مفهوم عدالت در اندیشه سیاسی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مفهوم عدالت در اندیشه سیاسی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

سیدنورالدین شریعتمدار جزائری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مفهوم عدالت در انديشه سياسى امام على(ع)

آيه الله سيد نورالدين شريعتمدار جزائرى(1)

تعريف عدالت

از عدالت تعاريف مختلفى ارائه شده; از آن جمله است:راغب اصفهانى در مفردات مى گويد: عدل و عدالت به معناى مساوات است, تقسيم كردن به طور مساوى عدل است و در روايت آمده است: آسمان وزمين بر عدالت بنا شده اند, بدين معنا كه اگر يك ركن از چهار ركن جهان بر ديگرى زيادتر يا كمتر شود جهان نظم خود را از دست مى دهد. (2) ابن منظور نيز عدل را به معناى تساوى ميان دو چيز تعريف كرده است.(3)

شيخ طوسى در معناى آن چنين مى گويد:

العداله فى اللغه إن يكون الانسان متعادل الاحوال متساويا;(4) عدالت در لغت اين است كه انسان احوال متساوى و متعادلى داشته باشد.

علامه طباطبايى در معناى آن چنين گفته است:

هى اعطإ كل ذىحق من القوىحقه و وضعه فى موضعه الذىينبغى له;(5) عدالت اين است هر نيرويى هر حقى دارد به حق خود برسد و در جايى كه شايسته است قرار گيرد.

اين تعاريف با وجود اختلاف در الفاظ به يك حقيقت اشاره دارند و آن تقسيم شايسته و رسيدن حق به حقدار است.

اميرالمومنين نيز عدالت را چنين تفسير كرده است:

سئل (ع), إيهما إفضل العدل إو الجود. فقال العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها عن جهتها و العدل سائس عام والجود عارض خاص فالعدل إشرفهما و إفضلهما;(6) از آن حضرت پرسيدند: عدالت بهتر است يا سخاوت. فرمود: عدالت هر چيزى را در جاى خود قرار مى دهد و سخاوت آن را از جهتى كه دارد بيرون مىآورد. عدالت رهبرى همگانى است و سخاوت عارضه اى است محدود; پس عدالت شريف ترين و بهترين اين دو صفت است.

حقيقت عدالت

عدالت رعايت تناسب هر چيز است و در جهان آفرينش, اعطاى هر چه را كه فراخور حال آن است به او دادن و چون جهان آفرينش داراى اصالت است, عدالت كه وصفى از اوصاف آن است نيز داراى اصالت مى باشد. برخى از انديشمندان معتقدند عدالت اعتبارى است و با قرارداد اجتماعى و عقلايى پديد مىآيد و برخى نيز بر اين باورند كه عدالت مسإله اى اخلاقى است نه طبيعى و نهادى اجتماعى است كه بايد وضع شود; زمانى كه نهادهاى اجتماعى امكانات و توانمنديهاى خود را بر حسب قواعد عادلانه توزيع كنند عدالت بر قرار مى شود; مثلا عدالت سياسى يعنى اين كه نهادهاى سياسى امكانات يا مناصب را بر حسب قواعد عادلانه توزيع كنند. بنابراين هيچ رابطه منطقى قانع كننده ميان طبيعت و عدالت وجود ندارد و مى توان عدالت را از اصولى كه ساخته و پرداخته عقل انسان است استنتاج كرد.(7)

اين پندار علاوه بر عدم سازگارى آن با معناى عدالت, چون به دور (توقف توزيع عادلانه بر عدالت و برعكس) منتهى مى شود, پذيرفته نيست.

عدالت همسان با پديده هاى جهان كه اصالت دارند و هستى ويژه خود را از جهان هستى گرفته اند وجود دارد و آن تناسب فيزيكى در آفريده هاى جهان است

كه هر پديده اى اجزا و شرايط مناسب خود را دريافت كند و در جاى مناسب خود قرار بگيرد و در حديث آمده است: ((بالعدل قامت السموات و الارض))(8).

هر چند عدالت در انسان يكى از فضايل نفسانى و از صفات حقيقى اوست و در سياست رعايت حقوق افراد و جامعه است, ليكن تفاوت عدالت در مواردى كه ظهور مى كند, سبب تفاوت در معناى كلى آن نيست, هر چند در مصاديق گوناگون, ظاهرا مختلف نشان مى دهد.

معناى كلى عدالت همان تناسب و شايستگى است كه توضيح داده شد; اما اين تناسب و شايستگى در صفات انسان, تعادل ميان آنها و پرهيز از افراط و تفريط و ميانه روى و صفت عدالت را در انسان ايجاد مى كند. رعايت حقوق افراد و حق مناسب هر كس را به او دادن و او را در جاى خود قرار دادن, عدالت سياسى است و بر همين اساس, عدالت اقتصادى, اجتماعى و فردى است كه هرگاه معناى كلى عدالت را بر افراد و مصاديق خارجى تطبيق كنيم, در هر مصداق وفردى, معناى ويژه اى به خود مى گيرد; اما در كلى معنا تفاوتى ندارند.

امام على(ع) مظهر عدالت هستى

خداوند در آفرينش هستى, عدالت تكوينى را بخشيده و هر پديده اى را با اجزا و شرايط مناسب در جاى شايسته خود آفريده است و نيازهاى آن را به شايستگى و تناسب با حال وى اعطا كرده است. امام على هستى خود را با هستى و عدالت تكوينى كه در جهان آفرينش وجود دارد, هماهنگ كرد و دريافت كه تمام اجزاى جهان هستى با هم ارتباط دارند و هماهنگ هستند, گرماى طاقت فرساى تابستان و سرماى سوزان زمستان, برگ هاى سبز و شاداب درختان در بهاران و برگ هاى خشك و پلاسيده آنها در خزان و ديگر فراز و نشيب ها كه در اين جهان هستى براى پديده هاى گوناگون به وجود آمده, تمام اينها قانون و ناموس ويژه اى دارند كه از آن پيروى كرده و هيچ وقت از آن تخلف نمى كنند, و اين قانون عدالت است كه در سراسر جهان هستى و در تمام پديده هاى آن استوار است. اميرالمومنين هستى خود را با هستى جهان هماهنگ كرد و عدالتى را كه در آسمان و زمين و تمام

پديده هاى جهان وجود دارد; در زندگى شخصى خويش و خانواده و ياران و جامعه مسلمانان پياده كرد و همه را با هم هماهنگ ساخت. او دريافت كه آسمان و زمين بر پايه عدالت استوارند و فرمود:

و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها;(9) و تناسب بخشيد خداوند حركت هاى زمين را با كوه هاى سر سخت و سر بلند.

امام با بينش ژرف خود دريافت كه قانون حاكم در پديده هاى هستى كه به هم پيوسته و با هم ارتباط دارند, بايد در ميان افراد انسان نيز كه در هستى خود نياز به هماهنگى با ديگر پديده ها دارند حاكم باشد, زيرا افراد انسان در واقع جزئى از اجزاى اين هستى بزرگ هستند و ناچارند اين قانون را بپذيرند, همان طور كه ديگر پديده ها پذيرفته اند.

عدالت تكوينى, تشريعى و انسانى در على بن ابى طالب به هم آميخته شده بودند و او را وجودى كامل و انسانى والا قرار داده بود, به گونه اى كه نمى توان على و عدالت را از هم جدا ساخت. امام على مى خواست عدالت را چنان فراگير كند كه تمام ابعاد زندگى انسان را بگيرد و مى فرمود:

فان فى العدل السعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه إضيق;(10) همانا در عدالت گسترش و رهايى است و هر كس عدالت بر او سخت باشد, ستم بر او سخت تر خواهد بود.

