نگاهی به احوال و اقوال فرقه کلامی کرامیه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به احوال و اقوال فرقه کلامی کرامیه - نسخه متنی

حسین کلباسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي به احوال و اقوال فرقه كلامي كرّاميه

حسين كلباسي اشتري

استاديار فلسفه در دانشگاه علامه طباطبايي

چكيده

تحقيق در زمينه آراء مكاتب كلامي و فلسفي و پيوند آن با زمينه‏هاي اجتماعي و فرهنگي آنها از علائق پژوهندگان حوزه فلسفه و كلام است، بويژه آن‏كه اين تحقيق متوجه مكاتب و فِرق كمتر شناخته شده و غير مشهور باشد. اگرچه در مورد فرقه كلامي كرّاميه نوشته‏ها و گزارش‏هاي مفصّلي موجود نيست، امّا مطالعه احوال و عقايد اين فرقه و ميزان تأثير و نفوذ آن در ميان مردمان عصر، مي‏تواند حكايت از شرايط فرهنگي آن زمان و عوامل پديد آورنده چنين انديشه‏هايي بكند كه يقينا خود مقدمه كاوش‏ها و تحقيقات بعدي در اين عرصه خواهد بود.

مدخل

نزد هر انديشمند و محقّق واقعي، بررسي شرايط و عوامل پيدايش يك نِحله و مكتب فكري و فلسفي به‏همان اندازه اهميّت دارد كه علم به آراء و انديشه‏ها و نظرات عرضه شده در آن مكتب. از اين‏روست كه همواره تاريخ يك مكتب و فرقه، از دعاوي و آراي طرح شده در آن فرقه جدا نيست و به طور منطقي نيز نمي‏تواند جدا شود و لذا در غالب آثار و كتابهاي فلسفي، كلامي، اعتقادي و غيره، بخشي نيز ـ كم يا بيش ـ به زمينه‏هاي ظهور و پيدايش هر مكتب فكري اختصاص پيدا كرده است. بر اين اساس است كه از يك سو بررسي تاريخي علل شكل‏گيري علم كلام و از سوي ديگر زمينه‏هاي ظهور مكتب‏ها و نيز فرقه‏هاي مختلف كلامي از اهميّت ويژه‏اي برخوردار بوده و معمولاً در آثار نويسندگان ملل و نِحَل و فهرست‏نويسان، فصلي مُشبع به اين مهم اختصاص داده شده است. (التهانوي، 1382: 30)

پيدايش علم كلام و سبب نام‏گذاري آن و علل رواج و شيوع بحث‏هاي كلامي در دارالاسلام، خود به تفحص و بررسي جداگانه‏اي نياز دارد. (جهانگيري: 80) كه البته از عهده اين مقاله و مجال نگارنده آن خارج است ولي اين روشن است كه فهم بهتر و دقيق‏تر آراي كلامي اسلامي، منوط به آگاهي از زمينه‏هاي تاريخي و شرايط محيطي آنها است. آنچه مسلم است تاريخ غالب ـ و شايد تمامي ـ فرقه‏هاي كلاميِ اسلامي، به بعد از تاريخ رحلت پيامبر اكرم(ص)، يعني سال يازدهم هجري بازمي‏گردد و اتفاقا از علل مهم تفرّق و تحزّب در امت اسلام، همانا حوادت متعارن با رحلت آخرين پيامبر الهي(ص) بوده است. (همان: 82) البته علل مهم ديگري نيز در رواج و شكل‏گيري مسائل كلامي دخيل بوده كه اهل نظر بدانها به طور كامل پرداخته‏اند. (همان: 83)

نبايد فراموش كرد كه با وجود اين، مناظره و بحث و استدلال بر سر مسائل اعتقادي و فكري، خود از اموري است كه در تعاليم و فرهنگ اسلامي همواره مورد توجه بوده و حتي مجالس مناظره و گفت‏وگو در حضور حضرات معصومين(ع) و ساير بزرگان دين به دفعات تشكيل مي‏شده و چه‏بسا خود آنان نيز بر گفتگوهاي سالم بين مذاهب و فِرَق تشويق نموده‏اند. (1) قرآن كريم در سوره نحل آيه 126 مي‏فرمايد: «وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» كه برخلاف ظاهر آيه، در واقع مردم را به گفتگوي مبتني بر قرآن و حجّت الهي دعوت مي‏كند، نه هر مجادله و بحث بي‏حاصل كه نهايتا امّت اسلامي را به تفرّق كشاند. (جهانگيري: 80) امّا دريغا كه جريان حوادث و رويدادها و وقايع اتفاقيّه پس از رحلت پيامبر به گونه‏اي نبود كه وحدت امّت اسلامي را حفظ كند و ناگزير در اندك زماني انواع و اقسام مذاهب و فِرَق و نِحَل در قلمرو اسلام پديد آمد كه بعضا هيچ‏گونه اشتراك عقيدتي و فكري با يكديگر نداشتند و چه‏بسا برخي، برخي ديگر را تكفير و تفسيق نمودند. پيدايش فرقه‏هايي همانند خوارج، مُرجئه، معتزله، اشاعره، غُلات و مانند آن همگي در فاصله‏اي كمتر از يك‏صد سال پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) پديد آمدند و هريك خود را پيرو راستين پيامبر و مقيّد به دستورات قرآن كريم مي‏دانستند و طبعا فهم خود را از كتاب و سنّت خالص‏تر و دقيق‏تر مي‏پنداشتند كه البته قرآن كريم در اين زمينه مي‏فرمايد: «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» (مشكور، 1368: بيست و دو) بر اين مبنا بود كه بحث‏هاي فراواني تدريجا به ميان آمد و كتاب‏هاي متعددي نگاشته شد كه هريك در ردّ يا اثبات عقيده اين يا آن گروه جهد كثير مصروف داشتند كه البته پاره‏اي از اين كتاب‏ها در جهت حفاظت دين از هجوم و نفوذ بدعت‏ها و تحريف‏هاي زمانه بود و اهميّت آنها از نظر انديشمندان و صاحب‏نظران پوشيده نيست.

در برخي از كُتب روايي، اعم از شيعه يا سنّي، حديثي را به پيامبر اكرم(ص) نسبت داده‏اند كه به حديث تفرقه مشهور شده و منقول است كه حضرت مي‏فرمايد: «قوم يهود هفتاد و يك فرقه و قوم نصارا هفتاد و دو فرقه شدند و امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه همه در آتش دوزخند، الاّ يك فرقه و آن فرقه ناجيه است.»

