركت كنند، چون دايره يك شكل كامل است، از همان خصوصيت استدلال پيشيني برخوردار بوده است كه علم نوين و ويژگي كار كپلر آن را از بين برد . كپلر معتقد بود كه بايد به امور واقع; يعني حركتسيارات نظر كنيم و پس از مشاهده است كه در مييابيم مدار حركتسيارات بيضوي است . (46) در اين ميان، نقش گاليله از دو متفكر پيشين در پايه گذاري علم جديد بيشتر است . كشف بزرگ گاليله قانون اول حركتبود كه اگر چه اين قانون به صورت روشن و واضحي در آثار نيوتن مطرح شد، ولي گاليله اولين شخصي بود كه آن را درك نمود، اگر مثلا خودروي شما با سرعت پنجاه مايل در حركتباشد و شما موتور آن را خاموش كنيد، سرعت آن كم شده و به تدريج متوقف ميشود; بنابراين، براي اين كه اين خودرو به همان سرعتخود باقي باشد، لازم است كه به طور مداوم نيرويي به آن خودرو وارد شود . اين امر مورد تاييد همه مشاهدات متعارف مربوط به اجسام بوده است . ارسطو نيز تصور ميكرد كه اين امر يك قانون طبيعي است و به عنوان قانون طبيعي سرتاسر قرون وسطي تا عصر گاليله پذيرفته شد . همين قانون را در مورد سيارت و ستارگان به كار ميبستند . آنها دائما در آسمان در حال حركتند . بنابراين، نوعي نيرو بايد آنها را به جلو براند يا به طرف خود بكشاند . اعتقاد همگان اين بود كه ارواح يا فرشتگان آنها را به دنبال خود ميكشند . حتي عالمان بر همين فرض بودند كه نيروي محركي لازم است . از اين رو، دكارت پيشنهاد ميكرد كه فضا مملو از گردابهاي اثيري است كه سيارات را به دوران مياندازد . آنچنان كه در گرداب نيروي آب، اجسام شناور را به همراه خود به چرخش در ميآورد . اما گاليله برعكس آن فكر ميكرد . قانون اول حركتبه ما ميگويد كه هيچ نيرويي لازم نيست تا شيئي را با سرعتيكنواختبه حال حركت نگاه داريم . اين قانون بيان ميكند كه يك جسم حالتسكون يا حركتيك نواخت در خط مستقيم را هميشه ادامه ميدهد مگر هنگامي كه نيرويي برآن وارد شود . تا آنجا كه به وضع يك جسم در حالتسكون مربوط ميشود، اين قانون با فهم متعارف سازگار است . اگر جسمي در حالتسكون باشد، هميشه در حالتسكون باقي ميماند مگر اين كه نيرويي آن را از مكانش به سوي جلو براند يا به سوي خود بكشاند . اما آنچه اين قانون در باره جسم در حال حركتبيان ميكند، انقلابي استبزرگ . اين قانون ميگويد اگر خودرويي با سرعت پنجاه مايل در ساعتحركت كند، با موتور خاموش به حركت مستقيم در مسير مستقيم خود با سرعت پنجاه مايل براي هميشه ادامه خواهد داد مگر اين كه نيرويي برآن وارد شود تا آن را از حركتباز دارد و اين نيرو همان اصطكاك است و اگر نيروي اصطكاك نباشد، خودرو هرگز از حركتباز نميايستد . (47) اين نظريه تغيير مهمي در نگرش به پديدهها و حوادث عالم طبيعت ايجاد نمود . بر اساس اين نظريه، فرض وجود خداوند فقط براي لحظه اول پيدايش جهان و حركت اجسام و سيارات ضرورت داشت ولي بقاي اين جهان بدون وجود خدا و دخالت او نيز به راحتي قابل تبيين بود . موجوداتي كه در اين لحظه در جهان پديد ميآيند و نيز تبديل و تبدلاتي كه در جهان رخ ميدهد، بدون فرض وجود خداوند و صرفا با اعتماد به پديدههاي مادي و طبيعي قابل تبيين است . براين اساس، يك چرخش كامل پديد آمد . تا قبل از گاليله و نيز علوم جديد سعي ميشد تا جهان با تئوريهاي ديني تبيين شود . ولي از آن زمان، با فرض عدم نياز به خداوند، در بقاي موجودات و به گوشه راندن خداوند به لحظه پيدايش جهان، تبيينهاي ديني حوادث نيز رختبربست . پس از گاليله، دانشمند بزرگ در علوم