ناسازيها و همسازيهاي دين و گفتمان ايدئولوژيك در ايرا ن
غلامرضا كاشي انقلاب اسلامي ايران در سال1357 محصول پيوند ميمون و كارسازي ميان دين و گفتمان ايدئولوژيك بود. اين رخداد از حيث تاريخ تحولات فكري در قرن بيستم حائز اهميتشاياني است. شايد بسياري، از ابتدا نه به اصل اين پيوند واقف بودند و نه به اهميت آن. اما مباحثسالهاي اخير درباره رابطه ميان دين و ايدئولوژي دلالتبر خودآگاهي تدريجي ما به اصل اين پيوند دارد. باحثيادشده معمولا از يك منظر درونديني حول صدور حكم نسبتبه صدق يا عدم صدق پيوند اين دو جريان است. قائلان به صدق اين پيوند، به شيوههاي گوناگون استدلال ميكنند كه توجه به امور سياسي و سرنوشت مسلمين، ستيزهجويي با كفار و تلاش در تاسيس مدنيت مطابق با ارزشهاي ديني، جزء لاينفك اعتقاد اسلامي اصيل است. اما مخالفين پيوند مذكور با چيدن دامان دين از حوزه امور سياسي استدلال ميكنند كه دين فراتر از امور روزمره اين جهاني است. خدا و آخرت دو مضمون اساسي دين است و اگر از اين رهگذر چيزي هم براي بهبود وضع دنيا باقي بماند، به ماهيت اعتقاد ديني مربوط نميشود، بلكه از امور عارضي محسوب ميگردد. فيالواقع، بحث ميان اين دو گرايش سرانجام به اين پرسشهاي اساسي تبديل ميشود كه آيا دين متولي پاسخگويي به معضلات اجتماعي و سياسي ما هستيا خير؟ آيا حل معضلات روزمره اجتماعي را بايد از دين پرسيد يا به عقل بشر رجوع كرد؟ آيا دين در اساس خود آرمانخواهي ستيا يك حس خلسهآميز پيوند با امر قدسي و...؟ بيترديد پرسشهاي ياد شده و تلاش براي پاسخگويي به آنها از مهمترين معضلات فكري عصر و نسل حاضر محسوب ميشود. نگارنده در اين مقاله تلاش دارد تا موضوع رابطه ميان دين و ايدئولوژي را از منظري متفاوت پيگيري كند. پرسشهاي ياد شده همه متكي بر يك تصور پيشين هستند: پيوند ميان دين و ايدئولوژي محصول همت آگاهانه گروهي از دانشوران در ارائه روايتي ايدئولوژيك از دين است; تصوري كه البته به هيچ روي غير واقعي و نادرست نيست; اما نگارنده اعتقاد دارد كه منظري ديگر نيز ميتوان بر موضوع رابطه ميان دين و ايدئولوژي گشود كه از حد اراده آگاهانه دانشوران فراتر ميرود. در اين منظر، پيوند دين و ايدئولوژي و تلاش برخي از دانشوران در ايجاد اين پيوند، متكي بر تحقق يك وضعيت تازه است. وضعيت تازهاي كه نقش جديدي براي دين و انديشه و انديشمند تصوير ميكند. در اين منظر تازه ظهور گفتمانهاي ايدئولوژيك صرفا ظهور انديشههاي تازهاي نيست، بلكه نشان از ظهور وضعيت تازهاي دارد. بنابراين بحث از صدق پيوند ميان دين و ايدئولوژي به بحث تازهاي تحويل ميشود: حدود همسازي ميان دين و اين وضعيت تازه (گفتمانهاي ايدئولوژيك) تا كجاست؟ در اين مقاله برآنيم تا نشان دهيم كه به رغم خيزش گفتمانهاي ايدئولوژيك از ويرانههاي دين در غرب، اين دو در زمينهاي متفاوت ميتوانند همسازي كنند، اما اين همسازي با ناهمسازي محتملا گوهري اين دو، همراه است. آن همسازي و اين ناهمسازي عامل پيوند و در عين حال چالش مستمر اين دوست. گفتمان سادهسازي شده دين در باور سنتي