صاحبان كُتُب ملل و نِحَل و نيز برخي از بزرگان مذاهب كلامي به تفسير و تأويل حديث مذكور پرداخته و نهايتا مذهب و رأي خود را مصداق آن فرقه ناجيه پنداشتند و به طور مثال ابو منصور عبدالقاهر بن طاهر بغدادي در كتاب الفرق بين الفِرَق و بيان الفرقه الناجية منهم، ضمن تقيّد و استناد به حديث مذكور، بخشي از كتاب خود را به خصوصيات و ويژگي‏هاي فرقه ناجيه اختصاص داده و ضمن ردّ و تكذيب آراي ساير فرقه‏ها خصوصا عقايد معتزله، تلويحا مذهب خود را كه اشعري است، مصداق فرقه مذكور پنداشته است. (بغدادي، 1367: 191)

تحقيق در اين‏كه فرقه ناجيه به‏راستي چه كساني هستند و چه خصوصياتي دارند و به چه دليل در مقايسه با آن، آراي ساير فرقه‏ها از حقيقت تعاليم ديني و الهي به‏دور است، خود مسأله‏اي است كه نياز به بحث مستقلي دارد و البته جاي ترديد نيست كه متكلمان اماميّه در اين جهت تلاش و سعي وافر مصروف داشته و آثار و تصانيف ايشان، بسياري از حقايق الهي مأثور از كتاب و سنّت را با اتقان و استواري كم‏نظير و مستند به دلايل عقلي و نقلي براي طالبان حقيقت بازنموده‏اند كه از ميان آنها مي‏توان به كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد علامه حلّي، گوهر مراد و شوارق الالهام فياض لاهيجي و ديگر ميراث بزرگان علماي اماميه اشاره كرد.

باري، اطلاع از عقايد و آراي مختلفي كه در طول چهارده قرن پس از هجرت پيامبر در قالب مذاهب فلسفي و كلامي ظاهر شده است، افزون بر اين‏كه تمايزات و مشتركات آنها را آشكار مي‏كند، في‏نفسه نزد پژوهشگر امروز درخور تأمل است. در متن و بطن بسياري از اين فرقه‏ها، تأثيرات ناگوار برخي شرايط سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن دوره خاص به چشم خورده و دگرگوني‏ها و بدعت‏ها و انحرافاتي كه در اثر سوء فهم يا غرض‏ورزي و يا پيروي از نفسانيات برخي از صاحبان فِرَق در حقايق ديني و اصول اعتقادي وارد شده است را بازمي‏نمايد. (2)

در اين نوشتار، قصد آن داريم كه مروري بر مهم‏ترين معتقدات پيروان فرقه كرّاميه كه در نيمه اوّل قرن سوم هجري در جهان اسلام ظاهر شد و اندك‏اندك پيروان قابل توجّهي پيدا كرد، داشته باشيم. گرچه كمابيش در آثار ملل و نحل و كتب تاريخي كلام به آراي اين گروه اشارت رفته و ليكن در اين مقال سعي شده است كه به نحو مستقل و البته فشرده به بيان آن پرداخته شود. براي اين منظور علاوه بر بهره‏گيري از ساير منابع و مآخذ فارسي و عربي و انگليسي معتبر(3)، عمدتا از كتاب الفرق بين الفِرق عبدالقاهر بغدادي استفاده شده و دليل آن هم اين بوده است كه علاوه بر اهميّت گزارش‏هاي وي از فرقه‏هاي اوليه اسلام، در هر فصل و باب اين كتاب ابتدا به نقل آراي هريك از آنها پرداخته و سپس خود به ردّ يا اثبات آن دعاوي اقامه برهان نموده است. همچنين نزديكي زماني او به قرون اوليه اسلام مي‏تواند اثر او را از منظر استنادي از ديگر كتب فرق متمايز گرداند. (مونتگمري، 1370: 124)

موسّس و زمينه پيدايش كرّاميه

موسس و پيشواي فرقه «كرّاميه» شخصي است به نام ابو عبداللّه‏ محمد بن كرام به عرّاف بن خزامة ابن البراء (ابن‏اثير، 1407: 213؛ الدمشقي، 1408: 25؛ اشعري، 1362: 191؛ ابن الجوزي، 1412: 97) كه گفته شده از بني نزار است. (سمعاني، 1408: 44؛ دمشقي، 1408:26) درباره اين‏كه شهرت او و در نتيجه نام فرقه او با تلفظ «كِرام» يا «كَرام» يا «كَرّام» بوده، اختلاف شده است (مونتگمري: 202؛ سمعاني: 44)، ولي غالبا آن را به فتح كاف و تشديد راء، بر وزن جَمّال مي‏خوانند (ابن كثير: 25؛ بوزورث: 136)، او مردي سيستاني و پدرش رزبان بود و چون رزبان را به پارسي كرّام گويند از اين جهت به «ابن‏كرّام» معروف شد. (مشكور: 363) وي در قريه‏اي از قُرات زريج متولد شد (ابن‏جوزي: 97؛ سمعاني: 44)، در سيستان نشو و نما كرد و سپس به خراسان رفت (4) و در آنجا حديث آموخت (5) و غالبا از احمد بن عبداللّه‏ جويباري و محمد بن تميم الفاريابي روايت شنيد، يعني آنهايي كه به دروغ‏گويي و جعل و وضع احاديث اشتهار داشتند. (همان: 97؛ سمعاني: 44؛ ابن‏كثير: 26) و ابوحاتم بن حبّان حافظ در كتاب المجروحين از او نام برده و گفته است: وي (ابن‏كرام) در اثر التقاط مذاهب به گمراهي كشيده شد و مذاهب را نيز به تباهي كشاند و احاديث را ضعيف و سست كرد. سپس به مجالست جويباري و محمد بن تميم درآمد و چه‏بسا كه اين‏دو بر رسول خدا و اصحاب و تابعين او يك‏هزار و صد حديث جعل كردند. سپس به مجالست احمدبن حرب اصفهاني در نيشابور درآمد و هرچند از او فقر و تهيدستي را تلمّذ كرد ولي وي از حُسن علم و نيك‏خويي بي‏بهره بود و اكثر كتاب‏هايي كه تأليف كرده براي شاگردش مامون معروف به احمد سُلَمي بود. (همان: 97)

ابوعبداللّه‏ حاكم در كتاب خود از او نام برده و گفته است: وي (ابن‏كرام) پنج سال در مكّه اقامت داشت، پس از آن به سوي سيستان حركت كرد، سپس در آنجا دارايي خود را فروخت و به سوي نيشابور رفت. حاكم وقت نيشابور، يعني محمدبن عبداللّه‏ بن طاهر او را به زندان افكند، وقتي آزاد شد به سمت مرزهاي شام رفت، و پس از آن مجددا به نيشابور بازگشت و دوباره محمدبن عبداللّه‏ بن طاهر او را حبس كرد و اين بار مدّت حبس وي طول كشيد. محمدبن كرام هر جمعه غسل مي‏كرد و براي خروج به سوي مسجد جامع آماده مي‏شد. در اين هنگام از زندانبان مي‏پرسيد: آيا اجازه خروج مي‏دهي؟ زندانبان مي‏گفت: خير. سپس محمد بن كرام مي‏گفت: خداوندا، همانا تو مي‏داني كه من سعي خود را مصروف داشتم و ممانعت از ناحيه غير من است. (سمعاني: 44؛ ابن‏كثير: 26؛ ابن‏جوزي: 98؛ بوزورث: 128) نگاه وي به ساير فرايض نيز چنين بود.

