روشنفکری در ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روشنفکری در ایران - نسخه متنی

سیدمرتضی آوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استاد شهيد مرتضي مطهري معتقد است در زمان ما بازخواني هويت اسلامي با سيدجمال‌الدين اسدآبادي شروع مي‌شود. سيد جمال همان انديشمند متفکري است که مصاديق انديشه‌هاي ناب خود را در سفرهايش به شهرها و کشورها و ملل اسلامي و غير اسلامي ديد و همان تجربه‌ها مؤيدي شد بر اينکه صعود و پيشرفت ملل جهان تنها در پرتو اعتقادات ديني است و به تبع آن، انحطاط و سقوط آنان نتيجة پشت کردن و ناديده گرفتن آموزه‌هاي ديني است. اين متفکر و انديشمند مسلمان معتقد است جامعه مسلمان وقتي به پرتگاه زوال نزديک مي‌شود که يا از مسير دين خارج شده باشد و يادر شناخت دين دچار اشتباه شود. آنچه در پيش روست، نظر و ديدگاه استاد شهيد آيت ا... مرتضي مطهري، درباره نقش مهم و مؤثر سيدجمال الدين اسدآبادي در بيداري روشنفکران مسلمان و پاي‌بندي او به اساس و بنيان دين اسلام است.

چرا روشنفكران مورد اتهام هستند؟

شهيد سيدمرتضي آويني

تهاجم فرهنگي چيست و چرا اين روزها اين تعبير بر سر زبان‌ها افتاده است؟

بدون ترديد سلسله جنبان نهضت‌هاي اصلاحي صد ساله اخير «سيدجمال‌الدين اسد آبادي» معروف به افغاني است. او بود که بيدارسازي را در کشورهاي اسلامي آغاز کرد: دردهاي اجتماعي مسلمين را با واقع بيني خاصي بازگو نمود و راه اصلاح و چاره‌جويي را نشان داد.

نهضت سيدجمال هم‌ فکري بود و هم اجتماعي. او مي‌خواست رستاخيزي هم درانديشة مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگي آنها. او در يک شهر، يک کشور و حتي در يک قاره توقف نکرد. هر چند وقت در يک کشور به سر مي‌برد. آسيا، اروپا و آفريقا را زير پا گذاشت. در هر کشور با گروه‌هاي مختلف در تماس بود. همچنان‌که نوشته‌اند در برخي کشورهاي اسلامي عملاً وارد ارتش شد، براي اينکه تا دل سپاهيان نفوذ نمايد. مسافرت سيد به کشورهاي مختلف اسلامي و بازديد از آنها سبب شد که آن کشورها را از نزديک بشناسد و ماهيت جريان‌ها و شخصيت‌هاي اين کشورها را به دست آورد؛ همچنان‌که جهان پيمايي‌اش و مخصوصاً توقف نسبتاً طولاني‌اش در کشورهاي غربي، او را به آنچه در جهان پيشرفته مي‌گذشت و به ماهيت تمدن اروپا و نيّت سردمداران آن تمدن آشنا ساخت. سيدجمال در نتيجة تحرک و پويايي، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهاي کشو‌رهاي اسلامي که داعية علاج آنها را داشت، دقيقاً آشنا شد.

سيدجمال مهم‌ترين و مزمن‌ترين درد جامعة‌اسلامي را «استبداد داخلي و استعمار خارجي» تشخيص داد و با اين دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همين راه از دست داد. او براي مبارزه با اين دو عامل فلج کننده، آگاهي سياسي و شرکت فعالانة مسلمانان را در سياست، واجب و لازم شمرد و براي تحصيل مَجد و عظمت از دست رفتة مسلمانان و به دست آوردن مقامي در جهان که شايستة‌آن هستند، بازگشت به اسلام نخستين و در حقيقت، حلول مجدد روح اسلام واقعي را در کالبد نيمه مردة مسلمانان، فوري و حياتي مي‌دانست؛ بدعت زدايي و خرافه‌شويي را شرط آن بازگشت مي‌‌شمرد؛ اتحاد اسلام را تبليغ مي‌کرد؛ دست‌هاي مرئي و نامرئي استعمارگران را در نفاق افکني‌هاي مذهبي و غيرمذهبي مي‌ديد و رو مي‌کرد.

