اركان علم مدنى در ديدگاه فارابى (قسمت دوم)
نويسنده: دكتر على رضا صدرا(1) ركن دوم علم مدنى: مدينه, گستره علم مدنى
همان گونه كه ابن باجه اندلسى در كتاب تدبير المتوحد تصريح كرده است: (فقد تلخص إمر المدينه جمله فى العلم المدنى),(2) حاصل و كليت مدينه به طور كلى در علم مدنى مطرح مى گردد. به تعبير ديگر مدينه, موضوع علم مدنى است, يعنى مدينه يكى از مهم ترين موضوع ها يا اركان موضوعى علم مدنى محسوب مى شود. فارابى يكى از كار ويژه هاى علم مدنى را پس از شناخت اجتماع مدنى و انواع اجتماع هاى فاضله و غيرفاضله, بررسى ماهيت, حقيقت و واقعيت پديده مدينه و انواع مدينه فاضله و غير فاضله تلقى مى كند. سيدجواد طباطبايى, مولف ابن خلدون و علوم اجتماعى, ضمن تإكيد بر اين كه موضوع علم مدنى فارابى, مدينه بوده است,(3) متوجه اين موضوع شده كه (ترجمه اين اصطلاح به جامعه)(4) و در واقع به صرف جامعه, صحيح نيست; اما برخلاف تصور وى و بلكه بسيارى از سايرين و از جمله نگارنده اين رساله تاكنون, مدينه شإنى خاص از جامعه نيست, بلكه برعكس جامعه شإنى ويژه و ساده شده و انتزاعى از مدينه و اجتماع مدنى است. تاكنون مى انديشيدم كه مدينه و اجتماع مدنى و سياسى, شإنى خاص از جامعه بوده, همان طور كه تصور مى كردم انسان مدنى نيز شإنى خاص از انسان است, يعنى اينها شإن مدنى يا راهبردى جامعه و انسان هستند; اما اخيرا و به ويژه طى تحقيق جارى روشن گرديد كه در انديشه فارابى آنچه اصالت و واقعيت دارد و طبيعى و تكوينى بوده, انسان مدنى و اجتماع مدنى و مدينه است.اينها بسان يك پديده و به تعبير خود وى شىء و چيز موضوعيت دارند.در ديدگاه فارابى فلسفه مدنى, ماهيت و حقيقت جهات مدنى انسان و اجتماع مدنى را در مدينه مطالعه و بررسى مى كند. علم مدنى نيز واقعيت عينى و خارجى آنها را در مدينه درنظر گرفته و شناسايى مى نمايد. از نظر فارابى و پيروان وى, علاوه بر كليات مدينه, انواع مدينه هاى فاضلى و غيرفاضلى, اصناف مدينه هاى جاهله, ضاله و فاسقه موضوع علم مدنى محسوب مى شوند. همچنين شاخصه هاى اقسام حداقل شش گانه هر كدام از آنها, يعنى ضروريه, نذاله, خست, كراميه, تغلبيه و جماعيه و شرايط و عوامل پيدايى يا پديدارى, پايدارى و سير تحول آنها مورد توجه علم مدنى هستند.اينها در همين راستا موضوع هايى از قبيل تقسيم كار مدنى,(5) سازمان مدينه(6) و حتى ضرورت جلوگيرى از اشتغال اهل مدينه به بيش از يك نوع صناعت تخصصى را نيز طرح كرده اند. در ادامه همكارى مدنى و تبادل و به اصطلاح معاملات مدنى و مانند اينها و اشكال مربوطه در مدينه را بررسى مى كنند. سپس مباحثى همچون اهل مدن, غرض مدينه و نيز اجزا, منافع و منازل مدينه و سنن مدينه, مدنى و صناعت مدنى, ملكى و ملك(7) را براين اساس مطرح كرده اند. بنابراين دانشمندان مزبور به ارايه نظريات در مورد هريك از آنها پرداخته اند. سيدجعفر سجادى در فرهنگ معارف اسلامى با نقل مضمون قولى از فارابى و ابوعلى سينا, مدينه را اصطلاحى اجتماعى به معناى شهر دانسته(8) و زندگى مدن(9) را شهر نشينى(10) تلقى كرده است.خواجه نصيرالدين طوسى نيز در اخلاق ناصرى در شرح نظريه فارابى مى نويسد: (مدينه موضع اجتماع اشخاص)است) كه به انواع حرفت ها و صناعت ها, تعاونى كه سبب
تعيش( زندگى) بود مى كنند).(11)
البته همين جا مطرح مى كند:(چنان كه در حكمت منزلى گفتيم كه غرض از منزل نه( صرفا) مسكن است, بل اجتماع اهل مسكن است بر وجهى خاص).(12)
آنگاه تإكيد مى كند اين جا نيز غرض از مدينه صرفا مسكن اهل مدينه نيست, بلكه نوع تجمع و همگرايى يا جمعيتى مخصوص ميان اهل مدينه است.(13) همان طور كه قطب الدين شيرازى نيز در دره التاج معتقد است مراد از مدينه, مسكن تنها نيست, بلكه مراد جماعتى است كه در مكانى مسكن دارند, صرف نظر از نوع مسكن كه از هر چه باشد و هر كجا كه قرار داشته باشد, پايين زمين يا بالاى زمين, از نظر وى فرق نمى كند.(14) غلامحسين صديقى موسس جامعه شناسى جديد در ايران نيز در مقدمه بر ترجمه كتاب اصول حكومت آتن ارسطو, مدعى شده كه مدينه معادل كلمه پوليس(15) يونانى است, حتى معتقد است مترجمان و دانشمندان اسلامى ـ مسلمان و غير مسلمان ـ مانند كندى, فارابى, عامرى, مسكويه رازى و ابن سينا عموما مدينه را معادل پوليس به كار برده اند(16) و تإكيد مى كند كه براى پرهيز از اشتباه اين معناى مدينه با معناى كنونى شهر, مى توان آن را كشور مدنى تعبير كرد.(17) حميد عنايت هم در ترجمه كتاب سياست ارسطو, پليس را به معناى جامعه سياسى به كار برده است.(18)
مدينه از (دين) مشتق شده, به معناى گردن گذاشتن, تسليم شدن و فرمانبردارى از يك عقيده يا دين. دين به معناى شهرنشين شدن و متمدن شدن نيز هست.(19) والترز در مقدمه كتاب آرإ اهل مدينه فاضله فارابى, ظاهرا از قول ابواسحق نقل مى كند:المدينه, فى اللغه, انشقاقها من الخضوع و الطاعه و الجرإ و الاجتماع على طاعه رئيس, راص بحكمه عليهم فيمالهم وعليهم ديانه;(20) مدينه در لغت به معناى خضوع, اطاعت, پيروى و تبعيت, همچنين به معناى گرد آمدن بر فرمانبردارى از رئيس و رضايت به حكم اوست.فارابى خود مدينه را گستره و سرزمينى داراى اجتماع مدنى مى داند. وى در آرإ اهل مدينه از سرزمين و قلمرو سياسى به طور كلى به معموره تعبير كرده است. تلقى وى
از معموره فاضله, آن سرزمين آبادى هست كه امت هاى موجود در آن, براى رسيدن به سعادت با هم همكارى مى كنند.(21) او در كتاب تلخيص نواميس افلاطون نيز تصريح مى كند:اولا, مدينه در حقيقت نه صرفا موضع و محل تجمع يا تنها مسكن و قلمرو مدينه است و نه مجمع ناس يا صرف محل تجمع مردم و همگرايى, يعنى تنها به فراهمى انسان ها و جماعت هاى مدنى در محلى واحد گفته نمى شود, بلكه مدينه و بالتبع اجتماع مدنى, علاوه بر جمعيت و مردم و قلمرو و سرزمين, داراى شرايطى هست كه تنها با وجـود و لحاظ آنها مى توان بدان مدينه و اجتماع مدنى اطلاق كرد: (ان المدينه على الحقيقه ليست هى الموضع الذىيسمى مدينه إو مجمع الناس;(22) مدينه تنها و بلكه در حقيقت موضع يا محل تجمع مردم نيست).ثانيا, مهم ترين شرايط مدينه و مدنى و اجتماع مدنى اين است,
عنها إن يكون إهلها قابلين لسنن السياسات و إن يوجد لها مدبر الهى, و إن يظهر فى إهلها من الاخلاق و العادات مايحمد و يمدح و إن يكون مكانها ملائما طبيعه بحيث إن تجلب اليهإ السيره التى يحتاج اليها إهلها و سائرما لا غنى بهم عنه;(23) اين كه اهل آن قابليت پذيرش سنت هاى سياسى را داشته و مدبران الهى را يافته و پذيرا باشند, اخلاق و عادات پسنديده و نيكو در اهل مدينه پديدار گردد, همچنين مكان مدينه از نظر طبيعى ملايم و مناسب باشد, به نحوى كه سيرت هايى را كه اهل مدينه بدان احتياج دارند, ميسر و فراهم سازد.بنابراين در نگاه وى مهم ترين شرايط مدنى اين است كه اهل مدينه, قابليت و ظرفيت پذيرش سياست ها و سنت هاى سياسى و راهبردى را بيابند و همچنين آمادگى پذيرفتن هنجارها, نهادها و خطمشى هاى سياسى را داشته و يافته باشند. به تعبيرى ديگر, از نظر او سياست پذيرى, قانون گرايى و قانون پذيرى, حاكميت پذيرى و نظم, نظام و سازمان پذيرى كه ذاتا وراى جمع و جامعه پذيرى است, در اهل مدينه پرورش يافته و به وجود آمده باشند. همين طور خصلت و خاصه نهادينگى سياسات و هنجارهاى سياسى و عمل و رفتار و نيز روابط و سازمان, براساس آنها, در چارچوب آنهاو در جهت آنها
داشته باشند. وى سياست پذيرى و سنت پذيرى مردم را به عنوان نخستين شرط و مقدمه مدنيت و مدنى شدن آنها تبيين مى نمايد و همچنين تإكيد مى كند كه مراد از آن, صرفا گوش كردن و اطاعت محض و يا به اصطلاح پيروى صرف و تبعيت صورى نيست, بلكه منظور برخوردار شدن از اخلاق محمود و نيك و نيز عادات رضايت بخش و ثمربخش است:هو ان الناموس الذى يوضع لإهل المدينه ليس الغرض بها إن يكون إهلها سامعين مطيعين فقط, بل و إن بصير و ذوى إخلاق محموده و عادات مرضيه;(24) قانونى كه براى اهل مدينه وضع مى شود, غرض از آن فقط اطاعت محض و بى چون و چراى اهل آن نيست, بلكه منظور فهم آگاهانه قانون و اخلاق نيكو و عادات رضايت بخش مى باشد.به اعتبارى ديگر از نظر فارابى, داشتن مشروعيت, مقبوليت و حاكميت, از يك طرف لازمه مدنى بوده است و از طرف ديگر دارا بودن فرهنگ, باور, سنت و نهاد سياسى, راهبردى و حاكميتى و همچنين برخوردارى از قدرت و قانون و سازمان, نخستين شرط مدنيت و مدنى شدن انسان و اجتماع محسوب مى شود.شرط دوم مدنيت و مدنى و مدينه, وجود مجمع مردمى و موضعى خاص است. لازمه اين امر نيز از نظر فارابى, دارا بودن و برخوردارى از رهبرى درست, عاقلانه, مشروع, قانون مند و به ويژه الهى است. اين شرط خود از طرفى مبتنى بر قابليت پذيرش رهبرى بوده و از طرفى ديگر مبين ظرفيت پيروى از رهبرى است, يعنى قابليت و ظرفيت راهبردى هم در مكتب, ملت و آيين و هم در سنت ها و سياست ها و هم در حاكميت, دولت, نظام سياسى و مدنى است. همچنين قابليت و آمادگى ايجاد, پايايى و حتى پويايى در اصلاح, تبعيت و تابعيت آنهارا داشته باشند.سومين شرط موجوديت و حيات مدنى و نيز مدنيت, مدينه و اجتماع مدنى پيدايى و ظهور اخلاق و عادات مناسب و شايسته در اهل مدينه است; به اين معنا كه فرهنگ و هنجارها و نهادها و ارزش هاى مدنى در آنها شكل گرفته و در گفتار, رفتار, كردار و روابط آنها متجلى گردد, همچنين اين فرهنگ در ساختار گروهى, اجتماعى و سياسى
