اسلام براي عرضه به دنياي جديد چه دارد؟1
نويسنده: سيد حسين نصر2 مترجمين: ه'. اميني، ح. حيدري3 چكيده
در نياي جديد غرب، ابتدا امور حكومتي و معيشتي، بعد تفكر سپس خود دين (از طريق رنسانس)، غير ديني شده و جوامع جديد به دنياگرايي و دينزدايي افراطي و بحران دروني فقدان معنا رسيده است. در اين اوضاع و احوال، اسلام با داشتن ويژگيهاي ذيل كه در كمتر ديني يافت ميشود ميتواند درمانگر و چارهساز «دينزدايي معاصر» باشد: - ويژگي نخست اسلام، تطبيقپذيري اجراي شعاير اسلامي (مانند نماز) در همة مكانها و زمانها، در حضر يا در سفر است و مانند احكام برخي از اديان به برگزاري در محل خاص مقيد نيست. - ويژگي دوم اسلام اين است كه بر حسب آموزة توحيد، درون آدمي را يكپارچه و هماهنگ ميسازد و با رسميت شناختن ارضاي نيازهاي گوناگون جسمي و روحي، وجود آدمي را به تعادل ميرساند. - ويژگي سوم اسلام اين است كه بر خلاف بسياري از اديان ديگر، جريان وحي را در دين منحصر نميداند و كليت و شمول آن را باور دارد و مويد وحياني بودن بسياري از اديان پيشين است. اين خصوصيت، زمينهساز همزيستي اديان گوناگون در جهان معاصر است. - ويژگي چهارم آن است كه باطنيگرايي اسلام (عرفان اسلامي و تصوف)، سالك را به دوري از جامعه و گوشهگيري دعوت نميكند و مشاركت فعال اجتماعي با زيست عرفاني قابل جمع است و چون مخاطب عرفان اسلامي فطرت پايدار انساني است، جاذبة آن براي جوامع از بين نخواهد رفت. واژگان كليدي:
اسلام، وحي، دين، عرفان اسلامي، فطرت، دينزدايي. امروزه كساني كه از اين يا آن انديشه يا امر ديگري كه مناسب و به اقتضاي دنياي روز نيست، دمميزنند و مايلند حقيقت ذاتي آموزهها و انديشههايي را كه اهميت پايدار و هميشگي دارند، به فراموشي بسپارند. چنين كساني با ناديده گرفتن نياز حقيقي دنياي روز، به شيوهاي مشابه، مناسبت و ارتباط انديشههاي ياد شده را با خود آن نياز ناديده ميانگارند و آن چه را كه در اين سرعت محيرالعقول تغيير و تحول مصنوعي، متداول نيست يا مُد به شمار نميرود، بي اهميت و نامربوط تلقي ميكنند؛ در حالي كه آن چه در واقع، ناچيز و يا كم اهميت و يا نامربوط است، همان فضاي فكري است كه حقايقي ابدي و دائم را ناديده ميگيرد؛ حقايقي كه در عناصر ثابت و پايدار درون آدميان ريشه دارد و به اين دليل، قرنها به او گرايش داشته و براي وي معنادار بوده است. اگر بخش كامل انسانيت متجدد، ديگر حقايق ابدي ديني و حكمتي را كه فرا چنگ انديشة حكيمان درآمده و بدان تعالي بخشيدهاند و همواره در طول اعصار پيروي شده، معنادار نمييابند، فقدان اين بصيرت عقلاني، بيش از همه از اين واقعيت ناشي ميشود كه موجوديت اين بخش از بشر، خود در پي معناجويي و معنايابي نبودهاند. اين دسته از آدميان در حالي كه خود و درك ناقص خود را از اشيا كه «معضلات وجودي انسان جديد» ناميده ميشود، بسيار جدي گرفتهاند، قادر نيستند لبة تند انتقادها را به سمت و سوي خود متوجه سازند؛ بدين جهت، غير از انتقاد از حقايق عيني و وحياني موجود در همة اديان اصيل و راستكيش، اقدامي نميكنند؛ در صورتي كه اين حقايق، في نفسه، خود معيار و ميزان فضايل بشرند. تناسب و ارتباط اسلام يا هر دين اصيل ديگر با دنياي جديد، بايد در پرتو تقدم وجودي يكي در مقايسه با ديگري به بحث گذاشته شود؛ يعني اسلام و به طور كلي هر ديني، از حق مطلق سرچشمه گرفته و حامل پيام آسماني است؛ در حالي كه عالم هستي از اين حيث، همواره