نیاز به علم قدسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نیاز به علم قدسی - نسخه متنی

حسن میانداری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نياز به علم قدسي

حسن ميانداري

.1993 , Press York New of University State :Albany ,science sacred a for NeedThe , Nasr .H.S

اين كتاب‏1 مجموعه مقالات دكتر سيد حسين نصر است كه بدين ترتيب، براي اولين بار منتشر شده‏اند (و سپس در مجموعه‏هاي ديگر و يا به زبانهاي ديگر دوباره منتشر گرديده‏اند). فصل ششم اين كتاب، پيش از اين در 1975، فصل چهارم در 1976، فصل دوم در 1977، فصل يازدهم در 1980، فصل دهم در 1981، فصل هفتم در 1982، فصل پنجم در 1984، و فصل سوم در 1992 به چاپ رسيده‏اند. فصول اول، هشتم و نهم هم براي اولين بار در اين كتاب چاپ گرديده‏اند.2

چنانكه ديگر براي خوانندگان آثار فارسي ايشان بايد آشكار شده باشد، آراء ايشان را به خوبي مي‏توان در بستر بحث رابطه سنت و تجدد گنجاند. ايشان با درك خاصي كه از سنت و تجدد دارند، از اردوگاه سنت‏به سختي (از نظر كمي و كيفي) به اردوگاه تجدد تاخته‏اند. ما نيز گزارش فصول اين كتاب را از همين منظر خواهيم آورد.

مقدمه كتاب

ايشان دو تعبير از علم قدسي دارند; يكي به‏لاتين، ( Sacra Scientia ) و ديگري به انگليسي، .( Science Sacred ) منظورشان از اولي، به تعبير خودشان، مابعدالطبيعه به معني سنتي آن است كه با اصطلاحات جاري ما، بيشتر معادل عرفان است تا فلسفه. سه فصل نخست كتاب با همين ديدگاه تحرير گرديده است. و مرادشان از دومي، باز به تعبير خودشان، تقريبا معادل علوم سنتي است كه كاربرد اصول مابعدالطبيعي در حوزه عالم كبير يا طبيعت، و عالم صغير يا انسان مي‏باشد. به نظر ايشان اگر اين علوم از بستر مابعدالطبيعي خاص خودشان خارج گردند، باعث گمراهي مي‏گردند; اما كثرت توجه به همين «علوم‏»3 نشان مي‏دهد كه چقدر به آن علوم اصيل نياز است.

ايشان در مقدمه، در فصول كتاب و نيز در آثار ديگرشان، به تكرار گفته‏اند كه مخالف علم جديد نيستند، اما معتقدند كه بايد آن را در جايگاه شايسته‏اش نشاند. اين جايگاه را مابعدالطبيعه و جهان‏شناسي،( Cosmology ،به معني سنتي) مشخص مي‏سازند. بويژه بايد از اين ادعاي تمامت‏خواهانه پرهيز كرد كه اين علم، تنها راه معرفت در كل و بخصوص در مورد طبيعت و انسان شمرده شود.

فصل اول: خداوند واقعيت است

به نظر ايشان اشتباه محوري تجدد و انسان متجدد اين است كه مبناي نظام فكري خويش را واقعيت جهان خارجي داده است. عدم واقعي دانستن غير ماديات، پوچ‏گرايي، خويش را واقعيت جهان خارجي داده است. عدم واقعي دانستن غير ماديات، پوچ‏گرايي، ( nihilism ) و نسبيت‏گرايي، ( relativism ) كه ويژگيهاي عالم متجددند نتيجه آن اشتباه محوري است. برعكس، در تمام سنن، محور اصلي، واقعيت‏خداوند است; و بر اين اساس، هرچه غير از اوست، تنها واقعيتي نسبي دارد. به تعبير ديگر، در تمام سنن، محور اصلي اين است كه واقعيت مراتبي دارد كه از واقعي (خداوند) شروع مي‏شود و طي مراحل چندگانه‏اي به فروترين مرتبه واقعيت كه عالم طبيعت‏باشد مي‏رسد.

