الحياة (دين و زندگي)
محمدرضا حكيمي گردانندگان گرامي مجله «نقدونظر» خواستند تا ترجمه مقدمه جلد سوم «الحياة»، پيش از انتشار با اصل كتاب كه هم اكنون به دست چاپ سپرده شده استبراي نشر در آن مجله ارسال گردد، و تقديم گشت. بايد يادآوري شود كه كتاب «الحياة»، تنها مجموعهاي از احاديث نيست. برخيچنين پنداشتهاند، و چه بسا هنوز نيز كساني چنين بپندارند (كساني كه نگرشيژرف و با شناخت ندارند، يا در كتاب بژرفي نمينگرند، و خط كتاب رانمييابند و پي نميگيرند، و با «معارف قرآنيحديثي» ساده برخورد ميكنند)، ليكن چنين نيست، بلكه «الحياة»، تبيين قوي پيوند «حديث» با «حيات» انسانمعاصر و انسان آينده است، و در نتيجه، تبيين «حيات حديث» است و نشان دادن تداوم هدايتگستري و عدالتآموزي احاديث، و سپس «فردسازي» و «جامعهپردازي». بدينسان در اين كتاب چنانكه در سرآغاز ترجمه فارسي جلد نخست آمده است پيوند چهار واقعيتسترگ: 1. مذهب، 2. انسان، 3. زمان، 4. و زندگي (حيات)، تبيين گشته، و «هدفي بزرگ» پيگيري شده است. در صفحه عنوان هر جلد نيز چنين آمده است: دايرة المعارفي اسلامي، علمي، پژوهشي، كه روش زندگي فردي و اجتماعي آزاد و پيشرو را ترسيم ميكند، و انسانهاي سراسر جهان را به پيريزي يك نظام مردمي شايسته فرا ميخواند. و از اينجاست كه كتاب «الحياة» نيز ناگزير بايد به بحث درباره پيوند دين و سياستبپردازد و نظر خويش را در اين باره بازگويد، زيرا سياستبه هر معنا جزئي از زندگي انسانهاست. و اين بحث هنوز مطرح است كه آيا دين عين سياست استيا غير سياست؟ آيا دين از سياست جدا هستيا جدا نيست؟ در علوم مقدماتي (مانند ادبيات و منطق) ميگويند، اگر بخواهيم به درستي يا نادرستي يك جمله (يك حكم، يك اسناد)، چه مثبت و چه منفي، پي ببريم، نخستبايد مفهوم دقيق نهاد (مسنداليه، موضوع، مبتدا) و گزاره (مسند، محمول، خبر) آن جمله و متعلقات آن را بدانيم. مثلا، اگر بگويند: «تهران شهر بزرگي است»، بايد بدانيم تهران كجاست و حدود آن كدام است، و شهر بزرگ به چه معناست، آنگاه ببينيم كه اين جمله درست استيا درست نيست؟ يا اگر بگويند: «اجراي عدالتبراي رشد انسان ضروري است»، بايد معناي «اجرا» و «عدالت» و «رشد» و «انسان» و «ضرورت» را بدانيم، آنگاه بنگريم كه اين جمله و حكم و اسناد درست استيا درست نيست؟ بنابراين اصل مسلم، اگر بخواهيم درباره اينكه دين از سياست جدا نيستيا جدا هست نظر بدهيم، نخستبايد بدانيم «دين» يعني چه؟ و «سياست» يعني كدام؟ به سخن ديگر، بايد تعريف خود را از «دين» و همچنين از «سياست» بازگوييم، تا نسبت دين و سياست را بازيابيم. اگر دين يعني: «ضامن هدايت انسان»، و سياستيعني: «حافظ كرامت انسان»، بيهيچ گمان اين دو از يكديگر جدا نيستند، بلكه اينهماني نيز دارند; زيرا هدايت انسان به رشد انسان است، و رشد انسان به حفظ كرامت او (تا شخصيت انساني به هيچگونه خرد نگردد، كه شخصيتخردشده قابل رشد نيست); و حفظ كرامت انسان در گرو «اجراي عدالت» است. بنابراين اصول قطعي، سياستي حافظ كرامت انسان است كه مجري عدالتباشد، و هرگونه ستم و تعدي اقتصادي و قضايي و سياسي و... را از جامعه بزدايد. و اينگونه سياستي هرگاه تحقق يابد عين ديانت است، زيرا دين هماره دم از رشد انسان زده است و دم از عدالت... و انسان در رشد خود به چنين سياستي نيازمند است. و دين همين سياست را تعليم داده و عرضه كرده است. «نهجالبلاغه»، آييننامه اين سياست است. انساني كه در اين جهان به رشد خود نرسد و به جهان ديگر برود، همانند جنين نارسيدهاي است كه از رحم جدا گردد، كه يا نميماند، يا همواره ناقص است و در نقص بسر ميبرد، و راهي براي رسيدن به كمال نمييابد (و من كان في هذه اعمي، فهو في الآخرة اعمي، و اضل سبيلا). مؤلفان «الحياة»، تعريفشان از «دين» و از «سياست» بنابر فراگيري از تعاليم قرآن و حديثي اين است كه عرض شد. و بواقع و اگر ژرف بنگريم و نيك بينديشيم دين همان «ضامن هدايت انسان» استبا نشر تربيت، كه ازاين معنا در «قرآن كريم» اينگونه تعبير شده است: «...يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة...» «پيامبر(ص)، انسانها را ميسازد، و به آنان معارف آسماني (كتاب و حكمت) ميآموزد». و روشن است كه سعادت انسان، در پهنه سترگ و ممتد هستي (دنيا ، آخرت ،ابديت)، منحصر در همين است كه ساخته شود، و به «معرفت وحياني» مجهز گردد; كه البته نتيجه اين چگونگي، «حفظ قلب» است، يعني ترك غفلت، و «حفظ وقت»، يعني پرداختن به «عمل صالح» و اندوختن «باقيات صالحات» (الذين آمنوا و عملوا الصالحات). نيز بواقع و اگر ژرف بنگريم و نيك بينديشيم سياست همان «حافظ كرامت انسان» ستبا بسط عدالت ، كه از اين معنا در «قرآن كريم» اينگونه تعبير شده است: «ليقوم الناس بالقسط» ،«پيامبران آمدند تا جامعهها از عدالتسرشار گردند». و كرامت (حرمت و شخصيت) انسان امري ظريف است كه با اندك بيحرمتي و ظلمي هرگونه كه باشد: اقتصادي، سياسي، قضايي، فرهنگي، اجتماعي و... پايمال ميگردد. و چون كرامت انسان پايمال شد، زمينهها و عوامل رشد او سر به نابودي ميگذارند. پس ارزش اصلي در اين مرحله اجراي عدالت است، براي حفظ كرامت و حصول رشد، در همه سطوح و افكار و عقايد (الناس). مؤلفان «الحياة»، براي «بازشناخت احاديث» و «محتواي حديثي» به تلاشي پيگيرو پيوسته پرداختند، و سپس شماري از احاديث را، در پيوستگيي تنگاتنگ با آيات «قرآن كريم»، و در پيوندي ژرف و گسترده با انديشه و زندگي انسان، تصنيف و تدوين كردند، و نام «الحياة» بر آن نهادند، تا پيوند سترگ و عميق محتواي دين را (كه قرآن و حديث منبع منحصر به فرد آن است، با فهم تفقهي آن دو)، با زندگي در هر دو بخش تربيت و سياست اعلام كنند. و اكنون مينگريد كه مؤلفان يادشده، با هيچ مشكلي در كار خويش روبرو نيستند، زيرا اين كار را بر پايه شناخت و تعريف خود از «دين» و «سياست» (كه بيان آن گذشت) انجام دادهاند، نه بر پايه هيچ چيز ديگر... و دين به معنايي كه ياد شد تنها سرمايه ارزشي انسان است در اين زندگي، و جامع تربيت است و سياست، كه دو روي يك سكهاند. تربيتبه تعبير ما يعني: «فردسازي»، و سياستيعني: «جامعهپردازي». و اين دو چگونه ميتوانند از هم جدا باشند؟ اگر فرد ساخته نشود جامعه پرداخته نميگردد، و اگر جامعه پرداخته نگردد فرد ساخته نميشود. همچنين ميتوان گفت كه دين يعني «توحيد» و «عدل»، زيرا محتواي اصلي دين اسلام توحيد است و عدل; و توحيد يعني تربيت و عدل يعني سياست. توحيد تصحيح رابطه انسان استبا «خالق»، و عدل تصحيح رابطه انسان استبا «خلق». و اين دو رابطه جوهر زندگي است، و تصحيح آنها جوهر سعادت. مذهب اهلبيت(ع) نيز كه ميراث پيامبر اكرم(ص) است همان توحيد و عدل است. ديگراني كه از توحيد و عدل سخن گفتهاند از اهلبيت گرفتهاند (از تعاليم امام علي بن ابيطالب(ع) به بعد...)، و سپس آن را به گونههايي ناقص و همراه با التقاط بيان كردهاند. اصل توحيد (به معناي صحيح و كامل آن)، و اصل عدل (در همه اقسام آن، و در همه شئون زندگي و براي افراد انسان)، در تعاليم اهل بيت(ع) (كه چيزي جز تعاليم خالص قرآني نيست) و روش اقدامي آنان متجلي است. حال اگر كساني از هر گروه يا صنف تعريف ديگري براي «دين» و «سياست» و شناخت ديگري از محتواي اين دو دارند، يا در سير حوادث و عملكردها تعريف ديگري استنباط يا ارائه شده است، بايد آن تعريف را ديد و در آن شناخت نگريست، تا معلوم گردد كه ميان دين و سياستبنابر آن تعريفها و شناختها كدام نسبت از «نسب اربعه» ميتواند وجود داشته باشد; و آيا دين و سياستبنابر آن تعريفها، دين راستين و سياست راستين ديني استيا نه؟ از اين بحث اشارهوار، موضوع ارتباط دين و زندگي اينجهاني يا عدم اين ارتباط نيز بخوبي روشن ميشود. اگر دين و زندگي چنانكه بايد شناخته گردند، اين پيوند نيز به دست ميآيد. و البته هيچ موضوعي را نبايد به دلايل بيرون از ذات آن مورد بحث و قضاوت قرار داد، زيرا كه در اين صورت هرچه گفته شود اظهار نظر علمي نيست، بلكه واكنشهايي است نه چندان كارساز. از روزي كه پيامبران با مردم سخن گفتند بعنوان اصل دعوت دو سخن گفتند: «ان اعبدوا الله» و «اوفوا الكيل و الميزان» يعني توحيد و عدل، در ارتباط با هم، يعني دنيا و آخرت در ارتباط با هم، بويژه با تعبير «كيل» و «ميزان» (پيمانه و ترازو) و گسترش انقلاب انبيايي تا ايجاد تغيير و دگرگوني در روابط اقتصادي و حركات مالي در ميان مردم و داد و ستدها و بازارها... ما بايد هدف دين را درك كنيم، و از تحققبخشي به آن دم زنيم، و براي تصحيح مسيرها بكوشيم، نه اينكه دين را از زندگي حذف كنيم، گويي ديواري از ديوار دين كوتاهتر نمييابيم؟! باري، داشتيم ميگفتيم كه «الحياة»، كاري است در راه تبيين پيوستگي احاديث (البته پس از «قرآن كريم» و بعنوان شرح و تفسير و تبيين تعاليم قرآني و معالم وحياني) با حيات انسان، و پيوستگي حيات انسان با احاديث، پيوستگي جاودانه... و از اينرو است كه مينگريد كه در اين شش جلدي كه تاكنون انتشار يافته است، شماري از آيات و احاديث (ضمن تفقه در آنها، و تعقل در محتوا و ابعاد آنها، و درك انداموار (ارگانيك) آنها تا جايي كه براي ما ميسر شده است، در نظامي منسجم، داراي نزديك به 2000 عنوان (اصلي و فرعي)، تدوين و تصنيف گشته است. و اين تدوين و تصنيف نظامدار، پس از هدفيابي و پيوند شناسي اين تعاليم (و با توجه به اين اصل بنيادين كه دين مجموعهاي واحد و بهم پيوسته است)، صورت يافته است، و عنوانهاي يادشده نيز هركدام به گونهاي، بخشي از حيات صحيح و زندگي درست و قرآني انسان را ترسيم ميكند، و راه رسيدن به آن را نشان ميدهد. اميدواريم به آمادهسازي كامل مجلدات ديگر كتاب «الحياة» و نشر آنها توفيق يابيم، و توفيق تدوين و نشر تفسير «الحياة» را نيز به دست آوريم; و هر توفيقي به دستخداوند است و از سوي اوست. فروردين 1375 مؤلفان در آغاز جلد نخست، به خطوط كلي اين كتاب و هدفها و منظورهايي كه براي عمليشدن آنها به رشته تحرير درآمده است اشاره كرديم. اميد است آن اشاره، پيوسته موردنظر خوانندگان عزيز باشد. از اينرو خود را نيازمند نميبينيم تا باري ديگر درباره اين هدفها سخن بگوييم، ليكن شايسته است در اينجا چند نكته لازم را به كوتاهي يادآور شويم: (1) در تنظيم جلدها و بابهاي كتاب «الحياة»، چنان مناسب ديديم كه پس از بابهاي دهگانه گذشته (در جلد اول و دوم)، به بحث درباره موضوعات و مسائل مالي و اقتصادي و معيشتي بپردازيم، به اين دليلها: 1. از مهمترين هدفهاي اجتماعي انساني پيامبران(ع) و انگيزههاي بعثت آنان و آوردن شرايع الاهي، آن است كه مردمان قسط و عدل را برپاي دارند (لقد ارسلنا رسلنلاا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط (1) ،ما پيامبران خويش را با آيات آشكار فرستاديم، و با ايشان كتاب و ميزان فرود آورديم، تا مردمان عدالت را برپاي دارند). پس شريعتهاي الاهي آمدهاند تا جامعهاي بسازند انساني كه جز عدالت چيزي نشناسد و جز برپايه قسط برپا نباشد. و اين هدف بزرگ تنها با از ميان بردن اين دو امر صورتپذير ميشود: «استكبار اقتصادي» و «استضعاف اقتصادي»، سپس پديدآوردن يك نظام معيشتي متعادل. 2. چرخيدن عادلانه مال (و امكانات معيشتي) در جامعه، از مهمترين عوامل بنياديني است كه قوام و استحكام اجتماعي و اقتصادي و اخلاقي و فرهنگي و سياسي و دفاعي را پديد ميآورد. و از اين راه است كه «حضور دين در جامعه» آشكار ميشود، زيرا كه «العدل حياة الاحكام» (2) «با اقامه عدل است كه احكام دين زنده ميماند(و مورد عمل قرار ميگيرد)». و عدل و قسط تنها با تعادل (همسطحي) تحقق مييابد; پس قرار گرفتن «ميزان» (ترازووسيله ايجاد تعادل) در كنار «كتاب» (قرآن) (3) ، آشكارا دليل بر آن است كه ميان «ميزان» و «عدل» پيوند علت و معلولي است، يعني بدون تعادل و توازن مالي و معيشتي (در همه سطحهاي جامعه)، هيچ قسط و عدلي وجود نخواهد داشت. 3. پول و ثروت چنانكه در «قرآن كريم» آمده است (4) وضعيتي الاهي و حياتي و «قوامي» دارد (يعني پشتوانهاي استبراي زندگي مردمان)، كه نبايد از آن وضعيتبيرون رود و در مسير ديگري بيفتد. و اين «وضعيت قوامي» (پشتوانهاي)، جز با ايجاد اقتصادي متعادل محفوظ نخواهد ماند، زيرا در چنين نظامي اقتصادي است كه اموال (ثروتها و امكانات موجود در جامعه)، پشتوانه يك زندگي انساني ميشود براي همه قشرها و بخشهاي جامعه، و در نتيجه، اجتماعي «قرآنيانساني» پديد ميآيد. آري، پول و ثروت و چگونگي توزيع و چرخش آن در ميان مردم، با تربيت انساني و قوام اجتماعي و حضور دين و تعليمات آن در اجتماع ارتباطي تنگاتنگ دارد; اموال و امكانات هنگامي كه به شكلي سالم مورد بهرهبرداري قرار گيرد، و عادلانه در ميان مردم توزيع شود، پشتوانه يك زندگي با فضيلت اسلامي خواهد شد به همانسان كه خداوند متعال مقرر كرده است و از هيچ گونه بهرهبرداري و توزيع ديگري اين نتيجه حاصل نخواهد گشت. 4. افراط و تفريط اقتصادي (يعني «تكاثر» (5) و «فقر»، زندگي انساني را از استواري مياندازد، و آن را به پستي و سقوط ميكشاند; بنابراين، تاكيد شديد بر اقامه قسط و توازن، براي از بين بردن اين دو مفسده بزرگ (تكاثر و فقر) است، دو مفسدهاي كه حيات انسان و بقاي اسلام و هستي مسلمانان را تهديد ميكنند. در پرتو آنچه ياد شد، آشكار ميشود كه هدف از تدوين مسائل اقتصادي، با اين صورت اسلامي مبتني بر دو اصل اساسي اسلام، يعني «قرآن» و «حديث»، برداشتن گامي ستبراي رسيدن به هدف اصلي دين و تجديد حيات آن در جامعههاي انساني، تا جامعهها با پذيرش و عمل برطبق اصول «قسط قرآني»، سعادتمند گردند. (2) مشكل بزرگ انسان در سراسر تاريخ كهن خويش ظلم اقتصادي بوده است نه ظلم سياسي و اجتماعي، زيرا اين دو ظلم نيز بيشتر از ظلم اقتصادي پديد ميآيند و ميگسترند; و اينكه «قرآن كريم» به مبارزهاي فراگستر و ژرف بر ضد «تكاثر» (افزونخواهي) و «متكاثران» افزونخواهان) و (سرمايهداري و سرمايهداران) و «اتراف» (6) (شادخواري) (اشرافيگري و تجملگرايي) و «مترفان» (شادخواران) (تنعمپرستان و تجملگرايان) پرداخته است، براي آن است كه مردمان را از اين خطر بزرگ آگاه كند، و همگان را به ضرورت نبرد كردن با آن برانگيزد. از اينرو بر علماي اسلام (كه خواستار استوار ساختن پايههاي دين الاهي، و نجاتدادن جوامع بشري، و تكامل بخشيدن به زندگي مسلمانان براساس احكام اسلامي هستند) واجب است كه پيوسته در جبهه دفاع از محرومان و مستضعفان و حقوق سلبشده، و روزيهاي دزديده، و خانههاي غصب گشته، و كرامتبر باد رفته، و شخصيت فرو كوفته، آنان حضور داشته باشند. و علماي اسلام بايد در سركوبكردن قدرتمندان اقتصادي و طاغوتان مالي مانند مبارزه با جباران سياسي به پيامبران اقتدا كنند، و براي بازگرداندن اموال و حقوق محرومان و بيرونآوردن روزي آنان از حلقوم غاصبان بجنگند و سپس آنهمه را به صاحبان اصلي آنها برسانند، تا از اين راه تودههاي وسيع لهشده و فراموشگشته بتوانند دين و مناسك آن را برپاي دارند، و به انجام دادن واجبات ديني از نماز و روزه و حج و ديگر احكام به صورتي صحيح بپردازند (7) . و نسل جوان خود را چنان تربيت كنند كه موجب خوشنودي خدا و رسول(ص) باشد. اگر پيامبران(ع) از جانب خداي متعال، تنها براي آن مامور شده بودند كه آداب عبادت و مناسك شرعي را به مردمان بياموزند، هرگز به آن انقلابها و جنگهاي بزرگ و خونين نميپرداختند، و قرآن كريم نميفرمود: «وكاين من نبي قلااتل معه ربيون كثير (8) ، چه بسا پيامبر كه خداگرايان بسيار در ركاب او جنگيدند». و آن جنگها تنها به نبرد كردن با طاغوتان سياسي اختصاص نداشت، بلكه برضد طاغوتان مالي (توانگران تكذيبكننده پيامبران به تعبير كتاب آسماني) (9) نيز صورت ميگرفت كه يا همان طاغوتان سياسي بودند، يا كساني همدستبا آنان، كه از مسند فرمانروايي ايشان حمايت ميكردند تا بتوانند در سايه آن به تعديهاي خويش و مكيدن خون مردمان ادامه دهند. آري، پيامبر خدا موسي(ع) نيز بر سر دو طاغوت فرستاده شد: يكي سياسي و ديگري اقتصادي، اولي فرعون و دومي قارون (و همچنين طاغوت فكري و فرهنگي، هامان...) (10) (3) اسلام به مسائل مالي و تعديل گردش پول در ميان مردم اهميت ميدهد تا از اين راه اصل قسط و عدل را در اجتماع استقرار بخشد. و توجه اكيد به مسائل اقتصادي و امور معاشي انسان، بدين صورت جدي كه اسلام به آن پرداخته، يكي از ويژگيهاي اين دين الاهي است كه همعنان با واقعيت و قوانيني طبيعي كه خدا اشخاص و اشيا را بر مبناي آنها آفريده استحركت ميكند. انسان، بنابر آفرينش و غريزههاي خويش، به اسباب معاش و لوازم مادي زندگي از خوراك و پوشاك و بهداشت و مسكن و نظاير اينها نيازمند است، و بدون آنها نميتواند در هيچ بخش از زندگي يك گام بردارد. از اينرو دين آسماني براي معاش آدمي اهميت قائل ميشود، و براي تامين نيازمنديهاي او برنامهريزي ميكند، و مال را مايه «قوام» و تداوم زندگي، و نان را از اسباب برپاداشتن نماز و روزه و حج و ديگر واجبات ميداند و ميگويد: «لولا الخبز ما صلينا... (11) ، اگر نان نبود ما نميتوانستيم نماز بخوانيم...»; و بدينسان نان را ستون نماز ميشمارد; و نماز ستون دين است، و ستون ستون نيز ستون است. پس دينداري (و عمل به احكام دين) بدون نان (و هزينه زندگي) پايدار نخواهد بود، آري: «كاد الفقر ان يكون كفرا (12) ،ناداري به آن نزديك است كه به كفر بينجامد». (4) ظلم اقتصادي از خطرناكترين انواع ظلم به شمار است، بلكه ميتوان گفت مصداق كامل ظلم است كه ديگر شكلها و صورتهاي ظلم را چنانكه اشاره كرديم به دنبال دارد; و به همين جهتبزرگترين هدف پيامبران از تبليغ دين و تربيت مردمان و جسورساختن تودههاي محروم، و ايجاد درگيريها و نبردها، از ميان بردن و نابود كردن همين ظلم بوده است. و بر هركس كه اندكي فهم و هوشياري داشته باشد، آشكار است كه آزادي (محدود نبودن) مالكيت و مصرف، زمينه را براي ظلم اقتصادي هموار ميسازد و راه را براي «تكاثر» و «اتراف» ميگشايد، و روحيه طبقهگرايي و انحصارطلبي را شيوع ميدهد و هرگونه قسط و عدل اجتماعي را پايمال ميكند. با در نظر گرفتن اين مطالب، آيا امكان دارد كه دين مبين اسلام در برابر اين نمود (پديده) ويرانگر، ايستاري (موضعي) قاطع نداشته باشد؟ فصلها و بحثهايي كه پس از اين خواهد آمد، قاطعيت اسلام را در اين ايستار روشن خواهد ساخت. از اينرو خواننده در فصلهاي اين دو باب (13) به خواستخداوند متعال از نظر قطعي اسلام درباره «عدالت اقتصادي» اطلاع كافي به دستخواهد آورد. (5) اسلام به «اقتصاد» اصالت ميدهد (14) و چنانكه اشاره شد اين امري است محرز، زيرا كه در دين اسلام تعليمات فراواني آمده است درباره قضاياي مالي و اقتصادي و تامين هزينههاي زندگي مردم و دفاع از حقوق محرومان، و حتي از ميان بردن محروميت و ناداري از درون جامعهها و فراهم آوردن سطح معيشتي نزديك به يكديگر براي عامه مردم (15) . اسلام به تامين معيشت مردم و نان و آب و مسكن ايشان و متعادلكردن رابطههاي مالي پرداخته است; وظيفه قاطع اسلامي نظارت كامل بر اين رابطهاست تا چنان نشود كه با دستيافتن طاغوتهاي اقتصادي به امور مالي و برنامهريزيهاي اقتصادي، ظلم در ميان مردم رواج يابد. با دانستن اين مطلب، اگر كسي اسلام را به بياعتنايي نسبتبه مبارزه با تجاوز اقتصادي و به اهمال در بازپس گرفتن حقوق محرومان و اموال غصبشده مظلومان متهم سازد، سخني بيجا گفته است، چه اسلام به ايجاد عدالت فرمان ميدهد، و به اجراي قسط فراميخواند، و سرمايهداري و افزونخواهي (تكاثر) را، و شادخواري و پرمصرفي (اتراف) را طرد ميكند، و معتقد است كه تنها راه اصلاح جامعه بشري اجراي عدالت است و بس چنانكه هم اكنون خواهد آمد. (6) جامعه را چيزي جز عدالت نميتواند اصلاح كند (16) . و اصلاح اجتماعي بدون برپا داشتن عدالت اجتماعي و اقتصادي پديد نخواهد گشت، و تقوي و فضيلتبدون عمليكردن اصل قسط در ميان مردم تحقق نخواهد يافت. قرآن كريم با بانگ بلند ميفرمايد: «ان الله يامر بالعدل والاحسان (17) ،خدا به عدل و نيكوكاري فرمان ميدهد». پيامبر اكرم(ص) ميفرمايد: «ان اهون الخلق علي الله، من ولي امر المسلمين فلم يعدل فيهم (18) . خوارترين مردم در نزد خدا كسي است كه به سرپرستي مسلمانان دستيابد و در ميان ايشان عدالت را اجرا نكند». امام علي بن ابيطالب(ع) اعلام ميدارد: الرعية لا يصلحها الا العدل (19) . مردم را چيزي جز عدالت اصلاح نميكند. و (در مقام آموختن اصول اساسي اسلام به روايت امام صادق(ع)) ميفرمايد: اعرفوا... اولي الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان (20) . اولياي امور خود را از راه اجراي امر به معروف و اقامه عدل و احسان بشناسيد. و مذهب اهلبيت(ع) همواره بر عدل و اجراي آن و احقاق حقوق طبقات محروم متكي بوده است. و در راه همين اصل والا به بزرگترين انقلابها دستيازيدند، و ارجمندترين قربانيها را تقديم تاريخ اسلام كردند; تا بدانجا كه اين امر در ادبيات پيروان مذهب اهل بيت (شيعه) نيز تجلي يافت. چنانكه از جمله كميتبن زيد اسدي، شاعر مشهور، موجوديت «حكومت جبار اموي» را مورد هجوم قرار داده ميگويد:
فقل لبني امية حيثحلوا
اجاع الله من اشبعتموه
واشبع من بجوركم اجيعا
وان خفت المهند والقطيعا
واشبع من بجوركم اجيعا
واشبع من بجوركم اجيعا
سخني درباره روش كار در اين كتاب
(16) شايسته است در اينجا اشاره كنيم كه روشي كه در اين تحقيق و عرضه كردن آن در پيش گرفتهايم به صورت مختصر چگونه بوده است (كه البته تفصيل آن را در خود كتاب و بابها و فصلهاي آن ميبينيد): 1. مراجعه به كتاب خدا استناد به آن، با رعايت منطق ويژه آن (مقدم داشتن اصول و اهداف) كه در آغاز جلد اول بدان اشاره كردهايم. 2. مراجعه به حديث و استناد به آن، زيرا كه حديث از قرآن كريم مايه ميگيرد، و شارح و مفسر راستين منظورهاي كمي و كيفي قرآن است، و ما را از چارچوبهاي فكري و عملي قرآن آگاه ميسازد. احاديث معدن فيض و بركتي است كه در ظرف مدت دويست و هفتاد سال، از تعليمات پيامبراكرم«ص» و اوصياي معصوم او، نصيب امت مسلمان شده است، زيرا كه آنان آنچه را در قرآن آمده است از روي كمال شايستگي و دانايي مورد توضيح قرار دادهاند. 3. نگريستن به تعاليم و احكامي كه در قرآن و حديث آمده است، به صورتي نظامدار و موضوعي، و جستجو درباره آنها به شكلي مرتبط به يكديگر البته بعد از كشف اين ارتباطها تا آنجا كه براي ما ميسر شده است و اين روش به اين دليل ميبايست رعايت ميشد كه فهميدن ارتباط احكام بهم مربوط و ملاكهاي فردي و اجتماعي ملحوظ در آنها، از مهمترين عواملي است كه به روشن گشتن آنها مدد ميرساند، و پژوهشي را از درك انحرافي يا ضعيف، يا ارتجاعي آنها دور ميدارد; بلكه بايد گفت كه فهم صحيح هر مطلب يا حكم ديني، بدون درك مذكور (درك مرتبط و مجموعي)، امكانپذير نميشود، زيرا كه هر حكمي از احكام داراي دو جهت است: الف. محور. ب. ارتباط. يعني: هر حكمي از احكام ديني داراي محوري مخصوص به خود است، و در عين حال داراي بهمپيوستگي و ارتباطي استبا ديگر اصول (50) و احكام; بنابراين واجب است كه اين «محور» شناخته شود، و چگونگي «ارتباط» يادشده نيز به دست آيد، و تطبيق هر حكم، با حفظ محور اصلي و در نظر گرفتن ارتباط آن با ديگر احكام و اصول صورت پذيرد. و بدينگونه است كه تفقه در هر حكم يا تعليم ديني كامل ميشود، و هر حكم يا تعليم، با نظام عام و اهداف كلي اسلام هماهنگ گردد. (51) 4. اساس قراردادن اصلهاي بنياديني كه «قرآن كريم» براي ديگر احكام اصلي و فرعي آورده است، و مقياس قاطع شمردن آنها براي پذيرفتن يا رد كردن; براي توضيح در اينجا سه مثال ميآوريم: يك اصل اجراي عدالت و قسط. دو اصل از بين بردن تكاثر و اتراف. سه اصل حمايت از مستضعفان. اما اصل اول (كه خود قائم بر ميزان الهي و وسيله رسيدن به تعادل است)، يك اصل قرآني اساسي است، پس بيترديد مقياس و وسيله سنجش براي همه احكام اسلامي اقتصادي و جز آن خواهد بود، و هر حكم يا فتوايي كه متناقض با اين اصل اساسي باشد، يا از تحقق يافتن آن جلوگيري كند، ناگزير از قالب قرآني بيرون است. اصل دوم نيز يك اصل قرآني اساسي است كه قرآن كريم با هشدارهايي قاطع به بيان آن پرداخته است، پس آن نيز مقياس و معياري براي همه احكام اسلامي به شمار ميرود خواه اقتصادي و خواه جز آن بنابراين هر حكم يا فتوايي كه هدف آن تحقق بخشيدن به اين اصل در جامعه نباشد، ناگزير از قالب قرآني بيرون است. اصل سوم نيز يك اصل قرآني اساسي است، و آن هم وسيله سنجش همه احكام اسلامي اقتصادي و جز آن ميباشد; و بنابراين حكم يا فتوايي كه در ارتباط با آن نباشد و سبب به كار افتادن مضمون آن نشود، ناگزير خارج از قالب قرآني است. پس در اين تحليل، دو امر زير از عمدهترين مقياسهاي اصلي براي استنباط احكام اسلامي و فهم درست و تفقه صحيح درباره آنها به شمار ميرود، زيرا كه بوسيله اين دو امر، اسلامي بودن احكام استنباط شده تضمين ميشود; و آن دو از اين قرار است: يك قراردادن اصول اساسي و غايي دين بعنوان ملاكي قطعي براي همه احكام. دو تلاش براي كشف ارتباطات موجود ميان احكام. 5. توجه به شناخت زندگي انسان معاصر، با همه تطور و تكاملي كه در معيشت و انديشه وكار و پرورش و فرهنگ و توليد و بازرگاني (52) و صنعت و تخصص و هنر و سياست و دفاع ونيازمنديهاي تازه انسان پيدا شده است، كه با زندگي آدمي در قرون گذشته اختلاف فراوان دارد. و روشن است كه شناختيادشده، و دريافت واقعيت درحال تطوري كه انسان معاصر در آن زندگي ميكند، به هيچ روي نبايد مورد غفلت واقع شود، بويژه براي آن كس كه درصدد استنباط احكام اسلامي و فتوا دادن براساس آنهاست، و ميخواهد با آگاهي از جايگاهها و پيوندها و زيرسازهاي احكام فتوي دهد، و اين همه را از قرآن كريم و احاديث كه با هر زمان همراهند استخراج كند. (53) 6. جدي گرفتن «حوادث واقعه اقتصادي» و فهم حقيقي آنها، بدون توجه به مكتبها و افكار ديگري كه در اين زمينه وجود دارد. و بايد دانست كه جهتگيري مؤلفان در اين تحقيق و عرضه داشت آن، و قصدي كه از بيان احكام اقتصادي اسلام (با توجه به «محور» و «ارتباط» در احكام و قالببندي آنها به صورتي جامع و عملي كه پاسخگوي نيازمنديهاي اجتماعات باشد) داشتهاند، واكنشي نسبتبه هيچ كار يا چيزي نيست، بلكه مقتضاي رجوع به دو يادگار سفارش شده پيامبر اكرم«ص» (يعني قرآن كريم و احاديث پيامبر و اوصياي او) است، و استخراج تعاليم حياتي از آنها به منظور