تجربي; يعني «نيوتن» (1727 - 1642) ظهور نمود . او نابغه بزرگي بود كه كار بنيانگذاري علم نوين را تكميل كرد . نيوتن مساله جاذبه را مطرح نمود . او برآن بود كه نيروي گرانش ميان دو جسم به طور مستقيم متناسب استبا حاصلضرب جرمهاي آنها و به صورت معكوس متناسب استبا مجذور فاصله آنها . وي بر اساس اين قانون، رابطه و اوضاع سيارت را مورد بررسي قرار ميداد . اما نكتهاي كه در كار او شايسته توجه است اين است كه او در حركات سيارت، بينظميهايي را مشاهده نمود كه بر حسب قانون او، قابل تبيين نبود; يعني حركات واقعي سيارت با آنچه بر اساس قانون وي محاسبه ميشد، اختلاف جزئي پيدا ميكردند . علاوه بر اين، اگر اين بي نظميها جمع شونده بودند، با گذشت زمان، چنان انحرافات عظيمي پديد ميآمد كه تعادل كلي منظومه شمسي را بر هم ميزدند; يعني سيارت يا به درون خورشيد فرو ميافتادند، يا از كنترل خورشيد خارج ميگشتند و به فضاي اطراف پرتاب ميشدند . ولي به چه دليل اين واقعه روي نميدهد! نيوتن با توسل به خدا به اين سؤال پاسخ داد . او معتقد بود كه خداوند گهگاه مداخله ميكند و سيارت منحرف را به مسير اصليشان باز ميگرداند و به همين سبب عالم به حال خودش باقي است . «لايب نيتس» (1716 - 1646) - فيلسوف و رياضي دان آلماني - در مورد ديد گاه نيوتن نسبتبه دخالتخداوند در عالم ميگفت كه خداي نيوتن مكانيسين و آنهم يك مكانيسين كم تجربه است; زيرا او فقط توانسته بود ماشيني را بسازد كه با تعميرهاي مكرر، ميتواند به كار خود ادامه دهد . بعد از نيوتن، «لاپلاس» (1827 - 1749) نشان داد كه بي نظميهاي حركتسيارات، كه نيوتن نميتوانستبا قانون گرانش خود تبيين كند، جمع شونده نيستند، بلكه خود تصحيح كنندهاند; يعني در يك دوره نسبتا طولاني، يكديگر را تعديل ميكنند . بنابراين، لازم نيستخدا را وارد اين جهان نمود تا آن بي نظميها را تصحيح كند . به علاوه لاپلاس معتقد بود همانگونه كه وجود خدا براي تصحيح اين اختلالها لازم نيست، براي آفرينش منظومه شمسي نيز لازم نميباشد . چون منشا آن اكنون با فرضيه سحابي تبيين ميشود . نقل شده است كه روزي ناپلئون به لاپلاس گفت: آقاي لاپلاس! شنيدهام كه شما كتاب بزرگي در مورد نظام عالم نوشتهايد و در آن حتي اشارهاي به خالق آن نكردهايد . لاپلاس پاسخ داد: من نيازي به چنان فرضيهاي ندارم . (48) بدين ترتيب فرض وجود خداوند كه در نظريه گاليله و نيوتن براي حدوث و خلقت جهان لازم شمرده ميشد، به وسيله لاپلاس غير لازم تلقي گشت و ديگر نيازي به فرض وجود خداوند (نه در خلقت جهان و نه در اداره آن موجود) نبوده است و در نتيجه بر اساس چنين نظريهاي، علوم تجربي در تبيين عالم مستقل گشت و دين و آموزههاي آن نميتوانستند هيچ گونه دخالتي در تبيين عالم داشته باشند . توفيق اعجابانگيز علم، چشم همه را خيره كرده بود . به طوري كه به تدريج اين اعتقاد پديد آمد كه وقتي با علم تجربي ميتوان همه مسائل بشر را حل نمود، نيازي به امور ديگر از جمله دين باقي نميماند . به علاوه همه معرفتها را نيز بايد بر اساس تجربه به دست آورد; زيرا تجربه تنها معيار كشف حقيقت و واقعيت است . از اين رو، همه علوم و از جمله علوم انساني براي توفيق خود بايد از اين روش بهرهمند شوند . «هولباخ» (1789 - 1723) فيلسوف فرانسوي قرن هيجدهم ميگويد: «اين فيزيك و تجربه است كه انسان بايد در همه تحقيقاتش به آن متوسل شود . او بايد به آنها در موضوعهاي دين، اخلاق، كومتسياسي، علوم و هنرها و حتي در خوشيها و مصائبش متوسل