معرفتشناسي عرفا
دكتر سيديحيي يثربي اشاره:
ديدگاههاي عرفا در مباحث معرفتشناختي(هر چند نه با اين عنوان) در متون عرفاني مطرح شدهاند. در شماره قبل نظريات عينالقضاه همداني در اين موضوع مورد بحث قرار گرفت. اين مقاله به ديدگاههاي معرفت شناسانة عارفي ديگر يعني صدرالدين قونيوي پرداخته است. در راستاي اين هدف، نگارنده ضمن معرفي اجمالي شخصيت علمي قونيوي، به استخراج و طبقهبندي و طرح ديدگاههاي وي براساس كتاب "اعجازالبيان" وي پرداخته است. صدرالدين محمد اسحق قونيوي عارف بزرگ قرن هفتم هجري، در گذشته به سال 673 ه'.ق، شاگرد بلاواسطه و فرزند خواندة محييالدين ابن عربي است. ابن عربي او را به خلافت خود برگزيد. علاوه بر اين او نماينده برجسته و شارح زبردست عرفان و افكار ابن عربي است.(1) قونيوي از نظر زماني بر شارحان معروف آثار ابن عربي همچون تلمساني (م 736 ه')، جندي (م 700 ه')، فرغاني (م 700ه')، كاشاني (م 736 ه')، قيصري (م 751 ه') و سيدحيدر آملي (م 787) تقدم دارد(2) و لذا در شرح نكات دقيق و دشوار تعاليم ابن عربي فضل تقدم با اوست. وي صاحب تاَّليف و آثار گرانقدري است كه از آن ميتوان به نصوص و فكوك، كه بيشتر ناظر به شرح مشكلات نصوص ابن عربي بوده و خود او آنها را «مفتاح مفاتيحالفصوص» و «فك ختوم و مبين اسرار فصوص» ميخوانده است. از ديگر آثار او دو كتاب "مفتاحالغيب" و "اعجازالبيان" ميباشند كه براساس تعاليم عرفا تأليف شدهاند. دو كتاب فارسي نيز به نام «تبصرةالمبتدي» و «المفاوضات» تأليف كرده است كه اين دو هم در تقرير مسائل عرفان ابن عربي هستند. قونيوي بحث معرفتشناسي را در مفتاح بيشتر از كتابهاي ديگر خود ذكر كرده است. جز اعجازالبيان كه مقدمه آن داراي مطالب نفيس و گرانقدري در باب معرفتشناسي عرفا است. كه حتي از مطالب "مفتاح" بيشتر و منسجمتر است. لذا ما براي نقل متون و نصوص عرفا، اين كتاب، را انتخاب كرديم و اينك ترجمة قسمتهاي اصلي مباحث معرفتشناسي اين كتاب كه در واقع مقدمه و تمهيدي براي مباني تفسيري قونيوي است ذكر ميشود. 1 - دشواري رهيافت عقلي به معرفت
الف - نسبيت در داوريها
«اگر بخواهيم به مقاصد علمي خود، از راه دلايل فكري و استدلالهاي عقلي راه يابيم، حتماً اين كار، دشوار خواهد بود. براي اينكه اين استدلالها، هرگز از تشكيكهاي فكري و رد و اعتراضهاي جدلي در امان نخواهند بود. چرا كه: - احكام نظري و فكري، به نسبت ادراكات و قواي ادراكي متفاوت متفكران، دچار اختلاف و دگرگوني خواهد شد. - ادراكات و قواي ادراكي متفكران، تحت تأثير توجهات و رويكردهاي آنان است. - رويكردها هم بر محور اهداف و مقاصد تنظيم ميشوند. - اهداف و مقاصد هم، تحت تأثير عقايد، عوايد، مزاجها، مناسبات و عوامل مشابه ديگرند. - بالأخره همة اينها، در واقع تحت تأثير، تجليات مختلف اسمأ الهي در اعيان ممكناتاند كه خود براساس مراتب و استعدادها، مختلف و متنوعاند....» «... به خاطر همين عوامل ياد شده، متفكران و انديشمندان، در مقتضيات عقل و نتايج انديشه خود، گرفتار اختلاف شدند و هيچ كدام سخن ديگري را نپذيرفت. دليل اين متفكر به نزد آن اعتبار نداشت و لذا به وحدت نظر نرسيدند. بنابراين براي هر متفكري گزارهاي درست و صواب است كه خود او آن را صواب دانسته و ترجيح داده و به آن اطمينان كرده است.»(3) ب - اثبات عقلي، دليل صحت واقعي گزاره نيست.
