بيست سؤال قيصر روم - داستان هایی از امام علی علیه السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان هایی از امام علی علیه السلام - نسخه متنی

حمید خرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مى گفت : (( پروردگارا! چه بسيار گناهى كه به خاطر حلم و گذشت خود، با عذاب كردن من ، در صدد مقابله بر
نيامدى ، و چه بسيار جرمى كه با كرم خود از كشف نمودن آن خوددارى فرمودى ، خداوندا! اگر عمرى طولانى
در نافرمانيت گذرانده ام و نامه عمل و بار گناهم سنگين شده است ، به غير آمرزشت آرزويى ندارم و به جز
خشنوديت به چيزى اميد ندارم . ))
از شنيدن ناله به جستجوى صاحب آن افتادم ، ناگهان ديدم كه حضرت على (عليه السلام ) است ، در گوشه اى بى
حركت خود را پنهان ساختم . در آن نيمه شب ، نماز بسيارى خواند؛ آنگاه به دعا و گريه پرداخت و از حال
خود به درگاه الهى ، شكوه مى برد از جمله مناجاتهاى حضرت ، با خداوند اين بود:
(( خداوندا! آنگاه كه در عفو و بزرگواريت فكر مى كنم ، گناهانم در نظرم ساده مى آيد، پس وقتى كه به ياد
عقوبتهاى شديدت مى افتم بليه ام گران مى شد. اى واى اگر در نامه هاى عمل به گناهى برخورد كنم كه من آن
را فراموش كرده ام ولى تو آن را به حساب آورده اى ، آنگاه خواهى گفت : او را بگيريد، واى بر اين
گرفتارى كه بستگانش نمى توانند نجاتش دهند و قبيله اش به حالش سودى نخواهند داشت ، آنگاه كه دستور
فراخواندنش ‍ رسيد، همگان بر او رحمشان مى آيد. واى از آن آتش كه جگرها و كليه ها را كباب مى كند، واى
از آن آتشى كه اعضاى بدن را از هم جدا مى كند، آه از آن بيهوشى كه در اثر شعله هاى سوزان دست مى دهد )) .

سپس حضرت آنقدر گريه كرد كه ديگر حس و حركت از او بريده شد. پيش خود گفتم : حتما در اثر شب زنده دارى
خوابش گرفته است و براى نماز صبح بيدارش مى كنم .

جلو رفتم ، ديدم مانند چوبى خشك روى زمين افتاده است ، او را تكان دادم ديدم تكان نمى خورد، خواستم او
را بنشانم نشد، گفتم : (( انا لله و انا اليه راجعون )) (26) حتما مرده است .

به منزل حضرت رفتم تا خبر مرگش را به اهلش برسانم . فاطمه زهرا عليهماالسلام فرمود: اى ابودرداء! چه
خبر شده است ؟ جريان را براى خانم ، نقل كردم ، حضرت زهرا عليهماالسلام فرمود: ابودرداء به خدا على
(عليه السلام ) باز هم مانند هميشه از ترس خدا غش كرده است ، سپس ‍ مقدارى آب آوردند و به صورتش
پاشيدند تا به هوش آمد.

همين كه به هوش آمد و مرا ديد كه گريه مى كنم ، فرمود: ابودرداء! براى چه گريه مى كنى ؟ گفتم : از اين
حالتى كه شما براى خودت پيش آورده اى . فرمود: (( ابودرداء پس آنگاه كه مرا براى حساب فراخوانند و اهل
گناه به عذاب الهى يقين كردند مرا ببينى ، چگونه خواهى بود؟ آن وقت كه ماءمورين درشت خو و ترش رو
اطراف مرا بگيرند و در پيشگاه پادشاهى جبار بايستم ، در حالى كه زندگان مرا تسليم كرده اند و مردم
دنيا به حال من ترحم كنند؛ آنجا در پيشگاه خداوندى كه هيچ سرى از او پوشيده نيست ، اگر مرا ببينى بيش
از اين دلت به حال من خواهد سوخت . ))
ابودرداء گفت : به خدا سوگند كه اين حالت را در هيچ كدام از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
نديدم .(27)

بيست سؤال قيصر روم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن مسيب نقل كرد كه ، عمر بن خطاب مى گفت : (( پناه مى برم به خدا از مشكلاتى كه ابوالحسن ، براى حل
آنها نباشد )) . اين سخن خليفه جهاتى داشت ؛ از جمله آنها، اين بود كه روزى پادشاه روم به عمر نامه نوشت
و از مسائلى پرسش نمود؛ عمر آن سؤالات را بر اصحاب عرضه داشت ، اما كسى نتوانست جواب بدهد، پس به
اميرالمؤمنين عرضه داشت و حضرت فورا جواب سؤالات را دادند.

نامه پادشاه روم به عمر اين چنين بود: (( اين نامه اى است از پادشاه بنى الاصفر به عمر، خليفه
مسلمانان ، پس از ستايش پروردگار پرسش مى كنم از شما مسائلى را كه پاسخ آن را مرقوم نماييد:

1 ـ چه چيز است كه خدا آن را نيافريده است ؟

2 ـ خدا نمى داند،

3 ـ نزد خدا نيست ،

4 ـ همه اش دهان است ،

5 ـ همه
اش پاست ،

6 ـ همه اش ‍ چشم است ،

7 ـ همه اش بال است ،

8 ـ كدام مردى است كه فاميل ندارد،

9 ـ چهار جنبده كه در
شكم مادر نبودند كدام است ،

10 ـ چه چيزى است كه نفس مى كشد، روح ندارد،

11 ـ ناقوس چه مى گويد،

12 ـ آن
رونده كدام است كه يك بار راه رفت ،

13 ـ كدام درخت است كه سواره ، صد سال در سايه اش راه مى رود و به
پايانش نمى رسد و مانندش در دنيا چيست ،

14 ـ كدام مكان است كه خورشيد جز يك بار در آن نتابيد،

15 ـ كدام

/ 91