معرفت و مطابقت
O عباس عارفي اشاره
اين مقاله ابتدا به تعريف معرفت از ديدگاه معرفتشناسي غربي معاصر ميپردازد و عناصر سهگانه اين تعريف يعني باور، صدق و توجيه را تبيين و بررسي ميكند و ريشههاي اين تعريف را در آثار افلاطون جستجو ميكند. در ادامه به بحراني كه با مثالهاي نقض گتيه براي عنصر توجيه ايجاد گرديده و نيز تلاش معرفتشناسان معاصر براي حل آن ميپردازد. از سوي ديگر، ضمن تعريف معرفت براساس ديدگاه فيلسوفان اسلامي و تلاش براي يافتن نقطة تقاربي ميان فلسفة غرب و فلسفة اسلامي در اين باب، نشان ميدهد كه مثال نقض گتيه به هيچ روي، متوجه تعريف معرفت در فلسفة اسلامي نيست و براين اساس تنها معرفتشناسي غربي است كه بايد راهي براي خروج از اين بحران بيابد. درآمد
«معرفت تصديقي»، يعني معرفت خاصي كه متعلق آن يك قضيه است و در عرف معرفتشناسان غرب به «معرفت قضيهاي»(propositionalknowledge) مصطلح است. ما در اين مقال به بحث درباره اين نوع از معرفت خواهيم پرداخت تا در پرتو آن بتوانيم درباب فرايند توجيه و انواع آن، مطالبي را تقديم داريم. اما در ابتدا تذكار اين نكته لازم است كه دانش «معرفتشناسي» نبايد بحث خود را به گونة خاصي از «معرفت»، مثلاً معرفت قضيهايPK) )، اختصاص دهد، زيرا همه انواع معرفت - حضوري، حصولي، تصوري، قضيهاي، تصديق، بديهي، نظري - در شناخت ما از واقع سهم دارند. گو اينكه نوعاً اين نكته مورد غفلت معرفتشناسان معاصر غربي قرار دارد، چراكه كتب معرفتشناسي كلاسيك غرب، امروزه نقطة ثقل مباحث خود را بر معرفت قضيهاي قرار دادهاند، و اصلاً دربارة علم حضوري و تصوري - نفياً و اثباتاً - بحث نكردهاند، و يا بحث از آنرا در حاشية كار قرار دادهاند، درصورتي كه معرفت قضيهاي(PK) بخشي از «معرفت» است، نه كل آن. بنابراين براي جامعنگري در بحث معرفت، معرفتشناسان بايد به همة «انواع معرفت» بپردازند، چراكه همة آنها به نحوي در «چالش رئاليسم» سهم دارند، گرچه نبايد فراموش كرد كه «معرفت تصديقي»، به دليل اينكه «لسان صدق» دارد، ميتواند در ميان معارف حصولي در سكوي برتري قرار گيرد زيرا تصورات، صرفاً محكي خودشان را ارائه ميكنند و راجع به تحقق يا عدم تحقق مصداق خودشان سخني نميگويند. از طرفي قضيه بماهي قضيه نيز با مشكوك بودن هم سازگار است، و لذا اين فقط تصديق است كه راجع به عالم خارج «لسان معرفتي» دارد، پس با تصديق است كه راهي به عالم واقع گشوده ميشود، چنانكه در مباحث آتيه اين نكته را مبيَّن خواهيم ساخت. معرفت تصديقي
معرفتشناسان غالباً «معرفت قضيهاي» را «تصديق صادق موجَّه»justifiedtruebelief) ) تعريف ميكنند،(1) و مرادشان از اين تنسيق آن است كه ابتدا بايد قضيهاي باشد تا مورد تصديق شما قرار گيرد و همچنين تصديق شما صادق و موجَّه نيز باشد. در اينجا لازم است قبل از اينكه به ادامة بحث بپردازيم، درباب اصطلاحاتي كه در اين بخش بهكار ميرود، تأمل كنيم. معرفتشناسان غربي با اصطلاح(propositionalknowledge) به نوع خاصي از «معرفت» اشاره ميكنند كه از سنخ- (knowledgethat) دانستن اينكه - است،(2) يعني معرفتي كه به قضيهاي تعلق ميگيرد. پس از اينجا ميتوان دريافت كه مراد معرفتشناسان غربي از اصطلاحPK) ) معرفتي است كه به قضيهاي تعلق ميگيرد. در همينجا متذكر ميشويم كه بحث نسبتاً دقيقي در فلسفه اسلامي دربارة فرق بين «قضيه» و «تصديق» وجود دارد. بهطور كلي «تصديق» يك امر فراقضيه است، يعني تصديق فهم خاصي است كه به قضيه تعلق ميگيرد. بنابراين ميتوان حدس زد كه مراد از «معرفت قضيهاي»(PK) در فلسفه غرب، با توجه به توضيحي كه خود آنها دربارة آن ميدهند، همان «معرفت تصديقي» در عرف فلسفة اسلامي است. از اينرو اگر بخواهيم ترجمة مصطلحتري از واژة(belief) بهدست دهيم، بايد بگوييم: مراد از اين واژه در سياق justified true bleief))، همان «تصديق» است. بدين ترتيب ميتوان گفت «معرفت قضيهاي» در فلسفة غرب، همان معرفت تصديقي در فلسفة اسلامي است. البته نه هر معرفت تصديقي، بلكه معرفت تصديقي خاصي كه بتوان آنرا «معرفت بالمعني الأخص» ناميد، و اين نوع معرفت متقارن با آن چيزي است كه در فلسفة اسلامي «يقين بالمعني الأخص» ناميده ميشود. درواقع مراد ما اين نيست كه آنچه را معرفتشناسان غربي «معرفت قضيهاي»(PK) ميدانند، دقيقاً همان «يقين بالمعني الاخص» در فلسفة اسلامي است، بلكه مراد ما اين است كه در اينجا نوعي معرفت تصديقي حوزة تقارب بحث با آنهاست. پس تا اينجا روشن شد كه مراد معرفتشناسان از اينكه ميگويند ما در مورد «معرفت قضيهاي» بحث ميكنيم، اين است كه ما دربارة تصديقاتي بحث ميكنيم كه متعلق آن قضيه است، يعني «معرفت قضيهاي» همان معرفت تصديقي است كه به قضيهاي تعلق گرفته است و آن تصديق، صادق و موجَّه است. اين همان است كه معرفتشناسان غربي ميگويند: «معرفت قضيهاي» عبارت است از: «باور صادق موجَّه»، كه البته اگر بخواهيم براساس مصطلحات فلسفي خودمان - با توجه به فرق دقيق بين قضيه و تصديق - ترجمه كنيم، بايد بگوييم: «معرفت قضيهاي» = «تصديق صادق موجَّه». تبيين