گشودن مشكلي كه از بزرگترين دشواريهاي زندگي آدمي به شمار ميرود يعني مشكل «توانگري» و «فقر» و عرضه كردن آن تعاليم بر اجتماع بشري، در اين تنگناهاي سختي كه انسان معاصر، بويژه محرومان و ستمديدگان، بايد از آنها عبور كنند. (17) در پرتو آنچه ياد شد، روشن ميگردد كه كتاب «الحياة»، در مجموع، دستاوردياست از كتاب خدا (قرآن) و احاديث مفسران دانا و شارحان راستين آن (امامان معصوم«ع») كههدفهاي قرآن را بيان كردهاند و تعليمات و راهنماييهاي اين كتاب الهي را آشكار ساختهاند. وپيامبر اكرم«ص»، در احاديثي بسيار، از جمله حديث متواتر «ثقلين»، همه امت را به آن دوارجاع داده است، و راه يافتن و گمراه نگشتن را منحصر در پيروي تام از آن دو شمرده است. (54) (18) و در اينجا بايد اشاره كنيم كه آيات و احاديثي كه در فصول و مباحث كتاب ميآوريم، همه آيات و احاديث مربوط به موضوع نيست، بلكه نمونهها و بخشهايي است كه براي ترسيم خطوط بحث و تعيين حدود آن عرضه ميداريم، و نظر خوانندگان و پژوهشگران را به محتواي آنها و امثال آنها جلب ميكنيم، تا خود به تحقيق و مطالعه فراگير و سازنده، در حوزه اسلام و تعليمات، آن بپردازند. (19) احاديثيادشده، در خط هدايت قرآن و قالب آن قرار دارد، و هدفهاي قرآن كريم را بيان ميكند، و راه روشن كتاب آسماني را مينماياند. و اين حقيقتي است كه خواننده هنگامي كه آيات قرآن كريم را در آغاز بحثها و فصلها ميخواند، به آن متوجه ميشود. و اين مهمترين دليل بر معتبر بودن «حديث» و محتواي حديثي است. (20) علاوه بر آنچه درباره اعتبار احاديث كتاب به آن اشاره كرديم، نظر خوانندگان را به چند امر جلب ميكنيم: 1. اين احاديثيكديگر را تاييد ميكنند، و با مضاميني كه در آنها تكرار ميشود چنانكه اشارهاي گذشت همه پشتوانه يكديگر و مايه تقويتيكديگرند. 2. اين احاديث را مشايخ بزرگوار اسلام كه رحمتخداي متعال شامل حالشان باد در كتابهاي خويش آوردهاند، از اين قرار: شيخ حسين بن سعيد كوفي اهوازي، در كتابهاي خويش. شيخ ابوالعباس حميري قمي، در كتابهاي خويش. شيخ ابوجعفر كليني، در كتاب «كافي». شيخ ابوجعفر صدوق، در كتاب «من لايحضره الفقيه» و ديگر كتابهاي خويش. شيخ حسن بن شعبه حراني، در كتاب «تحف العقول». شيخ محمد بن نعمان مفيد بغدادي، در كتابهاي خويش. شيخ ابوجعفر طوسي، در كتاب «تهذيب» و كتاب «استبصار» و ديگر كتابهاي خويش. شيخ علي بن ابراهيم قمي، در كتاب «تفسير» (تفسير قمي). شيخ ابوالنضر عياشي سمرقندي، در كتاب «تفسير» (تفسير عياشي). شريف ابوالحسن رضي بغدادي، در «نهجالبلاغه». شيخ ابوالقاسم بن قولويه قمي، در كتابهاي خويش. شيخ ابوعلي طبرسي، در تفسير «مجمع البيان» و كتاب «اعلام الوري». شيخ احمد بن فهد حلي، در كتاب «عدة الداعي» و كتابهاي ديگر خويش. سيد رضي الدين، ابن طاووس حسني حلي بغدادي، در كتابهاي خويش. شيخ فخرالدين، ابن ادريس حلي، در كتاب «سرائر». شيخ محمد بن مكي، شهيد اول، در كتابهاي خويش. شيخ زينالدين، شهيد ثاني، در كتابهاي خويش. شيخ محمد بن علي، ابن شهرآشوب مازندراني، در كتاب «مناقب» و كتابهادي ديگر خويش. شيخ ابومنصور طبرسي در كتاب «احتجاج». قاضي نعمان مصري، در كتاب «دعائم الاسلام»... و همچنين ديگر محدثان... (55) و مشايخ متاخر ما، اين احاديث را، در كتابهاي خود، از مشايخ يادشده و همانندان آنان، با استناد، روايت كردهاند. (56) 3. مشايخ متقدم ما، از فقيهان و محدثان، به احاديثي كه مورد اعتمادشان بوده است عمل ميكردهاند هرچند وثوق و اعتماد از روي قرايني خارجي، جز سند، حاصل شده باشد (57) و به مقتضاي آن فتوا ميدادهاند. و متاخران از فقها، به همين رويه، تا زمان حاضر عمل كردهاند و ميكنند. بنابراين، معتبر بودن حديث و عمل كردن به آن، محدود به اصطلاحاتي نبوده است (58) كه دو فقيه بزرگ و مشهور، سيد احمد بن طاووس حلي (م: 673ق) و شاگرد وي، علامه حلي (م: 726ق)، در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم، آنها را مطرح ساختند. و استاد ما، عالم رباني، و متاله قرآني، و داناي حقايق معارف قرآني و حديثي، حضرت شيخ مجتبي قزويني خراساني (م: 1346ش 1386ق) نيز بيشتر به همين روش عالمان پيشين (59) عمل ميكرد و آن را رواج ميداد. 4. و ما نيز از همين روش پيروي كرديم (60) ، و آن را خط سير خود قرار داديم، مگر در جايي كه دليل عقليي بديهي يا مفهوم شرعيي قطعي كه هر دو حجتند ما را از پيمودن اين راه بازداشته باشد; ليكن بايد دانست كه عرضه كردن حديثبر قرآن بنابر آنچه ائمه طاهرين«ع» فرمان دادهاند، مقياسي است استوار; و مطابق بودن محتواي حديثي با منظور قرآني بزرگترين دليل استبر صحت آن. (61) (21) گاهگاه، پارهاي از آيات و احاديث، چند بار در جاهاي مختلف آورده ميشود. اين كار به منظور استفاده از بعدهاي گوناگون محتواي آيات و احاديث و بهرهگيري از آموزشهاي متنوع و ژرف و چندجانبه آنها انجام مييابد; بنابراين تكرار به معناي متعارف آن نيست. و ما با همين يادآوري خوانندگان را ترغيب ميكنيم كه در اين آيات و احاديث و تعبيرها و تعليمهاي آنها با ديده پژوهش و تحقيق «تعقل» و ژرفكاوي بنگرند. (22) اميدواريم اين مجموعه در دسترس علما و فقهاي اسلام كه هماره مؤيد و استوارانديش و استوار باشند قرار گيرد، و خود زمينهاي حاصلخيز براي گسترش يافتن دايره فقاهت و اجتهاد نسبتبه اينگونه موضوعات و آنچه به آنها از لحاظ اقتصاد و «مكتب اقتصادي اسلام» مربوط استبشود، چه استنباط مكتب اقتصادي اسلام نيازمند وارسي و تفقه و اجتهادي تازه است، كه همه «حوادث واقعه اقتصادي» را فراگيرد، در يك اقدام تحقيقي كه بايد صاحبنظران با درك و بيدار، از ميان مجتهدان بزرگ و آگاه، به آن بپردازند و اين راه تازه را براي آيندگان بگشايند. (62) آري، مسائل اقتصادي و معيشتي جديد و نوين (با افقهاي گسترده و فروع فراوان و قضاياي متنوع، و با وجود آرا و نظريات علمي، و پيچيدگي و دگرگوني ويژه آنها، و تخصص و مهارتي كه لازمه پرداختن به اين گونه مسائل است)، چيزي نيست كه بتوان به صورتي ساده، با راه و روشهاي قديمي، به آن دستيافت، بلكه بر ما واجب است كه افق تفقه و اجتهاد را در اين قلمرو (بويژه پس از مشاهده آموزشها و قالبهاي بسياري كه در قرآن كريم و حديثشريف در اين خصوص آمده است، شامل فلسفههايي حياتي و راهنماييهايي سرنوشتساز و غيرقابل چشمپوشي)، چنان گسترش دهيم كه به دست آوردن «راي متمركز اصيل» و «نظرهاي ارشادگر گرانبها» امكانپذير شود، و «فقاهت اسلامي» بتواند پاسخگوي همه پرسشهاي مهم و پيچيده اقتصادي بشريت در اين روزگار باشد. (63) (23) واضح است كه تفقه و اجتهاد در مسائل جديد و «حوادث واقعه اقتصادي» (64) ، با عمقهاي فراوان و شاخههاي پيچيده تخصصي كه به آنها اشاره كرديم با تفقه و اجتهاد در مسائل مالكيت در دوران گذشته تفاوت فراوان دارد. آري قانون تطور و تكامل در حيات بشري و روابط اقتصادي، و تحول يافتن موضوعات حكمي و ضرورت فهم درست آنها (كه ائمه طاهرين«ع» با به كار بردن واژه «حوادث» (65) چيزهايي تازه و امور نوپيدا در زندگي ما را به برخورد درستبا آنها توجه دادهاند)، از اموري است كه ناگزير بايد به آنها پرداخت و از آنها آگاهي كامل حاصل كرد; زيرا كه «حوادث واقعه» امروز غير از «وقايع سابقه» ديروز است و اين واضح است. و شناخت زمان با ابعاد و محتويات آن، رمز بقا در اين دنياي پرحوادث است و اين آشكار است. و واپسماندن و جمود و تنگانديشي، يا فريبخوردن از توجيهات غلط ثروتمندان و تنعمپرستان، از اموري است كه دين و دنيا را تباه ميكند و اين روشن است. (24) بنابراين، مقصود مؤلفان از اين عرضه داشت و تصنيف چيزي نبوده است جز: خدمت كردن به دين و پيروان دين. زنده كردن بخشي از ارزشها و تعاليم و اصولي كه براي ساختن جامعه اسلامي ضروري است. مجهز كردن «فقاهت اسلامي» به اين آموزشهاي حياتبخش، با تاكيد بر حفظ «نظام اجتهاد»، اجتهادي «پويا» (نه «راكد»)، با نگرشي آگاهانه، و داراي دركي نافذ و رسالتي متعهدانه چنانكه بدان اشاره كرديم. به عزت رسانيدن مسلمانان و سرزمينهاي ايشان، در پرتو عملي ساختن اين چارچوبهاو اصول. عرضه كردن آنچه در اسلام براي دفاع از تودههاي مستضعف و بيدفاع تحت فشار و محروم آمده است، به منظور بازپس گرفتن حقوق ايشان، و بالا بردن تراز معيشتي آنان و رساندن سطح زندگي اين گروهها به ديگران چنانكه منظور اسلام است. تشويق جوانان و انقلابيون مسلمان به گردآمدن در پيرامون هسته اصلي دين، به منظور نجات تودهها، و مصون داشتن ايشان از گرايش به مكتبهاي الحادي و گمراهيآفرين. ريشهكن كردن طاغوتيگري اقتصادي. بالا بردن كلمه حق و عدل، و استوارسازي پايگاههاي «قسط قرآني» در اجتماع و اقتصاد، به بركت آنچه اسلام (در قرآن و حديث)، به انسان و انسانيت ارزاني داشته است. فراخواني