ناسازی ها و همسازی های دین و گفتمان ایدئولوژیک در ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ناسازی ها و همسازی های دین و گفتمان ایدئولوژیک در ایران - نسخه متنی

غلامرضا کاشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ناسازيها و همسازيهاي دين و گفتمان ايدئولوژيك در ايرا ن

غلامرضا كاشي

انقلاب اسلامي ايران در سال‏1357 محصول پيوند ميمون و كارسازي ميان دين و گفتمان ايدئولوژيك بود. اين رخداد از حيث تاريخ تحولات فكري در قرن بيستم حائز اهميت‏شاياني است. شايد بسياري، از ابتدا نه به اصل اين پيوند واقف بودند و نه به اهميت آن. اما مباحث‏سالهاي اخير درباره رابطه ميان دين و ايدئولوژي دلالت‏بر خودآگاهي تدريجي ما به اصل اين پيوند دارد. باحث‏يادشده معمولا از يك منظر درون‏ديني حول صدور حكم نسبت‏به صدق يا عدم صدق پيوند اين دو جريان است.

قائلان به صدق اين پيوند، به شيوه‏هاي گوناگون استدلال مي‏كنند كه توجه به امور سياسي و سرنوشت مسلمين، ستيزه‏جويي با كفار و تلاش در تاسيس مدنيت مطابق با ارزشهاي ديني، جزء لاينفك اعتقاد اسلامي اصيل است. اما مخالفين پيوند مذكور با چيدن دامان دين از حوزه امور سياسي استدلال مي‏كنند كه دين فراتر از امور روزمره اين جهاني است. خدا و آخرت دو مضمون اساسي دين است و اگر از اين رهگذر چيزي هم براي بهبود وضع دنيا باقي بماند، به ماهيت اعتقاد ديني مربوط نمي‏شود، بلكه از امور عارضي محسوب مي‏گردد. في‏الواقع، بحث ميان اين دو گرايش سرانجام به اين پرسشهاي اساسي تبديل مي‏شود كه آيا دين متولي پاسخگويي به معضلات اجتماعي و سياسي ما هست‏يا خير؟ آيا حل معضلات روزمره اجتماعي را بايد از دين پرسيد يا به عقل بشر رجوع كرد؟ آيا دين در اساس خود آرمانخواهي ست‏يا يك حس خلسه‏آميز پيوند با امر قدسي و...؟

بي‏ترديد پرسشهاي ياد شده و تلاش براي پاسخگويي به آنها از مهمترين معضلات فكري عصر و نسل حاضر محسوب مي‏شود. نگارنده در اين مقاله تلاش دارد تا موضوع رابطه ميان دين و ايدئولوژي را از منظري متفاوت پيگيري كند. پرسشهاي ياد شده همه متكي بر يك تصور پيشين هستند: پيوند ميان دين و ايدئولوژي محصول همت آگاهانه گروهي از دانشوران در ارائه روايتي ايدئولوژيك از دين است; تصوري كه البته به هيچ روي غير واقعي و نادرست نيست; اما نگارنده اعتقاد دارد كه منظري ديگر نيز مي‏توان بر موضوع رابطه ميان دين و ايدئولوژي گشود كه از حد اراده آگاهانه دانشوران فراتر مي‏رود. در اين منظر، پيوند دين و ايدئولوژي و تلاش برخي از دانشوران در ايجاد اين پيوند، متكي بر تحقق يك وضعيت تازه است. وضعيت تازه‏اي كه نقش جديدي براي دين و انديشه و انديشمند تصوير مي‏كند. در اين منظر تازه ظهور گفتمانهاي ايدئولوژيك صرفا ظهور انديشه‏هاي تازه‏اي نيست، بلكه نشان از ظهور وضعيت تازه‏اي دارد. بنابراين بحث از صدق پيوند ميان دين و ايدئولوژي به بحث تازه‏اي تحويل مي‏شود: حدود همسازي ميان دين و اين وضعيت تازه (گفتمانهاي ايدئولوژيك) تا كجاست؟

در اين مقاله برآنيم تا نشان دهيم كه به رغم خيزش گفتمانهاي ايدئولوژيك از ويرانه‏هاي دين در غرب، اين دو در زمينه‏اي متفاوت مي‏توانند همسازي كنند، اما اين همسازي با ناهمسازي محتملا گوهري اين دو، همراه است. آن همسازي و اين ناهمسازي عامل پيوند و در عين حال چالش مستمر اين دوست.

