حیاة: دین و زندگی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حیاة: دین و زندگی - نسخه متنی

حکیمی، محمد رضا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الحياة (دين و زندگي)

محمدرضا حكيمي

گردانندگان گرامي مجله «نقدونظر» خواستند تا ترجمه مقدمه جلد سوم «الحياة‏»، پيش از انتشار با اصل كتاب كه هم اكنون به دست چاپ سپرده شده است‏براي نشر در آن مجله ارسال گردد، و تقديم گشت.

بايد يادآوري شود كه كتاب «الحياة‏»، تنها مجموعه‏اي از احاديث نيست. برخي‏چنين پنداشته‏اند، و چه بسا هنوز نيز كساني چنين بپندارند (كساني كه نگرشي‏ژرف و با شناخت ندارند، يا در كتاب بژرفي نمي‏نگرند، و خط كتاب رانمي‏يابند و پي نمي‏گيرند، و با «معارف قرآني‏حديثي‏» ساده برخورد مي‏كنند)، ليكن چنين نيست، بلكه «الحياة‏»، تبيين قوي پيوند «حديث‏» با «حيات‏» انسان‏معاصر و انسان آينده است، و در نتيجه، تبيين «حيات حديث‏» است و نشان دادن تداوم هدايت‏گستري و عدالت‏آموزي احاديث، و سپس «فردسازي‏» و «جامعه‏پردازي‏».

بدينسان در اين كتاب چنانكه در سرآغاز ترجمه فارسي جلد نخست آمده است پيوند چهار واقعيت‏سترگ:

1. مذهب،

2. انسان،

3. زمان،

4. و زندگي (حيات)،

تبيين گشته، و «هدفي بزرگ‏» پيگيري شده است.

در صفحه عنوان هر جلد نيز چنين آمده است:

دايرة المعارفي اسلامي، علمي، پژوهشي، كه روش زندگي فردي و اجتماعي آزاد و پيشرو را ترسيم مي‏كند، و انسانهاي سراسر جهان را به پيريزي يك نظام مردمي شايسته فرا مي‏خواند.

و از اينجاست كه كتاب «الحياة‏» نيز ناگزير بايد به بحث درباره پيوند دين و سياست‏بپردازد و نظر خويش را در اين باره بازگويد، زيرا سياست‏به هر معنا جزئي از زندگي انسانهاست. و اين بحث هنوز مطرح است كه آيا دين عين سياست است‏يا غير سياست؟ آيا دين از سياست جدا هست‏يا جدا نيست؟

در علوم مقدماتي (مانند ادبيات و منطق) مي‏گويند، اگر بخواهيم به درستي يا نادرستي يك جمله (يك حكم، يك اسناد)، چه مثبت و چه منفي، پي ببريم، نخست‏بايد مفهوم دقيق نهاد (مسنداليه، موضوع، مبتدا) و گزاره (مسند، محمول، خبر) آن جمله و متعلقات آن را بدانيم. مثلا، اگر بگويند: «تهران شهر بزرگي است‏»، بايد بدانيم تهران كجاست و حدود آن كدام است، و شهر بزرگ به چه معناست، آنگاه ببينيم كه اين جمله درست است‏يا درست نيست؟ يا اگر بگويند: «اجراي عدالت‏براي رشد انسان ضروري است‏»، بايد معناي «اجرا» و «عدالت‏» و «رشد» و «انسان‏» و «ضرورت‏» را بدانيم، آنگاه بنگريم كه اين جمله و حكم و اسناد درست است‏يا درست نيست؟

بنابراين اصل مسلم، اگر بخواهيم درباره اينكه دين از سياست جدا نيست‏يا جدا هست نظر بدهيم، نخست‏بايد بدانيم «دين‏» يعني چه؟ و «سياست‏» يعني كدام؟ به سخن ديگر، بايد تعريف خود را از «دين‏» و همچنين از «سياست‏» بازگوييم، تا نسبت دين و سياست را بازيابيم.

اگر دين يعني: «ضامن هدايت انسان‏»، و سياست‏يعني: «حافظ كرامت انسان‏»، بي‏هيچ گمان اين دو از يكديگر جدا نيستند، بلكه اينهماني نيز دارند; زيرا هدايت انسان به رشد انسان است، و رشد انسان به حفظ كرامت او (تا شخصيت انساني به هيچگونه خرد نگردد، كه شخصيت‏خردشده قابل رشد نيست); و حفظ كرامت انسان در گرو «اجراي عدالت‏» است.

بنابراين اصول قطعي، سياستي حافظ كرامت انسان است كه مجري عدالت‏باشد، و هرگونه ستم و تعدي اقتصادي و قضايي و سياسي و... را از جامعه بزدايد. و اينگونه سياستي هرگاه تحقق يابد عين ديانت است، زيرا دين هماره دم از رشد انسان زده است و دم از عدالت...

و انسان در رشد خود به چنين سياستي نيازمند است. و دين همين سياست را تعليم داده و عرضه كرده است. «نهج‏البلاغه‏»، آيين‏نامه اين سياست است. انساني كه در اين جهان به رشد خود نرسد و به جهان ديگر برود، همانند جنين نارسيده‏اي است كه از رحم جدا گردد، كه يا نمي‏ماند، يا همواره ناقص است و در نقص بسر مي‏برد، و راهي براي رسيدن به كمال نمي‏يابد

(و من كان في هذه اعمي، فهو في الآخرة اعمي، و اضل سبيلا).

مؤلفان «الحياة‏»، تعريفشان از «دين‏» و از «سياست‏» بنابر فراگيري از تعاليم قرآن و حديثي اين است كه عرض شد. و بواقع و اگر ژرف بنگريم و نيك بينديشيم دين همان «ضامن هدايت انسان‏» است‏با نشر تربيت، كه ازاين معنا در «قرآن كريم‏» اينگونه تعبير شده است:

«...يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة...»

«پيامبر(ص)، انسانها را مي‏سازد، و به آنان معارف آسماني (كتاب و حكمت) مي‏آموزد».

و روشن است كه سعادت انسان، در پهنه سترگ و ممتد هستي (دنيا ، آخرت ،ابديت)، منحصر در همين است كه ساخته شود، و به «معرفت وحياني‏» مجهز گردد; كه البته نتيجه اين چگونگي، «حفظ قلب‏» است، يعني ترك غفلت، و «حفظ وقت‏»، يعني پرداختن به «عمل صالح‏» و اندوختن «باقيات صالحات‏»

(الذين آمنوا و عملوا الصالحات).

نيز بواقع و اگر ژرف بنگريم و نيك بينديشيم سياست همان «حافظ كرامت انسان‏» ست‏با بسط عدالت ، كه از اين معنا در «قرآن كريم‏» اينگونه تعبير شده است: «ليقوم الناس بالقسط‏» ،«پيامبران آمدند تا جامعه‏ها از عدالت‏سرشار گردند».

و كرامت (حرمت و شخصيت) انسان امري ظريف است كه با اندك بي‏حرمتي و ظلمي هرگونه كه باشد: اقتصادي، سياسي، قضايي، فرهنگي، اجتماعي و... پايمال مي‏گردد. و چون كرامت انسان پايمال شد، زمينه‏ها و عوامل رشد او سر به نابودي مي‏گذارند. پس ارزش اصلي در اين مرحله اجراي عدالت است، براي حفظ كرامت و حصول رشد، در همه سطوح و افكار و عقايد (الناس).

مؤلفان «الحياة‏»، براي «بازشناخت احاديث‏» و «محتواي حديثي‏» به تلاشي پيگيرو پيوسته پرداختند، و سپس شماري از احاديث را، در پيوستگيي تنگاتنگ با آيات «قرآن كريم‏»، و در پيوندي ژرف و گسترده با انديشه و زندگي انسان، تصنيف و تدوين كردند، و نام «الحياة‏» بر آن نهادند، تا پيوند سترگ و عميق محتواي دين را (كه قرآن و حديث منبع منحصر به فرد آن است، با فهم تفقهي آن دو)، با زندگي در هر دو بخش تربيت و سياست اعلام كنند. و اكنون مي‏نگريد كه مؤلفان يادشده، با هيچ مشكلي در كار خويش روبرو نيستند، زيرا اين كار را بر پايه شناخت و تعريف خود از «دين‏» و «سياست‏» (كه بيان آن گذشت) انجام داده‏اند، نه بر پايه هيچ چيز ديگر...

و دين به معنايي كه ياد شد تنها سرمايه ارزشي انسان است در اين زندگي، و جامع تربيت است و سياست، كه دو روي يك سكه‏اند. تربيت‏به تعبير ما يعني: «فردسازي‏»، و سياست‏يعني: «جامعه‏پردازي‏». و اين دو چگونه مي‏توانند از هم جدا باشند؟ اگر فرد ساخته نشود جامعه پرداخته نمي‏گردد، و اگر جامعه پرداخته نگردد فرد ساخته نمي‏شود.

همچنين مي‏توان گفت كه دين يعني «توحيد» و «عدل‏»، زيرا محتواي اصلي دين اسلام توحيد است و عدل; و توحيد يعني تربيت و عدل يعني سياست. توحيد تصحيح رابطه انسان است‏با «خالق‏»، و عدل تصحيح رابطه انسان است‏با «خلق‏». و اين دو رابطه جوهر زندگي است، و تصحيح آنها جوهر سعادت.

مذهب اهل‏بيت(ع) نيز كه ميراث پيامبر اكرم(ص) است همان توحيد و عدل است. ديگراني كه از توحيد و عدل سخن گفته‏اند از اهل‏بيت گرفته‏اند (از تعاليم امام علي بن ابيطالب(ع) به بعد...)، و سپس آن را به گونه‏هايي ناقص و همراه با التقاط بيان كرده‏اند.

اصل توحيد (به معناي صحيح و كامل آن)، و اصل عدل (در همه اقسام آن، و در همه شئون زندگي و براي افراد انسان)، در تعاليم اهل بيت(ع) (كه چيزي جز تعاليم خالص قرآني نيست) و روش اقدامي آنان متجلي است.

حال اگر كساني از هر گروه يا صنف تعريف ديگري براي «دين‏» و «سياست‏» و شناخت ديگري از محتواي اين دو دارند، يا در سير حوادث و عملكردها تعريف ديگري استنباط يا ارائه شده است، بايد آن تعريف را ديد و در آن شناخت نگريست، تا معلوم گردد كه ميان دين و سياست‏بنابر آن تعريفها و شناختها كدام نسبت از «نسب اربعه‏» مي‏تواند وجود داشته باشد; و آيا دين و سياست‏بنابر آن تعريفها، دين راستين و سياست راستين ديني است‏يا نه؟

از اين بحث اشاره‏وار، موضوع ارتباط دين و زندگي اينجهاني يا عدم اين ارتباط نيز بخوبي روشن مي‏شود. اگر دين و زندگي چنانكه بايد شناخته گردند، اين پيوند نيز به دست مي‏آيد. و البته هيچ موضوعي را نبايد به دلايل بيرون از ذات آن مورد بحث و قضاوت قرار داد، زيرا كه در اين صورت هرچه گفته شود اظهار نظر علمي نيست، بلكه واكنشهايي است نه چندان كارساز.

از روزي كه پيامبران با مردم سخن گفتند بعنوان اصل دعوت دو سخن گفتند:

«ان اعبدوا الله‏»

و

«اوفوا الكيل و الميزان‏»

يعني توحيد و عدل، در ارتباط با هم، يعني دنيا و آخرت در ارتباط با هم، بويژه با تعبير «كيل‏» و «ميزان‏» (پيمانه و ترازو) و گسترش انقلاب انبيايي تا ايجاد تغيير و دگرگوني در روابط اقتصادي و حركات مالي در ميان مردم و داد و ستدها و بازارها...

ما بايد هدف دين را درك كنيم، و از تحقق‏بخشي به آن دم زنيم، و براي تصحيح مسيرها بكوشيم، نه اينكه دين را از زندگي حذف كنيم، گويي ديواري از ديوار دين كوتاهتر نمي‏يابيم؟!

باري، داشتيم مي‏گفتيم كه «الحياة‏»، كاري است در راه تبيين پيوستگي احاديث (البته پس از «قرآن كريم‏» و بعنوان شرح و تفسير و تبيين تعاليم قرآني و معالم وحياني) با حيات انسان، و پيوستگي حيات انسان با احاديث، پيوستگي جاودانه... و از اينرو است كه مي‏نگريد كه در اين شش جلدي كه تاكنون انتشار يافته است، شماري از آيات و احاديث (ضمن تفقه در آنها، و تعقل در محتوا و ابعاد آنها، و درك انداموار (ارگانيك) آنها تا جايي كه براي ما ميسر شده است، در نظامي منسجم، داراي نزديك به 2000 عنوان (اصلي و فرعي)، تدوين و تصنيف گشته است. و اين تدوين و تصنيف نظامدار، پس از هدفيابي و پيوند شناسي اين تعاليم (و با توجه به اين اصل بنيادين كه دين مجموعه‏اي واحد و بهم پيوسته است)، صورت يافته است، و عنوانهاي يادشده نيز هركدام به گونه‏اي، بخشي از حيات صحيح و زندگي درست و قرآني انسان را ترسيم مي‏كند، و راه رسيدن به آن را نشان مي‏دهد.

اميدواريم به آماده‏سازي كامل مجلدات ديگر كتاب «الحياة‏» و نشر آنها توفيق يابيم، و توفيق تدوين و نشر تفسير «الحياة‏» را نيز به دست آوريم; و هر توفيقي به دست‏خداوند است و از سوي اوست.

فروردين 1375

مؤلفان

در آغاز جلد نخست، به خطوط كلي اين كتاب و هدفها و منظورهايي كه براي عملي‏شدن آنها به رشته تحرير درآمده است اشاره كرديم. اميد است آن اشاره، پيوسته موردنظر خوانندگان عزيز باشد. از اينرو خود را نيازمند نمي‏بينيم تا باري ديگر درباره اين هدفها سخن بگوييم، ليكن شايسته است در اينجا چند نكته لازم را به كوتاهي يادآور شويم:

(1) در تنظيم جلدها و بابهاي كتاب «الحياة‏»، چنان مناسب ديديم كه پس از بابهاي دهگانه گذشته (در جلد اول و دوم)، به بحث درباره موضوعات و مسائل مالي و اقتصادي و معيشتي بپردازيم، به اين دليلها:

1. از مهمترين هدفهاي اجتماعي انساني پيامبران(ع) و انگيزه‏هاي بعثت آنان و آوردن شرايع الاهي، آن است كه مردمان قسط و عدل را برپاي دارند (لقد ارسلنا رسلنلاا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط (1) ،ما پيامبران خويش را با آيات آشكار فرستاديم، و با ايشان كتاب و ميزان فرود آورديم، تا مردمان عدالت را برپاي دارند). پس شريعتهاي الاهي آمده‏اند تا جامعه‏اي بسازند انساني كه جز عدالت چيزي نشناسد و جز برپايه قسط برپا نباشد. و اين هدف بزرگ تنها با از ميان بردن اين دو امر صورت‏پذير مي‏شود: «استكبار اقتصادي‏» و «استضعاف اقتصادي‏»، سپس پديدآوردن يك نظام معيشتي متعادل.

