مغالطات ژورنالیستی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مغالطات ژورنالیستی - نسخه متنی

سیدمحمود نبویان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مغالطات ژورناليستي

سيد محمود نبويان (1)

چكيده:

امتياز اساسي انسان، به انديشه و تفكر اوست و هر چه انديشمندتر باشد خصوصا اگر به آن عمل نمايد، به كمالات انساني خويش، فعليت‏بخشيده است . به همين جهت، اديان توحيدي و پيامبران عظيم‏الشان بر تعقل و تدبر در همه امور اساسي و از جمله طبيعت و نيز كتب منزل از ناحيه خداي متعال تاكيد نموده‏اند . ولي هميشه امور با ارزشتر و گرانبهاتر، در معرض خطرات جدي‏تر نيز مي‏باشند . از اساسي‏ترين خطر انديشه، انجام مغالطه در آن و باطل را در لباس حق پوشاندن است . اين نوشتار سعي دارد گوشه‏اي از اين خطر را برشمارد .

از طرق مهم اشتباه در تفكر، مغالطه در استدلال و فكر بوده كه موجب عدم نيل و عدم رهايي از اسارت جهل مركب مي‏باشد . غفلت از اشتباه و غلط در ماده و صورت استدلال و نيز مسائل خارج از استدلال، عقل بشر را از واقع‏بيني و دستيابي به صبح صادق محروم نموده و با بقا در تاريكيها و ظلمات مخوف جهل، به رسيدن صبح كاذب، دلخوش مي‏نمايد و نيز امكان چنين امري، ست‏شكارچيان گوهر و صدف عقل و فهم بشريت را باز نموده تا با بهره‏برداري از آن، اهداف خود را در قالب استدلالهاي مغالطه‏آميز و ظاهرا موجه ابراز نمايند .

تاريخ انديشه بشري در زمينه‏هاي مختلف، گواه آن است كه انسانهاي مغرض از راه مغالطه به اهداف غير انساني خود رسيده و با يادگيري راههاي مغالطه و به كار بستن كامل آن، بهره‏هاي فراوان برده‏اند .

يونان باستان، انسانهايي را به خود ديده است كه با سوء استفاده از نام حكمت و با استعمال انواع گوناگون مغالطات، به اغراض گوناگون و مختلف غير انساني خويش در حوزه‏هاي مختلف اخلاقي، علمي، . . . رسيده و سبب ضلالت و گمراهي مخاطبان خويش شده‏اند . اين عده (سوفسطاييان) با استفاده از استدلالهاي مغالطه‏آميز، انسان را محور همه چيز دانسته و نسبت‏به جهان خارج، تشكيك نمودند . (2) بديهي است‏با تشكيك در واقعيت همه اشيا و محور قرار دادن انسان، مجالي براي نظامهاي عقيدتي، اخلاقي، . . . باقي نخواهد ماند و انجام هر عمل و رفتاري جايز خواهد بود .

متاسفانه بايد اقرار نمود كه انجام مغالطه، منحصر به سوفسطاييان نبوده است و در هر عصري چنين انسانهايي وجود دارند . در اين عصر نيز - كه عصر اطلاعات نام گرفته است - حجم مغالطات بيشتر شده و شيوه‏هاي نوين و جذاب‏تري براي مغالطه فراهم شده است . به همين جهت در اين نوشتار، به بعضي از اقسام مغالطات در كتب و مطبوعات، اشاره مي‏نماييم . ولي قبل از ذكر مغالطات، ابتدا تعريفي از مغالطه و سپس اقسام كلي آن را به صورت بسيار مختصر و فقط در حد ذكر نام آنها - مطابق تقسيم‏بندي منطقيين اسلامي - بيان مي‏نماييم .

تعريف مغالطه

مغالطه در لغت‏به معناي سوق دادن شخص ديگر در اشتباه و نيز اشتباه‏كاري (خود فرد) مي‏باشد . (3)

اما در اصطلاح منطق، مغالطه نوعي قياس مي‏باشد كه مواد آن شبيه به مواد برهان يا مواد جدل و صورت آن شبيه به قياس منتج‏بالذات بوده و براي اثبات مدعايي و يا ابطال مدعاي ديگر بيان مي‏گردد . (4)

از طرف ديگر سبب مغالطه در قياس دو امر است‏يا اين كه شخص قياس كننده در استدلال خود اشتباه مي‏نمايد و يا اين كه تعمد داشته و سعي مي‏كند ديگران را دچار اشتباه سازد، بنابراين مباحث مغالطه، شامل دو قسم غلط و تغليط مي‏گردد .

علاوه بر اين، مغالطه در دو بخش انجام مي‏شود و به عبارت ديگر، تحقق غلط و يا تغليط ديگران، يا به سبب وجود امري است كه در قياس و استدلال مغالطي وجود دارد و يا به سبب امري است كه خارج از قياس مغالطي مي‏باشد . (5)

مغالطات موجود در قياس نيز يا مربوط به الفاظ به كار گرفته شده در آن مي‏باشد و يا راجع به الفاظ نيست . بنابراين، مغالطات مربوط به قياس، مشتمل بر دو قسم: مغالطات لفظيه و مغالطات معنويه مي‏باشد، (6) در نتيجه انواع كلي مغالطات سه قسم است:

مغالطات لفظي، مغالطات معنوي و مغالطات بيروني و خارجي (مغالطات عرضي).

پس از بيان اجمالي نكات فوق، به ذكر بعضي از مغالطات رايج در فرهنگ جاري كشور در عرصه مجلات و مطبوعات مي‏پردازيم .

1 - مغالطه حذف

اين قسم از مغالطه مشتمل بر انواع مختلفي است، يكي از موارد آن، حذف مقداري از كلام ديگران و نقل غير مطلوب آن مي‏باشد . در مقام نقل كلام و سخن شخص ديگر، بديهي است كه نمي‏توان كل آن سخن و كلام (مانند كل يك سخنراني و يا يك كتاب) را نقل نمود و لذا بايد بخشي از كلام را نقل كرد كه به صورت صريح و آشكار، مورد قبول و اعتقاد صاحب آن كلام باشد . اما گاهي يك شخص، به سبب انگيزه‏هاي مختلف در نقل قول ديگران، مقداري از كلام را طوري حذف نموده كه مقدار باقي مانده، مطلوب و مورد اعتقاد صاحب سخن و كلام نمي‏باشد و آن مقدار را به صورت ناقص بر اساس مطلوب و هدف خويش، نقل مي‏كند . در اين حالت است كه مغالطه حذف رخ مي‏دهد، چنين مغالطه‏اي در سطح مطبوعات بسيار فراوان يافت مي‏شود .

در موارد زيادي مشاهده مي‏شود كه مقصود شخص از بيان مطلبي، امري صحيح بوده و لكن تنظيم كننده محتواي اخبار در مطبوعات با حذف قسمتهايي از آن قول، آن را مطابق با انگيزه‏هاي خويش در سخن يا نوشته خود به صورت امري غير مطلوب، تنظيم و بيان مي‏نمايد . به عنوان مثال، گاهي مطبوعات به صورت گسترده و به مدت چند ماه متوالي، شخصي را متهم مي‏كنند كه دستور قتل كسي را صادر نموده است، پس از زمينه‏سازيهاي زياد، با آن شخص مصاحبه مي‏كنند و او در پاسخ مي‏گويد: من دستور داده‏ام قتلي صورت نگيرد . اين سخن كاملا مخالف تبليغات مطبوعات در چندين ماه است، به همين جهت، قلم بدستان مطبوعاتي براي اين كه آن هدف دروغين و باطلشان از بين نرود، در مطبوعات خود، مغالطه حذف را انجام داده و چنين مي‏آورند: شخص متهم اعتراف نموده است، او گفته است كه من دستور داده‏ام . . .

