اسلام سنتی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام سنتی (1) - نسخه متنی

سید حسین نصر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلام سنتى -1

سيد حسين نصر (2)

چكيده:

قريب به دويست‏سال است كه امواج تجدد به سرزمينهاى اسلامى رسيده و انديشه‏هاى تجددگرايانه در عرصه‏هاى مختلف انديشه، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد دنياى اسلام نفوذ پيدا كرده است. در تقابل با اين انديشه‏ها، گرايشهاى مختلفى در جهان اسلام پديد آمده كه از آن به «بنيادگرايى‏»، «تجددگرايى‏» و «سنت‏گرايى‏» ياد مى‏كنند. در اين مقاله، اسلام سنتى در مقايسه با گرايشهاى بنيادگرا و تجددگرا مورد بحث قرار گرفته، فضاى معنايى مفهوم اسلام سنتى، ابعاد و وجوه مختلف آن و تمايزات و اشتراكات آن در عرصه‏هاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى با دو گرايش مذكور تبيين شده است.

دو قرن پيش، اگر كسى مى‏خواست اسلام را بررسى كند خواه از اهالى مغرب زمين يا از معتقدان چينى آيين كنفوسيوس و يا هندويى از سرزمين هند با سنتى واحد مواجه بود. مكاتب عديده كلامى، فقهى، فكرى، تفسيرى را مطالعه كرد حتى فرقه‏هايى را كه از بدنه اصلى جامعه جدا شده بودند. سواى اين با راست كيشى، (orthodoxy) و بدعت، (heterodoxy) در دين نيز روبرو مى‏شد.

با اين حال، تمام آنچه او مى‏توانست از شطحيات، (utterances) رازآميز صوفى‏اى مقدس تا احكام فقهى عالمى دينى و از آراى كلامى فقيهى حنبلى در شهر دمشق تا ادعاهاى ناموزن برخى از انواع افراطى تشيع بفهمد. همگى تا اندازه‏اى به سنت اسلامى تعلق داشت. اين سنت، همچون درختى بود كه منشاى الهى داشت. ريشه‏هايش در قرآن و حديث‏بود و شاخه‏هايش بدنه سنتى را شكل مى‏داد كه از آن ريشه‏ها روييده و در طى چهارده قرن در ميان قريب به يك چهارم ساكنان زمين باليده بود. با اين وجود، نزديك به دويست‏سال قبل، امواج تجددگرايى به سواحل دارالاسلام رسيد. به تدريج تمام آن را در خود گرفت. نفوذ عقايد و جنبشهاى تجددگرا را مى‏توان از اواخر قرن دوازدهم تا هجدهم و اوايل قرن سيزدهم تا نوزدهم در برخى از حوزه‏ها همچون علوم نظامى، اخترشناسى و پزشكى در بخشهايى از جهان اسلام ديد. بعد از اين است كه گرايشهاى تجددگرايانه در حقوق، تعليم و تربيت، انديشه‏هاى اجتماعى - سياسى و قدرى ديرتر در فلسفه و هنر و سرانجام در خود دين يافت مى‏شود.

براى كسى كه فهميده باشد، ماهيت تجددگرايى مبتنى و منشا گرفته از گرايشهاى انسان مدارانه و دنيوى شدن، ( secularizing) نوزايش اروپايى است، پى بردن به رويارويى مؤلفه‏هاى سنتى و مدرن در جهان اسلام آسان خواهد بود. فقط در طى چند دهه گذشته است كه پديده‏اى نو ظهور كرده است. پديده‏اى كه نه تنها تمايزگذارى دقيق بين اسلام سنتى و تجددگرايى را ايجاب مى‏كند، بلكه لازم است‏بين اسلام سنتى و طيفى از احساس، عمل و گاهى انديشه كه در سنت دانش‏پژوهى و روزنامه‏نگارى غربى به عنوان اسلام «بنيادگرا» يا احياگرا، شناخته شده نيز فرق بگذارد. در اينجا نيازى به گفتن نيست كه ظهور جنبشهاى احياگرا به قرن دوازدهم تا هجدهم مربوط مى‏شود. اما بنيادگرايى اخير كه اجازه دهيد بگويم با وهابيت و مكتب ديوباند هندى، (Deoband school of India) تركيب شده است‏بيشتر شكلى بى سر و ته از اسلام سنتى در تضاد با بسيارى از مظاهر سنت اسلامى بوده و شديدا ظاهرگرا و در عين حال راست كيش است تا اينكه شكلى منحرف از هنجار سنتى باشد. با وجود اين واقعيت كه چنين جنبشهايى به نام اصلاح، اسلام سنتى را بسيار ضعيف و بى‏خاصيت كرده‏اند، هنوز هم آنها را مى‏توان بر حسب دوگانگى سنتى و مدرن فهميد. هرچند كه اين جنبشها در دانش‏پژوهى غربى به زيان احياگران واقعا سنتى اسلام، مورد تاكيد مضاعف واقع شده‏اند. در زبانهاى اروپايى، نوشته‏هاى زيادى درباره شخصيتهايى چون جمال‏الدين اسدآبادى مشهور به افغانى، يا محمدبن عبدالوهاب وجود دارد تا درباره افرادى چون شيخ العلوى يا عبدالغدير الجزايرى كه به دليل جنبه‏هاى معنوى و دينى‏اش مورد توجه بوده است تا صرفا به عنوان يك رهبر سياسى. (4)

امروزه نه تنها گرايش تجددگرا در تضاد با سنتى است، بلكه مجموعه‏اى كامل از جنبشهايى وجود دارد كه دم از احياى اسلام در تضاد با تجددگرايى و تمدن غربى مى‏زنند، تمدنى كه براى چندين قرن همچون بسترى بوده كه تجددگرايى در آن پرورش يافته و باليده است. دقيقا در اين برهه از تاريخ است كه تشخيص جنبشهايى كه «بنيادگرايى نوين‏» يا به تسامح «بنيادگرايى اسلامى‏» نام گرفته‏اند از اسلام سنتى چيزى كه اغلب با هم خلط مى‏شود، سرنوشت‏ساز است. اگرچه هر كس كه آثار موجود در باب رشت‏سنتى اسلام (5) را خوانده باشد و آنها را با آثارى كه مورد حمايت «بنيادگرايان‏» كنونى است، مقايسه نمايد، فورا مى‏تواند به تمايزات اساسى موجود بين آنها نه تنها در محتوا، بلكه همچنين در شرايطى كه در آن پديد آمده‏اند، پى برد.