اين اشتباه محوري را ايشان ناشي از عدم استفاده از دو منبع همزاد دانش، يعني عقل و وحي، مي‏شمارند. عقل در اين ديدگاه همان دل يا قلب عارفان است; همان نبي باطني است كه گيرنده وحي باطني است. همه انسانها واجد اين قوه، كه به صورت خارق‏العاده‏اي طبيعي است، هستند، اما بايد با رياضتهاي معنوي حفظش كنند. ايشان از انسان متجدد در حيرتند كه نه خودش گام در اين راه مي‏نهد، و نه سخن كساني را كه در اين راه به مقصد رسيده‏اند مي‏پذيرد; اما در مورد علوم جديد، مانند فيزيك، برعكس عمل مي‏كند.

اين عقل و وحي درباره خداوند سه حكم صادر مي‏كند: او مطلق، نامتناهي و خير (يا كامل) است. علم مطلق، تنها به مطلق ميسر است. مطلق لاجرم يگانه هم هست. نامتناهي به ناگزير بايد شامل امكان شامل‏4 (اصطلاح شووان) باشد، و اين تنها راه حل مساله عدل الهي، ( theodicy ) است كه مي‏پرسد مگر مي‏شود از خير مطلق شر پديد آيد.

امور مادي دو جنبه دارند: يك جنبه آن شفاف است و نشان يا آيه مراتب بالاتر وجود; كه بالاخره به بالاترين مرتبه مي‏رسد. جنبه ديگر آن تيره است كه همان مراتب را مخفي مي‏سازد. اين همان مفهوم حجاب در فرهنگ اسلامي يا مايا در فرهنگ هندوست. اين مفهوم را بايد در مقابل آن اشتباه محوري دنياي متجدد، به قوت مطرح ساخت. اين مفهوم مانع از درغلطيدن در دام تفكيك مطلق خالق و مخلوق مي‏شود كه در كلام مسيحي پررنگ گرديده و در نهايت، به نفي دين مي‏انجامد.

فصل دوم: خودآگاهي و خود فرجامين; نقش معرفة‏النفس سنتي

به نظر مؤلف، اشتباه ديگر انسان متجدد، يك مرتبه‏اي دانستن خود (فاعل آگاهي) است. در صورتي كه براساس تعاليم همه سنن، تنها يك خود وجود دارد كه همان خودفرجامين، ( hood self ultimate ) يا خداوند است. خود فرجامين از مراتب وجود، نزول مي‏كند، و اين خودهاي كثير انساني، بازتابهاي آن خود است.

مابعدالطبيعه سنتي در واقع يعني خودشناسي; و اين كه در اسلام آمده است «هركه خويشتن را بشناسد، پروردگار خويش را شناخته است‏»، به همين معناست. البته چنانكه از تعريف مابعدالطبيعه برمي‏آيد، صرف دانش ذهني هدف نيست، بلكه نوعي تبدل نفساني هم لازم است، كه در نهايت‏خود را به خود مي‏رساند.

تمام سنن تفاوتهايي براي انسان قائلند; مثل تفاوت مسلمان، مؤمن و محسن در اسلام. همچنين راههاي متفاوتي براي سير معنوي، برحسب تفاوت انسانها، معرفي مي‏شود; مثل مخافة، معرفة و محبة در اسلام. اين راهها ريشه در عكس نحوه پديد آمدن هستي در تمام سنن دارند.

انسانها خودخواهند، اما اگر خود، آن خود فرودين باشد، وضعيت‏به گونه‏اي مي‏شود (فاجعه‏آميز، تعارض دروني و بيروني و...); ولي اگر خود، خود فرجامين باشد، كاملا وضعيت تفاوت مي‏كند (صلح و آرامش و...).

فصل سوم: زمان، تصوير متحرك سرمديت

به نظر مؤلف محترم، زمان در عالم متجدد فقط كمي و خطي دانسته مي‏شود. اما در تمام سنن (غير از مسيحيت) زمان، ادواري و به تعبير دقيق‏تر، مارپيچي است و فقط كمي نيست، بلكه خصوصيات كيفي هم دارد. در همين زمينه، تفكيكهاي زمان سكولار زمان قدسي، زمان انتزاعي زمان ملموس وزمان عيني زمان ذهني مطرح گشته‏اند.