ملاحظه مي‏شود كه با حذف بخشي از كلام، مراد گوينده كاملا دگرگون شده است .

پس از روشن شدن مقصود از مغالطه حذف، از ميان موارد بسيار مختلف، به نمونه‏اي از آن اشاره مي‏كنيم:

آقاي سروش در مباحث پلوراليسم ديني، با ارتكاب چنين مغالطه‏اي، استدلال مي‏كند كه چون امور عالم ناخالص است، اديان نيز ناخالص بوده و به همين جهت اين طور نيست كه يك دين، كاملا و صد در صد حق بوده و اديان ديگر باطل باشند، بلكه هر ديني بهره‏اي از حق دارد . و به همين دليل، پلوراليسم ديني - يعني حقانيت همه اديان يا بهره‏اي از حق داشتن همه اديان در ناحيه اختلافي خود - اثبات مي‏شود .

ايشان مي‏گويد:

«بر اين مبنا مي‏توان افزود ناخالصي امور عالم را (و اين مبناي هفتم براي پلوراليسم است) نكته قابل توجهي است كه هيچ چيز خالصي در اين جهان يافت نمي‏شود، خداي جهان هم بر اين نكته انگشت تاكيد نهاده است، آنجا كه مي‏گويد: «انزل من السماء ماء فسالت او دية بقدرها . . .» آبي كه از آسمان فرو مي‏ريزد ناچار با گل و لاي آميخته مي‏شود و كف بلندي بر آن مي‏نشيند . . . نه تشيع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن (گرچه پيروان اين دو طريقه در حق خود چنان رايي دارند) نه اشعريت‏حق مطلق است نه اعتزاليت . . . دنيا را هويتهاي ناخالص پر كرده‏اند و چنان نيست كه يك سو حق صريح خالص نشسته باشد و سوي ديگر ناحق غليظ ناخالص، وقتي بدين امر اذعان كنيم، هضم كثرت براي ما آسانتر و مطبوعتر مي‏شود .» (7)

اين استدلال صحيح نيست; زيرا با قطع نظر از اين كه چگونه مي‏توان (بويژه بنابر مبناي آقاي سروش كه بخشهاي عمده‏اي از دين را اعتباري مي‏داند) از ناخالصي امور عالم به ناخالصي اديان رسيد؟ در اين بيان، مغالطه حذف انجام شده است .

بسيار جاي تعجب و تاسف است كه آقاي سروش صرفا براي توجيه يك نظريه، يك آيه از قرآن را به صورت منقطع و ناتمام ذكر مي‏نمايد و از آن برداشتي مي‏كند كه با صريح آيه در تعارض آشكار مي‏باشد، ايشان با حذف بخشي از آيه مورد نظر (كه تصريح به خالص بودن امور عالم دارد) فقط قسمتي از آن را كه با انگيزه و مطلوب او سازگار است، ذكر مي‏نمايد و با چنين كاري مرتكب مغالطه حذف مي‏شود . براي روشن شدن مساله، آيه را به صورت كامل ذكر مي‏نماييم:

«انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضرب الله الامثال‏» (8)

يعني: خداوند از آسمان آبي فرستاد و از هر دره و رودخانه‏اي به اندازه آنها سيلابي جاري شد، سپس سيل بر روي خود، كفي حمل كرد و از آنچه در (كوره‏ها) براي به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگي، آتش بر روي آن روشن مي‏كنند، نيز كفهايي مانند آن به وجود مي‏آيد، خداوند، حق و باطل را چنين مثال مي‏زند، اما كفها به بيرون پرتاب مي‏شوند، ولي آنچه به مردم سود مي‏رساند (آب يا فلز خالص) در زمين مي‏ماند، خداوند اين چنين مثال مي‏زند .

صريح آيه اين است كه گرچه آب سيل، در ابتدا ناخالصي داشته و با كف مخلوط است ولي آن كف، از بين مي‏رود و آب خالص كه براي مردم مفيد و خير است، باقي مي‏ماند و قرآن مي‏فرمايد اين مثال براي روشن شدن حق و باطل است و معنايش اين است كه گرچه حق در ابتدا با باطل آميخته است ولي باطل از بين مي‏رود و حق صريح آشكار شده و باقي مي‏ماند .

حال سؤال اين است كه آيا متن و صريح اين آيه با بيان آقاي سروش كه، (هيچ چيز خالص در اين جهان يافت نمي‏شود، خداي جهان هم بر اين نكته انگشت تاييد نهاده است) . . . سازگار است؟ آيا در تعارض آشكار با او نيست؟ وقتي قرآن تصريح مي‏نمايد: «فاما الزبد فيذهب جفاء» كف از بين خواهد رفت، و لذا آب خالص (حق خالص) باقي مي‏ماند، آيا مي‏توان گفت قرآن قائل است كه امر خالص در اين جهان يافت نمي‏شود؟ و از آنجا نتيجه گرفت كه دين هم ناخالص است؟

علاوه بر اين در موارد ديگر، خداي متعال در قرآن خبر از بطلان و زوال باطل مي‏دهد: «ان الباطل كان زهوقا» (9) همانا باطل، نابود شدني است .

«بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق‏» (10) بلكه ما حق را بر سر باطل مي‏كوبيم تا آن را هلاك سازد، و اين گونه باطل، محو و نابود مي‏شود .

نكته ديگر اين است كه اگر شما معتقديد حق خالص وجود نداشته و هميشه حق و باطل با هم مخلوط مي‏باشند آيا در همين ادعاي شما در پلوراليسم ديني كه نه تشيع، اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن، نيز حق و باطل با هم آميخته و مخلوط مي‏باشند؟ آيا اين ادعا صحيح است و باطل؟ و يا اين كه اين ادعا نه كاملا صحيح است و نه كاملا باطل، بلكه مخلوطي از حق و باطل مي‏باشد؟

2 - مغالطه تكويني

يكي از انواع مغالطات، مغالطه تكويني (11) است .

مقصود از اين نوع مغالطه اين است كه: شخص در مقام بررسي يك ادعا، به جاي اين كه به صحت و بطلان آن به صورت منطقي بپردازد، به سراغ منشا و سبب آن رفته و با تخريب و منفي شمردن سبب و منشا آن ادعا، در صدد بطلان آن برمي آيد .

روشن است كه چنين برخوردي، علمي و منطقي نيست; زيرا هيچ گاه منشا يك تئوري، دليل صحت‏يا بطلان آن تئوري نمي‏باشد و به عنوان مثال صرف اين كه منشا اعتقاد به يك تئوري، تقليد از دانشمندان باشد، مستلزم درستي يا بطلان آن تئوري نخواهد بود، بلكه بايد كاملا توجه داشت كه درستي يا بطلان يك نظريه، صرفا تابع ادله و استدلالهايي است كه در اثبات (12) آن نظريه بكار رفته است; يعني اگر استدلالهاي بيان شده براي اثبات يك نظريه، صحيح باشد، آن نظريه صحيح است و اگر استدلالهاي بيان شده، باطل باشد، آن نظريه باطل است و در اين داوري و بررسي، منشا حصول و پديد آمدن يك نظريه، دخالتي در صحت و بطلان آن ندارد و از اين رو، شخص نقل كننده، در مقام نقد يك نظريه، به لحاظ منطقي، صرفا بايد اشكال يا اشكالات مقدمات استدلال بكار رفته در اثبات يك تئوري را نشان دهد نه اين كه با توسل به سبب و منشا اعتقاد به يك تئوري، در صدد ابطال آن برآيد .

