پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، امام مجتبى عليه السلام سخنرانى پرشورى ايراد کرد. مردم در حالى که مىگريستند، به سخنانش گوش مىدادند. پس از پايان سخنرانى امام، عبدالله بن عباس برخاست و گفت: «مردم! اين فرزند پيامبرتان و جانشين امامتان است. پس با او بيعت کنيد.» سپس خود جلو آمد و دست امام را در دست فشرد. مردم نيز به پيروى از او با امام هم پيمان شدند. آن روز، بيست و يکم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود. معاويه از ماجراى بيعت آگاهى يافت، براى اينکه تلاشهايش در به دست گرفتن قدرت، هدر نرود، خيلى زود وارد عمل شد. از اين رو، مشاوران سياسى خود مانند عمروعاص و قيس بن اشعث را حاضر کرد تا براى سست کردن پايههاى خلافت امام حسن عليه السلام تصميم بگيرند؛ خلافتى که حتى يک هفته از روى کار آمدن آن نمىگذشت. آنها به اين نتيجه رسيدند که اگر خلافت امام را از ميان نبرند، همواره در نگرانى و نااميدى خواهند بود. معاويه همواره يک خط مشى سياسى را پى مىگرفت. خط مشى سياسى معاويه هميشه پيرو اين سه اصل فريبکارانه بود: تطميع، تهديد، شکنجه. او در راستاى سياستهاى فريبکارانه خود به تناسب از هر سه روش سود مىجست. نخست فرد مقابل را با وعدههاى توخالى و يا گاه واقعى به طمع وا مىداشت. اگر نتيجه نمىداد، با استفاده از قدرت و نفوذش او را از عاقبت کارش مىترسانيد و اگر باز هم نتيجهاى نمىگرفت، با زور شکنجه او را از سر راه خود کنار مىزد. نکته مهم در اينجا اين است که بيشتر کسانى که دستخوش اين سياست بازى قرار مىگرفتند، در همان مرحله اول فريفته معاويه مىشدند. شايد به جرأت بتوان گفت که او تمامى سياستهايش را با بهرهگيرى از همان روش اول به انجام رسانيد و بدون نياز به زور و شيوههاى ديگر، سياستهاى شيطانىاش را به کرسى مىنشاند. او براى پيش برد سياست تطميع خود، بايد فضايى مناسب دست و پا مىکرد تا بتواند به راحتى مهرههاى مورد نظر را خريدارى کرده و به سوى خود بکشاند. او بايد امام را فردى ناکار آمد در خلافت، سست اراده و صلح جو يا رفاه طلب معرفى مىکرد تا بتواند از آب گل آلود، ماهى بگيرد. از همين رو، هجوم تبليغاتى گستردهاى را عليه ايشان آغاز کرد. او افرادى را نزد مردم عراق مىفرستاد تا با اغتشاش و شايعه پراکنى، افکار عمومى را مشوش ساخته و زمينههاى آشوب را آماده سازند.
2. نامه نگاريهاى دو جانبه
با دستگيرى جاسوسان معاويه که مأموريت شايعه پراکنى و آشوبگرى در بافت عمومى جامعه اسلامى را داشتند، امام حسن عليه السلام براى معاويه نامهاى فرستاد تا او را از شکست نقشههاى پليدش آگاه سازد. امام نوشت: «تو پنهانى افرادى را به کوفه و بصره فرستادى تا براى تو جاسوسى کنند. گويا خواستار جنگ هستى. ترديدى نيست که جنگ واقع خواهد شد. پس منتظر جنگ باش که اگر خدا بخواهد، درخواهد گرفت. به من خبر رسيده است که تو از مرگ بزرگ مردى (على عليه السلام) خشنود شدهاى؛ در حالى که هيچ عاقل و انديشمندى از آن خشنود نيست و...». در پايان دو بيت شعر بدين مضمون براى او نوشت: «به کسى که برخلاف همه فکر مىکند و ديگر انديش است، بگو مانند ديگران براى رفتن آماده باش که رفتن تو نيز نزديک است.» معاويه نيز براى امام نامهاى فرستاد و در آن انگيزههاى جنگ طلبانه خود را بيشتر بروز داد. معاويه در اين نامه نوشت: «خداى بىهمتا را مىستايم که دشمن شما و کشندگان خليفه عثمان است؛ همان پروردگارى که با عنايت خويش، مردى از بندگان خود را برانگيخت تا على بن ابىطالب را غافلگير کرده و بکشد و ياران او پراکنده گردند که از طرف سرکردگانشان نامههايى به دستم رسيده است که از من براى خود و قبيلهشان امان خواستهاند. به همين جهت، به محض دريافت نامه من، با لشکرت و هرچه براى جنگ با من آماده کردهاى آماده جنگ باش....» او در اين نامه با چهرهاى حق به جانب و مظلوم نما، در درجه اول امام را از قاتلان عثمان قلمداد مىکند و در درجه دوم او