آنان منعكس شده و بروز و خودنمايى كند, به نحوى كه شايسته تقدير و احترام باشند.چهارمين عامل مدنى, تناسب شرايط طبيعى و جغرافيايى است, به گونه اى كه سنت ها و سيرت هايى كه اهل مدينه بدان نيازمندند ممكن شود و همچنين ساير نيازهاى آنان فراهم گردد. بنابراين متناسب بودن شرايط اقليمى,(25) عامل چهارم مدنى است, به نحوى كه زمينه هاى پيدايى و فراهمى هنجارها, نهادها و تإسيسات مدنى و همين طور شرايط سيرت ها, منش ها و روش هاى اجتماعى و مدنى را ميسر مى گرداند; همچنين اين عامل روابط, سازمان, نظام و ساير ضروريات اهل مدينه و جامعه را تسهيل, تسريع يا تشديد مى كند و در شكل گيرى آنها, تإثيرى فزاينده يا كاهنده دارد, يعنى اگر موقعيت و مكان مدينه, طبيعتى ملايم و متناسب داشته باشد, شرايط سير اهل مدينه به سوى هنجارهاى موردنياز و موردنظر, بهتر فراهم مى گردد.فارابى در كتاب تلخيص نواميس افلاطون, مواردى را درخصوص مدينه مورد تإكيد قرار مى دهد كه در عين حال مبين ديدگاه وى نيز است. مهم ترين اين موارد به ترتيب در اين جا طرح مى گردند و از تشريح آنها خوددارى مى گردد, هرچند اين تشريح به منظور استنباط مهم ترين شاخصه هاى مدنى و همچنين تبيين قانون مندىهاى حاكم بر مدينه مورد نظر وى بسيار اساسى است. اهم اين موارد در ديدگاه فارابى به ترتيب زير مى باشد: مقصود از وضع ناموس, قانون و شريعت و دين و نظام مندى در مدينه, ايجاد اخلاق و فرهنگ پسنديده و عادات و نهادهاى نيكو در اهل مدينه است; در مدينه, ضرورت دارد كه قسط و عدالت مدنى و نه عدل طبيعى محور قرار گيرد; مساوات در مدينه سبب صداقت, محبت, همگرايى و هم بستگى اجتماعى مدنى مى شود; فساد نواميس موجب فساد و ناهنجارى, نابسامانى و آسيب و تشتت مدينه مى گردد; وجود روسا و مرووسان, يعنى حكام, رهبران, دولت مردان, سياست گذاران و سياست مداران از يك طرف و اتباع يا شهروندان و سياست پذيران يا مردم, از طرف ديگر در تشكيل مدينه ضرورى است; نظام سلسله مراتبى رياست و حاكميت در مدينه بايد به صورت طبيعى يعنى تكوينى بوده و به اصطلاح با بهره گيرى از الگوهاى زيستى و ارگانيكى باشد; در مدينه براساس تقسيم شوون و كار مدنى, همكارى مدنى و سازمان و
نظام كار مدنى, ضرورى است كه جايگاه هر شخص و شخصيت حقيقى و حقوقى مدنى و هر نهاد و صنفى از جمله وزيران, بازرگانان و اصحاب رإى و تدبير, اولا مشخص و تعيين شود, ثانيا تإمين و تحقق يابد, ثالثا تضمين و محافظت شود, تنها در اين صورت است كه مدينه اصلاح شده و براين اساس سامان مى گيرد, در نتيجه اين نظام مندى, مدينه متعادل گشته و سرانجام بر اين اساس توسعه و تعالى مى يابد.فارابى ضمن نفى مدنيت از انسان هاى وحشى و حتى حيوان صفت دانستن آنها, همچنين اجتماع آنان را در كتاب السياسه المدنيه, غيرمدنى مى داند.(26) اهل مدينه و مدنى يا شهروندان را در كتاب تحصيل السعاده, مدينون و مدنيون خوانده و تمدن را روبه روى توحش قرار داده است, بنابراين لزوما آنها, را در مقايسه و در مقابل طبيعى نمى داند,(27) همچون حضرى درمقايسه با بدوى درتعبير ابن خلدون و مدنى در مقابل طبيعى در تعابير هابز, روسو و حتى لاك.او در همين اثر, قائل به تشبيه كار ويژه هماهنگ قواى بدن با مدنيون و اجزاى مدينه, هم در عين و عمل سياسى و مدنى و هم در علم و انديشه مدنى يعنى بينش, دانش و روش علمى مدنى ـ اعم از علم مدنى نظرى و علم مدنى عملى ـ است.(28) در رساله الحيوان نيز معتقد به ضرورت نيل و ختم مراتب رياست و حاكميت نظام مدينه و مدنى به رئيس واحد است,(29) همچون نظام بدن و بدنى و نقش قلب و سر در آن, يا بسان نظام و عالم هستى و نقش مبدإ اول در آن. وى مدعى است كه كليه افعال يعنى كنش ها و واكنش ها و بودها و نمودها و روابط و رفتار مدينه و اجزا و پديده هاى مدنى در جهت غايت واحد بوده و داراى وحدت غايت هستند.(30) همچنين ادعا دارد كه كثرت اقسام مدينه, ذاتى است و وحدت آنها خارج از ذات و عارضى يا ظاهرى مى باشد.(31) بر اين اساس قائل به كثرت نوعى و انواع متنوع مدينه ها و اجتماع هاى مدنى است; بنابراين معتقد به وحدت نوعى آنها نيست مثل حيوانات و كليه پديده هاى طبيعى كه هر كدام يك نوع هستند, حال آن كه انسان و براين اساس مدينه و اجتماع هاى مدنى در حقيقت انواع مى باشند, نه يك نوع. غرض و مبادى افعال در مدينه را نيز همان رسانيدن و رسيدن اهل مدينه به سعادت و به همان غايت مى داند.(32)
فارابى نظام و فرآيند پديده مدنى و مدينه را به سه بخش, در راستاى هم, تقسيم مى كند: بخش اقتصادى يا مالى, بخش بهداشت ياسلامت و بخش فرهنگ يا فضيلت.(33) در كتاب المله تنظيم رفتار و تعامل فردى و اجتماعى در مدينه را يكى از افعال ملت فاضله مى داند.(34) در رساله التحليل نيز با تشبيه اجزاى مدينه و پديده هاى مدنى به اجزاى نفس و بدن انسان, اولا قائل به ارتباطات و تعامل هاى آلى و زيستى يا ارگانيكى اجزاى مدينه با يكديگر بوده, ثانيا بر ضرورت و تسريع در اصلاح اجزاى فاسد و آسيب ديده مدينه تإكيد مى كند.(35) در اصلاح و بهسازى مدنى نيز همچون اصول و مبانى علم و فن پزشكى, قائل به رعايت روابط جزء و عضو با كل يا پيكره و هيإت مدنى است. فارابى در كتاب فصول مدنى نيز مدعى است كه تبيين رفتار گروه هاى احرار, بهيميون و عبيد بالطبع در مدينه, در علم مدنى و علم سياست انجام مى پذيرد. (36) او با تشخيص و تفكيك دو نوع عدالت, يكى عدالت طبيعى و ديگرى عدالت مدنى, بر ضرورت (اختيار العدل فى التعاون المدنى) يعنى عدالت مدنى تإكيد كرده و به تعبيرى, عدل مدنى را در مقايسه و مقابله با عدل طبيعى قرار مى دهد.خواجه نصير در شرح اين نظريه فارابى در اخلاق ناصرى, در مبحثى با عنوان (فضيلت و برترى محبت بر عدالت) محبت را سبب چسبندگى و پيوستگى مدنى دانسته و عدالت را پايه و اساس پايدارى هم بستگى مدنى و مدينه مى داند.قطب الدين شيرازى نيز در تداوم اين سنت فكرى مدنى فارابى, درخصوص مدينه و اجزا و مراتب آن در دره التاج مى گويد:(اجزاى مدينه و مراتب اجزاى آن موتلف مى شود بعضى با بعضى و مرتبط مى شوند به محبت و متماسك مى شوند و محفوظ مى مانند به عدل (مدنى) و افاعيل عدل).(37) درنگاه وى, اول, همگرايى و هم بستگى مدنى ناشى از محبت, دوستى, همدلى و فراى صرف همفكرى و هم انديشى است; دوم, پيوستگى و پايدارى آنها و نيز سازه و صورت مدنى آنها, به عدالت و اعتدال بوده و با تعادل مدنى ميسر مى باشد.قطب الدين كه محبت و همگرايى را اعم از طبيعى و ارادى دانسته معتقد است:محبت گاه باشد كه به طبع باشد, چون محبت والدين مر ولد را, و گاه باشد
كه به ارادت باشد, چه آن كه مبدإ آن اشيايى ارادى باشد كه محبت تابع ايشان باشد.(38)
از ديدگاه, او محبت ارادى خود سه نوع است: يكى براى اشتراك در فضيلت و در جهت فضايل مشترك, دوم براى منفعت و سوم براى لذت.(39) اين درست همان نظريه فارابى است.(40) عدل در ديدگاه وى نيز تابع محبت بوده و بر بنيان آن ايجاد شده و مدينه بر آن بنياد استوار مى ماند. از نظر او محبت در مدينه صحيح, برتر و فاضله, اولا به سبب اشتراك در فضيلت بوده و در جهت فضايل مشترك است, آن هم با اشتراك در افعال و آراى مدنى ميسر شده و به اصطلاح وى ملتئم مى شود;(41) ثانيا با اشتراك آرا و افعال در جهت نيل به هدف مشترك است كه با محبت و عدالت ايجاد شده و در نتيجه, مدينه پايدار مى ماند و اصلاح مى گردد. همچنين به عقيده وى اصول عقايد و آرايى كه بايد در اهل مدينه مشترك باشند, سه چيز است: يكى مبدإ, دوم منتهى و هدف يا معاد و سوم مابين اين دو يعنى جهان و دنيا.(42) از ديدگاه وى,اتفاق رإى در مبدإ, اتفاق آراى آنها(43) در مورد خداى عزوجل و روحانيان و ابرار و اولياى الهى است و در مورد آن كه آفرينش عالم و اجزاى آن چگونه است, مراتب اجزاى عالم و نسبت آنها با هم چيست.(44) همچنين به اعتقاد او وحدت عقيده در منتهى يا معاد و سعادت, سبب وحدت مى گردد.(45) سرانجام اشتراك آرا در زمينه آنچه ميان مبدإ تا معاد است, اساس وحدت مدنى مى باشد. مورد اخير شامل سياست, راهبرد و رفتار و افعالى است كه به وسيله آن سعادت را در مى يابند(46) و بدان سير مى كنند. در انديشه وى, چون آراى اهل مدينه در اين اشيا, متفق شود بر آن اساس عمل كنند.(47) همچنين (تابع آن شود نيز محبتى كه از براى منفعت باشد.آن گاه از براى اشتراك در فضايل و از براى آن كه نافعند مر بعضى را ملتذ شوند بعضى به بعضى, پس تابع آن شود نيز محبتى كه از براى لذت باشد, پس موتلف و مرتبط مى شوند).(48)
بنابراين اساس, مدينه پى و پايه گرفته و پويا و پايدار خواهد ماند.قطب الدين در تشريح و تبيين مدينه و مسايل آن, همچون فارابى از روش تنظير و تشبيه بهره جسته است. وى براين اساس, ابتدا با تصريح به اين كه مدينه همانند و قياس
بدن انسان مى باشد,(49) نتيجه مى گيرد كه چنان كه بدن تركيب شده است از اجزايى مختلف و معدود, كه بعضى افضل و برترند و بعضى فروتر و اخس, همچنين بعضى در عرض همديگر بوده و متجاورند و بعضى بالاتر يا پايين ترند, به صورتى كه هر يك از اين اعضا و اجزا, عملى انجام داده و از برآيند همه (افعال ايشان تعاونى بر تكميل غرض از بدن انسان حاصل مى شود),(50) همچنين (مدينه... موتلف مى شود هر يكى از ايشان از اجزايى مختلف و محدودالعدد; بعضى اخس و بعضى افضل, متجاور و مرتب, در مراتب مختلف).(51)