گفتيم غالباً معرفتشناسان، «معرفت قضيهاي» يعني «معرفت تصديقي» را به «تصديق صادق موجَّه» تعريف يا تنسيق ميكنند. اينكه گفتيم «غالباً» بدان لحاظ است كه كساني نيز در اين سه ركن معرفت مناقشه كرده،(3) و يا به دليل مشكلاتي از قبيل «مشكلة گتيه»، (Gettierproblem) كه بعداً بدان خواهيم پرداخت، شرايط ديگري بر شرايط مذكور افزودهاند، ولي سخن رايج معرفتشناسان، قبل از بحران گتيه در سال 1963، اين بود كه «معرفت قضيهاي»، تصديق صادق مقرون به «توجيه معرفتي»(epistemicjustification) است، و وجه آن اين است كه آنگاه منطقاً ميتوانيم بگوييم كسي ميداند كه دستكم قضيهاي كه آن شخص ميداند صادق باشد. پس، شرط صدق از مقومات معرفت است، يعني ابتدا بايد قضيه صادق باشد تا بتوان گفت تصديق فرد بدان نيز صادق است. اما آيا اين كافي است؟ خير، زيرا ممكن است در عالم، گزارههاي زيادي وجود داشته باشد كه ما از آنها بيخبر باشيم. ما وقتي ميتوانيم بگوييم «ميدانيم» كه «تصديق»، يعني فهم صدق، داشته باشيم، از اينرو ميتوان نتيجه گرفت كه «تصديق» نيز از مقوٍّمات معرفت است. اما آيا همين مقدار كافي است؟ خير، زيرا «پندار صادق» (trueopinion) غير از «معرفت» است، و «حدس صائب»(luckyguess) با «معرفت» (knowledge) فرق دارد،(4) پس لازم است عنصر ديگري به «تصديق صادق» اضافه شود تا «معرفت» محقق گردد، و آن عنصر، توجيه است.(5) اما اينكه دقيقاً مراد از «توجيه» چيست، بعداً بدان ميپردازيم. براي ريشهيابي تنسيق مذكور از معرفت، ميتوانيم به آثار افلاطون مراجعه كنيم. افلاطون در مجموعة آثار خود، خصوصاً در رسالة جمهوري و رسالة منون و بالاخص در رساله تئاتتوس، عناصر معرفت را تحليل كرده است. وي در جاي جاي اين رسائل به تفاوت بين «پندار صادق» و معرفت» اشاره دارد. او در رسالة جمهوريRepublic) )، در كتاب 5 و 6 و 7، اشاراتي به هويت معرفت دارد. بهعنوان نمونه در كتاب ششم رسالة جمهوري چنين ميخوانيم: «گفتم [سقراط]: ميداني كه عقيده اگر بر پاية شناسائي استوار نباشد، ارزشي ندارد، زيرا بهترين عقيدهها كورند و كسي كه عقيدهاش، بيآنكه با شناسائي خردمندانه همراه باشد، با حقيقت مطابق درآيد، درست چون كوري است كه برحسب اتفاق در راهي درست افتاده باشد. گفت: درست است. گفتم: پس ميخواهي به شنيدن عقيدهاي مبهم و كور و كج قناعت كني، درحالي كه حقايق روشن و عالي را از ديگران ميتواني شنيد...»(6) وي در رسالة منون(Menon) نيز دربارة فرق بين «پندار درست» و «معرفت» سخن گفته و «معرفت» را به دليل ثبات و گريزناپذيري ناشي از استناد به دليل و برهان، برتر از «پندار درست» دانسته است.(7) افلاطون همچنين در رساله تئاتتوس(Theatetus) به تفصيل دربارة فرق بين «پندار درست» و «معرفت» سخن گفته، و سرانجام بحث را بدين سو هدايت كرده كه «معرفت»، پندار درستي است كه با لوگوس(Logos) همراه باشد، ولي دقيقاً مراد او از لوگوس معلوم نيست.(8) لوگوس در لغت به معناي «كلمه» است. از اينرو مسيحيان حضرت عيسي(ع) را «لوگوس» مينامند، وLogic (منطق) نيز از اين واژه مشتق شده است. بنابراين چون «كلمه» براي بيان مطلب و توضيح آن است، نوعاً ميگويند مراد افلاطون اين است كه «معرفت» پندار درستي است كه با توضيح و تشريح همراه باشد. البته اين تنسيق از معرفت نيز سرانجام بهخاطر برخي مناقشاتي كه خود افلاطون در اين محاوره مطرح ميكند، چونان غالب محاورات افلاطوني، به نتيجه نرسيده و ناتمام رها ميشود.(9) اكنون بهعنوان نمونه بخشي از اين محاوره را كه پيرامون فرق بين «پندار درست» و «معرفت» است، مورد مطالعه قرار ميدهيم: «تئاتتوس: اكنون به يادم آمد كه در اينباره از كسي نكتهاي شنيدهام. آن كس ميگفت، شناسائي پندار درستي است كه بتوان توضيحي دربارة آن داد و آنچه با تعريف و توضيح همراه نباشد، شناسائي نيست. هم او ميگفت فقط چيزي را ميتوانيم شناخت كه بتوانيم دربارهاش توضيحي بدهيم و آنچه توضيحپذير نباشد شناختني نيست... سقراط: اين سخن را ميپسندي و تصديق ميكني كه شناسائي پندار درستي است كه بتوان دربارة آن توضيح كافي داد؟ تئاتتوس: بيگمان. سقراط: پس معلوم ميشود من و تو امروز در طي چند ساعت، حقيقتي را به چنگ آورديم كه بسي جويندگان در طلبش پير شدند و بدان راه نيافتند. تئاتتوس: سقراط! گمان ميكنم آنچه در اينباره گفتهايم، درست است. سقراط: چنين مينمايد كه حق با تو است زيرا شناسائي چه ميتواند باشد جز پندار درست همراه با توضيح و تعريف. فقط نكتهاي هست كه مرا خوش نميآيد...»(10) به اين ترتيب ميتوان گفت افلاطون در رسائل خود شايد براي نخستين بار ريشة تعريف «معرفت» به «تصديق صادق موجه» را ارائه نموده است.(11) مُقوٍّمات معرفت تصديقي