را آغازگر جنگ و تجاوزگر معرفى مىکند تا بتواند همه توطئههاى خود را توجيه کند و آن را حرکتى شايسته در مقابل جنگطلبى امام بشناساند. ولى از آنجا که امامان معصوم هرگز آغازگر جنگ نبودهاند، امام مجتبى عليه السلام نيز درصدد خيرخواهى بيشتر برآمده و براى جلوگيرى از کشتار مسلمانان و اتمام حجت، نامهاى به معاويه فرستاد و پس از ستايش الهى، نوشت: «اى معاويه! به راستى جاى شگفتى است که تو به چنين کارى دست زدهاى که به هيچ گونه شايستگى آن را ندارى؛ نه به فضيلتى در دين معروف هستى و نه در اسلام پيشينهاى درخشان دارى. تو فرزند کسانى هستى که در جنگ احزاب با رسول خدا صلى الله عليه وآله به دشمنى برخاستند. تو پسر پليدترين فرد قريش نسبت به پيامبر هستى. بدان که خدا تو را نااميد خواهد کرد و به زودى به سويش باز مىگردى. آنگاه خواهى دانست که فرجام نيکوى آن سرا از آن که خواهد بود. به خدا سوگند، به زودى با پروردگارت ديدار مىکنى و به سزاى کردار زشت خود دچار خواهى شد و خداوند هيچ گاه به بندگانش ستم نخواهد کرد. پس از در گذشت پدرم على عليه السلام، مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار کردند و من از خدا مىخواهم که در اين دنياى زود گذر چيزى را که سبب کاستى نعمتهاى آخرتش گردد به ما ندهد و از آنچه بر ما عنايت کرده نکاهد. اينکه من به تو نامه نگاشتهام، تنها به سبب اين بود که ميان خود و خدايم عذرى داشته باشم. اين را بدان که اگر از مخالفت با من دست بردارى، بهره معنوى بزرگى خواهى برد و مصلحت مسلمانان رعايت خواهد شد. از اين رو، به تو پيشنهاد مىکنم که بيش از اين بر باطل پا فشارى نکن و از آن دست بردار و مانند ديگر مردم که با من بيعت کردهاند، تو نيز بيعت کن؛ زيرا تو خود مىدانى که من به امر خلافت شايستهتر از تو هستم. از خدا بترس و ستم کارى را رها کن و خون مسلمانان را بدين وسيله پاس بدار. راه مسالمتآميز پيش گير و سر تسليم فرود آر و درباره خلافت با کسى که شايسته آن و از تو سزاوارتر است، ستيزه مجوى تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند. اگر هم در خودسرى و جنگطلبى خود سرسازش ندارى، ناچار با مسلمانان و لشکر انبوه به سوى تو خواهم آمد و با تو پيکار خواهم کرد تا خداوند ميان ما حکم کند که او بهترين داوران است.» در نامه امام حسن عليه السلام انگيزهاى جز خيرخواهى و اتمام حجت به چشم نمىخورد. براى اينکه معاويه رويه خود را تغيير دهد و راه درست در پيش گيرد، لازم بود تا امام همه مطالب را به روشنى بيان مىداشت. معاويه با بىشرمى، پاسخ نامه امام را اين گونه داد: «سياستمدارى و تجربه من در خلافت بيشتر است. اين تويى که بايد از من پيروى کنى. پس به فرمان من در آى تا من هم خلافت را پس از خود به تو واگذار کنم. از اين گذشته، هر چه در خزانه عراق يافت مىشود را به تو مىدهم. آنها را بردار و به هر جا که مىخواهى برو. اجازه نخواهم داد که کسى بر تو حکومت کند و کارها نيز بدون دستور تو اجرا نخواهد شد. البته کارهايى که منظور در آن، اطاعت خداباشد، برابر خواست شما انجام مىگيرد.» روشن است که معاويه با بىشرمى تمام، خود را بالاتر از فرزند رسولخدا صلى الله عليه وآله مىدانست که فريبکارى را مايه برترى خود بر امام مىپنداشت. از اينرو، دوباره همان سياستهاى کهنهاش را که پيشتر در جريانهاى مختلف مانند جنگ صفين در مورد امام على و يارانش آزموده بود، به کار گرفت و به امام حسن نيز وعده ولىعهدى خود را داد و بهاى کنارهگيرى امام از خلافت را نيز از خزانه بيت المال عراق و از جيره مسلمانان پرداخت. با همه اين بىشرميهاى معاويه، امام حسن بار ديگر فروتنى کرد و پاسخ او را برخلاف ميل خود و تنها براى اتمام حجتى ديگر، چنين نگاشت: «چون ستمکارى و زورگويى تو را ديدم، آن را لايق پاسخ ندانستم و به خدا پناه مىبرم. بيا و از راستى و درستى پيروى کن که من اهل آنم.» اين آخرين نامه امام به معاويه پيش از لشکرکشى بود.
