امير نصري نام كتاب: ايمان و عقلانيت (عقل و اعتقاد به خدا) Faith and Rationality (Reason and Beliefin Cod) Alvin Plantirga and Nicholas Wolterstorff ويراستاران: آلوين پلانتينجا و نيكولاس والتراستورف ناشر: انتشارات دانشگاه نوتردام تاريخ انتشار: 1983 تعداد صفحات: 321 محل ناشر: آمريكا؛ نوتردام
توضيح ساير مجلات درباره كتاب
هركس كه در الهيات پويشي يا در علم و دين كار ميكند به اين كتاب به عنوان بديلي تام و مبارز بجاي تفاسير ديگر تكاملي نياز دارد. اين كتاب جنگلي غني و انبوه از مفاهيمي است كه بدقت نقشهكشي شده است و به وضوح علامتگذاري گرديده است. (مجلة آفاقHorisons )
خلاصه مقدمه ويراستاران
اين كتاب زنجيرهاي از تحقيقات تحت عنوان ايمان و عقل است. ولي از اين نوع بررسيها و از اين نوع كتاب زياد وجود دارد. چه چيزي باعث تمايز اين كتاب ميگردد؟ تقريباً از ابتداي مسيحيت واكنشهايي درباره اين عنوان وجود داشته است. واكنشهايي كه تحت تأثير يهوديت و فلسفه يوناني بوده است. حال پس از اينهمه سال بحث و مجادله، چه چيزي توجه انسان را به اين بررسيهاي افزونتر درباره اين عنوان قديمي جلب ميكند؟ بنظر من آنچه كه درباره اين بررسيها قابل توجه و منحصربفرد است اين است كه آنها از چهار ماية اساسي سرشته شدهاند آنها بررسيهايي حول اين چهار موضوع هستند: 1 - شايد موضوع و ماية اصلي همان فروپاشي است. شالودهگرايي كلاسيكClassical foundationalism) ) دهه پيش بعنوان دورة توسعههاي جديد در شاخه معرفتشناسي فلسفي شناخته ميشود. در ميان مهمترين اين توسعهها خيزش ماورأ معرفتشناسي است. بجاي فرو رفتن در آرأ معرفتشناسي و رشد نظريههاي معرفتشناسي، فيلسوفان با بررسيهاي خود و بطور جدي بر شقوق ساختاري قابل دسترس براي آنها در ساختن چنان نظريههايي تأثير گذاشتهاند. آنها بطور طبيعي به تفحص پرداختهاند تا كشف كنند كه كداميك از اين شقوق مختلف در غرب عملاً توسعه يافته است. آنچه توجه آنها را جلب كرده است نفوذ طولاني خارقالعاده يك شق ساختاري است - همان شقي كه بعنوان بنيانگرايي كلاسيك شناخته ميشود. - اين بنيانگرايي ممكن است بعنوان نظريهاي بر ساخته از سه امر مختلف دستهبندي شود. يعني نظرية عقلانيت، نظرية معرفت و نظريه علم يقيني. دربنيانگرايي كلاسيك علوم ما به نظري و بديهي تقسيم ميشود كه تمامي علوم نظري (يااكتسابي) بنحوي منطقي و براساس قوانين منطقي مبتني بر علوم يا دانستههاي بديهي هستند. و دانستههاي بديهي نيز خود از جايي اخذ نشدهاند بلكه فينفسه معلوم انسان قرار ميگيرند. اغلب فلاسفه براين توافق هستند كه اين شق ساختاري يعني بنيانگرايي كلاسيك سنت معرفت شناسانه غالب را در غرب تشكيل داده است. و آنچه اكنون بايد افزود اين است كه اغلب فلاسفهاي كه اين شق خاص را بدقت بررسي كردهاند آن را رد نمودهاند. و اكنون ديگر هيچ فرقي نميكند خواه بعنوان نظريهپذيرش عقلاني باشد، يا نظريه معرفت يا نظريه علم يقيني. تحقيقاتي كه در اين كتاب ميآيد - مخصوصاً آنها كه توسط آلستون، ماورُدز، پلانتينجا، و والتراستورف نوشته شده است - در فضاي اين پيشرفتهاي جديد در معرفتشناسي نوشته شده است. تا اين زمان تقريباً كاوشي درباره اهميت اين پيشرفتهاي جديد در ادارك و اظهارات ما از اعتقاد ديني نشده است. چنين كاوشي قلب اين تحقيقهاست. عملاً، در چندين نقطه، نظر اين دانشمندان به وراي كاوش در معني اين پيشرفتها در معرفتشناسي و در فهم ما از اعتقاد ديني ميرود. آنها در محاورهاي عمومي و فرابنيانگرايانه در معرفتشناسياي مشاركت دارند كه اكنون جاي خود را باز يافته است. 2 - موضوع دومي كه تاروپود اين تحقيقات را تشكيل ميدهد مبارزه شاهدگرايانه(evidentialist) در اعتقاد ديني است، مبارزهاي كه ابتدأً در روشنفكري اروپايي بروز يافت. روشنفكري سنت و اقتدارگرايي را نفي كرد. و بجايش عقل را كه ذاتي هر انساني است و تبعيت از نداي درون است مبنا قرار داد. عقلي كه همه ما در داشتن آن مشترك هستيم. آن صورتي كه در ديدگاه روشنفكري درباره مواد دين مفروض شد همان است كه ميتوان مبارزه شاهدگرايانه در اعتقاد ديني ناميد. اين مبارزه دو ادعا را در بردارد. اول آنكه براي هر فرد پذيرش مسيحيت يا هر نوع ديگر از خداگرايي غلط است مگر آنكه براي او عقلاً به اثبات رسيده باشد. ثانياً براي هر شخص اين پذيرش عقلي نيست مگر آنكه باورهاي دينياش را بر مبناي ساير اعتقاداتش مبتني سازد كه به آن باورها حمايت كاملاً مستند اعطا كند. هيچ ديني قابل پذيرش نيست مگر آنكه عقلي باشد، و هيچ ديني عقلي نيست مگر آنكه با شواهد حمايت شود. اين همان مبارزه شاهدگرايانه است. در اين كتاب دو تحقيق به اين مسأله اختصاص يافته است و در آن دو مبارزه شاهدگرايانة روشنفكري به مبارزه آمده است و مغلوب شده است. 3 - پس از آنكه اين مبارزه به معركه آمد و مغلوب شده موضع منتجه آن در ارتباط بين عقل و ايمان به وسيله سنت بازسازي شدة (كالوني) قارهاي اتخاذ گرديد. پس موضوع سوم كه اين تحقيقها را دربردارد آن چيزي است كه ميتوان «معرفتشناسي كالوني» يا «معرفت شناسي بازسازي شده» ناميد. ويژگي سنت قارهاي كالوني تغييرناگهاني عليه براهين بنفع خداگرايي يا مسيحيت است. يقيناً در ابتدا اين سنت در اعطاي چنان براهيني كه در گسترة نهضت روشنفكري عرضه شده مورد ارزيابي قرار نميگيرد نهضتي كه تأكيد بر اهميت عقل دارد. بلكه بجاي آن در گسترة سنت طولاني قرون وسطايي الهيات طبيعي ارزيابي ميشود. 4 - مارسدن ابراز ميدارد كه در قرن نوزدهم اعتقاد آكادميهاي انجيلي آمريكايي بر اين بوده است كه علم اگر بدرستي ارزيابي شود با مسيحيت سازگار خواهد بود. و هر جا اين سازگاري ديده نشود ناشي از قصور در بررسيهاي علمي است. در بررسيهاي علمي، ما تماماً توسط ديدگاههاي بنيادين از حيات و واقعيت هدايت ميشويم. چه بسا يك مسأله علمي بوسيله دو نفر مورد ارزيابي قرار گيرد ولي بعلت شرايط فكري متفاوت دو نتيجه بدست آورند كه هر دو نيز موجه باشند، موضوع چهارم به پلوراليسم علمي ميپردازد.
رويكرد جديد غرب به مسائل كلامي و كلام فلسفي ديگر رويكرد استدلالهاي عقلي قديمي قرون وسطايي كه مبتني بر نتيجهگيريهاي عقلي محض باشد نيست. اين ديدگاه جديد غرب ديگر چنان برداشتي سخت و نفوذ ناپذير از عقل را نميپذيرد. و نگاه كردن عاقلانه به مسأله جاي استدلال عقلي محض را (همچون سنت عقل رياضيوار راسيوناليسم) گرفته است. در اين كتاب اين رويكرد جديد مورد بررسي قرار ميگيرد و علت ناتواني رويكرد قديم مطرح ميشود. كارهاي فلسفي پلانتينجا،ماوردُز،مارسدن و سوئين برن در اين جريان جديد عقلانيت عرضه ميشود. با توجه به اين برداشت جديد از عقلانيت مسأله قديمي ارتباط بين ايمان و عقل دوباره مورد ارزيابي قرار ميگيرد. با اين نگرش جديد از عقلانيت مسأله ايمان مسيحي در تجزيه و تحليل قرار ميگيرد. بديهي است در بخش اعظم كتاب به بررسي و علل اتخاذ اين برداشت جديد از عقلانيت پرداخته ميشود و با نشان دادن بنيادهاي جديد از عقلانيت، مسأله ايمان مسيحي مطرح ميشود. كتاب حاضر براي تمام كسانيكه ميخواهند در زمينه كلام فلسفي در عصر حاضر كار كنند و بازبان استدلالها وروش تجزيه و تحليلهاي معاصر از مسائل كلامي آشنايي پيدا كنند كتاب مناسبي است و شايد كتابي مبنايي در اين زمينه باشد كه به محققين اين بخش از مسائل فلسفي توصيه ميشود. كتاب را مجموعهاي از مشهورترين متكلمين فلسفي معاصرتهيه كردهاند.
نام كتاب:خدا و دين در جهان پسامدرن:پژوهشهايي در الهيات پسامدُرن
God and Religion in the Postmodern World: essays in Postmodern theology David Ray Griffin. مؤلف: ديويد رِي گ ناشر: ساني تاريخ انتشار: 1989 تعداد صفحات: 175 محل ناشر: آمريكا؛ نيويورك
توضيح ناشر درباره مؤلف
ديويدري گريفين استاد فلسفه دين در مدرسه الهيات در كلارمونت(Claremont) است. او همچنين مدير اجرايي مركز بررسيهاي پويشي و رئيس هيئت مؤسس حلقهاي براي جهان پسامدُرن در سانتابارباراست.
توضيح ناشر درباره كتاب
خداشناسي طبيعت گرايانه كه در اين كتاب عرضه شده است ناظر به خوانندگاني است كه الهيات ليبرال را تهي ميبينند و يا آنها كه معتقدند يك فرد نميتواند در آن واحد هم ديندار و هم كاملاً عقلي و تجربي باشد. گريفين نشان ميدهد كه ديدگاه فرامُدرن تجربيتر و عقلانيتر از ديدگاه اخير ماديگرايي نوين است. اين نظريه بازگشتي به فوق طبيعتگرايي دوگانهانگارِ مدرنِ قبلي نيست. مكانيكگرايي و حسگرايي دكارت و نيوتون مانعي بر سر راه اتحاد واقعي دين و علم بوده است. فرامُدرنگرايي معرفي شده توسط گريفين الهياتي عميقاً ديني و كاملاً علمي را ارائه ميكند كه مبنايي جديد براي نظامي معنوي و بشريتي صلح مدار فراهم ميآورد كه ميتواند نظاميگري مدرنيت را دگرگون سازد. گريفين الهيات فرامدرنِ اصلاح طلبانه و سازندهاي را مطرح ميسازد كه به مبارزه با فلسفه غير سازندهاي برخاسته است كه خود را فرا مدرن مينامد و به نسبيتگرايي و پوچانگاري منجر ميشود.