دو امتياز

از خصوصيات برجستة سيدجمال اين است که در اثر آشنايي نزديک با جامعة شيعه و جامعة سنّي، تفاوت و دوگانگي وضع روحانيت شيعه را با روحانيت سني به خوبي درک کرده بود. او مي‌دانست که روحانيت سني يک نهاد مستقل ملي نيست و در مقابل قدرت‌هاي استبدادي و استعماري، قدرتي به شمار نمي‌رود؛ روحانيت سني، وابسته به حکومت‌هايي است که خود، قرن‌ها آن را به عنوان «اولوا الامر» به جامعه معرفي کرده است. لهذا [سيدجمال] در جامعة تسنن به سراغ علما نمي‌رفت؛ مستقيماً به سراغ خود مردم مي‌رفت. از نظر او علماي ديني سني از جهت اينکه بشود به عنوان پايگاه ضد استبداد و ضد استعمار از آنها بهره جست، امتياز خاصي ندارند؛ مانند ساير طبقاتند.

ولي روحانيت شيعه چنين نيست. روحانيت شيعه يک نهاد مستقل است؛ يک قدرت ملي است؛ همواره در کنار مردم و در برابر حکمرانان بوده است. از اين رو سيدجمال در جامعة شيعه، اول به سراغ طبقة علما رفت و به آگاه‌سازي آنها پرداخت. اين طبقه را بهترين پايگاه براي مبارزه با استبداد و استعمار تشخيص داد. از مضمون و محتواي نامه‌هايي که سيد به علماي شيعه، خصوصاً نامه‌اش به زعيم بزرگ مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازي «اعلي‌الله مقامه» و نامة ديگرش که صورت بخشنامه دارد و به سران علماي معروف و برجستة شيعه در عتبات و در تهران و مشهد و اصفهان و تبريز و شيراز و‌... نوشته است، اين مدعا کاملاً پيدا است. سيدجمال تشخيص داده بود که در روحانيت شيعه اگر احياناً افرادي رابطة نزديک با مستبدان زمان خود داشته‌اند، وابستگي خود را با روحانيت و مردم و دين حفظ کرده‌اند و از آن اصل که در فقه مطرح است، يعني «استفاده از پايگاه دشمن به سود مردم» پيروي کرده‌اند؛ و اگر احياناً افرادي هم بوده‌اند ـ البته بوده‌اند ـ که واقعاً وابسته بوده‌اند، جنبة استثنائي داشته‌اند. و لهذا مردم شيعه پيوند محکم خود را با روحانيت شيعه در طول تاريخ نگسسته‌اند.1

روش سيدجمال در قبال روحانيت شيعه، تأثير فراواني داشت؛ هم در جنبش تنباکو که منحصراً به وسيلة علما صورت گرفت و مشتي آهنين بود بر دهان استبداد داخلي و استعمار خارجي و هم در نهضت مشروطيت ايران که به رهبري و تأييد علما صورت گرفت. در تاريخ سيد جمال، به عنوان يک شخصيت مسلمان انقلابي آگاه، هرگز ديده نشده است که روحانيت شيعه را بکوبد يا تضعيف نمايد؛ با آنکه شخصاً در اثر برخي ناآگاهي‌ها صدمات و آزارهايي هم ديده است.

آقاي محيط طباطبايي مي‌گويند: «سيد جمال‌الدين با تيغ زبان و نوک قلم خود زمينه‌سازي کرد و شالودة اصلي قبول حکومت مشروطة جديد را در ذهن علماي روحاني مملکت فراهم آورد. روزي که علماي بزرگ تهران و عتبات در صدر نهضت مشروطه قرار گرفته بودند، معلوم شد حسن ظن و حدس صائب سيد جمال‌الدين دربارة عنصر مشروطه‌ساز ايران به خطا نرفته بود و از حرکت تمرّد تنباکو تا مهاجرت به قم و پشتيباني علما از مشروطه خواهان در برابر کودتاي باغ شاه، همه جا روح او راهنماي کساني بود که هر يک در مقام مقتدي الانامي قرار دارند.»2

