گفتمان اصلاحی سید جمال، نگاهی انتقادی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گفتمان اصلاحی سید جمال، نگاهی انتقادی - نسخه متنی

مقصود رنجبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتمان اصلاحى سيدجمال؛ نگاهى انتقادى

مقصود رنجبر1

مقاله حاضر نگرشى انتقادى به انديشه‏ها و مبارزات سيدجمال دارد و در صدد بررسى نارسايى‏هاى فكرى و عملى حركت سيدجمال است. در اين راستا مبانى نظرى انديشه اصلاحى سيدجمال و ديدگاه‏هاى سيدجمال الدين اسدآبادى در سه محور اصلى گفتمان اصلاحى ايشان يعنى اتحاد اسلامى، مبارزه با استبداد و جايگاه علم در پيشرفت مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.

واژه‏هاى كليدى:

اتحاد اسلامى، سيدجمال الدين، گفتمان اصلاحى، استبداد، علم و دين.

مقدمه‏

سيد جمال الدين اسدآبادى از پرنفوذترين انديشمندان معاصر در جهان اسلام است. از ويژگى‏هاى بارز او پيوند انديشه و عمل است. مقاله حاضر با تحليلى انتقادى به بررسى ديدگاه‏هاى سيد جمال مى‏پردازد. مفروض اصلى مقاله اين است كه انديشه‏هاى سيد جمال داراى نارسايى‏هايى است و در مواردى هم عمل سيد منطبق باانديشه‏هاى صائب خودش نيست. اين امر شايد به دليل دغدغه‏هاى فكرى و سياسى متعدد سيد جمال بوده است؛ اما دليل آن هر چه باشد اين نارسايى‏هاى فكرى و عملى تأثير به‏سزايى در روند حركت‏هاى سياسى سيد جمال برجاى گذاشت و آثار مورد

انتظار را محقق نساخت. سيد جمال حدود صد سال پيش بسيارى از دردهاى جوامع اسلامى را شناخته بود و در تحليل علّى آنها قابليت فكرى بالايى از خود نشان داده بود، ولى در اولويت بندى اهداف خود در مرحله عمل دچار خطاى اساسى شد و نتوانست در رفع اين زمينه‏هاى نابسامانى موفق شود.

الف) مبانى نظرى انديشه اصلاحى سيد جمال‏

كليد ورود به انديشه‏هاى سيد جمال و در واقع دغدغه اصلى او در انديشه‏ها و مبارزات پيشرفت و ترقى مسلمانان است. اين ديدگاه سيد متكى بر مبانى نظرى خاصى بود كه محورهاى اصلى آن در مقاله «نيچريه» مطرح شده است.2 مقاله «نيچريه» يكى از مهم‏ترين مقالات سيد در حوزه اصول اعتقادى و مبانى فلسفى انديشه اوست. نقطه عزيمت سيد در اين مقاله از لحاظ اعتقادى و فلسفى، تفكيك دين از مادى‏گرايى است كه بر اساس آن به نظر سيد جمال، اعتقاد به خدا در زندگى عامل ترقى و تمدن است و طبيعت گرايى و بى‏اعتقادى به خدا منشأ انحطاط و تباهى در زندگى انسان‏هاست. در واقع با توجه به اين كه انديشه سيد حول مسأله انحطاط و اصلاح شكل گرفته است، او درباره اعتقاد به دين، به اين مسأله مى‏پردازد كه آيا دين مى‏تواند مايه پيشرفت و ترقى باشد يا خير؟ وى در پاسخ، به آثار مثبت اعتقاد دينى در پيشرفت و تمدن بشرى پرداخته است. سيد جمال در اين مقاله چنين تحليل مى‏كند كه علة العلل انحطاط اقوام در طول تاريخ، شيوع فكر مادى و انكار الوهيت و نفى اديان الهى و آموزش‏هاى سازنده آنها بوده است كه ابتدا از غرب باستان آغاز شده و آن‏جا را به فساد و انحطاط كشانده و سپس شرق را نيز منحط ساخته است.

حال اين سؤال مطرح است كه هدف سيد از نگارش اين رساله چيست؟ آيا براى اثبات حقانيت عقايد است يا اثبات كارآيى آنها در عرصه پيشرفت و ترقى بشر؟ مرورى بر محتواى مقاله نشان مى‏دهد كه سيد هدف دوم را بيشتر تعقيب مى‏كند و در اين راه چنان افراط و مبالغه مى‏كند كه به نوعى تلقى سودگرايانه‏3 از عقايد مذهبى و الهى منتهى مى‏شود. البته اگر سيد بر اين مسأله تأكيد مى‏كرد كه در عالم ذهن و نظر در صورتى كه اعتقاد واقعى به اصول و عقايد الهى ايجاد شود زمينه‏ساز ترقى و تمدن است، آنگاه چندان مناقشه‏اى وجود نداشت، ولى سيد براى مدعيات خود مشاهدات تاريخى را يادآور مى‏شود؛ براى مثال سيد در مورد مسلمانان معتقد است از زمان ظهور باطنيه در اسلام، مسلمانان رو به انحطاط نهادند، حال سؤال اين است كه واقعاً نفوذ باطنيان بر انديشه و تفكر مسلمانان تا چه حدى بود كه بتواند منشأ چنين آثار عظيمى باشد؟ همين سؤال در مورد ايرانيان باستان و يونانيان نيز مطرح است.

نمونه گويايى كه عكس ادعاهاى سيد را ثابت مى‏كند تمدن جديد غربى است. سيد از يك سو، ماديات را زمينه‏ساز زوال مى‏داند و از سوى ديگر، يكى از مبانى اصلى «تجدد» در غرب، حاكم شدن تفكرات ماترياليستى در اين ممالك است، ولى اين مسأله مانع از پيشرفت و ترقى آنها در اصول تمدن نشد؛ البته اگر سيد مادى‏گرايى را زمينه‏ساز زوال اخلاقى مى‏دانست، ادعايش قابل قبول مى‏نمود. همچنين سيد در مورد ماديگرايان چنان بحث مى‏كند كه گويى غرض و هدف اصلى آنان، رهنمون كردن عمدى جوامع خود به سوى انحطاط و فساد است. و نيز سيد در بيان نحله‏هاى مختلف اين مكتب دقت كافى ندارد كه قرار دادن اپيكوريان با ولترو روسو در يك مبناى فكرى و اعتقادى نشان از اين عدم دقت و ناآشنايى سيد با تاريخ انديشه غرب دارد. با اين حال يكى از اهداف واقعى سيد از طرح اين ديدگاه‏ها متنبّه ساختن مسلمانان به برترى اصول اعتقادى خود در زمينه مدنيت و ترقى اجتماعى و علمى و بيدار كردن آنان براى طى كردن اين راه است.

بنابراين هدف او تحريك حميت و غيرت مسلمانان براى حركت در راه ترقى و پيشرفت است. به تعبيرى، به مسلمانان اين مسأله را گوشزد مى‏كند كه در شرايطى كه اصول اعتقادى شما از لحاظ تمدن‏سازى عالى‏ترين اصول و اعتقادات است، چرا از لحاظ مدنيت و اصول ترقى رو به انحطاط رفته‏ايد.

