نويسنده: حسين مدرسى طباطبايى ادوار فقه شيعى را در يك تقسيم دقيقتر بر اساس تحولات عمده فقهى شايد بتوان به هشت دوره تقسيم كرد. در زير هر يك از اين ادوار به اجمال ياد، و خصوصيات هر يك ذكر مىگردد. نام مهمترين دانشمندان تشكيل دهنده هر دوره و مهمترين مآخذ فقهى مربوط به آن نيز ذكر مىگردد (55) . شرح حال تمامى اين دانشمندان با ذكر مصادر سرگذشت وفهرست آثار هر يك در كتاب روضات الجنات سيد محمد باقر خوانسارى (چاپ هشت جلدى جديد) آمده و نظر به وضع اين نوشته به رعايت اختصار از هر گونه توضيح اضافى خوددارى شد (56) .
1 - دوره حضور امام:
معمولا چنين تصور مىشود كه فقه شيعى در دوران حضور امام كه از زمان پيامبر آغاز شده و تا سال 260 ادامه يافت دامنهاى بسيار محدود داشته است زيرا با وجود امامان و امكان دسترسى بدانان، مجالى براى فقاهت و اجتهاد آزاد حاصل نبوده و فقه اين دوره در شكل سماع و نقل حديث از امامان محصور بوده است. اين تصور درست نيست و براى روشن شدن حقيقت امر بايد چند نكته در مورد وضع و حال، و طبيعت و معتقدات جامعه شيعى اعصار اوليه توضيح گردد: 1) بنابر آنچه از روايات مذهبى به دست مىآيد امامان شيعه به تحريك و ايجاد زمينه تفكر تعقلى و استدلالى در ميان شيعيان خود علاقه فراوانى داشتهاند. در زمينه بحثهاى كلامى و عقيدتى، تشويقها و تحسينهاى بسيار از آنان نسبتبه متكلمان شيعى زمان خود نقل شده است (57) . در مسائل فقهى آنان به صراحت وظيفه خود را بيان اصول و قواعد كلى دانسته و تفريع و استنتاج احكام جزئى را به عهده پيروان خويش گذاردهاند (58) . اين نكته را گاه حتى در پاسخ سؤالات اصحاب خويش خاطر نشان ساخته و بدانان تذكر مىدادهاند كه پاسخ مساله ايشان با روش استدلالى و اجتهادى از اصول كلى و مسلم حقوقىاسلامى قابل استنتاج و استنباط است (59) . در برخى روايات به روشنى تمام طرز اجتهاد صحيح و روش فقه استدلالى را بر اساس سنتشخصا پيروى نموده، و از اين راه تبعيت از اين شيوه را به ياران و اصحاب خويش آموختهاند (60) . 2) دوره حضور امامان از نظر تنوع گرايشهاى اعتقادى ميان شيعيان و اصحاب ائمه، دورهاى كاملا ممتاز است. بسيارى از اصحاب ائمه و دانشمندان شيعى در آن اعصار متكلمانى برجسته بوده (61) و آراء و انظار دقيقى در مسائل كلامى از برخى از آنان چون هشام بن الحكم و هشام بن سالم و زرارة بن اعين و مؤمن الطاق و يونس بن عبد الرحمن (از قرن دوم) و بزنطى و فضل بن شاذان (از قرن سوم) نقل شده است (62) بسيارى از مكتبهاى كلامى ديگر رايج در آن اعصار، در ميان متكلمان شيعى قرون اوليه هوادار داشته (63) كه امروزه وجود چنين گرايشهايى در ميان شيعيان آن عصر با تعجب تلقى مىشود. دانشمندان متاخر از وجود همين گرايشها نتيجهگيرى كردهاند كه در مذهب شيعى جز در مورد پنج اصل بنيادى مذهب هر گونه نظر و راى مستند به طرز تفكر شخصى آزاد و مجاز است (64) . اختلافات مكتبى در مسائل كلامى موجب پيدايش گروهها و دستهبندىهاى مختلف، و پديد آمدن بحثهاى حاد ميان اصحاب ائمه گرديد (65) . صحابه بزرگ هر يك براى خود گروهى مستقل داشتند (66) و گاهى هر دسته، دسته ديگر را كافر مىشمردند (67) و كتابها در رد يكديگر و به طرفدارى از گروههاى متخاصم نوشتهاند (68) . جالب است كه گاهى افراد يك گروه در تمامى اصول فكرى جز اصل پذيرفتن امامت ائمه با رهبر و رئيس علمى خود اختلاف نظر پيدا مىكردند (69) . بسيارى از شيعيانى كه گرد ائمه جمع شده بودند به كار سماع و نقل احاديث مشغول بوده و از مباحثات و مناظرات كلامى دورى مىجستند و نظر خوشى نسبتبه متكلمان شيعى نداشتند (70) . متكلمان كه مورد تشويق و تحسين امامان بودند از آزارهاى زبانى اين افراد رنجيده مىشدند و ائمه آنان را تسلى مىدادند (71) ، و بدانان مىگفتند كه بايد با اين گروه مدارا كرد چه انديشه آنان از درك نكات ظريف و دقيق عاجز است (72) . محدثان قم نيز با متكلمان سخت در ستيز بودند (73) ، و برخى از آنان روايات بسيارى در ذم و طعن دانشمندان و متكلمان مىساختند و به ائمه نسبت مىدادند (74) . و كتابها در اين مورد تدوين مىنمودند (75) . از طرف ديگر ائمه، شيعيان خود را به همين متكلمان و كتابهاى آنان ارجاع و راهنمايى مىكردند (76) ، و حتى قميان را به رغم دشمنى محدثان آن شهر، به دوستى و حرمت نهادن نسبتبه متكلمان ترغيب مىنمودند (77) . كتب رجال حديثشيعى به خصوص رجال كشى پر است از موارد اختلافات عقائدى و گرايشهاى گوناگون كلامى ميان شيعيان در قرون اوليه، و درگيرىها و كشمكشهاى حادى كه در اين مورد جريان داشت، و از هوادارى ائمه نسبتبه متكلمان و شواهد علاقه آنان به رشد و شكوفايى فكرى شيعه. امام رضا پيشواى هشتم شيعيان در پاسخ پيروان يونس بن عبد الرحمن كه ساير هواداران امامان آنان را كافر مىشمردند فرمود:شما را در راه رستگارى مىبينم (78) . 