متاسفانه اين نوع مغالطه نيز در سطح وسيعي در مجامع فرهنگي، انجام مي‏شود . به عنوان مثال، براي رد و طرد افراد مذهبي، به جاي اين كه به صورت منطقي و با استدلال و برهان، اعتقادات و دينداري آنها را نقد كنند، با ارتكاب مغالطه تكويني، به سراغ منشا اعتقادات افراد ديندار رفته و مي‏گويند:

چون دينداري شما تقليدي است و شما اعتقادات خود را از پدر و مادرتان اخذ نموده‏ايد، پس اعتقادات شما بي‏ارزش و باطل است! !

بديهي است كه چنين بياني، غير منطقي و باطل است; زيرا بر فرض اين كه كسي معتقد است «خدا موجود است و يا معاد موجود است .» و اين اعتقادش را نيز از پدر و مادر خود گرفته و از آنها تقليد نموده باشد، چنين شيوه‏اي دليل بر بطلان اعتقاد به وجود خدا يا معاد نيست; يعني صرف اين كه كسي از روي تقليد مي‏گويد «خدا موجود است‏» دليل بر اين نيست كه اين گزاره باطل است .

در واقع، ارتكاب چنين مغالطه‏اي ناشي از رويكرد تكويني به معرفتها و اعتقادات است . رويكرد تكويني به مفاهيم و معرفتهاي بشري، بر آن است كه معرفتها و مفاهيم ذهني بشر، تابع منشا پيدايش و انتزاعشان مي‏باشند و از اين رو، اگر منشا تكون و پيدايش يك معرفت، اموري مانند تقليد باشد، آن انديشه باطل است، در حالي كه چنين رويكرد و ادعايي غير منطقي و غير قابل قبول است; زيرا در مورد مفاهيم و معرفتهاي بشري بايد دو مقام مهم را از هم ممتاز و جدا نمود:

1 - مقام گردآوري و كشف معرفت . (13 )

2 - مقام حكايتگري و داوري معرفت . (14)

اين كه منشا تكون و پيدايي يك معرفت، فلان امر خاص است، ربطي به مقام حكايتگري و درستي يا بطلان آن معرفت ندارد و در حقيقت، خلط ميان اين دو مقام، سبب مغالطه تكويني مي‏گردد .

روشن است كه مساله مهم و قابل توجه در مورد معرفتها و اعتقادات، واقع نموني و درستي و بطلان آن است و اين حقيقت، به هيچ وجه تابع مقام گردآوري و چگونگي شكل گرفتن معرفتها نمي‏باشد، بلكه صرفا براهين و استدلالهايي است كه براي اثبات يك نظريه يا ابطال آن اقامه مي‏شود . در مورد علوم تجربي نيز همين امر صادق است . از اين رو، يكي از مباحث مهم در فلسفه علم اين است كه تئوري تجربي داراي چه ويژگيهايي است؟ به عبارت ديگر، براي اين كه يك تئوري داخل در علوم تجربي گردد و تئوري تجربي به حساب آيد، بايد چه امتيازات و ويژگيهايي داشته باشد؟

در زماني نه چندان دور در سابق، عده‏اي قائل بودند كه تئوري تجربي، آن تئوري‏اي است كه از راه تجربه به دست آيد; يعني اگر يك تئوري با مشاهده و تجربه كسب شده باشد، تئوري تجربي است ولي اگر به عنوان مثال از طريق عقل بدست آمده باشد، تئوري فلسفي است . لكن نظريه فوق با مشكلات زيادي مواجه گرديد، به عنوان مثال برخي از تئوريهايي كه در علوم تجربي وجود دارند مانند تئوري بقاي انرژي، با تجربه و مشاهده به دست نيامده است; زيرا هيچ گاه انرژي، قابل حس و مشاهده نيست، همچنين مولكول و اتمها مانند الكترون، پروتون، نوترون و كوارك قابل حس و مشاهده نمي‏باشند . به همين جهت فلاسفه علم در مورد معيار و ملاك تميز و تفكيك ميان تئوريهاي تجربي از غير آن، معتقدند بايد ميان مقام گردآوري تئوريهاي تجربي و مقام داوري آنها امتياز قائل شد . به سخن ديگر، تئوري تجربي، آن تئوري‏اي نيست كه از تجربه به دست آمده باشد (مقام گردآوري)، بلكه تئوري تجربي، آن تئوري‏اي است كه با تجربه، داوري و ارزيابي مي‏شود (مقام داوري).

در تاييد نكته فوق، آقاي سروش مي‏گويد:

«در هر يك از شاخه‏هاي معلومات بشري دو مقام وجود دارد:

1 - مقام گردآوري

2 - مقام داوري، مقام گردآوري مقام به دست آوردن مواد خام است و مقام داوري، مقام داوري كردن براي مواد خام است . در مقام گردآوري، مواد خام جمع‏آوري يا كشف مي‏شود، مراد از كشف در اينجا، كشف يك امر صحيح نيست، بلكه ممكن است هم چيزهايي صحيح و هم غلط كشف و جمع‏آوري شود . گردآوري اعم است از گردآوري مواد فاسد و سالم، آنگاه در مقام داوري يا به اصطلاح در مقام تصويب، به جدا سازي صالح از فاسد مبادرت مي‏شود . بسياري از اوقات اين دو به هم آميخته است و بايد آنها را از يكديگر جدا كرد، هر شاخه‏اي از دانش با اين دو مقام مشخص مي‏شود . اكنون بايد افزود كه در حقيقت، شيوه گردآوري چندان مهم نيست و آنچه كه در هر دانشي اهميت دارد، شيوه داوري است و اساسا مراد از روش علمي، همان روش داوري است .

روش علمي به روش گردآوري اطلاق نمي‏شود و اين نكته‏اي بسيار اساسي است كه بايد مورد توجه قرار گيرد، عموما از علم و روش علمي، روش گردآوري فهميده مي‏شود، مثلا وقتي مي‏گويند فلان قضيه علمي است، منظورشان اين است كه به راه حس، كشف شده است و وقتي مي‏گويند قضيه‏اي فلسفي است، مرادشان اين است‏به راه عقل كشف شده است، تقسيم علوم به عقلي و نقلي در گذشته تا حدودي موهم همين معنا و مسبوق بدان است; يعني گويي چيزهايي كه از راه نقل به دست مي‏آيد، راه به دست آوردنشان آنها را در يك شاخه مي‏گنجاند و چيزهايي كه از راه عقل به دست مي‏آيد، در شاخه ديگري . يا در تقسيم ديگر، اگر روش كسب علم، حس بود، علم تجربي است و اگر غير حس بود علم ديگر .

