تبیین مفهوم فقه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تبیین مفهوم فقه - نسخه متنی

مصطفی جعفر پیشه فرد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


تبيين مفهوم فقه

مصطفى جعفر پيشه فرد

فقه در لغت

كلمه «فقه» كه از شكافتن و پيروزى اشتقاق يافته، (1) در لغت، به معناى فهم و علم و ادراك‏است: (2)

«شهدت عليك بالفقه، أي: بالفهم و الفطنة». (3)

اكثر لغويان، فقه را همان فهم و علم مى‏دانند و برخى آن را به فهم و درك سخن ديگران مختصّ مى‏كنند، (4) ولى تأمّل در كاربرد اين واژه، نشان مى‏دهد كه «فقه» اگرچه منحصر به فهم كلام نيست، ولى مرادف علم و آگاهى نيز نمى‏تواند باشد. «فقه» اخصّ از علم و معرفت است. ادراك اشياى خفيّه را فقه گويند. (5) راغب در مفردات گويد:

«الفقه هو التوصّل إلى علمِ غائبٍ بعلمٍ شاهدٍ فهو اخصّ من العلم. قال: فما لهؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثاً»؛ (6) فقه، آن است كه انسان، با استفاده از آگاهى و معرفتِ موجود خود، به آگاهى و علمى جديد برسد و به ادراكى نو دست يابد.

فقه در اصطلاح

كلمه «فقه»، در اصطلاح، معنايى نو به خود گرفته و از آن مفهوم لغوى عام و گسترده در مفهومى اخص مصطلح شده است. كلمه فقه، اصطلاحاً، در دو معنا به كار رفته است:

1- فقه، يعنى علم و آگاهى به مجموعه دين؛

2- فقه، يعنى دانش احكام و مقررات شرعى.

بررسى و تفاوت اين دو اصطلاح را ذيلاً مى‏بينيم:

در اصطلاح نخست، «فقه» عبارت از: بصيرت كامل نسبت به كلّ دين و مجموعه آنچه كه خداى سبحان براى بشر فرستاده است. اين مجموعه، شامل عقايد و اخلاق و احكام است و قرآن، مسلمانان را به تفقّه در آن فرا مى‏خواند:

«فلو لا نفر من كلّ فرقة طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون» (توبه/122).

در اين آيه - كه «فقه» در همان معناى لغوى خود، يعنى فهم عميق و ژرف‏نگرى - به كار رفته، دين، به عنوان متعلّق «تفقّه» ذكر شده است. و پيام آيه دعوت مردم به متمركز كردن‏تمام توانايى ادراكى خود در تفقّه و فهم عميق آموزه‏هاى دينى است. ولى رفته رفته، در اثر غلبه استعمال متعلّق تفقّه (دين) حذف گرديد در نتيجه منظور از تفقّه و فقاهت، مجموعه دانش‏هاى دينى اعم از اصول و فروع و اخلاق بود. (7)

ملاّصدرا(ره)، در شرح اصول كافى، به پيروى از شيخ بهايى(ره)، معتقد است كه در بسيارى از احاديث كه از «فقه» سخن به ميان آمده است، منظور، بصيرتِ در امر دين به طور كلى است و اختصاصى به علم و احكام شرعى ندارد. (8) مثلاً از پيامبر اكرم(ص) منقول است: «مَنْ‏حَفِظعلى‏أُمّتي‏أربعين‏حديثاًيحتاجون‏إليه‏في‏أمردينهم بعثه اللَّهُ يومَ القيامة فقيهاً عالماً.»

كسى كه بر امّت من چهل حديث مورد نياز مربوط به امور دينى مردم را حفظ نمايد، خداوند روز قيامت وى را فقيه و عالم مبعوث گرداند.