2. چرخيدن عادلانه مال (و امكانات معيشتي) در جامعه، از مهمترين عوامل بنياديني است كه قوام و استحكام اجتماعي و اقتصادي و اخلاقي و فرهنگي و سياسي و دفاعي را پديد مي‏آورد. و از اين راه است كه «حضور دين در جامعه‏» آشكار مي‏شود، زيرا كه

«العدل حياة الاحكام‏» (2)

«با اقامه عدل است كه احكام دين زنده مي‏ماند(و مورد عمل قرار مي‏گيرد)». و عدل و قسط تنها با تعادل (همسطحي) تحقق مي‏يابد; پس قرار گرفتن «ميزان‏» (ترازووسيله ايجاد تعادل) در كنار «كتاب‏» (قرآن) (3) ، آشكارا دليل بر آن است كه ميان «ميزان‏» و «عدل‏» پيوند علت و معلولي است، يعني بدون تعادل و توازن مالي و معيشتي (در همه سطحهاي جامعه)، هيچ قسط و عدلي وجود نخواهد داشت.

3. پول و ثروت چنانكه در «قرآن كريم‏» آمده است (4) وضعيتي الاهي و حياتي و «قوامي‏» دارد (يعني پشتوانه‏اي است‏براي زندگي مردمان)، كه نبايد از آن وضعيت‏بيرون رود و در مسير ديگري بيفتد. و اين «وضعيت قوامي‏» (پشتوانه‏اي)، جز با ايجاد اقتصادي متعادل محفوظ نخواهد ماند، زيرا در چنين نظامي اقتصادي است كه اموال (ثروتها و امكانات موجود در جامعه)، پشتوانه يك زندگي انساني مي‏شود براي همه قشرها و بخشهاي جامعه، و در نتيجه، اجتماعي «قرآني‏انساني‏» پديد مي‏آيد.

آري، پول و ثروت و چگونگي توزيع و چرخش آن در ميان مردم، با تربيت انساني و قوام اجتماعي و حضور دين و تعليمات آن در اجتماع ارتباطي تنگاتنگ دارد; اموال و امكانات هنگامي كه به شكلي سالم مورد بهره‏برداري قرار گيرد، و عادلانه در ميان مردم توزيع شود، پشتوانه يك زندگي با فضيلت اسلامي خواهد شد به همانسان كه خداوند متعال مقرر كرده است و از هيچ گونه بهره‏برداري و توزيع ديگري اين نتيجه حاصل نخواهد گشت.

4. افراط و تفريط اقتصادي (يعني «تكاثر» (5) و «فقر»، زندگي انساني را از استواري مي‏اندازد، و آن را به پستي و سقوط مي‏كشاند; بنابراين، تاكيد شديد بر اقامه قسط و توازن، براي از بين بردن اين دو مفسده بزرگ (تكاثر و فقر) است، دو مفسده‏اي كه حيات انسان و بقاي اسلام و هستي مسلمانان را تهديد مي‏كنند.

در پرتو آنچه ياد شد، آشكار مي‏شود كه هدف از تدوين مسائل اقتصادي، با اين صورت اسلامي مبتني بر دو اصل اساسي اسلام، يعني «قرآن‏» و «حديث‏»، برداشتن گامي ست‏براي رسيدن به هدف اصلي دين و تجديد حيات آن در جامعه‏هاي انساني، تا جامعه‏ها با پذيرش و عمل برطبق اصول «قسط قرآني‏»، سعادتمند گردند.

(2) مشكل بزرگ انسان در سراسر تاريخ كهن خويش ظلم اقتصادي بوده است نه ظلم سياسي و اجتماعي، زيرا اين دو ظلم نيز بيشتر از ظلم اقتصادي پديد مي‏آيند و مي‏گسترند; و اينكه «قرآن كريم‏» به مبارزه‏اي فراگستر و ژرف بر ضد «تكاثر» (افزونخواهي) و «متكاثران‏» افزونخواهان) و (سرمايه‏داري و سرمايه‏داران) و «اتراف‏» (6) (شادخواري) (اشرافيگري و تجمل‏گرايي) و «مترفان‏» (شادخواران) (تنعم‏پرستان و تجمل‏گرايان) پرداخته است، براي آن است كه مردمان را از اين خطر بزرگ آگاه كند، و همگان را به ضرورت نبرد كردن با آن برانگيزد. از اينرو بر علماي اسلام (كه خواستار استوار ساختن پايه‏هاي دين الاهي، و نجات‏دادن جوامع بشري، و تكامل بخشيدن به زندگي مسلمانان براساس احكام اسلامي هستند) واجب است كه پيوسته در جبهه دفاع از محرومان و مستضعفان و حقوق سلب‏شده، و روزيهاي دزديده، و خانه‏هاي غصب گشته، و كرامت‏بر باد رفته، و شخصيت فرو كوفته، آنان حضور داشته باشند. و علماي اسلام بايد در سركوب‏كردن قدرتمندان اقتصادي و طاغوتان مالي مانند مبارزه با جباران سياسي به پيامبران اقتدا كنند، و براي بازگرداندن اموال و حقوق محرومان و بيرون‏آوردن روزي آنان از حلقوم غاصبان بجنگند و سپس آنهمه را به صاحبان اصلي آنها برسانند، تا از اين راه توده‏هاي وسيع له‏شده و فراموش‏گشته بتوانند دين و مناسك آن را برپاي دارند، و به انجام دادن واجبات ديني از نماز و روزه و حج و ديگر احكام به صورتي صحيح بپردازند (7) . و نسل جوان خود را چنان تربيت كنند كه موجب خوشنودي خدا و رسول(ص) باشد.

اگر پيامبران(ع) از جانب خداي متعال، تنها براي آن مامور شده بودند كه آداب عبادت و مناسك شرعي را به مردمان بياموزند، هرگز به آن انقلابها و جنگهاي بزرگ و خونين نمي‏پرداختند، و قرآن كريم نمي‏فرمود: «وكاين من نبي قلااتل معه ربيون كثير (8) ، چه بسا پيامبر كه خداگرايان بسيار در ركاب او جنگيدند». و آن جنگها تنها به نبرد كردن با طاغوتان سياسي اختصاص نداشت، بلكه برضد طاغوتان مالي (توانگران تكذيب‏كننده پيامبران به تعبير كتاب آسماني) (9) نيز صورت مي‏گرفت كه يا همان طاغوتان سياسي بودند، يا كساني همدست‏با آنان، كه از مسند فرمانروايي ايشان حمايت مي‏كردند تا بتوانند در سايه آن به تعديهاي خويش و مكيدن خون مردمان ادامه دهند. آري، پيامبر خدا موسي(ع) نيز بر سر دو طاغوت فرستاده شد: يكي سياسي و ديگري اقتصادي، اولي فرعون و دومي قارون (و همچنين طاغوت فكري و فرهنگي، هامان...) (10)

(3) اسلام به مسائل مالي و تعديل گردش پول در ميان مردم اهميت مي‏دهد تا از اين راه اصل قسط و عدل را در اجتماع استقرار بخشد. و توجه اكيد به مسائل اقتصادي و امور معاشي انسان، بدين صورت جدي كه اسلام به آن پرداخته، يكي از ويژگيهاي اين دين الاهي است كه همعنان با واقعيت و قوانيني طبيعي كه خدا اشخاص و اشيا را بر مبناي آنها آفريده است‏حركت مي‏كند. انسان، بنابر آفرينش و غريزه‏هاي خويش، به اسباب معاش و لوازم مادي زندگي از خوراك و پوشاك و بهداشت و مسكن و نظاير اينها نيازمند است، و بدون آنها نمي‏تواند در هيچ بخش از زندگي يك گام بردارد. از اينرو دين آسماني براي معاش آدمي اهميت قائل مي‏شود، و براي تامين نيازمنديهاي او برنامه‏ريزي مي‏كند، و مال را مايه «قوام‏» و تداوم زندگي، و نان را از اسباب برپاداشتن نماز و روزه و حج و ديگر واجبات مي‏داند و مي‏گويد: «لولا الخبز ما صلينا... (11) ، اگر نان نبود ما نمي‏توانستيم نماز بخوانيم...»; و بدينسان نان را ستون نماز مي‏شمارد; و نماز ستون دين است، و ستون ستون نيز ستون است. پس دينداري (و عمل به احكام دين) بدون نان (و هزينه زندگي) پايدار نخواهد بود، آري:

«كاد الفقر ان يكون كفرا (12) ،ناداري به آن نزديك است كه به كفر بينجامد».

(4) ظلم اقتصادي از خطرناكترين انواع ظلم به شمار است، بلكه مي‏توان گفت مصداق كامل ظلم است كه ديگر شكلها و صورتهاي ظلم را چنانكه اشاره كرديم به دنبال دارد; و به همين جهت‏بزرگترين هدف پيامبران از تبليغ دين و تربيت مردمان و جسورساختن توده‏هاي محروم، و ايجاد درگيريها و نبردها، از ميان بردن و نابود كردن همين ظلم بوده است.

و بر هركس كه اندكي فهم و هوشياري داشته باشد، آشكار است كه آزادي (محدود نبودن) مالكيت و مصرف، زمينه را براي ظلم اقتصادي هموار مي‏سازد و راه را براي «تكاثر» و «اتراف‏» مي‏گشايد، و روحيه طبقه‏گرايي و انحصارطلبي را شيوع مي‏دهد و هرگونه قسط و عدل اجتماعي را پايمال مي‏كند. با در نظر گرفتن اين مطالب، آيا امكان دارد كه دين مبين اسلام در برابر اين نمود (پديده) ويرانگر، ايستاري (موضعي) قاطع نداشته باشد؟ فصلها و بحثهايي كه پس از اين خواهد آمد، قاطعيت اسلام را در اين ايستار روشن خواهد ساخت. از اينرو خواننده در فصلهاي اين دو باب (13) به خواست‏خداوند متعال از نظر قطعي اسلام درباره «عدالت اقتصادي‏» اطلاع كافي به دست‏خواهد آورد.

(5) اسلام به «اقتصاد» اصالت مي‏دهد (14) و چنانكه اشاره شد اين امري است محرز، زيرا كه در دين اسلام تعليمات فراواني آمده است درباره قضاياي مالي و اقتصادي و تامين هزينه‏هاي زندگي مردم و دفاع از حقوق محرومان، و حتي از ميان بردن محروميت و ناداري از درون جامعه‏ها و فراهم آوردن سطح معيشتي نزديك به يكديگر براي عامه مردم (15) . اسلام به تامين معيشت مردم و نان و آب و مسكن ايشان و متعادل‏كردن رابطه‏هاي مالي پرداخته است; وظيفه قاطع اسلامي نظارت كامل بر اين رابطهاست تا چنان نشود كه با دست‏يافتن طاغوتهاي اقتصادي به امور مالي و برنامه‏ريزيهاي اقتصادي، ظلم در ميان مردم رواج يابد.

با دانستن اين مطلب، اگر كسي اسلام را به بي‏اعتنايي نسبت‏به مبارزه با تجاوز اقتصادي و به اهمال در بازپس گرفتن حقوق محرومان و اموال غصب‏شده مظلومان متهم سازد، سخني بيجا گفته است، چه اسلام به ايجاد عدالت فرمان مي‏دهد، و به اجراي قسط فرامي‏خواند، و سرمايه‏داري و افزونخواهي (تكاثر) را، و شادخواري و پرمصرفي (اتراف) را طرد مي‏كند، و معتقد است كه تنها راه اصلاح جامعه بشري اجراي عدالت است و بس چنانكه هم اكنون خواهد آمد.

(6) جامعه را چيزي جز عدالت نمي‏تواند اصلاح كند (16) . و اصلاح اجتماعي بدون برپا داشتن عدالت اجتماعي و اقتصادي پديد نخواهد گشت، و تقوي و فضيلت‏بدون عملي‏كردن اصل قسط در ميان مردم تحقق نخواهد يافت.

قرآن كريم با بانگ بلند مي‏فرمايد: «ان الله يامر بالعدل والاحسان (17) ،خدا به عدل و نيكوكاري فرمان مي‏دهد».

پيامبر اكرم(ص) مي‏فرمايد:

«ان اهون الخلق علي الله، من ولي امر المسلمين فلم يعدل فيهم (18) .

خوارترين مردم در نزد خدا كسي است كه به سرپرستي مسلمانان دست‏يابد و در ميان ايشان عدالت را اجرا نكند».

امام علي بن ابيطالب(ع) اعلام مي‏دارد:

الرعية لا يصلحها الا العدل (19) .

مردم را چيزي جز عدالت اصلاح نمي‏كند.

و (در مقام آموختن اصول اساسي اسلام به روايت امام صادق(ع)) مي‏فرمايد:

اعرفوا... اولي الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان (20) .

اولياي امور خود را از راه اجراي امر به معروف و اقامه عدل و احسان بشناسيد.

و مذهب اهل‏بيت(ع) همواره بر عدل و اجراي آن و احقاق حقوق طبقات محروم متكي بوده است. و در راه همين اصل والا به بزرگترين انقلابها دست‏يازيدند، و ارجمندترين قربانيها را تقديم تاريخ اسلام كردند; تا بدانجا كه اين امر در ادبيات پيروان مذهب اهل بيت (شيعه) نيز تجلي يافت. چنانكه از جمله كميت‏بن زيد اسدي، شاعر مشهور، موجوديت «حكومت جبار اموي‏» را مورد هجوم قرار داده مي‏گويد:




  • فقل لبني امية حيث‏حلوا
    اجاع الله من اشبعتموه
    واشبع من بجوركم اجيعا



  • وان خفت المهند والقطيعا
    واشبع من بجوركم اجيعا
    واشبع من بجوركم اجيعا



به حكومتگران اموي، در هرجا كه باشند اگرچه از برق شمشير و صفير تازيانه آنان بترسي بگو:

خداوند گرسنه گرداند، آن كسان را كه شما (به ناحق و از اموال عمومي و حقوق محرومان) سير كرديد (و دستشان را در سوءاستفاده از اموال مردم بازگذاشتيد)، و سير گرداند محروماني را كه از ستم شما گرسنه مانده‏اند.

بدينگونه مي‏نگريد كه مشكل گرسنگان مشكل پيروان آل محمد(ص) نيزبوده است، و مبارزه با شكمبارگان و شادخواران اصلي از اصول آنان به شمار رفته است (21) ، چنانكه با شعر زنده و سرشارشان نيز درآميخته است. آري، پيروان پيشوايان عدالت، در برابر سيري و پرخوري ستمگر و گرسنگي ستمديده آرام نداشتند; و اين سيره ديني و اجتماعي يعني سيره متعهد علوي از راه تعليم و تربيت ائمه طاهرين(ع) در جانشان ريشه دوانيده بود. بنابراين، بر هر مسلمان واجب است كه به پيشينيان متعهد (سلف صالح) اقتدا كند، و به دفاع از محرومان و مظلومان اقتصادي (كه حقوقشان بوسيله ديگران غصب شده است) برخيزد، و در برابر شياطين «تكاثر» و «اتراف‏» بايستد، و ستمگري ستمگران و ستمكشي ستمكشان را برنتابد. (22)

(7) ممكن نيست تكاثر و تكاثرگرايان در اجتماعي وجود پيدا كنند، و اتراف و اسراف و زياده‏روي در مصرف در آن اجتماع پديد نيايد، زيرا «تكاثر» و «اتراف‏» (و «اسراف‏») ملازم يكديگرند. و آشكار است كه زندگي مسرفانه و پرريخت و پاش مايه به هدر رفتن حقوق ديگران است. بنابراين، از اسلام راستين دور است كه در برابر تكاثرگرايان و شادخواران و اسراف‏پيشگان سكوت كند، تا چه رسد به اينكه بر اعمال فسادآلود و زندگي تباهي‏آفرين آنان صحه بگذارد.

قرآن كريم در آيات متعدد، روش زندگي اين كسان را بسختي نكوهيده و خود و روششان را طرد كرده است; و بدينسان، براي مسلمانان، با اين ايستار اجتماعي و انساني، برنامه‏اي قطعي طرحريزي كرده است. احاديث نيز چنين است، يعني پايگاههاي اينان را از جوانب گوناگون به گونه‏اي ويران كرده است كه اگر به آن احاديث عمل شود، موجوديت اين غاصبان اقتصادي و اجتماعي نابود خواهد گشت.