شود .» (49) ورود تجربهگرايي به قلمرو فلسفه، از چند جهت اهميت داشته است . از يك نظر تجربه گرايي بر روشهاي فلسفي گروهي از فيلسوفان تاثير گذاشت و فلاسفه تجربه گرا، منشا معرفت را تجربه ميدانستند . اما واقعيتي كه به مراتب مهمتر است، اين كه چون تجربهگرايي در ميان فيلسوفان پايگاهي به دست آورد، نگرش كلي وابسته به آن نيز بناچار به زمينههاي ديگر راه يافت . فلسفه با همه انواع انديشه پيوند دارد . بويژه انديشه سياسي متاثر از فلسفه است . بر اساس تجربه گرايي نبايد هيچ اصل ثابت كه صدق آن به صورت پيشيني معلوم شده باشد، باور داشت و اصول سياست را بر اساس آن تنظيم نمود . در حقيقت هيچ اصل ابدي وجود ندارد و اصولي كه ميتوان به آن معتقد بود، اصولي هستند كه از تجربه موارد در سطح جامعه به دست ميآيند; (50) اما آنچه كه در اينجا در صدد تفصيل بيشتر آن هستيم، تاثير غلبه انديشه تجربي «ساينتيسم» در حوزه دين و باورهاي آن است . برخي از نتايج و پيامدهايي كه به لحاظ منطقي و يا روانشناختي، از علوم تجربي جديد به دست آمدهاند، عبارتند از: 1 - تبيين علمي جهان
دين در نهاد خود جهان را هدفمند دانسته و پديدههاي جهان را بر اساس اهداف و اغراض تبيين مينمايد . ولي ويژگي علوم تجربي جديد اين است كه كاملا اين تبيين را كنار گذاشته و به دنبال تبيين پديدهها از طريق علل فاعلي مادي و طبيعي آنهاست . «ايان باربور» در اين مورد ميگويد: «جستجوي غايات تا حدي نتيجه اين تصور بود كه هر چيز براي خود جايي در سلسله مراتب هستي دارد; چراكه آفريده خداوندي هست كه قصد و غايت دارد . فرض كنيد كسي بپرسد: چرا آب در فلان درجه به جوش ميآيد . . . ؟ دانشمند امروزه احتمالا درجه معين و معلوم را به ساير بودهها و قوانين و نظريههاي مربوط به ساختمان مولكولي ربط ميدهد، ولي سرانجام به نقطهاي ميرسد كه ميگويد: اين ديگر يك واقعيت مبرم و توجيهناپذير است و پرسش از اين كه چرا چنين است، بي معني است .» (51) به دست دادن تبيين غايي يك واقعه، ارائه يك هدف و علت غايي آن پديده است . ولي به دست دادن تبيين ماشين انگارانه و مكانيكي، (52) (كه همان تبيين علمي است) ارائه علت فاعلي آن واقعه است . - تبيين ماشين انگارانه را ميتوان تبيين از طريق قوانين طبيعي نيز تعريف نمود ويژگي مهم نگرش نوين كه از علم به دست آمده، اين است كه جهان نگري آن تقريبا ماشين انگارانه است و نگرش غايي به جهان را بكلي طرد نموده است . (53) اين انقلاب در تغيير نگرش به جهان از شاه كارهاي گاليله است . گاليله اين تفكر را بنيان نهاد كه به جاي تبيين رويدادها بر اساس علل غايي (54) ، آنها را بر اساس علل فاعلي (55) توضيح دهيم; يعني روشن نماييم كه آنها به نحوي در پي رويدادهاي پيشين ميآيند . پس رويدادها در پي هدفي نيستند، بلكه فشار وارده از پشت آنها را ماشين وار جلو ميبرد . (56) اين تفكر كه توسط گاليله پي ريزي شد، در نيوتن به اوج شكوفايي خود رسيد و پس از انقلاب علمي قرن هفدهم، اين تلقي كه پديدههاي طبيعي عالم همانند يك ماشين هستند و نبايد براي آنها به دنبال هدف بود، به يك تلقي رايج تبديل گرديد . اما نكته بالاتر اين كه اين انديشه كه عالم يك ماشين است، سريعا همه اروپا را فرا گرفت و بسياري از متفكرين غربي معتقد شدند كه نه تنها جهان يك ماشين است، بلكه هر چيزي در دنيا يك ماشين است . «هابز» (1588 - 1679) بدن انسان را با يك ماشين مقايسه كرد . «هيوم» (1776 - 1711) در قرن هجدهم نوشت: «به دور تا دور دنيا نظري بيافكنيد . چيزي به جز يك ماشين عظيم نخواهيد ديد كه به تعداد بيشماري از ماشينهاي كوچكتر تقسيم شده است .» (57) بر اين اساس، تنها تبيين قابل قبول، تبيين علمي و ماشيني است و تبيين غايي، تبييني «غيرعلمي» است . «برتراند راسل» پس از ارائه شرحي در باب علم، در قطعه مشهوري نوشت: «به طور خلاصه، جهاني كه علم براي اعتقاد ما عرضه ميكند، تا بدين حد و حتي بيش از اين بي هدف و تهي از معناست .» (58) 2 - زوال تبيينهاي ماوراء الطبيعي و حذف خداوند
