لائودن و واقع گرایی همگرا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لائودن و واقع گرایی همگرا - نسخه متنی

یاسمن هشیار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

لائودن و واقع‌گرايي همگرا

ياسمن هشيار *

اشاره

مقالة لائودن با نام «رديّه‌اي بر واقع‌گرايي همگرا» عرصة برخورد دو استدلال هيچ معجزه‌اي در كار نيست و استقراي بدبينانه است كه به ترتيب در تأييد و ردّ واقع‌گرايي علمي عرضه شده است. لائودن در اين مقاله با بهره‌گيري از تاريخ علم مي‌كوشد ناموجه بودن دعاوي اصلي واقع‌گرايان را كه در قالب دو استدلال عمده مطرح شده نشان دهد. در مقاله حاضر پس از بيان آراي لائودن به اشكالات مطرح شده پاسخ داده مي‌شود به‌نحوي كه هم نقاط ضعف استدلال‌هاي وي را نشان مي‌دهد و هم رويكردي اتخاذ مي‌شود كه گرفتار برخي مشكلات واقع‌گرايي همگرا نباشد

كليد واژگان: استدلال «هيچ معجزه‌اي در كار نيست»، استقراي بدبينانه، موفقيت علمي، صدق تقريبي، استدلال بر مبناي بهترين تبيين.

لائودن در سال 1981مقاله‌اي با نام رديه‌اي بر واقع‌گرايي همگرا 1 منتشر مي‌كند كه يكي از تأثيرگذارترين مقالات در حوزه نقد واقع‌گرايي علمي به حساب مي‌آيد2 و به سرعت به مقاله‌اي كلاسيك در اين زمينه تبديل مي‌‌شود، به نحوي كه هر كس مدعي دفاع از واقع‌گرايي علمي است بايد به حملات آن پاسخي درخور داشته باشد.

در واقع تمركز اصلي مقاله بر نقد استدلال «هيچ معجزه‌اي در كار نيست» (no miracle arguement) است. ادعاي اصلي واقع‌گرايان اين است كه موفقيت علم صرفاً با پذيرش رهيافت واقع‌گرايانه ميسور است واگر اين رهيافت كنار گذاشته شود، موفقيت علم بدون تبيين و همچون معجزه به‌نظر خواهد رسيد. لائودن در مقابل مي‌خواهد پس از مشخص كردن دعاوي و دلايل اصلي اين نوع واقع‌گرايي، با استفاده از استدلال‌هاي فلسفي ـ تاريخي، مبهم بودن اين دعاوي و عقيم بودن استدلال‌هاي آنان را نشان دهد.

در مقاله حاضر ابتدا مضمون و محتواي ردّيه به اختصار بيان شده وسپس استدلال‌هاي لائودن در برابر واقع‌گرايي ارزيابي خواهد شد. در اين اثنا قرائتي از واقع‌گرايي معرفي مي‌شود كه تاب تحمل حملات لائودن را داشته و موارد تاريخي مورد استشهاد وي را نيز به خوبي پوشش دهد.

1ـ معرفي مقاله

لائودن پس از نام بردن از برخي واقع‌گرايان پايبند به اين رويكرد3، به بيان دعاوي اصلي آنها مي‌پردازد:

(1) نظريه‌هاي علمي (دست كم درعلوم كمال‌يافته4) نوعاً تقريباً صادق‌اند و نظريه‌هاي متاخر نسبت به نظريه‌هاي قديمي‌تر در همان حوزه به حقيقت نزديك‌ترند.

(2) اصطلاحات و الفاظ و واژه‌هاي مشاهده‌اي ونظري درون يك نظريه (در علوم كمال‌يافته) به نحو اصيلي به واقعيت ارجاع مي‌دهد و داراي مصداق است.

(3) در علوم كمال‌يافته، نظريه‌هاي متاخر به گونه‌اي هستند كه روابط نظري و مصاديق آشكار نظريه‌هاي قديمي‌تر را حفظ مي‌كنند. به عبارت ديگر نظريه‌هاي اوليه موارد خاص (limiting case) نظريه‌هاي بعدي بشمار مي‌روند.

(4) نظريه‌هاي جديد و قابل قبول بايد توضيح دهند چرا نظريه‌هاي قبلي (تا همان حد كه موفق بوده‌اند) موفق بوده‌اند.

قائلان به واقع‌گرايي همگرا دعاوي فوق را فرض‌هاي تجربي‌ مي‌دانند كه با كاوش در خودِ علم مي‌توان آنها را آزمود و معتقدند از اين موارد به اضافه مورد پنجم يعني استدلال استنتاج برمبناي بهترين تبيين (inference to the best explanation) مي‌توان نتيجه گرفت واقع‌گرايي، اگر نگوييم تنها تبيين، بهترين تبيين براي موفقيت علم به‌شمار مي‌رود. به‌عبارت ديگر موفقيت‌هاي تجربي نظريه‌هاي علمي تاييد تجربي واقع‌گرايي است.

1ـ1. استدلال اول

در گام اول، لائودن با پرداختن به رابطه موفقيت يك نظريه علمي و داراي مصداق بودن الفاظ اصلي آن، مي‌كوشد نشان دهد هيچ رابطه‌اي ميان اين دو وجود ندارد كه از آن بتوان به نفع واقع‌گرايي استفاده كرد. وي دعاوي مربوط به اين رابطه را به صورت زير خلاصه مي‌كند:

الف) نظريه‌هاي علمي موفق است.

ب) نظريه‌هاي داراي مصداق موفق است.

ج) نظريه‌هاي موفق داراي مصداق است.

د) تمام الفاظ اصلي نظريهها در علوم كمال‌يافته داراي مصداق است.

لائودن ادعاي الف را مي‌پذيرد. اما به واقع‌گرايان در قبال ادعاهاي گزاف ومبالغه‌‌آميز درباره آن هشدار مي‌دهد. بنا به گفته او يك نظريه هنگامي موفق است كه به‌خوبي عمل كرده باشد، [يعني] پيش‌بيني‌هاي صحيحي ارائه كرده و به دخل و تصرف نافعي در نظم عالم مودي شده باشد و دسته‌اي از آزمون‌هاي استاندارد را پشت سر گذاشته باشد (1984: 222)

در خصوص ادعاي دوم (ب)، لائودن به مواردي در تاريخ علم اشاره مي‌كند كه علي‌رغم اينكه داراي مصداق بوده‌اند نظريه‌هاي ناموفقي محسوب مي‌شدند. مانند نظريه اتمي شيميايي قرن 18 و فرضيه پرو.5 بنابراين معتقد است نمي‌توان مدعي شد كه تمام نظريه‌هايي كه داراي مصداق‌اند موفق‌اند. وي در ادامه با اشاره به تعداد زيادي از نظريه‌هايي كه داراي مصداق ولي ناموفقند (مانند روايت‌هاي متعدد نظريه موجي نور تا دهه1820 و روايت‌هاي بي‌كفايت نظريه اتمي در طول دو هزار سال و نظاير آن) بر اين باور است كه حتي نمي‌توان گفت نظريه‌هاي داراي مصداق معمولاً (ونه هميشه) موفقند. بنابراين ادعاي دوم واقع‌گرايان، حتي در حالت ضعيف شده آن، قابل قبول نيست.

نظريه‌هاي موفق اما بدون مصداق (مانند خانواده نظريه‌هاي اتري) ناقض ادعاي (ج) است. مضافاً اينكه اين‌ ادعا به فرض صحت آن‌قدر قوت وقدرت ندارد تا به واقع‌گرا اجازه دهد از مصداق داشتن تبييني براي موفقيت به‌دست دهد. لذا ادعاي سوم نه قابل اطمينان است و نه وافي به مقصود.

نادرستي ادعاي چهارم نيز با توجه به موارد تاريخي ذكر شده محرز و مشخص است و نيازي به بررسي مجدد ندارد. و از آنچه گفته شد مي‌توان نتيجه گرفت ادعاي اصلي شماره (2) واقع‌گرايان پذيرفتني نيست و رابطه‌اي ميان مصداق داشتن و موفقيت وجود ندارد. اما آيا با تلفيق و تركيبي از ادعاهاي (1) و(2) مي‌توان به تبييني براي موفقيت علم دست يافت؟

لائودن در تلاشي ديگر با مدد گرفتن از صدق تقريبي به عنوان حلقه واسط ميان موفقيت و مصداق داشتن مي‌خواهد دعاوي واقع‌گرايان را بيازمايد. به اين ترتيب كه آنچه موفقيت را تبيين مي‌كند صدق تقريبي نظريه‌ها است و داراي مصداق بودن نيز ناشي از آن است. وي ادعاي واقع‌گرايان به صورت زير خلاصه مي‌كند:

1/ اگر نظريه‌اي تقريباً صادق باشد آنگاه از نظر تبيين‌كنندگي موفق است.

2/ اگر نظريه‌اي موفق باشد آنگاه تقريباً صادق است.

وي در ادامه مي‌افزايد در واقع آنچه يك واقع‌گرا مي‌خواهد بگويد اين است كه اگر نظريه صادق باشد موفق است كه در آن هيچ ترديدي نيست و كاملاً پذيرفتني است اما بسياري از واقع‌گرايان دريافته‌اند كه دست‌يابي به صدق مقدور نيست. و به همين سبب است كه به‌جاي آن به صدق تقريبي متوسل شده‌اند. اما بايد به يادداشت براي نشان دادن درستي ادعاي 1/ نمي‌توان به ادعاي اخير متوسل شد و بايد براي آن استدلالي مستقل عرضه كرد، كاري كه واقع‌گرايان از انجام آن طفره مي‌روند.

نكته ديگر اينكه مفهوم صدق تقريبي به‌قدري مبهم است كه نمي‌توان با تكيه بر آن موفقيت نظريه‌ها را نتيجه گرفت. و تا اين مفهوم روشن نشود نمي‌تواند مبنايي براي استدلال واقع‌گرايان باشد.

