مكتب لذتگرايى در چهرههاى گوناگون
آيتالله جعفر سبحانى مكتب لذتگرايى كه ملاك اخلاقى بودن فعل را «اصالت لذت» معرفى مىكند، از دورهى يونان باستان تا به امروز به صورتهاى گوناگونى تقرير شده و مىتوان از آنها به اين نحو نام برد: 1. لذت گرايى شخصى «اريستيپوس» ، 2. لذت گرايى شخصى محدود اپيكورى،3. لذت گرايى در قالب نفع عمومى جرمى بنتا،4. لذت گرايى به صورت عاطفى آدام اسميت،5. لذت گرايى شخصى در قالب عمل به قانون«راسل». اينك هر يك از مكاتب پنجگانه كه بسيار به هم نزديك مىباشند و تحديد هر يك و جدا سازى آنها از ديگران، در گرو اعمال دقت است، در اين جا مورد نقد و تحليل قرار مىدهيم. با نظام اخلاقى اسلام و ويژگيهاى آن به گونهاى آشنا شديم، اكنون وقت آن رسيده است كه به ديگر نظامهاى اخلاقى كه در يونان باستان و يا در غرب پس از «رنسانس» مطرح شده است اشاره كنيم. در آغاز كار مىخواستيم نخستبه مكاتب اخلاقى معروف در يونان باستان و روم اشاره كنيم، سپس، به مكاتب اخلاقى كه درغرب امروز مطرح شده است،بپردازيم ولى نزديك بودن برخى از مكاتب غربى در بيان «ملاك اخلاقى بودن فعل» با آنچه كه قبلا در يونان باستان مطرح شده، سبب شده، كه در اين بخش از رعايت ترتيب صرفنظر كنيم: 1.لذت گرايى شخصى
مكتب لذتگرايى، به دو صورت مطرح مىشود، شخصى و جمعى و ما در اين بخش به هر دو اشاره خواهيم كرد: پايهگذار اين مكتب، شخصى استبه نام «اريستيپوس» كه از شاگردان سقراط به شمار مىرود، او در سال 435 قبل از ميلاد متولد، و در سال 366ق.م. درگذشته است (1) و از نظر طبقه، معاصر افلاطون (428 - 347) ق.م. مىباشد. نظريه او درباره نظام اخلاقى، درستبر خلاف چيزى است كه از استادش سقراط نقل شده است زيرا بنياد تعليمات اخلاقى سقراط اين است كه انسان جوياى خوشى وسعادت است، و جز اين تكليفى ندارد، اما خوشى به استيفاى لذات و شهوات به دست نمىآيد، بلكه به وسيله جلوگيرى از خواهشهاى نفسانى بشرى ميسر مىگردد. (2) از پاى كرسى تدريس چنين استادى، شخصى برخاسته، آنچه را كه استاد آن را مايه سعادت نمىداند، او همان را محور سعادت و اساس نظام اخلاقى دانسته است. فروغى آنگاه كه در نظام اخلاقى«ابيقور» سخن مىگويد، چنين مىنويسد: يكى از شاگردان سقراط «اريستيپوس» است، نظر به اينكه، استاد بزرگوار، سعادت و خوشى را غايت آمال مىخواند در پيروى اين عقيده بر خلاف سقراط كه سعادت را در طلب دانش مىديد، خوشى را در درك لذايذ پنداشت، وحكمت را براى تشخيص لذت حقيقى موضوع انگاشت. (3) و در اين مورد نيز چنين مىگويد: هر يك از ما انسانها، بايد به نداى طبيعت انسانى خود، گوش فرا دهيم، يعنى دربارهى هر كارى به طبيعتخود رجوع كنيم و دريابيم كه آيا انجام آن كار، مورد خوشايند طبيعت ما استيا خوشايند آن نيست، آيا خوشىآور استيا رنج زا در صورت نخستبايد آن كار را انجام، و در صورت دوم نبايد انجام داد. و به عبارت ديگر: هر كارى كه ملايم طبع ماست و