پس علم مدنى به بررسى مدينه با اين گونه ويژگى ها يا موضوع ها و مسايل, همچنين به شناخت آن با اين موارد برجسته و پيچيده انسانى, اجتماعى و مدنى مى پردازد. در اين جا صرف طرح مواردى از آنها مورد نظر بوده و احصاى كامل اجزا و عوارض مدينه و مدنى و نيز بررسى ساختار كلى و نظام كامل آنها كه همان نظام مدينه است در نظر نمى باشد.مدينه يكى از عرصه ها و مظاهر زندگى مدنى و موجوديت مدنى انسان است. براين اساس, يكى از اركان علم مدنى, مدينه و اجزا و سازمان مدينه و بالتبع اهل مدينه(52) يا مدنيون و شهروندان مى باشد. مدينه به طور كلى از ديدگاه هاى مختلف مورد بررسى فارابى واقع شده است. مدنى و مدينه به عنوان موضوع ها و مسايل علم مدنى نيز مورد توجه وى قرار گرفته و در جاى جاى آثار خويش بدانها پرداخته است.اهم مباحثى از قبيل همان تشبيه كار ويژه هماهنگ مدنيون و نيز اجزاى مدينه با قواى بدن,(53) تقسيم بخش هاى سه گانه مدينه,(54) همچنين سازمان مدينه(55) و امثال اينها از اين جمله هستند.فارابى همچنين در باب مدينه و اصل وجود و ماهيت آن در فصل 22 كتاب فصول منتزعه تإكيد مى كند كه (المدينه...ليس...المسكن وحده لكن انما يعنى به الذين يحويهم المسكن);(56) مدينه و اجتماع مدنى, تنها مسكن يا صورت ظاهرى آنها نيست, بلكه محتواى مواد و در حقيقت مردم و اجتماع مدنى حاوى آن و جهت مدنى, سازه و صورت مدنى آن مراد است. در عين حال در باب عوامل و تإثيرات محيطى, پيرامونى و
زيستى تصريح مى كند كه شرايط جغرافيايى, مسكن, مواد و مصالح ساختمانى و چگونگى و جايگاه آن فرقى جدى نمى كند: (كيف كانت المساكن و من إى شىء كانت و حيث كانت),(57) هرچند در نظر او, چگونگى, نوع و جايگاه مدينه و مولد و موطن مدنى و انسان هاى مدنى و اهل مدينه يا شهروندان در خلق و خلق و در جهات وجودى و ايجادى آنها نقش دارد. همچنين در ماده و صورت آن و در فرهنگ و شكل روابط و رفتار فردى و اجتماعى مدنى آنها, به طور مستقيم و غير مستقيم موثر است.كمااين كه معتقد است:حيث كانت تحت الارض إو فوق الارض, كانت من خشب إوطين إو من صوف و شعر إو غيرذلك من سائرالاشيإ التى تعمل منهاالمساكن التى تحولى ناسا.(58)
قرارگاه مدينه در فراز يا نشيب زمين بوده و مصالح آنها از تخته, گل, پشم يا مو يا از ساير مواد باشد, در اصل مدنيت تإثير ندارند. در عين حال موقعيت جغرافيايى مدينه و پستى يا بلندى و هموارى و ناهموارى آن در جهات مدنى نقش دارند, همچنين نوع ساخت و سازه ها و حتى مواد و مصالح ساختمانى و خانه نشينى, شهرنشينى و نيز چادرنشينى و از اين قبيل موارد, در شكل و كيفيت اهل مدينه و فرهنگ, هنجارها, نهادها و سياست مدنى موثرند. او در همين راستا معتقد است شرايط زيستى گوناگون, سبب ايجاد و توليد اخلاق, فرهنگ و منش هاى متفاوت مى شود, براى مثال صحرانشينى و چادرنشينى سبب ملكات بيدارى, هشيارى و احتياط و دورانديشى شده و اين امور خود باعث زايش و افزايش شجاعت و سخت كوشى و ساده زيستى مى گردند, همان طور كه مساكن بلند و مستحكم, سبب توليد و تولد ملكات و هنجارهاى ترس و آرامش گرايى ساكنان آن مى شود:المساكن قد تولد فى إهلها إخلاقا مختلفه, مثال ذلك إن مساكن الشعروالجلود فى الصحارى تولد فى إهلها التيقظ و الحزم, و ربما يزدادالإمرفيه حتى يولدالشجاعه والاقدام, والمساكن المنيعه و الحصينه تولد فى إهلها ملكات الجبن والامان والتفزع.(59)
بنابراين در عمل و علم مدنى, در سياست گذارى و سياست مدارى و در تدبر و تدبير مدنى, (فواجب على المدبر. إن يراقب المساكن);(60) مراقبت و رعايت تناسب شرايط محيط زيست (و حتى ساخت و سازها), لازم و ضرورى است; در عين حال مى گويد: (و لكن ذلك بالعرض),(61) يعنى شرايط محيطى و زيستى و اوضاع طبيعى اساسا عوامل عارضى اند و صرفا و كم و بيش تإثيرگذار و تسهيل كننده و حتى تسريع كننده و تشديدكننده مى باشند, يا برعكس عمل كرده و مانع (رادع), كندكننده و كم كننده هستند. در هر صورت اينها علت هاى ذاتى و فاعلى يا ايجادى و تعيين كننده پديده هاى مدنى نيستند. به تإكيد او, اين عوامل درحد همان كمك و استعانت و به اصطلاح عامل و كاتاليزور تإثيرگذار هستند: (لإجل إخلاق إهلها و على سبيل الاستعانت فقط). (62) بنابراين همچون علت و سبب پديده ها, فرآيندها و تحولات مدنى نيستند. در اين جا علاوه بر تفكيك عوامل از علل در مدينه و پديده هاى مدنى, تمايز علل مختلف فاعلى, غايى و صورى و مادى نيز ضرورى است.بنابراين از نظر فارابى آنچه در مدينه اصل است, از طرفى جهات انسانى و مدنى مى باشد, اين جنبه مبين جهات ذاتى و على بوده كه بيش از همه مبدإ اصلى يا علت فاعلى يعنى اسباب مدنى و مدينه و نيز اجتماع و سياست مدنى است; از طرف ديگر صورت و سازه و صناعت مدنى و به خصوص هدف مدار, ارادى و اختيارى, عقلانى و تدبيرى بودن آنهاست, آن هم به عنوان علت غايى و غرض مدنى محسوب مى شود.فارابى همچنين درخصوص اجزا, تركيب و ساختار مدينه با بهره گيرى از روش تنظير و قياس بدنه صناعى مدينه و مدنى با بدن طبيعى آدمى, طى فصل 25 كتاب فصول منتزعه, معتقد است: (المدينه... قياس...منه...قياس بدن الانسان; مدينه همانند بدن انسان است);(63) همان طور كه بدن از اجزاى مختلف و معينى تإليف شده است, اجزايى كه بعضى از آنها برتر و بعضى فروتر بوده و برخى هم شإن و همرديف هستند و برخى ديگر نيز مترتب برهم مى باشند, هر كدام از اين اجزا و اعضا, كار ويژه اى دارد, مدينه نيز از تجمع و فراهمى كار ويژگى ها و از برآيند فعاليت و فعليت آنها براساس همگرايى, تقسيم كار و همكارى به وجود مىآيد و بدين ترتيب سامان و راهبرد بدن به طرف
اهدافش تحقق مى يابد, يعنى تإمين سلامت و رشد و نمو و در نتيجه تداوم حيات را در پى دارد: (كماإن البدن موتلف من إجزإ, مختلفه محدودالعدد, بعضها إفضل و بعضها إخس, متجاوره مرتبه, يفعل كل واحدمنها فعلا ما, فيجتمع من إفعالها كلها التعاون على تكميل الغرض ببدن الانسان).(64)
همين طور مدينه, همچون بدن ارگانيك آدمى, از تركيب اجزاى مختلف, محدود و معينى تشكيل شده است, اجزايى كه بعضى برتر و بعضى فروتر بوده, برخى نيز در رديف و در عرض و كنار همديگرند و برخى ديگر در مراتب و سلسله هاى طولى مختلف قرار دارند, به گونه اى كه هركدام كارويژه اى با خاستگاه, جايگاه و موقعيت خاص خويش دارد. از فراهمى, تجمع و برآيند بردارهاى آنها و با تقسيم كار, هماهنگى و همكارى و به اصطلاح با تعاون آنها, كه در جهت سير به هدف مدينه و مدنى انجام مى گيرند, غرض مدنى تإمين و مدينه تكميل مى گردد: (كذلك المدينه...يإتلف...من إجزإ مختلفه محدودالعدد, بعضها إخس و بعضها إفضل, متجاوره مرتبه مراتب مختلفه يفعل كل واحد منها على حياله فعلا ما, فيجتمع من إفعالهاالتعاون على تكميل الغرض بالمدينه).(65)
وى انسان و منزل يا خانواده را از اجزاى مدينه مى داند, همان طور كه خود وى مى گويد كه منازل به عنوان جزء و اجزاى مدينه و مدنى, خود داراى اغراض گوناگون هستند, اهداف و اغراض منازل و خانواده ها و بلكه نوع آنها, با اغراض مدينه نيز متفاوت است.(66) در همان حال از تكميل و تجمع اغراض منازل و تعاون و همكارى آنها, هدف مدينه تكميل شده و تحصيل مى گردد: (ان المنزل جزء مدينه) يا (والمنازل فى المدينه, فالإغراض منها إيضا مختلفه الاإنه يجتمع من تلك الاغراض المختلفه, اذاكملت و اجتمعت, تعاون على تكميل غرض المدينه).(67)
همين طور او در فصل 26 همين اثر تصريح مى كند كه اجزاى مدينه و مدنى عبارتند از انسان ها به عنوان جزء صغير, كوچك يا خرد و منزل و خانواده يا خانواده ها به عنوان جزء كبير, بزرگ يا كلان: (إجزإالمدينه, كان جزءا صغيرا, مثل انسان واحد إو كبيرا مثل منزل واحد).(68)
فارابى علاوه بر اين, در اعتبارى ديگر و از نگاه عناصر مدنى در مقايسه با بدن و
اعضاى آن معتقد است: (و ذلك إيضا على قياس البدن فان الرإس والصدر و البطن و الظهر واليدين و الرجلين قياسها من البدن قياس منازل المدينه من المدينه);(69) اجزاى مدنى و عناصر و اعضاى مدينه, بسان اعضاى بدن همچون سر, سينه, شكم, پشت, دستان و پاها مى باشند; يعنى فعل و كار ويژه هريك از اين اعضاى بزرگ غير از فعل و كار ويژه اعضاى ديگر و ديگران است: (و فعل كل واحد من الاعضإ الكبار غيرفعل الاخر, إجزإ كل واحد من هذه الاعضإ الكبار, تتعاون بإفعالها المختلفه على تكميل الغرض بذلك العضوالكبير).(70)
همه اعضا, داراى تقسيم كار و تعاون بوده و در حقيقت با همگرايى, همكارى با يكديگر و با افعال و كار ويژه هاى مختلف, در جهت تكميل غرض مدينه, موضوعيت و موجوديت يافته و عمل و رفتار مى كنند: (ثم يجتمع من الإغراض المختلفه للاعضإ الكبار, اذا تكاملت, و من إفعالها المختلفه, تعاون على تكميل غرض جمله البدن).همچنين (كذلك حال إجزإ المنازل من المنازل, حال المنازل من المدينه, حتى تكون إجزإالمدينه كلها باجتماعها نافعه للمدينه و نافعه فى قوام بعضها ببعض مثل ما عليه إعضإالبدن).(71)
مدينه و اجتماع مدنى در عين حال خود نيز يك كل نظام مند و جهت دار است. جهت دارى به عنوان غايت, جزء اين كل و جزء نظام مندى و قانون مندى آن محسوب مى شود. اين جزء به عنوان علت غايى حتى با علت فاعلى مدنى, مدينه, اجتماع مدنى و سياست مدنى هم عجين مى باشد, به طورى كه علت فاعلى بدون علت غايى آن شكل نمى گيرد.(72)
فارابى وراى اجزاى مدينه يعنى انسان و منزل, كه حكم عناصر مدنى را دارند و نيز فراى اعضاى مدنى مانند دولت, جامعه و همانند اينها, طبقات و اقشار مختلف مدنى را نيز بسان اجزاى مدينه تلقى مى كند. وى آنها را شامل اهم موارد پنج گانه افاضل, ذوالالسنه, مقدرون, مجاهدون و ماليون مى داند: (المدينه الفاضله إجزإها خمسه: الافاضل و ذووالاسنه و المقدرون و المجاهدون و الماليون. و الافاضل هم الحكمإ و المتعقلون.(73) و ذووالارإ فى الامور(74)العظام ثم حمله الدين).