به تحقيق مؤلف، زمان هم مثل هر امر اين جهاني ديگر، در سنن مختلف، بازتاب اموري در مراتب بالاتر وجود است، كه بالاخره به سرمديت مي‏رسد، كه به تعبير افلاطون، زمان، تصوير متحرك آن است. اما در عالم متجدد، تنها يك نوع زمان به سميت‏شناخته مي‏شود; در نتيجه اولا اصالت‏يكنواختي، ( uniformitarianism ) قوانين طبيعت، مبناي علم جديد قرار گرفته كه از ديدگاه سنت پذيرفته نيست و ثانيا علم جديد براي پركردن خلا ناشي از نديدن مراتب بالاتر واقعيت، به نظريه مهمل تطور، ( evolution ) متوسل گرديده است.

مؤلف، براي درگذشتن از اين زمان و رسيدن به سرمديت، حتي در همين عالم، وحي، نيايش، معجزات، هنرهاي قدسي (معماري، نقاشي، موسيقي، شعر و...)، زيبايي، عشق و بيعت‏بكر را به عنوان مددرسان انسان معرفي مي‏كنند.

فصل چهارم: روح، واحد است و بازتابهاي انساني آن كثير; تاملاتي

درباره وضعيت انسان اين روزگار

دكتر نصر معتقدند كه سكولاريسم، اصالت‏بشر، ( humanism ) ،تجربه‏گرايي، ( empricism ) و استدلال‏گرايي‏5، ( rationalism ) كه مكمل تجربه‏گرايي است، باعث‏شده‏اند كه انسان متجدد تصويري از خودش ترسيم كند كه مادر همه مشكلاتش است. توقف در صرف بشر بودن، او را مادون انسانيت كرده، كه هم با خود و هم با خود در نزاع است، و هم با ديگر ابناي بشر و طبيعت. صلح و وحدت و خانواده واحد انساني و... شعارهاي توخالي‏اي هستند كه مبنا ندارند. اما در سنت، با توسل به روح (كه اولين بازتاب خود فرجامين است) تمام آن اهداف، بالطبع حاصل مي‏شوند. به تعبير شووان، تنها در استراتوسفر6 الهي است كه وحدت ميسر مي‏شود، نه در اتمسفر انساني.

فصل پنجم: حكمت جاويد7 و دين‏پژوهي

مؤلف برآنند كه حكمت جاويد همان مابعدالطبيعه سنتي است، كه عقلي، ديني، سنتي و جهانشمول است; جهانشمول به دو معني. يعني هم به اصول جهانشمول مي‏پردازد و هم در همه زمانها و مكانها وجود دارد.

اين مكتب (كه به ضرورت عصر تجدد، «مكتب‏» نام گرفته) بيشتر دلمشغول دين است و تمام جوانبش را ديندارانه، و نه فارغ‏دلانه (كه ويژگي دين‏شناسي عصر تجدد است)، و با عمق و استحكام بي‏نظيري مطرح ساخته است. دين هم، واجد مراتب وجودي است و قائم به وجود متدينان نيست، بلكه همچون ثابت‏يا مثال افلاطوني، دين در عقل الهي است و به دلايل مختلف، كه از مهم‏ترين آنها تفاوت گيرندگان است، صورتهاي كثيري بر روي زمين يافته است. بنابراين، در اين مكتب بر راست‏آييني، ( orthodoxy ) تاكيد نهاده مي‏شود و عمل كامل به يك دين تمام‏عيار لازم و كافي شمرده مي‏شود. (هرچند مطالعه نظري اديان ديگر را امري ضروري مي‏داند.) وحدت اديان تنها در ملا اعلاي الهي ميسر دانسته مي‏شود نه بر روي زمين. اين حكمت، به گزارش دكتر نصر، نه افراط برخي از دينداران را دارد، كه تنها عقايد خودشان را حق مطلق مي‏دانند، و نه تفريط دين‏شناسان دانشگاهي را، كه رويكرد توصيفي، ( descriptive ) دارند و هر كه نام عقايدش را دين بگذارد، به عنوان دين مي‏پذيرندش; بلكه به تعبير شووان، به مطلق نسبي معتقد است، يعني هر ديني براي متدينانش مطلق است. مثل خورشيد كه براي منظومه شمسي مطلق است، ولي نافي وجود خورشيدهاي ديگر براي منظومه‏هاي ديگر نيست. خلاصه، تنها مطلق، مطلق است. بالاخره بعد تجويزي، ( normative ) اين مكتب، مدعيان دروغين دين را رسوا مي‏سازد.

