چيستى هويت ملى
عليرضا زهيرى 1 پرسش از كيستى و هويت افراد و ملتها، از دغدغههاى فكرى بشر در طول تاريخ است. صاحب نظران در قالبهاى گوناگون و از زواياى متفاوت با اين پرسش مواجه بوده و پاسخهاى متفاوتى نيز به آن دادهاند. هويت ملى از مفاهيم بنيادين علوم اجتماعى و فراتر از ساير هويتها، به ايجاد پيوستگى و همانندى در سطح اجتماعى سياسى مبادرت مىورزد. واژههاى كليدى:
هويت، هويت ملى، هويت ايرانى - اسلامى، بحران هويت. مقدمه
مفهوم پر رمز و راز «هويت»( ldentity ) سبب شده است تا صاحب نظران علوم اجتماعى نتوانند تعاريف روشنى از آن ارائه كنند. اغلب مفهوم هويت را پاسخى به «چه كسى بودن» و «چگونه شناسايى شدن» مىدانند و بر خويشتنشناسى در برابر ديگران تكيه دارند.طرح جدّى بحث هويت ملى، زمانى وارد مطالعات جامعه شناختى گرديد كه بحرانهايى در جوامع پديد آمد. در اروپا، رنسانس و انقلابهاى علمى، سياسى هويتهاى قبلى انسان اروپايى را به طور كامل فرو ريخت و بحران پديد آمده، مسأله «ملت سازى» را براى كسب هويت جديد، مطرح ساخت.در جامعه ايرانى نيز بحث هويت از زمانى با جدّيت آغاز شد كه احساس بحران پديد آمد. مطالعات بسيارى كه سالهاى اخير درباره هويت ملى ايرانيان صورت گرفته است، بيش از آن كه به شناسايى آن بپردازد به بحران، آشفتگى و نيز سازوكارهاى حل بحران اشاره دارد. مفهومشناسى هويت ملى
اهميت مفهوم هويت ملى نسبت به ساير انواع هويت در تأثير بسيار آن بر حوزههاى متفاوت زيست اجتماعى است. بدين ترتيب مباحث مربوط به آن از نظر روششناسى در رشتههاى مختلف علمى مورد توجه قرار مىگيرد و از اين جهت بحثى بين رشتهاى است.روان شناسان تلاش بسيارى براى تبيين مفهوم هويت انجام دادهاند. اغلب آنان، هويت را مترادف با شخصيت، اصليت و خود قلمداد مىكنند. بنابراين «شناسايى هويت خويشتن» هسته مركزى نظريههاى روان شناختى است. مورفى در تعريف مفهوم «خود» به احساسات و ادراكاتى اشاره دارد كه هر كسى از كل وجود خويشتن دارد. اين مفهوم سبب مىشود آدمى با وجود تغييرات و تحولاتى كه در طول زمان روى مىدهد، پيوسته احساس دوام و استمرار نمايد. آلفرد آدلر نيز معتقد است «خود» چيزى جز سبك مخصوص زندگى هر فرد نيست.2اين كه هر فرد بداند كه كيست و چه نقشى دارد، خود را قادر مىسازد بر نيازمندىها، تمايلات، توانايىها، ضعفها، استعدادها و مسؤوليتهايش معرفت يابد. اين معرفت او را از سردرگمىها، آشفتگىها و رنجهاى روانى رها مىسازد.هويت تعريفى است كه فرد از خود و وجود خود مىكند و به پرسشهايى چون چيستم و چه مىخواهم پاسخ مىدهد. از طريق هويت به ابعاد شخصيت خود، نوعى هماهنگى و انسجام نسبى مىبخشد و از نظر روانى و رفتارى در زمان و مكان، موضعيابى مىكند.3انسانها در كنار هويت فردى خويش، داراى هويت جمعى نيز بودهاند كه آنها را به جمع بزرگترى پيوند مىداده است. اين هويت جمعى با شكل سياسى زندگى انسان همساز بوده است. زمانى كه انسانها در قالب قبيلهاى زندگى مىكردند، هويت جمعى خويش را در پيوند با قبيله و ارزشهاى آن تعريف مىكردند. تحول زندگى قبيلهاى به واحدهاى سياسى جديد، مفهوم هويت جمعى انسان را نيز متحول كرد. شكلگيرى امپراتورىها، مفهوم جديدى از هويت جمعى را ايجاد نمود كه هويتهاى فردى و قبيلهاى تا حد زيادى در درون آن مستحيل شدند.بىگمان، پيشينه مسأله هويت به آغاز تاريخ انسان باز مىگردد. از ديرباز، انسانها به دنبال تعريف و شناسايى خويش، قبيله، قوم و مليت و نيز كشف تمايزات خود از ديگران بودهاند. مفهوم هويت، در حقيقت پاسخى به سؤال چه كسى بودن و چگونه شناسايى شدن است. پاسخ به اين سؤالات است كه يك فرد انسانى را از همنوع خود متمايز مىنمايد، ارزشهاى او را از ارزشهاى ديگرى ممتاز مىكند، تعلق فرد به گروه خاصى را نشان مىدهد و بالأخره اين كه هويت جمعى او را تعريف نموده و نشان مىدهد كه او كيست؟ به چه جامعهاى و به چه ارزشهايى تعلق دارد؟ سؤالات فوق در درون چارچوبهاى سياسى و اجتماعى مختلف، پاسخهاى متفاوتى را دريافت مىكند. براين اساس، هويت فردى و جمعى انسانها تا حد زيادى محصول شرايط اجتماعى و سياسى آنهاست و اين زيست اجتماعى و سياسى انسانهاست كه پرسشها و نيز پاسخهاى آنها را درباره خودشان شكل مىدهد.مفهوم هويت و تفسيرى كه از آن شده است، همواره در معرض تغيير بوده و تحولات مفهومى آن با تحولات سياسى، اجتماعى جوامع بشرى هماهنگ بوده است. بحث راجع به هويت ملى نيز محصول تحولات سياسى و اجتماعى عميق در اروپا بود. اين تحولات را مىتوان از دو بعد اصلى در نظر گرفت: از سويى، با وقوع حوادثى در اروپا هويتهاى قبلى انسان اروپايى فروريخت و آنان را دچار حيرت و سرگشتگى ساخت؛ از سوى ديگر، پيدايش واحدهاى سياسى جديد تحت عنوان «دولتهاى ملى»، موجب شكلگيرى مفهوم جديدى از هويت جمعى، تحت عنوان هويت ملى شد. در اين دوران، عنصر اصلى هويت، «خودآگاهى» بود كه موجب بحرانهاى عميقى در هويت پيشين گشت. از اين جا بود كه مسأله هويت، به عنوان مسألهاى فرهنگى و اجتماعى، يك نگرش آگاهانه يافت، به گونهاى كه در دهههاى اخير جنبهاى خاص پيدا كرده و وارد حوزه علوم سياسى و جامعه شناسى شده است و هم اكنون نيز مورد توجه مجامع علمى جهان است. اين آگاهى، محصول توسعه صنعت چاپ و گسترش آموزش و پرورش بوده است؛ چرا كه اين پديده، به فهم و درك فرهنگ بومى و ملى يارى رساند و در تقويت و ترويج و معرفى آن به ديگران همت گمارد.دائرةالمعارف علوم اجتماعى در باره هويت اجتماعى مىگويد: هويت اجتماعى در كلىترين مفهوم آن به خودآگاهى يك شخص در رابطه با ديگرى اشاره دارد. باوجود اين در روانشناسى اجتماعى، با يك مفهوم خاصتر، يعنى خودآگاهى در چارچوب عضويت يك فرد در گروههاى اجتماعى مختلف، دلالت مىكند. اين مفهوم از واژه هويت، بيشتر مرهون [مطالعات ]«جى.اچ.ميد» است كه بر مفهوم اجتماعى «خود» تأكيد كرده و استدلال مىكرد كه تجربه افراد از خودشان، از منظر اجتماعى است كه به آن تعلق دارند. اين مسأله براى تشخيص جنبه عمومى (يا اجتماعى) هويت از جنبه خصوصىتر آن (يا شخصى)، اهميت دارد.4هويت، فرآيند پاسخگويى آگاهانه هر فرد يا قوم يا ملت به پرسشهايى از خود است؛ از گذشته خود كه چه كسى بوده و چه هست؟ به عبارت ديگر، متعلق به كدام قوم، ملت و نژاد است؟ خاستگاه اصلى و دايمىاش كجاست؟ داراى چه فرهنگ و تمدنى بوده و چه نقشى در توسعه تمدن جهانى داشته و امروزه صاحب چه جايگاه سياسى، اقتصادى و فرهنگى در نظام جهانى است؟ و بالاخره، ارزشهاى ملهم از هويت تاريخى او تا چه حد در تحقق اهداف اجتماعى، سياسى و فرهنگى جامعه مورد بحث كارساز خواهد بود؟5بنابراين هويت ملى زمانى به عنوان يك مفهوم برجسته خودنمايى كرد كه احساسات نهفته در جوامع ملى، براساس يك اراده معطوف به قصد و آگاهى، پايهاى براى يك طرح سياسى، فرهنگى و يا اقتصادى قرار گرفت. اسباب اين آگاهى و ظهور شعور ملى، توسط تمدن جديد فراهم شد. بدين ترتيب، آگاهى به عنصر ذهنى هويت يعنى «احساس ملى» كه از آن به «روح جمعى» يا «وجدان جمعى» نيز ياد مىكنند، به خلق هويتها يارى رساند.همچنين طرح جدى هويت ملى را بايد به دوران شكلگيرى سياسى نظام بينالملل، در يكى دو قرن گذشته محدود ساخت؛ آن زمان كه دولتها براى برقرارى انسجام و اتحاد داخلى و فرونشاندن بحرانهاى داخلى، از طريق مطالعات جامعهشناختى به ملت سازى همت گماردند و يا به تعبير برخى صاحب نظران، در چارچوب تئورى توازن قدرت، نياز به تضعيف دول رقيب يا متخاصم را احساس نموده و به تحريك ملتها و اقوام ساكن در كشور مورد نظر پرداختند.در يك جمع بندى مىتوان گفت هويت ملى، معنا سازى بر مبناى مجموعهاى به هم پيوسته از ويژگىهاى فرهنگى، تاريخى، سياسى و جغرافيايى است كه طى آن افراد در چارچوب عضويت در يك جامعه سياسى، در قبال آن احساس همبستگى، تعهد و وفادارى مىيابند.هويت ملى دو نوع رابطه پديد مىآورد. يكى، رابطه ميان ملت و دولت، كه ساخت دولت ملى باتأكيد بر پيوند ملت و دولت، بنيان فلسفى جديدى براى دولت ترسيم مىكند. به تعبير ديگر، ملت گرايى نوعى ايدئولوژى فراهم ساخت كه اصطلاح هويت ملى را پديد آورد؛ دوم، رابطه ميان ملتها. از اين جهت، هويت ملى به عنصر «آگاهى ملى» و عناصرى كه در انگيختن احساس هويت مشترك در يك ملت در مقابل بيگانگان دخالت دارند، اشاره مىكند. دولتها با استخدام نمادهاى هويت ملى (دين، زبان، پرچم، سرود ملى، ميراث مشترك تاريخى و...) به بسيج مردم براى پيشرفت ملى و مقابله با بيگانگان دست مىيازند. هويت ملى پديدهاى چند وجهى
الف) ابعاد هويت ملى
اهميت سخن گفتن از هويت ملى آن است كه در اين سطح هويت در همه حوزههاى فرهنگ، سياست، اجتماع و حتى اقتصاد نقش تعيين كننده دارد يا به تعبيرى، هويت ملى برآيند هويت در همه حوزههاى پيش گفته است. هويت ملى فراگيرترين و در عين حال مشروعترين سطح هويت در تمامى نظامهاى اجتماعى مىباشد. هويت ملى مجموعهاى از گرايشها و نگرشهاى مثبت به عوامل، عناصرو الگوهاى هويت بخش و يكپارچه كننده در سطح يك كشور به عنوان يك واحد سياسى است. بر اساس اين تعريف، هويت ملى به عنوان مفهومى مركب و چند ركنى در نظر گرفته شده است كه در سطح ذهنيت و رفتار يكايك شهروندان قابل بررسى و جست و جو است. برخى از محققان بر اين عقيدهاند كه هويت ملى را مىتوان مترادف «خلق و خوى» طبيعت ثانوى يا ويژگى يا منش ملى دانست.6ابعاد هويت ملى را از لحاظ تحليلى، مىتوان در موارد زير مطالعه كرد:71. بُعد اجتماعى هويت ملى. هر شخصى از طريق محيط اجتماعىاى كه به آن متعلق است يا بدان رجوع مىكند، هويت خود را مىسازد و توسعه مىدهد. بُعد اجتماعى هويت ملى در ارتباط با كيفيت روابط اجتماعى فرد با نظام كلان اجتماعى است. در صورت تقويت مناسبات و روابط فرد با جامعه، هويت جمعى فرد در سطح ملى شكل مىگيرد. هويت ملى تا حد وسيعى به كم و كيف روابط اجتماعى فرد با نظام كلان اجتماعى، يعنى كشور، بستگى دارد. به عبارت ديگر، نشانه قوّت بُعد اجتماعى هويت ملى، به افزايش تعداد كسانى كه در يك كشور داراى احساس تعهد مشترك هستند، بستگى دارد.82. بُعد تاريخى هويت ملى. آگاهى مشترك افراد يك جامعه از گذشته تاريخى و احساس دلبستگى به آن و احساس هويت تاريخى است. «هم تاريخ پندارى» پيوند دهنده نسلهاى مختلف به يكديگر و مانع جدا شدن يك نسل از تاريخش مىشود؛ از اين رو هر جامعهاى با هويت تاريخى خود تعريف و ترسيم مىشود.9 هويت تاريخى را مىتوان آگاهى و دانش به پيشينه تاريخى و احساس تعلق خاطر تاريخى و اهتمام تاريخى دانست.103. بُعد جغرافيايى هويت ملى. هويت ملى هر ملت در درجه نخست زاييده محيط جغرافيايى آن ملت است، محيط جغرافيايى تبلور فيزيكى ،عينى، ملموس و مشهود هويت ملى به حساب مىآيد. براى شكلگيرى هويت واحد ملى، تعيين محدوده و قلمرو سرزمين مشخص ضرورت تام دارد.4. بُعد سياسى هويت ملى. تعلق به يك واحد سياسى به عنوان يك عنصر ملى مستلزم تعلق به دولت، نظام سياسى و ارزشهاى مشروعيت بخش حكومت در هويت ملى است.11 عضويت افراد در يك نظام سياسى و پذيرش ارزشها و قوانين آن، شاخصه مقبوليت نظام سياسى و مشروعيت آن است. اين امر علاوه بر پيوند ملى ميان اعضاى نظام سياسى، عامل همبستگى ملى نيز مىشود.5. بُعد دينى هويت ملى. دين مهمترين منبع براى هويت و معنابخشى است، چرا كه به پرسشهاى بنيادين پاسخ مىدهد، به زندگى جهت مىبخشد، روابط اجتماعى را تحكيم مىبخشد و وحدت اعتقادى ايجاد مىكند. ساموئل هانتينگتون معتقد است دين براى كسانى كه با پرسشهايى از اين دست رو به رو هستند كه«من كيستم؟» و «به كجا تعلق دارم؟» پاسخهاى قانع كنندهاى دارد.126. بُعد فرهنگى هويت ملى. پيوند ميان فرهنگ و هويت چنان عميق است كه اغلب هويت را پديدهاى فرهنگى مىدانند و براى فرهنگ، شأن مستقلى در هويت قائلند. در جهان معاصر، هويت فرهنگى در مقايسه با ديگر ابعاد هويت، اهميت فزايندهاى يافته است.نسبت ميان ابعاد گوناگون هويت، پرسشى در خور است كه چنانچه از آن غفلت شود، پيامدهاى ناگوارى در پى خواهد داشت. هر كسى مىتواند داراى چندين هويت باشد كه گاه با هم در رقابتاند و گاه در همزيستى تقويت كنندهاى به سر مىبرند. براى ايجاد يك هويت منسجم، اشتراكات فرهنگى بسيار كارساز است. ابعاد فرهنگى هويت مىتواند بر ساير ابعاد تأثيرگذار باشد و از طريق ايجاد يك بينش و فهم مشترك به سازگارى ميان ديگر بخشهاى هويت يارى رساند. ب) سازههاى هويت ملى