توانگران به بازگرداندن اموال به جايگاه الهي و «قوامي» آنها. اصلاح جامعه، از راه برانداختن دو فاجعه بزرگ: «تكاثر» و «فقر»، از پهنههاي زيستانساني. پديد آوردن زمينهاي شايسته براي تحقق پيدا كردن قسطي كه پيامبران«ع» آمدند تا مردم در سايه آن زندگي كنند. دعوت از متفكران جهان تا بار ديگر ارزشها و تعاليم اسلامي را مورد تحقيق و مطالعه قراردهند. (25) نيز اميد آن داريم كه طلاب علوم اسلامي، با روح اين آموزشهاي قرآني و حديثي آموزشهاي «زندگيبخش» و «فردپرور» و «جامعهساز» و «تعاليگرا» جوش بخورند، و به اقامه عدل و احقاق حق و پايهگذاري شالودههاي قسط قرآني در جوامع اسلامي، و مبارزه راستين با تكاثر و فقر برخيزند; ايشان كساني هستند كه امت مسلمان آرزومند است كه در آينده عالماني عامل، و فقيهاني صاحب رسالت، و پيشواياني شكفتهانديشه باشند، و حركات سازنده جهان اسلام را رهبري كنند، و از همه تحولات و آگاهيها با خبر گردند، و از مقتضيات زمان و ضرورتهاي آن بخوبي آگاه شوند و از حضور در طليعه نهضتهاي پيشرفتخواه مسلمانان نهراسند (66) ، و راه را براي «حكومت عدل جهاني» چنان آماده سازند، كه در سراسر آفاق زندگي بشري و همه مناطق زمين زمينه بيابد. پس هدف نهايي اين دو باب از كتاب «الحياة» (از جلد سوم تا ششم)، آن است كه در برابر خوانندگان آگاه و هوشيار، بويژه فقيهان و مجتهدان و استادان محقق و پژوهشيان فرهيخته، و طلاب با درايت علوم اسلامي، جايگاه مباني اقتصاد الهي قرآني و احكام اقتصادي اسلامي با همه چارچوبهاي آنها به وضوح روشن شود، و ارتباط و پيوستگي آنها با هرگونه حكم ديگر از اقتصادي و غير اقتصادي آشكار گردد; و معلوم شود كه اين ارتباط و پيوستگي چيزي است كه فقيه پژوهشگر و مجتهد اهل استنباط نميتواند نسبتبه آن ناآگاه باشد، يا چشمپوشي روا دارد و غفلت ورزيد، چه با رعايت آن هر مجتهدي ميتواند نظرهاي مطمئن و قطعي اسلام را سبتبه مال و موضوعات و حقايق آن استنباط كند، و به راهحلهاي ريشهاي اسلام براي قضاياي مربوط به مال و امكانات و سير آن در دست مردم برسد، و قالبهاي اسلامي اقتصاد، و اسلامي يا غيراسلامي بودن وضعيت مال و امكانات را در جامعه بفهمد; آري، با درك اين ارتباط و پيوستگي و مورد نظر قرار دادن آن، استنباط مسائل مالي به صورت اسلامي و فراگير امكانپذير خواهد شد، و از مجموع آنچه اسلام درباره اموال و هدفهاي فردي و اجتماعي صحيح استفاده كردن از آنها در زمينههاي مختلف بيان كرده است، انحرافي صورت نخواهد گرفت. و بدينگونه است كه مسائل استنباطشده شايستگي آن را پيدا خواهد كرد كه در اينجا و آنجا عملي گردد، و هيچ گونه واپسگرايي و جداماندگي از حقايق زمان معاصردر آنها مشاهده نشود. (26) از آنجا كه در «قرآن كريم» واژههايي غني و زنده وجود دارد كه براي بيان «مفاهيم اقتصادي» به بهترين وجه كفايت ميكند، ما خود را نيازمند آن نديديم كه در تدوين مقاصد كتاب از اصطلاحات تازه بهرهبرداري كنيم، مثلا كلمه «تكاثر» كه در قرآن آمده، و كلمه «اتراف» كه ماخوذ و مشتق از تعبيرهاي قرآني است، براي رساندن و بيان مفاهيمي كه در مقاصد اقتصادي، مورد نظر است، به گونهاي روشن و فراگير كفايت ميكند; بنابراين اگر گاهي از واژهها و تعبيرهاي نو در ضمن مطالب بياوريم، براي آشنا بودن ذهنها با آنهاست و عنوان تاكيد و توضيح دارد نه جنبه اساسي. و معلوم است كه مقصود از «تكاثر» اصطلاح رايجسرمايهداري نيست، بلكه منظور مفهوم قرآني اين كلمه است (67) كه معنايي گسترده است و اين اصطلاحات تازه را نيز شامل ميشود، هرچند بعضي از آنها فرع و شاخهاي از اين مفهوم يا نتيجهاي از آن باشد. و هنگامي كه به كلمه «تكاثر» كلمه «اتراف» را اضافه كنيم چنانكه كردهايم گسترش دامنه مبارزه قرآني بر ضد غناي وافر و معيشت اترافي آشكار ميشود، و به ترازي بلند ارتقا پيدا ميكند، كه هيچ مكتبي به آن ارتقا پيدا نكرده است، چه قرآن كريم مبارزه خويش را تنها به غناي تكاثري و شخصي اغنيا اختصاص نداده است، بلكه با زندگي شادخوارانه آنان نيز چنانكه اشاره كرديم به نبرد برخاسته است. و بدينگونه اين مبارزه كامل و ثمربخش ميشود، زيرا كه «تكاثر» و «اتراف» از مهمترين عوامل ويرانكننده اجتماعاتند و پايمالكننده مصلحتبشري و سعادت فرد فرد انسانها. (27) پس از آنكه جلد اول و دوم «الحياة» در دسترس مردم قرار گرفت، و عالمان و محققان و استادان و معلمان و ديگر فرهيختگان و طلاب علوم اسلامي و دانشجويان دانشگاهها... آنها را ديدند و خواندند، و در كتاب به چشم دوستي و تشويق نگريستند، برخي از ايشان خواستارآن شدند كه در ضمن توضيحنويسي براي آيات و احاديث، بيان گستردهتر و شرح كاملتري آورده شود تا چنان باشد كه افكار و هدفهاي مورد نظر به صورتي بهتر تبيين شود. مؤلفان در اين دو باب تا آنجا كه مناسب بوده استبه انجام اين خواسته خوانندگان پرداختهاند، و براي اين منظور به جاي «نگاهي به سراسر باب»، «نگاهي به سراسر فصل» انداختهاند، آن هم بيدرنگ پس از هر فصل نه در پايان باب;با وجود اين از وضع كتاب به صورت كلي خارج نشدهاند و تنها در آنجاها كه مناسب ديدهاند توضيح بيشتري عرضه كردهاند، و در جاهاي ديگر كوتاهتر سخنگفتهاند، تا چندان از اصل موضوع و هدف اساسي كتاب دور نشده باشند، كه همان عرضه داشت آيات و احاديث است، به صورت مجموعهاي تحقيقي و بهم پيوسته و «نظامداري»، ومرتب شده در ضمن بابها و فصلها، براي آن مقاصد اساسي كه در گزارش آغازين جلد نخستبه آنها اشاره كردهايم. پس بنابر آنچه گفته شد، مؤلفان بحث در پيرامون اين موضوعات و آموزشها و راهنماييها و مضمونهاي سازنده را براي كتاب «تفسير الحياة» به تاخير مياندازند، كه اميد استبه خواستخداي بزرگ به رشته تحرير درآيد، كه خود نيز نوشتن آن را امري لازم ميدانند، و از خداوند متعال مسئلت دارند كه آنان را به اين مقصود كامياب فرمايد. و از خوانندگان گرامي كه خواستار تفصيل بيشتري هستند دعوت ميكنيم كه براي اين منظور در هر فصل به «نگاهي به سراسر فصل» مراجعه فرمايند و در آنها امعان نظر كنند و با ما همراه و همگام باشند; چه در اين «نگاهها»، چه در پيرامون هدفهاي آيات كريمه و احاديثشريفه و آموزشها و راهنماييهاي آنها توضيحهايي آمده است. (28) مؤلفان همچنان اميدوارند كه جلد سوم تا ششم كتاب نيز، در نظر دانشمندان و فقيهانو انديشمندان و مصلحان انقلابي و صاحبنظران فرهيخته و اقتصاددانان متعهد و هواخواهانمستضعفان و مؤمنان راستين و استادان آگاه و طلاب و دانشجويان آزاده (68) و نويسندگانو شاعران و هنرمندان و جز ايشان نيز، همچون دو جلد پيشين، مورد توجه و عنايت واقع شود، و سبب آن گردد تا برخي از آرزوهاي مقدس اين تاليف و تصنيف، درخصوص انتشار عدالت اجتماعي و اقتصادي و معيشتي در ميان مردم، و شناساندن «نظام قسط قرآني» براي عمليشدن آندر جامعه، و استقرار پايههاي دين حنيف الهي، و ديگر خواستههايي كه در بند بيستوچهارمبهآنها اشاره شده است، هرچه سريعتر صورت تحقق پيدا كند، و مؤمنان قويدل را به مبارزه برضد طاغوتهاي اقتصادي كه در پهنههاي گستردهاي از جوامع اسلامي تسلط دارند برانگيزاند. (69) (29) شايد بر مصلحاني كه هدفشان اصلاح جامعه از روي صدق و اخلاق باشد، (و همه كساني كه درپي اينگونه هدفها و آرمانها هستند، اين مطلب پوشيده نباشد كه طرحهاي يادشده در اين دو باب، برنامهاي نشان ميدهد عملي، يعني قابل تحققبخشي به آن، براي حل مشكلات اقتصادي انسان، و پيريزي يك نظام مالي قوامي و متعادل، و اجراي اصل «قسط قرآني» در ميان تودههاي مردم، البته با اينگونه تحققبخشاني: انقلابيوني دگرگونساز... بازانديشاني غيرمرتجع... جهتداراني قويدل... آرمانخواهاني راستين... دينگستراني در خط خدا و اولياي خدا... حقطلباني بيباك... آزاديخواهاني بيپروا... انساندوستاني پايدار... قرآن باوراني عدالتطلب... پيامبرروشاني بريده از ثروتمندان و مرفهان و پيوسته به محرومان و بينوايان و مستضعفان... عليگراياني بيتاب در برابر شكمبارگي ستمگران و گرسنگي ستمديدگان (كوبنده نيرومندان با گرفتن حق ديگران از ايشان، و نيروبخش به ناتوانان با بازگرداندن حقوق آنان)... جعفريمذهباني فراخوان مردم به پذيرفتن اصل «مساوات» در معيشت و زندگي... فريب ناخوردگاني از سالوسي متكاثران و بيهراس از فتنهانگيزي آنان... تسليم ناشوندگاني در برابر هر ضعف، يا سازش، يا ارتجاع، يا طمعورزي، يا هواداريهاي ناروا... و به تعبير كوتاه قرآني: «قوامين بالقسط شهداء لله ، بر پايدارندگان سختكوش عدل و گواهان خداوند بر اجراي آن»... (70) و بيقين انقلابيون دگرگونساز و بيپروا، خواسته خود را در اين تعاليم، براي ايجاد حركتي در جهت تحققيابي كامل «قسط قرآني» خواهند يافت، بدانسان كه «نهجالبلاغه» ميفرمايد: «لتسلااطن سوط القدر، حتي يعود اسفلكم اعلاكم، واعلاكم اسفلكم...»