ابن‏كرام چهارده سال در نيشابور توقف كرد، هشت سال آن را در زندان بود و در ابتداي كار لباسي از پوست دباغي شده دوخته نشده بر تن مي‏كرد و بر سرش دستاري سفيد مي‏بست و به مجلس وعظ و تذكر مي‏نشست. (ابن‏جوزي: 98) گفته شده كه واعظي زهدپيشه بود كه مردم را به آتش دوزخ بيم مي‏داد و مخالفانش مدّعي بودند كه او سخت به تجسيم و تشبيه معتقد است. از منابع چنين برمي‏آيد كه زندگي زاهدانه و پارسايانه ابن‏كرام بود كه مردم را فريفته او كرد و او را از مجازات مرگ كه عقوبت نشر عقايد بدعت‏آميز بود، رهانيد. البته در جهان اسلام براي چنين شخصيّتي دشوار نبود كه گروهي از توده مردم را گردِ خود جمع كند و پيداست كه ممكن نبود پيروان ابن‏كرام عمدتا جز از تهيدست‏ترين طبقات باشند... ابن‏كرام در مواعظ خود همه جا روي سخنش بيش از همه با دهقانان و مردم حقير و فقير (اغتام) اين نواحي بود و شيعه و سنّي هر دو را به ملامت مي‏گرفت. (بوزورث: 128-129)

پيداست كه وضع اجتماعي ـ فرهنگي اين عصر يقينا در اقبال مردم به وي مؤثر بوده است. جزئيات ديگري نيز در مورد زندگي وي وجود دارد كه به مهم‏ترين آنها اشاره مي‏كنيم:

وي در شوال سال 251 ه از نيشابور خارج شد و به سوي بيت‏المقدس حركت كرد و در همان‏جا در ماه صفر سال 255 درگذشت و در باب أريحاء نزديك مزار يحيي بن زكريا(ع) دفن شد. (سمعاني: 44؛ ابن‏جوزي: 98) گفته شده كه وي در بيت‏المقدس چهار سال اقامت داشت و هنگام موعظه نزد ستوني كه نقل مي‏شود محل شهادت حضرت عيسي(ع) بوده، مي‏نشست و افراد زيادي نزد او گرد مي‏آمدند و آنگاه براي آنها بيان مي‏داشت كه: ايمان گفتاري است بدون عمل، پس اهل ايمان او را ترك كردند و نفي او را نمودند تا اين‏كه در محلي به نام «زغر» درگذشت. سپس او را به بيت‏المقدس منتقل كردند. اصحاب او را نزديك به بيست هزار شمرده‏اند. (ابن‏كثير: 26: ابن‏جوزي: 98). ابوالفتح بُستي (م 400 ه، دبير و مديحه‏سراي دربار سلطان سبكتكين غزنوي) درباره او چنين گفته است:




  • الفقهُ فقهُ ابي حنيفة وَحدَهُ
    انّ الذين بِجَهْلِهم لَم يَقْتدوا
    بمحمّد بن كَرامِ غَيرُ كِرامِ



  • والدّينُ دينُ محمدبن كرامِ
    بمحمّد بن كَرامِ غَيرُ كِرامِ
    بمحمّد بن كَرامِ غَيرُ كِرامِ



و اين نشان‏دهنده رواج و نفوذ عقايد ابن كرام در سجستان كه خود بُستي نيز از آن ديار بوده است، مي‏باشد. (بوزورث: 131؛ مشكور: 363)

گزارش‏هاي برخي مورخان نيز حاكي از آن است كه نفوذ عقايد ابن‏كرام و پيروان او در خراسان و بيت‏المقدس نيز به‏گونه‏اي بوده است كه حتي امراء و سلاطين وقت را نيز به خود جذب كرده بود. سلطان محمود غزنوي فاتح هند از پيروان او بود و چنان كه مقدِسي مي‏نويسد: تا روزگار وي (سال 375) هنوز خانقاه‏ها و مجالس كرّاميه در بيت‏المقدس برپا بوده است. (مشكور: 364) با اين همه، دائره تبليغ و نفوذ اصلي ابن‏كرام در خراسان بوده است و حتي برخي از شاگردان وي در نقاطي ديگر دست به تبليغ و اشاغه افكار او زدند.

