اسلام سنتى -1
سيد حسين نصر (2) چكيده:
قريب به دويستسال است كه امواج تجدد به سرزمينهاى اسلامى رسيده و انديشههاى تجددگرايانه در عرصههاى مختلف انديشه، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد دنياى اسلام نفوذ پيدا كرده است. در تقابل با اين انديشهها، گرايشهاى مختلفى در جهان اسلام پديد آمده كه از آن به «بنيادگرايى»، «تجددگرايى» و «سنتگرايى» ياد مىكنند. در اين مقاله، اسلام سنتى در مقايسه با گرايشهاى بنيادگرا و تجددگرا مورد بحث قرار گرفته، فضاى معنايى مفهوم اسلام سنتى، ابعاد و وجوه مختلف آن و تمايزات و اشتراكات آن در عرصههاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى با دو گرايش مذكور تبيين شده است. دو قرن پيش، اگر كسى مىخواست اسلام را بررسى كند خواه از اهالى مغرب زمين يا از معتقدان چينى آيين كنفوسيوس و يا هندويى از سرزمين هند با سنتى واحد مواجه بود. مكاتب عديده كلامى، فقهى، فكرى، تفسيرى را مطالعه كرد حتى فرقههايى را كه از بدنه اصلى جامعه جدا شده بودند. سواى اين با راست كيشى، (orthodoxy) و بدعت، (heterodoxy) در دين نيز روبرو مىشد. با اين حال، تمام آنچه او مىتوانست از شطحيات، (utterances) رازآميز صوفىاى مقدس تا احكام فقهى عالمى دينى و از آراى كلامى فقيهى حنبلى در شهر دمشق تا ادعاهاى ناموزن برخى از انواع افراطى تشيع بفهمد. همگى تا اندازهاى به سنت اسلامى تعلق داشت. اين سنت، همچون درختى بود كه منشاى الهى داشت. ريشههايش در قرآن و حديثبود و شاخههايش بدنه سنتى را شكل مىداد كه از آن ريشهها روييده و در طى چهارده قرن در ميان قريب به يك چهارم ساكنان زمين باليده بود. با اين وجود، نزديك به دويستسال قبل، امواج تجددگرايى به سواحل دارالاسلام رسيد. به تدريج تمام آن را در خود گرفت. نفوذ عقايد و جنبشهاى تجددگرا را مىتوان از اواخر قرن دوازدهم تا هجدهم و اوايل قرن سيزدهم تا نوزدهم در برخى از حوزهها همچون علوم نظامى، اخترشناسى و پزشكى در بخشهايى از جهان اسلام ديد. بعد از اين است كه گرايشهاى تجددگرايانه در حقوق، تعليم و تربيت، انديشههاى اجتماعى - سياسى و قدرى ديرتر در فلسفه و هنر و سرانجام در خود دين يافت مىشود. براى كسى كه فهميده باشد، ماهيت تجددگرايى مبتنى و منشا گرفته از گرايشهاى انسان مدارانه و دنيوى شدن، ( secularizing) نوزايش اروپايى است، پى بردن به رويارويى مؤلفههاى سنتى و مدرن در جهان اسلام آسان خواهد بود. فقط در طى چند دهه گذشته است كه پديدهاى نو ظهور كرده است. پديدهاى كه نه تنها تمايزگذارى دقيق بين اسلام سنتى و تجددگرايى را ايجاب مىكند، بلكه لازم استبين اسلام سنتى و طيفى از احساس، عمل و گاهى انديشه كه در سنت دانشپژوهى و روزنامهنگارى غربى به عنوان اسلام «بنيادگرا» يا احياگرا، شناخته شده نيز فرق بگذارد. در اينجا نيازى به گفتن نيست كه ظهور جنبشهاى احياگرا به قرن دوازدهم تا هجدهم مربوط مىشود. اما بنيادگرايى اخير كه اجازه دهيد بگويم با وهابيت و مكتب ديوباند هندى، (Deoband school of India) تركيب شده استبيشتر شكلى بى سر و ته از اسلام سنتى در تضاد با بسيارى از مظاهر سنت اسلامى بوده و شديدا ظاهرگرا و در عين حال راست كيش است تا اينكه شكلى منحرف از هنجار سنتى باشد. با وجود اين واقعيت كه چنين جنبشهايى به نام اصلاح، اسلام سنتى را بسيار ضعيف و بىخاصيت كردهاند، هنوز هم آنها را مىتوان بر حسب دوگانگى سنتى و مدرن فهميد. هرچند كه اين جنبشها در دانشپژوهى غربى به زيان احياگران واقعا سنتى اسلام، مورد تاكيد مضاعف واقع شدهاند. در زبانهاى اروپايى، نوشتههاى زيادى درباره شخصيتهايى چون جمالالدين اسدآبادى مشهور به افغانى، يا محمدبن عبدالوهاب وجود دارد تا درباره افرادى چون شيخ العلوى يا عبدالغدير الجزايرى كه به دليل جنبههاى معنوى و دينىاش مورد توجه بوده است تا صرفا به عنوان يك رهبر سياسى. (4) امروزه نه تنها گرايش تجددگرا در تضاد با سنتى است، بلكه مجموعهاى كامل از جنبشهايى وجود دارد كه دم از احياى اسلام در تضاد با تجددگرايى و تمدن غربى مىزنند، تمدنى كه براى چندين قرن همچون بسترى بوده كه تجددگرايى در آن پرورش يافته و باليده است. دقيقا در اين برهه از تاريخ است كه تشخيص جنبشهايى كه «بنيادگرايى نوين» يا به تسامح «بنيادگرايى اسلامى» نام گرفتهاند از اسلام سنتى چيزى كه اغلب با هم خلط مىشود، سرنوشتساز است. اگرچه هر كس كه آثار موجود در باب رشتسنتى اسلام (5) را خوانده باشد و آنها را با آثارى كه مورد حمايت «بنيادگرايان» كنونى است، مقايسه نمايد، فورا مىتواند به تمايزات اساسى موجود بين آنها نه تنها در محتوا، بلكه همچنين در شرايطى كه در آن پديد آمدهاند، پى برد. نيازى به گفتن نيست كه آنچه به «بنيادگرايى» موسوم شده، شامل طيف وسيعى است كه اجزاى آن به تفسير سنتى اسلام نزديك است. اما نيروى اصلى از آن جنبشهايى است كه هم اينك «بنيادگرايى» ناميده مىشوند و به طرزى اساسى با اسلام سنتى به نحوى كه در اينجا تمايز دقيق بين آنها ايجاب مىكند، متفاوت است. هرچند حوزههاى محدودى هم هست كه برخى از انواع «بنيادگرايى» در آن با برخى از ابعاد اسلام سنتى توافق دارند. قبل از بيان اينگونه تمايزات اساسى، ضرورى است كلامى چند درباره اصطلاح «سنت» آنگونه كه در اينجا و در ساير نوشتههاى ما مورد استفاده واقع شده، گفته شود. اصطلاح سنت، آنگونه كه توسط «سنتگرايان» مورد استفاده واقع شده، هم ناظر بر پيام قدسى است آنطور كه براى انسان از طريق وحى مكشوف شده و هم ناظر بر بسط و انتشار آن پيام در تاريخ بنى نوع بشر است و اين [جريان انكشاف و بسط] امر قدسى، به نحوى مقدر شده كه هم ناظر بر پيوستگى افقى با مبدا باشد و هم بر ارتباط عمودى كه هر جنبشى از حيات سنت را به واقعيتبرتر فراتاريخى پيوند مىدهد. به هر حال، سنتبه اين معنا، همان الدين، در وسيعترين معناى آن است كه مشتمل بر تمام ابعاد و شعبات دين است. السنة يا آنچه كه بر اساس الگوهاى مقدس به سنت تبديل شده آنگونه كه معمولا از اين كلمه فهميده مىشود، به معناى السلسله يا زنجيرهاى است كه هر دوره، مرحله يا سطح از حيات و انديشه در جهان سنتى را به مبدا پيوند مىدهد، همانگونه كه به وضوح در تصوف ديده مىشود. بنابراين، سنت همانند درختى است كه ريشههايش از طريق وحى به ذات احديت مىرسد و از اين مبدا است كه تنه و شاخههايش در طول ساليان باليده مىشود. دين قلب درختسنت مىباشد. مايه حيات اين درخت، لطف [الهى] يا بركت است كه همراه با وحى سرچشمه مىگيرد و تداوم حيات درخت را امكانپذير مىسازد. سنت ناظر بر حقيقت قدسى، مسلم و ازلى است; علاوه بر اين به معناى خرد جاودانه، (perenial wisdom) و كاربرد مداوم اصول تغييرناپذير اين خرد در شرايط گوناگون زمانى و مكانى نيز هست. (6) حيات دنيوى سنت مىتواند پايان يابد و تمدنهاى سنتى رو به افول گذارند. اما اين افول همانند وجود مكاتب فكرى رقيب كه هميشه در تمدنهاى سنتى بوده است; هنوز هم در درون چهارچوبه سنت صورت مىگيرد. معارض سنت، (counter-tradition) ،چيزى است كه صريحا مخالف سنت است و بحثى مىباشد كه بعدا به آن باز خواهيم گشت و البته مخالف مدرنيسم نيز هستبدون اينكه وجودش در واقع نيازمند كاربرد اصطلاحى، همانند نتباشد. اگر سنتگرايان بر تضاد كامل سنت و تجددگرايى، پافشارى مىكنند. دقيقا به اين دليل است كه ماهيت مدرنيسم در حوزههاى دينى و ماوراى الطبيعى، تصوير مبهمى به وجود مىآورد كه در درون آن حقايق نيمبند به عنوان عين حقيقت ظاهر مىشود و كليت مظاهر سنت از اين طريق مخدوش مىشود. اهميت اسلام سنتى را مىتوان در پرتو گرايش آن نسبتبه جنبههاى مختلف خود اسلام نيز فهميد. البته اسلام سنتى، قرآن كريم را به مثابه كلام خداوند، چه از نظر محتوا و چه از نظر صورت مىپذيرد. قرآن، تجسم زمينى كلام ازلى خداوند است، مخلوق چيزى نبوده و منشاى دنيوى نيز ندارد. بعلاوه اسلام سنتى، تفسيرهاى سنتى قرآن را نيز قبول دارد. تفسيرهايى كه دامنهاش از تفسيرهاى زبانى و تاريخى تا تفسيرهاى عقلى و ماوراى الطبيعى گسترده است. در حقيقت، اسلام سنتى متن مقدس (كلام خداوند) را نه فقط بر مبناى معناى ادبى و ظاهرى كلام به تنهايى تفسير مىكند بلكه در تفسيرش بر سنت ديرپايى كه آغازش به شخص پيامبر اكرم(ص) مىرسد و همچنين بر تفسيرهايى كه از طريق شفاهى (سينه به سينه) منتقل شده و يا به صورت مكتوب وجود دارد، نيز متكى است. رشته بعدى تفاسيرى كه مورد توجه اسلام سنتى است دربرگيرنده آثار حسن بصرى و امام صادق(ع) تا تفاسيرى است كه از سوى مراجع سنتى تا به امروز تاليف شده