خلاصه مقدمه مؤلف
با اينكه من اميدوارم اين كنكاش مورد توجه متألهين و فيلسوفان دين قرار گيرد ولي ابتدأً براي دو دسته از خوانندگان نوشته شده است: اول مردم برتافته از مدرنيسم كه شديداً به امور ديني و معنوي توجه دارند ولي الهيات سنتي را نا معتبر و الهيات مدرن را نامتناسب ميدانند، و دوم افراد كاملاً وابسته به مدرنيسم كه بعلت بعضي پيش فرضها مجذوب فرهنگِ مدرن شدهاند و معنويت ديني را همچون الهيات از دست دادهاند. براي گروه اول، من نوعي الهيات عرضه كردهام كه بسيار متفاوت با مكتبهاي ديني سنتي است و همچنين باورها و كاربستهاي بسيار زيادي را در برميگيرد كه عموماً توسط متألهين حوزه مدرن ناديده گرفته شده يا منعزل گرديده است. براي دسته دوم، جهانبينياي عرضه ميدارم كه سازگارتر از جهانبيني جديد و اخلاقاً مفيدتر از آن است. منظور من از الهيات عكسالعمل عقلي درباره آنچه كه ما، مقدس ميدانيم است، يعني درباره آنچه كه اهميت نهايي را فقط بخاطر خودش دارد. اين توجه به الهيات متأسفانه در دنياي مدرن كمتر بوده است... يكي از ابعاد اصلي عصر فرامدُرن، نفي رويكرد مدرن دربارة اعتقاد ديني است، كه يا حقيقت آنرا بطور ما تقدم و بيكباره انكار ميكند يا معنيداري آن را به حوزه شخصي منحصر ميكند. آگاهي فرامدرن براين اعتقاد است كه درونيافتهاي ديني حداقل بايد همان ارزش شهودهاي حسي، رياضي و منطقي را در بر ساختن يك جهانبيني داشته باشد، و ابراز اينكه بعد خاص ديني از جهانبيني مابا زندگي عمومي و همگاني بيارتباط است را نامعقول بدانيم. يك دليل براين ادعا اينست كه زندگي اجتماعي و شخصي را نميتوان واقعاً از هم مجزا ساخت. زير سوال بردن خصوصي سازي دين در انديشه مدرن ضرورتاً حاكي از تمايلي براي حكومتي ديني يا صورت ديگري از جامعه ديني نيست. اين حركت بيشتر ماقبل مدرن است تا فرامُدرن. عدم رضايت فرامُدرن از مدرنيت پرسش مشكلتري را مطرح ميكند: آيا امكان دارد بسمت صورتي از الهيات حركت كنيم كه از طريق قابليتهاي ذاتياش پاسخ كاملاً گستردهاي را موجب شود كه ارزشهاي متضمن در آن بتواند جايگزين ارزشهاي جهانبيني مدُرني شود كه بر خطمشي اجتماعي حكمفرمايي ميكند؟ عبارت «از طريق قابليتهاي ذاتياش» تعيين كننده است. بر خلاف الهيات ماقبل مدُرن، كه توسل نهايياش به مرجع مقتدر بود و انواع مختلف گسستگي و نارسايي تجربي را معذور ميداشت، الهيات فرامُدرن ادعاهايش را برحسب ارتباط درونياش، كفايت تجربياش، و قدرت روشنايي بخشش برميسازد. اين اصل در اينجا براي ارزيابي كليه نظامهاي الهياتي بالقوه اجتماعي پيشنهاد ميشود: يك الهيات همگاني بايد توانايي گذر از مداقه اجتماعي را داشته باشد. و گذر از مداقه همگاني همان گذر از آزمانهايي است كه كمابيش آشكارا براي محاسبة ميزان پذيرش اجتماعي كاربري دارد: آيا اين محاسبه خود سازگار است؟ آيا با تمامي واقعيات شناخته شده تطابق دارد؟ آيا چندين واقعيت شناخته شده را با راهي نو و روشنگرانه بهم پيوسته است؟ و (بطور آرماني) آيا پيشاپيش واقعياتِ ناشناخته را روشن ميكند؟
كتابي بسيار جالب و جامع دربارة اقبال جديد به خدا و دين پس از عصر مُدرن است. نويسنده در صدد است تا با نشان دادن افراطهاي مسيحيت قرون وسطي و ما قبل مدرن كه عكس العمل مدرنيت را در پي داشت، تفريطهاي مدرنيت را در جامعه غربي كه منجر به مذهب گريزي و الحاد گرديد متذكر شود. و نشان دهد كه همين عكسالعملهاي غيرطبيعي و تفريطي چه مشكلاتي را در فقدان دين و خدا در غرب ايجاد كرده و چگونه عطش دورة پسامدرن را به مسائل ديني و الهي دوباره زياد كرده است. عطشي كه ناسازگاريها و ناتوانيها و مشكلات مدرنيت آنرا بوجود آورده است و با چشمة راهحلهاي قرون وسطايي و ماقبل مدرن سيرابي نميپذيرد. عطشي كه بدنبال بازنگري عميق و دوباره در مفاهيم سنتي و تجزيه و تحليل واقعگرايانهتر و بنياديتر در اين مفاهيم در جستجوي كسب حقيقت است. اين كتاب گذشته از آنكه بازسازي معقولتري را از دين و خدا و جهان پس از مرگ وتوانائيهاي دين در حل مشكلات جامعه عرضه ميدارد تحليل بسيار جالبي از كاستيها، ناسازگاريها و عواقب مخرب مدرنيت كه دين گريزي و الحاد رابه ارمغان ميآورد ميباشد و همچنين ضعفها و سطحينگريهاي مسيحيت قرون وسطايي را بخوبي مطرح ميكند. بنظر اينجانب كتاب فوق كتابي بسيار جالب جهت استفاده دانش پژوهان ايراني است تا تحليل مناسبي از عصر فرامدرن را داشته باشند مخصوصاً كه متاسفانه بعضي از متفكرين ما در فضاي مدرن زندگي ميكنند و هنوز باورهاي غلط اين عصر را حال و هواي فعلي جهان ميدانند. كتاب حول مسائل عمده انسان و انسانيت، خلقت عالم، دين باوري، مفهوم خدا، مشكل تكامل، زندگي پس از مرگ، معنويتگرايي و مسائل اخلاقي در جهان معاصر بحث ميكند. اين كتاب توسط نگارنده اين سطور در حال ترجمه است.