اين كه چرا با تمام اين تفاصيل، حكمت جاويد فراگيرتر از آنچه امروزه هست، نيست، به نظر دكتر نصر به اين باز مي‏گردد كه اين مكتب تنها ذهن فرد را نمي‏خواهد، بلكه تمام وجودش را مي‏طلبد; و جز كسي كه خودش ديندار باشد، به اين لازمه تن در نمي‏دهد. اما ايشان روند گرايش به اين مكتب را فزاينده مي‏بينند.

فصل ششم: علم غربي و فرهنگهاي آسيايي

چند موضوع، دكتر نصر را واداشته تا اين مساله، به قول خودشان، قديمي را دوباره مطرح سازند; از جمله آلودگي و تخريب محيط زيست، توجه غربيان به تعاليم و علوم سنتي، سوء استفاده حقه‏بازان از اين توجه (و در واقع آلودن محيط فرهنگي)، آشكار شدن محدوديتهاي نظري علوم غربي، بحران انرژي، بحران اخلاقي در غرب و پديد آمدن گرايشهاي غربي مخرب همچون از خودبيگانگي، پوچ‏گرايي و... در جوانان و روشنفكران شرقي.

به نظر دكتر نصر، تقابل كاملي ميان فرهنگهاي شرقي و قرائت معمول از علوم غربي وجود دارد; از جمله سلسله مراتبي ديدن واقعيت در مقابل تك جنبه‏اي ديدن آن، تفوق معنوي بر مادي در مقابل نگرش مادي صرف، سرشت قدسي جهان در مقابل نگرش سكولار، وحدت علوم در مقابل تجزيه آنها، هماهنگي انسان و جهان در مقابل غلبه و سلطه انسان بر جهان، توجه به امور كيفي در مقابل سيطره كميت، توجه به درون در مقابل برون‏گرايي.

ايشان همين تقابل را در مورد تكنولوژي‏هاي سنتي در برابر تكنولوژي جديد، كه دنباله علم مي‏شمارندش، مي‏بينند. مثلا معماري اسلامي براساس صرفه‏جويي در انرژي و حداكثر استفاده از منابع طبيعي انرژي، رابطه نزديك با محيط طبيعي، رابطه انداموار فضاهاي كار، خواب، عبادت و استراحت انسان، در مقابل معماري جديد قرار دارد كه برجهايش هيولاهايي به شمار مي‏آيند كه فاقد تمام خصوصيات مذكور مي‏باشند.

تقابل اخلاقيات سنتي با اخلاقيات ناشي از علم و تكنولوژي جديد، آخرين حلقه تقابلهاست. از جمله تقدم مسئوليتها بر حقوق، در مقابل حقوق مطلق قائل شدن انسان متجدد براي خودش بدون هيچ مسئوليتي; منزلت اخلاقي ديگر جانداران و حتي غير جانداران (با توجه به تقدس برخي كوهها، رودها، سنگها و...)، در مقابل انسان محوري (و در واقع، محوريت انسان غربي); وحدت علم و اخلاق، در مقابل جدايي آن دو; خويشتن‏داري و انضباط، در مقابل شهوت سيري‏ناپذير و تمايل به كار كمتر و كمتر و كسب ثروت بيشتر و بيشتر; آرامش و صلح در درون و بيرون (چه با انسانهاي ديگر و چه با طبيعت)، در مقابل جنگ و نزاع در درون و بيرون; وجود مبناي مابعدالطبيعي لازمه اخلاق معقول و عملي، در مقابل سكولاريسم و دهري‏مشربي كه مخرب اخلاق است; وجود امور معنوي كه تنها با كمك آن مي‏توان بر اژدهاي نفس غلبه كرد، در مقابل فقدان آن.

بدين ترتيب به نظر دكتر نصر، تركيب فرهنگ شرقي و علم غربي، از نظر مابعدالطبيعي، باطل و از نظر معنوي، خطرناك و بيش از دهري‏مشربي ساده، مكار است. كاري كه به نظر ايشان شرقيان بايد انجام دهند اين است كه از مابعدالطبيعه و علوم سنتي خويش بهره جويند و آنچه از علوم جديد پذيرفتني به نظر مي‏آيد، برگيرند و بقيه را وانهند. در مقابل تكنولوژي هم، با اتكا به فرهنگ و علوم خودشان هرجا كه ممكن است، تكنولوژي بديعي را به كار گيرند.

