نظريهاي زمينهگرا درباب توجيه معرفتي
O ديويد انيس ترجمه: سيدمحسن ميري اشاره
ديويد انيس استاد فلسفه در دانشگاه بال استيت(Ball State) است. وي در اين مقاله درخصوص مناقشة مبناگرا - انسجامگرا گزينهاي جديد، يعني زمينهگرايي contextualism))، را ارائه ميكند. اين نظريه هم ديدگاه باورهاي ذاتاً پايه را در معناي مبناگرايانهاش و هم اين نظريه را كه انسجام براي توجيه كافي است، رد ميكند. او استدلال ميكند كه توجيه، نسبت به هنجارهاي(norms) متنوع كنشهاي اجتماعي امري نسبي است. 1. مبناگرايي، انسجامگرايي، و زمينهگرايي
مبناگرايي نظريهاي است كه ميگويد هر گزارة تجربيِ موجهي در نهايت بايد دستكم قدري از توجيه خود را از دستهاي ويژه از گزارههاي پايه - كه دستكم درجهاي از توجيهشان مستقل از حمايتي است كه اين گزارهها ممكن است از ديگر گزارهها بهدست آورند - اخذ كند. چنين مبناگرايي حداقلياي، به قطعيت(certainty) يا اصلاحناپذيري(incorregibility) نياز ندارد؛ منكر قابل تجديدنظر بودن(revisability) تمامي جملات نميباشد، و نقش مهمي براي توجيه درون نظام يا انسجام منظور ميكند. اعتراضات اصلي به مبناگرايي عبارت بودهاند از (الف) انكار وجود جملات پايه، و (ب) اين ادعا كه حتي اگر چنين گزارههايي اسطورهاي(mythical) نبودند باز هم چنين پاية تضعيف شدهاي هرگز تمامي جملاتي را كه ما به نحو متعارف آنها را موجه ميدانيم توجيه نميكرد. در برابر مبناگرايي نظرية انسجامگرايي توجيه قرار داشته است. براساس انسجامگرايي، يك گزاره موجه است اگر و تنها اگر با گونهاي مشخص از نظام جملات انسجام داشته باشد. اگرچه ميان انسجامگرايان در تبيين چنين انسجام و نشان دادن نظام خاصي از گزارهها اختلاف نظر بوده است، عناصر كليدي در اين تبيينها هماهنگيconsistency) )، ارتباطconnectedness) )، و جامعيت(comprehensiveness) بوده است. اعتراض اصلي به اين نظريه اين بوده است كه صرف انسجام در مجموعهاي هماهنگ و جامع از گزارهها، براي توجيه كافي نيست. نظريهپردازان توجيه معرفتي گرايش داشتهاند كه بر مبناگرايي و انسجامگرايي تأكيد كنند و عموماً نظرية سوم يعني زمينهگرايي را يا نديدهاند و يا بدان بياعتنايي كردهاند. زمينهگرا وجود گزارههاي پايه به معناي مبناگرايانهاش و نيز كفايت انسجام براي توجيه را انكار ميكند. براساس زمينهگرايي هر دو نظريه، مولفههاي زمينهاي را كه درخصوص توجيه اساسي هستند ناديده ميگيرند. در آنچه ذيلاً ميآيد، گونهاي نظرية زمينهگرا را بسط ميدهم. 2. مواجهة نمونة اساسي با اعتراضات
نمونة اساسي توجيه كه در اينجا بسط داده ميشود مربوط به موردي است كه شخص بتواند با اعتراضات مشخصي مواجهه شود. اعتراضاتي كه شخص بايد با آنها مواجه شود، خواه مواجه شده باشد و خواه مواجه نشده باشد در رابطه با اهداف خاصي نسبي است. و از آنجاكه مسأله مربوط به توجيه معرفتي است، اهداف هم بالطبع معرفتي خواهند بود. ممكن است پذيرش جملهاي نسبت به يك هدف معرفتي، معقولreasonable) )باشد ولي نسبت با هدف ديگر چنين نباشد. دو هدف از اهداف معرفتي، داشتن باورهاي صادق(true beliefs) و اجتناب از باورهاي كاذب است. ديگر اهداف معرفتي همچون اصل سادگيsimplicity) )، حفظ باورهاي موجود، به حداكثر رساندن قدرت تبيينexplanatory power) )بهعنوان اهداف فرعي نسبت به دو هدف [اصلي] صدق و اجتناب از خطا در نظر گرفته ميشوند. با فرض اين اهداف، اگر كسي(s) ادعا كند گزارهاي(h) صادق است ممكن است اعتراض كنيم كه: (الفs ( در موقعيتي نيست كه بهh آگاه باشد، يا (بh ( كاذب است. (الف) را در نظر بگيريد. فرض كنيد ما ازs ميپرسيم كه چگونه بهh آگاه شد و او با ارائه دلايل متعدد ,...,2e1, e) en) براي صدقh به ما پاسخ ميدهد. ممكن است اعتراض كنيم كه يكي از دلايل او 1-e تاen - كاذب است، 1e تاen پشتيباني كافي برايh فراهم نميآورند، و استدلال نمودن خاصs از طريق 1e تاen برايh مغالطهآميز است، يا اينكه شاهد(i) وجود دارد بگونهاي كه تلفيق [= پيوستگي1] e تاen باi پشتيباني كافي برايh فراهم نميكند. اين اعتراضات ميتواند نسبت به دلايلش براي 1e تاen و نيز پاسخهايش به اعتراضات ما مطرح شود. مواردي هم وجود دارد كه لازم نيست شخص دلايلي براي اين ادعا كهh صادق است ارائه دهد. اگرs ادعاي ديدن يك كتاب قهوهاي را در اطاق نمايد معمولاً نياز به دليل نداريم. ولي ممكن است همچنان اعتراض كنيم كه آن شخص در موقعيتي نيست كه آگاه باشد با اين استدلال كه مثلاً آن شخص در چنين موقعيتهايي موثق [= قابل اعتماد(reliable) ] نميباشد. بنابراين حتي در مواردي كه بطور كلي نياز به دليل نداريم اعتراضاتي كه در مقولههاي (الف) و (ب) قرار ميگيرند ميتوانند مطرح شوند. لزوم توانايي شخص در مواجهه با همه اعتراضات ممكني كه در مقولههاي (الف) و (ب) قرار ميگيرند، شرطي بسيار قوي است. ممكن