است. (7) مكتب سنتى، تا آنجا كه به حديث مربوط مىشود، مجموعه مورد قبول صحاح سته در جهان اهل سنت و كتب اربعه شيعه را قبول دارد. در مورد اين مجموعه مكتب سنتى به نقدهايى كه توسط منتقدين مدرن درباره حديث جعلى صورت گرفته، توجه مىكند. اما ابدا نمىخواهد مفروضاتى را كه نقد مدرن بر آن مبتنى است، بپذيرد. يعنى منكر نفوذ امر قدسى به درون نظم دنيوى از طريق وحى شده يا واقعيت انتقال شفاهى و امكان معرفت، توسط پيامبر بر مبناى دسترسى مستقيم به منبع همه معرفتها را انكار كند. از اين گذشته اسلام سنتى به اين دليل منكر حديث نمىشود كه با مفهوم عليت تاريخى جهان مدرن و معناى رقيق شده وحى كه حتى به درون انديشه دينى غرب در دوران مدرن نفوذ كرده است، مطابقت ندارد. اسلام سنتى بر روشهاى دقيق علم حديث كه در طول قرون متمادى توسعه يافته، مبتنى است. بلكه همچنين بر استمرار تاريخى سنت و بركت كه حافظ حقيقت در درون سنت، تا مادامىكه سنت است نيز تاكيد دارد. همچنين، اسلام سنتى آغوش خود را بر روى همه ارزيابيهاى انتقادى در مورد مجموعههاى حديثبازمىگذارد. مادامىكه انتقاد بر اين فرض مبتنى نباشد كه آنچه هم اينك هست، اگر نشانهاى در اسناد مكتوب نداشته باشد، در واقع نيست. ديدگاه سنتى هميشه اصل مشهور فلسفه اسلامى را يادآور مىشود كه عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود، ناآگاهى از چيزى دليل نبود آن نيست. اسلام سنتى، به طور كامل از شريعتبه عنوان قانون الهى دفاع مىكند، شريعت آنگونه كه در طول قرون متمادى شناخته و تفسير شده و در مكاتب كلاسيك فقهى متبلور و متجسم شده است. بعلاوه اسلام سنتى، امكان ارائه ديدگاههاى تازه بر اساس اصول استنباط احكام (اجتهاد) و همچنين استفاده از ابزارهاى ديگر اجراى قانون در شرايط مستحدث را مىپذيرد. اما اين امر هميشه بايد بر اساس اصول اجتهاد سنتى همانند قياس، اجماع و استحسان باشد. (8) علاوه بر اين، از نظر اسلام سنتى، كل اخلاق منبعث از قرآن و حديث و به نحوى ملموستر از شريعت است. اسلام سنتى تصوف يا طريقت را به مثابه حوزه درونى يا كانون وحى اسلامى در نظر دارد. بدون اينكه منكر وضعيت زوال و فسادى باشد كه در طى قرون در برخى از نحلههاى آن پديد آمده و يا منكر ضرورت حفظ حقايق تصوف، فقط براى كسانى باشد كه صلاحيت دريافت آن را دارند. نگرش اسلام سنتى به تصوف نشان مىدهد كه تصوف قرنها پيش از پيدايش جنبشهاى تجددخواه و پاكدينى، (puritanical در قرن 12 - 18 رايجبوده است. به اين معنى كه تصوف ابزارى براى نيل به قدسيت، (sanctity) براى كسانى بوده كه خواهان ملاقات با پروردگارشان در هر زمان و مكانى بودهاند، نه اينكه تصوف، همچون آموزههايى باشد كه بايد توسط اعضاى جامعه پيروى شود. از اين گذشته، دفاع از تصوف بر اساس پذيرش واقعيت آن به نحوى كه در حلقههاى گوناگون صوفى نمايان شده و همچنين با ملاحظه تنوع موجود در درون اين حلقهها صورت مىگيرد. نه اينكه بر مبناى تعيين هويت تصوف با نحله يا مكتبى خاص باشد و يا اينكه مكتب سنتى نسبتبه تضادى كه بين برخى از تجليات جنبههاى ظاهرى و باطنى اسلام وجود دارد، بىاعتنا باشد. در حقيقت اين تضاد به عنوان يك ضرورت در پرتو ماهيت وحى اسلامى و شرايط انسانى كه وحى به او ابلاغ شده است، فهميده مىشود. از اين رهگذر مكتب سنتى بيانكننده ديدگاه بزرگانى همچون غزالى در جهان اهل سنت و شيخ بهاءالدين عاملى در جهان تشيع است كسانى كه استاد علوم ظاهر و باطن بوده و از هر دو بعد اسلام دفاع كرده و گفتهاند كه چرا علوم باطنى مشتمل بر علوم ظاهرى است و علوم ظاهرى مستثنى از علوم باطنى و مشتمل بر آن نيست. (9) البته، اين مطلب بدين معنا نيست كه همه صاحبنظران سنتى در تمام مكاتب فكرى سنتى متبحر بوده و يا اينكه تمام مبانى و آموزههاى اين مكاتب را مىپذيرفتهاند. در جهان سنتى نيز پيروان كلام با فلسفه مخالفت مىكردند و فلاسفه يك مكتب با فلاسفه مكتب ديگر مخالف بودهاند. اما نكته اين است كه تمام اين مخالفتها در درون جهان سنتى صورت مىگرفت. سنتگرايان تنها از يك مكتب به بهاى كنار گذاشتن ساير مكاتب دفاع نمىكنند. بلكه بر ارزشمندى كل سنت فكرى اسلام در همه تجليات آن، تاكيد مىگذارند. تجلياتى كه هريك از وحى اسلامى سرچشمه گرفتهاند. از اين گذشته، مكاتب سنتى