فصل هفتم: علوم سنتي

تقابل سنت و تجدد، در تقابل علوم سنتي و جديد باز مي‏تابد. به نظر مؤلف، علم جديد معرفتي است دائما متغير; ولي علم سنتي، چون با مابعدالطبيعه مرتبط است، تغييرناپذير است. علم جديد ناقدسي است، در صورتي كه علم سنتي، قدسي است; به اين معني كه معرفتي به نظام مظهر و مخلوق، نه به عنوان حجاب، بلكه به عنوان آيه يا نماد خداوند است. (البته همه علومي كه در دامان تمدنهاي سنتي پرورده شده‏اند، قدسي نيستند، بلكه گاهي نظرورزي و يا مشاهداتي صرفا بشري‏اند. ولي بالاخره هميشه حاشيه‏اي و عرضي بوده‏اند، در صورتي كه در علوم جديد مركزي و جوهري‏اند، و شهود و كشفيات چنان در محيط واقع شده‏اند كه به رسميت‏شناخته نمي‏شوند) علم جديد فقط به ظواهر مي‏پردازد، ولي علم سنتي بيشتر به بعد باطني سنت مربوط مي‏پردازد; هرچند ثمره عملي هم داشته است.

در ديدگاه سنتي، انسان متشكل از جسم، نفس و روح ديده مي‏شود، و همه علوم سنتي براي رفع نياز خاصي از اين كليت‏بوده‏اند، و با «علم به خاطر علم‏» به معني امروزي آن، بيگانه بوده‏اند. علوم سنتي، سودجويانه به معني رفع نيازهاي انساني كه موجودي صرفا زميني ملحوظ مي‏شود نبودند و از اين نظر ممكن است‏بي‏فايده به نظر آيند. اما اگر نيازهاي معنوي به همراه نيازهاي روان و جسم انسان به حساب آيند، مفيد و بلكه مفيدترين بودند. زيرا به نظر دكتر نصر، چه چيزي براي انسان، مفيدتر از امري است كه غذاي روح ناميراي اوست و به او كمك مي‏كند تا از آن بارقه‏اي در درون خود آگاه گردد كه به يمن آن، انسان است. خلاصه، در ديدگاه علوم سنتي دوگانگي ميان نظر و عمل، يا حقيقت و سودمندي وجود نداشته است.

ايشان مي‏گويند كه اين علوم، بريده از ريشه‏ها و زمينه‏هايشان، چون علوم خفيه مي‏گردند. در قرار سنتي هم‏چنين بوده‏اند، اما تنها براي كساني كه ويژگيهاي لازم را براي مطالعه‏شان نداشته‏اند. كساني كه آمادگيهاي معنوي و فكري را داشتند، و اين علوم اصلا براي آنها بود، ديگر خفيه به معني اسرارآميز نبودند، بلكه در قيقت‏يكي از ابزارها براي دستيابي به عالم نوري بودند كه برحسب قلمرو خودشان مي‏نمايانندش. اين علوم به نظر ايشان، مي‏توانند كليدي حياتي براي درك جهان و مددكار سفر انسان به ماوراي اين جهان باشند.

در مورد زبان علوم سنتي، نظر ايشان اين است كه اين زبان، نمادين است; يعني واقعيتي را، وراي واقعياتي كه در دامنه آن علم مورد بحث مي‏گنجند، آشكار مي‏سازد (بلكه خود آن واقعيت، در مرتبه پايين‏تري از وجود است). به نظر ايشان، والاترين فايده علوم سنتي هميشه اين بوده كه به عقل و ابزارهاي ادراك كمك كنند تا جهان و در واقع، تمام مراتب وجود را، نه به عنوان واقعيات يا اعيان، بلكه به عنوان نماد يا آينه‏هايي ببينند كه سيماي معشوق را باز مي‏تابانند; كه همه چيز از او نشات گرفته و به او باز مي‏گردد.

مؤلف مراتب موجودات را در تمام علوم سنتي، طولي گزارش مي‏كنند (عالم جسم ، عالم روان ، عالم خيال ، عالم عقل ،عالم فرشته مقرب)، اما اين مراتب به دست نظريه تطور، به ناچار عرضي شده است.

