آنانداكي كوماراسوامي: محقق عرصه روح× (1)
بريان كيبل ترجمه م. هدايتي براي آن كه كوماراسوامي را در نوعي خلا وجودي معرفي نكرده باشيم، شرح بسيار مختصري از زندگي و آثارش لازم است. اما قبل از هر چيز بايد به نكتهاي توجه دهيم. ما در اينجا به نويسندهاي نميپردازيم كه وظيفه مادامالعمر خود را معرفي باورها و تفكرات خودش بداند. او يك بار گفتشايد مهمترين چيزي كه آموخته اين باشد كه مستقل از ديگران اتخاذ راي نكند [بلكه فقط پس از تتبع آراء ديگران رايي را برگزيند]. او به هر گونه علاقه ديگران به زندگي شخصي خودش با كمال تنفر مينگريست. او نوشت: به نظر من اين كار متجددانه انتشار تفاصيل و جزئيات درباره زندگي و شخصيت اشخاص مشهور، چيزي جز ارضاي زشت و زننده كنجكاوياي نابجا نيستبحث، بحث صشكسته نفسيش نيستبلكه بحث اصل است. بزودي بيشتر به منظور او از اين كلمه اصل پي خواهيم برد. آناندا كنتيش كوماراسوامي (2) در 22 اگوست 1877 در سيلان متولد شد. پدرش، سرموتو كوماراسوامي، (3) از يك خانواده متشخص سيلاني بود. او اولين آسيايياي بود كه از جانب پادشاه انگلستان لقب شواليه [ سر] گرفت و اولين هندويي بود كه به جامعه وكلاي مدافع انگلستان راه يافت. سرموتو در 1876 با زني انگليسي به نام اليزابت كلي بيبي (4) ازدواج كرد. آناندا تنها فرزند آنان بود. سرموتو در 1879 اندكي پيش از آنكه بتواند به انگلستان رفته، به همسر و فرزندش كه سال گذشته به آنجا رفته بودند بپيوندد، درگذشت. آناندا را مادرش در انگلستان بزرگ كرد. در سن دوازدهسالگي به كالج وايكليف (5) در استون هاوس (6) در گلوسستر (7) رفت و بيش از شش سال در آنجا ماند. تحصيلاتش را تا ورود به دانشگاه لندن ادامه داد و از آنجا ليسانس علوم با رتبه اول در زمينشناسي و گياهشناسي گرفت. سالهاي 1903 و 1906 را در سيلان گذراند و اولين نقشهبرداري از معادن آن كشور را به انجام رساند. در طي اين نقشهبرداري، كاني جديدي كشف كرد كه آن را ثورينيت (8) ناميد. در طول اين سفر و با ديدن آثار صنعت گرايي غربي بر هنرها و صنايع دستي بومي و بنابراين بر زندگي مردم بود كه كه علاقه به ارتباط ميان دين، فلسفه، كار، هنر و صنايع دستي در او بيدار گشت. تا آنجا كه ميدانيم سالهاي 1906 تا 1916 را بيشتر در هند و انگلستان سپري كرد. بخشي از فعاليتهايش در هند فعاليتهاي سياسي در نهضت مليگرايي بود. در 1910 به سير و سياحت گستردهاي در شمال هند دست زد و مقدار معتنابهي نقاشي و تصوير جمعآوري كرد كه بعدا همينها، اساس مجموعه هنر آسيايي در موزه بوستون شدند. طي اين سالها 1906 تا 1916 در انگلستان، در ميان دوستان و آشنايانش بسياري از چهرههاي پيشرو آن دوره ديده ميشوند از جمله: دبليو.