(8) همچنين، اگر در جامعه‏اي تكاثر و متكاثران وجود داشته باشند، ممكن نيست در حكومت نفوذ نكنند و بر آن مستولي نشوند (23) ، چه اينكه تكاثر (افزونخواهي و سرمايه‏داري) بدون نفوذ در حكومت، يا پديد نمي‏آيد يا باقي نمي‏ماند، از اينرو سرمايه‏داران هماره تلاش مي‏كنند تا در حكومت و كارگزاران آن نفوذ كنند و بر آنان مستولي گردند. به همين دليل، دين مبين اسلام بر ضد اين پديده ويرانگر به مبارزه‏اي فراگير پرداخته است، كه از آن در همين كتاب سخن خواهيم داشت; مانند اينكه مال فراوان را حلال نمي‏شمارد، و زندگي همراه با اتراف و اسراف را زندگيي شيطاني مي‏داند، و متكاثران و شادخواران را به عنوان ستمگر و غاصب معرفي مي‏كند (24) ، و عالمان و ديگر مردمان را از معاشرت با ثروتمندان و همنشيني با ايشان برحذر مي‏دارد، تا بدينگونه موقعيت اجتماعي خود را از دست‏بدهند، و در نتيجه از غصب مال مردم و تصرف در اموال عمومي محروم مانند (25) .

و اين از عظمت آموزشهاي اسلام انقلابي است، كه زيانهاي دشمنان بشريت و غاصبان حقوق انسانها را از چهارده سده پيش آشكار ساخته است، تا در اجتماعات از موقعيتي برجسته برخوردار نشوند، و به آنان اجازه داده نشود تا بر امور سرنوشت‏ساز اجتماعي (و پستهاي كليدي) دست‏يابند، و تا ديگر قدرت فساد كردن در زمين و بهره‏كشي از مردم و مكيدن خون ايشان را نداشته باشند، و از رواج دادن تباهيهاي انساني و از فروريزي بنيانهاي اخلاقي ناتوان مانند.

در اينجا اموري است كه بايد نسبت‏به آنها بيدار بود:

1. اسلام تنها به نكوهيدن تكاثر و متكاثران و كوبيدن كامل آنان بسنده نكرده، بلكه روش زندگي اتراف‏گرايانه آنان را سخت مورد نكوهش قرار داده است، تا جامعه فساد كردار و انحراف معيشتي آنان را با همه وجود احساس كند، و به ويران كردن پايگاههاي ايشان از ريشه بپردازد.

2. تكاثر مالي (كه سرمايه‏داري معاصر يكي از اشكال آن است)، و اتراف و پرمصرفي ناگزير به وابستگي اقتصادي مي‏انجامد. و اين همان چيزي است كه موجب استيلاي بيگانگان است و موجوديت اسلام و مسلمانان را متزلزل مي‏سازد; و اسلام به همين جهت آن را به صورت قطعي طرد كرده است (ولن‏يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا (26) ، خداوند هرگز براي استيلاي كافران بر مؤمنان راهي قرار نداده (و آن را نپذيرفته است). پس بر مسلمانان واجب است كه (با تجديد نظر در هزينه‏ها و مصرفهاي فردي و اجتماعي) سرزمينهاي خود را از چنگال اين اختاپوس (وابستگي) خلاص كنند.

3. اسلام به صورتهاي گوناگون به مبارزه با فقر و علتهاي آن برخاسته، و آثار و عوارض منفي آن را آشكارا و قاطع شرح داده است، مردمان را بيدار كرده و به آنان فهمانده است كه چگونه با پديده ويرانگر فقر به مبارزه برخيزند، و محرومان ظلمهاي اقتصادي را به هيچ روي برنتابند.

(9) آنچه اسلام با تاكيد درباره آن سخن گفته، اين است كه محروم بودن محرومان و گرسنگي گرسنگان و برهنگي برهنگان و نيازمندي نيازمندان و بينوايي بينوايان، معلول قضا و قدر الهي نيست، زيرا كه خداوند مردمان را آفريده و براي آنان روزي و آنچه زندگي ايشان به آن وابسته است فراهم ساخته است (نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا (27) ، ما امكانات زندگي در اين جهان را در ميان مردمان تقسيم كرده‏ايم (و براي همگان سهمي قرار داده‏ايم)); بلكه علاوه براين، ابزار زينت و زيور نيز برايشان پديد آورده است (قل: من حرم زينة الله التي اخرج لعباده؟ (28) ،بگو: چه كسي زيورهايي كه خدا براي بندگانش به وجود آورده حرام كرده است؟); آري آفريدگان همه روزيخوار اويند، و او روزيهاشان را تضمين كرده، و قوت و غذاي ايشان را مقدر ساخته است

(ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم) (29)

بنابراين، پس فقر و بينوايي و ديگر امور يادشده از كجا سرچشمه مي‏گيرد و مي‏جوشد؟

بدون شك امور فاجعه‏آميز يادشده چيزهايي است كه جنايت ثروتمندان و غصب غاصبان و ستم ستمگران اقتصادي آنها را پديد مي‏آورد و بر جامعه تحميل مي‏كند. اينك بيان قاطع اسلام را در اين باره بنگريد:

الف. پيغمبر بزرگ‏«ص‏» مي‏فرمايد:

ان الله جعل ارزاق الفقراء في اموال الاغنياء، فان جاعوا وعروا فبذنب الاغنياء (30)

خدا روزي تهيدستان را در اموال ثروتمندان قرار داده است، پس اگر گرسنه و برهنه بمانند، سبب آن گناه ثروتمندان است.

ب. امام علي بن ابيطالب‏«ع‏» مي‏فرمايد:

ما جاع فقير الا بما منع غني (31)

فقيري گرسنه نمي‏ماند مگر به سبب آنكه ثروتمندي حق او را بازمي‏دارد.

ج. امام جعفر صادق‏«ع‏» مي‏فرمايد:

... ان الناس ما افتقروا، و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لا عروا، الا بذنوب الاغنياء (32)

مردمان، تنگدست و نيازمند و گرسنه و برهنه نمي‏شوند، مگر به سبب گناه ثروتمندان.

د. امام موساي كاظم‏«ع‏» مي‏فرمايد:

... لو عدل في الناس لاستغنوا (33)

اگر در ميان مردم عدالت اجرا شود، همه بي‏نياز خواهند شد.

ه. امام حسن عسكري‏«ع‏» مي‏فرمايد:

... اغنياؤهم يسرقون زاد الفقراء (34)

ثروتمندانشان توشه فقيران را مي‏دزدند (و در اثر ايجاد تورم و گراني از دسترس آنان دور مي‏سازند).

مجموعه اين آموزشهاي زنده كه موافق با راهنماييهاي قرآن كريم است، هركدام ديگري را تاييد و تثبيت مي‏كند اصول و تعاليم بنيادين اين دين را درباره «اجتماع‏» و «اقتصاد» تشكيل مي‏دهد، و واجب شرعي بزرگي را بر دوش امت مسلمان و حكومت اسلامي و علماي اسلام مي‏گذارد، يعني: قيام براي زنده‏كردن «عدل اقتصادي و معيشتي‏» و نبرد با «ظلم اقتصادي و معيشتي‏»، و از بن بركندن پايگاههاي اجتماعي طاغوتهاي اقتصادي و دور كردن ايشان از همه كرسيهاي حاكميت و قانونگذاري و اقتصادي و اجرايي، چنانكه خداي متعال در شب معراج به پيامبر اسلام‏«ص‏» فرمان داد، و بنابر آنچه از اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب‏«ع‏» روايت‏شده است‏به او فرمود:

يا احمد!... بعد الاغنياء و بعد مجلسهم منك (35)

اي پيامبر! ثروتمندان را دور كن، و از نشستن با ايشان دوري جوي...

و اين حديث و امثال آن، نيز برخي از آيات قرآن كريم (36) سيره و رفتار پيامبر اكرم‏«ص‏» را بخوبي نشان مي‏دهد، و بخصوص وظيفه سران جوامع اسلامي را معين مي‏كند، كه بايد چه كساني را از خود دور سازند. و با ايشان معاشرت نكنند، اگر بواقع و در عمل، پيرو و سيره پيامبر اسلامند.

ضرورت توجه كردن به امور يادشده، در جهان معاصر، آشكارتر و قابل فهم‏تر است، بخصوص نسبت‏به «زندگي نوين‏» و «انسان نوين‏» و «فرهنگ نوين‏» و «اقتصاد نوين‏». و ادراك و فهم «حوادث واقعه اقتصادي‏» (37) ما را آشكارا به موضعي كه ياد شد مي‏رساند. و ادراك و فهم «حوادث واقعه اقتصادي‏»، در اوضاع و احوال كنوني كه بشريت‏با مليونها مليون از افراد، زير فشار قرار گرفته و حق خويش را به غصب غاصبان از دست داده است، از مهمترين واجبات است و ما مسلمانان وظيفه داريم كه آنان را نجات دهيم، خواه مسلمان باشند و خواه نامسلمان، چه همه آنان آفريدگان خدايند و روزيخواران او.

و لازم است كه قيام براي اداي اين واجب، از هر شكلي از اشكال «سازشكاري‏» و «مبهم‏گويي‏» و «انحراف‏پذيري‏» و «طمع‏ورزي‏» پاك باشد، زيرا كه «لايقيم امرالله سبحانه الا من لايصانع ولايضارع ولايتبع المطامع (38) ، دين خداوند پاك را تنها كساني مي‏توانند به پا دارند كه «سازشكار» و «انحراف‏پذير» و «طمع‏ورز» نباشند.

(10) از بحثها و فصلهاي اين دو باب از اين كتاب، آشكار مي‏شود كه اسلام ديني انساني است، كه به امور آدمي و خواستهاي حياتي او همچون پدري مهربان توجه دارد، و از ظلم اقتصادي حتي اگر به اندازه ذره‏اي باشد چشمپوشي نمي‏كند، و از بازپس گرفتن حقوق غصب‏شده ستمديدگان به هيچ روي خاموش نمي‏ماند. پس بايد برنامه كار كساني كه به اين دين وابستگي دارند و مي‏خواهند احكام آن را به مورد اجرا گذارند نيز چنين باشد.

(11) از سوي كارشناسان اقتصادي جهاني، درباره آينده بشريت، از جهت‏بي‏نيازشدن انسان از كار و حرفه و رسيدن او به كمال رفاه و آسايش در زندگي، پيشگوييهايي شده است. اگر چنين پيشگوييهايي تحقق يابد، در صورتي كه زندگي آدمي بهره‏مند از كمال مطلوبهاي عالي روحي و توجه به انجام دادن كارهايي شايسته اوقات فراغت و بيكاري او نباشد، ناگزير زيانهايي جبران‏ناپذير خواهد داشت.

و شايد دين اسلام كه با چارچوب‏گذاريهاي اقتصادي خود خواسته است ظلم و تعدي اقتصادي را از راه برپا داشتن توازن و قسط از ميان بردارد، هدفي بزرگ داشته است، يعني فراهم آوردن چنين اوقات فراغت و آسايشي براي مردمان تا از گرفتاريهاي سنگين زندگي رهايي يابند، و فرصت كافي براي بحث و تحقيق درباره حقايق و فهم آنها به دست آورند، و بخش درخوري از اوقات خود را به سير در فضاي «حيات حقيقي‏»، از راه تفكر و عبادت خالص، و همجوشي با واقعيت زنده هستي، و ارتباط يافتن مستقيم با حقيقت متعالي ابدي اختصاص دهند.

(12) هدفي كه اسلام در ساختن اجتماع و سامان‏دادن به آن دارد و از مذهب اهل بيت‏«ع‏» استنباط مي‏شود از بين بردن ثروتمندي افراطي و زندگي تجملي و پرمصرف و اسراف‏آميز، و نيزاز ميان بردن ناداري و فقر و تنگدستي از پهنه زيست انساني است (39) ، تا عموم مردم به يك تراززندگي قابل قبول دسترسي پيدا كنند. از اينرو اسلام شخص اسرافكار را خورنده چيزي‏معرفي‏مي‏كند كه به او تعلق ندارد (40) ; و براي شخص فقير چندان كمك‏رساني در نظر مي‏گيرد تا بتواند زندگي خانواده خود را با ديگر مردم همسطح كند (41) ; بلكه از مردمان چنان‏مي‏خواهد كه «مواسات‏» (42) و «مساوات‏» را در زندگي معيشتي و اقتصادي همچون يك اصل‏بپذيرند. (43)

(13) غرض ما از عرضه‏كردن آنچه در اين دو باب آمده، آن نبوده است كه صورت كاملي از «مكتب اقتصادي اسلام‏» به معناي اصطلاحي آن به خوانندگان عرضه كنيم، چه برآوردن اين منظور (پس از گردآوري همه چيزهايي كه در آيات و احاديث درباره قضاياي اقتصادي آمده، و چارچوبهايي كه تعيين شده، و راه‏حلهايي كه براي مشكلات كار ارائه گشته است) (44) ، نيازمند رسيدگيي است فني و گسترده و جامع، از سوي انجمني بزرگ از دانشمندان متخصص و ماهر در اقتصاد، و جمعي از مجتهدان صاحب رسالت و متبحر و زمانشناس; زيرا پس از چنين پژوهشي فراگير و جدي، در فرصتي كافي، بوسيله گروه تركيبي يادشده، مي‏توان صورت صحيح و كامل و پخته‏اي از «مكتب اقتصادي اسلام‏» در دنياي جديد به دست آورد; ليكن در اينجا واقعيتي است كه واجب است نسبت‏به آن آگاهي داشته باشيم و درباره آن اهتمام ورزيم، و آن اين است كه مؤلفان و انديشمندان مسلماني كه كوشيده‏اند تا از ميان تعاليم اسلامي، «مكتب اقتصادي اسلام‏» را به دست آورند، و به مطرح ساختن ديدگاههايي سازنده نيز دست‏يافته‏اند و سعي ايشان مشكور باد به اين امر نپرداخته‏اند كه اصول كلي، و مباني اصلي، و تعليمات اساسي، و ديدگاههاي عمومي، و چارچوبهاي تعيين‏كننده (و مذكور در آيات و احاديث كليدي) را، كه تصوير روشن و استواري از مباني اقتصادي اسلام براي ما ترسيم مي‏كند، جمع‏آوري كنند و مرتب سازند و يكجا در برابر ما قرار دهند.

نيز چنانكه بايد توجه به آن نداشته‏اند كه ارتباطهاي ذاتي ميان اصول و احكام را به صورتي «محور يافته‏» و «فراگير» شناسايي كنند. اين مؤلفان، نماي كلي و خطوط زيربنايي و بنياديني را كه آيات و احاديث درباره پول و مالكيت، و تعريف مال و ضوابط استفاده از آن، همچنين چگونگي چرخش آن در بين مردم، و راههاي به كاراندازي آن، و كيفيت توليد و واردكردن كالا و توزيع و مصرف تعيين كرده‏اند آنسان كه آزادپژوهي ضروري براي اين بحث‏سرنوشت‏ساز در جهان معاصر خواستار آن است استخراج و تدوين نكرده‏اند; با اينكه اين استخراج و تدوين و كشف ارتباط يادشده (45) ، براي هركس كه بخواهد بر پايه تعاليم اسلامي، صورت صحيح و سنجيده‏اي از «مكتب اقتصادي اسلام‏» به دست آورد، كمال ضرورت را دارد.