جهان‏شناسي، علوم باطني پيرامون زبان قدسي فرهنگ مربوط و الفبايش، رياضيات (مشتمل بر حساب، هندسه، موسيقي و نجوم كه شامل احكام نجوم هم مي‏شود)، گاه‏شماري، ( chronology ) ،كيميا، طب، تاريخ طبيعي، جغرافي و تكنولوژي، با ديدي كه گفته شد، معرفي گرديده‏اند.

فصل هشتم: دلالت معنوي طبيعت

ايشان اظهار مي‏دارند كه جهان‏بيني علمي جديد با تحويل گرايي‏اش، ( reductionism ) اذهان را فلج كرده است. اما كساني كه از اين فلج در امان بوده‏اند، در نظام و هماهنگي طبيعت، سرشت معنوي آن نوري را مي‏بينند كه هرج و مرج را بدل به جهان،( cosmos ،كه به معني نظم و زيبايي هم هست) كرده و هنوز خود را در نظام طبيعي جلوه‏گر مي‏سازد. ايشان برآنند كه در همه قلمروهاي طبيعت، وقتي كه از ديدگاه رياضيات سنتي يا فيثاغوري ملاحظه شوند، هماهنگي به معني فني و موسيقايي كلمه، ساري و جاري است; از ستاره‏ها گرفته تا ذرات دون اتم، نسبتهاي اعضاي حيوانات و نباتات، ساختار بلورها، و يا حركات سيارات و....

به نظر ايشان، قوانين طبيعت (باز براي آنها كه تحويل‏گرايي علمي كورشان نكرده) همان شريعت الهي براي مخلوقاتش است; همان كه انسان هم دارد. تسليم كامل طبيعت در برابر شريعتش، درسي است‏براي انسان كه خودش را كاملا تسليم شريعتش كند. هماهنگي از اين تسليم حاصل مي‏آيد.

به تعبير ايشان، برخلاف جهان متجدد و فرآورده‏هاي ماشيني كه زشتي طاقت‏فرسايي دارند، زيبايي در طبيعت‏بكر بر زشتي غلبه دارد، كه در بالاترين مرتبه آيه جمال الهي است. اين زيبايي، برخلاف زيبايي ظاهري، شفابخش و تماميت‏بخش و قدسي معرفي مي‏شود.

به نظر ايشان، امور طبيعي نماد صفات الهي، بلكه خود آن صفاتند، مثلا خورشيد نماد عقل الهي است كه هيچ واقعيتي كمتر از جرمش ندارد، كه در فيزيك نجومي اندازه‏گيري مي‏شود.

در ديدگان ايشان، طبيعت‏بكر كارگاه صانع الهي است. بزرگترين دست‏ساخته‏هاي هنر قدسي در آن است و بي‏حرمتي به طبيعت‏بكر، فجيع‏تر از تخريب بزرگترين آثار هنر بشري دانسته مي‏شود. ايشان در زماني كه بشر متجدد براي غلبه بر طبيعت، طوفاني برانگيخته و موجب ويراني بر روي زمين گشته، طبيعت را معبدي مي‏بينند با نهايت ارجمندي، كه در واقع، نادرستي لاادري‏گري، ( agnosticism ) ،سكولاريسم و شك‏گرايي را، كه مشخصات جهان متجددند، نشان مي‏دهد. ايشان به اين دلايل، حفاظت از طبيعت‏بكر را در برابر يورش بشر آزمند، كه فقط به غايات دنيوي دل بسته است، وظيفه‏اي معنوي مي‏دانند.

فصل نهم: علم قدسي و بحران محيط زيست; منظري اسلامي

ايشان ديد متجددانه به طبيعت را باعث‏بحران محيط زيست مي‏شمارند. علم سكولار مبتني بر اقتدار و غلبه بر طبيعت، و تكنولوژي است كه بي‏هيچ حرمتي براي توازن طبيعت، حريصانه عالم طبيعت را مي‏بلعد. اما در ديدگاه اسلامي به نظر ايشان، خط فاصل واضحي ميان طبيعي و فوق طبيعي، يا ميان عالم انساني و عالم طبيعت ترسيم نشده و طبيعت هم مورد خطاب قرآن است. بنابراين عالم طبيعت، دشمني طبيعي شمرده نمي‏شود كه بايد بر آن چيره شد، بلكه به عنوان پاره مكمل جهان ديني انسان است كه در حيات زميني شريك اوست، و به يك معني در حيات اخروش‏اش هم. بنا به گزارش ايشان، حكيمان مسلمان بسياري، قرآن تكوين را مجزا و مكمل قرآن تدوين دانسته‏اند. آنها در سيماي هر مخلوقي، حروف و كلمات برگهاي قرآن تكوين را مي‏ديده‏اند. «آيات‏»، هم در آيات قرآن اطلاق شده، و هم براي پديده‏هاي طبيعت و رويدادهاي درون آدميان.