مشكل اساسى ديگرى كه در رساله «نيچريه» به چشم مى‏خورد اين است كه سيد آن عقايد و خصايل سه‏گانه را ناشى از اعتقاد به دين و الوهيت مى‏داند، ولى در ذكر شواهد تاريخى خود به مواردى چون يونان و ايران قبل از اسلام اشاره مى‏كند و در عين حال در پايان مقاله به ويژگى‏هايى در اديان نصرانى و زرتشتى اشاره مى‏كند كه مانع از سعادت بوده‏اند مانند اعتقاد به خرافات و عقايد باطله، برترى و شرافت دادن به گروه خاصى در برابر ديگران و پيروى از ظن‏ها و اصول غير عقلانى و تقليد از پيشينيان كه در اسلام اين موانع وجود ندارد.4

اسلام عقول را به مبارزه با خرافات فرا مى‏خواند و درهاى شرافت و كرامت را به روى تمامى نفوس مى‏گشايد و هيچ تبعيضى بين انسان‏ها قائل نشده و اعتقاد بلادليل را منع كرده است، در نتيجه به كمال مى‏تواند درهاى سعادت را به سوى بندگان بگشايد و مدينه فاضله‏اى كه حكما به آرزوى آن جان سپردند هرگز انسان را دستياب نخواهد شد مگر به ديانت اسلاميه.5

سيد خود انقلاب فرانسه را محصول آرا و عقايد باطله افرادى چون ولتر و روسو مى‏داند كه تخم اباحت و اشتراك كاشتند، در حالى كه يكى از اصول اساسى انقلاب فرانسه برابرى و كرامت ذاتى انسان بود كه سيد خود تحت عنوان شرافت نفوس در اسلام از آن ياد مى‏كند و آن را مزيت دين اسلام نسبت به نصرانى و برهمايى مى‏داند. 6

ب) گفتمان اصلاحى سيد جمال‏

سيد با انديشه‏هاى خود گفتمان جديدى را تأسيس كرد كه اولاً، در جهان اسلام بى‏سابقه بود؛ ثانياً، با گفتمان حاكم در جهان اسلام به شدت تضاد داشت. مبناى سيد در ارائه اين گفتمان اصلاحى اين است كه هيچ دردى بدون دوا و درمان نيست و تاريخ ملت‏هاى بسيارى را ديده است كه پس از افول بار ديگر، قدرتمند شده‏اند و مسلمانان نيز مى‏توانند بار ديگر به قدرت و شوكت پيشين خود دست يابند. سيد بر اين مسأله تأكيد مى‏كند كه در حال حاضر مسلمانان و جهان اسلام به دنبال ظهور مصلحى هستند كه با اصلاح عقول و نفوس مسلمانان، فساد عارض شده بر آنان را زدوده و بار ديگر آنان را با تربيت حسنه اخلاقى به اوج قدرت رساند.7

سيد خود را از پيشتازان اين حركت مى‏داند و تأكيد مى‏كند كه روز و شب در آغاز و انجام اين كار (اصلاح)، انديشه و كيفيت اصلاح و چگونگى نجاح اين ملت را پيشه خود ساخته‏ام و دائماً براى رهايى مسلمانان از اين تنگناى هولناك فساد و عقب ماندگى چاره‏جويى مى‏كنم.8

سيد در جست و جوى راه برون رفت از اين وضعيت، به طرح ديدگاه‏هاى موجود پرداخته و ضمن نقد آنها، گفتمان اصلاحى خود را ارائه مى‏كند. سيد چند نظريه را در اين زمينه استخراج كرده و معتقد است برخى براى خروج از اين وضع، افتتاح مدارس و آموزشگاه‏ها و آموزش به سبك اروپاييان را علاج درد يافتند. آنان بر اين اعتقادند كه توسعه علوم به سبك اروپا مى‏تواند موجب قدرت‏يابى مسلمانان شود؛ عده ديگرى بر آن شدند كه با گسترش جرايد و تنوير افكار و تربيت اخلاقى آن مى‏توان عقب‏ماندگى مسلمانان را خاتمه داد؛ عده ديگرى هم كوشيدند تا تقليد از ظواهر اروپايى در روش زندگى و خوراك و مسكن را پيشه خود سازند كه به جاى علاج دردهاى گذشته، موجب هزينه دارايى‏هاى مسلمانان در ممالك ديگران شد. سيد با نقد ديدگاه‏هاى فوق معتقد است جرايد دير ثمر هستند و مسأله مسلمانان فوريت و اهميت دارد و بر اين اساس به طرح راه حل خود مى‏پردازد.

همچنين كسب علوم و معارف جديد هم از سوى مسلمانان به جهت سوء استعمال آن، نتايجى را كه در اروپا داده است، نمى‏دهد، همان طور كه دولت‏هاى عثمانى و مصر نتوانستند از اين علوم جديد بهره لازم را ببرند. برخى هم الفاظ آزادى، وطن خواهى و جنسيت (قوميت) را به صورت عبارات بى‏معنا و بى‏سر و تهى به كار مى‏برند و نمى‏توانند محتواى واقعى آن را درك كنند.9 سيد با نقد اين ديدگاه معتقد است در شرايط فعلى آنچه مى‏تواند موجب نجات مسلمانان شود، آن چيزى است كه قبلاً نيز موجب كمال و پيشرفت آنان گرديده بود.

در واقع آنچه كه آراى يك ملت را جمع كرده و همت افراد را بلند برده و ميان آنان پيوند برقرار

بوده و ملت را تا مرتبه بالا برد كه از فراز آن ملت‏هاى ديگر را ديده‏بانى و با حكمت دقيق خود و مقامى كه داشت بر آنان حكومت مى‏كرد، همان دين بوده كه اصول آن ثابت و قواعد آن استوار و شامل همه انواع حكمت‏ها مى‏باشد.

بر اين اساس، راه حل سيد براى پيشرفت و ترقى مسلمانان، بازگشت به دين و روش مسلمانان نخستين است كه سيد در مقاله‏ها و آثار مختلف خود بر آن تأكيد مى‏كند:

تمدن بشرى و نگهبان هستى آن است و پيروان خود را به همه فروع مدنيت مى‏خواند و دعوت مى‏كند... اكنون از دين تنها نام‏هايى است كه بر جا مانده است... پس علاج فورى آن رجوع به اصول دين و پيروى از احكام آن همانند روزگار نخستين است.10

سيد در مطالب ديگر خود به ويژه در مقاله «نيچريه» به تبيين اصول اساسى دين پرداخته كه اصول مدنيت از آن منبعث گرديده است. از اين منظر سيد عظمت اوليه مسلمانان را نيز در تمسك به اين اصول مى‏داند كه موجب تكوين همت‏هاى عالى و حكمرانى و قضاوت‏هاى عادلانه در ميان امرا مى‏گرديد كه قبل از آن از اصول مدنيت به طور كامل بى‏بهره بودند. حال سؤال اين است كه سيد كه خود بر فوريت مسائل مسلمانان تأكيد مى‏كند و برخى از ديدگاه‏هاى اصلاحى زير را به دليل دير ثمر بودن آنها نفى مى‏كند، چگونه بازگشت به دين را علاج فورى اين دردها مى‏داند؟ تأكيد بر بازگشت به دين بر اين فرض اساسى استوار است كه جامعه از اصول و آموزه‏هاى دينى به شدت دور گشته و قطعاً اين امر فرآيندى طولانى را پشت سر گذاشته است، حال چگونه سيد مى‏خواهد كه با رجوع فورى به دين به رفع و درمان اين دردها همت بگمارد، اصولاً ملاك سيد در بحث دور شدن مسلمانان از اسلام و قرآن چيست؟ به نظر مى‏رسد كه سيد در مورد اين سؤالات پاسخ قانع كننده‏اى ارائه نمى‏كند.