THE RAINBOW OF FAITH (Critical Dialogues on Religious Pluralism) John Hick مؤلف: جان هيك ناشر: اس.سي.ام پرس ليميتد تاريخ انتشار: 1995 تعداد صفحات: 160 محل ناشر: انگلستان؛ لندن
توضيح ناشر دربارة مؤلف
جان هيك پروفسور سابق الهيات در دانشگاه بيرمنگام و پروفسور فلسفه دين در مدرسه فرهيختگان كلارمونت در كاليفرنياست.
توضيح ناشر درباره كتاب
جان هيك مدت زيادي بر اين نظر بوده است كه اين درك و برداشت فراگير كه مسيحيت در ميان اديان بزرگ جهاني تنها دين رستگار كننده است نياز به بازفهمي دارد. او ايمانهاي بزرگ جهاني را بعنوان راههاي متفاوت ولي (تا آنجا كه ميتوانيم بگوييم) هم اعتبار از لحاظ انديشيدن، تجربه كردن و پاسخ گفتن در زندگي به واقعيت نهايي كه آن را خدا ميناميم ميداند. رنگين كمان، كه از تجزية نور خورشيد بوسيله آتمسفر زمين به طيفهاي خيرهكنندهاي از رنگها حاصل ميشود، تمثيلي براي تجزيه نورالهي بوسيله فرهنگهاي ديني انساني است. اين تصور در بسياري حوزهها مورد استقبال قرار گرفته است، ولي در بعضي محدودههاي ديگر بسختي به نقد كشيده شده است، و جان هيك در اين كتاب جديدش ميكوشد تا به اين نقدها پاسخي ارائه نمايد. او چنين كاري را به صورت يك گفتگو با يك فيلسوف (به عنوان(Phil و با يك متكلم (به عنوان(Grace انجام ميدهد. در اين كتاب ابتدأً مقدمهاي بر مباحثه كلامي و فصلي باز كه نظريه پلوراليستي جان هيك را مطرح ميكند آورده شده است، سپس گفتگو آغاز ميگردد. در فصلهاي متوالي اين گفتگو به نقدهاي فلسفي پلوراليسم ديني نظر مياندازد؛ همان ديدگاهي كه معتقد است امر واقعي در وراي سيستمهاي تصوري انساني،بر حلول، تجسد، بيهمتايي، رستگاري، رسالت و گفتگو مبتني است. فصل انتهايي نيز مسيحيتي را به تصوير ميكشد كه خود را تنها دين حق در ميان ساير اديان ميداند. تمامي ايمانهايي كه با اين رهيافت جان هيك مساعدت يافتهاند اين روشنگري بيشتر را بخوبي استقبال خواهند كرد؛ آنها كه هنوز بايد به رسيدگي خويش بپردازند يا بينديشند كه بشدت مورد اعتراض هستند و موقعيتي جديد مييابند كه نه تنها به بررسي ديدگاههاي او بپردازند بلكه به بازبيني نظرات خويش بپردازند.
خلاصه مقدمه مؤلف
در انتهاي قرن بيستم مسيحيت در بحران عميقي قرار گرفته است. ساختار الهياتي كه توسط كليساي غربي توسعه يافته است بنظر تهي و نامناسب بااكثريت غربيان ميرسد و همچنين بعنوان امتداد استيلاي فرهنگي غرب، براي بسياري مسيحيان در آفريقا، هند، چين و بطور كلي شرق غريبه و اجنبي مينمايد. جنبههاي چندي براي اين بحران وجود دارد، و اين كتاب با يكي از اين جنبهها سرو كار دارد، يعني اين طرز تفكر گسترده كه مسيحيت تنها دين برحق در ميان اديان بزرگ جهان است. يهوديت، اسلام، هندوئيسم و بوديسم اكنون براي بسياري متفاوت مينمايانند ولي، با ثمراتشان در زندگي انساني بر اين داوري هستند كه تمامي آنها پاسخهاي هم اعتباري به خداوند، الوهيت، امر غايي و امر واقعي هستند. چنين پذيرشي از كثرتگرايي ديني (بطور ضمني نه صريح) نياز به بازانديشي جزميتهايي را ايجاب ميكند كه متضمن تفوق ديني مسيحيت نه تنها براي مابلكه براي نسل بشري نيز است و وقتي چنين امري اتفاق افتد، مسيحيت و ايمان واقعگرايانه مسيحي و ارزشهاي عقلي ميتواند امكان گفتگو و سخن گفتن با مسائل عميق مذهبي كه در ميان جمعيت غربي وجود دارد را بيابد. گسترة دامنهداري از فهم پلوراليسم ديني وجود دارد، و در سخنرانيهاي سال 1994 در آموزشگاه اتحاد الهياتي در نيويورك، از من خواسته شد تا به انتقادهايي كه به نوع خاصي از پلوراليسم ديني كه خود از آن دفاع كردهام پاسخ گويم. در اين نوع پلوراليسم ديني ايمانهاي بزرگ جهاني متفاوت هستند ولي طُرُقِ هم اعتباري از تصور، تجربه و پاسخ به واقعيت نهائي كه ما خدا ميناميم وجود دارد. در اين كتاب اين طرز تفكر مورد نقد قرار گرفته است كه من اين نقدها را از زبان يك فيلسوف كهPhil ناميدهام و از زبان يك متكلم كهGrace ناميدهام مطرح شده و من به دفاع از آنها برخواهم خواست.