بي. ييتز، (9) اريك گيل، (10) ويليام روتنشتاين، (11) اي. جي. پنتي (12) و سي. آر. اشبي (13) كه از او چاپخانهاي را، كه ويليام موريس (14) كتابهاي نشر كلمسكات (15) را در آن چاپ كرده بود، خريداري كرد. در اين چاپخانه كوماراسوامي شخصا ناظر بر طرح و چاپ اولين اثر عمدهاش هنر سينهالي در قرون وسطي، (16) در 1908 بود. در 1917 كوماراسوامي به امريكا رفت تا مسئوليتحفاظت آثار هنري هند در موزه هنرهاي زيباي بوستون را به عهده گيرد. سي سال آخر عمرش را در بوستون ماند و منحصرا زندگي يك عالم و سخنران را در پيش گرفت. پختهترين آثارش در اين دوره به انجام رسيد. او در خانهاش در نيدهام ماساچوست (17) در هفتم سپتامبر 1947 اندكي پس از هفتادمين سالگرد تولدش درگذشت. از اين سي سالي كه كاملا وقف مطالعه و نوشتن شد، بيستسال آخر كه همراه با كار خستگيناپذير بود پربارترين سالهاي عمرش بود. عليرغم تلاشهاي بسيار هيچ كتابشناسي كامل و دقيقي از آثارش وجود ندارد. گزارش كتابشناختي (18) ، نوشته دوراي راجاسينگام (19) ، در دو جلد مجموعا با نزديك به هزار صفحه، شامل فهرستحدود هزار موضوع است. فهم دستاوردهاي كوماراسوامي بناچار بايد با فهم دستاوردهاي رنه گنون (20) مربوط شود. كوماراسوامي منكر هر نظري بود كه كارش را كاري پيشگويانه ميدانست، اما مسلما مقدر بود كه او و گنون يادآور غرب به اصول اوليه باشند، به قول خودش كه ميتوانست درباره گنون هم صادق باشد «به روشي كه ميتوان آن را ناديده گرفت، اما نميتوان رد كرد». در واقع، كوماراسوامي يكي از بزرگترين متفكران دوره جديد قلمداد شده است كلمه تفكر را در اينجا به معناي انس داشتن با اصول اوليه، كه معناي درست اين كلمه استبه كار ميبريم. كوماراسوامي و گنون در جهاني متولد شدند كه تقريبا فهم اوليه امر مقدس را فراموش كرده بود. در پايان قرن نوزدهم، و در نتيجه انواع پيچيدهاي از تحولات فزاينده از جمله مكتب اصالت تسميه (21) اواخر قرون وسطي، مكتب اصالت انسان (22) دوره رنسانس، ظهور مكتب اصالت عقل (23) ، ظهور علم مادي عملگرا (24) و مفاهيمي همچون تكامل و پيشرفت غرب در واقع از ساختار مسيحي سنتياش فراتر رفته بود. گرچه نداهايي به مخالفتبا اين گرايش به دنيوي كردن تمام عيار [همه چيز] بلند شده بود ويليام بليك، (28) تامس تيلور (29) و مانند آنها در عين حال، در آغاز اين قرن غرب به طور كلي در يك مادهگرايي خودنمايانه و از خود راضي محبوس گشته بود كه در آن، امور مقدس، حقيقي و زيبا به عنوان اصول اوليه ديگر جزء لاينفك زندگي فكري، روحي و عملي انسان غربي نبودند. نتيجه چهار قرن تحول اين چنيني، اوضاع و احوالي بود كه در آن، دين كه اكنون ديگر چندان چيزي بيش از تعهدي عاطفي نسبتبه مجموعهاي از احكام اخلاقي نبود با طرز نگرش مخالف ناسازگار و انعطافناپذيري مواجه شد; يعني با علم به پديدارها كه به عالم ماده كاملا وفادار است. در اين اوضاع و احوال و در غياب هرگونه توسل معنوي يا فكري به امر مطلق يا اصل برين، نسبيگرايي (30) تسلط كامل داشت. و از آنجا كه نميتوان اين اوضاع و احوال را معلول صرف توالي علل مادي دانست، يعني معلول چيزي كه بايد آن را قانون جبران جهاني بدانيم، اين اوضاع و احوال در زماني مناسب پيش آمد تا موجب دعوت به بازگشتبه نظم به ارزيابي مجددي از همه ارزشها برحسب اصول اوليه شود. [بيان] سهم رنهگنون در اين دعوت به نظم را به