از مباحث گذشته، اين نتيجه بهدست آمد كه معرفتشناسان قبل از گتيه غالباً «معرفت قضيهاي» را به «تصديق صادق موجه» تنسيق ميكردهاند، بنابراين ميتوان گفت «معرفت قضيهاي» بهنظر آنها متقوم به شرايط زير است: الف) تصديق:(belief) «تصديق» اعم از «تصديق ظني» و «تصديق جزمي» است. و اگر مراد معرفتشناسان از واژة(belief) فقط «تصديق جزمي» باشد، در اين صورت بايد(belief) را به «تصديق جزمي» ترجمه كرد و گفت: «معرفت بالمعني الأخص = تصديق جازم صادق موجَّه»، و حق نيز همين است كه «معرفت بالمعني الأخص» نوعي تصديق جزمي است. بنابراين تصديق ظني را نميتوان «معرفت بالمعني الأخص» محسوب داشت، ولي از آنجا كه امروزه غالب معرفتشناسان معاصر غرب بر طبل تسامح ميكوبند، بعيد نيست كه آنان «تصديق ظني» را نيز «معرفت» بهشمار آورند. ب) صدق:(truth) يكي ديگر از مقومات معرفت، «صدق» است، زيرا منطقاً كسي را ميتوان واجد «معرفت» دانست كه قضيهاي كه او بدان تصديق دارد، صادق باشد. البته در مورد تعريف صدق، نظريات زيادي ابراز شده، ولي فقط و تنها فقط، «نظرية مطابقت در صدق» (correspondence theory of truth) قابل قبول است، و ديگر نظرياتي كه در اين باب ابراز شده،ربطي به «معرفت» و «رئاليسم معرفتشناختي» ندارد. لكن در خاطرمان باشد كه برخي از كساني كه «معرفت» را به «تصديق صادق موجه» تعريف ميكنند، ممكن است «صدق» را به «مطابقت با واقع» تفسير نكرده، و از نظرية مطابقت سربرتابند. ج) توجيه:(Justification) قبلاً اشاره كرديم كه از زمان افلاطون در محافل فلسفي، اين فكر مطرح بوده است كه «معرفت» با «پندار صادق» فرق دارد، پس امر ديگري بايد به «پندار صادق» ضميمه شود تا آنرا مبدل به «معرفت» سازد، و آن همان است كه امروزه بهنام «توجيه» شهرت دارد، اما اينكه دقيقاً «توجيه» چگونه فرايندي است، خود امري است كه مورد بحث و گفتگوي فراوان قرار دارد. آلستون(Alston) در اينباره مينويسد: «اين نظر كه «معرفت» عبارت است از «تصديق صادق موجه (+...»)، در اين قرن شاخص شده، و توجيه تصديق، توجه زيادي را به خود معطوف داشته است ولي غالباً به هيچ وجه بهطور دقيق روشن نيست كه مراد يك معرفتشناس از واژة «موجه» چيست و دقيقاً اين اصطلاح براي بيان چه مفهومي بهكار ميرود...»(12) سپس آلستون در صدد برميآيد كه گامي در جهت ايضاح مفهوم «توجيه» بردارد. وي خاطرنشان ميسازد كه «توجيه» بهمعناي «مدلل ساختن» است، زيرا باور و تصديق آنگاه موجه است كه واجد «دليل كافي» باشد.(13) بنابراين فرايند تدليل و دليلآوري همان «توجيه» است. بد نيست خاطرنشان سازيم كه واژة «توجيه» در فارسي و عربي معمولاً به سه معنا بهكار ميرود: 1. دليل نامربوط آوردن. 2. وجيه شمردن. مثلاً اصوليان وقتي ميگويند اين قول موجَّه است، بدين معناست كه «له وجهٌ». 3. مدلَّل ساختن، كه البته اين معنا از «توجيه» در عرف معرفتشناسان مورد نظر است. در اينجا سؤال نسبتاً دقيقي مطرح است و آن اينكه: اگر «توجيه» به معناي «مدلَّل ساختن» است، پس بايد قضايا و تصديقات واضح و بديهي، اصلاً در عرف معرفتشناسان «موجَّه» نباشند؟! آلستون و نيز ديگران در پاسخ گفتهاند از آنجا كه اين نوع قضايا خودشان خود را مدلَّل ميسازند، پس ميتوان بر اين اساس آنها را «موجَّه» دانست. تصديقات بديهي و واضح، «خود توجيه»اند(self justified beliefs) زيرا كه خود دليل خودند.