لائودن ادعاي 2 را با مراجعه به تاريخ علم، يعني با نشان دادن نظريه‌هاي موفقي كه نادرستي آنها امروزه محرز شده مخدوش مي‌سازد. به‌نظر لائودن هيچ واقع‌گرايي حاضر نيست نظريه‌هاي فاقد مصداق را تقريباً صادق بداند. بنابراين فهرستي از نظريه‌هاي موفق فاقد مصداق و در نتيجه نادرست (مانند نظريه افلاك بلورين در نجوم دوره باستان وقرون وسطا، نظريه اخلاط در پزشكي، نظريه سياله‌ها، نظريه فلوژيستون6، نظريه كالريك حرارت7 و نظريه اتر8، .) را به عنوان شاهد مثال آورد.

موارد تاريخي كه لائودن به آنها اشاره مي‌كند ممكن است اين معنا را به ذهن متبادر سازد كه اين نظريه‌ها به علوم كمال‌يافته تعلق ندارد و بنابراين مخل استدلال واقع‌گرايان نيست. اما او درقبال اين مطلب نيز موضع‌گيرييي دارد مبني بر اينكه اگر بررسي‌ها را محدود به علوم كمال‌يافته كنيم به هدف واقع‌گرايان كه تبيين موفقيت علم به‌طور كلي است نخواهيم رسيد. بلكه فقط دسته اندكي از نظريه‌هاي علمي را مي‌توان موفق دانست. به علاوه، معلوم نيست خصوصياتي كه واقع‌گرايان به نظريه‌ها در علوم كمال‌يافته نسبت مي‌دهند واقعاً وجود داشته باشد. چون به محض اينكه نظريه‌اي اين خصوصيات را نداشته باشد مدعي مي‌شوند جزو علوم كمال‌يافته نيست و اگر واجد آن خصوصيات باشد هيچ تضميني وجود ندارد كه در آينده نيز نظريه‌هاي ديگر آن حوزه واجد اين خصوصيت باشند.

سرانجام وي نتيجه مي‌گيرد از آنجا كه فيزيك جز علوم كمال‌يافته است مي‌توان در آن به موارد بسياري اشاره كرد كه فاقد مصداق‌اند ولي روزگاري موفق بوده‌اند. از اين‌رو، نمي‌توان آنها را تقريباً صادق دانست. حتي امروزه از تقريباً صادق دانستن نظريه‌هاي موفق مصداق‌دار گذشته پرهيز دارند چه رسد به نظريه‌هاي فاقد مصداق.

2-1 استدلال دوم

در استدلال دوم به ادعاي اصلي شماره (3) واقع‌گرايان توجه شده است. برطبق آن در علوم كمال‌يافته، نظريه‌هاي متاخر روابط نظري و مصاديق آشكار نظريه‌هاي اوليه را حفظ مي‌كنند. به عبارت ديگر نظريه‌هاي اوليه موارد خاص نظريه‌هاي بعدي بشمار مي‌آيند. شكل استدلال به اين صورت است:

اگر در علوم كمال‌يافته نظريه‌هاي اوليه تقريباً صادق باشد و الفاظ اصلي آن مصداق واقعي داشته باشد، در اين صورت نظريه‌هاي موفق بعدي در همان حوزه، نظريه اوليه را به‌عنوان مورد خاص حفظ مي‌كند.

دانشمندان درصددند نظريه‌هاي اوليه را به عنوان مورد خاص حفظ كنند و اغلب هم در اين امر موفق‌اند.

در نتيجه نظريه‌هاي اوليه در علوم كمال‌يافته تقريباً صادق و مصداق دارند. بنابرين ادعاي واقع‌گرايان صحيح است.

لائودن در ارزيابي اين استدلال ابتدا به مقدمه دوم مي‌پردازد: آيا دانشمندان دستورالعمل حفظ و نگهداري را به‌كار مي‌بندند؟ وي به مواردي در تاريخ علم اشاره مي‌كند كه اين حفظ و نگهداري توسط دانشمندان صورت نگرفته است و ايشان هم به اين جهت مورد شماتت قرار نگرفته‌اند، مانند زمين‌شناسي لايل9 و نظريه داروين.10 در واقع وي با تعجب اين سئوال را مطرح مي‌كند كه چرا واقع‌گرايان گمان مي‌كنند از همراهي و استظهار اكثريت برخوردارند.

لائودن معتقد است براي اينكه نظريه قديمي در نظريه جديد محفوظ بماند بايد ميان هستي‌شناسي وقوانين ومكانيسم‌هاي پذيرفته‌شده در دو نظريه، رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار باشد و اگر اين ادعا را ضعيف‌تر كرده و به عموم و خصوص من وجه قائل شويم، درواقع از ادعاي واقع‌گرايان عدول كرده‌ايم. البته گاهي مي‌توان به كمتر از اين رابطه بين دو نظريه متوالي قائل شد. لازمه اين رابطه ضعيف شده، تغيير در بسياري از مبادي نظريه اول است كه واقع‌گرا پذيراي آن نيست. وي مي‌افزايد از اينجا مي‌توان دريافت ديدگاه پاتنم تا چه حد گمراه‌كننده است زماني كه مي‌گويد آنچه دانشمندان درصدد انجام آن هستند تا حد امكان نگاهداري و حفظ مكانيسم‌هاي نظريه اوليه است يا نشان دادن اين كه مكانيسم‌هاي قبلي موارد خاص مكانيسم‌هاي جديد است. (پاتنم، 1978: 20)

به اعتقاد لائودن حتي اگر به فرض اين رابطه ميان دو نظريه خاص وجود داشته باشد نبايد آن را به هردو نظريه قديم و جديد تسري داد. عيب ديگر اين استدلال آن است كه به نوعي ارتجاعي است. زيرا مانع هرگونه تغيير در مكانيسم و هستي‌شناسي نظريه‌ها مي‌گردد. به‌عبارت ديگر با فرض حفظ و نگهداري، به‌طور غيرعمدي، موجبات ركود وجمود در علم پديد مي‌آوريد و سبب مي‌شود تمام نظريه‌هاي آينده مطابق با هستي‌شناسي نظريه‌هاي فعلي باشد و اين امكان را از نسل‌هاي آينده مي‌گيرد كه برخي از الفاظ و اصطلاحات نظريه‌هاي فعلي ما را در آينده فاقد مصداق بدانند مانند آنچه براي حيز طبيعي، فلوژيستون، اتر و كالري پيش آمد.

وي ادعاي اصلي شماره (4)، مبني بر توانايي توضيح موفقيت نظريه‌هاي قبلي توسط نظريه‌هاي فعلي، را نيز وافي به مقصود نمي‌داند. زيرا واقع‌گرايان با فرض اينكه نظريه جديد صادق است و نظريه قديمي فقط در بعضي مواضع با آن اختلاف دارد،‌ مي‌خواهند موفقيت نظريه قديمي را توضيح دهند . اما ديديم كه صدق تقريبي يك نظريه حتي نمي‌تواند موفقيت خود را توضيح دهد چه رسد به توضيح موفقيت نظريه قبل.

3-1 صورت ا ستدلال

در اين بخش نقد لائودن متوجه صورت‌بندي استدلال است كه با استفاده از استدلال «برمبناي بهترين تبيين» [قياس احتمالي] تنظيم شده است. وي معتقد است پيش از اين، هيوم و بلارمين مغالطي بودن اين نوع استدلال را دريافته بودند. اين استدلال با بهره‌گيري از قياس استثنائي وضع تالي مي‌خواهد به نتيجه برسد و روشن است كه اين شكل از قياس استثنايي به اين علت عقيم و غيرمنتج است كه نتايج درست چنين استدلال‌هايي مي‌تواند از مقدمات درست و نادرست به يكسان بدست آيد. و به همين جهت بسياري از ضد واقع‌گرايان در خصوص درستي نظريه‌هايي كه پديده‌ها را نجات مي‌دهند ابراز ترديد كرده و در واقع به همين دليل ضدواقع‌گرا هستند. اما امروزه نسل جديدي از واقع‌گرايان مي‌خواهند با استفاده از اين نوع استدلال نشان دهند واقع‌گرايي علمي مي‌تواند درست باشد زيرا نتايج درستي دارد. اما به صرف داشتن نتايج درست نمي‌توان حكم به صادق بودن نظريه كرد. حتي اگر در استفاده از اين استدلال در علوم تجربي و درجه اول مجاز باشيم استفاده از آن در علوم درجه بالاتر جايز نيست، به خصوص اكنون كه روشن شده چه مقدمات مبهمي در ميان است.

2ـ نقد و بررسي

همان گونه كه ديديم مقاله ردّيه‌اي بر واقع‌گرايي همگرا عرصه برخورد دو استدلال عمده در تاييد و ردّ واقع‌گرايي علمي است: استدلال هيچ معجزه‌اي در كار نيست و استقراي بدبينانه Pessimistic Induction)). بر اساس استدلال هيچ معجزه‌اي در كار نيست، واقع‌گرايي، اگر نگوييم تنها تبيين، لااقل بهترين تبيين براي موفقيت علم بشمار مي‌رود. در مقابل، استقراي بدبينانه براين پايه استوار است كه با توجه به علم كنوني،‌ نادرستي نظريه‌هاي موفق گذشته مشخص شده است. آنچه مهم است اين است كه اين نظريه‌ها علي‌رغم موفقيتشان نادرست بوده‌اند. بنابراين ممكن است مشابه اين وضع براي نظريه‌هاي موفق فعلي پيش آيد و در آينده مشخص شود نظريه‌هاي موفق كنوني در مقايسه با نظريه‌هاي آتي (عليرغم موفقيتشان) نادرست است. هيچ دليلي وجود ندارد كه نظريه‌هاي كنوني را از اين قاعده مستثنا كنيم. اگر اين قاعده در مورد آنها هم جاري باشد ديگر هيچ فرضيه‌اي را نمي‌توان به واسطه موفقيتش تقريباً صادق دانست. بنابراين ادعاي واقع‌گرايان ابطال خواهد شد. از نظر لائودن نتيجه مقابله اين دو استدلال پيروزي ضد واقع‌گرايي است.