به همين دليل در مورد علوم تجربي، حتي بعضي از دانشمندان بزرگ نيز اين خطا را كرده‏اند، بسياري از پوزيتويستها در باب جايگاه فرضيه‏ها در علم دچار مشكل بودند; زيرا فرضيه‏هاي علمي به دليل داشتن تصورات غير محسوسه، قضيه‏هايي نيستند كه از طريق حس به دست آمده باشند، تمام فرضيه‏هايي كه داراي ترمهايي تئوريك هستند از راه حس گرفته نشده است، ولي در عين حال يك تئوري علمي است، لذا اين مطلب، اندك اندك جا افتاد كه نظريه و قانون علمي آن نيست كه به روش علمي و حسي كسب شده باشد، بلكه آن است كه به روش علمي بتوان در باره آن داوري كرد; يعني ما هميشه پس از جمع‏آوري مواد خام، روي آنها داوري مي‏كنيم و در باره روش جمع‏آوري سخت‏گيري نمي‏كنيم . مي‏توان براي به دست آوردن نظريات علمي از هر طريق ممكن اقدام كرد، نظريه از هر طريق ممكن به دام بيفتد، قابل استفاده است، منشا آن خواب، استخاره، تخيل، خرافات و اساطير گذشتگان و . . . ممكن است‏باشد، چنانچه در موارد بسياري چنين بوده است، اينها همه دامهاي بسيار نيكو و سودمندي براي به چنگ انداختن و شكار كردن تئوريها و قوانين علمي است .» (15)

بنابراين با عنايت‏به نكته فوق، كاملا روشن مي‏شود كه در بررسي صحت و بطلان يك اعتقاد نبايد به سراغ منشا پيدايش آن فت‏بلكه فقط اگر ادله اقامه شده بر يك اعتقاد، باطل باشد، آن اعتقاد باطل، و گرنه آن اعتقاد صحيح مي‏باشد . به همين جهت، ادعاي اين كه اعتقاد به قضيه «خدا موجود است‏» چون از روي تقليد است، بي‏ارزش و باطل مي‏باشد، ادعايي غير منطقي و مردود است; زيرا تقليد كردن از يك شخص، مربوط به مقام گردآوري و صيادي است و به سخن ديگر، ناظر بر اين امر است كه شخص اعتقاد خود را از كجا به دست آورده و روشن است كه تقليد كردن (يعني مقام گردآوري) هيچ‏گاه دليل بر بطلان يك تئوري و اعتقاد نمي‏باشد و در حقيقت‏حكم مقام گردآوري غير از حكم مقام داوري است و خلط ميان اين دو مقام موجب تحقق مغالطه تكويني است .(مغالطه تكويني; يعني با توجه به سرچشمه و منشا پيدايش يك اعتقاد و معرفت، حكم صحت و بطلان آن را روشن نماييم و به عبارت ديگر با عنايت‏به مقام گردآوري، حكم مقام داوري را روشن نماييم).

به عنوان مثال، اگر حسن - كه يكسال و نيم داشته و فقط قدرت حرف زدن دارد - در كنار علي كه برادر اوست و دانش‏آموز كلاس سوم دبستان است نشسته باشد و علي مشغول حفظ كردن جدول ضرب بوده و براي حفظ كردن آن سعي مي‏كند كه هر عمليات ضرب را چند مرتبه تكرار نمايد و مثلا ده بار با صداي بلند مي‏گويد 25=5×5، پس از تكرار زياد، حسن نيز از روي تقليد از برادرش علي مي‏گويد: 25=5×5، حال آيا مي‏توان گفت كه قضيه 25=5×5 كه حسن مي‏گويد باطل است چون او بر اساس تقليد چنين حرفي را مي‏زند؟ ! و بايد گفت 27=5×5؟ ! ! . البته اين نكته را قبول داريم كه اگر دينداري از روي تحقيق باشد از بعضي جهات بهتر است، ولي تفاوت آشكاري است ميان اين كه ما مدعي شويم دينداري بر اساس تحقيق از بعضي جهات بهتر از دينداري از روي تقليد است و ميان اين كه بگوييم دينداري از روي تقليد از اساس باطل است .

3 - مغالطه سنت‏گريزي

نوع ديگري از مغالطات، مغالطه «سنت‏گريزي‏» است; يعني عده‏اي به جاي اين كه بر بطلان يك اعتقاد و ادعا، استدلال اقامه نمايند، قديمي بودن آن را دليل بر بطلان آن مي‏گيرند . در حالي كه مقتضاي تفكر عقلي و منطقي اين است كه براي داوري در مورد هر ادعايي به محتواي آن مدعا و براهين آن توجه كنيم، نه به قديمي يا جديدي بودن آن . بنابراين براي نشان دادن خطاي يك انديشه و مدعا بايد با استدلال سخن گفت و نمي‏توان صرفا به خاطر قدمت انديشه‏اي، آن را نادرست‏خواند و به عبارت ديگر، هيچ گاه عمر يك تئوري دليل بر درستي و يا بطلان آن نمي‏باشد، بلكه اگر ادعايي مستند به استدلال صحيح باشد آن ادعا، صحيح و منطقا مورد قبول است، هرچند داراي عمر طولاني باشد و اگر ادعايي مستند به استدلال غير صحيح باشد، آن ادعا باطل است هرچند كه ادعاي جديدي باشد .

راستي آيا مي‏توان ادعا نمود كه 4=2+2 غلط است چون چندين هزار سال قبل كشف شده است؟ ! (16)

آيا مي‏توان ادعا نمود، اعتقاد به اين كه انسان در وقت گرسنگي نياز به غذا دارد و در وقت تشنگي نياز به آب دارد، باطل است؟ چون انسان در ابتداي پيدايش خود در روي زمين در هزاران سال قبل، همين اعتقاد را داشته است و از اين جهت، اين اعتقاد قديمي شده؟ !

بنابراين، هيچ گاه عمر يك تئوري دليل بر درستي و يا بطلان آن نمي‏باشد .

با عنايت‏به نكته فوق ادعاي زير باطل است:

قوانين جزايي اسلام، 1400 سال پيش ارائه شد و نبايد انتظار داشت كه اين قوانين بتوانند به مشكلات حقوقي جوامع امروزي پاسخ دهند و لذا چون قديمي است‏بي‏ارزش است . (17)

ملاحظه مي‏شود كه سخنان فوق، گرفتار مغالطه سنت‏گريزي‏است; زيرا صرف اين كه قوانين اسلام در هزار و چهار صد سال پيش ارائه شده، دليل بر بطلان آن نيست .

4 - مغالطه تجددطلبي

روحيه تنوع‏طلبي در انسان موجب مي‏شود كه او هميشه به دنبال ابزار و وسايل جديد برود . پس از اين كه انسان لباسي را خريد و مدتي آن را پوشيد، از استفاده آن دلزده مي‏شود و به دنبال خريدن لباس نو مي‏رود . شخصي كه از سرمايه كافي مالي برخوردار است‏با انگيزه زياد به دنبال يك ماشين خوب مي‏رود و آن را تهيه مي‏نمايد، لكن پس از مدتي از سوار شدن در اين ماشين خسته شده و به دنبال ماشين بهتر و جديدتر است . اين حالت در همه انسانها - كم و بيش - وجود دارد .

ولي مغالطه وقتي روي مي‏دهد كه انساني اين حالت را در صحنه انديشه‏ها و تفكرات نيز سرايت داده و پس از مدتي كه معتقد به انديشه‏اي مي‏گردد، از آن اعتقاد خسته شده و به دنبال اعتقاد جديد مي‏رود، بدون تامل و دقت در اين كه آيا انديشه جديد درست است‏يا نه؟ به چه دليلي بايد از انديشه سابق دست‏برداشت و به دنبال انديشه نو و به اصطلاح مدرن رفت؟

اگر انديشه قديمي درست‏بوده و انديشه جديد، باطل باشد آيا منطقي است كه انسان از انديشه درست دست‏شسته و به دنبال انديشه باطل - فقط به خاطر اين كه امر جديدي است - برود؟ آيا جديد بودن يك انديشه دليل بر درستي آن است و قديمي بودن دليل بر بطلان؟ بديهي است كه ادعاي فوق مستند به هيچ برهان عقلي و منطقي نمي‏باشد، و همان طوري كه در مغالطه سنت‏گريزي بيان گرديد، صحت و بطلان يك اعتقاد و انديشه، تابع استدلالي است كه بر آن انديشه اقامه مي‏شود، اگر آن استدلال صحيح باشد، آن اعتقاد نيز، صحيح مي‏باشد چه اين كه، اين اعتقاد، قديمي باشد و چه جديد، و اگر آن استدلال، باطل باشد، آن اعتقاد هم باطل است و هيچ‏گاه عمر زياد داشتن يا عمر كم داشتن و تازه متولد شدن يك انديشه دليل بر درستي و بطلان آن نمي‏باشد .