براى ما ايجاد «لذت» مىكند، خوب و خير است وهر كارى كه با طبع ما منافر است و موجب الم ما مىشود بد وشر است. در اين مكتب «لذت فردى»خير و «درد فردى» شر ناميده مىشود. (4) خلاصه لذت مثبت و حاضر، غايت زندگى است. (5) هرگاه اين عبارات ترجمه صحيح از انديشه شاگرد سقراط باشد بايد بگوييم كه او : اولا: از لذتهاى شخصى سخن گفته است نه لذتهاى جمعى. ثانيا: از ميان لذايذ و آلام، جنبه دنيوى را مطرح كرده و از قسم اخروى سخن نگفته است. ثالثا: از نظر زمان، لذت فعلى براى او مطرح مىباشد، نه گذشته و نه آينده. تحليل و بررسى نظريه
آگاهى صحيح از نظر دانشمندى كه بيست و چهار قرن پيش در يونان باستان مىزيسته و كتاب و نوشتهاى از او در دست نيست، بسيار كار پيچيده است، نظريات منقول از «اريستيپوس» را به آنچه كه از افلاطون و ارسطو نقل مىشود نمىتوان قياس كرد، زيرا از فرد نخست اثر ملموس در دست نيست، جز ترجمههاى گسسته از زمان صاحب نظريه، در حالى كه هنوز آثار دو حكيم ديگر در دسترس است، و عنايت آيندگان به آثار هر دو دانشمند مانع از آن بود كه تحريف و تصرفى خارج از متعارف در آنها رخ دهد. ولى اگر به ظاهر اين ترجمهها بسنده كنيم بايد گفت اين نظريه با اشكالات بسيار سخت و كوبندهاى روبهرو است: 1. يك چنين تعريف از اخلاق حاكى است كه پايهگذارش از انسان فقط به جنبهى حيوانى او بسنده كرده و از روح ملكوتى و تمايلات علوى او چشم پوشيده، و سعادت را در لذات مادى و اعمال غرايز پايين انگاشته است، در حالى كه انسان همانطور كه از اعمال غرايز پايين لذت مىبرد از بهرهگيرى از كششهاى ملكوتى و والا مانند عدالتگرى، و ظلمستيزى لذت بيشترى مىبرد، چرا از ميان لذايذ فقط، به بخش محدودى توجه كرده و از بخش ديگر چشم پوشى شده است؟ 2. فرض كنيم: محور سعادت ميل به لذتهاى شخصى و فردى مىباشد، ولى ناگفته پيدا است اعمال غرايز حيوانى بدون حد و مرز، با مشكلاتى فراوان روبهرو مىگردد و نظام زندگى از هم مىگسلد، مسلما بايد، لذتهاى مادى در قالب قوانين الهى ويا مردمى محدود شود، تا تزاحمى پيش نيايد و انسان به خاطر حفظ نظم و آرامش در جامعه، ازبسيارى لذتهاى نامشروع وكششهاى حرام چشم بپوشد و اين تحديد چيزى نيست كه بر فردى مخفى بماند بنابراين، مكتب در عرضه خود ناقص بوده و به صورت درست مطرح نگرديده است.و در مكتب «لذتگرايى ابيقور» به اين اشكال توجه شده و عقل را در مكتب، مدخليت داده است. 3. اگر طراح اين نظريه يك انسان مادى باشد، و به زندگى اخروى، مؤمن نباشد جا دارد كه به لذات دنيوى بسنده كند، و در غير اين صورت بايد، محور را لذايد شخصى اعم از دنيوى و اخروى قرار دهد، در اين صورت مكتب رنگ مادى خود را از دست داده و رنگ معنوى به خود مىگيرد. 4. چرا بايد از ميان لذايذ و آلام، به وضع فعلى اكتفا كند، درحالى كه آينده بسان گذشته در زندگى سعادتمندانهى او مؤثر است. 2. لذتگرايى محدود يا مكتب ابيقور