3) در جامعه شيعى زمان حضور امامان، گرايشهايى وجود داشته كه با طرز تفكر و اعتقاد سنتى شيعه در مورد امامان خويش مخالف داشته است. گروهى از صحابه براى امامان تنها نوعى مرجعيت علمى قائل بوده و آنان را دانشمندانى پاك و پرهيزكار (علماء ابرار) مىدانستند و منكر وجود صفاتى فوق بشرى از قبيل عصمت در آنان بودند (79) . نظرى كه برخى متكلمان شيعى دورههاى بعد نيز از آن پشتيبانى كردهاند از جمله ابو جعفر محمد بن قبه رازى از دانشمندان و متكلمان مورد احترام شيعى در قرن چهارم كه رئيس و بزرگ شيعه در زمان خود (80) و آراء و انظار او مورد توجه و استناد دانشمندان شيعى پس از وى بوده است (81) امامان را تنها دانشمندان و بندگانى صالح، و عالم به قرآن و سنت مىدانسته و منكر دانايى آنان به غيب بود (82) . شگفتا كه با اين وجود مشى عقيدتى او مورد تحسين جامعه علمى شيعه در آن ادوار قرار داشت (83) . برخى از محدثان قم نيز مشابه چنين نظرى را در مورد امامان داشتهاند (84) . و گويا نوبختيان نيز چنين مىانديشيدهاند (85) . گروهى از اصحاب امامان حتى معتقد بودند كه آنان در مسائل فقهى مانند ساير فقهاء آن اعصار به اجتهاد آزاد شخصى (راى) (86) يا قياس (87) عمل مىكنند و اين نظر نيز مورد پشتيبانى و قبول گروهى از محدثان قم بود (88) . از ابو محمد ليثبن البخترى المرادى معروف به ابو بصير كه از دانشمندترين اصحاب امام صادق (89) بوده و روايات بسيار در ستايش او از امامان رسيده (90) و يكى از رؤساء و سرآمدان چهارگانه مذهب شيعى شمرده شده است (91) نظر غريب و سخن نادرستى در مورد علم امام در چند روايت (92) نقل شده كه موجب شگفتى است. به نظر مىرسد اين گونه طرز تفكرها در مورد امامان موجب بود كه بسيارى از صحابه امامان گاه در مسائل علمى با آنان اختلاف نظر داشتند (93) و بر سر مسائل مورد اختلاف به مناظره و بحث مىپرداختند (94) و حتى گاه در مسائل فقهى از آنان رخواستسند و ماخذ مىنمودند (95) . در مسائلى كه اصحاب خود با يكديگر اختلاف نظر داشتند گاهى اوقات كار به منازعه مىكشيد و به ترك دوستى و قطع رابطه ميان آنان براى هميشه مىانجاميد (96) . در حالى كه بر اساس طرز تفكر سنتى شيعه، به حسب قاعده بايد در چنين مواردى مورد اختلاف را بر امامان عرضه مىنمودند و از آنان مىخواستند كه واقع امر را بيان كنند چنان كه شيعيان معتقد، معمولا چنين مشكلاتى را با آنان در ميان مىگذارده و كسب تكليف مىكردند (97) . ) پيشتر گفته شد كه اساس اجتهاد در فقه شيعه بر تحليل و استدلال عقلى در چهار چوب نصوص قرآن و سنت است. مراد از اين روش همان شيوه استدلال در منطق صورى است كه بر اساس اصول آن منطق، قطع آور و حجت است. روش ظنى تمثيل منطقى كه در فقه قياس خوانده مىشود و مبتنى بر كشف احتمالى علل احكام است از آغاز راه يافتن خود در فقه اسلامى در قرن دوم (98) در فقه شيعى مردود بوده است اما در مواردى كه علل احكام به صورت قطعى و اطمينان بخش قابل كشف باشد اين كشف حجت و معتبر شناخته شده و بدان استدلال و استناد مىشود. در قرون اوليه، محدثان كه مخالف هرگونه استدلال عقلى بودند اين گونه كشفهاى قطعى را نيز در حكم قياس مىشمرده و عمل به آن را ناروا مىدانستند (99) همچنان كه برخى از دانشمندان متاخرتر آن را قياس مشروع مىخواندند (100) با آن كه اين نوع از تحليلات عقلى در واقع ربطى به قياس در مفهوم سنى آن ندارد (101) . به نظر مىرسد كه به خاطر مشابهت ظاهرى يا تشابه اسمى، هرگونه استدلال و تحليل عقلى در عرف مذهبى دورههاى اوليه قياس شناخته مىشده (102) و بدين ترتيب اصحاب الحديث دستوراتى را كه در نهى از عمل به قياس در روايات مذهبى شيعى رسيده استشامل آن نيز مىدانستهاند. در روايات مزبور از اجتهاد آزاد شخصى يك فقيه در مسائل شرعى كه آن را اصطلاحا راى مىخوانند نيز نهى و منع شده است. اصطلاح اجتهاد در عرف فقهى ادوار اوليه به معنى استدلالات غير علمى و از جمله همين راى به كار مىرفته (103) و پرهيزى كه شيعه تا قرنهاى پنجم و ششم نسبتبه كلمه اجتهادداشته و مخالفتهايى كه با اجتهاد در كتابهاى كلامى شيعه اظهار گرديده (104) و كتابهايى كه متكلمان شيعى مانند و ابو القاسم على بن احمد الكوفى (106) در رد اجتهاد نوشتهاند همه ناظر به همين معنى اصطلاح اجتهاد بوده است. و گرنه اجتهاد به معنى استدلال تحليلى