(75)
از نظر وى افاضل, حكما و عقلا و همچنين نظريه پردازان و صاحب نظران امور راهبردى و استراتژيك و همين طور علما و صاحب نظران دينى و شريعت مداران هستند. همچنين ذوالسنه شامل نيروها و نهادهاى فرهنگى اعم از ادبى و خطبى و تبليغى, شعر و شاعرى, هنرى, خوانندگى, نوازندگى و نويسندگى, و نيز خدمات مربوطه از جمله انتشارات و همكاران و همانندان آنها مى باشد: (ذووالإلسنه و هم الخطبإ و البلغإ و الشعرإ و الملحنون و الكتاب و من يجرىمجرا هم و كان فى عدادهم).(76) همان طور كه مقدرون (تقديركنندگان و ارزيابان و تعيين و تإمين كنندگان حدود طبيعى) عبارتند از حسابداران و حسابرسان و ذىحسابان, مهندسان, پزشكان و ستاره شناسان و كيهان شناسان, اين قشر شامل همكاران و همانندان اينها نيز مى باشد: (والمقدرون هم الحساب و المهندسون و الاطبإ و المنجمون و من يجرىمجراهم) (77) و نيز ماليون (نيروها و نهادهاى مالى و اقتصادى), همان توليدكنندگان و ايجادكنندگان درآمد و اموال و ارزش افزوده در مدينه محسوب مى شوند, اينها عبارت از كشاورزان, دامپروران, كسبه و بازرگانان و بازاريان و همكاران و همانندان آنها و نيز اصناف و گروه هاى صنفى و شغلى آنها هستند:(والماليون هم مكتسب الإموال فى المدينه مثل الفلاحين و الرعاه و الباعه و من يجرىمجراهم).(78)
علم مدنى در مدينه, عهده دار مطالعه و بررسى وضعيت اين گروه هاى مدنى و جايگاه, روابط و سازمان هريك از آنها و نيز شناخت نظام و سازماندهى كليه آنهاست. همچنين اين علم عهده دار ارايه طرح هاى نمونه, تيپ, اعلا و فاضله است; طرح هايى هم براى ارزيابى وضعيت موجود و هم براى اجرا و پياده كردن وضعيت مطلوب و موردنظر مدنى, هرچند به صورت نسبى باشند. همچنين علم مدنى عهده دار ارايه راهبردها و راهكارهاى اجرايى و ادارى به منظور گذار از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب و ايجاد و حفظ و پايدارى مدينه و سياست هاى مدنى براين اساس مى باشد. به همين مناسبت وى معتقد است: (كل جزء من إجزإالمدينه فيه رئيس لارئيس فوقه من إهل تلك الطائفه, و فيه مرووس ليست له رئاسه على انسان إصلا و فيه من هو رئيس لمن دونه و مرووس لمن فوقه).(79)
همه اجزاى مدنى هم داراى رئيس و رياست و هم داراى مرووس و مرووسيت
هستند.مدينه در عين حال داراى انحاى گوناگون و مراتب مختلف مى باشد.(80) اما آنچه مسلم است اين كه تإليف, ارتباط و هم بستگى و در نتيجه بقاى و پايدارى مدينه به عدل يا تعادل و با جهت گيرىهاى اعتدالى و عادلانه مى باشد: (إجزإالمدينه و مراتب إجزائها, يإتلف بعضها مع بعض و ترتبط بالمحبه و تتماسك و تبقى محفوظه بالعدل و إفاعيل العدل).(81)
محبت و همگرايى انسانى و مدنى ممكن است طبيعى يا به ويژه ارادى باشد, چرا كه (والمحبه قدتكون بالطبع مثل محبه الوالدين للولد, و قدتكون باراده والاراده, بإن يكون مبدإها إشيإ اراديه تتبعهاالمحبه).(82)
منشإ و مبدإ محبت ممكن است عوامل و پديده هاى ارادى باشند, خواه ناشى از اشتراك در فضيلت باشد يا لذت كسب منفعت و يا براى نيل به لذت: (والتى بالاراده ثلاثه إحدها بالاشتراك فى الفضيله والثانى لإجل لمنفعه والثالث لإجل اللذه).(83)
از طرفى با توجه به اين كه (العدل تابع للمحبه;(84) عدالت تابع محبت است), در نتيجه عدل مبتنى بر محبت و حتى منبعث از آن است; چرا كه محبت علت همگرايى و هم بستگى و سبب پيوستگى و در حقيقت چسبندگى مدنى است. عدالت, اعتدال و تعادل, به ويژه عدل مدنى و نه صرفا عدل طبيعى نيز علت و عامل سازوارى و نظام و نيز سازه و ساختمان پديده مدنى و صناعت مدنى مى باشد. عدالت همچنين مدينه و اجتماع مدنى را برقرار, پردوام و مقاوم مى سازد, (والمحبه فى هذه المدينه( المرتبه) تكون إولا لإجل الاشتراك فى الفضيله);(85) محبت نيز در جهات اشتراك در فضيلت و فضيلت خواهى مشترك و همگانى مدنى است. اشتراك در فضيلت, مطلوبيت و محبت مدنى ناشى از اشتراك در آرا و افعال اهل مدينه است, (ويلتئم ذلك بالاشتراك فى الآرإ و الافعال),(86) يعنى اعتقاد در مبدإ, در منتهى و در ميان اينهاست, (والارإالتى ينبغى إن يشتركوا فيها هى ثلاثه إشيإ: فى المبدإ و فى المنتهى و فيمابينهما).(87) همچنين پس ازاتفاق آراى اهل مدينه در موارد سه گانه فوق و كليه مسايل و احكام آنها,(88) اشتراك در افعال راهبردى و راهكارهاى عملى در جهت سير به سعادت, سبب همگرايى و هم بستگى مدنى خواهد شد همان طور كه به تصريح وى (بالافعال التى ينال بهاالسعاده بعضهم مع بعض...;(89)
افعالى كه به وسيله آنها به سعادت نايل مى شوند, سبب همكارى گروه ها با هم مى گردد).بنابراين علم مدينه, عهده دار شناخت چنين پديده اى است, يعنى در پى شناختن و شناساندن عينى, نظرى و عملى ماهيت, حقيقت و واقعيت يا بودها, نمودها و غايت هاى پديده مدنى مى باشد, پديده اى با ويژگى ها و آميزه هاى كل و كلى, فراگير, غايى و ارادىـاختيارى, صناعى و غرض مدار, آن هم با عناصر عدالت نگرانه و محبت گرايانه است, پديده اى كه با جنبه هاى آرا و افعال يا نظرى ـ عملى و مانند اينها توإمان مى باشد; مواردى كه هركدام شرايط خاصى را براى عين, عمل و علم نظرى و عملى مدنى و مدينه ايجاد نموده و ويژگى ها و برجستگى هاى خاصى را در اين پديده منعكس مى كنند. بنابراين هم آن عوامل و ماهيت و حقيقت و واقعيت آنها قابل تإمل بوده و در خور تحقيق هستند و هم خود ويژگى هاى مدينه و پديده مدنى, شايسته و بلكه بايسته توجه و احتساب مى باشند, خواه جهات جزيى يا كلى مدينه و ساير پديده هاى مدنى و خواه جهات عينى, عملى و يا علمى نظرى و عملى آنها. در عين حال لازم است ارتباط و تعامل اجتماع مدنى با مدينه و نيز سياست مدنى را منظور نظر قرار داده و آنها را بررسى كرد.
ركن سوم علم مدنى: امت
در نظريه فارابى, به يك اعتبار امت سومين ركن اصلى از اركان چهارگانه حيات مدنى, به عنوان موضوع و متعلق(90) واقعى علم مدنى است. بدين سبب امت از اركان علم مدنى محسوب مى شود. امت به طور كلى در ديدگاه او عبارت از جمعيت يا اجتماع مدنى است, جمعيتى كه داراى آيين و به تعبير خود فارابى ملت و مكتب واحد و مشترك بوده و درحقيقت از اساس مشترك و چارچوبه بينشى و كنشى يگانه اى برخوردار مى باشد. همچنين ملت, اجتماعى است كه كليه افراد و گروه هاى آن داراى بنياد واحد, هدف مشترك و براساس اصول و مبانى و آيين مشترك و واحد هستند, اينان حتى داراى راهبرد مشترك به سوى هدف خود مى باشند. در تعبيرى ديگر, امت در ديدگاه فارابى عبارت از جماعت مدنى و اجتماع مدنى است; اما از جهت گستره, امت عبارت از اجتماع مدنى وسطى يا ميان برد بوده و از جهت اساس, اجتماع مدنى مبتنى بر مكتب يا ملت, شريعت و دين واحد است. بنابراين امت از نظر ماهوى, همان ماهيت اجتماع مدنى را دارد و از لحاظ كيفى, اجتماع مدنى مكتبى و دينى مى باشد. سرانجام از جهت كمى, داراى قلمروى گسترده تر از مدينه و حتى مدن و ملت ـ كشور به مفهوم رايج است. امت در عين حال, محدودتر از جامعه جهانى و مدينه عظما در تعبير وى محسوب مى شود.فارابى امت را متشكل از مدينه ها و خطه ها و اجتماع هاى مدنى كوچك و خرد دانسته و جهان و جامعه جهانى را مركب از امت ها مى داند. در واقع در عرصه جهانى قائل به امت ها و روابط بين آنهاست.سيد محمدحسين طباطبايى در تفسيرالميزان, امت را جماعتى مى داند كه يك هدف آنها را وحدت داده باشد, به صورتى كه همه به سوى آن هدف باشند.(91) نيز امت را به معناى همه كسانى كه به يك دين و مكتب و آيين ايمان آورده اند مى داند.(92) لوييگارده در كتاب اسلام, دين و امت, امت را از ريشه اصلى (ام) به معناى مادر(93) مى داند. وى مدعى است كه امت همان جامعه است; به معناى قوم و ملت در آن واحد نيز بوده و شامل كسانى است كه مايلند با يكديگر زيست كنند.(94)
على شريعتى بيش از هر كسى از ديدگاه جامعه شناسى به بررسى امت و مفهوم, ماهيت و ساختار اين پديده اجتماعى و مدنى پرداخته است. وى امت را از ريشه (ام) دانسته و آن را به معناى راه, عزيمت, آهنگ رفتن, سفر, هجرت, حركت به پيش و به خصوص به معناى راه مستقيم و آشكار و استوار (95) مى داند. در تعبير او, امت نه تنها از ريشه (ام) به معناى مادر و مرجع بوده, بلكه به تعبيرى از ريشه (ام) به معناى راه و آهنگ نيز است.(96) (ام) از نظر وى, هم به معناى تحت رهبرى قرار گرفتن و هم رهبرى كردن است, حتى (ام) به معناى راه هم به كار مى رود.(97)
پس در نظريه شريعتى در امت سه مفهوم راه, رهبرى و رهبرى شدن يعنى رهروى و پيروى وجود دارند,(98) بنابراين امت (عبارت است از مجموعه افراد انسانى كه دور هم و به اختيار خود جمع آمده اند تا راه واحد, مستقيم, آشكار و استوارى را به طور دسته جمعى بپيمايند به سوى هدف مشتركى).(99) به تعبير ديگر, امت عبارت از جامعه اى است از افراد همفكر, همراه, همگام, هم هدف و مسوول كه در حال حركت
به سوى مقصد واحد, مستقيم, آشكار و استوار, مشتركند.(100) هر چند شريعتى, امت را غالبا با نگرش نسبى و به معناى جامعه و امت برتر در نظر مى گيرد, لكن مطلق امت نيز از نگاه وى دور نمانده است.از اين ديدگاه, امت جامعه اى است كه افراد انسانى همفكر, هم عقيده, هم مذهب و همراه, نه تنها در انديشه مشتركند كه در عمل نيز اشتراك دارند.(101) همچنين امت از نظر او جامعه افرادى است كه معتقد به يك ايدئولوژى بوده و در حال حركت و رفتن هستند,(102) آن هم رفتن به سوى يك هدف مشترك و براساس يك رشته اصول و مبانى مشترك و مشتركات. بنابراين, امت جامعه اى است كه گروهى از افراد بشرى كه در يك ايمان و باور و هدف مشتركند, با هم همگام شده اند تا آهنگ رفتن كنند و براى نيل به هدف مشترك شان به راه مى افتند.(103) امت از نظر شريعتى, به معناى ملت است نه مردم, چون مردم شكل خاصى ندارد, ناس توده مردم بوده, امت به معناى ملت مى باشد, چون ملت شكل خاصى از مردم است, (104) يعنى براساس مشترك و هدف مشترك و به صورت ارادى و انتخاب گرانه مى باشند. بنابراين امت عبارت از يك واحد انسانى است كه در يك راه قرار دارند, يعنى هم رهبرى كردن و هم رهبرى شدن در آن راه است.(105) اما امت با نگرش نسبى و به معناى جامعه برتر و احيانا جامعه مكتبى بوده و در برابر مفاهيم مشابه قرار دارد, مواردى كه در زبان ها و فرهنگ هاى مختلف, يك گروه بشرى يا يك جامعه را مى نامند, از قبيل سوسيته Societe ) ), ناسيون Nation ), نژاد, شعب, قوم, قبيله, طايفه.(106) به تإكيد او در نهايت كلمه امت حاكى از يك روح مترقى بوده و متضمن يك بينش اجتماعى ديناميك و پويا, متعهد و مسوولانه و سرانجام اعتقادى و ايدئولوژيك است.(107)
خود فارابى در السياسه المدنيه با بيان مبانى نظرى اجتماع هاى مدنى, به ويژه اجتماع هاى فاضله, علمى و برتر, تصريح مى كند:شخصيت هر ملتى عبارت از مجموعه ترسيمات ذهنى و يا خيالى آنها ست كه در نفوس و عقول آنها متمكن گشته و خودنمايى مى كند.(108)
وى در كتاب المله ـ كه در آن به تفصيل به بررسى علم مدنى و موضوع ها و مسايل آن پرداخته است ـ در آخرين بخش آن و در واقع به عنوان آخرين موضوع علم مدنى,
به پديده ها, هنجارها و نهادهاى مدنى و مسايل مربوطه اشاره مى كند. بر اين اساس علم مدنى در نهايت تبيين مى كند كه كليه هنجارها و نهادهاى مدنى, فرهنگ, ارزش ها و روابط و سازمان اجتماعى در مدن, جوامع و كشورها ممكن نبوده و متمكن, مستقر و نهادينه نخواهند شد, مگر با وجود ملت, مكتب و آيين مشترك; مكتبى كه براساس آن, آرا و اعتقادات و نيز افعال و رفتار افراد و گروه هاى اجتماعى با يكديگر فراهم و مجتمع گردند و اقسام آنها بر آن مبنا پيوستگى يافته و همچنين ارتباط, سازمان و نظام يابند. همين طور در چارچوب آن, عملكرد آنها مكمل يكديگر شود و سرانجام در جهت غرض مطلوب كه سعادت نهايى و حقيقى است, با هم اشتراك مساعى كنند:علم مدنى... و تبين مع ذلك ان هذه كلها لا تمكن الا إن تكون فى المدن مله مشتركه تجتمع بها آرإهم و اعتقاداتهم و إفعالهم و تإتلف بها إقسامهم و ترتبط و تنتظم و عند ذلك متعاضد إفعالهم و متعاون حتى يبلغوا الغرض الملتمس و هوالسعاه القصوى.(109)
ملت در نگاه فارابى, حكم نقشه هادى و طرح تفصيلى يك اجتماع مدنى و نظام مدنى به خصوص در برد ميانى و در حد امت را دارد. نقشه و طرحى كه آميزه اى از آموزه هاى لازم براى ساختن و سازمان دادن اجتماع مدنى و راهبرد مدنى امت است. امتى كه ممكن است خود, در برگيرنده اجتماع هاى مدنى, مدينه ها و كشورهاى متعددى باشد. همان طور كه خود وى در نخستين بخش كتاب المله درخصوص ملت مى گويد: (ملت, آرا و افعال تعيين شده و حدودى است كه به دست موسس ملت و امت براى جمع, ترسيم و تبيين گرديده اند و غرض آن كاربرى و سير جامعه به سوى هدف مطلوب و مورد نظر است).خواه اين جمع و گستره آن در حد يك طايفه و عشيره بوده و يا در حد مدينه, شهر و يا ناحيه و كشور و يا امت بزرگ و حتى امت هاى فراوان و بلكه جامعه جهانى و بين المللى باشد. بنابراين از نگاه فارابى, ملت, اساس و استخوان بندى اجتماع مدنى و به ويژه امت بوده و شاكله شخصيت, هويت و ماهيت آن را تشكيل مى دهد. در نتيجه خود ملت يا مكتب و ملت شناسى نيز بدين ترتيب, يكى از مهم ترين موضوع ها و
ضرورت هاى حيات مدنى و بالتبع علم مدنى محسوب مى شود. بنابراين امت در تعبير فارابى, پيروان و پيروى از ملت و مكتب است.