(14)پس در اين صورت ميتوان «موجَّه» را بر دو قسم منقسم ساخت: الف) موجَّه بنفسه. ب) موجَّه بغيره. ولي دقيقتر اين است كه بگوييم «موجَّه» در اينجا به معناي آن است كه «تصديق» بر وجه صحيحي - علي المباني - حاصل آمده باشد، يعني اينكه اگر نظري است، دليل متقني داشته، و اگر بديهي است، علت محكمي داشته باشد. از اينرو است كه گاهي در «جامعهشناسي معرفت» ميگويند: «تصديق موجه» آن است كه يا دليل(reason) داشته باشد و يا علتcause) )، چراكه «بديهيات» آن نوع قضايايي هستند كه تصديق ما بدانها ناشي از علت محكمي است و «نظريات» آن نوع از قضايا كه دليل متقني دارند. پس در اين صورت اگر «موجَّه» را هم به معناي «مدلَّل ساختن» بگيريم، قهراً معناي غيرمصطلح آن منظور است، وگرنه «بديهيات تصديقي» محتاج دليل به معناي مصطلح نيستند. زيرا براي رهيابي به صدق آنها، تشكيل قياس و تنظيم استدلال ضرورت ندارد، برخلاف نظريات تصديقي كه فهم صدق آن منوط به استدلال است. بدين ترتيب روشن شد كه عنصر «توجيه» مبيٍّن اين است كه «معرفت تصديقي بالمعني الاخص» آنگاه حاصل ميآيد كه «فرايند معرفت» ناشي از ارائه دليل متقن - در نظريات - و علت محكم - در بديهيات - باشد. بهطور خلاصه ميتوانيم بگوييم «معرفت تصديقي موجَّه» معرفتي است كه از طريق علت متناسب خودش بهدست آمده باشد، كه مصداق اين علت در بديهيات گاهي تصور درست طرفين قضيه است، و مصداق آن در نظريات همان دليل است. خواجهنصيرالدين طوسي در همين خصوص مينويسد: «الحكم الذي له علة فهو اًنما يجب اًذا اعتبر مع علته و لا يجب بدون ذلك، و الحكم اليقيني هو الواجب في نفسه الذي لا يتغير، و هو الذي يجب قبوله فكل حكم عرف بعلته فهو يقيني و ما لا يعرف بعلته فهو ليس بيقيني، سوأ كان له علة أم لا، و العلة قد يكون هي أجزأ القضية و قد يكون شيئاً خارجاً عنها...»(15) معرفت و توجيه معرفتشناختي
گفتيم اغلب معرفتشناسان «معرفت تصديقي» را به «تصديق صادق موجَّه» تعريف و تنسيق ميكنند. ولي از آنجاكه شرط توجيه، امروزه به دليل مثالهاي نقض گتيه، كه بعداً درباب آن سخن خواهيم گفت، در بحران قرار گرفته است، توضيحات بيشتري در اينباره ضرورت دارد. ابتدا با اقتباس از ارنست سوسا(Ernest Sosa) «توجيه معرفتشناختي» را به دو گونه تقسيم ميكنيم: الف) كهين توجيه: اين نوع توجيه كه امروزه در ادبيات معرفتشناسي رايج است، منطقاً با صدق لازمه ندارد و با احتمال كذب نيز سازگار است. ب) برين توجيه: اين نوع توجيه، كه سوسا آنرا «اَبَر توجيه»superjustification) ) مينامد،(16) توجيهي است كه با صدق ملازمه دارد و با احتمال كذب ناسازگار است. اينك به نقل عباراتي ميپردازيم كه در جهت توصيف «توجيه» به تحرير آمده، و متعاقب آن ضمن تحرير «مشكلة گتيه»، فلاكت كهين توجيه را از ناحية گتيه به تماشا خواهيم نشست. آلستون بين «توجيه معرفتي»(epistemic justification) و «توجيه اخلاقي» (deontological/MoralJustification) تفكيك قائل شده(17) و دربارة «توجيه معرفتي» چنين نگاشته است: «توجيه معرفتي با توجيهات ديگر فرق دارد. ارزيابي معرفتي برگرفته از چيزي است كه ميتوان آنرا لحاظ معرفتي ناميد، و لحاظ معرفتي را نيز ميتوان بدينگونه تعريف كرد: هدفي سو گرفته به سمت تكثير صدق و تقليل كذب در قسمت أعظم تصديقات.»(18) وي در ادامه مينويسد: «اگر نام اين بازي [توجيه معرفتي] تكثير صدق و تقليل كذب در تصديقاتمان باشد، پس صدق بيپردة روشن، در انزوا قرار ميگيرد. ولي اين امر، معرفتشناسان را بر آن نداشته است كه توجيه را با صدق تعريف كنند، يا حتي صدق را بهعنوان شرط لازم و كافي توجيه، محسوب دارند. استقلال منطقي صدق و توجيه، اصل اصيل ادبيات معرفتشناسانه است. اما چرا؟ روشن است كه امكان دارد تصديقي موجَّه باشد بدون اينكه صادق باشد، و بالعكس، اما چه دليلي وجود دارد كه توجيه وابسته به صدق نباشد؟ من فكر ميكنم پاسخ آنرا بايد در خصلت درونگرايانة (91)(internalistccharacter) توجيه بازجست...»(20) البته مراد آلستون اين نيست كه ما نبايد در فرايند توجيه، شرط «صدق» را منظور كنيم، بلكه مقصود او اين است كه هرچند ممكن است ما به وظيفه معرفتشناختي خود عمل كرده و تصديق موجهي بهدست آورده باشيم، ولي اين تصديق فيالواقع و نفسالامر صادق نباشد، زيرا توجيه معرفتي، توجيهي است كه ما را از لحاظ معرفتي در تصديق به قضيةP «موجَّه» ميسازد. بهعبارت ديگر اگر ما توجيه معرفتشناختي داشته باشيم، آنگاه است كه به وظيفة معرفتشناختي خود جامة عمل پوشاندهايم. توجيه معرفتشناختي با صدق قضيه پيوند دارد، زيرا اين توجيه هرچند نازل باشد، اما بايد شانس ما را در رسيدن به صدق قضيه افزايش دهد.(21) چيزم(Chisholm) نيز دربارة توجيه مينويسد: «من ميپندارم كه «معرفت» تصديق صادق موجَّه است. اگر شما بدانيد كهP ، پس صادق است كهP ، و شما تصديق داريد كهP ، و امري وجود دارد كه شما را در تصديق بهP موجَّه ميسازد. معاني چندي براي «عمل توجيه» وجود دارد...، كه از آنهاست: 1e ( قضيةh را بدواً براي شخصs محتمل ميسازد. 