يعنى كسانى كه از عدالت گريزان هستند بايد ازستم بيشتر گريزان باشند, زيرا عدالت در همه اجزاى هستى و همه جا وجود دارد و ستم ضد و خلاف سير و چرخش جهان هستى است.

در اين مقال عدالت سياسى امام على را از چند بعد بررسى مى كنيم:

عدالت امام على در حكومت

به نمونه هايى از عدالت امام على در حكومت اسلامى مى پردازيم:

1. عدالت راز بقاى حكومت

امام على عدالت را پايه بقا و استمرار حكومت مى داند و حكومت مبتنى بر ظلم

را متزلزل و ناپايدار معرفى مى كند. در اين باره مى فرمايد:

إتإمرونى إن إطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه... إلاو ان اعطإ المال فى غير حقه تبذير و اسراف و لم يضع إمرو ماله فى غير حقه و لا عند غير إهله الا حرمه الله شكرهم و كان لغيرهم ودهم;(11) (در زمانى كه از او خواستند چون معاويه براى جذب بزرگان بخشش كند و بالطبع عده اى را از حقشان محروم گرداند فرمود:) آيا به من فرمان مى دهيد كه پيروزى را با ستمگرى به دست آورم در مورد آنانى كه بر آنها حكومت دارم... بدانيد پرداخت مال بى جا و بى مورد, زياده روى و ريز و پاش است و هيچ مردى مال را بى جا مصرف نكرد وبى جا آن را به كس نداد مگر اين كه خدا او را از سپاس گزارى آنها محروم كرد و دوستى آنها را براى ديگران قرار داد.

بنابراين ستم در حكومت نمى تواند دوستى مردم را جذب كند و يارى آنها را در خدمت خود داشته باشد. ستم در بخشش سبب مى گردد آنهايى كه از آن بخشش بهره مند شدند روزى دشمن شوند و يا به يارى بر نخيزند و يا سپاس آن بخشش را حرمت ندارند و در نتيجه حكومتى كه بر پايه اين بخشش ها قرار گرفته فرو مى ريزد و از ميان مى رود و پيروزى و قدرتى كه از آن كسب شده است به ضعف و ناتوانى مى گرايد و به شكست مى انجامد. در مقابل حكومتى كه بر پايه عدالت استوار باشد, حقوق مردم را رعايت كند و مال را در موارد شايسته صرف كند, استمرار مى يابد تا زمانى كه ستارگان آسمان كه بر پايه عدالت تكوينى چرخش دارند استمرار دارند; بر اين اساس حضرت مى فرمايد:

والله لا إطور به ما سمر سمير و ما إم نجم فى السمإ نجما;(12) به خدا سوگند هرگز ستم نكنم و به ستم نزديك نشوم تا روزگار هست و تا ستاره اى به دنبال ستاره اى ديگر روان است.

ثبات و استمرار روزگار و حركت ستارگان بر پايه عدالت تكوينى استوار بوده و راز بقاى جهان و استمرار آن, بر قرارى عدالت فيزيكى در آنهاست, حكومت نيز اگر بخواهد بقا و استمرار داشته باشد بايد بر پايه عدالت سياسى استوار باشد. امام

على مى خواهد عدالتى را كه در ميان ستارگان برپاست و با همان برنامه دقيقى در مدار خاص خود در حركت هستند و از آن تجاوز نمى كنند را در مورد حكومت نيز پياده كنند.

از ديدگاه ايشان اصلى كه مى تواند تعادل حكومت را حفظ كند و مردم را خشنود نمايد و به پيكر اجتماع سلامت و آرامش دهد, عدالت است; عدالت صراط مستقيم است كه روشنگر مسير زندگى افراد جامعه مى شود.

2. عدالت, هدف حكومت

از ديدگاه نهج البلاغه حكومتى داراى ارزش است كه هدف آن گسترش عدالت و گرفتن حق بر باد رفته ستمديدگان و انتقام گرفتن از ستمگران باشد. هدف در حكومت نبايد جاه طلبى, سودجويى, كسب قدرت و پيروى از خواسته هاى شخصى باشد. حكومت وظيفه اش احياى اسلام و احكام فراموش شده اش و نيز احقاق حق ستمديدگان و كيفر ستمگران است. امام على درباره هدف از حكومت خويش مى فرمايد:

اللهم انك تعلم إنه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك;(13) خدايا, تو مى دانى تلاش ما در حكومت براى رسيدن به قدرت نيست و براى به دست آوردن كالاى بى ارزش دنيا نيست, بلكه براى آن است كه نشانه ها و پرچم هاى هدايت دين را بر افرازيم و در شهرهاى تو اصلاح كنيم تا بندگان ستمديده تو در امان و آرامش قرار گيرند و حدود فراموش تو بر پا گردد و اجرا شود.

در جاى ديگر مى فرمايد:

لم تكن بيعتكم اياى فلته و ليس إمرى و إمركم واحدا انى إريدكم لله و إنتم تريدوننى لانفسكم إيهاالناس إعينونى على إنفسكم و إيم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتى إورده منهل الحق و ان كان كارها;(14) بيعت من با شما بدون انديشه نبود, كار من و كار شما يكسان نيست ; من شما را براى

خدا مى خواهم كه در راه او كار زار كنيد و شما مرا براى خود مى خواهيد. اى مردم, مرا به خاطر خودتان يارى دهيد. به خدا سوگند حق ستمديده را از ستمگر از روى عدل و انصاف بستانم و دماغ ستمگر را بر زمين بمالم تا او را به سرچشمه حق برسانم هر چند ناخشنود باشد.

اميرالمومنين اجراى عدالت را براى حكومت وظيفه الهى مى داند و آن را پيمانى الهى قلمداد مى كند و اجازه نمى دهد فرد مسلمانى كه به تعليمات اسلام آگاهى دارد ساكت نشيند و تماشاگر بى عدالتى در جامعه باشد تا چه رسد به حكومت اسلامى كه عهده دار اجراى اين وظيفه است. طبقه بندى افراد جامعه به ستمگر و ستمديده, سير و گرسنه, توانا و ناتوان و ديگر طبقاتى كه با روح عدالت سازگار نيست, نبايد در جامعه باشد و در اين راستا يكى از وظايف اصلى حكومت, مبارزه با اين طبقات غير عادلانه است; حضرت در اين باره مى فرمايد:

لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما إخذ الله على العلمإ إن لايقاروا على كظه ظالم و لاسغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و سقيت كإس آخرها بكإس إولها;(15) اگر آن اجتماع بزرگ نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پيمان خدا از دانشمندان نبود كه در برابر پرخورى و سيرى ستمگر و گرسنگى ستمكش ساكت ننشينند و دست روى دست نگذارند, همانا افسار خلافت را بر دوش او مى افكندم و مانند روزهاى نخست در خانه مى نشستم.

3. زيبايى حكومت در عدالت است

در ديدگاه على بن ابى طالب(ع) زيبايى و جمال حكومت به عدالت است و حكومت غير عادلانه زشت چهره مى نمايد:

و العدل منها على إربع شعب على غائص الفهم و غورالعلم و زهره الحكم و رساخه الحلم;(16) و عدل بر چهار شعبه است: فهمى ژرف نگر و دانش به حقيقت رسيده و حكومتى زيبا و بردبارى استوار.