نسبي بوده، قديم و جديد آن، كماكان عالَم يا دنيا (به تعبير سنتي اسلامي آن) باقي ميماند. دنياي جديد از آن چه در ديدگاه سنتي ديني از «دنيا» مقصود بود، كمتر نيست و حتي فيالواقع، اين دنياي جديد بيشتر از هر «دنياي» ديگري كه ميشناسيم، دور و غايب از ذات باقي است و بيش از ديگر دنياها، به پيام آن ذات لايتغير نياز دارد.4 اسلام به طور مشخص، همان پيام پيشگفته و فراخوان مستقيم انسان از طرف خداوند (ذات مطلق) است كه او را به رهايي از سرگرداني در پيچراهة نسبيت و بازگشت به ذات مطلق و يگانه فرا ميخواند. اسلام، انسان را به آن چه كه باقيترين و لايتغيرترين5 است ارجاع ميدهد و بر اين اساس، مادام كه انسان، انسان است، پيام مذكور با همة عوالم و نسلها ارتباط دارد. امروزه حتي در حلقات آكادميك غرب كه دير زماني تحت سلطة «تئوري تكامل» (Evolutionism) قرن نوزدهم بوده است، دانشمندان، بازشناسي و تأييد ماهيت و وجود ذات باقي و ابدي انسان و نيازهاي او را آغاز كرده و توجه خود را بر عناصر دائم و پايدار مخاطب پيام اسلام، متمركز ساختهاند. انسانها به دنيا آمده، ميميرند و همواره، هم براي آغاز و فرجام زندگي و هم براي فاصله بين تولد و مرگ، در جستوجوي معني هستند. اين معناجويي كه همانند نياز به غذا و جانپناه براي انسان ضرورت دارد، در حقيقت همان جستوجوي اصل غايي و حق مطلق شمرده ميشود و اين نياز نيز براي آدمي چون نياز به تغذيه، ديرپاي و ماندگار است.6 دين، دقيقاً اين «معنا» را به آدمي ارائه ميدهد و به تعبيري، در طوفان كثرات و بي تعيني موجود در مظاهر كائنات و هستي حادث دنيوي، پناهگاه و مأمن انسان است. بي دليل نيست كه برخي از حكيمان مسلمان، دعاهاي اسلامي را به مثابه ملجأ و پناهي در طوفان زندگاني روزمرة بشر دانستهاند. پايداري و ماندگاري پيام اسلام نيز به اندازة نياز بشر به پناه معنوي و معناجويي، تداوم دارد. با نگاهي دقيقتر ميتوان گفت: يكي از مهمترين بيماريهاي عصر جديد، دنيايي كردن و دينزدايي افراطيOversecularization) )، يعني تهي ساختن پديدهها از شأن و مرتبة معنوي مربوط به آنها است و اسلام اين بيماري را چاره و درمان ميكند. در غرب، نخست قلمرو مربوط به دولت و حاكميت، غير ديني و سكولار شناخته شد؛ هر چند در قرون وسطا و در واقع تا دوران اخير و تا زماني كه نهادهاي سنتي سياسي باقي بودند، قلمرو دنيايي و حكومتي نيز اهميتي ديني داشت.7 پس از آن مرحله، تفكر، غير ديني شد؛ آن گاه هنر در تمام شاخههايش اين ويژگي را يافت و سرانجام خود دين در برابر اين سير و جريان تسليم شده و سرفرود آورده است. نهضت رنسانس سبب شد كه اين جريان با ادعاي حركت تدريجي در جهت نيل به آزادي پديدار شود؛ اما اكنون كه جريان مذكور به بن بست خطرناكي رسيده، بسياري معتقد شدهاند كه رنسانس، در واقع آزادي از دست دادن امكان نيل آدمي به يگانه آزادي حقيقي (آزادگي معنوي و آزادي نجات) بوده است؛ زيرا هر آزادي غير معنوي، جز بردگي و بندگي در برابر قدرتهاي طبيعي بيرون از انسان يا در برابر احساسات و انفعالات نفساني آدمي نيست. در مقابل بيماري «دنياگرايي و دينزدايي افراطي» و اين آزادي غير مطلوب كه امروزه به هرج و مرج كشانده ميشود، اسلام تصويري كاملاً مقدس از زندگي را مينماياند و تصويري از آزادي عرضه ميكند كه به قصد يافتن راهي به سوي ملكوت و ذات لايتناهي، با انقياد و تسليم در برابر ارادة الهي آغاز ميشود. در واقع، در زبان و بيان