حكمت، فلسفه و علم اسلامى، در پرتو جهانبينى اسلامى ارزيابى مىشوند. اين مكاتب در حقيقتبه عنوان كليد فهم جهان فكرى اسلامند تا اينكه به عنوان سطوحى در مراحل پيشرفت اين يا آن مكتب فلسفى يا علمى غربى بوده و به دليل سهمى كه در ساختن تفكر مدرن غربى داشتهاند براى بسيارى از انديشهگران ارزشمند تلقى شوند. اسلام سنتى، تا آنجا كه به حوزه هنر مربوط مىشود بر اسلامى بودن هنر، رابطه آن با جنبه درونى وحى اسلامى و تبلور ذخاير معنوى دين به صورت آشكار و قابل دسترس در آن تاكيد دارد. سنتگرايان، بر اين حقيقت اصرار داردند كه دين نه تنها حقيقت، ( truth) بلكه حضور را نيز در خود دارد و بعلاوه، بركتى كه از هنر اسلامى نشات مىگيرد به اندازه خود شريعتبراى بقاى دين ضرورى است. از اين گذشته سنتگرايان اذعان دارند كه برخى از اشكال هنر اسلامى در برخى جاها رو به افول گذاشته و جنبه محورى برخى از اشكال هنر سنتى، نسبتبه اشكال ديگر آن، بيشتر است. اما تحت هيچ شرايطى نمىتوان نسبتبه تاثير اشكال مختلف هنر بر روح انسانى، بىتفاوت بود. به آسانى نمىتوان اهميت هنر اسلامى را با تاكيد صرف بر جنبههاى اخلاقى دين، ناديده انگاشت. در وحى اسلامى، نه فقط قواعد عمل انسانها بلكه اصول معينى كه بر مبناى آن بايد اشياء ساخته شوند، نيز آمده است. هنر اسلامى، ارتباط مستقيم با معنويت اسلامى دارد. (10) سنتگرايان هوادار سرسخت هنر سنتى در مقابل تمام زشتيهايى هستند كه امروزه به شكل معمارى و صنايع و مانند آن و به نام دلسوزى براى بشر و اهتمام به رفاه مادى جامعه، جهان اسلام را پوشانده است. در هيچ قلمروى اختلاف بين ديدگاههاى سنتگرا، تجددگرا و همچنين «بنيادگرا» روشنتر از حوزههاى سياست، اقتصاد و حيات اجتماعى نيست. تا آنجا كه به حيات اجتماعى مرتبط مىشود ديدگاه سنتى بر شرعى بودن واحدها و نهادهايى همچون خانواده، روستا و محلههاى شهرى و به طور كلى بر ساختار اجتماعى مبتنى بر پيوندهاى دينى تاكيد دارد. در اقتصاد، واقعگرايى هرگز قربانى آرمانگرايى مبهم نمىشود، بلكه امكان حصول فضيلتهايى چون سختكوشى، درستكارى و قناعت از طريق فشار و اجبار خارجى در آن متصور نيست. اقتصاد همواره به عنوان امرى كه با اخلاق آميخته است، در پرتو وضعيتى انسانى در نظر گرفته مىشود كه حافظ سلامت روابط انسانى شخصى و اعتماد ميان افراد باشد، چنانكه در بازار سنتى قبل از پيدايش سازمانهاى بزرگ - كه حجم عظيم آنها مانع روابط انسانى مستقيم مىشود - قابل مشاهده است. (11) در قلمرو سياست ديدگاه سنتى همواره بر واقعگرايى مبتنى بر هنجارهاى اسلامى تاكيد دارد و در جهان اهل سنت، اينكه خلافت كلاسيك و در غياب آن ساير نهادهاى سياسى همچون سلطنت در طول قرنها در پرتو آموزههاى شريعت و نيازهاى اجتماع پديد آمده، امرى پذيرفته شده است. اما اين ديدگاه به هيچ عنوان در پى ويران سازى بقاياى نهادهاى سياسى اسلامى سنتى، كه تحت كنترل محدوديتهاى سنتى قرار دارند، به اميد انتصاب عمر و ابوبكرى ديگر و در عين حال ايجاد نوعى ديكتاتورى نيست. افزون بر اين، چنين ديكتاتورهايى معمولا از حيث ظاهر مبتنى بر اشكال خارجى نهادهاى سياسى برگرفته شده از انقلاب فرانسه و ساير قيامهاى تاريخ اروپا هستند، اگرچه به صورت شكل اصيل اسلامى حكومت نمايان شده باشند. در جهان تشيع ديدگاه سنتى كماكان بر اينكه اقتدار نهايى متعلق به امام دوازدهم(ع) است و در غياب وى هيچ شكلى از حكومت نمىتواند كامل باشد، اصرار مىورزد. در هر دو جهان، ديدگاه سنتى همواره از سقوط امت از كمال اوليهاش آگاه است. يعنى از خطر ويرانى نهادهاى اسلامى سنتى و جايگزينى آن با نهادهاى داراى خاستگاه مدرن و غربى و از ضرورت ايجاد نظمى اسلامىتر و احياى جامعهاى از درون با تحكيم ايمان در قلوب مردان و زنان مسلمان تا از طريق اجبار خارجى، آگاهى دارد. تصوير سنتى احياى اجتماعى - سياسى، تصويرى از مجدد است كه در طى قرنها با مقدسين و انديشهگران بزرگى چون عبدالقادر گيلانى، غزالى، شيخ ابوالحسن شاذيلى و شيخ احمد هندى ارائه شده است و نه با نام «اصلاحگرانى» كه از قرن 12 - 18 بر روى صحنه ظاهر شدند. براى فهم بهتر اسلام لازم است اين نگرشها با هم مقايسه شده و با نگرشهاى كسانى كه «بنيادگرا» يا متجدد ناميده مىشوند، مقابله شود. در اين برهه