ابيقور كه امروز آن را «اپيكور» نيز مىنامند در سال 341 پيش از ميلاد متولد شده و پس از هفتاد سال زندگى چشم از زندگى پوشيد، مىگويند او در فلسفه پيرو ذيمقراطيس فيلسوف حسگرا بود، و دانش را نتيجه حس مىدانست و جهان را مركب از «اجزاى لا يتجزى» مىانگاشت، شاگرد اين مكتب نظريهاى در نظام اخلاقى دارد كه احتمالا بسان نظريهى «اريستيپوس» دستخوش تحريف شده است. فروغى در تبيين نظريه «ابيقور» در اخلاق چنين مىنويسد: در اين عقيده (لذتگرايى شخصى) اشخاص بسيارى، شريك شدند از جمله «ابيقور» نيز اين مشرب را پسنديده و تكليف انسان را تنها درك لذت فهميده است ازاين رو «ابيقور» وپيروانش نزد مردم به خوشگذرانى و عشرترانى معروف شدند. و هم اكنون اروپاييان عياشى وكامرانى زندگى را ابيقورى مىخوانند. آنگاه در رد اين نسبتيادآور مىشود، عقيده عامه درباره «ابيقوريان» ناشى از عدم غور در فلسفه ايشان بوده وحقيقت اين است كه ابيقور از مرتاضان به شمار مىرود، چه، خوشى كه «ابيقور» دنبال مىكرد، آسايش نفس و خرسندى خاطر بود، كه دوام دارد نه شهوات و لذاتى كه گذراست، و انسان پس از ادراك آن گرفتار درد و رنج مىشود. و مىگفتحكيم لذايذ معنوى را بر تمتعات مادى برترى مىدهد، زيرا ادراك آنها آسانتر و در همه وقت و همه حال ميسر است، وسايل بسيار نمىخواهد و اسباب آن در وجود انسان فراهم مىباشد. (6 ) غربيان نيز به اين حقيقت اعتراف كردهاند و مؤلفان (7) كتاب «كليات فلسفه» مىنويسند: نظريهى «اپيكور» كه گاهى آن را «لذت انگارى» (مذهب اصالت لذت يا لذتطلبى) ناميدهاند اين است كه تنها چيزى كه خوب است، لذت است. تاثير فلسفهى او را از اين جا مىتوان دريافت كه هنوز «اپيكور»در انگليسى به آدم خوشگذران اطلاق مىشود. اما لفظ «اپيكور» مانند بسيارى از كلماتى كه اكنون به كار مىرود، دقيقا بر همان نوع فلسفههايى كه خود اپيكور معتقد بود، دلالت نمىكند. اكنون كسى را «اپيكورى» مىنامند كه شكمباره، شرابخواره باشد و شادكامى وخوشحالى او جز از راه برخوردارى از غذاهاى مرغوب و شرابهاى كمياب تامين نمىشود، در حالى كه خود اپيكور چنين نبود وى كم و ساده غذا مىخورد، گويا فقط آب مىنوشيد و به طور كلى با روش پرهيز و امساك مىزيست. (8) بنابراين نمىتوان به سادگى از كنار نظريهى منسوب به ايشان گذشت، آنچه كه اخيرا محققان به آن رسيدهاند آن است كه او بر خلاف نظريهى اريستيپوس عقل و خرد را در محدود كردن لذاتگرايى مدخليت داده، و آن را در چهارچوب تجويز عقل منحصر مىكند. بدين معنى برخى از لذات آشكارا با درد و رنج همراه است، او ميان لذاتى كه ملازم با درد و رنج است، و لذاتى كه چنين نيست فرق مىنهد، فقط لذات اخير را برمىگزيند، مثلا: ارضاى شهوات جنسى به صورت غير محدود بد است زيرا ملازم با خستگى و پشيمانى و سستى و افسردگى است، همچنان كه پرخورى و شراب خوارى وشهرتطلبى نيز چنين است. نتيجه اينكه: اپيكور طرفدار نوعى زندگانى است ، كه در آن خرد مدخليت داشته باشد. اصولا