دين و باور ديني در جامعه ما شديدا متاثر از يك ايستار پايدار فرهنگي بوده و آن ايستاري منفي نسبتبه امور روزآمد و گذشت زمان است. تفكيك ميان ظاهر و باطن، اين جهان و آن جهان، حقيقت و روزمرگي، اشتغالات مادي و اشتغالات معنوي، نمودهايي از غير اصيل شدن امور روزآمد است. جويندگان حقايق متعالي، اختياركنندگان زهد و دوريگزينان از دنيا هستند. در اين باور چيزي از امور روزمره محل تامل مؤمنانه نيست. امور روزمره موضوع معرفت نيست و نسبت ميان انسان و امور روزمره، همان حد تجلي وجه اسفل انسان است. دين در اين عرصه در قالب شريعت تكاليفي را بر او بار ميكند، اما اين تكاليف خود نردباني براي فاصله گرفتن و قطع علاقه از اين امور است. به اين ترتيب، فرد ديندار گويي در مكان زيست نميكند و نسبتي فراتر از مكان خود با حقايق ازلي دين برقرار ميكند. نسبت ميان فرد ديندار و زمان نيز از همين قبيل است. زمان امر روزآمدي است كه فراتر از اراده فرد ديندار ميگذرد و به عنوان تجلي حيث مادي اين جهان، نمودار ميشود. در چنين بافتي نه تنها تغيير و تحول مطلوب نيست، بلكه نوعي فاصله گرفتن از اصلها و ريشهها تلقي ميشود. اين احساس در پدرهاي ما بسيار شديد و در نسل حاضر به دلايلي كه خواهد شد تا حدود اندكي مشهود است. نظام ترجيحات حسي در چنين ساختاري سبب ميشود كه هر نسل در چهره تكيده پدرانش، رنگ رو به زوال اصالت را جستجو كند. همانقدر كه بناها و آثار سنتي و مانده از پدران و نسلهاي پيشين رنگ و بويي از قداستبه خود ميگيرد، ايدهها و انديشهها نيز اصالتخود را در پيوند با پدران و پيشينيان جستجو ميكنند. كلمات و گويشهاي تازه بيتوجه به مضامين آنها در خور عنايت نيستند. چنانكه گويشهاي تازه نيز نه در عصر و زمان خود، بلكه پس از دههها و سدههاي متمادي شايسته عنايت ميشود. اينها نيز مثل فرش و تسبيح هرچه از عمرشان بگذرد گرانبهاتر ميشوند. نظر به جايگاه عميق و ريشهدار دين در بافت فرهنگي ما، نمي توان ترديد كرد كه باور ديني ما نيز با اين احساس همراه است. باورهاي ديني ما حداقل در روايتسنتي افق درخشاني از ظهور و تجلي حقايق مذهبي در گذشته دور را ترسيم ميكند و فرايند گذشت زمان و تاريخ، چيزي جز فرايند فاصلهگزيني از اين افق درخشان نيست. بدين ترتيب زمان و تحول در كام دينداران تلخ مينمايد. تاريخ، فرايند فاصلهگزيني از افق بيشترين تجلي دين در گذشته است و فرايند رو به زوال و افول از آن افق درخشان جايي در آينده دور به انفجار ميانجامد و مجددا مشيت الهي، آن تجلي پيشيني را بازآفريني ميكند. از اين رو، مؤمن در بافت ويژه فرهنگي ما در زمان زيست نميكند. آنچه ميگذرد و نظام زيست جمعي و مباحثحاكم لحظهاي در همان گذر مقدر تاريخي است. مؤمن فقط مجال آن دارد كه فلاح فردي خود را جستجو كند، و احساس مسؤوليت در قبال ديگران نيز بخشي از تمهيدات مؤمنانه براي حصول همان رستگاري و نجات فردي است. تصويري از رستگاري جمعي كه اراده و خواست فرد مؤمن در