امتياز ديگر سيدجمال اين است که با اينکه به اصطلاح مردي تجدد‌گرا بود و مسلمانان را به علوم و فنون جديده و اقتباس تمدن غربي مي‌خواند و با بيسوادي و بي‌خبري و عجز فني و صنعتي مسلمانان به پيکار برخاسته بود، متوجه خطرهاي تجددگرايي‌هاي افراطي بود. او مي‌خواست مسلمانان علوم و صنايع غربي را فرا گيرند، اما با اينکه اصول تفکر مسلمانان (يعني جهان‌بيني آنها) جهان‌بيني غربي گردد و جهان را با همان عينک ببينند که غرب مي‌بيند، مخالف بود. او مسلمانان را دعوت مي‌کرد که علوم غربي را بگيرند، اما از اينکه به مکتب‌هاي غربي بپيوندند، آنها را بر حذر مي‌داشت. سيدجمال همان‌گونه که با استعمار سياسي غرب پيکار مي‌کرد، با استعمار فرهنگي نيز در ستيز بود؛ با متجدّداني که مي‌خواستند جهان را و احياناً قرآن و مفاهيم اسلامي را از ديدگاه غربي تفسير کنند، مبارزه مي‌کرد؛ توجيه و تأويل مفاهيم ماوراء الطبيعي قرآن و تطبيق آنها را به امور حسي و مادي جايزه نمي‌شمرد.

سيدجمال هنگامي که از مصر به هند رفت و با افکار «سِر سيداحمد خان هندي» که زماني قهرمان اسلامي اصلاح در هند به شمار مي‌رفت، آشنا شد و ديد او سعي دارد مسائل ماوراء الطبيعي را به نام و بهانة علم، توجيه طبيعي کند، غيب و معقول را تعبير محسوس و مشهود نمايد، معجزات را که در قرآن نصّ و صريح است، به شکلي رنگ عادي و طبيعي دهد و مفاهيم آسماني قرآن را زميني کند، سخت ايستادگي کرد.

دردهايي که سيدجمال در جامعة اسلامي تشخيص داد عبارت بود از:

1. استبداد حُکّام

2. جهالت و بي‌خبري تودة مسلمان و عقب ماندن آنها از کاروان علم و تمدن

3. نفوذ عقايد خرافي در انديشة مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستين

4. جدايي و تفرقه ميان مسلمانان، به عناوين مذهبي و غير مذهبي

5. نفوذ استعمار غربي

سيد براي چارة اين دردها و بدبختي‌ها از همة وسايل ممکن [اعم از] مسافرت‌ها، تماس‌ها، سخنراني‌ها، نشر کتاب و مجله، تشکيل حزب و جمعيت، حتي ورود و خدمت در ارتش بهره جست. در عمر شصت سالة خود3 ازدواج نکرد و تشکيل عائله نداد. زيرا با وضع غير ثابتي که داشت که هر چندي در کشوري به سر مي‌برد و گاهي در تحصن يا تبعيد يا تحت نظر بود، نمي‌توانست مسئوليت تشکيل خانواده را بر عهده گيرد.

سيد چارة دردهايي که تشخيص داده بود را در امور ذيل مي‌دانست:

1.مبارزه با خودکامگي مستبدان: اين مبارزه را چه کسي بايد انجام دهد؟ مردم. مردم را چگونه بايد وارد ميدان مبارزه کرد؟ آيا از اين راه که به حقوق پامال شده‌شان آگاه گردند؟ بدون شک اين کار لازم است، اما کافي نيست. پس چه بايد کرد؟ کار اساسي اين است که مردم ايمان پيدا کنند که مبارزة سياسي، يک وظيفة شرعي و مذهبي است. تنها در اين صورت است که تا رسيدن به هدف از پاي نخواهند نشست. مردم در غفلتند که از نظر اسلام «سياست از دين و دين از سياست جدا نيست». پس همبستگي دين و سياست را بايد به مردم تفهيم کرد.