اساس گفتمان اصلاحى سيد بازگشت به دين است، ولى اين محور اساسى داراى عناصرى است كه اجزاى گفتمان اصلاحى ايشان را مى‏سازد. گفتمان اصلاحى سيد بر چند عنصر اساسى متكى است كه عبارتند از: 1. اتحاد اسلام؛ 2. مبارزه با استبداد؛ 3. علم گرايى؛ 4. مبارزه با سلطه بيگانگان.

در اين مقاله صرفاً به بررسى و تجزيه و تحليل سه محور اول مى‏پردازيم. بررسى انديشه اصلاحى سيد در محورهاى فوق، بيانگر ديدگاه‏هاى وى و نارسايى‏هاى انديشه و عمل او مى‏تواند باشد.

1. اتحاد اسلامى‏

سيد در تحليل و تعليل عواقب عقب ماندگى جوامع اسلامى به عوامل مختلفى اشاره كرده كه مهم‏ترين آنها، استبداد حكام و پادشاهان است، اما بايد گفت كه اولويت اصلى سيد در انديشه

اصلاحى «اتحاد اسلامى» است و اين بر خلاف ديدگاه وى در مورد نقش اساسى و محورى استبداد در انحطاط جوامع اسلامى است. با توجه به تأكيدات او، انتظار مى‏رود كه ايشان مبارزه با استبداد را از لحاظ فكرى و سياسى در اولويت اصلى قرار دهند، ولى در عمل و بر اساس تجارب زندگى ايشان، بخش عمده‏اى از توان و انرژى فيزيكى و فكرى او در راه تحقق ايده وحدت جهان اسلام صرف و در واقع مستهلك شده است. در عين حال، منظور سيد جمال از وحدت جهان اسلام كاملاً معلوم نيست؛ آيا ايشان وحدت سياسى و ارضى كامل را تعقيب مى‏كند يا اين كه هماهنگى نيروهاى دول اسلامى مختلف در راستاى اهداف واحد و به ويژه مبارزه با استعمار و سلطه غرب را؟ برخى منظور اول را رد كرده و معتقدند وى بيشتر بر همكارى مليت‏هاى مختلف تأكيد داشت، و به نظر مى‏رسد انديشه سيد درباره وحدت جهان اسلام از مراحل مختلفى عبور كرده است و به دليل توفيق‏آميز نبودن اقداماتش در يك مرحله، ايشان وارد مرحله بعدى شده‏اند.

سيد در مرحله اول قصد داشته با مركز قرار دادن امپراتورى عثمانى، جبهه واحد و متشكلى از جهان اسلام براى مبارزه با سلطه غرب به وجود آورد، ولى بعداً با توجه به بى‏كفايتى سلطان عثمانى از آن عدول كرد:

«اگر سلطان عثمانى را فردى عاقل و با كفايت مى‏يافتم، دوست داشتم خليفه كل مسلمانان شود، ولى افسوس كه چنين نيست». نگاه سيد در يك مرحله نيز متوجه ايران گرديد و براى تحقق ايده اتحاد اسلامى اراده ايرانيان را بسيار مؤثر قلمداد كرد: «از همت‏هاى ايرانى و انديشه‏هاى عالى آنان بعيد نيست كه نخستين پيشگامان تجديد وحدت اسلامى و تقويت بنيان‏هاى دينى بوده باشد».11

سيد در نهايت با ملاحظه امكان‏پذير نبودن اين ايده‏ها، از وحدت سياسى نااميد شده و بيشتر بر وحدت در اهداف و جهت‏گيرى‏ها تأكيد كرد و در عين حال در زمينه وحدت اسلامى هم به همان محور اصلى گفتمان اصلاحى خود يعنى بازگشت دوباره مسلمانان به اسلام رجوع كرد:

من نمى‏گويم كه به همه كشورهاى اسلامى يك نفر حكومت كند، زيرا اين كار بسيار دشوار است، ولى اميدوارم كه حاكم و سلطان همه ملت‏هاى مسلمان تنها قرآن باشد و عامل وحدت و يگانگى آنها دين آنها. با اين وحدت هر پادشاهى مى‏توان در كشورش براى حفظ حقوق ديگر كشورهاى اسلامى كوشش كند، زيرا حيات او به حيات ديگرى و بقايش به بقاى ملت ديگر مسلمان بسته است.12

به طور كلى به نظر مى‏رسد مبناى نظرى و تاريخى سيد براى وحدت اسلامى دچار اشكال اساسى است. سيد پيشرفت‏هاى اوليه مسلمانان را مديون وحدت آنان مى‏داند، ولى شواهد تاريخى چنين امرى را تأييد نمى‏كند و همواره بين خلفا و امراى آنان اختلافات و كشمكش‏هاى اساسى وجود

داشته است. از سوى ديگر، مى‏توان گفت كه ايده اتحاد اسلامى بيانگر نوعى تضاد درونى در انديشه‏هاى سيد بود.

از يك سو، ايشان عامل اصلى انحطاط را استبداد سياسى در جوامع اسلامى مى‏دانست كه از جمله موجب تفرق و شقاق در جوامع اسلامى شده است، ولى سيد از طريق همين دولت‏هاى استبدادى به دنبال ايجاد اتحاد در جهان اسلام است و در اين راه دست همكارى به سوى سلطان عثمانى و پادشاه ايران دراز مى‏كند، حال آن كه اگر استبداد عامل جدايى است و خود اين مستبدان مهم‏ترين عوامل تفرقه هستند، چگونه همين‏ها مى‏توانند منشأ اتحاد در جهان اسلام شوند؛ از سوى ديگر، صرف‏نظر از امكان يا عدم امكان اتحاد، سيد چگونه مى‏خواست از طريق اتحاد دول اسلامى كه همگى تحت حاكميت استبداد بوده و فساد اخلاقى و عقب ماندگى علمى در آنها شايع بود، موجبات پيشرفت جهان اسلام و مسلمانان را فراهم سازد، آيا اتحاد صرف فيزيكى بدون وجود پشتوانه‏هاى مادى و علمى مى‏توانست به اين هدف سيد مدد رساند؟ همچنين نكته مهم‏تر اين كه سيد در انديشه و گفتمان اصلاحى خود تا حد زيادى متأثر از تحولات سياسى - اجتماعى اروپاست، ولى معلوم نيست چرا در مقابل جدايى دول مختلف اروپايى و تشكيل دول ملى متعدد در آن قاره بى‏توجه است. پديده‏اى كه موجب شكل‏گيرى دولت‏هاى ملى متعدد در درون اروپا شده بود و در زمان سيد در حال تبديل شدن به يك روند جهانى بود، اصلاً در دوره‏اى كه سيد انديشه اتحاد اسلامى را مطرح مى‏كرد دوره امپراتورى‏هاى قديمى به سر آمده بود و امپراتورى اسلامى نيز از اين قاعده مستثنا نبود.

يكى از مقالات مهم و عميق سيد، مقاله «فلسفه وحدت جنسيت و حقيقت اتحاد لغت» است كه سيد در آن رابطه هويت ملى و زبان را مطرح مى‏كند. سيد معتقد است جنسيت و قوميت ملت‏ها بر پايه اتحاد زبان استوار است.