است در زمانهاي خيلي بعد، شاهدي(evidence) به عنوان نتيجه پيشرفتهاي دانش تجربي ما كشف شود كه صدق گزارهh را به پرسش فراخواند. گرچه ما در حال حاضر، اين شاهد را واقعاً نداريم، به لحاظ منطقي امكان آن وجود دارد، پس اين يك اعتراض ممكن نسبت بهh در زمان حاضر است. اگر شخص ميبايد با اعتراض مواجه نشود، لازم است موقعيت معرفتيش متفاوت و بهتر از آن كسي باشد كه در حال حاضر در آن است، يعني بايد شاهد جديدي براي پاسخ دادن به اعتراض داشته باشد. اعتراضكنندگان هم بايد در موقعيت بهتري براي طرح اعتراضات باشند. ولي اعتراضات مطرح و پاسخ داده شده نبايد نياز به شركتكنندگاني داشته باشد كه در موضع معرفتي جديد باشند. آنچه مورد سؤال قرار گرفته اين است كه آيا شخص در موقعيت فعليش ، در باور بهh موجه است يا نه. بنابراين شخص بايد فقط به اعتراضات فعلي پاسخ دهد، يعني اعتراضات مبتني بر شواهد فعلي و در دسترس. صرف بيان سؤالي كه در يكي از مقولات ما قرار ميگيرد موجب تبديل آن به اعتراضي كهs بايد بدان جواب دهد نميشود. براي نياز به پاسخ داشتن، اعتراض بايد اظهار يك شك واقعي باشد. پيرس(Peirce) معتقد است شك وضعيتي دشوار و برآورده ناشده است كه ميكوشيم خود را از آن رها سازيم. «چنين شكي محصول پديدهاي شگفتيآور است، تجربهاي كه يا يك انتظار را ناكام ميگذارد يا اخلال در عادت انتظار ايجاد ميكند.» همانطور كه ديوييDewey) )ميگويد تنها وقتي كه «فريادها، خردكردنها، بههم زدنها، و... حوادثي كه روند متعارف رفتار آرام را برهم ميزنند» رخ دهد، آن شك پيش ميآيد. پس براي آنكهs بتواند براي پاسخ به يك اعتراض قابل اطمينان باشد، بايد شكي واقعي وجود داشته باشد كه توسط يك وضعيت واقعي زندگاني پديد آمده است. با فرض اينكه احتمالات ذهنيايsubjective probabilities) )كه شخص بدان قائل ميشود نگرشهاي معرفتي واقعي وي را منعكس ميسازند و اينكه اينها محصول مواجهة او با جهان هستند، ميتوان نكته فوق را به اين نحو بيان كردs : ملزم به پاسخ به اعتراض نيست اگر معمولاً سؤالكنندگان ازs ، احتمال آنرا ضعيف بدانند. اگر اعتراض بايد بيان شكي واقعي باشد كه توسط صداهاي گوشخراش يك موقعيت واقعي زندگاني پديد آمده است، در اين صورت چنين اعتراضاتي اساساً منطقهاي - در مقابل فراگير - خواهند بود. اعتراضات فراگير كليت باورهاي مورد اعتقاد در يك زمان مشخص يا تمامي حوزة باورها را به پرسش ميخواند، در حالي كه اعتراضات منطقهاي باوري خاص را مورد سؤال قرار ميدهند. نميخواهيم بگوئيم امكان تحقق وضعيتي واقعي كه موجب برانگيخته شدن اعتراض فراگير شود وجود ندارد. اگر تشعشع هستهاي سومين جنگ جهاني تجربه شده باشد، رشدي سريع در ميزان خطاي باورهاي ادراكيperceptual beliefs) )مربوط به بينايي وجود خواهد داشت و ما بهعنوان يك گروه نسبت به آنها مرددتر خواهيم بود. بايد چنين فرض شود كه مخاطبان اعتراضكننده داراي اهداف معرفتي صدق و دوري گزيدن از خطا هستند. اگر آنان جستجوگران انتقادي صدق نبودند اعتراضات مناسبي را برنميانگيختند. براي مواجهه با اعتراضs ,i بايد بهنحوي پاسخ دهد كه در گروه معترض، انكاري عام و نه ضرورتاً فراگير نسبت بهi يا دست كم به رسميت شناختن عام موقعيت تضعيف شدةi بهعنوان يك اعتراض ايجاد كند. در مورد اخيرs ممكن است مثلاً اشاره كند كه اگرچهi امكان دارد صادق باشد، ولي اين فقط حمايت 1 e(يكي از دلايلش براي باور داشتن به(h را به مقدار خيلي كمي كاهش ميدهد و بنابراين او هنوز در باور داشتن بهh موجه خواهد بود. البته راههاي فراواني وجود دارد كهs با آنها ميتواند از عهدة يك اعتراض برآيد. امكان دارد نشان دهد كه آن از نوع (الف) يا (ب) نيست و بنابراين مربوط نمي باشد. ممكن است پاسخ دهد كه اين يك سخن بيهوده است كه توسط شكي واقعي برانگيخته نشده؛ يعني دليلي وجود ندارد كه فكر كنيم صادق است. ممكن است از معترض دربارة دلايلش بپرسد و ميتواند در پاسخ، هر اعتراضي، از نوع (الف) يا (ب) را مطرح كند. باز هم اين دادوستد مبتني بر اعتراضات و پاسخهاي حقيقي است. 3. ماهيت اجتماعي توجيه
هنگامي كه دربارة موجه بودنs در باور بهh سؤال ميشود، اين امر بايد نسبت به يك مسأله - زمينه(issue-context) مورد بررسي قرار گيرد. فرض كنيد علاقمنديم بدانيم كه آيا جونز، فردي عادي كه آموزش پزشكي نديده، دربارة اينكه بيماري فلج اطفال توسط يك ويروس ايجاد ميشود اطلاعات عمومياي دارد يا نه. اگر پاسخ او به سؤال ما به گونهاي باشد كه نشان دهد او مقاله حاوي نظرات ساك(salk) در اين خصوص را به ياد دارد، در اين صورت پاسخش به اندازه كافي خوب است. او به قدر كافي به وظيفه خود درخصوص مسأله - زمينه عمل كرده است. ولي فرض كنيد كه متن، امتحاني براي درجة پزشكي(M.D) است. در اينجا توقع خيلي بيشتري داريم. اگر نامزد مذكور صرفاً همان مطلب را بيان كند