شيخ بهايى(ره)، در توضيح و بررسى اين روايت مى‏گويد:

«ليس المرادُ بالفقه فيه الفقه بَمعنى الفهم؛ فإنَّهُ لا يناسب المقام و لا العلم بالأحكام الشرعية الفقهية عن أدلّتها التفصيلية فإنّهُ معنى مستحدَثٌ، بل المرادُ البصيرةُ في أمر الدين. و «الفقه أكثر ما يأتى في الحديث بهذا المعنى.» (9)

منظور از فقيه در اين روايت فقه به معناى فهم نيست، زيرا معناى لغوى آن با اين روايت بى مناسبت است و همينطور منظور، فقه مصطلح به معناى علم به احكام شرعى فقهى كه از طريق ادلّه تفصيلى استنباط شده است، هم نيست. زيرا اين معنايى است كه بعداً رايج شده است بلكه منظور از فقه در روايت، بصيرت در امر دين است و اكثر مواردى كه واژه فقه در حديث به كار رفته است، به همين معناى سوم است.

نيز غزالى در احياء العلوم، به نقل از ملاّصدرا از شيخ بهايى معتقد است: «فقه» در صدر اول اسلام، عبارت بود از: علم به آخرت و شناخت دقايق آفات نفوس و مفسدات اَعمال و حصول قدرت و ملكه احاطه به حقارت دنيا و شدت توجه و آگاهى به نعمتهاى قيامت و استيلاى خوف بر قلب. (10)

دومين معناى اصطلاحى «فقه»، علم به احكام و مقررات فرعى شرعى از روى ادلّه است. طبق اين‏اصطلاح، فقه، دانشى است كه ميان مسلمانان رواج يافته و وظيفه‏اش، تعيين تكليف مكلّفان و استنباط احكام شرعى است.

اين اصطلاح، اخصّ از معناى لغوى و مفهوم اصطلاحى نخست است. انصراف‏وتبادرفقه، به همين معناست و كاربرد فقه در معناى لغوى يا اصطلاحى نخست، به قرينه محتاج است.

استعمال فقه در اين معنا، چندان نو و مستحدث و مربوط به عصر حاضر يا قرون اخير اسلامى نيست. واژه فقه و فقاهت، گذشته از آنكه در مصنّفات و آثار به جاى مانده از فقهايى مانند شيخ مفيد (11) و سلاّر (12) به همين مفهوم رايج امروزى خود به كار رفته است، تتبّع تاريخ فقه ميان شيعه و سنّى و بررسى روايات، به خوبى گوياى اين حقيقت است كه: در زمان امامان معصوم(ع) نيز «فقيه» به كسى گفته مى‏شد كه به كار فتوا اشتغال داشته و وظيفه استنباط احكام شرعى را بر دوش داشته است. طبق گفته پژوهشگران تاريخ فقه، فقه، به معناى اصطلاحى و به صورت علم رسمى، در دوره خلافت بنى‏اميّه، پايه‏گذارى شده است و در همين دوره بوده كه عنوان «قرّاء» به عنوان «فقها» تبديل شده و كسانى به نام «فقيه» شهرت يافته‏اند و مثلاً عنوان فقهاى سبعه در اشاره به هفت تن دانشمند برجسته كه به كار افتا و استنباط احكام اشتغال داشته و فروع، حتّى فروعِ غير مبتلابه، بلكه غير واقعى را نيز استخراج كرده‏اند گفته شده است. (13)

در اين دوره، حاملان فقه و فتوادهندگان، در بلاد مهم اسلامى پراكنده بودند: گروهى در مدينه - جايى كه بذر فقاهت در آن افشانده شده بود - و گروهى در مكه و جمعى در يمن و برخى در شام و عده‏اى در كوفه و بصره و طايفه‏اى در خراسان به تفقّه مشغول بودند و همگى به عنوان فقيه شهرت داشتند. (14)

نخستين طبقه از فقيهان كه بر اين عنوان شهرت يافتند، هفت تن بودند. به نقل ابواسحاق شيرازى شافعى، در كتاب طبقات الفقهاء، اين هفت نفر عبارت بودند از:

1- عروة بن‏زبير بن‏عوام؛

2- سعيد بن‏مسيَّب؛

3- ابوبكر بن‏عبدالرحمان؛

4- سليمان بن‏يسار؛

5-عبيداللَّه بن‏عتبة؛

6- خارج بن‏زيد؛

7- قاسم بن‏محمد بن‏ابى‏بكر. (15)

ابن نديم در كتاب الفهرست - كه زمان تأليف آن 377 هmafahime_asasi.ق است - در مقاله ششم، به اخبار فقها مى‏پردازد. رجوع به آن نشان مى‏دهد كه فقه، به عنوان يك علم مشخص، با موضوع و تعريف و غرض و مسايل معيّن، در كنار ساير علوم اسلامى و به معناى رايج امروز خود، ميان مسلمانان مطرح بوده است.

نكته‏اى كه در الفهرست جلب توجه مى‏كند، اختصاص فنِّ هشتم از مقاله ششم به فقهاى خوارج است. خوارج، به عنوان فرقه‏اى زيرزمينى كه مورد سرزنش عامّه مسلمانان بوده‏اند، فقها و متكلّمان مهمى داشته‏اند. از جمله فقيهان مقدّم ايشان، ابوفراس جبير بن‏غالب است. كتاب المختصر في الفقه و الجامع الكبير في الفقه و احكام القرآن از تأليفات اوست. (16)

اين شواهدِ گويا - كه تتبّع تاريخى، آن را به چند برابر افزايش مى‏دهد - به خوبى اين حقيقت را نشان مى‏دهد كه «فقه» به عنوان علم تفريع و استنباط احكام شرعى از ادلّه تفصيلى، از همان آغاز اسلام مطرح شده است.

از ميان رواياتى كه نشان مى‏دهد، فقه، به معناى رايج و امروزى، در زمان امامان معصوم(ع) نيز رايج بوده، به دو نمونه ذيل توجه كنيد:

يكم، روايت زيد شحّام است كه از گفت‏وگوى امام باقر(ع) با قتاده - از فقهاى بصره - گزارش‏مى‏دهد: (17)

دخَل قتادة على أبي جعفر(ع) فقال له: «أنت فقيهُ أهل البصرة؟». فقال: «هكذا يزعمون.». (18)

دوم، گفت و گوى امام صادق(ع) با ابوحنيفه - از فقهاى كوفه - (19) در روايت مرسله شبيب بن‏انس است. راوى مى‏گويد: امام صادق(ع) خطاب به ابوحنيفة گفت:

«أنت فقيه أهل العراق؟». قال: «نعم.». قال: «فبأيّ شي‏ء تفتيهم؟». قال: «بكتاب اللَّه و سنّةنبيّه.».

قال: «يا أباحنيفة! تعرف كتاب اللَّه حقَّ معرفتِهِ و تعرف الناسخ من المنسوخ؟». قال: «نعم.».

قال: «يا أباحنيفة! لقد ادعّيتَ علماً! ويلك! ما جعل اللَّه ذالك إلّا عند أهل الكتاب الذي أنزل‏إليهم.». (20)

آيا فقيه عراقيان هستى؟ گفت: آرى. فرمود: با چه ابزارى براى آنها فتوا صادر مى‏كنى؟ گفت: با كتاب خدا و سنت نبوى.

گفت: اى ابو حنيفه، آيا دقيقاً از محتواى واقعى كتاب الله آگاهى دارى و ناسخ و منسوخ آن را مى‏شناسى؟ گفت: آرى.

فرمود: اى ابوحنيفه، ادّعاى دانش دارى! واى بر تو! علم كامل و اشراف كافى بر كتاب الله را خداوند قرار نداده است مگر نزد اهلش كه به ايشان كتاب را نازل نموده است.

اين روايت، صراحت دارد كه «فقيه» بى‏هيچ قرينه‏اى، در عصر امام صادق(ع)، بين شيعه و سنّى و همه مسلمانان، منصرف به فتوا و استنباط احكام شرعى بوده است.