«... اين فرقه به خصوص در خراسان بسيار قوي حال بود و در سال‏هاي نخستين قرن پنجم هجري در نيشابور به اوج موفقيت خود دست يافت... كراميان به رغم ناخشنودي حكومت، پايگاه استواري در نيشابور براي خود به‏وجود آورند و در عين حال تعاليم خود را به ديگر نقاط جهان اسلام گسترش دادند. چنان‏كه در قرن چهارم جماعاتي از آنان در شهرهاي بغداد و بيت‏المقدس و فُسطاط مي‏زيستند و در اين شهرها خانقاه‏ها و حتي محله‏هايي از آنِ خود داشتند.» (بوزورث: 127-129) البته گسترش تعاليم اين فرقه نه فقط به دست محمدبن كرام، بلكه از طريق برخي پيروان او و نيز به‏واسطه بعضي از عوامل اجتماعي مانند روابط بازرگاني بين شرق و غرب عالم اسلام تحقق يافت. بذر اين تعاليم را نخست خود محمدبن كرام به هنگام اقامت و تدريس در شام و بيت‏المقدس، در اين نواحي افشاند. پس از مرگ او كه در بيت‏المقدس اتفاق افتاد، عقايد اين فرقه تا منتهي‏اليه بخش غربي جهان اسلام رواج يافت، تا آنجا كه ديگر پيروان و مبلّغان آن در شهرهاي دوردستي چون حجاز و يمن به تحصيل و تعليم پرداختند. استمرار اين فرقه در اين نواحي، مدت‏ها پس از مرگ ابن‏كرام، به سبب روابط بازرگاني اين شهرها با خراسان و آميزش بازرگانان دو بخش شرقي و غربي جهان اسلام با يكديگر بود. بي‏گمان در ميان گروندگان اين شهر به آيين كرامي، بازرگانان و پيشه‏وران نيز وجود داشتند، زيرا بدون آن‏ها تصوّر ظهور و بقاي گروه‏هاي كرامي در غرب عالم اسلام ممكن نيست، و اگر بپذيريم كه بازرگانان و پيشه‏وران نيز به اين فرقه گرويده بودند، آن‏گاه بايد گفت كه فرقه مذكور و تعاليم آن براي طبقاتي سواي طبقات پست نيز جاذبه‏هايي داشته است... .» (همان: 130) ولي با وجود اين مركزيّت نيشابور همچنان براي كرّاميه باقي ماند. در اين شهر بود كه چهره‏هاي معروفي از پيروان ابن كرام ظاهر شدند و مثلاً در نيمه دوم قرن چهارم، رهبري كرّاميه در نيشابور به دست شخصي به نام ابويعقوب اسحاق بن مُحمشاذ (م 383 ه ) افتاد... وي كه در شور و وعظ و تبليغ شهرت بسيار داشت، مي‏گويند كه بيش از 5000 تن از اهل كتاب و پيروان دين زرتشتي را در نيشابور به مذهب خويش درآورد. در سال 370 ه عبدالقاهر بغدادي ملل و نحل‏نويس معروف در حضور ابوالحسن سيمجوري سردار ساماني با ابراهيم بن مهاجر، يكي از علماي كرامي به مناظره نشست و به گفته خود بعضي از خطاهاي ژرف او را ردّ كرد.» (همان) پسر ابويعقوب مذكور، موسوم به ابوبكر محمد بن اسحاق، رهبري فرقه را پس از مرگ پدر به دست گرفت و در برخي سلاطين ساماني و غزنوني اثر اعتقادي فراواني گذارد، به طوري كه سلطان محمود غزنوي، ضمن بهره‏برداري سياسي از وجود ابوبكر محمد براي دفع رقيباني چون اسماعيليان در خراسان، برخي مناصب سياسي را نيز به وي واگذار كرد، به گونه‏اي كه سلطان، اندك زماني پس از حمله قراخانيان، وي را به سمت رياست نيشابور منصوب كرد. (6) انتصاب يكي از پيروان كرّاميه در مقام رياست نيشابور، وقايع و حوادثي را درپي داشت، به گونه‏اي كه منقول است در اثر ظلم و تعدّي و خشونت بيش از حدّ ابوبكر محمد در دفع مخالفان خود، پس از چندي وي از كار بركنار شده و عزلت اختيار نمود و به گفته برخي از مورخان، (7) در اواخر قرن پنجم هجري، مدرسه كراميان در نيشابور تخريب و خانقاه‏هاي آنان از ميان رفت، ولي با اين اوصاف، نقش و اثر آنان در خراسان و غرب عالم اسلام و حتي در قسمت‏هايي همانند مرو و سمرقند به قوّت خود باقي ماند. البته با وجود انتشار وسيع عقايد كرّاميه در دارالاسلام، مركزيت آنها همچنان در خراسان باقي ماند. «كرّاميه تا قرون ششم و هفتم هجري در خراسان و ماوراء النهر به ترويج مرام خويش پرداختند. از فتنه كرّاميه در هرات، اواخر قرن ششم هجري، هنگامي كه امام فخر رازي شيخ الاسلام آن ديار بود، در تواريخ ياد شده است.» (اشعري: 191)

ذكر اين نكته ضروري مي‏نمايد كه علي‏رغم نفوذ و گسترش آراي كرّاميه در فاصله قرون سوم و چهارم تا قرون ششم و هفتم هجري در ميان برخي مردمان و جماعات عوام، كمتر كتاب و اثر كلامي و فلسفي مسلمانان را مي‏توان يافت كه در ذمّ و طرد عقايد كرّاميه چيزي ننوشته باشد و حتي اتباع اين فرقه را مردماني ياغي و شورشي توصيف نكرده باشد. عبدالقاهر بغدادي مي‏نويسد: «.. رهبر معروف آنها [كرّاميه [يعني محمدبن كرام، كسي كه از سجستان به گرجستان رانده شد، در آن هنگام ياران و اتباع وي اوباش شورمين و افشين بودند و در زمان حكومت محمد بن طاهر بن عبداللّه‏ وارد نيشابور شد و گروهي از اهالي دهات و قصبات آن منطقه وي را بر بدعتش تبعيّت مي‏كردند.» (بغدادي: 131) وي اضافه مي‏نمايد: «گمراهي‏هاي اتباع وي متنوع و گوناگون است و به شمار نمي‏آيد، بلكه بيش از هزار گمراهي و بدعت داشته‏اند... .» (همان) و از اين رو معلوم مي‏گردد كه گرچه اين گروه از ميان اهل سنت ظاهر شدند، حتي در ميان خودِ آنان نيز مقبوليّت لازم را پيدا نكرد و همواره مورد طعن و ذمّ علماي مسلمان قرار داشتند.

در مورد ريشه‏يابي و منشأ و بستر افكار و عقايد كرّاميه، نظرات گوناگوني عرضه شده است. برخي اين فرقه را نشأت گرفته از دامن عقايد يكي از چهار مذهب فقهي اهل سنت مي‏دانند و برخي ديگر اصولاً رابطه اعتقادي قابل توجهي بين اين فرقه و آن مذاهب نمي‏بينند. همچنين برخي از ملل و نحل‏نويسان، كرّاميه را در زمره برخي از فرَق مشهور كلامي قرار داده و يا آن را از متفرّعات آنان مي‏دانند. عبدالقاهر بغدادي مي‏نويسد: «... در زمان محمد بن طاهر بن عبداللّه‏ بن طاهر (كه خود و پدرش هر دو امير خراسان بودند)، كرّاميه مجسّمه ظاهر شدند... كرّاميه از زمره مشبّهه هستند كه مي‏گويند خداوند تعالي جسم است... .» (همان: 19 و 140) و نيز محمدبن عبدالكريم شهرستاني معتقد است: «ايشان [كرّاميه [از زمره صفاتيه‏اند چون اثبات صفات مي‏كنند ولي سخن آنها منتهي به تشبيه و تجسيم مي‏شود.» (شهرستاني، 1335: 78)