3. آماده سازى سپاه براى جنگ با معاويه
پس از نامهنگاريهاى امام و معاويه، هر دو طرف تصميم به رويارويى نظامى با يکديگر گرفتند. امام براى تقويت روحيه نظامى سپاهش، براى آنان سخنرانى کرد؛ در حالى که نبود روحيه پيکارگرى و دفاع از حق را در چشمان آنان مىديد. سپاه امام در ميدان نُخَيلة گرد هم آمد و تا دير عبدالرحمن پيشروى کرد. لشکرى انبوه با ساز و برگ کامل گردهم آمده بود. امام به عبيدالله بن عباس فرمود: «اى پسر عمو! من دوازده هزار نفر از جنگجويان و قاريان شهر را با تو همراه مىسازم؛ مردانى که هر کدام با گروهى از دشمن برابرى مىکنند. با آنان همراه شو و نسبت به آنها نرمش نشان ده و فروتنى کن و آنان را به خود نزديک گردان؛ زيرا آنها باقى مانده افراد مورد اطمينان اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. همچنان از کرانه رود فرات حرکت کنيد تا به سپاه معاويه برسى. هر جا به او برخوردى، جلوى او را بگير تا من به شما برسم. اگر با آنها برخورد کردى تو شروع به جنگ مکن، ولى اگر او جنگ را آغازيد، با او بجنگ. اگر برايت اتفاقى افتاد، قيس بن سعد را جانشين خود کن و پس از او نيز سعيد بن قيس جانشينى را بر عهده گيرد.» عبيدالله بن عباس به همراه لشکر خود حرکت کرد و با معاويه روبهرو شد و ميانشان درگيرى رخ داد و او توانست نيروهاى معاويه را به عقب نشينى وادار کند.