جان هيك از مشهورترين فيلسوفان دين است كه كارهاي زيادي در رابطه با پلوراليسم ديني انجام داده است كتابهايي مثلThree Faiths - one God سه ايمان - يك خدا براساس اين ديدگاه پلوراليستي نوشته شده است كه بيشتر ناظر به برقراري امكان گفتگو بين اديان مسيحيت، يهوديت و اسلام است و همچنين كتابProblems of Roligious Pluralism (مشكلات پلوراليسم ديني) كه او تأليف كرده است با پذيرش پلوراليسم ديني به تفضيل در اين باره به بررسي پرداخته است. كليه مطالبي كه او درباره ديدگاه خاص خويش از پلوراليسم ديني مبني بر اعتبار كليه اديان ارائه كرده است در سال 1994 مورد نقدهايي قرار گرفته است او در يكي از آخرين كتابهايش يعني همين كتاب رنگين كمان ايمانها به توضيح و پاسخگويي به كليه انتقادهايي كه به نظر او وارد شده است از ديدگاه هم فلاسفه هم متكلمين پاسخ ميگويد. اين كتاب او كه در سال 1995 تأليف شده است بصورت مناظره ترتيب يافته است كه دفاع سختي از پلوراليسم ديني است. گرچه پلوراليسم ديني ارائه شده توسط او جهت برقراري امكان زيست صلحآميز اديان بدون هيچ تعدي از جانب يك دين تاليف شده است ولي بسط و گسترش ديدگاه او امكان برقراري ارتباط جهت مباحثه و مناظره با مسيحيت را بوجود ميآورد. و اين ديدگاه او با نشان دادن ابهامهاي موجود در بعضي عقايد مسيحي مثل تجسد مسيح، پسر خدا بودن او و... همراه است و بعضاً اين اعتقادات زير سؤال برده ميشود. بهر حال نظر به اينكه اين كتاب تقريباً يكي از آخرين كتابهاي نوشته شده در پلوراليسم ديني است در اين زمينه ميتواند مورد استفاده محققين قرار گيرد.
نام كتاب: خداباوري،الحاد و جهانشناسي مهبانگ
Theism, Atheism and BigBang Cosmology William Lane Craig / Quentin Smith. مؤلفان: ويليام لِين كِريگ و كوانتين اسميث ناشر: كلارندانپرس، آكسفورد تاريخ انتشار: 1995 تعداد صفحات: 342 محل ناشر: آمريكا، نيويورك/ انگلستان، آكسفورد
توضيح ناشر درباره مولف
ويليام لين كريگ محقق ديداريِ فلسفه در دانشگاه كاتوليك لُوَن (بلژيك) است از ديگر تأليفات او برهان جهانشناختي كلام است كوانتين اسميث پروفسور فلسفه در دانشگاه ميشيگان غربي است.
توضيح ناشر درباره كتاب
علم معاصر نظريه قابل توجهي را بر ما عرضه كرده است و آن اينكه عالم در حدود پانزده ميليارد سال پيش با انفجاري بزرگ و ناگهاني كه به آن «مهبانگ»(Big Bang) گفته ميشود پا به عرصه هستي گذاشته است. اما آيا اين انفجار توسط خداوند خلق شده است يا اينكه بدون علت پديد آمده است؟ اين سؤال كه جهانشناسي مهبانگ خداباوري را تأييد ميكند يا الحاد را، موضوع بحث طولاني مدت بين عامة مردم يا در كتابهاي علمي عمومي بوده است، ولي توجه كمي از جانب فلاسفه به اين مطلب شده است. اين كتاب درصدد است كه اين شكاف را بامناظرهاي طولاني بين دو فيلسوف يعني ويليام لِين كريگ و كونتين اسميث پركند؛ اين مناظره را هر كدام با دفاع از دو نظريه متفاوت در فصول كتاب كه يكي پس از ديگري ميآيد به انجام ميرسانند. در بخش اول، كريگ استدلال ميآورد كه گذشته بالضروره متناهي است و اينكه خداوند عالم را خلق كرده است و اسميث انتقادهاي خويش را به اين دلائل عرضه ميدارد. فصل دوم شامل دلائل اسميث است كه جهانشناسي مهبانگ با خداباوري ناسازگار است و اينكه مهبانگ هيچ علتي نداشته است، و همچنين شامل انتقادهاي كريگ به دليل اسميث است. بخش سوم تفاسير متفاوت اين دو فيلسوف را از جهانشناسي كوانتم جديد هاوكينگStephen Hawking) )و نسبت آن با خداباوري ارائه ميكند.