عقلى از قرن دوم به بعد در ميان شيعه رايجبوده و از اواخر قرن چهارم به صورت روش منحصر در مباحث فقهى درآمده است. با توجه به آنچه گذشت طبيعى است كه روشهاى استدلالى و تحليلى فقهاء شيعه قرون اوليه در نگرش سطحى محدثان كه مخالف اعمال و استفاده از استدلال و تحليل عقلى در فقه بودند نوعى عمل به راى و قياس تلقى گردد. 5) در روايات مذهبى كه بيشتر آنها وسيله محدثان روايتشده است گفته مىشود كه گروهى از صحابه امامان در مواردى كه حكم يك مساله در قرآن و سنت صريحا بيان نشده استبه قياس عمل مىنمودهاند (107) . در برخى روايات ديگر از عمل آنان بر اساس راى نيز سخن رفته است (108) . گروهى از دانشمندترين صحابه امامان كه آراء و اجتهادات دقيقى از آنان در مآخذ فقهى نقل شده استبه پيروى از قياس متهم گرديدهاند. فضل بن شاذان نيشابورى فقهى و متكلم معروف شيعى و نگارنده كتاب ايضاح (م 260) كه آراء او در مباحث طلاق و ارث و برخى مسائل ديگر از فقه و مباحث عقلى اصول فقه شيعى در دست و مورد توجه است (109) ، يونس بن عبد الرحمن كه نظرات وى درمباحثخلل صلاة و زكات و نكاح و ارث فقه نقل شده است (110) ، زرارة بن اعين كوفى (111) ، جميل بن دراج كه دانشمندترين صحابه امام صادق پيشواى ششم شيعه بود (112) ، عبد الله بن بكير كه از فقهاء بزرگ شيعى در قرن دوم است (113) و گروهى ديگر از مشهورين صحابه از اين جملهاند كه به عنوان عمل به قياس مورد طعن قرار گرفتهاند (114) . در حالى كه تقريبا قطعى است كه آنان در فقه پيرو روش استدلالى و تحليلى بودهاند نه پيرو قياس سنى (115) . فتاواى آنان كه بسيارى از موارد آن را مؤلف كشف القناع (116) گرد آورده استخود بهترين دليل بر صحت اين مدعاست. از مجموع آنچه در اين پنجبند گفته شد روشن گرديد كه در دوره حضور امام دو گونه فقه در جامعه شيعى وجود داشته است. يك جنبش استدلالى و اجتهادى و تعقلى كه در مسائل فقهى با در نظر گرفتن احكام و ضوابط كلى قرآنى و حديثى به اجتهاد معتقد بوده (117) ، و يك خط سنت گراتر كه به نقل و تمركز بر احاديث تكيه داشته و كارى اضافى به صورت اجتهاد متكى بر قرآن و سنت انجام نمىداده است. بندهايى كه از رسائل فقهى فقهاء دوره حضور مانند فضل بن شاذان و يونس بن عبد الرحمن در آثار دورههاى بعد نقل شده استبه خوبى نشان مىدهد كه كار تدوين و تجزيه فقه از حديث، بر خلاف نظريه متداول، از اواخر قرن دوم و اوائل سوم آغاز شده بوده است. در كتابهاى علم رجال حديثشيعه (118) و ساير مآخذ (119) از بسيارى ازفقهاء شيعه در قرون نخست و زمان حضور امامان ياد شده است. در فهرست ابن نديم نيز نام و فهرست آثار جمعى از آنان ديده مىشود (120) . آراء و انظار برخى از ايشان و ديگر فقهاء شيعى اين عهد در متون فقهى ادوار بعد نقل گرديده و مورد اعتنا و توجه بوده است (121) .
2) نخستين قرن غيبت:
در دوره غيبت صغرى (260 - 329) تا اواخر قرن چهارم سه گرايش گوناگون فقهى در جامعه شيعى وجود داشته است: (ا) اهل الحديث - اين گرايش دنباله رو و استمرار گرايش سنت گراى دوره حضور بوده، و همتخود را بر جمع آورى احاديث و ضبط و حفظ آن مصروف مىداشته است. هواداران اين مكتب عموما چنان كه پيشتر ديديم با اجتهاد به صورت يك عمل و كوشش فكرى بر اساس استنباط تعقلى ميانهاى نداشتند و حتى استدلالات عقلى كلامى را كه براى تقويت مذهب و در حمايت از نقطه نظرهاى شيعى به كار مىرفت محكوم مىنمودند (122) . درستحالتى كه در ميان پيروان مكتب اهل الحديثسنى وجود داشت و احمد بن حنبل - به عنوان مثال - حتى از آن قسم كلام كه در دفاع از اسلام به كار رود نيز نهى مىنمود (123) . فقهاء مكتب اهل الحديث از رهگذر پيروى از احاديثبه دو گروه تقسيم مىشدهاند: گروهى كه روايات را با اصول درست علم رجال و علم حديث نقادى مىنمودند و هر روايتى را با هر كيفيت و وضع نمىپذيرفتند و به روايات وارده درمسائل فقهى احاطه و اطلاع داشتند و چه بسا قواعد و ضوابط اصول فقه را در مورد حالات مختلف ادله، و لو به صورت ساده آن مىدانستند (124) و حتى قسمتى از اين ضوابط را كه در روايات راهنمايى شده است عملا به كار مىبستند (125) . با اين همه به رعايتشيوه محافظهكارانه و سنت گراى خود هرگز به فكر جدا كردن فقه از حديث، و تدوين و ترتيب كتابهاى فقهى مستقل برنيامدند و از نوشتن مطالب فقهى با عباراتى جز نص عبارات روايات مذهبى هراس و وحشت داشتند (126) . نوشتههاى فقهى اين گروه از محدثان مجموعهاى از متون روايات بود كه به ترتيب موضوعى دسته بندى شده، و گاه اساتيد روايات نيز حذف گرديده بود (127) . محدثانى چون