در نقد و بررسي ردّيه تلاش بر اين است كه ضمن بررسي مقاله ببينيم آيا نتيجه‌گيري وي خلل‌ناپذير است و يا مي‌توان مدعاي واقع‌گرايانه قابل دفاعي عرضه كرد. و خلاصه اينكه آيا مي‌توان نتيجه اين رويارويي را به نفع واقع‌گرايي به پايان رساند. به عبارت ديگر، سعي بر اين است كه با مراجعه به تاريخ علم، يعني دقيقاً همان مرجعي كه استقراي بدبينانه به آن متوسل شده، روشن كنيم نظريه‌هاي موفق تقريباً صادق است و در نتيجه يا داراي مصداق است و يا برخي از مكانيسم‌هاي اصلي آن نظريه در نظريه‌هاي بعدي محفوظ‌ مانده است كه اين امكان توضيح موفقيت نظريه‌هاي قبلي را كاملاً مقدور و ميسور مي‌سازد. از اين‌رو، با پرداختن به موارد تاريخي مورد استشهاد لائودن (و اغلب ضد واقع‌گرايان) درصدد نشان دادن بي‌كفايتي استدلال‌هاي لائودن و تلاش براي صورت‌بندي بهتر مدعاي واقع‌گرايانيم.

1 ـ 2 معناي موفقيت

مطابق آنچه گفته شد لائودن معنايي كه براي موفقيت در نظر دارد چيزي بيش از پيش‌بيني‌هاي صحيح و دقيق و يا كفايت تجربي نيست. او نوعي موفقيت عملي وپراگماتيك را در نظر دارد. اصولاً تجربه‌گرايان براي علم به غير از نجات نمودها كه همان موفقيت عملي و توضيح پديدارها ونمودها است وظيفه‌اي قائل نيستند.

اما موفقيت از نظر واقع‌گرايان معناي عميق‌تر و گسترده‌تري دارد كه كفايت تجربي و دقت در پيش‌بيني بخشي از آن است. از نظر يك واقع‌گرا تأييد يك پيش‌بيني بديع11، مانند تاييد پيش‌بيني خمش نور12 به هنگام گذر از يك ميدان ثقل توسط اينشتاين، به مراتب از اهميت بيشتري برخوردار است. و يا حل غيرتبصره‌اي13 مسئله‌اي كه براي بسياري از نظريه‌هاي حوزه علمي خاصي مزاحم به حساب مي‌آمده مانند توانايي نظريه نسبيت در حل نابساماني‌هاي مسير حركت عطارد و تغيير مداوم نقطه حضيض خورشيدي كه براي نظريه نيوتن مشكل‌ساز شده بود. و يا متحد كردن حوزه‌هاي مستقل و بيگانه از هم، از جمله موفقيت‌هاي علمي به‌شمار مي‌رود. در اين خصوص مي‌توان به كشف حركت براوني14 و كمك آن به نظريه حركتي حرارت15 اشاره كرد.

با توجه به موارد مختلفي كه در بالا به آنها اشاره شد مي‌توان دريافت كه اختلاف‌نظر درباره موفقيت علم بين واقع‌گرايان و ضد واقع‌گرايان ارتباط وثيقي با وظيفه‌اي دارد كه هر يك براي علم منظور مي‌كنند. براي واقع‌گرايان هدف علم تبيين عالم و بيان علل وقوع حوادث و رخدادها است و يك تبيين قابل قبول بايد داراي خصوصياتي از قبيل كفايت تجربي، ارائه پيش‌بيني‌هاي بديع، يكپارچه‌سازي و وحدت‌بخشي به حوزه‌هاي مختلف و به ظاهر مستقل، عدم حضور بخشهاي تبصره‌اي و استعجالي، حل مسائل مزاحم و در عين حال مهم و دست آخر عدم وجود ناسازگاري‌هاي منطقي باشد. اين خصوصيات صرفاً علايمي است كه به ما مي‌فهماند به تبييني قابل قبول دست يافته‌ايم ولي مسلماً هيچ قاعده و روش از پيش‌ طراحي‌شده‌اي وجود ندارد كه به كمك آن به علل حوادث نايل آييم. اما يك ضدواقع‌گرا در پي علل وقوع رخدادها نيست كه لازمه آن فرض سطوح غيرمشاهده‌اي براي عالم است. درواقع علّيت براي وي چيزي بيش از توالي و تعاقب پديداري محسوب نمي‌شود. از نظر وي كفايت تجربي و توانايي پيش‌بيني‌هاي دقيق حداكثر انتظاري است كه مي‌توان از يك نظريه داشت. پرواضح است كه با چنين نگاهي به نظريه‌ها نمي‌توان صدق تقريبي آنها را نتيجه گرفت. حتي خود واقع‌گرايان نيز قائل به صدق نظريه‌اي كه فقط قدرت پيش‌بيني و موفقيت عملي دارد نيستند. تاريخ علم نيز گواه آن است (نظريه بطلميوسي). در حالي كه واقع‌گرايان توان تبيين‌كنندگي (در معناي عميق‌تر آن) را علامتي براي صدق تقريبي نظريه‌ها مي‌دانند. آيا واقعاً معناي صدق تقريبي چنان‌كه لائودن اظهار مي‌دارد مبهم است؟ و امكان استفاده از اين مفهوم تا رفع اين ابهام وجود ندارد؟

2-2 معناي صدق يا صدق تقريبي نظريه‌ها

در پرداختن به معناي صدق بنا نداريم نظريه‌هاي مختلف درباره صدق را مطرح كنيم. صدق براي يك واقع‌گرا به معني مطابقت با واقع است. در هر نظريه يك دسته هويات، فرايندها و روابط به‌صورت فرضي در نظر گرفته مي‌شود. اين مجموعه بايد به‌گونه‌اي باشد كه بتوان آن را به لحاظ علّي براي توضيح پديدارها و رفتار آنها كافي دانست. صدق اين مجموعه معادل موجود دانستن آن است. اما همانطور كه لائودن اشاره كرده است واقع‌گرايان از دست يافتن به صدق نظريه‌ها نااميد شده‌اند. اما صدق تقريبي چه؟ آيا مي‌توان به آن دست يافت؟ لائودن معتقد است هرگونه قضاوتي درخصوص دستيابي و عدم دستيابي به صدق تقريبي نظريه‌ها منوط به رفع ابهام از اين مفهوم است. پس ابتدا بايد ديد واقعاً اين مفهوم آنقدر كه لائودن مدعي است مبهم است يا نه، سپس به معناي آن از نظر واقع‌گرايان مي‌پردازيم.

با مروري بر استدلال استقراي بدبينانه درمي‌يابيم كه اين استدلال كاملاً بر پايه مفهوم صدق تقريبي شكل گرفته است. مطابق آن نظريه‌هاي قديمي نسبت به نظريه‌هاي فعلي نادرست است و كنار گذاشته مي‌شود. مفهوم مخالف آن اين است كه نظريه‌هاي فعلي تقريباً صادق‌اند و بر همين اساس مبنايي براي سنجش نظريه‌هاي قديمي به حساب مي‌آيند. علاوه براين روشن است كه چرا نظريه‌ها تقريباً صادق در نظر گرفته مي‌شوند و نه صادق. زيرا اين نظريه‌ها نيز به‌نوبه خود در مقايسه با نظريه‌هاي آينده نادرستيشان آشكار خواهد شد. درحالي كه در صورت صادق بودن نظريه‌هاي فعلي اين بخش از استدلال بي‌معنا خواهد بود. به اين ترتيب نشان داده شد كه لائودن علي‌رغم ادعايش نه تنها از اين مفهوم معنايي دارد بلكه آن را مبنايي براي استدلال اصلي خود قرار مي‌دهد.

اما معناي صدق تقريبي از ديدگاه واقع‌گرايان چيست؟ اگر صدق به معناي اين است كه همه هويات و عملكردها و مكانيسم‌هاي علّي منسوب به اين هويات در واقع وجود داشته باشد، صدق تقريبي مي‌تواند به اين معني باشد كه برخي از هويات و مكانيسم‌هايي كه در اين نظريه مفروض گرفته شده است في‌الجمله در خارج وجود دارد و نظريه‌هاي متوالي به منظور رفع كاستي‌هاي نظريه‌هاي قبلي ارائه مي‌شوند و در ارجاع به يك هويت خاص، اجمالاً ويژگي‌هاي كمابيش يكساني را مطرح و برخي از خواص علّي نسبت داده شده به اين هويات واقعاً وجود دارد. نظريه‌هاي بعدي بايد بتواند اين خواص علّي را با تقريب بهتر و دقيق‌تري مشخص ساخته و خواص جديدتري را معرفي ‌كند، بطوريكه با هر نظريه جديد بر دقّت توصيفات آنها افزوده شود. نكته شايان ذكر اينكه اين ادعاي واقع‌گرايان را مطلقاً نبايد به اين صورت تعبير كرد كه ايشان مكانيسمي را معرفي مي‌كنند كه با بهره‌گيري از آن، محتواي صدق نظريه‌ها روشن مي‌شود. ارائه تعريفي قابل فهم براي مفهوم صدق تقريبي يك مسئله است و ارائه مكانيسمي جهت دستيابي به گزاره‌هاي صادق مسئله ديگري است. به عبارت ديگر، به لحاظ معناشناختي مي‌توان به گزاره‌هاي علمي يكي از دو ارزش صدق و كذب را نسبت داد. اما ممكن است در حال حاضر نتوان ارزش صدق همه گزاره‌ها را كشف كرد. بنابراين آنها را عجالتاً رها كرده تا اطلاعات ما كامل‌تر شود. فقط در پرتو تلاش‌هاي بعدي است كه نظريه دقيق‌تر و كاملتر مي‌شود.

اين درست همان چيزي است كه از استدلال استقراي بدبينانه مي‌توان به‌دست آورد: خطا و نادرستي نظريه‌ها به مرور و در مواجهه با واقعيت آشكار مي‌شود. نظريه‌هاي بعدي كه در آنها نظريه‌هاي قبلي اصلاح و تصحيح شده است تقريباً صادق‌اند. اما خود آنها نيز در پرتو بسط و گسترش فعاليت‌هاي علمي آتي مشكلات و خطاهايشان آشكار شده و نظريه‌هاي ديگري جايگزينشان خواهد شد. به اين ترتيب استدلال اصلي ضدواقع‌گرايان در جهت اهداف و مطابق با مدعاي واقع‌گرايان است.