بديهى است هويت، پديدهاى ثابت و تغيير ناپذير نيست، بلكه از آن جا كه جوامع انسانى از يك سو در برخورد و تعامل دايم با شرايط و تغييرات محيط طبيعى و از سوى ديگر، در برخورد و ارتباط مستمر با جوامع ديگرند، هرگونه تغيير هويت ممكن مىنمايد. بنابراين، فرآيند ناشى از تعاملات اين دو روند در طول زمان، تعيين كننده نسبى خصوصيات قومى، اجتماعى و ملى يك جامعه و يا به عبارت ديگر، بيان كننده ويژگىها و مشخصههاى مشترك هويت جمعى آنهاست. به نظر برخى از جامعه شناسان نخستين نطفههاى تمدن، در چگونگى واكنش و پاسخ بعضى از جوامع در قبال چالشهاى محيط طبيعى به ويژه تغييرات فاحش اقليمى پديدار گشته است.على الطايى با اشاره به عناصر سازنده هويت، تعريف زير را ارائه مىكند:هويت عبارت از مجموعه خصوصيات و مشخصات اساسى اجتماعى، فرهنگى، روانى، فلسفى، زيستى و تاريخى همسان است كه به رسايى و روايى بر ماهيت يا ذات گروه، به معناى يگانگى يا همانندى اعضاى آن با يكديگر، دلالت كند و آنها را در يك ظرف زمانى و مكانى معين به طور مشخص و قابل قبول و آگاهانه از ساير گروهها و افراد متعلق به آنها متمايز سازد.13بنابراين هويت به مثابه پديدهاى سيال و چند وجهى، حاصل يك فرآيند مستمر تاريخى است كه تحت تأثير شرايط محيطى، همواره در حال تغيير است. اين كه عناصر تشكيل دهنده هويت چيست، موضع مطالعات گستردهاى است كه در باب شناسايى ملتها صورت مىگيرد.داشتن زبان مشترك، بستگىهاى جغرافيايى و بستگىهاى مشترك اقتصادى، عواملى هستند كه مردمى را كه زمانى طولانى با هم زندگى كردهاند، داراى تجربياتى يكسان، ميزانى از جهانبينى و آرمانهاى مشترك مىكند. به طور معمول، اين مردم با هم زندگى كردهاند، با هم احساس خوشبختى و شادمانى داشتهاند و با هم رنج بردهاند. اين همان چيزى است كه مىتوان آن را «تركيب روان شناختى» مشترك يا شخصيت و هويت ملى ناميد. اين شخصيت براى مردم ثابت است. اشاره به شخصيت ملى، كه ثابت و ايستا است، تغيير پذيرى فرد را ناديده نمىگيرد، بلكه حاكى از گرايش و تمايلى در ميان مردم همبسته براى اعتلاى هويت جمعى است.14در برخى پژوهشها، از چهار دسته ارزشهاى ملى، دينى، جامعهاى و انسانى به عنوان عناصر تشكيلدهنده هويت ملى، سخن به ميان آمده است. ارزشهاى ملى، تمامى مشتركات فرهنگى اعم از سرزمين، زبان، نمادهاى ملى، سنتها و ادبيات ملى را شامل مىشود. مراد از ارزشهاى دينى، تمامى مشتركات فرهنگ دينى است كه در جامعه ايران، اسلام به ويژه با قرائت شيعى مد نظر است. ارزشهاى جامعهاى به اصول و قواعد اجتماعى كه جهت استحكام جامعه بايد رعايت گردد، توجه دارد و ارزشهاى انسانى نيز عبارت است از كليه اصول و قواعد انسانى كه فارغ از هرگونه محدوديت اجتماعى و جغرافيايى، جهت بقاى بشر بايد رعايت گردد. نكته حايز اهميت در تركيب اين ارزشهاى چهارگانه، مقدار سهمى است كه در اين تركيب دارند. گاه يك امتزاج همطراز ميان آنان برقرار است و گاه سهم برخى از ارزشها بيش از سايرين است.15به عقيده برخى جامعه شناسان، حس شناسايى مشترك كه نشان دهنده هويت مشترك هر يك از جوامع انسانى است، از ارزشهاى معنوى، شخصى، مدنى، سنتى و بدوى سرچشمه مىگيرد. در ارزشهاى بدوى، علاقههاى اوليه كه بر اساس روابط زيستى و سكونت، پايهگذارى شدهاند، مورد نظر قرار مىگيرد. مردمى كه با ديگران ارتباطات خانوادگى و وابستگىهاى نژادى و قومى دارند، غالباً يك شناسايى مشترك و ارزشى بين خود و ساير اعضاى خانوادهشان تصور مىكنند. ارزشهاى معنوى شامل عقايد و ايدئولوژىهايى مىشود كه اساس محكمى براى شناسايى مشتركند. از نظر تاريخى، حس شناسايى اجتماعى، غالباً از مذاهب و مسؤوليتهاى مشترك ناشى از آن سرچشمه مىگيرد.اما ارزشهاى شخصى، به وجود آورنده حس شناسايى عمومى و ملى از طريق علاقه مشترك به يك رهبر يا قهرمان ملى و يا شخصيتهاى فرهمند (كاريزما) است.در مورد ارزشهاى مدنى، اعضاى يك جامعه ممكن است علاقهاى عمومى و مشترك به چارچوب سياسى و نقش سياسى افراد كشور نشان دهند؛ اگر چه ممكن است كه آنها داراى اختلافات ارزشى ناشى از اختلافات نژادى، قومى، زبان و اختلافات مذهبى و يا منطقهاى بسيار قوى باشند. هدف اين جامعه مختلط، برقرارى «وحدت در پراكندگى» و ايجاد يك حس شناسايى جديد است كه جوامع مدرن به دنبال ايجاد چنين هويت مشتركى هستند.16در درجه نخست، شمارى از انديشمندان سنتى در علوم سياسى، علوم اجتماعى و جغرافيا، هر كدام عنصر ويژهاى از عناصر تشكيل دهنده هويت ملى را اصل دانستهاند. جغرافيا، «سرزمين مشترك» و «تاريخ مشترك» را در اين مورد اصل تلقى مىنمايد، علوم اجتماعى بر «زبان مشترك» و «دين مشترك»، علوم سياسى بر «ساختار سياسى مشترك»، «مليت و ملت» و «جامعه مدنى» تكيه مىزند. مسلم اين كه هويت، پديدهاى مركب از همه اين عناصر، به اضافه ديگر عناصر فرهنگى مشترك همانند هنرها و آداب و سنن است.17برخى از صاحب نظران، بر عنصر «اراده با همزيستن در طول تاريخ» تكيه كردهاند. بنابراين آنچه مردم را در طول تاريخ در رنج و شادى و جنگ و صلح با هم شريك كرده و در كنار هم قرار داده و از طريق يك سرنوشت مشترك تاريخى به آنان هويت خاصى بخشيده است، «اراده با همزيستن» آنان بوده است.18 در اين ديدگاه، عناصر مشترك زبانى، قومى، مذهبى و ... انكار نمىشوند، اما به تنهايى نيز قابل اعتنا نيستند، بلكه احساس تعلق مردم يك سرزمين، به يك گروه بزرگتر مانند ملت و احساس وفادارى به عضويت در آن گروه بزرگتر است كه باعث دوام مليتها مىشود.تجزيه و تحليل مفهوم ملت، امرى بس پيچيده و مشكل است. سرچشمه اين اشكالات را بايد در تعدد عواملى كه عملاً در آفرينش يك ملت و در پيدايش حس ملى دخالت داشتهاند، جست و جو كرد. سرزمين، نژاد، زبان، خاطرات تاريخى، سنتها، تمدن و مذهب، هر يك عواملى هستند كه نمىتوان به آنها بىاعتنا بود؛ ولى هيچ يك از آنها هم نمىتواند تفسير نهايى در مورد ملت باشد.