نتيجه منطقي تبيين ماشيني جهان كه روح علوم تجربي جديد است، زوال تبيينهاي ماورايي است . وقتي از يك طرف پديدهها را نبايد با اهداف آنها در نظر گرفت و صرفا بايد از طريق علت فاعلي تبيين شوند و از طرف ديگر علت فاعلي نيز منحصر و محدود به فاعل طبيعي است و خداوند نيز بر اساس تفسير گاليله و نيوتن، صرفا در حدوث عالم دخالت داشته و نه در بقاي آن . درنتيجه، هر پديدهاي از طريق خود پديدههاي ديگر طبيعت تبيين ميشود و نيازي به ارتباط آن با خداوند يا موجودات ماورايي ديگر نيست . به عبارت ديگر، بر اساس تفسيري كه از حركت، از ناحيه گاليله و نيوتن ارائه گرديد، مولد حركت فقط براي پيدايش و حدوث حركت لازم است . ولي براي اين كه به بقاي خود ادامه دهد، هيچ نيازي به آن نيروي مولد ندارد . ثمره كلامي و فلسفي اين تفكر آن است كه خداوند صرفا در حدوث و پيدايش اين عالم دخالت داشته ولي در بقاي اين جهان هيچ دخالتي ندارد . در حقيقتخداوند اين عالم را با تمام احتياجات و لوازم آن آفريده است و پس از آفرينش، آن موجودات طبيعي، مستقلا و بدون دخالتخداوند تاثير نموده و عمل مينمايند . به همين جهت ميبينيم كه در زمان گاليله، مساله خداي ساعتساز مطرح ميشود و خداوند همانند ساعتسازي تصوير ميشود كه ساعت را ساخته و خود به كناري نشسته است و بديهي است كه براي كار ساعت، نيازي به دخالت لحظه به لحظه ساعتساز نيست و تنها موتور و فنرهاي به كار رفته در آن كافيست . البته چنان كه بيان گرديد، لاپلاس، حتي پا را فراتر نهاده و قائل شده بود همان طوري كه خداوند در بقاي موجودات و تحولات موجود در عالم نقشي ندارد، در حدوث اين عالم نيز نقشي نخواهد داشت; زيرا فرضيه سحابي براي حدوث عالم، تبيين و توجيه قابل قبولي بوده و ديگر نيازي به فرضيههاي خداوند براي تبيين حدوث عالم نيست . بدين ترتيب، خداوند از دخالت در پديدههاي عالم به طور كامل هم در حدوث آنها و هم در بقاي آنها منعزل گشت و در نتيجه هر پديدهاي در زنجيره بسته مادي و طبيعي ديگر تبيين ميگردد . در واقع، اين انديشه علمي به معناي اصالت طبيعت و سكولاريسم تمام عيار است; زيرا معتقد است كه يگانه توضيح قانع كننده هر پديده در طبيعت، پيوند آن به شيوه منظم با پديدههاي ديگر و نشان دادن اين واقعيت است كه آن پديده مصداق و نمونهاي از يك الگوي تكرار شونده است . از اين رو، هر گونه تبيين ماورايي، رو به افول گذاشت . (59) از زمان نيوتن تا به امروز، اين اعتقاد جزمي كه هيچ پديدهاي، هر قدر هم كه عجيب به نظر برسد، اصلا نبايد با علتهاي فوق طبيعي تبيين شود، به شكل اعتقادي مطلق در آمده است . از اينرو، روش كار قطعي علمي اين است كه در هيچ موردي استثنايي براي قوانين طبيعي وجود ندارد و اگر در موردي پديدهاي موجود است كه اكنون قادر نيستيم با علتهاي طبيعي آنرا تبيين كنيم، ولي در عين حال، چنين علتهايي بايد وجود داشته باشند و بايد در جستجوي آنها بود . (60) انديشه سكولاريستي فوق، آرام آرام از انديشمندان تجربي غرب به ميان