گذاشتند. آن گاه خالد دستور داد همه را گرفتند و دستهايشان را بستند و تيغ بركشيد و به جان آنان افتاد
و عده اى از آنها را كشت .چون خبر به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم رسيد دستها را به آسمان برداشت و گفت : خداوندا، من به
پيشگاه تو از اين كار خالد بيزارى مى جويم . سپس على عليه السلام را فرا خواند و فرمود: اى على ، به نزد
آنان برو و به كارشان رسيدگى كن و امر جاهليت را زير پا بنه .على عليه السلام با مقدارى مال كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم به او داده بود به سوى آنان رفت
و ديه كشتگان و جريمه اموالى را كه از آنان تلف شده بود پرداخت ؛ حتى پول ظرفى را كه در آن به سگ آب مى
دادند پرداخت نمود و مقدارى اضافه آمد، على عليه السلام فرمود: آيا هنوز خون و مالى مانده كه جريمه
آن پرداخت نشده باشد؟ گفتند: نه ، فرمود: من بقيه اين مال را احتياطا ميان شما تقسيم مى كنم تا اگر
موردى باشد كه رسول خدا و يا شما ندانسته باشيد جريمه آن پرداخت شده باشد.پس از انجام اين كار خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم بازگشت و او را از ماجرا باخبر ساخت ،
فرمود: كار درست و نيكويى كردى . آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم رو به قبله ايستاد و دستها
را به آسمان برداشت به گونه اى كه سپيدى زير بازوهاى حضرتش ديده مى شد و سه بار عرضه داشت : خداوندا،
من به پيشگاه تو از اين كار خالد بن وليد بيزارى مى جويم .(246)در خبر آمده كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم خالد بن وليد را براى جمع آورى صدقات بنى جذيمه از
بنى المصطلق ارسال داشت و خالد به جهت سابقه ريخته شدن خونى كه ميان او و آنان وجود داشت آنان را
دستگير كرد و عده اى از آنان را كشت و اموالشان را ربود. چون خبر به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم
رسيد دست به آسمان برداشت و گفت : خداوندا، من به پيشگاه تو از آنچه خالد كرده بيزارم ، و گريست سپس
على را فرا خواند و با مقدارى مال او را به سوى آن قبيله فرستاد و فرمود تا ديه مردان كشته شده و عوض
مالهاى ربوده شده آنان را بپردازد. امير مؤمنان عليه السلام همه آنها را پرداخت حتى پولهايى براى
ظروف آب سگها و ريسمانهاى چوپانان داد، و باقى مانده مال را به خاطر ترس زنان و وحشت كودكان و كارهاى
ديگرى كه شده و خبر داشتند يا نه و براى آنكه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم راضى باشند به
آنان پرداخت نمود.(247)در (( مصباح الانوار )) گويد: يكسال بود كه امير مؤمنان عليه السلام هوس جگر سرخ شده با نان تازه
داشت ، در يكى از روزها كه روزه بود اين مطلب را با امام حسين عليه السلام در ميان گذاشت و امام آن را
تهيه نمود. هنگام افطار كه ظرف غذا را نزد حضرتش برد سائلى بر در خانه رسيد. امير مؤمنان عليه السلام
فرمود: پسرم ، اين را براى سائل ببر تا ما در روز قيامت اين نكته را در نامه عمل خود مشاهده نكنيم كه :
اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها .(248)(( شما بهره هاى پاكيزه و لذيذ خود را در زندگانى دنياتان برديد و از آنها كامياب شديد )) (249)
امام على عليه السلام از زبان ياران
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْياران امام عليه السلام بسيارند و ما در اينجا به خواست خدا نام چند تن از مردان و زنان آنها را كه پساز وفات آن حضرت بر معاويه وارد شدند و سخنانى ميانشان رد و بدل شده است مى آوريم ، زيرا داستان آنها
مشتمل بر جلالت و موقعيت آن حضرت در نظر آنان و نيز بازگو كننده بخشى از سيره و عدالت آن حضرت و
وفادارى آنان به امام خويش است .علامه شيخ جعفر نقدى رحمة اللّه گويد: چون مردم به گرد معاويه جمع شدند، وى نامه اى به زياد بن سميه
كه عامل او در كوفه بود بدين مضمون نوشت : سران ياران على بن ابى طالب را نزد من فرست و من آنها را امان
دادم ، و بايد ده نفر باشند؛ پنج نفر از كوفيان و پنج نفر از بصريان .چون نامه به دست زياد رسيد، سراغ حجر بن عدى ، عدى بن حاتم طائى ، عمرو بن حمق خزاعى ، هانى بن عروه
مرادى و عامر بن واثله كنانى مكنى به ابوطفيل فرستاد و آنان را فرا خواند و گفت : آماده حركت به سوى
امير مؤمنان (معاويه ) شويد كه او شما را امان داده و مشتاق ديدار شماست .