محمد بن يعقوب كلينى (م 329) ، محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد (م 343) و محمد بن على بن بابويه قمى - صدوق (م 381) از اين گروه بودهاند (128) . گروه ديگر طرفدار پيروى بىقيد و شرط از احاديثبوده و با مبانى اصول فقه و قواعد جرح و تعديل حديثى يك سر بيگانه، و از قوانين استدلال و آداب بحثبه كلى بىاطلاع بودهاند (129) . تمايلات افراطى اين گروه در جانبدارى از احاديث، همطراز گرايش افراطى حشويه در مذهب سنى بود كه از گرايش اصحاب الحديث در همان مذهب افراطىتر، انحرافىتر و خشكتر بود (130) هر چند در تاليفات متكلمان شيعى قرنهاى چهارم و پنجم و ششم اصطلاحاتى از قبيل حشويه (131) و مقلده (132) ، در كنار اصطلاحاتى چون اصحاب الحديث (133) و اخباريه (134) بر تمامى هواداران گرايش محدثان در اين دوره اطلاق شده است. در كتابهاى علم رجال از برخى از فقهاء اين مكتب و گرايش آنان صريحا ياد شده است مانند ابو الحسين الناشى، على بن عبد الله بن وصيف (م 366) كه گفتهاند در فقه به روش اهل ظاهر سخن مىگفت (135) . ليكن به خاطر عدم وجود استدلال و مبناى اجتهادى در اين مكتب، و نبودن هيچ گونه فكر نو و تازهاى در ميان آنان، آراء و انظار فقهى هواداران اين روش كه چيزى جز مفاد احاديث مذهبى نبوده است ارزش فقهى مستقل نيافته و در متون و مآخذ مربوط بدان اعتنا نشده است (136) ، ولى نظرات كلينى و صدوق از گروه اول در منابع فقهى نقل مىشود (137) . اين مكتب كه نخست در دوره حضور يكى از دو گرايش رايج در جامعه علمى شيعه بود در روزگار غيبت صغرى اندك اندك بر مراكز علمى و محيط فكرى شيعى چيره گرديد و گرايش عقلى كلامى و فقهى را كه براساس اجتهاد و استدلال متكى بود بالكل مغلوب ساخت. مركز علمى قم كه در آن هنگام بزرگترين و مهمترين مجمع مذهبى شيعى بود به طور كامل در اختيار اين مكتب قرار داشت و فقهاء قميين همگى از محدثان (138) ، و مخالف با هر گونه استدلال و اجتهاد و تفكر عقلانى در جامعه شيعى بودهاند. اكثريت قاطع فقهاء شيعى در اين دوره تا اواخر قرن چهارم جزء پيروان اين مكتب قرار داشتهاند (139) . اين مكتب چنان كه خواهيم ديد در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم با كوشش و تلاش شيخ مفيد و شاگردش شريف مرتضى در هم كوبيده شد و گرچه چند تنى به صورت پراكنده تا دورههاى بعد از هواداران آن باقى مانده بودند (140) ليكن ديگر هيچ گونه اثر و تاثيرى در محيط علمى شيعه نداشتند. در آثار مفيد و مرتضى شيوه فقهى و اصول معتقدات هواداران اين مكتب به خوبى نشان داده شده است (141) . (ب) قديمين - هم زمان با استيلاء محدثان بر محيط علمى و مذهبى شيعه در نيمه دوم قرن سوم و قسمت عمده قرن چهارم، دو شخصيتبزرگ علمى در ميان فقهاء شيعى پديدار شدهاند كه هر يك داراى روش فقهى خاصى بودهاند. نقطه مشترك در روش فقهى اين دو، استفاده از شيوه استدلال عقلى است. بنابر اين كار اين دو به نوعى ادامه فقه تحليلى و تعقلى دوره حضور امام بوده، و نخستين دوره فقه اجتهادى شيعى به صورت مجموعهاى مدون و مستقل شمرده مىشود (142) . مستقل از حديث و جدا از آن، ليكن بر اساس آن و در چهارچوب آن، به شكل تفريع فروع از اصول به كمك استدلال عقلى و اعمال فكر و اجتهاد و نظر. اين دو شخصيتبا آن كه هر يك از گروهى ديگر، و داراى روش و خط مشى مختلف بودهاند ليكن در بسيارى موارد در تصميمگيرىهاى حقوقى به نتيجه واحدى رسيده و نظر مشتركى اتخاذ نمودهاند. از اين رو در مآخذ فقهى معمولا با عنوان قديمين به آراء فقهى آنان اشاره مىشود (143) . اين دو عبارتند از: 1 - ابن ابى عقيل، ابو محمد حسن بن على بن ابى عقيل العمانى الحذاء، دانشمند نيمه اول قرن چهارم (144) ، نگارنده اثر فقهى مشهورى به نام المتمسك بحبل آل الرسول كه در قرنهاى چهارم و پنجم از مشهورترين و مهمترين مراجع فقهى بوده (145) و بندهايى از آن در مآخذ فقهى متاخرتر نقل شده است (146) . 