به تعبير ايشان، خداوند محيط فرجامين است; خداوند در قرآن محيط خوانده شده است. به نظر ايشان بحران محيط زيست‏به اين سبب ايجاد شده كه بشر متجدد نمي‏خواهد خدا را محيط واقعي ببيند; و نظام طبيعي را مستقل و واقعي مي‏پندارد، نه طبيعتي قدسي كه حضور الهي در پديده‏هايش ساري و جاري است. در قرآن، عالم شهادت نظام مستقلي نيست، بلكه مظهري است از نظام بسيار پهناورتري كه فوق آن است; عالم غيب. بدين دليل به نظر ايشان، مسلمان سنتي هميشه به طبيعت عشق مي‏ورزيده است.

انسان در اسلام هم عبدالله است (و نسبت‏به خداوند، منفعل) و هم خليفة‏الله است (و نسبت‏به اين عالم، همچون قيم). لذا مسخر دانستن طبيعت در دست انسان، محدود به قوانين الهي است. حال، بشري كه ديگر خود را عبدالله نمي‏شمارد و تابع هيچ موجودي نيست، خطرناك‏ترين موجود براي طبيعت گرديده است. در شريعت الهي، به گزارش ايشان، انسان نه تنها نسبت‏به خداوند و ديگر انسانها، بلكه نسبت‏به محيط زيست طبيعي هم وظيفه دارد; وظايفي همچون آلوده نساختن آب جاري، كاشتن درخت و ملايمت و مهرباني با حيوانات.

به نظر دكتر نصر، اگر علم جديد و «تمدن‏» همراهش در عالم اسلامي پديد نيامده، نه به سبب فقدان دانش رياضي يا نجومي، بلكه به اين دليل است كه در ديدگاه اسلامي ممكن نيست كه انسان يا طبيعت، به كلي سكولاريزه شوند.

مطالب پاياني اين فصل، مربوط است‏به واكنش مسلمانان نسبت‏به غرب، كه آنها را به سه گروه اسلام‏گرايان بنيادگرا، تجددگرايان، و مسلمانان سنتي تقسيم مي‏كند; و نيز تفاوت وضعيت فعلي جهان اسلام و غرب در برابر محيط زيست، و آنچه عالم اسلامي بايد در اين باره انجام دهد.

فصل دهم: تصور پيشرفت انسان از طريق تطور مادي; نقدي سنتي

به تحقيق دكتر نصر، در تمام تمدنهاي غير غربي و غربي سنتي، حالت كمال انسان در آغاز يا مبدا ديده شده است (مثلا در اسلام، كامل‏ترين انسان، پيامبر(ص) و كامل‏ترين جامعه، مدينة‏النبي دانسته شده) و اگر كمالي به آينده نسبت داده مي‏شود، هميشه با مداخله الهي ديگري در تاريخ همراه است (مانند ظهور حضرت مهدي عج). اما در غرب از قرن هجدهم به اين سو، انديشه پيشرفت‏براساس نيروهاي مادي، به عنوان عقيده‏اي جزمي و در ديني دروغين، تقريبا مورد پرستش واقع شده است.

ايشان سه مفهوم كهن را توضيح مي‏دهند كه تغيير يافته يا حتي معكوس گرديده‏اند، تا زمينه را براي ظهور اين انديشه فراهم آورند:

1.تحويل انسان به بشر، در رنسانس;

2.مادي ساختن تصور خطي زمان در مسيحيت; و

3.تبديل آرمانشهر يا به تعبير دقيق‏تر، ناكجاآباد، كه دنيوي دانسته نمي‏شد، به آرمانشهرگرايي، ( utopianism ) ،كه دنيوي قلمداد مي‏گرديده است.