نيازى به گفتن نيست كه آنچه به «بنيادگرايى‏» موسوم شده، شامل طيف وسيعى است كه اجزاى آن به تفسير سنتى اسلام نزديك است. اما نيروى اصلى از آن جنبشهايى است كه هم اينك «بنيادگرايى‏» ناميده مى‏شوند و به طرزى اساسى با اسلام سنتى به نحوى كه در اينجا تمايز دقيق بين آنها ايجاب مى‏كند، متفاوت است. هرچند حوزه‏هاى محدودى هم هست كه برخى از انواع «بنيادگرايى‏» در آن با برخى از ابعاد اسلام سنتى توافق دارند. قبل از بيان اينگونه تمايزات اساسى، ضرورى است كلامى چند درباره اصطلاح «سنت‏» آنگونه كه در اينجا و در ساير نوشته‏هاى ما مورد استفاده واقع شده، گفته شود.

اصطلاح سنت، آنگونه كه توسط «سنت‏گرايان‏» مورد استفاده واقع شده، هم ناظر بر پيام قدسى است آنطور كه براى انسان از طريق وحى مكشوف شده و هم ناظر بر بسط و انتشار آن پيام در تاريخ بنى نوع بشر است و اين [جريان انكشاف و بسط] امر قدسى، به نحوى مقدر شده كه هم ناظر بر پيوستگى افقى با مبدا باشد و هم بر ارتباط عمودى كه هر جنبشى از حيات سنت را به واقعيت‏برتر فراتاريخى پيوند مى‏دهد. به هر حال، سنت‏به اين معنا، همان الدين، در وسيعترين معناى آن است كه مشتمل بر تمام ابعاد و شعبات دين است. السنة يا آنچه كه بر اساس الگوهاى مقدس به سنت تبديل شده آنگونه كه معمولا از اين كلمه فهميده مى‏شود، به معناى السلسله يا زنجيره‏اى است كه هر دوره، مرحله يا سطح از حيات و انديشه در جهان سنتى را به مبدا پيوند مى‏دهد، همان‏گونه كه به وضوح در تصوف ديده مى‏شود. بنابراين، سنت همانند درختى است كه ريشه‏هايش از طريق وحى به ذات احديت مى‏رسد و از اين مبدا است كه تنه و شاخه‏هايش در طول ساليان باليده مى‏شود. دين قلب درخت‏سنت مى‏باشد. مايه حيات اين درخت، لطف [الهى] يا بركت است كه همراه با وحى سرچشمه مى‏گيرد و تداوم حيات درخت را امكان‏پذير مى‏سازد. سنت ناظر بر حقيقت قدسى، مسلم و ازلى است; علاوه بر اين به معناى خرد جاودانه، (perenial wisdom) و كاربرد مداوم اصول تغييرناپذير اين خرد در شرايط گوناگون زمانى و مكانى نيز هست. (6) حيات دنيوى سنت مى‏تواند پايان يابد و تمدنهاى سنتى رو به افول گذارند.

اما اين افول همانند وجود مكاتب فكرى رقيب كه هميشه در تمدنهاى سنتى بوده است; هنوز هم در درون چهارچوبه سنت صورت مى‏گيرد. معارض سنت، (counter-tradition) ،چيزى است كه صريحا مخالف سنت است و بحثى مى‏باشد كه بعدا به آن باز خواهيم گشت و البته مخالف مدرنيسم نيز هست‏بدون اينكه وجودش در واقع نيازمند كاربرد اصطلاحى، همانند نت‏باشد. اگر سنت‏گرايان بر تضاد كامل سنت و تجددگرايى، پافشارى مى‏كنند. دقيقا به اين دليل است كه ماهيت مدرنيسم در حوزه‏هاى دينى و ماوراى الطبيعى، تصوير مبهمى به وجود مى‏آورد كه در درون آن حقايق نيم‏بند به عنوان عين حقيقت ظاهر مى‏شود و كليت مظاهر سنت از اين طريق مخدوش مى‏شود.

اهميت اسلام سنتى را مى‏توان در پرتو گرايش آن نسبت‏به جنبه‏هاى مختلف خود اسلام نيز فهميد. البته اسلام سنتى، قرآن كريم را به مثابه كلام خداوند، چه از نظر محتوا و چه از نظر صورت مى‏پذيرد. قرآن، تجسم زمينى كلام ازلى خداوند است، مخلوق چيزى نبوده و منشاى دنيوى نيز ندارد. بعلاوه اسلام سنتى، تفسيرهاى سنتى قرآن را نيز قبول دارد. تفسيرهايى كه دامنه‏اش از تفسيرهاى زبانى و تاريخى تا تفسيرهاى عقلى و ماوراى الطبيعى گسترده است. در حقيقت، اسلام سنتى متن مقدس (كلام خداوند) را نه فقط بر مبناى معناى ادبى و ظاهرى كلام به تنهايى تفسير مى‏كند بلكه در تفسيرش بر سنت ديرپايى كه آغازش به شخص پيامبر اكرم(ص) مى‏رسد و همچنين بر تفسيرهايى كه از طريق شفاهى (سينه به سينه) منتقل شده و يا به صورت مكتوب وجود دارد، نيز متكى است.