گفتمان ساده‏سازي شده دين در باور سنتي

دين و باور ديني در جامعه ما شديدا متاثر از يك ايستار پايدار فرهنگي بوده و آن ايستاري منفي نسبت‏به امور روزآمد و گذشت زمان است. تفكيك ميان ظاهر و باطن، اين جهان و آن جهان، حقيقت و روزمرگي، اشتغالات مادي و اشتغالات معنوي، نمودهايي از غير اصيل شدن امور روزآمد است. جويندگان حقايق متعالي، اختياركنندگان زهد و دوري‏گزينان از دنيا هستند. در اين باور چيزي از امور روزمره محل تامل مؤمنانه نيست. امور روزمره موضوع معرفت نيست و نسبت ميان انسان و امور روزمره، همان حد تجلي وجه اسفل انسان است. دين در اين عرصه در قالب شريعت تكاليفي را بر او بار مي‏كند، اما اين تكاليف خود نردباني براي فاصله گرفتن و قطع علاقه از اين امور است. به اين ترتيب، فرد ديندار گويي در مكان زيست نمي‏كند و نسبتي فراتر از مكان خود با حقايق ازلي دين برقرار مي‏كند.

نسبت ميان فرد ديندار و زمان نيز از همين قبيل است. زمان امر روزآمدي است كه فراتر از اراده فرد ديندار مي‏گذرد و به عنوان تجلي حيث مادي اين جهان، نمودار مي‏شود. در چنين بافتي نه تنها تغيير و تحول مطلوب نيست، بلكه نوعي فاصله گرفتن از اصلها و ريشه‏ها تلقي مي‏شود. اين احساس در پدرهاي ما بسيار شديد و در نسل حاضر به دلايلي كه خواهد شد تا حدود اندكي مشهود است. نظام ترجيحات حسي در چنين ساختاري سبب مي‏شود كه هر نسل در چهره تكيده پدرانش، رنگ رو به زوال اصالت را جستجو كند. همانقدر كه بناها و آثار سنتي و مانده از پدران و نسلهاي پيشين رنگ و بويي از قداست‏به خود مي‏گيرد، ايده‏ها و انديشه‏ها نيز اصالت‏خود را در پيوند با پدران و پيشينيان جستجو مي‏كنند. كلمات و گويشهاي تازه بي‏توجه به مضامين آنها در خور عنايت نيستند. چنانكه گويشهاي تازه نيز نه در عصر و زمان خود، بلكه پس از دهه‏ها و سده‏هاي متمادي شايسته عنايت مي‏شود. اينها نيز مثل فرش و تسبيح هرچه از عمرشان بگذرد گرانبهاتر مي‏شوند.

نظر به جايگاه عميق و ريشه‏دار دين در بافت فرهنگي ما، نمي توان ترديد كرد كه باور ديني ما نيز با اين احساس همراه است. باورهاي ديني ما حداقل در روايت‏سنتي افق درخشاني از ظهور و تجلي حقايق مذهبي در گذشته دور را ترسيم مي‏كند و فرايند گذشت زمان و تاريخ، چيزي جز فرايند فاصله‏گزيني از اين افق درخشان نيست. بدين ترتيب زمان و تحول در كام دينداران تلخ مي‏نمايد. تاريخ، فرايند فاصله‏گزيني از افق بيشترين تجلي دين در گذشته است و فرايند رو به زوال و افول از آن افق درخشان جايي در آينده دور به انفجار مي‏انجامد و مجددا مشيت الهي، آن تجلي پيشيني را بازآفريني مي‏كند. از اين رو، مؤمن در بافت ويژه فرهنگي ما در زمان زيست نمي‏كند. آنچه مي‏گذرد و نظام زيست جمعي و مباحث‏حاكم لحظه‏اي در همان گذر مقدر تاريخي است. مؤمن فقط مجال آن دارد كه فلاح فردي خود را جستجو كند، و احساس مسؤوليت در قبال ديگران نيز بخشي از تمهيدات مؤمنانه براي حصول همان رستگاري و نجات فردي است. تصويري از رستگاري جمعي كه اراده و خواست فرد مؤمن در آن موثر افتد، كمتر وجود دارد.