2 - ابن الجنيد، ابو على محمد بن احمد بن الجنيد الكاتب الاسكافى، دانشمند ميانه قرن چهارم (147) ، نگارنده تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه و الاحمدى فى الفقه المحمدى (148) . چنان كه ديده مىشود اين دو دانشمند تقريبا در يك زمان مىزيستهاند. ابن ابى عقيل كه اندكى بر ابن الجنيد تقدم زمانى دارد (149) از نظر گروه علمى در زمره متكلمان شيعى قرار داشته (150) و در واقع نخستين شخصيت در مكتب فقهى متكلمان است كه دوره سوم فقه شيعى را تشكيل مىدهد و ويژگيها و روش كار آنان را پس از اين خواهيم ديد. او نيز مانند متكلمان ديگر، احاديث غير مسلم مذهبى را - كه در اصطلاح اصول فقه خبر واحد خوانده مىشود - معتبر و حجت نمىدانسته است. روش فقهى او بنابر آنچه از آراء و فتاواى وى بر مىآيد بر قواعد كلى قرآنى و احاديث مشهور و مسلم استوار بود. در مواردى كه قاعدهاى كلى در قرآن و احاديث مشهور و مسلم استوار بود. در مواردى كه قاعدهاى كلى در قرآن وجود داشته و در احاديث استثناهايى براى آن ذكر گرديده است وى عموم و كليت قاعده مزبور را حفظ مىنمود و به آن احاديث اعتنا نمىكرد مگر آن كه آن احاديث قطعى و ترديد ناپذير باشد (151) . البته در دوره وى به خاطر نزديكى به روزگار حضور امام، وضع بسيارى از احاديث روشن و مشخص بود (152) و نظرات امامان در اصول و مبانى بنيادى حقوقى به خاطر اختلافات روايتى دچار ابهام فراوان نشده بود، و به همين دليل بسيارى روايات كه او در كتاب خود به امامان نسبت داده مورد قبول مطلق دانشمندان شيعى پس از او قرار گرفته است (153) . روش فقهى ابن ابى عقيل مورد احترام و تحسين دانشمندان پس از او قرار داشته (154) و آراء حقوقى او در همه مآخذ شيعى نقل شده است. اما شخصيت دوم در اين طبقه يعنى ابن الجنيد اقبالى بلند نيافته، و روش فقهى وى مورد انتقاد معاصران و متاخران از وى قرار گرفته است. ابن الجنيد نيز از متكلمان پر اثر شيعى بوده و آثار و مؤلفات كلامى متعددى داشته است (155) از جمله كتابى در دفاع از فضل بن شاذان متكلم مشهور شيعى قرن سوم (156) كه چنان كه پيشتر ديديم از هواداران مشى تفكر عقلانى در شيعه و از پيروان روش استدلالى و تحليلى در فقه بود. با اين همه ابن الجنيد از نظر گرايش فقهى پيرو مكتب اصحاب الحديثشمرده مىشد (157) چه مانند آنان احاديث مذهبى غير قطعى را حجت مىشمرد و بدان عمل مىكرد. ليكن از طرف ديگر در استنباط و استخراج احكام فقهى از منابع آن، به روش تحليلى و استدلالى عقلى معتقد بود و بر عكس محدثان كه ظاهر روايت را به تنهايى پيروى مىكردند او گويا درك كلى حقوقى از هر روايت را در مقايسه با اشباه و نظائر آن ملاك عمل قرار مىداد (158) . كشف قطعى علتيك حكم كه در فقه شيعى متاخر، حجت و معتبر شناخته شده است گويا در روش فقهى او نيز مورد استفاده قرار مىگرفته (159) و پيشتر گفته شد كه اين روش حقوقى - كه موجب تاسيس ضوابط و قواعد كلى در مسائل، و بىنيازى از دستور و نص خاص حديثى در هر مورد است - در قرون اوليه نوعى قياس شمرده مىشد (160) و اصحاب الحديث آن را نيز مانند قياس مصطلح سنى ناروا مىدانستند. از اين رو ابن الجنيد نيز مانندهواداران گرايش تعقلى و استدلالى فقه دوره حضور امام از جمله فضل بن شاذان به پيروى از قياس (161) و همچنين راى (162) متهم گرديد و اين نكته موجب شد كه تاليفات او بر عكس آثار فقهى ابن ابى عقيل متروك شود (163) و نظرات فقهى وى در دوره سوم و چهارم فقه - كه تا حدود زيادى از بينشهاى مكتب اهل الحديث متاثر بود - چندان مورد توجه قرار نگيرد (164) . ابن الجنيد براى دفاع از خود و روش فقهى خويش كتابهايى نوشته كه نام برخى از آنها مانند كشف التمويه و الالباس على اغمار الشيعه فى امر القياس و اظهار ما ستره اهل العناد من الرواية عن ائمة العترة في امر الاجتهاد (165) خود بيانگر شيوه او در فقه است. او در كتاب المسائل المصرية خود نيز از روش خويش دفاع نمود (166) . مفيد، دانشمند معروف شيعى آغاز قرن پنجم كه خود شاگرد وى بود (167) و هوش و استعداد فقهى او را مىستود (168) با روش فقهى وى سختبه مبارزه برخاست و آن را در برخى آثار خود از قبيل المسائل الصاغانية (169) و المسائل السرويه (170) و دو رساله خاص يكى در رد المسائل المصريه وى با نام نقض رسالة الجنيدى الى اهل مصر (171) و ديگرى با نام النقض على ابن الجنيد في اجتهاد الراى (172) تخطئه نمود. شاگردان مفيد نيز آراء فقهى ابن الجنيد را در آثار خويش نقل نموده و آن را رد كردند (173) . روش فقهى ابن الجنيد - كه از يك سو بر خلاف دوره سوم فقه، حجيت و اعتبار احاديث مذهبى را به عنوان منبع اساسى فقه مىپذيرفت و از طرف ديگر عقل را به مثابه ابزار اساسى استنباط احكام به رسميت مىشناخت - چنان كه گفته شد با روشهاى تكامل يافتهتر فقه شيعى دورههاى بعد سازگارتر و هماهنگتر بود (174) از اين رو دو قرن پس از او، آراء فقهى وى براى نخستين بار وسيله ابن ادريس فقيه شيعى اواخر قرن ششم با حرمت نقل گرديد (175) . سپس از نيمه دوم قرن هفتم كه استدلالات دقيق عقلى راه خود را در فقه شيعى بيشتر گشود آثار اين دانشمند با اعجاب و تحسين و حرمتبسيار نگريسته شد. علامه حلى دانشمند معروف شيعى آغاز قرن هشتم