رشته بعدى تفاسيرى كه مورد توجه اسلام سنتى است دربرگيرنده آثار حسن بصرى و امام صادق(ع) تا تفاسيرى است كه از سوى مراجع سنتى تا به امروز تاليف شده است. (7)

مكتب سنتى، تا آنجا كه به حديث مربوط مى‏شود، مجموعه مورد قبول صحاح سته در جهان اهل سنت و كتب اربعه شيعه را قبول دارد.

در مورد اين مجموعه مكتب سنتى به نقدهايى كه توسط منتقدين مدرن درباره حديث جعلى صورت گرفته، توجه مى‏كند. اما ابدا نمى‏خواهد مفروضاتى را كه نقد مدرن بر آن مبتنى است، بپذيرد. يعنى منكر نفوذ امر قدسى به درون نظم دنيوى از طريق وحى شده يا واقعيت انتقال شفاهى و امكان معرفت، توسط پيامبر بر مبناى دسترسى مستقيم به منبع همه معرفتها را انكار كند. از اين گذشته اسلام سنتى به اين دليل منكر حديث نمى‏شود كه با مفهوم عليت تاريخى جهان مدرن و معناى رقيق شده وحى كه حتى به درون انديشه دينى غرب در دوران مدرن نفوذ كرده است، مطابقت ندارد. اسلام سنتى بر روشهاى دقيق علم حديث كه در طول قرون متمادى توسعه يافته، مبتنى است. بلكه همچنين بر استمرار تاريخى سنت و بركت كه حافظ حقيقت در درون سنت، تا مادامى‏كه سنت است نيز تاكيد دارد. همچنين، اسلام سنتى آغوش خود را بر روى همه ارزيابيهاى انتقادى در مورد مجموعه‏هاى حديث‏بازمى‏گذارد. مادامى‏كه انتقاد بر اين فرض مبتنى نباشد كه آنچه هم اينك هست، اگر نشانه‏اى در اسناد مكتوب نداشته باشد، در واقع نيست.

ديدگاه سنتى هميشه اصل مشهور فلسفه اسلامى را يادآور مى‏شود كه عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود، ناآگاهى از چيزى دليل نبود آن نيست.

اسلام سنتى، به طور كامل از شريعت‏به عنوان قانون الهى دفاع مى‏كند، شريعت آنگونه كه در طول قرون متمادى شناخته و تفسير شده و در مكاتب كلاسيك فقهى متبلور و متجسم شده است. بعلاوه اسلام سنتى، امكان ارائه ديدگاههاى تازه بر اساس اصول استنباط احكام (اجتهاد) و همچنين استفاده از ابزارهاى ديگر اجراى قانون در شرايط مستحدث را مى‏پذيرد. اما اين امر هميشه بايد بر اساس اصول اجتهاد سنتى همانند قياس، اجماع و استحسان باشد. (8)

علاوه بر اين، از نظر اسلام سنتى، كل اخلاق منبعث از قرآن و حديث و به نحوى ملموستر از شريعت است.

اسلام سنتى تصوف يا طريقت را به مثابه حوزه درونى يا كانون وحى اسلامى در نظر دارد. بدون اينكه منكر وضعيت زوال و فسادى باشد كه در طى قرون در برخى از نحله‏هاى آن پديد آمده و يا منكر ضرورت حفظ حقايق تصوف، فقط براى كسانى باشد كه صلاحيت دريافت آن را دارند.

نگرش اسلام سنتى به تصوف نشان مى‏دهد كه تصوف قرنها پيش از پيدايش جنبشهاى تجددخواه و پاك‏دينى، (puritanical در قرن 12 - 18 رايج‏بوده است. به اين معنى كه تصوف ابزارى براى نيل به قدسيت، (sanctity) براى كسانى بوده كه خواهان ملاقات با پروردگارشان در هر زمان و مكانى بوده‏اند، نه اينكه تصوف، همچون آموزه‏هايى باشد كه بايد توسط اعضاى جامعه پيروى شود. از اين گذشته، دفاع از تصوف بر اساس پذيرش واقعيت آن به نحوى كه در حلقه‏هاى گوناگون صوفى نمايان شده و همچنين با ملاحظه تنوع موجود در درون اين حلقه‏ها صورت مى‏گيرد. نه اينكه بر مبناى تعيين هويت تصوف با نحله يا مكتبى خاص باشد و يا اينكه مكتب سنتى نسبت‏به تضادى كه بين برخى از تجليات جنبه‏هاى ظاهرى و باطنى اسلام وجود دارد، بى‏اعتنا باشد. در حقيقت اين تضاد به عنوان يك ضرورت در پرتو ماهيت وحى اسلامى و شرايط انسانى كه وحى به او ابلاغ شده است، فهميده مى‏شود. از اين رهگذر مكتب سنتى بيان‏كننده ديدگاه بزرگانى همچون غزالى در جهان اهل سنت و شيخ بهاءالدين عاملى در جهان تشيع است كسانى كه استاد علوم ظاهر و باطن بوده و از هر دو بعد اسلام دفاع كرده و گفته‏اند كه چرا علوم باطنى مشتمل بر علوم ظاهرى است و علوم ظاهرى مستثنى از علوم باطنى و مشتمل بر آن نيست. (9)

البته، اين مطلب بدين معنا نيست كه همه صاحبنظران سنتى در تمام مكاتب فكرى سنتى متبحر بوده و يا اينكه تمام مبانى و آموزه‏هاى اين مكاتب را مى‏پذيرفته‏اند. در جهان سنتى نيز پيروان كلام با فلسفه مخالفت مى‏كردند و فلاسفه يك مكتب با فلاسفه مكتب ديگر مخالف بوده‏اند. اما نكته اين است كه تمام اين مخالفتها در درون جهان سنتى صورت مى‏گرفت. سنت‏گرايان تنها از يك مكتب به بهاى كنار گذاشتن ساير مكاتب دفاع نمى‏كنند. بلكه بر ارزشمندى كل سنت فكرى اسلام در همه تجليات آن، تاكيد مى‏گذارند. تجلياتى كه هريك از وحى اسلامى سرچشمه گرفته‏اند. از اين گذشته، مكاتب سنتى حكمت، فلسفه و علم اسلامى، در پرتو جهان‏بينى اسلامى ارزيابى مى‏شوند. اين مكاتب در حقيقت‏به عنوان كليد فهم جهان فكرى اسلامند تا اينكه به عنوان سطوحى در مراحل پيشرفت اين يا آن مكتب فلسفى يا علمى غربى بوده و به دليل سهمى كه در ساختن تفكر مدرن غربى داشته‏اند براى بسيارى از انديشه‏گران ارزشمند تلقى شوند.

