بر اساس آموزههاي اسلامي، شريعت به لحاظ زمان و مكان ثابت است؛ امّا روابط اجتماعي متعلّق آن پيوسته در حال دگرگوني است. با اين وضع، چگونه ميتوان مدّعي ثبات شريعت شد؟ در اين مقاله، ابتدا دستگاه تشريع درباره نحوه تشريع احكام به گونه قضاياي حقيقي بررسي، و بيان شد كه شريعت، به حسب عناوين ثابت است و احكام شرعي، روي عناوين جعل ميشوند و هر جا و بر هر رابطهاي، عنواني از عناوين شريعت منطبق شود، در پي آن، حكم آن عنوان منطبق خواهد شد؛ بنابراين، تحوّل روابط هيچ منافاتي با ثبات شريعت ندارد. اين عناوين، اعمّ از عناوين احكام اوّلي و ثانوي است. با اين تحليل بيان شد كه ما احكامي در عرض احكام اوّليه به نام احكام حكومتي نداريم و وليّفقيه و حاكم اسلامي هيچگاه در هيچ منطقهاي حكم، جعل و تشريع نميكند؛ بلكه با شناسايي عناوين روابط احكام، حكم آن عنوان كه در شريعت مشخّص شده است، منطبق ميشود. در احكام روابط اجتماعي و كلان نيز مسأله به همين نحو است؛ امّا در اين گونه احكام، بسياري مواقع تزاحم بين احكام روابط اجتماعي و كلان از يك طرف، و احكام فردي از طرف ديگر پيش ميآيد كه روش برطرف كردن تزاحم، همان روش فقه سنّتي است. وليّفقيه و حاكم اسلامي، عناوين روابط اجتماعي و كلان را به وسيله بازوي مشورتي خود، مجمع تشخيص مصلحت، تشخيص داده؛ آن گاه حكم آن عنوان را منطبق ميكند. واژگان كليدي: تحوّل روابط، منطقة الفراغ، عناوين اوّلي، عناوين ثانوي، احكام اوّليه، احكام ثانويه، احكام حكومتي، فرايند تشريع، مرحله نفسالامر، مرحله اثبات، مرحله امتثال.
مقدّمه
اسلام، واپسين دين الاهي، و پيامبر اسلامصلي الله عليه وآله پيامبر خاتم است. دين اسلام تا روز قيامت جاويدان و ثابت است؛ در نتيجه، احكامي كه پيامبرصلي الله عليه وآله براي عرصههاي گوناگون بشري از طرف خداوند متعالي آورده است، ويژگي ثبات وجاودانگي دارد؛ به همين سبب روايت مشهور از معصومعليه السلام ميفرمايد: حلال محمدصل ي الله عليه وآله تا روز قيامت حلال، و حرام محمدصل ي الله عليه وآله نيز تا روز قيامت حرام است ( مجلس ي ، 1363: ج 11، ص 56 ) ؛ امّا احكام شريعت در قلمرو اجتماعي و عرصه كلان، احكام روابط انسانها با طبيعت و ديگر انسانها است. اين روابط بر اثر تحوّل و پيشرفت علوم و فنون، اختراعات و اكتشافات، و روشهاي روزآمد، دائم در حال تغيير و تحوّل هستند؛ بنابراين چگونه ميتوان ادّعا كرد كه اسلام، شريعت جهان شمول براي همه اعصار ارائه داده است؛ در حاليكه هر روز، شاهد تغييرات گسترده در روابط اجتماعي انسانها بر اثر پيشرفت علوم و فنون هستيم؟ آيا شريعت اسلام در پي تغييرات روابط گسترده بايد تغيير يابد يا افزون بر ثابت بودن و پذيرش تغييرات گسترده در روابط اجتماعي، توانايي كافي، پويا و دروني را براي هدايت تحوّلات به سمت اهداف شريعت در تمام عرصههاي اجتماعي دارد؟ افزون برآن، موضوعات و ماهيت مصاديق عناوين احكام نيز در طول زمان ممكن است تغيير كند و موضوعات جديدي در عرصه روابط اجتماعي پديد آيد؛ از باب مثال، پول يكي از اين موضوعات است كه هم ماهيت آن و هم انواع به كارگيري آن در طول زمان تغييرات اساسي يافت؛ بنابراين، تغييراتي كه منشأ تغيير احكام هستند، از دو ناحيه اتّفاق ميافتد: أ. از ناحيه تغيير در روابط و رفتارهاي انسانها با هم و منابع؛ ب. از ناحيه تغيير در موضوعات و مصاديقِ عناوينِ احكام شريعت. هر دو جهت در اين نوشتار مورد بحث قرار ميگيرد. اين پرسش از نظر فقيهان ژرف انديش پنهان نمانده است. شهيد مطهري براي پاسخ به اين پرسش «مسأله احكام ثابت و متغيّر» را مطرح ساخته است (مطهري، 1381: ج 2، ص 65 - 53). شهيد سيّد محمّد باقر صدررحمه الله«منطقةالفراغ» را طرّاحي كرده، و امام خمينيرحمه الله نيز با طرح بحث «نقش زمان و مكان در اجتهاد» توجّه بسياري را به يافتن پاسخ پرسش پيشين جلب كرده است كه در ادامه مطرح ميشود. به نظر ميرسد شريعت اسلام، ضمن پذيرش تحوّلات جوامع و روابط اجتماعي، توانايي كافي، پويا و دروني را براي هدايت آنها به سمت اهداف عالي اسلام دارد؛ بنابراين، مسأله مهم آن است كه در چارچوب كاركردهاي فقه اسلام، روش صحيحي اتّخاذ شود تا اين توانايي شريعت بروز و ظهور يابد.
أ. تحوّل روابط و شرايط
براي هر انساني در عرصه روابط اجتماعي به حسب طرفهاي رابطه، چهار نوع رابطه را ميتوان برشمرد: 1. رابطهانسان با خداوند متعالي؛ 2. رابطه انسان با خود؛ 3. رابطه انسان با منابع و جهان طبيعت؛ 4. رابطه انسان با ديگر انسانها. ميزان تفاوت هر نظام اجتماعي در مقايسه با نظامهاي اجتماعي ديگر، تابع نوع روابط چهارگانه پيشين است. ممكن است يك نظام اجتماعي، هرگونه رابطهاي را بين انسان و خداوند در عرصه اجتماع منتفي بداند؛ امّا نظام اجتماعي ديگر در عرصه اجتماع، رابطه مستحكمي را بين انسان و خداوند در بسياري از زمينهها لازم بشمارد؛ از باب مثال، نظام حقوقي خاصّي ممكن است هر گونه رابطه انسان با ديگر افراد حقيقي و حقوقي به گونه روابط ربوي را غيرمجاز بشمارد؛ امّا در نظام ديگري روابط ربوي در تاروپود همه روابط آن نفوذ كرده باشد؛ بنابراين، با تعيين نوع روابط چهارگانه پيشگفته، نوع خاصّي از نظام حقوقي در روابط مالي سامان مييابد. تعيين انواع اين روابط در هر نظامي برپايه اهداف، بينشهاي اعتقادي و ارزشهاي پذيرفته شده آن است. در هر نظام حقوقي، اين روابط بايد به گونهاي تعيين شوند كه بتوانند آن نظام را به طور خاص و كلّ نظام را به طور عام در دستيابي به اهدافش ياري رسانند. تمام دگرگونيها در حوزه روابط انسانها با هم و انسانها با طبيعت است. انسان نيز موجودي جهتپذير در روابط خود با ديگر انسانها و طبيعت است. شريعت اسلام از سويي ميكوشد با تربيت انسانها، اراده آنها را در جهت ايجاد رفتارها و روابطي سوق دهد كه با اهداف شريعت اسلامي سازگار باشد. از طرف ديگر، با وضع قوانين و احكام فقهي و اجراي آنها، در عدم ايجاد برخي روابط و رفتارهاي ناسازگار با اهداف شريعت اسلامي سعي دارد. اين امر بدان سبب است كه شريعت اسلامي، هم خواستار تكامل و پيشرفت مادّي انسانها و هم خواهان ترقّي و كمال معنوي آنها است؛ امّا در مقام تطبيق و اجرا ممكن است تزاحم رخ دهد. دايره اين تزاحم فراتر از احكام فردي است و دامن احكام اجتماعي، اهداف و مباني را نيز شامل ميشود. گاه بين اهداف، تزاحم واقع ميشود و امكان دستيابي به دو يا چند هدف به طور همزمان ممكن نيست؛ براي مثال، در حوزه اقتصاد ممكن است هم زمان قادر نباشيم هم به هدف استقلال حقوقي و هم به هدف عدالت اجتماعي دست يابيم. گاه نيز بين اهداف و مباني، تزاحم ايجاد ميشود و بهطور مثال، تحقّق عدالت اجتماعيبه صورت هدف، ايجاب ميكند كه مالكيت خصوصي به صورت مبناي فقهي، محدود شود. و زماني هم بين احكام تزاحم پيش ميآيد. در همه اينها، روش فقهي، تقديم اهمّ بر مهم است. درك روشنتر اين مطلب به توضيح بيشتري نياز دارد. اين توضيح در دو جهت انجام خواهد گرفت: أ. روش تشريع احكام مربوط به رفتارهاي اجتماعي؛ ب. ملاك تقدّم اهمّ بر مهم در رفتارهاي كلان و امور اجتماعي. به نظر ميرسد با بيان اين دو مسأله، بحث تحوّل روابط و كارآمدي فقه تا حدّ فراواني روشن شود.
روش تشريع احكام و تحوّل روابط
احكام شرع به دو گونه تشريع شدهاند: أ. به نحو قضاياي خارجي؛ ب. به نحو قضاياي حقيقي. قضيّه خارجي، به قضيّهاي گفته ميشود كه حكم آن براي مصاديقي كه در زمان صدور حكم در خارج وجود دارد،جعل ميشود؛ بهطور مثال، وقتي شخصي ميگويد با همه كساني كه در عرصه حقوق اسلامي تحقيق ميكنند، ارتباط دارم، مقصود همه حقوقداناني است كه در آن زمان وجود دارند، نه همه حقوقداناني كه در گذشته، حال و آينده واژه حقوقدان مسلمان بر آنان صدق ميكند؛ امّا قضيّه حقيقي، قضيهاي است كه موضوع در آنها عنواني است كه ميتواند داراي مصاديق خارجي باشد. اين مصاديق اعمّ از مصاديقي است كه در زمان صدور قضيّه حقيقي وجود دارند وشامل مصاديقي كه در آينده تحقّق مييابند نيز ميشود و چه بسا، عنوان در قضيّه حقيقي، هنگام صدور قضيّه، هيچ مصداق خارجي نداشته باشد. در واقع بازگشت قضاياي حقيقي به قضاياي شرطيه است كه اگر مصداق عنوان قضيّه در خارج تحقّق يابد، حكم آن نيز بر مصداق مترتّب ميشود. در شريعت اسلامي احكام شرعي اغلب به نحو قضاياي حقيقي تشريع شده است. فرقي نيست كه اين قضاياي حقيقي به صورت اخباري باشد، همانند «احل اللَّه البيع و حرّم الربا (بقره(2): 275)؛ خداوند خريد وفروش را حلال، و ربا را حرام كرد» يا به صورت قضيّه انشايي باشد، مانند «اَوْفُوا بِالْعُقُود (مائده (5): 1)؛ به قراردادها وفا كنيد»؛ بنابراين، حلّيّت خريد و فروش، حرمت ربا و وفا به قراردادها فقط به مصاديق خريد وفروش، ربا و قراردادهاي هنگام صدور اين احكام اختصاص ندارد؛ بلكه تمام مصاديق خريد و فروش، ربا وقراردادهايي را كه تا روز قيامت در جامعه ايجاد شود، دربر ميگيرد؛ البتّه اگر با قواعد و اصول ديگر شريعت اسلامي منافات نداشته باشد. بيان ديگر هر يك از سه قضيّه حقيقي پيشين، بدين صورت است: «اگر در خارج، عنوان بيع(خريد و فروش) مصداق يافت، حلال است. اگر در خارج، عنوان ربا مصداق يافت حرام است، و اگر در خارج، عقدي منعقد شد، وفا به آن، واجب است». اين روش تشريع احكام شريعت باعث ميشود كه حكم شريعت از جهت دامنه زماني، هيچگاه به عصر خاصّي اختصاص نيابد و تمام مصاديق مستحدثه را شامل شود. عموماتي كه در شريعت اسلامي وجود دارند، به صورتي است كه تا روز قيامت هر عنواني در خارج مصداق يابد، حكم آن را ميتوان از آن عمومات كشف و بر آن مصداق منطبق كرد. با توجّه به روش تشريع احكام شريعت، هر حكمي كه در شريعت بيان شده است، ابتدا بايد مشخّص شود كه به صورت قضيّه خارجي تشريع شده يا به نحو قضيّه حقيقي. اگر به صورت قضيّه حقيقي جعل شده باشد، حكم آن تابع تحقّق مصداق آن است؛ هرگاه آن عنوان، مصداق خارجي پيدا كند، حكم آن عنوان بر آن مصداق، منطبق ميشود؛ امّا اگر به صورت قضيّه خارجي جعل شده باشد، حكم آن، به همان مصداق خارجي اختصاص دارد و با از بين رفتن آن مصداق خارجي، آن حكم نيز منتفي ميشود. (جهت آشنايي بيشتر با بحث قضاياي حقيقي و خارجي رجوع شود: تنقيح الاصول، تقرير بحث آقا ضياء عراقي، سيد محمدرضا طباطبايي، انتشارات حيدريه نجف، ص 327؛ دروس في علم الاصول، سيد محمدباقر صدر، ج 1،دارالكتاب، لبنان، ص 286؛ تهذيب الاصول، تقرير بحث امام خميني، جعفر سبحاني، ج 1، دارالفكر، ص 113؛ اجود التقريرات، آيتاللَّه خويي، مؤسّسه مطبوعاتي ديني، دوم، ج 1، ص 313؛ محاضرات في اصول الفقه، تقرير بحث آيتاللَّه خويي، محمد اسحاق فياض، دوم، دار الهادي، ج 4، ص 149؛ الرافد في علم الاصول، تقرير بحث آيتاللَّه سيستاني، عدنان قطيفي، مكتب آيتاللَّه سيستاني، اوّل، ص 49. شايان توجّه است كه امام خمينيرحمه الله بر خلاف مشهور فقيهان در بحث قضيه حقيقي نظر ديگري دارد و شموليت احكام شريعت را در طول زمان و نسبت به همه مكلّفاني كه هنگام خطاب موجود نيستند، به نحو خطابات قانوني حل ميكند. علاقهمندان ميتوانند به تهذيب الاصول، تقرير بحث امام خميني، ج 2، ص 50 - 40 مراجعه كنند.) احكام الاهي به حسب عناوين، ابدي و تغييرناپذيرند؛ يعني هرگاه عنواني بر هر مصداقي تطبيق كرد، حكم آنعنوان نيز بر آن مصداق مترتّب ميشود؛ امّا عناويني كه بر افعال و روابط بين انسانها با منابع و نيز روابط بين انسانها منطبق ميشود، انواعي است كه به حسب نوع عنوان، حكم ويژه آن بر آن افعال و روابط انطباق مييابد. براي روشن شدن اين مطلب لازم است توضيحي مختصر در باره عناوين احكام شريعت و نيز ارتباط عناوين با هم ارائه شود.