اما اينكه تا چه حدي بتوان ادعا كرد كرّاميه از بستر عقايد يكي از چهار مذهب اهل سنت تدريجا ظهور كرده‏اند، خود موضوعي است قابل تحقيق و بررسي كه فعلاً قصد ورود به اين مبحث را نداريم، ولي اجمالاً به عقيده برخي از صاحب‏نظران «... ظاهرا در بين حنفيّه بود كه گروهي ديگر از متكلمان پرورش يافتند كه درگير دفاع از موضع اصلي تسنّن در برابر معتزله و ديگران شدند. موسس اين گروه از مدافعان، ابن كرام (وفات 869م/ 255ه) بود و پيروانش تا دو يا سه قرن همچنان فرقه يا گروهي متمايز در بين اهل تسنّن خراسان باقي ماندند.» (مونتگمري: 92) همچنين «اين امر نيز كه او [ابن‏كرام] ادّعا مي‏كرد جدا از جريانات عمده تشيّع و تسنّن است، خود نكته‏اي پُرمعني است. گرايش تعاليم او به شيوه استنباط احكام از ظاهر قرآن و سنّت، او را در كنار نوع انديشه و ايماني قرار مي‏داد كه در قرون سوم و چهارم هجري به صورت مذاهب حنبلي و ظاهري تبلور يافت. بنابراين پُر بيراه نيست اگر كرّاميه را همتاي خراساني مذاهبي بدانيم كه در عراق و سوريه و غرب جهان اسلام رواج داشت. شايد هم تحقيقات بيشتر شباهت‏هايي را كه ميان ديدگاه‏ها و تعاليم آنها وجود داشته است ثابت كند ولي اگر هم شباهت‏هايي ميان آنها وجود داشته، اين امر مانع از آن نمي‏شده است كه محمّد بن كرام در روزگار خود و نيز در فرقه خود در قرون بعد، مورد حمله‏هاي مداوم متكلمان سنّي از فرقه‏هاي حنبلي و شافعي گرفته تا مكاتب ظاهري محافظه‏كار قرار بگيرد. چنان‏كه مثلاً، همين‏كه در هرات شروع به موعظه كرد، يكي از محدّثان آن شهر كه از شاگردان احمدبن حنبل بود او را از شهر راند و ابن حزمِ ظاهري مذهب نيز فرقه او را سخت مورد نكوهش قرار داد. (بوزورث: 129)

و نيز يكي از حنفيان، به نام محمدبن اليمان السمرقندي كه شايد با ماتريدي ارتباط داشته، ردّي بر كرّاميه نوشته است. (مونتگمري: 92) از سوي ديگر، شواهد متعددي از مخالفت و عناد ابن‏كرام و پيروانش با شيعيان و همچنين موضع‏گيري او هم عليه صوفيان و هم عليه معتزليان و اشعريان وجود دارد: «يكي از معارضان كرّاميه در غزنه، ابن فورك (م 406 ه ) است.» (همان: 124) كراميان، ابن فورك دانشمند اشعري مذهب را كه براي تدريس به نيشابور آمده و از مخالفان آنها بود، متهم به الحاد كردند و او را به غزنه نزد سلطان فرستادند. در آنجا ابن فورك از خود دفاع كرد و اعتقاد خود را به مذهب رسمي مألوف به ثبوت رسانيد. ولي در راه بازگشت در سال 406 ه ظاهرا كراميان او را مسموم كردند.» (بوزورث: 133) از همين رو، ابوالحسن اشعري، موسس كلام اشعري در جاي جاي اثر معروف خود مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين نسبت به كرّاميه زباني تند و انتقادي دارد.

گزارش‏هايي تاريخي، حكايت از ظاهر صوفيانه و سلوك زاهدانه ابن كرام مي‏كند. «ابن‏كرّام ظاهرا هم صوفي بود و هم متكلّم، وي در نوشته‏هايش در اصطلاحات فنّي تصوف و كلام تجديدنظر كرد.» (مشكور: 364) ولي جالب اينجاست كه دامنه آزار او و پيروانش به اهل تصوّف نيز مي‏رسيد: «حرارت ابوبكر محمّد [پيرو ابن‏كرّام و رئيس نيشابور در زمان سلطان محمود غزنوي] در تعقيب هركس كه معتقداتش اندكي به سوي مذهب غيرمألوف مي‏داد او را برآن داشت كه در مقام سخت‏گيري بر جماعت صوفيان نيشابور و مخصوصا بر صوفي معروف، شيخ ابوسعيد بن ابوالخير ميهني نيز برآيد... [ولي] او همچنان خود را سالوس‏وار در خرقه پشمينه يك زاهد نشان مي‏داد.» (بوزورث: 133) و همان‏گونه كه قبلاً ذكر شد، در قلع و قمع اسماعيليان و باطنيان نيز از هيچ تلاشي دريغ نكرد: «... وي [ابوبكر محمّد] در كوشش‏هايش بر ضدّ باطنيان و صوفيان از حمايت مهمترين علماي رسمي، به رهبري قاضي ابوالعلاء ساعدبن محمد استوائي، برخوردار بود.» (همان: 133) قاضي مذكور پيشوان حنفيان در نيشابور و عالمي بانفوذ در ميان مردم بود. با اين اوصاف شايد بتوان ارتباط و شباهتي ميان جنبه‏هاي فقهي كرّاميه با مذهب حنفي از يك‏سو و نيز شباهت جنبه‏هاي كلامي كرّاميه بابرخي فرق كلامي همانند «ماتريديه» از سوي ديگر برقرار كرد. «... او [ابن‏كرام] از حيث حكمت الهي ميان مكتب سنت‏گراي كه به كلي مخالف كلام خردگراي بود و معتزله كه كاملاً از برداشت خردگرايانه حمايت مي‏كردند، قرار گرفت و نفوذ او بيشتر از همه در مذهب «ماتريدي» مشاهده مي‏شود.» (مشكور: 364) همچنين مذهب حنفي، غالبا به آراء و عقايد كرّاميه گرايش داشته است، در حالي كه مثلاً مكتب مالكي و شافعي به كلام اشعري.» (مونتگمري: 93)

براين اساس است كه توجه و تدقيق در كشف اين مشتركات و يا تمايزات در خور تأمل مي‏نمايد، خصوصا از اين جهت كه كرّاميه در باب مسائل فقهي نيز نظرات ويژه‏اي را ابداع كردند. «به‏علاوه بايد توجه داشت كه كرّاميه تنها يك فرقه كلامي نبود، بلكه يك مكتب يا مذهب فقهي نيز بود و بنابراين مي‏توانست راه و روش خاصّي از زندگي را به پيروان خود عرضه كند.» (بوزورث: 129) برخي از نويسندگان بعدي به شدّت به آراي فقهي ابن‏كرام حمله كردند، زيرا به طور آشكار برخي از حدود مسلّم ديني را ناديده انگاشته بود. (همان: 137)

بنا به نوشته ملل و نحل‏نويسان، خود كرّاميه منشعب به گروه‏هاي كوچك‏تري نيز شده‏اند: «اصلي‏ترين شعبه‏هاي اين فرقه عبارتند از: عابديّه، نونيّه، زرّينيّه، اسحقيّه، واحديّه، هيصميّه» (شهرستاني: 78) و براساس گزارش بغدادي: «كرّاميه خراسان سه فرقه شدند: حقائقيّه، طرائقيّه و اسحاقيّه. لكن اين فرقه‏ها يكديگر را تكفير مي‏كردند و اگر تكفير مي‏كردند مربوط به سائر فرق بودند و لذا در واقع اين سه فرقه، يك فرقه‏اند...» (بغدادي: 21) در ساير كتب و مراجع مربوط به ملل و نحل، توضيح بيشتري در مورد تمايزات بين شعبات كرّاميه و آراي اختصاصي آنها داده نشده است.