ممكن است به آنچه تاكنون در باب معناي صدق تقريبي مستنبط از استقراي بدبينانه گفته شد اشكالي وارد شود وآن اينكه برخلاف تفسير فوق از اين استدلال، در آن هيچ توجهي به صدق و كذب نظريه‌ها نمي‌شود بلكه نگاه اقامه‌كنندگان آن نگاهي ابزاري است. به اين معني كه نظريه‌هاي بعدي نسبت به قبلي‌ها ابزار‌هاي بهتر و مناسب‌تري براي رسيدن به اهداف مورد نظر (كفايت تجربي و پيش‌بيني دقيق) است. بنابراين مقايسه نظريه‌هاي گذشته با نظريه‌هاي كنوني و نظريه‌هاي فعلي با نظريه‌هاي آينده نه بر مبناي صدق يا صدق تقريبي آنها بلكه براساس موفقيت‌هاي عملي آنهاست. از اين‌رو، نمي‌توان با استناد به آن نتيجه گرفت مفهوم صدق تقريبي بدون ابهام است و خود ضدواقع‌گرايان هم از آن استفاده مي‌كنند و در نتيجه تمام بخشهاي نظريه را داراي ارزش صدق و كذب دانست.

در پاسخ به اشكال مقدر فوق بايدگفت: اولاً در اين استدلال صراحتاً عنوان مي‌شود نظريه‌هاي گذشته عليرغم موفقيتشان در مقايسه با نظريه‌هاي فعلي نادرست‌اند و نظريه‌هاي فعلي نيز مشمول اين قاعده و استقراي هستند و در آينده نادرستيشان معلوم خواهد شد.

ثانياً از نظر ابزارگرايان نظريه‌ها نسبت به هم كامل‌تر مي‌شوند مانند ابزار‌هايي كه تدريجاً مجهزتر مي‌شوند. اما هيچ‌يك به عنوان ابزار نامناسب نبايد كنار گذاشته شود زيرا همگي موفق بوده‌اند البته هريك موفق‌تر از قبلي.

ثالثاً امكان دارد ابزارگراي معناشناختي مانند ماخ چنين دعوي داشته باشد اما لائودن كه از متصف شدن به چنين وصفي استيحاش دارد (لائودن، 1977:126) نمي‌تواند اشكال مقدر فوق را وارد بداند. به علاوه وي اظهار مي‌دارد مخالف واقع‌گرايي علمي نيست بلكه معتقد است دلايل ايشان مقنع و كافي به‌نظر نمي‌رسد و بايد ميان ميل به باور داشتن به چيزي و دليل خوب داشتن براي اعتقاد به آن فرق گذاشت. (1984: 245)

حال كه روشن شد مفهوم صدق تقريبي، چنانكه لائودن مدعي است مبهم نيست، ببينيم آيا مي‌توان صدق تقريبي نظريه‌ها را نشان داد و رابطه‌اي ميان موفقيت و صدق تقريبي برقرار كرد؟

3-2 صدق تقريبي نظريه‌هاي نادرست اما موفق گذشته

آنچه لائودن در ردّ ادعاي 2 مطرح كرده است ارائة فهرستي از نظريه‌هاي نادرست اما موفق گذشته بوده است. اين فهرست طيف وسيعي از نظريه‌ها را در بردارد كه در يك سطح قرار ندارند. از آنجايي كه نظريه‌هاي گذشته بايد با نظريه‌هاي فعلي مقايسه شوند بنظر مي‌رسد به جهت فاصله زماني زيادي كه بين برخي نظريه‌ها وجود دارد، همچنين تفاوت‌هاي مفهومي عميق و عدم ارجاع به هوياتي واحد، مقايسه ميان آنها درست نباشد. به عبارت ديگر صدق تقريبي ميان نظريه‌هايي مطرح مي‌شود كه به دنبال هم ارائه شده و يكي جايگزين ديگري مي‌شود.

از ميان اين نظريه‌ها نظريه‌هاي موفق فلوژيستون، كالري و اتر بيش از همه مورد توجه لائودن و ساير ضد واقع‌گرايان است. با نظريه فلوژيستون آغاز مي‌كنيم. در اينكه هويت اصلي اين نظريه يعني فلوژيستون از حوزه علم شيمي كاملاً كنار گذاشته شده است و در نتيجه اين نظريه به عنوان نظريه‌اي نادرست صحنه علم را ترك كرده هيچ ترديدي وجود ندارد. اما از سوي ديگر اين نظريه هم به لحاظ عملي نظريه‌اي موفق بوده و هم از قدرت تبيين‌كنندگي بالايي برخوردار بوده و هم پيش‌بيني‌هاي جالب توجهي داشته است. چگونه مي‌توان اين دو را با هم جمع كرد؟ به عبارت ديگر آيا مي‌توان محتواي صدقي براي آن در نظر گرفت كه علّت اين موفقيت‌ها به حساب آيد؟‌

با نگاهي به اين نظريه مي‌توان دريافت بسياري از بخش‌هاي آن در نظريه اكسيژن محفوظ مانده است از جمله اينكه هيچيك از سه فرايند احتراق، تنفس و زنگ‌زدگي در خلأ امكان وقوع ندارند و يا زنگ فلزات در تركيب با زغال به فلز اوليه تبديل مي‌شدند (احيا)16 و في‌الجمله اگر به جاي تعبير از دست رفتن فلوژيستون از تعبير كسب اكسيژن استفاده شود نظريه اول به دوم قابل تبديل خواهد بود. اما بخش‌هاي كنار گذاشته‌شدة آن علت شكست نهايي اين نظريه و محتواي نادرست آن بشمار مي‌رود. با كمي دقّت درمي‌يابيم در اين بخش نوعي ناسازگاري منطقي و تناقض وجود دارد مانند اينكه فلوژيستون هنگام جدا شدن از جسم گاه گرما، گاه نور، گاه هردو را توليد مي‌كند و گاه هيچ‌كدام. مشخص نيست تحت چه شرايطي يكي از حالات فوق حاصل مي‌شود. ناسازگاري ديگر در مورد ترديد در استقلال وعدم استقلال آن بود. گاه فلوژيستون را حالّ در اجسام و غير مستقل مي‌دانستند و به همين دليل احتراق و تنفس را در خلأ محال مي‌دانستند و گاه معتقد بودند مي‌توان آن را مستقلاً از تركيب برخي فلزات با بعضي از اسيد‌ها به‌دست ‌آورد. مورد ديگر ناتواني اين نظريه در بررسي‌هاي كمّي بود كه فرضيه تبصره‌اي وزن منفي17 را بهمراه داشت. علاوه بر آن مي‌توان به پيش‌فرضهاي نادرست در تعيين مصداق براي مفهوم عنصر اشاره كرد.

در مورد نظريه كالري هم وضع به همين منوال است. نظريه كالري نيز نظريه موفقي بود، مي‌توانست انبساط، تعادل حرارتي، بقاء حرارت ظاهري و گرماي نهان اجسام را توضيح دهد. در نظريه كالري انبساط عبارت است از نفوذ سيال كالري به درون ذرات جسم كه موجب دورشدن اين ذرات از هم مي‌شود. اما در نظريه حركتي، ذرات جسم به واسطه حركت سريع و برخوردهاي پياپي از هم دور مي‌شوند و يا تعادل حرارتي در اولي به جهت جاري شدن كالري از جسم داراي كالري بيشتر به جسم داراي كالري كمتر است و در دومي علت اين امر انتقال حركت از جسمي كه حركت سريع‌تر دارد به جسمي كه حركتش كند‌تر است. در مورد دماي نهان ذوب و تبخير نيز نتيجه اين نظريه كاملاً صحيح است و صرف‌نظر از اينكه گرما ماده باشد يا ماهيت ديگري (انرژي) داشته باشد در يك سيستم بسته اين ميزان ثابت باقي مي‌ماند. اين موارد از جمله بخش‌هايي از نظريه است كه در نظريه بعد محفوظ مانده است. اما آنچه به ماهيت گرما و جوهر مادي بودن آن مرتبط مي‌شود در نظريه بعدي كنار گذاشته شده است.

دو نمونه فوق نظريه‌هاي فاقد مصداقي بودند كه در عين حال به‌خاطر برخي مكانيسم‌هاي درست و وجود برخي آثار و خواص موفقيت‌هايي به‌دست آورده بودند. اما در مورد نظريه اتري وضع كاملاً فرق مي‌كند. علت فرض وجود اتر يك امر متافيزيكي بود. اتر به‌عنوان محملي براي انتقال نور، الكتريسيته و ثقل معرفي مي‌شد. اما به محض اينكه مفهوم ميدان وارد عرصه علم شد و نوسان‌كننده و محيط انتقال نوسان يكي شدند ديگر نيازي به فرض وجود اتر نبود. بنابراين اتر با تغيير ديدگاه متافيزيكي از ميان رفت. خانواده نظريه‌هاي اتري نيز كه تطفلاً در نظريه جاذبه، نظريه موجي نور، الكتريسيته و... به‌وجود آمده بودند استقلالي نداشتند تا لازم باشد صدق تقريبي آن نشان داده شود. و نظريه‌هاي فوق با جاي‌گزيني ميدان‌هاي الكترومغناطيس به آنچه نياز داشتند رسيدند بدون آنكه مشكلات و تناقضات18 نظريه اتري برسر راهشان باشد.

با توجه به آنچه گفته شد بنظر نمي‌رسد تلاش لائودن براي كنار گذاشتن اين ادعاي واقع‌گرايان كه «اگر نظريه از نظر تبيين‌كنندگي موفق باشد آنگاه تقريباً صادق است» قرين موفقيت بوده باشد. مضافاً اينكه نشان داده شد برخي مكانيسم‌ها در نظريه بعدي محفوظ باقي مي‌ماند و از همين روست كه نظريه بعدي توانايي توضيح موفقيت نظريه قبلي را دارد. و نيز روشن شد كه لازم نيست تمام هستي‌شناسي نظريه قبلي در بعدي محفوظ بماند. بلكه فقط آنچه ضامن صدق تقريبي و موفقيت نظريه قبلي است در بعدي باقي مي‌ماند. و بنابراين نظريه‌هايي مي‌توانند فاقد مصداق ولي موفق باشند.