اگر توجهي به فرهنگ حاضر دنياي غرب داشته باشيم، در مي‏يابيم كه تحول سريع و فراگير فرهنگ غرب، دنياي نوين را از اعصار سابق تمدن غرب به صورت چشمگيري ممتاز ساخته است، اين تحول فراگير كه به دنبال خويش تكنولوژي و صنايع مختلفي را به همراه آورده است، سبب شد كه بهره‏وري انسان دنياي مغرب زمين از جهان مادي راحت‏تر و گسترده‏تر شود . قرار گرفتن دنياي مادي در مركز توجه تمدن غربي و به دنبال آن، سعي و تلاش همه جانبه براي تسلط بر طبيعت، موجب شد كه انسان غربي ابزار و تكنولوژي بسيار قوي و دقيقي را پديد آورد و در اين مسير چنان قرين توفيق گشت كه عصر مدرن را به صورت كامل از اعصار سابق جدا نموده است . اين تحولات فراگير و پيشرفتها، مبتني بر مباني و جهان‏بيني خاصي است كه دنياي نوين و مدرن را پديد آورده است، و وقتي كه به مؤلفه‏هاي بنيادي اين جهان‏بيني دنياي نوين توجه شود، به دست مي‏آيد كه بخشي از اين مباني داراي سابقه چندين هزار ساله است .

براي روشن شدن مدعاي فوق به چند نمونه از آن اشاره مي‏كنيم:

1 - دنياي نوين، انسانگرا است . در حقيقت انسانگرايي (18) يكي از مباني مهم جهان‏بيني مدرن است و مقصود از آن اين است كه خدمت‏به انسان، نخستين و يگانه هدف است و به عبارت ديگر، در دنياي جديد، انسان به جاي خداوند نشانده مي‏شود و بر آن است كه همه چيز و همه كارها بايد در خدمت او باشد . (19)

اما اين اعتقاد كه انسان محور و مقياس همه عالم بوده و همه حقايق و ارزشها تابع اوست، ريشه در سالهاي بسيار دور - در حدود دو هزار و پانصد سال قبل - دارد . سوفسطاييان با توجه به اعتقاد به شكاكيت، به صورت طبيعي به هيچ اصل و مبناي معرفتي به عنوان معيار سنجش درستي و بطلان معتقد نبودند و فقط انسان را محور همه حقايق مي‏دانستند . خامه تاريخي تفكر فلسفي غرب، انسان محوري كه متفكرين سوفسطايي به صورت جدي مطرح نموده‏اند را از ياد نبرده است، اين جمله پرتوگوراس مشهور است كه:

انسان مقياس همه چيز است . (20)

جهان‏بيني مدرن نيز پس از دو هزار و پانصد سال، با يك برگشت‏به عقب، ايده انسان‏محوري سوفسطاييان را با تغييراتي پذيرفته است . در دنياي نوين، متفكرين غربي با اعتقاد به اومانيسم، آن را روح تمام تفكرات فلسفي، اجتماعي، اخلاقي، تربيتي و سياسي نوين مي‏دانند .

2 - دنياي مدرن، به لحاظ معرفتي، مشاهده‏گرا، آزمايشگرا و تجربه‏گرا است، به عبارت ديگر يگانه راه وصول به معرفت‏حقيقي را مشاهده، آزمايش و تجربه حسي ظاهري مي‏داند . (21) از طرف ديگر، به عقل ابزاري، جزئي و استدلالگر قائل است و يگانه شاني كه براي اين عقل قبول دارد اين است كه گزاره‏هاي حاصل مشاهده، آزمايش و تجربه حسي ظاهري را در قالب استدلالهاي منطقي بريزد و نتايج جديدي ارائه نمايد .

نتيجه طبيعي دو نكته فوق اين است كه دنياي مدرن از جهت وجود شناختي، ماديگرا است; يعني به عوالمي غير از عالم ماده و ماديات قائل نيست; زيرا با باور به مبناي معرفت‏شناختي فوق، به تدريج‏به اين باور - به صورت رواني - منتقل شده است كه آنچه قابل مشاهده، آزمايش و تجربه است‏با «واقعيت‏» و «موجود» يكسان و معادل گرفته مي‏شود و لازمه اين معادله اين است كه آنچه قابل مشاهده، آزمايش و تجربه نيست، موجود هم نمي‏باشد، و به همين جهت، دنياي مدرن در مساله وجود خداوند، موضع نفي و يا حداقل ترديد و لاادريگري دارد . (22)

در اينجا جالب است‏به ادعاي يك فضانورد كه معتقد به مباني فوق از جهان‏بيني مدرن بوده است‏به نقل از نويسندگان آمريكايي توجه كنيم:

در سال 1961 يوري گاگاري با يك فضاپيما زمين را دور زد و اعلام كرد كه خدا وجود ندارد; زيرا وي خداوند را از پنجره كوچك فضاپيمايش نديده بود . (23)

اما اعتقاد فوق، سابقه چندين هزار ساله دارد، در حقيقت، منطق حسي كه فقط محسوسات را قبول داشته و امور غير محسوس را نفي مي‏كند منطقي است كه فرعون نيز براي نفي خداوند در مقابل حضرت موسي‏عليه السلام بكار گرفته است، وقتي كه پس از مدتها موسي‏عليه السلام خداوند يكتا و نيز پيامبري خود را مطرح مي‏كند، فرعون بر اساس منطق حس باوري خودش به هامان (يكي از نيروهاي تحت فرمانش) دستور مي‏دهد كه بنايي بلند بسازد تا فرعون از آن، به سوي آسمانها بالا رفته و ببيند كه ادعاي موسي در مورد وجود خداوند صحيح است‏يا نه! !

قرآن كريم اين قضيه را به صورت زيبايي مطرح مي‏كند و از زبان فرعون مي‏گويد:

«و قال فرعون يا هامان ابن لي صرحا لعلي ابلغ الاسباب، اسباب السماوات فاطلع الي اله موسي و اني لاظنه كاذبا و كذلك زين لفرعون سوء عمله و صد عن السبيل و ما كيد فرعون الا في تباب‏» (24)

فرعون گفت: اي هامان براي من بناي مرتفعي بساز، شايد به وسايلي دست‏يابم، وسايل (صعود به) آسمانها تا از خداي موسي آگاه شوم، هرچند گمان مي‏كنم او دروغگو باشد . اينچنين اعمال بد فرعون در نظرش آراسته جلوه كرد و از راه حق بازداشته شد و توطئه فرعون جز به نابودي نمي‏انجامد .