متفكران آلمانى عقيده داشتند كه ملت موجود زندهاى است كه در اثر نيروى برترى كه به طور ناخودآگاه عمل مىكند، رشد مىنمايد. از طريق علايم خارجى مثل اشتراك زبان، وابستگى به عادات و رسوم، تجليل و ستايش سنتهاى كهن و همچنين قرابت نژادى، مىتوان به اين نيروى برتر پى برد. عدهاى ديگر، تعلق به يك ملت را امرى وجدانى و داراى جنبه معنوى مىدانند. فوستل دوكولانژ مىنويسد: «نه نژاد و نه زبان، مليت را به وجود نمىآورند، [بلكه] ميهن آن است كه انسان دوست مىدارد».19بنابراين عناصر هويت آنهايى هستند كه فرد را به يك مجموعه وسيعتر به نام ملت يا مليت متصل مىكنند، و مليت «شكلى از احساسات مشترك برآمده از شور و شوق، صميميت و شكوه خاص مربوط به ميهن» است. پس مىتوان گفت كه اولين عنصر هويت، آگاهى است و دومين عنصر آن، علاقهمندى به مجموعهاى كه او به آن تعلق دارد. بنابراين چون هويت جنبه ذهنى پيدا مىكند، لاجرم از مقوله فرهنگى هم جدا نيست.20در مجموع مىتوان هويت ملى را بر دو عنصر ذهنى و عينى استوار ساخت. عنصر ذهنى، بر وجود «باورها» تأكيد مىكند و هويت را محصول باور يك جامعه انسانى به داشتن تعلقات و ويژگىهاى مشترك مىداند. با اين ديد، وجود باور ذهنى فارغ از واقعيتهاى عينى، مبناى شكلگيرى هويتهاى ملى و قومى واحد مىگردد. حال آن كه عنصر عينى بر نقش واقعيتهاى عينى در شكلگيرى اين هويتها تأكيد مىكند. عنصر ذهنى همان گونه كه پيشتر نيز به آن اشاره شد، تمايل افراد يك جامعه براى زيستن در كنار يكديگر است و به تعبير اميل بوترو، «عرق يا حس ملى از ميل و علاقه مردم به زندگى با يكديگر، به تجليل و ستايش خاطرات مشترك و به تلاش در راه هدفهاى مشترك سرچشمه مىگيرد»؛21 اما عنصر عينى از دو نگرش فرهنگى (فرهنگ محور) و سياسى (دولت محور) تشكيل شده است. كارويژههاى هويت ملى
1. انسجام و همبستگى ملى. هويتها فقط در جوامع وجود دارند و زمانى كه افراد از جايگاه خود در جامعه مىپرسند، در واقع از هويت خود سؤال كردهاند. باميتسر مىگويد:جستوجوى هويت، شامل اين مسأله است كه ارتباط صحيح فرد و جامعه به عنوان يك كل چه مىباشد.22اين كارويژه در تعريف دوركيم از ميهنپرستى نيز وجود دارد:حسى كه افراد را به جامعه سياسى ملحق مىكند، به شكلى كه كسانى كه از شكلدهندگان آن به شمار مىروند، خودشان را با پيوندى از احساسات وابسته به آن احساس نمايند.23 در جوامعِ در حال نوسازى كه در حال تجربه فرايند تغييرات اجتماعىاند، شكافهاى اجتماعى فعّال بوده و فرايند نوسازى را دچار چالش مىسازد. براى حل و رفع بحرانهاى حاصل از اين گسيختگىها در سطح اجتماعات ملى، بايد به ابزار لازم جهت برانگيختن حسّ همبستگى ملى تجهيز شد. هويّت ملّى با بهرهگيرى از توانايىهاى نمادين، مانند زبان، دين، گذشته تاريخى و منافع مشترك، مىتواند به وفاق اجتماعى و همبستگى ملّى يارى رساند. مراد از همبستگى، به هم پيوستن و مجتمعساختن اجزاى يك جامعه و واحدهاى كوچك آن به يك كل همبستهتر است؛ به گونهاى كه توان و نيروى آن اجزا و واحدهاى كوچك و پراكنده و مختلف، انباشته و متمركز شود و از طريق هميارى و همكارى آحاد جامعه و حمايت آنان از نظام سياسى، بحرانهاى حاصل از دوران گذار را حل كند. بدين ترتيب هويّت ملّى به دليل نقش تعيينكنندهاى كه در حوزه فرهنگ، اجتماع، سياست و حتى اقتصاد دارد، از مفاهيم بسيار فراگير و در عين حال مشروعيتدهنده به نظم سياسى - اجتماعى است و پيوستگى و انسجام درونى يك واحد سياسى را در پى دارد.ملّتگرايى نيز كه پيوند وثيقى با هويّت ملّى دارد، براى حفظ پيوستگى يك ملّت و ابقاى نيروى حياتبخش نمادهايش، بهرغم اين كه اين نمادها ريشه در گذشته دارد، مىبايست افزون بر احياى نمادهاى قديمى، نمادهاى جديدى نيز پديد آورد تا اين پيوستگى، حفظ و تداوم يابد.2. ايجاد آگاهى ملّى و جهتدهى به زندگى اجتماعى. هويّت ملّى علاوه بر ايجاد همبستگى ميان افراد جامعه، مسير و هدف جمعى آنان را نيز مشخص مىكند. دولتها با تكيه بر «هويّت ملّى»، نظام ارزشى مورد نظر خود را از طريق آموزش، تبليغات و ساير ابزارهاى جامعهپذيرى به افراد جامعه القا مىكنند. در اين ميان، هويّت ملّى، متغيرى محورى در تعريف ارزشها و هنجارهاى جمعى افراد يك جامعه است. در واقع، هدف اوليه هويّت ملّى نيز كه همبستگى و انسجام ملّى است، بدون كارويژه جهتدهى هويّت ملّى ممكن نيست، چرا كه انسجام و همبستگى ملّى لزوماً بايد بر محور «هدف مشترك» باشد و بدون هدف و جهت مشترك نمىتوان همبستگى اعضاى يك گروه و به طور كلى جوامع قومى و ملّى را حفظ كرد. همان طور كه دوركيم مىگويد:با برآوردن يك صدا، اداى يك كلمه، يا اجراى يك حالت و ژست در قبال يك هدف است كه [افراد] با هم متحد مىگردند و خود را متحد مىبينند.24ولى اين هدف كه اتّحاد ملّى بر محور آن شكل مىگيرد، خود از چه چيزى ناشى مىشود؟ بىگمان در تعيين اهداف ملّى يك جامعه، زنجيرهاى از عوامل مختلف تأثيرگذارند؛ اما تأثير اساسى و نهايى از آنِ هويّت جمعى افراد جامعه اعم از هويّت ملّى و هويّت دينى است. تعريفى كه افراد يك جامعه از خود دارند، تعيينكننده اهداف جمعى آنهاست و اين تعريف كه همان هويّت ملّى است، در نتيجه عوامل مختلف همواره در معرض دگرگونى است. در نتيجه اهداف جامعه نيز با دگرگونى در هويّت ملّى متحوّل مىگردد. البته اين امر به مفهوم فقدان عناصر ثابت در هويّت ملّى يك جامعه نيست، بلكه بدين معناست كه علاوه بر عناصر جديدى كه در طول زمان به عوامل تشكيلدهنده هويّت ملّى - در زمينه وقايع سياسى اجتماعى مختلف - افزوده مىشود، تفاسيرى هم كه نسلهاى مختلف از هويّت ملّى و عناصر تشكيلدهنده آن مىكنند، متغير است و همه اين تحولات، با تأثيرگذارى بر مفهوم هويّت ملّى، جهتگيرى و هدف زندگى جمعى افراد يك جامعه را تحتالشعاع خود قرار داده و اهداف جديدى را بر آنان ديكته مىكند. بنابراين احساس تعلّق يك گروه به مليّت خود و تعصب به آن، همبستگى و انسجام ملّى را تداوم بخشيده، همواره آن را با واردكردن عناصر جديدتر، بازسازى مىكند. بدين ترتيب، يكى از كارويژههاى مهم هويّت ملّى، نقش آن در تعيين مسير زندگى جمعى و تعيين اهداف ملّى است.