مردم مسلمان، تفاوت و تمايزي بين قلمرو مقدس (لا هوتي) و نامقدس (ناسوتي يا دنيايي) وجود ندارد و حتي اصطلاحات مناسبي براي ترجمة چنين مفاهيمي نيز يافت نميشود.8 از طريق قانون الاهي يا شريعت كه همة حيات بشر را تحت پوشش قرار ميدهد، كلية فعاليتهاي آدمي، بُعدي متعالي و صِبغهاي ديني مييابد و هر فعاليتي تقدس يافته، معنادار ميشود. اين ويژگي، مستلزم اين است كه شخص، شريعت را بپذيرد و بدان عمل كند و ماهيت بشري خود را در برابر آن قرباني كند. به هر حال، بدون نوعي ايثار و قرباني، هيچ چيز تقدس نمييابد؛ چنان كه لغت قرباني(Sacrifice) از ريشه «قرب» (و در انگليسي از ريشهsacrum يعني مقدس وFacere يعني ساختن) تشكيل شده است. غير مسلمانان همواره تعجب ميكردهاند از اين كه مردم مسلمان تا چه حد گسترده به شريعت پايبند بودهاند و حتي در قرون جديد كه از نفوذ شريعت در ميان طبقات خاصي كاسته شده، رفتارهايي را كه شريعت بنياد نهاده، پايدار مانده است.9 نيايش روزانه مسلمانان (نماز به فارسي و اردو)، محور و اساس شريعت و برحسب حديث نبوي، ركن يا عمود دين است. يكي از خصوصيات قابل توجه نماز اين است كه بر خلاف عبادتهاي فردي دينهايي چون مسيحيت، آييني همگاني است كه در هر مكاني و به وسيلة هر مسلماني قابل انجام است. وظايف مربوط به رهبري آييني (روحاني) كه در برخي از اديان به طبقهاي خاص منحصر شده، در اسلام به وسيلة همة اعضاي امت اسلامي قابل اجرا است، و اين خصوصيت، به تك تك مردم مسلمان اين امكان را ميبخشد تا جزئي از جمع مؤمنان و امت اسلامي به شمار آيند بدون آن كه ضرورتاً در قلمرو جغرافيايي اسلام زندگي كنند؛ از اين رو، در عصري بهسان عصر ما كه اشخاص، اغلب در حال انجام مسافرتهاي طولاني هستند و در نتيجه، انجام دادن برخي از احكام ديني مشكل به نظر ميرسد، اسلام اين مزيت نسبي را دارد كه شعاير آن در هر جا قابل انجام است؛ البته اين واقعيت كه اسلام تا اين حد ممتاز قدرت سازگاري و انطباق با محيط را دارد، بدين معنا نيست كه مسلمان بايد با دنياي جديد، با وجود همة اشتباهاتش، همنوا و همساز شود. اسلام، همانند هر حقيقت وحياني ديگر، نازلهاي از سوي خداوند است؛ بنابراين، خود دنيا بايد با اين حقيقت همنوا و همساز شود و عكس آن شايسته نيست. با تقيد به ا ين اصل، ميگوييم شخص علاقهمند به اجراي شريعت اسلامي، در هر موقعيتي ميتواند شريعت را انجام دهد، بر خلاف برخي از اديان كه شعائر روزانة آنها نقش مهمي در حيات ديني مؤمنانش دارد و شرايط و مشكلات بروني انجام آنها، فرد مؤمن آن دين را به ستوه ميآورد. شعائر روزانة مسلمانان همچنين اين مزيت شگرف و فوقالعاده را دارد كه ميتواند محور كانون توجه خود را در همه جا به همراه داشته باشد. درد انسان متجدد، درد فقدان محور و كانون توجه است. فقداني كه به روشني در به اصطلاح ادبيات و هنر آشفته اعصار جديد به تصوير كشيده شده است و اسلام، به طور مستقيم به رفع اين نقيصه ميپردازد. به طور كلي، نيايش انسان را در بعُد و سمت و سويي قائم و در امتداد محوري كه به كانون و محور عام متوجه است، قرار ميدهد. شعاير اسلامي اين ويژگي را دارد كه محور و كانون توجه آن، به هر مكاني قابل انتقال است. اين واقعيت كه جهت و سمت و سوي اداي نمازهاي يوميه در همه جاي دنيا مكه (كانون و محور اسلام) است، به روشني محور و كانون توجه مسلمانان را در هر مكاني كه به نماز قيام كرده باشد، مشخص ميكند. از طريق تأثير