تصوير فوق، تصويري ساده شده و ايده‏آل از روايت‏سنتي از دين در فرهنگ اجتماعي ما بود. اگر از ناديده گرفته شدن بخشهايي از واقعيت در اين طرح ساده‏سازي شده اغماض كنيم، عصر جديد منصه ظهور پديده‏ها و مناسبات تازه‏اي است كه بر بافت فرهنگي‏اجتماعي ما و از جمله در دين، اثري جدي نهاده است. وجهي از مناسبات ياد شده كه مورد نظر ماست ظهور ايدئولوژي و گفتمان ايدئولوژيك است كه با گفتمان پيشگفته ديني در تعارض مي‏افتد.

ظهور گفتمانهاي ايدئولوژيك

مناسبات مدرن، نظام سنتي جامعه ايران را دستخوش سه تحول اساسي كرد كه ماحصل آنها، ظهور وضعيتي تازه بود كه به گفتمانهاي ايدئولوژيك مجال ظهور داد:

1. تحولات عميق اجتماعي كه بر اثر پيوند ساختار اقتصاد ايران با اقتصاد جهاني رخ داد و در نتيجه آن، مناسبات شهري به مفهوم جديد قوام گرفت. روند مهاجرت از روستا به شهر آغاز شد، تعلقات ايلاتي‏قبايلي و پيوندهاي اجتماعي مبتني بر خون و نياي مشترك به سستي گراييد. به اين ترتيب نهال جامعه مدني در ايران سر از خاك برمي كشد و مناسبات چهره به چهره كمرنگ مي‏شود و ابزار ارتباطي جديد (روزنامه، مجله، راديو و...) به ظهور پديده تازه‏اي تحت عنوان افكار عمومي مجال مي‏دهد.

پديده افكار عمومي يك پديده تصنعي و بازسازي شده در مقابل تصويرهاي به نحو طبيعي ساخته شده پيشينيان در بافت‏سنتي است. بافت پيش مدرن، متضمن روابط چهره به چهره است. اين ايده كه «ديگران چگونه مي‏انديشند» در تجربيات روزمره و تعامل اجتماعي حاصل مي‏شود. هر فرد در اتخاذ هر تصميم، نيازمند آن است كه بداند ديگران در باره تصميم او چه قضاوتي خواهند كرد. اطلاع از قضاوت ديگران چيزي است كه افراد در روابط چهره به چهره خود كسب مي‏كنند. اما عصر جديد عصر ارتباطات رسانه‏اي است كه جانشين آن روابط چهره به چهره طبيعي مي‏شود. اينكه ديگران چگونه مي‏انديشند و چگونه قضاوت مي‏كنند و در يك كلام تصوير ديگران، تصويري بازسازي شده است. رسانه‏ها با واژه‏ها، تصاوير، موسيقي و... ذهن ديگران را بازسازي مي‏كنند و به عنوان يك نماد به افكار عمومي عرضه مي‏كنند و بدين گونه، قادر به يكسانسازي نسبي عقايد و رفتارها برحسب اين نماد بازسازي شده مي‏گردند. (1)

2. تحول دوم در نتيجه ظهور پديده افكار عمومي رخ داده است. تحولي كه پاره‏اي از » از آن ياد مي‏كنند. (3) برحسب اين تحول، باورهاي افراد، ارتباطات ميان آنها، ارزشهاي اخلاقي و قضاوت نسبت‏به واقعيتهاي بيروني و اساسا موضوعيت امور واقع و نظام ترجيحات و... از تاثير امور پيشيني و سنتي تا حدودي فاصله مي‏گيرد. پيش از اين، امور ياد شده در زمره عوامل پايدار و تاريخي محسوب مي‏شد و تحول در آنها نيازمند گذر زمان و جابه جايي نسلها بود، اما تحولات مربوط به ظهور پديده افكار عمومي امكان دست‏اندازي به عوامل ياد شده را فراهم مي‏آورد و در واقع آنها را از حيطه عوامل پايدار و تاريخي به حيطه عوامل دوره‏اي، نزديك مي‏كند. به اين ترتيب ايده‏ها، الفاظ و كلمات نقش جدي و تازه‏اي به خود اختصاص مي‏دهد. واژه‏ها مستقل از امور واقع و تجربيات ملموس، امكان كنترل ارادي و برنامه‏ريزي شده عقايد و رفتار را تا حدودي فراهم آورده است.