ميفهميم كه معرفت او خيلي كم است. بنابراين ممكن است شخصي در باور بهh نسبت به يك مسأله - زمينه موجه باشد ولي نسبت به مسأله - زمينه ديگر غيرموجه. مسأله - زمينه چيزي است كه يك مسأله خاص مربوط بهh در آن مطرح شده است. اين است كه سطح فهم و معرفتي را كهs بايد به ظهور برساند و همين است كه يك گروه معترضِ مناسب را معين ميكند. بهعنوان مثال در زمينه امتحان براي درجة پزشكي، مجموعة مناسب افراد سطح معمولي آموزش نديده نيستند بلكه افراد داراي صلاحيت پزشكياند. اهميت (ارزش يا سودمندي) همراه با پيامد پذيرشh هنگامي كه كاذب است و ردh هنگامي كه صادق است، جزئي از مسأله - زمينه است. فرض كنيد مسأله اين است كه آيا يك داروي مشخص، به علاج يك بيماري بدون آنكه اثرات زيانبخش داشته باشد كمك ميكند يا نه. تقاضاي ما در چنين حالتي بهمراتب بيش از موردي است كه سؤال در مورد چنين كمكي به حيوانات باشد. در هر دو مورد گروه معترض مناسب - محققان واجد شرايط - يكي است ولي آنان به شواهدي فوقالعاده زيادتر از مورد قبلي نياز دارند. محققان درواقع شرايط توجيهي نسبت به اهميت موضوع را تقويت يا تضعيف ميكنند. اگر پذيرشh هنگامي كهh كاذب باشد نتايج قابل انتقادي بهبار آورد، محقق ممكن است سطح اهميت مورد نياز در آزمودنh را افرايش دهد. انسان يك حيوان اجتماعي است ولي با اين وصف وقتي نوبت به توجيه باورها ميرسد فيلسوفان مايلند اين واقعيت را ناديده بيانگارند. درحالي كه اين يك شاخصة زمينهاي (contextual factor) است كه هيچ نظريه توجيه قابل قبولي نميتواند آنرا ناديده بگيرد. طبق نمونة زمينهگرايانة توجيه كه در بالا بدان اشاره رفت، هنگام سؤال دربارة اينكه شخصs در باور بهh موجه است ما بايد اين را نسبت به مسأله - زمينة خاصي كه سطح دانش و معرفت مورد نياز را معين ميكند بسنجيم. اين بهنوبة خود گروه معترض مناسب را معين ميكندs . براي موجه بودن در باور بهh نسبت به مسأله - زمينه،s بايد قادر باشد با تمامي اعتراضات جاري واقع در (A) و(B) كه بيانكننده شكلي واقعي دربارة گروه معترض متخصص است در جايي كه معترضان جستجوگران انقلابي حقيقت هستند روبرو شود. بنابراين اطلاعات اجتماعي - باورها، اطلاعات و نظريههاي ديگران - نقش مهمي در توجيه ايفا ميكنند، زيرا بهنوبة خود معين ميكنند كه چه اعتراضاتي مطرح خواهد شد، چگونه شخص بدانها پاسخ خواهد داد، و چه پاسخهايي را معترضان خواهند پذيرفت. شايد مولفهاي كه در نظرية توجيه بيش از همه مورد غفلت قرار گرفته است كنشهاي اجتماعي واقعي و هنجارهاي توجيه يك فرهنگ يا جامعة انساني است. فيلسوفان به اصول عام و پيشينيِ توجيه توجه كردهاند. اما اين مطلب را در مورد زمينة تحقيق علمي در نظر بگيريد. قطعاً در روشها و فنون كشف و آزمايش علمي اصلاحاتي بوده است. فرض كنيد در زمانt مطابق با بهترين روشها كه جستجوگران انتقادي حقيقت آنرا براي كشف و آزمايش يك قلمرو علمي تجربي گسترش دادهاند،S نظريهT را ميپذيرد. بيمعني خواهد بود كه بگوييمS در پذيرشT موجه نيست چون در زماني بعد اصلاح آن فنون به پذيرش نظريهاي متفاوت خواهد انجاميد. بنابراينS در پذيرشT نسبت به معيارt موجه است. اگر ما موردي همچون مثال پيشين را بررسي كنيم كه دو دسته مختلف موجود به جاي دو زمان مختلف در يك زمان مطرحند باز هم همان نتيجه بدست ميآيد. فرض كنيدS يك فيزيكدان كرة زمين است و بر مبناي بهترين روشهاي پيشرفته توسط فيزيكدانهاي كرة زمين، T در زمانt ميپذيرد. فيزيكدانان پيشرفتهتر و ناشناخته براي ما در همزاد كرة زمينT را رد ميكنندS . همچنان در پذيرفتنT موجه است. براي تعيين اينكهS در باور بهh موجه است بايد معيارهاي واقعي توجيه در جامعة انسانياي را بررسي كنيم كه او بدان تعلق دارد. بهگونهاي مشخصتر، ما بامشخص كردن يك مسأله - زمينه كه در يك جامعه انسانيG با اعمال اجتماعي و هنجارهاي توجيه خاص مطرح شده است معين ميكنيم كه آياs در باور بهh موجه است يا نه. اين امر سطح دانش و معرفتي را كه انتظار ميرودS داشته باشد و معيارهايي را كه او بايد برآورده سازد معين ميكند. گروه معترض مناسب، زيرمجموعهاي ازG استS . براي موجه بودن در باور بهh ، بايد به گونهاي قادر به روبرو شدن با اعتراضات آنان باشد كه كنشها و هنجارهاي آنها را برآورده كند. نتيجه اين ميشود كه نظرية توجيه بايد صورت طبيعي يابد [= طبيعي شود]. ما در بررسي توجيه باورها نميتوانيم اعمال اجتماعي واقعي و هنجارهاي توجيه يك دسته را ناديده بگيريم. روانشناسان، جامعهشناسان و انسانشناسان اين مطالعه را آغاز كردند ولي بايد كار خيلي بيشتري گيرد. نياز بهصورت طبيعي دادن(naturalize) به نظريه توجيه در فلسفة علم جديد به رسميت شناخته شده است. اثباتگرايان(positivists) بر منطق علم تجربي - ساختار نظريههاstructure) of theories)، تاييدconfirmation))، تبيين-(explanations) بهطور