اين نيايشها، انسان با كانون هماهنگ كنندة وحدت بخش فعاليتها و زندگانياش، اتصال مداوم دارد. آموزة اساسي توحيد، مبين ضرورت وحدت و اتحاد است. خداوند، واحد است و بشر نيز كه به صورت خداوند آفريده شده (خَلَقَ اُ آدَمَ عَلي صورَتهِ) بايد به اين يگانگي نايل شود. چنان كه ذكر شد،10 هدف سلوك و حيات معنوي در دين، اصولاً پديد آمدن وحدت كامل و كلي انسان در همة مراتب و گستردهها است. انسان متجدد از قالببندي شدن افراطي انديشهاش در علم و آموزش و همچنين در حيات اجتماعي خويش رنج ميبرد. بر اثر فشار فنآوري (تكنولوژي) دلبستگيهاي اجتماعي و حتي شخصيت انساني افراد به پريشاني و از هم گسيختگي كشانده شده است. آرمان اسلامي وحدت و توحيد، در تضاد سخت با اين گسيختگي است و سبب ميشود تمايلات مركز گريز بشر كه او را همواره به نابود كردن نفس و توان خود در مسير محيط بيروني متمايل ميسازد، جهت معكوس يافته و جان و نفس به سوي كانون خود روي بگرداند. امروزه هر كسي سخت به صلح و آرامش نياز دارد؛ ولي اين نياز به هيچ وجه تحقق نيافته است. و دقيقاً بدين علت فلسفي و معرفتي، انتظار رسيدن به آرامش به وسيله تمدن غافل از ياد خداوند، امري بيهوده است. صلح و آرامش نظام بشري در نتيجة صلح و آشتي با خدا و طبيعت به دست ميآيد11 و معلول تعادل و وحدتي است كه فقط از طريق يكپارچگي ناشي از عقيده توحيد به دست آيد. اسلام را ناعادلانه، دين شمشير و جنگ وصف كردهاند؛ در حالي كه صلح و آرامش را از طريق تسليم در برابر ارادة خداوند ميجويد؛ چنان كه كلمة اسلام در زبان عربي هم به معناي تسليم و هم به معناي صلح و آرامش است و اين آرامش، به اين علت ايجاد ميشود كه اسلام به هر چيزي جايگاه در خور و مناسب آن را اعطا ميكند. اسلام بين نيازهاي جسماني و معنوي و همچنين بين اين جهان و عالم آخرت، تعادل و موازنة كاملي برقرار ميسازد. هيچ صلح و آرامشي در اين تمدني كه تمام سعادت و آسايش انسان را به ارضاي نيازهاي حيواني تنزل ميدهد و از توجه به نيازهاي فراتر از وجود زميني و ناسوتي وي سرباز ميزند، تحقق نميپذيرد. افزون بر اين، اين تمدن با پايين آوردن مرتبة انسان به موجودي كاملاً خاكي و زميني، قادر نيست نيازهاي معنوي او را كه همچنان باقي خواهد ماند، برآورد؛ در نتيجه ماترياليسمي غير حساس و خشن با معنويتي كاذب پديد خواهد آمد كه مخالفتش با ماترياليسم، بيش از آن كه واقعي باشد، خيالي است.12 با اين كه اين حيات دنيايي به صورت غايت و هدف انسان جديد تكريم ميشود، امروزه حيات زميني و خاكي انسان نيز در معرض خطر قرار گرفته است، يكي از آموزههاي اساسي و موكد اسلام به دنياي جديد آن است كه بايد به هر چيزي قدر و منزلت شايستهاش اعطا شود و هر عضوي در جايگاه خود قرار گرفته، ارتباط درست بين امور تضمين شود صلح و آرامش مطلوب انسان فقط در صورتي تحقق مييابد كه نيازهاي كلي انسان نه تنها در حيطة توان و استعداد فكري او بلكه براي موجودي در نظر گرفته شود كه براي ابد آفريده شده است. توجه صرف به نيازهاي طبيعي و مادي انسان، آدمي را به مرتبة بردگي تنزل ميدهد و مشكلاتي حل ناشدني را حتي در سطح مادي براي او پديد ميآورد. با اين كه پزشكي جديد (و نه دين) سبب مشكل افزايش جمعيت ميباشد، با اين وصف، از دين خواسته ميشود تا با انصراف از بخشي از كل معناي مقدس حيات بشري، به حل اين مشكل بپردازد. افزون بر آن، يكي از دلمشغوليهاي ضرور امروز، مسألة مصالحه و همزيستي