او را در عالىترين رتبه فقاهت دانست (176) و آراء فقهى او را در آثار خود نقل كرد (177) . فقهاء دوره پنجم به خصوص شهيد اول، فاضل مقداد و ابن فهد به آراء او توجه و اعتناء بسيار داشته و تمامى نظرات او را در مسائل مختلف فقهى در آثار خود نقل نمودهاند. شهيد دوم از پيروان همين دوره فقهى درباره وى مىگويد كه او در ميان فقهاء قديم شيعى از رهگذر تحقيق علمى و دقت نظر كم نظير بوده است (178) . در هر صورت به شرحى كه ديديم كار تدوين و ترتيب مستقل مجموعه فقه شيعى، و جدا كردن آن به صورت دانشى كاملا مجزا و ممتاز از حديث، براى نخستين بار در اين دوره و به وسيله اين دو دانشمند انجام گرفت (179) . (ج) مكتب واسطه - در همين دوره قشرى از فقيهان صاحب فتوى (180) در مراكز علمى شيعه بودهاند كه گرچه با اجتهاد دقيق به سبك مكتب قديمين آشنا نبوده و فقه را به صورت كاملا مستقل از متون روايت، و بر اساس تحليلات دقيقحقوقى تلقى نمىكردهاند ليكن از روش محافظه كارانه و مقلدانه و سنت گراى اهل الحديث نيز پيروى نمىنموده و در مسائل فقهى به نظر و اجتهاد قائل بودهاند و به اختصار از مكتبى متوسط ميان دو گرايش ذكر شده فوق پيروى مىكردهاند. اجتهاد در اين مكتب به شكل استخراج احكام جزئىتر از قواعد عمومى حديثى، يا انتخاب يكى از دو طرف يا چند طرف در مورد تعارض اخبار با يكديگر انجام مىگرفت. روشن است كه تصميمگيرىها در اين مورد همواره با يكديگر برابر نبود و همين مطلب به اين مكتب فقهى نوعى تحرك ملايم و معتدل مىبخشيد كه گاه در مورد برخى از مسائل مورد ابتلاء، شديدتر و جدىتر مىشد. مساله عدد در مورد ماه رمضان (يعنى اين بحث كه آيا تعداد روزهاى ماه رمضان مانند همه ماهها تابع شرائط نجومى استيا داراى يك ميزان ثابت و تغيير ناپذير است) از جمله اين مسائل بود كه دانشمندان اين مكتب در موضوع آن اختلاف نظر داشتند و رسائل متعددى در رد يكديگر و انتقاد از نظر مخالف خود پرداختهاند (181) . مهمترين شخصيتهاى اين گرايش متوسط كه از آراء آنان در برخى متون فقهى جا به جا ياد شده است عبارتند از: 1 - على بن بابويه قمى (م 329) . 2 - ابو الفضل محمد بن احمد الصابونى الجعفى، صاحب الفاخر (نيمه اول قرن چهارم) . 3 - جعفر بن محمد بن قولويه قمى (م 369) . 4 - محمد بن احمد بن داود بن على قمى (م 368) .
3) متكلمان:
مكتب اهل الحديث كه چنانكه ديديم در اوائل دوره غيبت صغرى تا نيمه دوم قرن چهارم بر محيط علمى و مراكز فرهنگى شيعه كاملا چيره شده و حكمروايى بلا منازع داشت، در دهههاى اخير قرن مزبور با پيدايش قشرى جديد از متكلمان زبر دست و نيرومند زير فشار قرار گرفت و تحت تاثير انتقادات شديد وكوبنده آنان روز به روز تضعيف شد تا جايى كه تقريبا به صورت كامل از ميان رفت. شخصيتبرجستهاى كه توانست اين موفقيت را براى گرايش كلامى و عقلى شيعى به دست آورد متكلم و حقوقدان برجسته شيخ مفيد، ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان بغدادى، ابن المعلم (م 413) بود (182) . او بر احمد بن محمد بن جنيد اسكافى، محمد بن على بن بابويه قمى - صدوق، جعفر بن محمد بن قولويه، احمد بن محمد بن على بن داود قمى و ابو الحسين على بن وصيف الناشى شاگردى كرده (183) و بنابراين با هر سه مكتب فقهى رايج در قرن چهارم آشنايى درستيافته بود. او براى گشودن راه استدلال و تعقل در كلام و فقه شيعى چارهاى جز انتقاد سخت و خشن از روش قشرى و متحجر اهل الحديث در برابر خود نديد و از اين رو كوشيد تا با ضربات كوبندهاى تسلط و حاكميت قشريگرى را بر محيط علمى و جامعه مذهبى شيعه در هم بشكند، و سرانجام نيز در كار خود به طور كامل توفيق يافت. گويا يك عامل اساسى در موفقيت او آن بود كه محدثان قم - كه سردمدار و پرچمدار مكتب اهل الحديثبودند - در مورد امامان نظرات خاصى داشتند و نسبت دادن هر گونه امر غير طبيعى و فوق العاده را بدانان غلو و انحراف مذهبى تلقى مىنمودند (184) تا آنجا كه معتقد بودند اگر كسى پيامبر را مصون از فراموشى يا اشتباه بداند غالى و منحرف است (185) . مسالهاى كه با نام سهو النبى در اصطلاح كلامى شيعه شناخته مىشود و بيشتر محدثان و اخباريان متاخر شيعى و برخى از مجتهدان نيز در اين مساله همانند محدثان صدر اول مىانديشيدهاند (186) . روشن است كه اين گونه نظرات براى شيعيان عادى كه معمولا مقام الهىپيشوايان خود را بسى فراتر و والاتر از اين حد مىشناختند چندان دوست داشتنى نبود، و مفيد به خصوص از اين گونه فرصتها براى درهم شكستن قدرت مخالفان به نحو اكمل استفاده كرد. او با آن كه نزد صدوق درس خوانده و شاگرد