عناوين احكام شريعت اسلام
1. عناوين اوّلي : هر فعل و رابطه بين انسانها، و بين آنها و منابع طبيعي به لحاظ ذات فعل، داراي عنواني است كه در صورت ايجاد آن فعل و رابطه، آن عنوان بر آن رابطه صدق ميكند. به چنين عناويني، عناوين اوّليه گفته ميشود؛ همانند عنوان خوردن، آشاميدن، شستن، قرض، مضاربه، اجاره، و بيع. با تطبيق هر يك از اين عناوين بر مصداقخارجي، حكم آن عنوان، بر آن مصداق منطبق ميشود كه به آن حكم، حكم اوّليه گفته ميشود. 2. عناوين ثانوي: گاهي با عروض حالاتي بر روابط و افعال، بر آن افعال و روابط، عناوين ديگري منطبق ميشود كه به آن، عنوان ثانوي ميگويند و به دنبال تطبيق آن عنوان، حكم خاص آن نيز بر آن افعال و روابط انطباق مييابد كه به آن حكم، حكم ثانوي اطلاق ميشود؛ بنابراين، عناوين ثانوي به حالات عارضي و استثنايي افعال و روابط ناظر هستند؛ همانند اضطرار، اكراه، عسر، حرج، و تقيه؛ يعني اگر بر همان عناوين اوّليه، افعال و روابط عناوين پيشين منطبق شوند، احكام آن افعال و روابط تغيير ميكنند. آن چه ما بيان كرديم، بر اساس نظر مشهور فقيهان در احكام اوّليه و ثانويه است (كلانتري، 1378: ص 40- 33)؛ هرچند در تبيين احكام اوّلي و ثانوي، آراي فراواني بين فقيهان وجود دارد (مشكيني، 1386 ق: ص121). عناوين و احكام ثانوي فراوان است كه به ذكر چند نمونه بسنده ميشود: خوردن گوشت خوك، آب نجس و اموري از اين قبيل كه در اوضاع عادي حرام است؛ امّا اگر وضع خاصّي پيش آيد و بر اين افعال، عنوان حفظ نفس صدق كند، از اين باب، مصلحت ملزمه اقوا به حرمت آن پيدا ميكند و بدينسبب از باب اضطرار، اكراه و ... واجب ميشود؛ بنابراين، عروض حالات اضطرار، اكراه، عسر، حرج، ضرر، تقيه و اموري از اين قبيل بر افعال و روابط پيشگفته، وجه تمايز عناوين و احكام ثانويه با عناوين و احكام اوّليه است. مطلب مهم آن است كه توجّه كنيم اين عناوين در بر طرف كردن شبهه ناسازگاري ثبات شريعت و تحوّلات حوادث و جوامع تأثير فراواني دارند؛ چرا كه منظور از ثبات شريعت، ثبات احكام عناوين است؛ يعني هرگاه عنوان فعل يا رابطهاي بر مصداقي منطبق شد، در پي آن نيز حكم آن عنوان بر آن مصداق منطبق ميشود؛ ولي بر اثر تحوّلات حوادث و جوامع ممكن است روابط انسانها با هم و با طبيعت تغيير كند؛ در نتيجه، عناوين آن روابط و افعال ممكن است دگرگون يا عناوين جديدي بر آن روابط و افعال منطبق شود و به دنبال آن ميتوان از منابع استنباط، حكم آن عنوان را استنباط و استخراج كرد. حكم تمام عناوين ثابت است و از منابع استنباط نيز ميتوان آنها را استنباط كرد. بحث عناوين اوّلي و ثانوي را با ذكر چند مطلب به پايان ميبريم: 1. با توجّه به مطالب پيشگفته م ي توان اظهار داشت كه عناوين ثانويه، هنگام ي بر مصداق ي منطبق م ي شود كه آن مصداق در وضعيت غير عاد ي قرار م ي گيرد؛ به همين سبب، جايگاه عناوين، جايگاه هدايت افعال و روابط انسانها به سمت اهداف شريعت و رفع مشقّتها و حفظ نظام زندگ ي است؛ بنابراين، شريعت اسلام ي از طريق عناوين ثانويه با به رسميت شناختن تحوّلات عظيم پديدهها ي اجتماع ي ، آنها را به سمت اهداف شريعت اسلام ي هدايت م ي كند. 2. با عارض شدن عنوان ثانويه فقط حكم عنوان ثانويه بر آن منطبق م ي شود و به رغم انطباق عنوان اوّليه بر آن مصداق، حكم آن منتف ي است؛ از باب مثال، حكم خوردن مردار، حرمت است؛ امّا با عارض شدن عنوان اضطرار، خوردن مردار حلال م ي شود؛ هر چند عنوان مردار بر آن مصداق، منطبق شود. اين امر بدان جهت است كه احكام شريعت اسلام ي تابع مصالح و مفاسد است. وقت ي عنوان ثانويه بر رفتار ي منطبق شود، مصلحت يا مفسده ملزمه عنوان اوّليه آن، منتف ي خواهد شد و آن رفتار فقط بر اساس انطباق عنوان ثانويه، مصلحت يا مفسده م ي يابد. 3. مصاديق جديد رابطه انسان با طبيعت يا انسانها با يكديگر از دو حالت خارج نيست: أ. مصداق جديد، تحت يكي از عناوين شناخته شده قرار ميگيرد؛ همانند مصاديق جديد خريد و فروش در عصرما. خريد و فروشهاي تلفني، با كارتهاي اعتباري و اينترنتي و امثال آن كه تحت عنوان خريد و فروش مصداق آيه «احلاللَّه البيع» قرار ميگيرد، اگر با ساير قواعد پذيرفته شده در فقه منافاتي نداشته باشد، صحيح خواهد بود. ب. هيچ يك از عناوين شناخته شده بر مصداق جديد منطبق نميشود. مصداق جديد، عنوان اوّليه جديد مييابد. در اين صورت، با استفاده از منابع ميتوان حكم آن را استنباط كرد؛ بهطور مثال، بيمه اين گونه است؛ يعني عقد جديدي است كه عنوان هيچ يك از عقود شناخته شده بر آن منطبق نميشود؛ امّا ميتوان حكم آن را از عموماتي همچون «اَوفوا بالعقود» (مائده (5): 1) استنباط كرد. 4. تا زماني كه عنوان ثانوي بر مصداقي منطبق باشد، حكم خاصّ آن عنوان، بر آن مصداق منطبق ميشود و با برطرف شدن اضطرار، عسر و ... عنوان ثانوي نيز از مصداق مورد نظر برداشته، و به دنبال آن، حكم ثانوي نيز منتفي ميشود. به اصطلاح «الضرورات تُقَدَّرُ بِقَدَرِها»؛ بنابراين، عناوين ثانويِ رفتارها و روابط، منشأ تغيير احكام هستند و اين امر بدان معنا نيست كه برخي از احكام الاهي براي هميشه متغيّر باشند و برخي ديگر ثابت؛ بلكه همان احكامي كه براي رفتاري ثابت فرض ميشود، اگر بر همان رفتار عنوان ثانوي منطبق شود، حكم آن نيز تغيير مييابد. اين منطق آيات و رواياتي است كه چنين بياني دارند: ما جَعَل عليكم في الدين من حرج (حج (22): 78). خداوند، تنگنايي در دين براي شما قرار نداده است. لَيَس شَيٌء مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ اِلّا وَ قَدْ اَحَلَّهُ لِمَنْ اضطرَّاِلَيْهِ» (حر عاملي، 1413 ق: ج 5، ص 483 و ج 23، ص 228). هيچ حرام الاهي نيست، مگر آن كه خداوند آن را براي كسي كه بدان مضطر شده حلال كرده است.
آيا احكام ي به نام احكام حكومت ي داريم؟
در اغلب نوشتههايي كه به انواع احكام شريعت پرداختهاند، به سه نوع حكم اشاره كردهاند: احكام اوّليه، احكام ثانويه و احكام حكومتي. اين احكام به لحاظ عناوين است؛ يعني اگر بر عنوانهاي اوّلي، حكمي جاري شد، به آن حكم، حكم اوّليه گفته ميشود. احكام جاري بر عناوين ثانويه را حكم ثانوي و احكام صادره از ناحيه وليّفقيه را احكام حكومتي ميخوانند. آيا اين تقسيم درست است؟ آيا احكامي تحت عنوان احكام حكومتي داريم؟ اگر چنين باشد، آيا احكام حكومتي در عرض احكام اوّلي و ثانوي است يا ميتوان آن را در رديف احكام اوّلي و ثانوي شمرد؟ وقتي دستگاه تشريع شريعت و تطبيق احكام را بررسي ميكنيم، به نظر ميرسد بتوان به اين نتيجه رسيد كه احكام حكومتي، امري جدا از احكام اوّليه و ثانويه نيست؛ بلكه تشريع احكامي كه به نام احكام حكومتي خوانده ميشود، به همان نحو تشريع احكامي است كه بر عناوين اوّليه جاري ميشود. پيشتر درباره دستگاه و روش تشريع احكام سخن گفتيم. به نظر ميرسد اگر باب تزاحم احكام در رفتارهاي اجتماعي و كلان درست تبيين شود، روشن خواهد شد كه احكامي به نام احكام حكومتي در عرض احكام اوّليه و ثانويه نداريم؛ بلكه در مقام امتثال و اجراي احكامِ مربوط بهرفتارهاي اجتماعي و كلان اغلب نوعي تزاحم در اين احكام يا بين اين احكام و احكام فردي پيش ميآيد و تشخيص مصداق حكم اهمّ و مهمّ و تقديم حكم اهمّ بر مهمّ امري بسيار دقيق و پيچيده است و چه بسا نيازمند تخصّصهايگوناگون باشد. چون حكومت در همه يا غالب اين موارد در تشخيص مصداق اهمّ و تقديم آن بر مهم جايگاه و شأن ويژهاي دارد، به چنين احكامي احكام حكومتي اطلاق ميشود؛ (اگر در ادامه مباحث، اصطلاح حكم حكومتي را بهكار ميبريم، به جهت آن نيست كه در عرض حكم اوّليه و ثانويه، نوع سومي از حكم داريم؛ بلكه به احكام رابطه حكومت با ديگران اشاره دارد.) بنابراين، لازم است به بحث تزاحم در احكام رفتارهاي اجتماعي و كلان بپردازيم. پيش از پرداختن به بحث تزاحم در احكام روابط اجتماعي، درباره جايگاه حكومت در احكامِ روابط اجتماعي، توضيح مختصري ارائه ميشود. در احكامِ روابط اجتماعي و كلان ممكن است بسياري از فقيهان (غير از وليّفقيه وحاكم اسلامي) از همان روش فقهي استفاده، و حكم فقهي اين روابط را با رعايت قواعد باب تزاحم كشف كنند. چه بسا در اين جا نيز اين فقيهان همانند احكام روابط فردي اختلاف نظر بيابند و در باره يك نوع رابطه چه بسا ممكن است فقيهان چند نوع حكم را استنباط كنند و حتّي برخي از احكام مستنبطه با برخي ديگر ناسازگار باشند. اجراي همه احكام بهوسيله مقلّدانشان به يقين مشكلات جدّي در سطح جامعه ايجاد خواهد كرد و حتّي ممكن است جامعه دچار هرج و مرج شود. براي پرهيز از اين معضل و مشكل اجتماعي، با توجّه به اين كه وليّفقيه، هم آگاهي فقهي لازم را دارا است و هم از اوضاع اجتماعي جامعه اطّلاعات گستردهتري دارد، فقط او حق دارد حكم اهمّ مستنبَط خود را اجرا كند و حتّي مانع از اجراي احكام مستنبَط ديگر فقيهان شود؛ يعني به وليّفقيه در موضع ولايت چنين حقّي داده شده است كه فقيهان ديگر چنين حقّي را ندارند. (در اين جا از ارائه دليل جهت اثبات چنين حقّي براي وليّفقيه ميپرهيزيم و علاقهمندان را به كتابهاي فراوان كه در باب ولايت فقيه در اثبات حقوق وليّفقيه نوشته شده، ارجاع ميدهيم.) با اين بيان روشن ميشود كه وليّفقيه، حكم جديدي جعل و تشريع نميكند؛ بلكه از روش استنباط متعارف درفقه، احكام در باب روابط اجتماعي و كلان را همانند ساير فقيهان كشف، و از حقّ ولايت خود استفاده، و آن را اعمال ميكند.