4-2 آيا مي‌توان نظريه‌هايي را داراي مصداق اما ناموفق دانست ؟

در بخش قبل صدق تقريبي نظريه‌هاي موفق فاقد مصداق نشان داده شد. آيا مي‌توان صدق تقريبي نظريه‌هاي داراي مصداق اما ناموفق گذشته را نيز نشان داد؟

شكي نيست مدل اتمي دالتون19 با مدل اتمي پذيرفته شده امروزي بسيار تفاوت دارد و از آن زمان تاكنون تغييرات زيادي پذيرفته است و خواص آثار و توصيفات متعددي براي اتم در نظر گرفته شده است. اما خواص و آثاري كه براي اولين بار دالتون را به ارائه اين نظريه واداشت همچنان باقي است. تغييرات بعدي نه تنها وجود اين خواص و آثار را منتفي ندانسته بلكه آنها را دقيق‌تر كرده و خواص ديگري نيز به آن افزوده است. بنابراين با وجود نادرستي برخي توصيفات ارائه شده، وجود اتم محرز است. همين‌طور در مورد الكترون و... بنابراين در اينجا اولاً با يك سلسله خواص و آثار سروكار داريم ثانياً با يك رشته توصيفات. اين امكان وجود دارد كه توصيفات نظريه درباره هويت خاصي نادرست باشد درحالي‌كه خواص و آثار آن همچنان پا برجا باشد. اگر نظريه تعيين مصداق بكار گرفته شده از آن دسته نظريه‌هايي باشد كه صرفاً به توصيفات توجه دارد [يعني نظرية توصيفي تعيين مصداق (دلالت) (descriptive theory of reference) ] نمي‌توان نظريه دالتون را داراي مصداق دانست. امّا اگر نظريه علّي (دلالت) (causal theory of reference) مد نظر باشد (چنان‌كه مدنظر پاتنم بود)، صرف‌نظر از هر اشتباهي كه نظريه در توصيفات خود داشته باشد الفاظ مورد نظر داراي مصداق خواهد بود. زيرا صرفاً وجود يك سلسله خواص و آثار علّي موجب استفاده از لفظ شده است. مثلاً ممكن است مدل اوليه بور در مورد الكترون مدل نادرستي باشد ولي آنچه وجود الكترون‌ها را تاييد مي‌كند آثاري است كه از اين هويت مشهود است مانند ردّي كه در اتاقك ابر از آن برجاي مي‌ماند، صرفه‌نظر از اينكه چه توصيفاتي پشتوانه آن است.

براساس اين رهيافت هر واژه نظري به جنبه‌اي از واقعيت ارجاع مي‌كند و خاصيت علّي آن موجب استفاده از آن واژه و لفظ مي‌شود. اما اگر هيچ جنبه‌اي از واقعيت نباشد كه موجب استفاده ما از يك واژه نظري شود، آنگاه آن واژه بدون مصداق و تهي است. اگر چنين تعريفي را درباره واژه‌هاي فاقد مصداق بپذيريم در اين صورت فلوژيستون، كالري واتر نوري داراي مصداق خواهد بود. بنابراين هرچند نظريه علّي تعيين مصداق اشكال نظريه‌هاي ناموفق و نادرست درباره هويات واقعاً موجود (مانند نظريه اتمي) را توضيح مي‌دهد اما نمي‌تواند ايراد نظريه‌هاي نادرست اما موفق گذشته را كه الفاظ اصلي آنها امروزه بدون مصداق است رفع كند. به عبارت ديگر براساس اين نظريه نمي‌توان نظريه‌هايي را كه داراي مصداق‌اند اما اشتباهات بزرگي درباره توصيف آن مصاديق دارند از نظريه‌هايي كه فاقد مصداق‌اند تمييز داد. زيرا در اين نظريه‌ها، مانند نظريه‌هاي دسته اول، جنبه‌اي از واقعيت وجود داشته تا صاحبان آنها را به استفاده از آن لفظ و واژه وادارد. به اين ترتيب اطلاق فاقد مصداق به آنها بي‌وجه است. و هيچ واژه‌اي بدون مصداق نخواهد بود. اين لطمه‌اي به ادعاي واقع‌گرايان علمي ‌مي‌زند. با اين اوصاف نظريه علّي تعيين مصداق داراي كاستي و ضعفي است كه بايد برطرف شود.

نارسايي رهيافت علّي موجب مي‌شود رهيافت ديگري را در پيش ‌بگيريم كه هم مصداق داشتن برخي نظريه‌ها را توضيح دهد و هم فاقد مصداق بودن برخي ديگر را و در عين حال سخت‌گيري نظريه توصيفي تعيين مصداق را نداشته باشد. براي نيل به اين منظور بايد تلفيقي از دو رهيافت علّي و توصيفي اتخاذ كرد. يعني هم به جنبه‌هايي از واقعيت كه ما را به استفاده از واژه‌هاي نظري وامي‌دارد توجه كرد و هم به آنچه دانشمندان در نظريه‌هاي خود درباره اين واژه‌ها مي‌گويند. درواقع در حاليكه اوصاف بسياري از هويات مشاهده‌ناپذير وابسته به نظريه‌ها است چگونه مي‌توان اين هويات و اوصاف را از هم جدا ساخت؟ بسياري از واژه‌هاي نظري بيش از اين كه خصوصيات دروني برخي ماهيات را ارائه كنند روابط بسيار پيچيده‌اي را معرفي مي‌كنند كه تنها در سايه نظريه‌هاي مربوطه معناي خود را مي‌يابد. اما از آنجا كه اين واژه‌ها به نوعي به خارج و خواص علّي آنها ارجاع مي‌كند در صورت اصلاح و يا تكميل نظريه پيوستگي لازم ميان واژه‌ها باقي مي‌ماند و گرفتار مسئله قياس‌ناپذيري نمي‌شود.

اين رهيافت جديد در صورتي كه با يك پيش‌فرض تكميل شود كارسازتر خواهد بود و آن اينكه واژه‌هاي مطرح شده انواع طبيعي را در عالم معرفي مي‌كنند. اما نبايد گمان شود كه ويژگي‌هاي شناخته‌شده حد ماهوي آن هويت جديد را به ما مي‌شناساند و اگر تغييري در آن ويژگي‌ها روي دهد بايد در وجود هويت مذكور ترديد كرد. بلكه آنچه در اين رهيافت از آن دفاع مي‌شود اين است كه اين ويژگي‌ها به مثابه تمثيل‌هايي است كه ما را به برخي از جنبه‌هاي هويت مذكور نزديك مي‌سازد. در هر تمثيل يك موضوع شناخته‌شده وجود دارد و يك هويت نظري تصور مي‌شود كه با اين موضوع نوعي قرابت ومماثلت دارد. رفتار، خواص و مكانيسم‌هاي آن هويت در مواضعي شبيه رفتار، خواص و مكانيسم‌هاي موضوع شناخته شده است. اما چنين نيست كه ادعا شود هويت مذكور اين است و جز اين نيست و اين خواص به نحو لايتغير در آن هويت وجود دارد. بلكه امكان دارد كه در آينده رفتارهاي ديگري از اين هويت ملاحظه شود كه با تمثيل مذكور سازگاري نداشته باشد. در اين صورت بايد تمثيل را اصلاح و يا تكميل كرد. در تاييد اين مطلب مي‌توان به دو خصيصه نور در نظريه كوانتمي اشاره كرد. مدت‌ها ميان طرفداران نظريه موجي نور و نظريه ذره‌اي نور مشاجراتي وجود داشت تا اينكه در نظريه كوانتمي ادعا شد نور هر دو خصيصه را دارا است و در مواضع مختلف يكي از اين دو را بروز مي‌دهد. اگر نور واقعا موج يا ذره بود ديگر نمي‌توانست آن ديگري هم باشد.

استفاده از تمثيل‌هاي غير ثمربخش نظريه‌ها را گرفتار مي‌سازد و برعكس استفاده از يك تمثيل ثمربخش و مناسب مي‌تواند خصوصيات ديگري از اين هويات را براي ما آشكار سازد. اثر داپلر20 يكي از نمونه‌هاي ثمربخش اين قبيل تمثيلات محسوب مي‌شود. اما تمثيل مشابهي در اتر نورشناسي21 تمثيلي عقيم و غيرثمربخش به حساب مي‌آيد. هرچه اين تمثيلات به نحو بهتري توسعه يابند و صورت‌بندي شوند نظريه بهتري را فراهم مي‌آورند و ما در پذيرش اين امر كه تمثيل‌ها كمابيش به خواص علّي واقعي ارجاع مي‌كنند و توان تبيين‌كنندگي دارند موجّه خواهيم بود. تمثيل‌هاي ثمربخش و موفق در فرايند اصلاح و تكميل نظريه‌ها اصلاح و تكميل مي‌شوند اما ايده اصلي و كلي آنها حفظ مي‌شود. برعكس تمثيل‌هاي ناموفق در طي فرايند اصلاح و تكميل نظريه‌ها، ناسازگاري بيشتري از خود نشان مي‌دهند و سرانجام كنار گذاشته مي‌شوند.22 بنابراين مي‌توان پذيرفت نظريه اتمي دالتون مصداق دارد اما نظريه فلوژيستون و كالري فاقد مصداق‌اند. و به اين ترتيب هم مي‌توان نظريه‌هاي ناموفق داراي مصداق و هم نظريه‌ها موفق فاقد مصداق را توضيح داد.

به اين ترتيب با رهيافت تمثيلي هم واقع‌گرايي علمي در مقابل استقراء بدبينانه مصونيت مي‌يابد و هم رهيافت افراطي برخي واقع‌گرايان23 در تاكيد بر مصداق داشتن هويات نظري در استدلال هيچ معجزه‌اي در كار نيست تعديل مي‌شود.