4. بى عدالتى و فساد در حكومت

در انديشه امام, اگر درحكومت عدالت نباشد. چنين حكومتى منجر به فساد و تباهى مى شد و صلاح و شايستگى از جامعه رخت بر مى بندد. عدالت شرط مشروعيت حكومت است و حكومت غير عادل مشروعيت ندارد و بايد عليه آن مبارزه كرد, زيرا چنين حكومتى جز گسترش فساد و تباهى وآلودگى چيزى به ارمغان نمىآورد. امام در نامه اى به اهل مصر دليل پذيرش حكومت را چنين بيان مى كند:

و انى الى لقإ الله لمشتاق و حسن جواره لمنتظر راج ولكننى آسى إن يلى إمر هذه الامه سفهائها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا;(17) همانا من به ديدار خدا اشتياق فراوان دارم و زيبايى همسايگى او را در انتظارم و اميدوارم وليكن بيم آن دارم كه حكومت اين امت به دست ابلهان و ستمگران بيفتد و آنها مال خدا را ميان خود دست به دست بگردانند و بندگان خدا را به بردگى گيرند و با صالحان به ستيز برخيزند و تبهكاران را حزب خود و ياران خويش قرار دهند.

حكومتى كه در آن عدالت نباشد فتنه و شر است كه بايد از آن در حذر بود. امام از حكومت بنى اميه به فتنه ياد مى كند و از آن بيم مى دهد و نتايج سوء آن را اين گونه بر مى شمرد:

إلا ان إخوف الفتن عندىعليكم فتنه بنى إميه فانها فتنه عميإ مظلمه عمت خطتها و حضت بليتها و إصاب البلإ من إبصر فيها و إخطا البلإ من عمى عنها و إيم الله لتجدن بنى اميه لكم إرباب سوء بعدى كالناب الضروس تعذم بفيها و تخبط بيدها و تزبن برحلها و تمنع درها...;(18) آگاه باشيد ترسناك ترين فتنه اى كه گرفتار آن خواهيد شد فتنه بنى اميه است كه فتنه اى كور و تاريك است و به خدا قسم بنى اميه را مى بينم كه پس از من زمامدار شما خواهند شد كه چون شترى پير و بد خوى گاز مى گيرند و با دستشان مى كوبند و با پايشان لگد مى اندازند و نمى گذارند شيرشان را بدوشند. آنها همچنان بر شما فرمان خواهند راند و هيچ كس از شما را باقى نخواهند گذاشت مگر آن كه برايشان سودى داشته باشد و

ستمكارىشان همچنان ادامه خواهد داشت چنانچه توان انتقام نيابيد و مبارزه تان همچون پيكار برده اى با ارباب نيرومند و فرمانبردار ناتوان با فرمانده توانا باشد فتنه آنها با چهره اى زشت و هراسناك به شما روى خواهد آورد و بخشى از دوران جاهليت را پديد خواهند آورد.

حكومت بنى اميه را كه بر پايه بى عدالتى استوار بود, امام پيش بينى كرد و آنچه را امام به آن گوشزد مى كند نيمى از جنايات زاييده از بى عدالتى در حكومت آنهاست. روابط خانوادگى, حسب و نسب, پول ها و رشوه هايى كه براى تثبيت حكومت خود خرج مى كردند, نگاه برده وار به توده هاى مردم و اعمال شكنجه و زور, جناياتى بود كه حكومت شان بر آنها قرار داشت, به عبارتى مصداق بارز حكومت غير عادلى و جور بودند.

5. حق حكومت بر مردم در اجراى عدالت

در ديدگاه امام(ع) اجراى عدالت از وظايف حكومت است; ليكن مردم نيز وظيفه اى در قبال حكومت دارندكه بايد آن را انجام دهند و زمينه اجراى عدالت را براى حكومت فراهم كنند; بنابراين, حكومت حقى بر مردم دارد كه بايد آن را ادا كنند و مردم نيز بر حكومت حقى دارند كه بايد آن را ادا كند; از جمله مردم از حكومت حق عدالت گسترى دارند كه حكومت بايد آن را ادا كند و حكومت نيز حقى بر مردم دارد كه بايد آن را ادا كنند.

امام در اين باره مى فرمايد:

و إعظم ما افترض الله سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيته و حق الرعيه على الوالى فريضه فرضها الله سبحانه لكل على كل فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدينهم فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه و لاتصلح الولاه الا باستقامه الرعيه فاذا إدت الرعيه الى الوالى حقه و إدى الوالى الى الرعيه حقها عزالحق بينهم و قامت منهاج الدين و اعتدلت معالم الدين و جرت على اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فى تبار الدوله و يئست مطامع الاعدإ;(19) بزرگ ترين اين حقوق متقابل, حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت

است. فريضه الهى است كه براى هر كدام بر ديگرى حقوق مقرر فرموده. اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است; مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد جز آن كه حكومت صالح و شايسته باشد و حكومت به صلاح نخواهد رسيد مگر آن كه ملت استوار و با استقامت باشد و هرگاه ملت به حقوق حكومت وفادار باشد و حكومت حقوق مردم را ادا كند همگان به صلاح خواهند رسيد, اركان دين برپا خواهد شد و سنت ها در مجراى خود قرار مى گيرد, محبت و يگانگى در درون امت حاكم مى شود و دشمن از طمع داشتن به آن ملت مإيوس مى شود.

امام حاكم را در اداى حقوق با ديگر مردم يكسان مى داند و براى او امتيازى قائل نيست و براى هر كدام بر ديگرى حقى قرار داده كه بايد ادا كند, نظم و شايستگى جامعه و صلاح حاكم و عدالت گسترى او وابسته به رعايت اين حقوق است. استمرار و بقاى حكومت و پيدايش روح اتحاد و نوميد شدن دشمنان از نفوذ به درون ملت, در گرو اداى اين حقوق است و رعايت نكردن اين حقوق سبب رواج ستم, پراكندگى, تباهى در دين, پيروى از هوس ها, تعطيل شدن احكام دين, بروز بيمارى روانى, پايمال شدن حقوق مردم, گسترش باطل و پيروزى تبهكارى خواهد شد.

عدالت و حاكم

در انديشه امام على حاكم اسلامى بايد عادل و عدالت گستر باشد و گرنه مشروعيت خود را از دست مى دهد. اينك نمونه هايى از ديدگاه هاى امام در مورد عدالت حاكم را ارائه مى كنيم:

1. شركت در رنج و غم مردم

با نهايت شگفتى بايد گفت على بن ابى طالب(ع) در انديشه سياسى خود براى حاكم چيزى را فراتر از عدالت مى خواهد. او مى خواهد حاكم براى رعايت حال مردم بايد از حق خويش نيز چشم پوشى كند و آنچه براى او مباح است خود را از آن محروم سازد. خوردن نان گندم, عسل و پوشيدن لباس خوب حرام نيست و

خلاف عدالت نمى باشد به ويژه اگر از دست رنج خود آن را خريده باشد, ولى حاكم بايد از اين حق مباح چشم پوشى كند. او در نامه اى به عثمان بن حنيف فرماندار بصره مى نويسد:

و لو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز ولكن هيهات إن يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز إو اليمامه من لاطمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع إو إبيت مبطانا و حولى بطون غرثى و إكباد حرى... إإقنع من نفسى بإن يقال هذا إميرالمومنين و لا إشاركم فى مكاره الدهر إو إكون إسوه لهم فى جشوبه العيش;(20) اگر بخواهم از عسل تصفيه شده و مغز گندم و بافته ابريشمى بهره گيرم, راه آن را مى دانم, وليكن دور است كه هوس بر من چيره شود و مرا به خوردن و غذاى لذيذ وادار كند و شايد در حجاز ويمامه كسى باشد كه به گرده نانى دست نيابد و شكمى سير نتواند كند. آيا من شب ها را در سيرى سپرى كنم و در اطراف من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تفيده باشد. آيا به اين دل خود را خوش دارم كه مردم مرا اميرمومنان گويند و در ناگوارى روزگار با آنها شريك نباشم و در سخت ترين شرايط زندگى با آنها سهيم نباشم و در زندگى سخت نمونه اى براى آنها نباشم.