3 - دنياي مدرن در زمينه ارزشهاي اخلاقي نيز قائل است كه معيار ارزشهاي اخلاقي و اين كه كدام فعل خوب است و كدام فعل بد، تمايلات و خواسته‏هاي انسان مي‏باشد، به طوري كه هر فعلي را انسان بخواهد خوب و از هر فعلي متنفر بوده و آن را نخواهد بد است . اين كلام از بنتام معروف است كه:

«خوب يعني خواستني و بد يعني نخواستني .» (25)

و به همين جهت است كه در جوامع مدرن و به اصطلاح پيشرفته، شنيع‏ترين عمل - مانند همجنس بازي - مورد قبول واقع شده و آن را مرتكب مي‏شوند . طبيعي است كه عمل زشت همجنس بازي بر اساس معيار بيان شده يك عمل خوب مي‏باشد چون افراد مدرن و انسانهاي پيشرفته آن را خواسته‏اند، و بر اساس معيار فوق، هر عملي را كه فرد يا افراد بخواهند خوب است . اگر دقت نماييم عمل قبيح همجنس بازي كه انسانهاي پيشرفته و مدرن آن را پذيرفته‏اند، سابقه‏اي چندين هزار ساله در تاريخ بشري دارد . قرآن كريم اين عمل را به قوم حضرت لوط‏عليه السلام نسبت مي‏دهد و مي‏فرمايد:

«و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين ائنكم لتاتون الرجال و تقطعون السبيل و تاتون في ناديكم المنكر فما كان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين .» (26)

يعني: و لوط را فرستاديم هنگامي كه به قوم خود گفت: شما عمل بسيار زشتي انجام مي‏دهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است . آيا شما به سراغ مردان مي‏رويد و راه را قطع مي‏كنيد و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مي‏دهيد؟ اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اگر راست مي‏گويي عذاب الهي را براي ما بياور .

حال پرسش اصلي ما اين است كه چگونه دنياي متجدد و مدرن، اعتقاد به انسانگرايي، حس‏گرايي و ارتكاب عمل همجنس بازي را كه مربوط به هزاران سال قبل است، تجددگرايي مي‏نامد؟ اگر اعتقاد به باورهاي ديني و اسلامي صحيح نيست چون اسلام مربوط به 1400 سال پيش است‏بايد مباني مدرنيته كه متعلق به دوران قبل از اسلام است‏به طريق اولي باطل باشد . ولي نه تنها انديشمندان غربي آن را باطل نمي‏دانند بلكه جاي تعجب اين است كه آنها را مدرن و جديد نيز مي‏خوانند .

بنابراين، صرف اين كه يك عملي، نام تجدد و نوين بودن را به همراه دارد دليل بر درستي آن نيست .

5 - مغالطه وجودي

گاهي شخص به جاي استدلال بر درستي يك شي‏ء، به موجود بودن و واقعيت داشتن آن شي‏ء متوسل مي‏شود و مدعي مي‏گردد كه چون فلان شي‏ء واقعيت دارد، پس بايد آن را پذيرفت .

اين مغالطه از اين امر ناشي مي‏شود كه شخص، موجود بودن يك شي‏ء را دليل بر اعتبار و درستي آن تلقي مي‏نمايد، در حالي كه چنين ادعايي باطل است; زيرا صرف اين كه امري موجود است، مستلزم درستي و ارزشمندي آن نيست .

در طول تاريخ، در مقابل مصلحان مانند انبيا و ائمه هدي‏عليهم السلام نمرودها و يزيدها بوده‏اند ولي نمي‏توان آنها را - فقط به دليل اين كه در خارج موجود بوده‏اند - انسانهاي درستكاري دانست . بنابراين، موجوديت و واقعيت‏دار بودن يك شي‏ء دليل بر درستي و صحت آن نيست .

يكي از موارد آشكار اين مغالطه، در بحث تعدد قرائتها از دين، مطرح مي‏شود . (27)

گاهي براي صحت و درستي قرائتهاي مختلف از دين، گفته مي‏شود كه چون فهمهاي انسانها از دين مختلف است و به سخن ديگر فهمهاي مختلفي از دين وجود دارد، پس همه فهمها، معتبر و صحيح مي‏باشند . روشن است كه چنين كلامي، جز مغالطه بيش نيست; زيرا نمي‏توان ادعا نمود كه چون فهمها و قرائتها از دين مختلف است و به عبارت ديگر، چون فهمهاي مختلف از دين وجود دارد، پس نتيجه گرفته مي‏شود كه همه فهمها، صحيح و معتبر هستند; زيرا از وجود يك شي‏ء نمي‏توان به اعتبار و درستي آن شي‏ء رسيد .

براي روشن شدن حقيقت مساله در بحث تعدد قرائتها و پرهيز از مغالطه وجودي، بايد ميان دو مساله تفكيك نمود:

الف) مساله كثرت و تعدد قرائتها از دين

در اين مساله، بحث در اين است كه آيا فهمهاي همه انسانها از دين، واحد است و يا اين كه متفاوت و مختلف است؟ به سخن ديگر آيا ضرورتا تمام فهمها و قرائتها واحد بوده و كاملا فهم هر شخص با فهم ديگري برابر و متحد است و يا اين كه فهمهاي افراد مختلف از دين، مختلف و متفاوت است؟

ب) حقانيت و اعتبار قرائتهاي مختلف و متكثر

اگر در مساله اول، قائل شديم كه فهمهاي افراد مختلف از دين، متفاوت و مختلف است، نوبت‏به اين بحث مي‏رسد كه آيا تمام اين فهمهاي مختلف، صحيح و معتبر مي‏باشند، يا اين كه صرفا يك فهم و قرائت، صحيح و معتبر است؟

توجه به اين نكته ضروري است كه محل بحث ميان مدافعين تئوري تعدد قرائتها و منكرين آن، در مساله اول نيست‏بلكه بحث در مساله دوم مي‏باشد; زيرا مساله اول يعني اين امر كه فهمهاي انسانها از دين مختلف است، فتاواي مجتهدين با هم اختلاف دارد، تفاسير مفسرين از قرآن متفاوت است و خلاصه اين كه تفسير فيلسوفان از خداوند، غير از تفسير و قرائت عرفا و اين دو نيز غير از فهم فقها از خداي متعال مي‏باشد، امري بديهي و غير قابل انكار است .

هيچ كس مدعي آن نگرديده است كه فهم همه انسانها از دين، واحد است و اصلا مگر مي‏توان اختلاف ميان بشريت كه يك امر تكويني است را مورد انكار قرار داد، بلكه در واقع سخن در اين است كه پس از پذيرش اختلاف ميان انسانها در فهم و معرفت از دين، آيا تمام اين فهمها صحيح و معتبر مي‏باشند يا فقط يك فهم، معتبر و درست است؟ به سخن ديگر، بحث در اصل تعدد و اختلاف قرائتها نيست‏بلكه سخن در حقانيت و اعتبار قرائتهاي مختلف است .

اين كه در دفاع از نظريه تعدد قرائتها، اختلاف مفسرين و فقها در فهم دين دليل بر درستي اين تئوري دانسته شود، در واقع مرتكب شدن مغالطه وجودي است; زيرا همان طوري كه بيان گرديد اولا در مساله تعدد قرائتها، بحث در اصل كثرت قرائتها از دين نيست‏بلكه سخن در اين است كه به عنوان مثال در صورت اختلاف ميان تفسير علامه طباطبايي از آيه‏اي از قرآن و تفسير فخر رازي، آيا هر دو فهم مختلف صحيح است و يا اين كه فقط يك فهم صحيح مي‏باشد؟ و روشن است كه پاسخ سؤال فوق اين نيست كه بگوييم بيان علامه طباطبايي و فخر رازي در تفسير قرآن، مختلف است (يعني فقط به اصل كثرت فهم استناد نماييم) و ثانيا نمي‏توان گفت كه چون قرائت آن دو مفسر از قرآن، مختلف است پس هر دو فهم، صحيح و حق و معتبر مي‏باشند; زيرا از وجود هيچ شي‏ءاي نمي‏توان به حقانيت آن پي برد . به سخن ديگر، درستي و بطلان نظريه و فهم، تابع برهان و استدلال است و بس، و وجود داشتن يا وجود نداشتن يك امر، ربطي به صحت و بطلان آن ندارد .