«اگر دليلي كه براي اثبات يك گزاره ارائه ميشود در ظاهر اشكال داشته باشد، نميتوان به طور قطعي حكم كرد كه آن گزاره، در واقع نادرست و باطل است. براي اينكه ما مسائل و گزارههاي فراواني داريم كه نميتوان بر صحت آنها دليل آورد. حال آنكه ما و بسياري از اهل استدلال، در درستي و حقيقي بودن آنها ترديد نداريم. از طرف ديگر عملاً ميبينيم كه بسياري از مسائل با برهانهاي قوي، اثبات شدهاند و جماعتي به درستي آن مسائل و گزارهها، يقين كردهاند و خود و ديگران از مشاهدة خلل در آن برهان ناتوان شدهاند و جاي كوچكترين ترديدي نديدهاند. سپس با گذشت مدتي، خود يا ديگران، به خللي در مقدمات آنها پي برده و مغالطهها را دريافتهاند و بدين ترتيب اين براهين ارزش خود را از دست دادهاند. بديهي است كه خود اين اشكالها و نفيها هم، همانند آن اثباتها، صحتشان قطعي نيست. و از اينجاست كه ميان پيروان اديان و مذاهب اختلاف پديد آمده است. بنابراين هيچ ديدگاهي را نميتوان با قطع و يقين و اطمينان، بر ديدگاه ديگر ترجيح داد. گرفتاري خردورزان از جهتي، همانند گرفتاري اهل ذوق است كه به يافتههاي خود دل بسته و اطمينان كردهاند و از جهتي، همانند گرفتاري كساني است كه با توهم، مقدماتي را پذيرفته و به نتيجهاي كه مطابق با واقع نيست دل بستهاند.(4) ج - اختلاف انديشمندان، در قوانين انديشه
«انديشمندان در "قوانين انديشه" از چند جهت دچار اختلاف و نظرند. از جمله: - در برخي قرائن و اشكال كه نزد بعضي منتج و نزد برخي عقيماند. - در حكمشان به لزوم بعضي چيزها كه از لوازم قضايا نيستند. - در نياز يا عدم نياز انسان به منطق و قوانين فكري. بنابراين نتايج استدلالهاي عقلي مدام در معرض شك و ترديدند. و در نهايت كسي كه ديدگاهي را ميپذيرد، نه به خاطر آن است كه در تمام مبادي و مقدمات آن، اقامه برهان ميكند، بلكه خود او هم ميپذيرد كه روح همة برهانها، غالباً با برهان قابل كسب نيست. و درستي و نادرستي بسياري از گزارهها با برهان قاطع تعيين نميگردد؛ چرا كه همة برهانها، از طرف مخالفان مورد اشكال و ترديد قرار ميگيرند. گاهي هم خود شخص به وارد بودن اشكالها توجه دارد، با اين وصف، آن نتيجه را همچنان، بيترديد ميپذيرد. عده زيادي از مردم هم چنيناند، و اين در حقيقت، بازگشت به ديدگاه و موضع اهل ذوق است كه دانش درست را موهبتي از جانب حق ميدانند نه كسبي... .» د - نتيجه بحث
«حاصل بحث آن كه به دو دليل نميتوان برهان عقلي را در معرفت كافي دانست: يكي اينكه: تكيهگاه و سبب نهائي اطمينان هر كسي به حقانيت گزارههاي علميِ مورد قبولش، يك حالت ذوقي دروني است كه اين حالت، معلول و محصول كسب و استدلال نيست. او و همة كساني كه در اين تكيهگاه و مسند، با او همدلي دارند، به صحت اين گزارهها اطمينان مييابند. حال جاي اين پرسش است كه آيا گزارههايي كه ما به صحت آنها اطمينان كردهايم، در حقيقت درستاند يا نه؟ و اين هم جز با كشف حقيقي و اخبار غيبي معلوم شدني نيست. ديگر اينكه: گزارههايي كه با برهان قابل اثباتند، بر فرض صحت همة آنها، باز هم در مقايسه با مسائلي كه محتمل بوده يا به دليل عدم امكان اقامة برهان، بر صحت و بطلانشان، نميتوان دربارة آنها داوري كرد، اندك و ناچيزند. بنابراين اولاً دست يافتن به يقين ناب، با انديشه و استدلال دشوار است و ثانياً اگر هم، به چنين يقيني بتوان دست يافت، موارد آن انگشت شمار و محدود است.»(5) 2 - ترجيح شهود بر عقل
الف - راه كشف، برتر و بهتر است.