به عنوان نمونه، رضاخان در حيطه عوامل مشروعيت‏بخش سنتي، نه قادر بود مشروعيت‏خود را همانند قاجارها از قدرت ايلي به دست آورد و نه مانند صفويه از دودماني مقدس برخوردار بود. از جمله تمهيدات وي براي كسب مشروعيت، گزينش يك نام بود. در چهاردهم خرداد 1304 كه قانون سجل احوال از مجلس گذشت و بنابر آن، مردم براي خود نام خانوادگي اختيار مي‏كردند، رضاخان «پهلوي‏» را به عنوان نام خانوادگي خود برگزيد و با گزينش اين نام از گذشته نزديك خود قطع پيوند كرد و توهم يك همنژادي و يا حداقل يك همسويي با آيين كشورداري آرماني شده ايران پيش از اسلام را ايجاد كرد. (4)

3. در نتيجه دو تحول پيشگفته، يك تحول ديگر امكان ظهور مي‏يابد: ظهور پديده روشنفكري. روشنفكر با توجه به جايگاه اجتماعي كه به خود اختصاص مي‏دهد، پديده‏اي كاملا نوظهور است. روشنفكر بنگاه توليد واژگان، ايده و انديشه است. اين بنگاه توليدي جديد، پيامد بازار معرفت، يعني جامعه مدني، است. حال كه مي‏توان ايده‏ها و باورهاي عمومي را دگرگون كرد پس موضوع توليد ايده و انديشه معنا و مصداق مي‏يابد، و تا حدودي ايده‏هاي تازه، پديدآورنده الگوهاي رفتاري تازه است. بنابراين توليد ايده‏هاي تازه واجد اهميت اقتصادي، اجتماعي و سياسي خواهد بود و توليدكنندگان كالاي اقتصادي، نيازمند تغيير الگوي پسند و مصرف توده مردمند. گروههاي اجتماعي متعدد، خواهان نحوه‏اي دگرگوني در ترجيحات ارزشي و اخلاقي مردمند كه موجب ارتقاي منزلت اجتماعي آنان مي‏گردد و سرانجام دولتمردان و ساير نخبگان سياسي طالب قدرت، نشر ايده‏هاي متضمن مشروعيت‏سياسي خود را خواهانند. به اين ترتيب، بنگاه توليدي انديشه روشنفكر، بازار مصرف پررونقي مي‏يابد. روشنفكران، ايده‏هاي مختلف توليد مي‏كنند و مصرف كنندگان برحسب خواست‏خود از آن بهره مي‏گيرند. (5)

اين مقدار اهميت گفتار و زبان و توليد ايده، به رغم خواست نظام سياسي ايران در اوان ظهور عصر جديد با ايده‏هاي متنوع و رقيب و از آن مهمتر با گفتارها يا گفتمانهاي رقيب مواجه بود.

نسبت ميان دين و گفتمانهاي ايدئولوژيك

برحسب تصويري كه از دين در وضعيت پيش مدرن ارائه كرديم، نسبت ميان دين و ايدئولوژي در ايران را در دو بعد مي‏توان پي گرفت: خاستگاه ظهور ايدئولوژيها و وضعيت معطوف به ظهور ايدئولوژيها.

در اوايل قرن بيستم ايدئولوژيهايي كه در غرب ظهور كردند، اگر ضد ديني نبودند، حداقل غيرديني محسوب مي‏شدند. اين وجه غير ديني ايدئولوژيها محصول جنبشهاي ضد مذهبي و جريانات فكري بود كه در تعارض با قرون وسطي، عصر روشنگري را بنا نهادند و بدين لحاظ، ايدئولوژيها برحسب خاستگاه، با دين تقابل دارند. اما آيا به صرف اين تقابل خاستگاهي مي‏توان نتيجه گرفت كه اين ايدئولوژيها در زمينه‏اي متفاوت از خاستگاه ظهور خود نيز روياروي دين مي‏ايستند؟ موضوع قابليت تفكيك ايدئولوژيها از خاستگاه ظهور خود، از ويژگيهاي خاص ايدئولوژيهاست و مي‏تواند در پاسخ گفتن به پرسش ياد شده مؤثر افتد.