اعلام همبستگي دين و سياست و اعلام ضرورت شرعي، آگاهي سياسي براي فرد مسلمان و ضرورت دخالت او در سرنوشت سياسي کشور خودش و جامعة اسلامي، يکي از طرح‌هاي سيد براي چاره‌جويي دردهاي موجود بود. خود سيد عملاً با مستبدان زمان درگيري داشت؛ مريدان خود را به مبارزه تحريک مي‌کرد، تا آنجا که قتل ناصر‌الدين شاه به تحريک او منتسب شد.

2.مجهز شدن به علوم و فنون جديد: ظاهراً سيد در اين زمينه هيچ اقدام عملي از قبيل تأسيس و تشکيل مدرسه يا انجمن‌هاي علمي انجام نداده؛ همان بوده که در خطابه‌ها و نوشته‌هاي خود مردم را مي‌خوانده است.

3.بازگشت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافات و پيرايه‌ها و ساز و برگ‌هايي که به اسلام در طول تاريخ بسته شده است: بازگشت مسلمانان به اسلام نخستين از نظر سيدجمال به معني بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سيرة سلف صالح است. سيد در بازگشت به اسلام، تنها بازگشت به قرآن را مطرح نکرده است. زيرا او به خوبي مي‌دانست که خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده و به علاوه او به خطرات «حَسْبُنا کِتاب‌الله» که در هر عصر و زماني به شکلي بهانه براي مسخ اسلام شده است، کاملاً پي‌برده بود.

4. ايمان و اعتماد به مکتب: سيد درنشريات و خطابه‌هاي خود کوشش داشت مسلمانان را عميقاً مؤمن سازد که اسلام قادر است به عنوان يک مکتب و يک ايدئولوژي، مسلمانان را نجات [دهد] و رهايي بخشد و به استبداد داخلي و استعمار خارجي پايان دهد. و (بالأخره) به مسلمانان عزت و سعادت ارزاني دارد. مسلمانان بايد مطمئن باشند که براي تأمين سعادت خود نياز به مکتب ديگر[ي] ندارند و نبايد به جانب مکتب ديگر دست دراز کنند. از اين رو در آثار و نوشته‌هاي خود به ذکر مزاياي اسلام مي‌پرداخت؛ از قبيل اعتبار دادن به عقل و برهان و استدلال و از قبيل اينکه تعليمات اسلام بر اساس شرافت فرد انساني و قابليت او براي رسيدن به هر تعالي، به استثناي نبوت است و از قبيل اينکه اسلام دين عمل است، دين علم و سختکوشي است، دين جهاد و مبارزه است، دين اصلاح و مبارزه با فساد و [دين] امر به معروف و نهي از منکر است، دين عزت و عدم قبول ذلت است، دين مسئوليت است و‌...‌.

سيد مخصوصاً روي توحيد اسلامي و اينکه اسلام توحيد را جز بر مبناي يقين برهاني پذيرفته نمي‌داند و اينکه توحيد برهاني و استدلالي ريشه سوز همة عقايد باطله است، تکية فراوان داشت و معتقد بود جامعه‌اي که معتقد باشد اساسي‌ترين معتقداتش را بايد با نيروي برهان و يقين، نه ظن و تخمين و نه تعبّد و تقليد، به دست آورد، کافي است که زير بار خرافه و اوهام نرود. پس بايد مردم را به توحيد برهاني دعوت کرد تا احترام و اعتبار عقل از نظر ديني براي آنها مسلم و مسجل گردد.

به همين جهت سيد براي فلسفة الهي اسلامي ارزش قائل بود؛ فلسفه تدريس مي‌کرد و پيروان خويش را به آموختن حکمت الهي اسلامي تشويق مي‌کرد. شاگرد وفادارش «محمد عبده»4 را به مطالعة فلسفه وادار نمود. گويند عبده دو دستنويس از «اشارات» بوعلي به خط خود نوشته و يکي را به ستايش از سيد پايان داده است. ظاهراً در اثر همين تشويق سيد بود که عبده به چاپ و نشر برخي کتب فلسفي پرداخت؛ «نجات» بوعلي و همچنين «البصائر النصيريه» ابن سهلان ساوجي و علي الظاهر قسمتي از «منطق المشرقين» بوعلي را براي اولين بار چاپ و نشر کرد. احمد امين در کتاب «ظُهر الاسلام»5 مي‌گويد: فلسفه با فکر شيعي سازگارتر است تا فکر سنّي. بعد اين‌چنين دليل مي‌آورد: «در زمان فاطميان که شيعه بودند و بر مصر حکومت مي‌کردند، فلسفه در مصر رواج داشت. با رفتن فاطميان و حلول روح سني، فلسفه از مصر رخت بربست. در عصر اخير، سيدجمال که گرايش شيعي داشت به مصر آمد، بار ديگر فلسفه در مصر رواج يافت.»