امروزه، فقيه، مرادف مجتهد است، ولى بر خلاف واژه اجتهاد - كه تطّور معانى زيادى در طول تاريخ استنباط داشته است (21) - فقاهت، از عصر آغاز اسلام تا كنون، غلبه استعمالش، در دانش فتوا و استنباط احكام شرعيه بوده است.

اكنون با توجه به به معناى فقه و فقاهت كه در بالا گذشت، در مورد «ولايت فقيه» واژه فقيه به اين پرسش اساسى كه شارع چه كسى را براى ولايت و حكومت برگزيده است؟ پاسخ مى‏گويد و بر اساس مبناى نصب، شارع عنوان وجهت فقاهت و شخصيت حقوقى فقيه را به ولايت منصوب نموده است شرط فقاهت بر اين مبنا استوار است كه مردم چون به اسلام ايمان دارند، اقتضاى اين ايمان آن است كه پايبند مقررات شريعت باشند و احكام آن را به طور كامل در حيات فردى و زندگى جمعى خود رعايت كنند و آن را در جامعه عينيّت بخشند و اين كار جز با فقه و دانشمند آشناى با فقه ممكن نيست. فقه تئورى اداره فرد و جامعه است چنان كه امام خمينى مى‏فرمود: حكومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه عملى تمامى فقه در تمام زواياى زندگى بشريت است. حكومت نشان‏دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است. فقه تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع، از گهواره تا گور است. (22)

البته، در شرط فقاهت، منظور اين نيست كه فقيه، مباشرتاً همه كارها را انجام دهد و يا متخصص در تمام امور باشد، بلكه منظور اين است كه هر تصميمى، بايد با مبانى اسلام سنجيده شود و مديريت جامعه، مديريت شرعى و دينى است. همان طور كه در اسلام، ميان‏علم و دين تقابل وجود ندارد و علم، در بستر دين، به شكل احسن رشد و توسعه مى‏يابد،در مديريت دينى و فقهى نيز چنين است و اين مديريت، در تقابلِ با مديريت علمى نيست. تدبير و اداره جامعه، بر اساس فقاهت و مقررات دينى و با بهره‏گيرى از نظر متخصصان، انجام مى‏پذيرد.

به شرط فقاهت، در تعدادى از ادله نقلى ولايت فقيه مانند «الفقهاء أمناء الرسل» و «الفقهاء حصون الاسلام» تصريح شده است، ولى اكثر ادله، با ذكر توصيف و بيان شرايط ولايت، به آن اشاره دارند ولو صريحاً آن را ذكر نمى‏كنند. رواياتى مانند «قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا» كه در مقبوله عمر بن‏حنظله است و يا «فارجعوا فيها الى رواة أحاديثنا» كه در توقيع شريف نقل شده، چنين است.

نكته قابل توجه ديگر در بررسى مفهوم فقاهت، آن است كه منظور از فقيه، مجتهد مطلق است ؛ يعنى، كسى كه در جمع ابواب فقه، قدرت استنباط احكام شرعى را دارد، هر چند در بعضى ابواب، بالفعل، اجتهاد خود را به كار نگرفته باشد. روايت حديث، به تنهايى، براى احراز اين سمت، كفايت نمى‏كند، بلكه بايد قدرت بر افتا داشته باشد و اين قدرت را در جميع ابواب فقهى به كار بندد.

نكته بسيار مهم در شرط فقاهت، آن است كه فقاهت، تنها، يكى از شروط ولايت است و لذا نبايد اين پندار خطا به ذهن خطور كند كه هر فقيهى، الزاماً، ولايت دارد! چنين ملازمه‏اى، در كار نيست. علاوه بر فقاهت، شرايط اساسى ديگرى، مانند عدالت و مديريت نيز وجود دارد. اينكه در عنوان «ولايت فقيه»، تنها به شرط فقاهت اشاره مى‏شود، ناظر به اهميت آن است. گويا، اين شرط، به منزله جنس منطقى است و ساير شرايط، حكم فصل مميّز را دارد. نكته ديگر اين است كه: «آيا فقاهت، مقيد به اعلميت است؟» اين بحثى است كه بايد در ادله ولايت فقيه به آن پرداخت.