دكتر مارتين لينگز ميسپارم. (31) اما در مورد كوماراسوامي، در اصل، اين واقعيت كه وي به چشم ديد كه در سالهاي آغاز اين قرن، در هند و سيلان، آسياييها نسبتبه زوال سه هزار سال ميراث فرهنگيشان در مقابل سلطهطلبي دنيوي بيتفاوت بودند، او را برانگيخت تا در اين كار سهمي داشته باشد. كوماراسوامي در جواني در انگلستان مقدار معتنابهي از هنر و صنايع دستي [آن] محيط را فراگرفته بود. او بيش از ديگران ويليام موريس را تحسين ميكرد، هم كارهاي دستياش را و هم نوشتههايش را كه تعصب ضد صنعتي داشتند. بنابراين، كم و بيش طبيعي بود كه كوماراسوامي كار خود را با هنر و صنايع دستي آغاز كند، تا با دين و فلسفه، و، بعلاوه، هنر را نه بيان نگرشي محدود به زندگي يك بخش خاص زيباشناسانه زندگي، بلكه بخشي از بيان واقعيت و بيان سرشتحيات بشري به طور كلي ببيند. در هنر و صنايع دستي هند بود كه كوماراسوامي مطالعهاش را درباره الگوهاي رمزي و اسطورهاي، كه شالوده آثار هنري سنتي را ميسازند، آغاز كرد. در اينجا ميتوانستشروع به بيان اين نكته كند كه چگونه هنر، در بافت معمولي كار و زندگي بشري، همچون بازتاب متنوع اصول ثابت است; مانند گونههاي بسيار پرشمار معرفت و وجود معنوي. و آنجا كه هنر، علم به چگونگي ساخته شدن اشياء است، آثار هنري تكيهگاه محسوسي براي تامل درباره آن واقعيات درونياي هستند كه انسان را قادر به درك حقايقي ميكنند كه مربوط به سرشت راستين و هدف نهايي او ميباشند. كوماراسوامي در اين رديابي بموقع الگوي اسطورهاي و صور رمزي، روندي را آغاز ميكند كه در بقيه كارهايي كه تا پايان عمرش انجام ميدهد با وضوح خيرهكنندهاي به ارائه آن ادامه ميدهد. يعني اين كه واژگان بيروني صور در آثار هنري بيان ظاهري حكمتي محجوب يا مخفي است و اين كه، در اصل، اين حكمت در همه اديان بزرگ، مشترك است. اين مطالعات بموقع در شمايلنگاري در زمينه دو طرز نگرش مربوط به هم اتفاق افتاد، كه در آن زمان مانند اكنون رواج داشت، و او از آنها بيزار بود: يكي، روش مطالعه هنر از ديدگاهي بود كه كمابيش از اشارات عميقتر فلسفي و ديني مضامين آن غافل بود. و ديگري، طرز نگرش هنر براي هنر بود كه در آن، هنر چنان مورد مطالعه قرار ميگرفت كه گويي صرفا سرگرمياي عالمانه است كه با اصطلاحات منحصرا زيباشناسانه اجرا ميشود. آنچه او در صدد مقابله با آن بود اين باور بود كه كسي بتواند معاني دلبخواهانه ذهني را در هنر بخواند، به جاي آن كه بكوشد تا معاني حقيقيشان را آن گونه كه در عين حال از لحاظ معنوي و عملي به انسان مربوطند، درك كند. او نوشت: [بايد] بپذيريم كه بخش اعظم آنچه در گروههاي هنرهاي زيبا در دانشگاههاي ما آموخته ميشود، همه روانشناسيهاي هنر، همه پيچيدگيهاي زيباشناسي متجددانه، فقط درازهگويياند، فقط نوعي دفاعند كه بر سر راه فهم ما از تماميت هنر ميايستد; و در عين حال، از لحاظ شمايلنگاري درست و از لحاظ عملي مفيدند، كه روزگاري در بازار يا نزد هر هنرمند خوبي يافت ميشد، و در حالي كه لفاظي اي كه در فكر چيزي جز حقيقت نيست، قاعده