اين وحدت لغت عجيب رابطه‏اى است... و اوست آن يگانه وحدتى كه عشاير مختلفة الاغراض و قبايل متنوعة المقاصد را در تحت لواى وحدت جنسيت، به سوى مقصد واحد سوق مى‏دهد و قواى متفرقه ايشان را جمع مى‏سازد... تا از براى استحصال سعادت عموم و نجات از شقا و بدبختى، جمع كثيرى را يك دل و يك زبان مى‏كند.13

سيد معتقد است در دايره انسانى دو عامل موجب پيوند انسان‏ها به هم مى‏شود كه اين دو عامل عبارتند از دين و زبان:

يكى همين وحدت لغت است كه از آن به جنسيت و وحدت جنسيت نيز تعبير مى‏شود و ديگرى دين. و هيچ شكى نيست كه وحدت لغت، يعنى جنسيت در بقا و ثبات در اين دار دنيا از وحدت در دين ادوم است، زيرا كه در زمان تبليغ تغيير و تبديل نمى‏پذيرد، بخلاف




ثانى.14


سيد در اينجا به نكات بسيار مهمى اشاره مى‏كند كه در انديشه اتحاد اسلامى خود آنها را ناديده انگاشته است. سيد چگونه به وجود زبان‏هاى مختلف عربى، فارسى، تركى، هندى، افغانى، اردو و ... در جوامع اسلامى و ميان مسلمانان بى‏توجه بوده است و على رغم روند دنياى جديد، در پى ايجاد اتحاد در ميان آنها بوده است. جالب است كه سيد بر حفظ زبان ملى به شدت تأكيد مى‏كند و حتى ضبط علوم به آن زبان را نيز جزو ضروريات قطعى مى‏داند و مسلمانان هند را تشويق مى‏كند كه علوم جديد را به زبان هندى حفظ و اشاعه دهند.15

البته در مقاله «جنسيت در اسلام» و نيز «تعصب» يادآور مى‏شود كه در اسلام، جنسيتى جز در دين و آيين وجود ندارد، ولى مسلمانان در دين و آيين هم داراى تضادهاى متعددى بودند، صرف نظر از اين كه سيد خود به عامل زبان به شدت تأكيد مى‏كند.

در عين حال اين ايده موجب شد كه ايشان على‏رغم اعتقاد خويش به اين كه عامل اصلى انحطاط در جوامع اسلامى استبداد سياسى است، انرژى اصلى خود را به اتحاد اسلامى متمركز كند، كه اين امر ايده اصلى وى را تحت الشعاع خود قرار داد.

2. مبارزه با استبداد

مبارزه با استبداد عنصر دوم در گفتمان اصلاحى سيد است و سيد در اين راه از نصيحت آغاز مى‏كند و به شورش و انقلاب منتهى مى‏شود. سيد همانند برخى ديگر از معاصرانش به اهميت قانون در جلوگيرى از خودكامگى و استبداد واقف بود و نبود قانون و حاكميت مستبدانه را زمينه‏ساز حكومت استبدادى مى‏دانست و ريشه آزادى در جوامع غربى را نيز در حاكميت قانون مى‏دانست كه قانون مانع از استبداد شده و حدود همگان را مشخص كرده و دست پادشاه و واليان را از تعدى‏هاى مكرر و ظالمانه در حقوق مردم كوتاه كرده است. در حالى كه در ممالك شرقى نبود قانون دست همه قدرتمندان و در رأس همه، پادشاه را در تعدى به حقوق زيردستان بازگذاشته و حكومت و عوامل آن بااستفاده از اين بى‏قانونى، به اعمال قدرت مى‏پرداختند. سيد يكى از محورهاى اصلى مبارزه با استبداد را حاكميت قانون قرار داد:

... اين قانون هر چه باشد، باز خوب است، همين قدر قانون باشد براى ما كافى است، به جهت آن كه ما به هيچ وجه قانون نداريم و عدالتى درباره ما اجرا نمى‏شد و جان و مال ما در امنيت نيست.16

سيد استبداد در جوامع شرقى و اسلامى را موجب حاكميت منافع شخصى پادشاه و وزرا، حكام

و واليان بر مصالح عمومى دانسته و معتقد است در ممالك فرنگ، سياست در خدمت ترقى ملى و افزايش ثروت جامعه و بهبود زندگى عمومى مردم و تأمين مصلحت عمومى است.

با وجود اين كه سيد بر اين مسأله و منافع بى‏شمارى كه از ناحيه استبداد متوجه مستبدان مى‏شد وقوف داشت، در مرحله اول مبارزه خود با استبداد، خود حكام مستبد را مخاطب خود قرار داده و از طريق نصيحت سعى مى‏كرد آنان را ارشاد كند. سفرهاى مختلف سيد به ممالك مختلف اسلامى، مكاتبات و ارتباطات متعدد او با حكام مسلمان با همين هدف صورت مى‏گرفت تا اين زمام‏داران را به آفات استبداد و تأثير آن در عقب‏ماندگى ملل شرقى آگاه سازد.

سيد جمال الدين با وجود تمام تلاشى كه در اين زمينه انجام داد، نتوانست بهره‏اى ببرد و كوچك‏ترين خللى در شيوه استبدادى حكومت در كشورهاى اسلامى چون امپراتورى عثمانى و ايران به وجود آورد، بلكه مورد آزار و اذيت گسترده اين حكومت‏ها نيز قرار گرفت. سيد داستان ناكامى خود در اين راه را اين گونه بازگو مى‏كند:

چه خوش بود تخم‏هاى بارور و مفيد خود را در زمين شوره‏زار سلطنت فاسد نمى‏نمودم، هر چه در اين زمين كوير غرس نمودم، فاسد گرديد، در اين مدت هيچ يك از تكاليف خيرخواهانه من به گوش سلاطين مشرق فرو نرفت، همه را شهوت و جهالت مانع از قبول گشت، اميدوارى‏ها به ايرانم بود اجر زحماتم را به فراش غصب حواله كردند.17

سيد در فقره فوق در واقع داستان ناكامى مبارزه با استبداد از طريق مستبدان را بيان مى‏دارد و به بى‏ثمر بودن اين شيوه اشاره مى‏كند و معتقد است منافع مستبدان به حدى است كه نمى‏توان با نصيحت و ارشاد آنان را به قانون و حدود عادلانه مقيد گرداند.