ركن چهارم علم مدنى: سياست مدنى
در نگاه فارابى, پديده و مفهوم سياست مدنى, به معناى مطلق تدبير, يعنى ساماندهى و راهبرد جامعه در سطح مدنى, ملى, امتى و بين امتى, بين المللى و جهانى است. سياست داراى مراتب و انواع گوناگونى از عام و اعم تا خاص و اخص و حتى از عام الاعم تا خاص الاخص مى باشد, يعنى از سياست مطلق, كلى و عمومى تا سياست جزيى و موردى, همچون سياست ملى و سياست منطقه اى. اين تقسيمات شامل سياست بخشى مثل سياست اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى و سياست دفاعى و امنيتى حتى سياست و خطمشى جزيى يا در يك جزء خاص نيز مى باشد.سياست به مفهوم مدنى فوق, گاه به معناى اعم گفته مى شود و گاه به معناى خاص. مراد از سياست به معناى خاص بيشتر همان ساماندهى و راهبرد مدنى مدينه و اجتماع مدنى است. علم سياست, علم وضعيت و چگونگى عين و عمل, حتى فن يا كاربرى علمى و عملى اين ساماندهى و راهبرد مدنى است. مراد از سياست به معناى عام, علاوه بر سياست به معناى خاص, ايجاد و تحول مدينه و اجتماع مدنى را نيز در بر مى گيرد. بنابراين علم سياست به معناى عام, عبارت است از علم ساماندهى و راهبرد مدنى, به اضافه علم لوازم آن يعنى علم اجتماع مدنى و مدينه. اجتماع مدنى و مدينه, پديده مدنى محسوب مى شوند, مواردى كه فارابى از آنها تعبير به شىء و اشيا مى كند. لكن سياست عبارت است از عمل و رفتار ساماندهى و راهبرد اين پديده ها, يعنى مواردى كه فارابى از آنها تعبير به امر مى كند, امورى كه مى توان آن را به مثابه يك فرآيند دانست.سياست و علم سياست مدنى به معناى خاص, همان علم فرآيند عمل و رفتار پديده مدنى يا اجتماع مدنى و مدينه و ساماندهى و راهبرد آن است. سياست و علم سياست به معناى عام, در برگيرنده فرآيند سياست مدنى و خود پديده هاى اجتماع مدنى و مدينه و علم آنها محسوب مى گردد; خواه اين پديده هاى مدنى و علم آنها جزء موضوع و متعلق سياست و علم سياست باشند و خواه مقدمه و لازمه آن, در هر دو صورت, علم سياست به معناى عام, دست كم به اعتبار گستره و متعلق موضوع خويش, مترادف با علم مدنى است. سياست و علم سياست به عنوان يكى از اركان سه يا چهارگانه علم مدنى, همان سياست به معناى خاص كلمه است. بنابراين سياست مدنى به معناى خاص, آخرين ركن از اركان موجوديت و حيات مدنى به شمار مىآيد; براين اساس علم سياست مدنى نيز از اركان علم مدنى محسوب مى شود. در ديدگاه فارابى دامنه سياست و علم سياست نيز داراى برد خرد و كلان يعنى جزيى (بخشى) و عمومى (كلى) است و در گستره كوچك, ميانى و بزرگ محسوب مى شود. براين اساس, سياست يا در عرصه هاى داخلى ـ خواه محلى و ناحيه اى و مدنى ـ مدن و ملى است يا در قلمروهاى خارجى و منطقه اى و همچنين امتى و يا حتى بين امتى و جهانى مى باشد.همان گونه كه روشن شد, سياست به طور كلى در آرا و آثار فارابى عبارت است از تدبير عام مردم و مملكت يا مدينه و اجتماع مدنى كه به معناى همان ساماندهى و راهبرد مدنى است. بنابراين سياست شامل تدبر, تإمل و تصميم گيرى, تدبير,برنامه ريزى و سازماندهى و سرانجام اداره,اجرا و پيشبرد امور مى باشد. در نتيجه علم سياست يا به تعبير شيخ الرئيس(112) (علم سياسه المدينه), علم تدبير عام بوده و اعم از علم سامان و سامان دهى و همچنين علم راهبرد عمومى و عام مردم و مملكت است. سياست در حقيقت اعم است از چگونگى سامان گيرى و چگونگى ساماندهى و راهبرد, يعنى اين كه اعضاى يك جامعه, چگونه جامعه خود را ساماندهى كرده يا سامان مى گيرند, همين طور يك جامعه چگونه در جهت تإمين و تحقق خواسته هاى مدنى خود و دست يابى به اهداف و مطلوبات خويش طى طريق كرده, پيش رفته و سير مى كند, يا چگونه يك جامعه, ساماندهى شده و يا سامان داده مى شود, يعنى چگونه در جهت اهداف خويش راهبرى شده و پيش برده مى شود,(113) حتى چگونه مناسب و مفيد است يا ممكن و ضرورى است كه يك جامعه يا كشور, ساماندهى شده, راهبرى گشته و پيش برود. در نظريه فارابى همه اينها, قابل استنباط هستند. سياست بدين معنا, خود نيز داراى دو مرتبه است: يكى سياست گذارى و ديگرى سياست مدارى.
اول , سياست گذارى:
سياست گذارى, همان گونه كه روشن است, بيشتر مبين مرتبه يامراتب نخستين انديشه و سياست عملى بوده و پيش درآمد عمل سياسى محسوب مى گردد. به تعبير فارابى, مرتبه و مرحله اى كه طى آن توسط فرد و اجتماع مدنى هدف گيرى شده و آمادگى هاى لازم براى فعاليت سياسى فراهم مى شوند. سياست گذارى به يك اعتبار خود شامل دو مرتبه تدبر و تدبير به ترتيب زير است:1. تدبر و تإمل سياسى, شامل مطالعات و بررسى هاى سياسى و رويكردها و رهيافت ها به طور اعم بوده و نيز در بردارنده هدف گزارى و اولويت بندى موضوعى سياسى و تصميم سازى و تصميم گيرى سياسى مى شود.2. تدبير, شامل طراحى و برآورد يا ترسيم و تنظيم اهداف, راهكارها و راهبردهاست, همچنين در بردارنده بررسى عوامل و موانع مربوط, موجود و ممكن مى باشد, نيز شامل برنامه ريزى, يا برآورد امكانات و زمان بندى, يعنى اولويت گذارى زمانى است.دوم, سياست مدارى, يعنى اداره يا اجرا و راهبرى مدنى و سياسى كه شامل بسيج افكار عمومى و امكانات, سازماندهى و سرانجام راهبرد مدنى و آن گاه نظارت و كنترل است.(114)
پديده و مفهوم سياست على رغم قدمت, گستردگى و فراگيرى, پديده و مفهومى سهل و در عين حال ممتنع مى باشد; سهل تا آن جاست كه ـ به تعبير خود فارابى ـ هر كسى در هر مرتبه كمالى حتى در پايين ترين سطح متعارف فهم انسانى, داراى مفهومى از آن مى باشد و ممتنع تا آن جاست كه غور و تعمق در معنا و مفهوم آن همچنان ادامه دارد, به نحوى كه حتى قوىترين متفكران و نظريه پردازان سياست در فهم و حداقل در مفاهمه و بيان مراد و منظور خويش و ارايه مفهوم و تعريفى روشن از آن, دچار مشكل هستند. علم سياست, علم چنين پديده سهل و ممتنع و به تعبير برخى پديده پيچيده اى(115) است. علم سياست بسان علم مدنى, هم از ناحيه علميت علم و علمى بودن علم و هم از ناحيه موضوعيت علم و موضوع علم, همواره محل توجه و بررسى بوده و مورد تإييد يا رد مى باشد. سياست مدنى همان گونه كه مشخص گرديد, لازمه موجوديت و حيات مدنى بوده و لازمه اجتماع مدنى و مدينه است.(116) سياست به معناى ساماندهى
و راهبرد مدنى, مهم ترين و كليدىترين مفهوم, پديده و عنصر نظام انديشه و حتى بينش مدنى فارابى مى باشد.بنابراين در نگاه فارابى, علم سياست - همان گونه كه اشاره شد - علم اين پديده مدنى يا علم سياست مدنى است, يعنى علم راهبرد اجتماع مدنى يا علم سامان گيرى و ساماندهى و راهبرد اجتماع مدنى و مدينه است. تعابيرى كه فارابى و هم انديشان وى ارايه كرده اند, گوياى گستردگى چنين علمى بوده و مبين وجوه گوناگون آن است, از جمله اين تعابير است: علم سياست مردم و علم تدبير مردم, علم سياست جماعت و علم سياست جماعات وعلم تدبير و حتى اداره جماعت و جماعات, علم سياست اجتماعى و علم تدبير و اداره اجتماعى, علم سياست عامه و عاميه و علم تدبير و اداره عامه و عاميه, علم سياست امور و علم تدبير و اداره امور, علم سياست غير و علم تدبير و اداره غير و حتى عباد و خلايق و خلايف و بشريت و عالم, علم سياست رعيت و علم تدبير و اداره و رعايت رعيت, علم سياست مملكت و علم تدبير و اداره مملكت, علم سياست اهل مملكت و علم تدبير و اداره اهل مملكت,(117) علم تدبير شهر,(118) علم چگونگى سياسات,(119) علم چگونگى شرايع,(120) (علم السياسه... تعرف بتدبير المدينه),(121) علم سياست شناختن و شناساندن تدبير يا علم تدبر و تدبير و اداره مدينه و شهر و كشور, (علم سياست... علم تدبير عام مردم)(122) يا علوم سياست كه در آن (به مصالح حكومت و رابطه آن با امور دنيوى مردم و سلطنت مى پردازند).(123)
فارابى آرا و آثار خويش را با بينش سياسى و راهبردى و در فرآيند كلان سياسى ارايه كرده است. وى سياست را به عنوان محور, مبنا و چارچوبه نظرى خويش در كليت انديشه خود و در مجموعه و بلكه منظومه آثار خويش ترسيم و تبيين كرده است. در عين حال سياست را ـ به معناى فرآيند ساماندهى و راهبرد مدنى ـ به عنوان فعل, نمود و حاصل حاكميت, يكى از اجزا و اركان اصلى علم مدنى دانسته و مورد بررسى قرار داده است. بنابراين علم سياست در حقيقت جزيى از علم مدنى محسوب مى گردد.فارابى در كتاب التنبيه على سبيل السعاده بيان مى كند كه انسان قادر به تشخيص و تسهيل و آماده سازى راه نيل به خير و مطلوبات خويش و ترك شر و ناهنجارىها از خود و از