به خوبي مي‏توان دريافت كه از جنبه‏هاي تاريخي، كرّاميه ابعاد گوناگوني از خود برجاي گذارده است. از يك‏سو حضور اعتقادي و فكري آنان به عنوان يك مذهب كلامي در ميان ساير مذاهب كلامي و از سوي ديگر، به عنوان يك نيروي اجتماعي و سياسي كه شرح چگونگي آن گفته آمد. همگي نشان از نفوذ و ميزان تأثير آراء اين فرقه در ميان توده مردم ـ و خصوصا مردمان عامي ـ مي‏كند. البته به اعتقاد مورّخان، اطلاعات كنوني درباره كرّاميه بيش از آن‏كه در مورد جزئيات آراء كلامي آنها باشد، در مورد حوادث و رويدادهايي منبعث از عقايد آنهاست. «مورّخان وقايع گوناگوني را كه كرّاميه درگير آنها شدند، ضبط كرده‏اند، ولي از آراي كلامي آنان،سواي آنچه كه در آثار نويسندگان ملل و نحل ديده مي‏شود، اطلاع اندكي در دست است، زيرا ظاهرا هيچ‏يك از آثار كلامي آنان باقي نمانده است.» (مونتگمري: 92)

محمدبن كرام، آراي خود را در كتابي موسوم به عذاب القبر بيان داشته كه غالب نويسندگان به همين كتاب استناد داشته‏اند و لكن اكنون اين كتاب در دسترس نيست و احيانا از ميان رفته است. «با اين همه، از بعضي از كرّاميه در زمره صوفيان نام برده شده است و شايد بررسي كاملتر اسناد و منابع تاريخي در ارتباط با آثار عرفاني، معلومات عميق‏تري درباره آنان به‏دست دهد. وجود اين گروه نشان مي‏دهد كه دامنه سير به سوي كلام فلسفي گسترده بوده است.»(همان: 92)

اينك به مهم‏ترين آراي اين گروه با استفاده از منابع موجود مي‏پردازيم هرچند كه بر اهل نظر پوشيده نيست منابع موجود بسيار محدود و مدارك مربوط به اين فرقه بسيار مختصر و پراكنده است. با وجود اين از مقايسه و تطبيق ميان اين منابع، مي‏توان به دورنمايي از آراء و عقايد اين فرقه دست يافت.

آراي كرّاميه

عبدالقاهر بغدادي در وصف آراء كرّاميه مي‏نويسد: «.. گمراهي‏هاي اتباع وي [محمدبن كرام] متنوع و گوناگون است و به شمار نمي‏آيد، بلكه بيش از هزار گمراهي و بدعت داشته‏اند و ما مشهورترين اين بدعت‏ها كه با زشتي و بي‏پروايي همراه است را ذكر مي‏كنيم.» (بغدادي: 131) گفتني است كه اين آراء عمدتا درباره ذات و صفات الهي و مسأله نبوت و امامت است.

تجسيم و تشبيه خداوند: ابن كرام اتباع و ياران خود را به تجسيم خداوند دعوت مي‏كرد و ادعا مي‏نمود كه خداوند داراي جسم است و داراي حد و نهايت از زير و از جهتي ديگر كه با عرش برمي‏خورد و اين همانند گفتار «ثنويه» است كه گفتند: پروردگارشان نوري است كه از آن سو كه به تاريكي پيوندد متناهي باشد، ولي از جهات پنج‏گانه ديگر نامتناهي است. ابن‏كرام در برخي كتاب‏هاي خود، معبود خويش را مانند نصارا جوهر دانست و در خطبه كتاب خود كه معروف به كتاب عذاب القبر است، گويد: خداي تعالي ذاتي يكتا و جوهري يگانه است. و هم‏اكنون اتباع وي جواز به‏كار بردن لفظ جوهر را براي خداوند نزد عامّه مردم نمي‏دهند از جهت اين‏كه خوف از بدنام شدن خود دارند. (همان: 131) ولي اين‏كه نام جسم بر او اطلاق مي‏كنند، زشت‏تر از آن است كه خداوند را جوهر مي‏نامند. (همان)

كرّاميه در تفسير و معناي كلمه «استواء» در آيه شريفه «الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي»سخن‏هاي شگفت و غريبي را آورده‏اند. ابن‏كرام «استوا» را بر چسبيدن به عرش تفسير كرده (همان: 132) و افرادي مانند محمدبن هيصم كه از پيروان او بود گفته كه ميان كبرياي الهي و عرش او بُعدي است بي‏نهايت. (شهرستاني: 78) و نيز شخصي به نام ابراهيم بن مهاجر كه از كراميان قرن پنجم بوده عقيده داشته است كه خداوند از جهت مماس بودن بر تخت خويش، بر آن فزوني دارد، يعني چيزي از خداوند فزون‏تر از عرش نيست. (بغدادي: 132)

ابن‏كرام و پيروانش خداوند را محل حوادث پنداشتند و در معني كلمه «كُن» يعني باش گفته‏اند كه همانا آن به معناي پديدآمدن حوادث و آفرينش مخلوقات و نابودشدن اشياء است. (همان) البته منظور كرّاميه از احداث، ايجاد و اِعداميست كه از ذات كبريايي واقع مي‏شود، به قدرت كامله او از اقوال و ارادات و مراد از مُحدَث چيزي است كه مباين ذات كبريايي باشد از جواهر و اعراض و بنابراين كرّاميه ميان خلق و مخلوق و ايجاد و موجود و موجِد تفاوت گذاردند. (شهرستاني: 79)

از سخنان شگفت ابن‏كرام آن است كه وي در كتاب عذاب القبر، در تفسير سخن خداوند تعالي كه فرمود «إِذَا السَّمَاءُ انفَطَرَتْ» گفته كه شكافتن خداوند در اثر ثقل و سنگيني خداوند است! و سپس او و بيشتر پيروانش پنداشته‏اند كه خداوند تعالي پيوسته موصوف به نام‏هايي است كه در ميان اهل لغت مشتق از افعال اوست، با آن‏كه وجود افعال در ازل محال است، بدين معني كه مثلاً رازقيّت او، امري است حادث، چرا كه با خلق آفرينندگانش به‏وجود مي‏آيد، گرچه توانايي او قديم است. (بغدادي: 132) حتي معبود بودن خداوند را نيز همزمان با خلق پرستش‏كنندگان جايز شمرده‏اند. (همان: 132) (8) با اين وصف از نظر كرّاميه اسماي الهي به اصطلاح اهل كلام قديم نيست و محدث است.