صرف اين كه بطلميوس بيان داشته است زمين مركز عالم است و كوپرنيك آن نظريه را رد نموده است، (28) و معتقد شده كه خورشيد مركز عالم است و سپس فيزيك جديد هر دو نظريه را رد نموده و مركزيت هيچ نقطه‏اي را براي عالم نپذيرفته است، آيا چون ميان اين سه نظريه اختلاف وجود دارد، پس همه اين نظريات درست و حق مي‏باشند؟

آيا صرف اين كه عده‏اي قائلند خدا موجود نيست و عده‏اي ديگر نيز قائلند خدا موجود است، چون ميان اين دو نظريه، اختلاف است، پس هر دو نظريه صحيح مي‏باشند؟

روشن است كه چنين ادعايي مغالطه بوده و خالي از حقيقت است .

6 - مغالطه عنوان ناصحيح

اين مغالطه در جايي است كه كسي ادعايي نمايد و براي جلوگيري از اعتراض ديگران، صفت‏يا عنوان مذمومي را به مخالفان آن نسبت دهد، به طوري كه اگر كسي بخواهد اعتراض كند گويا خود را مصداقي از مصاديق آن صفت مذموم دانسته است . اين كار از آن جهت مغالطه است كه به جاي ارائه دليل براي اثبات حرف خود، به تحقير مخالفان تمسك شده است . به عنوان مثال گفته مي‏شود:

- همه خانمها و دختراني كه از چادر مشكي استفاده مي‏كنند انسانهاي افسرده‏اي هستند .

- انسانهاي خشن و متعصب و جاهلي هستند كه هنوز بر اصول ديني تاكيد ورزيده و در صدد اجراي آن در جامعه مي‏باشند .

- همه افراد، غير از كساني كه امل و متحجر و بددل و عقده‏اي هستند با ارتباط آزاد دختر و پسر در سطح جامعه موافق هستند .

در حقيقت در تمام اين موارد شخص به جاي استدلال، براي حذف رقيب از صحنه، از عناوين منفي استفاده مي‏نمايد و البته در اين موارد نبايد از اين عناوين هراس داشت‏بلكه وجه مغالطه بودن اين ادعاها را به گوينده گوشزد نمود و از او نسبت‏به ادعايش استدلال خواست .

7 - مغالطه سياه و سفيد

تقسيم‏بنديهايي كه در مورد اشياي گوناگون انجام مي‏شود از يك جهت دو قسم است:

الف) تقسيم دوگانه:

گاهي تقسيم يك شي‏ء طوري انجام مي‏شود كه فقط دو قسم از آن قابل تصور است و فرض قسم سوم محال است، به عنوان مثال گفته مي‏شود: يك شي‏ء يا موجود است و يا معدوم، و يا گفته مي‏شود يك جسم يا رنگ‏دار است و يا بي‏رنگ . روشن است كه در اين دو مثال، فرض قسم سوم امكان ندارد . و بدين جهت اگر نسبت‏به شي‏ءاي اثبات نموديم كه موجود نيست‏به طور طبيعي بدست مي‏آيد كه پس معدوم است و يا اگر ثابت نموديم كه جسمي رنگ‏دار است‏به دست مي‏آيد كه آن جسم بي‏رنگ نيست .

ب) تقسيم چندگانه

نوع ديگر تقسيم آن است كه گرچه ما در ابتدا دو قسم از يك شي‏ء را بيان داشته‏ايم، ولي فرض قسم سوم و نيز اقسام ديگر ممكن مي‏باشد . به عنوان مثال گفته مي‏شود انسان يا سفيد پوست است و يا سياه پوست، و يك جسم يا قرمز است و يا آبي . روشن است كه در دو مورد بيان شده فرض اقسام ديگر ممكن است; يعني مي‏توان انساني را يافت كه نه سفيد پوست‏باشد و نه سياه پوست‏بلكه سرخ پوست‏باشد، و يا جسمي را يافت كه نه قرمز باشد و نه آبي بلكه سبز باشد .

مغالطه سياه و سفيد وقتي رخ مي‏دهد كه شخص، تقسيم نوع دوم (تقسيم چندگانه) را مانند تقسيم نوع اول (تقسيم دوگانه) تلقي نمايد و فرض قسم سوم را نسبت‏به آن محال بداند; يعني امري كه فرض قسم سوم در آن قابل تصور است، آن را غير قابل تصور تلقي نمايد .

اين مغالطه در مباحث‏سياسي، رخ مي‏دهد . معمولا، بنا بر اهدافي تقسيم دوگانه‏اي انجام شده و گرايشهاي سياسي به دو قسم چپ و راست تقسيم مي‏شود و طوري وانمود مي‏شود كه غير از اين دو قسم، هيچ گرايش ديگري قابل تصور نبوده و همه گرايشهاي كوچك و بزرگ در زير مجموعه يكي از دو گرايش سياسي جاري در كشور، جاي مي‏گيرند . از اين رو، انسان سياسي يا بايد راستي باشد و يا چپ‏گرا . در حالي كه مغالطه بودن اين ادعا واضح است، چه استدلالي وجود دارد كه گرايشهاي سياسي انسان منحصر به اين دو قسم مي‏باشد؟ آيا انسان نمي‏تواند نسبت‏به هر دو قسم، انتقاد جدي داشته و نيز خوبيهاي هر دو قسم را قبول داشته باشد؟ به عبارت ديگر، داخل در هيچ جناح نشده و نقاط ضعف هر يك را نفي و نقاط قوت آنها را اخذ نمايد؟

بنابراين، فرض قسم ديگري غير از چپ و راست، ميسر است و اين طور نيست كه انسان يا بايد راستي باشد و يا چپي . البته روشن است كه اين كار براي مطرح كنندگان اين نوع مغالطه مي‏تواند فوايد مهمي داشته باشد; زيرا پس از مدتي كه چهره يك جناح سياسي را (راست‏يا چپ) در جامعه تخريب كرده‏اند، از اين پس براي حذف مخالفان و رقيبان خود به راحتي مي‏توانند عمل نمايند; زيرا همين كه مخالفان آنها نسبت‏به انديشه‏ها و نيز عملكردهاي آنها انتقادي نمايند، كافي است كه او را در گرايش سياسي‏اي كه تخريب نموده‏اند داخل كنند تا اين كه سخن او را بي‏ارزش جلوه دهند .

8 - مغالطه جانبداري

گاهي در مباحث علمي، چنين وانمود مي‏شود كه انسان بايد منصفانه بحث نمايد و نبايد از ابتدا طرفدار يك جهت‏خاص باشد، به سخن ديگر، اگر كسي از همان ابتدا نتيجه و هدف استدلال او روشن باشد چنين شخصي بحثي منصفانه نداشته و در حقيقت، او استدلال نكرده است‏بلكه دليل تراشي نموده; يعني براي نتيجه و هدف از پيش تعيين شده‏اي كه در نظر گرفته، سعي نموده است ادله‏اي را بتراشد . بدين جهت، چنين استدلالي باطل و در واقع، استدلال صحيح استدلالي است كه شخص، منصفانه بحث نمايد و هدف و نتيجه استدلال را از پيش، فرض نگيرد .

از اين رو، استدلال مؤمنين بر اثبات خدا باطل است، چون آنها در ابتدا وجود خداوند را فرض گرفته و سپس براي آن استدلال نموده‏اند! !