از نكات مهم در هويّتسازى، مراجعه به ذخيره تاريخى و ملّى و جستوجو و بازتعريف عناصر هويّت قبلى، مطابق با مصالح و شرايط جديد است. در بسيارى از جوامع، نظير فرانسه و ايتاليا با برگرفتن عناصرى از گذشته تاريخى خود و تلفيق آن با عناصر جديد، فرايند هويّتسازى تجربه شده است. اين همان تجربه ناسيوناليسمِ تجدّدخواه است.253. تعيين سازوكارهاى فرهنگ سياسى. ف رهنگ سياسى جنبههايى خاص از فرهنگ عمومى جامعه است كه به بيان نوع رابطه جامعه با نظام سياسى مىپردازد. در حقيقت، زمانى كه از فرهنگ سياسى يك جامعه سخن مىگوييم، به نظام سياسى خاصى اشاره مىكنيم كه بر اساس نگرشها و ارزشهاى مردم آن جامعه، درونى شده است. محيط نظام سياسى را مجموعهاى از ارزشها، هنجارها و نمادهايى فراگرفته است و آگاهى در باره نظام سياسى تا اندازه بسيارى به ميزان شناخت ارزشهاى حاكم بر آن محيط بستگى دارد. بر اين اساس، درك صحيح كنشهاى سياسى در جوامع مختلف بشرى، نيازمند كوششهايى است كه در فهم بسترهاى فرهنگى اين جوامع صورت مىگيرد. در اين ميان، هويّت ملّى كه در بر گيرنده عناصر فرهنگ ملّى جوامع است، مىتواند ميان ارزشهاى فرهنگى محيط اجتماعى و اقدامات سياسى دولتها، رابطه برقرار كند. همانطور كه كامروا (1993) تأكيد مىكند: نگرش مردم به هويّت، عاملى است كه جهتگيرى سياسى مردم و نظر آنها را در مورد محيط سياسى خود تعيين مىكند.26 نوسازى و بحران هويت ملى
در سالهاى اخير در بسيارى از محيطهاى علمى و تعداد زيادى از نشريات، مباحث آسيبشناسانه در جمهورى اسلامى طرح گرديده است. در مباحث آسيبشناسى، محققان به دنبال شناسايى آن دسته از عوامل مهم و مؤثرى هستند كه به وجود آمدن و تداوم حيات آنها مىتواند فرآيند تحقق اهداف هر نظامى (سيستمى) را متوقف و يا به صورت محسوس، كُند نمايد. آسيبشناسى گذار جوامع به دوران جديد (مدرن) موضوع مطالعات روان شناختى و جامعه شناختى است. در اين ميان محققان علوم سياسى تغييرات اجتماعى و روانى در اين جوامع را به عنوان يك رشته تغييرات مؤثر در حوزه سياست، از قبيل مشاركت بيشتر مردم در امور سياسى و نظاير آن، مورد توجه قرار مىدهند. هنگامى كه تغييرات اجتماعى به وقوع مىپيوندد، نيازها و انتظارات جديدى شكل مىگيرد. گسترش شهرنشينى، تغييرات جمعيتى، افزايش سطح آموزش و آگاهىهاى اجتماعى و... نيازهاى تازهاى را پديد مىآورد. پديدههاى اجتماعى مولود اين نيازها و انتظارات هستند؛ به طور مثال در جوامع رشد يافتهتر نياز به اطلاعات، امرى ضرورى تلقى مىشود. نياز به اطلاعات نيز پديده رسانهها و يا گسترش آن را در پى دارد. اين پديده جديد به خودى خود آسيب به شمار نمىآيد بلكه نوع مواجهه با آن مىتواند به يك مسأله اجتماعى يا بحران اجتماعى تبديل شود و يا اين كه يك سنت اجتماعى و تسهيل دهنده امنيت و توسعه در جامعه باشد. برخورد خصمانه و غيردوستانه با پديده جديد و يا مواجهه منطقى با آن مىتواند يكى از دو نتيجه فوق را در بر داشته باشد.27 بنابراين چنانچه پديده اجتماعى به مسأله اجتماعى تبديل شود موضوع مطالعات آسيب شناختى قرار مىگيرد.از ديدگاه مرتن مسأله اجتماعى زمانى موجوديت مىيابد كه تفاوت قابل توجهى بين ايدهآلهاى جامعه و دست يافتههاى واقعى آن وجود داشته باشد.28 يكى از مهمترين مسائل اجتماعى كه ناشى از تغييرات دوران نوسازى به شمار مىآيد، بحران هويت مىباشد. جدىترين بحرانى كه يك شخص با آن مواجه مىشود، در خلال شكلگيرى هويت رخ مىدهد. اين بحران بدان جهت جدى است كه عدم موفّقيت در رويارويى با آن پيامدهاى بسيارى دارد. شخصى كه فاقد هويت متشكل است، در خلال زندگى بزرگسالىاش با مشكلات متعددى مواجه خواهد شد. اريكسون خاطر نشان مىسازد كه براى هر فرد امكان دارد بحران هويت روى دهد و منحصر به دوره نوجوانى يا جوانى نيست.29اين مفهوم مترادف مفاهيمى چون آشفتگى هويت، گم گشتگى و از خودبيگانگى است. چنانچه اين بحران در سطح اجتماع بروز كند، نظم اجتماعى دچار اختلال مىگردد. واژه بحران هويت از روانشناسى وام گرفته شده است.در رويكرد سيستمى، يك بحران عبارت است از وضعيتى كه نظم اصلى يا قسمتهايى از آن را مختل سازد. به وجود آمدن شرايط غير معمول يا غير متعارف در روند حركت يك سيستم، بحران ناميده مىشود.بحران هويت، اساسىترين بحرانى است كه گريبانِ جوامع در حال نوسازى را مىگيرد؛ زيرا در اين جوامع، احساسات ملى تودهها در تعارض با نخبگان حامل نوسازى قرار مىگيرد. آنان در مقابل خود، طرز تفكر جديدى را مشاهده مىكنند كه ارزشهاى سنتى آنان را تهديد مىكند. از سوى ديگر نوسازى، وفادارى ملى را جايگزين وفادارىهاى قومى و منطقهاى مىكند. بنابراين براى عبور از اين بحران بايد براى ايجاد يك نگرش عام گرايانه تلاش كرد كه در آن ،اعضاى جامعه - علاوه بر احساس بومى بودن - خود را در خصوصيات فرهنگى عامترى سهيم بدانند.لوسين پاى معتقد است چهار شكل اصلى از بحران هويت وجود دارد. اولين نوع بحران مزبور به احساسات مربوط به سرزمين و رابطه فضاى جغرافيايى با احساسات ناسيوناليستى ارتباط مىيابد؛ دومين شكل آن وقتى رخ مىدهد كه ساختار اجتماعى و به ويژه تقسيمات طبقاتى چنان گسترش يابد كه مانع وحدت ملى كارآمد گردد؛ سومين صورت آن با تعارض بين هويتهاى قومى يا ديگر هويتهاى فرو ملى و تعهد به يك هويت ملى مشترك سر و كار دارد. چهارمين شكل بحران هويت در اثر پيامدهاى روانشناسانه تغيير اجتماعى سريع و احساسات دوگانه در قبال بيگانگان ايجاد مىشود. اين نوع از بحران هويت، عموماً شكل احساسات عميقاً مختلط راجع به جهان مدرن و سنتهاى تاريخى يك فرد را به خود مىگيرد.30برخى نظريهپردازان معتقدند كشورهاى در حال توسعه داراى تراكم بحران هستند. منظور از تراكم بحران اين است كه چون فرآيند مدرنيزاسيون يكباره وارد اين كشورها شد، در نتيجه انواع بحرانها به صورت متراكم در اين كشورها ظاهر شد؛ يعنى با ورود اين كشورها به دايره بازار جهانى و مرحله نوسازى و با توجه به ويژگىهاى ساختار سنتى اين كشورها، بحرانهاى هويت، مشروعيت و مشاركت به عنوان اساسىترين و مهمترين بحرانها به يك باره رخ نمودند. اين سه بحران را مىتوان بحرانهاى اوليه و اصلى تلقى نمود كه داراى بيشترين ارتباط با يكديگر مىباشند.31در جوامع در حال نوسازى، نوعى تقسيم كار بر اساس هنجارهاى غير بومى انجام مىگيرد كه به سختى جايگاهى براى پذيرش و درونى شدن در فرد و اجتماع خواهد يافت. همين امر باعث اختلال در شؤون جامعه، سرخوردگى، نابسامانى و بىهويتى افراد مىگردد. به تعبير ديگر توسعه نامتوازن باعث پس افتادگى فرهنگى مىشود. بدين معنا كه جنبه مادى و تكنولوژيكى فرهنگ تغيير كرده، ولى جنبه غير مادى آن كه شامل هنجارها، ارزشها، باورها و نهادهايى از قبيل خانواده و مذهب است تغيير نمىكند و يا نمىتواند فرهنگ جديدى را با كاركرد و تعادل جديد جايگزين آن كند.32 در اين حالت تطابق و سازگارى اجتماعى از بين مىرود. دانشها و نگرشهاى مردم صدمه مىبيند و انتقال ميراث فرهنگى از نسلى به نسل ديگر دچار اختلال و ناهماهنگى مىگردد و بحران هويت رخ مىنمايد.