ما بايد بين لذتگرايى روانشناسى ولذت گرايى اخلاقى فرق قايل بشويم، لذت گرايى از نظر اول نظريهاى است كه بر حسب آن مردم در زندگى خود واقعا به دنبال لذت هستند، مطابق اين نظريه تمام فعاليتها، متوجه كسب لذت و اجتناب از الم است. اما اپيكورى با در نظر گرفتن پارهاى از قيود وشروط خواهان لذتگرايى به معنى اخلاقى است. بديهى است لذتانگارى از نظر روانشناسى مستلزم لذتانگارى اخلاقى نيست. و در نتيجه عقيدهى وى را مىتوان به عنوان صورت اصلاح شده و اعتدال يافته نظريه اريستيپوس دانست. (9) مؤلف كتاب تاريخ فلسفه يونان و روم فرق دو مكتب را چنين بيان مىكند: «لذت از نظر «اريستيپوس» غايت زندگى است اما چه نوع لذتى؟ بعدها براى «اپيكور» بيشتر فقدان درد، يعنى لذت منفى، غايت زندگى است ليكن براى «اريستيپوس» لذت مثبت و حاضر، غايت زندگى بود». (10) معنى اين جملهها اين است كه ابيقور در لذتگرايى از عنصر عقل غافل نبوده و لذاتى را لذت مىدانست كه به دنبال آن دردى پديد نيايد در حالى كه در مكتب«اريستيپوس» مقياس لذت حاضر است. گويا شاگردان حوزهى فلسفى «كورنائيان» كه اريستيپوس پايهگذار آن بوده از نظريهى استاد پيروى نكرده، و لذت گرايى را به عدم مجازات از جانب دولت و يا محكوميت عمومى محدود ساختهاند. مىگويد: «گورنائيان » كه بدون ترديد عناصر لذت جويانه را در زمينهى نظريهى سقراط اقتباس كردند، اعلام نمودند كه مرد خردمند، در انتخاب خود از لذت، آگاهى و شناخت آينده را در نظر مىگيرد، بنابراين وى از افراط و تفريط و زياده روى مطلق كه به درد و رنج منجر مىشود، و نيز از ولنگارى كه باعث مجازات از جانب دولت و محكوميت عمومى خواهد شد، خوددارى خواهد كرد. (11) تحليل و بررسى
اين مكتب در مقايسه به مكتب منسوب به «اريستيپوس» معتدلتر به نظر مىرسد، مع الوصف خالى از اشكال نيست. اولا: در اين مكتب «خودخواهى» و«خودگرايى» محور اخلاق قرار گرفته و اخلاق در لذت شخصى خلاصه شده است كه به دنبال آن دردى نباشد، ولى از خدمات اجتماعى و انسان دوستانه كه مايه لذتگيرى، افتادگان و بيچارگان است چيزى به چشم نمىخورد، در حالى كه بخشى از اخلاق مربوط به ديگران است، كارهايى كه مايه لذت و شادى ديگران مىشود. ثانيا: هرگاه «ابيقور» آينده را نيز در نظر مىگيرد وبه لذت آنى و زودگذر، اهميت نمىدهد و لذتى را كه در آينده دردزا باشد، فعل اخلاقى نمىشمرد، بر چنين فردى اگر الهى باشد لازم است كه دردهاى اخروى را نيز در نظر بگيرد، و لذتى را محور اخلاق بداند كه به دنبال آن درد، طولانى به نام عقاب و مجازاتهاى خدايى نباشد. 3.نفع عمومى