اسلام سنتى، تا آنجا كه به حوزه هنر مربوط مى‏شود بر اسلامى بودن هنر، رابطه آن با جنبه درونى وحى اسلامى و تبلور ذخاير معنوى دين به صورت آشكار و قابل دسترس در آن تاكيد دارد. سنت‏گرايان، بر اين حقيقت اصرار داردند كه دين نه تنها حقيقت، ( truth) بلكه حضور را نيز در خود دارد و بعلاوه، بركتى كه از هنر اسلامى نشات مى‏گيرد به اندازه خود شريعت‏براى بقاى دين ضرورى است.

از اين گذشته سنت‏گرايان اذعان دارند كه برخى از اشكال هنر اسلامى در برخى جاها رو به افول گذاشته و جنبه محورى برخى از اشكال هنر سنتى، نسبت‏به اشكال ديگر آن، بيشتر است. اما تحت هيچ شرايطى نمى‏توان نسبت‏به تاثير اشكال مختلف هنر بر روح انسانى، بى‏تفاوت بود. به آسانى نمى‏توان اهميت هنر اسلامى را با تاكيد صرف بر جنبه‏هاى اخلاقى دين، ناديده انگاشت. در وحى اسلامى، نه فقط قواعد عمل انسانها بلكه اصول معينى كه بر مبناى آن بايد اشياء ساخته شوند، نيز آمده است. هنر اسلامى، ارتباط مستقيم با معنويت اسلامى دارد. (10) سنت‏گرايان هوادار سرسخت هنر سنتى در مقابل تمام زشتيهايى هستند كه امروزه به شكل معمارى و صنايع و مانند آن و به نام دلسوزى براى بشر و اهتمام به رفاه مادى جامعه، جهان اسلام را پوشانده است. در هيچ قلمروى اختلاف بين ديدگاههاى سنت‏گرا، تجددگرا و همچنين «بنيادگرا» روشنتر از حوزه‏هاى سياست، اقتصاد و حيات اجتماعى نيست. تا آنجا كه به حيات اجتماعى مرتبط مى‏شود ديدگاه سنتى بر شرعى بودن واحدها و نهادهايى همچون خانواده، روستا و محله‏هاى شهرى و به طور كلى بر ساختار اجتماعى مبتنى بر پيوندهاى دينى تاكيد دارد. در اقتصاد، واقع‏گرايى هرگز قربانى آرمان‏گرايى مبهم نمى‏شود، بلكه امكان حصول فضيلتهايى چون سخت‏كوشى، درستكارى و قناعت از طريق فشار و اجبار خارجى در آن متصور نيست.

اقتصاد همواره به عنوان امرى كه با اخلاق آميخته است، در پرتو وضعيتى انسانى در نظر گرفته مى‏شود كه حافظ سلامت روابط انسانى شخصى و اعتماد ميان افراد باشد، چنان‏كه در بازار سنتى قبل از پيدايش سازمانهاى بزرگ - كه حجم عظيم آنها مانع روابط انسانى مستقيم مى‏شود - قابل مشاهده است. (11)

در قلمرو سياست ديدگاه سنتى همواره بر واقع‏گرايى مبتنى بر هنجارهاى اسلامى تاكيد دارد و در جهان اهل سنت، اينكه خلافت كلاسيك و در غياب آن ساير نهادهاى سياسى همچون سلطنت در طول قرنها در پرتو آموزه‏هاى شريعت و نيازهاى اجتماع پديد آمده، امرى پذيرفته شده است. اما اين ديدگاه به هيچ عنوان در پى ويران سازى بقاياى نهادهاى سياسى اسلامى سنتى، كه تحت كنترل محدوديتهاى سنتى قرار دارند، به اميد انتصاب عمر و ابوبكرى ديگر و در عين حال ايجاد نوعى ديكتاتورى نيست. افزون بر اين، چنين ديكتاتورهايى معمولا از حيث ظاهر مبتنى بر اشكال خارجى نهادهاى سياسى برگرفته شده از انقلاب فرانسه و ساير قيامهاى تاريخ اروپا هستند، اگرچه به صورت شكل اصيل اسلامى حكومت نمايان شده باشند.

در جهان تشيع ديدگاه سنتى كماكان بر اينكه اقتدار نهايى متعلق به امام دوازدهم(ع) است و در غياب وى هيچ شكلى از حكومت نمى‏تواند كامل باشد، اصرار مى‏ورزد. در هر دو جهان، ديدگاه سنتى همواره از سقوط امت از كمال اوليه‏اش آگاه است. يعنى از خطر ويرانى نهادهاى اسلامى سنتى و جايگزينى آن با نهادهاى داراى خاستگاه مدرن و غربى و از ضرورت ايجاد نظمى اسلامى‏تر و احياى جامعه‏اى از درون با تحكيم ايمان در قلوب مردان و زنان مسلمان تا از طريق اجبار خارجى، آگاهى دارد.

تصوير سنتى احياى اجتماعى - سياسى، تصويرى از مجدد است كه در طى قرنها با مقدسين و انديشه‏گران بزرگى چون عبدالقادر گيلانى، غزالى، شيخ ابوالحسن شاذيلى و شيخ احمد هندى ارائه شده است و نه با نام «اصلاح‏گرانى‏» كه از قرن 12 - 18 بر روى صحنه ظاهر شدند.