4. بستر سازى صلح از سوى معاويه
معاويه با ارزيابى توان بالاى نظامى امام و ناتوانى خود، به نيرنگى کثيف دست زد و پيروزى خود را در صلح انگاشت، ولى جنگ شروع شده بود و او بايد مىکوشيد تا زمينه را براى صلح فراهم سازد. او بايد صلح را به امام تحميل مىکرد؛ زيرا مىدانست امام از انگيزههاى شيطانىاش باخبر است. از سوى ديگر، معاويه به خوبى از تزلزل روحيه لشکر امام و انگيزههاى دنيايى برخى از آنان براى شرکت در جنگ آگاهى داشت. بنابراين، از اين سستى و ناتوانى ياران امام سود جست و تحريک و فريب آنان را راهکار اصلى شکست دادن سپاه امام دانست. از اين رو، به فرماندهان سپاه امام نامه نوشت و سياستهاى شيطانىاش را درباره آنان به کار گرفت. البته بعضى نپذيرفتند، ولى عبيدالله بن عباس لغزش نشان داد و فريب خورد. معاويه به او نوشته بود که امام صلح کرده است و بهتر است او نيز دست از جنگ بکشد و فرمانبردار باشد. همچنين به او هزار هزار درهم (يک ميليون درهم) پيشنهاد داده و نيمى از آن را نيز پيشاپيش به او پرداخت کرده بود. او نيز نيمه شب خيمهگاه خود را ترک کرد و به سوى اردوى معاويه گريخت. هنگامى که خبر پناهنده شدن عبيدالله بن عباس پيچيد، در لشکر آشفتگى پديد آمد؛ اين در حالى بود که امام هنوز به اردوگاه خود نرسيده بود. معاويه نيز از فرصت استفاده کرد و بر اين آشفتگى بيشتر دامن زد تا پيش از رسيدن امام کار را يکسره کند. او افرادى را به لشکرگاه امام فرستاد که مىگفتند: اى مردم اين عبيدالله بن عباس امير شماست که به معاويه پيوسته و پناهنده شده است و اين هم حسن بن على است که صلح کرده است. پس خود را به کشتن ندهيد. بدين ترتيب، با شايعه پراکنى در نبود امام، زمينه را براى صلح آماده ساختند. از سوى ديگر، معاويه گروهى را براى مذاکره با امام به مدائن فرستاد تا درباره پارهاى از موضوعات بهجز صلح با امام گفتگو و تبادل نظر کنند، ولى وقتى که از خيمه امام بيرون آمدند و به سوى قرارگاه خويش به راه افتادند، بلند بلند ـ به گونهاى که مردم مىشنيدند ـ به همديگر مىگفتند: «خدا را شکر که امام صلح را پذيرفت و خدا به وسيله فرزند رسولش، خون بىگناهان را حفظ کرد.» اين دروغپردازيها و شايعه پراکنيها، هم لشکر امام را از هم گسيخت و هم خشم اطرافيان امام را برانگيخت. آنان با شمشيرهاى برهنه به خيمه امام ريختند. سجاده نماز را از زير پاى حضرت کشيدند و وسايل امام را غارت کردند. شمارى از ياران راستين امام به دفاع برخاستند و امام را بر اسب خود سوار کردند و از معرکه دور نمودند. اوضاع و شرايط چنان مبهم و آشفته بود که امام ترجيح داد در فرصتى مناسبتر به روشن کردن موضع خود بپردازد.
بررسى عوامل صلح
عوامل زيادى در صلح امام حسن عليه السلام با معاويه نقش داشت که برخى از آن شفاف و بعضى ديگر پيچيده بود. در اينجا به بررسى برخى عوامل مىپردازيم:
1. فريبکارى معاويه
چنانچه ديديم معاويه در دوران زمامدارىاش پيوسته مىکوشيد با سياستهاى عوام فريبانه، واقعيتها را ديگر گونه جلوه دهد و از ابزارهاى پيچيدهاى بهره برد. او با شايعه پراکنى، دروغپردازى، تطميع فرماندهان نظامى و سياسى، معرفى چهرهاى مذهبى و شريعت دوست از خود، و دهها راهکار ديگر فضا را کاملا مبهم و تيره کرد. در جريان صلح، او نه تنها به خريدن عبيدالله بن عباس بسنده نکرد، بلکه از خود او براى جلب ديگر افراد بهره گرفت و گروه زيادى از سپاهيان امام را توسط او از لشکر جدا کرد. گفتنى است فريبکارى دشمن را نمىتوان عامل مستقل در شکست يک لشکر دانست؛ اگر در سپاهى، عناصر ساده لوح، دنيا دوست و سست عقيده باشند، فريبکارى دشمن مىتواند کار آمد گردد و زمينههاى شکست را فراهم آورد. وقتى امام حسن عليه السلام مجبور به صلح شد با بينشى ژرف و عملکردى روشنبينانه، صلح را پذيرفت تا توطئه دشمن را خنثى سازد و اندک مسلمانان واقعى را که در کنار او مانده بودند، در امان بدارد.