مردم عادي نيز سرايت نمود و مردم عادي هم معتقد شدند كه خداوند هيچ نقشي در جهان ندارد و علت زلزله، خشكسالي، طوفان و . . . . ، گناهان مردم، ظلم، امور ماورايي و خلاصه اموري كه نتوان از آن تبيين علمي و دنيايي ارائه داد، نيست . بلكه حادثه و پديده دنيايي، علتي دنيايي و تبيين اين جهاني دارد . از اين رو، اموري از قبيل دعا و نماز و عبادت در زندگي انسان نقشي ندارند و به جاي توجه به خداوند و خودشناسي و خود سازي، تمام توجه انسان بايد به طبيعت و شناخت آن، جهت كنترل و مهار و تسلط بر آن معطوف گردد . 3 - نسبي شدن ارزشهاي اخلاقي
ازنتايج عمده، انقلاب علمي، انتقال منشا و مرجع ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي از خداوند و دين، به انسان است; زيرا وقتي خداوند در تحولات اين عالم دخالتي ندارد طبيعي است كه انسان نيز به عنوان يك پديده از پديدههاي عالم از اين قاعده مستثني نيست . انسان همانند پديدههاي ديگر، مثل يك ماشين عمل ميكند و نبايد براي رفتارهاي او تبيين فرجام شناسانه ارائه نمود، بلكه رفتارهاي او نيز براساس قواعد ماشيني وعلل فاعلي طبيعي تبيين ميشود و اگر هنجار و ارزشي در نظر گرفته ميشود، بايد بر اساس همين فرايند مورد لحاظ واقع شود . از طرف ديگر، طبيعت نيز كه صرفا يك ماشين و زنجيرهاي از علتهاست نميتواند براي انسان ارزش و هنجار آفرين باشد و در حقيقت، توقع پاسخ مسائل ارزشي و اخلاقي از طبيعت و واقعيت، ناشي از عدم دقت و خلط ميان واقعيت و ارزش است . بنابراين، انسان بايد بدون نياز و توجه به آموزههاي ديني و نيز پديدههاي طبيعي، ارزشهاي خود را از درون تجربه زندگي فردي و اجتماعي خود به دست آورد و چون اين تجربيات در حال تحول و تغيير هستند، ارزشها نيز تغييرپذير بوده و نسبي ميباشند . «هابز» با پذيرش تمام عيار نسبيت ارزشهاي اخلاقي مينويسد: «هر انساني به سهم خود، آنچه را كه خودش دارد و براي او لذت بخش است، خوب و آنچه را ناخوشايند اوست، بد مينامد . به همان اندازه كه هر انساني با ديگري از حيث نهاد فرق دارد . راجع به تمايز عام بين خوب و بد نيز، با يكديگر فرق دارند . چيزي مانند خير مطلق بدون لحاظ نسبت وجود ندارد .» (61) بدين ترتيب، هابز به صورت كامل اخلاقيات انساني را تابع اميال بشر ميداند و در نظر او، «خوب» و «بد» اسامي سادهاي هستند كه ما به موضوعات مورد علاقه يا نفرت فردي خاص خود دادهايم . هيچ قانون خوب و بدي كه ريشه در ماهيتخود موضوع داشته باشد، وجود ندارد . بلكه اين مفاهيم متعلق به آن كسي آست كه آنها را به كار ميبرد; يعني هر آنچه موضوع هر يك از اين اميال و خواهشهاي آدمي باشد، «خوب» به شمار ميرود و هر آنچه موضوع نفرت و بيزاري او باشد، «بد» خوانده ميشود و نيز هر آنچه موضوع بي ميلي وي قرار گيرد، «بيارزش» محسوب ميگردد . (62) البته ميان دو معنا از نسبي گرايي بايد فرق نهاد: 1 - اين كه اقوام مختلف، اخلاقيات مختلف دارند . 2 - اين كه اخلاقيات هر قومي براي همان قوم صحيح نيز ميباشد . و ميان اين دو معنا فرق است . عينا همان فرق ميان اين كه بگوييم آدميان در يك عصري گمان ميبردند كه زمين مسطح است و در ديگري بگوييم در آن عصر زمين مسطح بود، وجود خواهد داشت . اين معناي دوم از نسبي گرايي است كه خصيصيه نگرش نوين است . (63) نقد و بررسي اجمالي