در سالهاي اخير مسأله فرضيه مهبانگBig Bang) [ )انفجار بزرگ آغاز عالم] بسيار مورد توجه بوده است و فيزيكدانهايي كه به اين بحث پرداختهاند معمولاً مدلولات خداشناسانه آنرا مورد نظر قرار دادهاند. چون اغلب اين كتابهاي نوشته شده، توسط فيزيكدانهايي بوده است كه تسلط زيادي بر استلزامهاي فلسفي مسائل مطرح شده ندارند لذا عمق فلسفي خوبي نداشته است.از طرف ديگر فيلسوفاني هم كه در اين باره به بحث ميپردازند اغلب آشنايي كاملي با مسائل فيزيكي مهبانگ ندارند. همين مسأله شكافي را بين اين دو بخش درباره اين سوال كه «آيا خداوند مهبانگ را آفريده است؟» شده است. كتاب حاضر درصدد است تا اين شكاف را تا اندازهاي با مناظرهاي علمي بين يك مدافع ديدگاه خداباورانه و يك مدافع ديدگاه الحادي (يعني كريگ و اسميث) كه به استلزامهاي فلسفي نظريه كلاسيك و كوانتمي مهبانگ ميپردازند پر كند. نظر اصلي، اين است كه راه حلي را كه به همة مسائل علمي توجه دارد از اين بحث جهانشناسي با براهين بخوبي پرورده شده فلسفي در هم آميزد و طي يك مناظرة دو طرفه نسبت اين نظريهها را با پرسش وجود خداوند در فلسفه دين بررسي كند. ساختار كتاب متشكل از كاوشهاي يكي پس از ديگري و مناظره گونه بين كريگ و اسميث است كه هريك ديگري را نقد كرده و معمولاً پس از نقد مطلب پاسخ نقد بسط و توسعه و تكامل مطالب قبلي خواهد بود. بخش اول مربوط به استدلال كريگ دربارة «برهان جهانشناختي خداباورانه» است، او سعي ميكند كه در پرتو جهانشناختي جديد و برهان سنتي اثبات وجود خدا مبتني بر تناهي گذشته عالم فرمولبندي جديدي را ارائه كند. در مقابل اسميث نظر او را نميپذيرد. در اين بخش آنچه كه مورد توافق طرفين است نظريات علمي مربوط به فرضيه مهبانگ است كه عالم 15 ميليارد سال پيش با انفجاري بزرگ بوجود آمده است. ولي آنچه اين دو بر سر آن توافق ندارند دو مساله است: اول آنكه كريگ براساس نظريه كانتور از بينهايت بر اين باور است كه گذشته ضرورتاً متناهي است ولي اسميث معتقد است كه امكان دارد بينهايت هم باشد (اگر چه شايد متناهي) اين مسأله در فصول يك، دو و سه بحث ميشود. مسأله دوم آنكه آيا اعتقاد به اينكه مهبانگ علتي دارد معقول است (موضوع كريگ) يا اينكه نداشتن علت معقول است (موضع اسميث) اين مطلب نيز در فصول يك، چهار، پنج و شش بحث ميكند. بخش دوم كه برهان الحادي جهانشناختي است به موضع اسميث در مورد عدم وجود خداوند مربوط ميشود كه فصول 7 تا 10 به مناظره او با كريگ درباره اين مطلب مربوط ميشود. در اين بخش اسميث دليل ميآورد كه منحصر بفرد بودن مهبانگ واقعيتي فيزيكي است كه قبلاً توسط انديشهاي الهي برنامهريزي نشده بوده است كه در آينده به جايي برسد، پس عملي عقلاني نبوده است. كريگ استدلال ميآورد حتي اگر مهبانگ واقعيتي فيزيكي باشد ميتوانسته قابل پيشبيني توسط خدا باشد ( و اينكه خداوند ميدانسته كه نتيجه آن بكجا ميانجاميده است). بخش سوم مربوط است به نظريه جديد هاوكينگ كه در دهه 1980 بصورت جهانشناسي كوانتمي ارائه شده است (در فصلهاي قبلي بيشتر به نظريههاي سنتي مهبانگ پرداخته شده است) كريگ دليل ميآورد جهانشناسي كوانتمي هاوكينگ بديل مناسبي بجاي خداباوري نيست در حاليكه اسميث برخلاف آن نظر دارد. بيشتر اين مناظره به تفسير نظريه هاوكينگ ميگذرد كه آيا اين نظريه حتي معناي فيزيكي درستي دارد يا خير. كريگ دليل ميآورد كه نظريه هاوكينگ (مشتمل بر مفاهيم زمان خيالي، شكافت جهانها،فوق مكان بينهايت بُعدي و...) از لحاظ فيزيكي غير معقول است و در نتيجه بديل مناسبي براي خداباوري نيست. و اسميث دليل ميآورد كه اين نظريه استلزامهاي فوق را ندارد. بخش سوم ادامه و جبران كننده مباحث بخش اول و دوم است. اين كتاب هم مسائل تكنيكي بحث علمي مهبانگ را دربردارد و هم مسائل غير تكنيكي آن را. كريج و اسميث بخشهايي را براي توضيح بعضي مسائل فني اختصاص دادهاند كه در كتاب موجود است، به هر حال بحث فلسفي آن زياد تحتالشعاع مسائل تكنيكي نيست.
