اميني، عبدالحسين
ميلاد نور زمين و آسمان تبريز نورباران بود. بوي گل محمدي در فضاي شهر پيچيده بود. بوي بهار مي آمد . تبريز در شبي رؤ يايي به سر مي برد. صداي حمد و تهليل و تکبير از همه جا بلند بود . علي عليه السلام آن شاهکار آفرينش از خداي کعبه مولودي خواسته بود، خجسته ، تا ياد حماسه بزرگ غدير را زنده کند .باغبان آفرينش ، نداي علي عليه السلام را چگونه بي پاسخ مي گذاشت ؟ علي عليه السلام نور خدا، اميد امت ، فيض حق بود. دعايش مستجاب مي گرديد. خطه شيران ، تبريز به اميد طلوع بامدادي بود که ناگه بانگ تکبير مؤ ذن ، شب را شکست و از نور خبر داد .هزار و سيصد و بيست سال از هجرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله ، از مکه به مدينه مي گذشت که (( آقا ميرزا احمد )) صاحب پسر شد. سر به خاک سائيد و طلوع آفتاب زندگي در خانه اش را سپاس نهاد. در کنار بستر کودک جاي گرفت ، بغل کرد، بوسيد و بوئيدش . اشک شوق از ديدگانش بسان مرواريدي بر گونه کودک غلطيد. سيماي طفل با جذبه و نوري که در آن بود. پدر را از خود برده بود. چشم از رخ فرزند برنمي داشت . پدر نام فرزندش را (( عبدالحسين )) ناميد تا در سير امامت و شهادت و حماسه و ايثار گام نهد و بدين صورت عشق وافر خود به پيشواي سوم شيعيان را از خود متبلور ساخت . سوره تربيت
روزها گذشت . فرزند به دوره اي از زندگي رسيد که مي توانست تعاليم پدر را به جان بپذيرد. او ديگر به بازي که توجه شده بود و در عالم خيال سير مي کرد. مي خواست بداند بياموزد و در هستي انديشه کند. نخست آموزه هاي مادر را فراگرفت . آيات قرآني و سوره هاي کوتاهي که با اوزان مخصوص جان او را صيقلي مي داد. تا نوبت به تعاليم پدر شد. آقا ميرزا احمد از دانشمندان نامي تبريز که در سال 1287 هجري قمري در قريه (( سردها )) از نواحي تبريز متولد شده بود. از سال 1304 براي ادامه تحصيل به شهر آمده و بعد از فراگيري مقدمات ، در محضر درس علامه بزرگوار مرحوم حاج ميرزااسدالله حضور يافت . و به مرتبه اي از دانش پژوهي رسيد که صلاحيت علمي آن بزرگ از طرف زعيم بزرگوار حضرت آية الله ميرزا علي آقاي شيرازي و فقيه برجسته حاج ميرزا علي ايرواني مورد تاءييد واقع شد .علم و عمل از وي شخصيتي برجسته ساخته بود. حسن سيرت ، آراستگي طبيعت و پرهيزکاري وي زبانزد خاص و عام بود . (608) وي اکنون تربيت فرزند خويش را بر عهده مي گرفت تا به نيکي به بار آيد و با دين محمدي و آئين علوي آشنا گردد. عبدالحسين به چنين پدري افتخار مي کرد و خداي را سپاس مي گفت که در خانه علم و تقوا تولد يافته و تربيت مي شود .آموزش علوم توسط پدر شروع شد و در طي سالها آموزش ادبيات فارسي و عربي ، منطق ، فقه و اصول انجام گرفت . عبدالحسين همانگونه که دروس متداول حوزه هاي علميه را فرامي گرفت و به حفظ اشعاري چون (( الفيه ابن مالک )) در علم نحو مي پرداخت ، در ساله هدايت پدر، اشعاري هم از بزرگان دين حفظ کرد .از اولين شعرهايي که پدر، فرزند و شاگردش را به آموختن و حفظ آن تشويق کرد، شعري از حضرت علي عليه السلام بود . (609) او مي دانست همانگونه که براي علم نحو ابياتي قرار داده شده است تا با حفظ آنها اصول آن علم به آساني در دست باشد، بايد اصول اعتقادات را هم از اين طريق به شاگردان مکتب توحيد آموخت .عبدالحسين کتابهاي مختلفي در حديث و اعتقادات را نزد پدر خواند و از آنها بهره برد. و مسايل مشکل را با استاد در ميان نهاد و به حال آنها پرداخت . اهتمام به قرآن و حديث ، به خصوص به نهج البلاغه ، وي را عاشق امام علي عليه السلام کرد. چه نيک به يادداشت آن سخن گرانمايه را که : (( هيچ آيه اي در قرآن کريم نيست که اول آن (( يا ايها الذين آمنوا )) باشد، مگر آنکه علي ابن ابيطالب عليه السلام سردار مخاطبان آن آية و امير و شريف و اول ايشان است )) . (610) قرآن و نهج البلاغه دو کتاب گرانقدر براي اين محصل جوان بود. وي اين دو کتاب را بارها مطالعه کرده و در معاني آن دقيق شده بود. گاهي در مطالعه اين دو کتاب مي گريست و نم نم اشک برگونه اش جاري مي شد و چون دري گرانمايه در سينه وي نهان مي گرديد .