انتزاعي و جدا از علم تجربي بدانگونه كه واقعاً بدان پرداخته ميشود تاكيد كردهاند، ولي نكتة اصلي فلسفة علم جديد، اين است كه چنين رويكردي ناكافي است. علم تجربي از آن حيث كه عمل ميشود موجب پيدايش باورهاي موجه در مورد جهان ميگردد. بنابراين بررسي عمل واقعي - كه در طول زمان تغيير كرده است - نميتواند ناديده انگاشته شود. لذا گرايش فعلي در فلسفة علم بهسوي يك واقعگرايي(realism) تاريخي و روششناختي(methodological) است. از اين واقعيت كه توجيه به اعمال و هنجارهاي اجتماعي يك گروه مربوط است نه اين نتيجه بدست ميآيد كه قابل نقد نيستند و نه اينكه توجيه بهنحوي ذهني است. اعمال و هنجارها، معرفتياند و لذا به لحاظ اهدافشان، داراي صدق و دوري از خطا هستند. تا بدانجا كه در دستيابي به اين اهداف ناتوان باشند، قابل انتقاد خواهند بود. بهعنوان مثال مردم كپله(Kpelle) در افريقا بر مرجعيت(authority) بزرگسالترها بيش از ما تكيه ميكنند. ولي اين مرجعيت درصورتي ميتواند مورد سؤال واقع شود كه دريابند به بسياري از باورهاي ادراكي كاذب منجر ميشود. اعتراض به يك عمل البته بايد واقعي باشد؛ يعني شك بايد نتيجة ناسازگاري يا بروز مشكل در تجربه ما دربارة جهان باشد. افزون بر اين، چنين اعتراضاتي همواره منطقهاي، در مقابل فراگير، خواهند بود. برخي اعمال يا هنجارها و تجربههاي ما دربارة جهان اين نتيجه را بهبار ميآورد كه عمل ديگر، با مشكل مواجه است. اگر چه پيش فرض يك اعتراض واقعي برخي رفتارهاي مقبول است ولي اين امر، ما را متعهد به گونهاي ذهنيتگرايي(subjectivism) نميكند. همانطور كه زبان - مشاهدة نظريه بيطرف(neutral) در علم وجود ندارد، وضعيت معرفتي معيار بيطرف نيز وجود ندارد كه كسي بتواند آنرا برگزيند. ولي در هيچ مورد اين نتيجه بهدست نميآيد كه عينيت (objectivity) و انتقاد عقلاني(rational criricism) مفقود است. 4. استدلال بر تسلسل
فيلسوفاني كه مبناگروي را پذيرفتهاند عموماً نوعي استدلال تسلسل را در حمايت از آن عرضه كردهاند. دو فرض اساسي در اين استدلال، انكار نظرية انسجام در توجيه و انكار كفايت مجموعهاي متشكل از بي نهايت دليل براي توجيه يك باور است. ولي افزون بر مبناگروي گزينه ديگري براي نتيجة اين استدلال وجود دارد. يك نظرية زمينهگرا از نوعي كه در بالا ذكر شد، تسلسل را متوقف ميكند و در عين حال به گزارههاي پايه به معناي مبناگرايانه نيازي ندارد. فرض كنيد خانوادة جونز بدنبال صندلي قرمزي هستند تا آنرا جايگزين صندلي شكستة خانة خودشان كنند. بدينسان مسأله - زمينه اين نيست كه آيا آنها ميتوانند سايههاي ظريف آن رنگ را تشخيص دهند يا نه. و اين يك آزمايش فيزيكي آزمايش فيزيكي هم نيست كه انتظار داشته باشيم كه شخص معرفت تفصيلي دربارة مفهوم انتقال نور و رنگ داشته باشد. بهعلاوه، اهميت زياد، متمركز بر يك شناسايي صحيح نيست. آقاي جونز كه مفاهيم ادراكي و نگاه متعارف لازم را داراست به يك صندلي قرمز در جلو و چند قدمي خود اشاره ميكند و ميگويد «صندلي قرمز اينجاست». گروه معترض مناسب متشكل از ادراككنندگان متعارف است كه شناخت كلي از شرايط معيار ادراك و خطاي ادراكي دارند. عموماً در چنين شرايطي كه ما با آن آشنائيم هيچگونه اعتراضي وجود نخواهد داشت. ادعاي او بهعنوان امري موجه مورد قبول قرار ميگيرد. ولي فرض كنيد كسي اعتراض كند كه نور قرمزي بر آن صندلي پرتو ميافكند و در نتيجه ممكن است قرمز نباشد. هنگامي كه اين امر واقعيت داشته باشد اگر جونز نتواند به اين اعتراض پاسخ دهد در اين صورت در موقعيت شناختيِ كافي قرار ندارد. ولي فرض كنيد او در موقعيتي است كه پاسخ دهد در مورد نور اطلاع دارد اما همچنان صندلي قرمز است زيرا ديروز آنرا در نور عادي ديده است. در اين صورت ادعاي او را ميپذيريم. يك باور به نحوي زمينهگرايانه پايه است اگر با فرض يك مسأله - زمينه، گروه معترض مناسب نياز به فردي نداشته باشد كه براي بودن در وضعيتِ معرفت داشتن، دلايلي براي آن باور داشته باشد. اگر گروه معترض نياز به دلايلي داشته باشد، در اين صورت،آن باور در اين زمينه ديگر باوري پايه محسوب نميشود. بنابراين در اولين موقعيت فوقالذكر، باور جونز به اينكه يك صندلي قرمز در اينجا هست باوري پايه به نحوي زمينهگرايانه است ولي در موقعيت دوم چنين نيست. موردي را در نظر بگيريد كه يا گروه معترض ازS نميخواهد كه دلايلي براي باورش بهh به نحوي كه در موقعيتِ معرفت داشتن قرار گيرد داشته باشد و ادعاي او را ميپذيرد و يااين كه آنان به دلايلي نياز دارند و ادعاي او را ميپذيرند. در هيچيك از اين دو مورد، تسلسل دلايل وجود ندارد. اگر يك گروه معترض مناسب - كه اعضاي آن جويندگان انتقادي حقيقت هستند - در يك مسأله - زمينه خاصي هيچگونه شك واقعي نداشته باشند، در اين صورت باور شخص موجه است. آن باور در برابر آزموني كه معترضان مطرح كردهاند تاب آورده است. 5. اعتراضهايي بر اين نظريه