سايرين است, بررسى تفصيلى و عميق در اين خصوص را به علم سياست موكول مى كند: (استقصإ القول فيه هو للمعنى (للممعن) بالنظر فى( الى) علم السياسه قد استقصى ذلك),(124) چرا كه خود تإكيد مى كند كه بررسى عميق و دقيق اين خصلت انسانى و مدنى با علم سياست است. براين اساس به امكان و قدرت انسان در تسهيل و فراهمى شرايط و راه كسب خير و برترى اشاره دارد, همچنين امكانات او را در ترك شر و ناهنجارى و جبران ضررها و انحرافات و رفع اشكالات و مشكلات, هم در رابطه با خود و هم در رابطه با غير را بيان مى كند; اولى, عنصر و پايه سياست بدنى و شخصى بوده و دومى, بيشتر موضوع سياست مدنى و جمعى محسوب مى گردد. همان طور كه علم سياست را علمى مى داند كه اين فرآيند در قلمرو مدنى و سياست مدنى را به صورت تفصيلى و عميق مورد تحقيق قرار مى دهد.فارابى در رساله پيش درآمد آموزش فلسفه, تحت عنوان (ماينبغى إن يقدم قبل تعلم الفلسفه), علم سياست را به عنوان علم تدبير مدن تعريف مى كند. او در آن جا آن را به مثابه يكى از اجزاى سه گانه در تقسيمات متعارف علم و حكمت, يعنى علم اصلاح اخلاق, علم تدبير مدن و علم تدبير منزل دانسته و بلكه تركيبى بهينه از آنها مى داند. وى تإكيد مى كند كه آموزش اين علم و يافته ها و داده هاى علمى آن ضرورى است. او آثار ارسطو را دربردارنده هر سه اين علوم و از جمله, علم تدبير مدن يا علم سياست معرفى مى كند. به عبارت ديگر, ايشان آثار ارسطو را يكى از منابع اصلى كتبى علم سياست مدن و علم تدبير مدن مى داند, يعنى آموزش و به ويژه تحقيق علمى سياسى را بر اين اساس عملى دانسته و حتى اجتناب ناپذير مى داند. از نظر وى, اين گونه آثار فلسفى در زمينه هاى اخلاق, تدبيرمدن و تدبير منزل است:إما الكتب التى منها الامور التى تستعمل فى الفلسفه, بعضها يتعلم منها اصلاح الاخلاق و بعضها يتعلم منها تدبيرالمدن, بعضها يتعلم منها تدبير المنزل;(125) اين گونه آثار فلسفى بعضى در زمينه اصلاح اخلاق, برخى درباره تدبير مدن و بعضى نيز در مورد تدبير منزل هستند.آوردن تدبير مدن بعد از تدبير شخص و اصلاح نفس و قبل از تدبير منزل و خانواده,
در نظريه سياسى فارابى محل تإمل مى باشد.او در عين حال در رساله المسايل الفلسفيه فرآيند تدبير و سياست را از معانى كلى فهم انسان تلقى كرده است. از نظر وى پديده و فرآيند سياست, موضوع اصلى معانى, كلى سازىهاى علمى و كشف و كاربرى قوانين علمى سياسى است. اين پديده و فرآيند مدنى همچنين موضوع قانون مندىهاى كلى حاكم بر قلمرو سياسى و پديده هاى سياسى و بر تحولات آنهاست. او در اين موضع با بيان اين كه (والفهم فعله فى المعانى و الكليات والقوانين; (126) فهم عبارت است از درك معانى و كليات پديده ها و قوانين حاكم بر آنها) تإكيد مى كند: (فان فعل الانسان الخاص به القياس و التدبير و السياسات و النظر فى العواقب...;(127) فعل خاص انسان, قياس, تدبير, سياست گذارى و نظر در عواقب امور است). هر يك از عناصر تعريف فوق يعنى قياس, تدبير, سياست گذارى و عاقبت انديشى, ويژگى هاى خاصى به تحقيق و تفكر سياسى و علمى سياسى مى دهند. از آن دقيق تر, اين موارد, ويژگى هاى خاصى به موضوع و پديده سياسى مى دهند; پديده اى كه خود موضوع انديشه و بررسى علمى مدنى و سياسى است. (128) به عبارت ديگر,علم سياسى - چه از جهت متعلق موضوع يعنى پديده مدنى يا فرآيند ساماندهى و راهبرد مدنى و چه از جهت علمى يعنى فهم معانى كلى- داراى ويژگى هاى خاص خويش است, چرا كه پديده سياست, يك پديده عادى و مادى صرف نيست, بلكه ضمن اين كه پديده اى انسانى و اجتماعى ـ مدنى بوده, در عين حال داراى عناصر و وجوهى از ارزيابى, تدبير, برنامه ريزى و عاقبت انديشى نيز در درون خويش است.علم سياست نيز با يك شناخت مادى يا عادى مثل بسيارى از علوم ديگر قابل درك نيست, بلكه نياز به فهم و درك معانى كلى دارد.فارابى در كتاب احصإالعلوم و از آن مشروح تر در كتاب المله, به طرح موضوع ها و اجزاى علم مدنى پرداخته است. همچنين همواره در اين آثار, سياست مدنى و علم آن به معناى عام كلمه يعنى علم راهبرد مدنى را از اركان علم مدنى مى داند. وى در اين آثار, از نگاهى ديگر به تجزيه و تحليل مهم ترين مراتب و فرآيندهاى سياست مدنى و علم آنها پرداخته است, يعنى فرآيند تنظيم, توزيع و تحقق يا تإمين هنجارهاى مدنى و
تمكن, استقرار و نهادينه سازى آنها در مدينه و اجتماع مدنى يا امت و جامعه جهانى, موردى كه شامل به كارگيرى مشترك, نظام مند و هدف مند آنها نيز است, همچنين فرآيند حفظ آنها در مدينه و امت و پايدارى امت و مدينه براساس آن هنجارها, موردى كه به عنوان چارچوبه و استخوان بندى هويت و شخصيت مدنى و بنياد موجوديت و واقعيت عينى اجتماع مدنى محسوب مى شود, يعنى راهبرد كه يكى , (تمكن تلك الافعال و الملكات فى المدينه و فى الامه;(129) فرآيند تمكن و تحقق اين افعال و ملكات در مدينه و در امت); ديگرى , (تجتهد فى إن تحفظها عليه حتى لا نزول عنهم و لاتبيد; فرآيند سعى و كوشش در حفظ و تإمين آنهاست تا آسيب پذير و متزلزل نگردند).(130) وى لازمه اين راهبرد و فرآيند دو جانبه آن را, يكى وجود رياست و نهاد يا فرابرد رياست مدنى دانسته و ديگرى ايجاد حاكميت, قدرت و حكومت حتى دولت و نهادهاى مربوط يا فراگرد آنها مى داند, سوم خطمشى سياسى دولت مى باشد, وى فرابرد آن را نيز از اهم لوازم سياست مدنى قلمداد مى كند. از نظر وى, سياست به اين معنا, فعل و حاصل حاكميت و دولت محسوب مى شود, همان طور كه خود تصريح مى كند: (السياسه, هى فعل هذه المهنه).(131) سياست به معناى خطمشى سياسى, فعل حاكميت و رياست و نيز حاصل دولت و حكومت است, يعنى راهبرد, فرآيند و فرابردى عينى و عملى كه به وسيله آن, يكى سيرت ها و ملكات در مدينه و امت, نهادينه, مستقر و متمكن گرديده و مطلوبيت مى يابند, ديگراين كه هنجارها و نهادهاى مدنى در مدينه و امت و اجتماع مدنى, حفظ شده و يا اجتماع هاى مدنى بر آن اساس پايدار مى مانند: (السياسه... و ذلك ان تفعل الافعال التى بها تمكن, تلك السير و تلك الملكات فى المدينه( اوالمدن), و الامه( اوالإمم) و تحفظ عليهم).(132)
از نگاه فارابى, فرآيند سرنوشت اجتماع مدنى ترسيم و تنظيم نمى شود و توجيه و تبيين نمى يابد و تحقق و نيز تإمين نمى گردد, مگر با علم و معرفت اينها, همچنين با علم و معرفت جميع افعالى كه اين تمكين و تمكن و نهادينه سازى و حفظ و تحفظ مدنى انجام مى پذيرد. اين علم از نظر وى, همان علم راهبردى يعنى علم سياست بوده و بنابراين از اين حيث نيز جزيى از علم مدنى محسوب مى گردد. همين علم سياست يعنى علم راهبرد
مدنى و راهبرد جمعى اجتماع و بلكه راهبرد مدينه و امت از نظر وى اولا, خودنيز داراى پايه هاى نظرى و فلسفى عمومى و مدنى يا بنيادهاى عام و خاص بوده و همچنين داراى جهات و مرتبه عملى است; ثانيا, هم داراى جنبه تخصصى و به اصطلاح تئوريك بوده و هم داراى جنبه تجربى و اجرايى مى باشد. وى آن گاه به تفصيل به طرح و تبيين اجزا, موضوع ها و مسايل علم سياست پرداخته است.(133)
فارابى بسيار پيش و حتى بيش از كيفيت, چگونگى, ساختار و فرآيند خود سياست و نيز اجزا و مراتب آن, ضرورت آن را مورد توجه قرار داده است, در كتاب تلخيص نواميس افلاطون مى نويسد:انه لابدلاهل المدينه من رئيس إديب و سياسه مرضيه ليجرى امورهم على استقامه;(134)براى اين كه امور اهل مدينه به صورت درست و پايدارى اجرا و اداره شود به ناچار نيازمند رئيس آزموده و تربيت يافته و نيز سياست صحيح و رضايت بخشى هستند.وى همچنين با همان روش تنظيرى مدنى و علمى مدنى, متعرض مى شود كه همچنان كه بدن به غذا و كشتى محتاج به خدمه و كشتيبان است, فرد و اجتماع مدنى نيز نيازمند سياست و سامان هستند, در غير اين صورت اجتماع مدنى و مدينه دچار آسيب و تشتت مى گردند, حتى همچنان كه مرض نفس, عدم تإديب و آداب سياست الهى است, وضعيت و (حالت مدينه و اجتماع مدنى) نيز اين چنين مى باشد: (كما ان البدن لابد من الغذا, و السفينه لابد لها من الملاح, كذلك النفس لابد لها من سياسه و الا فسدالامر, مرض النفس, عدم آداب السياسه الالهيه).(135)
او در كتاب تحصيل السعاده نيز علم سياست را به مفهوم داشتن معرفت بر معقولات عملى و قدرت بر استنباط و ايجاد آنها در امت و مدينه تلقى مى كند, همان طور كه علم عملى و مدنى سياسى را به نوعى علم و فن مهندسى سياسى و مدنى مى داند.(136) فارابى در كتاب التنبيه على سبيل السعاده با اشاره به رابطه اخلاق, عادات و سياست و اين كه دليل بر قابليت كسبى بودن اخلاق اين است كه مى بينيم در جامعه و كشورها ايجاد مى گردد,(137) تصريح مى كند: سياست گزاران و سياست مداران, اهل مدن را اهل خير
مى سازند: (الدليل على إن الاخلاق انما تحصل عن العاده, مانراه يحدث فى المدن), (فان اصحاب السياسات, انما يجعلون اهل المدن اخيارا, بما يعودونهم من افعال الخير).(138) بنابراين سياست را اخلاق سازى و فرهنگ سازى و نهادينه كردن ارزش ها و هنجارها در اهل مدن, به ويژه در جهت خير و صلاح و نيكى مى داند. در نتيجه, سياست در نظريه فارابى كه عبارت است از ساماندهى و راهبرد مدنى, بسيار بيش و حتى پيش از تإمين جهات مادى و حتى عادى زندگى افراد است. علم سياست نيز علم اين پديده ها و فرآيندهاست, به خصوص فرآيند ساماندهى و راهبرد مدنى و فرآيند تإمين مادى و معنوى اجتماع مدنى , آن هم در بردها و گستره هاى مدنى و ملى يا كوچك, ميانى يا امت و بزرگ يا بين الاممى و جهانى.