فرايند تشريع
براي تبيين تزاحم در احكام رفتارها و روابط اجتماعي لازم است ابتدا اشارهاي مختصر به فرايند تشريع احكام داشته باشيم. وقتي دستگاه و روش تشريع و تطبيق احكام شريعت الاهي را بررسي كنيم، در مييابيم كه در اين فرايند، سه مرحله وجود دارد: مرحله نفسالامر، مرحله اثبات و مرحله امتثال احكام شريعت.
مرحله نفسالامر
در مرحله نفسالامر، تمام احكام واقعي با لحاظ مفاسد و مصالح واقعي بر عناوين مربوطه جعل شدهاند. شارع دراين مرحله، ملاكهاي افعال و روابط انسانها را ملاحظه ميكند و آنچه را براي سعادت دنيايي و آخرتي انسانها نياز است، در قالب احكام افعال و روابط انسانها تشريع ميكند. در اين مرحله احكام، ممكن است يك فعل، هم مصلحت و هم مفسده واقعي داشته باشد و به يقين، مفسده و مصلحت فعل با هم سازگاري ندارد؛ امّا شارع با علم و احاطه وحكمت خود اگر مصلحت را اقوا ببيند، حكم متناسب با آن را جعل ميكند؛ چنانكه اگر مفسده را اقوا ديد، حكم متناسب با آن را جعل خواهد كرد. در اين مرحله، اگر بين ملاكات تزاحمي اتّفاق افتد، شارع، خود ملاك اقوا را تشخيص ميدهد و حكم را بر اساس آن جعل ميكند و مكلّفان قادر نيستند از مرحله نفسالامر احكام، قبل از وصول احكام الاهي، دانشي را كسب كنند.
مرحله اثبات
در مرحله اثبات، يعني مرحله كشف احكام كه در مرحله نفسالامر جعل شده، به وسيله ادلّه، ممكن است بين احكام تعارض پيش آيد؛ از باب مثال، ممكن است براي يك فعل، دو دليل وجود داشته باشد كه يكي از آن دو دليل براي آن فعل، وجوب، و دليل ديگر، حرمت را بيان ميكند. در اين گونه موارد، ناسازگاري دو دليل به وسيله قواعد تخصيص، حكومت يا ورود حل ميشود؛ وگرنه دو دليل متعارض خواهند شد و از مرجّحات باب تعارض براي رفع تعارض استفاده ميشود. در غير اين صورت، از قواعد باب تعارض استفاده، و حكم مورد تعارض بيان ميشود. تعارض دو دليل در مرحله اثبات، از عدم تشريع دستكم يكي از آن دو حكم در مرحله نفسالامر كاشف است. در اين مرحله نيز هيچ گونه تزاحمي بين دو حكمي كه ثابت شود از ناحيه شارع جعل شده است، اتّفاق نميافتد؛ بهطور مثال، بين دو حكم «حفظ جان انسان محترم واجب است، و تصرّف در ملك فردي بدون اذن آن فرد حرام است»، درمرحله نفسالامر و اثبات، هيچ گونه ناسازگاري و تزاحمي اتّفاق نميافتد؛ چون هر يك از آن دو حكم، به نحو قضيّه حقيقي اعتبار شده است و با فرض وجود مصداق عنوان هر حكمي، آن حكم، واجب يا حرام ميشود و در اين بيان هيچگونه تنافي و تزاحمي وجود ندارد.
مرحله امتثال
در اين مرحله، ممكن است مكلّفان قادر نباشند هم زمان، هر دو حكم را رعايت كنند. در اين هنگام، تكليف ساقط نميشود؛ بلكه مكلّفان بايد حكمي را كه اهمّ است، تشخيص داده، بر حكم مهم ترجيح دهند و به حكم اهمّ عمل كنند؛ از باب نمونه، انسان محترمي دارد غرق ميشود و نجات او بر هر مكلّفي واجب است؛ امّا لازمه نجات او تصرّف در ملك فردي است كه وي اجازه تصرّف نميدهد؛ بنابراين، تصرّف در ملك آن فرد حرام است. در اين جا، تكليف به نحو كلّي از مكلّف ساقط نميشود؛ بلكه قدرت خود را در عمل به يكي از آن دو بايد بهكار گيرد و چون نجات جان انسان محترم اهمّ است، به نجات وي اقدام ميكند؛ هر چند لازمه چنين اقدامي تصرّف غاصبانه در ملك غير باشد. تقديم اهمّ بر مهم به جهت عدم فعليّت حكمِ مهم در مقايسه با حكمِ اهمّ است. عقل انسان حاكم است كه وقتي انسان نميتواند هر دو تكليف را هم زمان انجام دهد، هر دو تكليف فعليّت نمييابد؛ چون قدرت، شرط فعليّت تكليف است؛ امّا چون بر يكي از دو تكليف قدرت دارد، يكي از آن دو، فعليّت مييابد و چون يكي در مقايسه با ديگري اهميّت بيشتري دارد، عقل انسان حكم ميكند كه مكلّف موظّف است قدرت خود را در انجام تكليف اهمّ بهكار گيرد؛ در نتيجه، تكليف اهمّ در حقّ مكلّف فعليّت مييابد و واجب است آن تكليف اهمّ را رعايت كند. گفتار پيشين نشان ميدهد كه در موارد تزاحم و تقديم حكم اهمّ بر مهم، عناوين افعال و روابط تغيير نميكند. عناوين افعال و روابط، همان عناوين پيش از وقوع تزاحم است.
تزاحم در روابط كلانِ امور اجتماع ي
تزاحم همان گونه كه در احكام فردي اتّفاق ميافتد، ممكن است در احكام اجتماعي، كلان و مربوط به اداره جامعه و حكومت واقع شود. در همه اين موارد، قواعد باب تزاحم رعايت ميشود و با ملاكهاي منطقي و مورد قبول، حكم اهمّ مشخّص شده، و به داوري عقل، حكم اهمّ بر مهم ترجيح داده ميشود. با اين بيان، ما احكامي تحت عنوان احكام حكومتي در عرض احكام اوّلي و ثانوي نداريم. احكام حكومتي، احكام مربوط به روابط حكومت با مردم وجامعه و حكومتهاي ديگر است و بر اين روابط، عناويني مترتّب ميشود كه با تحقّق هر عنواني بر رابطهاي، حكم آن عنوان نيز برآن رابطه جاري ميشود؛ از اين جهت، هيچ فرقي بين احكام مربوط به روابط حكومت با مردم، جامعه و ديگر حكومتها و بين احكام مربوط به روابط و رفتارهاي فردي نيست. با بيان پيشين روشن ميشود كه حكومت اسلامي، هيچ گونه تشريع حكم در عرصه روابط حكومتي ندارد؛ بلكه حاكم اسلامي و تشكيلات حكومتي با توجّه به تواناييهاي فقهي و جهات ديگر، عناوين رفتارها و روابط حكومت را تشخيص ميدهند و حكم آن عنوان از ادلّه استنباط و استخراج، و بر مصداق آن عنوان تطبيق ميشود و اگر تزاحمي بين احكام روابط و رفتارهاي حكومتي اتّفاق بيفتد، حاكم اسلامي و تشكيلات حكومت از مسير درست و منطقي، وملاك مورد قبول، حكم مصداق اهمّ را تشخيص، و بر حكم مصداق مهم ترجيح ميدهد. مطلب ديگر درباره احكام مربوط به روابط حكومت، آن است كه اين احكام نيز همانند احكام رفتارها و روابط فردي تابع مصالح و مفاسد هستند. اگر رابطهاي داراي مصلحت ملزمه باشد، به يقين انجام آن از ناحيه حكومت و مردم واجب ميشود، و اگر مفسده ملزمه داشته باشد، انجام آن از ناحيه حكومت و مردم حرام است. همچنين ديگراحكام كراهت، استحباب و مباح نيز مانند احكام فردي، تابع مصالح و مفاسد است. همان گونه كه در احكام فردي، فقيه به دنبال مصالح و مفاسد احكام فردي نيست، بلكه در صورت تطبيق عنواني بر مصداق معلوم، حكم آن عنوان را بر آن مصداق جاري ميكند، در احكام حكومتي نيز حاكم اسلامي و تشكيلات حكومتي در پي تشخيص مصالح و مفاسد روابط نيستند؛ بلكه در آنجا نيز به دنبال تشخيص مصداق عنواني هستند كه حكم آن در شريعت مشخّص شده است و با تشخيص مصداق آن عنوان، حكم آن عنوان را بر آن مصداق جاري ميكند. در واقع عناوين روابط حكومت، ضوابط مصلحت و مفسده هستند؛ چنانكه در احكام فردي نيز اين گونه است. اگر فعلي مصداق نجات انسان محترم باشد، به يقين نجات انسان محترم واجب است و از حكم وجوب آن در شريعت ميفهميم كه نجات انسان محترم، مصلحت ملزمه دارد. همچنين اگر رابطه يا رفتار حكومت اسلامي از مصاديق «حفظ پاسداشت اقتدار مسلمانان» باشد، به يقين انجام آن رفتار، هم بر مردم و هم بر حكومت واجب است و از حكم وجوب «حفظ پاسداشت اقتدار مسلمانان» در مييابيم كه حفظ پاسداشت اقتدار مسلمانان، مصلحت ملزمه است؛ پس عنوان«حفظ پاسداشت اقتدار مسلمانان» ضابطه و ملاك مصلحت است؛ بنابراين، عناوين احكام، در واقع ضوابط مصلحت و مفسده احكام هستند و با تشخيص عناوين روابط، بالملازمه مصلحت و مفسده آن عنوان را ميفهميم؛ درنتيجه، وظيفه حكومت، تشخيص مصلحت يا مفسده حكم نيست؛ بلكه تشخيص مصاديق عناويني است كه احكام آن عناوين را از شريعت ميتوان كشف كرد. براي آن كه برخي ابهامهاي بحث روشن شود، بخشهايي از نامه امام خمينيرحمه الله به رهبر معظم انقلاب كه در دوران رياست جمهوري به وي ارسال شد، ذكر و توضيح مختصري ارائه ميشود.