بر اساس احساس شركت در غم و رنج مردم بود كه در سالمندى نان جو خشكيده را با زانو مى شكست و آن را در انبانى قرار داده و بر آن مهر زده بود كه دخترانش به آنها دسترسى پيدا نكنند و به روغن ماليده نسازند و يا در زمستان سوزان شهر كوفه به يك جامه قناعت مى كرد و مى فرمود:

خداوند فرض كرده است بر پيشوايان عادل كه زندگى خود را در سطح زندگانى مستمندان قرار دهند تا درد فقر آنها را از پاى در نياورد.(21)

2. صفات حاكم

در انديشه امام, حاكم بايد اين صفات را داشته باشد: زنده كننده احكام دين, دادخواهى ستمديدگان, داد گرفتن از ستمگران, عدالت گسترى در كشور اسلام,

مفهوم بخشيدن به تمدن و فرهنگ اسلام و ايجاد صلاح و شايستگى در ملت اسلام. در اين باره مى گويد:

و قد علمتم إنه لاينبغى إن يكون الوالى على الفروج و الدمإ و المغانم و الاحكام و امامه المسلمين البخيل فيكون فى إموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لاالخائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فتهلك الامه;(22) قطعا مى دانيد آن كس كه حاكم بر جامعه مسلمانان مى شود و بر ناموس و خون و مال مردم سرپرستى مى كند, نبايد بخيل باشد تا مردم را پريشان و آواره نكند و نبايد نادان باشد تا مردم را گمراه نكند و نبايد ستمگر باشد تا با ستم خود رشته جامعه را نبرد و نبايد از دگرگونى روزگار هراس داشته باشد تا گروهى را بر گرده ديگر برتر نداند و در حكمرانى رشوه نگيرد تا حقوق مردم را پايمال نكند و يا آنها را تعطيل ننمايد و سنت پيامبر را نبايد رها كند تا امت اسلامى را به هلاكت نرساند.

امام لزوم عدالت را در حاكم چنان روشن و بديهى مى داند كه در آغاز سخن مى فرمايد: ((قطعا مى دانيد...)), بااين كه بسيارى از ياران وى به اين موضوع آگاهى نداشتند, و مقصود اين است كه اگر به فطرت خود رجوع كنيد و عقل خود را حكم فرما نماييد اين موضوع را درك خواهيد كرد و اين كنايه از اين است كه منزه بودن حاكم از صفات زشت امرى فطرى است.

3. پيشواى عادل

امام برترين بندگان خدا و بهترين آنها را پيشواى عادل مى داند و پست ترين بندگان خدا را پيشواى ستمكار معرفى كرده و مى فرمايد:

فاعلم إن إفضل عبادالله امام عادل هدى وهدى فإقام سنه معلومه و إمات بدعه مجهوله و ان السنن لنيره لها إعلام و ان البدع لظاهره لها إعلام و ان شرالناس عندالله امام جائر ضل و ضل به فإمات سنه مإخوذه و إحيا بدعه متروكه;(23) بدان برترين بندگان خدا در نزد خدا پيشواى عادلى است كه خود هدايت يافته و

ديگران را هدايت مى كند. سنت را بر پا مى دارد و بدعت هاى ناشناخته را مى ميراند و همانا سنت ها روشن است و نشانه هايى دارد و بدعت ها نمودار است و نشانه هايى دارد و بدترين بندگان خدا در نزد خدا پيشواى ستمكار است كه خود گمراه است و ديگران را نيز گمراه مى كند. سنتى را كه مردم با آن خو كرده اند بر مى دارد و بدعتى را كه مردم از آن دورى جسته اند احيا مى كند.

برترى حاكم عادل از آن روست كه خود هدايت يافته و راه سعادت و نيك بختى را مى داند و ديگران را به دنبال خود مى كشاند و مردم را به خوبى ها دعوت مى كند و از زشتى ها بر حذر مى دارد و سنت پيامبر را كه ضامن سعادت و سرفرازى در دنيا و آخرت است, در جامعه رواج مى دهد و بدعت هايى كه ناشناخته و از عقل مردم به دور است و باگمراه كردن شياطين رواج پيدا كرده بر مى دارد.

حاكم عادل يك فرد بيش نيست; اما با درايت و انديشه اى كه دارد, مى تواند سعادت يك جامعه را تضمين كند و حاكم ستمگر خود گمراه است و ديگران را نيز گمراه مى كند; پس بدترين بندگان خداست.

4. حاكم و مال مردم

حاكم در جامعه اسلام نبايد به مال مردم چشم داشته باشد و به آنها طمع ورزد.

چشم داشتن به مال مردم, پرتگاهى خطرناك است براى حاكم كه بايد خود را از آن دور نگهدارد. او نبايد در طول حكومت خود به يك نفر نيز ستم كند و بايد داراى پرونده اى عارى از هر ستمى باشد:

والله لان إبيت على حسك السعدان مسهدا إو إجر فى الاغلال مصفدا إحب الى من إن إلقى الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشىء من الحطام و كيف إظلم إحدا لنفس يسرع الى البلا قفولها و يطول فى الثرى حلولها;(24) به خدا سوگند, اگر شب ها مرا بر روى خارهاى درشت بگذراند, و با غل و زنجير بكشانند, براى من بهتر از آن است كه خدا وپيامبرش را در حالى ديدار كنم كه بر برخى از بندگان خدا ستمى كرده و يا به مال آنها چشمى دوخته باشد و چگونه به كسى ستم كنم براى جانى كه به سوى بلاهاى آخرت مى شتابد

و پيكرى كه روزگارانى دراز در زير خاك مى ماند.

زشت ترين كار درانديشه امام, ستم كردن بر يك فرد و چشم داشتن به مال اوست كه خوابيدن بر خارهاى درشت و پاى در غل و زنجير داشتن و تحمل سخت ترين شكنجه ها از آن آسان تر است.

عدالت و كارگزاران حاكم

امام على(ع) عدالت را پايه راستين حكومت مى داند و از صفات لازم حاكم مى شمارد و آن را در كارگزاران حاكم و كسانى كه از طرف وى براى انجام كار حكومت مإموريتى دارند واجب مى داند و كسانى كه از عدالت به دور باشند, شايستگى كارگزارى در حكومت اسلامى را ندارند. در اين جا نمونه هايى از توصيه امام در مورد عدالت كارگزاران حاكم اسلامى را بيان مى كنيم:

1. عدالت مإمور گرفتن زكات

اميرالمومنين مى خواهد عدالت را در تمام گوشه ها و زواياى حكومت فراگي ر كند و هر كس به هر اندازه در حكومت اسلامى مإموريت و سرپرستى دارد و گوشه اى از آن را به عهده گرفته, از عدالت برخوردار باشد. ايشان به يكى از مإموران جمع آورى زكات مى نويسد:

با پرهيزگارى خداى يگانه وبى شريك حركت كن و مسلمانى را نترسان و ناروا بر او مران و بيش ا زحق خدا از او مگير و هرگاه بر قبيله اى وارد شدى به خانه آنان وارد مشو و در محل جمع شدن آنان در محل آب بردارى برو, با آرامش حركت كن, بر آنها سلام كن و در تحيت بر آنها كوتاهى نكن, و به آنها بگو اى بندگان خدا, ولى خدا و خليفه او مرا به سوى شما فرستاد تا حق خدا را كه در مال شماست بگيرم, آيا در مال شما حق خدا هست كه آن را به ولى او بپردازيد, اگر كسى گفت نيست, به او كارى نداشته باش و اگر گفت بلى, با او همراه شو, او را نترسان و نيازار و بر او سخت نگير و هر چه داد بگير.(25)

امام صادق(ع) پس از بيان اين نامه مى فرمايد:

به خدا سوگند از زمانى كه اميرالمومنين(ع) از دنيا رفته است, هر حرمتى كه

براى خدا بود هتك شد و به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نشد و حدى از حدود خدا بر پا نگرديد تا امروز.(26)

و سيد رضى پيش از نقل اين نامه مى نويسد: ما از اين گونه نامه ها آورده ايم تا روشن شود على بر پا دارنده پايه هاى حق و به كار گيرنده نمونه هاى عدالت در خرد و كلان و كوچك و بزرگ است. در اين نامه از كوچك ترين آداب اسلامى مانند سلام كردن و كوتاهى نكردن در تحيت تا ديگر آداب و اخلاق اسلامى و عدالت را به مإمور خود گوشزد مى كند. اميرالمومنين در اين نامه چگونگى سخن گفتن رانيز به مإمور خود مىآموزد كه به آنها خطاب كند: اى بندگان خدا, و نگويد اى مردم, تا بدانند آنها به خدا بستگى دارند و هر چه دارند از خداست و آنچه بايد بپردازند از آن خداست كه در ميان مال آنها وجود دارد و بايد پرداخت شود تا پرداخت آن بر آنها آسان باشد, زيرا پرداخت مال بر نفس انسان سخت است و بايد به گونه اى آسان شود, همان گونه كه خداوند در قرآن به پيامبر فرمان مى دهد در هنگام گرفتن صدقات از مردم براى آنها دعا كند كه آن دعا سبب آرامش دل آنها خواهد شد:

خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم;(27) بگير از اموال آنها صدقه را كه آنها را پاك سازى و تطهير كنى و براى آنها دعا كن, زيرا دعاى تو سبب آرامش دل آنهاست.

2. عدالت و جنگ

در آغاز ممكن است تصور شود ميدان جنگ كه براى نابود كردن دشمن است و هدف در آن ريشه كنى دشمن است, نيازى به عدالت ندارد, زيرا عدالت براى حفظ حقوق افراد است و دشمنى كه بايد نابود شود, حقوقى برايش متصور نيست تا اعمال شود; ليكن انديشه تيزبين حضرت على و دقت عمل او در گستره عدالت, حقوق دشمن رانيز در نظر گرفته و ازآن غافل نمى شود و به سربازان و فرمانده جنگ اجازه نمى دهد ميدان جنگ, ميدان فعاليت هواهاى نفسانى آنها باشد و هر چه خواستند انجام دهند; دشمن نيز حقوقى دارد كه بايد رعايت شود و ناديده گرفتن آنها انديشه عدالت خواهى امام جايز نيست. ايشان در نامه اى به برخى از

فرماندهان جنگ مى نويسد:

اگر به سايه فرمان بردن از تو بازگشتند كه ما دوست داريم و اگر كارشان به جدايى و نافرمانى كشيد آن را كه فرمانت برد برانگيز و با آن كه نافرمانى ات كند بستيز و بى نياز باش با آن كه فرمانت برد از آن كه از يارىات پاى پس نهاد.(28)

در نامه ديگرى به يكى از فرماندهان سپاه مى نويسد:

از خدايى بترس كه از ديدار او ناچارى و جز آستانش پايانى ندارى, جنگ مكن مگر با آن كه با تو بجنگد. در خنكى بامداد و پسين راه بسپار و در گرمگاه سپاه را فرود آر و در رفتن شتاب مدار, سر شب راه مرو كه خدا آن را براى آسودن قرار داده است و بار گشودن نه كوچ كردن... و كينه آنان شما را وا ندارد كه جنگ را آغاز كنيد پيش از آن كه آنان را به راه راست راست دعوت كنيد و درعذر را برويشان ببنديد.(29)

همچنين حضرت در نامه هاى متعددى به فرماندهان جنگ, آنان را به رعايت اصول اخلاقى و انسانى دعوت مى كند.(30)

عدالت گسترى اميرالمومنين در جنگ دشمن را هم فرا مى گيرد و سپاه و فرماندهان را دستور مى دهد كه از آنچه مإموريت دارند پا فراتر نگذارند. براى گسترش عدالت در سرزمين هايى كه سپاهيان از آن عبور مى كنند و براى حفظ جان و مال و ناموس و آبروى انسان هايى كه در سر راه سپاه قرار گرفته اند نيز اميرالمومنين تدبير و انديشه اى دارد, ايشان نامه به واليان آن سرزمين ها مى نويسد كه لشكريان از حوزه مإموريت آنها عبور مى كنند و به آنها گوشزد مى كند كه مراقب سپاهيان باشند و اگر از آنها آزارى ديدند, گزارش كنند تا در اين ميان حق كسى پايمال نشود. او در نامه اى مى نويسد:

من سپاهيانى را فرستاده ام كه به خواست خدا بر شما خواهند گذشت و آنچه را خدا بر آنان واجب داشته به ايشان سفارش كرده ام, از نرساندن آزار و بازداشتن گزند, و من نزد شما به موجب تعهدى كه در برابر شما دارم, از آزارى كه سپاهيان به مردم رسانند بيزارم مگر آن كه گرسنگى سربازى را ناچار كند و براى سير كردن

شكم خود جز آن راهى را نداشته باشد ; پس كسى كه دست به ستم گشايد او را كيفر دهيد و دست بى خردان را از زيان رسانيدن به لشكريان و زحمت رساندن به ايشان در آنچه استثنا كرديم باز داريد. من در ميان سپاه شما جاى دارم, پس شكايت هايى را كه داريد به من برسانيد و آنچه از آنان به شما مى رسد جز به وسيله خدا و من توانايى بر طرف كردن آن را نداريد. با من در ميان گذاريد تا من به يارى خدا آن را تغيير دهم. ان شإالله.(31)

بنابراين در ديدگاه على بن ابى طالب آزار ديگران مردود است از هر كس كه باشد و او از آن بيزارى مى جويد.