از تاريخ، نكتهاى را كه بايد به خاطر داشت، اين است كه در همه تمدنها و مذاهب، بايد، نه تنها بين سنتى و مدرن، بلكه بين سنت اصيل و سنت كاذب، (pseudo-tradition) كه معمولا معارض سنت است و آنچه كه از نظر ظاهر برخى از خصوصياتى را كه شبيه سنتى استبه نمايش مىگذارد، تمييز قايل شويم. تا جايى كه به جهان اسلام مربوط مىشود. زمانى اين تمايزات، به وضوح آشكار مىشود كه بتوان بين ديدگاه سنتى آنگونه كه در اينجا تعريف شد و ديدگاه شبه سنتى كه اغلب با اين يا آن شكل از «بنيادگرايى» شناخته مىشود، تمييز قايل شد. بنيادگرايى، آنجا كه مدعى بازگرداندن اسلام به ضعيتخلوص اوليهاش مىشود. در حقيقت، چيزى خلق مىكند كه با اسلام سنتى تفاوت بسيار دارد، اسلامى كه توسط پيامبر(ص) آورده شده و همچون درختى شاداب در طى چهارده قرن از زمان هجرت وى به مدينه، به حيات ادامه داده است. (12) تمايزات بين ديدگاه سنتى و ضد سنتى يا شبه سنتى در اسلام، زمانى واضحتر مىشود كه ديدگاه سنتى با آنچه «بنيادگرا» نام گرفته، در برخى حوزهها مقايسه شود. (13) ديدگاه سنتگرا و آنچه بنيادگرا نام گرفته، در قبول سنت و حديث و همچنين در تاكيدشان بر شريعت، با هم تلاشى مىكنند اما، حتى در اينجا هم اختلافات بسيار عميق است. همانگونه كه ذكر شد سنت، همواره بر تفسيرهاى خردمندانه و سنت ديرپاى تفسير قرآنى در فهم معناى آيات كتاب مقدس تاكيد دارد. در حالى كه بسيارى از جنبشهاى «بنيادگرا» به آسانى، آيهاى از قرآن را برداشته و معنايى مطابق با اهداف و مقاصد خودشان به آن مىدهند. معنايى كه اغلب بيگانه با كل سنت تفسيرى قرآن است. تا آنجا كه به شريعت مربوط مىشود، سنت، برخلاف بسيارى از بنيادگراييهاى رايج، به جاى تاكيد صرف بر اجبار مبتنى بر ترس از اقتدار انسانى تا ترس از خداوند بر ايمان يا تعلق درونى به اجراى قانون الهى و محيط سنتى داورى همواره با مدارا بر اساس نقايص اجتماع انسانى تكيه مىكند. (14) خارج از اين حوزه، تمايزات بين ديدگاه سنتى و ضد سنتى در اسلام، حتى از اين هم آشكارتر است. اغلب جنبشهاى «بنيادگراى» كنونى در حالى كه مدرنيسم را محكوم مىكنند، برخى از وجوه اساسى آن را مىپذيرند. اين امر، در پذيرش كامل و آشكار علم و تكنولوژى مدرن به وضوح ديده مىشود. در بسيارى از اين جنبشها حتى تلاش مىشود با رجوع به احكام قرآنى مبنايى براى سلطه بشر مدرن بر طبيعت و نابودىاش به وسيله او يافتشود. انگار، انسانى كه در قرآن مورد خطاب واقع شده، به جاى خليفة الله - جانشين خداوند بر روى زمين - و عبدالله - بنده تمام عيار خداوند - مصرفكننده مدرن است. آنها براى اينكه نشان دهند چگونه علوم اسلامى برخلاف مسيحيت در زمينهسازى و پيدايش علوم غربى نقش داشته، وارد مباحث ملالآورى شده و كاملا فراموش كردهاند كه ماهيت و خصلت علم اسلامى، به كلى با علم مدرن متفاوت است. (15) نگرش آنها به علم و فنآورى همانندى زيادى با تجددگرايان دارد آنگونه كه در مرحله عمل در نگرش كشورهاى اسلامى نسبتبه اشكال مدرن حكومت در مقايسه با كشورهايى كه مدعى داشتن اين يا آن شكل از حكومت اسلامى هستند، ديده مىشود. تقريبا هيچ تفاوتى در شيوهاى كه آنها مىكوشند از طريق آن فنآورى مدرن غربى از رايانه تا تلويزيون را بپذيرند، وجود ندارد. بدون اينكه، هيچ تاملى در پيامدهاى اين اختراعات بر ذهن و روح مسلمانان كرده باشند. اين نگرش مشترك، در حقيقت در حوزه دانش به طور كلى ديده مىشود. فرآيند دنيوىشدن دانش كه از رنسانس در غرب برخلاف تمام تعاليم اسلامى سنتى درباره علم (العلم) رخ داد، نه تنها توسط تجددگرايان به عنوان نشانه پيشرفت مورد قبول واقع شده، بلكه به شدت مورد توجه كسانى كه «بنيادگرا» خوانده مىشوند، نيز هست. بنيادگرايان، از طريق يكى دانستن صرف اشكال دانش مدرن با علم (العلم) مدعى پيروى دستورات اسلام در حمايت از علم مدرنند و به ندرت از خود مىپرسند كه منظور پيامبر اكرم(ص)، آنگاه كه پيروانش را به طلب دانش از گهواره تا گور فرامىخواند، كدام نوع علم است. همينطور آنها براى تامل در الزامات حديث مشهور كه گاهى به على ابن ابى طالب نسبت داده مىشود درنگ نمىكنند. حديثى كه درباره دانش مىگويد... «من علمنى حرفا فقد صيرنى عبدا» هركس به من نكتهاى بياموزد، مرا بنده خود ساخته است. آيا مىتوان احتمال داد كه چنين «واژه» اى ماخوذ از فرهنگ اصطلاحات شيمى يا برگرفته از زبان رايانه باشد؟ (16) در پرسش كلى از فرآيند دنيوى شدن دانش در غرب و قبول محصول اين فرآيند در بسيارى از بخشهاى جهان معاصر اسلامى است كه ماهيت واقعى آنچه انديشه «بنيادگرا» نام گرفته، آشكار مىشود. نه در صحبت از برخى راه حلهايى كه براى مساله اسلامى كردن معرفت توسط هواداران دو اردوگاه تجددگرا و بنيادگرا ارائه شده است. همانگونه كه قبلا يادآورى شد، تمدن سنتى اسلامى با تاكيدش بر زيبايى كه با هر يك از ابعاد زندگى انسان، از قرائت قرآن تا ساخت وسايل پخت و پز (قابلمه و ماهى تابه) آميخته است، مشخص مىشود. فضاى هنرى اسلامى سنتى، هم در هنرهاى تجسمى و هم در هنرهاى غنايى، همواره زيبا بوده است. براى اسلام سنتى زيبايى همچون مكمل حقيقت است. بر طبق حديث مشهور «الله جميل و يحب الجمال» خداوند، آنكه حقيقت (الحق) است، زيبا است و زيبايى را دوست دارد. از اين گذشته، معيارهاى هنر اسلامى از نظر معنوى به وحى اسلامى و معنويتى كه از آن نشات مىگيرد، مرتبط است. (17) زيبايى، نمايانكننده جنبهاى از حضور در دين به عنوان دكترين نمايانگر حقيقت است. با اين همه، بزرگترين شاهكار هنر اسلامى، چقدر براى بنيادگرايان و تجددگرايان كم اهميت است و چقدر ديدگاهشان درباره اهميت روحانى هنر اسلامى به هم نزديك است. اگر اردوگاهى، هم اينك مساجدى شبيه كارخانه منتها با چيزى شبيه به گنبد يا مناره كه صرفا نشاندهنده كاركرد ساختمان آن است، مىسازد، اردوگاه ديگر بر اين است كه هيچ تمايزى بين نمازگذاردن مسلمانان در زيباترين مساجد عهد مغول يا عثمانى و يك كارخانه مدرن نيست. انگار كه مسلمانان همگى، قبلا مقدس بوده و نياز به مهياساختن شرايط براى انجام تشريفاتى كه عمل در قالب آن همچون ابزارى براى جريان يافتن بركت (فيض) محمدى به فرد و جامعه ظاهر مىشود، نيست. درواقع نگرش به هنر در وسيعترين معناى آن، فى نفسه، براى آشكار ساختن ماهيت واقعى آنچه اسلام بنيادگرا يا احياگرا خوانده شده در ارتباط با مدرنيسم و همچنان اسلام سنتى كافى است. اسلامى كه همواره بوده و تا آخرالزمان نيز خواهد بود. با اين همه، در هيچ جا، لعاب اسلامى بودن كه پوشش بسيارى از جنبشهاى مدعى احياى اسلام است، نازكتر از حوزه سياست نيست. در اين حوزه سرانجام به اين مطلب مىرسيم كه حادترين عقايد سياسى كه در اروپا از زمان انقلاب فرانسه پديد آمدهاند، به طور كامل اقتباس شده، منتها همواره به عنوان عقايد اسلامى در نابترين و خالصترين شكل آن عرضه شدهاند و اين در حالى است كه فريادها براى بازگشتبه مبدا اسلام، به پيام خالص قرآن و تعاليم پيامبر(ص) و امتناع از هرچه چيزى كه غربى و مدرن است، بلند است. بنابراين، از انقلاب، جمهورى خواهى و حتى جنگ طبقاتى به نام اسلامى خالص و خيالى در دوران خلوص اوليهاش، قبل از حكومتبنى اميه، دفاع مىشود. بدون اينكه زحمت پژوهش چنين اصطلاحاتى در قرآن يا حديث، به خود داده شود يا در باب اينكه چرا جنبشى را كه ادعا مىشود اسلامى است و تا اين اندازه به آن احساس نياز مىشود يا اينكه چرا حمله به نهادهاى سنتى اسلامى تا اين اندازه بر حسب تصادف با حملات چپ در جهان مدرن، منطبق شده است، زحمت پژوهش در منابع را بر خود هموار كنند. در مورد ايدئولوژى، اين مطلب تا آنجا كه اقتباس افكار مدرن به نام دين مورد توجه است كاملا گويا است. در حقيقت در تمام زبانها در سرزمينهاى اسلامى هم اينك اين واژه و بسيارى از واژگان ديگر، به كار مىرود و بسيارى نيز بر اينكه اسلام يك ايدئولوژى است، تاكيد دارند. راستى اگر چنين چيزى صحت دارد، پس چرا هيچ كلمهاى براى بيان آن در زبانهاى فارسى و عربى و يا زبانهاى ساير مردم مسلمان وجود ندارد؟ آيا عقيده يا اصول العقايد كه گاهى، معادل ايدئولوژى به كار مىرود، ابدا ربطى به آن دارد؟ اگر اسلام، راه و رسم كامل زندگى است پس چرا براى بيان ماهيتخود، نه براى غربيان بلكه حتى براى پيروان خودش، بايد مفهوم قرن نوزدهمى اروپا را اقتباس كند. حقيقت امر اين است كه اسلام سنتى از پذيرش اسلام به مثابه ايدئولوژى، امتناع مىكند. فهم دين به مثابه ايدئولوژى فقط از زمانى باب شده است كه نظم سنتى در برابر جهان مدرن به زانو درآمده است. (18) چيزى كه پيامدهاى مهمى براى خود دين نه تنها در صحبت از جامعهاى كه به نام ايدئولوژى مذهبى اداره مىشود بلكه از جامعهاى كه بر طبق دستور شريعت آنگونه كه به طور سنتى فهميده مىشود، داشته است. ناتوانى در فرق گذاشتن بين اين دو شيوه ناتوانى در درك آشكارترين وجه تمايز بين اسلام سنتى و اسلام بنيادگرا است. در حقيقت، چنين چيزى بيانكننده ناتوانى در درك ماهيت نيروهايى است كه در جهان اسلام نقش آفرينى مىكنند. در باب مقايسه اسلام سنتى و با تفسيرهاى تجددگرا و بنيادگرا، مباحثبيشترى را مىتوان طرح كرد. اگرچه در ميان بنيادگرايان، كسانى را مىتوان يافت كه با اردوگاه سنتى قرابتبيشترى دارند، تجددگرايان، به كلى با سنت مخالف بوده و مظهر معارض نتبودهاند. نتيجتا كافى است اضافه كنيم كه مكتب سنتى مخالف دستيابى به قدرت دنيايى و هرگونه تسليم در برابر امور دنيوى به نام اسلام است و هرگز آيه قرآنى را كه مىفرمايد «سراى باقى براى شما از سراى فانى بهتر است» از خاطر نمىبرد. اسلام سنتى ضمن پذيرش اينكه اسلام حوزه دين را از حوزه دنيا، جدا نمىداند از قربانى كردن ارزشها براى رسيدن به هدف امتناع مىورزد و استفاده از هرگونه دسيسه چينى مناسب سياسى از منابع كاملا ضد اسلامى براى دستيابى به قدرت به نام اسلام را نامشروع مىداند. به هر صورت، اسلام سنتى سرخوشى ناشى از خشم و نفرت را همچون مستى ناشى از الكل مىداند، نه اينكه آن را به عنوان نفرت به جاى سكرآور جايگزينى مشروع براى نياز به حل معضلات فكرى، اخلاقى و اجتماعى كه جهان اسلام امروزه با آن مواجهه است، بداند. اسلام سنتى، به رغم مدرنيسم و بنيادگرايى نوظهور كماكان حيات دارد نه تنها به صورت جنبشهاى هنرى و فكرى گذشتهاش بلكه در زندگى روزانه انديشهگران و مقدسينى كه هنوز هم، پايبند پيروى از راه پيامبرند، و همچنين در زندگى، هنرمندان و صنعتگرانى كه به خلق آثار تجسمى و قابل دسترسى مشغولند كه واسطهاى براى فيض در وحى قرآنى است و در زندگى جمع كثيرى از مسلمانانى كه قلب روح و جسمشان نشاندهنده تعاليم سنتى اسلام است. حتى مىتوان گفت كه نوعى احياى اسلام سنتى در حوزههاى معنوى، فكرى و هنرى در طى چند دهه گذشته را شاهديم. احيايى كه براى هيجانآفرينى اغلب رسانههاى خبرى و فقدان درك بسيارى از انديشهگرانى كه به جهان معاصر اسلامى توجه دارند، به ميزان وسيع مغفول واقع شده است. درواقع اسلام سنتى تا هميشه تاريخ خواهد ماند چرا كه هيچ درختى غير آن نيست كه ريشههايش در وحى قرآنى فرو رفته باشند و شاخ و برگهايش طى قرنها قبل از آنكه بسيارى از مسلمانان آن سنت اصيل را نه تنها با ضد سنت، بلكه با معارض سنت آميخته باشند كليت اسلام را شكل داده است. معارض سنتى درك دقيق ماهيت آن دشوارتر است چرا كه «شيطان ميمون خداوند است». اما اين در هم آميختگى هر قدر هم كه بزرگ باشد، چندان مهم نيست. حقيقت از خود دفاع مىكند، زيرا چيزى شكل در مىآورد و در عين حال باعث انكار آن مىشود، نهايتا همانند تاريكى اول صبح قبل از آنكه خورشيد سربزند، از ميان خواهد رفت. 1) نمايه كامل اثر چنين است: Seyyed Hossein Nasr, "Traditional Islam" in S.H. Nasr, Traditional Islam in the ModernWorld, London and New York: 1990, pp. 10-25. 2) استاد كرسى اسلامشناسى دانشگاه جورج واشنگتن. 3) عضو هيات علمى گروه انديشه سياسى در اسلام پژوهشكده امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى. 4) اين خلاصه هم اينك به لطف آثار ابتكارى افرادى چون ام. لينگز كه اثر او به نام: A Sufi Saint of the Twentieth Century, Berkeley: 1973. به اثرى كلاسيك تبديل شده و ام. شوكى وايز، (M.chodkiewicz) كه بررسيهايى اساسى در مورد امير عبادالقادر انجام داده به عنوان مثال بنگريد به: Emir Abd el-Kader: Ecrits spirituels, Paris, 1982. 5) 6) در مورد معناى سنتبه اثر نويسنده با اين عنوان رجوع كنيد: Knowledge and the Sacred, New York: 1981, pp. 65 ff. شاون، (Schuon) در مورد سنت در مقدمه كتاب درك اسلام خود مىنويسد: «سنت اسطورهشناسى كودكانه و منسوخى نيست، بلكه علمى است كه به شدت واقعى است.» 7) الميزان تفسير بزرگ علامه طباطبايى، نمونهاى برجسته از تفسير سنتى معاصر اسلامى است كه به وضوح از تفاسير ملهم از عقايد مدرن متمايز مىشود. تفاسيرى كه به طور مستقيم و يا در لفاف «ايدئولوژى اسلامى» با رنگى ظاهرا ضد غربى اما باطنا و به انحاى مختلف، شبيه به عقايد ضد سنتى كه در غرب از رنسانس به بعد رايجشده است، متاثرند. 