- اى ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مى آورند، و حمله جديد،
خسارت فرار را جبران مى كنند.گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد. از آن وقت تاكنون ، همواره آن وحشى كه آن روز از
هيبت على (عليه السلام ) بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نكرده ام !(116)
اعترافات ابوبكر به اعلميت على (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْچون ابوبكر مسند خلافت را از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) غصب كرد، و در برابر فشار اعتراضات مردم بهويژه احتجاجات على (عليه السلام ) قرار گرفت ، در خانه خودش را به وى مردم بست ، و سپس به مسجد آمد و
خطاب به مردم گفت :
(( اقيلونى اقيلونى فلست بخيركم و على فيكم ))
مرا رها كنيد، مرا رها كنيد، من برتر و افضل شما نيستم در حالى كه على (عليه السلام ) در ميان شما است
.(117)و در حديثى از انس بن مالك آمده است كه يك دانشمند يهودى پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم وارد مدينه شد، و چون از (( وصى )) پيامبر سؤ ال كرد، او را به حضور (( ابوبكر )) آورده اند.يهودى گفت : من سؤالاتى دارم كه جز پيامبر و يا وصى او كس ديگر نمى تواند آنها را جواب گويد: ابوبكر
گفت : هر چه مى خواهى سؤ ال كن .يهودى : مرا خبر ده از چيزى كه براى خدا نيست ، و از آنچه در نزد او نيست ، و آنچه را كه خدا آن را نمى
داند!!
ابوبكر چون خود را مرد ميدان نديد، فورا يهودى را متهم كرد و گفت : اينها سؤالات افراد بى دين است و
آنگاه قصد كرد وى را تنبيه نمايد.ابن عباس خطاب به ابوبكر گفت : با مرد يهودى انصاف نكرديد، يا جوابش را بگوييد و يا به حضرت
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) رويد، زيرا من از پيامبر خدا شنيدم كه او را دعا كرد...ابوبكر و يهودى و همراهان به خانه على (عليه السلام ) آمده و سؤ ال يهودى را مطرح ساختند. حضرت در جواب
او فرمود:
اما آنچه را كه خدا نمى داند عقيده شما يهودى ها است كه مى گوئيد (( عزير فرزند خدا است )) در حالى كه
او براى خويش فرزندى قائل نيست .و در مورد سؤال دومتان ظلم و ستم است كه نزد خدا اينها وجود ندارد.و اما اين كه در سؤال سوم پرسيده ايد آن چيست كه براى خدا نيست ؟ آن شريك و همتا است كه پروردگار عالم
از آن مبرّا است .چون يهودى اين جواب ها درست را شنيد، زبان به اظهار (( شهادت )) گشوده و گفت : (( اشهد ان لا اله الا
الله ، واشهد ان محمدا رسول الله ، واشهد انك وصى رسول الله ))
در حالى كه ابوبكر و مسلمانان حاضر اين صحنه را تماشا مى كردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسين على
(عليه السلام ) گشودند و بالاتفاق گفتند:
(( يا على ! يا مفرج الكرب ! ))
اى على ! اى مرد بزرگوارى كه غم ها و غصه ها را از ما برطرف كردى !(118)
و بدين طريق عظمت علمى و فضيلت وى را بر خود تاءييد كردند.(119)
عمر اعلميت على (ع ) را تاءييد مى كند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر ميان خلفاى سه گانه راشدين ، عمر بن خطاب منصف تر، و يا به عبارتى كم غش تر از ابوبكر و عثمان بود،و لذا با عبارات گوناگون ، و در موارد مختلف ، به اعلميت و ارجحيت اميرالمؤمنين (عليه السلام ) اعتراف
نموده ، و از محضر آن حضرت كسب فيض نموده است .