آن موثر افتد، كمتر وجود دارد. تصوير فوق، تصويري ساده شده و ايدهآل از روايتسنتي از دين در فرهنگ اجتماعي ما بود. اگر از ناديده گرفته شدن بخشهايي از واقعيت در اين طرح سادهسازي شده اغماض كنيم، عصر جديد منصه ظهور پديدهها و مناسبات تازهاي است كه بر بافت فرهنگياجتماعي ما و از جمله در دين، اثري جدي نهاده است. وجهي از مناسبات ياد شده كه مورد نظر ماست ظهور ايدئولوژي و گفتمان ايدئولوژيك است كه با گفتمان پيشگفته ديني در تعارض ميافتد. ظهور گفتمانهاي ايدئولوژيك
مناسبات مدرن، نظام سنتي جامعه ايران را دستخوش سه تحول اساسي كرد كه ماحصل آنها، ظهور وضعيتي تازه بود كه به گفتمانهاي ايدئولوژيك مجال ظهور داد: 1. تحولات عميق اجتماعي كه بر اثر پيوند ساختار اقتصاد ايران با اقتصاد جهاني رخ داد و در نتيجه آن، مناسبات شهري به مفهوم جديد قوام گرفت. روند مهاجرت از روستا به شهر آغاز شد، تعلقات ايلاتيقبايلي و پيوندهاي اجتماعي مبتني بر خون و نياي مشترك به سستي گراييد. به اين ترتيب نهال جامعه مدني در ايران سر از خاك برمي كشد و مناسبات چهره به چهره كمرنگ ميشود و ابزار ارتباطي جديد (روزنامه، مجله، راديو و...) به ظهور پديده تازهاي تحت عنوان افكار عمومي مجال ميدهد. پديده افكار عمومي يك پديده تصنعي و بازسازي شده در مقابل تصويرهاي به نحو طبيعي ساخته شده پيشينيان در بافتسنتي است. بافت پيش مدرن، متضمن روابط چهره به چهره است. اين ايده كه «ديگران چگونه ميانديشند» در تجربيات روزمره و تعامل اجتماعي حاصل ميشود. هر فرد در اتخاذ هر تصميم، نيازمند آن است كه بداند ديگران در باره تصميم او چه قضاوتي خواهند كرد. اطلاع از قضاوت ديگران چيزي است كه افراد در روابط چهره به چهره خود كسب ميكنند. اما عصر جديد عصر ارتباطات رسانهاي است كه جانشين آن روابط چهره به چهره طبيعي ميشود. اينكه ديگران چگونه ميانديشند و چگونه قضاوت ميكنند و در يك كلام تصوير ديگران، تصويري بازسازي شده است. رسانهها با واژهها، تصاوير، موسيقي و... ذهن ديگران را بازسازي ميكنند و به عنوان يك نماد به افكار عمومي عرضه ميكنند و بدين گونه، قادر به يكسانسازي نسبي عقايد و رفتارها برحسب اين نماد بازسازي شده ميگردند. (1) 2. تحول دوم در نتيجه ظهور پديده افكار عمومي رخ داده است. تحولي كه پارهاي از » از آن ياد ميكنند. (3) برحسب اين تحول، باورهاي افراد، ارتباطات ميان آنها، ارزشهاي اخلاقي و قضاوت نسبتبه واقعيتهاي بيروني و اساسا موضوعيت امور واقع و نظام ترجيحات و... از تاثير امور پيشيني و سنتي تا حدودي فاصله ميگيرد. پيش از اين، امور ياد شده در زمره عوامل پايدار و تاريخي محسوب ميشد و تحول در آنها نيازمند گذر زمان و جابه جايي نسلها بود، اما تحولات مربوط به ظهور پديده افكار عمومي امكان دستاندازي به عوامل ياد شده را فراهم ميآورد و در واقع آنها را از حيطه عوامل پايدار و تاريخي به حيطه عوامل دورهاي، نزديك ميكند. به اين ترتيب ايدهها، الفاظ و كلمات نقش جدي و تازهاي به خود اختصاص