8) البته مراجع سنتى در ميان خود، تمايزاتى درباره اين اصول داشتهاند. اما اين تمايزات همواره در درون جهانبينى سنتى بوده و نه اينكه عليه آن باشد. بنابراين چنين تمايزاتى نمىتواند به عنوان دستاويزى براى رد اين جهانبينى مورد استفاده واقع شود. در اين جهانبينى همه اينگونه تمايزات بدون اينكه امكان خطا و انحراف در جهان سنتى انكار شود و يا اينكه خود جهانبينى فقط به يك مكتب خاص منتسب گردد، مورد پذيرش قرار مىگيرد. 9) 10) در مورد اين مساله بنگريد به: T.Burckhardt, The Art of Islam, London: 1976; and Nsar, Islamic Art and Spirituality, London: 1986. 11) نزديكى ديدگاههاى «بينادگرايان» و «تجددگرايان» در ماشينى كردن سريع ابزار توليد و رايانهاى كردن تمام بخشهاى تا آخرين حد ممكن بدون توجه به الزامات انسانى و مذهبى آن، كاملا مشهود است. 12) يك نمونه مثال زدنى، رفتار و پوشش زن است. نوع لباس و رفتار زنان را مىتوان به عنوان يك نمونه ذكر كرد. اسلام سنتى بر زنانى تاكيد داشت كه پوششى وقارآميز دارند و معمولا نوعى حجاب يا روسرى دارند كه موى آنها را مىپوشاند. نتيجه امر، مجموعهاى از لباس زنان است كه از مغرب تا مالزى را دربرمىگيرد و بيشتر اين لباسها بسيار زيبا و منعكس كننده زنانگى با توجه به اخلاق اسلامى است و بر هماهنگى ماهيت اشياء و بنابراين بر مردانگى مرد و زنانگى زن، تاكيد دارد. سپس تحولات تجددگرايانه پديد آمد كه باعثشد زنان لااقل در بسيارى از بخشهاى جهان اسلام حجاب خود را كنار گذاشته، موى خود را آشكار كنند و لباس غربى بپوشند. امروزه «بنيادگرايى» يا «احياگرايى»اى ظهور كرده كه در برخى مناطق بدون توجه به زيبايى لباس زنان كه بازتاب دهنده ماهيت زنانه آنان است و پيوسته در اسلاممد نظر بوده است. دستمالى بر سر و مسلسلى در دستان آنها نهاده است. انسان حيران مىماند كه كدام يك بيشتر مورد قبول درگاه خداوند است. زنان مسلمانى كه لباس غربى مىپوشند و در خانه مىنشينند و نماز مىخوانند يا زنان انقلابى مسلحى كه اسلامى بودن آنها در يك روسرى كه مويشان را مىپوشاند خلاصه شده، در حالى كه آتش خشم آنها تمامى مهربانى و سخاوتى را كه اسلام به طور سنتى براى زنان قايل است، مىپوشاند، حتى اگر نماز ماعتبگذراند آن را مىسوزاند و تباه مىسازد. 13) در اين مقايسه بايد مخصوصا به شكلهاى اخير «بنيادگرايى» و نه اشكالى كه در قرون سيزدهم - نوزدهم ميلادى و اوايل قرن چهاردهم - بيستم ميلادى وجود داشتند توجه شود. شكلى كه نوعى رمزآميزى و پارسايى افراطى بودند و بنابراين شكل مثله شدهاى از سنت كه احتمالا نتوان از آن به عنوان ضد سنتى يا معارض سنت صحبت كرد. اگرچه اين سنت مثله شده در تضعيف بخشهاى روشنفكرى، هنرى و فرهنگى جهان اسلام و در تسهيل ظهور مدرنيسم و پيامدهاى آن به شكل جنبشهاى مختلف ضد سنتى، نقش داشته است. 14) اين امر بخصوص در قوانين كيفرى اسلامى مشاهده مىشود كه به طور سنتى، چنين عواملى را مد نظر قرار داده و آن را به اجرا درآوردهاند. اما اجراى آنها به نحو كوركورانه نبوده، بلكه عوامل اخلااقى را نيز لحاظ كرده است. 15) اخيرا تعداى از پژوهشگران مسلمان، توجه زيادى به معضل مواجهه با معرفت دنيوى كه از جهان غرب نشات مىگيرد و از قرن سيزدهم - نوزدهم ميلادى بسيارى از حوزههاى جهان اسلام را تحت تاثير خود قرار داده است، نموده است. رجوع شود به: S. M. Naquib al-Attas, Islam and Secularism, Kuala Lumpur, 1978. 16) هيچ معرفتى داراى ارزش اسلامى نيست مگر آنكه به مرجعى بالاتر و نهايتا به خداوند كه حق يا عين حقيقت است و منبع معرفت واقعى است، پيوند يابد. 17) بنگريد به: T. Burckhardt, The Art of Islam همچنين به اثر ديگر او بنگريد، با عنوان: Sacred Art East and West, trans. Lord Northbourne, London: 1967, pp. 101-119. 18) بنگريد به: D. Shayegan, Qu|est-ce qu|une revolution religieuse?, Paris: 1982. كه اين اثر، تحليل عميقى درباره اين موضوع ارائه مىدهد، اگرچه نحوه پرداختن آن به ديدگاه سنتى از نوع سنتگرايانه نيست.