، البته به صورتي كه اسلام پيشنهاد ميكند... (30) و از خداوند بزرگ درخواست ميكنيم كه مسلمانان را كه اين تعاليم زنده پرمايه انقلابي در دست ايشان استبه آن موفق فرمايد كه از نو به مطالعه و تحقيق در اين تعاليم به صورتي مخلصانه و ژرفنگرانه بپردازند (به گونهاي كه پارهاي از آنها از پارهاي ديگر جدا نگردد)، و براي ساختن اجتماعي انساني و قرآني و صالح و پيشرو به كوشش برخيزند تا شايد آن اجتماع براي اجتماعات بشري همه جهان نمونه و سرمشق گردد و همواره مشعلهاي هدايت را براي تودههاي عظيم انسانهاي زير فشار «تكاثر» و «اتراف»، در اطراف و اكناف زمين، بر سر دست گيرند... و اين كار بر خدا گران نيست، و توفيق تنها به دستخداست، و ياري از جانب خداي تواناي حكيم است. خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست، و فرج ايشان را كه فرج حق و عدالت و انسانيت است نزديك فرما! خداوندا، ما را به انجام دادن آنچه دوست ميداري و ميپسندي، توفيق ده، و اولياي خودت را از ما خشنود گردان! خداوندا، ما و پدران و مادران، و استادان ما و استادان ايشان، و خويشاوندان و دوستان و همسايگان، و كساني كه حقي بر گردن ما دارند، و كساني كه به ما نيكي كردهاند، و مردان و زنان مؤمني كه پيش از ما آمدهاند و رفتهاند، همه را بيامرز، و ما را از مصلحان قرار ده! خداوندا، درجات عالمان رباني و متقي و عامل به وظيفه و بيدار و مجاهد ما را بالا بر! خداوندا، بر درجات شهيدان اسلام بيفزا، كساني كه با فداكردن جان خود ارزش زندگي را بالا بردند، و با خونهاي شعلهور خويش چهره خورشيد را آذين بستند; و آنان را به شهيدان «بدر» و «عاشورا» برسان! و سلام بر آن كس كه تنها به خاطر حق به خدمتحق برميخيزد، و براي برپاداشتن قسط و عدل ميكوشد; و توان و قوتي جز از سوي خدا نيست. شعبان المعظم، سال 1406ق، 1365ش 1. «سوره حديد» (57):25. 2. «غرر الحكم»/30; نيز ، فصل47، از باب 12 (جلد ششم). 3. در آيه معروف «سوره حديد»، كه در بالا آورده شد. 4. ، فصل 1و2و3، از باب 11 (در همين جلد سوم). 5. «تكاثر» واژه و اصطلاحي است قرآني، به معناي «از ديگران بيشتر داشتن» و «به داشتن مال بيشتر و فرزندان افزونتر نازيدن» (افزونداريافزونخواهي)، و در نتيجه، بسندگي نداشتن و افزون خواستن (و به تعبير اين روزگار: سرمايهداري و مالاندوزي و كوشش براي تصاحب اموال و امكانات فراوان). در حديث عظيم «جنود عقل و جهل» («اصول كافي» 1/22، «تحف العقول»/296)، واژه «مكاثره» به كار رفته است، به معناي «از ديگران بيشتر داشتن»، و افزونطلبي و فراوانخواهي و بيبسندگي. و چون خوانندگان با اين واژه قرآني (تكاثر) آشنا هستند، و بار معنايي گسترده و منفي آن بخوبي در ذهنها حضور مييابد و تداعي ميشود، مناسب ديده شد كه در بيشتر جاها همين واژه به كار رود. 6. «اتراف» بر وزن «اسراف» مصدر باب افعال نيز واژهاي استبرگرفته از «قرآن كريم»، كه برخي از مشتقات آن در قرآن به كار رفته است از جمله: «مترفين» با فتح «ر». اتراف يعني در ناز و نعمت غرقبودن، (تنعمگرايي، مصرفزدگي)، و از زور برخورداري سرمست گشتن و سركش شدن (افراط در برخورداري از نعمتها و امكانات و بيخبري). مترف يعني انسان غرقه در نعمتبسيار و مصرف و تنعم (شادخوار); در جامعههايي كه تبعيض و تفاوت و تنگدستي و محروميت در آنها حضور دارد، هركس بيش از حد معمول از امكانات بهره برد و با استفاده از قدرت و ثروت خويش به ريختوپاش و پرخرجي و رفاهزدگي گرايد «مترف» است. و اين چگونگي از نظر «قرآن كريم» مردد و محكوم است. در اين ترجمه از جمله «شادخواري» در برابر «اتراف»، و «شادخواران» در برابر «مترفين» به كار رفته است. از خود واژه نيز استفاده شده است، زيرا خوانندگان ميتوانند بار منفي آن را به خوبي دريابند، مانند «تكاثر». 7. ، فصل 5، از باب11. 8. «سوره آل عمران» (3):146. 9. «سوره مزمل» (73):11. 10. ، فصل7، از باب11. اميد است كه خوانندگان بيدار، ظلم و ستم فرهنگي و آثار شوم آن و اهميت نبرد جدي با آن را نيز فراموش نكنند; چنانكه پيامبران و امامان نيز به صورتي قاطع و ژرفو فراگير با آن نبرد كردهاند، و اين نبردها در قرآن و احاديث ذكر شده است. و علت اهميت موضوع اين است كه ظلم فرهنگي پديدآورنده محروميت فرهنگي است. و اين محروميت زيانهايي مهم دارد، در جهت گمراهسازي فهم و تشخيص مردم، زيرا تودهها را به دنبالروي و تسليمپذيري و انحطاطگرايي و ناآگاهي و سقوط و عقبماندگي واميدارد، و از هرگونه رشد و تعالي محروم ميسازد. و از اينجاست كه اين ظلم زمينهساز و كمكگار آن دو ظلم ديگر نيز هست. البته گفتگو در اين باره نيازمند مجالي است جدا; در فصل14، از باب11، ضمن سخن درباره «تكاثر و استضعاف»، در اين مقوله اشارهاي كوتاه آوردهايم، نگريسته شود. 11. حديث نبوي، ، فصل5، از باب11. 12.حديث نبوي، ، فصل32، از باب11. 13. هرجا ميگوييم، «دو باب»، مقصود باب11 و باب12، از اين كتاب است، كه ويژه پژوهش درباره «اقتصاد اسلامي» است، يعني «مكتب اقتصادي اسلام»، و تبيين نظر اسلام درباره مال و منابع درآمد و همچنين ديگر امكانات، و چگونگي گردش و بهرهوري از آنهمه در جامعه اسلامي. و اين دو باب، يعني فصلها و بحثهاي اقتصادي «الحياة»، شامل 100 فصل است و حدود 1400 عنوان اصلي و فرعي، كه از اين جلد (سوم) ميآغازد و تا پايان «جلد ششم» ادامه دارد. 14. ، فصل44، از باب11 (جلد پنجم). 15. ، فصل46و47، از باب11 (جلد پنجم)، و فصلهاي 27 تا 31، از باب 12 (جلد ششم). 16. ، فصل47، از باب12 (جلد ششم). 17. «سوره نحل» (16):90. 18. «بحار» 75/352 از كتاب «جامع الاخبار». 19. «غرر الحكم»/29. 20. «اصول كافي» 1/85. 21. ، فصل48، از باب11 ، «نگاهي به سراسر فصل»، «هشدار8» (جلد پنجم). 22. دين كامل (كه جامع برنامه زندگي انسان در هر دو جهان است) آن است كه «مقتضيات رشد» بشر را در همه محيطها فراهم آورد، و «موانع رشد» بشر را از ميان بردارد. يكي از بنياديترين عوامل رشد انسانها سلامت رواني (اعتدال دروني و آرامش روحي) است. افراد هر جامعهاي اگر از سلامت رواني برخوردار نباشند، خانوادهها نيز چنين خواهند بود، و سپس جامعه كه جداي از افراد و خانوادهها نيست چنين خواهد شد. و افراد چنين جامعهاي در هيچ كاري از كارهاي ظاهري و معنوي (دنيايي و آخرتي) موفق نخواهند بود، و در هيچ بعدي از ابعاد تلاشها بازدهي شايسته و ارزشآفرين نخواهند داشت (يا در كمترين حد خواهند داشت، هم در شمار و هم در چگونگي) چرا؟ چون موفقيت در كارها و داشتن بازده شايسته متوقف بر «رشد» است، و رشد متوقف بر سلامت رواني و آرامش روحي است. و مردمي از نظر رواني سالم و از نظر روحي داراي آرامشند كه كمبود نداشته باشند و با تنگدستي و محروميت اقتصادي و مظلوميت معيشتي دستبه گريبان نباشند... مسائل بسياري در سلامت رواني و آرامش روحي افراد و خانوادهها (اجتماع) نقش دارند، ليكن يكي از مهمترين و مؤثرترين آنها رفع كمبودها و نيازهاست. بسياري از نقصها در انواع كارهاي مادي و بسياري از بيتوفيقيها در كارهاي معنوي (حتي عبادات صرف)، از عامل فقر و تنگدستي و كمبودداري مايه ميگيرد (و اين بجز سقوطها و فسادهاست)، كه هم تن افراد را دچار ضعف و سستي ميكند، و هم اعصاب آنان را ميفرسايد، و هم روح آنان را مضطرب ميسازد. و اينها همه، «موانع رشد» است و عوامل سقوط و انحطاط مرئي و نامرئي. و در مقابل اينها، اين عدل و قسط و تعديل است كه از «مقتضيات رشد» است مقتضيات بسيار بنيادين. و اسلام كه در خلال تعاليم و احكام گوناگون خود، بر «اجراي عدالت» و «اقامه قسط» و «نشر احسان» اينهمه تاكيد ميورزد، و هيچ چيز را به جاي آنها نميپذيرد (و قرآن كريم خود را «هادي متقين» ميخواند، و راه رسيدن به «تقوي» را در «اجراي عدالت» ميداند; و پيامبر اكرم«ص»، به فرموده امام محمدباقر«ع»، نخستين برخوردي كه با مردم ميكند، بر پايه اجراي عدالت است «استقبل الناس بالعدل» «التهذيب» 6/154; و امام علي بن ابيطالب«ع»، در نخستين روزهاي خلافتخود، به اجراي عدالت مالي و تصحيح تصرفات بيتالمال ميپردازد «نهجالبلاغه»/66)، همه براي همين است كه «موانع رشد» افراد و جامعه از ميان برود، و «مقتضيات رشد» افراد و جامعه فراهم آيد، حتي افراد غيرمسلماني كه در جامعه اسلامي زندگي ميكنند، چنانكه امام علي«ع» ميفرمايد: «در حاكميت اسلامي بر معاهدان (اقليتهاي ديني) نيز كمترين ستمي نميرود» («كافي» 8/32). 23. فصل20، از باب11 (جلد چهارم). 24. فصلهايي چند، مناسب اين موضوعها، در باب11 آمده است، بنگريد. 25. ، فصل22، از باب11 (جلد چهارم). 26. «سوره نساء» (4):141. 