5-2 رابطه هستي شناسي نظريه‌هاي متوالي

در بخش 3-2 نشان داده شد كه چگونه برخي از مكانيسم‌هاي نظريه‌هاي كنار گذاشته شده قبلي در نظريه‌هاي بعدي حفظ مي‌شوند. بحثي كه اينك پيش رو داريم به رابطه هستي‌شناسي نظريه‌هاي متوالي مي‌پردازد و به كمك شواهدي از تاريخ علم مي‌خواهد نشان دهد رابطه اين هستي‌شناسي عموم و خصوص مطلق نيست و با رابطه عموم و خصوص من‌وجه نيز مي‌توان نظريه‌هاي قبلي را مورد خاص نظريه‌هاي بعدي دانست. مثال آشناي اين بحث رابطه جرم در دو نظريه مكانيك نيوتني و نسبيت است. مفهوم جرم در مكانيك نيوتني معادل جرم در سرعتهاي معمولي نظريه نسبيت است.24 اما اين رابطه فقط منحصر به اين دو نظريه نيست. در حوزه شيمي مي‌توان مثلاً به تعاريف اسيد‌ها و بازها25 و تغييرات آن و در زيست‌شناسي به توالي نظريه‌هاي توارث و انتقال صفات ارثي26 اشاره كرد. به اين ترتيب ادعاي اصلي شماره (3) واقع‌گرايان بيش از پيش تاييد مي‌شود.

6-2- صورت استدلال

همان‌طور كه در 3-1 گفته شد استدلال مورد بحث يعني «استدلال برمبناي بهترين تبيين» از نظر لائودن مغالطي است. مضمون اين استدلال اين است كه اگر فرضيه‌هاي متعددي قادر به تبيين پديده خاصي باشند آن فرضيه‌اي كه بيش از همه قدرت تبيين‌كنندگي دارد به عنوان تبيين برگزيده به صورت موقت، مشروط و تفسيري كمابيش مطابق با واقع تلقي مي‌شود.27

اما درواقع آنچه اينجا صورت مي‌گيرد استنتاج منطقي نيست كه شائبه مغالطي بودن (شكل قياس استثنايي رفع تالي) پيش آيد بلكه نوعي استنباط است كه براساس آن تبيين مورد نظر به‌عنوان بهترين تبيين موجود و احتمالاً درست شناخته مي‌شود. و در نتيجه اشكال لائودن مندفع است.

هرچند لائودن استفاده از اين نوع استدلال را براي علوم تجربي مجاز مي‌داند اما استفاده از آن در علوم درجه بالاتر را جايز نمي‌شمارد28، درحالي‌كه اگر امكان استفاده از آن در علوم تجربي و علوم درجه اول وجود دارد، اين خود نشان‌دهنده غير مغالطي بودن آن است. بنابراين مي‌توان از آن در علوم درجه دوم نيز استفاده كرد. به‌خصوص اكنون كه مشخص شده مقدمات آن غيرمبهم است.

خاتمه

علي‌رغم اينكه لائودن در اين مقاله تلاش كرده است دعاوي واقع‌گرايان را ناموجه جلوه دهد اما اينك به‌نظر مي‌رسد كه تلاش او قرين موفقيت نبوده است. شايد يكي از دلايلي كه لائودن نتوانسته به هدف خود نايل شود اين است كه سعي مي‌كند بيش از حد اثبات كند. او مي‌خواهد از بيخ‌وبن تمام ادعاهاي واقع‌گرايان را منكر شود و نشان دهد كمترين رابطه‌اي ميان صدق تقريبي وموفقيت علمي وجود ندارد و براي اثبات آن به شواهد تاريخي متوسل مي‌شود. درحاليكه استناد به شواهد تاريخي نمي‌تواند تا اين حد اثبات كند. اين شواهد تنها مي‌تواند هشداري براي تنظيم دقيق‌تر مدعاي واقع‌گرايان تلقي شود.


1. هر چند اين مقاله در سال 1981 انتشار يافته است. اما بر اساس مآخذ زير نقل قول صورت مي‌گيرد:

Laudan. L , “A Confutation of Convergent Realism” , in Scientific Realism , J.Leplin (ed) , 1984 , pp 218-249

2 يكي از واقع‌گرايان طرف حمله اين مقاله، يعني هيلري پاتنم Hilary Putnam))، پس از انتشار اين مقاله در آراي خود تجديد نظر مي‌كند و رهيافت نئوكانتي اتخاذ مي‌كند

3. علا وه بر پاتنم مي‌توان به ريچارد بويد (Richard Boyd) و نيوتن اسميت (W. Newton-Smith ) اشاره كرد.

4 Mature Science

5 ويليام پرو William Proute)1850-1785) در سال 1816 فرضيه‌اي را مطرح كرد كه بر اساس آن اتم‌هاي سنگين تركيبي از اتم‌هاي ئيدروژن است و وزن اتمي آنها بايد مضرب صحيحي از وزن اتمي ئيدروژن باشد. بنابراين اگر وزن اتمي ئيدروژن را يك فرض كنيم اوزان اتمي كربن و اكسيژن به ترتيب 12و 16 خواهد بود. اين فرضيه ابتدا بسيار مقبول افتاد زيرا با نظريه دالتون هم سازگار بود (پي نوشت شماره 19) لكن پس از مدتي با كشف وزن اتمي كلر (5/35) و منيزيم (25 /24) اين نظريه بي‌اعتبار شد. اما پس از يك قرن با كشف ايزوتوپ‌ها (يعني اتم‌هايي كه خواص شيميايي يكساني دارند اما خواص فيزيكي آنها و از جمله وزنشان با هم فرق دارد) فرضيه وي مجدداً به عنوان يك نظريه موفق پذيرفته شد.

6. نظريه فلوژيستون مهم‌ترين نظريه حوزه شيمي در تمام قرن هجدهم محسوب مي‌شد با توجه به اينكه در آن دوره هنوز مصداق عنصر (به عنوان جسمي كه در مقابل تجزيه بيشتر از خود مقاومت نشان مي‌دهد و سرانجام تلاشي وتفرقه در جسم به آن ختم مي‌شود) محدود به عناصر اربعه و يا اشكال مختلف آن مي‌شد در سال 1669 بشر (Becher) به سه نوع خاك قائل شد: خاك چربي، خاك جيوه‌اي و خاك سنگي. و اجسام را مركب از آب، هوا و اين سه نوع خاك مي‌دانست.. در سال 1703 اشتال (Stahl) از فلوژيستون براي نام‌گذاري خاك چربي استفاده كرد. فلوژيستون سيال بسيار لطيف ورقيقي تصور مي‌شد كه به هنگام احتراق (فرايند تجزيه) از جسم خارج مي‌شود و به هنگام خروج گاه با گرما، گاه با نور، گاهي با هر دو ظاهر مي‌شد و گاهي هيچ‌يك از اين نشانه‌ها را نداشت. در ابتدا گمان مي‌كردند مي‌توان فلوژيستون را به‌صورت مستقل در طبيعت يافت اما پس از مدت كوتاهي دريافتند فلوژيستون به صورت مستقل وجود ندارد و بايد حالّ در اجسام ديگر باشد. بنابراين سوختن فقط خروج فلوژيستون از جسم نبود بلكه انتقال آن از يك جسم پر فلوژيستون به يك جسم كم فلوژيستون بود. نقش هوا در اين بين جذب فلوژيستون متصاعد شده بود. اما از آنجا كه هر جسم توان قبول مقدار مشخصي فلوژيستون دارد (هرچند اين ميزان دقيقاً مشخص نبود) احتراق در ظرف در بسته پس از مدتي متوقف مي‌شد. در اين ظرف تنفس هم امكان پذير نبود. از اين رو دانشمندان را به اين فكر انداخت كه براي توضيح اين هردو (احتراق وتنفس) مي‌توان به تبيين واحدي متوسل شد وتنفس كردن را نيز خروج فلوژيستون از بدن دانست.

پديده سومي كه با اين نظريه قابل تبيين بود پديده زنگ‌زدگي فلزات بود. فلزات مانند ساير اجسام در مجاورت حرارت نمي‌سوزند اما با پديده زنگ زدگي (Calcination) به خاكستر (Calx) تبديل مي‌شوند. شرح و بسط بيشتر اين نظريه در اين مجال مقدور نيست اما خلاصه اينكه اين نظريه علي‌رغم توانايي‌ها و موفقيت‌هايي كه داشت به جهت يك سلسله مشكلات جاي خود را به نظريه اكسيژن داد كه لاووازيه در سال 1778 به نام خود به ثبت رسانيد. براي مطالعه بيشتر به كتب تاريخ علم ذكر شده در بخش منابع مراجعه شود.

7. اين نظريه درباره ماهيت حرارت است. از قديم‌الايام تقريباً اتفاق‌نظر بر اين بوده كه حرارت جوهري مادي، سيال و بسيار ظريف به نام كالري است كه ذرات آن نسبت به هم دافعه شديدي دارند و در مقابل بين ذرات آن وذرات اجسام جاذبه شديدي وجود دارد. اين فكر تا اوايل قرن نوزدهم بر مجامع علمي حاكم بوده است. بر اساس اين نظريه انبساط اجسام حاصل نفوذ ذرات سيال به ميان منافذ جسم ودور كردن ذرات از يكديگر است. تعادل حرارتي نيز به علت سرازير شدن سيال از جسمي كه داراي كالري بيشتر است به جسم كم كالري است. و از آنجايي كه كالري ماده است نه به‌وجود مي‌آيد ونه از بين مي‌رود ودر يك سيستم بسته ثابت باقي مي‌ماند. براي مطالعه بيشتر به كتب تاريخ علم ذكرشده در بخش منابع مراجعه شود

8. شايد اولين كسي كه در دوره جديد از مفهوم اتر استفاده مي‌كند دكارت باشد. ريشه پيدايش اين مفهوم در فيزيك دكارتي به تلقي او از جسم وروابط ميان اجسام بر مي‌گردد. مطابق نظر او،‌ بعد حقيقت و صفت مميز جسم و جوهر مادي است. فرض وجود بعد معادل فرض وجود ماده است بنابر اين در ديدگاه او خلأ ‌محال است زيرا خلاء عبارت است از مكاني كه خالي از ماده باشد. با توجه به نظريه گردشاري دكارت، حركت اجرام آسماني به واسطه حركت اتري است كه فضاي بين كرات را پر كرده است. زيرا انتقال حركت تنها از طريق برخورد وتصادم امكان‌پذير است. همين امر براي توجيه پديده‌هايي كه به‌ظاهر از راه دور صورت مي‌گيرد كاربرد دارد مانند كشش مغناطيسي.