2. بي وفايى و دنيازدگى سپاهيان امام حسن عليه السلام
درگيريها و جنگهاى طولانىاى که در زمان على عليه السلام با گروههاى مختلف در گرفته بود، نوعى خستگى از جنگ و بىعلاقگى به دفاع از حق و حقيقت در ميان سپاهيان امام بر جاى گذاشته بود. همچنانکه على عليه السلام در دوران خلافت خود نيز با اين مشکل روبهرو بود و به سختى مردم را به دفاع از حق و ايستادگى در برابر مهاجمان ترغيب مىکرد. به گونهاى که مىفرمود: «ملّتها صلح مىکنند در حالى که از ستم زمامدارانشان در وحشتاند، ولى من صلح مىکنم در حالى که از ستم ياران خودم در وحشتم. شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، به پاى برنخاستيد. حقيقت را به گوش شما خواندم، ولى نشنيديد. شما را به مبارزه با سرکشان ترغيب کردم، هنوز سخنانم پايان نيافته، مانند قوم «سبأ»، پراکنده شديد و در لباس اندرز و پند، همديگر را فريب داديد تا مبادا سخنانم در شما اثر کند... رهبرتان از خدا اطاعت مىکند، شما با او مخالفت مىکنيد، ولى رهبر شاميان معاويه از خدا نافرمانى مىکند و از او فرمانبرداريد. به خدا سوگند، دوست دارم معاويه شما را با افراد خودش مبادله کند و مثل مبادله دينار با درهم، ده نفر از شما را برابر يکى از افراد خودش به من بدهد.» اين خط رفاهطلبى و آسايش پرستى، در زمان خلافت على عليه السلام نيز بود و اکنون امام مجتبى عليه السلام با افرادى به جنگ معاويه رفته بود که سرزنشهاى على عليه السلام به راهشان نياورده بود. براين اساس، همين روحيه ذلتپذيري، امام را با بحران پذيرش صلح روبهرو ساخت. امام با شناختى که از اطرافيان و روحيه آنان داشت، کوشيد تا باز هم با نصيحت آنان را به مبارزه تشويق کند. بر اين اساس، اين گونه با آنان سخن گفت: «هيچ چيز نمىتواند ما را از رويارويى با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تکيه بر پشتوانه استقامت شما با شاميان وارد جنگ شديم، ولى امروز شايعه پراکنيهاى بيهوده و کينه توزيها، استقامت شما را از ميان برده و لب به شکوه گشودهايد. وقتى به جنگ صفين مىرفتيم، دين را بر دنيا برگزيده بوديد، ولى امروز منافع خود را لحاظ مىکنيد. ما همانيم که در گذشته بوديم، ولى شما مانند گذشته وفادار نيستيد. شمارى از شما بستگان خود را در جنگ صفين و برخى ديگر نيز در نهروان از دست دادند. گروهى بر آنها اشک مىريزيد. عدهاى هم خونبهاى آنها را مىخواهيد. ديگران هم از دستورهاى من سرپيچى مىکنند. معاويه به ما پيشنهادى دور از انصاف داده است که با هدف ما و عزت اسلامى ما منافات دارد. حال اگر براى کشته شدن در راه خدا آمادهايد برخيزيد و با شمشير پاسخ او را بدهيد، ولى اگر خواستار آسايش و رفاه هستيد بگوييد تا صلح را بپذيرم.» سخن امام پايان نيافته بود که همه سپاهيان فرياد زدند: «زندگى! زندگى!» امام با ديدن سستى سپاهش، به ناچار صلح را پذيرفت. گذشته از اينکه شمارى از آنان نيز پيشتر با نامهنگاريهايشان با معاويه به استقبال صلح رفته بودند. حتى برخى نيز آمادگى خود را براى تسليم امام به معاويه و يا ترور او اعلام کرده بودند. از اين رو، وقتى از امام علّت صلح را مىپرسيدند، پاسخ داد: «به خدا اگر با معاويه مىجنگيدم، مرا دست بسته به او تحويل مىدادند.»
3. انگيزههاى مختلف در سپاهيان امام حسن عليه السلام
چنانچه در سخنرانى امام نيز به چشم مىخورد، افرادى با انگيزههاى مختلف در سپاه ايشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود يکپارچه نبود. دستهاى از آنان در اثر انديشههاى انحرافى خوارج براى دستيابى به معاويه و قتل او صف آراسته بودند؛ زيرا پس از قتل على عليه السلام هدف بعدىشان معاويه بود. همچنانکه ابن ملجم نيز بر آن اعتراف کرده است. گروهى در راستاى تعصبات قبيلهاى و برخى ديگر نيز به طمع غنيمتهاى جنگى آمده بودند. اين گوناگونى و اختلاف انگيزهها، سبب شده بود که فرمانبردارى لازم را از امام به عمل نياورند.