27. «سوره زخرف» (43):32. حضرت امام جعفر صادق«ع» درباره تقسيم الاهي اموال در ميان همه تودهها چنين ميفرمايد: «ان المال مقسوم، مضمون لكم، قد قسمه عادل بينكم ، بيگمان مال تقسيم گشته، و براي همه تضمين شده است، خداي عادل آن را در ميان شما قسمت كرده است» («اصول كافي» 1/30). اين سخن ميرساند كه همه مردمان در تقسيم الاهي شريكند و سهمي دارند. بنابراين هركس سهمش به او نرسد، جز غصب غاصبان حقوق ديگران، و تعدي ستمگران اقتصادي، و سهلانگاري و ناتواني آنان كه بايد در اين بارهها اقدام كنند علتي نميتواند داشت. و اينكه در سخن امام صادق «ع» وصف به كار رفته استيعني «عادل» (قسمه عادل بينكم) و فصل «قسم» به وصف (عادل) اسناد داده شده است، دليل بسيار روشني استبر مفهوم عليت و ضرورت رعايت عدالت در تقسيم، زيرا تقسيمكننده عادل است و جز به ميزان عدالت تقسيم نخواهد كرد. و چون «تكاثر» و «فقر» هر دو از عدالت دور است و هر دو ظلم است، و خداوند متعال محال استبه كسي ظلم كند، بنابراين، ظلم از خود مردم پيدا ميشود، و اين خود مردمند كه برخي بر برخي ديگر ظلم ميكنند، و سهم آنان را ميبرند، و قدرتمندان ضعيفان را ميبلعند چنانكه در «قرآن كريم» آمده است، و احاديث در اين باره خواهد آمد و بخوبي روشن است كه اين وضعگيري قرآني و حديثي (كه امكانات بايد براي همه باشد و همگان در آنها سهيمند)، بايد در اجتهاد و فتوا و قانونگذاري و اجرا همواره ديده شود و به عمل درآيد. 28. «سوره اعراف» (7):32. و شايد مسلمان متعهد و معتقد نباشد كه اين زيورها كه خداي متعال براي بندگان خود آفريده است، مخصوص توانگران و اترافگرايان است، و خداوند زيورها را تنها براي آنان فراهم آورده است، و بينوايان و ناداران جزء بندگان خدا نيستند، و در اين آفريدهها و نعمتها سهمي ندارند؟! 29. «نهجالبلاغه» 231; عبده 1/159. 30. «مستدرك الوسائل» 1/509. 31. «نهجالبلاغه» /1243; عبده 3/231. در اين شرح چنين آمده است: «ماجلااع فقير الا بمامتع به غني ، هيچ فقيري گرسنه نميماند مگر به سبب آنچه ثروتمندي بكامراني (و فراواني) از آن استفاده ميكند». 32. «وسائل» 6/4. 33. «اصول كافي» 1/542. 34. «مستدرك الوسائل» 2/322. 35. «ارشاد القلوب» 201; و از چاپي ديگر: 280-279; نيز فصل22، از باب11 (جلد چهارم). 36. ، فصل22، و فصل39، از باب11 (جلد چهارم). 37. «حوادث واقعه»، تعبيري است كه از معصوم«ع» رسيده است (فصل14، از باب8 را ببينيد جلد دوم)، و به معناي «پديدههاي تازه»، «مسائل نو»، «موضوعات جديد» و «امور مستحدثه» است كه در جامعه بشري و حيات انساني، بر پايه ناموس تطور نو بنو حادث ميشود و به ظهور ميرسد. و اين وظيفه علم «فقه» است كه با استناد به «مدارك اجتهادي»، تكليف «حوادث واقعه» يعني مسائل جديد و موضوعات تازه و پديدههاي نوين را در حيات انساني و زندگي بشري روشن كند. بنابراين اصل روشن كه خود حديث «حوادث واقعه»، دلالت صريح بر آن دارد از مهمترين تكليفهاي واجب عالمان دين، به دست آوردن شناختي درست از «حوادث واقعه» است، تا بتوانند حكم درست آنها را از مدارك شرعي به دست آورند و عرضه بدارند. و روشن است كه از مهمترين بخشهاي «حوادث واقعه» و مسائل نو و موضوعات جديد، «حوادث واقعه اقتصادي» استيعني مسائل نوين و روابط و اشكال جديد در قلمرو اقتصاد هر عصر. و نزد هر مختصر آگاهي، روشن است كه اگر اين مسائل و موضوعات تازه و روابط و اشكال نوين آنها بدرستي شناخته نشود، و احكام آنها چنانكه بايد طبق مذاق شرع عدل و دين قسط استنباط و عرضه نگردد، بزرگترين صدمه و جبرانناپذيرترين زيان به اجراي عدل و قسط و احقاق حقوق محرومان و مظلومان (كه يكي از هدفهاي اصلي دين اسلام است) وارد ميآيد، و سبب گسستن انسان نو و مسائل نو از دين و گسستن دين از انسان نو و مسائل نو ميشود، و سستي نسلها را در امر دين خدا در پي ميآورد (چنانكه تجربه آن را نشان داده است). و اين چگونگي براي موجوديت مسلمانان و سامانيابي جامعههاي اسلامي و حفظ نسلها و بقاي ارزشها زيانهايي ويرانگر دارد. در فصل2، از همين باب، سخن بيدارگر و ارتجاعستيز امام صادق«ع» را، در اين باره بنگريد. 38. «نهجالبلاغه» 1137; عبده 3/176. 39. حذف «غناي افراطي» و «زندگي تجملي و مصرفي و اسرافي» كه اسلام با قاطعيت آن را خواسته است درست همان حذف فقر است، زيرا بديهي است كه حذف «علت» به معناي حذف «معلول»است. بنابراين پس از «حذف نخست» و تحقق بخشيدن به آن، نيازي به «حذف دوم» نيست. 40. فصل27، از باب11 (جلد چهارم). 41. فصل27، از باب11 (جلد ششم). 42. «مواسات»، كمكرساني به يكديگر است، و اينكه انسان، بخشي از مال و امكانات معيشتي و رفاهي و مسافرتي و تفريحي خويش را در اختيار ديگران بگذارد. 43. فصلهاي 45 تا 47، از باب11 (جلد پنجم). 44. بخشي از اين «چارچوبها» و «راهحلها»، در باب يازدهم و دوازدهم كتاب «الحياة» (از اين جلد تا پايان جلد ششم)، جمعآوري شده و ترتيب يافته و عرضه گشته است، كه اميد استخوانندگان بويژه صاحبان صلاحيت در آنها همه نيك بينديشند، و به ضميمه آيات و احاديث ديگر (و سيره عملي پيامبر اكرم«ص» و ائمه طاهرين«ع»)، «مكتب متعالي اقتصادي اسلام» را كه جز بر اجراي عدل و قسط (قسط قرآني) مبتني نيستبه شايستگي تدوين كنند و عرضه بدارند. تا در نتيجه، متخصصان «علم اقتصاد» بتوانند برنامههاي اقتصادي قرآني و اسلامي را پيريزند، و در برابر برنامهها و برنامهريزيهايي جز آن بايستند، تا دين اسلام كه دين قسط و عدل و مواسات و مساوات است، به نام ديني طرفدار تبعيض و تفاوت و پذيراي تكاثر و فقر معرفي نشود. 45. با رعايت دو جهت «محور» و «ارتباط» در هر حكمي از احكام، كه در «بند16» به آن اشاره خواهد شد. 46. همچنين مسائلي مهم از اينگونه: (1) «تبدل موضوع و صورتهاي دقيق آن». (2) «روابط دروني احكام». (3) فهميدن و استنباط كردن «احكام دين» در ارتباط با «اهداف دين». (4) ماهيت تحول و زمان و محتويات آن. (5) ماهيت انديشه انساني و تحولهاي آن در ارتباط با سلوك انساني. 47. «اصول كافي» 1/406، ، فصل32، از باب11 (جلد چهارم). 48. به تعبير پيامبر اكرم«ص»: «اشرار امت»; براي شناخت آنان، احاديث صريح نبوي را كه در فصل8، از باب11 آمده استبنگريد (همين جلد). 49. در اينجا خوب استياد كنيم كه اينگونه هزينهگذاريهاي اترافي و خرجهاي مسرفانه و بدور از تعهدهاي اسلامي و انساني و اخلاقي مردمي، و تصرف در امكانات، و تصاحب قهري حقوق ديگران، و بهرهوري از نعمتها و رفاهها، اختصاص به ثروتمندان و توانگران درجه اول ندارد، بلكه كسان بسيار ديگري (در پارهاي از اصناف گوناگون مردم)، كه درحد امكانات خود ميتوانند كمتر خرج كنند، و هزينهها را در موارد مختلف سبكتر بگيرند، و در زندگي خانه و همه لوازم آن و لباس و سفر و مهماني به شكل سادهتري اگرچه نسبي بسنده كنند، و همواره به فكر خود و نزديكان خود نباشند، و پارهاي هزينههاي گوناگون و وسائل رفاهي و حتي امكانات مسافرتي، و پرخرجي در مهمانيها و عروسيها و سفرها را بازنهند، و اين مقدار را در اختيار ديگران و محرومان قرار دهند. 50. مقصود از «اصول» در اينجا، اصول اعتقادي و اصول عمومي و عمليي است كه دين اسلام براي ساختن فرد و جامعه، همه آنها را مطرح كرده و مورد تاكيد قرار داده است. پيوستگي استوار «اصول اعتقادي» با گرايشهاي فقهي و احكام ديني روشن است، زيرا ديني كه «عدل» از اصول اعتقادي آن است و معتقد است كه خداي متعال عادل است نميشود حكمي و قانوني در آن يافتشود كه موجب گسترش ظلم باشد (مانند تكاثر و فقر). بنابراين، مجتهد معتقد به اصل «عدل»، نميتواند به هنگام استنباط هر حكمي از احكام دين، از آنچه باعث تحقق يافتن عدالت است در اجتماع و موانع اجراي عدالت را برطرف ميسازد چشم بپوشد. پس چنين مجتهدي در فتوا دادن، ايستاري كه ضد عدالتباشد و قسط را در ميان مردم نابود سازد نخواهد داشت. بدينگونه مينگريم كه اعتقاد به اصل «عدل» اگر مورد توجه و تعمق قرار گيرد در گرايشهاي فقهي و فتوايي، تاثيري بزرگ خواهد داشت و چارچوب فتوا را تعيين ميكند. و اين امر روشن است. و از همينجاست كه دو جنبه دين، يعني جنبه اعتقادي(نظري) و جنبه احكامي (عملي) آن هماهنگ ميگردد، و يكپارچگي دين در عقيده (معارف فقه اكبر) و احكام (فقاهتفقه اصغر)، خدشه نميپذيرد. اما اصول عمومي و عملي سازنده افراد و اجتماعات كه در اسلام آمده است، پارهاي از آنها را در باب 5 (جلد دوم) ياد كردهايم، نگريسته شود. 51. فصل25، از همين باب (نگاهي به سراسر فصل، «بند13» (جلد چهارم). 52. پيشرفت پيچيدهاي كه در قلمرو «كار» و «توليد» و «بازرگاني» پديد آمده است، چيزي است كه هيچ انسان بيداري از آن غفلت ندارد; و هيچ مجتهد آگاهي و هيچ ديندار محتاطي منكر لزوم بازنگري در احكام و مسائل مربوط به موضوعهاي يادشده نيست، تا حقي ضايع نشود و به حقداري ستم نرود، و جامعيت دين و توانايي فقه اسلامي مخدوش نگردد، و فردسازي و جامعهپردازي آن در عمل و اقدام نشان داده شود، و جامعهاي داراي روابطي قابل قبول بسازد. 