شيوهى بررسى كه قبلا يادآور شديم، ايجاب مىكرد كه دربارهى اين مكتب، پس ازپايانپذيرى بيان ملاك فعل اخلاقى، در فلسفههاى يونانى و رو مى، سخن بگوييم، زيرا اين مكتب به وسيلهى دو دانشمند انگليسى :«جرمى بنتا»(1848 - 1832) و «جان استوارت ميل»(1806 - 1873) پىريزى شده كه مربوط به دوران رنسانس مىباشد، ولى پيوند نزديك مكتب نفع عمومى با مكتب لذتگرايى شخصى، سبب شد كه ترتيب تسلسل زمانى را ناديده گرفته و همه را يك جا مورد بررسى قرار دهيم. در مكتب لذتگرايى، ملاك اخلاقى بودن فعل، «لذت شخصى» بود، در حالىكه يك رشته افعال اخلاقى داريم كه شخص در آنها محور، نيستبلكه، ملاك، خدمتبه جامعه و منتفع شدن آن است. بهخاطر چنين اشكالى واضح در آن مكتب دو دانشمند انگليسى، قيد«شخصى» را به نفع عمومى ، عوض كرده و فعل اخلاقى را چنين توصيف مىكنند«فعلى كه مايه لذت مستمر ويا غالب بر الم ، نسبتبه جامعه بوده باشد». يك چنين دگرگونى، به خاطر فلسفهاى است كه «بنتام» از آن پيروى مىكرد; زيرا او با حكومت استبدادى، وحكومت اشرافى (اريستو كراسى) موروثى مخالف بود و از حكومت دموكراسى، حمايت مىكرد،و با امپراتورى انگليس در هند و ديگر مستعمرات مخالف بود. در اين مكتب يك عمل آنجا كه در جهت «حصول و توليد بزرگترين خوشى وسعادت براى بزرگترين عده» قرار گيرد، حق و درستخواهد بود. و ملاك ارزش و يا درستى، نتيجهى فعل است، نه انگيزهى آن. (12) نقد و بررسى
1.تخصيص فعل اخلاقى به آنچه كه «بيشترين مقدار لذت براى بزرگترين عده را، فراهم آورد» معلول ناديده گرفتن، بخشى از افعال اخلاقى است كه در آنها رشد روحى و تعالى شخص مطرح است نه جامعه و هيچ فردى نمىتواند اخلاقى ويا حق و درستبودن آن را انكار كند مانند: الف: ستم نپذيرى و زيربار زور و ستم نرفتن كه امروزه به آن در زبان عرب «اباء الضيم» مىگويند كه نمونهى واضح آن به تعبير «ابن ابى الحديد بغدادى» سيد الشهداء، حسين بن على عليمها السلام است. (13) ب: قناعت پيشگى و پرهيز از خضوع در برابر انسانهاى فرومايه كه نشانهى عظمت روحى وخويشتن دارى است. اين نوع صفات برجسته كه آفرينندهى يك رشته افعال اخلاقى بس زيبايى هستند، هرگز ارتباطى به «بيشترين لذت براى بزرگترين عده» ندارند مع الوصف هيچ فيلسوفى نمىتواند، از ستايش آنها خوددارى كند، ويا در درستى آنها شك و ترديد نمايد. 2.يك چنين تعريف از فعل اخلاقى و يا به تعبير مترجم «فعل حق و درست» كاملا مبهم است زيرا مقصود از «سود بزرگترين عده» چيست؟ هرگاه كارى به سود گروهى و به زيان گروه ديگر تمام مىشود، معيار در تعيين «بزرگتر» چيست آيا معيار اكثريت و اقليت امروز است كه با فزونى يك راى، جانب اكثريتبرنده مىشود، يا اين كه در اين جا معيار ديگرى است؟! 3. هرگاه، طرف اقليت از كيفيتبالاترى برخوردار باشند، و جانب اكثريت را گروه فاقد علم و دانش تشكيل دهد در اين جا باز مقياس فزونى افراد است، يا كيفيتبر كميت مقدم است؟! 4. تشخيص اينكه اين عمل به سود بزرگترين عده است كار آسانى نيست چه بسا تشخيص صحيح براى خود مرور زمان مىطلبد، تا پرده از رخسار واقع برافتد، وحقيقت روشن گردد. در بمباران اتمى ژاپن از طرف متحدان، ادعا شد كه چنين عملى به سود اكثريت مردم جهان است، زيرا به جنگ جهانى خاتمه مىبخشد، و از طولانى شدن آن جلوگيرى مىكند از اين جهت دو شهر ژاپن با بمباران اتمى آن روز، از نقشهى جهان و يا ژاپن پاك گرديدند، و صد وپنجاه هزار نفر جان خود را در ظرف چند لحظه باختند، ولى بعدها ثابتشد:يك چنين تفسير سياسى براى كشتن مردم بىگناه، و غير نظامى ژاپن، جز ظاهرسازى، چيز ديگرى نبود و مرور زمان زيانهاى جانبى آن عمل وحشيانه را به روشنى ثابت نمود. 4. مكتب عاطفهگرايى