جد وي (( مولي نجفعلي )) مشهور به (( امين الشرع )) از اهالي آذربايجان بود که سال 1275 هجري قمري متولد شده و خويشتن را به علم و ادب و پاک و پرهيزکاري آراسته بود. آن بزرگ شيفته جمع آثار ائمه اطهار عليه السلام بود. از آنجا که از ادب فارسي و ترکي بهره وافر برده بود، قصايدي چند به اين دو زبان داشت . خانواده عبدالحسين به مناسبت شهرت جدش به (( اميني )) معروف شده بود . (611) عبدالحسين هم راهي را در پيش گرفته بود که امين شرع و مدافع اسلام ناب محمدي و علوي باشد . قيام سرو
عبدالحسين چهارده ساله بود که شيخ محمد خياباني بر ضد استعمار شوم انگليستان قيام نمود. پيش از نهضت خياباني ، انقلاب مشروطيت روي داده بود، انقلابي که مردم تبريز در آن نقش مهمي بر عهده داشت . اينک خياباني به پاس حرمت خون شهيدان ، با قيامي ديگر مي خواست با کج روي ها مقابله نمايد. لذا شانزدهم رجب 1338 هجري قمري برابر هفدهم فروردين 1299 هجري شمسي بر ضد دولت ارتجاعي وثوق الدوله و امپرياليستهاي انگليسي قيام کرد. اين قيام به شهرهاي ديگر آذربايجان هم سرايت نمود و ادارات دولتي يکي پس از ديگري به تصرف انقلابيون در آمد. شش ماه اداره شهر بر عهده کميته ملي به رهبري خياباني بود. مبارزي که با انگليس ، روس ، آلمان عثماني مقابله کرده و از استقلال موضع برخوردار بود .با سقوط وثوق الدوله ، مشيرالدوله پيرنيا به نخست وزيري رسيد و حاجي مخبرالسلطنه هدايت را به تبريز فرستاد تا آن مجاهد خستگي ناپذير را دفع نمايد. عصر بيست و هشتم ذيحجة الحرام مرکز انقلابيون از بين رفت و بعد از سه روز وي را در خانه شيخ حسن ميانجي به شهادت رساندند .عبدالحسين که با سخنان شيخ و انديشه و افکار متعالي وي آشنايي داشت ، چون ديگر دوستدارانش عزا گرفت و از پدر آموخت که بايد پس از قيام و شهادت با مکتب دعاء فرهنگ سياسي اجتماعي اسلام را در جامعه نشر داد . هجرت عشق
سال 1342 هجري بود. عبدالحسين بيست و دو سال در کنار پدر با نشست و برخاست او و درسهاي علمي و عملي اش ، با اسلام و قرآن آشنا شده بود و از محضر بزرگان ديگري چون جناب حاج سيد محمد مؤ لف (( مصباح الساکين )) مشهور ره (( مولانا )) و جناب حاج سيد مرتضي خسروشاهي صاحب (( اهداء الحقير در معني حديث غدير )) و جناب شيخ حسين مؤ لف (( هدية الانام )) بهره هاي علمي برده بود .عشق به امام علي عليه السلام و علاقه به تحصيلات عالي وي را به کوي عشق هدايت کرد . (( نجف اشرف )) شهري که سابقه تاريخي آن بر همگان روشن است . حوزه علميه نجف از دير باز جايگاهي براي رشد و تعالي دانشجويان علوم اسلامي بود و اينک مسافر عاشق مي خواست به شهر علم وارد شد .عبدالحسين داستان هجرت با پدر در ميان نهاد. پدر بر قامت برومند نظري انداخت و با ديدگاني اشکبار بر هجرت فرزند پاسخ مثبت داد. پدر از نداي امام آگاه بود و از جاذبه علي عليه السلام حکايات فراواني به خاطر داشت . چگونه مي توانست عاشق را از معشوق دور نگاه دارد؟که او بي عشق افسرده مي شد و اين بر پدر سخت گران بود. پدر لذت ديدار و همنوايي با فرزند را از دامن شست و وي را به امام علي عليه السلام بخشيد و فرزندش امام حسين عليه السلام همانگونه که فرزند از لذات مادي به حيات جاويد رو آورده بود .اميني هواخواه علي عليه السلام بود و خود مي دانست که علي عليه السلام او را به شهر خويش فرا خوانده است از اينرو ملامت سرزنشگران و کوردلان را به هيچ انگاشت و زير لب زمزمه مي نمود :
ملک در سجده آدم ، زمين بوس تو نيت کرد
که در حصن تو لطيفي ديد بيش از حد انساني
که در حصن تو لطيفي ديد بيش از حد انساني
که در حصن تو لطيفي ديد بيش از حد انساني