كلام الهي: كرّاميه ميان معناي «متكلم» و «قائل» از يك‏سو و نيز «كلام» و «قول» از سوي ديگر تفاوت گذارده‏اند، بدين صورت كه گويند خداوند تعالي همواره متكلم و قائل بوده است ولي ميان معني اين دو واژه تفاوت وجود دارد بدين معني كه او همواره متكلم به كلامي است كه توانايي اوست بر قول و پيوسته قائل است به قائليتي نه سبب قول، و قائليت همانا توانايي اوست بر قول و قول او حروفي است كه در او حادث شده است و سخنش قديم است. پس قول خداوند در نزد ايشان حادث و كلام او قديم است. (همان: 133) مي‏دانيم كه مسأله كلام الهي يكي از اصلي‏ترين مواضع مورد نزاع متكلمان بوده و موضع كرّاميه جمع ميان قائلين به حدوث و قديم بودن كلام الهي است.

صفات خداوند: ابن‏كرام در كتابش بابي با عنوان «در باب كينونيّت خداوند!» آورده و عبدالقاهر بغدادي اظهار شگفتي كرده كه چه جهتي از اقوال ابن‏كرام مايه شگفتي بيشتر بوده و حتي تسميه‏هاي وي نيز اعجاب‏آور است. همچنين ابن‏كرام در همان كتاب، پروردگارش را به «حيثوثيت» تعبير كرده است! (همان: 134) در باب صفات حق تعالي ايشان گفته‏اند كه خداوند توانا نيست مگر بر حوادثي كه در ذات او پيدا مي‏شود از اراده و گفتار و دريافت‏ها و تلاقي‏اش بدانچه كه به آن برمي‏خورد. و بنابراين توانايي او، ملازم با حدوث حوادث عالم است. (همان: 134) و روشن است كه اين سخن كرّاميه بدعتي است كه هيچ‏يك از صاحبان فرق بدان تفوّه ننموده‏اند، زيرا هيچ‏يك از آنها در توانايي‏هاي خداوند تعالي اختلاف نكرده‏اند. نتيجه طبيعي اين رأي كرّاميه آن خواهد بود كه ذات الهي محل حوادث و متاثر از اعيان و اشياء خارجي است.

نبوت و رسالت: كرّاميه گويند كه مرگ فرزندان برخي پيامبران، بدين جهت بوده است كه خداوند مي‏دانسته كه اگر آنان بالغ شوند، بر طريق ايمان نمانند و مثلاً مرگ ابراهيم، فرزند پيامبر را نيز بدين طريق تفسير كرده‏اند. (همان: 135) هم‏اينان گفته‏اند كه نبوت و رسالت دو صفت‏اند كه به غير از وحي و معجزه و عصمت از گناه در ايشان به‏وجود مي‏آيد و پنداشته‏اند آن‏كس كه اين دوصفت در او باشد، بر خداوند تعالي واجب است كه او را به سوي مردم مبعوث كند. و نيز در ميان رسول و مُرسل تفاوت گذارده‏اند، با اين‏كه رسول كسي است كه اين صفت در او باشد و مرسل مأمور به اداي رسالت است. (همان) يعني با اين وصف مُرسل كسي است كه بدون برخورداري از شرايط رسالت، مأمور به انجام تكليف رسالت مي‏شود!

همچنين درباره عصمت پيامبران گفته‏اند كه هرگناهي كه كيفر را دربر دارد و حدّ را واجب سازد، ايشان از آن بركنارند ولي از آنچه كه فروتر از اين باشد، بركنار نيستند. برخي از ايشان گفته‏اند كه در تبليغ رسالت، خطا بر ايشان روا نيست و برخي ديگر آن را روا دانسته‏اند و نيز گفته‏اند كه آن‏كه دعوت پيامبران به او نرسيده باشد، بايد به اقتضاي عقل معتقد گردد و اعتقاد داشته باشد كه خداوند تعالي پيامبراني را به سوي بندگان خود فرستاده است. و نيز كرّاميه پنداشته‏اند كه خداوند تعالي اگر از آغاز زمان تكليف تا گاه رستاخيز بر يك پيامبر اكتفا كند و شريعت و آيين وي را پايدار بدارد، فرزانه و حكيم نيست. اهل سنت گفته‏اند اگر خداوند چنين كند، رواست، چنان‏كه رواست پايداري شريعت پيامبر اسلام تا روز رستاخير. (همان: 136-135)

امامت: در خصوص مسأله امامت نيز سخناني به ابن‏كرام منسوب شده است. وي وجود دو امام را در يك زمان در صورت وقوع جنگ و نبرد ميان اصحاب و اختلاف احكام روا دانسته است و حتي در يكي از كتاب‏هايش امامت معاويه و حضرت علي(ع) را در يك زمان جايز دانسته و گفته است كه پيروي پيروان ايشان، امري ناگزير بوده است هرچند كه يكي از آنها عادل و ديگري ستمكار بوده‏است...و دراين باب سخنان شگفت ديگري نيز دارد.(همان: 136)

حقيقت ايمان: ابوالحسن اشعري مي‏گويد: «كرّاميه مي‏پندارند كه ايمان اقرار و تصديق با زبان است و معرفت قلب يا هر چيز ديگر جز اقرار زباني را شرط ايمان نمي‏دانند.» (اشعري: 72) كرّاميه مي‏گويند: ايمان در آغاز اقرار صرف است و اگر تكرار كند، ايمان نيست، مگر از جانب مرتد كه پس از مرتد شدنش به توانايي خود به آن اقرار كند. و نيز پنداشته‏اند آن كس كه به دو شهادت اقرار كند، مومن است، اگرچه بر پيغمبر كافر باشد. (بغدادي: 136) كرّاميه منافقاني را كه هم‏زمان با پيامبر(ص) بودند را در حقيقت مؤمن مي‏دانند، زيرا به زعم ايشان كفر تنها انكار خداوند با زبان است. (اشعري: 72) ايشان مي‏گويند عذاب تبه‏كاران در آن جهان جاودان نيست، كه البته منظورشان از تبه‏كاران مخالفان خود و اهل سنت است. (بغدادي: 136)