در مجموع بحران هويت ممكن است در يكى از حالتهاى زير ظاهر شود: اين بحران مىتواند ناشى از بيگانگى از هويت خودى و مسحور شدن در مقابل پيشرفت و شكوفايى ديگران باشد. جوامعى كه در توانايىهاى فرهنگى، اجتماعى و فكرى خود دچار ترديد مىشوند، شاهد اختلالاتى در سيستم هويتى خود خواهند شد. اين حالت به گسستن و بيگانه شدن انسان از اصل و جوهر خاص و پيوستن به اصل و جوهرى ديگر اشاره مىكند كه مترادف از خودبيگانگى( Alienation ) است. بدين ترتيب گسستن از خدا در اديان الهى و نيز پشت كردن به تمدن و فرهنگ ملى به معناى بيگانگى و گسستن انسان از خويشتن خويش است. در چنين معنايى حل بحران هويت در بازگشت به خويشتن جست و جو مىشود.حالت ديگر بحران زمانى حاصل مىشود كه ارزشهاى تازهاى وارد جوامع داراى ارزشهاى سنتى شود و بدين ترتيب در حد فاصل تضعيف ارزشهاى مستقر سنتى و عدم استقرار كامل ارزشهاى جديد بحران هويت ظاهر مىشود؛ به طور مثال عناصرى از هويت گذشته توسط اين جوامع حفظ خواهد شد، اما از سوى ديگر، تحت تأثير عوامل زندگى جديد، تلقىها و خودفهمىهاى تازهترى نيز به دست مىآيد كه با خود فهمىهاى گذشته يا به تعبير ديگر عناصر هويتى پيشين در تعارض قرار مىگيرد. در حال حاضر نيز ارزشهاى عصر جديد، جوامع سنتى را مورد تهديد قرار مىدهد.33اين معنا در رهيافتهاى نوسازى مورد تأكيد است. جوامع سنتى از طريق فرآيند نوسازى تغيير مىيابند. در دوره گذار ترك الگوهاى رفتار سنتى و افول ارزشها و باورهاى سنتى و تلاش براى كسب الگوى مدرن، اين جوامع را دچار بحران هويت مىسازد. جدال ميان سنت و تجدد و عبور از سنت و دست نيافتن به تجدد، سرشت انسان سرگشته اين دوران است. انسانى كه موزائيكى از ارزشها را در خود دارد.حالت سوم كه توضيح دهنده بحران هويت است، مربوط به تعدد و تنوع تعارضآميز هويتهاى خاصگرايانه مىباشد كه هويت جمعى در درون يك جامعه را به مخاطره مىاندازد. در اين معنا مىتوان به تضاد ميان وفادارىهاى فرو ملى - قومى، قبيلهاى و منطقهاى - و وفادارىهاى ملى و شكافهاى درهم شكننده وحدت ملى اشاره كرد. گاهى هويت ملى توسط دولتها در مقابل هويتهاى فرو ملى تكوين مىيابد. اين تقابل در فرآيند نوسازى به تضعيف هويتهاى فروملى از سوى دولت ملى مدرن منجر مىشود كه سبب شكلگيرى بحرانهاى هويتى مىگردد.بنابراين براى عبور از اين بحران بايد براى ايجاد يك نگرش عامگرايانه تلاش كرد كه در آن، اعضاى جامعه علاوه بر احساس بومى بودن، خود را در خصوصيات فرهنگى عامترى سهيم بدانند. گى روشه براى حل اين بحران مىگويد:براى آن كه توده مردم فعالانه در جنبش صنعتى وارد شده و هدفى را دنبال نمايند، معمولاً بايد به وسيله يك ايدئولوژى سياسى به تحرك درآيند. در كشورهاى در حال توسعه، اين فونكسيون را ناسيوناليسم بر عهده دارد... در حقيقت، ناسيوناليسم در عين حال به توسعه اقتصادى، معنايى جمعىتر و روشنتر مىدهد. بدين ترتيب، محتواى توسعه را وسيع و پرقدرت ساخته و بدان مجموعهاى از ارزشها و سمبولهايى را مىدهد كه قادر است باعث تهييج و تحريك جهشهاى جمعى يا استعدادهاى فردى شود.34سخن فوق به خوبى رابطه ميان نوسازى و ملتگرايى و تأكيد بر ويژگىهاى هويتى ملتها را نشان مىدهد. حتى برخى از صاحبنظران سياست مقايسهاى، جامعهپذيرى را به عنوان واسطهاى قرار مىدهند كه از طريق آن، ملتگرايى، محرك و انگيزهاى ايدئولوژيك براى نوسازى و توسعه فراهم مىسازد. رونالد چيلكوت معتقد است:ملتگرايى انگيزهاى ايدئولوژيك براى توسعه همه جانبه سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و روانى فراهم مىسازد؛ هر چند برخى از انواع ملتگرايى ممكن است تأثير بيشترى بر توسعه ملى بگذارد.35 هويت ايرانى - اسلامى
بازشناسى هويت ايرانى در سپهر گفتمانهاى متعدد و متنوعى كه به تبيين هويت ملى ايرانيان پرداختهاند، با چالشهاى معرفتى بىشمارى رو به رو است. عدهاى با رويكرد تاريخى تلاش دارند با تأكيد بر ميراث فرهنگى و سياسى ايران باستان، حضور اعراب مسلمان را به پرسش گيرند و اسلام را يك آيين بيگانه كه از آن سوى مرزها آمده است، معرفى نمايند. از نظر آنان نه همه ايرانيان مسلمانند و نه همه مسلمانان، ايرانى. بنابراين آيين اسلام را ويژگى هويت ايرانى نمىدانند. اسلام در متن گفتمان ناسيوناليستهاى راديكال، به مثابه عنصر بيرونى و تحميلى به فرهنگ اين سرزمين تلقى مىشد و نتيجهاى جز آلوده كردن هويت و اصالت اين كشور نداشته است. در نتيجه برخى از آنان به پالودن اين آلودگىها، اهتمام ورزيدند و به شدت با عناصر فرهنگ اسلامى در افتادند كه اوج آنها را در آثار صادق هدايت شاهد هستيم.در مقابل، كسانى هستند كه چنان بر هويت دينى - شيعى ايرانيان تأكيد مىكنند كه يكسره ارزشهاى تمدن ايرانى را به سُخره مىگيرند و به آنها وقعى نمىگذارند. گفتمان اسلامگرا به ويژه پس از انقلاب اسلامى، به رويارويى با ارزشهاى ملى گرا و غربى پرداخت و هر آنچه رنگ غير اسلامى داشت مطرود و محكوم ساخت. ترويج ايرانى گرايى به منظور پيراستن جامعه ايرانى از نمادهاى مذهبى كه در رژيم پيشين اتفاق افتاد سبب شد پس از انقلاب، گروهى از سنت گرايان ايدئولوژيك در واكنشى طبيعى به ارزشهاى مقبول نزد رژيم گذشته، اركان غير دينى هويت ايرانى را يكسره تهديد يا انكار كنند.