وى شمرده مىشد در چندين اثر خود او را كه سرآمد قميان (187) و رئيس محدثان (188) بود به شدت مورد حمله قرار داد. در رساله تصحيح الاعتقاد كه شرح رساله اعتقادات صدوق است، در مسائل سرويه (189) ، در رساله جواب اهل الحائر و رسائل ديگر عقائد و آراء او را مورد انتقاد شديد قرار داد. به خصوص در رساله اخير با عباراتى چنان تند به او تاخت (190) كه برخى از دانشمندان در صحت نسبت آن به مفيد ترديد كردهاند (191) و برخى ديگر آن را به شريف مرتضى نسبت دادهاند (192) يا از شخصى ثالث دانستهاند (193) . گرچه روشن است كه اين رساله از مفيد است (194) و بسيارى از مطالب آن عينا همان هاست كه در آثار ديگر وى به خصوص تصحيح الاعتقاد (195) نيز ديده مىشود. از اين حملات و انتقادات تند و تيز، و اعتراضات ديگر او به روش اهل الحديث (196) ، بر مىآيد كه كار محدثان به جايى رسيده بود كه مفيد براى نجات علمى و فكرى شيعه چارهاى جز چنين خشونت و شدت عمل در برابر آن نمىديد (197) . او كتابى نيز در رد مكتب اهل الحديثبا نام مقابس الانوار في الرد على اهل الاخبار نگاشته بود (198) . شريف مرتضى نيز در قلع و قمع محدثان و مكتب آنان نقشى مهم داشت. او در بسيارى از آثار خود از جمله جوابات المسائل الموصلية الثالثة (199) و رسالة في الرد على اصحاب العدد (200) و رسالة في ابطال العمل باخبار الآحاد (201) بر آنان سخت تاخت و همگى محدثان قم را به فساد عقيده و انحراف مذهبى متهم ساخت (202) . جز آن كه درباره صدوق روش معتدل در پيش گرفت و حساب او را از ديگران جدا نمود. حملات مفيد و مرتضى و ديگر متكلمان شيعى در نيمه نخستين قرن پنجم به زوال و انقراض مكتب اهل الحديث انجاميد (203) . از اين كشمكش سخت ميان دو مكتب شيعى در برخى از مآخذ قديم سخن رفته (204) كه اصحاب الحديث را با اصطلاح اخباريه و گرايش متكلمان را با اصطلاحاتى از قبيل معتزله و كلاميه ياد كردهاند (205) . همچنان كه مفيد و شريف مرتضى نيز از مكتب متكلمان و محققان در برابر مكتب اصحاب الحديثياد مىكنند (206) . ليكن در مآخذ شيعى متاخرتر از هواداران اين مكتب معمولا با اصطلاح اصوليه تعبير مىشود (207) . مفيد فقه را نزد جعفر بن محمد بن قولويه از فقهاء مكتب واسطه فرا گرفته (208) و با ساير روشهاى فقهى روزگار خود نيز چنان كه ديديم آشنايى يافته بود. ليكن به حكم گرايش كلامى خود ناگزير شخصا شيفته روش ابن ابى عقيل بود (209) كه ميراث فقهى او الگوى كلى براى مكتب متكلمان به شمارمىرفت. فقه متكلمان چنان كه پيشتر ذيل سخن از روش فقهى ابن ابى عقيل اشاره شد بر قواعد كلى قرآنى و احاديث مسلم و مشهور استوار بود و رواياتى را كه شيعيان از امامان خود نقل مىكردند ليكن صحت انتساب آن قطعى نبود (اخبار الآحاد) بىاعتبار مىدانست و به جاى آن بر نظريات مشهور و متداول ميان شيعه كه عمل طائفه بر اساس آن بود (اجماعات) تكيه مىنمود (210) . استنباط احكام شرعى از منابع مزبور براساس روش استدلالى و تحليل عقلى انجام مىپذيرفت كه متكلمان به خاطر درگيرى روزمره با تفكر و استدلال و بحث و مناظره، با قواعد و شيوههاى آن به درستى آشنا و در به كار بستن آن ورزيده و ماهر بودند. با اين وجود بايد توجه داشت كه مكتب اهل الحديثبه خاطر آن كه مدتى طولانى بر جامعه علمى شيعه حكمفرمائى داشت تاثيرات بسيارى بر طرز فكر كلى پيروان تشيع به جاى نهاد كه با زوال و انحطاط خود مكتب، آن آثار از ميان نرفت و به صورت اجزاء و عناصر ثابت فكر شيعى درآمد. اختلافاتى كه گاه در برخى مسائل ميان بينش شيعى در دوره حضور امام و دورههاى متاخرتر ديده مىشود از همين حقيقتسرچشمه مىگيرد. برخى دو گونگىها ميان مكتب متكلمان در قرن پنجم با مكتب متكلمان زمان حضور مانند فضل بن شاذان نيز از همين راه قابل توجيه است. مشخصه اصلى مكتب متكلمان به شرح بالا، تاكيد آنان بر عدم اعتبار احاديثبه و شاگردان آن دو (213) همه بر اين نكته تكيه كردهاند. سه فقيه بزرگ در اين دوره فقهى كه فقه هر يك چهرهاى ممتاز از اين مكتب است عبارتند از: - مفيد، محمد بن محمد بن النعمان البغدادى (م 413) ، نگارنده رسائل فقهى متعدد و متونى همچون المقنعه و الاعلام فيما اتفقت عليه الامامية من الاحكام. 2 - شريف مرتضى، على بن الحسين الموسوى (م 436) ، نگارنده الانتصار و المسائل الناصريات، و مجاميعى در سؤالات و اجوبه فقهى، و رسائل فقهى بسيار، و شاگرد مفيد. 3 - ابو الصلاح تقى الدين بن نجم الدين الحلبى، شاگرد مرتضى (م 447) ، نگارنده كتاب الكافى فى الفقه. اين سه دانشمند هر يك داراى ابتكاراتى مخصوص خويش هستند (214) . جمعى ديگر از فقهاء اين دوره نيز كه پيرو همين مكتب و شارح و بازگو كننده انظار آن مىباشند و در متون فقهى از آنان ياد مىشود عبارتند از: سلار بن عبد العزيز ديلمى (م 448) ، نگارنده كتاب المراسم العلويه و الاحكام النبويهقاضى عبد العزيز بن براج (م 481) ، نگارنده كتابهاى المهذب و الجواهر و شرح جمل العلم و العملابو الحسن محمد بن محمد البصروى، شاگرد مرتضى و نگارنده كتاب المفيد في التكليفابو الفتح محمد بن على كراجكى (م 449)