براى فهم بهتر اسلام لازم است اين نگرشها با هم مقايسه شده و با نگرشهاى كسانى كه «بنيادگرا» يا متجدد ناميده مى‏شوند، مقابله شود. در اين برهه از تاريخ، نكته‏اى را كه بايد به خاطر داشت، اين است كه در همه تمدنها و مذاهب، بايد، نه تنها بين سنتى و مدرن، بلكه بين سنت اصيل و سنت كاذب، (pseudo-tradition) كه معمولا معارض سنت است و آنچه كه از نظر ظاهر برخى از خصوصياتى را كه شبيه سنتى است‏به نمايش مى‏گذارد، تمييز قايل شويم. تا جايى كه به جهان اسلام مربوط مى‏شود. زمانى اين تمايزات، به وضوح آشكار مى‏شود كه بتوان بين ديدگاه سنتى آنگونه كه در اينجا تعريف شد و ديدگاه شبه سنتى كه اغلب با اين يا آن شكل از «بنيادگرايى‏» شناخته مى‏شود، تمييز قايل شد. بنيادگرايى، آنجا كه مدعى بازگرداندن اسلام به ضعيت‏خلوص اوليه‏اش مى‏شود. در حقيقت، چيزى خلق مى‏كند كه با اسلام سنتى تفاوت بسيار دارد، اسلامى كه توسط پيامبر(ص) آورده شده و همچون درختى شاداب در طى چهارده قرن از زمان هجرت وى به مدينه، به حيات ادامه داده است. (12)

تمايزات بين ديدگاه سنتى و ضد سنتى يا شبه سنتى در اسلام، زمانى واضحتر مى‏شود كه ديدگاه سنتى با آنچه «بنيادگرا» نام گرفته، در برخى حوزه‏ها مقايسه شود. (13)

ديدگاه سنت‏گرا و آنچه بنيادگرا نام گرفته، در قبول سنت و حديث و همچنين در تاكيدشان بر شريعت، با هم تلاشى مى‏كنند اما، حتى در اينجا هم اختلافات بسيار عميق است. همان‏گونه كه ذكر شد سنت، همواره بر تفسيرهاى خردمندانه و سنت ديرپاى تفسير قرآنى در فهم معناى آيات كتاب مقدس تاكيد دارد. در حالى كه بسيارى از جنبشهاى «بنيادگرا» به آسانى، آيه‏اى از قرآن را برداشته و معنايى مطابق با اهداف و مقاصد خودشان به آن مى‏دهند. معنايى كه اغلب بيگانه با كل سنت تفسيرى قرآن است. تا آنجا كه به شريعت مربوط مى‏شود، سنت، برخلاف بسيارى از بنيادگراييهاى رايج، به جاى تاكيد صرف بر اجبار مبتنى بر ترس از اقتدار انسانى تا ترس از خداوند بر ايمان يا تعلق درونى به اجراى قانون الهى و محيط سنتى داورى همواره با مدارا بر اساس نقايص اجتماع انسانى تكيه مى‏كند. (14)

خارج از اين حوزه، تمايزات بين ديدگاه سنتى و ضد سنتى در اسلام، حتى از اين هم آشكارتر است. اغلب جنبشهاى «بنيادگراى‏» كنونى در حالى كه مدرنيسم را محكوم مى‏كنند، برخى از وجوه اساسى آن را مى‏پذيرند. اين امر، در پذيرش كامل و آشكار علم و تكنولوژى مدرن به وضوح ديده مى‏شود. در بسيارى از اين جنبشها حتى تلاش مى‏شود با رجوع به احكام قرآنى مبنايى براى سلطه بشر مدرن بر طبيعت و نابودى‏اش به وسيله او يافت‏شود. انگار، انسانى كه در قرآن مورد خطاب واقع شده، به جاى خليفة الله - جانشين خداوند بر روى زمين - و عبدالله - بنده تمام عيار خداوند - مصرف‏كننده مدرن است.

آنها براى اينكه نشان دهند چگونه علوم اسلامى برخلاف مسيحيت در زمينه‏سازى و پيدايش علوم غربى نقش داشته، وارد مباحث ملال‏آورى شده و كاملا فراموش كرده‏اند كه ماهيت و خصلت علم اسلامى، به كلى با علم مدرن متفاوت است. (15) نگرش آنها به علم و فن‏آورى همانندى زيادى با تجددگرايان دارد آنگونه كه در مرحله عمل در نگرش كشورهاى اسلامى نسبت‏به اشكال مدرن حكومت در مقايسه با كشورهايى كه مدعى داشتن اين يا آن شكل از حكومت اسلامى هستند، ديده مى‏شود. تقريبا هيچ تفاوتى در شيوه‏اى كه آنها مى‏كوشند از طريق آن فن‏آورى مدرن غربى از رايانه تا تلويزيون را بپذيرند، وجود ندارد. بدون اينكه، هيچ تاملى در پيامدهاى اين اختراعات بر ذهن و روح مسلمانان كرده باشند.

اين نگرش مشترك، در حقيقت در حوزه دانش به طور كلى ديده مى‏شود. فرآيند دنيوى‏شدن دانش كه از رنسانس در غرب برخلاف تمام تعاليم اسلامى سنتى درباره علم (العلم) رخ داد، نه تنها توسط تجددگرايان به عنوان نشانه پيشرفت مورد قبول واقع شده، بلكه به شدت مورد توجه كسانى كه «بنيادگرا» خوانده مى‏شوند، نيز هست.

بنيادگرايان، از طريق يكى دانستن صرف اشكال دانش مدرن با علم (العلم) مدعى پيروى دستورات اسلام در حمايت از علم مدرنند و به ندرت از خود مى‏پرسند كه منظور پيامبر اكرم(ص)، آنگاه كه پيروانش را به طلب دانش از گهواره تا گور فرامى‏خواند، كدام نوع علم است. همين‏طور آنها براى تامل در الزامات حديث مشهور كه گاهى به على ابن ابى طالب نسبت داده مى‏شود درنگ نمى‏كنند. حديثى كه درباره دانش مى‏گويد... «من علمنى حرفا فقد صيرنى عبدا» هركس به من نكته‏اى بياموزد، مرا بنده خود ساخته است.