مكتب عاطفهگرايى، نظريهى تلطيف شدهى مكتب نفع عمومى است. چيزى كه هست انگيزهى كار در نفع عمومى اين بود كه نفع شخصى در ضمن نفع عمومى تحقق مىپذيرد بنابراين اگر انسان براى عموم مردم كار صورت دهد، سود او نيز تامين مىشود ولى انگيزهى عمل در مكتب عاطفهگرايى، احساسات پاك بشر دوستانه است، كه او را به اين كار وادار مىكند. يا اين كار براى او هدف وغرض مىباشد. بنيانگذار اين مكتب بزرگانى مانند: آدام اسميت(1723 - 1790) اقتصاددان انگليسى و ارثرشوپنهاور (1788 - 1860) فيلسوف انگليسى، و اگوست كنت (1798 -1857) فيلسوف فرانسوى است . در اين مكتب احساسات بشردوستانه گاهى علت فاعلى معرفى شده و گاهى غايت و هدف بيان گرديده است.و در هر حال با مكتب نفع عمومى ياد شده ارتباط تنگاتنگ دارد. اين گروه مىگويند:كارهايى كه به عنوان «خودخواهى» صورت بگيرد كار اخلاقى نيست، تنها كارى عنوان فعل اخلاقى را به خود مىپذيرد كه هدف از آن «غير دوستى»و «غير خواهى» باشد نه خودخواهى. گاهى به اين نظريه ايراد گرفته مىشود چنين تعريفى مانع اغيار نيست زيرا بعضى از كارهاى بشردوستانه است كه نمىتوان آنها را فعل اخلاقى ناميد مثلا احساسات مادرانه كه اختصاص به انسان ندارد وحيوان را نيز در برمىگيرد و سرچشمهى فداكاريهاى شگفتانگيزى است اما نمىتوان نام آن را «خلق و خوى» نهاد و همچنين است ديگر كارهايى كه جنبهى غريزى دارد مانند ميل به «صيانت فرزند». ظاهرا اين اشكال وارد نباشد; زيرا مقصود آن احساسات پاك و بشردوستانهاى است كه به فرد خاصى متعلق نباشد در حالىكه احساسات مادر مربوط به شخص يعنى فرزند خويش است در حالىكه نسبتبه فرزند ديگران اين حالت را ندارد. بنابراين هر نوع فعلى كه از احساسات بشردوستانه وخيرخواهانه سرچشمه بگيرد و در آن فرد خاصى مطرح نباشد چنين فعلى، فعل اخلاقى خواهد بود. اين نظريه هر چند نسبتبه نظريههاى پيشين برترى دارد و به مسايل اخلاقى از ديدهى اخلاق نگريسته است ولى تخصيص دايرهى فعل اخلاقى به آنچه كه منشاش احساسات بشر دوستانه ويا هدف از آن«غيرخواهانه» باشد دليلى ندارد; زيرا يك رشته صفات اخلاقى هست كه هرگز ارتباطى به غير نداشته ولى در عين حال از صفات برجسته بهشمار مىرود. مثلا صبر و استقامت، حلم و بردبارى در برابر مشكلات زندگى از صفات برجسته و مبدا افعال زيباى اخلاقى است در حالىكه در اينجا غيرى مطرح نيست تا نسبتبه او احساساتى رخ دهد. در برابر آن، برخى از رذايل اخلاقى داريم كه باز جنبهى فردى دارد مانند بخل به مال و خدمتبه افتادگان. نتيجه اينكه در اين تعريف بخشى از افعال اخلاقى تبيين گزيده ولى معيار كلى براى بيان اخلاق ذكر نشده است. بايد ديد حال ديگر تعريفها و تحديدها چگونه است؟! 5. همهنگى ميان منافع عمومى و خصوصى افراد