گرچه علوم تجربي رفاه انسانها را از بعضي جهات در دنياي نوين به ارمغان آورده است، ولي محور قرار دادن روش تجربي و نيز دستاوردهاي علوم تجربي در مورد ساير ابعاد انساني و نيز معارف مورد نياز بشر و اخذ نتايج مختلف از آن، به صورت رواني يا منطقي، امري غير معقول و محل تامل است . با عنايتبه اينكه، روش بحث در معارف مختلف بشر متنوع و گوناگون است و برخي به صورت عقلي قابل حل است و برخي با روش نقلي و تاريخي قابل بررسي بوده و برخي از مقولههاي معارف عرفاني است كه از راه كشف و شهود و علوم حضوري قابل دستيابي است . چگونه ميتوان با عنايتبه موفقيتهاي متعدد در علوم تجربي، مغرورانه و با عدم دقت، روش تجربي را براي بحث و بررسي هر نوع معرفتي معيار و محور قرار داد؟ تلقي ماشيني از انسان و تنزل انسان به مرحله موجودات ساده طبيعي، به منزله يك ماشين سادهسازي امور و در گمان يك سويه خود، سير كردن و چشم بستن از تفاوتهاي دقيق موجودات و بويژه امتيازهاي انسان به عنوان يك موجود بسيار پيچيده و ناشناخته در مرحله خواستهها، اميال، امور فطري و . . . نسبتبه ساير موجودات عالم ماده است . علاوه بر اشكالات مختلف بر رويكرد ساينتيسم، دو اشكال مهم را ميتوان ذكر نمود: 1 - گزارههاي علوم تجربي از صدق يقيني و قطعي برخوردار نبوده و تقسيم گزارههاي علوم تجربي به تئوري و قانون، صحيح نميباشد و بر اساس انديشههاي فيلسوفان جديد علم، هيچ گزاره اثبات شده; يعني قانون در هيچ علم تجربي نداريم . (64) از اين رو، محور قرار دادن علوم تجربي، از ارزش منطقي و عقلاني كافي برخوردار نيست . 2 - توجه به نتايجبيان شده در زمينه آموزههاي ديني، اين امر را بخوبي روشن ميسازد كه انديشههاي متفكرين غربي بويژه متفكرين ياد شده از نارسايي فلسفي رنج ميبرد . به چه دليلي، كشف اين امر كه مثلا باران به سبب تابش آفتاب و تبخير آب و رفتن بخار به فضاي جوي سرد و تقطير آن و بر گشتن دوباره آن به صورت آب پديد ميآيد، موجب ميشود كه استناد باران به خداوند و موجودات ماوراء الطبيعي باطل باشد؟ اين سخن، ناشي از اين مبناي فلسفي است كه علتها فقط يك دسته بوده و آنهم علل عرضي ميباشند . بديهي است در علل عرضيه، هر معلولي فقط يك علت دارد و در محل بحث، وقتي فهميديم كه پديده باران، معلول علت طبيعي است، ديگر نميتوان آن را به علت ماوراء الطبيعي نسبت داد . ولي سخن فوق از اساس باطل است . در حقيقت علتها بر دو قسم است:1 - علل طولي و
2 - علل عرضي . و روشن است كه در علل طولي، يك معلول ميتواند مستند به علتهاي مختلف در طول هم باشد . به عنوان مثال، حركت قلم در دست من، كه اين كلمات را پديد ميآورد، معلول:
1 - حركت دست من
2 - اراده من
3 - و من ميباشد . (در اين علتها، علت پايينتر، معلول علت قبل از خودش نيز ميباشد; يعني حركت دست، معلول اراده و اراده معلول من است و تا من نباشم، ارادهاي نيست و تا اراده نباشد، حركت دستي نيست و در نتيجه معلول مورد نظر; يعني حركت قلم پديد نميآيد . به چنين علتهايي كه غير مستقل از هم بوده و هر يك معلول قبل از خودش و مجموع آنها معلول يك علت مستقل هستند، علل طولي گويند بنابر اين، اگر علتها در عرض هم باشند، هر معلولي فقط يك علت دارد . به عنوان مثال، سخن واحدي كه شنيده ميشود، يا معلول حسن است و يا معلول حسين و يا . . . و چون حسن و حسين دو علت مستقل از هم براي ايجاد اين سخن هستند، معلول; يعني آن سخن واحد فقط به يك علت ميتواند مستند باشد . به چنين علتهايي كه براي تاثير و عليتخود محتاج و وامدار امر ديگر نيستند، علتهاي در عرض هم اطلاق ميشود . ولي اگر علتها در طول هم باشند، يك معلول ميتواند داراي چندين علتباشد . (65) و چون خداي متعال