ماجراى مشك عسل - داستان هایی از امام علی علیه السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان هایی از امام علی علیه السلام - نسخه متنی

حمید خرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در زمان حكومت على عليه السلام يكى از ماءموران براى جمع آورى صدقات آمده بود، به ما ستم مى كرد،
شكايت او را پيش على برديم ؛ وقتى رسيديم كه براى نماز ايستاده بود. همين كه چشمش به من افتاد، دست از
نماز برداشت با خوشرويى و مهر و محبت فراوان به من توجه نموده ، فرمود: كارى داشتى ؟
عرض كردم : آرى !
سپس ستم ماءمور را شرح دادم . به محض اينكه سخنانم را شنيد شروع به گريه كرد، قطرات اشك از چشمان على
عليه السلام فرو ريخت و بر گونه هايش جارى شد و گفت :
(( اللهم انت الشاهد على و عليهم انى لم آمر هم بظلم خلقك و لا بترك حقك )) :
پروردگارا! تو گواهى من هيچگاه نگفته ام اين ماءموران بر مردم ستم كنند و حق تو را رها نمايند.

فورى پاره پوستى برداشت نوشت : (271)
براى شما دليل و برهانى آمد. شما بايد در معاملات ، پيمانه و ترازو را درست و كامل كنيد، از اموال
مردم كم نكنيد، در روى زمين فساد ننماييد و پس از اصلاح آن ...

همين كه نامه مرا خواندى اموالى كه دستور جمع آورى آن را داده ام هر چه تا كنون گرفته اى نگه دار تا
كسى را كه مى فرستم از تو تحويل بگيرد. والسلام .

نامه را به من داد به آن شخص رسانيدم و با همان دستور از سمت خود بركنار شد.

معاويه گفت : خواسته اين زن هر چه هست بنويسيد و او را با رضايت به وطن خود بازگردانيد.(272)

ماجراى مشك عسل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پس از شهادت على عليه السلام برادرش عقيل وارد دربار معاويه شد، معاويه از عقيل داستان آهن گداخته
را پرسيد، عقيل از يادآورى برادرى مانند على عليه السلام قطره هاى اشك از ديده فرو ريخت ، سپس ‍ گفت :
معاويه ! نخست داستان ديگرى از برادرم على نقل مى كنم ، آنگاه از آنچه پرسيدى سخن مى گويم .

روزى مهمانى به امام حسين عليه السلام وارد شد، حضرت براى پذيرايى او يك درهم وام گرفت ، چون خورشتى
نداشت از خادمشان ، قنبر، خواست يكى از مشكهاى عسل را كه از يمن آورده بودند باز كند، قنبر اطاعت
كرد، حسين عليه السلام يك ظرف عسل از آن برداشت و مهمانش را با نان و عسل پذيرايى نمود.

هنگامى كه على عليه السلام خواست عسل را ميان مسلمانان تقسيم كند، ديد دهانه مشك باز شده است . فرمود:
- قنبر! دهانه اين مشك عسل باز شده و به آن دست خورده است .

قنبر عرض كرد:
بلى ، درست است . سپس جريان حسين عليه السلام را بيان نمود.

امام سخت خشمگين شد، دستور داد حسين را آوردند، شلاق را بلند كرد او را بزند حسين عليه السلام عرض
كرد:
به حق عمويم جعفر از من بگذر - هر گاه امام را به حق برادرش جعفر طيار قسم مى دادند غضبش فرو مى نشست -
امام آرام گرفت و فرزندش ‍ حسين را بخشيد.

سپس فرمود:
چرا پيش از آن كه عسل ميان مسلمانان تقسيم گردد به آن دست زدى ؟
عرض كرد:
پدر جان ! ما در آن سهمى داريم ، من به عنوان قرض برداشتم وقتى كه سهم ما را داديد قرضم را ادا مى كنم .

حضرت فرمود:
فرزندم ! اگر چه تو هم سهمى در آن دارى ولى نبايد قبل از آنكه حق مسلمانان داده شود از آن بردارى .

آنگاه فرمود:
اگر نديده بودم پيغمبر خدا دندانهاى پيشين تو را مى بوسيد به خاطر پيش ‍ دستى از مسلمانان تو را كتك
زده ، شكنجه مى كردم .

پس از آن يك درهم به قنبر داد تا با آن از بهترين عسل خريده به جاى آن بگذارد.

عقيل مى گويد:

/ 91