نظريهى هماهنگى ميان مصالح جامعه و منافع شخصى را «راسل» پيشنهاد مىكند و در تفسيرهاى گوناگونى كه براى اخلاق انجام گرفته همين را بر مىگزيند و آن را در كتاب خود «جهانى كه من مىشناسم» در فصل پنجم تحت عنوان «اخلاق تبو» (رسوم و عادات جاهلانه) مطرح مىكند. «برتراند راسل » در سال 1872 در انگلستان ديده به جهان گشود و در سال 1970م ديده از جهان فرو بست، بزرگترين اثر علمى و فلسفى او كتاب اصول رياضى است كه در سالهاى 1913 - 1910 با همكارى «وايت» در سه جلد منتشر كرد، او در باره اخلاق و اينكه ملاك اخلاقى بودن يك عمل چيست، بيانى دارد كه نقل مىكنيم: مىگويد: اخلاق رايج، مجموعه رسوم و آداب. خاصهى منهياتى است كه بدون هيچگونه دليلى، به انسان تحميل مىشود. او با اين جمله، خط قرمز بر تمام مكاتب اخلاقى كشيده بالاخص اخلاقى كه ريشه مذهبى داشته و از جهان بالا سرچشمه مىگيرد. در اين هنگام شخصى از او سؤال مىكند: چنانچه شما داراى معتقدات مذهبى نبوده كه واقعا هم همينطور است و به قوانين اخلاقى مذهبى هم پاىبند نباشيد، بفرماييد ببينيم آيا خود را به هيچ يك از سيستمهاى اخلاقى مقيد مىدانيد؟ در پاسخ مىگويد: آرى ولى جدا ساختن اخلاق از سياست، كار بسيار دشوارى است; به عقيده من، علم اخلاق بايستى بدين طريق عرضه شود. فرض كنيم: زيدى بخواهد فلان عمل را كه براى خود مفيد بوده، و در عين حال براى همسايگانش زيان مىرساند، انجام دهد. اگر زيد از اين طريق براى همسايگان خود ايجاد مزاحمت كند، آنان گرد هم جمع شده و خواهند گفت: «ما به هيچوجه موافق نيستيم. بايد كارى كرد كه او سو استفاده نكند». بنابراين، ملاحظه مىشود كه كار به يك امر جنجالى مختوم مىگردد، و اين قضيه كاملا منطقى و عقلانى است. رؤوس اخلاقى من عبارت از «ايجاد هماهنگى بين منافع عمومى وخصوصى اجتماع مىباشد». (14) او در ابطال مذاهب اخلاقى وابسته به معنويت آنچنان پيش رفته حتى در مسايل جنسى هم، چيزى بر خلاف اخلاق تصور نمىكند مگر يك صورت و آن اينكه زيان آن بيش از سود آن باشد; مىگويد: «لازم است مساله اخلاق جنسى را هم مانند ساير مسايل مورد بررسى قرار دهيم». «اگر از انجام عمل زيانى متوجه ديگران نشود، دليل نداريم كه ارتكاب آن را، محكوم كنيم نمىتوان عمل را به زعم اينكه فلان مذهب قديمى، زشتشناخته است، محكوم ساخت فقط بايستى سود و زيان كار را به حساب آورد، چنين است اساس مذهب اخلاق جنسى و همهى اخلاقهاى ديگر». (15) سخن ما در گفتار نخست اوست و بررسى نظر او را درباره اخلاق جنسى به وقت ديگر موكول مىكنيم. 