به گفته ديگر: بر هر فقيه و عالم مسلمان كه بخواهد يك فتواي اقتصادي صادر كند، يا هر پژوهنده مسائل اقتصادي در اسلام متخصص يا غيرمتخصص كه بخواهد مسائل اقتصادي را استنباط كند، و برنامه‏اي اقتصادي در جامعه اسلامي طرح بريزد، واجب است كه پيش از هرچيز به استخراج نظرهاي اساسي و فراگير و عادلانه اسلام درباره اموري كه برخي هم اكنون ياد مي‏شود بپردازد:

1. فراخواني مردمان به برپاداري «قسط‏».

2. انگيزش جامعه به همتراز سازي زندگي فقيران و محرومان با ديگران.

3. ديدگاه اسلام درباره ثروت و مالكيت، از اين لحاظ كه در اين دين خود مال و مالكيت اصالتي ندارد و هدف نيست، و نمي‏تواند و نبايد تنها در ميان مشتي ثروتمند به گردش درآيد.

4. ديدگاه اسلام درباره زمين و تصاحب و عدم تصاحب آن.

5. تاكيد هماره اسلام بر انفاق مال به صورتي مستمر، به منظور استفاده همه مردم از آن.

6. دادن موضع «قوامي‏» (پشتوانه‏اي) به مال در زندگي فرد.

7. معرفي مال بعنوان ايفا كننده نقشي اجتماعي در زندگي جامعه.

8. ديدگاه اسلام درباره به كار اندازي مال و ثروت و چگونگي آن، و مردود شمردن ثروتهاي راكد.

9. ديدگاه اسلام درباره توليد.

10. ديدگاه اسلام درباره واردات.

11. ديدگاه اسلام درباره توزيع.

12. تعيين مرزهاي كيفي و كمي براي مالكيت و مردود شمردن «تكاثر».

13. تعيين مرزهاي كيفي و كمي براي مصرف و مردود شمردن «اتراف‏».

14. مبارزه بر ضد اسراف، و اعلام اين موضوع كه اسرافكاران حق ديگران را مي‏خورند و به مصرف مي‏رسانند.

15. معرفي فقرا بعنوان شركاي مظلوم اغنيا در اموال.

16. معرفي فقر بعنوان امري تحميلي بر محرومان، در نتيجه ظلم توانگران و مكيده شدن خون بينوايان.

17. اعلام شجاعانه دزديده شدن روزي (و امكانات زندگي) فقيران بوسيله توانگران.

18. برپا كردن جنگ بر ضد فقر و استضعاف اقتصادي.

19. محكوم كردن قطعي ثروت فراوان، و تصريح به اين امر كه مال فراوان از حلال فراهم نمي‏شود.

20. بقا و فناي اجتماع را از جمله به اموال و كيفيت گردش درست‏يا نادرست آنها مربوط دانستن. (46)

بدينگونه پس از فهم و دريافت اين مسائل حياتي مهم و آنچه به آنها پيوستگي دارد، و واقف‏شدن بر آنها به شكلي محوري و دقيق و فراگير، بوسيله عالم محقق و متخصص اقتصادي، اين امكان براي او فراهم مي‏آيد كه «مكتب اقتصادي اسلام‏» را به صورتي مطمئن و پخته و مطابق با مقتضيات زمان حاضر چنانكه بايد تشخيص دهد; و براي فقيه مجتهد نيز ميسر مي‏گردد تا درباره مسائل مالكيت و آنچه وابسته به آن است، به صورتي مطمئن و درست و سازگار با زمان معاصر فتوا دهد.

آنچه ذكر شد، بيقين براي رسيدن به مقصود يادشده ضرورت دارد. و ما به همين جهت‏به تلاشي پرداختيم كه خوانندگان در اين دو باب (از آغاز اين جلد تا پايان جلد ششم) آن را مشاهده مي‏كنند، يعني:

روشن ساختن زمينه‏هاي كلي و بنيادين (براي شناخت «مكتب اقتصادي اسلام‏»).

شناسايي پيوندهاي ذاتي ميان «اصول‏» و «احكام‏»،

عرضه‏كردن نظرهاي زيربنايي اسلام و چارچوبهاي تغييرناپذير آن، در جهت پشتوانه قراردادن اموال براي زندگاني عموم مردم، و درآوردن اموال و امكانات از انحصار توانگران،

توضيح موضعگيريهاي قاطع اسلام در برابر دارايي و ناداري،

بيان راه‏حلهاي سازنده اسلام درباره قضاياي مالي و اقتصادي،

تاكيد بر فراهم بودن آنچه براي هر فرد، از امكانات معيشتي و نيازمنديهاي حيات طبيعي و وسايل آسايش و تامين بهداشت و آموزش و پرورش لازم است،

نظر قاطعي كه براي طرد فقر و عدم قبول آن ابراز داشته، و مقرراتي كه براي برانداختن آن وضع كرده است.

و مبارزه با تكاثر (افزونخواهي‏سرمايه‏داري) و ثروت‏اندوزي و مصرفيگري....

(14) در پرتو اين چارچوبهاي تعيين‏شده بوسيله قرآن و احاديث، مشاهده خواهد شد كه‏اسلام انسان را نقطه هدف در همه قانونگذاريها و احكام قرار داده است، نه مال و مالكيت را; ازنظر اسلام تنها انسان و كرامت انساني، محور و مركز به شمار مي‏آيند، حتي در مسائل معيشتي‏و قضاياي مالي. مال در برابر كرامت آدمي و حيثيت جامعه بشري، از هيچ اعتبار مستقلي‏برخوردار نيست. و اگر كرامت انسان و انسانيت محفوظ نماند، مال به تنهايي داراي هيچ قدر و ارجي نيست، و هيچ چيز پرارزش يا كم‏ارزش از نظر قدر و منزلت‏بر انسان برتري و تقدم ندارد.

(15) از اينجاست كه اسلام، با قلمي درشت‏خط بطلان مي‏كشد بر هر گونه ثروت و دارايي، يا هرگونه مالكيتي كه نتيجه آن شكستن قدر و مرتبه آدمي، و ابطال هدفهاي انساني، و ويران كردن اساس قسط و داد، و گسستن بنيان اجتماعي و اقتصادي متعادل، و شيوع فقر و بيچارگي در ميان مردم باشد، يعني ثروتهاي تكاثري و مالكيتهاي آزاد و نامحدود، يا مصرفهاي آزاد و نامحدود، يا دارايي و مالكيتي كه در آنها حقوق و حدود خدا و مردم و احكام دين در مراحل مالك شدن و مصرف كردن مراعات نشده باشد، و صاحبان آنها حقوق رسمي و غير رسميي را كه بر عهده آنان است ادا نكرده باشند.

و اين مفاسد ويرانگر ممكن است در ميان ثروتمندان و مالكين صورت گيرد (با خارج شدن آنان از فضايل اخلاقي و تراز برجسته انساني، و كشيده‏شدن به پرتگاههاي تكبر و استكبار و ستمگري، و غصب كردن اموال مردم و بهره‏كشي از رنجبران، و از بين رفتن معنويات انساني آنان)، يا در ميان محرومان و بيچارگان (با افتادن ايشان در مغاك پستي، و تسليم شدن به كارهاي زشت و مايه سقوط). و هر دو صورت آن از نظر اسلام محكوم است. پس هيچ شرف و كرامتي در آن مالكيت نيست كه موجب فروريختن مباني دادگري و نيكوكاري، و پيدايش بزرگي‏فروشي در مالداران، يا خواري در بيچيزان شود. نيز هيچ مشروع‏بودني در آن مالكيت‏يا مصرف‏كردن وجود ندارد كه موجب فقير شدن مردمان و سپس به كفر كشيدن ايشان (بنابر آنچه در حديث‏شريف نبوي آمده است) (47) باشد. و از اينجاست كه بايد گفت، «قواعد» (چه فقهي و چه اصولي)، حجت‏بر اسلام و آرماني بودن آن نيست، بلكه اسلام حجت‏بر «قواعد» است. بعلاوه، ارزشهاي والاي قرآني، تابع تمايلات و خواسته‏ها و عادات و رسوم و سليقه‏هاي شخصي نيست، هرچند زيرعنوانهايي ظاهر الصلاح مطرح گردند; بلكه بر هر قاعده يا رسمي و سنتي واجب است كه از اهداف اساسي اسلام و جهتگيريهاي قاطع آن، در ساختن اجتماعات و پيراستن افراد، پيروي كند و با آرماني بودن بي‏نظير اسلام، در همه جهان انسانيت، همعنان باشد.

دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامي‏»، گروهي اندك از متكاثران و اترافگرايان مسرف به تصاحب ثروتها دست‏يازند و به زندگي سراسر تنعم خويش ادامه دهند، درحالي كه گروه‏ها گروه از مردم، از درد گرسنگي و ناداري رنج‏ببرند و زير فشار بيچارگي و محروميت‏خرد شوند! اگر چنين است، پس كو و كجاست آن قسط و عدلي كه پيامبران آمدند تا جامعه‏ها از آن سرشار گردند؟...

دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامي‏»، شماري كاخهاي عالي و خانه‏هاي «ويلايي‏» آراسته و امكانات رفاهي فراوان داشته باشند، درحالي كه بخشهايي از مردم در كوخها و زاغه‏ها به سر برند، بلكه كساني يافت‏شوند كه به سايباني براي زيستن دسترس نداشته باشند! اگر چنين است، پس كو و كجاست آن قسط و عدلي كه پيامبران آمدند تا جامعه‏ها از آن سرشار گردند؟...

دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامي‏»، عده‏اي تا گلو در انواع گوناگون نعمتها و خوشگذرانيها و سفرها و استراحتها فرورفته باشند، و براي اسباب‏بازي كودكان خود پولهايي گزاف خرج كنند، درحالي كه در كنار ايشان كسان ديگري به سر برند كه نتوانند براي جلوگيري از مرگ كودك دم مرگ خود دارويي اندك به دست آورند! اگر چنين است، پس كو و كجاست آن قسط و عدلي كه پيامبران آمدند تا جامعه‏ها از آن سرشار گردند؟...

دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامي‏»، پسران و دختران بخشي از مسلمانان به همه امكانات آموزش و پرورش و رسيدن به مدارج عالي در علم و تخصص دسترسي داشته باشند، (و از مدارس اختصاصي و امتيازات آنها برخوردار گردند)، در حالي كه فرزندان بخشي ديگر از مردم وسايل تحصيلات ابتدايي نداشته باشند! اگر چنين است، پس كو و كجاست آن قسط و عدلي كه پيامبران آمدند تا جامعه‏ها از آن سرشار گردند؟...

دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامي‏»، كساني (48) خون ديگران را بمكند، و هماره در لذتها و امكانات رفاهي گوناگون غرق باشند، و اموال غصب‏شده، توده‏ها را، در گوشه و كنار جهان در ساحلهاي زيبا و ييلاقهاي سرسبز خرج كنند، و پسران و دخترانشان با اموالي كه پدران (زير پوششهايي بظاهر درست و فريبناك) به دست آورده‏اند، در دريايي از نعمت و رفاه و آسايش غوطه‏خورند (49) ، در حالي كه جهان حتي سرزمينهاي اسلامي پر باشد از توده‏هايي خاك‏نشين كه در زير فشارهاي هلاك‏كننده تنگدستي و ناداري خرد گشته‏اند! اگر چنين است، پس كو و كجاست آن قسط و عدلي كه پيامبران آمدند تا جامعه‏ها از آن سرشار گردند؟...

اسلام چنانكه گفته‏اند «دين نوگرايي، اقدام، سازندگي، ابتكار، قدرت، امنيت، صلح، محبت، برادري و همگاني شدن همه‏چيز است‏»; و ديني اينچنين، به هيچ روي نمي‏تواند بنابر ذات خود و احكام خود با آنگونه برنامه‏ها و روشهاي جهنمي همساز باشد.

سخني درباره روش كار در اين كتاب

(16) شايسته است در اينجا اشاره كنيم كه روشي كه در اين تحقيق و عرضه كردن آن در پيش گرفته‏ايم به صورت مختصر چگونه بوده است (كه البته تفصيل آن را در خود كتاب و بابها و فصلهاي آن مي‏بينيد):

1. مراجعه به كتاب خدا استناد به آن، با رعايت منطق ويژه آن (مقدم داشتن اصول و اهداف) كه در آغاز جلد اول بدان اشاره كرده‏ايم.

2. مراجعه به حديث و استناد به آن، زيرا كه حديث از قرآن كريم مايه مي‏گيرد، و شارح و مفسر راستين منظورهاي كمي و كيفي قرآن است، و ما را از چارچوبهاي فكري و عملي قرآن آگاه مي‏سازد. احاديث معدن فيض و بركتي است كه در ظرف مدت دويست و هفتاد سال، از تعليمات پيامبراكرم‏«ص‏» و اوصياي معصوم او، نصيب امت مسلمان شده است، زيرا كه آنان آنچه را در قرآن آمده است از روي كمال شايستگي و دانايي مورد توضيح قرار داده‏اند.

3. نگريستن به تعاليم و احكامي كه در قرآن و حديث آمده است، به صورتي نظامدار و موضوعي، و جستجو درباره آنها به شكلي مرتبط به يكديگر البته بعد از كشف اين ارتباطها تا آنجا كه براي ما ميسر شده است و اين روش به اين دليل مي‏بايست رعايت مي‏شد كه فهميدن ارتباط احكام بهم مربوط و ملاكهاي فردي و اجتماعي ملحوظ در آنها، از مهمترين عواملي است كه به روشن گشتن آنها مدد مي‏رساند، و پژوهشي را از درك انحرافي يا ضعيف، يا ارتجاعي آنها دور مي‏دارد; بلكه بايد گفت كه فهم صحيح هر مطلب يا حكم ديني، بدون درك مذكور (درك مرتبط و مجموعي)، امكانپذير نمي‏شود، زيرا كه هر حكمي از احكام داراي دو جهت است:

الف. محور.

ب. ارتباط.

يعني: هر حكمي از احكام ديني داراي محوري مخصوص به خود است، و در عين حال داراي بهم‏پيوستگي و ارتباطي است‏با ديگر اصول (50) و احكام; بنابراين واجب است كه اين «محور» شناخته شود، و چگونگي «ارتباط‏» يادشده نيز به دست آيد، و تطبيق هر حكم، با حفظ محور اصلي و در نظر گرفتن ارتباط آن با ديگر احكام و اصول صورت پذيرد. و بدينگونه است كه تفقه در هر حكم يا تعليم ديني كامل مي‏شود، و هر حكم يا تعليم، با نظام عام و اهداف كلي اسلام هماهنگ گردد. (51)

4. اساس قراردادن اصلهاي بنياديني كه «قرآن كريم‏» براي ديگر احكام اصلي و فرعي آورده است، و مقياس قاطع شمردن آنها براي پذيرفتن يا رد كردن; براي توضيح در اينجا سه مثال مي‏آوريم:

يك اصل اجراي عدالت و قسط.

دو اصل از بين بردن تكاثر و اتراف.

سه اصل حمايت از مستضعفان.

اما اصل اول (كه خود قائم بر ميزان الهي و وسيله رسيدن به تعادل است)، يك اصل قرآني اساسي است، پس بي‏ترديد مقياس و وسيله سنجش براي همه احكام اسلامي اقتصادي و جز آن خواهد بود، و هر حكم يا فتوايي كه متناقض با اين اصل اساسي باشد، يا از تحقق يافتن آن جلوگيري كند، ناگزير از قالب قرآني بيرون است.

اصل دوم نيز يك اصل قرآني اساسي است كه قرآن كريم با هشدارهايي قاطع به بيان آن پرداخته است، پس آن نيز مقياس و معياري براي همه احكام اسلامي به شمار مي‏رود خواه اقتصادي و خواه جز آن بنابراين هر حكم يا فتوايي كه هدف آن تحقق بخشيدن به اين اصل در جامعه نباشد، ناگزير از قالب قرآني بيرون است.