بررس ي ديدگاه امام خمين ي
حضرت امام در اين نامه خطاب به رهبر معظّم انقلاب مينويسد: از بيانات جنابعالي در نماز جمعه اينطور ظاهر ميشود كه شما، حكومت را كه به معناي ولايت مطلقهاي كه از جانب خدا به نبياكرمصلي الله عليه وآله واگذار شده و اهمّ احكام الاهي است و بر جميع احكام شرعيه الاهي تقدّم دارد، صحيح نميدانيد. ... بايد عرض كنم كه حكومت كه شعبهاي از ولايت مطلقه رسولاللَّهصلي الله عليه وآله است، يكي از احكام اوّليه اسلام است، و مقدّم بر تمام احكام فرعيه، حتّي نماز و روزه و حجّ است. حاكم ميتواند مسجد يا منزلي را كه مسير خيابان است، خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم ميتواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند، و مسجدي كه ضِرار باشد، در صورتي كه رفع بدون تخريب نشود، خراب كند. حكومت ميتواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يكجانبه لغو كند و ميتواند هر امري را، چه عبادي و يا غير عبادي است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامي كه چنين است، جلوگيري كند. حكومت ميتواند از حج كه از فرايض مهمّ الاهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست، موقتاً جلوگيري كند. ... خيابانكشيها كه مستلزم تصرّف در منزلي است يا حريم آن است، در چهارچوب احكام فرعيه نيست. نظام وظيفه، و اعزام الزامي به جبههها، وجلوگيري از ورود و خروج ارز، و جلوگيري از ورود يا خروج هر نحو كالا، و منع احتكار در غير دو - سه مورد، و گمركات وماليات، و جلوگيري از گرانفروشي، قيمتگذاري، و جلوگيري از پخش مواد مخدر، و منع اعتياد به هر نحو غير از مشروبات الكلي، حمل اسلحه به هر نوع كه باشد، و صدها امثال آن كه از اختيارات دولت است، بنابر تفسير شما خارج است، و صدها امثال اينها. ... آنچه گفته شده است تاكنون، و يا گفته ميشود، ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الاهياست. آنچه گفته شده است كه شايع است، مزارعه و مضاربه و امثال آنها با آن اختيارات از بين خواهد رفت، صريحاً عرض ميكنم كه فرضاً چنين باشد، اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسائلي است كه مزاحمت نميكنم(امام خميني، 1378: ج 20، ص 451). در نوشتار امام خمينيرحمه الله دو مطلب اساسي وجود دارد كه در بحث ما قابل استفاده است: 1. حكومت، از احكام اوّليه اسلام و مقدّم بر تمام احكام فرعيه است؛ 2. حكومت م ي تواند از هر امر ي كه مخالف مصالح است، جلوگير ي كند. امام خمينيرحمه الله براي تبيين اين دو مطلب مثالهاي فراواني ميزند. از اين نوشتار برميآيد كه احكام حكومتي نيز بر اساس مصالح و مفاسد تشريع شدهاند. مؤلّف با تتبّعي كه در نوشتار و گفتار امام خمينيرحمه الله كرده، مشاهده نكرده است كه فرموده باشد حاكم اسلامي حق دارد بر اساس مصالح و مفاسد تشخيص داده شده، حكمي را تشريع و جعل كند؛ بلكه احكام روابط و رفتارهاي حكومت اسلامي با ديگران نيز همانند تشريع احكام روابط فرديبهنحو قضاياي حقيقي و بر اساس مصالح و مفاسد است، و هر گاه عنوان قضيه حقيقي بر روابط و رفتارهاي حكومت اسلامي منطبق شد، حكم آن عنوان نيز بر آن مصداق خاصِ رفتار يا روابط جاري ميشود؛ امّا اين كه امام خمينيرحمه الله در اين نوشتار آورده كه حكومت، از احكام اوّليه اسلام، و بر تمام احكام فرعيه مقدّم است، بدان سبب است كه به طور غالب، بين احكام حكومتي و ساير احكام در مقام اجرا تزاحم پيش ميآيد و بر اساس قواعد باب تزاحم، حكومت اسلامي، مصداق اهمّ را بر مصداق مهمّ مقدّم ميدارد.
مصلحت و مفسده در احكام اجتماع ي و ملاك آن
امام خمينيرحمه الله در اين نوشتار و نيز بارها در موارد ديگر به مصالح اسلام و مسلمانان اشاره ميكند و ميفرمايد:حكومت ميتواند از هر چيزي كه مخالف مصالح است، جلوگيري و هر چيزي را كه به مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، به مردم و جامعه الزام كند. پرسش اساسي اين است كه مصلحت يعني چه وضابطه آن چيست، و چه كسي و با چه روش مشروعي ميتواند به مصلحت دست يابد. پاسخ لازم و كافي به اين پرسش، بحث را طولاني ميكند؛ امّا در اين جا به اختصار اشاره ميشود. با توجّه به بحث دستگاه تشريع احكام الاهي كه پيشتر گذشت، مصلحت، همانا سعادت دنيايي و آخرتي بندگان خدا است. هرگاه عنوان شرعي بر مصداقي تطبيق كرد، حكم آن مصداق بر اساس موازين شريعت مشخّص ميشود و عمل بر اساس حكم الاهي، سعادت دنيايي و آخرتي را براي بندگان خدا در پي دارد؛ بنابراين اگر تشكيلات حكومت، عناوين رفتارهاي حكومت را دقيق تشخيص بدهد، در واقع مصلحت يا مفسده آن رفتار و رابطه را تشخيص داده است وميتواند حكم آن عنوان را بر مصداق خاص منطبق كند. عناوين رفتارها و روابط حكومتي يا رفتارهاي عموم جامعه و نيز احكام آنها از آيات، روايات و عقل قابل دستيابي است. اين عناوين را در اين جا بررسي كرده، آنگاه برخي موارد مثالهاي امام خمينيرحمهالله را در باره اين عناوين توضيح ميدهيم. با تطبيق اين عناوين بر مصداقي، تشكيلات حكومت ميتواند حكم آن عنوان را منطبق كند.
عناوين روابط حكومت ي
اين عناوين از نگاهي كلّي به دو دسته تقسيم ميشوند: 1. برخي عناويني كه به دنبال آن، حكومت حق دارد حكم لزوم آنها را اعلام و اجرا كند، عبارتند از حفظ اقتدار و قوّت حكومت اسلامي و جامعه مسلمانان، پاسداشت سربلندي مسلمانان و جامعه اسلامي، حفظ جان و سلامت مسلمانان و آحاد جامعه، تحقّق عدالت و قسط اجتماعي و اقتصادي، رشد اقتصادي و رفاه عمومي و آحاد جامعه، حفظ استقلال دولت اسلامي و جامعه مسلمانان، حفظ عزّت اسلامي، دفاع از حريم اسلام و مقدّمات دفاع، برائت از كافران و مشركان، سلامت محيط زيست مسلمانان و جامعه اسلامي، رفع نيازهاي عمومي و ضرور آحاد جامعه اسلامي، جلوگيري از فقر گسترده و شكاف عميق طبقاتي در جامعه اسلامي، جلوگيري از انحصارهاي گسترده امكانات اقتصادي و سياسي و ... . شايان ذكر است كه هر يك از عناوين پيشين ممكن است با برخي ديگر، رابطه عام و خاص مطلق يا منوجه داشته باشد. اين امر، خللي در بحث ايجاد نميكند؛ چون بر شمردن اين عناوين بدان جهت صورت گرفت كه نشان داده شود حكومت اسلامي براي بيان حكمِ جواز يا لزوم رفتار يا رابطه حكومتي و اجتماعي فقط با تطبيق دستكم يكي ازعناوين پيش گفته و امثال آنها حق دارد چنين اقدامي كند؛ عناويني كه احكام آنها به نحو قضيّه حقيقي در شريعت اسلامي مشخّص ميشود. اين امر در خصوص عناوين دسته دوم كه به آنها اشاره ميشود نيز صدق ميكند. 2. عناويني كه به دنبال آن، حكومت حق دارد، حكم منع آنها را اعلام و اجرا كند، از اين قبيل است: ضعف و زبوني جامعه اسلامي و آحاد مسلمانان، حقارت و خوار شدن جامعه اسلامي، تقويت كفر و شرك، قدرت يافتن دشمنان مسلمانان، نيازمندي به كافران، استثمار و زير سلطه بيگانگان قرار گرفتن، اختلال در نظم عمومي جامعه ونظام اجتماعي، به خطر افتادن حاكميت و كيان اسلامي، تبليغ بيديني و بيبندوباري و تقويت آن، و.... اكنون به بررسي برخي مواردي ميپردازيم كه امام خمينيرحمه الله آنها را از اختيارات حكومت اسلامي برشمرده است و تطبيق عناوين پيشگفته بر آن موارد: 1. حاكم ميتواند منزلي را كه در مسير خيابان است خراب كند، و پول منزل را به صاحبش رد كند؛ يعني خراب كردن منزل مسكوني حتّي بدون رضايت صاحب منزل براي حكومت اسلامي جايز است. خراب كردن منزل بدون رضايت صاحب منزل، تصرّف غاصبانه شمرده ميشود و حكم آن در شريعت اسلامي حرمت است؛ امّا بر خراب كردن خانه، عنوان حفظ جان و سلامت مسلمانان منطبق ميشود و نيز ممكن است منزل در وضعيتي قرار گرفته باشد كه تخريب آن، مصداق عنوان سلامت محيط زيست و جامعه اسلامي باشد. در اين صورت تخريب منزل لازم و واجب خواهد بود؛ در نتيجه، بين دو حكم منطبق بر يك مصداق «حرمت تصرّف غاصبانه در ملك غير، و وجوب حفظ جان و سلامت آحاد جامعه اسلامي»، همچنين سلامت محيط زيست و جامعه اسلامي، تزاحم پيش ميآيد. حفظ جان و سلامت آحاد اسلامي و سلامت محيط زيست و جامعه اسلامي در مقايسه با تصرّف در ملك غير اهم شمرده ميشود؛ در نتيجه به داوري عقل، حكومت، اهمّ را بر مهم مقدّم ميدارد. در اين مثال، هر دو حكم «حرمت تصرّف در ملك غير و وجوب سلامت و حفظ جان آحاد جامعه اسلامي و سلامت محيط زيست جامعه اسلامي» ازاحكام اوّلي است و هيچ كدام، از احكام ثانوي شمرده نميشود تا گفته شود تخريب منزل از باب اضطرار يا عسر وحرج است. 2. حاكم ميتواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند، و مسجدي كه ضِرار باشد، در صورتي كه رفع، بدون تخريب نشود، خراب كند. از احكام مسلّم شريعت اسلامي، حرمت تخريب مسجد و خانه خدا است؛ امّا هنگامي كه مسجدي محلّ توطئه ونقشه براي نفاق و نابودي مسلمانان شود، تخريب آن، مصداق عناوين حفظ جان مسلمانان، حفظ عزّت اسلامي، دفاع از حريم اسلامي و ... ميشود. در اين صورت، تخريب واجب، و همانند موارد پيشين تزاحم بين دو حكم وجوب وحرمت پيش ميآيد كه حفظ جان مسلمانان، حفظ عزّت اسلامي، دفاع از كيان اسلامي اهمّ است؛ در نتيجه، حكومت اسلامي اهمّ را بر مهم مقدّم ميدارد و بايد چنين مسجدي را خراب كند. 3. حكومت ميتواند از حج كه از فرايض مهمّ الاهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست،موقتاً جلوگيري كند. هيچ مذهبي از مذاهب اسلامي در وجوب اعمال حج ترديدي ندارد؛ امّا اگر بر حج رفتن مسلمانان يك كشورعناوين «حقارت و خوار شدن مسلمانان، قدرت يافتن دشمنان مسلمانان، خدشهدار شدن عزّت اسلامي» منطبق شود، و با فرض اين كه با ادلّه فقهي اثبات شود حكم اين عناوين در شريعت اسلامي حرمت است و رفتن به حج نيز مصداق اين عناوين شود، حرام خواهد بود. در اين صورت، بين وجوب انجام اعمال حج و حرمت رفتن به حج تزاحم پيش ميآيد. در صورتي كه حكم حرمت اقوا و اهمّ باشد، عقل، به تقديم اهمّ بر مهم حكم ميكند و حكومت حق خواهد داشت تا هنگام بر طرف شدن اين عناوين، بر رفتن به حج، آن را تعطيل كند و از رفتن مسلمانان به حج مانع شود. در باره ساير مثالهايي كه امام خمينيرحمه الله بيان كرد، همين تحليل جريان دارد. به يقين، از جهت روش عمل، هيچ فرقي بين حكومت جائر و غير جائر در باب ولايت نيست. هر دو ولايت دارند؛ هر چند ولايت حكومت جائر از نظر اسلام مشروع نيست و در اسلام شرط است كه وليّ، هم بايد فقيه به اسلام و هم عادل باشد؛ وگرنه حكمش در باب احكام مربوط به روابط حكومت مشروع نيست.