3. عدالت در گرفتن بيت المال

از مواردى كه امام على در اجراى عدالت در آن تإكيد داشت, گرفتن بيت المال بود. مإموران مالياتى بايد در كار به عدالت رفتار مى كردند و از تضيع حقى پرهيز مى نمودند. در نامه اى به يكى از مإموران اخذ ماليات مى نويسد:

با مردم از در انصاف در آييد و در بر آوردن حاجت هاى آنها شكيبايى ورزيد. شما نگهبان گنج هاى مردميد و نمايندگان ملت هستيد و سفيران پيشوايان. حاجت كسى را ادا ناكرده نگذاريد و او را از آنچه مطلوب اوست باز مداريد. براى گرفتن خراج پوشش زمستانى و تابستانى مردم و چهارپايى را كه با آن كار مى كنند و برده اى را كه براى خدمت گزارى نياز دارند نفروشيد و براى گرفتن درهمى كسى را تازيانه نزنيد.و دست به مال كسى دراز نكنيد; چه آن كس مسلمان باشد و يا هم پيمان با آنها.(32)

4. عدالت در فرماندار

فرماندار نماينده حاكم اسلامى است. او بايد نشان دهنده عدالت حاكم باشد و چون منصوب حاكم است, كارهاى او به حساب حاكم گذارده مى شود. اميرالمومنين براى عدالت در اين بخش از كارگزاران حكومت بيشتر تإكيد داشت. در نامه اى به فرماندار حلوان مى نويسد:

چون والى را هوا و خواهش نفس گوناگون شد, او را در اجراى بسيارى از موارد

عدالت باز مى دارد, پس بايد كار مردم در آنچه حق است نزد تو يكسان باشد, زيرا ستم جاى عدالت را نمى گيرد; پس خود را از آنچه مانند آن را نمى پسندى دور ساز و نفس خود را در كارى كه خدا بر تو واجب فرموده قرار ده. در اميدوارى پاداش او و ترس از كيفر او و بدان كه دنيا خانه آزمايش است و كسى در آن لحظه اى نياسوده است جز آن كه در روز رستاخير مايه دريغ او شده است و هرگز هيچ چيز تو را از حق بى نياز نگرداند و از جمله حق ها كه بر تو است اين كه نگهبان نفس خويشتن باشى و به مقدار توانايى در كار رعيت كوشش نمايى و آنچه را از اين كار به دست آرى بهتر است از آنچه بذل مى دارى.(33)

در اين نامه فرماندار خود را فرمان مى دهد كه جز هواى خدا را در سر نداشته باشد و با يك نگاه مردم را ببيند و آنچه را دوست ندارد رها كند, آسايش دنيا را نخواهد و بداند هيچ چيزى جاى حق را نخواهد گرفت ; پس آن را رها نكندو در مراقبت از نفس خود كوشا باشد. اين توصيه و برنامه اى است براى فرمانداران و هر آن كس كه در مسندى قرار دارد كه نبايد از آن غفلت كند. غفلت از اين توصيه ها و نيز حال مردم, در آخرت حسرت و ندامت به دنبال دارد:

إن تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله;(34) روزى كه مى گويد افسوس بر من از كوتاهى هايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم.

حتى اذا جائتهم الساعه بغته قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها و هم يحملون إوزارهم على ظهورهم;(35) زمانى كه قيامت ناگهان فرا مى رسد, گويند افسوس بر ما كه درباره آن كوتاهى مى كرديم و آنها بار سنگينى گناهانشان رابر دوش مى كشند.

در نامه ديگر به قثم فرزند عباس فرماندار مكه مى نويسد:

اما بعد مراسم حج را براى مردم بر پا دار و روزهاى خدا را به ياد آنان آر و بامداد و شامگاه براى آنها بنشين و هر پرسشى را پاسخ گو و نادانان را تعليم كن و با عالمان به گفت و گو پرداز و جز زبانت براى مردم پيام رسانى نداشته باش و جز رويت دربان نداشته باش و هيچ حاجتمندى را از خود محروم مگردان چه آن كه

اگر در آغاز از درگاه تو رانده شد و در پايان حاجت او برآورده شد, تو را نستايد, و در مال خدا كه در نزد تو جمع شده است بنگر و آن را به عيال مندان و گرسنگانى كه نزديكت هستند بده و به آنان كه مستمندند و سخت نيازمند و مانده برسان و باقى مانده آن را نزد ما فرست تا ميان كسانى كه در نزد ما هستند قسمت كنيم.(36)

در اين نامه به فرماندار خود دستور مى دهد كه در ذهن مردم روزهاى خدا را يادآورى كند; همان مإموريتى را كه خداوند بر عهده حضرت موسى(ع) مى گذارد و مى فرمايد:

و لقد إرسلنا موسى بآياتنا إن إخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكر هم بآيات الله;(37) به تحقيق فرستاديم موسى را با نشانه هاى خودمان كه بيرون آور قومت را از تاريكى ها به سوى نور و روزهاى خدا را به ياد آنان بياور.

فرماندار على(ع) گذشته از كارهاى اجرايى, كار فرهنگى نيز بايد انجام مى داد و مردم را با روزهاى خدايى آشنا سازد, همان گونه كه موسى و ديگر پيامبران خدا انجام مى دادند.

مقصود از روزهاى خدايى (ايام الله) روزهايى هستند كه نشانه هاى قدرت خدا در آنها واقع شده و برامت هاى گذشته, نوح, هود, صالح, لوط, شعيب و ديگر پيامبران وقايقى اتفاق شده كه قدرت خدا را نشان مى دهد.

على بن ابى طالب(ع) به فرماندار خود دستور مى دهد كه جلسات پرسش و پاسخ بگذارد, مردم را اجازه عمومى دهد كه بر او وارد شوند و در هر موضوعى كه بخواهند بپرسند و او در كمال نشاط پاسخ آنها را بگويد و از پاسخ آنها دريغ نكند, نادانان را آموزش دهد و نشر علم كند, خانه فرماندار خانه علم باشد, سرچشمه پاك دانش باشد كه تشنگان حقيقت به آن روى آورند و تشنگى دانش خود را از معرفت و شناخت سيراب بكنند, زيرا خدا به همان گونه كه از نادانان پيمان جست و جوى دانش را گرفته و آنها را به طلب علم فرمان داده است. از عالم و دانشمند پيمان آموزش دادن راگرفته كه دانش خود را براى آموزش ديگران به كار گيرند:

قال موسى بن جعفر(ع): زاحموا العلمإ فى مجالسهم و لو جثوا على الركب

فان الله يحيى القلوب الميته بنور الحكمه كما يحيى الارض بوابل المطر;(38) موسى بن جعفر(ع) فرمود: حضور خود را در نزد علما بسيار زياد و پرجمعيت كنيد و در مجالس آنان هر چند بر زانو و افتان و خيزان نشسته باشيد; زيرا خداوند دل هاى مرده را با نور حكمت زنده مى كند همانند زمين كه با تندباران زنده مى كند.

على بن ابى طالب از فرماندار خود مى خواهد كه براى خود حاجب و دربان نگذارد و هر كه خواست به ديدار او رود به مانعى بر خورد نكند و بداند اين مقامى كه به وى رسيده از ديگرى بوده و ديرى نمى پايد از او گرفته مى شود و به ديگرى سپرده خواهد شد; پس اين فرصت را كه به دست او رسيده غنيمت داند از بندگان خدا روى برنتابد و ميان خود و آنان دربان نگذارد و با گشاده رويى از آنان ديدار كند و بايد بداند كه دوستى خدا با او در گرو دوستى مردم است با او و دشمنى خدا با او در گرو دشمنى مردم با اوست. او خدمت گذارى است كه بايد در خدمت مردم باشد و با حسن خدمت خود خدا را از خود راضى و خشنود گرداند و در بر آوردن حاجت مردم بكوشد در آغاز مراجعه آنها به او حاجت آنها را بر آورد. چون ستمگرانى نباشد كه با تكبر و خودبينى مردم را به هيچ مى انگارند و آنها را تحقير مى كنند و آزار مى دهند, آن گاه براى خود ستايى به دل خوشى آنان مى پردازند كه اين دلخوشى در پايان كار با وجود آن اذيت و آزار, ارزشى ندارد و پاداشى داده نمى شود.