از جمله عوامل متمايزكننده ايدئولوژيها، نسبت‏به ساير اشكال اعتقادي و از آن جمله دين كه از نقش تازه ايده‏ها و زبان ناشي مي‏شود توانايي آنها در منتزع شدن از شرايط خاص اجتماعي و تاريخي ظهور خود است. پيش از ظهور عصر جديد نسبت ميان ايده‏ها و شرايط ويژه ظهور آنها، همانند حركت‏يك متحرك بر روي زمين بود. اما در شرايط تازه ايده‏ها قادرند از زمينه خود پرواز كنند و در زمينه‏هاي تازه بنشينند. به عبارت ديگر، وجه متمايزكننده ايدئولوژيها آن است كه قادرند وجه انتزاع بيابند و قابليت‏شمول به شرايط ديگر را دارند. بر اين اساس، همان طور كه كالاي يك كشور براي مصرف در بازار كشور ديگر توليد مي‏شود، انديشه‏ها نيز در قالب ايدئولوژيها قابليت مصرف در زمينه‏هاي متفاوت را مي‏يابند. ماركس اين وجه ايدئولوژيهاي جديد را «مهاجرت ايدئولوژيها (6) » مي‏خواند. به قول پير بورديو، ايدئولوژيها در زمينه ظهور خود به عوامل عيني و ذهني پيوند دارند كه وي با عنوان «نقاط ارجاعي (7) » از آنها ياد مي‏كند. وجه تازه ايده‏ها سبب مي‏شود كه ايدئولوژيها قادر به گسستن از نقاط ارجاعي خود گردند و در زمينه تازه با نقاط ارجاعي تازه، پيوند يابند. (8)

بنابراين، وجه غيرمذهبي ايدئولوژيها تا جايي كه به عوامل خاستگاهي آنها مربوط مي‏شود، برحسب ويژگي قابليت انتزاع و شموليت‏خود، اصولا مي‏توانند با دين همسازي كنند. ايدئولوژيها به رغم خاستگاه ضد مذهبي يا غير مذهبي خود قادرند در يك زمينه متفاوت مذهبي نيز بنشينند و همسازي كنند.

تحولات فكري ايران طي يك قرن گذشته مؤيد اين همسازي است. ايدئولوژيها در اوايل قرن بيستم در فضاي اجتماعي ايران ظاهر مي‏شوند و بناگزير براي نشستن بر زمينه اجتماعي ايران، گريزي جز نشستن بر بنيادهاي ديني ندارند; زيرا هرجا پاي بر زمين بنهند، خود را در چمنزار دين مي‏يابند. چنين است كه در وهله نخست، مفاهيم ساخته شده بر اثر ايدئولوژيهاي مهاجر، لباس دين مي‏پوشند و در منظر دين ظاهر مي‏شوند. عبارات ذيل كه تلاشي در جستجوي بنيادي دين براي سلطنت مشروطه است و به قلم يك روشنفكر معروف (علي اكبردهخدا) نگاشته شده، نمونه‏اي از ادعاي فوق است:

امروز قريب يكسال ونيم است كه رسما، و بيش از سي‏چهل سال است كه در پرده و خفا مسلمين ايران دم از مشروطه مي‏زنند و چنانكه ديديم و ديديد براي تحصيل اين جوهر نفيس از بذل جان و صرف مال مضايقه نمي‏نمايند، ولي بلاشك و بتصديق عقلاي هر ملك هنوز به اهميت اين خواهش برنخورده و بزرگي و عظم اين مطلب ولوازم و مقتضيات آن را نشناخته‏اند; بحدي كه ما امروز مجبور شده‏ايم بگوييم تغيير سلطنت مستبد به مشروطه مساله تبديل حكومت فلان قريه نيست، بلكه اين بساط، بساط مخصوصي است كه بعد از خلفاي راشدين از عالم اسلامي رخت‏بربسته و الآن يكهزار و دويست و كسري است كه ما نه تنها اساس سلطنت مشروطه را به طاق جهل و نسيان سپرده‏ايم، بلكه تاريخ اسلامي هم حتي نام آن را فراموش كرده است، تا چه رسد به اصول و اوضاع و معلومات آن كه به هيچوجه در دست نيست. (9)