نظر نهايي
ويليام لين كريگ در كتاب ديگرش بنام برهان جهانشناختي كلام، از نظر غزالي و كندي در حدوث عالم استفاده ميكند و با توجه به نظريات جديد كانتور، در باب عدم امكان بينهايت زماني براي اشيأ موجود دليل ميآورد. پس چون بايد عالم شروعي داشته باشد بايد خالقي آن را بوجود آورده باشد. در اين كتاب وي با توجه به نظريه مهبانگ (انفجار اوليه عالم) استدلالي بر تناهي عالم و در نتيجه داشتن مُحدثي براي آن عرضه ميدارد. بنظر اينجانب اينگونه برخورد كردن با مسأله وجود خداوند و جستجوي او در سرآغاز عالم تبعات فلسفيِ خوبي را ندارد زيرا در خصوص ارتباط فعلي خداوندبا جهان ساكت است. اين مطلب فلسفي كه مدتها محل بحث بين متكلمين و فلاسفه بوده است و نظر فلاسفه مخصوصاً ملاصدرا، مستقل از نظريهها و فرضيههايي همچون مهبانگ و ترمودنياميك است و تمام عالم را جلوة هميشگي خداوند نشان ميدهد و طرح اينگونه برخوردها با مسأله مهمي همچون اثبات وجود خدا مشكلاتي را مثل همان كه در كتاب در مواجهه با فرضيه مهبانگ پيش ميآيد بوجود ميآورد (درست مانند همان كه در برهان نظم دانشمندان علوم تجربي بوجود آوردند). اين مشكل مسأله را در نهايت بصورت جدليالطرفين و يك نظريه با دو برداشت و تبيين متفاوت دچار ميكند. لذا بنظر اينجانب استفاده از كتاب در حد آشنايي با استلزامات فلسفيِ يك نظريه علمي و برداشتهاي ديني كه از اين مساله كردهاند مناسب است والا اتكأ به آن بعنوان برهاني بر اثبات وجود خداوند ضعيف است. در اثبات وجود خداوند براهين صرف فلسفي نتيجه بخشتر هستند. به هر حال آشنايي با كتاب بعنوان آخرين برخوردهاي ديني غرب با يك فرضيه علمي بسيار خوب است. لازم به يادآوري است كه چهار كتاب انگليسي پيشين توسط جناب آقاي دكتر حميدرضا آيتالهي معرفي شده است. چهارگزارش از تذكرةالاوليأ نويسنده: بابك احمدي چاپ اول: 1376 تيراژ: 30000 ناشر: نشر مركز تعداد صفحه: 234 بهأ: 980 تومان چهارگزارش از تذكرة الاولياي عطار حاصل چهار بار خوانش متن است، كه به گفتة گزارشگر متن فقط شرح بيخويشي آن عارفان و سوداي كشف آن شكلِ ديگر انديشه نيست، بلكه مهمتر از آن نشانة عشق به زبان مادري است؛ زباني كه تذكرةالاوليا اوج تواناييهايش را نشان ميدهد. و هدف گزارشگر خلاصه اينست كه «خواننده چون اين رساله را بست، تذكرةالاوليا را بگشايد و در زبان ساده و بيان موجز و اعجاز آميزش چيزي بيابد كه با دانستههاي پيشين او همخواني نشود.» هدف گزارشگر اول شرح و مقايسه بيخويشي عارفان و دوم توصيف تذكرةاوليا است كه در اين چهار گزارش نمايان است. به طوري كه سه گزارش يك و دو و چهار به بيخويشي عارفان ميپردازد و گزارش سوم وارد قلمرو زبان ميشود. گزارش نخست، به دلالتها در متن ميپردازد و هدف آن كشف نشانههاي زندگي هر روزة آدمي و فهم پيشينه تاريخي اين نشانهها است. گزارش دوم هم به معناهايي ميپردازد كه فهمشان در چارچوب دلالتهاي متن براي مردم آن دوران ممكن بوده است و هدف گزارش سوم زبان جادويي متن و تازگيها و ويژگيهاي سبك و توان روايتگري عطار است. و گزارش چهارم به گفتة گزارشگر «آرزوي ديرين دست يافتن به معناهاي باطني و رازهاي نهفته در متن است». گزارشگر اعتراف ميكند كه همواره مجذوب تقابل منطق عرفان با خردباوري جديد بوده است و اذعان دارد كه آثار ديگرش همواره به اين دو گونه كاربرد عقل توجه داشته است. « و در اين راه از تاريخ ديوانگي ميشل فوكو ياريها گرفته است.» و باز اعتراف ميكند كه «نه ميخواهد و نه ميتواند ستايشگر منطق غير نقادانهي سخن عرفاني باشد.» همانطور كه پيشتر ذكر شد دلبستگياش به متن به دليل زبان جادويي آن و سوداي كشف اين انديشه است. در صورتي كه اگر انساني خردباور، به معناي جديد آن باشيم، پس «آن گرسنگان اندوهگين و آن تشنگان عدالت و دوستي چه پيامي دارند؟» و طبيعي است كه ميان تفكر گزارشگر و تفكر حاكم بر متن شكافي پديد ميآيد. به طوري كه اين دو نوع تفكر فرسنگها از يكديگر دور ميشوند و چون هيچ نقطة مشتركي با يكديگر ندارند از هيچ لحاظ هم قابل مقايسه نيستند. پس ادعاي گزارشگر مبني بر كشف شكل ديگري از انديشه و كشف رازهاي موجود در متن، نميتواند صحت داشته باشد. حتي اگر انديشة مؤلف را ناديده انگاريم نميتوانيم نسبت به شرايط تاريخي متن بي اعتنا باشيم. همانطور كه گزارشگر نيز اذعان كرده است در كشف نشانههاي هر روزه ناگزير از شناخت و درك تاريخي اين دلالتها هستيم. پس نميتوان آفرينش متن را در خلأ فرض نمود. از آنجا كه فوكو در تبارشناسي انديشهها، تاريخ انديشه را به دورانهاي مختلفي تقسيم كرده است، و در اين ميان از تاريخ ديوانگي نيز سخن به ميان آورده است، به نظر ميرسد هيچگاه با تاريخ ديوانگي نميتوان به سراغ اين گرسنگان اندوهگين و تشنگان