بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
باز حضرت فرمود: خداوند - عزوجل - اوصياء را در حيات انبياء در هفت موضع امتحان مى كند تا اطاعت و خدمت او را بيازمايد و چون از طاعت و امتحان آنها راضى شد، به پيغمبرش امر مى كند او را در حياتش ولى و دوست بگيرد، و بعد از وفاتش او را وصى خود قرار بدهد و اطاعت از اوصياء را بر گردن امت آن پيامبر مى نهد.خداوند اوصياء را بعد از وفات انبياء در هفت جا امتحان مى كند تا صبر آنان آزموده شود، پس وقتى امتحانشان رضايت بخش شد، عاقبت آنان باسعادت مى شود، و با خوشبختى كامل به پيغمبرش ملحق مى گردند.راءس الجالوت كه رئيس يهوديان بود عرض كرد: درست فرمودى يا اميرالمؤمنين (عليه السلام )! پس مرا از امتحان شما در حيات پيامبر و بعد از وفاتش ، و اين كه آخر كار تو به كجا مى كشد، آگاه كن ! حضرت دست او را گرفت و فرمود: اى برادر يهودى ! بلند شو برويم تا تو را آگاه نمايم .جماعتى از ياران امام بلند شدند و عرض كردند: يا اميرالمؤمنين (عليه السلام )! ما را هم به اين مطالب آگاه فرما! امام فرمود: مى ترسم قلوب شما (از رنجها و گرفتاريم ) تحمل مطالب را نداشته باشد؛ عرض كردند: براى چه يا اميرالمؤمنين (عليه السلام )؟ فرمود: براى اينكه كارهاى نادرست از بسيارى از شما ديدم .مالك اشتر بلند شد و عرض كرد يا اميرالمؤمنين ! ما را هم آگاه كن ، قسم به خدا هر آينه مى دانيم كه روى كره زمين به غير تو وصى نبى و رسولى نيست ، و مى دانيم كه خداوند بعد از پيامبران پيامبرى مبعوث نخواهد كرد و پيروى از تو به گردن ماست و اطاعت از تو پيوسته و متصل به پيروى از پيامبر اكرم مى باشد.حضرت تقاضاى مالك اشتر را پذيرفت و نشست و رو به يهودى كرد و فرمود: اى برادر يهودى ! خدا مرا در زندگى پيامبران در هفت جا امتحان كرد و دريافت كه من به نعمتهاى او مطيع هستم ، بدون اينكه از خود ستايش كنم ، مى گويم .راءس الجالوت گفت : در چه چيزهايى ؟ اى اميرالمؤمنين (عليه السلام )! امام فرمود: اما، مقام اول ، آن بود كه خدا چون وحى به پيغمبران فرستاد و رسالت را بر دوش او قرار داد، من در خاندان پيامبر، در مردان از همه كم سن تر بودم ، با اينكه در خانه او و خدمتش بودم و فرمانهايش را انجام مى دادم ؛ پيامبر كوچك و بزرگ خاندان بنى عبدالمطلب را خواند و آنان را به يگانگى خدا و رسالت خويش دعوت كرد، لكن آنها امتنا كردند و انكارش نمودند و از او دورى جستند و او را پشت سر انداختند و خود را از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دور كردند و گناه گرفتند؛ مردمان ديگر هم از پيامبر دور شدند و با او مخالفت كردند.چون پيشنهاد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر آنان سخت بود و قلوب آنان تحمل آنان را نداشتند و عقلشان هم نمى رسيد و اين كار را بر خود بزرگ و سنگين شمردند، تنها من با سرعت و مطيعانه و با يقين ، دعوت پيامبر را پذيرفتم و شك و ترديد در دلم نيامد؛ سه سال با پيامبر اين روش و عقيده را داشتم ، در روى كره زمين غير از من و خديجه ، دختر خويلد، كسى نبود كه با پيامبر نماز بخواند و بدو عقيده مند باشد، سپس امام رو به ياران خود كرد و فرمود: آيا چنين نبود؟ همگى عرض كردند: چرا، يا اميرالمؤمنين ! اما، مقام دوم ؛ اى برادر يهودى ! آنجا بود كه قريش براى كشتن و از بين بردن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشورت مى كردند و حيله به كار مى بردند تا اينكه آخرالامر در محل شور خود در يك روز با حضور شيطان ملعون به شكل مرد يك چشم كور از مردمان ثقيف ، جمع شدند و راءى دادند كه از هر گروه و تيره از قريش مردى قوى را برگزينند، و با شمشيرى جمع شوند و هنگامى كه پيامبر خوابيده است ، همگى با يك ضربت بر پيامبر حمله ور شوند و او را به قتل برسانند؛ وقتى پيامبر به قتل رسيد ناچار هر قومى از قريش به حمايت از آن نماينده قيام و او را حفظ كند و تسليم به قصاص ننمايد و در نتيجه خون پيامبر به هدر مى رفت .جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد و او را از اين تصميم قريش و از آن شب و ساعتى كه او را مى خواهند به قتل برسانند خبر داد، و امر كرد كه آن شب از منزل خارج شود و به غار حراء بيرون مكه پناه ببرد.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا از اين واقعه خبر داد و مرا امر كرد كه در رختخواب و فراش او