2e ( قضيةh را مطلقاً براي شخصs محتمل ميسازد. 3e ( قضيةh را بدواً براي شخصs واضح ميگرداند. 4e ( قضيةh را مطلقاً براي شخصs واضح ميگرداند. وقتي ميگوييم: «معرفت» تصديق صادق موجه است، بايد «عمل توجيه» را در معناي چهارم اخذ كنيم.»(22) همچنين در وصف «توجيه» ميخوانيم: «تصديقي بهعنوان «موجَّه» پذيرفته ميشود كه مورد مشهودي(visible alternative) بهتر از آن وجود نداشته باشد.»(23) اينها بخشي از توصيفاتي بود كه معرفتشناسان در وصف «توجيه» بيان داشتهاند. اين توصيفات نوعاً درخصوص آن نوع از توجيه است كه ميتوان آنرا (كهين توجيه» ناميد، توجيهي كه هرچند در راستاي انجام وظيفة معرفتشناختي درصدد دستيابي به «صدق» است، ولي منطقاً با وصول به «صدق» ملازمه ندارد. اين نوع توجيه مشكلاتي را درپي دارد كه هماكنون به بررسي آنها ميپردازيم. مشكلة گتيه و فلاكت توجيه
تعريف سه بخشي(tripartite definition of knowledge) افلاطون از «معرفت تصديقي» كه در رسالة تئاتتوس مطرح شده و بالاخره گويا در رسالة منون آنرا ميپذيرد، از سه عنصر «تصديق»، «صدق» و «توجيه» تشكيل يافته است. اين تعريف كم و بيش مقبول فلاسفه و معرفتشناسان بود، تا اينكه بالاخره در سال 1963 ميلادي صرفاً با طرح «چند مثال نقض»counterexamples) ) توسط ادموند گِتيه(Edmund Gettier) با بحران مواجه شد. گتيه تنها با دو مثال نقض كه تقريباً در سه صفحه در شمارة 23 مجلةAnalysis ، تحت عنوان: «آيا معرفت، تصديق صادق موجه است؟» آورد، تحليل قدمأ از «معرفت» را در بحراني افكند كه تا امروز همچنان مورد بحث و گفتگو در كتب معرفتشناسي قرار دارد.(24) گتيه مدعي شد كه «معرفت» فراتر از «تصديق صادق موجه» است، زيرا مواردي وجود دارد كه ما واجد «تصديق صادق موجه» هستيم، ولي نميتوان گفت «معرفت» داريم. بهعنوان مثال: براساس تحليل مذكور از «معرفت»، ما در صورتي ميدانيم ساعت چند است، كه قضية مثلاً «ساعت 12 است» صادق باشد، و ما نيز ضمن تصديق به صدق آن، توجيه مقبولي نيز براي تصديقمان در اختيار داشته باشيم. مثلاً تصديق ما به صدق قضية مذكور، مستند به نگاه به ساعت باشد، نه صرفاً براساس حدس و گمان. حال ميتوان در اينجا فرضي را مطرح ساخت كه بر مبناي آن اگرچه تصديقمان موجه است، ولي معرفت محسوب نميشود، و آن اينكه وقتي شما براساس نگاه به ساعت ميگوييد ساعت 12 است، و فيالواقع هم همينطور باشد، از قضا ساعت شما خراب بوده و كاملاً بهصورت اتفاقي با واقع نفسالامري هماهنگ افتاده است. گتيه معتقد است در اين صورت ما «تصديق صادق موجَّه» داريم، ولي «معرفت» نداريم! بنابراين تحليل «معرفت» به «تصديق صادق موجَّه» تحليل درستي نيست.(25) چيزم معتقد است: گتيه نخستين فيلسوفي است كه متوجه شد تعريف سنتي از معرفت ناكافي است، گرچه رگههايي از توجه بدين امر را ميتوان در آثار ماينونگ(Meinong) در سال 1906 و راسل در سال 1948 نيز بازجست.(26) مُزرMoser) )، معرفتشناس معروف، دربارة پيامدهاي «مشكلة گتيه» مينويسد: «از زمان افلاطون، فلاسفه معتقد بودند كه معرفت قضيهاي [معرفت تصديقي] مقتضي تصديق صادق موجَّه است... براساس اين تحليل استاندارد از معرفت، كه افلاطون و كانت و ديگران آنرا پيشنهاد ميكردند، اگر شخصي تصديق صادق موجه داشته باشد كهP ، پس آن شخص ميداند كهP ، اما با ارائة چند مثال نقض گتيه، در سال 1963، فلاسفه عموماً به اين نتيجه رسيدند كه تحليل استاندارد معرفت، محتاج حك و اصلاح است. اگرچه امروزه توافق گسترده و واحدي بر يك راه حل وجود ندارد، ولي البته در اين رهگذر ما پيشنهادهاي شاخصي در اختيار داريم.»(27) همانطور كه مزر اشاره كرد، فلاسفة غرب بعد از سال 1963 درصدد برآمدند تا به اصلاح تعريف كلاسيك معرفت، بپردازند. اين كار فلاسفه موجب گرديده است تا «مشكلة گتيه» را گاهي «مشكل شرط چهارم» نيز بنامند،(28) چراكه «مشكلة گتيه» آنها را بر آن داشت كه به فكر ابداع شرط چهارمي، غير از شرايط سهگانه مذكور برآيند. از جملة پيشنهادها براي اصلاح تعريف كلاسيك معرفت «نظرية علي معرفت»(causaltheoryofknowledge) از گلدمنGoldman) ) و «نظرية شرطي معرفت»(conditionaltheoryofknowledge) از نوزيك(Nozick) را ميتوان مورد اشاره قرار دارد.