اصل سوم نيز يك اصل قرآني اساسي است، و آن هم وسيله سنجش همه احكام اسلامي اقتصادي و جز آن مي‏باشد; و بنابراين حكم يا فتوايي كه در ارتباط با آن نباشد و سبب به كار افتادن مضمون آن نشود، ناگزير خارج از قالب قرآني است.

پس در اين تحليل، دو امر زير از عمده‏ترين مقياسهاي اصلي براي استنباط احكام اسلامي و فهم درست و تفقه صحيح درباره آنها به شمار مي‏رود، زيرا كه بوسيله اين دو امر، اسلامي بودن احكام استنباط شده تضمين مي‏شود; و آن دو از اين قرار است:

يك قراردادن اصول اساسي و غايي دين بعنوان ملاكي قطعي براي همه احكام.

دو تلاش براي كشف ارتباطات موجود ميان احكام.

5. توجه به شناخت زندگي انسان معاصر، با همه تطور و تكاملي كه در معيشت و انديشه وكار و پرورش و فرهنگ و توليد و بازرگاني (52) و صنعت و تخصص و هنر و سياست و دفاع ونيازمنديهاي تازه انسان پيدا شده است، كه با زندگي آدمي در قرون گذشته اختلاف فراوان دارد. و روشن است كه شناخت‏يادشده، و دريافت واقعيت درحال تطوري كه انسان معاصر در آن زندگي مي‏كند، به هيچ روي نبايد مورد غفلت واقع شود، بويژه براي آن كس كه درصدد استنباط احكام اسلامي و فتوا دادن براساس آنهاست، و مي‏خواهد با آگاهي از جايگاهها و پيوندها و زيرسازهاي احكام فتوي دهد، و اين همه را از قرآن كريم و احاديث كه با هر زمان همراهند استخراج كند. (53)

6. جدي گرفتن «حوادث واقعه اقتصادي‏» و فهم حقيقي آنها، بدون توجه به مكتبها و افكار ديگري كه در اين زمينه وجود دارد. و بايد دانست كه جهتگيري مؤلفان در اين تحقيق و عرضه داشت آن، و قصدي كه از بيان احكام اقتصادي اسلام (با توجه به «محور» و «ارتباط‏» در احكام و قالب‏بندي آنها به صورتي جامع و عملي كه پاسخگوي نيازمنديهاي اجتماعات باشد) داشته‏اند، واكنشي نسبت‏به هيچ كار يا چيزي نيست، بلكه مقتضاي رجوع به دو يادگار سفارش شده پيامبر اكرم‏«ص‏» (يعني قرآن كريم و احاديث پيامبر و اوصياي او) است، و استخراج تعاليم حياتي از آنها به منظور گشودن مشكلي كه از بزرگترين دشواريهاي زندگي آدمي به شمار مي‏رود يعني مشكل «توانگري‏» و «فقر» و عرضه كردن آن تعاليم بر اجتماع بشري، در اين تنگناهاي سختي كه انسان معاصر، بويژه محرومان و ستمديدگان، بايد از آنها عبور كنند.

(17) در پرتو آنچه ياد شد، روشن مي‏گردد كه كتاب «الحياة‏»، در مجموع، دستاوردي‏است از كتاب خدا (قرآن) و احاديث مفسران دانا و شارحان راستين آن (امامان معصوم‏«ع‏») كه‏هدفهاي قرآن را بيان كرده‏اند و تعليمات و راهنماييهاي اين كتاب الهي را آشكار ساخته‏اند. وپيامبر اكرم‏«ص‏»، در احاديثي بسيار، از جمله حديث متواتر «ثقلين‏»، همه امت را به آن دوارجاع داده است، و راه يافتن و گمراه نگشتن را منحصر در پيروي تام از آن دو شمرده است. (54)

(18) و در اينجا بايد اشاره كنيم كه آيات و احاديثي كه در فصول و مباحث كتاب مي‏آوريم، همه آيات و احاديث مربوط به موضوع نيست، بلكه نمونه‏ها و بخشهايي است كه براي ترسيم خطوط بحث و تعيين حدود آن عرضه مي‏داريم، و نظر خوانندگان و پژوهشگران را به محتواي آنها و امثال آنها جلب مي‏كنيم، تا خود به تحقيق و مطالعه فراگير و سازنده، در حوزه اسلام و تعليمات، آن بپردازند.

(19) احاديث‏يادشده، در خط هدايت قرآن و قالب آن قرار دارد، و هدفهاي قرآن كريم را بيان مي‏كند، و راه روشن كتاب آسماني را مي‏نماياند. و اين حقيقتي است كه خواننده هنگامي كه آيات قرآن كريم را در آغاز بحثها و فصلها مي‏خواند، به آن متوجه مي‏شود. و اين مهمترين دليل بر معتبر بودن «حديث‏» و محتواي حديثي است.

(20) علاوه بر آنچه درباره اعتبار احاديث كتاب به آن اشاره كرديم، نظر خوانندگان را به چند امر جلب مي‏كنيم:

1. اين احاديث‏يكديگر را تاييد مي‏كنند، و با مضاميني كه در آنها تكرار مي‏شود چنانكه اشاره‏اي گذشت همه پشتوانه يكديگر و مايه تقويت‏يكديگرند.

2. اين احاديث را مشايخ بزرگوار اسلام كه رحمت‏خداي متعال شامل حالشان باد در كتابهاي خويش آورده‏اند، از اين قرار:

شيخ حسين بن سعيد كوفي اهوازي، در كتابهاي خويش.

شيخ ابوالعباس حميري قمي، در كتابهاي خويش.

شيخ ابوجعفر كليني، در كتاب «كافي‏».

شيخ ابوجعفر صدوق، در كتاب «من لايحضره الفقيه‏» و ديگر كتابهاي خويش.

شيخ حسن بن شعبه حراني، در كتاب «تحف العقول‏».

شيخ محمد بن نعمان مفيد بغدادي، در كتابهاي خويش.

شيخ ابوجعفر طوسي، در كتاب «تهذيب‏» و كتاب «استبصار» و ديگر كتابهاي خويش.

شيخ علي بن ابراهيم قمي، در كتاب «تفسير» (تفسير قمي).

شيخ ابوالنضر عياشي سمرقندي، در كتاب «تفسير» (تفسير عياشي).

شريف ابوالحسن رضي بغدادي، در «نهج‏البلاغه‏».

شيخ ابوالقاسم بن قولويه قمي، در كتابهاي خويش.

شيخ ابوعلي طبرسي، در تفسير «مجمع البيان‏» و كتاب «اعلام الوري‏».

شيخ احمد بن فهد حلي، در كتاب «عدة الداعي‏» و كتابهاي ديگر خويش.

سيد رضي الدين، ابن طاووس حسني حلي بغدادي، در كتابهاي خويش.

شيخ فخرالدين، ابن ادريس حلي، در كتاب «سرائر».

شيخ محمد بن مكي، شهيد اول، در كتابهاي خويش.

شيخ زين‏الدين، شهيد ثاني، در كتابهاي خويش.

شيخ محمد بن علي، ابن شهرآشوب مازندراني، در كتاب «مناقب‏» و كتابهادي ديگر خويش.

شيخ ابومنصور طبرسي در كتاب «احتجاج‏».

قاضي نعمان مصري، در كتاب «دعائم الاسلام‏»... و همچنين ديگر محدثان... (55) و مشايخ متاخر ما، اين احاديث را، در كتابهاي خود، از مشايخ يادشده و همانندان آنان، با استناد، روايت كرده‏اند. (56)

3. مشايخ متقدم ما، از فقيهان و محدثان، به احاديثي كه مورد اعتمادشان بوده است عمل مي‏كرده‏اند هرچند وثوق و اعتماد از روي قرايني خارجي، جز سند، حاصل شده باشد (57) و به مقتضاي آن فتوا مي‏داده‏اند. و متاخران از فقها، به همين رويه، تا زمان حاضر عمل كرده‏اند و مي‏كنند. بنابراين، معتبر بودن حديث و عمل كردن به آن، محدود به اصطلاحاتي نبوده است (58) كه دو فقيه بزرگ و مشهور، سيد احمد بن طاووس حلي (م: 673ق) و شاگرد وي، علامه حلي (م: 726ق)، در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم، آنها را مطرح ساختند. و استاد ما، عالم رباني، و متاله قرآني، و داناي حقايق معارف قرآني و حديثي، حضرت شيخ مجتبي قزويني خراساني (م: 1346ش 1386ق) نيز بيشتر به همين روش عالمان پيشين (59) عمل مي‏كرد و آن را رواج مي‏داد.

4. و ما نيز از همين روش پيروي كرديم (60) ، و آن را خط سير خود قرار داديم، مگر در جايي كه دليل عقليي بديهي يا مفهوم شرعيي قطعي كه هر دو حجتند ما را از پيمودن اين راه بازداشته باشد; ليكن بايد دانست كه عرضه كردن حديث‏بر قرآن بنابر آنچه ائمه طاهرين‏«ع‏» فرمان داده‏اند، مقياسي است استوار; و مطابق بودن محتواي حديثي با منظور قرآني بزرگترين دليل است‏بر صحت آن. (61)

(21) گاه‏گاه، پاره‏اي از آيات و احاديث، چند بار در جاهاي مختلف آورده مي‏شود. اين كار به منظور استفاده از بعدهاي گوناگون محتواي آيات و احاديث و بهره‏گيري از آموزشهاي متنوع و ژرف و چندجانبه آنها انجام مي‏يابد; بنابراين تكرار به معناي متعارف آن نيست. و ما با همين يادآوري خوانندگان را ترغيب مي‏كنيم كه در اين آيات و احاديث و تعبيرها و تعليمهاي آنها با ديده پژوهش و تحقيق «تعقل‏» و ژرفكاوي بنگرند.

(22) اميدواريم اين مجموعه در دسترس علما و فقهاي اسلام كه هماره مؤيد و استوارانديش و استوار باشند قرار گيرد، و خود زمينه‏اي حاصلخيز براي گسترش يافتن دايره فقاهت و اجتهاد نسبت‏به اينگونه موضوعات و آنچه به آنها از لحاظ اقتصاد و «مكتب اقتصادي اسلام‏» مربوط است‏بشود، چه استنباط مكتب اقتصادي اسلام نيازمند وارسي و تفقه و اجتهادي تازه است، كه همه «حوادث واقعه اقتصادي‏» را فراگيرد، در يك اقدام تحقيقي كه بايد صاحبنظران با درك و بيدار، از ميان مجتهدان بزرگ و آگاه، به آن بپردازند و اين راه تازه را براي آيندگان بگشايند. (62)

آري، مسائل اقتصادي و معيشتي جديد و نوين (با افقهاي گسترده و فروع فراوان و قضاياي متنوع، و با وجود آرا و نظريات علمي، و پيچيدگي و دگرگوني ويژه آنها، و تخصص و مهارتي كه لازمه پرداختن به اين گونه مسائل است)، چيزي نيست كه بتوان به صورتي ساده، با راه و روشهاي قديمي، به آن دست‏يافت، بلكه بر ما واجب است كه افق تفقه و اجتهاد را در اين قلمرو (بويژه پس از مشاهده آموزشها و قالبهاي بسياري كه در قرآن كريم و حديث‏شريف در اين خصوص آمده است، شامل فلسفه‏هايي حياتي و راهنماييهايي سرنوشت‏ساز و غيرقابل چشمپوشي)، چنان گسترش دهيم كه به دست آوردن «راي متمركز اصيل‏» و «نظرهاي ارشادگر گرانبها» امكانپذير شود، و «فقاهت اسلامي‏» بتواند پاسخگوي همه پرسشهاي مهم و پيچيده اقتصادي بشريت در اين روزگار باشد. (63)

(23) واضح است كه تفقه و اجتهاد در مسائل جديد و «حوادث واقعه اقتصادي‏» (64) ، با عمقهاي فراوان و شاخه‏هاي پيچيده تخصصي كه به آنها اشاره كرديم با تفقه و اجتهاد در مسائل مالكيت در دوران گذشته تفاوت فراوان دارد. آري قانون تطور و تكامل در حيات بشري و روابط اقتصادي، و تحول يافتن موضوعات حكمي و ضرورت فهم درست آنها (كه ائمه طاهرين‏«ع‏» با به كار بردن واژه «حوادث‏» (65) چيزهايي تازه و امور نوپيدا در زندگي ما را به برخورد درست‏با آنها توجه داده‏اند)، از اموري است كه ناگزير بايد به آنها پرداخت و از آنها آگاهي كامل حاصل كرد; زيرا كه «حوادث واقعه‏» امروز غير از «وقايع سابقه‏» ديروز است و اين واضح است. و شناخت زمان با ابعاد و محتويات آن، رمز بقا در اين دنياي پرحوادث است و اين آشكار است. و واپس‏ماندن و جمود و تنگ‏انديشي، يا فريب‏خوردن از توجيهات غلط ثروتمندان و تنعم‏پرستان، از اموري است كه دين و دنيا را تباه مي‏كند و اين روشن است.

(24) بنابراين، مقصود مؤلفان از اين عرضه داشت و تصنيف چيزي نبوده است جز:

خدمت كردن به دين و پيروان دين.

زنده كردن بخشي از ارزشها و تعاليم و اصولي كه براي ساختن جامعه اسلامي ضروري است.

مجهز كردن «فقاهت اسلامي‏» به اين آموزشهاي حياتبخش، با تاكيد بر حفظ «نظام اجتهاد»، اجتهادي «پويا» (نه «راكد»)، با نگرشي آگاهانه، و داراي دركي نافذ و رسالتي متعهدانه چنانكه بدان اشاره كرديم.

به عزت رسانيدن مسلمانان و سرزمينهاي ايشان، در پرتو عملي ساختن اين چارچوبهاو اصول.

عرضه كردن آنچه در اسلام براي دفاع از توده‏هاي مستضعف و بيدفاع تحت فشار و محروم آمده است، به منظور بازپس گرفتن حقوق ايشان، و بالا بردن تراز معيشتي آنان و رساندن سطح زندگي اين گروهها به ديگران چنانكه منظور اسلام است.

تشويق جوانان و انقلابيون مسلمان به گردآمدن در پيرامون هسته اصلي دين، به منظور نجات توده‏ها، و مصون داشتن ايشان از گرايش به مكتبهاي الحادي و گمراهي‏آفرين.

ريشه‏كن كردن طاغوتيگري اقتصادي.

بالا بردن كلمه حق و عدل، و استوارسازي پايگاههاي «قسط قرآني‏» در اجتماع و اقتصاد، به بركت آنچه اسلام (در قرآن و حديث)، به انسان و انسانيت ارزاني داشته است.

فراخواني توانگران به بازگرداندن اموال به جايگاه الهي و «قوامي‏» آنها.

اصلاح جامعه، از راه برانداختن دو فاجعه بزرگ: «تكاثر» و «فقر»، از پهنه‏هاي زيست‏انساني.

پديد آوردن زمينه‏اي شايسته براي تحقق پيدا كردن قسطي كه پيامبران‏«ع‏» آمدند تا مردم در سايه آن زندگي كنند.

دعوت از متفكران جهان تا بار ديگر ارزشها و تعاليم اسلامي را مورد تحقيق و مطالعه قراردهند.