دسته ديگرى براى تبيين هويت ايرانى، به سپهر مدرنيته توجه دارند. اين دسته، گونههاى متفاوتى هستند. برخى تحولات دوران مدرن را واقعيتى مىدانند كه زيست بشرى را از خود متأثر ساخته است. اينان در قبال پديدههاى جديد، اقتباسى آگاهانه داشته و كوشش مىكنند كه ارزشهاى دينى را با مظاهر فكرى، سياسى و فرهنگى تمدن غربى آشتى دهند. در اين رويكرد جايگاه مدرنيسم در كنار «ايرانيت» و «اسلاميت» به يك واقعيت تاريخى مبدل گشته است. اين امر حاصل آشنايى ايرانيان با علم و فلسفه و ارزشهاى غربى و نهادهاى تمدن جديد است. نهضت مشروطيت اين وضعيت را آشكارا به رخ كشيد. هرچند اينان نيز طيف گستردهاى را تشكيل مىدهند كه ناشى از ميزان توجه و تعلق آنان به مذهب يا پديدههاى مدرن مىشود.در اين دسته گروه ديگرى نيز هستند كه بسيارى از عناصر و لوازم مدرنيته را مىپذيرند. افكار و انديشههاى تمدن جديد، آنان را متقاعد ساخته است كه كليد حل معماى پيشرفت جامعه ايرانى را بايد در «اخذ ترقيات فرنگستان» جست و جو كرد. نظر مثبت و مؤكدانه تجددگرايان در مورد برترى تمدن غرب و لزوم قبول آن سبب شد واژه غربگرايى( westernization ) با نوگرايى( modernization ) مترادف شود. با مراجعه به آرا و نوشتههاى كسانى نظير ملكم خان، آخوندزاده، آقاخان كرمانى و طالبوف تبريزى، مدنيت غربيان راه حل خروج از عقب ماندگى جامعه ايران و پيمودن مدارج پيشرفت و ترقى دانسته شده است.به هر تقدير بايد توجه داشت كه ايرانيان در طول تاريخ حيات خود به دليل موقعيت خاص جغرافيايى كه آنان را در ميان اقوام و مليتهاى گوناگونى قرار داده بود، در يك داد و ستد دايم فرهنگى با ديگران به سر مىبردهاند. همين امر سبب شده است تا فرهنگ ايرانى، آميزهاى از فرهنگهاى مختلف بشرى باشد.اسلامى ندوشن معتقد است چنان كه اين فرهنگ را به درختى مانند كنيم، آن را داراى چند پيوند مىيابيم: سومرى، بابلى، مصرى، يونانى، هندى، چينى، رومى، عرب و سرانجام فرنگى.36 هركدام از اين فرهنگها، رسوباتى بر فرهنگ ايران بار كرده است. اينبار سنگين بر پشت ايرانى، هويت او را ساخته و بدون آن كه گسستى در مليت او پديد آورد، بدان پويايى بخشيده است.مهمترين رويداد تاريخ كهن ايرانيان كه نقطه عطفى در تحولات سياسى و اجتماعى اين سرزمين به شمار مىآيد، ظهور اسلام و ورود همسايگان عرب با بيرق دين جديد به سرزمين ايران بود. اين رخداد، اولين تصادم ميان فرهنگ ايرانى - آريايى با فرهنگ اسلامى بود.بنابراين هويت ايرانى در قرون اوليه اسلامى از دو آيين مايه گرفت: آيينى از گذشته باستانىاش كه آميزهاى از ادبيات، فرهنگ و روح ايرانى بود، و دين جديد كه دگرگون ژرفى در فكر، فرهنگ و هويت ايرانى به وجود آورد.بدين سان با رويكرد ايرانيان به اسلام،37 آيين جديد بخشى از هويت ايرانى شد و پيوند وثيقى ميان ايرانيت و اسلاميت برقرار گرديد. اين پيوند آنچنان بود كه بسيار طبيعى جزء سرشت فرهنگى ايرانيان گرديد؛ به گونهاى كه اغلب به اين دو گانه انديشى آگاه نبودند. هرچند زمانى كه ايرانيان با دو روايت از اسلام رو به رو مىشوند: اسلام خلافت و اسلام امامت، تشيع يعنى اسلام امامت را با روح خود سازگارتر مىبينند. همين امر سبب شد بسيارى از خاورشناسان، گرايش اغلب ايرانيان به مذهب شيعه را شكل «ايرانى شده دين اسلام» قلمداد كنند و تشيع را واكنش روح ايرانى در مقابل روح عربى بدانند. پاسخ به كسانى كه تشيع را اسلام ايرانى شده قلمداد مىكنند، از چند منظر قابل دريافت است. نخست اين كه بايد به فقر كلامى و عدم آشنايى آنان با زيرساختهاى نظرى انديشههاى شيعى اشاره كرد. اين زير ساختها با درون مايههاى عقلى، استدلالات كلامى را به استخدام گرفته است و با استفاده از نصوص دينى، امامت شيعى را اسلام حقيقى معرفى مىكند. نظريه امامت شيعى مبتنى بر قضاياى منطقى است كه برخى از مقدمات آن بر اصول عقلى و برخى ديگر بر نصوص شرعى تكيه دارد و ارتباطى به نظريه شرقشناسان درباره تأثير روح ايرانى در شكلگيرى تشيع ندارد. از منظر ديگر، اين معنا كه تشيع واكنش روح ايرانى در برابر روح عربى است، قابل دفاع نيست. در طول تاريخ هيچگاه نه همه ايرانيان شيعه بودهاند و نه همه شيعيان ايرانى. از سوى ديگر، تا زمان صفويان، مذهب رسمى و غالب در ايران، مذهب اهل سنت بوده است و حتى بسيارى از انديشمندان ايرانى كه مرجعيت علمى و دينى داشتهاند، از اهل سنت بودهاند. افزون بر آن بسيارى از نهضتهاى ايرانى مخالف خلافت نيز غير شيعى بودهاند. در اين ميان بايد به حضور قدرتمند شيعه در ساير نقاط جهان از جمله جبل عامل (لبنان) اشاره كرد. صفويان با اعلام رسميت مذهب تشيع و گسترش آن در كل كشور، توانستند پس از چند قرن گسستگى سياسى، وحدت و هويت سياسى - ملى را به ايرانيان باز گردانند.در اين زمان هويت ملى، تركيبى نيرومند از عناصر ايرانى و آموزههاى شيعى بود، اما با ظهور و گسترش تمدن جديد و مواجهه ايرانيان با ارزشهاى اروپايى، هويت ايرانى نيز چالشهاى تازهاى را به چشم ديد. بدين ترتيب يكى از مسائل سده اخير ايرانيان، اختلالاتى بود كه از سوى مدرنيته، هويت ايرانى را آماج خود ساخت و اين مسأله تا امروز گريبان جامعه ايرانى را گرفته است. بىشك مواجهه منطقى و عقلانى با اين پديده، به سامان هويت ايرانى يارى مىرساند. فرجام سخن
هويت ملى، نسبت و نوع مناسبات اعضاى جامعه سياسى را در يك مجموعه منسجم به نام ملت از يك سو و نوع رابطهاى كه با ساير جوامع سياسى دارد از سوى ديگر، تبيين مىكند. بنابراين آگاهى و سامان بخشيدن به آن يك ضرورت بشمار مىآيد. اگرچه هويت ملى پديدهاى چند وجهى است و ماهيتى غير ثابت و سيّال دارد، اما فراگيرترين سطح هويت در تمامى نظامهاى اجتماعى است. بدين ترتيب هويت ملى بر آيند فرهنگ، سياست، اجتماع، اقتصاد و تاريخ مىباشد.در مطالعات هويت ملى دو نگرش فرهنگى (فرهنگ محور) و سياسى (دولت محور) به كار گرفته شده است. نگرش فرهنگ محور، ناظر بر متغيرهاى فرهنگى، مثل زبان، دين، فرهنگ، ادبيات، هنر، آداب و رسوم و اعتقادات يك ملت است كه زاييده دوران طولانى (تاريخ) است. حال آن كه نگرش دولت محور، زمينه ورود به متغيرهاى سياسى را فراهم مىسازد. در اين نگرش هويت ملى، امرى است كه تا حد زيادى ساخته مىشود و در اين ميان، نقش دولت در توليد و باز توليد هويت و ارائه تفسيرهاى مختلف از آن، نقش مهمى را ايفا مىكند. دولت در چارچوب حاكميت ملى خود در درون واحد سياسى و سرزمين خاص، ايدههاى فرهنگى و هويتى را به مردم و شهروندان خود القا مىكند تا با بهرهگيرى از اين احساس نيرومند به ايجاد همبستگى ملى بپردازد. بنابراين ملتها فرآوردههاى مهندسى سياسىاند كه در دوران جديد و زمانى كه انسان تعريف تازهترى از پديدههاى زيستى ارائه مىدهد، بنا به درخواست خود تعريف و تفسير مىكند.