تا زمان نيوتن محيط اتري دو نقش متمايز را برعهده داشت 1- نقل وانتقال حركت از نقطه‌اي به نقطه غيرمجاور 2 - تبيين پديد‌هاي غير مكانيكي مانند مغناطيس وثقل. اتر نيوتني از جهاتي با اتر دكارتي تفاوت داشت اما وظيفه آن عمدتاً همان بود به اضافه اينكه محمل نور هم محسوب مي‌شد. چه ماهيت نور ذره تصور مي‌شد و چه موج، در هر صورت براي انتشار به اتر احتياج داشت. اما اين اتر به تدريج با مشكلاتي مواجه شد و سرانجام نيز از فيزيك كنار گذاشته شد.

9. انتشار كتاب اصول زمين‌شناسي چارلز لايل (Charles Lyell) در سال 1830 سر آغاز نظريه زمين‌شناسي جديدي بود كه با نظريه زمين‌شناسي بلايا catastrophical Geology)) و التزام آن به وقوع بلايايي مانند توفان نوح (كه آخرين مورد از اين بلايا محسوب مي‌شد) به مخالفت برخاست. لايل معتقد به روند طولاني وپيوسته ودر عين حال تدريجي حوادث طبيعي موثر نظير فرسايش، آب، آتش‌فشان، زمين لرزه در شكل‌دهي به آب وهوا پوشش گياهي و كره زمين بود.

10. لامارك در خصوص صفات ارثي براين عقيده بود كه اعضا و اندام‌هاي يك جانور در طي كار وكاربرد آن تحول مي‌يابد و اين تحول وتعديل‌هاي اكتسابي به نحو ارثي منتقل مي‌شود. مثال مشهور وي زرافه‌ها است كه گردن دراز خود را در اثر گردن كشيدن‌هاي متوالي براي خوردن برگ‌هاي درختان بلند پيدا كردند ودر نسل‌هاي بعد، اين ويژگي را به ارث رسيد. اما داروين علت تطور انواع را انتخاب طبيعي مي‌دانست نه تاثير محيط.

11. پيش‌بيني بديع novel prediction)) عبارتست از پيش‌بينيي كه نه تنها نظريه‌هاي پذيرفته‌شده تا آن زمان چنين پيش‌بيني نكرده باشند بلكه صراحتاً وقوع آن را نامحتمل دانسته باشند.

12. در نظريه‌هاي فيزيكي پذيرفته‌شده تا سال 1915 فرض بر اين بود كه نور به خط مستقيم حركت مي‌كند. اما نظريه نسبيت عام متضمن اين فرض است كه نور در مجاورت ميدان‌هاي گرانشي نيرومند خميده مي‌شود و از مسير مستقيم خارج مي‌شود. اين پيش‌بيني بديعي بود كه در سال1919 تأييد شد.

13. نظريه‌هاي تبصره‌اي ( ad hoc) عبارت است از نظريه‌هايي كه براي حل يك مسئله به تبصره زدن متوسل شده به‌نحوي كه نمي‌توان اين بخش تبصره‌اي را به‌نحو مستقل آزمود.

14. رابرت براون (Robert Brown) گياه شناس اسكاتلندي هنگام بررسي گرد‌ه‌هاي گياهان در آب، مشاهده كرد اين گرده‌ها پيوسته در حال حركت اند. ابتدا گمان كرد حركت گرده‌ها به واسطه وجود حيات در آنها است. اما پس از مدتي تحقيق وبررسي متوجه شد اين حركت به خود آب تعلق دارد وحركت گرده‌ها به واسطه حركت ذرات و دانه‌هاي آب است.

15. در نظريه حركتي حرارت،‌حرارت حاصل حركت ذرات اجسام است و هرچه حر كت سريع تر،حرارت بوجود آمده بيشتر. مانند حرارتي كه دراثر اصطكاك به‌وجود مي‌آيد.اين نظريه ابتدا درباره گاز‌ها عنوان شد سپس به كمك حركت براوني مايعات وجامدات را نيز تحت پوشش قرارداد.

16. براساس پيش‌بيني اين نظريه اگر شرايطي پيش آيد كه فلز زنگ‌زده يا خاكستر، فلوژيستون از دست‌رفته را دوباره به‌دست آورد بايد فلز اول حاصل شود. به اين منظور خاكستر در مجاورت زغال كه از نظر فلوژيستون غني است حرارت داده شد وفلز اوليه مجدداً بدست آمد. نام اين واكنش شيميايي احيا گذاشته شد. هر چند ظاهر تبيين نادرست است و آنچه در واقع اتفاق مي‌افتد اين است كه كربن درون زغال با اكسيژن درون خاكستر تركيب شده وتشكيل دي‌اكسيد كربن مي‌دهند و فلز اولي باقي خواهد ماند ولي احياي فلز اوليه كاملاً با پيش‌بيني اين نظريه سازگار است.

17. به تدريج كه ديدگاه كمّي فيزيك به شيمي نيز سرايت كرد مشكلات ديگري رخ نمود. مثلاً به هنگام زنگ‌زدگي وزن فلز از وزن خاكستر آن كمتر بود. به عبارت ديگر فلز كه تركيبي از فلوژيستون و خاكستر محسوب مي‌شد، از خاكستر بدون فلوژيستون وزن كمتري داشت. بخش‌هاي زيادي از فعاليت‌هاي دانشمندان مصروف حل اين مشكل شد. يكي از راه‌حل‌هاي پيشنهادي اين بود كه فلوژيستون داراي وزن منفي است و در هر جسمي كه وجود داشته باشد موجب كاهش وزن آن مي‌شود.

18. محاسبه سرعت نور نشان داد كه اگر محملي براي حمل نور وجود داشته باشد، بايدبه صلبي فولاد باشد تا بتواند چنين ارتعاشي را تحمل كند. اما اگر اتر به صلبي فولاد باشد امكان حركت سيارات در آن منتفي خواهد بود. پس از يك سو، اتر بايد به صلبي فولاد باشد واز سوي ديگر آن‌چنان رقيق ولطيف كه مانعي براي حركت سيارات بوجود نياورد. اين يكي از تناقضاتي است كه اين نظريه با آن روبرو است.

19. جان دالتون (John Dalton) (1844-1766) نظريه اتمي خود را در هفت بند به قرار زير بيان كرد:

ماده از ذرات تجزيه‌ناپذيري به نام اتم ساخته شده است.

همه اتم‌هاي يك عنصر مشابه‌اند.

اتم‌ها نه بوجود مي‌آيند ونه از بين مي‌روند.

همه اتم‌هاي يك عنصر جرم يكسان و خواص شيميايي مشابه دارند.

اتم‌هاي عناصر مختلف به هم متصل شده ومولكول را به وجود مي‌آورند.

در هر مولكول از يك تركيب معين، همواره نوع و تعداد نسبي اتم‌هاي سازنده آن يكسان است.

واكنش‌هاي شيميايي عبارت است از جابجايي اتم‌ها يا تغيير در شيوه اتصال آنها در مولكول‌ها و در اين واكنش‌ها اتمها خودتغيير نمي‌كنند. (به نقل از كتاب شيمي سال اول نظري) هرچند كه در نظريه وي توصيفات نادرستي از اتم‌ها هم وجود دارد.

20. اثر داپلر يكي از نمونه‌هاي تمثيل ثمربخش است. داپلر در تحقيقات خود در مي‌يابد صوت به هنگام نزديك شدن به فرد شنونده، تعداد موج‌ها آن در واحد زمان ازدياد مي‌يابد و تواتر آن بالا مي‌رود و هنگام دور شدن وضع برعكس است. با توجه به اينكه نور نيز موج است بايد همين وضع در مورد نور نيز وجود داشته باشد. يعني اگر منبع نور به سمت ما در حركت باشد در هر ثانيه تعداد بيشتري موج انباشته مي‌شود و نوري كه به ما مي‌رسد به طرف انتهاي بنفش طيف مرئي آن ميل كند و اگر از ما دور شود به طرف انتهاي سرخ آن جابجا شود. بنابر اين اجرام سماوي در حال حركت در آسمان،‌با توجه به دور شدن يا نزديك شدن به ما،‌ بايد رنگ نور متفاوتي داشته باشد. اين تمثيل به دانشمندان كمك كرد بتوانند سرعت حركت سيارات را محاسبه كنند.

21. نفوذ مفهوم اتر به نورشناسي به واسطه تشبيه وتمثيل ديگري ميان نور وصوت صورت گرفت. همان‌طور كه صوت براي انتقال نيازمند محملي است، نور نيز نيازمند واسطه‌اي است تا درآن تموج بيابد. همين امرموجب شد هويتي به نام اتر فرض شود. همان‌طور كه پيش‌تر گفته شد منجر به تناقضاتي شد.و سر انجام كنار گذاشته شد.

22. البته ذكر اين نكته خالي از فايده نيست كه در اين رهيافت نيازي نيست همه استفاده‌كنندگان از تمثيل متوجه باشند بين هويت مذكور و موضوع شناخته شده تمثيلي برقرار شده است. بلكه كافي است كساني كه از اين واژه‌ها استفاده مي‌كنند جزء جامعه زباني باشند كه اين نظريه در آن شكل‌گرفته است. همين مقدار براي جواز استفاده از اين واژه‌ها كافي است ونيازي نيست كه همه از چگونگي شكل گيري آنها مطلع باشند.

23. پاتنم

24. در نظريه نسبيت جرم اجسام با توجه به سرعت آنها تفاوت مي‌كند. با استفاده از فرمول زير مي‌توان جرم جسم در سرعت‌هاي متفاوت را محاسبه كرد.

از آنجا كه سرعت‌هاي معمولي نسبت به سرعت نور بسيار ناچيز به‌حساب مي‌آيند از

صرف‌نظر شده كه جرم جسم ثابت خواهد بود (m=m0) كه مشابه وضع جرم در نظريه نيوتن است. اما در سرعت‌هاي بالا مخرج كسر صفر شده و جرم جسم بينهايت خواهد داشت.