و باز به دنبال همين برنامه که مي‌خواست اسلام را مکتب و ايدئولوژي جامع و بي‌نياز کننده معرفي کند، به دفاع از انتقادهايي که از اسلام در اروپا مي‌شد، پرداخت؛ در اروپا عليه اسلام تبليغ مي‌شد که اسلام دين جبري و قضا و قدري است و آزادي فرد را نفي مي‌کند و علت انحطاط مسلمانان، اعتقاد آنها به قضا و قدر جبري و کور است6 و مي‌گفتند اسلام ضد علم است [و] دوري مسلمانان از علم را بايد درتعميات خود اسلام جست.

سيد در مجلة «عروة الوثقي» و در مقاله‌اي مستقل، از نظرية اسلام دربارة قضاو قدر دفاع کرد و آن را در شکل اسلامي‌اش نه تنها عامل انحطاط ندانست، برعکس، عامل ترقي و تعالي شمرد.7 ‌ همچنين به «ارنست رنان» فيلسوف فرانسوي معاصرش که به اسلام تاخته بود و آن را ضد علم و عامل انحطاط مسلمين به حساب آورده بود، پاسخ داد.8

5. مبارزه با استعمار خارجي، اعم از استعمار سياسي که در مسائل داخلي کشورهاي اسلامي دخالت مي‌کرد و استعمار اقتصادي که منجر به کسب امتيازات ظالمانه و غارت کردن منابع مالي و اقتصادي جهان اسلام مي‌شد و استعمار فرهنگي که به نوعي فرهنگ زدايي از نظر فرهنگ اسلامي مي‌پرداخت و آنها را به آنچه خود داشته و دارند، بي‌اعتقاد مي‌کرد و برعکس، فرهنگ غربي را يگانه فرهنگ انساني و سعادتبخش معرفي مي‌کرد؛ تا آنجا که برخي روشنفکران مسلمان را معتقد ساخت که اگر شرقي مي‌خواهد متمدن شود، بايد از فرق سر تا ناخن پا فرنگي شود؛ خطش خط فرنگي، زبانش زبان فرنگي، طرز لباس پوشيدنش همان طرز لباس پوشيدن فرنگي، آدابش، مراسمش، تشريفاتش، ادبياتش، عقايدش، فلسفه‌اش،‌هنرش و اخلاقش همه فرنگي شود.

سيد طرح همبستگي دين و سياست را براي دو جبهه لازم مي‌دانست: جبهة استبداد داخلي و جبهة استعمار خارجي. کوشش فراوان داشت که شعور مذهبي مسلمانان را براي مبارزه با استبداد و استعمار بيدار سازد و براي اين برنامه، نسبت به هر برنامة اصلاحي ديگر حق تقدم قائل بود. کوشش‌هايي که بعدها متقابلاً از طرف عُمّال استعمار در جهت جدايي دين و سياست (سِکولاريسم) به عمل آمد که به نام «عَلْمانيّت»9 معروف شد و آتاترک را قهرمان بزرگ آن بايد به شمار آورد، براي مقابله با همين طرح بود. انديشة علمانيت را در جهان عرب، مسيحيان عرب تبليغ کردند. واضح است که اگرهمبستگي دين و سياست اصل مسلم شناخته شود،‌ مسيحيان عرب نقشي در جامعه نخواهند داشت. ولي تنها مسيحيان عرب نبودند که انديشة‌علمانيت را تبليغ مي‌کردند؛ عده‌اي از مسلمانان نيز سخت طرفدار آن بودند؛ آن هم مسلمانان روشنفکر متدين. چرا؟