مطالبى را اظهار داشتم كه نخست خود پادشاه هم پسنديده بود و مقصود ايجاد افكارى بود كه بدواً خود پادشاه قبول نموده بود، ولى چون اين مطالب بر خلاف نفع خصوصى و وضع شخصى پادشاه و وزراى ايشان بود، لهذا هم ايشان و هم وزراى كنونى، به كلى از آن صرف نظر كردند.18

پس از اين سيد، در راه مبارزه با استبداد، فعاليت‏هاى خود را بر روى ملل مسلمان متمركز كرد و براى مبارزه با استبداد آنان را مستعدتر از حكومت‏ها يافت. سيد جمال‏الدين به طور كلى به نقش و قدرت ملت‏ها خوشبين بود و معتقد بود كه ملت‏ها اگر اراده اصلاح داشته باشند، دولت‏ها نمى‏توانند مانع از آنان شوند. با اين حال ملت را به علت پذيرش اين استبداد و فساد و تباهى ناشى از آن مذمت كرده و آنان را از كاهلى و پذيرش ظلم كه در آنها به يك عادت تبديل شده است، برحذر مى‏دارد و يكى از اهم برنامه‏هاى اصلاحى خود را تلاش براى هم زدن اين عادت در ميان مردم قرار مى‏دهد. اين

ديدگاه كه در واقع آخرين ديدگاه سيد جمال الدين است، بيانگر دگرگونى در ديد گاه سيد درباره چگونگى مبارزه با استبداد محسوب مى‏شود كه به جاى اين كه هدف افراد باشد، بايد هدف خود استبداد و بنيادهاى سياسى - اجتماعى آن باشد. در عين حال بر اين مسأله تأكيد مى‏كند كه استبداد نمى‏تواند با جريان تجدد كه به سوى ممالك شرقى روان است، باز هم پايدار بماند. ظاهراً سيد يكى از راه‏هاى رفع و نفى استبداد را پذيرش تجدد مى‏دانست:

سيل تجدد به سرعت به طرف مشرق جارى است، بنياد حكومت مطلقه منعدم شدنى است، شماها تا مى‏توانيد در خرابى اساس حكومت مطلقه بكوشيد، نه به قلع و قمع اشخاص، شما تا قوه داريد در نسخ عاداتى كه ميانه سعادت و ايرانى، سد سديد گرديده كوشش نماييد نه در نيستى صاحبان عادات. هرگاه بخواهيد اشخاص را مانع شويد وقت شما تلف مى‏گردد. اگر بخواهيد به صاحب عادت سعى كنيد باز آن عادت ديگران را بر خود جلب مى‏كند. سعى كنيد موانعى را كه ميان الفت شما و ساير ملل واقع شده رفع نماييد.19

از اين مرحله به بعد، در امر مبارزه با استبداد، نگرش سيد از گفتمان اصلاح خارج و وارد گفتمان انقلابى مى‏شود. در اين راستا تحريكات مستقيم و غير مستقيم سيد نقش مهمى در شكل‏گيرى جنبش مشروطه در ايران داشت. وى معتقد است حكومت مطلقه پادشاه و شيوع فساد در كشور و سياست دولت و عوامل آن، از وزرا گرفته تا حكام محلى، موجب شده است كه مردم و انديشمندان دلسوز خواهان عزل پادشاه شوند كه به نظر ايشان در ايران سابقه نداشته است: «اين لفظ عزل در تمام مدت سلطنت پادشاه به زبان جارى نشده بود، ولى اكنون براى نخستين بار است كه مردم ايران اين مطلب رامى گويند».20

خود سيد نيز بر همين مسأله تأكيد مى‏كند كه تنها راه علاج اين وضعيت تغيير آن است و هرگونه تغييرى كه به عمل آيد، بهتر از وضع كنونى خواهد بود:

فقط «خلع»، باز هم «خلع»، تنها راه درمان است و علاج ديگرى وجود ندارد. من به مثابه يك فرد آگاه و آشنا به اوضاع مى‏گويم: صيانت و نگهدارى از شرف اسلام و نگهبانى سرزمين‏ها و حفظ حقوق مسلمانان منوط به يك كلمه حقى است كه از زبان حق، براى دفاع از دين و پيروانش خارج شود و آن «خلع» است.21

سيد در اين جا از ايجاد تغيير به روش مسالمت‏آميز و از طريق خود دولت كاملاً نااميد شده است و تنها راه آن را خلع حاكم از قدرت به دست ملت مى‏داند. وى عامل گرايش خود به انقلاب را به طورى مطرح مى‏كند كه بتواند همكارى و نظر مساعد علما و رهبران دينى را در اين مبارزه جلب كند و در اين راه بر نارسايى شديد سلطنت قاجاريه و ناصرالدين شاه، استبداد وضعف و فتور آن در تأمين

خواست‏هاى عمومى و انتظارات مسلمانان و دستورهاى اسلام تأكيد مى‏كند:

اين موقع كه در اثر اين سلطنت جابرانه آميخته به جهالت، سينه‏ها به تنگ آمده، سلطنتى كه نتوانسته ارتشى آماده كند و نه شهرى را آبادان نموده، نه فرهنگ را توسعه داده، نه نام اسلام را بلند ساخته، نه يك روز دل ملت در پناهش راحتى ديده بلكه در عوض كشور را ويران و توده را ذليل كرد، و ملت را به گدايى انداخته... نابود باد اين پادشاهى، واژگون باد اين سلطنت!22

همان طور كه پيداست سيد عوامل متعددى را براى اثبات نامشروع بودن سلطنت حاكم و حرام بودن اطاعت از وى ذكر كرده است و در اين ميان، آنچه اهميت بيشترى دارد نقشى است كه ايشان براى علما در رهبرى انقلاب قائل بوده و حضور آنان را براى وقوع انقلاب ضرورى مى‏دانسته است.

سيد از اولين انديشمندان معاصر است كه انديشه انقلاب را مطرح مى‏سازد و تنها راه درمان دردهاى ايران را خلع ناصرالدين شاه از قدرت مى‏داند. او پس از اين مرحله متوجه نقش علما در ايجاد انقلاب در جامعه شده و محور اصلى تلاش خود را تحريك علما براى ايجاد حركت انقلابى قرار مى‏دهد. اين كه سيد چرا فقط در ايران انديشه انقلابى را مطرح مى‏كند، جاى تأمل دارد؛ ولى به نظر مى‏رسد كه وى به دو دليل در ايران انديشه انقلابى را عملى‏تر مى‏داند: اولاً، سيد جمال از نقش مذهب تشيع در مبارزه عليه قدرت‏هاى حاكم و جائر به خوبى آگاه بود و سعى مى‏كرد از اين عنصر موجود در فرهنگ ايران استفاده كند؛ دوم، سيد از نفوذ علما در ميان مردم ايران كاملاً آگاهى داشت، نفوذى كه هيچ يك از علماى ديگر بلاد اسلامى نداشتند. همان طور كه شهيد مطهرى تأكيد مى‏كند سيد جمال بر اين مسأله واقف بود كه علماى شيعه بر خلاف علماى سنى، نهاد مستقل ملى هستند و مى‏توانند مردم را براى مبارزه با استبداد و استعمار بسيج كنند.23

سيد جمال در نامه‏اى خطاب به علما در مورد ضرورت انقلاب مى‏نويسد:

اگر شما حاميان و ياوران دين، سخن حق را اعلام كرديد و مردم دانستند كه اطاعت اين ستمكار متجاوز، از نقطه نظر دينى حرام است و ادامه سلطنت او خطرى بر اسلام و عظمت آن به شمار مى‏رود، همگى به سرعت او را از عرش فساد سرنگون مى‏سازند و از تخت ديوانگى پايين مى‏كشند.24

سيد در انديشه انقلابى خود، از اسلام الهام مى‏گيرد و تداوم پادشاهى ناصرالدين شاه را خطرى براى عظمت اسلام و مسلمانان مى‏داند؛ به همين دليل براى ايجاد انقلاب متوجه علما مى‏شود تا از طريق نفوذ دينى و معنوى آنان، مردم را براى انقلاب تحريك كند. وى پس از آن كه قرارداد تنباكو با فتواى ميرزاى شيرازى لغو شد، در نامه‏اى به علما مى‏نويسد كه اين امر اتمام حجتى براى شما بود

و خدا از اين طريق قدرتى را كه به شما ارزانى داشته نشان داد، اين قدرت را خداوند به شما اعطا كرده است تا با آن دين و حوزه اسلامى را نگهدارى كنيد؛ در اين صورت و با داشتن چنين نيرويى، آيا سزاوار است كه دين را واگذاشته يا در كمك كردن به شريعت سستى كنيد؟25 بدين ترتيب علما را به خلع پادشاه از مقام سلطنت فرا مى‏خواند.