آيا مى‏توان احتمال داد كه چنين «واژه‏» اى ماخوذ از فرهنگ اصطلاحات شيمى يا برگرفته از زبان رايانه باشد؟ (16) در پرسش كلى از فرآيند دنيوى شدن دانش در غرب و قبول محصول اين فرآيند در بسيارى از بخشهاى جهان معاصر اسلامى است كه ماهيت واقعى آنچه انديشه «بنيادگرا» نام گرفته، آشكار مى‏شود. نه در صحبت از برخى راه حلهايى كه براى مساله اسلامى كردن معرفت توسط هواداران دو اردوگاه تجددگرا و بنيادگرا ارائه شده است. همان‏گونه كه قبلا يادآورى شد، تمدن سنتى اسلامى با تاكيدش بر زيبايى كه با هر يك از ابعاد زندگى انسان، از قرائت قرآن تا ساخت وسايل پخت و پز (قابلمه و ماهى تابه) آميخته است، مشخص مى‏شود. فضاى هنرى اسلامى سنتى، هم در هنرهاى تجسمى و هم در هنرهاى غنايى، همواره زيبا بوده است. براى اسلام سنتى زيبايى همچون مكمل حقيقت است.

بر طبق حديث مشهور «الله جميل و يحب الجمال‏» خداوند، آنكه حقيقت (الحق) است، زيبا است و زيبايى را دوست دارد. از اين گذشته، معيارهاى هنر اسلامى از نظر معنوى به وحى اسلامى و معنويتى كه از آن نشات مى‏گيرد، مرتبط است. (17) زيبايى، نمايان‏كننده جنبه‏اى از حضور در دين به عنوان دكترين نمايانگر حقيقت است.

با اين همه، بزرگترين شاهكار هنر اسلامى، چقدر براى بنيادگرايان و تجددگرايان كم اهميت است و چقدر ديدگاهشان درباره اهميت روحانى هنر اسلامى به هم نزديك است. اگر اردوگاهى، هم اينك مساجدى شبيه كارخانه منتها با چيزى شبيه به گنبد يا مناره كه صرفا نشان‏دهنده كاركرد ساختمان آن است، مى‏سازد، اردوگاه ديگر بر اين است كه هيچ تمايزى بين نمازگذاردن مسلمانان در زيباترين مساجد عهد مغول يا عثمانى و يك كارخانه مدرن نيست. انگار كه مسلمانان همگى، قبلا مقدس بوده و نياز به مهياساختن شرايط براى انجام تشريفاتى كه عمل در قالب آن همچون ابزارى براى جريان يافتن بركت (فيض) محمدى به فرد و جامعه ظاهر مى‏شود، نيست.

درواقع نگرش به هنر در وسيعترين معناى آن، فى نفسه، براى آشكار ساختن ماهيت واقعى آنچه اسلام بنيادگرا يا احياگرا خوانده شده در ارتباط با مدرنيسم و همچنان اسلام سنتى كافى است. اسلامى كه همواره بوده و تا آخرالزمان نيز خواهد بود.

با اين همه، در هيچ جا، لعاب اسلامى بودن كه پوشش بسيارى از جنبشهاى مدعى احياى اسلام است، نازكتر از حوزه سياست نيست.

در اين حوزه سرانجام به اين مطلب مى‏رسيم كه حادترين عقايد سياسى كه در اروپا از زمان انقلاب فرانسه پديد آمده‏اند، به طور كامل اقتباس شده، منتها همواره به عنوان عقايد اسلامى در نابترين و خالصترين شكل آن عرضه شده‏اند و اين در حالى است كه فريادها براى بازگشت‏به مبدا اسلام، به پيام خالص قرآن و تعاليم پيامبر(ص) و امتناع از هرچه چيزى كه غربى و مدرن است، بلند است.

بنابراين، از انقلاب، جمهورى خواهى و حتى جنگ طبقاتى به نام اسلامى خالص و خيالى در دوران خلوص اوليه‏اش، قبل از حكومت‏بنى اميه، دفاع مى‏شود. بدون اينكه زحمت پژوهش چنين اصطلاحاتى در قرآن يا حديث، به خود داده شود يا در باب اينكه چرا جنبشى را كه ادعا مى‏شود اسلامى است و تا اين اندازه به آن احساس نياز مى‏شود يا اينكه چرا حمله به نهادهاى سنتى اسلامى تا اين اندازه بر حسب تصادف با حملات چپ در جهان مدرن، منطبق شده است، زحمت پژوهش در منابع را بر خود هموار كنند.

در مورد ايدئولوژى، اين مطلب تا آنجا كه اقتباس افكار مدرن به نام دين مورد توجه است كاملا گويا است. در حقيقت در تمام زبانها در سرزمينهاى اسلامى هم اينك اين واژه و بسيارى از واژگان ديگر، به كار مى‏رود و بسيارى نيز بر اينكه اسلام يك ايدئولوژى است، تاكيد دارند. راستى اگر چنين چيزى صحت دارد، پس چرا هيچ كلمه‏اى براى بيان آن در زبانهاى فارسى و عربى و يا زبانهاى ساير مردم مسلمان وجود ندارد؟ آيا عقيده يا اصول العقايد كه گاهى، معادل ايدئولوژى به كار مى‏رود، ابدا ربطى به آن دارد؟ اگر اسلام، راه و رسم كامل زندگى است پس چرا براى بيان ماهيت‏خود، نه براى غربيان بلكه حتى براى پيروان خودش، بايد مفهوم قرن نوزدهمى اروپا را اقتباس كند. حقيقت امر اين است كه اسلام سنتى از پذيرش اسلام به مثابه ايدئولوژى، امتناع مى‏كند. فهم دين به مثابه ايدئولوژى فقط از زمانى باب شده است كه نظم سنتى در برابر جهان مدرن به زانو درآمده است. (18)

چيزى كه پيامدهاى مهمى براى خود دين نه تنها در صحبت از جامعه‏اى كه به نام ايدئولوژى مذهبى اداره مى‏شود بلكه از جامعه‏اى كه بر طبق دستور شريعت آنگونه كه به طور سنتى فهميده مى‏شود، داشته است.

