حجر و معاويه - داستان هایی از امام علی علیه السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان هایی از امام علی علیه السلام - نسخه متنی

حمید خرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و به جانشين خود در بصره نوشت : احنف بن قيس ، صعصعة بن صوحان ، جارية بن قدامه سعدى ، خالد بن معمر
سدوسى و شريك بن اعور را نزد من فرست . چون نزد ابن زياد رفتند همه را دسته جمعى نزد معاويه فرستاد.

هنگامى كه بر معاويه وارد شدند يك شبانه روز آنان را به خود راه نداد و در پى سران شام فرستاد و چون
آمدند و هر كدام در جاى خود قرار گرفتند، معاويه به دربان گفت : حجر بن عدى را داخل ساز.

حجر و معاويه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حجر وارد شد و سلام كرد، معاويه به او گفت : اى برده زاده زشت رو، تويى كه پيوندت را با ما بريدى ، و در
جنگ با ما جوياى ثوابى ، و ياور ابوتراب بر ضد مايى ؟ حجر گفت : ساكت باش اى معاويه ، سخن از مردى نگو
كه از خداوند ترسان و از موجبات خشم خدا بيزار و به اسباب رضاى الهى آگاه بود، اندرون از طعام خالى مى
داشت و ركوع طولانى ، سجده بسيار، خشوع آشكار، خواب اندك ، قيام به حدود، سريرتى پاك ، سيره اى
پسنديده و بصيرتى نافذ داشت ، پادشاهى كه در عين فرمانروايى چونان يكى از ما بود، هرگز حقى را زير پا
نگذاشت و به هيچ كس ستم نكرد...آن گاه چندان گريست تا گريه گلويش را گرفت ، سپس سر برداشت و گفت : اما
اينكه مرا نسبت به آنچه از من سر زده توبيخ مى كنى ، بدان اى معاويه كه من نسبت به كارهايم از تو پوزش
نمى خواهم و هيچ باكى ندارم ، پس هر چه در دل دارى آشكار كن و فرمانت را اظهار دار.

عمرو بن حمق و معاويه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

معاويه به دربان گفت ، او را بيرون بر و عمرو بن حمق خزاعى را داخل ساز. چون داخل شد معاويه گفت : اى
اباخزاعه ، سر از فرمان بر تافتى و شمشير بر روى ما كشيدى ، و ستمت را به ما پيشكش نمودى ، اعراض را
طولانى كردى و اعراض (250) را ناسزا گفتى ، و نادانيت كه بايد از آن مى پرهيختى تو را فرو افكند؛ آيا
كار خدا را با رفيقت (على ) چگونه ديدى ؟
عمرو چندان گريست كه به رو به زمين افتاد، ماءمور او را بلند كرد، عمرو گفت : اى معاويه ، پدر و مادرم
فداى آن كس كه از او به زشتى ياد كردى و از مقام او كاستى ، به خدا سوگند او به حكم خدا دانا، در طاعت
خدا كوشا، در خشم خدا محدود، در دنياى فانى زاهد و به سراى باقى راغب بود، منكر و بزرگ منشى از خود
بروز نداد و به آنچه موجب خشنودى خدا بود عمل مى كرد...فقدان او ما را از هم پاشيده و پس از او آرزوى
مرگ داريم .

عدى بن حاتم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

معاويه به دربان گفت : او را بيرون بر و عدى بن حاتم را داخل ساز چون داخل شد معاويه گفت : روزگار از
ياد على بن ابى طالب چه به جاى گذارده ؟ عدى گفت : مگر جز ياد على چيز ديگرى را هم رعايت كرده است ؟
معاويه گفت : او را چگونه دوست دارى ؟ عدى آهى از دل بر كشيد و گفت : به خدا سوگند دوستى ام دوستى تازه
اى است كه هيچ گاه كهنه نمى شود و در سويداى دلم ريشه كرده و تا روز معاد باقى است ، سينه ام سرشار از
عشق اوست به طورى كه سراسر اندامم را فرا گرفته و انديشه ام را اشغال نموده است .

هواداران بنى اميه به معاويه گفتند: اى امير مؤمنان ، عدى پس از جنگ صفين خوار و ذليل گشته است . عدى
گريست و اشعارى گفت كه ترجمه اش اين است :
(( معاويه پسر هند با من مجادله مى كند ولى همراه به هدف خود نمى بايد )) .

(( مرا به ياد ابوالحسن على مى اندازد در حالى كه اندوه بزرگى از فراق او به دل دارم )) .

(( من پاسخ سختى براى او دارم ، البته پاسخ اندك من براى امثال او كافى است )) .

(( وليد و عمرو گويند: عدى پس از جنگ صفين خوار و ذليل گشته است )) .

(( گويم : راست مى گوييد، اركان وجودم شكسته و آنان كه در پناهشان بر دشمن حمله مى بردم از من مفارقت
جسته اند )) .

(( زوداكه هواداران پسر هند زيان بينند و هواداران پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم سود برند و
رستگار گردند )) .(251)

/ 91