1. در اين مكتب، هيچ اصلى از اصول اخلاقى به رسميتشناخته نشده جز يك اصل: و آن اينكه : فرد بايد هوشيار باشد، كارى نكند واكنش بدى داشته باشد، مال همسايه را ندزدد، تا همسايه نيز مال او را ندزدد، خودخواهى و خودپرستى فرد يك اصل مسلم است ولى بايد آن را به گونهاى تعديل كند و اين كار هوشيارى و دورانديشى لازم دارد. بنابراين در مورد اخلاق، مسالهاى به نام«انسانيت» و «جوانمردى» و انصاف، عاطفه و... مطرح نيست، مصالح فرد مطرح مىباشد، بايد فرد شيوه زندگى را طورى تنظيم كند كه بهره گيرى او امكان پذير بوده و واكنش بدى نداشته باشد و اين خود به علم و آگاهى و دورنگرى و دور انديشى، نيازمند است از اين جهتبايد مردم را آموزش داده، كه به خاطر پيامد كار خود، از هر نوع خلافكارى و قانونشكنى بپرهيزند. اخلاق همين وبس. تحليل و بررسى
تفسير اخلاق در سودجويى شخصى آن هم در چهارچوب منافع عمومى گذشته از اينكه، نظريه جديدى نيست، از جهاتى قابل مناقشه است: 1. در گذشته يادآور شديم كه يك رشته صفات برجسته داريم كه مبدا يك رشته افعال اخلاقى است، و ربطى به سود شخصى و يا اجتماعى ندارد، مانند استقامت و ستم نپذيرى، يا غناى روحى، وحفظ كرامت نفس در برابر فرومايگان كه از نظر همه خردمندان جهان منزلتبس والايى دارند ولى با توجه به ضابطه «راسل» اين بخش از صفات و افعال، از چهارچوب «خلق» و«خوى» بيرون بوده و فاقد هر نوع منزلت اخلاقى مىباشند. 2. در اين مكتب، عملى به نام ارزش، مفهوم ندارد، حتى تجاوز به حقوق ديگران، ضد ارزش نيست، و اگر تجاوزگر مذمت مىشود به خاطر اين است كه دور انديشى نكرده و كارى صورت داده كه سود شخصى خود را نيز به مخاطره افكنده است. 3. بنابراين ضابطه، اخلاق، اطلاق وكليتخود را از دست مىدهد، و جنبه نسبى پيدا مىكند، و ضعيف بايد از تجاوز خوددارى كند چون عكس العمل دارد نه فرد قوى و نيرومند، كه از هر نوع عكس العمل، مطمئن است. براى چنين فردى هر نوع تجاوز صحيح وجايز است. 1.تاريخ الفلسفة اليونانية: تاليف يوسف كرم، ط دار القلم. 2. سير حكمت در اروپا:1/15. 3. سير حكمت: 1/41 4. فلسفه اخلاق: 59. 5. تاريخ فلسفه يونان و روم :1/145. 6. سير حكمت :1/41، فصل سوم. 7. ريچارد پاپكين و آدروم استرول. 8. كليات فلسفه، ترجمه دكتر سيد جلال الدين مجتبوى:20. 9. كليات فلسفه: ريچارد پاپكين، آوروم استرول: 21. 10. فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه:1/145، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى. 11. تاريخ فلسفه يونان و روم:1/145. 12.كليات فلسفه: 51 - 52. 13. مىگويد: سيد اهل الاباء الذي علم الناس، الحمية والموت تحت ظلال السيوف، اختيارا له على الدنية . ابو عبد الله الحسين بن علي بن ابى طالب عليمها السلام : شرح نهج البلاغة:3/249: سرور گروه زور نپذير، مقاوم و ايستاده در مقابل ستم ، مرگ در سايه شمشيرها وگزينش آن بر زندگى پست را، به مردم آموخت ابو عبدالله حسين بن على بن ابوطالب است. 14. جهانى كه من مىشناسم، ص 64 65. 15. جهانى كه من مىشناسم، ص 68. كلام اسلامي- شماره 34