(25) نيز اميد آن داريم كه طلاب علوم اسلامي، با روح اين آموزشهاي قرآني و حديثي آموزشهاي «زندگي‏بخش‏» و «فردپرور» و «جامعه‏ساز» و «تعالي‏گرا» جوش بخورند، و به اقامه عدل و احقاق حق و پايه‏گذاري شالوده‏هاي قسط قرآني در جوامع اسلامي، و مبارزه راستين با تكاثر و فقر برخيزند; ايشان كساني هستند كه امت مسلمان آرزومند است كه در آينده عالماني عامل، و فقيهاني صاحب رسالت، و پيشواياني شكفته‏انديشه باشند، و حركات سازنده جهان اسلام را رهبري كنند، و از همه تحولات و آگاهيها با خبر گردند، و از مقتضيات زمان و ضرورتهاي آن بخوبي آگاه شوند و از حضور در طليعه نهضتهاي پيشرفت‏خواه مسلمانان نهراسند (66) ، و راه را براي «حكومت عدل جهاني‏» چنان آماده سازند، كه در سراسر آفاق زندگي بشري و همه مناطق زمين زمينه بيابد.

پس هدف نهايي اين دو باب از كتاب «الحياة‏» (از جلد سوم تا ششم)، آن است كه در برابر خوانندگان آگاه و هوشيار، بويژه فقيهان و مجتهدان و استادان محقق و پژوهشيان فرهيخته، و طلاب با درايت علوم اسلامي، جايگاه مباني اقتصاد الهي قرآني و احكام اقتصادي اسلامي با همه چارچوبهاي آنها به وضوح روشن شود، و ارتباط و پيوستگي آنها با هرگونه حكم ديگر از اقتصادي و غير اقتصادي آشكار گردد; و معلوم شود كه اين ارتباط و پيوستگي چيزي است كه فقيه پژوهشگر و مجتهد اهل استنباط نمي‏تواند نسبت‏به آن ناآگاه باشد، يا چشمپوشي روا دارد و غفلت ورزيد، چه با رعايت آن هر مجتهدي مي‏تواند نظرهاي مطمئن و قطعي اسلام را سبت‏به مال و موضوعات و حقايق آن استنباط كند، و به راه‏حلهاي ريشه‏اي اسلام براي قضاياي مربوط به مال و امكانات و سير آن در دست مردم برسد، و قالبهاي اسلامي اقتصاد، و اسلامي يا غيراسلامي بودن وضعيت مال و امكانات را در جامعه بفهمد; آري، با درك اين ارتباط و پيوستگي و مورد نظر قرار دادن آن، استنباط مسائل مالي به صورت اسلامي و فراگير امكانپذير خواهد شد، و از مجموع آنچه اسلام درباره اموال و هدفهاي فردي و اجتماعي صحيح استفاده كردن از آنها در زمينه‏هاي مختلف بيان كرده است، انحرافي صورت نخواهد گرفت. و بدينگونه است كه مسائل استنباطشده شايستگي آن را پيدا خواهد كرد كه در اينجا و آنجا عملي گردد، و هيچ گونه واپسگرايي و جداماندگي از حقايق زمان معاصردر آنها مشاهده نشود.

(26) از آنجا كه در «قرآن كريم‏» واژه‏هايي غني و زنده وجود دارد كه براي بيان «مفاهيم اقتصادي‏» به بهترين وجه كفايت مي‏كند، ما خود را نيازمند آن نديديم كه در تدوين مقاصد كتاب از اصطلاحات تازه بهره‏برداري كنيم، مثلا كلمه «تكاثر» كه در قرآن آمده، و كلمه «اتراف‏» كه ماخوذ و مشتق از تعبيرهاي قرآني است، براي رساندن و بيان مفاهيمي كه در مقاصد اقتصادي، مورد نظر است، به گونه‏اي روشن و فراگير كفايت مي‏كند; بنابراين اگر گاهي از واژه‏ها و تعبيرهاي نو در ضمن مطالب بياوريم، براي آشنا بودن ذهنها با آنهاست و عنوان تاكيد و توضيح دارد نه جنبه اساسي.

و معلوم است كه مقصود از «تكاثر» اصطلاح رايج‏سرمايه‏داري نيست، بلكه منظور مفهوم قرآني اين كلمه است (67) كه معنايي گسترده است و اين اصطلاحات تازه را نيز شامل مي‏شود، هرچند بعضي از آنها فرع و شاخه‏اي از اين مفهوم يا نتيجه‏اي از آن باشد.

و هنگامي كه به كلمه «تكاثر» كلمه «اتراف‏» را اضافه كنيم چنانكه كرده‏ايم گسترش دامنه مبارزه قرآني بر ضد غناي وافر و معيشت اترافي آشكار مي‏شود، و به ترازي بلند ارتقا پيدا مي‏كند، كه هيچ مكتبي به آن ارتقا پيدا نكرده است، چه قرآن كريم مبارزه خويش را تنها به غناي تكاثري و شخصي اغنيا اختصاص نداده است، بلكه با زندگي شادخوارانه آنان نيز چنانكه اشاره كرديم به نبرد برخاسته است. و بدينگونه اين مبارزه كامل و ثمربخش مي‏شود، زيرا كه «تكاثر» و «اتراف‏» از مهمترين عوامل ويران‏كننده اجتماعاتند و پايمال‏كننده مصلحت‏بشري و سعادت فرد فرد انسانها.

(27) پس از آنكه جلد اول و دوم «الحياة‏» در دسترس مردم قرار گرفت، و عالمان و محققان و استادان و معلمان و ديگر فرهيختگان و طلاب علوم اسلامي و دانشجويان دانشگاهها... آنها را ديدند و خواندند، و در كتاب به چشم دوستي و تشويق نگريستند، برخي از ايشان خواستارآن شدند كه در ضمن توضيح‏نويسي براي آيات و احاديث، بيان گسترده‏تر و شرح كاملتري آورده شود تا چنان باشد كه افكار و هدفهاي مورد نظر به صورتي بهتر تبيين شود. مؤلفان در اين دو باب تا آنجا كه مناسب بوده است‏به انجام اين خواسته خوانندگان پرداخته‏اند، و براي اين منظور به جاي «نگاهي به سراسر باب‏»، «نگاهي به سراسر فصل‏» انداخته‏اند، آن هم بيدرنگ پس از هر فصل نه در پايان باب;با وجود اين از وضع كتاب به صورت كلي خارج نشده‏اند و تنها در آنجاها كه مناسب ديده‏اند توضيح بيشتري عرضه كرده‏اند، و در جاهاي ديگر كوتاهتر سخن‏گفته‏اند، تا چندان از اصل موضوع و هدف اساسي كتاب دور نشده باشند، كه همان عرضه داشت آيات و احاديث است، به صورت مجموعه‏اي تحقيقي و بهم پيوسته و «نظامداري‏»، ومرتب شده در ضمن بابها و فصلها، براي آن مقاصد اساسي كه در گزارش آغازين جلد نخست‏به آنها اشاره كرده‏ايم.

پس بنابر آنچه گفته شد، مؤلفان بحث در پيرامون اين موضوعات و آموزشها و راهنماييها و مضمونهاي سازنده را براي كتاب «تفسير الحياة‏» به تاخير مي‏اندازند، كه اميد است‏به خواست‏خداي بزرگ به رشته تحرير درآيد، كه خود نيز نوشتن آن را امري لازم مي‏دانند، و از خداوند متعال مسئلت دارند كه آنان را به اين مقصود كامياب فرمايد.

و از خوانندگان گرامي كه خواستار تفصيل بيشتري هستند دعوت مي‏كنيم كه براي اين منظور در هر فصل به «نگاهي به سراسر فصل‏» مراجعه فرمايند و در آنها امعان نظر كنند و با ما همراه و همگام باشند; چه در اين «نگاهها»، چه در پيرامون هدفهاي آيات كريمه و احاديث‏شريفه و آموزشها و راهنماييهاي آنها توضيحهايي آمده است.

(28) مؤلفان همچنان اميدوارند كه جلد سوم تا ششم كتاب نيز، در نظر دانشمندان و فقيهان‏و انديشمندان و مصلحان انقلابي و صاحبنظران فرهيخته و اقتصاددانان متعهد و هواخواهان‏مستضعفان و مؤمنان راستين و استادان آگاه و طلاب و دانشجويان آزاده (68) و نويسندگان‏و شاعران و هنرمندان و جز ايشان نيز، همچون دو جلد پيشين، مورد توجه و عنايت واقع شود، و سبب آن گردد تا برخي از آرزوهاي مقدس اين تاليف و تصنيف، درخصوص انتشار عدالت اجتماعي و اقتصادي و معيشتي در ميان مردم، و شناساندن «نظام قسط قرآني‏» براي عملي‏شدن آن‏در جامعه، و استقرار پايه‏هاي دين حنيف الهي، و ديگر خواسته‏هايي كه در بند بيست‏وچهارم‏به‏آنها اشاره شده است، هرچه سريعتر صورت تحقق پيدا كند، و مؤمنان قويدل را به مبارزه برضد طاغوتهاي اقتصادي كه در پهنه‏هاي گسترده‏اي از جوامع اسلامي تسلط دارند برانگيزاند. (69)

(29) شايد بر مصلحاني كه هدفشان اصلاح جامعه از روي صدق و اخلاق باشد، (و همه كساني كه درپي اينگونه هدفها و آرمانها هستند، اين مطلب پوشيده نباشد كه طرحهاي يادشده در اين دو باب، برنامه‏اي نشان مي‏دهد عملي، يعني قابل تحقق‏بخشي به آن، براي حل مشكلات اقتصادي انسان، و پيريزي يك نظام مالي قوامي و متعادل، و اجراي اصل «قسط قرآني‏» در ميان توده‏هاي مردم، البته با اينگونه تحقق‏بخشاني:

انقلابيوني دگرگونساز...

بازانديشاني غيرمرتجع...

جهتداراني قويدل...

آرمانخواهاني راستين...

دين‏گستراني در خط خدا و اولياي خدا...

حق‏طلباني بي‏باك...

آزاديخواهاني بي‏پروا...

انساندوستاني پايدار...

قرآن باوراني عدالت‏طلب...

پيامبرروشاني بريده از ثروتمندان و مرفهان و پيوسته به محرومان و بينوايان و مستضعفان...

علي‏گراياني بيتاب در برابر شكمبارگي ستمگران و گرسنگي ستمديدگان (كوبنده نيرومندان با گرفتن حق ديگران از ايشان، و نيروبخش به ناتوانان با بازگرداندن حقوق آنان)...

جعفري‏مذهباني فراخوان مردم به پذيرفتن اصل «مساوات‏» در معيشت و زندگي...

فريب ناخوردگاني از سالوسي متكاثران و بي‏هراس از فتنه‏انگيزي آنان...

تسليم ناشوندگاني در برابر هر ضعف، يا سازش، يا ارتجاع، يا طمع‏ورزي، يا هواداريهاي ناروا...

و به تعبير كوتاه قرآني: «قوامين بالقسط شهداء لله ، بر پاي‏دارندگان سختكوش عدل و گواهان خداوند بر اجراي آن‏»... (70)

و بيقين انقلابيون دگرگونساز و بي‏پروا، خواسته خود را در اين تعاليم، براي ايجاد حركتي در جهت تحقق‏يابي كامل «قسط قرآني‏» خواهند يافت، بدانسان كه «نهج‏البلاغه‏» مي‏فرمايد: «لتسلااطن سوط القدر، حتي يعود اسفلكم اعلاكم، واعلاكم اسفلكم...»، البته به صورتي كه اسلام پيشنهاد مي‏كند...

(30) و از خداوند بزرگ درخواست مي‏كنيم كه مسلمانان را كه اين تعاليم زنده پرمايه انقلابي در دست ايشان است‏به آن موفق فرمايد كه از نو به مطالعه و تحقيق در اين تعاليم به صورتي مخلصانه و ژرفنگرانه بپردازند (به گونه‏اي كه پاره‏اي از آنها از پاره‏اي ديگر جدا نگردد)، و براي ساختن اجتماعي انساني و قرآني و صالح و پيشرو به كوشش برخيزند تا شايد آن اجتماع براي اجتماعات بشري همه جهان نمونه و سرمشق گردد و همواره مشعلهاي هدايت را براي توده‏هاي عظيم انسانهاي زير فشار «تكاثر» و «اتراف‏»، در اطراف و اكناف زمين، بر سر دست گيرند... و اين كار بر خدا گران نيست، و توفيق تنها به دست‏خداست، و ياري از جانب خداي تواناي حكيم است.

خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست، و فرج ايشان را كه فرج حق و عدالت و انسانيت است نزديك فرما!

خداوندا، ما را به انجام دادن آنچه دوست مي‏داري و مي‏پسندي، توفيق ده، و اولياي خودت را از ما خشنود گردان!

خداوندا، ما و پدران و مادران، و استادان ما و استادان ايشان، و خويشاوندان و دوستان و همسايگان، و كساني كه حقي بر گردن ما دارند، و كساني كه به ما نيكي كرده‏اند، و مردان و زنان مؤمني كه پيش از ما آمده‏اند و رفته‏اند، همه را بيامرز، و ما را از مصلحان قرار ده!

خداوندا، درجات عالمان رباني و متقي و عامل به وظيفه و بيدار و مجاهد ما را بالا بر!

خداوندا، بر درجات شهيدان اسلام بيفزا، كساني كه با فداكردن جان خود ارزش زندگي را بالا بردند، و با خونهاي شعله‏ور خويش چهره خورشيد را آذين بستند; و آنان را به شهيدان «بدر» و «عاشورا» برسان!

و سلام بر آن كس كه تنها به خاطر حق به خدمت‏حق برمي‏خيزد، و براي برپاداشتن قسط و عدل مي‏كوشد; و توان و قوتي جز از سوي خدا نيست.

شعبان المعظم، سال 1406ق، 1365ش


1. «سوره حديد» (57):25.

2. «غرر الحكم‏»/30; نيز ، فصل‏47، از باب 12 (جلد ششم).

3. در آيه معروف «سوره حديد»، كه در بالا آورده شد.

4. ، فصل 1و2و3، از باب 11 (در همين جلد سوم).

5. «تكاثر» واژه و اصطلاحي است قرآني، به معناي «از ديگران بيشتر داشتن‏» و «به داشتن مال بيشتر و فرزندان افزونتر نازيدن‏» (افزونداري‏افزونخواهي)، و در نتيجه، بسندگي نداشتن و افزون خواستن (و به تعبير اين روزگار: سرمايه‏داري و مال‏اندوزي و كوشش براي تصاحب اموال و امكانات فراوان). در حديث عظيم «جنود عقل و جهل‏» («اصول كافي‏» 1/22، «تحف العقول‏»/296)، واژه «مكاثره‏» به كار رفته است، به معناي «از ديگران بيشتر داشتن‏»، و افزون‏طلبي و فراوان‏خواهي و بي‏بسندگي. و چون خوانندگان با اين واژه قرآني (تكاثر) آشنا هستند، و بار معنايي گسترده و منفي آن بخوبي در ذهنها حضور مي‏يابد و تداعي مي‏شود، مناسب ديده شد كه در بيشتر جاها همين واژه به كار رود.

6. «اتراف‏» بر وزن «اسراف‏» مصدر باب افعال نيز واژه‏اي است‏برگرفته از «قرآن كريم‏»، كه برخي از مشتقات آن در قرآن به كار رفته است از جمله: «مترفين‏» با فتح «ر». اتراف يعني در ناز و نعمت غرق‏بودن، (تنعم‏گرايي، مصرف‏زدگي)، و از زور برخورداري سرمست گشتن و سركش شدن (افراط در برخورداري از نعمتها و امكانات و بيخبري). مترف يعني انسان غرقه در نعمت‏بسيار و مصرف و تنعم (شادخوار); در جامعه‏هايي كه تبعيض و تفاوت و تنگدستي و محروميت در آنها حضور دارد، هركس بيش از حد معمول از امكانات بهره برد و با استفاده از قدرت و ثروت خويش به ريخت‏وپاش و پرخرجي و رفاه‏زدگي گرايد «مترف‏» است. و اين چگونگي از نظر «قرآن كريم‏» مردد و محكوم است. در اين ترجمه از جمله «شادخواري‏» در برابر «اتراف‏»، و «شادخواران‏» در برابر «مترفين‏» به كار رفته است. از خود واژه نيز استفاده شده است، زيرا خوانندگان مي‏توانند بار منفي آن را به خوبي دريابند، مانند «تكاثر».