اين مسلمانان در حقيقت از يک جريان ديگر رنج مي‌بردند. ‌و آن اينکه در جهان تسنن به حکم اينکه خلفا و سلاطين را «اولواالامر» مي‌دانستند و اطاعت آنها را از جنبة ديني واجب مي‌شمردند، همبستگي دين و سياست به صورت در خدمت قرار گرفتن دين از طرف سياست بود. آنان که طرفدار جدايي دين از سياست بودند، اين‌چنين جدايي را مي‌خواستند؛ يعني مي‌خواستند خليفة عثماني يا حاکم مصري صرفاً يک مقام دنيايي شناخته شود، نه يک مقام دين. و وجدان مذهبي و ملي مردم در انتقاد از او آزاد باشد. اين سخني درست بود. همبستگي دين و سياست که امثال سيدجمال مطرح مي‌کردند به معني اين نبود که به قول «کواکبي» استبداد سياسي به خود قداست ديني بدهد، بلکه بر عکس، به معني اين است که تودة مسلمان، دخالت در سرنوشت سياسي خود را يک وظيفه و مسئوليت مهم ديني بشمارد. همبستگي دين و سياست به معني وابستگي دين به سياست نيست، بلکه به معني وابستگي سياست به دين است.

عده‌اي از مسلمانان عرب که از علمانيت و جدايي دين از سياست دفاع مي‌کردند، نمي‌خواستند دخالت توده را در سياست به عنوان يک وظيفة ديني انکار کنند؛ مي‌خواستند اعتبار ديني و مذهبي مقامات سياسي را نفي نمايند. البته جدايي دين و سياست به مفهومي که آتاترک قهرمان آن بود، ترکيه را به بدبختي کشانيد و به شکلي که در ايران عمل شد، به معني بيرون کردن دين از صحنة‌سياست بود که مساوي است با جدا کردن يکي از عزيز‌ترين اعضاي پيکر اسلام از اسلام.

چنان‌که مي‌دانيم وابستگي دين به سياست به مفهومي که در بالا طرح شد، يعني مقام قدسي داشتن حکام، اختصاص به جهان تسنن دارد. در شيعه هيچ‌گاه چنين مفهومي وجود نداشته است. تفسير شيعه از «اولواالامر» هرگز به صورت بالا نبوده است.

6. اتحاد اسلام: ظاهراً نداي اتحاد اسلام را در برابر غرب، اولين بار سيدجمال بلند کرده.10 منظور از اتحاد اسلام، اتحاد مذهبي که امري غير عملي است، نبود. منظور، اتحاد جبهه‌اي و سياسي بود؛ يعني تشکيل صف واحد در مقابل دشمن غارتگر.11

سيد به مسلمانان هشدار مي‌داد که «روح صليبي» همچنان در غرب مسيحي، بالاخص در انگلستان زنده و شعله‌ور است. غرب علي‌رغم اينکه با ماسک آزادمنشي، تعصب را نکوهش مي‌کند، خود در دام تعصب (خصوصاً تعصب مذهبي عليه مسلمانان) سخت گرفتار است. سيد، علي‌رغم آنچه فرنگي مآبان تعصب را نکوهش مي‌کنند، مدعي بود تعصب بد نيست. [او عقيده داشت] تعصب مانند هر چيز ديگر، افراط و تفريط و اعتدال دارد. افراط در تعصب که در انسان حسّ جانبداري بي‌منطق و کور ايجاد مي‌کند، بد است، اما تعصب به معني «تصلّب» و غيرت، حمايت از معتقدات معقول و منطقي، نه تنها بد نيست [که] بسيار مستحسن است. سيد مي‌گفت: «اروپائيان چون اعتقاد ديني مسلمانان را استوارترين پيوند ميان آنان مي‌بينند، مي‌کوشند تا با نام مخالفت با تعصب، اين پيوند را سست کنند، ولي خود، بيش از هر گروه و کيشي به تعصب ديني گرفتارند. گلادستون، ترجماني است از روح پطرس راهب؛ يعني بازنماي جنگ‌هاي صليبي.»12

واقع‌بيني سيد، پس از حدود نيم قرن به خوبي آشکار شد. آنگاه که افسر اروپايي فرمانده ارتش يهود در جنگ اول اعراب و اسرائيل، بيت المقدس را از مسلمانان گرفت و تحويل يهوديان داد و دولت صهيونيستي اسرائيل تشکيل شد، گفت: «الآن جنگ‌هاي صليبي پايان يافت.»