علوم مدنى
براين اساس و در يك جمع بندى كلى, مى توان ادعا كرد كه در نظريه علمى مدنى فارابى, هم پديده مدنى و هم علم مدنى, هر كدام به عنوان يك كل فراگير, بنيادين و نيز يك پديده نظام مند يا هدف مند و غايى هستند, اينها در يك تقسيم بندى, خود در برگيرنده علوم زير مى باشند:1 . علوم مدنى اصلى:
الف) علوم مدنى عمومى و مطلق, شامل:
علم اجتماع مدنى, علم مدينه وعلم سياست مدنى و احيانا علم امت(139) و علم ملت يا مكتب.(140) اينها غير از علم انسان مدنى و حتى انسان هاى مدنى هستند.ب) علوم مدنى تطبيقى و نسبى:
به اعتبار و به تناسب و به تعداد اجتماع هاى مدنى, مدن و سياست هاى مدنى و امم و ملل يا مكاتب, شامل: علم اجتماع هاى مدنى يا علوم اجتماع هاى مدنى كوچك, ميانى و جهانى و علم مدينه ها يا علوم مدن و علم سياست هاى مدنى, همچنين علم امت ها يا علوم امم و علم ملل يا علوم ملل يا مكتب ها, اعم از فاضله اول يا تابع و غيرفاضله, يعنى جاهله, فاسقه و ضاله. هر يك از غيرفاضله هاى مزبور نيز داراى اقسام بسيار زياد و حتى نامتناهى هستند; هر كدام از آنها عبارت از اقسام شش گانه زير مى باشند: علم و علوم اجتماع مدنى, مدينه و سياست مدنىو نيز امت, ملت يا مكتب ضروريه يا طبيعى, خست يا ثروت طلب, بداله يا نذاله و رفاه طلب, كراميه يا اعتبار و شهرت طلب, تغلبيه يا سلطه طلب و سرانجام جماعيه يا لذت طلب. اختلاف پديده ها و علوم فاضله با غيرفاضله, ذاتى و ماهوى است و اختلاف جاهله, فاسقه, ضاله و اقسام آنها, عارضى و كمى و تا حدودى حتى كيفى مى باشد.
2.علوم مدنى ضرورى:
الف) علوم مدنى عمومى و مطلق, شامل:
علم رياست, دولت, قدرت, حاكميت, حكومت در برد كوتاه مدنى ( ملى, ميانى و منطقه اى),امتى و بين امتى (بين المللى و جهانى) و سرانجام علم سياست يا تدبير و ساماندهى و راهبرد عمومى در برد كوتاه, ميانى و بين المللى و جهانى.ب) علوم مدنى تطبيقى و نسبى يا مقايسه اى, شامل:
علم رياسات يا علوم رياسات, دولت ها, قدرت ها, حاكميت و حكومت ها, علم سياسات يا علوم سياست ها يا خطمشى هاى سياسى و راهبردهاى مدنى فاضله و غيرفاضله, اعم از علوم اقسام شش گانه هر يك از موارد سه گانه غيرفاضلى يعنى جاهله, فاسقه و ضاله (ناآگاه, كجراه و گمراه).در نظريه علمى مدنى فارابى, پديده هاى متعلق موضوع علم مدنى, از جهت نوع فاضلى و غير فاضلى داراى اختلاف ماهوى هستند;بدين ترتيب قوانين حاكم بر مدينه ها, اجتماع هاى مدنى و سياست هاى مدنى فاضلى, غير از قوانين حاكم بر پديده هاى غيرفاضلى مى باشند. بنابراين, الگوها, مفاهيم و يافته هاى علمى مدنى هر يك از آنها, تنها بر مصاديق خود آن نوع قابل تسرى و قابل تعميم مى باشد, در نتيجه وى معتقد به انواع علوم مدنى فاضلى و غير فاضلى است; علوم مدنى غيرفاضلى نيز اعم از اصناف جاهلى, ضاله يا فاسقه بوده و شامل اقسام مربوط است. بدين گونه وى مدعى نظام پديده هاى مدنى و بر اين اساس, نظام واحد علمى مدنى, در عين كثرت اجزا و انواع و نيز در عين تعدد اصناف و اقسام آنهاست. بنابراين وى نه بسان جزميت پوزيتيويستى, معتقد به يك علم اجتماعى قابل تعميم بر تمامى جامعه ها بوده و نه همچون نسبيت هرمنوتيكى به ويژه طرفداران تفسير تاريخى, قائل به نامحدود بودن علوم اجتماعى است كه معتقد به كثرت علوم اجتماعى به ميزان و به تناسب كليه جامعه ها و مصاديقعينى آنها مى باشند. وى دراين خصوص, شكاكيت پسامدرنيستى را نيز برنمى تابد, بلكه معتقد به انواع دوگانه علوم مدنى, فاضلى و غير فاضلى و اصناف سه گانه و اقسام شش گانه مزبور است.
بنيادهاى فلسفى علم مدنى
بنيادهاى علم مدنى كه مبين رابطه علم مدنى با فلسفه در نظريه فارابى است, به صورت گسترده اى مورد توجه وى مى باشد. فارابى نمودها, بودها و غايت ها و نيز سياست ها يا چگونگى سير به غايت ها را بنيان هاى اصلى حيات و پديده مدنى مى داند.وى براين اساس تفحص در نمودها و بودها يا هنجارها, روابط و رفتارهاى مدنى و تميز غايت ها و سعادت ها را از جمله بنيان هاى علم مدنى تلقى مى كند. همچنين تبيين رياست ها يا راهبردهاى مدنى و سياسى و نيز تبيين رياست, حاكميت, دولت و خطمشى سياسى را به عنوان ضرورت هاى حيات و اجتماع مدنى يا نهادهاى مدنى و به مثابه سومين و چهارمين مبانى علم مدنى مى داند. همين طور تبيين نظام هاى سياسى و مدنى فاضله و غيرفاضله و تبيين مراتب دوگانه نظرى و عملى علم مدنى را به عنوان پنجمين و ششمين مبانى يا بنيان هاى علم مدنى, مورد بررسى قرار مى دهد. لكن معتقد است علم مدنى به مثابه علم واقعيت پديده مدنى يا علم واقعيت هاى مدنى, از اين فراتر و در حقيقت فروتر نمى رود. تفحص در بنياد اين پديده ها و در واقع بررسى علل يا ماهيت و حقيقت نمودها, بودها, غايت ها و سياست هاى مدنى را كار ويژه فلسفه مدنى مى داند.از نظر وى, (علم مدنى) داراى مبادى يا بنيادهاى خاص يا نزديك تا دور يا عام است. فلسفه مدنى با كار ويژه فوق, بنياد نزديك يا خاص علم مدنى محسوب مى گردد.بنابراين علم مدنى از طرفى مبتنى بر فلسفه مدنى بوده و از طرف ديگر منبعث از آن مى باشد. (فلسفه) نيز بنياد عام يا دور علم مدنى در نظريه فارابى است. فلسفه در اين حد ممكن است شامل اوايل عقول, منطق, امور عامه فلسفى و علم الهى و حتى فلسفه طبيعى نيز باشد. كمااين كه به نظر مى رسد علوم انسانى و اجتماعى و حتى طبيعى و يافته هاى آنها, بسان مبادى يا بنيادهاى ميانى و داده هاى علم مدنى در نگاه فارابى محسوب مى گردند. بنابراين ريشه هاى اصيل و اوليه و بنيادهاى عميق علم مدنى, در فلسفه به معناى فوق بوده و ريشه و پيشينه تمامى يافته هاى علمى مدنى در داشته ها و داده هاى فلسفى و عقلى هستند. فلسفه بدين معنا, اساس حجيت, علميت, استدلال و تحقيقات علمى مدنى در نظريه وى است. شناخت سلسله مراتب هستى, شناخت نظام هستى و تنظير نظام مدينه و انسان, شناخت نظام و سلسله مراتب جامعه مدنى, شناخت مراتب حاكميت, تبيين تشريع و قانون گذارى, تبيين و تنظير مدينه و عالم و ضرورت دين در جامعه, مهم ترين بنيادهاى ويژه فلسفى در نظريه علم مدنى فارابى محسوب مى شوند. اينها علاوه بر امور عامه فلسفى همانند مبحث وجود و وحدت هستند, مواردى كه وى علاوه بر آثار فلسفى, به ويژه در كتاب المله به طرح آنها پرداخته است. (141) بنيادهاى فلسفى به تعبيرى بسان اركان جهان بينى فلسفى و علمى مدنى فارابى محسوب مى گردند, به همين سبب وى كتاب هاى سياست مدنيه و آرإ اهل مدينه را با ارايه اين مبادى آغاز مى كند.فارابى در كتاب تحصيل السعاده مدعى مى شود كه با (علم مدنى و علم انسانى, مبادى عقلى و افعال و هنجارهاى انسانى حاصل مى شوند).(142) در رساله الحروف نيز اصل دخول علم مدنى در موضوع علم مابعدالطبيعه را طرح مى كند.(143) وى حتى در كتاب آرإ اهل مدينه فاضله, حكمت را عامل بقاى مدينه فاضله دانسته , از اين رو آن را موضوع عين و علم مدنى به معناى اعم تلقى مى نمايد.(144) داورى در كتاب فلسفه مدنى فارابى به اين موضوع مهم توجه داده است, وى در اين خصوص معتقد است :علم مدنى, نه تنها مستنبط از اصول و احكام فلسفه نظرى است, بلكه متضمن مسايلى است كه قبل از او در فلسفه نظرى مطرح نبوده و فارابى هم در علم مدنى و هم در فلسفه نظرى به بحث و فحص در آن پرداخته است.(145)
داورى از اين هم فراتر رفته و در ادامه تإكيد مى كند كه فارابى ضمن بحث از مدينه و با تعلق خاطر شديد به آن, درصدد برآمده است تا اصول فلسفه نظرى را بر نظام مدينه اطلاق نمايد و بدين ترتيب وى در صدد آن بوده كه به مسايل مربوط به تمدن و علم مدنى هم صورت نظرى و فلسفى دهد, يعنى (علم مدنى را منحل در علم نظرى مى سازد).(146)
فارابى فلسفه را از ديدگاه هاى گوناگون تعريف كرده است. وى در كتاب تحصيل السعاده, فلسفه را (علم به موجودات از طريق براهين يقينى)(147) مى داند; بنابراين آن را به اعتبار روش, علم برهانى و استدلالى و حتى گاه قياسى مى خواند,(148) هرچند رياضيات را نيز علم استدلالى مى داند. او فلسفه را به اعتبارى ديگر علم عقلى و معقولات نيز تلقى مى كند, همان طور كه در كتاب انديشه هاى اهل مدينه فاضله, تصريح مى نمايد كه حكمت عبارت از اين است كه (عقل برترين چيزها) را به واسطه برترين علم ها تعقل كند. وى دست يابى به نظام محكم و استوار در ميان معلومات را نيز حاصل حكمت و فلسفه مى داند.(149)
در كتاب فصول منتزعه نيز فلسفه را علم حقيقى و يقينى مى نامد, يعنى علمى كه انسان را به حقيقت مطابق با واقع و يقين رسانيده يا نزديك مى سازد.(150) حقيقت و يقينى تغييرناپذير يا علم به جهت و حالت تغييرناپذير, حقيقى و يقينى پديده, كه شناخت وراى زمين و زمان و فراى رنگ و بوى و مصاديق و جزييات مى باشد. فلسفه را در عين حال, علم شناحت ماهيت و حقيقت پديده ها(151) و نيز علم كلى در مقابل علم جزيى مى داند. فلسفه بدين معنا, علم عامى است كه جميع پديده ها و موجودات مثل وجود, وحدت و انواع و لواحق آنها را مورد بررسى قرار مى دهد, همچنين به كليت وجود و مطلق وجود و اصل پديده و بنياد, اساس و مبدإ عمومى و كلى آن مى پردازد, همانند تقدم و تإخر, قوه و فعل, تام و ناقص و مانند اينها.(152) حتى فلسفه را علم اعلا, علم برين و عليا و نيز علم مابعدالطبيعه خوانده است.(153) در نهايت فلسفه را پديده شناسى يا شناخت و علم پديده ها و كليت و بنيادهاى آن يا هستى شناسى مى داند, همان طور كه در كتاب الجمع بين رإيى الحكيمين تإكيد مى كند كه (حد و ماهيت فلسفه, علم به موجودات است از آن جهت كه هستند) (154) يا علم به موجودات و يا علم وجود مطلق(155) معرفى مى كند.بنابراين فلسفه يا حكمت با اين ويژگى ها, در نظريه فارابى, بنياد پديده مدنى و سياسى و بنياد علم مدنى محسوب مى گردد, يعنى فلسفه با منبع عقلى و با روش برهانى و استدلالى به بررسى حقيقت و ماهيت پديده هاى مدنى مى پردازد. اين شناخت و يافته ها
كه داشته ها و پايه هاى تحقيقات علم مدنى و داده هاى ساير علوم محسوب مى گردند, شناختى يقينى, كلى, و نيز عام, بنيادين و برتر, چه به عنوان جهان بينى و چه به عنوان مواد و ابزار, در اختيار علم مدنى قرار مى دهند. از نظر وى اين چنين علم مدنى با چنين بنيادهاى فلسفى و علمى استوار, فراگير و يقينى يا حقيقى خواهد بود.