اهداف و انگيزههاى امام حسن عليه السلام از پذيرش صلح
افزون بر عواملى که سبب تحميل صلح به امام بر شمرده شد، مىتوان به اين جريان از نگاه امام مجتبى عليه السلام نيز نگريست. امام حسن عليه السلام با در نظر گرفتن موارد زير دست به صلح زدند:
1. خطر تهاجم خارجى
حمله روميان خطر جدى و بزرگى بود که همواره سرزمين مسلمانان را تهديد مىکرد. آنها از آغاز ظهور اسلام ضربههاى مهلکى از مسلمانان خورده بودند و همواره در پى فرصتى مناسب مىگشتند تا تهاجمى تلافى جويانه را آغاز کنند. با انتشار خبر بروز فتنههاى داخلى در کشور اسلامى، آنها به سرعت واکنش نشان دادند و براى عملى کردن آرمان سلطه گرانه خود لشکرکشى کردند؛ ولى صلح امام سبب دفع اين خطر بزرگ گرديد. زيرا هدف اصلى امام حفظ نظام اسلامى در سطح کلان بود؛ نه استحکام خلافت خود.
2. رعايت مصلحت عمومى
سيره پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله و پيشوايان دين اين بود که هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حملهاى صورت نمىگرفت، دست به شمشير نمىبردند. بر اين اساس، همواره حجت را تمام مىکردند و تا جايى که امکان داشت مىکوشيدند که با نصيحت و خيرخواهى از خونريزى جلوگيرى کنند و در صورت نااميدى از حق گرايى دشمن، به جنگ دست مىزدند. امام مجتبى عليه السلام از جنگ و پيکار و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نمىورزيد. او کانون شجاعت و ستم ستيزى بود، ولى افکار عمومى جامعه، پذيراى روحيه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زمانى، گزندى به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. وى با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامى، و براى جلوگيرى از چند دستگى و حفظ ارکان نظام اسلامى، خود را کنار کشيد و صلح کرد. زيرا او دشمن خود را به خوبى مىشناخت و مىدانست که جنگ با او نيز سبب جلوگيرى از سرپيچى او نخواهد شد. جنگ تنها عرصه را بر امام تنگ مىکرد. امام به خوبى مىدانست که با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چندانى نخواهد آورد. امام دوران خلافت پدرش را به خوبى در نظر داشت و دشمن حيلهگر را کاملا مىشناخت که چگونه براى رسيدن به قدرت، به هر جنايتى دست مىزند و چون روزبهروز از شمار مسلمانان راستين کاسته مىشد، خطرى سختتر از دوران خلافت على عليه السلام اسلام را تهديد مىکرد؛ زيرا براى مثال، عبيدالله بن عباس در زمان اميرالمؤمنين چهره درخشانى از خود نشان داده بود. او از فرمانداران على عليه السلام و افراد مطمئن آن زمان به شمار مىرفت و على عليه السلام او را به فرماندارى يمن گمارده بود، ولى يک شب بيشتر در اردوگاه امام حسن عليه السلام دوام نياورد. امام براى خنثى کردن توطئههاى معاويه که هر روز خطرناکتر مىشد، کنار رفت. خون مسلمانان بىگناه براى او بيشتر از خلافت بر آنها ارزش داشت. از اين رو، به صلح تن در داد. خود بارها مىفرمود: «من جنگ را تنها به خاطر رضايت خدا و حفظ خون مسلمانان رها کردم.»