يادآوري
با يادآوري چند مطلب، اين بحث را به پايان ميبريم: 1. هر يك از دو دسته عناوين پيشين كه بر روابط و رفتارهاي اجتماعي و كلان حكومت و جامعه منطبق ميشوند، در واقع، ملاك و ضوابط مصلحت و مفسده هستند؛ يعني با تطبيق هر يك از دو دسته عناوين پيشگفته بر مصداقي، روشن ميشود كه آن مصداق، داراي مصلحت يا مفسده است. 2. با تبيين مثالهاي پيشين آشكار شد كه حاكم اسلامي (وليّفقيه) هيچگونه حكمي را جعل و تشريع نميكند؛ بلكه فقط مصداق عناوين روابط و رفتارهاي اجتماعي را تشخيص داده، بعد از كشف حكم آن از منابع استنباط، آن را بر مصداق مورد نظر تطبيق ميدهد و در صورت تزاحم احكامِ روابطِ اجتماعي با احكام روابط فردي يا با احكام روابط اجتماعي ديگر، اهمّ را تشخيص ميدهد و به حكم عقل، اهمّ را بر مهم مقدّم ميدارد. 3. تشخيص برخي مصاديق عناوين كلّي پيشگفته ممكن است نيازمند تخصّصهاي گوناگوني باشد؛ در نتيجه برحكومت لازم است شوراي متخصّصان يا شوراهاي تخصّصي جهت تشخيص مصاديق روابط و رفتارهاي اجتماعي تشكيل دهد؛ از باب مثال، اينكه چه مصداقي، از مصاديق گسترده انحصارهاي منافع اقتصادي و سياسي است، به تخصّصهاي اقتصادي و سياسي از ديدگاه اسلامي نياز دارد. فقيه حاكم با انتخاب شوراهاي مشورتي و تشخيص مصاديق عناوين، حكم لازم را بر اساس موازين شريعت اسلامي استنباط و اعلام و اجرا ميكند. 4. با اعلام حكم يك رفتار يا رابطه حكومت با مردم، ممكن است منافع تعدادي از گروههاي اجتماعي در معرض خطر قرار گيرد يا بر عكس، گروهي از منافعي بهرهمند شود. اگر اين نوع گروهها در اداره جامعه و حكومت نيز سهمي داشته باشند كه اغلب نيز اين گونه است، چه بسا در تشخيص مصداقي و تطبيق عنوان آن مصداق و نيز تشخيص اهم، هواهاي نفساني و منافع گروهي دخيل شود. اين امر از خطرهاي بزرگي است؛ بنابراين، حكومت اسلامي در انتخاب اعضاي شوراي متخصّصان يا شوراهاي تخصّصي نهايت دقّت را بايد داشته باشد تا تصميمها و احكام بر محور منافع گروهها انجام نشود. 5. با توجّه به آنچه گذشت، پويايي فقه اسلام، درون و ذات فقه سنّتي است. با همان منابع و با همان روش فقهيميتوان به بررسي حكم روابط و رفتارهاي حكومتي پرداخت. يگانه مسأله اين است كه دستگاه فقهي فعلي ما بايد بپذيرد كه بررسي احكام چنين رفتارها و روابط را در دستور كار خود قرار دهد و زمينهها و صلاحيتهاي لازم را براي اين امر ايجاد كند. 6. روش پيشين در استنباط و كشف احكام روابط و رفتارهاي اجتماعي نشان ميدهد كه فقه اسلام، توانايي وكارآمدي كافي را براي پاسخگويي به احكام رفتارها، روابط و مناسبات نوپيداي اجتماعي در هر سطحي از دگرگونيها دارا است و اين توانايي و كارآمدي، فقه جديد نميسازد؛ بلكه مصداق «حلال محمدصلي الله عليه وآله حلال الي يوم القيامة وحرامه حرام الي يوم القيامة» است. 7. با عنايت به مجموع مطالب پيشگفته (به ويژه بحث دستگاه تشريع احكام و تزاحم) به نظر ميرسد تقسيم احكام شريعت به احكام ثابت و متغيّر، نوعي تسامح، بلكه ناصواب باشد و نيز منطقةالفراغ به معنايي كه در ادامه بيان خواهد شد، در شريعت وجود ندارد. تغييرات احكام شريعت، تابع عناويني است كه بر مصاديق منطبق ميشود. اگرمصداق حكمي تغيير كند، عنوان منطبق بر آن حكم ممكن است تغيير كند و در پي آن، حكم مناسب با آن عنوان بر آن منطبق ميشود؛ امّا تغيير مصداق در قضايايي كه بيان كننده احكام شريعت هستند، از دو ناحيه اتّفاق ميافتد: أ. ازناحيه تغيير رفتارها و روابط انسانها با هم و با طبيعت كه مباحث پيشين به اين بخش ناظر بود؛ ب. تغيير در ماهيت مصداق عناوين احكام. پيش از پرداختن به تغييرات ماهيت مصاديق عناوين احكام، نظريه شهيد صدر رحمه الله بررسي ميشود:
بررس ي ديدگاه شهيد صدر ( منطقة الفراغ )
پيشتر بيان شد كه شهيد صدررحمه الله براي حلّ بحران ثبات شريعت و تحوّل روابط نظريه منطقة الفراغ را ارائه داده است. وي شريعت اسلام را در دو بخش ميبيند: أ. بخشي كه شارع، احكام و قوانين آن را به نحو منجّز و مشخّص وضع كرده است و اين احكام، احكام لزومي هستند و هيچ گونه تغيير و تبدّل در آنها راه ندارد. ب. بخش ديگر آن، «منطقةالفراغ» نام دارد و هيچ گونه احكام لزومي در آن تشريع نشده است. تشريع و تقنين احكام لزومي در اين بخش، بر عهده حاكميت اسلامي (وليّفقيه) قرار داده شده است. وليّفقيه بر اساس مقتضيات زمان و مكان، و جهت وصول به اهداف كلّي اسلام، احكام و قوانين لزومي وضع و تقنين ميكند. در زمان پيامبرصلي الله عليه وآله نيز اين بخش وجود داشت و تصميمها و تشريعهايي كه وجود مبارك پيامبرصلي الله عليه وآله در قلمرو بخش دوم اتّخاذ ميكرد، در جايگاه نبيّ كه مبلّغ شريعت ثابت الاهي در هر زمان و مكاني باشد، نبود؛ بلكه در مقام وليّ امر مسلمانان موظّف بود احكام و تصميمها را متناسب با اهداف اسلامي وضع كند؛ به همينسبب، اين دسته احكام اجتماعي شريعت، احكام ثابت و دائم شمرده نميشود؛ بلكه متغّير است و بر حسب زمان و مكان و با توجّه به اهداف اجتماعي اسلام در معرض تغيير و تحوّل قرار ميگيرد. منطقةالفراغ فقط محدوده اباحه به معناي اعمّ (استحباب، كراهت و مباح) را شامل ميشود؛ بنابراين اگر وليّفقيه از فعل مباحي نهي كند، انجام آن فعل شرعاً حرام ميشود و زماني كه به فعل مباحي امر كند، انجام آن واجب ميشود (صدر، 1375: ص 382 - 380 و 691- 686). دليل منطقةالفراغ و صلاحيت چنين امري براي وليّفقيه، آيه قرآن كريم است: يا ايها الذين آمنوا أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أولي الامر منكم ( نساء ( 4 ) : 59 ) ، ا ي كسان ي كه ايمان آورديد! از خدا، رسول و ول ي ّامر خود اطاعت كنيد ( صدر، همان: ص 689 ) .
ضرورت منطقة الفراغ
شريعت اسلام ابدي و جهان شمول است و از طرف ديگر، جوامع دائم در حال تحوّل و تطوّر هستند؛ بنابراين، شريعت اسلام بايد بر احكامي متغيّر مشتمل باشد. اين احكام با لحاظ اهداف و مباني و ارزشهاي اسلامي متناسب با زمان و مكان وضع و تشريع ميشوند. در عرصه اجتماعي، انسان افزون بر رابطه با طبيعت و منابع، با انسانهاي ديگر نيز رابطه دارد. رابطه انسان با طبيعت در طول زمان تحوّل مييابد. در پي آن، مشكلات تازهاي پديد ميآيد كه انسان با آن مواجه ميشود و راهحلهاي جديدي را براي برطرف كردن آن مشكلات ميجويد و در نتيجه، ابزارها و روشهاي او براي بيشتر به سيطره در آوردن منابع و استفاده از آنها، كارآمدتر ميشوند؛ امّا رابطه انسانها با يكديگر بهطور طبيعي در حال دگرگوني نيست؛ چرا كه اين نوع روابط براي برطرف كردن معضلات ثابت شكل گرفته است؛ بنابراين، اصل اين نوع روابط ثابت است؛ هر چند ممكن است شكل ظاهري آنها تغيير كند؛ به همين سبب تشريعهايي كه ايننوع روابط بر اساس ديدگاه اسلام از عدالت تنظيم ميكند ميتواند ثابت باشد؛ چون براي بر طرف كردن مشكلات ثابت است. اسلام، منطقةالفراغ را براي رابطه انسان با طبيعت قرار داده كه دائم در حال گرگوني است كه وليّامر با توجّه به اهداف و مباني و ارزشها و با در نظر گرفتن ظرف زمان و مكان، اين روابط را تنظيم، و احكام مناسب را تشريع كند(همان: ص 689 - 686). شهيد صدر رحمه الله دليل ثبات رابطه انسانها با همديگر را - بر خلاف رابطه انسانها با طبيعت كه دائم در تحوّل است -وجود مشكلات ثابت در حوزه رفتارهاي انسانها با همديگر بيان ميكند. وجود اين روابط و رفتارهاي مورد تأييد شريعت اسلامي براي برطرف ساختن آن مشكلات ثابت و تحقّق عدالت سامان مييابند؛ بهطور مثال، وقتي گفته ميشود انسان بر اساس كار، در منابع طبيعي حق مييابد، اين امر، مشكل توزيع منابع طبيعي بين افراد را بر طرف ميكند كه در ابتلا به اين مشكل، انسانهاي عصر ابزار توليد ساده و پيچيده مساوي بودهاند و مشكل هر دو عصريكسان است (همان: ص 687).
ملاحظات ي در نظريه شهيد صدررحمه الله
1. به نظر ميرسد دليل شهيد صدر رحمهالله هر دو عرصه (رابطه انسانها با منابع و رابطه انسانها با همديگر) را شامل ميشود؛ يعني در عرصه رابطه انسانها با منابع نيز مشكلات كلّي و ثابت وجود دارد كه روابط انسانها با منابع در شريعت به گونهاي تنظيم ميشود تا آن مشكلات بر طرف شود. معضل تحقّق عدالت، رفاه وگشايش در زندگي افراد، پرهيز از اسراف منابع و ... مشكلات اساسي و ثابتي است كه شريعت اسلام به لحاظ اين امور، روابط معيّني را بين انسانها و منابع براي همه عصرها و مكانها لازم شمرده است؛ به طور مثال، در بهره برداري از منابع با هر نوع ابزاري، با هر روش علمي و فنّي، در هر زمان و مكاني، تحقّق عدالت، رفاه، استفاده معتدل و پرهيز از اسراف و تبذير بايد تعيينكنندة جهت و محدود كننده روابط انسانها با طبيعت و منابع باشد؛ امّا به رغم آن نميتوان مدّعي شد كه بر اساس شريعت اسلام يا به طور تكويني، روابط بين انسانها و منابع ثابت هستند؛ بنابراين، وجود مشكلات ثابت در عرصه روابط انسانها با همديگر و با منابع نميتواند دليل بر روابط ثابت در اين دو عرصه باشد. 2. روابط بين انسانها، همانند روابط بين انسانها و منابع، نيز تغيير و تكامل مييابد و هر از چندگاهي شاهد شكلگيري روابط جديد در حوزه رفتارهاي اجتماعي و اقتصادي انسانها هستيم. برخي از اين روابط عبارتند از بيمه، بورس، انواع روابط مالي با پديدههايي همانند اوراق بهادار و .... اين تغييرات به جهت دستيابي بشر به ابزارها و ماشين آلات جديد و پيشرفته، روشهاي پيچيده و جديد در روابط انسانها، امري حتمي است؛ در نتيجه، ما هميشه نيازمند كشف روابط جديد بين انسانها و منابع و بين خود انسانها هستيم و به دنبال آن، بايد احكام آن روابط را از منابع، استنباط و استخراج كنيم. 3. هر يك از دو نوع رابطه پيشين به جهت نيازهاي بشر پديد آمده است. بشر هر روز نيازهاي جديدي مييابد؛ درنتيجه به دنبال روابط جديدي با روشها و ابزارهاي پيشرفته و نوپيدا ميرود. در اين امر، هيچ فرقي بين دو نوع رابطه پيشين نيست. در هر دو حوزه، در پي ايجاد نيازهاي جديد و تغيير آنها، روابط جديدي شكل ميگيرد يا با تغيير روابط شناخته شده مواجه ميشويم كه بايد از منابعِ استنباط، احكام آنها را استنباط و استخراج كرد. 4. بر پايه ديدگاه شهيد صدر رحمهالله فقط در روابطي كه حكم اوّليه آنها كراهت، اباحه يا استحباب است، وليّفقيه حق دارد با لحاظ مصالح، به وجوب يا حرمت حكم كند؛ در حالي كه چنين حقّي را براي وليّفقيه در احكام لزومي معتقد نيست، و فقط هنگام تزاحم احكام لزومي، بر اين باور است كه بايد اهمّ را بر مهم مقدّم داشت. پيشتر با ادلّه بيان شد كه شريعت اسلام، جامع و براي هر نوع روابط انسانها در هر عصري و ناحيهاي حكم مخصوص آن در اسلام تشريع شده است. همچنين بر پايه مذهب شيعه، تمام احكام خمسه (وجوب، حرمت، كراهت، استحباب و اباحه) بر اساس مصالح و مفاسد در افعال وضع ميشود. هرگاه بين دو حكم شرعي ثابت (اعمّ از لزومي و غير لزومي) تزاحم پيش آيد، حكم اهمّ بر مهم مقدّم ميشود. در اين صورت، اين پرسش رخ مينمايد كه چه فرقي بين احكام لزومي و غير لزومي است كه وليّفقيه در احكام لزومي، حقّ تشريع و تغيير حكم را ندارد؛ امّا در ناحيه احكام غير لزومي چنين حقّي را دارا است؟! وليّفقيه در احكام غير لزومي (بر پايه تصريح شهيد صدر رحمهالله) به دلخواه هر حكمي را بخواهد نميتواند تشريع كند؛ بلكه فقط بر اساس مصالح جامعه اسلامي و با لحاظ اهداف و ارزشهاي شريعت، حكم اوّليه را در حوزه احكام غيرلزومي تغيير ميدهد. اين معنا همان معناي تزاحم است؛ يعني شريعت اسلامي در حوزه مباحات به معناي اعمّ (استحباب، كراهت و اباحه) كه حكم اوّليه دارد، اگر وليّفقيه تشخيص بدهد مصلحت مهمتري در مقام تطبيق پيش آمده است كه اقتضاي حكم لزومي حرمت يا وجوب را دارد، آن حكم را بر حكم غير لزومي مقدّم ميدارد. همين روش در احكام لزومي نيز دنبال ميشود؛ بنابراين، به نظر ميرسد هيچ گونه تفاوتي به لحاظ روش در دو حوزه وجود نداشته باشد؛ يعني منطقةالفراغي در حوزه مباحات به معناي عام آن وجود ندارد و اگر بر ديدگاه و روش پيشين، در اين حوزه، منطقةالفراغ گفته شود، در حوزه احكام لزومي نيز چنين خواهد بود و آنجا هم بايد مجاز باشد منطقةالفراغ اطلاق شود و اگر به روش فقهي، در احكام لزومي، منطقةالفراغ اطلاق نميشود، به روش فقهي در احكام غير لزومي نيز اطلاق منطقةالفراغ ضرورتي ندارد.