به نظر مي‏رسد كه ادعاي فوق كاملا يك ادعاي مغالطه‏آميز است; زيرا:

اولا: واژه «منصفانه بحث نمودن‏» يك واژه مبهمي است، به سخن ديگر سؤال اين است كه منصفانه بحث كردن يعني چه؟ چه ملاك و معياري دارد؟ متاسفانه اين واژه، ابزاري شده است تا اين كه هر شخص براي حذف رقيب خودش از صحنه بحث از اين واژه بهره برده و بگويد بحثهاي شما منصفانه نيست . بديهي است، بهره بردن از واژه‏اي كه كاملا مبهم است، در مباحث علمي صحيح نمي‏باشد .

ثانيا: پرسش اساسي و جدي اين است كه چه برهاني قائم شده است كه اگر كسي هدفي را از پيش، فرض بگيرد و براي اين هدف، استدلال ارائه كند، چنين تلاشي، استدلال صحيح نبوده و دليل تراشي و باطل است؟ به سخن ديگر، آيا يكي از موارد بطلان و خلل در استدلال، اين است كه نتيجه از قبل معلوم شده باشد؟

از ديدگاه صحيح منطقي، عوامل بطلان يك استدلال يا اين است كه مواد قياس فاسد است و يا اين كه شرايط صورت استدلال رعايت نگرديده است، اما اين كه نتيجه استدلال از قبل روشن باشد يا نباشد دخالتي در درستي استدلال ندارد; يعني اگر هدف يك شخص از ارائه استدلال روشن باشد و او نيز براي مدعايش از استدلالي استفاده نمايد كه هم صورت استدلال، شرايط استدلال منتج را داشته باشد و هم ماده استدلال، كاملا صحيح باشد، آيا مي‏توان گفت فقط به خاطر اين كه نتيجه از قبل روشن بوده است، استدلال او - با اين كه همه شرايط يك استدلال صحيح را واجد است - باطل مي‏باشد؟

به عنوان مثال، معلم رياضي‏اي را در نظر بگيريد كه مي‏خواهد عمليات جدول ضرب را به دانش‏آموزان، تعليم دهد . معلم، چهار بسته مداد را كه هر بسته مشتمل بر پنج مداد است‏به همراه خود مي‏آورد تا عمل ضرب 20 5×4 را به دانش‏آموزان، تعليم دهد . او اين بسته‏ها را كنار هم گذاشته و از دانش‏آموزان مي‏خواهد با جمع نمودن آنها عدد مورد نظر - يعني عدد بيست - را به دست آورند و بدين ترتيب، پس از چند بار تكرار آن، عمل ضرب مورد نظر (20 5×4) را به دانش‏آموزان مي‏آموزد .

حال آيا مي‏توان گفت كه چون هدف و نتيجه معلم از استدلال، از قبل روشن بوده است پس استدلال او باطل است و حاصل ضرب چهار بسته مداد مذكور، بيست نمي‏شود بلكه كمتر از بيست‏يا بيشتر مي‏شود؟ !

بنابراين، روشن است كه معلوم بودن هدف و نتيجه و يا عدم آن، ربطي به بطلان يا درستي استدلال ارائه شده ندارد و درستي يا بطلان استدلال ارائه شده تابع اين مساله است كه آيا ما شرايط صوري و مادي استدلال را رعايت نموديم يا نه؟

پس ادعاي اين كه چون متدينان از قبل، وجود خداوند را فرض گرفته و سپس براي آن، استدلال ارائه مي‏نمايند و از اين رو، آنها دليل تراشي مي‏كنند نه استدلال؟ اين ادعا قابل قبول نبوده و باطل است و در حقيقت گرفتار مغالطه جانبداري مي‏باشد .

البته اين نكته مورد قبول است كه گاهي معلوم بودن يك نتيجه و جانبداري شخص سبب مي‏شود كه او استدلال غلطي ارائه نمايد ولي روشن است كه اين مورد ربطي به مدعاي اين نوشتار ندارد; زيرا در همين حالت نيز بايد بر اين نكته تاكيد شود كه چون استدلال بيان شده داراي شرايط صحيح مادي و صوري نمي‏باشد باطل است و نسبت‏به اين شخص، بايد موارد اشتباه در صورت يا ماده استدلال را گوشزد نماييم، نه اين كه گفته شود كه فقط به اين دليل كه هدف استدلال شما از قبل معين بوده، پس استدلال شما باطل است‏بدون اين كه موارد اشتباه در استدلال را به او نشان دهيم.

1) مدرس حوزه و عضو هيات علمي پژوهشي مؤسسه امام خميني‏رحمه الله، دانشجوي دكتري فلسفه، محقق و نويسنده .

2) ر . ك: فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، يونان و روم، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوي، انتشارات سروش، تهران، چاپ دوم، 1368، ج 1 .

3) احمد سياح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، كتاب فروشي اسلام، چاپ نهم، ج 3 و 4، ص 1126 .

4) ابو علي سينا، الشفاء، المنطق، منشورات مكتبة آيت الله العظمي المرعشي النجفي، قم، 1404ق، ج 4، ص 1 .

5) خواجه نصير الدين طوسي، اساس الاقتباس، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، اسفند 1376، ص 518; محمد رضا المظفر، المنطق، دار التعارف، بيروت، 1402ق، ج 3 - 1، ص 419 .

6) ابو البركات ابن علي بن ملكا البغدادي، الكتاب المعتبر في الحكمة، انتشارات دانشگاه اصفهان، الطبعة الثانية، 1415 ق، ص 268 .

7) عبد الكريم سروش، صراطهاي مستقيم، مؤسسه فرهنگي صراط، چاپ دوم، 1377، صص‏37 - 36 .

8) رعد/17 .

9) اسراء/81 .

10) انبياء/18 .

11) گاهي به آن، مغالطه ژنتيك و يا مغالطه از طريق منشا نيز گفته مي‏شود .

12) در صورتي كه آن نظريه، يك تصديق نظري باشد .

13. Context of discovery

14. Context of justification

15) عبد الكريم سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت، مؤسسه فرهنگي صراط، چاپ دوم، 1371، صص‏27 - 26 .

16) بديهي است كه عدد از مفاهيم فلسفي - و يا مفاهيم ماهوي - است و در خارج داراي منشا انتزاعي (و يا ما بازاء) است و از اين رو، از امور حقيقي مي‏باشد نه اعتباري، به عنوان مثال، وقتي كه دو صندلي را با دو صندلي ديگر در نظر مي‏گيريم و اين كه مجموع آنها چهار صندلي است، اين امر هيچ‏گاه از امور اعتباري غير واقعي نمي‏باشد .

17) ر . ك: فرخ ارقند، هفته نامه آبان، شهريور 1377، (نقل به مضمون).

18. Humanism

19. see: Tony Davies, Humanism, London and New york, 1997 .

20) فردريك كاپلستون، پيشين، ج 1، ص 106 .

21) ر . ك: برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، نشر پرواز، چاپ پنجم، 1365، ج 2، ص 732; والتر ترنر استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلي، نشر حكمت، 1377، صص‏104 - 102 .

22. Paul kwrtz, Toward a new enlightenment, ed, Byyernl . Bullough and timoth J . madigan, 1994, pp.50-51 .

23) مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1376، ص 130 .

24) غافر/37 - 36 .

25) آنتوني آربلاستر، ليبراليسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز، چاپ سوم، 1377، ص 202 .

26) عنكبوت/29 - 28 .

27) ر . ك: عبد الكريم سروش، صراطهاي مستقيم، پيشين، صص 3 - 2 .

28) ر . ك: والتر . ترنر . استيس، پيشين .


/ 1