اديان است. در اين حوزه نيز اسلام براي انسان متجدد و معاصر، پيام ويژهاي دارد. چنان كه در يكي از فصول پيش خاطر نشان كرديم، اسلام اعتقاد به پيامبران گذشته را يكي از ضروريات ديني دانسته و با قاطعيت كامل، كليت و شمول وحي را تأييد ميكند.13 هيچ متن مقدس ديگري بيشتر و آشكارتر از قرآن، اين كليت و شمول دين را تأئيد نميكند. در تصوير و تجسم دين در جلوة كلي و عام آن در سراسر حلقات تاريخ بشر، اسلام (واپسين دين از حلقة اديان موجود)، در اين ديدگاه به هندوئيزم (نخستين و قديمترين دين موجود) ميپيوندد. اسلام در زمينههاي فلسفي و مطالعات تطبيقي اديان براي تعليم به كساني كه ميخواهند اين موضوع را در سطحي جديتر از صرف گردآوري وقايع تاريخي و شواهد زبانشناسي مطالعه كنند، آموزههاي بسياري دارد. سرانجام در بحث از مسألة صلح و آرامش، بايد به صلح دروني كه بشر امروز مأيوسانه در پي نيل به آن است، پرداخته شود. اين كه خيل عظيمي از مرتاضان و درمان بخشان كاذب و ناصالح در غرب استقرار يافتهاند، دليل قانع كنندهاي براي يأسآور بودن كوشش بشر است. امروزه انسانها به صورت فطري، اهميت مراقبه، تأمل و تعمق را احساس ميكنند، اما افسوس كه فقط شمار اندكي از آنان حاضرند انضباط و رياضت توصيه شده از طرف يكي از سنتهاي اصيل را تحمل كنند؛ در حالي كه فقط توسل به يكي از اين سنتها ميتواند تضمين كنندة سرور و شادماني براي تعمق و تأمل آنان در حقايق مينوي باشد؛ از اين رو اينان به مراكز مواد مخدر يا مراكز خودسازي و هزار و يك مرشد شرقي روي ميآورند و اين رويكردها تاواني است كه غرب به سبب تمام آن چه با سنتهاي شرقي در خلال عصر استعمار، انجام داده است.، ميپردازد. اسلام تمام ابزار لازم براي شناخت معنوي در والاترين معناي آن را دارد و عرفان، طريق برگزيده منتخب نيل به اين معرفت است. با اين حال، تصوف چون همان بُعد باطني و درون اسلام است نميتواند جدا از اسلام برگرفته شده و بر حسب آن عمل شود.14 فقط اسلام ميتواند كساني را هدايت كند كه براي رسيدن به آن، بهجت و اطمينان قلبي تصوف و چشيدن طعم روضة رضوان و جنةالمأواي استعداد و تمايل لازم را دارا هستند. در اين جا، ويژگي تصوف (يا طريقة باطنگرايي اسلام) اين است كه ميتواند در هر جا و در هر مرحله از زندگي اجرا شود. تصوف، بر پرهيز ظاهري و كنارهگيري از دنيا مبتني نيست؛ بلكه بر كنارهگيري دروني و باطني فرد از دنيا بنياد نهاده شده است. چنان كه يكي از صوفيان معاصر گفته است: «اين من نيستم كه جهان را ترك گفتم؛ بلكه اين جهان است كه مرا ترك كرده است. اين كنارهگيري دروني ميتواند با فعاليتهاي بيروني و ظاهري شديد قابل جمع باشد. تصوف، «زندگي فعال» و باطني را با ذات وحدت بخش خود اسلام هماهنگ و قرين ميسازد. استعداد و نيروي معنوي اسلام به وسيلة فعاليت شديد، در پي خلق فضايي در عالم بيرون است تا آن كه ذاتاً آدمي را به تأمل، مراقبه و تعمق بكشاند؛ چنان كه در روح هنر اسلامي اين ويژگي ديده ميشود15 و تضادهاي بيروني را كه طبق قاعده پيامد كوششها و فعاليتها است، در صلح و آرامش دروني كه ويژگي «واحد حقيقي» و كانون توجه است، منحل كند. اسلام نيز همانند ديگر اديان اصيل، حامل پيامي از سوي ابديت براي آن عنصري در بشر است كه تغييرناپذير و باقي است و ذاتاً زمانمند نيست. افزون بر اين، اسلام با ويژگي خاص كه مشيت الاهي در آن به وديعه نهاده، همة انسانها را در هر حالت و هر دنياي قادر ميسازد