1ـ استاديار, علوم سياسى دانشگاه تهران.2ـ ابـن بـاجـه انـدلـسـى, تـدبـيرالمتوحد, تحقيق و تقويم معن زياده, (بيروت: دارالفكر و دارالفكرالاسلاميه, 1398ق / 1978م), الباب الخامس, ص95.3ـ جواد طباطبايى, ابن خلدون و علوم اجتماعى, ص 132.4ـ همان, ص 133.5ـ6ـ الـفـارابى, المله, حققها محسن مهدى, (بيروت: دارالمشرق, 1962 م), ص ;53 هـمـو, تـلخيص نواميس افلاطون (به نقل از: عبد الرحمن بدوى, افلاطون فى الاسلام, ص 64); خـواجـه نصير, اخلاق ناصرى, ص 247 - ;248 اميل دوركيم, تقسيم كار اجتماعى, تـرجـمه جيبى, (تهران: قلم,( بى تا)); آدام اسميت, ثروت ملل. همچنين الفارابى, الـجـدل, تحقيق رفيق العجم, (بيروت: دارالمشرق, 1986 م), ص 67 ; تلخيص, پيشين, ص 67.7ـ قـطب الدين شيرازى, دره التاج, پيشين, به ترتيب ص93, 96 ـ 97, 99, 100 و 101. 8ـ ابـن سـيـنـا, الـشفا, پيشين, ج1, ص 56 و 650. شيخ الرئيس در اين جا به طور مـفـصـل بـه مبحث مدينه پرداخته است (به نقل از: سيد جعفر سجادى, فرهنگ معارف اسلامى, ج4, ص171).9ـ سيد جعفر سجادى, فرهنگ معارف اسلامى, ج4, ص 171.10ـ همان.11ـ13ـ خـواجـه نـصـير, اخلاق ناصرى, پيشين; فارابى, سياست مدنى, ص 251 و 251 - 252.14ـ قطب الدين شيرازى, دره التاج, پيشين, ص 96.15ـ پليس يا پوليس Polis ) ).16ـ ارسـطـو, اصـول حـكومت آتن, ترجمه باستانى پاريزى, چاپ دوم, (تهران: جيبى, 1358), مقدمه دكتر صديقى, صفحه يا زيرنويس4.17ـ همان.18ـ ارسطو, سياست, ترجمه حميد عنايت, ص1, زيرنويس 1.19ـ فرناز ناظرزاده, اصول و مبادى فلسفه فارابى, ص115.20ـ همان, Walter - Ara) p. 50) ).21ـ22ـ الـفـارابـى, تلخيص نواميس افلاطون (به نقل از: عبدالرحمن بدوى, افلاطون فى الاسلام, ص 57).23ـ بـا عنايت به اين كه برداشت فوق از (مدينه), يك برداشت عينى و واقعى است و نه صرفا حقوقى,
صـورى و شـكـلـى; از ايـن رو, شـرايـطـ طبيعى حايز اهميت مى باشد. آثار زير در بـردارنـده ديـرينه دولت در ايران, به مناسبت همين مبحث مى باشند: ر.ك: گريشمن ,ايـران از آغـاز تـا اسـلام; پـيكولو سكايا, شهرهاى ايران; ولاديمير گريگورويخ لـوكـونـيـن, تـمـدن ايران ساسانى; رشيديان, نگاهى به تاريخ خوزستان; اصطخرى, مـسـالـك و ممالك; توين بى, تاريخ تمدن; ويل دورانت, تاريخ تمدن; ايرج افشار, ايـلام و تـمدن ديرينه آن; ژرژ رو, بين النهرين باستان; گريشمن, جغازنبيل( مركز ديـنـىـ فـرهـنـگى باستان كه به تعبيرى حضرت ابراهيم(ع) از اين ناحيه برخاسته است;) ژن ديوفولا, ايران, كلده و شوش; پيراميه, تاريخ عيلام.24ـ25ـ الفارابى, تلخيص نواميس افلاطون, صص 57 - 68.26ـ الفارابى, السياسه المدنيه, ص 87.27ـ28ـ الفارابى, تحصيل السعاده, ص 74 و 78.29ـ33ـ الفارابى, رسائل فلسفيه (رساله اعضإالحيوان) صص 83 ـ 85.34ـ الفارابى, المله, ص 46.35ـ الـفـارابى, الجدل والمنطقيات (التحليل), ص ;124 همو: فصول مدنى, صص 61 ـ 63.36ـ الفارابى, الجمع بين رإيى الحكيمين, ص 85.37ـ41ـ قطب الدين شيرازى, دره التاج, صص 114 ـ 115.42ـ49ـ همان. همچنين منتهى الارب و فرهنگ نفيسى.50ـ55ـ الـفـارابى, رسائل فلسفيه (رساله اعضإالحيوان), ص 74 و 83 و نيز ر.ك: قـطب الدين شيرازى, دره التاج, صص 114ـ115 و الفارابى, تلخيص نواميس, افلاطون, ص 67.56ـ67ـ الـفارابى, فصول منتزعه, به ترتيب فصول 22 - 26, ص 40, 41, ص 41 - 42 و 43.68ـ اعـضـاى كـبار غير از عضو كبير بوده كه منزل است, و چه بسا مبين فرابرد و فراگستره آن است. همين طور عضو كبير در اين جا بدن و مدينه است.69ـ89ـ هـمـان, بـه تـرتيب فصل57, صص65 و 66 و فصل59, ص67 و فصل60 و 67 ـ 70 و فصل61, ص70.90ـ الفارابى, الجدل, ص 67.91ـ92ـ مـحـمـد حـسـيـن طـبـاطبايى, الميزان, ترجمه موسوى همدانى, چاپ چهارم, (تهران: محمدى, 1364), ج 28, ص 174 و ج 2, ص 152.93ـ لـويى گارده, اسلام, دين و امت, ترجمه مشايخى, (تهران: شركت سهامى انتشار, 1352), ص 286.94ـ همان.95ـ107ـ عـلـى شـريـعتـى, فـلـسفه و جامعه شناسى, امت و امامت, (تهران: الهام, 1373), قـسمت دوم, به ترتيب ص 338, 341 و 343, 339, 342, 341 و 343,342 و 341. 108ـ الفارابى, السياسه المدنيه, ص 86.109ـ فارابى, سياست مدنيه(ه), صص 165 - 166.110ـ الفارابى, المله, ص 66.111ـ همان, ص 43.112ـ ابـن سـينا, (به نقل از: فارابى, التنبيه على سبيل السعاده, مقدمه, ص 21, طـبـع الـهنـد, سـنه 1346 به نقل از: مقدمه احصإ العلوم توسط عثمان محمدامين, مطبعه السعاه مصر سنه 1350 و سنه 1931 م, ص 11.113ـ هـمـان گـونـه كـه در مـحل خويش اشاره خواهد شد, سياست مدنى خود داراى سه مرحله و بلكه مرتبه وجودى و ايجاد; يعنى تدبر, تدبير و اداره است.114ـ براى نمونه ر.ك: فارابى, سياست مدنيه, ص 153.115ـ ابوالحمد, مبانى علم سياست, (تهران: دانشگاه تهران).116ـ فارابى, سياست مدنيه, ص 153.117ـ اخوان الصفإ, الرسائل, ج1, صص 207 - 209.118ـ ابن سينا, دانشنامه علايى (به نقل از: واژه نامه فلسفى, ص 132).119ـ خواجه نصير, اخلاق ناصرى, به نقل از همان.120ـ اخوان الصفإ, الرسائل, ج3, ص 447.121ـ خواجه نصير, اساس الاقتباس, به نقل از همان.122ـ بـراى نـمـونه, ر. ك: الكندى, الرسائل الفلسفيه (سياسه النفس), ابوريده, (مـصـر: دارالـفكرالعربى, 1369 ق); اخوان الصفإ, الرسائل, ج1, صص 207 ـ ;209 سـهيـل مـحـسـن افـنـان, واژه نـامه فلسفى, ص ;191 ابن سينا, رسائل, ترجمه درى, چاپ دوم, (تهران: مركزى, 1360).123ـ خـوارزمى, مفاتيح العلوم, ترجمه خديوجم, (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى, 1362), صص 127 - 128.124ـ126ـ الـفارابى, التنبيه على سبيل السعاده, ص 18 (رساله مستقل) و ص 63 (در مـجـمـوعه). التنبيه على سبيل السعاده و تحصيل السعاده دو پايه (سياست مدينه) يـا راهـبـرد سـيـاسى بوده كما اين كه آرإ اهل مدينه يا فصول مدنى نيز لازمه و لايـه هاى راهبرد سياسى هستند كه هر يك در عين حال, عنوان اثرى سياسى از فارابى بـوده و يـا در واقـع بـراى هـر يك از اين پديدارهاى سياسى, اثرى آفريده است. 127ـ الـفـارابـى, ماينبغى ان يقدم قبل تعلم الفلسفه, المجموع, الخانجى, (مصر: السعاده,( بى تا)), ص 60.128ـ129- الـفـارابـى, المسايل الفلسفه و الاجوبه عنها, در المجموع, ص ;92 اين مـبـحـث يكى از موضوع هاى مهم حوزه (علمى ـ سياسى) است كه در محل خويش; يعنى معرفت شناسى علمى سياسى فارابى خواهد آمد.130ـ از نـكـات قـابـل تإمل اين كه در عرصه سياست, نه تنها علميت علم, موضوعى عـلمى و نظرى بوده; بلكه
خود موضوع علم; يعنى سياست نيز موضوعى نظرى و (علمى)اسـت.اين نيز خود تابع اصول قياسى, تدبير, سياسات (ياخطمشى ها) و عاقبت انديشى انـسان و جـامعه انسانى و مدنى محسوب مى شود. جملگى اينها از پديده هاى ذهنى و فكرى و نظرى هستند.131ـ132ـ الفارابى, المله و همو, الاحصإالعلوم.133ـ الفارابى, المله.134ـ139ـ الـفـارابـى, تـلخيص نواميس افلاطون, ص ;55 همو, تحصيل السعاده, ص ;92 نـظـام سـيـاسـت اثـباتى كنت, (به نقل از: ريمون آرون, پيشين, ص 81); فارابى, التنبيه, ص 47.140ـ فارابى, سياست مدنيه, ص 153.141ـ فـارابى در آثار زير به تفصيل و به شكل جامع و نظام مند, به طرح بنيادهاى فـلـسـفـى عـلـم مـدنى پرداخته است: فصوص الحكم, آرإ اهل مدينه فاضله, سياست مـدنيه, كتاب المله, اثبات المفارقات و فصول منتزعه و به نوعى احصإالعلوم, به ويـژه بـا تـوجـه بـه فـصـل هـاى سوم و چهارم كه مقدم بر علم مدنى در فصل پنجم آمده اند.بـنـيان هاى علم مدنى, بنيادهاى فلسفى مدنى علم مدنى, بنيادهاى فلسفى علم مدنى و حـتـى بـنـيـادهـاى مـنـطـقى علم مدنى و نيز بنيادهاى عقلى علم مدنى, موضوع مـقـاله هاى تكميلى تحقيق حاضر است كه به صورت جداگانه اى توسط نگارنده بررسى و تإليف شده و در موقعيت مناسب, منتشر خواهند شد.142ـ جـمـيـل صـلـيـبـا, ص 189 (بـه نقل از: الفارابى, تحصيل السعاده, پيشين). 143ـ الفارابى, الحروف, ص 169.144ـ فارابى, انديشه هاى اهل مدينه فاضله, ص 227.145ـ رضا داورى, فلسفه مدنى فارابى, ص 249.146ـ همان, صص 249 - 250.147ـ الفارابى, تحصيل السعاده, ص 90.148ـ همان.149ـ فارابى, انديشه هاى اهل مدينه فاضله, ص98.150ـ الفارابى, فصول منتزعه, ص52.151ـ152ـ الـفـارابـى, الابانه عن غرض ارسطو طاليس فى كتاب مابعدالطبيعه, ص4 به (نقل از: المجموع, صص41-44).153ـ همان.154ـ الفارابى, الجمع بين رإيى الحكيمين, ص 80.155ـ الفارابى, الابانه, ص 42.