اعترافات ابوبكر به اعلميت على (ع ) - داستان هایی از امام علی علیه السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان هایی از امام علی علیه السلام - نسخه متنی

حمید خرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتم :
- اى ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مى آورند، و حمله جديد،
خسارت فرار را جبران مى كنند.

گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد. از آن وقت تاكنون ، همواره آن وحشى كه آن روز از
هيبت على (عليه السلام ) بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نكرده ام !(116)

اعترافات ابوبكر به اعلميت على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

چون ابوبكر مسند خلافت را از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) غصب كرد، و در برابر فشار اعتراضات مردم به
ويژه احتجاجات على (عليه السلام ) قرار گرفت ، در خانه خودش را به وى مردم بست ، و سپس به مسجد آمد و
خطاب به مردم گفت :
(( اقيلونى اقيلونى فلست بخيركم و على فيكم ))
مرا رها كنيد، مرا رها كنيد، من برتر و افضل شما نيستم در حالى كه على (عليه السلام ) در ميان شما است
.(117)

و در حديثى از انس بن مالك آمده است كه يك دانشمند يهودى پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم وارد مدينه شد، و چون از (( وصى )) پيامبر سؤ ال كرد، او را به حضور (( ابوبكر )) آورده اند.

يهودى گفت : من سؤالاتى دارم كه جز پيامبر و يا وصى او كس ديگر نمى تواند آنها را جواب گويد: ابوبكر
گفت : هر چه مى خواهى سؤ ال كن .

يهودى : مرا خبر ده از چيزى كه براى خدا نيست ، و از آنچه در نزد او نيست ، و آنچه را كه خدا آن را نمى
داند!!
ابوبكر چون خود را مرد ميدان نديد، فورا يهودى را متهم كرد و گفت : اينها سؤالات افراد بى دين است و
آنگاه قصد كرد وى را تنبيه نمايد.

ابن عباس خطاب به ابوبكر گفت : با مرد يهودى انصاف نكرديد، يا جوابش را بگوييد و يا به حضرت
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) رويد، زيرا من از پيامبر خدا شنيدم كه او را دعا كرد...

ابوبكر و يهودى و همراهان به خانه على (عليه السلام ) آمده و سؤ ال يهودى را مطرح ساختند. حضرت در جواب
او فرمود:
اما آنچه را كه خدا نمى داند عقيده شما يهودى ها است كه مى گوئيد (( عزير فرزند خدا است )) در حالى كه
او براى خويش فرزندى قائل نيست .

و در مورد سؤال دومتان ظلم و ستم است كه نزد خدا اينها وجود ندارد.

و اما اين كه در سؤال سوم پرسيده ايد آن چيست كه براى خدا نيست ؟ آن شريك و همتا است كه پروردگار عالم
از آن مبرّا است .

چون يهودى اين جواب ها درست را شنيد، زبان به اظهار (( شهادت )) گشوده و گفت : (( اشهد ان لا اله الا
الله ، واشهد ان محمدا رسول الله ، واشهد انك وصى رسول الله ))
در حالى كه ابوبكر و مسلمانان حاضر اين صحنه را تماشا مى كردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسين على
(عليه السلام ) گشودند و بالاتفاق گفتند:
(( يا على ! يا مفرج الكرب ! ))
اى على ! اى مرد بزرگوارى كه غم ها و غصه ها را از ما برطرف كردى !(118)
و بدين طريق عظمت علمى و فضيلت وى را بر خود تاءييد كردند.(119)

عمر اعلميت على (ع ) را تاءييد مى كند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در ميان خلفاى سه گانه راشدين ، عمر بن خطاب منصف تر، و يا به عبارتى كم غش تر از ابوبكر و عثمان بود،
و لذا با عبارات گوناگون ، و در موارد مختلف ، به اعلميت و ارجحيت اميرالمؤمنين (عليه السلام ) اعتراف
نموده ، و از محضر آن حضرت كسب فيض نموده است .

/ 91