و روش فنون عقلي است، زيباشناسي ما چيزي جز يك لفاظي خلاف واقع، و تملقي درباره ضعف بشري نيست كه به وسيله آن فقط هنرهايي را ميتوانيم توجيه كنيم كه هيچ فايدهاي جز خوشايند بودن ندارند. همين «لفاظياي كه در فكر چيزي جز حقيقت نيست» و اين «فنون عقلي» بود كه از اين پس ميبايست كوماراسوامي را تا پايان زندگياش كاملا مجذوب [خود] ميكرد; زندگياي كه در نشان دادن اين نكته گذشت كه چگونه اين امور بيان سنتاند. اين انديشه سنت است كه اكنون بايد بدان بازگرديم. اين وظيفه مقدر گنون و كوماراسوامي بود كه مفهوم معتبر سنت را به آن بازگردانند. گنون اين كار را عمدتا از راه توضيح آموزههاي مابعدالطبيعي نتبراساس ودانته (32) انجام داد، و كوماراسوامي عمدتا از طريق نشان دادن اين كه چگونه چنين آموزههايي در مضامين صور خيال آثار هنري متجسم ميشوند. به تعبير دقيقتر، كوماراسوامي دير، و در نتيجه مطالعه آثار گنون در حدود 1930، به انديشه سنت رسيد. در نتيجه، تا آن زمان مطالعاتش بر روي محتواي رمزي و اسطورهاي هنر مطالعه بر روي وسيلهاي بود كه به مدد آن سنت در يك بافت ديني معين فعال ميشود. از اين راه كه دين را انكشاف امر قدسي بر انسان، و سنت را ادامه انتقال اين بصيرت مقدس در زندگي روحاني، نفساني و عملي انسان بدانيم، به بهترين وجه ميتوانيم بفهميم كه سنت چيست. هنگامي كه كوماراسوامي از جامعه سنتي يا از ديدگاه طبيعي در باب هنر سخن ميگويد، كه غالبا هم چنين ميكند، جامعهاي را در نظر دارد كه مبنا و هدفش، آن اصول اوليه معرفت و وجود است كه بالمآل ريشه در امر قدسي دارند. يعني اصل متعالي آن امر يگانه، [همان] معيار نهايي حقيقت، در همه افكار و اعمال انساني است. در اين مورد هيچ دليلي بر صدق يا كذب نميتوان داشت. همان گونه كه او نوشت: سنت، به تمامي، وسايلي را كه ما را مستعد تجربه مطلق ميكند پيش مينهد. هركس كه مايل به كاربرد اين وسايل نيست، در موقعيتي نيست كه منكر آن شود كه رويه پيشنهادي، طبق ادعا، ميتواند به اصلي بينجامد كه دقيقا... چيزي نيست و در جايي نيست، و در عين حال سرچشمه همه چيز در همه جاست. آنچه ناسازگارترين امر با مكتب اصالت تسميه است، اين واقعيت است كه با مفروض گرفتن امكان تجربه مطلق، هيچ برهان عقلانياي نميتوان در كلاس ارائه كرد، و هيچ صضبط و مهار تجربيشاي ممكن نيست. كوماراسوامي در اينجا، و در قطعات مشابه، نميگويد كه سنت از دين به هر صورتي فراتر ميرود. همه آثارش خلاف آن را اثبات ميكند; [يعني] اين كه سنت مربوط به حفظ چيزي است كه لب دين است و لذا بر اين اساس وابسته به دين است. از اين رو سنت، به وسيعترين معنا، زبان روح مطلق است و از آنجا كه هر ديني خطابش به بخشهايي از نوع بشر در زمانها و مكانهاي مختلف، و مطابق با اوضاع و احوال [مختلف] است، سنت از لهجههاي بسياري ساخته شده كه زبان جهاني را ميسازند. اين زبان جهاني روح مطلق را، كه به لحاظ تصديق يك اصل برين و مطلق، امري يكپارچه است، نويسندگان سنتگرا كه دنبالهروان گنون و كوماراسوامياند، فلسفه جاودان