در مورد نظرية متنگرايانة پيشنهادي اعتراضات بسياري وجود دارد و اشكال اصلي آنها اين است كه شرايط مقرره براي توجيه خيلي سخت است. اين اعتراضات عبارتند از: اول) براساس نظرية مطرح شده، لازمة اينكه كسي در باور بهh موجه باشد اين است كه قادر به مواجهه با تعداد محدودي از اعتراضاتي كه در مقولههايA وB قرار ميگيرند باشد و اين، بدان معناست كه تمايز ميان موجه بودن و نشان دادن اينكه كسي موجه است ناديده گرفته شود. موجه بودن صرفاً برآورده ساختن اصول توجيه است ولي نشان دادن اينكه كسي موجه است استدلال بر اين است كه او اين اصول را برآورده ساخته، و اين خيلي پرزحمتتر است. بهعنوان مثال ممكن استS شاهدي داشته باشد كه باور او بهh را موجه ميكند هرچند نتواند آنرا بيان كند. در چنين مورديS قادر به نشان دادن اينكه موجه بوده است نيست. دوم) اگر لازمة موجه بودن شخص در باور بهh اين باشد كه او بتواند با اين اعتراض كهh كاذب است مقابله كند، در اين صورت اين تئوري تمايز ميان توجيه و صدق را ناديده ميگيرد. يك فرد ميتواند در باور به گزارهاي موجه باشد اگرچه آن باور كاذب باشد. و سرانجام، اين نظريهS را ملزم ميدارد كه در موقعيتي باشد كه به هر نوع اعتراض با ديدگاههاي متفاوت پاسخ گويد. و اين البته الزام خيلي زيادي است. بهعنوان مثال فرض كنيد دو دانشمند تجربي در دو كشور مختلف بدون آگاهي از كار يكديگر يك آزمون تجربي را انجام ميدهند. اولين دانشمند، 1S، به نتيجهاي دست مييابد وh را استنتاج ميكند. دومين دانشمند، 2S، (به دليل اندازهگيري غيردقيق)، آن نتيجه را بدست نميآورد. الزام 1S به اينكه از آزمون تجربي 2S مطلع باشد و بتواند آنرا ابطال كند تحميل بار مسئوليتي غيرواقعي بر او براي موجه بودن باور اوست. اين به معناي افزودن شرط شكستپذيري(defeasibility) بر ديگر شرايط توجيه است. يك رويكرد براي مواجهه با مسأله گتيه اين بوده كه شرطي ديگر بر ساير شرايط افزوده شود و آن اين است كه بهمنظور دستيابي به معرفت، افزون بر داشتن باور صادق موجه، توجيه نبايد شكست بخورد. اگرچه مشخصههاي مختلفي براي شكستپذيري ارائه شده است ولي مؤلفة محوري يا بيان غير متعين آن اين بوده كه گزارهi شواهد توجيه- e كه فراهمآورندةh است - را شكست ميدهد تنها در جايي كهi صادق است و تلفيقi وe حمايت كافي ازh را فراهم نميآورد. به هر حال براساس نظرية زمينهگرايانهاي كه مطرح شد،S براي موجه بودن در باور خود بهh بايد بتواند با اين اشكال كه شواهد شكستدهندهاي وجود دارد مواجه شود. در پاسخ به اعتراض اول ميتوان گفت كه نظرية پيشنهادي تمايز ميان موجه بودن و نشان دادن اينكه كسي موجه است را ناديده نميگيرد و لازمهاش هم اين نيست كهS بتواند معيارهاي توجيه را بيان كند و آنها را برآورده سازد. آنچه لازم است اين است كه او بتواند با اعتراضات واقعي مواجه شود. البته گاهي اوقات ممكن است لازم باشد كهS دربارة معيارها به بحث بپردازد، ولي همواره اينچنين نيست. افزون بر اين، مثال مورد بحث به دليل آنكه باور موجه نيست نميتواند يك مثال نقض باشد. موردي را در نظر بگيريد كه نسبت به يك مسأله - زمينه ما ازS توقع داريم كه در باور خود بهh دلايلي داشته باشد. فرض كنيد وقتي از او دربارة اينكه چگونه ميداند يا دلايل او چيستند سؤال ميشود قادر به بيان چيزي نباشد. ما قطعاً او را بهعنوان كسي كه در باورش موجه است در نظر نميگيريم. ممكن است نتوانيم همة شواهد خود برايh را بهوضوح بيان كنيم، ولي ملزميم اين كار را در مورد برخي از شواهد انجام دهيم. صرف اينكه برايh شاهد داريم كافي نيست؛ بايد آن را به عنوان شاهد در نظر بگيريم، و اين ما را «در فضاي منطقي ادله و توجيه و توانايي توجيه آنچه شخص ميگويد» قرار ميدهد. پاسخ به اشكال دوم: اولين نكته در پاسخ به اين اشكال بعدي اين است كه توجيه معرفتي ادعايي نسبت به معرفت ميسازد . بهلحاظ معرفتي موجه بودن در باور بهh ، به اين معناست كه در وضعيت معرفت بهh باشيم. بهعلاوه، اگر اهداف توجيه معرفتي، صدق و اجتناب از خطا است در اين صورت شخص نبايد گزارههاي كاذب را بپذيرد. از منظري معرفتي، انجام چنين امري قابل اعتراض است. بنابراين خطا بودنh دستكم مخالف موجه بودن شخص است.