فلما ملكتم سال بالدم اءبطح
فحسبكم هذا التفاوت بيننا
فكل اناء بالذى فيه ينضح
(( چون ما بر شما دست يافتيم عفو و گذشت را پيشه ساختيم و چون شما بر ما دست يافتيد سرزمين حجاز از خون
جارى شد )) .(( همين تفاوت ميان ما بس كه از هر كوزه همان برون تراود كه در اوست )) .2 ـ علامه دياربكرى گويد: راويت است هنگامى كه على (عليه السلام ) عمرو بن عبدود را كشت لباس او را در
نياورد؛ خواهر عمرو بر سر جنازه برادر حاضر شد، چون لباس را به تن او ديد گفت : همرزم كريمى او را به
قتل رسانده است ؛ آن گاه از قاتل وى پرسيد، گفتند: على بن ابى طالب بوده . وى اين دو بيت را سرود:
لو كان قاتل عمرو غير قاتله
لكنت اءبكى عليه آخر الابد
لكن قاتله من لايعاب به
من كان يدعى قديما بيضة البلد
(( اگر قاتل عمرو غير از اين قاتل (يعنى على عليه السلام ) بود تا پايان روزگار بر او مى گريستم )) .(( اما قاتل او مردى است كه عيبى بر برادرم در كشته شدن به دست او نيست ، كه او از قديم بزرگترين مرد
ديار عرب بوده است )) .(221)
و (222)
بردبارى و گذشت امام على (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ضمن حديثى طولانى فرمود: اگر بردبارى به صورت مردى مجسم مى شد بهسيماى على در مى آمد.(223)جابر گويد: امير مؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) شنيد مردى به قنبر دشنام مى دهد و قنبر قصد
پاسخگويى دارد، حضرت او را صدا زد: اى قنبر، آرام باش ، به دشنام گوى خود اعتنا مكن تا خداى رحمان را
خشنود و شيطان را خشمگينسازى و دشمنت را به كيفر رسانى . سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جاندار را
آفريد مؤمن پروردگار خود را به چيزى چون بردبارى خشنود نسازد، و شيطان را به چيزى چون سكوت به خشم
نياورد، و هيچ عقوبتى براى احمق مانند سكوت و بى اعتنايى به او نيست .(224)ابن ابى الحديد گويد: آن حضرت بردبارترين مردم نسبت به گنهكار و با گذشت ترين آنها از بدكار بود، صحت
اين گفتار در جنگ جمل به چشم مى خورد كه بر مروان بن حكم - كه سر سخت ترين دشمن آن حضرت بود - دست يافت و
از گناه او چشم پوشيد. و عبدالله بن زبير حضرتش را در برابر مردم دشنام مى گفت و در جنگ جمل در سخنرانى
خود گفت : (( اين مرد لئيم پست على بن ابى طالب به سوى شما آمده )) و على (عليه السلام ) مى فرمود: (( زبير
هميشه از ما خاندان بود تا پسرش عبدالله بزرگ شد )) ، با اين همه در همان جنگ بر او دست يافت و او را
اسير كرد اما از او درگذشت و فرمود: (( از اينجا برو تا تو را نبينم )) و بيش از اين نگفت . و نيز پس از
جنگ جمل در مكه بر سعيد بن عاص كه از دشمنان او بود دست يافت و چيزى به او نگفت ...(225)قنبر گويد: با امير مؤمنان (عليه السلام ) بر عثمان وارد شدم ، عثمان دوست داشت با امام خلوت كند، امام
بهمن اشاره كرد كه دور شوم . من اندكى دور شدم ، عثمان شروع كرد با تندى با امام سخن گفتن ، و امام همن
طور سر به زير داشت . عثمان گفت : چرا حرف نمى زنى ؟ فرمود: پاسخى جز آنكه ناخوشايند توست ندارم و سخنى
كه پسند تو باشد در نظرم نيست . سپس از نزد عثمان بيرون آمد و اين شعر را زمزمه مى كرد: اگر پاسخ او را
دهم پاسخهاى حاضر و كوبنده ام دل او را به درد آورد، ولى صبر مى كنم و خون و دل مى خورم كه اگر اقدامى
عليه او كنم نيش سختى از من خواهد خورد.(226)امام على (عليه السلام ) يكى از غلامان خود را چند بار صدا زد و او پاسخ نگفت ، امام بيرون آمد ديد غلام
در خانه ايستاده است ، فرمود: چرا پاسخ نمى دهى ؟ گفت : حال نداشتم و مى دانستم كه شما هم ناراحت نمى
شويد و آسيبى به من نمى رسانيد؛ فرمود: سپاس خدا را كه مرا از كسانى قرار داد كه خلقش از او ايمنند؛ اى