كه از آن پيروي كنند و از آموزههاي آن مستفيض شوند. اگر بتوان «دنيايي» را فرض كرد كه دين به طور عام، و اسلام به طور خاص، هيچ معنايي براي آن نداشته باشد، آن دنيا لزوماً دنياي بدون «معنا» خواهد بود و چنين دنيايي فقط در توهم محض موجوديت دارد. مادام كه عنصري از حقيقت مرتبط با كل عالم وجود داشته باشد يا با چنين عالمي پيوند خورد، اسلام هنوز پيامي اصيل براي آن عالم دارد و آن پيامي حقيقي است؛ چرا كه از حق مطلق نازل ميشود. بر حسب آموزههاي مابعد الطبيعي اسلام، سر انجام حقيقت مطلق و واقعيت مطلق يكي است و يگانگي دارد.1اين مقاله از كتابLiving sufism با مشخصات ذيل برگرفته شده است: .153 - 089147, PP. 1Nasr, Seyyed Hossein, Living Sufism, london, Unwin Paperbacks, 2متفكر و انديشمند شيعي كه در دانشگاههاي امريكا به تدريس اشتغال دارد. 3 استادياران دانشگاه كاشان. تاريخ دريافت: 15/11/1381 تاريخ تأييد: 15/02/1382 .2. See: F.Schuon, Light on the Ancient worlds, chapter 1 and 4 .5 اسلام عبارت از مواجهه ا كما هو، با انسان كما هو است. ا كما هو يعني: ا نه آن گونه كه بر ما تجلي كرده؛ بلكه بر حسب ذات او كه ميافريند و وحي ميكند و انسان كما هو يعني: نه آن انسان ضعيف و گمراه، بلكه انساني كه هوشمند و ذكي آفريده شده و خداي مطلق را ميپذيرد و ميتواند وسايلي را كه رسانندة او به خداي مطلق است، برگزيند. .6 براي نمونه بنگريد بهJ.servier, L'Homme et L'invisible كه شواهد مبتني بر انسانشناسي و نژادشناسي بسياري در اثبات و ماهيت ذاتاً ابدي و باقي انسان در سراسر اعصار ارائه ميكند. اين مسأله شايان اهميت است كه اخيراً انيستيتو آكاديم رم، تحت مديريت پرفسور الميرزولا، براي نخستين بار در سالهاي اخير، همايش بزرگي در باب ارزشهاي پايدار در فرايند تاريخي برگزار كرده است. نگاه كنيد به: .1969I valori permanent nel divenire stori Co Rome, .13 - 6in Islamic Studies, PP. سspiritual and temporal authority in Islamش. See: S.H.Nasr, 7 in سReligion and Secularism, their Meaning and Manifestations,in Islamic Historyش. S.H.Nasr, 8 .25 - 14Islamic Studies, PP. .9 در خصوص اهميت شريعت در اسلام، ر.كS.H.Nasr, Ideals and Realities of Islam, chapter IV. : .10 به فصل ديگر اين كتاب با عنوان تصوف و يكپارچگي انسان مراجعه شود. 1. See.S.Nasr, The Encounter of Man and Nature, chapter IV.1 .12 دربارة مراحل اعتراض بر ضد معنويت حقيقي كه از طريق انگيزة مادي به معنويت كاذب منتهي شده، ر.ك: 92 ff.2R.Guenon, The Reign of Quantity and Signs of times, PP. .13 براي اطلاع از بحثي كليتر ر.ك: F.schuon, The Transcendent Unity of Religions. .14 متأسفانه برخي از صوفيان كاذب در اروپاي مركزي به آرمان تصوف و عرفان اسلامي آسيب بيشتري ميرسانند. خطاي نخست آنان اين است كه ميخواهند تصوف را از اسلام جدا كنند و آن را به نوعي، نهانگرايي عاري از بهرة معنوي و در چارچوب فكري خطرناك مبدل سازند. بطلان مدعيات گزاف اينان از نتايج اسفبار و رقتانگيز اين نوع تقليد از تصوف به روشني قابل مشاهده است. .15 در خصوص اصول و عناصر معنوي هنر اسلامي، ر.ك: Studies in Comparative Religion, summer,,سperennial Values of Islamic ArtشT.Burckhardt, ,1967T.Burckhardt, Sacred Art in East and West, London, ؛769, PP. 231 - 141 and see1 chapter IV.