نوشتار حاضر اگرچه پيش شرطهاى فرهنگى و تاريخى شكلگيرى هويت ملى را ناديده نمىگيرد، امامعتقد است هويت براساس علايق سياسى تعيين مىشود و از همين جهت براى فهم بحران هويت در جوامع، در كنار عوامل گوناگون، مىبايست به ناكامىهاى نظامهاى سياسى در تأسيسات هويتى نظر انداخت.به هرروى هويت ملى به عنوان مفهومى فراگير و چند ركنى، بالاترين سطح هويت در يك واحد سياسى است. به نظر مىرسد مهمترين عاملى كه هويت ملى را با بحران مواجه مىسازد در هم ريختگى لايههاى هويتى در يك جامعه است؛ به طور مثال در جوامع چند پاره و ناهمگن كه سخن از چندين لايه هويتى مانند هويتهاى نژادى، دينى و قومى متفاوت مىرود، چنانچه هويت ملى قدرتمندى كه برآيند هويتهاى چندپاره باشد، ايجاد نشود، بحران هويت حاصل خواهد شد.بحران هويت، اساسىترين بحرانى است كه گريبان جوامع در حال نوسازى را مىگيرد. جوامع سنتى از طريق فرآيند نوسازى تغيير مىيابند. در دوره گذار تغيير الگوهاى رفتارى و باورهاى ارزشى به فعال شدن شكافهاى اجتماعى و درهم ريختگى هويتهاى فروملى مىانجامد و تجربه بحران هويت آغاز مىگردد. جامعه ايرانى نيز قرنها بود از همزيستى هويت ايرانى و اسلامى خود در آرامش بود تا اين كه با تمدن جديد آشنا شد. شكوفايى عصر نوزايى و تحولات شگرفى كه در اروپا رخ داد، زمانى كه به ساير جوامع رسيد، شرايطى پديد آورد كه اسباب دگرديسى در هويت آنان را رقم زد و به طور غافلگيرانه بحران هويت را به ارمغان آورد.انقلاب اسلامى در ايران تا حد زيادى به اين بحران پاسخ گفت و هويت ملى را بر بنيادهاى شيعى استوار ساخت و منبع فزايندهاى از مشروعيت را ايجاد كرد، هرچند در سالهاى اخير سطوحى از بحران هويت خودنمايى مىكند كه مىبايست براى آن چاره انديشيد. 1. كارشناس ارشد علوم سياسى و پژوهشگر پژوهشكده علوم و انديشه سياسى.2. علىاكبر سياسى، نظريههاى شخصيت (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1356) ص 174-175.3. داور شيخاوندى، ميزگرد وفاق اجتماعى و همبستگى ملى، فصلنامه مطالعات ملى، سال نخست، شماره 1، پاييز 1378. 4. Adam Kuper and Jessica Kuper, The Social Science Encyclopedia, 2nd Edition )London and Newyork: Routledge, 1996(, P.789. 5. «هويت ايرانى و چالشهاى موجود»، گفت و گو با دكتر باوند، روزنامه خراسان، 30/5/78.6. داور شيخاوندى، پيشين.7. براى اطلاع بيشتر، ر.ك: ابراهيم حاجيانى، «تحليل جامعهشناختى هويت ملى در ايران و طرح چند فرضيه»، فصلنامه مطالعات ملى، ش 5، (پاييز 1379).8. مسعود چلبى، جامعهشناسى نظم (تهران: نشر نى، 1374) ص 118.9. رحمتاللَّه معمار، سنجش گرايش به هويت تاريخى (تهران: مركز تحقيقات و سنجش برنامهاى سازمان صدا و سيما، 1378) ص17.10. همان، ص 302.11. داور شيخاوندى، پيشين، ص 28.12. ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدنها و بازسازى نظم جهانى، ترجمه محمدعلى حميد رفيعى (تهران: دفتر پژوهشهاى فرهنگى، 1378) ص 153.13. على الطايى، بحران هويت قومى در ايران (تهران: شادگان، 1378) ص 139.14. عبدالرحمان عالم، بنيادهاى علم سياست (تهران: نشر نى، چاپ سوم، 1376) ص 157.15. افسر رزازىفر، «الگوى جامعهشناسى هويت ملى در ايران»، فصلنامه مطالعات ملى، ش 5 (پاييز 1379) صص 120-121.16. چارلز.اف.آندرين، زندگى سياسى و تحولات اجتماعى: مقدمهاى بر علم سياست، ترجمه مهدى تقوى (تهران: مؤسسه عالى علوم سياسى و امور حزبى، بىتا، فصل سوم).17. پيروز مجتهدزاده، «هويت ايرانى در آستانه سده بيست و يكم»، اطلاعات سياسى و اقتصادى، ش 129-130، (1377) ص 124.18. حسين بشيريه، «هويت ملى»، مجله دريچه، ش 5 (بهار 1370) ص 113 - 116.19. پير رونون و ژان باتيست دوروزل، مبانى و مقدمات تاريخ روابط بينالملل، ترجمه احمد ميرفندرسكى، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1354) ص 168.20. «بحران هويت مشروعيت سياسى را به خطر مىاندازد»، روزنامه خراسان، 11/5/78.21. پير رونون و ژان باتيست دوروزل، پيشين، ص 169.22. محمدعلى اسلامى ندوشن، ايران و تنهائيش (تهران: شركت سهامى انتشار، 1376) ص 223 به بعد.23. براى آشنايى بيشتر با دلايل گرايش ايرانيان به اسلام، ر. ك: عليرضا زهيرى، انقلاب اسلامى و هويت ملى (قم: انجمن معارف اسلامى ايران، 1381) ص 61 به بعد.24. مونتسرات گيبرنا، مكاتب ناسيوناليسم: ناسيوناليسم و دولت - ملت در قرن بيستم، ترجمه امير مسعود اجتهادى (تهران: مركز چاپ و انتشارات وزارت خارجه، 1378) ص 120.25. همان، ص 45.26. همان، ص 137.27. ميزگرد «سير تحول تاريخى هويت ملّى در ايران از اسلام تا به امروز»، فصلنامه مطالعات ملى، ش 5 (پاييز 1379)، ص 46. 28. Jeff Haynes, Third World Politics )London: Blackwell Publisher, 1996( P. 98. 29. محمد جواد ناطقپور، اطلاعرسانى و مسائل اجتماعى، مسائل اجتماعى ايران (مجموعه مقالات) - (تهران: انجمن جامعهشناسى ايران، 1383) ص 391.30. همان، ص 384.31. سعيد شاملو، مكتبها و نظريهها در روانشناسى شخصيت (تهران: انتشارات رشد) ص 65-66.32. بحرانها و توالىها در توسعه سياسى، ص 171.33. حسين بشيريه، «توسعه سياسى و بحران هويت ملى» (گفتوگو)، فصلنامه مطالعات ملى، ش 5، (پاييز 1379)، ص 292.34. محمدحسين فرجاد، آسيبشناسى اجتماعى و جامعهشناسى انحرافات (تهران: بدر، 1375) ص 126.35. حسين بشيريه، توسعه سياسى و بحران هويت ملى(گفتوگو)، فصلنامه مطالعات ملى، ش 5 (پاييز 1379) ص 293.36. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، چاپ هشتم، تهران، نشر نى، 1377، ص 299.37. رونالد چيلكوت، نظريههاى سياست مقايسهاى، ترجمه وحيد بزرگى و عليرضا طيب، (تهران: نشر رسا)، 1377، ص 422-423.