«خردمندان و اهل بصيرت بر اين باورند كه براي رسيدن به معرفت درست، دو راه بيشتر در پيش رو نداريم: يكي راه استدلال و انديشه است و ديگري راه كشف و شهود. و چون دشوار بودن و كافي نبودن راه انديشه و استدلال - با توضيحاتي كه داديم - روشن گرديد، چارهاي جز رفتن به راه ديگر، يعني راه كشف و شهود ناشي از مجاهده و تصفية باطن و پناه بردن به حضرت حق باقي نميماند. بنابراين صلاح در آن است كه به راه كشف رفته، خود را از همة تعلقات جدا كرده، دست از دلبستگيهاي دنيوي كشيده، درون را از علوم ظاهري و قوانين انديشه و استدلال پاك سازيم، آن گاه رو به سوي حق آورده و براي رسيدن به حقيقت تلاش كنيم.»(6) ب - چگونه بايد رفت؟
«چون هر كسي خودش، در آغاز كار، به حقايق كشفي دسترسي ندارد، لازم است از پيشگامان و كاملان فن و آنان كه غرقة درياي وصل گشته و به مقصود و مطلوب حقيقي رسيدهاند، پيروي نمايد. مانند انبيأ (عليهمالسلام) كه مترجمان امر و اراده و مظاهر علم و عنايت حقاند و كساني كه در معرفت و حال و مقام وارث آن بزرگانند. تا آنكه خود سالك، شخصاً مورد عنايت حق قرار گرفته، باطنش به روشنايي كشف آراسته گردد و او نيز همانند اوليأ و انبيأ، حقايق را چنانكه در واقع هستند دريابد.»(7) 3 - تحليل ديگر
قونيوي پس از بيان مطالب مذكور، تبيين و تحليل ديگري را دربارة معرفت، ارائه ميدهد كه آن را به اختصار نقل ميكنيم: الف - همة حقايق بسيط داراي لوازم، صفات، وجوه و خواصند. كه برخي از اينها قريب و برخي بعيدند و هر كسي كه بخواهد يك حقيقت را دريابد بايد ميان او و آن حقيقت از جهتي مغايرت و از جهتي مناسبت باشد. انسان از لحاظ تعين كلي خود با همة افراد موجودات، مغايرت دارد. اما از لحاظ جامعيت وجودش با همه آنها تناسب دارد. و تلاش او براي شناخت اشيا از همين تناسب سرچشمه دارد؛ چرا كه براي اينكه اگر هيچ تناسبي در ميان نبود، طلب و جستجو امكان نداشت، زيرا طلبِ مجهول، محال است. بنابراين عامل طلب همين مناسبت است و انسان از طريق اين مناسبت - كه براي او معلوم است - به دنبال آن است كه آن حقيقت را، كه منشأ اين مناسبت و مناسبتهاي ديگر است بشناسد. و اين كار، يعني عبور از يك مناسبت و صفت معلوم به حقيقت اشيا، گاه امكان مييابد، و گاه به دلايلي ممكن نميگردد. در اين تلاش گاهي از يك مناسبت بعيد به يك مناسبت قريب ميرسيم. به هر حال طالب معرفت در مرحلهاي از اين تلاش محققانه خود، راضي و قانع ميشود كه آن حقيقت را شناخته و به مطلوب رسيده باشد. اگر چه در واقع جز وجهي از وجوه يا صفتي از صفات آن حقيقت را نشناخته باشد. حال آنكه ممكن است كسان ديگري كه در جستجوي آن حقيقتاند، از طريقِ صفت و مناسبت ديگر به معرفت وجهي از آن حقيقت برسند و از ديگاه خود، چنين بپندارند كه كل آن حقيقت را شناختهاند. در صورتي كه شناخت هر يك از آنان، به وسيلة يك مناسبت و صفت لازمِ معيني از صفات و لوازم بيشمار آن حقيقت است. (حكايت فيل و آن نابينايان) و همين امر باعث ميشود كه جويندگان معرفت، در تعريف و تأويل خود از آن حقيقت، دچار اختلاف نظر شوند. ابن سينا - كه استاد و پيشواي اهل نظر است - چون بر اين نكته از طريق فكر يا ذوق آگاه شده بود، بارها تصريح ميكند كه درك حقيقت اشيأ در توان بشر نيست، بلكه در نهايت ما به خواص و لوازم و عوارض يك شيء ميرسيم نه به ذات آن شيء.