نمونه اى از احمقان تاريخ - داستان هایی از امام علی علیه السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان هایی از امام علی علیه السلام - نسخه متنی

حمید خرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خالد: كشتن تو!!
على (عليه السلام ): آيا اين ماءموريت را انجام مى دادى ؟
خالد: بلى ، به خدا سوگند، اگر پيش از سلام دستورش را نقض نكرده بود، تو را مى كشتم !!
على (عليه السلام ) با دست مباركش گلوى خالد بن وليد را فشار داد، او لباسهايش را نجس كرد، و قوه ماسكه
را از دست داد، در حالى كه (( خالد )) زير فشار على (عليه السلام ) دست و پا مى زد، مردم حاضر گريه مى
كردند، و توطئه هاى دستگاه خلافت را محكوم مى نمودند...

ابوبكر مى گفت : عمر! اين رسوايى نتيجه فكر شوم تو است ، و عمر مى گفت : به خدا قسم على (عليه السلام )
خالد را مى كشد... و مردم هر چه التماس كردند على دست از خالد برنداشت ...

ابوبكر و عمر به دنبال عباس بن عبدالمطلب فرستادند، تا از طريق وى على (عليه السلام ) را از كشتن خالد
منصرف سازند. عباس عموى پيامبر و على (عليه السلام ) آمد، و حضرت را به قبر پيامبر متوجه ساخته ، و عرض
كرد: تو را به صاحب اين قبر دست از خالد بردار. على (عليه السلام ) دست خود را برداشت ، و خود را كنار
كشيد.

بنى هاشم و دوستان على (عليه السلام ) شمشيرها را كشيده ، همراه با ضجه و ناله زنان و فرزندان به حمايت
على (عليه السلام ) برخاسته ، ولى حضرت همه را آرام ساخت ...

اين قضيه كه به طور مفصل تر در كتابهاى شيعه آمده است ، يكى از عيوبات بزرگ خلفاى اول و دوم است كه دهم
صلاحيت آنان را نشان مى دهد، و ابن ابى الحديد آن را به عنوان يكى از (( مطاعن )) ابوبكر نقل مى
نمايد.(136)

نمونه اى از احمقان تاريخ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در تاريخ آمده است كه شخصى به نام حارث بن حوط به حضور على (عليه السلام ) آمده و گفت : گمان مى كنى من
طلحه و زبير و عايشه را باطل مى دانم ؟!
كنايه از اين كه من بين تو و آنان فرق نمى گذارم ، و نمى دانم كداميك حق ، و آن ديگرى باطل مى باشيد!!
حضرت در جوابش فرمودند: تو در تشخيص حق و باطل دچار اشتباه شده اى ، تو مى خواهى براى تشخيص ‍ آنها به
سراغ خود افراد روى ! و اين صحيح نيست ، بلكه بايد در شناسايى اشخاص به سراغ معيارهاى حق و باطل صحيح
نيست ، بلكه بايد در شناسايى اشخاص به سراغ معيارهاى حق و باطل بشتابى و از اين طريق ، صحيح را از
ناصحيح و صواب را از خطا تميز دهى .

حارث گفت : من به دنبال عبدالله و سعد وقاص مى روم كه راه بى طرفى اعلان نموده ، و داخل مسائل سياسى
نمى گردد!!
حضرت فرمودند: آنان از حق و حقيقت پشتيبانى ننموده ، و بر ضد باطل قيام نكرده اند!! تو چگونه از راه
ناصحيح آنان پيروى مى نمايى !!
در حالات آن دو نفر آمده است كه : پس از قتل عثمان ، سعد وقاص چند راءس گوسفند خريده و راه صحرا را پيش
گرفت ، و از بيعت با اميرالمؤمنين خوددارى نموده و به چوپانى مشغول شد!!
ولى عبدالله عمر با آن حضرت بيعت كرد، و سپس بيعت خود را شكسته ، و زير حمايت خواهرش حفصه همسر رسول
خدا راه بى طرفى را پيش ‍ گرفت ، و خانه نشينى را بر نظام اجتماعى اميرالمؤمنين ترجيح داد!!
او بر همين منوال مى گذرانيد تا اينكه حجاج بن يوسف در جنگى كه در مكه رخ داد، عبدالله زبير را به دار
زد و عبدالله عمر شبانگاه به منزل حجاج آمده و بدو گفت :
من از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: (( هر كس از دنيا برود و امام زمان خويش را نشناسد، مسلمان نمرده است
)) .

اينك آمده ام از طريق تو براى عبدالملك مروان بيعت نمايم ، هم اينك دستت را بده تا با تو بيعت كنم !
حجاج در حالى كه با وى با تحقير و بى احترامى برخورد مى كرد، در اين هنگام پايش را دراز نموده و گفت :
بيا به جاى دستم با پايم بيعت كن !!
عبدالله عمر گفت : چرا به من اسائه ادب نموده و تحقيرم مى نمايى ؟!

/ 91