با اين همه،اين تبيين پيشنهادي در خصوص زمينهگرايي ، تمايز ميان صدق و توجيه را ناديده نميگيرد. مواجهه و برخورد با يك اعتراض مستلزم نشان دادن اينكه آن اعتراض، غلط است نميباشدبلكه لازمهاش فقط موافقت كلي دربارة پاسخ است. بنابراين آن اعتراض هنوز ميتواند صادق باشد. بدينسانS ممكن است در باور بهh موجه باشد چون با وجود اين كهh در واقع كاذب استs ميتواند با اعتراض مواجه شود. به علاوه،اعتراض هنگامي مستلزم پاسخ است كه بيانگر شكي واقعي باشد و از آنجا كه ممكن است اعتراض كنندگان از كذبh آگاه نباشند امكان دارد اين اعتراض مطرح نگردد . بنابراينs ممكن است در باور بهh موجه باشد هرچند كهh كاذب باشد. به هر حال اين وضعيت پيچيده است، چون مواردي وجود دارد كه در آنها كذبh دلالت بر اين دارد كهS در باور بهh موجه نيست. فرض كنيد جونز در يك ميهماني است و نميداند كه آيا دوستش اسميت در آنجا هست يا نه. حضور اسميت اهميت زيادي ندارد، جونز صرفاً نميداند او آنجا هست يا نه. شايد بد نبود كه با اسميت گپي بزند. او به اطراف مينگرد و از چند ميهمان پرسوجو ميكند. آنها اسميت را در آنجا نديدهاند. در چنين وضعيتي، جونز در باور به اينكه اسميت در آنجا نيست موجه است. اكنون تصور كنيد جونز يك افسر پليس است و در ميهماني بدنبال اسميت،به عنوان يك فرد مشكوك به ترور، ميگردد. صرفِ جستوجو كردن گاه و بيگاه و پرسوجو از چند ميهمان قطعاً كافي نيست. اگر معلوم شود كه اسميت در يكي از كمدها مخفي شده است ما نتيجه نخواهيم گرفت كه اگرچه باور جونز خطا از آب درآمدولي او در باور خود موجه است چرا كه وي بدليل عدم بازرسي گستردهتر سهلانگاري فاحشي را از خود بروز داده است. مواردي وجود دارد كه در آنها نسبت به يك مسأله - زمينه نياز به اين داريم كه شخصS خود را در چنان موقعيت معرفتياي قرار دهد كهh خطا از آب درنيايد. در چنين موردي خطا بودنh غيرقابل اغماض استS . براي موجه بودن در باور بهh در موارد غيرقابل اغماض بايد قادر به مواجهه با اين اعتراض كهh كاذب است باشد. ولي در موارد قابل اغماض، چنين چيزي مورد نياز نيست. فرض كنيدh يك نظرية خيلي پيچيدة علمي است وS خود را در بهترين موقعيت، به لحاظ شاهد، در آن زمان قرار ميدهد. حتي اگر صدقh خيلي مهم باشد، كذبh قابل اغماض است. پيچيدگي موضوع و اين واقعيت كهS خود را در بهترين موقعيت ممكن قرار داده استS را به لحاظ كذبh مقصر نميداند، بنابراين او كماكان موجه است. ولي نه همة موارد قابل اغماض باh پيچيده سروكار دارند و نه افراد هميشه در بهترين وضعيتِ ممكن هستند. فرض كنيد اسميت برادر دوقلويي دارد كه كاملاً شبيه به اوست ولي تنها فرد زندهاي كه اين را ميداند برادر اوست. بهعلاوه هيچ سندي مبني بر اينكه برادر دوقلويي بوده است وجود ندارد. اگر جونز كتابي را به خانة اسميت برگرداند و اشتباهاً آنرا به برادر او بدهد (درجايي كه مسأله - زمينه صرفاً اين است كه آيا او كتاب امانتي را برگردانيده است يا نه، ولي اينكه او آنرا به چه كسي داده است اهميت چنداني ندارد) همچنان در باورش به اينكه آنرا به دوستش اسميت داده است موجه است. اگرچه جونز ميتوانست خود را در موقعيت بهتري قرار دهد (با پرسشهايي دربارة دوستيشان) ولي هيچ دليلي براي اينكه در اين زمينه بررسي بيشتري كند وجود نداشت. مردم عموماً دربارة اين برادر دوقلو آگاهياي نداشتند و اسميت متوجه هيچگونه رفتار ويژهاي نشد. با فرض چنين مسأله - زمينهاي اعضاي گروه معترضِ مناسب انتظار ندارند كه جونز، وارسي بيشتري كند. بنابراين اگر باورش خطا از آب درآيد هيچ كوتاهياي از خود نشان نداده است. بدينسان قابلِ اغماض بودن بستگي دارد به مسأله - زمينه، و انتظاراتي كه گروه معترض مناسب - با اين فرض كه معيارهاي توجيه و اطلاعاتشان در دسترس است - ازS دارند. بخش عمدهاي از همگونسازي معيارهاي معرفتي ما - مثل موارد معيارهاي قانوني و اخلاقي - فراگيريِ شرايطِ قابلِ اغماض بودن است. چنين شرايطي به مقدار زيادي متكي به زمينه است و صورتبندي قوانين بيان آنها اگر غيرممكن نباشد بغايت دشوار است. در كل، ما شرايط قابل اغماض بودن را مورد به مورد فرا ميگيريم. شخص تنها نياز به اين دارد كه قصورهاي اخلاقي و قانوني را در نظر داشته باشد تا پيچيدگي كامل اغماضها را دريابد، عرصهاي كه بهرغم اظهارات مشهور آستين(Austin) در سالهاي پيشين هنوز بايد بررسي و مطالعه شود. در پاسخ به سومين اعتراض، بايد توجه كرد كه توجيه معرفتي نبايد سرسري گرفته شود. پذيرشh نسبتاً مشخص ميكند كه من به چه چيزهاي ديگري باور خواهم داشت يا آنها را انجام خواهم داد. بهعلاوه من ميتوانم با اكاذيبم اذهان ديگران و در نتيجه ديگر باورها و افعال آنان را بيالايم. بنابراين لازمة توجيه معرفتشناختي اين است كه مدعياتمان از آزمون نقد عبور كند. اين نكته برخي فيلسوفان را برانگيخته است تا شرط شكستپذيري را به ديگر شرايط توجيه بيفزايند. با اين وصف، نظرية زمينهگرا كه در بالا ارائه شد چنين نميكند. ممكن است گزارة شكستدهندةi وجود داشته باشد، وليS لازم است با اين اعتراض مواجه شود تنها اگر گروه معترض آنرا مطرح كند. براي اينكه آنها آنرا مطرح سازند،i بايد بيانگر شكي واقعي باشد. ولي كاملاً ممكن است افرادي كه جهت تحقيق گزارهها برانگيخته شدهاند ازi بياطلاع باشند. گذشته از آن، مفهوم قابل اغماض بودنِ معرفتي