به عنوان علت پديدههاي عالم در طول موجودات ميباشد (66) (نه در عرض آن) . بنابراين، استناد پديدههاي طبيعي به علل طبيعي موجب نميشود كه نتوان همان پديده را در سطح عاليتر و در مرتبه ديگر به خداي متعال نسبت داد . در حقيقت، سخنان و موضعگيري افرادي مانند گاليله و نيوتن، ناشي از عدم توجه به رابطه طولي ميان علل طبيعي و خداوند ميباشد . به سخن ديگر، ناشي از نارسايي مفاهيم فلسفي غرب است . استاد شهيد مطهري رحمه الله در اين مورد آورده است: «دومين علتي كه در مورد گرايشهاي مادي دست جمعي در جهان غرب بسيار قابل اهميت است، نارسايي مفاهيم فلسفي غرب است . حقيقت اين است كه غرب در آنچه حكمت الهي ناميده ميشود، بسيار عقب است و شايد عدهاي نتوانند بپذيرند كه غرب به فلسفه الهي مشرق و خصوصا فلسفه اسلامي نرسيده است . بسياري از مفاهيم فلسفي كه در اروپا سر و صداي زيادي به پا ميكند، از جمله مسائل پيش پا افتاده فلسفه اسلامي است . در ترجمههاي فلسفي غرب، به مطالب مضحكي بر ميخوريم كه با عنوان مطالب فلسفي از فيلسوفان بسيار بزرگ اروپا نقل شده است و هم به مطالبي بر ميخوريم كه مي بينيم فيلسوفان دچار برخي مشكلات در مسائل الهي بودهاند و نتوانستهاند آنها را حل كنند; يعني معيارهاي فلسفيشان نارسا بوده است . بديهي است كه اين نارساييها، زمينه فكري را به نفع ماترياليسم آماده ميكرده است .» (67) با دقت در نكته فلسفي ياد شده در مورد انواع علل، بي پايه بودن نتايجبر آمده از محوريت علوم تجربي در مورد حذف خدا و جايگزيني علل طبيعي به جاي علل ماوراي طبيعت روشن خواهد شد .
1) مدرس حوزه و عضو هيات علمي پژوهشي مؤسسه امام خميني رحمه الله، دانشجوي دكتري فلسفه، محقق و نويسنده . 2) نحل/23 . 3) بقره/29 . 4) علق/5 . 5) آل عمران/164 . 6) نحل/78 . 7) اسري/36 . 8) محمد صدر الدين شيرازي، الحكمة المتعاليه في الاسفار الاربعه، مكتبة المصطفوي، قم، چاپ دوم، 1368، ج3، ص 278 . 9) محمد مرتضي الزبيدي، تاج العروس من جواهر القاموس، منشورات دار المكتبة الحياة، بيروت، ج8، ص 405; حمد بن محمد بن علي المقري القيومي، المصباح المنير، منشورات دار الهجرة، قم، 1405ق . ، ص 427 . 10) محمد مرتضي الزبيدي، پيشين . 11) علي اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، دانشكده ادبيات دانشگاه تهران، ج35، ص 29 . 12) همان; محمد معين، فرهنگ فارسي، مؤسسه انتشارات امير كبير، 1360، ج2، ص 2342 . 13) محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، چاپ دوم، ج1، صص 152 - 151 . 14) علامه حلي، القواعد الجليلة في الشرح الرسالة الشمسية، مؤسسة النشر الاسلامي، چاپ اول، 1412ق . ، ص183; محمد رضا المظفر، المنطق، دار التعارف للمطبوعات، بيروت، ج (3 - 1)، ص 13 . 15) فارابي، المنطقيات، منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي، تحقيق محمد تقي دانش پژوه، تعليق ابن باجه، چاپ اول، 1410ق . ، ص24 . 16) منطق عند الفارابي، تحقيق رفيق العجم، دارالمشرق، بيروت، ص 207 . 17) زين الدين عمر بن سهلان الساوي، البصائر النصيرية، دار الفكر، بيروت، چاپ اول، 1993م . ، ص 275 . 18) شمس الدين بن محمد بن عبدالرحمن الاصفهاني، مطالع الانظار، صص 14 - 13 . 19) همان، ص 14 . 20) المنطق عند الفارابي، پيشين، كتاب الجدل، ص 207; محمد صدرالدين الشيرازي، منطق نوين، انتشارات آگاه، چاپ اول، ص 117 . 21) زين الدين عمر بن سهلان الساوي، پيشين، صص 275 - 274 . 22) محمد تقي مصباح يزدي، پيشين، ص 61 . 