4) مكتب شيخ الطائفه:
در مكتب متكلمان چنان كه ديديم اساس فقه ظواهر قرآنى و احاديث مسلم و مشهور بود و به روايات مذهبى به خودى خود به صورت منبع فقه نظر نمىشد. شيخ الطائفة محمد بن حسن طوسى (م 460) كوشيد با حفظ شكل تعقلىو تحليلى فقه، اعتبار اين گونه احاديث را منهاى قرائن و شواهد خارجى بر صحتبازگرداند (215) . او در اين كار توفيق يافت و اساس نوينى براى فقه شيعى گذارد كه با شيوههاى پيشين به كلى فرق داشت. مكتب شيخ الطائفة در واقع حاصل تركيب عناصر قوام دهنده مكتب متكلمان و مكتب اهل الحديثبود. او با تاليفات فقهى متعدد خود آفاق تازهاى را به روى فقه شيعى گشود. فقه تفريعى از راه يافتن صور و اشكال گوناگون يك مساله با كتاب المبسوط او، و فقه تطبيقى از راه مقايسه ميان مكتبهاى مختلف فقهى اسلامى با كتاب الخلاف وى در فقه شيعى راه يافت. شالوده اين دو كتاب از متون سنى گرفته شده و بدين وسيله بخشى مهم از معارف حقوقى سنى به فقه شيعى انتقال يافته و موجب رشد و شكوفايى بيشتر آن گرديده است. در واقع فقه شيعى در مكتب شيخ الطائفة از ميراث فرهنگى فقهى سنى كه در قرون اوليه روى آن بسيار كار شده بود تغذيه كرد و بسط و توسعه يافت. اين موضوع چهره فقه شيعى را به طور كلى دگرگون ساخت و عمدتا موجب پيشرفت و تحول و تكامل آن گرديد هر چند مفاهيمى غير شيعى را نيز داخل فقه شيعى نمود كه با مبانى سنتى آن ناهمگون بود. شيخ در اين دو اثر، همه جا نظر خود را بر پايه مبانى فقه شيعى به شالوده سنى كتاب افزوده كه بيشتر شكل تحشيه به خود گرفته و گاهى نتوانسته است درست در متن فقه او هضم و جذب شود. اين روش نوعى آشفتگى و نامنظمى و عدم انسجام در ميراث فقهى شيخ الطائفه پديد آورده كه بعدها به وسيله محقق حلى اصلاح گرديده است. شيخ در فقه سنتى شيعى كتاب النهايه را نوشت كه تا چند قرن مهمترين متن فقهى شيعى به شمار مىرفت. جز آن كتاب الجمل و العقود و برخى آثار و رسائل فقهى ديگر از وى بر جاى مانده است. تدوين دو مجموعه حديثى تهذيب الاحكام و استبصار و روشهاى او در جمع ميان احاديث متعارض و در برداشتهاى فقهى بر روند تكاملى فقه شيعى تاثير گذارده است. مكتب شيخ الطائفه به عنوان يك دوره دير پاى فقهى سه قرن تمام به خوبى پاييد و بر جامعه حقوقى و محيط علمى شيعه حكمفرما بود. جز آن كه درطول اين سه قرن، سه مرحله مختلف بر آن گذشته است اين چنين: 1. پيروان شيخ - از زمان حيات شيخ الطائفه تا يك قرن پس از مرگ او دوره شاگردان و پيروان اوست. در اين يك قرن تمامى كسانى كه بر مسند فقاهت نشستند و به تاليف و تدريس حقوق شيعى پرداختند جز نقل گفتار شيخ و شرح آن هيچ كار جديدى نياوردند. گويا شخصيتشيخ چنان بر مراكز علمى شيعى سايه افكنده بود كه كسى را ياراى ابداع و ابتكار يا پيشنهاد طرحى جديد و نظرى نو نبود. از اين رو فقهاء اين دوره را مقلده مىگويند كه مقصود تقليد آنان از روش شيخ، و تبعيت و پيروى كامل ايشان از آراء و انظار اوست (216) . سديد الدين حمصى دانشمند مشهور شيعى در پايان قرن ششم مىگويد پس از شيخ، شيعه هيچ فقيه مفتى و صاحب نظرى نداشته و همه فقهاى شيعى حاكى و بيان كننده نظرات شيخ مىباشند (217) . مشهورترين فقهاء اين دوره كه نام و آثار آنان در مآخذ فقهى نقل مىگردد عبارتند از: ابو على حسن بن محمد بن حسن طوسى، فرزند شيخ (در گذشته پس از 515) نگارنده شرح نهايه و المرشد الى سبيل التعبدنظام الدين سليمان بن حسن صهرشتى شاگرد شيخ و نگارنده اصباح الشيعه بمصباح الشريعهعلاء الدين على بن حسن حلبى نگارنده اشارة السبق الى معرفة الحقابو على فضل بن حسن امين الاسلام طبرسى (م 548) نگارنده المنتخب من مسائل الخلافعماد الدين محمد بن على بن حمزه طوسى (در گذشته پس از 566) نگارنده الوسيله الى نيل الفضيلهقطب الدين سعيد بن هبة الله راوندى (م 573) نگارنده فقه القرآن و چند شرح بر نهايهقطب الدين محمد بن حسين كيدرى بيهقى (زنده در 576) نگارنده الاصباحرشيد الدين محمد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى (م 588) ن بخشي ازكتاب زمين در فقه اسلامى