25. پس از آن كه مشخص شد جزء تشكيل‌دهنده اسيد‌ها هيدروژن است ونه اكسيژن (چنان‌كه لاووازيه مي‌پنداشت)، آرنيوس Arrehnius)) در سال 1887 اين فرضيه را مطرح كرد كه هر تركيبي كه در آب تجزيه شود ويون ئيدروژن آزاد كند، اسيد و خاصيت مشترك اسيد‌ها مزه ترش حاصل از يون هيدروژن H+ است.و آنچه در آب تجزيه ويون هيدروكسيل OH -توليد كندباز است. ديدگاه آرنيوس نارسايي‌هايي داشت كه براي رفع آنها، برونستد (Bronsted) و لوري (Lowry)مستقل از هم در سال1923 تعريف جديد تري از اسيد‌ها وباز‌ها ارائه كردند. بر اساس اين تعريف جديد،‌ اسيد، دهنده يون ئيدروژن و باز، گيرنده آن تلقي مي‌شود. با اين تعريف امكان توضيح فرايند انتقال يون هيدروژن در محيط‌هاي غير آبي بوجود آمد و نيز توضيحي براي حلال‌هايي مانند آب كه براي اسيد‌ها به منزله باز و در مورد بازها به منزله اسيد عمل مي‌كنندپيدا شد.در سال 1938 لوويس (Lewis) با ارائه فرضيه جديدي بازهم مفهوم اسيد وباز را بسط بيشتري داد. در نظريه او اسيد ماده‌اي است كه با پذيرفتن يك زوج الكترون يك پيوندكووالان تشكيل مي‌دهد و باز ماده‌اي است كه يك زوج الكترون مي‌دهد. در اين تعريف همه موادي كه پيش از اين به عنوان اسيد شناخته شده بودند جاي مي‌گرفت، به علاوه موارد ديگر. اين نمونه نشان مي‌دهد رابطه هستي‌شناسي نظريه‌هاي متوالي به نحوي است كه هستي شناسي‌هاي نظريه‌هاي بعدي قبلي‌ها را در خود دارد و نظريه‌هاي قبلي را مورد خاص خود قرار مي‌دهد. و اين رابطه فقط به حوزه مكانيك تعلق ندارد.

26. آنچه از مندل و تابعان او در زمينه انتقال صفات ارثي برجاي مانده است حاكي از اين است كه هر صفت ارثي به دو عامل بستگي دارد: پدر ومادر. از اين دو آن كه قدرت بيشتري دارد حاكم و غالب است. حدود 50 سال بعد دووريس (Devries) دريافت كه انتقال صفات هميشه به صورت يكنواخت صورت نمي‌گيرد بلكه گه‌گاهي صفات و خصوصيات تازه‌اي در موجود زنده بوجود مي‌آيد كه در والدين يا اجداد آنهاوجود نداشته (موتاسيون mutation) از سوي ديگر شلايدن Schlieiden)) گياه شناس آلماني در سال 1838 عنوان كرد تمام قسمت‌هاي گياهان از سلول ساخته شده كه به وسيله ديواره‌هاي نازكي از هم جداشده است. سال بعد شوان(Schwann) اين نظريه رابه تمام جانداران ديگر تعميم داد با اين تفاوت كه ديواره‌هاي سلولي حيوانات را بسيار نازكتر از غشاء سلولهاي گياهي مي‌دانست. در سال 1845 فون زيبولت (von Siebold) ميان جانداران تك‌سلولي و پرسلولي تفاوت قائل شد و اظهار داشت نخستين سلول سازنده بدن هر جاندار سلول تخم است. در دهد1870 فلمينگ سلول‌ها را با رنگ‌هاي مختلفي رنگ‌آميزي كرد. برخي از بخش‌هاي سلول را كه به جهت جذب بهتر رنگ بهتر ديده مي‌شدند كروماتين ناميد. وي مراحل تقسيم سلولي را با رنگ آميزي كردن مورد بررسي قرارداد ومتوجه شد كه ميله‌هاي نازكي در سلول وجود دارد كه پيش از تقسيم سلولي درست شبيه خود را مي‌سازد وسپس از هم دور مي‌شوند تا دو سلول را تشكيل دهند. وي اين ميله‌ها را كروموزوم ناميد.در سال1887 فون بندن (von Beneden) عنوان كرد تعداد كروموزوم‌هاي سلول‌هاي هرگونه جاندار يكسان است. اما سلول‌هاي جنسي فقط نيمي از يك دست كروموزوم را دارا است و نيم ديگر را از جنس مخالف مي‌گيرد. به اين ترتيب كروموزوم‌هارا موجب انتقال صفات ارثي دانست. هر صفت به بخش كوچكي از يك كروموزوم نسبت داده شد. يوهانس (Johannson) گياه شناس دانماركي اين قسمت را ژن ناميد وهر كروموزوم را شامل رشته‌اي از ژنها دانست. پس از مدتي با شناخت DNA و اينكه جاي آنها در كروموزوم‌هاست اين فكر پيش آمد كه ممكن است DNA در وراثت نقشي داشته باشد. براي تعيين ساختار آن و تاثير آن بر وراثت تلاش‌هاي فراواني صورت گرفت تا اينكه يك زيست شناس آمريكايي به نام آوري Avery در سال 1944 اعلام كرد DNA بدون پروتئين خود ژن است. و به اين ترتيب به نتيجه شايان توجهي دست يافت. با اين اشاره بسيار مختصر به تاريخچه انتقال صفات ارثي در زيست‌شناسي به همان نتيجه‌اي حاصل شد كه در پي‌نوشت قبلي به آن اشاره شد و آن عبارتست از نشان دادن روابط هستي‌شناسي نظريه‌هاي متوالي در حوزه زيست شناسي.

27. برخي بر اين عقيده‌اند كه بايد تك تك تبيين‌هاي مفروض را بررسي وكنار گذاشت وعلل حذف آنها را نيز مشخص كرد تا روشن شود تبيين باقي‌مانده بهترين تبيين است. اگر چنين تفسيري را از استدلال بپذيريم صرف‌نظر از اينكه چنين اقدامي عملاً امكان‌پذير نيست،‌آنچه واقع مي‌شود ديگر استدلال بر مبناي بهترين تبيين نيست بلكه بر مبناي تنها تبيين است.

28. لائودن در (1977: فصل 4) مدعي است متدولوژي ونظريه عقلانيتي را بايد پذيرفت كه بيشتر و بهتر از رقباي خود بتواند رفتارهاي مختلف دانشمندان را در انتخاب نظريه‌ها توضيح دهد. با وجودي كه اين بحث در يك علم درجه دوم مطرح است وي بر خلاف ادعاي فعليش از استدلال استنتاج «براساس بهترين تبيين» استفاده كرده است اما اين امر را در مقاله رديّه مجاز نمي‌داند.

منابع

اينشتين.آلبرت، تكامل فيزيك، احد آرام، نشر پرتو تهران،1361.

اينشتين.آلبرت، فيزيك و واقعيت، محمدرضا خواجه پور، انتشارات خوارزمي، تهران،1363.

اينشتين.آلبرت، نسبيت و مفهوم نسبيت، محمدرضا خواجه پور، انتشارات خوارزمي، تهران،1362.

دامپي ير. تاريخ علم، عبالحسين آذرنگ، سمت،تهران،1371.

هلزي‌هاي.لويس. ويليام، تاريخ و فلسفه علم، عبدالحسين آذرنگ، سروش، تهران، 1369.

هودسون. جان، تاريخ شيمي، احمد خواجه نصير طوسي،‌نشر دانشگاهي،تهران،1374.

Aronson, Jerrolr.J,”Testin for Convrgent Realism” ,in Brit.j.phil.sci.,1989, -40,pp.255-259

Boyd. Richard, “The Current Status Of Scientific Realism “, in Scientific Realism, Leplin. J (ed),University of California Press,1984, pp.41-82

Carrier. Martin ,”What is Wrong with the Miracle Argument? “ In- Stud. Hist.Phil.Sci.,1991,vol. 22,No.1, pp.23-36.

Carrier. Martin ,” What is Right with the Miracle Argument? “ InStud. Hist. Phil. Sci.,1993, vol. 24, No.3, pp. 391-409.

Conant. James. Bryant.,The Overthrow of the phelogistonTheory: The Chemical Revolution of1775-1789.

Cummiskey. D, Reference Failure and Scientific Realism:a Response to the Meta- Induction,in Brit. j. Phil. Sci, 1992,43,pp.21-40.

Dilworth. Craig, “Empiricism vs Realism:High Points in the Debates during the- past 150 Years “,Stud.Hist.Phil.Sci.,1990, vol. 21, No.3, pp. 431- 462.

Hardin. Clyde.L & Rosenberg. Alexander, In Defence of convergent Realism,in Philosophy of Science, 1982, 49, pp.604-615.

Progress and its Problems , Routledge,London,1977.‚Laudan.Larry-

Laudan. Larry,”A Confutation of Convergeny Realism “, in Scientific Realism, -Leplin.J (ed), University of California Press,1984,pp. 218-249.

Leplin, Jarret,Truth and Scientific Progress, in Scientific Realism, Leplin.J(ed),University of California Press, 1984, pp. 193-217.

McMullin.Ernan, ACase for Scientific Realism, in Scientific Realism, Leplin. J (ed),University of California Press,1984, pp. 8-40.

McMullin. Ernan, `Explanatory Success and the Truth of Theory', in N.Rescher(ed),Scientific Inquiryin Philosophical Perspective,Lanham:University Press Of Amrrica, 1987,pp. 51-73.

Meehl. Paul. E,'The Miracle Arguementfor Realism: an Important Lesson to be Learned by Generalizing from Carrier's Counter Examples',in Stud. Hist. Phil. Sci., 1992, vol.23 ,No.2, pp. 267-282.

Paya. Ali,'Philosophers against truth:the Cases of Harre and Laudan',in International Studies in the Philosophy of Science, vol.9, No.3, pp.225-284.

Psillos. Stathis,'Aphilosophical Stuy of the transition from the Caloric Theory of Heat to Thermodynamics',Stud.Hist.Phil.Sci.,vol.25, No.2, pp.159-190.

Psillos.Stathis,'Scientific Realism and Pessimistic Induction',in Philosophy of Science,63(Proceedings),pp.s 306-s314.

Putnam. Hilary,Meaning and Moral Science,Routldge,London,1978.

Roller. Duane,The early Development of the Concept of Temperature and Heat,Harvard University Press,Cambridge,1950.

*. استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد شمال.

/ 1