1 - قال ابن‏اثير: و اشتقاقه (الفقه) من الشقّ و الفتح. لسان العرب، ج‏10، ص‏305.

2 - لسان العرب، ماده «ف ق ه»؛ معجم مقاييس اللغة، ج‏4، ص‏442.

3 - أساس البلاغة، ص‏346.

4 - لغت‏نامه دهخدا، واژه فقه.

5 - موسوعة الفقه الإسلامي، ج‏1، ص‏9.

6 - المفردات في غريب القرآن، ص‏384.

7 - الميزان فى تفسير القرآن، ج‏9، ص‏199.

8 - شرح ملاصدرا بر اصول كافى، ج‏1، ص‏199.

9 - همان، ص‏199.

10 - همان.

11 - المقنعة، ص‏810.

12 - سلسلة الينابيع الفقهية، ج‏9، ص‏67 - 68.

13 - ادوار فقه، ج‏3، ص‏303.

14 - همان، ج‏3، ص‏322 - 323.

15 - همان، ج‏3، ص‏328.

16 - ر.ك: ادوار فقه، ج‏1، ص‏552 - 553.

17 - ابوالخطّاب قتادة بن‏دعامه سدرسى (60 و 117م). او، طبقه دوم فقيهان تابعى بصره است. وى، كور مادرزاد بود. ابوسحاق، در شأن او مى‏گويد: «لم أرَ من هؤلاء أفقه من الزهري و حمّاد و قتادة». ادوار فقه، ج‏3، ص‏626.

18 - الروضة من الكافي، ج‏8، ص‏311.

19-ابوحنيفةعثمان‏بن‏ثابت(150-80)ازطبقه‏چهارم‏فقيهان‏تابعى‏كوفه‏وپيشواى‏مذهب‏حنفى،ازمذاهب‏چهارگانه‏مشهوراهل سنّت‏است.خطيب‏بغدادى،ابوحنيفه‏راچنين‏عنوان‏مى‏كند:«النعمان‏بن‏ثابت،أبوحنيفةالتيمي‏إمام‏أصحاب‏الرأي‏وفقيه‏أهل‏العراق.»

ابوحنيفة گويد: چون خواستم راه تحصيل علم پيش گيرم، علوم را به نظر مى‏آوردم و از عواقب و نتايج هر يك مى‏پرسيدم. وقتى از عاقبت علوم قرآن و حديث و نحو و شعر و كلام، آگاه شدم، همه آنها را بى‏نتيجه براى خود يافتم. آنگاه به سراغ فقه رفته، از عاقبت «فقه» پرسيدم. گفتند: «مردم، از تو پرسشها خواهند كرد و فتوا خواهى داد و كار قضا را به تو خواهند داد، اگرچه هنوز جوان باشى.» گفتم: «پس در همه علوم، علمى سودمندتر از فقه نيست. پس آن را ملازم شدم و آموختم.» ادوار فقه، ج‏3، ص‏693 - 699.

از اين جريانِ شخصى ابوحنيفه، به خوبى آشكار است كه فقه، به عنوان اصطلاحى امروز خود، در زمان ابوحنيفه نيز مطرح بوده و از علوم ديگر، مانند نحو و كلام و قرآن و حديث، متمايز و قابل انفكاك بوده است.

20 - وسائل الشيعه، ج‏18، ص‏29 - 30.

21 - براى آشنايى با تطّور معناى اجتهاد، ر.ك: دروس في علم الأصول، الحلقة الأُولى، ص‏154.

22 - صحيفه نور، ج‏21، ص‏98.

بخشي از كتاب مفاهيم اساسى نظريه ولايت فقيه ص125

/ 1