خواندهاند. اين موهبت عظيم به كوماراسوامي داده شد كه اين فلسفه را با آثاري سرشار از دقيقترين تحقيقات به صراحتبيان كند; تحقيقاتي كه روشنفكران متجدد را با اسلحه خودشان مورد اعتراض قرار ميدهد. همان گونه كه مارتين لينگز نوشته است: گويا همان طور است كه او (كوماراسوامي) گفته بود; شما در جستجوي تحقيقات بودهايد ولاغير. اما بياييد آن را داشته باشيم، بگذاريد اين تحقيقات همان امر واقعي، از حيث كمال و عمق، باشد، نه صرفا يك دانش جزئي سطحي. به عبارت ديگر، دانش كوماراسوامي، به اين منظور نيست كه سنت را صرفا تاريخ عقايدي قلمداد كند كه انسانها يكي پس از ديگري، در زمانها و مكانهاي مختلف، بدان اعتقاد داشتهاند. سنتبسي بيش از اين است. سنت نمايانگر «مابعدالطبيعه يا علم جامع ناظر به اصول اوليه و سرشتحقيقي واقعيت است». از اين نظر، سنت ارائهكننده برهان يا بصيرتي كافي و وافي نسبتبه واقعيت است، حال آن كه ديني كه سنتبه آن مربوط است راهي استبراي تحقيق در مورد اين بصيرت در تجربه واقعي. افلاطون وقتي با حيرت توضيحناپذير از هستي مواجه گشت، فكر كرد كه بهترين كار براي تبيين هستي اين است كه محتمل الوقوعترين داستان را درباره آن جعل كنيم. كوماراسوامي، در پاسخ به آلدوس هاكسلي (33) كه پرسيد چرا فكر ميكند كه سنت همان حقيقت است، گفت: زيرا «معقوليت آن كه سبب اعتبارش ميشود بيش از هر جاي ديگري امور را تبيين ميكند». حقيقتبنيادين و ابدي مجموعه اصول و آموزههايي كه فلسفه جاودان يا Sophia perennis [حكمتخالده] ناميده ميشوند، آن گونه كه كوماراسوامي ميگويد، «هر شكلي كه به خود بگيرد همواره و همه جا يكي است». به قول آگوستين، (34) كه غالبا كوماراسوامي آن را نقل ميكند، اين آموزهها فلسفه «حكمتي هستند كه ساخته نشده است، همان است كه بوده و تا ابد خواهد بود». هر چيزي كه مخلوق است معقول است. يعني به وسيله اين حكمت الهي يا لوگوس (35) آگاه ميشود. و اين لوگوس (در اصطلاح مسيحيت، مسيح، ابن، همان لوگوس است.) نماينده معقول همه مخلوقات است. (36) در اين صورت، آموزههاي حكمت جاودان، اصول اوليه فلسفهاي درباره خداي متعال، خلقت و انسان است. به عبارت ديگر، اين آموزهها گزارشي از آن ذات واحد و گذرش به كثرات يا بازتابهايش در كثرات و سپس بازگشت امور كثير به وحدتي متعالي است. اين اصل برين همان هوهويت عدم و همه سلسله مراتب وجود در ذات الهي است. اين خدا يك ذات و دو سرشت دارد كه با هم كل واقعيت (37) يعني واحد و كثرات خالق و مخلوق را ميسازند، كه از آن، دو امر متقابل زاييده ميشوند كه سرشت وجود ما را معين ميكنند. اين اصل برين به عنوان ذات متعالي سوژه نهايي در تجربه هستي هم هست. يگانه كردن اين ابژه نهايي و سوژه نهايي، و تحقق حالت آگاهي غير متمايز كه در آن عالم و معلوم متحدند، هدف نهايي و كمال انسان است. اين معرفتبه خدا و ديدن اوست تا آنجا كه انسانها اصلا قادرند چنين ادعايي بكنند. از آموزه اصل برين به عنوان سرچشمه الهي همه چيز، بايد به لازمه طبيعي آن، يعني آموزه خلقت، خدا در كثرت، برسيم. اين