ميدهد. واژهها مستقل از امور واقع و تجربيات ملموس، امكان كنترل ارادي و برنامهريزي شده عقايد و رفتار را تا حدودي فراهم آورده است. به عنوان نمونه، رضاخان در حيطه عوامل مشروعيتبخش سنتي، نه قادر بود مشروعيتخود را همانند قاجارها از قدرت ايلي به دست آورد و نه مانند صفويه از دودماني مقدس برخوردار بود. از جمله تمهيدات وي براي كسب مشروعيت، گزينش يك نام بود. در چهاردهم خرداد 1304 كه قانون سجل احوال از مجلس گذشت و بنابر آن، مردم براي خود نام خانوادگي اختيار ميكردند، رضاخان «پهلوي» را به عنوان نام خانوادگي خود برگزيد و با گزينش اين نام از گذشته نزديك خود قطع پيوند كرد و توهم يك همنژادي و يا حداقل يك همسويي با آيين كشورداري آرماني شده ايران پيش از اسلام را ايجاد كرد. (4) 3. در نتيجه دو تحول پيشگفته، يك تحول ديگر امكان ظهور مييابد: ظهور پديده روشنفكري. روشنفكر با توجه به جايگاه اجتماعي كه به خود اختصاص ميدهد، پديدهاي كاملا نوظهور است. روشنفكر بنگاه توليد واژگان، ايده و انديشه است. اين بنگاه توليدي جديد، پيامد بازار معرفت، يعني جامعه مدني، است. حال كه ميتوان ايدهها و باورهاي عمومي را دگرگون كرد پس موضوع توليد ايده و انديشه معنا و مصداق مييابد، و تا حدودي ايدههاي تازه، پديدآورنده الگوهاي رفتاري تازه است. بنابراين توليد ايدههاي تازه واجد اهميت اقتصادي، اجتماعي و سياسي خواهد بود و توليدكنندگان كالاي اقتصادي، نيازمند تغيير الگوي پسند و مصرف توده مردمند. گروههاي اجتماعي متعدد، خواهان نحوهاي دگرگوني در ترجيحات ارزشي و اخلاقي مردمند كه موجب ارتقاي منزلت اجتماعي آنان ميگردد و سرانجام دولتمردان و ساير نخبگان سياسي طالب قدرت، نشر ايدههاي متضمن مشروعيتسياسي خود را خواهانند. به اين ترتيب، بنگاه توليدي انديشه روشنفكر، بازار مصرف پررونقي مييابد. روشنفكران، ايدههاي مختلف توليد ميكنند و مصرف كنندگان برحسب خواستخود از آن بهره ميگيرند. (5) اين مقدار اهميت گفتار و زبان و توليد ايده، به رغم خواست نظام سياسي ايران در اوان ظهور عصر جديد با ايدههاي متنوع و رقيب و از آن مهمتر با گفتارها يا گفتمانهاي رقيب مواجه بود. نسبت ميان دين و گفتمانهاي ايدئولوژيك
برحسب تصويري كه از دين در وضعيت پيش مدرن ارائه كرديم، نسبت ميان دين و ايدئولوژي در ايران را در دو بعد ميتوان پي گرفت: خاستگاه ظهور ايدئولوژيها و وضعيت معطوف به ظهور ايدئولوژيها. در اوايل قرن بيستم ايدئولوژيهايي كه در غرب ظهور كردند، اگر ضد ديني نبودند، حداقل غيرديني محسوب ميشدند. اين وجه غير ديني ايدئولوژيها محصول جنبشهاي ضد مذهبي و جريانات فكري بود كه در تعارض با قرون وسطي، عصر روشنگري را بنا نهادند و بدين لحاظ، ايدئولوژيها برحسب خاستگاه، با دين تقابل دارند. اما آيا به صرف اين تقابل خاستگاهي ميتوان نتيجه گرفت كه اين ايدئولوژيها در زمينهاي متفاوت از خاستگاه ظهور خود نيز روياروي دين ميايستند؟ موضوع قابليت تفكيك ايدئولوژيها از خاستگاه ظهور خود، از ويژگيهاي خاص ايدئولوژيهاست و ميتواند در پاسخ گفتن به پرسش ياد شده مؤثر افتد. از جمله عوامل متمايزكننده ايدئولوژيها، نسبتبه ساير اشكال اعتقادي و از آن جمله دين كه از نقش تازه ايدهها و زبان ناشي ميشود توانايي آنها در منتزع شدن از شرايط خاص اجتماعي و تاريخي ظهور خود است. پيش از ظهور عصر جديد نسبت ميان ايدهها و شرايط ويژه ظهور آنها، همانند حركتيك متحرك بر روي زمين بود. اما در شرايط تازه ايدهها قادرند از زمينه خود پرواز كنند و در زمينههاي تازه بنشينند. به عبارت ديگر، وجه متمايزكننده ايدئولوژيها آن است كه قادرند وجه انتزاع بيابند و قابليتشمول به شرايط ديگر را دارند. بر اين اساس، همان طور كه كالاي يك كشور براي مصرف در بازار كشور ديگر توليد ميشود، انديشهها نيز در قالب ايدئولوژيها قابليت مصرف در زمينههاي متفاوت را مييابند. ماركس اين وجه ايدئولوژيهاي جديد را «مهاجرت ايدئولوژيها (6) » ميخواند. به قول پير بورديو، ايدئولوژيها در زمينه ظهور خود به عوامل عيني و ذهني پيوند دارند كه وي با عنوان «نقاط ارجاعي (7) » از آنها ياد ميكند. وجه تازه ايدهها سبب ميشود كه ايدئولوژيها قادر به گسستن از نقاط ارجاعي خود گردند و در زمينه تازه با نقاط ارجاعي تازه، پيوند يابند. (8) بنابراين، وجه غيرمذهبي ايدئولوژيها تا جايي كه به عوامل خاستگاهي آنها مربوط ميشود، برحسب ويژگي قابليت انتزاع و شموليتخود، اصولا ميتوانند با دين همسازي كنند. ايدئولوژيها به رغم خاستگاه ضد مذهبي يا غير مذهبي خود قادرند در يك زمينه متفاوت مذهبي نيز بنشينند و همسازي كنند. تحولات فكري ايران طي يك قرن گذشته مؤيد اين همسازي است. ايدئولوژيها در اوايل قرن بيستم در فضاي اجتماعي ايران ظاهر ميشوند و بناگزير براي نشستن بر زمينه اجتماعي ايران، گريزي جز نشستن بر بنيادهاي ديني ندارند; زيرا هرجا پاي بر زمين بنهند، خود را در چمنزار دين مييابند. چنين است كه در وهله نخست، مفاهيم ساخته شده بر اثر ايدئولوژيهاي مهاجر، لباس دين ميپوشند و در منظر دين ظاهر ميشوند. عبارات ذيل كه تلاشي در جستجوي بنيادي دين براي سلطنت مشروطه است و به قلم يك روشنفكر معروف (علي اكبردهخدا) نگاشته شده، نمونهاي از ادعاي فوق است: امروز قريب يكسال ونيم است كه رسما، و بيش از سيچهل سال است كه در پرده و خفا مسلمين ايران دم از مشروطه ميزنند و چنانكه ديديم و ديديد براي تحصيل اين جوهر نفيس از بذل جان و صرف مال مضايقه نمينمايند، ولي بلاشك و بتصديق عقلاي هر ملك هنوز به اهميت اين خواهش برنخورده و بزرگي و عظم اين مطلب ولوازم و مقتضيات آن را نشناختهاند; بحدي كه ما امروز مجبور شدهايم بگوييم تغيير سلطنت مستبد به مشروطه مساله تبديل حكومت فلان قريه نيست، بلكه اين بساط، بساط مخصوصي است كه بعد از خلفاي راشدين از عالم اسلامي رختبربسته و الآن يكهزار و دويست و كسري است كه ما نه تنها اساس سلطنت مشروطه را به طاق جهل و نسيان سپردهايم، بلكه تاريخ اسلامي هم حتي نام آن را فراموش كرده است، تا چه رسد به اصول و