رواج انديشة قوميت پرستي و مليت‌پرستي و به اصطلاح ناسيوناليسم که به صورت‌هاي پان عربيسم، پان ايرانيسم، پان ترکيسم، پان هندوئيسم و‌... در کشورهاي اسلامي با وسوسة استعمار (توسط روشنفکران) تبليغ شد و همچنين سياست تشديد نزاع‌هاي مذهبي شيعه و سني و همچنين قطعه قطعه کردن سرزمين اسلامي به صورت کشورهاي کوچک و قهراً رقيب، همه براي مبارزه با آن انديشة ريشه کن کنندة استعماري، يعني «اتحاد اسلام» بوده و هست.

7.دميدن روح پرخاشگري و مبارزه و جهاد به کالبد نيمه جان جامعة اسلامي: سيد جمال که مي‌خواست مسيح‌وار بار ديگر روح اسلام راستين را به پيکر مسلمين بدمد و غيرت اسلامي آنان را به جوش آورد، اصل فراموش شدة «جهاد» را پيش کشيد و فراموش شدن اين اصل را عامل بزرگي براي انحطاط مسلمين تلقي کرد. اگر روح صليبي هنوز در رگ و پيوند غربي هست، چرا مسلمانان روح مجاهد‌گري خود را از ياد ببرند؟ در کتاب «سيري در انديشه‌هاي سياسي عرب» مي‌نويسد: «سيد، انگلستان را نه تنها قدرتي استعماري، بلکه دشمن صلبي مسلمانان مي‌دانست و معتقد بود که هدف انگلستان نابودي اسلام است؛ چنان‌که يک بار نوشت: «انگلستان از اين رو دشمن مسلمانان است که اينان از دين اسلام پيروي مي‌کنند. انگلستان هميشه به نيرنگ‌هاي گوناگون مي‌کوشد تا بخشي از سرزمين‌هاي اسلامي را بگيرد و به قومي ديگر بدهد.13 گويي شکست و دشمنکامي اهل دين را خوش دارد و سعادت خويش را در زبوني آنان و نابودي داروندارشان مي‌جويد....» يک نتيجة بينش ضد انگيسي سيد، تمايل او به اين بود که اسلام را دين پيکار و سخت‌کوشي بداند و از اين رو، روي فريضة‌جهاد بسيار تأکيد کند. به نظر او، «در برابر حکومتي که مصمم به نابودي اسلام است، مسلمانان راهي جز توسل به زور ندارند.»14

8.مبارزه با خودباختگي در برابر غرب: مسلمانان در قرن سيزدهم هجري و نوزدهم مسيحي، يا از آنچه در غرب مي‌گذشت بي‌خبر بودند و يا اگر سفري به غرب رفته بودند و کم و بيش از آنچه در جهان پيشرفتة غرب مي‌گذشت آگاه مي‌شدند، سخت مرعوب يا مجذوب مي‌شدند و از اين‌که شرق اسلامي بتواند در برابر غرب مسيحي به نحوي (چه به شکل رقابت و چه به شکل مبارزه) قد علم کند، مأيوس بودند. گويند ناصر‌الدين شاه در بازگشت از يکي از مسافرت‌هاي فرنگ، به صدر اعظم خود گفت: ما هرگز به غرب نخواهيم رسيد. تو فقط کاري بکن تا من زنده هستم صدايي از کسي بلند نشود!