در مورد شاهد شكستدهنده كاربرد دارد. فرض كنيد شاهد شكستدهندةi وجود دارد. ممكن استS در باور بهh در مسأله - زمينه موجه باشد حتي اگر نتواند با آن اعتراض مقابله كند. نسبت به موضوع - زمينه، گروه معترض ممكن است متناسب با معيارهاي توجيه خود و اطلاعات در دسترس انتظار آگاهيS ازi را نداشته باشد. شايد مسألة مربوط بهh خيلي پيچيده باشد. بنابراين ناتواني او از مقابله با شاهد شكستدهنده قابلِ اغماض است. در مورد آزمون تجربي ميتوانيم مسأله - زمينههايي را تصور كنيم كه انتظار داشته باشيم اولين دانشمند تجربي از آزمون تجربي دانشمند ديگر مطلع باشد. ولي همة مسأله - زمينهها چنين اقتضايي ندارند. در عين حال، ممكن است همچنان لازم بدانيم كه او بايد در وضعيتي باشد كه اگر از آزمون تجربي ديگري مطلع گرديد بتواند دربارة آن چيزي بگويد. بهعنوان مثال، ممكن است اشاره كند كه اين قلمرو را بهخوبي ميشناسد، اين آزمون تجربي را چندين بار انجام داده و نتايج مشابهي از آنها بدست آورده است و اين آزمونها بهگونهاي در شرايط دقيقاً كنترلشدهاي انجام شده است، بنابراين او دلايل بسياري براي باور به تكرارپذيري اين آزمون تجربي با نتايج مشابه دارد. بدينسان بايد اشتباهي در آزمون تجربي مغاير وجود داشته باشد. بهنظر ميرسد لازم دانستن اينكه دانشمند تجربي بهگونهاي حداقلي قادر به پاسخ باشد چندان مورد نياز نيست. 6. چكيده
زمينهگرايي جايگزين نظريههاي سنتي مبناگرا و انسجامگرا است كه وجود گزارههاي پايه در معناي مبناگروانهاش را مردود ميشمارد (اگرچه گزارههاي پاية زمينهگرايانه را ميپذيرد) و نيز اين را كه انسجام - آنگونه كه بهصورت سنتي تبيين شده - براي توجيه كافي است انكار ميكند. هر دو نظريه مولفههاي زمينهاي را كه نسبت به توجيه، اساسي هستند - همچون مسأله - زمينه و در نتيجه ارزشh ، اطلاعات اجتماعي، اعمال اجتماعي و هنجارهاي توجيه - را ناديده ميگيرنددر حالي كه ماهيت اجتماعي معرفت نميتواند ناديده انگاشته شود. . مشخصات كتابشناختي اين مقاله به قرار زير است :(1978) 15. American Quarterly 1David Annis, A Contextual Theory of Epistemic Justification, in: 91-31. 2. The Theory of Knowledge, Classical and Contemporary Readings, Second Edition, ed:2 .1999Louis P. Pojman, Wadthworth Publishing Company, . درخصوص بحث مبناگرايي نك به: William P. Alston, Has Foundationalism Been Refuted ?, James W. Cornman , Foundationalism David B. Annis, Epistemic ؛Versus Nonfoundational Theories of Empirical Justification Foundationalism . . آخرين مباحث مطروحه در باب انسجامگرايي در كتابهاي زير آمده است: Nicholas Rescher, Foundationalism, Coherentism, and the ؛7-8Keith Lehrer, Knowledge, chaps. ation, Nicholas Rescher, The Coherence Theory of Truth. zIdea of Cognitive Systemati براي نقد نظريه انسجام گرايي لرر نك به: Cornman , Foundational Versus Nonfoundational Theories of Empirical Justification, و نيز نك به نقد من بر لِرِر در: .209-13 :(1976) 6Philosophia براي نقد ديدگاه رشر نك به: Mark Pastin, Founationalism Redux, اين متن هنوز به چاپ نرسيده است ولي خلاصه آن در 1 , (4791): 1-907O.6The Journal of the Philosophy آمده است. . به لحاظ تاريخي، زمينه گرايان اصلي و مهم عبارت از پيرس، ديويي و پوپر هستند. ولي اشارات، پيشنهادها و نظريههاي زمينه گرايانه در منابع زير آمده است: John Austin, ؛Bruce Aune, Knowledge: Mind and Nature ؛Rebert Ackermanr Belief and Knowledge ؛(1967Isaac Levi, Gambling With Trutn (New York, ؛(1962Sense and Sensibilia (London, 859) and Human Understanding1Stephen Toulmin, The Uses of Argument (London, Carl Wellman, Challenge and Response: Justification in Ethics ؛ (1972Princeton, New Jersey, ) F, L. Will, Induction and Justification, Ludwig Wittgenstein, ؛(1971Carbondale, Illinois , ) 359) and On Certainty.1Philosophical Investigations (New York, . براي بحث از اهداف معرفتي نك به: Levi, Gambling With Truth. ,(1965 C.S. Pierce, Collected Papers, vol . 6. ed. Charles Hartshorne and Paul Weiss (Harvard, . .469P. Knowing and the Known (Boston, 9491), P. 513. see also Wittgenstein's On ؛ John Dewey. Certainty. . به عنوان نمونه نك به: .(1971Michael Cole et al. The Cultural Context of Learning and Thinking (New York, . درخصوص ضرورت نظريه توجيهي طبيعي شده در فلسفه علم 1976Frederick Suppe, Afterword- در دومين ويرايش اثرش با نام .