آراي فقهي كرّاميه: بغدادي در كتاب خود به برخي آراي كرّاميه در زمينه فقه كه او اين آراء را «ناداني‏هاي كرّاميه» وصف كرده است، مي‏پردازد، از آن جمله مي‏گويد: «... كرّاميه نماز مسافر را به دو تكبير كافي مي‏دانند بي‏ركوع و بي‏سجود و بدون قيام و قعود و تشهد و سلام. و نيز از آن جمله است گفتار ابن‏كرام به صحت نماز در جامه‏اي كه همه آن نجس باشد و يا به زمين نجس و گويد كه طهارت از حَدَثها واجب است نه چيزهاي نجس. و نيز گويد غسل ميت و نماز بر او واجب نيست و كار واجب كفن و دفن اوست. و از آن جمله گويد كه نماز و روزه و حج واجب بدون نيّت درست است و پنداشت كه نيت مسلمان بودن، مقدم بر نيت هر عمل واجبي از واجبات اسلام، كفايت مي‏كند. (همان: 136-137)

بغدادي در كتاب خود به گوشه‏اي از مناظرات خود با شيخ كراميّه معاصرش، به نام ابراهيم بن مهاجر در مجلس ابراهيم بن سيمجور ساماني اشاره كرده و نتيجه مي‏گيرد كه وي را ملزم به اعتراف به عقايد نادرست و باطل خود نموده است. (همان: 137) وي همچنين در پايان مقاله خود در باب كراميه، متذكر مي‏شود كه رسوايي‏ها و فضايح آراي كراميه متعدد و كثير است و وي صرفا به بخشي از آنها پرداخته است.

در پايان ذكر اين مطلب ضروري است كه بسياري از علماي اسلام، اعم از شيعه و يا اهل سنّت، در كتب و آثار خود به نقد آراي اين گروه پرداخته و هريك به فراخور حال، فساد و بطلان اين آراء را نمايان ساخته‏اند. به عنوان مثال، شيخ الطائفه، خواجه نصيرالدين طوسي (م 672 ه ) در كتاب تلخيص المحصّل (طوسي: 1359، 126، 169، 219، 220، 221، 262، 390، 316، 307) بسياري از آراي اين فرقه را مورد نقد و جرح قرار داده و براهين لازم را در ابطال آنها عنوان نموده است. نيز ديگر كتب معروف و اصيل كلامي، به مناسبت ذكر احوال و آراء اين فرقه بخش يا بخش‏هايي را به نقد آن عقايد اختصاص داده‏اند. شواهد نشان مي‏دهد كه آراء و اقوال اين فرقه ـ كه خود از تشتّت و پريشاني عصر خود خبر مي‏دهد، ـ تنها در ميان عوام و توده ناآگاه برخي از مناطق دارالاسلام مورد اقبال قرار گرفته و لذا پايگاهي در ميان عالمان و دانايان و حتي محصّلان و طلاب نداشته است. تاثير آراي برخي مذاهب شرك نظير مانوي‏ها و مجوس نيز در شكل‏گيري عقايد اين فرقه محتمل است، ضمن آن‏كه تماس و تلاقي فكري با عقايد برخي از يهود و نصاري نيز در اين زمينه به چشم مي‏خورد و بالاخره اين‏كه عمر كوتاه اين فرقه از سستي و عدم انسجام نظري و عملي در آن حكايت مي‏كند.

كتاب‏نامه

1. ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407ه .ق.

2. ابن الجوزي، ابي الفرج عبدالرحمن بن علي، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دارالكتب العلمية، 1412ه .ق

3. ابن كثير الدمشقي، ابن الفداء اسماعيل، البداية و النهاية، الطبعة الاولي، دار الاحياء التراث العربي، بيروت، 1408 ه .ق.

4. ادموند بوزؤرث، مقاله «ظهور كراميه در خراسان»، ترجمه اسماعيل سعادت، نشريه معارف، دوره پنجم، شماره 3.

5. اشعري، ابوالحسن علي بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ترجمه دكتر محسن مويدي، تهران، اميركبير، 1362.

6. بغدادي، ابي منصور عبدالقاهر، الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم، مصر، 1367 ه .ق.

7. التهانوي، محمد علي الفاروقي، كشاف اصطلاحات الفنون، مصر، 1382ه .ق، ج 1.

8. جهانگيري، محسن، مقاله «پيدايش علم كلام و منزلت آن در ميان علوم، نشريه معارف، دوره پنجم، شماره 3.

9. سمعاني، ابي سعد عبدالكريم، الانساب، بيروت، 1408 ه .ق.

10. شهرستاني، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، ترجمه افضل الدين صدر تركه اصفهاني، تهران، 1335.

11. طوسي، ابوجعفر محمدبن حسن، تلخيص المحصّل، تهران، موسسه مطالعاتي اسلامي 1359.

12. مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، با مقدمه استاد كاظم مدير شانه‏چي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1368.

13. مونتگمري، وات، فلسفه و كلام اسلامي، ترجمه ابوالفضل عزتي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1370.

14. وُلْفسُن، فلسفه علم كلام، ترجمه احمد آرام، تهران، انتشارات الهدي، 1369.

1. به طور مثال مناظره‏هايي از حضرت امام رضا(ع) با صاحبان اديان و فرق مختلف، در مجلس مأمون عباسي را مي‏توان در كتاب‏هايي مانند عيون اخبار الرضا، احتجاج طبرسي و توحيد شيخ صدوق ملاحظه كرد.

2. در باب اين‏گونه انحراف‏ها كافي است به طور مثال به واقعه سقيفه بني‏ساعده كه درست هم‏زمان با رحلت پيامبر ظاهر شد، توجه نماييم.

3. فهرست اين منابع در آخر مقاله ذكر شده است.

4. همان، ص 97. در مقاله «ظهور كرّاميه در خراسان»، ص 128 آمده كه وي بيشتر ايام عمر خود را در نيشابور به تعليم و تعلم گذراند.

5. همان، ص 98. همچنين سمعاني اسامي كساني كه ابن‏كرام از آنها در بلخ و مرو و هرات و نيشابور حديث شنيده و نيز كساني كه از او روايت نقل كرده‏اند را برشمرده است.

6. همان، ص 131. براي اطلاع بيشتر از موقعيت كرّاميه در خراسان و به‏خصوص شهر نيشابور در آن ايام، به همين مقاله صفحات 131 به بعد رجوع كنيد.

7. همانند تاريخ مسعودي از بيهقي، تاريخ بيهق از ابن فندق و معجم البلدان از ياقوت و نيز الكامل ابن‏اثير و بالاخره السياق لتاريخ نيسابور از عبدالغافر فارسي.

8. وُلْسفن مي‏گويد: «گفتن كلمه «كُنْ» كه در زبان عربي از دو حرف صامت كاف و نون است، در نزد كرّاميه دو تا از پنج صفت را تشكيل مي‏دهد كه در ذات خداوند به وسيله آن قدرت قديم او براي ايجاد يك جسم يا يك عَرَض در جهان به‏وجود آمده است.» (ولفسن، فلسفه علم كلام، ص 157)

/ 1