ب. تحوّل موضوعات ( مصاديق عناوين )
مباحث پيشين ما بيشتر درباره تغيير مصاديق عناوين احكام از ناحيه تغيير در رفتارها و روابط انسانها با هم و با طبيعت بود، و درباره تغيير در ماهيت مصاديق، مطالب چنداني بيان نشد. مقصود از مصاديقِ عناوينِ احكام، موضوعات احكام شريعت است. در بسياري از مباحثي كه محقّقان از تغيير موضوع و احكام سخن به ميان آوردهاند، مقصودشان از موضوعات، اعمّ از موضوع و متعلّق احكام است (تقوي، 1374: ج 3، ص 215). در اين بحث اين دو جهت را از هم تفكيك، و وضعيت هر كدام را جداگانه مشخّص ميكنيم. مقصود از متعلّق احكام، روابط و رفتارهايي است كه انسانها در ارتباط با هم، با طبيعت و با مجعولات شرعي از خود بروز ميدهند. با چند مثال اين مطلب روشن ميشود. قرض مستحب است. در اين جا قرض، متعلّق حكم، و استحباب، حكم شرعي است. در گزاره«نماز واجب است»، نماز، مجعول شرعي و متعلّقِ حكم، و وجوب نماز، حكم است؛ امّا در گزاره «زكاتِ مال واجب است»، زكات، متعلّق حكم، و واجب است، حكم، و مال، موضوع حكم است. با فرض وجود مال به مقدار نصاب، زكات آن واجب ميشود؛ بنابراين، موضوع حكم به اموري گفته ميشود كه در گزاره شرعي وجود او مفروض گرفته ميشود، و مقصود از متعلّق حكم، اموري است كه حكم به آن تعلّق ميگيرد. منظور ما از بحث در ماهيت مصداقِ عنوانِ حكم، همان موضوع حكم است كه با تحقّق آن، احكام انواع بهكارگيري آن از منابع و ادلّه مشخّص ميشود. موضوعات احكام، در بستر تاريخ و تحوّلات اجتماعي ممكن است از بين رفته يا دگرگون شوند و نيز امكان دارد موضوعات جديدي پديد آيند؛ چون احكام موضوعات، با فرض وجود موضوعات، فعليت مييابند؛ بنابراين با تحوّل موضوع و تطبيق عنوان جديد بر موضوع جديد، حكم عنوان جديد بر موضوع جديد منطبق ميشود و اگر موضوع پيشين از بين برود، حكم آن نيز از فعليت ساقط ميشود و اگر موضوع جديدي پديدار شود، به يقين احكام انواع بهكارگيري آن از ناحيه شريعت فعليت مييابد و با استفاده از منابع شريعت ميتوان حكم بهكارگيري آن را استنباط و استخراج كرد. در ادامه، مطلب مطمح نظر عبارت از «تحوّل موضوعات و تأثير آن بر فقه» است.
تحوّل موضوعات و تأثير آن بر فقه
در بستر تاريخ، پديدههاي اجتماعي بسياري رخ ميدهد كه در تكوين و تحوّلات آنها عوامل متعدّدي از قبيل زمان، مكان، فرهنگ و غيره مؤثّرند؛ در نتيجه، هر از چند گاهي شكل جديدي از پديدهها در صحنه زندگي اجتماعي مردم ظاهر ميشود يا پديدههاي در جريان، چهرهاي نو را از خود در عرصه اجتماع نمايان ميسازند. لازمه درك درست از ماهيت و ويژگيهاي آنها اين است كه هم وضع پيشين و تحوّلات تاريخي آن، و هم موقعيت فعلي و عوامل متعدّدي كه در تكوين و دگرديسيهاي آنها مؤثّر بودهاند، به دقّت شناسايي شوند. اين درك و شناسايي براي فقيهان ما بسيار ضرورت دارد؛ زيرا در غير آن صورت، قادر نخواهند بود حكم آن پديدهها را بيان كنند؛ بنابراين، بر فقيه است كه براي دستيابي به حكم صحيح بهكارگيري هر پديدهاي، ماهيت و ويژگيهاي آن را بشناسد. اين شناخت از سوي كارشناسان آن موضوع يا از ناحيه خود فقيه (امّا نه از آن رو كه فقيه است؛ بلكه در جايگاه كارشناس آن موضوع) انجام ميگيرد. موضوعات و متعلّقات اجتماعي احكام شريعت هميشه در حال دگرگوني بوده است؛ امّا اين تحوّلات در سدههاي اخير جوامع بشري شدّت دوچندان گرفته است. ما در اين جا در صدد تبيين نظريه اجتهاد در موضوعات نيستيم؛ بلكه با اين شواهد خواستيم نشان دهيم كه شناختن موضوعات احكام و تحوّلات آنها، تأثير شگرفي در تحصيل حكم واقعي بهكارگيري موضوعات و پديدهها بهويژه پديدههاي اجتماعي كه موضوع احكام قرار ميگيرند دارد؛ به همين سبب در ادامه بحث موضوعشناسي، به اقسام موضوعات، انواع تحوّلات، چگونگي ضابطهمند كردن موضوعات و ... ميپردازيم.
اقسام موضوعات و روش شناساي ي آنها
1. موضوعات اعتباري شرعي: موضوعاتي هستند كه بهطور مستقيم، شريعت، آنها را تأسيس كرده است. به عبارت ديگر، مجعولات شرعي هستند. اين دسته از موضوعات يا اصل آنها از ناحيه شريعت وضع و اعتبار شده، همانند نماز، روزه، حج و يا حدود آن از سوي شريعت مشخّص و اعتبار شده است؛ مثل آب كر، آب قليل. همچنين براي حالت يا ويژگي خاصّ يك شيء موضوعي جعل و اعتبار كرده است؛ مانند نجاست و طهارت. ما در صدد بيان انواع موضوعات اعتباري شرعي نيستيم؛ بلكه با بيان پيشين فقط درصدد تبيين اين دسته ازموضوعات جهت آشنايي بيشتر آنها، و فراهم ساختن بستر مباحث آينده هستيم؛ بنابراين، هر چند ممكن است انواع ديگري از اينها وجود داشته باشد، بهسبب همين امر، از بيان آنها خودداري ميشود. اين موضوعات هيچ گاه در معرض دگرگوني قرار نميگيرند و هميشه ثابت هستند؛ زيرا اوّلاً اينها امور اعتباري هستند و ثبات و دگرگوني در آنها يا وجود و عدم وجود آنها به معتبِر آنها وابسته است. مادامي كه شارع اراده تحوّل در آنها نكند، به همان وضع خواهند بود و حكم آنها نيز جاري است. براي شناختن اين گونه موضوعات و احكام مترتّب بر آنها فقط بايد در منابع شرعي جستوجو كرد. 2. موضوعات طبيعي: اين موضوعات، همان موجودات تكويني است و اشيا و عناصر طبيعي در عالم واقع، و از طرفي، مخلوق الاهي هستند و از سوي ديگر، در نظام معيشت و روابط اجتماعي مردم قرار گرفتهاند و در دايره احكام شريعت قرار دارند؛ همانند آب، خاك، آهن، انواع عناصر و مواد خوردني. تحوّل در موضوعات طبيعي، امري حتمي در نظام تكوين به سببهاي طبيعي و مصنوعي واقع ميشود. تحوّلات در اين موضوعات، گاهي بدون دخالت بشر و بر اثر قوانين تكويني و طبيعي واقع ميشود، و گاهي نيز بشر از اين امورطبيعي، مصنوعات جديدي همانند ماشين و هواپيما ميسازد و از آن در زندگي خود بهره ميبرد. تغييرات درموضوعات طبيعي به جهت حسّي بودن آنها به آساني قابل درك است. با مراجعه مستقيم به اين عناصر طبيعي و متخصّصان رشتههاي گوناگون علوم طبيعي ميتوان هم آنها را «و هم دگرگونيهاي آنها را» دريافت. افزون بر دگرگوني ماهوي، ممكن است دچار دگرگوني كاركردي نيز بشوند؛ براي مثال، جو مادّهاي طبيعي است كه در عصر تشريع، در نظام غذايي مردم نقش عمدهاي داشت؛ امّا اكنون نقش چنداني در نظام غذايي مردم ندارد. اگر ثابت شود كه برخي احكام مترتّب بر آن به جهت نقش مؤثّر كاركردي آن در نظام معيشتي مردم آن عصر بوده است، امّا اكنون كه آن كاركردها را در نظام معيشتي ندارد، ممكن است برخي احكام آن نيز تغيير كند. خون انسان، موضوعي است كه شارع، كاركرد غيرمعقول و غيرمفيد آن را در عصر تشريع تحريم كرد؛ بدينسبب، خريد و فروش آن حرام شد؛ امّا اكنون كه همان خون، كاركردش هر روز نجات حيات صدها انسان است نميتوان گفت خريد و فروش آن همچنان حرام است. 3. موضوعات عرفي و عُقلايي: اين موضوعات بر اموري اطلاق ميشود كه شارع در ايجاد آنها به طور مستقيم هيچگونه دخالتي ندارد. اين موضوعات محصول روابط اجتماعي مردم هستند و از ناحيه شارع اعتبار نشدهاند؛ امّا موضوع احكام شريعت قرار ميگيرند؛ مانند پول، تورّم، سود، موسيقي، شطرنج و مجسمهسازي. اين موضوعات، چون از متن زندگي اجتماعي بشر برخاسته، و زندگي اجتماعي بشر، بستر اين موضوعات است، به طور مستمر در حال دگرگوني است و بايد انتظار تحوّل ماهوي و كاركردي را هميشه در اين موضوعات داشته باشيم. اين موضوعات خود به چند دسته تقسيم ميشوند: أ. موضوعات عرفي خاص: موضوعاتي كه عرف خاص آن را وضع و اعتبار ميكند؛ همانند تورّم، ثروت، سود كه عرف خاص اقتصادي آنها را اعتبار ميكند؛ يعني عرف خاص اقتصادي، حالت خاصّي از افزايش قيمتها (افزايش سطح عمومي قيمتها) را تورّم ميگويد. اگر بر اين موضوعات، احكامي مترتّب شود، براي شناختن آنها و تحوّلات ايجاد شده در آنها در بستر و تعاملات اجتماعي، بايد به عرف خاص آن مراجعه شود؛ چرا كه اعتبارآن به دست عرف خاص انجام شده است. ب. موضوعات عرفي اعتباري عام: موضوعاتي را كه عرف عام و عاقلان وضع و اعتبار ميكنند يا وضع و اعتبار آنها را ميپذيرند؛ براي مثال، عرف عام براي بر طرف كردن مشكلات مبادلات پاياپاي، پذيرفتند تاشيء خاصّي تحت عنوان پول، با بر عهده گرفتن وظايفي، در مبادلات مورد استفاده قرار گيرد. اين قبيل موضوعات، بر پايه نيازهاي اجتماعي جوامع ايجاد ميشود و نيز بر پايه نيازها نيز در تغيير و تحوّل خواهند بود. فكر خلّاق بشر در كنار امكانات طبيعي و غيرطبيعي براي دگرگونسازي پديدههاي عرفي سبب دگرگوني دائم، هم در ماهيت و هم در كاركرد اين پديدهها ميشوند. نهاد ناآرام جامعه و بشر، سكون و ثبوت را از متن وجود اين پديدهها ميزدايد. كاركردهاي اجتماعي اين قبيل پديدهها اغلب فراوان است و هر روز به لحاظ تغيير در ماهيت و كاركرد، شكل جديدي از كاركرد را به خود ميگيرد. هر نوع كاركردي، حكم خاصّي را از شريعت اسلامي ميطلبد؛ در نتيجه، فقيه روزآمد و كارآمد، بايد اطّلاع دقيق از دگرگونيهاي ماهوي و كاركردي اين پديدهها داشته باشد تا بتواند حكم آنها را از منابع شريعت استنباط و استخراج كند. مثال پيشين (پول) را در نظر ميگيريم. ابتدا عرف، برخي كالاهاي مصرفي و زينتي را به صورت پول وارد مبادلات كرده؛ آنگاه نيازهايش گسترش يافت و ناچار شد پول فلزي (طلا و نقره و ...) را وارد مبادلات كند. از طرفي، گستردگي نيازها و نواقص پول فلزي، بشر را در انديشه ايجاد پول جديدي فرو برد و سرانجام اسكناس وارد مبادلات شد؛ امّا بشر در جهانِ با ارتباطات آسان و گسترده به پولي كه مشكلاتش را آسانتر از اسكناس برطرف كند، نيازمند بود؛ در نتيجه، پول تحريري را وارد مبادلات كرد و بيش از نود درصد حجم مبادلات هم اكنون بهوسيله اين نوع پول انجام ميشود كه با دقّت تخصّصي، هيچ گونه مادّه فيزيكي ندارد و فقط داراي ارزشي مبادلهاي اعتباري عام است. اين دگرگوني اكنون به شكل پولهاي كامپيوتري كارتهاي اعتباري كه توانايي حمل ميلياردها تومان ارزشي مبادلهاي اعتباري عام را دارد، در حال سامانيابي و استقرار است. اين موضوع مهمّ فقهي با تغييرات سريعي كه در ماهيت و كاركرد آن اتّفاق ميافتد، اگر براي فقيه، ماهيت و كاركردهاي دگرگون يافتهاش روشن نباشد، چگونه ميتواند حكم صحيح آن را از منابع شريعت استنباط و استخراج كند؟ اين دگرگوني نشان ميدهد كه دستگاه فقه ما به شدّت نيازمند شناسايي ماهيت پديدههاي اجتماعي، تحوّلات در ماهيت و كاركردهاي آنها است؛ وگرنه بهيقين، به ناكارآمدي فقه در عصر جديد متهّم خواهد شد. شناسايي پديدههاي جديد، تحوّلات ماهيتي و كاركردي آنها به داشتن انواع دانشهاي اجتماعي براي دستگاه فقه نياز دارد كه امروز از بسياري از آنها محروم است. به نظرميرسد فقه ما در نهاد خود، توانايي و پويايي كافي را براي كارآمدي در هر عصري دارا است؛ امّا دستگاه فقه فعلي ما بايد تدابيري بينديشد تا اين توانايي و پويايي نهاني را بروز دهد. اشاره مختصري به روش شناسايي و ضابطهمند كردن اين دسته از موضوعات لازم است. براي اين امر بايد از استعمال عنوان اين موضوعات از سوي عرف عام و عاقلان در موارد مسلّم مصاديق آن، ضابطه و ويژگيهاي آن را دريافت؛ آنگاه اگر موردي در ترديد قرار گرفت، اگر تحت ضوابط و ويژگيهاي شناخته شده قرار گيرد ميتوان آن را ازمصاديق عنوان مورد نظر دانست. شايان توجّه است كه در شناسايي اين گونه موضوعات عرفي، هيچ گاه نبايد از موضع حقوقي و ارزشي خاصّي بهره جست؛ چون ممكن است به خطا رفته، از كشف واقعيت دور بمانيم. اين امر بدان سبب است كه اين موضوعات در عرصه زندگي اجتماعي عرف عام و عاقلان شكل گرفت؛ در نتيجه، براي شناسايي و ضابطهمند كردن آنها بايد به ضوابط عرفي تكيه كرد، نه ضوابط ارزشي و حقوقي خاص. ج. موضوعات عرفي انتزاعي: اين دسته از موضوعات، عرفي و عُقلايي شمرده ميشوند؛ امّا نه به اين معنا كه عرف وعاقلان، آنها را وضع و اعتبار كرده باشند؛ بلكه آنها بعضي از اشيا را بهگونهاي مورد استفاده قرار داده و بهكار ميگيرند كه از چگونگي بهكارگيري و استفاده آنها، آن عنوان خاص براي آن اشيا انتزاع ميشود. در واقع بر موضوع شناخته شده، به لحاظ نوعي از كاركرد، عنوان عامتري منطبق ميشود كه به لحاظ آن عنوان، موضوع حكم شرعي نيز واقع ميشود؛ از باب مثال، گندم موضوعي شرعي است كه احكامي را در شريعت به دنبال دارد. از سوي ديگر، عاقلان در زندگي خود، براي بدست آوردن بعضي اشياي مفيد مانند گندم، حاضرند از چيزهايي كه نزدشان ارزش دارد، چشم پوشند. از اين رفتار آنها، عنوان مال براي گندم انتزاع ميشود؛ امّا مثلاً هوا چنين رفتاري را اقتضا نميكند و كسي بابت آن از شيء ارزشمندي صرف نظر نميكند. از اين رفتار آنها در برابر هوا ميتوان دريافت كه عرف، هوا را مال نميشمارد؛ بنابراين، احكامي كه براي مال مترتّب است، براي هوا، جاري نيست. در شناسايي و ضابطهمند كردن اين دسته از موضوعات - به دليلي كه در قسمت پيش گذشت - هيچ گاه نبايد ازموضع حقوقي و ارزشي خاصّي بهره جست. براي شناختن ضابطه و ويژگيهاي اين قبيل موضوعات، از دو روش ميتوان بهره جست: روش نخست همان است كه براي قسمت پيش گذشت. روش دوم، عبارت از تحليل رواني صحيح از منشأ انتزاع آنها (افعال عرف وعاقلان و نحوه بهكارگيري آنها) و كشف ضابطه و ويژگي اين دسته از موضوعات از آن طريق است. به نظر ميرسد كه روش دوم (به جهت انتزاعي بودن موضوعات با توجّه به منشأ انتزاع آنها) روشي موفّقتر، و ضريب خطاي آن در مقايسه با روش پيشين كمتر باشد. با عنايت به مطالبي كه گذشت، بر هر خوانندهاي آشكار ميشود كه شناخت دقيق موضوعات فقهي، و توجّه به تحوّلات ماهوي و كاركردي در ارائه حكم دقيق فقهي، امري غير قابل انكار است؛ امّا آيا دستگاه فقهي فعلي ما چنين توانايي بالفعلي را دارد؟ پاسخ به اين پرسش ميطلبد تا مختصري به رابطه دستگاه فقهي موجود و موضوعشناسي بپردازيم.
موضوعشناس ي و دستگاه فقه ي موجود
با بررسي دستگاه تشريع، پيشتر روشن شد كه فقه اسلام، در درون خود پويايي و كارآمدي لازم را براي روزآمد شدن و ارائه راه حل براي مشكلات عصر دگرگوني دارا است؛ امّا به رغم آن، در برخي مواقع از جمله در عصر حاضر و بهويژه پس از دو دهه از سپري شدن انقلاب اسلامي ايران، به ناكارآمدي متهّم ميشود. خواننده مباحث پيشين خواهد پذيرفت كه اگر اين اتّهام تا حدّي صحيح باشد، به يقين متوجّه فقه اسلام نيست؛ بلكه متوجّه دستگاه فقهي موجود است. در عصري كه تحوّل پذيري پديدههاي اجتماعي سرسامآور است، به يقين، دستگاه سنّتي فقه اگر از اين همه تحوّلات گسترده و پيچيده به دور باشد، چگونه ميتواند خلقاللَّه را با بيان احكام الاهي به سعادت دنيايي و آخرتي هدايت كند؟ تمام اين پديدههاي اجتماعي همراه با تحوّلات گسترده و پيچيده، موضوع احكام شريعت اسلام هستند. چگونه از اينها و احكام آنها كه مورد ابتلاي مردم است، در دستگاه فقهي موجود بحثي به ميان نيايد، امّا از احكام بسياري از موضوعات فرعي فردي در كتابهاي فقهي، بحثهاي طولاني انجام گرفته است و ميگيرد؟! اشكال بر اين نيست كه چرا از احكام موضوعات فرعي فردي بحث ميشود؛ بلكه كاستي دستگاه فقهي موجود در پاسخگويي به موضوعات اجتماعي، در معرض پرسش است. اين غفلت و كاستي از كجا ناشي شده است و دستگاه فقهي موجود، ضمن پايبندي به اصول اساسي اسلام چگونه ميتواند روزآمد شود؟
كاست ي ها ي دستگاه فقه موجود
رسالت دستگاه فقهي موجود ما، پاسخ به پرسشهاي فراوان نوپيدا و نيز اظهار نظر فقهي در باره پديدههاي فراوان عرفي و اجتماعي است كه مردم با آنها درگير هستند؛ امّا كسي درباره آنها نميپرسد؛ از باب مثال، انحصار در عرصه اقتصاد به شكل گسترده و پيچيده يكي از پديدههاي عصر اقتصاد جديد است. همه مردم جهان از جمله مسلمانان در زندگي اجتماعي و اقتصادي خود، با اين پديده مواجه هستند. اين پديده به يقين يكي از موضوعات مهمّ فقهي است؛ امّا كمتر پيش آمده است كه ماهيت اين پديده، انواع آن، كاركردها و آثار آن مورد توجّه دستگاه فقهي ما قرار گيرد. اگردستگاه فقهي ما چنين رسالتي را بر عهده ندارد، پس كدام دستگاه در حكومت اسلامي چنين رسالتي را عهدهدار است؟ ترديدي نيست كه اين وظيفه بر عهده دستگاه فقهي موجود است؛ يعني دستگاه فقهي نبايد ساكن و راكد بماند تا از حكم موضوعي از او پرسش شود؛ بلكه بايد سازمان و نظامي را تأمين كند تا بهطور روزآمد به بررسي ماهيت پديدهها و موضوعات عرفي و اجتماعي، كاركرد، آثار و تحوّلات آنها بپردازد تا بتواند همگام با تحوّلات پديدهها وموضوعات، نظر فقهي كارآمد با تكيه بر منابع استنباط ارائه دهد. نظام معيشتي و روابط اجتماعي مردم در گذشته در طول قرنها وضعيت ثبات و يكنواختي را فرا روي خود داشت. بسياري از پديدهها و موضوعات فقهي در بستر قرنهاي متمادي، هيچ گونه تحوّل و دگرديسي را در خود نميديد؛ بنابراين، دستگاه فقهي آن اعصار به طور عمده در پي بررسي احكام موضوعات ثابت و يكنواخت بود و براي بررسي پديدهها و موضوعات فقهي، نياز چنداني احساس نميكرد و موضوعات فقهي را محرز و مسلّم ميپنداشت؛ امّا با وقوع انقلاب صنعتي و انقلاب در روابط فردي و اجتماعيِ ابناي بشر، بسياري از موضوعات فقهي نوپيدا به صحنه زندگي مردم راه يافت و افزون بر آن، در هر دههاي، دگرگونيهاي گستردهاي در موضوعات فقهي ايجاد ميشود؛ از باب مثال، پول عصر شيخ طوسيرحمه الله و شيخ انصاريرحمه الله تفاوت چشمگيري در ماهيت و كاركرد نداشتند؛ در حالي كه بين زمان شيخ طوسيرحمه الله و شيخ انصاريرحمه الله قرنها فاصله بود؛ امّا همين پديده در قرن اخير با دگرگونيهاي گسترده در ماهيت و كاركرد مواجه بوده است و هنوز هيچ گاه استقرار و ثباتي در ماهيت و كاركرد آن مشاهده نميشود. در اين گيرودار، وظيفه دستگاه فقهي ما، رصد كردن و شناختن موضوعات جديد و تحوّلات آنها، و ارجاع موضوع شناخته شده به اصل و منبع مناسب استنباط و كشف حكم اسلامي آن است.