شيوه سيد در برخورد با علما و تحريك آنان براى حركت به نحوى بوده است كه از حساسيت‏هاى دينى آنان كمال بهره را برگرفته و نگرانى خاطر آنان را در خصوص اوضاع مملكت، به ويژه وضعيت نامطلوب دينى مردم و حكومت را فراهم كند و از اين راه آنان را در مورد آينده جامعه و خطر رواج بى‏دينى در آن هشدار دهد؛ به همين دليل در نامه‏هايى كه به علما مى‏نويسد بر مسائلى چون خوار شدن اسلام و مسلمانان، نابودى دين، سلطه نصارا و كفار بر امور مسلمانان، تحقير علما، گسترش دايره ظلم و تعدى و آزار و اذيت مؤمنان و علماى دين تأكيد مى‏كرد تا تصور حاكم در ميان علما درباره پادشاه را كه او را اسلام پناه و ياور مسلمانان قلمداد مى‏كردند، در هم شكسته و با بازگويى فجايع او بر ضد مسلمانان و خيانت‏هاى او بر ضد مملكت اسلامى و يادآور شدن قدرت الهى علما و نفوذ كلمه آنان در ميان توده مردم، ايشان را براى خلع ناصرالدين شاه از مصدر قدرت، به نهضتى عظيم وادارد.26

با توجه به اين مسائل، برخى بعد مهم انديشه اصلاحى سيد جمال را در تلاش ايشان براى پشتيبانى از رهبران دينى كه سعى در احياى اسلام دارند مى‏دانند.27 برخى همچون حامد الگار با بدبينى به اين مشى سيد و به طور كلى به ديدگاه‏ها و فعاليت‏هاى وى نگاه مى‏كنند.28 با اين حال تلاش سيد براى اصلاحات با ايستار مداراجويانه‏اش در قبال كسانى كه تمدن اروپايى را نمى‏پذيرفتند، داراى تضادهايى است. او از يك سو به دنبال اخذ تمدن غربى و حداقل پياده كردن الگوى ترقى جوامع غربى در كشورهاى اسلامى است، ولى از سوى ديگر، برخوردى كاملاً معتدل و گاه همدلانه با كسانى دارد كه بيشترين مخالفت را با تمدن غربى مى‏كنند. سؤال اين است كه سيد چرا دچار اين تضاد اساسى است؟ در پاسخ شايد بتوان گفت كه وى دغدغه‏هاى چندگانه‏اى دارد، از يك سو مى‏داند كه براى پيشرفت جهان اسلام تمدن و علم غربى ضرورى است و از سوى ديگر اين را هم مى‏داند كه براى مبارزه با استبداد داخلى استمداد از علماى دين ضرورت اساسى‏ترى دارد، به همين دليل علما را كه چندان سازگارى با تمدن غربى ندارند و بدان روى خوش نشان نمى‏دهند، همراهى مى‏كند. علت اين است كه ايشان براى خروج از انحطاط، خروج از قيد و بند حكومت استبدادى را ضرورى‏تر مى‏داند و در عين حال راه سلطه غربى را بيش از آن كه ناشى از پيشرفت علمى آنها بداند، ناشى از همين حكومت‏هاى استبدادى مى‏داند؛ به همين دليل براى برون رفت از اين سلطه، مبارزه با استبداد داخلى را مهم‏تر مى‏داند.

در واقع سيد معتقد است در صورتى كه رهبران دينى براى مبارزه با استبداد پيشقدم شوند، زمينه شكست حكومت استبدادى فراهم خواهد شد و پس از آن راه براى توسعه و پيشرفت علمى هموار خواهد گرديد و نيز به تبع اين دو تحول (نابودى استبداد و پيشرفت علمى) راه سلطه غرب نيز بسته خواهد شد.

اين نكته از پاسخى كه سيد به ارنست رنان در مقاله «اسلام و علم» داده است كاملاً مشهود است:

متأسفانه در سرزمين‏هايى كه اسلام قدرت يافت - پس از مرور زمانى - زمام‏داران به مخالفت با علوم پرداختند و استبداد سياسى هم بر اين امر كمك بزرگى نمود، به طورى كه سيوطى مى‏نويسد: خليفه عباسى، هادى، دستور داد كه گردن پنج هزار نفر از فلاسفه را بزنند تا ريشه علوم در كشورهاى اسلامى خشك شود و از بين برود.29

به همين دليل، مخالفت‏هايى كه سيد با استبداد داخلى كرده بسيار مبنايى‏تر و اساسى‏تر از مخالفت‏هاى ايشان با سلطه خارجى است؛ اما سيد جمال نتوانست اين ايده را به شاگردان خود منتقل كند و افرادى چون ميرزا آقا خان كرمانى جهت‏گيرى‏هاى تندى در قبال علما اتخاذ كردند.30

سيد در راه تحريك علما تا حد ايجاد شور مبارزه در ميان آنها مى‏توانست موفق باشد و موفق هم بود، ولى در ايجاد دگرگونى اساسى و فكرى در بين علماى مذهبى در خصوص نگرش آنان به تمدن غربى و اصول و مبانى فكرى و سياسى آن نمى‏توانست موفق باشد، نكته‏اى كه سيد به ظرافت طبع خود آن را دريافته بود و مى‏دانست كه شرق و اسلام با درك «روح فلسفى غرب» قادر به پذيرش علوم خواهد بود و همين نكته، سيد جمال را نسبت به علماى متجدد معاصر متفاوت نشان مى‏دهد كه اساساً به اين روح فلسفى توجه نداشتند.

3. جايگاه علم در انديشه اصلاحى سيد جمال‏

سيد در انديشه اصلاحى خود صرفاً بر اتحاد اسلامى و مبارزه با استبداد تأكيد نمى‏كند، بلكه از وجوه مهم انديشه اصلاحى او، بررسى اهميت علم در رسيدن به ترقى و بازسازى تمدن اسلامى است كه در اين مسير لاجرم به بررسى رابطه علم و دين نيز مى‏رسد. از لحاظ نظرى سيد معتقد است بدون دست‏يابى به علوم مختلف، دست‏يابى به ترقى و پيشرفت ممكن نيست و علم را ريشه تمام قدرت‏ها مى‏داند و اصولاً خود علم را قدرت تلقى مى‏كند. او هم ريشه پيشرفت به جوامع غربى را در توسعه علوم در آن ممالك مى‏داند و هم پيشرفت‏هاى اوليه اسلام در قرون سوم و چهارم را تابع پيشرفت علمى مى‏داند. همان طور كه قبلاً هم گفته شد، سيد يكى از علل افول تمدن اسلامى را عقب ماندگى علمى و دليل عمده اين امر را هم استبداد سياسى در جوامع اسلامى مى‏دانست، از اين رو ماهيت حكومت

استبدادى را چنان مى‏داند كه ذاتاً نمى‏تواند منشأ ترقى علوم شود؛ حال آن كه هر حكومتى براى ايجاد زمينه‏هاى ترقى بايد انسان‏هاى اهل دانش را تربيت و تشويق كند و خود در بسط علوم مجاهده نمايد:

غنايى در عالم نيست مگر به علم و غنيّه نيست به غير از علم و بالجمله، جميع عالم انسانى، عالم صناعى است يعنى عالم، عالم علم است - و اگر علم از عالم انسانى برآورده شود، ديگر انسانى در عالم باقى نمى‏ماند و چون بدين‏گونه است علم، يك انسان را چون قوه ده نفر و صد نفر و هزار نفر و ده هزار نفر مى‏كند و منافع انسان‏ها از براى خود و براى حكومت‏ها به قدر علم آنهاست. پس هر حكومتى را لازم است از براى منفعت خود، در تأسيس علوم و نشر معارف بكوشد.31

به طور كلى سيد در جاى جاى آثار خود به مقام والاى علم و ارزش بالاى عالمان و تأثير علم و عالمان در پيشرفت جوامع تأكيد مى‏كند و مسلمانان را براى جبران عقب ماندگى خود به فراگيرى علوم مدرن از غربيان فرا مى‏خواند. او معتقد است مسلمانان صدر اسلام به لحاظ آن روح فلسفى كه داشتند توانستند جميع علوم را كه موضوع آنها خاص بود... در اندك زمانى استحصال كنند.32

در اين راستا سيد تلاش بسيار گسترده‏اى مى‏كند كه نشان دهد بين دين و علم هيچ‏گونه تضادى وجود ندارد و به ويژه اسلام، دينى است كه علوم مختلف را در دامن خود مى‏پروراند.

بر اساس مطالب فوق مى‏توان گفت روح انديشه سيد تجدد است و در تأكيدى هم كه بر روح فلسفى و تأثير آن در پيشرفت علمى مى‏كند، بيشتر منظورش فلسفه مدرن غربى و صيرورت از وضع كهن به نو است. برخى اين مسأله را پارادوكس اصلى انديشه سيد جمال مى‏دانند:

سيد جمال فلسفه غرب را برتر از فلسفه قديم يونانى‏زده شرق مى‏داند، پس دعوت او، دعوت به روح فلسفى غرب براى احياى مجدد عظمت مسلمانان است؛ اما چگونه؟ اين همان پارادوكسى است كه هنوز حتى در عصر انقلاب نيز گرفتار آنيم. او هر وسيله‏اى را براى رسيدن به غايت مورد نظر خود، به صلاح و صواب مى‏دانسته است. اين غايت، تحقق پيشرفت و عظمت مسلمانان است و چنين كارى به نظر او انجام نمى‏گيرد، مگر اين كه ملل شرق مسلمان بيدار و با علوم و صنايع جديد و قوانين مدنى غرب آشنا شوند، و روح فلسفى پيدا كنند.33

بنابراين معتقدند سيد و همفكران او در وضعيت برزخ گونه‏اى گرفتار شده‏اند كه نه از سنت دل بريده‏اند و نه به طور كامل پاى در دوران و انديشه تجدد گذارده‏اند. مدد پور در اين زمينه مى‏نويسد:

متفكرانى چون سيد جمال ضمن تعلق به دين، آن را با حجاب ارزش‏هاى غربى تفسير و تأويل كردند، و اهميت علوم جديد و قدرت تكنيكى غرب را گوشزد كردند، و سخن از ورود

علم غربى و سوق به سوى تكوين روح فلسفى راندند و در ضمن از تأييد ليبراليسم اخلاقى غرب دست برداشتند، و اين عدم توجه آنها به وحدت ذاتى و ارگانيك شؤون تمدن غربى بود.34

از اين منظر، ديدگاه سيد درباره استفاده از علوم غربى براى پيشرفت تمدن اسلامى بدون پذيرش لوازم آن علم كه با كليت غرب پيوند خورده ممكن نيست. در واقع اين ديدگاه هنوز علم را به فرنگى و غير فرنگى تقسيم مى‏كند و ورود مسلمانان به تجدد را به معناى پذيرش تمدن غرب تلقى مى‏كند و سيد را، يا به اين كليت بى‏توجه مى‏دانند و يا اين كه او را فردى تلقى مى‏كنند كه به نام دين در پى پياده كردن اصول تمدن غربى در جوامع اسلامى بوده است:

سيد و هم سخنان او توجه عميقى بدين حقيقت نداشتند كه تمدن غربى، تمدنى دنيوى است و در آن ادب دنيا جاى ادب دين را مى‏گيرد و در معاملات و مناسبات مردمان، قوانين موضوعه بشر، جاى احكام شريعت را مى‏گيرد، آنها فقط دنبال تجدد بودند، تا قدرت فايقه تمدن اسلامى به مسلمانان باز گردد.35

در واقع حسن و عيب كار سيد جمال در توسل به همين شيوه است كه او را از افرادى چون ميرزا ملكم خان، آخوندزاده و طالب اف جدا مى‏كند ولى تاريخ جديد جوامع اسلامى با اين تناقص آغاز شده است، كه بخشى از آن به نسل روشنفكران دينى و علماى متجدد انقلاب اسلامى انتقال يافته است.36

در نتيجه سيد جمال‏الدين، بزرگ‏ترين معلم مردم خاورميانه، در سير به سوى چيزى است كه اروپاييان سكولاريسم مى‏گويند كه الفاظ اتحاد اسلام و اين كه اين گرامى نامه مشوق كسب كمالات علمى و فنى است، ايشان را از نتايج اقوال سيد غافل كرده است. اين ايمان در عين حال كه چيزى از ايمان اهل ديانت دارد، ايمان و دلبستگى به تجدد است.37

بر اساس اين تلقى، افرادى چون سيد جمال انتظار داشتند كه شريعت به صورت ايدئولوژيك، مؤيد ورود دمكراسى و علم غربى باشد، و اين همان محالى است كه در تنازع ميان علماى سنتى و روشنفكر متجدد، آشكار مى‏شود و در اين بين، روشنفكر دينى، در برزخ ميان ديانت و روشنگرى كه اين دو ذاتاً همديگر را برنمى‏تابند سرگردانند، اما آنان به هر حال، سعى در جمع ميان اضداد دارند.

اين ديدگاه انتقادى است نسبت به سيد جمال كه تلاش مى‏كرد ميان سنت اسلامى و انديشه متجدد غربى سازگارى ايجاد كند كه بر اساس تلقى فوق جمع اين دو، جمع اضداد است.

حال سؤال اين است كه اگر اسلام به دنبال تمدن سازى باشد، آيا محتاج پيشرفت علمى نيست و در اين صورت آيا علمى كه اين قبيل افراد بدنبال آن هستند با علم غربى متفاوت است. آيا

مسلمانان در دنياى جديد مى‏توانند علمى تأسيس كنند كه ماهيت متفاوتى با علوم غربى داشته باشد. سيد جمال بيش از صد سال پيش اين نكته را دريافته بود كه مادر علم برهان است و علم فرنگى و غير فرنگى ندارد، البته رابطه سنت و مدرنيته رابطه پيچيده‏اى است كه آراء گوناگونى در آنها وجود دارد كه از طيف سنت گرايى افراطى تا نوگرايى افراطى را شامل مى‏شود، ولى انكار عناصرى از مدرنيته چون علم كه خود سنت نيز مشوق آن مى‏باشد، مفهومى جز ناآگاهى از سنت و مدرنيته ندارد.