4. عدالت در قضاوت

يكى از وظايف بسيار مهم قاضى, اجراى عدالت است. مردى بر اميرالمومنين(ع) وارد شد و چند روزى مهمان او بود; سپس براى دادخواهى به نزد آن حضرت رفت و پيش از آن چيزى نگفته بود. حضرت به او فرمود: براى محاكمه آمده اى و طرف دعوايى هستى, گفت: آرى. فرمود: از خانه ما بيرون رو, زيرا پيامبر(ع) نهى فرمود از اين كه طرف دعوا مهمان شود مگر اين كه طرف ديگر او نيز مهمان گردد.(39)

عدالت در قضاوت به قاضى حق نمى دهد يكى از دادخواهان را بر ديگرى ترجيح دهد يا راه چگونگى پيروزى را بر او بياموزد. قاضى بايد عادل باشد تا بتواند داد ستمديده را از ستمگر بستاند و زمانى كه براى دادخواهى به او مراجعه مى كنند بايد داد مظلوم را از ظالم بگيرد و حقوق بر باد رفته را بر گرداند. قضاوت از منصب هاى ارزشمندى است كه از طرف خدا و پيامبر خدا و امام معصوم(ع) به قاضى رسيده و قاضى نماينده خدا و نماينده پيامبر است. اميرالمومنين(ع) به شريح قاضى فرمود:

قد جلست مجلسا لايجلسه الا نبى إو وصى إو شقى;(40) به تحقيق در جايگاهى نشسته اى كه در آن پيامبر يا جانشين او و يا تيره بخت مى نشيند.

امام صادق(ع) فرمود:

از قضاوت بپرهيزيد, زيرا قضاوت براى امام است كه داناى به قضاوت است و عدالت را در مسلمانان اجرا مى كند. قضاوت براى پيامبر يا جانشين پيامبر است.(41)

قضاوت از شوون ولايت است كه امام معصوم(ع) آن را تفويض كرده و فاسق (غير عادل) شايستگى ولايت را ندارد.

اميرالمومنين(ع) فرمود:

دشمن ترين مردم به خدا دو نفرند: مردى كه خدا او را به خود وا نهاده و از راه راست دور افتاده... و مردى كه پشتواره اى از نادانى فراهم كرده و خود را ميان مردم نادان در انداخته, شتابان در تاريكى فتنه مى تازد... آنچه را خود نپذيرد علم به حساب نياورد و جز روش خود روشى را حق نداند. اگر حكمى را نداند آن را بپوشاند تا نادانى او نهفته بماند... . پس ميان مردم به قضاوت نشيند و خود را عهده دار گشودن مشكل ديگرى بيند... . خون بى گناهان از حكم ستمكارانه او در خروش است و فرياد ميراث بر باد رفتگان همه جا در گوش.(42)

براى قضاوت ميان مردم از رعيت خود آن را برگزين كه نزد تو برترين است, آن كس كه كارها بر او دشوار نباشد و ستيز خصمان او را به لجاجت نكشاند و

در خطا پايدارى نكند و چون حق را شناخت در بازگشت به آن در نماند و نفس او در طمع ننگرد و تا رسيدن به حق به اندك شناخت آن بسنده نكند و در شبهات درنگش از همه بيشتر باشد و حجت را پيش از همه به كاربرد و از آمد و شد صاحبان دعوى كمتر به ستوه آيد و در آشكار گشتن كارها شكيباتر باشد و چون حكم روشن باشد در قضاوت قاطع تر باشد, آن كس كه ستايش فراوان وى را به خود بينى نكشاند و خوش آمد گويى او را برنيانگيزاند.(43)

عدالت و شورا

شورا در اسلام از اركان اصيل سياست است كه خداوند به پيامبر فرمان مى دهد در كارهاى سياسى اجتماعى با ديگران مشورت كندو به او مى فرمايد: ((و شاورهم فى الامر))(44) و در آيه ديگر در شماره صفات نيك مومنان مى فرمايد: ((و امرهم شورى بينهم));(45) شورا در تمام امور سياسى اجرا مى گردد. در اين دو آيه به اين موضوع اشاره شده است. در آيه اول واژه ((الامر)) كه با ((الف و لام)) آمده اطلاق دارد و شامل تمام امور مى گردد و در آيه دوم كه واژه ((امر)) اضافه شده به ضمير جمع, عموم و شمول دارد و تمام كارهاى سياسى اجتماعى فردى را شامل مى شود.

شورا نه تنها در امور مهم و بزرگ بايد اجرا گردد كه در امور كوچك خانوادگى نيز اجرا مى گردد:

فان إرادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليها;(46) پس از آن كه خداوند حق شيرخوار را در شيرخوارى دو سال قرار داده است, مى فرمايد: اگر پدر و مادر خواستند پيش از اين مدت فرزندشان را از شير بگيرند با رضايت و مشورت كه ميان خودشان اجرا كرده اند باكى بر آنها نيست.

پس مشورت در تمام كارها اجرا مى شود جز كارهايى كه در مورد وحى هستند. آنچه را خداوند به پيامبر به صورت وحى القا مى كند پيامبر نبايد در آنها مشورت كند و تنها بايد از طريق وحى آنها را بگيرد و به مردم برساند و پيامبر واسطه ميان خلق و خالق است. خود حق اظهار نظر در آن ندارد, مومنان نيز حق نظر در آن ندارند و بر اين اساس اين گونه امور از دايره مشورت بيرون هستند; اما كارهاى ديگر

كه در ارتباط با اداره مسلمانان در امور سياسى, اجتماعى, اقتصادى, فردى و ديگر امور است مى توان در آنها مشورت كرد.

حاكم و كارگزاران حكومت در تمام شوون حكومت بايد در كنار مردم باشند و از رإى و انديشه آنان استفاده كنندو آراى آنان را پشتوانه كار خويش قرار دهند و اين همان معناى حكومت مردمى در اسلام است.

اميرالمومنين فرمود:

من شاور الرجال شاركها فى عقولها;(47) كسى كه با مردان مشورت كند با انديشه آنان شريك مى شود.

و فرمود:

من شاور ذوى الالباب دل على الرشاد;(48) كسى كه با صاحبان انديشه مشورت كند به حق و حقيقت مى رسد.

و نيز فرمود: ((لاظهير كالمشاوره(49); هيچ پشتيبانى چون مشورت كردن كمك نمى دهد)).

بنابراين حاكم اسلامى با مشورت كردن با مردم, فوايد زير را به دست مىآورد: بخشيدن شخصيت به افراد ملت, رشد فكرى مردم, احساس تعهد و مسئووليت مردم در انجام دادن كار شناسايى راه درست و انديشه صحيح, مردمى شدن حكومت و رفع استبداد در آن به ويژه در زمان غيبت امام معصوم(ع) كه حقيقت و واقعيت پنهان شده و هيچ كس نمى تواند بگويد آنچه را من مى گويم حق است و آنچه را مى دانم حقيقت است.

عدالت مى گويد براى جستن حقيقت بايد از رإى و انديشه ديگران استفاده كرد و براى پيدا كردن راه عادلانه از ديگران كمك گرفت و براى تإمين منافع همگانى و مصلحت عمومى و اجراى عدالت اجتماعى بايد با استفاده از انديشه ديگران راه عادلانه پيدا كرد. شخصيت دادن به ديگران و زمينه رشد فكرى آنها را تإمين كردن, از اجراى عدالت است و استبداد و تك روى در تصميم گيرى به ويژه در قبال سرنوشت ديگران, ستم بر حق ديگران و ضد عدالت است. رواج قانون مشاوره در

حكومت اسلامى اجراى عدالت اجتماعى است و براى رسيدن به حقيقت و كمتر شدن اشتباه و خطا كمك مى كند, و همان گونه كه اجراى مشورت در مردم نوعى عدالت اجتماعى است, چگونگى اين مشورت نيز بايد عادلانه باشد.