(29) اين نوع نظريات مبتني بر «توجيه برونگرايانه» از «معرفت» است آلستون ميگفت: دليل اينكه ممكن است معرفتي موجه بوده، ولي صادق نباشد، اين است كه توجيه «خصلتي درونگرايانه» دارد، بدين معنا كه درست است كه يك شخص به وظيفة معرفتي خود عمل كرده و «دليل كافي» در تأييد تصديق خويش تدارك ديده است، ولي از كجا معلوم كه فيالواقع و نفسالامر هم چنين باشد. از اينرو آلستون نتيجه ميگرفت كه «توجيه» به خاطر خصلت درونگرايانة خود، با صدق قضيه ملازمه ندارد. پس ممكن است تصديقي، بهخاطر اينكه واجد «دليل كافي» است، «موجَّه» باشد، ولي صادق نباشد. ما فعلاً در صدد نقد سخن آلستون نيستيم، اگرچه معتقديم با اينكه توجيه خصلتي درونگرايانه دارد، اما اگر منطقي باشد، منطقاً با صدق قضيه ملازمه دارد. در اينجا از آلستون سؤال ميكنيم اگر كسي بگويد من عاشقم، و دريافت دروني خودش نيز مؤيد صدق اين قضيه باشد، آيا در اين مورد «توجيه»(30) با اينكه خصلتي دروني دارد، با صدق قضيه ملازمه ندارد؟! و هكذا در مورد قضاياي تحليلي و غيره. به محور اصلي بحث بازميگرديم. بحث دربارة بحران تحليل معرفت بعد از «گتيه» بود. دو نمونه از راه حلهايي را كه براي رهايي از اين بحران ارائه شدهاند را ذكر كرديم:1. «نظرية علي گلدمن»
2. «نظرية شرطي نوزيك»، و سپس بر آن افزوديم كه اينگونه راه حلها را ميتوان رهيافتي برونگروانة از تحليل معرفت و فرايند توجيه محسوب داشت، و آن در جهت اين است كه خصلت درونگروانة توجيه - به تعبير آلستون - رخنهاي در تحليل معرفت ايجاد نكند. بهعنوان مثال، نظرية علي گلدمن ميگويد: معرفت هنگامي محقق ميشود كه تصديقات ما مستند به «مكانيسم باورساز مؤثَّق» باشد. اين نظريه معتقد است كه اگر ما در مقام توجيه، «دليل كافي» داشته باشيم، گرچه منطقاً اين دلايل به دليل خصلت درونگروانة توجيه، ما را به صدق نميرساند، ولي از طرف ديگر از آنجاكه مكانيسم خوبي در تحصيل معرفت بهكار گرفتهايم، همين امر موجب ميشود كه از قضا اوضاع هم بر وفق مراد بوده، و نفسالامر نيز با ما همراهي و همگامي داشته باشد، و در نتيجه «معرفت» تحقق يابد، و مشكلي هم از ناحية مثالهاي نقض گتيه باقي نماند، زيرا مثالهاي نقض گتيه، درواقع «معرفت» نيست. بهعبارت ديگر، تصديقاتي كه در مثالهاي گتيه وجود دارد، معلول واقع و نفسالامر(fact) از طريق بهكارگيري «مكانيسم باورساز موثَّق» نيست. نوزيك نيز تحليل برونگروانة ديگري از معرفت ارائه داده است. وي معتقد است: «معرفت» آنگاه محقق ميگردد كه تصديقات ما واجد شرايط چهارگانه باشد:
1. قضيةP صادق باشد. 2. شخص تصديق داشته باشد كه.3 .P اگر قضيةP صادق نميبود، شخص باور نميداشت كه4 .P . اگر قضيهP صادق ميبود، شخص باور ميداشت كه.P نوزيك معتقد است كه با هماهنگ افتادن ادراكات ما با واقع، و درصورت واقعي و صادق بودن ادراكاتمان است كه «معرفت» حاصل ميآيد. نوزيك با تحليل معرفت براساس عنصر «پيگيري صدق»،(13)(trackingthetruth) بر اين نكته تأكيد ميورزد كه «توجيه معرفت» نبايد صرفاً براساس عناصر ذهني صورت گيرد، چراكه اگر چنين باشد، از «مشكلة گتيه» نميتوان رهايي جست. حاصل بيان نوزيك اين است كه «معرفت» آنگاه حاصل ميآيد كه شرايط چهارگانة مذكور حاصل شود. همينكه قضيه صادق بود، و ما هم تصديق داشتيم، و نيز در پي واقع بوديم، و واقع هم با ما همخوان افتاد، ولو اينكه ما خود ندانيم، پس آنگاه است كه «معرفت» تحقق يافته است. حال نكته اينجاست كه اگر ما به دنبال واقع قضية مورد نظر بوديم، و واقع مورد نظر هم در پي ما بود، پس «معرفت» حاصل ميشود، ولي مثالهاي نقض گتيه، واجد شرايط چهارگانة مذكور نيست. ملاحظه ميشود كه تحليل نوزيك از «معرفت» مستند به مفهوم پيگيري(tracking) است، درحالي كه گلدمن بر «عليت» تأكيد ميكرد، ولي در هر صورت آنها هر دو تحليلي برونگروانه و نيز توجيهي برونگروانه از معرفت ارائه دادهاند تا بتوانند از «مشكلة گتيه» خلاصي جويند. برمبناي اين نوع تحليل از «معرفت» نميتوان از خصلت دروني، مثلاً يقين به قضيه، به صدق آن نقب زد، و از همين جا ما به سر پيدايش دو جريان حاد «درونگروي»(internalism) و «برونگروي»(externalism) دربارة توجيه معرفت واقف ميگرديم. البته پاسخهاي ديگري نيز به «مشكلة گتيه» ارائه شده است كه فرصت پرداختن به آنها نيست. تنها اشاره ميكنيم كه لرر(Lehrer) و پاكسون(Paxon) قيد «شكست نايافته» (undefeated) را به «تصديق صادق موجه» اضافه كردهاند(32)، و مزر(Moser) نيز با تعبير «توجيه مقاوِم الصدق»(truth-resistant justificaition) به حل آن پرداخته است.(33) تا اينجا با نمايي از بحراني كه «مشكلة گتيه» آفريد، آشنا شده و پارهاي از تلاشها براي خروج از اين بحران را نيز مورد ملاحظه قرار داديم، ولي بهنظر ميرسد كه پيدايش اين بحران در معرفتشناسي غرب ناشي از هبوط «معرفت» از موضع رفيع آن است، كه اينك بدان ميپردازيم.