53. «بند22» و «بند 23» و «بند25»، از اين مقدمه را با ژرفبيني بنگريد. 54. رجوع كنيد به مجلدات ششگانه «حديث ثقلين»، از كتاب عظيم «عبقات الانوار»، تاليف علامه مجاهد كبير، حضرتميرحامد حسين هندي (م:1306ق). در اين كتاب سترگ، اسناد فراوان حديث از طرق عالمان برادران اهل سنت،و همچنين سخنان جمعي از بزرگان و مشاهير ايشان، درباره محتواي حديث و شرح آن، گردآوري شده است. مطالعه دقيق اين كتاب، مغتنم بلكه لازم است چاپ اصفهان، مؤسسه نشر نفائس مخطوطات (1382-1380ق 1341-1339ش). 55و56. نام راويان احاديث، در كتابهاي اين عالمان مشهور و بزرگ يا در مداركي كه از آنها نقل كردهاند آورده شده است. و اين اسناد روايي در جاهاي خويش محفوظ است. 57. اين «قرائن» يعني قرائن خارج از سند را شماري از عالمان بزرگ يادآور شدهاند، از جمله ملامحسن فيض كاشاني(م:1091ق)، در مقدمات كتاب عظيم «وافي». نيز بنگريد به سخنان شيخ عزالدين حسين بن عبدالصمد عاملي(م:984ق)، در كتاب «الدراية»، درباره «حديث صحيح» و توضيح آن. نيز خاتمه «وسائل الشيعه» (ج20) را بنگريد كه در آنجا كتابهاي معتبر حديثي، و گواهي عالمان به صحت آنها، و همچنين «قرائن موثق بودن راوي» حديث آورده شدهاست. 58. چنانكه استاد اكبر، ملا محمد باقر وحيد بهبهاني (م: 1208قيا 1209)، در اين باره گفته است: «نسبت صحيح قدما و صحيح متاخرين، عموم و خصوص مطلق است». ، مقدمه «كافي»، از استاد علي اكبر غفاري، چاپ تهران، مكتبه اسلاميه (1388ق). 59. و حتي عالمان متاخر و معاصر در مقام عمل. 60. و اين سيره و روشي است عقلايي، كه عقلا و خردمندان همواره در هر عصري و شهري آن را معمول داشتهاند و به آن عمل كردهاند; چنانكه طبيعت زندگاني مشترك انساني در جامعهها، كه از چيزها به يكديگر خبر ميدهند و جوياي خبر ميشوند، و به آموزش دادن چيزها و آموختن از يكديگر ميپردازند، همين روش را ايجاب ميكند، يعني اينكه سخن و خبر و اطلاع يكديگر را جز در موارد خاص بپذيرند; همانگونه كه فقيهان و مجتهدان، از سلف پيشين و سپس ديگران همين روش را مورد پذيرش و عمل قرار دادهاند. و البته اين سخن به اين معنا نيست كه همه آنچه در كتابهاي حديثي آمده، يا به نام «حديث» نقل شده استبطور يكجا و دربست پذيرفته باشد، زيرا بايد حديثبه سرحد «اعتبار» برسد و مورد شناخت فني قرار گيرد. بنابراين، با اينكه نميتوان همه احاديث را صحيح و معتبر دانست، نيز نميتوان و نميشود همه احاديث را ضعيف شمرده يعني به دليل وجود شماري احاديث ضعيف در ميان «مجموعه احاديث»، نميتوان از درياي مواج احاديث (چه احاديث نبوي و چه احاديث معصومين«ع»، كه تبيين اصلي و كامل تعاليم قرآني و مباني اسلامي، در «اصول» و «فروع» و همه رشتههاي مربوط در مسائل اعتقاد و عمل و زندگي و انسان و شناخت و تحقق، در گرو رجوع به آنها و فهم آنها و استفاده از آنهاست) چشم پوشيد، و با خود پنداشت كه بدون «دانش حديث»، و شناخت جامع و فني و «اجتهادي» احاديث، شناختي از اسلام ميتوان داشت، و به تحليل مباني آن ميتوان رسيد. و اينها همه در نزد صاحبان اطلاع و صلاحيت روشن است. 61. طريقه علمي و مهم ديگري براي شناخت صدور و صحتحديث و اعتبار يا عدم اعتبار آن و بويژه فهم معاني و مرادات احاديث نيز وجود دارد، يعني، روشي كه از جمله عالم قرآني بزرگ، محقق مؤسس، حضرت ميرزا مهدي اصفهاني (م: 1365ق)، استاد استاد ما، شيخ مجتبي قزويني خراساني كه روح هر دو در انوار قدوسي مستغرق باد آن را پيريخته و مورد تاكيد قرار داده است، و در كتاب «المواهب السنية» (في بيان المعاريض والتورية)، درباره خصوصيان آن دقيق و مستند سخن گفته است. و سخن برخي از تاويلگرايان بيراههرو از جمله شيخيه را رد كرده است. 62. در «بند13» از اين مقدمه گفتيم كه استخراج و تدوين «مكتب اقتصادي اسلام»، نياز به انجمني دارد مركب از مجتهدان بزرگ و كارشناسان ماهر اقتصادي، كه در ضمن كوششي كارشناسانه و دامنهدار و فراگير بدان بپردازند. و اين سخن با آنچه هم اكنون ميگوييم ناسازگار نيست، زيرا مجتهدان بزرگ بايد در اين كار سهم خويش را به انجام رسانند، يعني همه توان علمي و فقهي و تتبعي و استنباطي خود را به كار گيرند،و همه دليلها و متنهاي شرعي را بپژوهند، تا بتوانند انجمن يادشده را تغذيه كنند. 63. بنابراين، ما خود «اصولي» هستيم، يعني قائل و معتقد به اجتهاد و لزوم به كارگيري قواعد علم اصوليم، و در «نظام اجتهاد»، گرايشي به چيزي جز توسعه آفاق آن نداريم. و حكمت اين امر (توسعهخواهي در اجتهاد و تاكيد بر «پويا» شدن فقه و فقاهت) روشن است، زيرا امر سستگيري در كار «اجتهاد»، شالوده «فقاهت ديني» را ويران ميسازد، ليكن تاكيد بر «پويا»شدن فقه و وسعتبخشي به آفاق آن با همان اصول ثابته موجب بقا و گسترش آن و تحققيابي اهداف آن خواهد بود. و اين موضوعي است كه هر انسان آگاهي كه زمان را ميشناسد و معناي «عصر» را درك ميكند و با مسائل انسان سروكار دارد، و آينده را در نظر ميگيرد، از هواداري آن بازنميايستد. 64. بويژه درباره اين موضوعها: (1) كار. (2) توليد. (3) بازرگاني. (4) نرخگذاري. (5) توزيع. 65. و با ضرورت توجه كردن به آنچه در احاديث آنان درباره شناخت زمان و محتواي آن آمده است، از جمله سخن امام صادق«ع»: «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس» (تحف العقول/261); يعني «تنها انسان زمانشناس است كه از شبيخون مسائل اشتباهانگيز و پيچيده در امان ميماند (و مغلوب هجوم فكري و مرعوب تهاجم فرهنگي و تدليسهاي زمان و تلبيسهاي محيط نميشود). و معناي اين سخن گرانآموز اين است كه انسان زمانناشناس و ناآگاه از محتواهاي گوناگون زمان و عصر، همواره مغلوب و مرعوب است... و اين واقعيتي است كه خرد و آزمون نيز آن را مينمايانند. 66. و بر مسلمانان واجب است كه اينگونه نهضتها را پديد آورند، و در پيشبرد آنها همه گونه تلاش كنند، تا دين، قبله، موجوديت، سرزمينها، ثروت، علم، فرهنگ و اخلاق خويش را از چنگ و چنگال استعمار و استكبار جهاني درآورند و نجات بخشند، و نسلهاي «قرآن و قبله» را حراست كنند. 67. در آغاز فصل8، از باب11 (همين جلد) نيز توضيحي درباره دو واژه «تكاثر» و «اتراف» آوردهايم، ديده ميشود. 68. و ما را آرزويي گران است درباره طلاب جوان و خوشفكر علوم اسلامي، كه در اين راه سرنوشتساز و آرماني، (استقرار «نظام قسط قرآني» و عدالت معيشتي)، با استواري گام بردارند، و كوششهاي ديگري را كه از نظر تكميل مقدمات و پژوهشهاي لازم ديگر، در قلمرو توجه بيشتر به آيات و روايات و استفاده ژرفتر و جامعتر و سازندهتر از آنها ضرورت دارد، به ثمر برسانند، و براي آزادي و سربلندي اقاليم قرآن و قبله، و نجات انسان و انسانيتبجان بكوشند به خواستخداوند رحمان و توفيقهاي او، و با عنايت ولي بزرگ او، عجل الله فرجه، وفرج العدل والانسانية به. 69. اشخاص بحسب اصطلاح مقدس و محتاط (و خشكه مقدسان) نيز بايد به مبارزه با طاغوتهاي اقتصادي بپردازند، زيرا لازمه دينداري و تقدس و محتاط بودن اين است كه اينگونه كسان ستمهاي بزرگ مالي و معيشتيي را كه سراسر زندگي دردناك بينوايان و محرومان را فراگرفته است و استخوان آنان را ميفرسايد تحمل نكنند، زيرا حضور چگونگي يادشده در جامعه، هر تصرفي را شبههناك ميسازد، و بر هر تقوي و تقدس خط بطلان ميكشد. 70. اين بند (29) را براي آن افزوديم تا اگر كساني بپندارند كه اين برنامهها عملي نيست، يا برخي از بيگانگان بخواهند برضدارزشهاي اسلامي سخني بگويند، و آنها را غيرعملي وانمود كنند، پاسخي دندانشكن به آنان باشد، زيرا هنگامي كهبرنامهاي را قرآن كريم و پيامبر بزرگ و امامان معصوم«ع» بارها و با صراحتها بيان كردند و بر آن تاكيد ورزيدند، بلكه آنرا اصل دانستند، بيقين و صد در صد عملي خواهد بود، زيرا در شرع عقلاني اسلام هيچ دستوري و حكمي غيرعملينداريم، چه اينكه جعل حكم غيرقابل عمل (تكليف مالايطاق)، بر خلاف عقل است، و در شرع مبين چنين احكامي نيست. قرآن كريم با صراحت ميفرمايد: «ان الله يامر بالعدل... خداوند به اجراي عدالت امر ميكند...»، و «ليقوم الناس بالقسط پيامبران را فرستاديم تا مردمان در سايه عدالت زندگي كنند» و امام صادق«ع» مفسر معصوم و راستين قرآن ميفرمايد: «ان الناس يستغنون اذا عدل بينهم اگر عدالت اجرا گردد همه مردم بينياز ميشوند» («كافي» 3/568). پس اجراي عدالت (به معناي زندگي بيفقر و ساختن جامعه بدون فقر) عملي و شدني و قابل تحقق است (وگرنه چگونه قرآن باصراحتبه آن امر ميكرد، و معصوم باصراحت تعريف آن را ميفرمود؟) ، منتها به دست «قوامين بالقسط، شهداء لله...» و از اينرو قرآن كريم معيار مسلمان تراز قرآن را بيان ميكند، و در خطاب به مسلمانان ميفرمايد: «كونوا قوامين بالقسط، شهداء لله...».