عدالت در مشاور

عدالت در مشاور اين است كه پس از مشورت, با نتيجه آن مخالفت نورزد و آن را به كار گيرد و بداند مخالفت كردن: با نتيجه مشورت كار عاقلانه اى نيست و روزگار او را به كيفر اين مخالفت خواهد رسانيد. اميرالمومنين(ع) فرمود: ((الخلاف يهدم الرإى(50); مخالفت كردن با انديشه ديگران انديشه را نابود مى كند)), و نيز ((من استبد برإيه هلك;(51) كسى كه در كارها تك روى كند هلاك مى گردد)).

پيامبر اكرم(ص) فرمود:

مشاوره العاقل الناصح رشد و يمن و توفيق من الله فاذا إشار عليك الناصح العاقل فاياك و الخلاف فان فى ذلك العطب;(52) مشورت كردن با انديشمند پندآموز به حقيقت رسيدن و بركت و توفيق از طرف خداست ; پس هر گاه پندآموز انديشمند پاسخ مشورت تو را داد با آن مخالفت نكن كه در گرفتارى و سختى قرار مى گيرى.

امام صادق(ع) فرمايد:

و اياك و الخلاف فان خلاف الورع العاقل مفسده فى الدين و الدنيا;(53) تو را بر حذر مى دارم از مخالفت كردن با نتيجه مشورت, زيرا مخالفت كردن با انديشه شخص پرهيزگار دانا تباهى در دين و دنيا را در پى دارد.

عدالت در مستشار

مستشار بايد عادل باشد, زيرا مشورت با هر كس درست نيست و در مشورت, سرنوشت را به دست او سپردن است; پس با هر كس نبايد مشورت كرد و عاقبت كار خود را به هر كس نبايد داد; با كسى بايد مشورت كرد كه خيانت در مشورت نكند, دروغ نگويد, خلاف حق را حق جلوه ندهد و جز خير و سعادت مشاور چيزى را نخواهد و اين عدالت در مستشار و آن مشورتى است كه خداوند و

پيشوايان دين به آن دستور داده اند.

عدالت در مستشار با تعبيرهاى گوناگونى از امامان معصوم: به ما رسيده است, به ويژه از اميرالمومنين(ع) كه برخى از صفات نيك را در مستشار لازم دانسته است و از برخى از صفات زشت مبرا. صفات نيك كه بايد در مستشار باشد مى توان در قالب روايات زير بيان داشت: اميرالمومنين(ع) فرمود:

شاور فى حديثك الذين يخافون الله;(54) مشورت كن در كار خود با كسانى كه ترس از خدا دارند.

امام صادق(ع) مى فرمايد:

شاور فى إمورك مما يقتضى الدين من فيه خمس خصال: عقل و حلم و تجربه و نصح و تقوى;(55) مشورت كن در امور مربوط به دين با كسى كه اين پنج خصلت را داشته باشد: عقل, بردبارى, تجربه, پندآموزى و پرهيزگارى.

اميرالمومنين(ع) در نامه به مالك اشتر مى فرمايد:

ولاتدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل ويعدك الفقر و لاجبانا يضعفك عن الامور و لا حريصا يزين بك الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها السوء الظن بالله;(56) در مشورت خويش بخيل را راه نده, زيرا تو را از بخشش باز مى دارد و وعده فقر به تو مى دهد, و در مشورت خود ترسو را راه نده كه تو را از انجام كارها ناتوان مى كند, و در مشورت خود آزمند را راه نده كه تو را به ستمگرى وا مى دارد, زيرا بخل و ترس و آز عزيزه هاى گوناگونى هستند كه برگشت تمامى آنها به بدگمانى به خداست.

از مجموع اين سخنان به دست مىآيد كه مستشار بايد مسلمان, عاقل, بردبار, پندآموز, دلسوز, كاردان, باتجربه و پرهيزگار باشد و از صفاتى مانند بخل, ترس, حرص, استبداد در رإى, نفاق, لجاجت و نادانى مبرا باشد; بنابراين از لزوم برخى از صفات نيك در مشاور و مستشار و برى بودن وى از برخى از صفات زشت به دست مىآيد كه بايد در مشورت عدالت اجرا شود و هر كدام از مشاور و مستشار از عدالت بهره اى داشته باشد. بهترين و بالاترين مشورت, مشورتى است كه عدالت

در آن اجرا گردد و هرگاه عدالت در مشورت رعايت شود, شركت در آن از ديدگاه اميرالمومنين(ع) لازم است:

فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل;(57) از گفتار حق و مشورت با عدالت خوددارى نكنيد.

يعنى هرگاه شروط مشورت عادلانه و اسلامى پيدا شد و مشورت از روى عدالت بود, بايد در آن شركت كرد و از پندآموزى و بيان مصلحت كار دريغ نكرد.

1. استاد حوزه علميه قم و دانشگاه ها.

2. راغب اصفهانى, معجم مفردات الفاظ القرآن (دارالكتب العربى) ص 336.

3. ابن منظور, لسان العرب (نشر ادب الحوزه) ج 11, ص 432.

4. شيخ طوسى, المبسوط (چاپ المكتبه المرتضويه) ج 7, ص 217.

5. محمد حسين طباطبايى, الميزان فى تفسير القرآن, ج 1, ص 271.

6. نهج البلاغه, كلمات قصار, كلمه 37.

7. مجله نقد و نظر, سال سوم, ش 2 و 3 , ص 8 و 9.

8. ملامحسن فيض كاشانى, تفيسر صافى, ذيل آيه 7, سوره الرحمن.

9. نهج البلاغه, خطبه 91.

10. نهج البلاغه, خطبه 15.

11. نهج البلاغه, خطبه 126.

12. همان.

13. همان, خطبه 131.

14. همان, خطبه 136.

15. همان, خطبه 3.

16. همان, كلمات قصار, كلمه 31.

17. همان, نامه 62.

18. همان, خطبه 93.

19. همان, خطبه 216.

20. همان, نامه 45.

21. همان, خطبه 209.

22. همان, خطبه 131.

23. همان, خطبه 164.

24. همان, خطبه 224.

25. همان, 25.

26. محمدتقى شوشترى, بهج الصباغه, ج 12, ص 244.

27. توبه (10) آيه 103.

28. نهج البلاغه, نامه 4.

29. همان, نامه 12.

30. ر. ك: همان, نامه 14.

31. همان, نامه 60.

32. همان, نامه 51.

33. همان, نامه 59.

34. زمر (39) آيه 56.

35. انعام(6) آيه 31.

36. نهج البلاغه, نامه 67.

37. ابراهيم(14) آيه 5.

38. ابن شعبه حرانى, تحف العقول, ص 383.

39. محمد بن حسن حرعاملى, وسائل الشيعه, باب3, آداب القاضى, ح1.

40. همان, باب 18, ابواب صفات القاضى, ح 20.

41. همان, باب 2, صفات القاضى, ح 3.

42. نهج البلاغه, خطبه 170.

43. همان, نامه 53.

44. آل عمران(3) آيه 159.

45. شورى (42) آيه 28.

46. بقره (2) آيه 233.

47. نهج البلاغه, كلمات قصار, كلمه 161.

48. محمد باقر مجلسى, بحارالانوار, ج 72, ص 105.

49. همان, ص 104.

50. همان, ص 105.

51. همان.

52. همان, ص 102.

53. همان, ص 101.

54. همان, ص 98.

55. همان, ج 75, ص 103.

56. نهج البلاغه, نامه 53.

57. همان, خطبه 216.


/ 1