اوضاع و معلومات آن كه به هيچوجه در دست نيست. (9) چنانكه ميتوان از عبارات فوق دريافت، ايدئولوژيها در اولين دوره ظهور خود و در شرايط فرود به زمينه اجتماعي ايران لباس و ريشه دين را عامل حياتي خود ميشمارند. بنابراين اگر انهدام دين در غرب منشا ظهور ايدئولوژيهاست، پناه بردن به دين در ايران عامل ظهور اوليه ايدئولوژيها ميشود. اما اين پناهجويي اوليه به معناي ديني شدن يكسر گفتمانهاي ايدئولوژيك نبود; گفتمان ايدئولوژيك بتدريج تلاش براي استقلال از دين را وجه همتخود ساختند. نحلههاي ايدئولوژيكي كه در وهله نخستبه چمنزار دين نشسته بودند، يك يك از اين چمنزار بيرون رفتند و فضاي اجتماعي ايران يكباره آكنده از منازعه ايدئولوژيهايي گرديد كه ساختار گفتاري مستقل از دين داشتند. سرريز كردن واژههايي نظير آزادي، وطنپرستي، دموكراسي، قانون حقوق طبيعي، ترقي، مصالح جمعي، اصلاحات، توسعه، سرمايه، بانك، توليد ملت، مليت و... مستقيما رنگ و بوي ديني ندارند و در مجموع شبكه گفتمانهايي را تشكيل ميدهند كه بيرابطه با دين استقرار يافته و به پايي ايستادهاند. شايد در وهله نخستبه پاي ايستادن ايدئولوژيها بيرون از حريم دين، براي بسياري از روشنفكران اين توهم را به وجود آورده بود كه دين در حريمهاي خصوصي و در چهار ديوار مساجد محدود مانده است; اما اين توهم با پديدار شدن تدريجي گفتمانهاي ايدئولوژيك ديني از اوايل دهه چهل نقش بر آب شد. ايدئولوژيهاي ديني در ابتدا وجه انفصالي داشتند. تلاش در اثبات اينكه دين با دعويات علوم جديد تعارضي ندارد، نمادي از همين وجه بود; اما اين دعوي بتدريج گسترش يافت و تلاش براي اثبات اينكه ديانت متضمن وفاداري به آرمانهاي ايدئولوژيك، نظير دموكراسي، پيشرفت، عدالت اجتماعي، ترقيخواهي و... است، از صورتبندي تدريجي گفتمان ديني ايدئولوژيك، آن هم در موضع تهاجم، خبر ميداد و برخلاف انتظار، بسرعتبارور شد ودر يك چشم به هم زدن، تمامي رقبا را از صحنه خارج كرد و نمايانگر بيشترين همسازي ميان دين و گفتمان ايدئولوژيك گرديد. آنچه از اين نحوه ارتباط ميان دين و گفتمانهاي ايدئولوژيك در ايران به ذهن متبادر ميگردد، آن است كه نوعي همسازي توام با رقابت ميان اين دو پديده حكمفرما بوده است. خاستگاه غيرديني ايدئولوژيها مانع از همسازي با دين نشده است; اما در عين حال يك روايت كاملا ايدئولوژيك از دين، نوعي ميل دو جانبه به پرهيز از يكديگر را به دنبال دارد. تلاش ايدئولوژيها در بيرون رفتن از چمنزار دين در اوايل اين قرن و تلاش امروز در مستقل كردن دين از گفتمانهاي ايدئولوژيك از سوي پارهاي از روشنفكران ديني، حكايت از اين ميل به گريز دو جانبه دارد. به نظر نگارنده، عدم حصول همسويي تام ميان دين و گفتمانهاي ايدئولوژيك، اين بحث را به بعد دوم نسبت ميان دين و گفتمانهاي ايدئولوژيك (نسبت اين دو پديده برحسب ظهور وضعيت تازه) رهنمون ميسازد. ايدئولوژيها، ايدههاي ابزاري شدهاند كه فلاح فرد را به يك امر «اين زماني و اين مكاني» نسبت ميدهند. فرد از وضع