ناتوانى در فرق گذاشتن بين اين دو شيوه ناتوانى در درك آشكارترين وجه تمايز بين اسلام سنتى و اسلام بنيادگرا است. در حقيقت، چنين چيزى بيان‏كننده ناتوانى در درك ماهيت نيروهايى است كه در جهان اسلام نقش آفرينى مى‏كنند.

در باب مقايسه اسلام سنتى و با تفسيرهاى تجددگرا و بنيادگرا، مباحث‏بيشترى را مى‏توان طرح كرد. اگرچه در ميان بنيادگرايان، كسانى را مى‏توان يافت كه با اردوگاه سنتى قرابت‏بيشترى دارند، تجددگرايان، به كلى با سنت مخالف بوده و مظهر معارض نت‏بوده‏اند. نتيجتا كافى است اضافه كنيم كه مكتب سنتى مخالف دستيابى به قدرت دنيايى و هرگونه تسليم در برابر امور دنيوى به نام اسلام است و هرگز آيه قرآنى را كه مى‏فرمايد «سراى باقى براى شما از سراى فانى بهتر است‏» از خاطر نمى‏برد.

اسلام سنتى ضمن پذيرش اينكه اسلام حوزه دين را از حوزه دنيا، جدا نمى‏داند از قربانى كردن ارزشها براى رسيدن به هدف امتناع مى‏ورزد و استفاده از هرگونه دسيسه چينى مناسب سياسى از منابع كاملا ضد اسلامى براى دستيابى به قدرت به نام اسلام را نامشروع مى‏داند.

به هر صورت، اسلام سنتى سرخوشى ناشى از خشم و نفرت را همچون مستى ناشى از الكل مى‏داند، نه اينكه آن را به عنوان نفرت به جاى سكرآور جايگزينى مشروع براى نياز به حل معضلات فكرى، اخلاقى و اجتماعى كه جهان اسلام امروزه با آن مواجهه است، بداند. اسلام سنتى، به رغم مدرنيسم و بنيادگرايى نوظهور كماكان حيات دارد نه تنها به صورت جنبشهاى هنرى و فكرى گذشته‏اش بلكه در زندگى روزانه انديشه‏گران و مقدسينى كه هنوز هم، پايبند پيروى از راه پيامبرند، و همچنين در زندگى، هنرمندان و صنعتگرانى كه به خلق آثار تجسمى و قابل دسترسى مشغولند كه واسطه‏اى براى فيض در وحى قرآنى است و در زندگى جمع كثيرى از مسلمانانى كه قلب روح و جسمشان نشان‏دهنده تعاليم سنتى اسلام است. حتى مى‏توان گفت كه نوعى احياى اسلام سنتى در حوزه‏هاى معنوى، فكرى و هنرى در طى چند دهه گذشته را شاهديم. احيايى كه براى هيجان‏آفرينى اغلب رسانه‏هاى خبرى و فقدان درك بسيارى از انديشه‏گرانى كه به جهان معاصر اسلامى توجه دارند، به ميزان وسيع مغفول واقع شده است. درواقع اسلام سنتى تا هميشه تاريخ خواهد ماند چرا كه هيچ درختى غير آن نيست كه ريشه‏هايش در وحى قرآنى فرو رفته باشند و شاخ و برگهايش طى قرنها قبل از آنكه بسيارى از مسلمانان آن سنت اصيل را نه تنها با ضد سنت، بلكه با معارض سنت آميخته باشند كليت اسلام را شكل داده است. معارض سنتى درك دقيق ماهيت آن دشوارتر است چرا كه «شيطان ميمون خداوند است‏». اما اين در هم آميختگى هر قدر هم كه بزرگ باشد، چندان مهم نيست. حقيقت از خود دفاع مى‏كند، زيرا چيزى شكل در مى‏آورد و در عين حال باعث انكار آن مى‏شود، نهايتا همانند تاريكى اول صبح قبل از آنكه خورشيد سربزند، از ميان خواهد رفت.

1) نمايه كامل اثر چنين است:

Seyyed Hossein Nasr, "Traditional Islam" in S.H. Nasr, Traditional Islam in the ModernWorld, London and New York: 1990, pp. 10-25.

2) استاد كرسى اسلام‏شناسى دانشگاه جورج واشنگتن.

3) عضو هيات علمى گروه انديشه سياسى در اسلام پژوهشكده امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى.

4) اين خلاصه هم اينك به لطف آثار ابتكارى افرادى چون ام. لينگز كه اثر او به نام:

A Sufi Saint of the Twentieth Century, Berkeley: 1973.

به اثرى كلاسيك تبديل شده و ام. شوكى وايز، (M.chodkiewicz) كه بررسيهايى اساسى در مورد امير عبادالقادر انجام داده به عنوان مثال بنگريد به:

Emir Abd el-Kader: Ecrits spirituels, Paris, 1982.

5)

6) در مورد معناى سنت‏به اثر نويسنده با اين عنوان رجوع كنيد:

Knowledge and the Sacred, New York: 1981, pp. 65 ff.

شاون، (Schuon) در مورد سنت در مقدمه كتاب درك اسلام خود مى‏نويسد: «سنت اسطوره‏شناسى كودكانه و منسوخى نيست، بلكه علمى است كه به شدت واقعى است.»

