به حال آمد، امام فرمود: چه ميل دارى ، از من بطلب . عرض كرد: چيزى نمى خواهم ، دوباره امام اصرار
كرد؛ عرض كرد: چيزى نمى خواهم ؛ پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از شوهرت على (عليه
السلام ) هرگز خواهش چيزى مكن كه مبادا خجالت بكشد؛ فرمود: به حق من ، آنچه مى خواهى بگو. عرض كرد: حالا
كه قسم دادى ، اگر انارى باشد خوب است ؛ امام از منزل بيرون آمد و جوياى انار شد، عرض كردند: فصل انار
گذشته لكن براى شمعون يهودى از طائف مقدارى انار آورده اند. امام خود را به در خانه شمعون رسانيد و در
خانه اش را زد، شمعون بيرون آمد و تعجب كرد و عرض كرد: چه باعث شده كه در خانه ام تشريف آورديد؟ حضرت
فرمود: شنيده ام از طائف انارى برايتان آورده اند چنانچه از آن باقى باشد يكى را به من بفروش كه براى
بيمار عزيزى مى خواهم .عرض كرد: فدايت شوم ! آنچه بود فروختم ، حضرت فرمود: در خانه جستجو كن ، شايد باقى مانده باشد؛ عرض كرد:
اطمينان دارم كه نيست ؛ زوجه اش پشت در ايستاده بود، عرض كرد: اى شمعون ! يك انار ذخيره در خانه است ،
آنگاه انار را به نزد امام آورد، و حضرت چهار درهم ، عوض آن به شمعون دادند.شمعون گفت : قيمتش نيم در هم است ، فرمود: چون عيالت انار را ذهيره كرده بقيه از براى او باشد؛ انار را
برداشت و به سوى خانه رهسپار شد، در اثناى راه ، ناله غريبى شنيده ، و به طرف آن صدا رفت تا داخل خرابه
اى شد، ديد كورى مريض و غريب از شدت ضعف مى نالد، حضرت در بالين او نشست و سر او را در كنار گرفت و
جوياى احوالش شد. عرض كرد: اى جوان صالح ! از صالح ! از اهل مدائن هستم و قرض فراوانى دارم ، آمدم به اين
منطقه تا شايد اميرمؤمنان براى قرضم علاجى نمايد كه مريض شدم ، امام فرمود: چه ميل دارى ؟ عرض كرد:
اگر انار باشد مايلم ، حضرت فرمود: يك انار در اين شهر بود كه براى بيمارى تحصيل كرده ام لكن تو را
محروم نمى كنم ، پس انار را دو نيم كرد و نصفى را به دهان مريض داد و نصف ديگر را براى فاطمه
عليهماالسلام برداشت ؛ آنگاه فرمود: چه ميل دارى ؟ عرض كرد: اگر نصف ديگر را حسان نمايى ممنونم .حضرت سر به زير انداخت و به نفس خود خطاب كرد: اى على ! اين مريض در خرابه غريب و تنهاست ، سزاوار رعايت
است ، شايد خداوند به جهت فاطمه عليهماالسلام وسيله ديگرى تهيه نمايد. پس نصف ديگر انار را به او داد
تا تمام شد؛ مريض امام را دعا كرد و امام رهسپار خانه شد، اما در اين فكر كه جواب فاطمه عليهماالسلام
را چه بگويد.متحيرانه آمد تا به در خانه رسيد، از داخل شدن به خانه حيا مى كرد، لذا سر از در خانه پيش برد كه ببيند
فاطمه عليهماالسلام خواب است يا بيدار، ديد فاطمه عليهماالسلام تكيه كرده و عرق نموده ولى طبقى از
انار فوق العاده نزدش است و تناول مى كند. خوشحال ، داخل خانه شد و از واقعه جويا شد؛ فاطمه
عليهماالسلام عرض كرد: يا ابن عم ! چون تشريف برديد زمانى نكشيد كه ناگاه در خانه را زدند؛ فضه رفت ،
ديد شخصى است كه به در خانه ، طبقى انار آورده است ، گفت : اين طبق انار را اميرالمؤمنين براى فاطمه
عليهماالسلام فرستاده است .(25)
عبادات و مناجات اميرالمؤمنين (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْعروة بن زبير مى گويد: (( در مسجد رسول خدا نشسته بوديم و درباره اعمال اهل بدر و گذشته ها گفتگو مىكرديم ، ابودرداء از حاضرين بود گفت : مردم !! مى خواهيد از كسى به شما خبر دهم كه از همگان ، ثروتش
كمتر و پارسائيش بيشتر، و در عبادت كوشاتر است ؟ گفتند: آرى . گفت : اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه
السلام ) )) .عروه گويد: (( به خدا سوگند به خاطر اين گفتار ابودرداء همه اهل مجلس از او رو گرداندند؛ زيرا اينان
از دشمنان حضرت بودند و طاقت شنيدن فضايل حضرت را نداشتند. مردى از انصار، رو به او كرد و گفت : سخنى
گفتى كه حاضران هيچ كدام با تو موافقت نكردند. ابودرداء گفت : مردم ! چيزى را كه خودم ديدم براى شما
تعريف كنم : شب هنگام در قسمتى از باغات ، على (عليه السلام ) را مشاهده كردم كه از غلامان خود كناره
گرفته ، در لابه لاى درختان خرما پنهان شد، از من دور شد و من او را گم كردم . پيش خود گفتم حتما به
منزلش رفته است ، چيزى نگذشت كه صداى ناله اى حزن انگيز و نغمه اى دل خراش به گوشم رسيد كه صاحب ناله