23) همان . 24) همان، ص 64 . 25) همان . 26) محمد الصدر الدين الشيرازي، رسالتان في التصور و التصديق، تحقيق مهدي شريعتي، مؤسسه اسماعيليان قم، چاپ اول، 1416ق . ، ص49 . 27) همان . 28) الكليني، الكافي، تحقيق علي اكبر غفاري، دار الكتب الاسلاميه، ج 6، ص 47 . 29) جميل صليبا، المعجم الفلسفي، الشركة العالمية للكتاب، بيروت، 1414ق . ، ص99 . 30. Keith Lehrer, Theory of Knowledge, (Westriew press ), 1990, pp. 9-13 . 31. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, td. by Norman Kemp Smith (ST martin , spress, New york), p.92 . [ b74/75 ]. 32. The new oxford Dictionary of English, Oxford university Press, 1999 . 33. Cambridge International Dictionary of English, combridge university press . 34. BBC English Dictionary, Harpercdlins Publishers, 1993 . 35. observation 36. Experiment 37. Scientism 38) در مورد ماهيت علوم تجربي جديد و مقومات آن و نيز ضعف و قوتهاي گوناگون آن در مقاله ديگر بحثخواهيم نمود . 39) ر . ك: هرمن رندال، سير تكامل عقل نوين، ترجمه ابوالقاسم پاينده، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، ج1، ص 247 . 40) همان، صص 245 - 244 . 41) همان، ص244 . 42) ر . ك: دان كيوپيت، درياي ايمان، ترجمه حسن كامشاد، طرح نو، چاپ اول، 1376، صص 14 - 13 . 43) ر . ك: جرمي ريفكين تد هوارد، جهان در سراشيبي سقوط، ترجمه محمود بهزاد، انتشارات سروش، 1374، صص 37 - 36 . 44) هرمن رندال، پيشين، ص 248 . 45) همان، صص 252 - 251 . 46) والتر ترنس استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمد رضا جليلي، انتشارات حكمت، چاپ اول، 1377، صص 104 - 102 . 47) همان، صص 108 - 104 . 48) همان، صص 119 - 116 . 49) ر . ك: مهدي گلشني، از علم سكولار تا علم ديني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ اول، 1377، ص21 . 50) لويس ويليام هلزي هال، تاريخ و فلسفه علم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، انتشارات سروش، چاپ دوم، 1369، صص 243 - 242 . 51) ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، 1362، ص20 . 52. Mecanical expelanation 53) ر . ك: و . ت . استيس، پيشين، صص 43 - 34 . 54. Final causes 55. Efficient causes 56) ر . ك: دان كيوپيت، پيشين، صص 59 - 58 . 57) ر . ك: و . ت . استيس، پيشين، ص157 . 58) همان، ص 166 . 59) ر . ك: دان كيوپيت، پيشين، ص 22 . 60) ر . ك: و . ت . استيس، پيشين، ص 157 . 61) همان، ص 59 . 62) توماس هابز، لوياتان، ويرايش و مقدمه از سي . بي . مكفرسون، ترجمه حسين بشيريه، نشر ني، تهران، چاپ اول، 1380، صص 106 - 105 . 63) ر . ك: و . ت . استيس، پيشين، صص 191 - 189 . 64) اين بحث را در مقال ديگر تحت عنوان: اعتبار تئوريهاي علمي در همين مجله به طور تفصيل مورد بحث قرار خواهيم داد . 65) براي توضيح بيشترمي توانيد به كتب فلسفي انديشمندان مسلمان مراجعه نماييد از جمله ر . ك به محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي، چاپ اول، 1365، ج2، صص 115 - 16 . 66) واژه طول در مباحث فلسفي، به معناي اصطلاحي طول در هندسه نيست، بلكه به معناي تقدم و تاخر ميباشد و از آنجاييكه هر علتي مقدم بر معلول خودش است . از اين رو، هر علتي در طول معلول خودش است . 67) مرتضي مطهري، مجموعه آثار، (علل گرايش به مادي گري)، انتشارات صدرا، چاپ دهم، 1380، ج1، ص 493 .