تلقى فوق در نقدى كه بر سيد جمال وارد مى‏كند معتقد است در ديدگاه سيد و بنيان‏گذاران جريان‏هاى دينى و شبه دينى تاريخ معاصر ايران و نهضت‏هاى اسلامى معاصر، علوم و تكنولوژى جديد جزئى از كتاب كبير است كه چيزى جز كتاب آسمانى نيست، از اين نظر در ظاهر با جريان‏هاى روشنفكرى لاييك به رهبرى ميرزا ملكم خان و آخوند زاده متفاوت مى‏كند، هر چند هر دو در قبول علم و تكنولوژى جديد ترديد به خود راه نمى‏دهند.38 سؤال اين است كه اگر اين گروه در قبول علم و تكنولوژى غربى ترديد دارند براى توسعه جوامع اسلامى چه علم و تكنولوژى را پيشنهاد مى‏كنند و مسلمانان چگونه مى‏توانند در مسير رشد و پيشرفت گام بردارند؟ البته اگر نظر آنان اين است كه پيشرفت و آبادانى به چه كار مسلمانان و اسلام مى‏آيد، بحث متفاوت خواهد بود و در واقع ديگر حرفى باقى نخواهد ماند.

سيدجمال الدين عقيده داشت كه دين اساس مدنيت و ترقى، و استبداد، مخل عدالت و آبادانى بوده و موجبات فساد را فراهم مى‏كند و در نتيجه زمينه ساز عقب ماندگى و سلطه بيگانگان است، آيا اين عقيده با روح اسلام و ديانت ناسازگار است؟ سيد درباره كسانى كه به نام دين با علوم جديد مخالفت مى‏كنند معتقد است آنان به دين خيانت مى‏كنند. «... آنها كه منع از علوم و معارف مى‏كنند، به زعم خود صيانت ديانت اسلاميه را مى‏نمايند، آنها فى الحقيقه دشمن ديانت اسلاميه هستند و نزديك‏ترين دين‏ها به علوم و معارف ديانت اسلاميه است».39

به طور كلى وى به علوم اهميت زيادى قائل بوده و آن را منبع اصلى ثروت و پيشرفت اقوام مى‏داند كه منافع افراد براى خود و حكومت جامعه خود به اندازه علمى بود كه هر فرد داراست. به همين دليل حكومت‏ها را به گسترش و توسعه علم و بهره‏گيرى از عالمان فرا مى‏خواند. در عين حال سيد دين را يكى از عوامل پيشرفت علوم تلقى مى‏كند:

دين اولين علم و استاد ارشد و بهترين راهنما براى نفس، در كسب معلومات و توسعه معارف و مهربان‏ترين مربى در پرورش ارواح به آداب حسنه و اخلاق كريمه است... خصوصاً دين اسلام كه مرتبه ملتى را بلند كرد كه از قديم‏ترين ملت‏ها در توحش و قوت و سنگدلى بود و در كمترين مدتى آنان را تا بالاترين مدارج حكمت و مدنيت ارتقا داد، كه همان ملت عرب





است.

در عين حال سيد مى‏دانست كه عده‏اى وجود دارند كه به لحاظ تعصب دينى افراطى و عدم شناخت واقعى دين و انديشه و تمدن جديد، با علم به ضديت برخاسته و بر خواهند خواست به همين دليل تعصب دينى افراطى را موجب ضديت آن با علم مى‏داند و همين عامل را هم يكى از عوامل اضمحلال مسلمانان مى‏داند:

مسلمانان... تعصب را به سبب سوء استعمال، به حدى رسانيده‏اند كه موجب بغض علوم و معارف و سبب تنفر از صنايع و بدايع گرديده است، و چنان گمان كرده‏اند كه آنچه منسوب به مخالفين ديانت بوده باشد بايد از روى تعصب دينى آن را مكروه و مبغوض داشت اگر چه علوم و فنون بوده باشد و حال اين كه از روى تعصب دينى برايشان واجب چنان بود كه هر جا فضيلت و كمالى و علمى و معرفتى ببيند، خود را احق و اولى دانسته در استحصال آن سعى و كوشش‏ها به كار برند.40

به نظر مى‏رسد سيدجمال عليرغم شهرتى كه در جهان اسلام دارد، هنوز مورد كندوكاوها و تحليل‏هاى انديشه‏اى و محتوايى در خور شخصيت مشهور خود قرار نگرفته است، اميد است فرهيختگانى شايسته، آنچنان كه بايسته است به اين كار اقدام نمايند.

1. عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد قم.

2. سيد جمال الدين اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات فلسفى، به كوشش سيد هادى خسروشاهى (نشر كلبه شروق، 1379) ص 7 - 30.

3. حامد الگار هم همين ديدگاه را در مورد سيد مطرح مى‏كند. سيد در مفصل‏ترين و معروف‏ترين اثر خود «نيچر» خواصى به مذهب نسبت داده است كه تماماً اجتماعى و مبتنى بر نظريه سودمندانه است. حامد الگار، دين و دولت در ايران، ترجمه ابوالقاسم سرى (انتشارات توس، 1355) ص 268 - 269.

4. مجموعه رسائل و مقالات، ص 27.

5. همان، ص 63.

6. همان، ص 59 و 60.

7. همان، ص 191.

8. همان، ص 51.

9. ر.ك: سيد جمال الدين اسدآبادى، العروة الوثقى، به كوشش سيد هادى خسروشاهى (نشر كلبه شروق، 1379) «مقاله ماضى الامة و حاضرها و علاج عللها».

10. العروة الوثقى، مقاله «انحطاط المسلمين و سكونهم و سبب ذلك»، ص 92.

11. العروة الوثقى، مقاله «دعوة الفرس الى الاتحاد مع الافغان»، ص 178.

12. همان، «مقاله الوحدة الاسلامية»، ص 136.

13. مجموعه رسائل و مقالات، ص 127.

14. همان، ص 225.

15. همان، ص 229.

16. سيد جمال الدين اسدآبادى، نامه‏ها و اسناد سياسى - تاريخى، به كوشش سيد هادى خسروشاهى (نشر كلبه شروق، 1379)، ص 151.

17. همان، ص 152.

18. همان، ص 113.

19. همان، ص 153.

20. همان، ص 112.

21. همان، ص 80 .

22. همان، ص 72 .

23. ر.ك: مرتضى مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، (نشر صدرا، چاپ هجدهم، 1373)، ص 15.

24. سيدجمال الدين اسدآبادى، نامه‏ها و اسناد سياسى - تاريخى، پيشين، ص 80 .

25. همان، ص 73.

26. همان، ص 60 - 90.

27. مجيد خدورى، گرايشهاى سياسى در جهان عرب، ترجمه عبدالرحمن عالم، (تهران: دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، 1366)، ص 67.

28. حامد الگار، پيشين، ص 271.

29.سيد جمال الدين اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، ص 74.

30. درباره انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، ر.ك: فريدون آدميت، انديشه‏هاى ميرزا آقاخان كرمانى، (تهران: انتشارات اميركبير، 1352).

31. سيد جمال الدين اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، ص 129.

32. همان، ص‏131.

33. محمد مددپور، انقلاب اسلامى و نظريه پايان تاريخ، (تهران: انجمن معارف اسلامى ايران، 1381)، ص‏23.

34. همان، ص 25.

35. همان، ص 13.

36. همان، ص 23.

37. همان، ص 24.

38. همان، ص 26.

39. سيد جمال الدين اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات، ص 134.

40. همان، ص 151.


/ 1