اَبَر معرفت و برين توجيه
اگر بخواهيم ريشة اين بحران در معرفتشناسي غرب را جويا شويم، بايد دو عنصر «معرفت» و «توجيه» را مورد دقت قرار دهيم. مراد از معرفت در اينجا معرفت تصديقي است. تصديق ميتواند ظني يا جزمي و يقيني باشد. تصديق يقيني، آن است كه بر شالودهاي محكم بنا شده، و يا صرفاً ناشي از تقليد كوركورانه باشد. مسلماً يك معرفتشناس كه ميخواهد از منظر معرفتشناسي در باب رئاليسم تصديقي قضاوت كند، بايد بر آن نوع از معرفت تصديقي اتكأ كند كه يقيني بوده و بر شالودة محكم مبتني باشد. ولي گويا معرفتشناسان غربي، براي احتمال خلاف در معرفت تصديقي معرفتشناختي خود جايي باقي گذاردهاند. همچنين يك معرفتشناس دقيقالنظر بايد رابطة بين «توجيه» و «صدق قضيه» را يك رابطة ضروري بداند، يعني شالودة معرفت تصديقي رئاليستي بايد چنان محكم باشد كه ديگر احتمال خلاف با وجود آن، در صدق قضيه نرود، ولي گويا اين نكته نيز مورد عنايت جريان غالب معرفتشناسان غربي نيست. اين دو مدعا از آنچه قبلاً از آنان نقل كرديم، مستفاد ميگردد، البته ممكن است در ميان آنها معرفتشناساني نيز باشند كه بهگونة ديگري ميانديشند، ولي بهنظر ميرسد كه جريان غالب در جهت تضعيف معرفتِ تصديقي بالمعني الاخص از قلة يقين به احتمال، و نيز توجيه معرفتشناختي از پيوند آن با صدق، به معقوليت متعارف است. براين اساس بود كه قبلاً «توجيه معرفتشناختي» را به «برين توجيه» و «كهين توجيه» منقسم ساختيم، و هماينك نيز «معرفت» را به دو قسم ميكنيم، و آن قسمي را كه حقيقتاً «معرفت» است» «اَبَر معرفت» ميناميم. ارنست سوسا، معرفتشناس مشهور، نيز در باب «توجيه» و «معرفت» چنين تفكيكي را انجام داده و «معرفتشناسي عقلگرا»(rationalist epistemology) را حامي آن نوع معرفتي ميداند كه محتمل الكذب نيست، و بر اين اساس مثالهاي نقض گتيه به تنسيق آنها از «معرفت» آسيب نميرساند، چراكه معرفتشناسان عقلگرا درواقع قائل به «اَبَر معرفت»(superknowledge) و «اَبَر توجيه»(superjustification) هستند.(34) معرفت و توجيه در فلسفة اسلامي
در اينجا مناسب است اشارهاي به ديدگاه فلاسفة اسلامي درباب «معرفت تصديقي بالمعني الاخص»، يا يقين بالمعني الاخص، نموده و درباب توجيه آن نيز سخن گوييم، و سپس دربارة موقف اين تنسيق از «معرفت» و «توجيه» در مقابل بحران گتيه به تأمل پردازيم. ابتدا بايد خاطرنشان ساخت كه غالب فلاسفة اسلامي «معرفت تصديقي بالمعني الاخص» را به «تصديق جازم صادق ثابت» يا به تعبير رساتر «تصديق جازم مطابق با واقع ثابت» تنسيق ميكنند. مراد آنها از قيد «ثابت» در اين تنسيق آن كيمياي منطقي يا توجيه دقيق معرفتشناختي است كه بهواسطه و سبب آن، معرفت منطقاً ثابت ميماند، يعني شكاكان، آسيبي به آن نميرساند، زيرا معرفتي است كه يا بديهي است، و يا بر شالودة برهان مستقر است، و استحكام اين شالودهها - چنانكه مبيَّن خواهند شد - موجب ثبات و استقرار آن شده و منطقاً تشكيك برنميدارد. حكيم سبزواري در اين راستا سروده است:
ثم مقدمات برهان تري
حد اليقين و هو القطع
و بَتتصديق جازم مطابق ثبت
موقنة ضرورة او نظرا
و بَتتصديق جازم مطابق ثبت
و بَتتصديق جازم مطابق ثبت
مشكلة گتيه و برين توجيه
اگر بخواهيم ريشة اين بحران در معرفتشناسي غرب را بررسي كنيم، بايد در مورد سرشت «معرفت» و هويت «توجيه» و نيز كاركرد منطقي توجيه و رابطة آن با معرفت، به تأمل پردازيم. چنين بهنظر ميرسد كه با تأمل در مطالبي كه قبلاً از آلستون و ديگران دربارة «معرفت» و «توجيه» بيان داشتيم، ميتوان چنين ادعا كرد كه «معرفت» در عرف «معرفتشناسي غرب» نوعاً لباس تسامح ميپوشد، زيرا بر مواردي هم كه منطقاً احتمال خلاف در آنها مندفع نيست، و... نيز اطلاق(49) ميگردد. اين نوع تسامح، در فرايند «توجيه» هم به چشم ميخورد، چراكه آنان «توجيه معرفتشناختي» را «فرايند تقليل كذب و تكثير صدق در اكثر تصديقات آدميان» قلمداد ميكنند، و اينها همه ريشة بحران گتيه در معرفتشناسي غرب است. با توجه به اين مطلب اگر به تنسيق دقيق از «معرفت تصديقي» بازگرديم، خواهيم ديد كه «مشكلة گتيه» نهتنها نميتواند به «اَبَر معرفت» آسيب رساند، بلكه اصلاً اين نوع مشكله در اين تنسيق از «معرفت» موضوعاً منتفي است، چراكه «اَبَر معرفت» مقرون به آن نوع توجيهي است كه ضرورتاً با صدق قضيه ملازمه دارد، و آن «برين توجيه» است؛ توجيهي كه هرگاه با «تصديق» قرين باشد، صدق آنرا تضمين كرده، و درواقع «معرفت بودن تصديق» را گواهي ميكند. پس هرگاه تصديقي بدينگونه «موجَّه» بود، نهتنها صادق است، بلكه معرفتي است كه منطقاً ثابت نيز خواهد ماند و تشكيك شكاكان در آن آسيب نميرساند، چراكه تصديقي با اين خصوصيت، به تعبير شيحالرئيس، از حيثي حاصل آمده است كه امكان زوال ندارد.