چنانكه مي‏توان از عبارات فوق دريافت، ايدئولوژيها در اولين دوره ظهور خود و در شرايط فرود به زمينه اجتماعي ايران لباس و ريشه دين را عامل حياتي خود مي‏شمارند. بنابراين اگر انهدام دين در غرب منشا ظهور ايدئولوژيهاست، پناه بردن به دين در ايران عامل ظهور اوليه ايدئولوژيها مي‏شود. اما اين پناه‏جويي اوليه به معناي ديني شدن يكسر گفتمانهاي ايدئولوژيك نبود; گفتمان ايدئولوژيك بتدريج تلاش براي استقلال از دين را وجه همت‏خود ساختند. نحله‏هاي ايدئولوژيكي كه در وهله نخست‏به چمنزار دين نشسته بودند، يك يك از اين چمنزار بيرون رفتند و فضاي اجتماعي ايران يكباره آكنده از منازعه ايدئولوژيهايي گرديد كه ساختار گفتاري مستقل از دين داشتند. سرريز كردن واژه‏هايي نظير آزادي، وطن‏پرستي، دموكراسي، قانون حقوق طبيعي، ترقي، مصالح جمعي، اصلاحات، توسعه، سرمايه، بانك، توليد ملت، مليت و... مستقيما رنگ و بوي ديني ندارند و در مجموع شبكه گفتمانهايي را تشكيل مي‏دهند كه بي‏رابطه با دين استقرار يافته و به پايي ايستاده‏اند.

شايد در وهله نخست‏به پاي ايستادن ايدئولوژيها بيرون از حريم دين، براي بسياري از روشنفكران اين توهم را به وجود آورده بود كه دين در حريمهاي خصوصي و در چهار ديوار مساجد محدود مانده است; اما اين توهم با پديدار شدن تدريجي گفتمانهاي ايدئولوژيك ديني از اوايل دهه چهل نقش بر آب شد. ايدئولوژيهاي ديني در ابتدا وجه انفصالي داشتند. تلاش در اثبات اينكه دين با دعويات علوم جديد تعارضي ندارد، نمادي از همين وجه بود; اما اين دعوي بتدريج گسترش يافت و تلاش براي اثبات اينكه ديانت متضمن وفاداري به آرمانهاي ايدئولوژيك، نظير دموكراسي، پيشرفت، عدالت اجتماعي، ترقيخواهي و... است، از صورتبندي تدريجي گفتمان ديني ايدئولوژيك، آن هم در موضع تهاجم، خبر مي‏داد و برخلاف انتظار، بسرعت‏بارور شد ودر يك چشم به هم زدن، تمامي رقبا را از صحنه خارج كرد و نمايانگر بيشترين همسازي ميان دين و گفتمان ايدئولوژيك گرديد.

آنچه از اين نحوه ارتباط ميان دين و گفتمانهاي ايدئولوژيك در ايران به ذهن متبادر مي‏گردد، آن است كه نوعي همسازي توام با رقابت ميان اين دو پديده حكمفرما بوده است. خاستگاه غيرديني ايدئولوژيها مانع از همسازي با دين نشده است; اما در عين حال يك روايت كاملا ايدئولوژيك از دين، نوعي ميل دو جانبه به پرهيز از يكديگر را به دنبال دارد. تلاش ايدئولوژيها در بيرون رفتن از چمنزار دين در اوايل اين قرن و تلاش امروز در مستقل كردن دين از گفتمانهاي ايدئولوژيك از سوي پاره‏اي از روشنفكران ديني، حكايت از اين ميل به گريز دو جانبه دارد.