در مورد تطور مادي هم، گزارش ايشان حاكي است كه اين امر در نتيجه تبدلاتي بود كه از رنسانس آغاز گشت و در انقلاب علمي قرن هفدهم به اوج خود رسيد، و بالاخره به تولد انديشه تطور در دو قرن بعد انجاميد. علم مكانيستي گاليله، كپلر و نيوتن، و فلسفه دكارت باعث پديد آمدن مفهوم نوين «ماده‏» گرديدند و ماده‏گرايي،( materialism ، يا دهري‏مشربي) را به معني متداولش ميسر ساختند. به نظر ايشان، خموشي ايمان، گسترش سكولاريسم، فقدان شهود عقلاني، غفلت از علوم قدسي و مكانيزه كردن جهان، به غيرواقعي نماياندن انديشه سنتي سلسله مراتب موجودات و تبديل آن از طولي به عرضي و زماني انجاميد و انديشه تطور را به دست والاس و داروين آفريد.

به نظر ايشان، در تفكر اروپايي قرن نوزدهم بود كه انديشه پيشرفت انسان از طريق تطور مادي، از تركيب اجزاء پيش‏گفته حاصل آمد.

به گزارش ايشان، در قرن بيستم الهيون مسيحي پس از مخالفتهاي استدالي يا احساسي و نه عقلاني، با تطور و ماده‏گرايي، با آنها كنار آمدند. به نظر ايشان بايد با مددگيري از مابعدالطبيعه و علوم قدسي، بار ديگر ميان تبدل‏ناپذير و تغييرپذير، دائمي و موقتي ،و ميان پيشرفت ظاهري و واقعي تمايز قائل شد.

فصل يازدهم: تاملاتي بر تجددگرايي‏هانس كونگ

تجددگرايي كلامي در ديدگاه ايشان، نمايانگر گرايشهاي سكولار و تقدس‏زدايي عصر تجدد، در قلب الهيات مسيحي است. ايشان در اين زمينه با توضيحي كلي در مورد نقد آراء متدينان به ديگر اديان، به نقد آراء متكلم مشهور كاتوليك،هانس كونگ (متولد 1928 در سوئيس) مي‏پردازند. اين نقدها طبعا از نظام فكري و بويژه دين‏شناسي ايشان ناشي مي‏شود كه عمدتا در طول كتاب آمده، و ما در اين بررسي، معرفي نموده‏ايم. از اين رو، در اينجا تنها به چند نكته جديد اشاره مي‏كنيم:

نقادي از بالا، ( criticism higher ) كه در الهيات جديد مطرح است، به نظر ايشان «بالاتر» را، كه آن را چيزي سواي وحي نمي‏دانند، به مرتبه استدلال بشري تحويل مي‏كند و مبتني بر دو خطاي همزاد است. يكي اين كه چيزي كه سند تاريخي ندارد، وجود نداشته است; و ديگري يكنواختي قوانين و شرايط جامعه انساني و جهاني.

ايشان گسستن از سنت و صرفا مبنا قرار دادن مبادي دين را باعث تضعيف دين مي‏دانند. ايشان اين سخن را كه وحي، تنها از طريق تجربه انساني ميسر است مي‏پذيرند، ولي با قيد تجربه‏هاي والاي انساني، نه تجربه‏هاي عادي و روزمره. بنابراين، آن نتيجه را كه چون از طريق تجربه انساني است پس هيچ‏گاه خالص نيست، رد مي‏كنند. چون معتقدند كه با عقل و فناي صوفيه مي‏توان به وحي خالص رسيد. افزون بر اين كه آن استدلال مبطل خودش است; چون براي دريافتن اين كه چيزي خالص نيست، بايد تجربه خالصش را هم داشت.

و بالاخره اين كه به نظر ايشان، براي الهيات بهتر آن است كه با هدف معقول ساختن خويش براي غيرمؤمنان، مؤمنان را بي‏ايمان نسازد.

1. ترجمه اين كتاب را، با عنوان نياز به علمي قدسي، مدتي است كه به پايان رسانده‏ام و اميدوارم كه به زودي، توسط مؤسسه فرهنگي طه انتشار يابد.

2. كتاب زير ماخذ اين اطلاعات است:

.1994 , Malaysia ,Lumpor Kuala ,Malaysia of Academy Islamic ,1993 April through 1958 from ,Nasr Hossein Seyyed of works the of Bibliography Complete The , Moris .Z Aminrazavi .M

possibilite -toute Dë Possibility -All .4

/ 1