3. حفظ جايگاه امامت
معاويه به تلاش گستردهاى براى تخريب چهره امامان معصوم دست يازيده بود. او تمام توان خود را براى شوراندن مردم و تشويش فضاى سياسى عليه امام به کار مىگرفت. او مىخواست داغ ننگى را که سالهاى سال بر پيشانى خاندان اميه خورده بود، پاک کند و شکل زيبندهاى به حکومت خود دهد و تمام آن خفتها و خواريها را متوجه امام مجتبى عليه السلام گرداند و خود را براى مردم، محبوبتر جلوه دهد. زمينههاى چنين فتنهاى را نيز پيشتر در ميان سپاه امام آماده کرده بود. امام فتنه انگيزيهاى او را به چشم مىديد، ولى مردم درک نمىکردند که معاويه چگونه شخصيت امام را زير سؤال مىبرد. او هنگامى که به دست افراد سپاهش زخم خورد، در اين باره فرمود: «به خدا من معاويه را به اين مردم ترجيح مىدهم؛ زيرا خيال کردهاند که شيعه و پيرو من هستند، ولى نقشه قتل مرا مىکشند. اثاثيه مرا به غارت مىبرند و مالم را مىدزدند. به خدا اگر من از معاويه پيمانى براى حفظ جانم بگيرم، بسيار بهتر است که در ميان ياران خودم در امان نباشم. بسيار بهتر از اين است که اينان که خود را پيرو من مىپندارند مرا بکشند و خانوادهام را به اسيرى برند. به خدا اگر با معاويه مىجنگيدم، همينان دست و گردنم را بسته و به معاويه تسليم مىکردند. به خدا اگر من با او صلح کنم، جايگاهم محترم شمرده شده و عزيز مىمانم؛ ولى اگر بجنگم يا مرا به خوارى اسير مىکند و يا با منت گذاردن آزاد مىکند که تا قيامت اين داغ ننگ از پيشانى بنىهاشم پاک نخواهد شد؛ خوار مىگرديم و معاويه و دودمانش تا ابد بر زنده و مرده ما منت خواهند گذاشت.» پس بايد دانست که امام افقى را مىديد که هيچ يک از يارانش آن را نمىديدند. آنان نگرشى سطحى به جريان داشتند.
4. سکوت تا بلوغ سياسى
گاه گذشت زمان آموزگار خوبى براى وجدانهاى خواب آلوده است که با عافيتطلبى روزگار مىگذرانند و تازيانه بىوفايى را نچشيدهاند و همواره گردش روزگار را برکام مراد مىانگارند؛ به سان کودکى لجوج که از سختى آموزش مىگريزد و لذت بازى را برمىگزيند و تنها آن روز مىفهمد که ديگر پشيمانى سودى نمىبخشد. اندرزهاى امام نه در معاويه اثر مىکرد و نه در دل مردم، تا از او پيروى کنند. امام وقتى افکار عمومى را براى پذيرش جنگ آماده نمىبيند و اسلام عزيز را در معرض آسيبهاى گوناگون مىيابد، صلح مىکند و مبارزه را به گونهاى ديگر آغاز مىکند. او مىخواست با کمک مسلمانان، اسلام را از خطر نجات دهد، ولى با پشت کردن آنان و شانه خالى کردن از زير بار جنگ، به ناچار خود به تنهايى بار تمام مسئوليتها را بر دوش گرفت و به آنان فرصت داد تا فردا به چشم خويش عاقبت غفلت امروزشان را ببينند تا در آينده با عزمى راسختر و ارادهاى جدىتر براى حق از دست رفته بپاخيزند. آنچه بر امام در آن مقطع حساس زمانى تکليف بود، ياد آورى فردايى سخت براى جامعه نافرمان بود که عافيت مىطلبيدند. تمامى اين لجاجتها در جهتى سامان مىگرفت که امامِ بر حق مردم در خانه تنها بماند و درندهاى سيرىناپذير بر آنان حکومت کند. هم چنانکه اعمال فشار، تهديد و شکنجه از همان روزهاى آغازين حکومت معاويه بر مردم کوفه و بصره که عليه او قد علم کرده بودند آغاز شد. نامشان از دفتر بيت المال حذف گرديد. شهادت دادنشان پذيرفته نشد، دارايىشان به تاراج رفت و خانههايشان ويران شد. همه اينها کفاره لحظهاى غفلت و آسايش خواهى بود. امام هيچ سياستى را در آن شرايط آشفته برتر از صلح نمىيافت. تنها به آنان فرصت داد تا نتيجه نادانى و رفاهطلبىشان را ببينند. امام تنها دراينباره به شيعيانش فرمود: «شما شيعيان من هستيد. اگر من در پى رياست و دنيا پرستى بودم، معاويه هرگز اينگونه بر من پيشى نمىگرفت، ولى من چيزى را مىبينم که شما نمىبينيد. آنچه روا داشتم، تنها براى جلوگيرى از خونريزى و حفظ جان شما بود. پس حال که اين گونه شد، به امر خداى خود راضى و در برابر دستور او تسليم باشيد. حال به خانههايتان برويد و آسايش يابيد.»