به نظر نگارنده، عدم حصول همسويي تام ميان دين و گفتمانهاي ايدئولوژيك، اين بحث را به بعد دوم نسبت ميان دين و گفتمانهاي ايدئولوژيك (نسبت اين دو پديده برحسب ظهور وضعيت تازه) رهنمون مي‏سازد. ايدئولوژيها، ايده‏هاي ابزاري شده‏اند كه فلاح فرد را به يك امر «اين زماني و اين مكاني‏» نسبت مي‏دهند. فرد از وضع لازمان ولامكان تعلق مذهبي خود، به وضعي پرتاب مي‏شود كه حل يك معضل مربوط به محيط مكاني وي و حادث شده در عصر و زمان حيات وي، معنابخش هويت و زندگي اوست.

در واقع، معناي اساسي سكولاريسم نيز به همين ويژگي ايدئولوژيها مربوط مي‏شود. واژه سكولار از واژه لاتين Saeculum نشات مي‏گيرد كه هم به معناي زمان و هم به معناي مكان است. زمان و مكاني كه به همين زمان و مكان راجع است. (10)

دين حداقل در وجدان جمعي ما همان تعلق لازمان و لامكان است. دين نهادي بوده است كه فرد از تنگناهاي مكان و رنجهاي زمانه به آن پناه مي‏آورده است. روايت ايدئولوژيك از دين، ايجاد انگيزه براي غلبه بر اين تنگناهاي مكاني و رنجهاي زمانه است; انگيزه‏اي كه وظيفه و تكليف ديني خوانده مي‏شود. همين انگيزه گرچه براي يك دوره تاريخي و براي يك يا چند نسل مي‏تواند گرمابخش باشد و شاهد نوعي بسيط باورهاي ديني باشيم، اما اگر سرانجام اين تنگناها و رنجها به جاي خود باقي ماندند، خواه ناخواه بايستي در انتظار يك بحران جمعي باشيم. بحراني كه از يك سو حاصل عدم وجود پناهگاهي براي گريز از اين ناهنجاريهاست و از سوي ديگر، حاصل اين واقعيت تلخ، كه بتدريج‏شاهد باوري باشيم كه نهاد دين را به عنوان نمودي از همان تنگناها و رنجها مورد تهاجم قرار دهد، پيداست كه در چنين شرايطي تلاش دينداران در چيدن دامان دين از دغدغه‏هاي اين زماني و اين مكاني، واجد اهميت‏شايان توجهي است. آيا اساس اين ناهمسازي را بايستي به پيوند ميان دين و ايستارهاي بنيادين در ساخت فرهنگي ما نسبت داد؟ اگر چنين باشد بي‏ترديد با قرائتهاي تازه از دين محتملا مي‏توان بر اين ناهمسازي فائق آمد، اما اگر آن تعلق لامكان و لازمان مؤمن با مبدا هستي را ذاتي دين قلمداد كنيم، بايستي بر ناهمسازي انتولوژيك ميان اين دو پديده داوري كنيم. به بيان ديگر، يا بر گفتمانهاي ايدئولوژيك كه معطوف به امحاي ناهنجاريهاي عصري هستند تكيه مي‏كنيم و بر دگرگون‏پذيري دين بر وفق مقتضاي ايدئولوژيها تاكيد مي‏ورزيم و يا ناسازگاري تمام دين با ايدئولوژيها را وجه مميز دين قلمداد مي‏كنيم و بر حفظ اصالت دين برحسب اين وجه تمايز، مهر تاكيد مي‏زنيم.

به نظر مي‏رسد آن اجماع نظري كه درباره هريك از اين دو داوري در اذهان دانشوران و روشنفكران ديني در ايران حادث مي‏شود، نقش و جايگاه دين را در آينده‏اي كه پيش روست تعيين خواهد كرد.


1. مهدي محسنيان راد، ارتباطشناسي (چاپ دوم: تهران، انتشارات سروش، 1374)، ص‏459.

1. Technological systembe of Thought andhanour .

2. Robert A.Nisbet, The sociological tradition Heinemann London,1910.P.43 .

4. شاهرخ مسكوب، داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع، سالهاي 13001315 (تهران، نشر فرزان، 1373)، ص‏11.

5.

6. immigration of ideas .

7. Points of reference .

8. Pirre Bourdieu Op, eit,P.163 .

9. «صور اسرافيل‏»، سال اول، شماره‏14، ص‏3، به نقل از صور اسرافيل (دوره كامل)، مجموعه متون و اسناد تاريخي، كتاب پنجم (قاجاريه).

10.

/ 1