(1977The Structure of Scientific Theories (Urbana , Illinois, . براي بحث از عينيت در علم تجربي و نبود زبان - مشاهده نظريه بي طرف نك به: Frederick Suppe's The Search for Philosophic Understanding of Scientific Theories and his Afterword- 6791 in The Structure of Scientific Theories. . آلستون در Has Foundationalism Been Refuted? به بيان اين تمايز پرداخته است. و نيز بنگريد به ديگر مقاله اوTwo Types of Foundationalism. . بهترين بحث درخصوص شكست پذيري در اين اثر آمده است 96. Carl Ginet, What Must Be Added to1Wilfrid Sellars, Science, Perception and Reality, p. .163-86:(1970) 21Knowing to Obtain Knowing That One Knows. Synthese كتابنامه .(1985) 68Alston, William. Concepts of Epistemic Jusrification. Monist 3 (6791). Also in his7Alston, William. Two Types of Foundationalism . Journal of Philosophy book Epistemic Justification Essays in the Theory of Knowledge. Ithaca, N Y : Cornell .1955Armstrong, D.M. Belief, Truth and Knowledge. Cambridge. Cambridge University Press, .1955Ayer, A. J. The Foundations of Empirical Knowledge New York: St . Martin's Press, .5595. Chapter 1Baergen, Ralph . Contemporary Epistemologey Fort Worth: Harcourt Barace, .1939Blanshard, Brand. The Nature of Thought. London: Allen Unwin, .1940 vols. London: Allen Unwin, 2Blanshard, Brand. The Nature of Thought. Bonjour, Laurence. The Nature of Empirical Knowledge. Cambridge, MA: Harvard University .1985Press, .1914Bradley, F. H. Essays on Truth and Reality. Oxford: Oxford University Press, Butchvarov, Panayot. The Concept of Knowledge. Evanston, IL: Northwestern University Press .1970 Chisholm, Roderick. The Foundations of Knowing. Minneapolis: University of Minnesota Press , .1982 , eds. Empirical Knowledge. Englewood Cliffs, NJ:zChisholm, Roderick. and Robert Schwart .1973Prentice- Hall, .1992Dancy, Jonathan, and Ernest Sosa, eds, A Companion to Epistemology. Oxford: Blackwell, .1995Everitt, Nicholas, and Alec Fisher. Modern Epistemology. New York: McGraw- Hill, .1934Ewing, A. C. Idealism: A Critical Survey. London: Methuen , Foley, Richard. The Theory of Epistemic Rationality. Cambridge, MA: Harvard University Press, .1987 .1988Goldman, Alan H, Empirical Knowledge. University of California press, .1986Goldman, Alvin . Epistemology and Cognition. Cambridge, MA: Harvard University Press, Goodman, Michael, and Robert Snyder, eds. Contemporary Readings in Epistemology. Upper .1993Saddle River, NJ: Prentice Hall, Haack, Susan. Evidence and Inquiry: Towards Reconstruction in Epistemology. Oxford: Blackwell, .1993 .1974Lehrer. Keith. Knowledge. Oxford , England: Clarendon press, .1990Lehrer, Keith. Theory of Knowledge. Boulder, Co: Westview, .1946Lewis , c. I. An Analysis of Knowledge and Valuation. La Salle, IL: Open Cpurt, .1995McGrew, Timothy J. The Foundations of Knowledge. Lanham, MD: Littlefield Adams, .1985Moser, Paul. Empirical Justification. Boston: Reidel, 689. Pappas, George,1Moser, Paul, ed. Empirical Knowledge. Totowa, N J: Rowman Littlefield, .1979ed. Justification and Knowledge. Dordrecht, Netherlands: Reidel, Pappas, George, and Marshall Swain, eds. Essays on Knowledge and Justification. Ithaca, NY: .1978Cornell University Press, Pojman, Louis P. What Can We Know? An Introduction to the Theory of Knowledge. Belmont, CA: .1995Wadsworth, .1986Pollock, John. Contemporary Theories of Knowledge. Totowa, NJ: Rowman Littlefiekd, .1973Rescher, Nicholas. The Coherence Theory of Truth. Oxford, England: Clarendon Press, .1906-1907Russell, Bertrand , On the Nature of Truth Proceedings of the Aristotelian Society. .1963Sellars, Wilfrid. Science, Perception and Reality. London: Routledge Kegan Paul, .(1973) 70Sellars, Wilfrid, Givenness and Explanatory Coherence. Journal of Philosophy .(1980) 14Sosa, Ernest. The Foundations of Foundationalism. Nous Sosa, Ernest. Knowledge in Perspective: Selective Essays in Epistemology. Cambridge: Cambridge .1991University Press, Steup, Matthias. An Introduction to Contemporary Epistemology. Upper Saddle River, NJ: Prentice .1996Hall, Van Cleve, James. Foundationalism, Epistemic Principles and the Cartesian Circle. Philosophical .(1979) 88Review