7. ، فصل 5، از باب‏11.

8. «سوره آل عمران‏» (3):146.

9. «سوره مزمل‏» (73):11.

10. ، فصل‏7، از باب‏11.

اميد است كه خوانندگان بيدار، ظلم و ستم فرهنگي و آثار شوم آن و اهميت نبرد جدي با آن را نيز فراموش نكنند; چنانكه پيامبران و امامان نيز به صورتي قاطع و ژرف‏و فراگير با آن نبرد كرده‏اند، و اين نبردها در قرآن و احاديث ذكر شده است. و علت اهميت موضوع اين است كه ظلم فرهنگي پديدآورنده محروميت فرهنگي است. و اين محروميت زيانهايي مهم دارد، در جهت گمراه‏سازي فهم و تشخيص مردم، زيرا توده‏ها را به دنبال‏روي و تسليم‏پذيري و انحطاطگرايي و ناآگاهي و سقوط و عقب‏ماندگي وامي‏دارد، و از هرگونه رشد و تعالي محروم مي‏سازد. و از اينجاست كه اين ظلم زمينه‏ساز و كمك‏گار آن دو ظلم ديگر نيز هست.

البته گفتگو در اين باره نيازمند مجالي است جدا; در فصل‏14، از باب‏11، ضمن سخن درباره «تكاثر و استضعاف‏»، در اين مقوله اشاره‏اي كوتاه آورده‏ايم، نگريسته شود.

11. حديث نبوي، ، فصل‏5، از باب‏11.

12.حديث نبوي، ، فصل‏32، از باب‏11.

13. هرجا مي‏گوييم، «دو باب‏»، مقصود باب‏11 و باب‏12، از اين كتاب است، كه ويژه پژوهش درباره «اقتصاد اسلامي‏» است، يعني «مكتب اقتصادي اسلام‏»، و تبيين نظر اسلام درباره مال و منابع درآمد و همچنين ديگر امكانات، و چگونگي گردش و بهره‏وري از آنهمه در جامعه اسلامي. و اين دو باب، يعني فصلها و بحثهاي اقتصادي «الحياة‏»، شامل 100 فصل است و حدود 1400 عنوان اصلي و فرعي، كه از اين جلد (سوم) مي‏آغازد و تا پايان «جلد ششم‏» ادامه دارد.

14. ، فصل‏44، از باب‏11 (جلد پنجم).

15. ، فصل‏46و47، از باب‏11 (جلد پنجم)، و فصلهاي 27 تا 31، از باب 12 (جلد ششم).

16. ، فصل‏47، از باب‏12 (جلد ششم).

17. «سوره نحل‏» (16):90.

18. «بحار» 75/352 از كتاب «جامع الاخبار».

19. «غرر الحكم‏»/29.

20. «اصول كافي‏» 1/85.

21. ، فصل‏48، از باب‏11 ، «نگاهي به سراسر فصل‏»، «هشدار8» (جلد پنجم).

22. دين كامل (كه جامع برنامه زندگي انسان در هر دو جهان است) آن است كه «مقتضيات رشد» بشر را در همه محيطها فراهم آورد، و «موانع رشد» بشر را از ميان بردارد. يكي از بنيادي‏ترين عوامل رشد انسانها سلامت رواني (اعتدال دروني و آرامش روحي) است. افراد هر جامعه‏اي اگر از سلامت رواني برخوردار نباشند، خانواده‏ها نيز چنين خواهند بود، و سپس جامعه كه جداي از افراد و خانواده‏ها نيست چنين خواهد شد. و افراد چنين جامعه‏اي در هيچ كاري از كارهاي ظاهري و معنوي (دنيايي و آخرتي) موفق نخواهند بود، و در هيچ بعدي از ابعاد تلاشها بازدهي شايسته و ارزش‏آفرين نخواهند داشت (يا در كمترين حد خواهند داشت، هم در شمار و هم در چگونگي) چرا؟ چون موفقيت در كارها و داشتن بازده شايسته متوقف بر «رشد» است، و رشد متوقف بر سلامت رواني و آرامش روحي است. و مردمي از نظر رواني سالم و از نظر روحي داراي آرامشند كه كمبود نداشته باشند و با تنگدستي و محروميت اقتصادي و مظلوميت معيشتي دست‏به گريبان نباشند...

مسائل بسياري در سلامت رواني و آرامش روحي افراد و خانواده‏ها (اجتماع) نقش دارند، ليكن يكي از مهمترين و مؤثرترين آنها رفع كمبودها و نيازهاست. بسياري از نقصها در انواع كارهاي مادي و بسياري از بي‏توفيقيها در كارهاي معنوي (حتي عبادات صرف)، از عامل فقر و تنگدستي و كمبودداري مايه مي‏گيرد (و اين بجز سقوطها و فسادهاست)، كه هم تن افراد را دچار ضعف و سستي مي‏كند، و هم اعصاب آنان را مي‏فرسايد، و هم روح آنان را مضطرب مي‏سازد. و اينها همه، «موانع رشد» است و عوامل سقوط و انحطاط مرئي و نامرئي. و در مقابل اينها، اين عدل و قسط و تعديل است كه از «مقتضيات رشد» است مقتضيات بسيار بنيادين. و اسلام كه در خلال تعاليم و احكام گوناگون خود، بر «اجراي عدالت‏» و «اقامه قسط‏» و «نشر احسان‏» اينهمه تاكيد مي‏ورزد، و هيچ چيز را به جاي آنها نمي‏پذيرد (و قرآن كريم خود را «هادي متقين‏» مي‏خواند، و راه رسيدن به «تقوي‏» را در «اجراي عدالت‏» مي‏داند; و پيامبر اكرم‏«ص‏»، به فرموده امام محمدباقر«ع‏»، نخستين برخوردي كه با مردم مي‏كند، بر پايه اجراي عدالت است «استقبل الناس بالعدل‏» «التهذيب‏» 6/154; و امام علي بن ابيطالب‏«ع‏»، در نخستين روزهاي خلافت‏خود، به اجراي عدالت مالي و تصحيح تصرفات بيت‏المال مي‏پردازد «نهج‏البلاغه‏»/66)، همه براي همين است كه «موانع رشد» افراد و جامعه از ميان برود، و «مقتضيات رشد» افراد و جامعه فراهم آيد، حتي افراد غيرمسلماني كه در جامعه اسلامي زندگي مي‏كنند، چنانكه امام علي‏«ع‏» مي‏فرمايد: «در حاكميت اسلامي بر معاهدان (اقليتهاي ديني) نيز كمترين ستمي نمي‏رود» («كافي‏» 8/32).

23. فصل‏20، از باب‏11 (جلد چهارم).

24. فصلهايي چند، مناسب اين موضوعها، در باب‏11 آمده است، بنگريد.

25. ، فصل‏22، از باب‏11 (جلد چهارم).

26. «سوره نساء» (4):141.

27. «سوره زخرف‏» (43):32. حضرت امام جعفر صادق‏«ع‏» درباره تقسيم الاهي اموال در ميان همه توده‏ها چنين مي‏فرمايد: «ان المال مقسوم، مضمون لكم، قد قسمه عادل بينكم ، بيگمان مال تقسيم گشته، و براي همه تضمين شده است، خداي عادل آن را در ميان شما قسمت كرده است‏» («اصول كافي‏» 1/30).

اين سخن مي‏رساند كه همه مردمان در تقسيم الاهي شريكند و سهمي دارند. بنابراين هركس سهمش به او نرسد، جز غصب غاصبان حقوق ديگران، و تعدي ستمگران اقتصادي، و سهل‏انگاري و ناتواني آنان كه بايد در اين باره‏ها اقدام كنند علتي نمي‏تواند داشت. و اينكه در سخن امام صادق «ع‏» وصف به كار رفته است‏يعني «عادل‏» (قسمه عادل بينكم) و فصل «قسم‏» به وصف (عادل) اسناد داده شده است، دليل بسيار روشني است‏بر مفهوم عليت و ضرورت رعايت عدالت در تقسيم، زيرا تقسيم‏كننده عادل است و جز به ميزان عدالت تقسيم نخواهد كرد. و چون «تكاثر» و «فقر» هر دو از عدالت دور است و هر دو ظلم است، و خداوند متعال محال است‏به كسي ظلم كند، بنابراين، ظلم از خود مردم پيدا مي‏شود، و اين خود مردمند كه برخي بر برخي ديگر ظلم مي‏كنند، و سهم آنان را مي‏برند، و قدرتمندان ضعيفان را مي‏بلعند چنانكه در «قرآن كريم‏» آمده است، و احاديث در اين باره خواهد آمد و بخوبي روشن است كه اين وضعگيري قرآني و حديثي (كه امكانات بايد براي همه باشد و همگان در آنها سهيمند)، بايد در اجتهاد و فتوا و قانونگذاري و اجرا همواره ديده شود و به عمل درآيد.

28. «سوره اعراف‏» (7):32. و شايد مسلمان متعهد و معتقد نباشد كه اين زيورها كه خداي متعال براي بندگان خود آفريده است، مخصوص توانگران و اترافگرايان است، و خداوند زيورها را تنها براي آنان فراهم آورده است، و بينوايان و ناداران جزء بندگان خدا نيستند، و در اين آفريده‏ها و نعمتها سهمي ندارند؟!

29. «نهج‏البلاغه‏» 231; عبده 1/159.

30. «مستدرك الوسائل‏» 1/509.

31. «نهج‏البلاغه‏» /1243; عبده 3/231. در اين شرح چنين آمده است: «ماجلااع فقير الا بمامتع به غني ، هيچ فقيري گرسنه نمي‏ماند مگر به سبب آنچه ثروتمندي بكامراني (و فراواني) از آن استفاده مي‏كند».

32. «وسائل‏» 6/4.

33. «اصول كافي‏» 1/542.

34. «مستدرك الوسائل‏» 2/322.

35. «ارشاد القلوب‏» 201; و از چاپي ديگر: 280-279; نيز فصل‏22، از باب‏11 (جلد چهارم).

36. ، فصل‏22، و فصل‏39، از باب‏11 (جلد چهارم).

37. «حوادث واقعه‏»، تعبيري است كه از معصوم‏«ع‏» رسيده است (فصل‏14، از باب‏8 را ببينيد جلد دوم)، و به معناي «پديده‏هاي تازه‏»، «مسائل نو»، «موضوعات جديد» و «امور مستحدثه‏» است كه در جامعه بشري و حيات انساني، بر پايه ناموس تطور نو بنو حادث مي‏شود و به ظهور مي‏رسد. و اين وظيفه علم «فقه‏» است كه با استناد به «مدارك اجتهادي‏»، تكليف «حوادث واقعه‏» يعني مسائل جديد و موضوعات تازه و پديده‏هاي نوين را در حيات انساني و زندگي بشري روشن كند.

بنابراين اصل روشن كه خود حديث «حوادث واقعه‏»، دلالت صريح بر آن دارد از مهمترين تكليفهاي واجب عالمان دين، به دست آوردن شناختي درست از «حوادث واقعه‏» است، تا بتوانند حكم درست آنها را از مدارك شرعي به دست آورند و عرضه بدارند. و روشن است كه از مهمترين بخشهاي «حوادث واقعه‏» و مسائل نو و موضوعات جديد، «حوادث واقعه اقتصادي‏» است‏يعني مسائل نوين و روابط و اشكال جديد در قلمرو اقتصاد هر عصر.

و نزد هر مختصر آگاهي، روشن است كه اگر اين مسائل و موضوعات تازه و روابط و اشكال نوين آنها بدرستي شناخته نشود، و احكام آنها چنانكه بايد طبق مذاق شرع عدل و دين قسط استنباط و عرضه نگردد، بزرگترين صدمه و جبران‏ناپذيرترين زيان به اجراي عدل و قسط و احقاق حقوق محرومان و مظلومان (كه يكي از هدفهاي اصلي دين اسلام است) وارد مي‏آيد، و سبب گسستن انسان نو و مسائل نو از دين و گسستن دين از انسان نو و مسائل نو مي‏شود، و سستي نسلها را در امر دين خدا در پي مي‏آورد (چنانكه تجربه آن را نشان داده است). و اين چگونگي براي موجوديت مسلمانان و سامانيابي جامعه‏هاي اسلامي و حفظ نسلها و بقاي ارزشها زيانهايي ويرانگر دارد. در فصل‏2، از همين باب، سخن بيدارگر و ارتجاع‏ستيز امام صادق‏«ع‏» را، در اين باره بنگريد.

38. «نهج‏البلاغه‏» 1137; عبده 3/176.

39. حذف «غناي افراطي‏» و «زندگي تجملي و مصرفي و اسرافي‏» كه اسلام با قاطعيت آن را خواسته است درست همان حذف فقر است، زيرا بديهي است كه حذف «علت‏» به معناي حذف «معلول‏»است. بنابراين پس از «حذف نخست‏» و تحقق بخشيدن به آن، نيازي به «حذف دوم‏» نيست.

40. فصل‏27، از باب‏11 (جلد چهارم).

41. فصل‏27، از باب‏11 (جلد ششم).

42. «مواسات‏»، كمك‏رساني به يكديگر است، و اينكه انسان، بخشي از مال و امكانات معيشتي و رفاهي و مسافرتي و تفريحي خويش را در اختيار ديگران بگذارد.

43. فصلهاي 45 تا 47، از باب‏11 (جلد پنجم).

44. بخشي از اين «چارچوبها» و «راه‏حلها»، در باب يازدهم و دوازدهم كتاب «الحياة‏» (از اين جلد تا پايان جلد ششم)، جمع‏آوري شده و ترتيب يافته و عرضه گشته است، كه اميد است‏خوانندگان بويژه صاحبان صلاحيت در آنها همه نيك بينديشند، و به ضميمه آيات و احاديث ديگر (و سيره عملي پيامبر اكرم‏«ص‏» و ائمه طاهرين‏«ع‏»)، «مكتب متعالي اقتصادي اسلام‏» را كه جز بر اجراي عدل و قسط (قسط قرآني) مبتني نيست‏به شايستگي تدوين كنند و عرضه بدارند. تا در نتيجه، متخصصان «علم اقتصاد» بتوانند برنامه‏هاي اقتصادي قرآني و اسلامي را پي‏ريزند، و در برابر برنامه‏ها و برنامه‏ريزيهايي جز آن بايستند، تا دين اسلام كه دين قسط و عدل و مواسات و مساوات است، به نام ديني طرفدار تبعيض و تفاوت و پذيراي تكاثر و فقر معرفي نشود.

45. با رعايت دو جهت «محور» و «ارتباط‏» در هر حكمي از احكام، كه در «بند16» به آن اشاره خواهد شد.

46. همچنين مسائلي مهم از اينگونه:

(1) «تبدل موضوع و صورتهاي دقيق آن‏».

(2) «روابط دروني احكام‏».

(3) فهميدن و استنباط كردن «احكام دين‏» در ارتباط با «اهداف دين‏».

(4) ماهيت تحول و زمان و محتويات آن.

(5) ماهيت انديشه انساني و تحولهاي آن در ارتباط با سلوك انساني.

47. «اصول كافي‏» 1/406، ، فصل‏32، از باب‏11 (جلد چهارم).

48. به تعبير پيامبر اكرم‏«ص‏»: «اشرار امت‏»; براي شناخت آنان، احاديث صريح نبوي را كه در فصل‏8، از باب‏11 آمده است‏بنگريد (همين جلد).