آرمان سيد

مي‌توان گفت که آرمان اصلاحي سيدجمال و جامعة ايده‌آلش در جامعه‌اي اسلامي خلاصه مي‌شود که وحدت بر سراسر آن حاکم باشد؛ اختلافات نژادي، زباني، منطقه‌اي و فرقه‌اي بر اخوت اسلامي آنها فائق نگردد و وحدت معنوي و فرهنگي و ايدئولوژيکي آنها را آسيب نرساند؛ مردم مسلمان، مردمي باشند آگاه و عالم و واقف به زمان و آشنا به فنون و صنعت عصر و آزاد از هرگونه قيد استعمار و استبداد؛ تمدن غربي را با روح اسلامي (نه با روح غربي) اقتباس نمايند؛ اسلام حاکم، همان اسلام نخستين باشد، بدون بودن پيرايه‌ها و ساز و برگ‌ها که بعدها در طول تاريخ به آن بسته شده است؛ روح مجاهدگري به مسلمانان باز گردد؛ احساس عزت و شرافت نمايند؛ زير بار ظلم و استبداد و استعباد نروند.

تا آنجا که ما اطلاع داريم، سيد آرماني در مورد نظام ارباب و رعيتي حاکم بر جامعة اسلامي آن روز و همچنين در مورد نظام خانوادگي و هم نظام آموزشي علوم اسلامي که به آنها دلبستگي فراوان داشته ابراز نکرده است. معلوم نيست از نظر انطباق آن نظامات با موازين و معيارهاي اسلامي، سيد چگونه مي‌انديشيده است؟ همچنان‌که علي‌رغم مبارزة پيگيرش با حکومت‌هاي مستبدة زمان خود، فلسفة سياسي ـ اسلامي را که خود مي‌پسنديده دقيقاً عرضه نداشته است که به چه شکل و چه الگويي هست؛ شايد بدان جهت که مبارزات پيگيرش با استبداد و استعمار، امان نمي‌داده به اين مسائل بپردازد. و شايد بدان جهت که مبارزه با استبداد و استعمار را نخستين گام در راه انقلاب و رستاخيز اسلامي مي‌دانسته و معتقد بوده ملت مسلمان هرگاه اين گام اول را درست بردارد، در گام دوم، خود خواهد دانست که چه بکند. و ممکن است اينها را نوعي نقص و کمبود در کار سيد تلقي کرد.


1 . رجوع شود به کتاب «نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت ايران» تأليف حامد الگار، ترجمه ابوالقاسم سري.

2 . نقش سيد جمال‌الدين در بيداري مشرق زمين، ص 52.

3 . تولدش در سال 1254 قمري و وفاتش (شهادتش) در 1314 بوده است.

4 . محمد عبده، يکي از بهترين شاگردان سيدجمال در شمال آفريقا (مصر) بود که بر مبناي فکري او «گروه اخوان المسلمين» شکل گرفت. اکنون اين گروه يکي از بزرگ‌ترين تشکيلات سياسي و فکري دنيا به حساب مي‌آيد.

5 . ج اول، ص190.

6 . رجوع شود به کتاب «انسان و سرنوشت» تأليف استاد مرتضي مطهري.

7 . همان مدرک و کتاب «سيدجمال‌الدين حسيني، پايه‌گذار نهضت‌هاي اسلامي» تأليف آقاي صدر واثقي.

8 . رجوع شود به رسالة «اسلام و علم» نوشته آقاي سيدهادي خسرو شاهي.

9 . اين لغت به همان معني است که گفته شد، هر چند عربي‌نما است، در لغت نشانه‌اي از آن پيدا نکرديم.

10 . استاد محيط طباطبايي در کتاب «نقش سيدجمال در بيداري مشرق زمين» بحث جالبي در اين زمينه کرده و نادر را پيشقدم دانسته‌اند.

11 . رجوع شود به مقالة «الغدير و وحدت اسلامي» در کتاب «يادنامة علامه اميني» [يا کتاب «شش مقاله» اثر استاد شهيد] و بحث‌هاي آقاي محيط طباطبايي درکتاب نقش سيدجمال‌الدين در بيداري مشرق زمين، ص.ص 77 ـ 128.

12 . دکتر حميد عنايت، سيري در انديشة سياسي عرب، صفحه 102.

13 . همان کاري که انگلستان به موجب اعلاميه بالفور در مورد فلسطين و به سود صهيونيست‌ها انجام داد.

14 . دکتر حميد عنايت، سيري در انديشه‌هاي سياسي عرب، ص،ص 101 ـ 102.

/ 1