لازمان ولامكان تعلق مذهبي خود، به وضعي پرتاب ميشود كه حل يك معضل مربوط به محيط مكاني وي و حادث شده در عصر و زمان حيات وي، معنابخش هويت و زندگي اوست. در واقع، معناي اساسي سكولاريسم نيز به همين ويژگي ايدئولوژيها مربوط ميشود. واژه سكولار از واژه لاتين Saeculum نشات ميگيرد كه هم به معناي زمان و هم به معناي مكان است. زمان و مكاني كه به همين زمان و مكان راجع است. (10) دين حداقل در وجدان جمعي ما همان تعلق لازمان و لامكان است. دين نهادي بوده است كه فرد از تنگناهاي مكان و رنجهاي زمانه به آن پناه ميآورده است. روايت ايدئولوژيك از دين، ايجاد انگيزه براي غلبه بر اين تنگناهاي مكاني و رنجهاي زمانه است; انگيزهاي كه وظيفه و تكليف ديني خوانده ميشود. همين انگيزه گرچه براي يك دوره تاريخي و براي يك يا چند نسل ميتواند گرمابخش باشد و شاهد نوعي بسيط باورهاي ديني باشيم، اما اگر سرانجام اين تنگناها و رنجها به جاي خود باقي ماندند، خواه ناخواه بايستي در انتظار يك بحران جمعي باشيم. بحراني كه از يك سو حاصل عدم وجود پناهگاهي براي گريز از اين ناهنجاريهاست و از سوي ديگر، حاصل اين واقعيت تلخ، كه بتدريجشاهد باوري باشيم كه نهاد دين را به عنوان نمودي از همان تنگناها و رنجها مورد تهاجم قرار دهد، پيداست كه در چنين شرايطي تلاش دينداران در چيدن دامان دين از دغدغههاي اين زماني و اين مكاني، واجد اهميتشايان توجهي است. آيا اساس اين ناهمسازي را بايستي به پيوند ميان دين و ايستارهاي بنيادين در ساخت فرهنگي ما نسبت داد؟ اگر چنين باشد بيترديد با قرائتهاي تازه از دين محتملا ميتوان بر اين ناهمسازي فائق آمد، اما اگر آن تعلق لامكان و لازمان مؤمن با مبدا هستي را ذاتي دين قلمداد كنيم، بايستي بر ناهمسازي انتولوژيك ميان اين دو پديده داوري كنيم. به بيان ديگر، يا بر گفتمانهاي ايدئولوژيك كه معطوف به امحاي ناهنجاريهاي عصري هستند تكيه ميكنيم و بر دگرگونپذيري دين بر وفق مقتضاي ايدئولوژيها تاكيد ميورزيم و يا ناسازگاري تمام دين با ايدئولوژيها را وجه مميز دين قلمداد ميكنيم و بر حفظ اصالت دين برحسب اين وجه تمايز، مهر تاكيد ميزنيم. به نظر ميرسد آن اجماع نظري كه درباره هريك از اين دو داوري در اذهان دانشوران و روشنفكران ديني در ايران حادث ميشود، نقش و جايگاه دين را در آيندهاي كه پيش روست تعيين خواهد كرد. 1. مهدي محسنيان راد، ارتباطشناسي (چاپ دوم: تهران، انتشارات سروش، 1374)، ص459. 1. Technological systembe of Thought andhanour . 2. Robert A.Nisbet, The sociological tradition Heinemann London,1910.P.43 . 4. شاهرخ مسكوب، داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع، سالهاي 13001315 (تهران، نشر فرزان، 1373)، ص11. 5. 6. immigration of ideas . 7. Points of reference . 8. Pirre Bourdieu Op, eit,P.163 . 9. «صور اسرافيل»، سال اول، شماره14، ص3، به نقل از صور اسرافيل (دوره كامل)، مجموعه متون و اسناد تاريخي، كتاب پنجم (قاجاريه). 10.