7) الميزان تفسير بزرگ علامه طباطبايى، نمونه‏اى برجسته از تفسير سنتى معاصر اسلامى است كه به وضوح از تفاسير ملهم از عقايد مدرن متمايز مى‏شود. تفاسيرى كه به طور مستقيم و يا در لفاف «ايدئولوژى اسلامى‏» با رنگى ظاهرا ضد غربى اما باطنا و به انحاى مختلف، شبيه به عقايد ضد سنتى كه در غرب از رنسانس به بعد رايج‏شده است، متاثرند.

8) البته مراجع سنتى در ميان خود، تمايزاتى درباره اين اصول داشته‏اند. اما اين تمايزات همواره در درون جهان‏بينى سنتى بوده و نه اينكه عليه آن باشد. بنابراين چنين تمايزاتى نمى‏تواند به عنوان دستاويزى براى رد اين جهان‏بينى مورد استفاده واقع شود. در اين جهان‏بينى همه اينگونه تمايزات بدون اينكه امكان خطا و انحراف در جهان سنتى انكار شود و يا اينكه خود جهان‏بينى فقط به يك مكتب خاص منتسب گردد، مورد پذيرش قرار مى‏گيرد.

9)

10) در مورد اين مساله بنگريد به:

T.Burckhardt, The Art of Islam, London: 1976; and Nsar, Islamic Art and Spirituality, London: 1986.

11) نزديكى ديدگاههاى «بينادگرايان‏» و «تجددگرايان‏» در ماشينى كردن سريع ابزار توليد و رايانه‏اى كردن تمام بخشهاى تا آخرين حد ممكن بدون توجه به الزامات انسانى و مذهبى آن، كاملا مشهود است.

12) يك نمونه مثال زدنى، رفتار و پوشش زن است. نوع لباس و رفتار زنان را مى‏توان به عنوان يك نمونه ذكر كرد. اسلام سنتى بر زنانى تاكيد داشت كه پوششى وقارآميز دارند و معمولا نوعى حجاب يا روسرى دارند كه موى آنها را مى‏پوشاند. نتيجه امر، مجموعه‏اى از لباس زنان است كه از مغرب تا مالزى را دربرمى‏گيرد و بيشتر اين لباسها بسيار زيبا و منعكس كننده زنانگى با توجه به اخلاق اسلامى است و بر هماهنگى ماهيت اشياء و بنابراين بر مردانگى مرد و زنانگى زن، تاكيد دارد. سپس تحولات تجددگرايانه پديد آمد كه باعث‏شد زنان لااقل در بسيارى از بخشهاى جهان اسلام حجاب خود را كنار گذاشته، موى خود را آشكار كنند و لباس غربى بپوشند. امروزه «بنيادگرايى‏» يا «احياگرايى‏»اى ظهور كرده كه در برخى مناطق بدون توجه به زيبايى لباس زنان كه بازتاب دهنده ماهيت زنانه آنان است و پيوسته در اسلام‏مد نظر بوده است. دستمالى بر سر و مسلسلى در دستان آنها نهاده است. انسان حيران مى‏ماند كه كدام يك بيشتر مورد قبول درگاه خداوند است. زنان مسلمانى كه لباس غربى مى‏پوشند و در خانه مى‏نشينند و نماز مى‏خوانند يا زنان انقلابى مسلحى كه اسلامى بودن آنها در يك روسرى كه مويشان را مى‏پوشاند خلاصه شده، در حالى كه آتش خشم آنها تمامى مهربانى و سخاوتى را كه اسلام به طور سنتى براى زنان قايل است، مى‏پوشاند، حتى اگر نماز ماعت‏بگذراند آن را مى‏سوزاند و تباه مى‏سازد.

13) در اين مقايسه بايد مخصوصا به شكلهاى اخير «بنيادگرايى‏» و نه اشكالى كه در قرون سيزدهم - نوزدهم ميلادى و اوايل قرن چهاردهم - بيستم ميلادى وجود داشتند توجه شود. شكلى كه نوعى رمزآميزى و پارسايى افراطى بودند و بنابراين شكل مثله شده‏اى از سنت كه احتمالا نتوان از آن به عنوان ضد سنتى يا معارض سنت صحبت كرد. اگرچه اين سنت مثله شده در تضعيف بخشهاى روشنفكرى، هنرى و فرهنگى جهان اسلام و در تسهيل ظهور مدرنيسم و پيامدهاى آن به شكل جنبشهاى مختلف ضد سنتى، نقش داشته است.

14) اين امر بخصوص در قوانين كيفرى اسلامى مشاهده مى‏شود كه به طور سنتى، چنين عواملى را مد نظر قرار داده و آن را به اجرا درآورده‏اند. اما اجراى آنها به نحو كوركورانه نبوده، بلكه عوامل اخلااقى را نيز لحاظ كرده است.

15) اخيرا تعداى از پژوهشگران مسلمان، توجه زيادى به معضل مواجهه با معرفت دنيوى كه از جهان غرب نشات مى‏گيرد و از قرن سيزدهم - نوزدهم ميلادى بسيارى از حوزه‏هاى جهان اسلام را تحت تاثير خود قرار داده است، نموده است. رجوع شود به:

S. M. Naquib al-Attas, Islam and Secularism, Kuala Lumpur, 1978.

16) هيچ معرفتى داراى ارزش اسلامى نيست مگر آنكه به مرجعى بالاتر و نهايتا به خداوند كه حق يا عين حقيقت است و منبع معرفت واقعى است، پيوند يابد.

17) بنگريد به:

T. Burckhardt, The Art of Islam

همچنين به اثر ديگر او بنگريد، با عنوان:

Sacred Art East and West, trans. Lord Northbourne, London: 1967, pp. 101-119.

18) بنگريد به:

D. Shayegan, Qu|est-ce qu|une revolution religieuse?, Paris: 1982.

كه اين اثر، تحليل عميقى درباره اين موضوع ارائه مى‏دهد، اگرچه نحوه پرداختن آن به ديدگاه سنتى از نوع سنت‏گرايانه نيست.


/ 1