چند تذكّر
در شناسايي موضوعات عرفي و اجتماعي، نكاتي است كه با ذكر آنها اين بحث را به پايان ميبريم. 1. همان گونه كه وضع و اعتبار موضوعات عرفي به وسيله عرف و عاقلان صورت ميگيرد، اسقاط آنها از اعتبار نيز فقط به وسيله خود عرف و عاقلان ممكن خواهد بود؛ بنابراين، شارع (در جايگاه اعتبار كننده اعتباريات شرعي) آن موضوعات را از اعتبار عرفي ساقط نميكند؛ زيرا در صورتي كه عرف و عاقلان با اسقاط شارع مخالفت كنند، آن عنايت اعتباري عرفي، از اعتبار عرفي ساقط نميشود، و در صورت موافقت عرف و عاقلان با اسقاط شارع،اين امر در واقع به اسقاط عرف و عاقلان برميگردد، نه اسقاط شارع؛ براي مثال، اگر بگويد چيزي را كه عرف و عاقلان به صورت واسطه مبادله يا مال اعتبار كردهاند، نميپذيرم و آنها را از اعتبار ساقط كردم، هيچگاه آنها نزد عرف از اعتبار ساقط نميشوند، مگر در صورتي كه عرف و عاقلان اسقاط شارع را بپذيرند؛ چرا كه اعتبار و اسقاط شارع، تابع مصالح و مفاسد است. در اسقاط موضوعات عرفي و عُقلايي هيچ گونه مصلحتي نهفته نيست؛ بلكه بر كاركردهاي آنها مصالح و مفاسد، مترتّب ميشود و نهي شارع نيز متوجّه كاركردهايي است كه بر آنها مفاسدي مترتّب ميشود. اگر عرف و عاقلان از نهي شارع پيروي كنند، ممكن است، آن شيء از مال بودن يا وسيله مبادله بودن نزد عرف وعاقلان ساقط شود؛ امّا اگر عرفِ مخاطبِ نهي شارع، از اموري كه شارع آنها را نهي كرده است، نپرهيزد، آن اشيا از آن عنوان ساقط نميشوند؛ بهطور مثال، بعضي از آثار مال بودن خوك نزد عرف، عبارت از خوردن، و خريد و فروش آن است. حال اگر شارع، عرف مردم را از آن امور نهي كند، در صورتي كه عرف مردم به نهي شارع عمل كنند و از آنها بپرهيزند، ممكن است خوك نزد عرف از ماليّت ساقط شود؛ امّا اگر عرفِ مخاطب نهي شارع، همچنان گوشت خوك را بخورند، بخرند و بفروشند، خوك در نظر عرف، هيچ گاه از ماليّت ساقط نميشود. 2. اگر در ادلّه شرعي، موضوع عرفي، موضوع حكم شرعي قرار گرفته باشد، مقصود از آن، همان چيزي است كه عرف و عاقلان از آن درك ميكنند؛ يعني همان معناي عرفي و عُقلايي، در همه عصرها موضوع حكم شرعي واقع ميشود؛ هرچند مصاديق آن در زمانهاي گوناگون دگرگون شود؛ از باب مثال، وقتي قرآن ميفرمايد: «لا تَأْ كُلُوااَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ (نساء(4): 29) اموال خود را ميان هم به نحو باطل و ناروا مخوريد»، منظور ازاموال، همان معنايي است كه در ذهن عرف و عاقلان مرتكز است ؛ هرچند مصداق اين موضوعِ حكم در زمانها ومكانهاي گوناگون، متفاوت شود؛ بنابراين، در شناختن اين موضوعات، و بعد جاري كردن احكام بر انواع كاركردهاي آنها در اعصار و امكنه مختلف، بايد به اين جهت توجّه شود. 3. اگر در تشخيص مفاهيم يا مصاديق موضوع احكام شرعي، رفتار و داوري عرف حجّت باشد، مقصود، عرف اهل نظر و دقّت است، نه عرف اهل تسامح و تساهل، مگر آن كه شارع، آن تسامحهاي عرفي را بپذيرد. امام خمينيرحمه الله دراين باره مينويسد: مقصود از عرف در مقابل عقل، عرف اهل تسامح نيست...؛ بلكه مقصود، عرفي است كه در تشخيص مفاهيم و مصاديق، دقيق ميباشد، و تشخيص چنين عرفي، ميزان در موضوع احكام است. چنين عرفي، مقابل عقل دقيق برهاني قرار دارد. ...موضوع احكام شرعي از آنهايي نيست كه عرف در آن تسامح كند؛ بلكه موضوع حكم شرعي، موضوع عرفي حقيقي است؛ بدون آن كه هيچ گونه تسامحي از طرف عرف صورت گيرد (امام خميني، 1368: ج 1، ص 227). اهميت توجّه به مطلب پيشگفته، آنگاه آشكار ميشود كه بدانيم عرف در طول زمان به لحاظ پيشرفت علوم و برخي عوامل ديگر، مرتّب از تسامحهاي خود ميكاهد يا بر دقّتهاي عرفي خود ميافزايد؛ بنابراين بدون توجّه به فزوني دقّتهاي عرفي زمانها و مكانها بعيد است انسان به درك و شناخت صحيح موضوعات عرفي احكام شرعي و كاركردهاي آنها توانا شود؛ از باب مثال، عرف اعصار پيشين، در توزين كالاهاي خود از پيمانههايي استفاده ميكرد كه اتّفاق ميافتاد در مقياس يك تُن، چه بسا چند كيلو تفاوت نيز وجود ميداشت؛ يعني اگر شخصي يك تن گندم از كسي قرض ميگرفت هنگام بازپرداخت آن با همان پيمانهها چه بسا با چندين كيلو تفاوت بازپرداخت صورت ميگرفت؛ امّا هيچكس اعتقاد نداشت كه بيدقّتي صورت گرفته است؛ بلكه عرف آن عصرها با توجّه به امكانات توزين، نهايت دقت متعارف را انجام ميدادند؛ ولي امكانات، دقّت بيش از آن را اجازه نميداد؛ امّا در عصر حاضر با توجّه به امكانات پيشرفته توزين، چه بسا در توزين يك تُن گندم هنگام دادن قرض و بازپرداخت آن، تفاوت چند گرم از نظر عرف قابل صرف نظر كردن باشد؛ امّا اگر تفاوت به چند كيلوگرم برسد، دقّتهاي عرفي، مجال چنين امري را نخواهد داد. 4. اگر رفتار و داوري عرف در تشخيص موضوع حكمي دخيل باشد، مقصود از آن، عرفِ «لَوْخُلّيَ وَطَبْعَهُ» است؛ يعني عرفي كه در معرض آموزههايي مثل «مؤمن بايد در دينش احتياط كند، چون كه دين، برادر مؤمن است يا هركس مرتكب امور مشتبه شود، سرانجام در امور حرام غرق خواهد شد، و ...» قرار نگرفته باشد؛ بنابراين، رفتار چنين عرفي (بما هو عرف مؤمن) براي فقيه حجّت نيست؛ پس بعيد است رفتار عرف جامعه ما كه سالها در معرض چنين آموزههايي قرار گرفتهاند بتواند در تشخيص مفهوم و مصداق موضوع احكام شرعي به مقدار كافي براي فقيه گويايي داشته باشد؛ بهطور مثال، رباي قرضي را به هرگونه مازادي در بازپرداخت قرض معنا كردهاند؛ امّا مصداق مازاد را عرف تشخيص ميدهد. اگر بپذيريم كه جبران آن، ربا شمرده نميشود، در اين صورت، چه بسا عرف جامعهاي همانند جامعه مسلمان ايران، جبران نرخ خاصّي از كاهش ارزش پول را مازاد و ربا ببينند؛ امّا عرف جامعه غيرمسلماني كه اوضاع اقتصادي آن با جامعه ايران هيچ گونه تفاوت معناداري نداشته باشد، جبران نرخ تورّمي را مازاد بر اصل دين نشمارد. داوري عرف جامعه مسلمان ايران ممكن است بهسبب آموزههاي ديني، نوعي احتياط در امور شرعي بهشمار رود، نه اينكه به واقع جبران آن نرخ از تورّم، مازاد و ربا شمرده شود. در اين گونه موارد، رفتار عرفِ جامعه مسلمان ايران نميتواند منشأ داوري تشخيص مصداق براي فقيه قرار گيرد و همچنين تشخيص اين گونه امور دقيق را كه احكام فقهي مهمّي را در سطح خُرد و كلان در پي دارد نميتوان به خود عرف هر جامعهاي واگذاشت؛ بلكه فقيه با ملاحظه اين جهت بايد از رفتار عرف به داوري صحيح دست يازد. 5. در شناختن موضوعهاي عرفي يا ارائه فتوا و احكامي كه به داوري عرفي نياز دارد، فقيه نميتواند با اندكي فكر وتأمّل بگويد به نظر عرف مطلب چنين است يا نظر عرف با اين امر مساعد است. در اين گونه امور، فقيه از نظر و داوري عرف پيروي ميكند و بايد بسيار بكوشد تا به داوري دقيق عرف و عاقلان دست يابد. بهترين روش براي دستيابي بهداوري عرف و عاقلان كه براي همه فقيهان حجّت باشد، دو امر است: 1: سازمان آماري مطمئنّي ايجاد شود و با بررسي آماري دقيق، اطّلاعات و نتايج حاصله را در اختيار فقيه قرار دهد؛ 2. فقيه با تحليل نمونههاي روشن رفتارعرف و عاقلان به داوري آنها دست يابد. 6. نظر و داوري عرف و عاقلان يك عصر و مكان، به تمام اعصار و مكانها قابل تعميم نيست؛ زيرا اموري ممكناست نزد عرف و عاقلان برخي زمانها و مكانها اهميّت خاصّي داشته باشد؛ ولي عرف و عاقلان ساير زمانها ومكانها هيچ گونه اهميّتي به آن ندهند؛ بنابراين، يك امر عرفي ممكن است در مقايسه با زمانها و مكانهاي متفاوت، فرق داشته باشد. مثال پيشين را با فرض پذيرفته شدن آن در نظر ميگيريم. ممكن است زماني مردم در مقابل كاهش سالانه قدرت خريد پول به مقدار ده درصد از خود واكنش نشان ندهند و مبلغ اسمي پول خود را كه پس از يك سال دريافت ميكنند، بدون نقص بدانند كه در اين صورت، جبران كاهش ارزش پول در اين عرف، زيادي و ربا به شمار آيد؛ امّا اگر در طول زمان، همين عرف به هر علّتي از تسامحهاي عرفي خود بكاهد و براي مثال، پس از ده سال در روابط مالي خود در نرخ تورّم پيشين (ده درصد سالانه) از خود واكنش معنادار نشان دهد و از رفتار آنها كشف شود كه جبران كاهش ده درصدي ارزش پول را زيادي نميشمرند، بلكه عدم جبران آن را نقص و عيب براي پول ميدانند، جبران ده درصد كاهش ارزش پول لازم و ربا نخواهد بود. همين امر در يك زمان براي دو مكان نيز مطرح است؛ به طور مثال، در محيط ما (با صرف نظر از آموزههاي ديني و احتياط به جهت شبهه ارتكاب ربا) عرف عام جامعه ما ممكن است در مقابل تورّم ده درصدي سالانه از خود واكنش معنا داري نشان ندهد و بازپرداخت نقدي را در پايان سال، بدون نقص و مثل همان چيزي بداند كه يك سالپيش دريافت كرده بود؛ بدينسبب، جبران كاهش ارزش پول، زيادي و ربا خواهد بود؛ امّا در همين زمان ممكن است عرف كشور آلمان (با صرفنظر از اين كه ربا را مجاز ميشمارد) در مقابل كاهش ارزش پول ده درصدي به شدّت از خود واكنش نشان داده، دريافت اسمي آن را مثل همان پولي كه يك سال پيش پرداخت كرده بود، نداند؛ بلكه نقص در مال و پول بشمارد؛ در چنين عرفي، جبران كاهش ارزش پول، زيادي و ربا به شمار نميآيد.
منابع و مأخذ
تقوي، سيد مرتضي: «تحوّل موضوعات در فقه»، فقه اهل بيت، ش 3، 1374 ش. حر عاملي، محمد بن الحسن: وسائل الشيعه، بيروت، مؤسسه آل البيت، اوّل، 1413 ق، ج 3 و 27. خميني، روحاللَّه: الرسائل، قم، اسماعيليان، سوم، 1363 ش. خميني، روحاللَّه: صحيفه امام خميني، قم، مؤسسه نشر آثار امام، اوّل، 1378 ش، ج 20. صدر، سيّد محمّدباقر: اقتصادنا، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، اوّل، 1375 ش. كلانتري، علياكبر: حكم ثانوي در تشريع اسلامي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، اوّل، 1378 ش. كليني، محمد بن يعقوب: اصول كافي، قم، دارالكتاب، چهارم، 1365 ش، ج 2. مجلسي، محمّدباقر: بحارالانوار، قم، دارالكتاب، سوم، 1363 ش، ج 11. مشكيني، علي: اصطلاحات الاصول، قم، انتشارات حكمت، اوّل، 1386 ش. مطهري، مرتضي: اسلام و نيازهاي زمان، قم، انتشارات صدرا، نوزدهم، 1381 ش. * عضو هيأت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي. تاريخ دريافت: 5/5/82 تاريخ تأييد: 3/9/82 . سال نهم / تابستان 1383