49. در اينجا خوب است‏ياد كنيم كه اينگونه هزينه‏گذاريهاي اترافي و خرجهاي مسرفانه و بدور از تعهدهاي اسلامي و انساني و اخلاقي مردمي، و تصرف در امكانات، و تصاحب قهري حقوق ديگران، و بهره‏وري از نعمتها و رفاهها، اختصاص به ثروتمندان و توانگران درجه اول ندارد، بلكه كسان بسيار ديگري (در پاره‏اي از اصناف گوناگون مردم)، كه درحد امكانات خود مي‏توانند كمتر خرج كنند، و هزينه‏ها را در موارد مختلف سبكتر بگيرند، و در زندگي خانه و همه لوازم آن و لباس و سفر و مهماني به شكل ساده‏تري اگرچه نسبي بسنده كنند، و همواره به فكر خود و نزديكان خود نباشند، و پاره‏اي هزينه‏هاي گوناگون و وسائل رفاهي و حتي امكانات مسافرتي، و پرخرجي در مهمانيها و عروسيها و سفرها را بازنهند، و اين مقدار را در اختيار ديگران و محرومان قرار دهند.

50. مقصود از «اصول‏» در اينجا، اصول اعتقادي و اصول عمومي و عمليي است كه دين اسلام براي ساختن فرد و جامعه، همه آنها را مطرح كرده و مورد تاكيد قرار داده است. پيوستگي استوار «اصول اعتقادي‏» با گرايشهاي فقهي و احكام ديني روشن است، زيرا ديني كه «عدل‏» از اصول اعتقادي آن است و معتقد است كه خداي متعال عادل است نمي‏شود حكمي و قانوني در آن يافت‏شود كه موجب گسترش ظلم باشد (مانند تكاثر و فقر). بنابراين، مجتهد معتقد به اصل «عدل‏»، نمي‏تواند به هنگام استنباط هر حكمي از احكام دين، از آنچه باعث تحقق يافتن عدالت است در اجتماع و موانع اجراي عدالت را برطرف مي‏سازد چشم بپوشد. پس چنين مجتهدي در فتوا دادن، ايستاري كه ضد عدالت‏باشد و قسط را در ميان مردم نابود سازد نخواهد داشت.

بدينگونه مي‏نگريم كه اعتقاد به اصل «عدل‏» اگر مورد توجه و تعمق قرار گيرد در گرايشهاي فقهي و فتوايي، تاثيري بزرگ خواهد داشت و چارچوب فتوا را تعيين مي‏كند. و اين امر روشن است. و از همينجاست كه دو جنبه دين، يعني جنبه اعتقادي(نظري) و جنبه احكامي (عملي) آن هماهنگ مي‏گردد، و يكپارچگي دين در عقيده (معارف فقه اكبر) و احكام (فقاهت‏فقه اصغر)، خدشه نمي‏پذيرد.

اما اصول عمومي و عملي سازنده افراد و اجتماعات كه در اسلام آمده است، پاره‏اي از آنها را در باب 5 (جلد دوم) ياد كرده‏ايم، نگريسته شود.

51. فصل‏25، از همين باب (نگاهي به سراسر فصل، «بند13» (جلد چهارم).

52. پيشرفت پيچيده‏اي كه در قلمرو «كار» و «توليد» و «بازرگاني‏» پديد آمده است، چيزي است كه هيچ انسان بيداري از آن غفلت ندارد; و هيچ مجتهد آگاهي و هيچ ديندار محتاطي منكر لزوم بازنگري در احكام و مسائل مربوط به موضوعهاي يادشده نيست، تا حقي ضايع نشود و به حقداري ستم نرود، و جامعيت دين و توانايي فقه اسلامي مخدوش نگردد، و فردسازي و جامعه‏پردازي آن در عمل و اقدام نشان داده شود، و جامعه‏اي داراي روابطي قابل قبول بسازد.

53. «بند22» و «بند 23» و «بند25»، از اين مقدمه را با ژرفبيني بنگريد.

54. رجوع كنيد به مجلدات ششگانه «حديث ثقلين‏»، از كتاب عظيم «عبقات الانوار»، تاليف علامه مجاهد كبير، حضرت‏ميرحامد حسين هندي (م:1306ق). در اين كتاب سترگ، اسناد فراوان حديث از طرق عالمان برادران اهل سنت،و همچنين سخنان جمعي از بزرگان و مشاهير ايشان، درباره محتواي حديث و شرح آن، گردآوري شده است. مطالعه دقيق اين كتاب، مغتنم بلكه لازم است چاپ اصفهان، مؤسسه نشر نفائس مخطوطات (1382-1380ق 1341-1339ش).

55و56. نام راويان احاديث، در كتابهاي اين عالمان مشهور و بزرگ يا در مداركي كه از آنها نقل كرده‏اند آورده شده است. و اين اسناد روايي در جاهاي خويش محفوظ است.

57. اين «قرائن‏» يعني قرائن خارج از سند را شماري از عالمان بزرگ يادآور شده‏اند، از جمله ملامحسن فيض كاشاني(م:1091ق)، در مقدمات كتاب عظيم «وافي‏». نيز بنگريد به سخنان شيخ عزالدين حسين بن عبدالصمد عاملي(م:984ق)، در كتاب «الدراية‏»، درباره «حديث صحيح‏» و توضيح آن. نيز خاتمه «وسائل الشيعه‏» (ج‏20) را بنگريد كه در آنجا كتابهاي معتبر حديثي، و گواهي عالمان به صحت آنها، و همچنين «قرائن موثق بودن راوي‏» حديث آورده شده‏است.

58. چنانكه استاد اكبر، ملا محمد باقر وحيد بهبهاني (م: 1208ق‏يا 1209)، در اين باره گفته است: «نسبت صحيح قدما و صحيح متاخرين، عموم و خصوص مطلق است‏». ، مقدمه «كافي‏»، از استاد علي اكبر غفاري، چاپ تهران، مكتبه اسلاميه (1388ق).

59. و حتي عالمان متاخر و معاصر در مقام عمل.

60. و اين سيره و روشي است عقلايي، كه عقلا و خردمندان همواره در هر عصري و شهري آن را معمول داشته‏اند و به آن عمل كرده‏اند; چنانكه طبيعت زندگاني مشترك انساني در جامعه‏ها، كه از چيزها به يكديگر خبر مي‏دهند و جوياي خبر مي‏شوند، و به آموزش دادن چيزها و آموختن از يكديگر مي‏پردازند، همين روش را ايجاب مي‏كند، يعني اينكه سخن و خبر و اطلاع يكديگر را جز در موارد خاص بپذيرند; همانگونه كه فقيهان و مجتهدان، از سلف پيشين و سپس ديگران همين روش را مورد پذيرش و عمل قرار داده‏اند.

و البته اين سخن به اين معنا نيست كه همه آنچه در كتابهاي حديثي آمده، يا به نام «حديث‏» نقل شده است‏بطور يكجا و دربست پذيرفته باشد، زيرا بايد حديث‏به سرحد «اعتبار» برسد و مورد شناخت فني قرار گيرد. بنابراين، با اينكه نمي‏توان همه احاديث را صحيح و معتبر دانست، نيز نمي‏توان و نمي‏شود همه احاديث را ضعيف شمرده يعني به دليل وجود شماري احاديث ضعيف در ميان «مجموعه احاديث‏»، نمي‏توان از درياي مواج احاديث (چه احاديث نبوي و چه احاديث معصومين‏«ع‏»، كه تبيين اصلي و كامل تعاليم قرآني و مباني اسلامي، در «اصول‏» و «فروع‏» و همه رشته‏هاي مربوط در مسائل اعتقاد و عمل و زندگي و انسان و شناخت و تحقق، در گرو رجوع به آنها و فهم آنها و استفاده از آنهاست) چشم پوشيد، و با خود پنداشت كه بدون «دانش حديث‏»، و شناخت جامع و فني و «اجتهادي‏» احاديث، شناختي از اسلام مي‏توان داشت، و به تحليل مباني آن مي‏توان رسيد. و اينها همه در نزد صاحبان اطلاع و صلاحيت روشن است.

61. طريقه علمي و مهم ديگري براي شناخت صدور و صحت‏حديث و اعتبار يا عدم اعتبار آن و بويژه فهم معاني و مرادات احاديث نيز وجود دارد، يعني، روشي كه از جمله عالم قرآني بزرگ، محقق مؤسس، حضرت ميرزا مهدي اصفهاني (م: 1365ق)، استاد استاد ما، شيخ مجتبي قزويني خراساني كه روح هر دو در انوار قدوسي مستغرق باد آن را پي‏ريخته و مورد تاكيد قرار داده است، و در كتاب «المواهب السنية‏» (في بيان المعاريض والتورية)، درباره خصوصيان آن دقيق و مستند سخن گفته است. و سخن برخي از تاويل‏گرايان بيراهه‏رو از جمله شيخيه را رد كرده است.

62. در «بند13» از اين مقدمه گفتيم كه استخراج و تدوين «مكتب اقتصادي اسلام‏»، نياز به انجمني دارد مركب از مجتهدان بزرگ و كارشناسان ماهر اقتصادي، كه در ضمن كوششي كارشناسانه و دامنه‏دار و فراگير بدان بپردازند. و اين سخن با آنچه هم اكنون مي‏گوييم ناسازگار نيست، زيرا مجتهدان بزرگ بايد در اين كار سهم خويش را به انجام رسانند، يعني همه توان علمي و فقهي و تتبعي و استنباطي خود را به كار گيرند،و همه دليلها و متنهاي شرعي را بپژوهند، تا بتوانند انجمن يادشده را تغذيه كنند.

63. بنابراين، ما خود «اصولي‏» هستيم، يعني قائل و معتقد به اجتهاد و لزوم به كارگيري قواعد علم اصوليم، و در «نظام اجتهاد»، گرايشي به چيزي جز توسعه آفاق آن نداريم. و حكمت اين امر (توسعه‏خواهي در اجتهاد و تاكيد بر «پويا» شدن فقه و فقاهت) روشن است، زيرا امر سستگيري در كار «اجتهاد»، شالوده «فقاهت ديني‏» را ويران مي‏سازد، ليكن تاكيد بر «پويا»شدن فقه و وسعت‏بخشي به آفاق آن با همان اصول ثابته موجب بقا و گسترش آن و تحقق‏يابي اهداف آن خواهد بود. و اين موضوعي است كه هر انسان آگاهي كه زمان را مي‏شناسد و معناي «عصر» را درك مي‏كند و با مسائل انسان سروكار دارد، و آينده را در نظر مي‏گيرد، از هواداري آن بازنمي‏ايستد.

64. بويژه درباره اين موضوعها:

(1) كار.

(2) توليد.

(3) بازرگاني.

(4) نرخگذاري.

(5) توزيع.

65. و با ضرورت توجه كردن به آنچه در احاديث آنان درباره شناخت زمان و محتواي آن آمده است، از جمله سخن امام صادق‏«ع‏»: «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس‏» (تحف العقول/261); يعني «تنها انسان زمانشناس است كه از شبيخون مسائل اشتباه‏انگيز و پيچيده در امان مي‏ماند (و مغلوب هجوم فكري و مرعوب تهاجم فرهنگي و تدليسهاي زمان و تلبيسهاي محيط نمي‏شود). و معناي اين سخن گران‏آموز اين است كه انسان زمان‏ناشناس و ناآگاه از محتواهاي گوناگون زمان و عصر، همواره مغلوب و مرعوب است... و اين واقعيتي است كه خرد و آزمون نيز آن را مي‏نمايانند.

66. و بر مسلمانان واجب است كه اينگونه نهضتها را پديد آورند، و در پيشبرد آنها همه گونه تلاش كنند، تا دين، قبله، موجوديت، سرزمينها، ثروت، علم، فرهنگ و اخلاق خويش را از چنگ و چنگال استعمار و استكبار جهاني درآورند و نجات بخشند، و نسلهاي «قرآن و قبله‏» را حراست كنند.

67. در آغاز فصل‏8، از باب‏11 (همين جلد) نيز توضيحي درباره دو واژه «تكاثر» و «اتراف‏» آورده‏ايم، ديده مي‏شود.

68. و ما را آرزويي گران است درباره طلاب جوان و خوشفكر علوم اسلامي، كه در اين راه سرنوشت‏ساز و آرماني، (استقرار «نظام قسط قرآني‏» و عدالت معيشتي)، با استواري گام بردارند، و كوششهاي ديگري را كه از نظر تكميل مقدمات و پژوهشهاي لازم ديگر، در قلمرو توجه بيشتر به آيات و روايات و استفاده ژرفتر و جامعتر و سازنده‏تر از آنها ضرورت دارد، به ثمر برسانند، و براي آزادي و سربلندي اقاليم قرآن و قبله، و نجات انسان و انسانيت‏بجان بكوشند به خواست‏خداوند رحمان و توفيقهاي او، و با عنايت ولي بزرگ او، عجل الله فرجه، وفرج العدل والانسانية به.

69. اشخاص بحسب اصطلاح مقدس و محتاط (و خشكه مقدسان) نيز بايد به مبارزه با طاغوتهاي اقتصادي بپردازند، زيرا لازمه دينداري و تقدس و محتاط بودن اين است كه اينگونه كسان ستمهاي بزرگ مالي و معيشتيي را كه سراسر زندگي دردناك بينوايان و محرومان را فراگرفته است و استخوان آنان را مي‏فرسايد تحمل نكنند، زيرا حضور چگونگي يادشده در جامعه، هر تصرفي را شبهه‏ناك مي‏سازد، و بر هر تقوي و تقدس خط بطلان مي‏كشد.

70. اين بند (29) را براي آن افزوديم تا اگر كساني بپندارند كه اين برنامه‏ها عملي نيست، يا برخي از بيگانگان بخواهند برضدارزشهاي اسلامي سخني بگويند، و آنها را غيرعملي وانمود كنند، پاسخي دندان‏شكن به آنان باشد، زيرا هنگامي كه‏برنامه‏اي را قرآن كريم و پيامبر بزرگ و امامان معصوم‏«ع‏» بارها و با صراحتها بيان كردند و بر آن تاكيد ورزيدند، بلكه آن‏را اصل دانستند، بيقين و صد در صد عملي خواهد بود، زيرا در شرع عقلاني اسلام هيچ دستوري و حكمي غيرعملي‏نداريم، چه اينكه جعل حكم غيرقابل عمل (تكليف مالايطاق)، بر خلاف عقل است، و در شرع مبين چنين احكامي نيست. قرآن كريم با صراحت مي‏فرمايد:

«ان الله يامر بالعدل...

خداوند به اجراي عدالت امر مي‏كند...»، و

«ليقوم الناس بالقسط

پيامبران را فرستاديم تا مردمان در سايه عدالت زندگي كنند»

و امام صادق‏«ع‏» مفسر معصوم و راستين قرآن مي‏فرمايد:

«ان الناس يستغنون اذا عدل بينهم

اگر عدالت اجرا گردد همه مردم بي‏نياز مي‏شوند» («كافي‏» 3/568).

پس اجراي عدالت (به معناي زندگي بي‏فقر و ساختن جامعه بدون فقر) عملي و شدني و قابل تحقق است (وگرنه چگونه قرآن باصراحت‏به آن امر مي‏كرد، و معصوم باصراحت تعريف آن را مي‏فرمود؟) ، منتها به دست

«قوامين بالقسط، شهداء لله...»

و از اينرو قرآن كريم معيار مسلمان تراز قرآن را بيان مي‏كند، و در خطاب به مسلمانان مي‏فرمايد:

«كونوا قوامين بالقسط، شهداء لله...».

/ 1