(50) بدين ترتيب اگر تصديقي با «برين توجيه» موجَّه شد، ميتوان آنرا فيالواقع «معرفت» دانست، و اما «مثالهاي نقض گتيه»(51) بدان جهت كه فاقد چنين توجيهي است، نميتوان آنرا «معرفت» محسوب داشت. بنابراين «مشلكة گتيه» نهتنها نتوانست براي ما مشكل بيافريند، بلكه خود در مشكل افتاد. .1 مرادمان در اينجا تنسيق رايج معرفتشناسان غربي از «معرفت قضيهاي» قبل از بحران گتيه است، و آنچه را آنهاPK مينامند، همان «معرفت تصديقي» است. بنابراين، مراد از «معرفت قضيهاي» در اينجا همان «معرفت تصديقي» است. .2 معرفتشناسان غرب بين(knowingthat) و(knowinghow) و(knowingwhich) تمايز قائل شده و propositlonalknowledge))، يا بهصورت مخففPK) )، را از قبيل(knowingthat) دانستهاند. ,(1983. see: Rovert K. Shop, The Analysis of Knowledge, (Princeton: Princeton University Press, 3 .171-200PP. ,(1987. Roderick M. Chisholm, Theory of Knowledge, Second edition, (India: prentice-Hall, Inc., 4 .1P. . Ernest Sosa, Ed., Knowledge and Justification, Volume 1, XI.5 .6 افلاطون، دورة آثار افلاطون، ج 2، صص 1120 - 1119. .7 همان، ج 1، صص 415 - 371. .10-12. Paul Edwards, Ed. in chief, The Encyclopedia of Philosophy, Vol. 3, PP. 8 .9 افلاطون، دورة آثار افلاطون، ج 3، صص 1466 - 1452. .10 همان، صص 1454 - 1452. 1. Stephen Everson, Ed, Epistemology. (Cambridge: Cambridge University Press, 0991), PP.1 .60-115 .281. William P. Alston. Epistemic Justification, (London: Cornell University Press, 9891), P. 1 .388-100. William P. Alston, Epistemic Justification, PP. 1 PP. 782-542. Ernest Sosa, Ed. Knowledge and ؛4106. W.P. Alston, Epistemic Justification, P. 1 .669, P. 2Justification, Vol. .15 شرح الاشارات و التنبيهات، ج 1، ص 215. 6. Ernest Sosa. Ed., Knowledge and Justification, Xii.1 .797. W.P. Alston, Epistemic Justification,. P. 1 .883. Ibid. P. 1 .19 دربارة خصلت درونگرايانة توجيه بعداً بحث خواهيم كرد. .098-99. Ibid., PP. 2 1. Laurence Bonjour, The Structure of Empirical Knowledge, (London: Harvard University Press,2 .5895-8). PP. 1 .2668. Ernest Sosa, Ed., knowledge and Justification, Vol Ume 2, P. 2 3. Jonathon Dancy and Ernest Sosa, Eds., A Companion to Epistemology, (London: Blackwell,2 .299128). P. 1 4. Robert J. Fogelin, Pyrrhonian Reflections on Knowledge and Justification, (Oxford: Oxford2 ,4993-44), PP. 03-51. Robert K. Shop. The Analysis of Knowing, PP. 1University Press, .509 ,396-400 ,832-10157-159. A Companion to Epistemology, PP. 2 5. Ernest Sosa, Knowledge in Perspective: Selected Essays in Epistemology, (Cambridge: Cambridge2 199). PP. 43-51. Ernest Sosa, Ed., Knowledge and Justification, Xi.1University Press, .6102-105. Roderick M. Chisholm, Theory of Knowledge, PP. 2 7. Paul K. Moser, Knowledge and Evidence, (Cambridge: Cambridge University Press, 1991), P.2 .232 .8103. Roderick M. Chisholm, Theory of Knowledge. P. 2 9. Ernest Sosa, Ed., Knowledge and Justification, Vol. 1, Xii-Xiv.2 .30Justification اگر به معناي مدلَّل ساختن باشد، از آنجاكه دليل يك مفهوم منطقي است، پس «توجيه» هم امر كاملاً ذهني است و تمام هويت آن منوط به ذهن است، ولي اين هرگز به معناي تعطيل باب معرفت و انسداد باب علم نيست؛ چنانكه بعداً مبيٍّن خواهيم ساخت. .31 واژة(tracking) واژة كليدي در نظرية شرطي نوزيك درباب معرفت است. 2. Louis P. Pojman, Theory of Knowledge: Classical and Contemporary Reading, (California:3 .399146-150), PP. 1Wadworth Publishing Company, .232-266 ,337. Paul K. Moser, Knowledge and Evidence, PP. 3 4. Ernest Sosa, Ed., Knowledge and Justification, Vol. 1, Xii.3 .35 شرح المنظومه، قسم المنطق، ص 88. .36 همان، صص 89 - 88، حاشية مصنف (سبزواري). .37 خواجه نصيرالدين طوسي، اساس الاقتباس، ص 342. .38 المنطقيات للفارابي، ج 1، ص 266. .39 الشفأ، البرهان، ص 78. .40 همان، ص 256. .41 همان، ص 258. .42 منطق و مباحث الفاظ، (تعديل المعيار في نقد تنزيل الافكار)، ص 226. .43 العلامه الحلي، القواعد الجلية في شرح الرسالة الشمسية، ص 394. .44 شروح الشمسية، ج 2، ص 241. .45 البصائر النصيرية في المنطق، ص 139. .46 ميرسيد شريف جرجاني، شرح المواقف، ج 1، ص 67. .47 علامة طباطبايي، برهان، ص 131. .48 از اين به بعد معمولاً هرگاه بهطور مطلق واژة «معرفت» را بهكار برديم، مرادمان از آن همان «معرفت تصديقي بالمعني الاخص» يا «تصديق معرفتشناختي» است كه امروزه محور بحث و گفتگو در حوزة دانش «معرفتشناسي» است. .49 مراد ما از «اطلاق» در اينجا «اطلاق معرفتشناختي» است، نه «اطلاق واژگاني»، چراكه ما در جعل اصطلاح مناقشه نداريم. نقطة پرگار بحث اينجاست كه كدام شناخت و معرفتي، در بخش تصديقات، ضرورتاً به صدق راه دارد، و منطقاً از «جهل مركب» پيراسته است، بهطوري كه حقيقتاً به لحاظ معرفتشناختي بتوان بر آن نام «معرفت» نهاد، و آنرا در شمار «دانش» بهشمار آورد. .50 ابن سينا ميگويد: «العلم التصديقي هو أن يعتقد في الشييء أنه كذا، و اليقين منه هو أن يعتقد في الشييء أنه كذا... اعتقاداً و قوعه من حيث لا يمكن زواله...». (الشفأ، البرهان، ص 256). .51 بعد از گتيه، مثالهاي نقض زياد ديگري نيز ارائه شده است كه همة آنها در جهت اثبات اين است كه ملازمهاي بين «موجَّه بودن» و «معرفت» وجود ندارد، ولي چنانكه گفتيم اين مناقشات نميتواند به «معرفت بالمعني الاخص» و «برين توجيه» آسيبي برساند.