(8) ب - شناخت حقايق بسيط و مجرد، چنانكه در علم الهي هستند، دشوار و غير ممكن است. براي ما - چنانكه گفتيم - شناخت، براساس مناسبت است و حقايق بسيط با كسي كه در طلب معرفت است، تناسب ندارند. براي اينكه ما در مقام شناخت، يك حقيقت بسيط نيستيم. در مقام شناخت، متصف به صفت وجود و داراي اوصاف حيات و علم هستيم و حال آنكه در مقام شناخت، بايد موانع هم مرتفع شوند. و اين حداقل شرايط لازم براي شناخت است. پس ما در مقام شناخت، با حقايق بسيط اشيأ در تناسب نيستيم بنابراين شناخت ما، هميشه محدود به حدود اوصاف و عوارض و لوازم شيء خواهد بود و به حقيقت بسيط آن تجاوز نخواهد كرد. بلي شناخت حقايق ممكن است، اما نه با تكيه بر شناخت فكري و نظري، بلكه اين معرفت وقتي حاصل ميشود كه از عارف سالك، حكم همة نسبتها و صفات تقييدي مرتفع شده باشد.(9) ج - تجلي الهي كه منشأ هر گونه معرفت كشفي و شهودي است، براي عارف سالك جز براساس مناسبتها تحقق نمييابد. ميان "عبد"و "رب" مناسبات بيشماري است. از نسبت الوهيت تا ظهور عين عبد در عالم علم و سپس آرايش آن با وجود و تعلق ارادة الهي به ايجاد و اشتراك وجودي و غيره. بنابراين حصول هر گونه علم كشفي و برخورداري از تجلي الهي، در گرو اين مناسبتها خواهد بود. لذا دستيابي به معرفت ذوقي درست، جهت كشف و شهود درست، از كشف كامل و صريح، علاوه بر عنايت الهي - كه كارساز اصلي است - نيازمند از كار انداختن همة قواي جزئية ظاهري و باطني، و پاكسازي درون از هر گونه علم و اعتقاد است. بلي بايد درون را از هر آنچه جز مطلوب حق و حقيقتي است، پاك كرده، سپس با تمامت خود، به حق روي آورده، و خود را با يگانه كردن عزم و نهايي كردن اخلاص از همة تعينات عادي و اعتقادي و استحسانات تقليدي و دلبستگيهاي جهاني در صورتهاي مختلف آن پاك ساخت. عارف سالك با مواظبت دائمي بر چنين حالي و با پاسداري درون در برابر هر گونه پراكندگي، و با استقامت و پايداري، ميتواند مناسبتي ميان باطن خود و جهان غيب قدسي كه منبع كمالات وجودي و تجليات اسمائي است ايجاد كند.(10) .1فروزانفر، بديعالزمان: رساله در تحقيق احوال و زندگاني مولوي، پاورقي ص 43، چاپ تهران. و خوارزمي، تاجالدين: جواهر الاسرار، ص 52، چاپ اصفهان. .2 يثربي، سيد يحيي: عرفان نظري، بخش 1 فصل 3. .3صدرالدين قونيوي: اعجازالبيان في تأويلالقرآن (تفسير سوره فاتحه)، صص 16 - 15. چاپ حيدرآباد دكن، سال 1368ه'. .4همان، صص 16 - 18. .5همان، صص 18 - 20. .6همان، 20 - 21. .7همان، ص 21. .8همان، صص 22 - 26. .9همان، صص 26 - 32. .10همان، صص 33 - 34.