عدالت رفت. حتي اگر تذكرةالاوليا تا اين حد از منطق مكالمه دور افتاده باشد كه علتي جز تعلق به نظام و پايگان خانقاهي و منطق و سخن آن نداشته باشد كه در اينجا، علت تامه شمردن اين وابستگي نميتواند براي تمامي شخصيتهايي كه در اين كتاب مطرح گرديدهاند مصداق داشته باشد و اين حكم كلي براي تمامي اين شخصيتها درست نيست. فوكو در تاريخ ديوانگي، به شرايط تاريخي ظهور خرد وبي خردي در قرن هفدهم ميپردازد و قبل از ورود به اين بحث يادآور ميشود كه در سدههاي ميانه، ميان خرد و بيخردي يا عقل و جنون تمايزي قايل نميشوند، بر خلاف قرن هفدهم كه اين تمايز آشكار ميشود يعني مجانين و ديوانگان هر چند مورد بي مهري و تمسخر قرار ميگرفتند، اما جامعه آنها را از زندگي اجتماعي بيرون نميراند و مؤسسه و سازماني در ميان نبود تا آنها را در آنجا نگهداري كنند. يعني تا اواخر رنسانس، ميان خرد و ديوانگي حدفاصل قاطعي وجود نداشت. در همين زمان بود كه با احداث تيمارستان جامعه نشان داد كه ديگر تاب تحمل نابخردي و جنون را ندارد. در واقع از قرن نوزدهم هم به بعد ديوانگان موجوداتي مضر به حال جامعه تلقي ميشوند و به همين دليل در محيطهايي گردآوري و نگهداري ميشوند. اين مجملي از نظريه فركو در تاريخ ديوانگي است. آيا همانگونه كه گزارشگر تصريح كرده است كه «در اين راه از تاريخ ديوانگي ميشل فوكو ياريها گرفته است». ميتوان نظرية فوكو را با اين نظريه كه «آنان كه هيچ نميخواستند مگر زندگي در جهاني ديگر و رضاي خدايشان را» مقايسه نمود. اصولاً اين دو جهانبيني آن قدر از يكديگر دوراند كه نميتوان به مقايسة ميان اين دو پرداخت و اگر با اين ذهنيت به مطالعة متن بپردازيم تنها زبان جادويي كتاب ما را به آن نزديك خواهد كرد و از ديگر سو، از منطق سخن عارفانة آن فاصله خواهيم گرفت و جنگي كه در اين رساله برپاست تا آن جاكه مربوط به زبان و تحقيق در منابع ميشود، نميتواند چندان جديد به نظر آيد، زيرا نويسندگان پيشين در آثار مربوط به عطار تا حد زيادي به اين امر پرداختهاند. اما در مورد منطق سخن عارفانه و مقايسة آن با خردباوري جديد بايد گفت هر چند در تحليل اين داستانها نميتواند چندان كار آمد باشد، اما نگاه جديدي به متون كلاسيك مناسب به طوري كه گزارشگر در تحليل داستان سمنون با آن مواجه گرديده است، (ص 45) سؤالهاي گزارشگر از متن نيز ناشي از همين طرز تلقي است و همانطور كه خود گزارشگر اذعان ميدارد عطار از پيش شرط كرده كه در پي شرح و تفسير نيست، پس به پرسشهاي ما پاسخ ميدهد. اگر با اين نگاه بنگريم نميتوان بسياري از اين داستانها را تفسير كرد. در متن تذكره آمده است: «حق تعالي هر كه را خواند نه به علت خواند و چون راند نه به علت راند. تو اي ذوالنون! فارغ باش كه كار فعال لمايريد به قياس عقل تو راست نيايد.» پس هر چه كنيم اين روايات با عقل امروزين ما سازگار نيست. گزارش سوم از متن حاوي نكات جالب توجهي دربارة زبان عطار است. زبان تذكرة الاوليا را زباني ميداند كه «منش اصلي نثر روزگار ساماني را دارد و براي روزگار خود شايد كمي كهنه به نظر ميرسد. هدف عطار رساندن پيام به مردم عادي بود، و تأثير گذاشتن بر دلهاي آنان» و سعي در نشان دادن گذر از زبان تمثيلي به زبان نمادين دارد. گزارشگر درباره زبان ميگويد: «تذكرةالاوليا كتابي است كه در آن به مسئلة زبان، بيانگري و حدود صدق آن اشاره زياد شده است.» يا در جاي ديگر «تذكرةالاوليا كلام محور است. در آن مدام گفتار حضوري و زنده از نوشتار برتر دانسته شده است.» و يا «از ياد نبريم كه تذكرةالاوليأ بيشتر درباره كلام گفتاري پارسايان است، كه ديديم شماري از آنان خواندن و نوشتن نميدانستند و با نوشتار بيگانه بودند». (صص 4 123 -) و از اين سخنان نتيجه ميگيرد كه: «مگر نه اين كه عطار خود ناگزير از نوشتن گفتهها شده بود و در جريان نوشتن ميان گفتهها و كردارها همانندي يافته بود و اين هر دو را موضوع تفسير و تأويل خود كرده بود؟» و اينكه راهي جز كلام مكتوب نيافته بود تا اين حكايات را به نسلهاي بعد برساند. «پس چرا اين همه او را در مورد تمايزي كه ميان نوشتار و گفتار قايل شده بود به ترديد نينداخت؟» اين سؤال يكي از سؤالهاي اساسي در مورد متن است كه بايد در جهانبيني عارفان به اين سؤال پاسخ گفت. اميد است كه اثري مستقل در بررسي جهانبيني عارفانه و عارفان تذكرةالاوليا منتشر شود تا به دور از پيش فرضها بتوانيم به گوهر متن دست يابيم. اين كتاب، نگاهي جديد به متون كلاسيك ماست و ميتواند سرآغاز راهي براي نگاههاي جديد به متون گذشته باشد.ديگر پري روي اين متون تاب مستوري در شرح «مشكلها» و «تصحيحهاي» بيفايده ندارد. آري زمان آن رسيده است كه متون گذشتگاه را با توجه به انديشههاي نگارندگان آنان احيأ كنيم.