آموزه لوگوس به عنوان عقل الهي در قلب همه امور مخلوق است. زيرا بنا به تعريف، هيچ چيز نميتواند خارج و فراتر از ذات واحد باشد، وگرنه او ذات واحد نميبود. در تحليل نهايي، در بن هر چيز، چيزي «متفاوت با» يا «خارج از» واقعيت مطلق الهي وجود ندارد. اين لوگوس است كه تناظر مشابه ميان سلسله مراتب روحاني و محسوس هستي را ممكن ميسازد. بدون اين تناظر، اين دو نظام هستي، گويي، در جهانهاي جداگانه، كه هميشه از هم جدايند، جاي دارند. بعلاوه، آموزه لوگوس مستلزم اين است كه ما جهان را تجلي خدا ببينيم. به تعبير مشهور بليك، كه كوماراسوامي غالبا آن را نقل ميكند:
ديدن جهاني در دانهاي شن
نامتناهي را در كف دستخود گرفتن
و ابديت را در لحظهاي
و آسماني در گلي وحشي
و ابديت را در لحظهاي
و ابديت را در لحظهاي
×. مشخصات كتابشناختي اصل مقاله چنين است: 1. كه در اصل به عنوان سخنراني مقدماتي درباره آثار كوماراسوامي در آكادمي تمنوس، (Temenos) لندن، مي 1994 ايراد شد. 2. Coomaraswamy Kentish Ananda 3. Coomaraswamy SirMutu 4. Beeby Clay Elizabeth 5. Wycliffe 6. Stonehouse 7. Gloucester 8. Thorianite 9. (1865-1939) William Bulter Yeats ،شاعر و نمايشنامهنويس ايرلندي. 10. (1882-1940) Gill Eric ،مجسمهساز و نويسنده انگليسي. 11. (1872-1945) Sir William Rothenstein ،نقاش و نويسنده انگليسي. 12. A.J. Penty ،معمار و انديشمند سياسي انگليسي در قرن نوزده و بيست. 13. (1863-1942) C.R. Ashbee, ،معمار و طراح انگليسي. 14. (1834-1896) Morris William ،شاعر، هنرمند، نقاش و مصلح اجتماعي انگليسي. 15. Press Kelmscot. 16. Art Sinhalese Medieval. 17. Needham, Massachusetts. 18. Record Bibliographic. 19. Durai Raja Singam. 20. Rene Guenon. 21. nominalism. 22. humanism. 23. rationalism. 24. pragmatic. 25. (1401-1464?) Cusa de Nicholas ،اديب، دانشمند، رجل سياسي و فيلسوف آلماني. 26. (1433-1499) Ficino Marsilio ،فيلسوف ايتاليايي. 27. B Jacob ح (1575-1624) hme ،عارف و عالم الهيات آلماني. 28. (1757-1827) Blake William ،شاعر و نقاش انگليسي. 29. (1768-1835) Taylor Thomas ،رياضيدان و افلاطونگراي انگليسي. 30. relativism. 31. ... [ترجمه اين مقاله نيز در همين شماره مجله نقدونظر آمده است] 32. Vedanta ،به معناي پايان ودا، يكي از شش مكتب فلسفي هندوان. 33. (1963-1894) Huxley Aldous ،رماننويس و مقالهنويس انگليسي. 34. (345-430) Augustine ،يكي از آباء كليسا و اسقف شهر هيپو در شمال آفريقا. 35. Logos. 36. مثلا، بدين دليل است كه اكهارت بر تولد مسيح در روح چنين تاكيد ميكند و تقريبا هيچ تاكيدي بر مسيح تاريخي ندارد. 37. «خدا در عين وحدت، كل موجودات است، بدين معنا نيست كه يك دو است، بلكه بدين معناست كه دو يك است.»، (Hermes,Lib,xvi:3) 38. Heraclitus. 39. (1327?-1260?) Eckhart Meister ،عالم الهيات و عارف آلماني. 40. Bhagvad Gita ،يكي از كتابهاي مقدس هندوان. 41. Epicharmus. 42. Syracuse.